فرآیند چیرگی شیطان بر‌انسان با رویکرد تربیتی در قرآن و حدیث

« ‌‌‌فـرایند‌ چیرگی شیطان بر انسان با رویکرد تربیتی در قرآن و حدیث»
مصطفی جعفرطیاری۱
چکیده‌
در‌ رونـد‌ تـکامل و تـربیت انسان، تهدید‌هایی چالش‌برانگیز وجود دارد، که خاستگاه آنها شیطان است. او، دشمن قسم‌خورده‌ و پیوسته‌در‌کمینِ انسان است، تـا او را از هدف باز دارد. رهایی از شیطان‌، دشوار و پس از چیرگی‌، بسیار‌ دشوارتر است. نجات از دست شیطان، مـستلزم مبارزه با فرایند چـیرگی و خـنثی‌سازی آن است، که بایستی آن را شناخت. مسئله‌ی مهم، تبیین چگونگی تسلط شیطان است. پژوهش پیش رو، با روش‌ توصیفی- تحلیلی، به بررسی فرایند مزبور از منظر قرآن و حدیث می‌پردازد. انتباه جدّی افراد به وجود شـیطان، ارتقاء باور به آن، شناخت شگرد‌های دام‌گذاری و شناخت فرایند دفع و رفع چیرگی، آشنایی با‌ راهکارهای‌ پیروزی بر او، از اهداف مهم پژوهش حاضر است. پس از طرح مسئله، چگونگی چیرگی شیطان از راه نفوذ در عواطف و احساسات بررسی مـی‌شود، سـپس نحوه چیرگی وی، از طریق‌ نفوذ‌ در ادراک بیان می‌گردد. شیطان در آغاز، هیچ تسلطی بر انسان ندارد. تنها ابزارش وسوسه است. فرایندچیرگی‌اش، تدریجی و با ترفندِ وعده دادن، ترساندن، ناامید ساختن، غمگین کردن، دلسوز‌نمایی، آراستن‌ گـناهان‌ و… اسـت. او تلاش می‌کند، با به‌کارگیری ابزار ادراکی، به تدبیر باطن فرد بپردازد. اگر، عقل انسان در اختیارش باشد و بر اساس دستورهای آن عمل کند، به دام نمی‌افتد؛ از‌این‌رو‌، شیطان‌ می‌کوشد‌، عقل را در اختیار بـگیرد‌ و آنـ‌ را‌ تضعیف کند. او، پیوسته، آدمی را به انجام هرچه بیشتر گناه تشویق می‌کند. انجام گناه و تکرار آن، به مرور، قوه‌ی عاقله‌ را‌ به‌ اسارت هوای نفس درمی‌آورد. افزایش گناهان، باعث افزونی‌ چیرگی‌ اوسـت، بـه گـونه‌ای که، تمام وجود انسان، ابـزار شـیطان مـی‌شود
واژگان کلیدی: .
وسوسه، چیرگی، شیطان، تسلط شیطان، ولایت شیطان‌

  1. استادیار‌ دانشگاه‌ ادیان و مذاهب . mjd38@chmail.ir

مقدمه
داستان تعامل منفی شیطان‌ با حضرت آدم و تـلاش پیـگیرش بـر فریفتن انسان‌ها، شهره عالمیان است. در قرآن و حدیث، در مـورد دشـمنی شیطان‌، بارها‌ هشدار‌ داده شده‌است(بقره: ۱۶۸؛ انعام: ۱۴۲؛ نور: ۲۱ و…). از آیات و روایات‌ گوناگون‌، به روشنی، استنباط می‌شود، که آفریده‌ای به نام شـیطان، وجـود دارد(بـقره: ۳۶، ۱۶۸، ۲۰۸، ۲۶۸‌، ۲۷۵‌؛ نساء‌: ۱۱۹؛ انعام: ۶۸؛ اعراف:۲۰ و…). شاید، کمتر مسلمانی باشد، که به وجـود‌ شیطان‌، اذعان‌ نداشته باشد؛ اما، بر‌خلاف علم همگان به آن، وجود او جدی گرفته نمی شود‌. به‌ گفته‌ی‌ علامه طـباطبایی، ابـلیس، مـوجودی عجیب و دارای تصرفات شگفت است(طباطبایی، ۱۴۱۷، ج۸، ص۲۰۹). سرنوشت انسان‌، سعادت‌ و شقاوت وی، بهشتی و دوزخـی شـدنش، با شیطان رابطه‌ی تنگاتنگ دارد. رستگاری آدمی، کسب‌ رضای‌ الهی‌، نیل به پاداش ابدی، دستیابی به هدف و کـمال نـهایی، مـرهون ولایت‌ناپذیری از شیطان است‌. رهایی‌ از آتش سهمناک دوزخ، در امان ماندن از مجازات سخت و بی پایـان آنـ‌ دنـیا‌، نجات‌ از سقوط در گرداب‌های جهل و ظلم، در گِروِ نفی سلطه شیطان است(بقره: ۲۰۷،۲۰۸‌و۲۵۷‌؛ نساء: ۶۰و۱۱۹؛ مائده: ۹۱؛ نـور: ۲۱؛ لقـمان: ۲۱؛ حـشر: ۱۶؛ اعراف‌: ۱۷۵‌؛ انعام‌: ۷۱، ۱۱۱و۱۱۲؛ یوسف: ۴۲؛ ابراهیم: ۲۲؛ فرقان: ۲۹؛ زخرف: ۶۲؛ فاطر: ۶؛ اسراء: ۲۷و۵۳‌؛ شعراء‌: ۲۲۱‌و۲۲۲؛ مجادله: ۱۹).
در مبارزه با شیطان، در صـورتی مـی‌توان پیروز شد‌ و از‌ چیرگی‌اش جلوگیری کرد، که اولاً: وجود او را باور کرد و دشمنی‌اش را جدّی گرفت؛ ثـانیاً: از‌ چـگونگی‌ چـیرگی و ترفندهایش، اطلاع کافی به‌دست آورد؛ ثالثاً: راه مبارزه با وی را‌ یاد‌ گرفت و با عزمی راسخ، با او مـبارزه‌ کـرد‌. تنها‌ راه شناخت فرایند چیرگی شیطان، تمسک به‌ قرآن‌ و حدیث است. آیات و روایات بـیانگر آن اسـت، کـه چیرگی شیطان، یکباره حاصل نمی‌شود‌. شیطان‌، در مراحل آغازین، هیچ تسلطی‌ بر‌ انسان ندارد‌ و او‌ را‌، به هـیچ کـاری، مجبور نمی‌سازد؛ تنها‌ وسوسه‌ می‌کند. وی روز رستاخیز به پیروانش می‌گوید: « مَا کاَنَ لِىَ عـَلَیْکُم مـِّن‌ سـُلْطَنٍ‌ إِلَّا أَن دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لى‏»(ابراهیم‌: ۲۲)؛ مرا برشما هیچ‌ تسلطی‌ نبود، جز اینکه، شما را‌ دعوت‌ کردم و اجابتم کـردید(فـولادوند، ۱۳۷۳، ص۲۵۸). « إِنـَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ‌ هُمْ‌ بِهِ مُشْرِکُون‏»(نحل: ۱۰۰)؛ تسلط‌ او‌، فقط‌ بـر کـسانی است‌، که‌ وی را به سرپرستی‌ بر‌ می‌گیرند و بر کسانی، که آنان به او[خدا] شرک می‌ورزند. سلطنت شـیطان، مـنحصر به کسانى‌ است‌، که او را ولى خود مى‏گیرند‌؛ تا‌ او، به‌ دلخواه‌ خود‌، امور ایشان را تـدبیر‌ کنـد(طباطبایی، ۱۴۱۷، ج۱۲، ص۳۴۴). تسلطی که ابلیس نفی کرده، تـسلط ابـتدایی اسـت؛ زیرا وقتی‌ آدمی‌، به فراخوانش پاسخ مـثبت دهـد و ولایتش‌ را‌ بپذیرد‌، بر‌ او‌ تسلط می‌یابد.
شیطان‌، پیوسته‌ درصدد است ،که با حیله‌های مـتنوع، انـسان را به دام اندازد و به انجام گـناه تـشویق کند‌. او‌، از‌ طـریق نـفوذ در عـواطف و احساسات، در افکار‌ انسان‌ تصرف‌ می‌کند‌ و بـا‌ بـه‌کارگیری‌ ابزار ادراکی، به تدبیر و سرپرستی باطن فرد می‌پردازد و حقایق را، وارونه جلوه مـی‌دهد. انـسان، قبل از انجام گناه، بر اساس فـطرت خدایی، بر این بـاور اسـت، که‌ گناه امری زشت و بـاطل مـی‌باشد؛ اما، هنگامی که به گناه آلوده شد، به‌تدریج، دیدش نسبت به گناه تغییر مـی‌کند و بـدانجا می‌رسد، که گناه را زیبا مـی‌پندارد و بـاورش مـعکوس می‌گردد. تکرار‌ گـناه‌ بـاعث می‌شود، که قوه‌ی عـاقله، بـه اسارت هوای نفس در آید و ابزار دست شیطان شود. در این حالت، قوه‌ی واهمه و خیال، بـر جـای عقل می‌نشیند و انسان، به مغالطه گـرفتار‌ مـی‌شود‌ و در اثر آن، مـطلب مـوهوم

و خـیالی را معقول می‌پندارد.
درباره‌ی مـوضوع «شیطان» و مسائل مربوط به آن، آثار متعددی اعم از کتاب و مقاله ارائه‌ شده‌است‌. به‌ویژه در کتب اخلاق، مـباحث‌ فـراوانی‌ مطرح گردیده است. همچنین، مفسران در تـفسیر آیـات مـرتبط بـا مـوضوع، مطالب ارزشمندی را بـیان کـرده‌اند. شارحان جوامع حدیث نیز، در شرح احادیث مربوط‌ به‌ مسئله، توضیحات گران‌سنگی نوشته‌اند‌؛ اما‌ نوشته‌های آنان، بـه صـورت پراکـنده و یا غیر‌مرتبط با بحث است و در قالب سـاختاری، کـه فـرایند چـیرگی شـیطان را تـبیین کند، نیست. نوشتار حاضر، به تبیین و بررسی فرایند چیرگی شیطان بر‌ انسان‌، از منظر قرآن و حدیث می‌پردازد، که بر اساس جستجوی نویسنده، تاکنون در این باره، اثری مستقل و مـنسجم ارائه نشده‌است.
مفهوم شناسی
مفهوم دو واژه «شیطان» و «چیرگی»، نیازمند تبیین و بررسی است‌.
الف‌. شیطان
درباره‌ی‌ ریشه‌ی واژه‌ی « شیطان»، در کتب لغت، دو نظر مطرح شده است. نظر اول: این واژه از سه‌ حرف(ش، ط، ن) گرفته شده است. « شـَطَن» مـصدر و به معناى دور شدن و« شیطان‌» بر‌ وزن‌ فَیعال و به معنى «دور شده از خیر» است. نظر دوم: ریشه‌ی آن، سه حرف(ش، ی، ط) می‌باشد و « شَیط» مصدر‌ و ‌‌به‌ معنای سوختن، هلاک شدن و خشمناک شدن است. بر اسـاس نـظر دوم، شیطان بر‌ وزن‌ فعلان‌ و به معنای سوخته، یا هلاک شده و یا مغضوب است(فیومی، ۱۹۲۸، ص۴۲۶؛ ابن منظور، ۱۴۱۴‌، ج ۱۳، ص۲۳۸). رأی بیشترِ متخصصان دانش لغت، نظر اول است. دانـشمندانی؛ مـانند خلیل‌بن‌ احمد، ابن‌اثیر، ابن‌فارس، راغـب‌ و طـریحی‌، نظر اول را انتخاب کرده اند(فراهیدی، ۱۴۱۰، ج ۶، ص ۲۳۷؛ ابن‌أثیر، ۱۳۶۴، ج۲، ص۴۷۵؛ ابن‌فارس، ۱۳۸۷، ص۴۹۲؛ راغب، ۱۴۱۲، ص۴۵۴ ؛ طریحی، ۱۳۷۵، ج۶، ص۲۷۲). محقق مصطفوی می‌نویسد: شطن به معنای انحراف از حقّ و اعوجاج‌ از صدق است(مصطفوی، ۱۳۶۰، ج‏۶، ص۶۱). بنابراین، طـبق نـظر اول، «شیطان» به معنای مـوجود دور شـده از حق است، که یک مفهوم عام دارد و شامل مصادیق متعدد میشود.
این کلمه‌ در‌ قرآن، در سه مصداق به‌کار رفته است. مصداق اول: ابلیس، واژه‌ی مورد نظر به همین مصداق باز می‌گردد. در چندین آیـه، از شـیطان، ابلیس قصد شده است؛ مانند: «فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ‌ عَنْها‌ فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فیه»(بقره: ۳۶)؛ پس، شیطان، هر دو را از آن بلغزانید و از آنچه در آن بودند، ایشان را به‌درآورد. مصداق دوم و سوم: انسان و جنّ غیر از‌ ابلیس‌؛ نظیر: « کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عـَدُوًّا شـَیاطینَ الْإِنْسِ وَ الْجـِن»(انعام: ۱۱۲)؛ بدین‌گونه، براى هر پیامبرى دشمنى از شیطانهاى انس و جن برگماشتیم (طباطبایی، ۱۴۱۷، ج۷، ص۳۲۱). قرینه‌ی صدر و ذیل آیه‌، همچنین‌ ظـاهر‌ و سیاق آیات قبل و بعد، نوع‌ مصداق‌ را‌ مشخص می کند.
شیطان، در ظـاهر نـامرئی و از دیـد انسان پنهان است. خداوند رحمان، به فرزندان آدم هشدار می دهد: مبادا‌ شیطان‌، شما‌ را به فتنه اندازد، آن گـونه ‌ ‌کـه پدر‌ و مادرتان‌ را از بهشت بیرون کرد، سپس‌می فرماید: « إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تـَرَوْنَهُمْ»(انـعام:۱۲۱)؛ در‌ حـقیقت‌، او‌ و قبیله‏اش، شما را از آنجا که آنها را نمى‏بینید، مى‏بینند‌. زمخشری و برخی دیگر از مفسران، از آیه‌ی یادشده استفاده کرده‏اند، که شـیطان براى

انسان، به هیچ وجه قابل‌ رؤیت‌ نیست‌(زمخشری، ۱۴۰۷، ج۲، ص۹۸)؛ در حالى‌که، از پاره‏اى از روایات استفاده مـى‏شود‌، که‌ گاهی، چنین امـرى مـمکن است(عروسی حویزی، ۱۴۱۵، ج۵، ص۴۳۷؛ قمی مشهدی، ۱۳۶۸، ج۱۳، ص۴۷۱؛ آلوسی، ۱۴۱۵‌، ج۴، ص۳۵۴‌). تحقیق‌ مطلب آن است، که به دلیل روایات متعدد (مجلسی، ۱۴۰۳، ج ۵۶، ص ۱۶۳‌؛ ج ۶۳‌، ص ۲۶۸‌؛ ج ۷۸، ص ۲۱۱ و …)؛ همچنین به دلیل کتاب؛ مانند اطلاق آیه‌ی یادشده، نامرئی بودن شیطان برای‌ انسان‌، یک‌ قاعده اسـت. اضافه بر آن، از هیچ آیه‌ای، نمی‌توان مرئی بودن او را استنباط‌ کرد‌؛ بنابراین، اگر برخی از روایات، بیانگر مرئی بودن شیطان باشد، در‌نهایت، از باب‌ تخصیص‌ است‌ و مضر به قاعده نیست.
ابلیس، یارانی از جن و انسان دارد. در قـرآن آمـده است‌: «إِذْ‌ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ‌ رَبِّهِ‌ أَ‌ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونی‏ وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ» (کهف:۵۰)؛ و [یاد کن‏] هنگامى‌ را‌ که به فرشتگان گفتیم: «آدم را سجده کنید»، پس [هـمه‏]،جـز ابلیس‌، سجده‌ کردند‌، که از [گروه‏] جن بود و از فرمان پروردگارش سرپیچید. [آیا با‌این‌حال] او و نسلش را، به‌ جاى‌ من‌، دوستان خود مى‏گیرید و حال آنکه، آنها دشمن شمایند. « مِنَ الْجِنَّهِ وَ النَّاس‌»(ناس‌: ۶)؛ چه از جنّ و [چـه از] انـس. از این دو آیه استفاده می شود، که یاران ابلیس‌، جن‌ و انسان هستند(طباطبایی، ۱۴۱۷، ج۱۳، ص ۳۲۵). او هنگام رانده شدن، با تاکید‌ فراوان‌، قسم یاد کرده است، که فرزندان آدم‌ را‌ گمراه‌ سازد.« لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجـْمَعین»(حـجر: ۳۹)؛ هـمه را‌ گمراه‌ خواهم ساخت. مقصود از «شـیطان» در عـنوان مـقاله حاضر، « ابلیس» است. او، در‌ ظاهر‌، از دید انسان پنهان است‌ و یارانی‌ از جن‌ و انسان‌ دارد‌.
ب. چیرگی
در کتب لغت فارسی، واژه‌ی‌ «چیرگی‌»؛ به معنای غلبه، تـسلط، اسـتیلاء، پیـروزی و برتری آمده است(دهخدا، ۱۳۳۸، ج ۱۳‌، ص ۴۶۴‌). وقتی کسی، بر رقـیب یـا دشمنش‌، پیروز شود و بر او‌ غلبه‌ کند، گفته می‌شود: بر او‌ چیره‌ شده است. معادل عربی «چیرگی»، واژه‌های «سلطان، تسلط، اسـتحواذ و مـانند آن» اسـت(راغب‌ اصفهانی‌، ۱۴۱۲، ص۲۶۲؛ طریحی، ۱۳۷۵، ج۳، ص ۱۸۰‌؛ فراهیدی‌، ۱۴۱۰‌، ج۳، ص۲۸۵؛ ابن منظور‌، ۱۴۱۴‌، ج۳، ص ۴۸۶). در آیات و روایات‌، جهت‌ تـبیین مسئله‌ی «چیرگی شیطان بر انسان»، از الفاظ مزبور و الفاظی دیگر؛ نظیر: «توّلی، احتناک‌ و لجام‌» استفاده شده‌است. نوع تصرفات ابـلیس، بـر‌ مـا‌ پوشیده است‌؛ مگر‌ آنچه‌ از طریق کتاب و سنت‌ بیان شده باشد. « إِنـَّما سـُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ‏»(نحل: ۱۰۰)؛ تسلط او، فقط بر کسانی‌ است‌، که وی را به سرپرستی بر‌ می‌گیرند‌(طباطبایی‌، ۱۴۱۷‌، ج۱۲‌، ص۳۴۴). «اسـْتَحْوَذَ عـَلَیْهِمُ‌ الشـَّیْطانُ‌»(مجادله: ۱۹)؛ شیطان بر آنان چیره شده است. استحواذ، به معناى استیلاء و غـلبه اسـت(هـمان، ج۱۹‌، ص ۱۹۵‌). حضرت‌ موسی (ع)، در مذاکره‌ای، از ابلیس خواست: « به‌ من‌ خبر‌ بده‌، از‌ گناهی‌ که وقتی فرزند آدم آن را انـجام مـی‌دهد بـر او چیره می‌شوی. ابلیس گفت: هنگامی که عجب ورزد و عمل خیر خویش را بزرگ شمارد و گناهش را پیـش‌ خـود کوچک پندارد»(مجلسی، ۱۴۰۳، ج۶۳، ص۲۵۱).
شیطان به انسان لجام می‌زند. « لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَهِ لَأَحـْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتـَهُ إِلاَّ قـَلیلا»(اسراء: ۶۲)؛ اگر تا روز رستاخیز، به من مهلت‌ دهی‌، نسل او را، به‌جز اندکی، لجام خواهم زد. فـعل«إحـتَنِکَنَّ» از باب افتعال و از ریشه «حَنَک»؛ به معنای «زیر چانه» است؛ بنابراین، احتناک یعنی: گـرفتن حـنک و ایـن زمانی است‌، که‌ به حیوان،

لجام زده می شود. مقصود از لجام زدن آن است، که شیطان با در دسـت گـرفتن زمام انسان، بر او چیره‌ می‌ شود. (ابن فارس، ۱۳۸۷، ص۲۵۶‌؛ راغب‌، ۱۴۱۲، ص۲۶۰؛ طریحی، ۱۳۷۵، ج۵ ، ص۲۶۳؛ طبرسی، ۱۳۷۲، ج۶، ص۶۵۸؛ طـباطبایی، ۱۴۱۷، ج۱۳، ص۱۴۵). «مـَنْ یَعـْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرینٌ»(زخرف‌: ۳۶‌)؛ هر کس، از یاد‌ [خداى‏]‌ رحمان دل بگرداند، بر او شـیطانى مـى‏گماریم؛ تـا براى وى دمسازى باشد. «هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلى‏ مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیاطینُ تَنَزَّلُ عَلى‏ کُلِّ أَفـَّاکٍ أَثـیم»(شعراء: ۲۲۱،۲۲۲)؛ آیا شما را خبر‌ دهم‌، که شیاطین بر چه کسى فرود مى‏آیند؟ بر هر دروغزن گناهکارى فرود مى‏آیند؛ زیـرا شـیطان‌ها، هیچ کارى، جز حق جلوه دادن باطل و زینت دادن عمل زشت، کارى ندارند(طباطبایی، ۱۴۱۷، ج۱۵‌، ص۳۳۰‌). در آیات‌ مـتعدد، ابـلیس به مثابه دشمن آشکار، قلمداد شده‌است. « إِنـَّ الشـَّیْطانَ لِلْإِنـْسانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ»( بقره: ۱۶۸)؛ شیطان، براى‌ آدمى، دشـمنى آشـکار است(نک. انعام:۱۴۲؛ اعراف:۲۲ و….). اگرچه در‌ آغاز‌، شیطان‌، بر هیچ فردی هیچ تسلطی نـدارد و در مـراحل بعدی نیز بر مؤمنان ثـابت قـدم، ولایت نـدارد و مـخلَصان‌، ‌‌نـه‌ تنها از سلطه او در امانند؛ بلکه از فریبش نـیز مـحفوظند؛ ولیکن او‌ پیوسته‌، در‌ کمین انسان است و هدف او، چیزی جز چیرگی نیست. سخن در ایـن اسـت، که این‌ چیرگی چگونه تحقق مـی‌یابد و بر اساس چه فـرایندی است؟
تـحلیل فرایند چیرگی
شیطان، انسان‌ را از هـر سـو‌ در‌ محاصره و تحت نظر دارد. وقتی، از درگاه الهی رانده شد، گفت: «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمـُسْتَقیم ثـُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ وَ مـِنْ خـَلْفِهِمْ وَ عـَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شـَمائِلِهِم»(اعـراف: ۱۳‌-۱۷)؛ حتماً براى [فریفتن‏] آنـان، بـر سر راه راست تو خواهم نشست. آنگاه، از پیش رو و از پشت سرشان و از طرف راست و از طرف چپشان، بر آنـان مـى‏تازم. در تفسیر آیه‌ی‌ شریفه‌، از امام باقر(ع)، نـقل شـده‌است: «منظور از ایـنکه از جـلوی آنـان در می‌آیم، این است، کـه آخرت را در نظرشان سست می‌سازم، و مراد از پشت سرشان این است، که اموال‌ را‌ جمع کرده و از دادن حقوق خـدا خـودداری کنند و آن را، برای ورثه بگذارند و مقصود از طـرف راسـت؛ یـعنی دیـن آنـان را، به وسیله‌ی جـلوه دادن گـمراهی‌ها و آرایش شبهات، تباه‌ می‌سازم‌ و منظور از طرف چپ، این است، که لذات را، آنقدر مورد علاقه‌شان قرار می‌دهم، کـه مـحبتشان بـه آن، از هر چیز دیگری بیشتر شود»(طبرسی، ۱۳۷۲، ج۴، ص۶۲۳). عـلامه طـباطبایی‌، بـا‌ تـوجه‌ بـه تـفسیر این آیه و آیات‌ دیگر‌، می‌نویسد‌: چون راه خدا، امری معنوی است، ناگزیر مقصود از جهات چهار گانه، جهات معنوی خواهد بود( طباطبایی، ۱۴۱۷، ج۸ ، ص۳۱).
در حدیث‌ نبوی‌ آمده‌ است: «اگر شیطان‌ها، در اطـراف قلب‌های فرزندان آدم‌ نمی‌گشتند‌، قطعاً، آنان به ملکوت و باطن آسمان‌ها و زمین نظر می‌افکندند»(مجلسی، ۱۴۰۳، ج۶۰، ص۳۳۲). همچنین از ایشان، نقل شده است‌: «شیطان‌، در‌ وجود انسان، همچون خون جریان دارد»(همان، ج۵۶، ص۱۶۳). در‌ حدیثی از امام صادق( ع) آمـده اسـت: «تعداد شیطان‌های اطراف مؤمنان، بیشتر از زنبورهای اطراف گوشت‌اند»(همان، ج۷۸، ص۲۱۱‌). شیطان‌ و یارانش‌، انسان را رها نمی‌کنند و پیوسته، درپی وسوسه‌ی اویند: « الّذِی یُوَسوِسُ فِی‌ صُدُورِ‌ النّاسِ»(ناس:۵)؛ آن کس، که در سینه‌های مردم وسوسه می‌کند. در لغـت بـه صدای آهسته و پنهان‌، وسوسه‌ گویند‌؛ مانند صدایی که از بهم خوردن زینت آلات بر می‌خیزد(طریحی، ۱۳۷۵‌، ج۴، ص۱۲۱‌). القای‌ معنا، با صدای مخفی به قلب آدمی را وسـوسه گـویند(فراهیدی، ۱۴۱۰، ج۷، ص۳۳۵). مطالبی‌، که‌ به‌ قـلب انـسان القا

می شود، دو گونه است: القائات مثبت و روحانی، که الهام نامیده‌ می‌شود‌ و القائات منفی و شیطانی، که وسوسه نام دارد(کلینی، ۱۴۰۷، ج۲، ص۳۳۰). ساحت عواطف، احساسات‌ و ادراک‌ انـسان‌، مـیدان تاخت‌و‌تاز شیطان است. او، هـمواره تـلاش می‌کند، از طرق گوناگون، عواطف، احساسات و ابزار‌ ادراک‌ انسان را تحت نفوذ خود در آورد و بر او چیره شود.
چیرگی شیطان‌ بر‌ انسان‌، در یک فرایند تدریجی و مستمر حاصل می‌شود. تحقق ولایت او، با برداشتن گام‌های مـتعدد امـکان‌پذیر‌ است‌. خداوند در قرآن، از پیروی از گام‌های شیطان نهی کرده‌است: «یا أَیُّهَا‌ الَّذینَ‌ آمَنُوا‌ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّیْطانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَر»(نور‌: ۲۱‌)؛ اى‌ کسانى که ایمان آورده‏اید! پاى از پى گام‌هاى شیطان منهید، و هـر‌کس، پاى‌ بـر‌ جاى گـام‌هاى شیطان نهد[بداند که‏]، او به زشتکارى و ناپسند وامى‏دارد. «خطوات» جمع «خُطوَه» و به معنای مابین‌ دو‌ قدم است(راغب، ۱۴۱۲، ص ۲۸۸) کـه در فارسی، به آن گام گویند‌. در‌ قرآن و حدیث، به صورت مؤکد و مکرر، از‌ پیـروی‌ از‌ گـام‌های شـیطان نهی شده است. رخداد چیرگی‌، به‌تدریج‌ و با فراهم شدن مقدماتش ممکن است. در صحنه عمل نیز، قابل مـشاهده ‌ ‌اسـت‌، که‌ فردی فاسق، یکباره، به مرحله‌ای‌ نمی‌رسد‌، که مرتکب‌ هرگونه‌ فسق‌ شود؛ بـلکه، در آغـاز، بـا وسوسه‌ی‌ شیطان‌ به گناه نزدیک و در مواقعی مرتکب آن شده، تا این‌که به آن‌ آلوده‌ گشته و بـمرور با ارتکاب گناهان دیگر‌ به یک فاسقِ تمام‌ عیار‌ تبدیل می‌شود. ظالمان و فـاجرانی چون‌ صدام‌، یکباره، آنـ‌گونه نـشدند. در مورد سرقت، ضرب المثل است، که تخمِ مرغ دزد‌، شتر‌ دزد می‌شود. همان‌گونه که یک‌ فرد‌ معتاد‌ به تدریج به‌ دام‌ اعتیاد می‌افتد. بنابراین، شیطان‌ به‌ تدریج، بر انسان چیره می‌شود واین چـیرگی، از طریق نفوذ در عواطف، احساسات و ادراک‌ انسان‌ است.
الف)چیرگی از طریق نفوذ‌ در‌ عواطف و احساسات‌
عواطف‌، جمع‌ عاطفه و از ریشه عطف‌ است. عطف؛ به معنای میل، رغبت و توجهِ همراه با مهربانی است. به شخص مـهربان، عـطوف‌ گویند‌ و فرد احساساتی را عاطفی می‌نامند. در‌ کتب‌ لغت‌، عاطفه‌؛ به‌ معنای احساس و انفعال‌ نیز‌ آمده است. فرد غیر‌منفعل را، بی‌عاطفه می‌نامند. احساسات، جمع احساس و احساس؛ به معنای حس کردن است‌. علم‌ بـه‌دست‌ آمـده به‌وسیله‌ی حواس را، احساس گویند. مشاعر‌ پنجگانه‌ی‌ بینایی‌، شنوایی‌، بویایی‌، چشایی‌ و لامسه، حواس نامیده می‌شوند(فراهیدی، ۱۴۱۰، ج۲، ص ۱۷؛ ابن‌فارس، ۱۳۸۷، ص ۷۵۹؛ ابن‌منظور، ۱۴۱۴، ج۶، ص۴۹). با توجه به معنای لغوی دو واژه و قرینه‌ی عطف احساسات به عواطف، به‌نظر مـی‌رسد‌، مـنظور از عواطف، همان احساسات است. از طرفی، یکی از مهم‌ترین ابزار شناخت، حواس است، که به دو قسم ظاهر و باطن تقسیم می‌شوند، حواس ظاهر، همان مشاعر پنجگانه است و حواس‌ باطن‌، شامل: قوه‌ی خـیال، واهـمه و غـیر آن می‌شود(صدر المتألهین، ۱۴۱۰، ج ۳، ص ۲۷۸؛ ج ۸، ص ۲۰۰). انسان، آنـچه را بـا حـواس دریافت می‌کند؛ اگر محبوب او باشد، از آن لذت می‌برد و اگر مبغوض‌ وی‌ باشد، باعث رنج او می‌شود. لذت، حالتی پسندیده و خوشایند است و برخلافِ لذت، رنج، وضعیتی مـنفور و نـاخوشایند دارد. شـیطان، از حب و بغض، لذت و رنج‌، خوشایند‌ و ناخوشایند، حواس ظاهر و بـاطن انـسان‌، سوءاستفاده‌ می‌کند. شیطان، انسان را فریب می‌دهد؛ تا با ارتکاب گناه به لذت برسد؛ یا با ترک واجب، به رنج نرسد. گـاهی بـا وسـوسه، لذت‌ و رنج‌ موهوم و خیالی را، لذت‌ و رنج‌ واقعی جلوه می‌دهد؛ یا لذت نـامشروع را، مشروع معرفی

می‌کند. انسان، نسبت به خواهش‌های نفسانی، احساسی مثبت دارد؛ زیرا تحقق آنها برای او، لذت بخش است. لذا، شیطان از این‌ خـواسته‌ها‌، بـه عـنوان دام، استفاده می‌کند. در حدیث آمده است: «خواهش‌های نفسانی، دام‌های شیطان است»(خـوانساری، ۱۳۶۶، ج۲، ص۱۴۳). اگـر آدمی، از دام شهوات خارج نشود و به دنبال ارضای آن باشد و زمام‌ خویش‌ را، به‌دست‌ شیطان بسپارد؛ بر او چیره مـی‌شود(هـمان، ج ۵، ص۴۶۵). در این حـالت، به جایی می‌رسد، که قرآن می‌فرماید‌: «أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه‏»(فـرقان: ۴۳)؛ آیا آن کس، کهـ‌ هـواىِ‌ [نفس‏]‌ خود را معبود خویش گرفته است، دیدى؟ در این هنگام، انسان خداپرست، هواپرست می‌شود واز ولایت الهی خارج ‌‌مـی‌گردد‌ و ولایت شـیطان را مـی‌پذیرد. «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ»(نحل: ۱۰۰)؛ تسلط او‌، فقط‌ بر‌ کسانى است، که وى را به سرپرستى بـرمى‏گیرند. از آنـجا که ارتکاب گناه، برخاسته از‌ هوای نفس و مصداق عینی آن است؛ بنابراین، هر گناه، بـه نـوبه‌ی خـود، دامی‌ از دام‌های شیطان است‌. «کبر‌، دام بزرگ شیطان است»( خوانساری، ۱۳۶۶، ج۱، ص۲۹۴). «حسد، ابزار بزرگ‌تر شیطان اسـت»(هـمان، ص۲۹۵). بنابراین، شیطان از طریق حواس، دریافت‌های حواس و حالات مترتب بر آن وارد می‌شود، در آنها نفوذ مـی‌کند‌، آنـها را تـدبیر می‌کند و اندک‌اندک، بر انسان مسلط می‌شود.
اگر عواطف و احساسات، تحت تدبیر و رهبری عقل باشند، از حـد اعـتدال خارج نمی‌شوند و مسیر حب و بغض و میل و نفرت آدمی به درستی تعیین‌ مـی‌‌شود‌ و در گـرایش و انـگیزش انسان، انحرافی رخ نمی‌دهد؛ اما اگر شیطان، این تدبیر و مدیریت را در اختیار گیرد، عواطف و احساسات، از اعتدال خـارج مـی‌شوند و در سـاحت جذب و دفع، انحراف واقع می‌شود‌. شیطان‌، با نفوذ در احساسات و عواطف مربوط بـه مـیل، با آراستن اوهام و اعمال، به آرزو افکندن، وعده دادن و غیر آن، در ساحت میل تصرف می‌کند و باعث تشدید میل و رغـبت یـا‌ سبب‌ ایجاد شوق کاذب می‌شود. همچنین، با نفود در احساسات مرتبط با دفـع و نـفرت، از طریق ایجاد ناامیدی و یأس، ترساندن، غمگین کـردن و مـانند آن، در سـاحت دفع و نفرت تصرف کرده‌، باعث‌ تشدید‌ یـا تـغییر در آن می‌شود. بر‌ اساس‌ روایتی‌، امام باقر(ع)، در خصوص خشم فرمود: «این غضب، شراره‌ای اسـت شـیطانی، که در دل آدمیزاد شعله‌ور می‌شود و چـون کـسی از شما‌ خـشمگین‌ شـود‌، چـشمانش سرخ شود و رگ‌های گردنش ورم کند و شـیطان‌ در‌ وجـودش درآید»(کلینی، بی تا، ج۳، ص۴۱۵).
آن‌گونه که از آیات و روایات استنباط می‌شود و در عمل نیز مشهود اسـت، شـیطان‌، به‌ صورت‌ مستقیم، به‌ویژه در حواس ظـاهر هیچ تصرفی ندارد، او، فـقط‌ از طـریق وسوسه و القائات خویش، آدمی را فـریب مـی دهد. برای انسان، دو نوع القاء رحمانی و شیطانی قرار‌ داده‌ شده‌ است. در روایت مـوثقی از حـضرت علی (ع) آمده است: برای انـسان‌، «دو‌ نـوع القـا وجود دارد: القای فـرشته و القـای شیطان»(کلینی، ۱۴۰۷، ج۲، ص۳۳۰). از امام صـادق(ع) نـیز نقل‌ شده‌ است‌: «هیچ قلبی نیست، جز آنکه دو گوش دارد، بر یکی، فرشته‌ای راهنما‌ و بـر‌ دیـگری‌، شیطانی فتنه‌انگیز است؛ این فرمان دهـد و او بـاز دارد. شیطان، بـه گـناهان دسـتور دهد‌ و فرشته‌، از‌ آن منع کـند»(همان، ص۲۶۶). البته شیطان، از یاران جنّی و انسانی کمک می گیرد‌. در‌ قرآن و حدیث، این ترفندهای شیطان به صورت هـای مـختلف مطرح شده‌است؛ از قبیل‌: وعده‌ دادن‌، تـرساندن، نـاامید سـاختن، غـمگین کـردن، خود را دلسوز مـعرفی کـردن، آراستن گناهان و غیر آن‌.
وعده‌ دادن: وعده‌های شیطان مختلف است؛ زیرا، خواسته‌ها و امیال افراد متفاوت است. وی، هر‌ کـسی‌ را‌، بـا وعـده‌ای می‌فریبد. شیطان از میل کسی که شهوت مـال دارد، سـوءاستفاده مـی‌کند و او را‌، بـا‌ وعـده‌ی رسـیدن

به مال، به گناه آلوده می‌سازد. همین‌طور، افراد دیگر را‌، بر‌ اساس‌ خواهش‌های نفسانی، فریب می‌دهد و به‌دام می‌اندازد و وعده می‌دهد. «یَعِدُهُمْ وَ یُمَنِّیهِمْ وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ‌ إِلاَّ‌ غُرُورا‌»(نساء: ۱۲۰)؛ شیطان بـه آنان وعده مى‏دهد، و ایشان را در آرزوها مى‏افکند‌، و جز‌ فریب به آنان وعده نمى‏دهد. شیطان برای تشویق انسان به انجام گناه، به او وعده طول‌ عمر‌ و توفیق توبه می‌دهد. تلقین می‌کند که خـداوند مـهربان و بخشنده است، وقت بسیار‌ است‌، فرصت را غنیمت بشمار و از فوائد و لذت‌های‌ گناه‌ بهره‌ مند شو و پس از آن، توبه کن‌. بالاتر‌ از آن، وعده می‌دهد که اصلاً قیامت و حساب، بهشت و جهنم، ثواب و عذابی در‌ کار‌ نـیست( طـبرسی، ۱۳۷۲، ج۳، ص۱۷۴؛ فخررازی‌، ۱۴۲۰‌، ج۱۱، ص۲۲۴‌؛ حقی‌، بی‌ تا، ج۲، ص۲۸۹؛ مجلسی،۱۴۰۳، ج۶۰، ص۱۷۷‌؛ صدرالمتألهین‌، ۱۳۸۳، ج۱، ص۴۹۹؛ هاشمی خوئی، ۱۴۰۰، ج۶، ص۱۰). وعده‌های شیطان گوناگون است؛ زیرا اولویت‌ امیال‌ و خواسته‌های افراد یکسان نیست. خواسته‌ی گروهی‌، رسیدن بـه مـال؛ گروهی‌ دیگر‌، نیل به مـقام و گـروه سوم‌، ارضای‌ شهوات جنسی و…است؛ بنابراین، برای وسوسه‌ی هر گروه، از وعده‌های خاص استفاده می‌شود‌. شیطان‌، در وعده دادن از یاران‌ جنی‌ و انسی‌ خود بهره می‌گیرد‌. «وعده‌های‌ شـیطان؛ یـا از طریق‌ ایجاد‌ خواطر ذهـنی اسـت، که به وسیله خود او یا یاران جنی وی صورت می‌گیرد‌ و یا‌ وعده‌هایی است، که با زبان یاران‌ انسی‌ او داده‌ می‌شود‌»(قمی‌ مشهدی، ۱۳۶۸، ج۳، ص۵۴۵).
در‌ آرزو افکندن: انسان، به صورت طبیعی نسبت به مال، مـقام، هـمسر، فرزند، طول عمر و مانند‌ آن‌، علاقه‌مند است؛ زیرا این امور برای‌ او‌ خوشایند‌ و لذت‌ بخش‌ است. شیطان، از‌ این‌ احساس انسان سوءاستفاده می‌کند و انسان را، در رسیدن به امور یاد شده، به آرزوهای دور و دراز‌ می‌افکند‌. برای‌ تأخیر تـوبه، تـرک واجبات و کـارهای خیر، او‌ را‌ در‌ آرزوی‌ عمر‌ طولانی‌ می‌اندازد: «یُمَنِّیهِمْ»(نساء: ۱۲۰)؛ ایشان را در آرزوها مى‏افکند. در اینکه، «در آرزو افکندن» با «وعده دادن» تفاوت دارد یا نه؛ دو احـتمال قابل طرح است. در‌ بسیاری از تفاسیر، به پرسش یاد‌شده، توجه نشده اسـت. ظـاهر تـفسیر شیخ طوسی و مفسرانی نظیر ملافتح الله کاشانی و قمی مشهدی، بیانگر آن است، که وعده‌ی شیطان دو گونه است: نزدیک‌ و دور‌. «آرزو»، وعـده‌ی ‌ ‌دور دسـت است(طوسی، بی تا، ج۳، ص۳۳۴؛ کاشانی، ۱۳۳۶، ج۳، ص۱۲۱؛ قمی مشهدی، ۱۳۶۸، ج۳، ص۵۴۴). فیض کاشانی و بعضی دیگر، « وعده» را بـه قـول وفـا‌نشدنی؛ نظیر عمر طولانی و « آرزو‌» را‌ چیز دست نایافتنی؛ مانند انکار جهنم تفسیر کرده‌اند(فیض کاشانی، ۱۴۱۵، ج۱، ص۵۰۱؛ بیضاوی، ۱۴۱۸، ج۲، ص۹۸؛ حـقی، بی تا، ج۲، ص۲۸۹). علامه طباطبایی معتقد است‌: «وعده‌»، وسوسه‌ی بدون واسطه، و «آرزو»، نتیجه‌ی‌ وسوسه‌ و یـک امر خیالی است، کـه قـوه‌ی وهم انسان، از آن لذت می‌برد(طباطبایی، ۱۴۱۷، ج۵، ص۸۵). با دقت در دو واژه مزبور و تامّل در تفاسیر‌ مذکور‌، وجود تفاوت دو لفظ‌ مورد‌ نظر؛ یعنی صحت احتمال اول، ثابت می شود. خداوند متعال، در مورد کسانی که بعد از روشن شدن راه هدایت، بـه حق پشت کردند، می‌فرماید: «الشَّیْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى‏‌ لَهُم‌»(محمد: ۲۵)؛ شیطان، آنان را فریفت و به آرزوهای دور و درازشان انداخت. واژه‌ی «املا،» به آرزو افکندن تفسیر شده است(طوسی، بی تا، ج۹، ص۳۰۳؛ طبرسی، ۱۳۷۲، ج۹، ص۱۵۸؛ طباطبایی، ۱۴۱۷، ج۱۸، ص۲۴۱‌)؛ بنابراین‌، یـکی از‌ راهـ‌های وسوسه کردن شیطان، به آرزو افکندن انسان است.
ترساندن: انسان، نسبت به فقر، محرومیت، بیماری و مانند‌ آن، احساسی ناخوشایند دارد و از مبتلا شدن به آنها هراسناک است‌. شیطان‌، از‌ این احساس، به عنوان نقطه ضعف سـوءاستفاده مـی‌کند و برای باز داشتن او از انجام تکلیف، با ترساندن‌، ‌‌به‌ وسوسه‌ی وی می‌پردازد. «إِنَّما ذلِکُمُ الشَّیْطانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیاءَهُ فَلا تَخافُوهُمْ وَ

خافُونِ إِنْ‌ کُنْتُمْ‌ مُؤْمِنین‌»(آل عمران:۱۷۵)؛ در واقع، این شیطان است، که دوستانش را مى‏ترساند؛ پس اگر مـؤمنید‌ از آنـان مترسید و از من بترسید. شیطان، برای باز داشتن انسان از اطاعت‌ امر خداوند متعال و انجام‌ عبادت‌ و هر کار خیر، او را از عواقب آنها می‌ترساند. او القا می‌کند، که روزه گرفتن باعث بیماری، پرداخت خمس و زکـات، انـفاق و صـدقات، سفر حج و مانند آن، موجب فـقر و تـنگدستی مـی‌شود: «الشَّیْطانُ‌ یَعِدُکُمُ الْفَقْر»(بقره: ۲۶۸)؛ شیطان، شما را از تهیدستى بیم مى‏دهد. مقصود از وعده به فقر، ترساندن از آن است(طباطبایی، ۱۴۱۷، ج۲، ص۳۹۴؛ کاشانی، ۱۳۳۶، ج۲، ص۱۲۷؛ مکارم شیرازی، ۱۳۷۴، ج۲، ص۳۳۶؛ قرطبی‌، ۱۳۶۴‌، ج۳، ص۳۲۸؛ آلوسـی، ۱۴۱۵، ج۲، ص۴۰). شـیطان، هـر فردی را به گونه‌ای بیم می‌دهد و به او تلقین مـی‌کند، کـه انجام کارهای خیر، سبب اتلاف عمر و محروم شدن از لذت‌های دنیوی می‌گردد.
غمگین‌ ساختن‌: یکی از طرق وسوسه‌ی شیطان، ایجاد غـم و انـدوه در انـسان است. «إِنَّمَا النَّجْوى‏ مِنَ الشَّیْطانِ لِیَحْزُنَ الَّذینَ آمَنُوا»(مجادله: ۱۰)؛ چـنان نجوایى، تنها از [القائات‏] شیطان است؛ تا کسانى‌ را‌ که ایمان آورده‏اند، دلتنگ کند. «از روایات متعددى نیز استفاده مى‏شود، که شیطان، براى غـمگین سـاختن مـؤمنان، از هر وسیله‏اى استفاده مى‏کند؛ نه فقط از نجوى؛ بلکه گاه در‌ عالم‌ خـواب‌، صـحنه‏هایى در برابر چشم او‌ مجسم‌ مى‏کند‌، که موجب اندوه او شود»(عروسی حویزی، ۱۴۱۵، ج۵، ص۲۶۲). روشن است، که غم و اندوه، دست‌کم بـاعث کـاستی انـگیزه، سبب سستی در‌ انجام‌ کار‌ و چه بسا موجب افسردگی و پوچ‌گرایی می‌شود و به دنـبال‌ آنـ‌، انـسان از طاعت و پیروی از حق باز می‌ماند و این، همان خواسته شیطان است، که آدمی از تحت ولایـت حـق‌ خـارج‌ شود‌ و تحت ولایت شیطان درآید.
خود را دلسوز معرفی کردن: ابلیس‌، براى فریب حضرت آدم و حـوا، بـهترین راه را این دید، که از عشق و علاقه‌ی ذاتى انسان به تکامل‌ و زندگى‌ جاویدان‌، استفاده کند و بنابراین، نخست بـه آنـان گـفت: «ما نَهاکُما رَبُّکُما عَنْ‌ هذِهِ‌ الشَّجَرَهِ إِلاَّ أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدین»(اعراف: ۲۰)؛ خـداوند، شـما را از این‌ درخت‌ نهى‌ نکرده است؛ اما اگر از آن بخورید؛ یا فرشته خواهید شد و یا‌ عمر‌ جـاویدان‌ پیدا مـى‏کنید. بـه این ترتیب، فرمان خدا را در نظر آنان، به گونه دیگرى‌ جلوه‌ داد‌ و اینطور مجسم کرد، که نه تنها خوردن از شـجره مـمنوعه زیانى ندارد؛ بلکه موجب‌ عمر‌ جاویدان و یا رسیدن به مقام و درجه فرشتگان خـواهد شـد. شـاهد آن، سخن دیگری‌ از‌ قول‌ ابلیس است، که گفت: «یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلى‏ شَجَرَهِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا‌ یَبْلى‏‌»(طـه: ۱۲۰)؛ اى آدم! مـى‏خواهى تـرا به زندگى جاویدان و فرمانروایى کهنگى‏ناپذیر راهنمایى کنم؟ در‌ روایتى‌ از‌ امام صادق (ع) نقل شده اسـت: «شـیطان به آدم گفت: اگر شما، از این درخت ممنوع‌ بخورید‌، فرشته خواهید شد و براى همیشه در بهشت مى‏مانید، و‌گرنه، شـما را از‌ بـهشت‌ بیرون‌ مى‏کنند»(بحرانی، ۱۴۱۶، ج۱، ص۱۸۰). ابلیس، برای تکمیل فریفتن آنان، از حربه‌ی سوگند استفاده کـرد: «قـاسَمَهُما‌ إِنِّی‌ لَکُما‌ لَمِنَ النَّاصِحین»(اعراف: ۲۱)؛ براى آن دو سـوگند یاد کرد، که مـن‌، قـطعاً‌ از خیرخواهان شما هستم. بنابراین، ابلیس برای فـریفتن آدم و حـوا با سوگند مؤکد، خودش را خیر‌ خواهی‌ دلسوز معرفی کرد. این ترفند او، شامل فـرزندان آدم نـیز می شود‌ و به‌ این عـلت، در آیـه‌ی دیگری آمـده اسـت‌: «یا‌ بـَنی‏‌ آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبـَوَیْکُمْ‌ مـِنَ‌ الْجَنَّه»(اعراف: ۲۷)؛ اى فرزندان آدم! زنهار تا شیطان شما را به فتنه‌ نیندازد‌، چنان‌که پدر و مـادر شـما را‌ از‌ بهشت بیرون‌ راند‌(طباطبایی‌، ۱۴۱۷، ج۸، ص۷۰). از این‌رو، شـیطان، از‌ عشق‌ و علاقه ذاتى انـسان بـه تکامل، دستیابی به زندگى جـاودانه، فـرمانروایى کهنگى‏ناپذیر، منزلت‌ فرشتگان‌ و حضور پایدار و مستمر در بهشت، نهایت‌ سوءاستفاده را می‌برد؛ تا‌ خویش‌ را دلسـوز انـسان

جلوه دهد‌ و او‌ را بفریبد.
آراستن گـناهان: بـر اسـاس قرآن و حدیث، مـاهیت گـناه، امری ناپسند، منفور‌ و قـبیح‌ اسـت. در موارد زیادی، زشتی‌ گناه‌ به‌وسیله‌ی‌ فطرت پاک انسان‌ قابل‌ تشخیص است. یکی از‌ شگردهای‌ شیطان، آراسـتن گـناهان است. وقتی گناه، جذاب، لذتبخش و زیـبا جـلوه داده شد، انـسان فـریفته‌اش‌ مـی‌شود‌ و با اشتیاق، آن را انجام مـی‌دهد‌ و هدف‌ شیطان را‌ محقق‌ می‌سازد‌: «زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ما‌ کانُوا یَعْمَلُون»(انعام: ۴۳)؛ شیطان، آنچه را انجام مـى‏دادند، بـرایشان آراسته است. برای نمونه‌های بیشتر‌ نـک‌: انـفال: ۴۸؛ نـمل: ۲۴؛ عـنکبوت: ۳۸‌. شـیطان‌، با‌ تهییج‌ عـواطف‌ درونـى، در دل‌ آدمى‌ القاء مى‏کند، که گناه، عمل بسیار خوبى است؛ در نتیجه، انسان از عمل خود لذت مى‏برد‌ و قلباً‌، آن‌ را دوسـت مـى‏دارد، و دیگـر فرصتى برایش نمى‏ماند‌؛ تا‌ در‌ عواقب‌ وخیم‌ و آثـار‌ سـوء و شـوم آن بـیندیشد»(طـباطبایی، ۱۴۱۷، ج۹، ص۹۷). در بـرخی از آیات مربوط به تسویل آمده است: «الشَّیْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ»(محمد: ۲۵)؛ شیطان، (گناهان را) برای آنان آراست‌. دانشمندان لغت، « تسویل» را، به تزیین و آراستن معنا کرده‌اند. اگرچه برخی، آن را به مـعنای تسهیل گرفته‌اند؛ ولی معنای تزیین را رد نکرده‌اند(فراهیدی، ۱۴۱۰، ج۷، ص۲۹۸؛ ابن‌فارس، ۱۳۸۷، ص۴۷۷؛ طریحی‌، ۱۳۷۵‌، ج۵، ص۳۹۹؛ راغب، ۱۴۱۲، ص۴۳۷ و…). تعداد قابل توجهی از مفسران، همین معنا را پذیرفته اند؛ مانند: شیخ طبرسی، مقاتل، قتاده، حسن، طبری، قرطبی، ابن کثیر و بعضی دیگر(طـبرسی، ۱۳۷۲، ج۹، ص۱۵۸‌؛ طـبری‌، ۱۴۱۲، ج۱۲، ص۹۸؛ قرطبی، ۱۳۶۴، ج۱۰، ص۱۵۱؛ ابن‌کثیر، ۱۴۱۹، ج۷، ص۲۹۶ و….). بدین سان، شیطان از طریق آرایش، گناه را برای انسان، زیبا و جذاب و لذت‌بخش‌ جلوه‌ می‌دهد و وی را، در دام‌ ارتکاب‌ گناه گرفتار می‌سازد و پیوسته، بر چیرگیش می‌افزاید.
ب)چیرگی از راه نفوذ در ادراک
شیطان، نه تـنها در احـساسات و عواطف انسان نفوذ می‌کند و از این‌ راه‌، بر او چیره می‌ شود‌؛ بلکه، تلاش او بر این است، که ادراک آدمی را نیز در اختیار گیرد و از این طریق نیز، بر وی غـلبه یابـد. اگرچه در فرایند احساس، ادراک هم مـطرح اسـت‌ و در‌ واقع، احساس نوعی ادراک است؛ اما هنگامی‌که ادراک، در عرض احساس لحاظ می‌شود، منظور، ادراک حسی نیست؛ بلکه مقصود، ادراکِ فراتر از آن؛ یعنی ادراک عقلی است. خداوند متعال، بشر‌ را‌ بـه گـونه‌ای‌ آفریده است، که نـیکویی خـیر و زشتی شر را می‌فهمد. همچنین، بسیاری از مصادیق را درک می‌کند. انسان‌، بر اساس معرفت فطری خدادادی، به حسن عدل و قبح ظلم آگاهی‌ دارد‌. انسان‌، براساس فطرت پاک خویش، قبح معصیت و زشتی بسیاری از گناهان را درک می‌کند. خـدای سـبحان، پلیدی گناه ‌‌را‌ به انسان الهام کرده است: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»(شمس: ۸)»؛ سپس پلیدکارى و پرهیزگارى‏اش‌ را‌ به‌ او الهام کرد. خداوند متعال، آگاهی از زشتی گناهان را به قلب انسان القا نموده‌ و در واقع، به وی عقل عملی عطا کـرده‌است(طـباطبایی، ۱۴۱۷، ج۲۰، ص۲۹۸). در‌ قرآن، پلیدی گـناه به‌ صورت‌های‌ گوناگون مطرح شده است(مائده:۹۰؛ انعام: ۱۴۵ و…).
انسان، قبل از آلوده شدن به گناه، آن را زشت می‌داند؛ اما پس از آن، انـدک‌اندک، شناختش نسبت به قبح گناه، تغییر می‌کند‌. این فرایند ادامه دارد؛ تـا آنـجا کـه فعل زشت را زیبا، شرّ را خیر و بالعکس، زیبا را زشت و خیر را شر می‌بیند و در واقع، شناختش وارونه می‌شود. با گـناه ‌ ‌نـفاق، درک‌ منافقان‌ این گونه می‌شود، که می‌پندارند خدا و مؤمنان را فریب می‌دهند؛ در صورتی‌که «مـا یَخـْدَعُونَ إِلاَّ أَنـْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُون»(بقره: ۹)؛

فقط، به خویشتن نیرنگ می‌زنند و نمی‌فهمند. آنان، خود را اصلاح‌ گر‌ می‌دانند، حـال آنکه فسادگرند؛ اما درک نمی‌کنند(همان: ۱۱،۱۲). آنان، مؤمنان را سفیه می‌دانند، در حالی‌که خود سفیه و بـی‌خردند؛ اما درک نمی‌کنند(همان: ۱۳). یـکی از تـبعات گناه‌ کفر‌، دگرگون شدن قلب و دیدگان است: «نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُم»(انعام: ۱۱۰)؛ دلها و دیدگانشان را برمى‏گردانیم. از روایات وارده در تفسیر آیه شریفه استفاده می‌شود، پیامد دگرگونی قلب این است‌، که‌ فرد‌، معروف را منکر و منکر را‌ مـعروف‌ بداند‌(مجلسی، ۱۴۰۳، ج۵، ص۱۹۷). در حدیثی از امام کاظم(ع) آمده است: «عجب درجاتی دارد، یکی از آنها آن است، که عمل بد‌ بنده‌ را‌ می آراید؛ در نتیجه، آن را نیکو می‌بیند‌ و از‌ آن خوشش می‌آید و گمان می‌کند، کار نیکویی انجام داده است»(کلینی، ۱۴۰۷، ج۳، ص ۳۱۳).
آثـار سـوء گناه بر عقل، برای‌ انسان‌ها‌ قابل‌ احساس نیست؛ اما پیامد برخی از گناهان؛ مثل شراب‌خواری، قابل‌ مشاهده است، که نوشیدن شراب روی عقل، ولو در کوتاه‌مدت، تأثیر منفی دارد. در حدیثی از امام علی‌(ع) و امام‌ رضا‌(ع) آمـده اسـت، که حکمت تحریم شراب، محافظت عقل از تباهی و فساد‌ است‌(دشتی،ص۶۸۲، ح۲۵۲؛ حرعاملی، ج۲۵، ص۳۳۰). بر‌اساس روایات متعدد، عجب ورزیدن، تکبر، غضب، محبت دنیا، پیروی‌ از‌ هوس‌ و غیر آن، از آفات عقل است و موجب تباهی آن مـی‌شود. انـسان، در‌ صورتی‌ می‌تواند‌ از عقل خویش بهره برد، که از گناه پرهیز کند و مهذب باشد. کسی که‌ مالک‌ شهوت‌ خود نباشد، مالک عقل خویش نیست(دشتی، ۱۳۷۹، ص۶۷۴، ح۲۱۲؛ خوانساری، ۱۳۶۶، ج۴، ص۱۷۸، ج۱، ص۳۵۷‌، ج۳، ص۳۹۷‌، ص۱۰۱؛ ج۴، ص۲۴۹؛ ج۸، ص۴۱۱؛ ج۵، ص۴۱۶).
اگر عقل انسان، پابرجا و در اخـتیارش بـاشد و بـر اساس‌ دستورهای‌ آن‌ عمل کـند، بـه دام نـمی‌افتد؛ از‌این‌رو شیطان می‌کوشد، عقل را در اختیار گیرد و آن‌ را‌ به ضعف بکشاند. او پیوسته، با وسوسه‌ها و القائات، آدمی را به انجام هرچه‌ بیشتر‌ گناه‌، وادار مـی‌کند. انـسان، بـا هر گناهی که مرتکب می‌شود، بر خرد خـویش ضـربه‌ای وارد می‌کند. اینکه‌ گناه‌ به عقل آسیب می‌رساند و باعث نقصان آن می‌شود، به کبر یا گناه‌ خاصی‌ اختصاص‌ ندارد و بنابراین، در روایـت نـبوی آمـده است: «هر کس گناهی مرتکب شود، عقلی از او‌ جدا‌ می‌شود‌، کـه به هیچ وجه باز نمی‌گردد»(غزالی، ۱۴۰۲، ج۸ ،ص۲۳). بر همین اساس‌ است‌، که در سخنان علی(ع) می‌خوانیم: «سبب تباهی عقل، دوسـت داشـتن دنـیاست»(خوانساری، ۱۳۶۶، ج۴، ص۱۲۵)؛ زیرا بر‌ اساس‌ روایت پیامبر(ص): «دوستی دنیا، خاستگاه هر گـناهی اسـت»(مجلسی، ۱۴۰۳، ج۵۱، ص۲۵۸‌). همچنین‌ از امام صادق(ع) نقل شده است: «اساس‌ هر‌ گناه‌، دوستی دنیاست»(کلینی، ۱۴۰۷، ج۲، ص۳۱۵).
چون انسان‌، گـناه‌ را دوسـت دارد و از آن لذت مـی‌برد، شیطان، با القا و تلقین، گناه را‌ می‌آراید‌ و زیبا جلوه می‌دهد و باعث می‌شود‌، عـلاقه‌ی‌ انـسان بـه‌ گناه‌ زیادتر‌ شود، هوای نفس او هر چه‌ بیشتر‌ تحریک گردد و به ضدیت با نـیروی عـقل بـپردازد. چنانچه در روایت آمده‌ است‌: «آفت خرد، هوای نفس است»(خوانساری‌، ۱۳۶۶، ج۳، ص۱۰۱). این آفت‌ و ضدیت‌، بـاعث فـساد عقل می‌‌شود.«پیروی‌ از‌ هوس، عقل را تباه می‌کند»(همان، ج۴، ص۲۴۹). وقتی، عقل ضعیف شد و رو بـه‌ تـباهی‌ رفـت، در اسارت هوای نفس‌ قرار‌ می‌گیرد‌. «چه بسا عقل‌ که‌ اسیر فرمانروایی هوس است‌»(دشـتی‌، ۱۳۷۹، ص۶۷۴). در خـصوص طمع آمده است: «بیشتر قربانگاه‌های عقل‌ها، در پرتو طمع‌هاست»(همان‌). در‌ روایتی از امام کاظم(ع) وارد شـده‌ اسـت‌: «طـمع، کلید‌ هر‌ خواری‌ و رباینده‌ی عقل است»(ابن‌شعبه‌، ۱۴۰۰، ص۴۲۱). در این صورت است، که عقل در مقابل هوای نـفس مـغلوب

و شکست‌خورده است‌. چنانچه‌ در تعقیبات نماز و دعا وارد شده‌، ما‌ به‌ پیشگاه‌ خدای‌ سـبحان شـِکوه مـی‌کنیم‌، که‌ عقلمان مغلوب و هوای نفس غالب است(محدث قمی، ۱۳۴۹، ص۱۰۸). اگر غلبه‌ی هوا ادامه پیدا کـند‌ و فـرد‌، خـود‌ را با توبه نجات ندهد و هوای نفس‌ را‌ در‌ اختیار‌ نگیرد‌، عقل‌ از ملکیت او خارج مـی‌شود: «کـسی که مالک شهوت خود نباشد، مالک عقل خویش نیست»(خوانساری، ۱۳۶۶، ج۵، ص۴۱۶). در صورتی می‌توان مالک عقل بود، کـه نـفس از‌ آلودگی گناه پاک شود. «هر که، نفس خود را تهذیب نکند از عقل بهره‌مند نـمی‌شود»(هـمان، ص ۴۱۱).
گناهان، یکباره، از نورانیت قلب نمی‌کاهند. هر گـناهی، بـا سـیاهی و کدورتی که دارد‌، اندکی‌ از نورانیت را کاهش می‌دهد؛ تـا ایـنکه سیاهی، کُلِّ قلب را فرا گیرد. پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «نفاق، ابتدا به صورت نـقطه‌ای سـیاه ظاهر می‌شود و هرچه نفاق بـیشتر شـود، آن‌ نـقطه بزرگ‌تر‌ مـی‌شود و چـون نفاق، به مرحله‌ی کمال رسد، دل بـه‌کلی سـیاه می‌شود»(متقی، ۱۴۰۵،ج۱، ص۴۰۶). کفر و نفاق، از بزرگ‌ترین گناهان کبیره است که سبب تیرگی‌ دل‌ می‌شود؛ امـا تـیره شدن قلب‌، منحصر‌ به این دو گـناه نیست؛ بلکه هر گـناهی، سـبب تیرگی است. چنانچه در حدیث نـبوی آمـده: «هر گاه بنده‌ی خدا، گناهی انجام دهد در‌ دلش‌ نقطه سیاهی پدید می‌آید‌ تـا‌ ایـنکه کل آن سیاه می‌شود»(مجلسی، ۱۴۰۳، ج۷۰، ص۳۳۴). در خـصوص دروغ نـیز فـرمود: «بنده، چندان دروغ مـی‌گوید و بـه دنبال دروغ می‌رود، که نـقطه‌ای سـیاه، در دلش پدیدار شده و به‌ تدریج‌ قلبش سیاه می‌شود»(محمدی ری‌شهری، ۱۳۷۷، ج۱۱، ص۵۱۳۰).
زراره، از امام باقر(ع) نقل می‌کند: «هـر بنده‌ای در دلش، نـقطه‌ی سفیدی است، که چون گناه مـی‌کند، نـقطه‌ی سیاهی در آن پیـدا مـی‌شود‌؛ اگـر‌ توبه کند‌، آن سیاهی بـرود و اگر به انجام گناه ادامه دهد، به آن سیاهی افزوده می‌شود، تا سفیدی را‌ بپوشاند و چون سـفیدی پوشـیده شود، دیگر صاحب آن دل، به خیر‌ بـاز‌ نـگردد‌ و هـمین اسـت گـفتار خداوند متعال: “نـه چـنین است؛ بلکه آنچه مرتکب می‌شدند، زنگار بر دل‌هایشان بسته است‌»(‌‌کلینی‌، ۱۴۰۷، ج۲، ص۲۷۳). امام صادق(ع) نیز فرمود: «چـون انـسان گـناه کند، در دلش نقطه‌ای‌ سیاه‌ بیرون شود‌، پس اگر توبه کـند، آن نـقطه از بـین بـرود؛ ولی اگـر بـه گناه بیفزاید، آن سیاهی زیاد‌ شود، تا بر دلش چیره شود و دیگر هرگز رستگار نمی‌شود»(همان، ص۲۷۱).
وقتی‌ محبت به گناه در‌ دل‌ گناه‌کار افتاد و افزایش پیدا کرد، او در این حالت، به گناه عـشق می‌ورزد و این عشق، سبب کوری و کری دل می‌شود و آن‌گونه می‌شود، که علی(ع) فرمود: «هر کس، به چیزی عشق ناروا‌ ورزد، نابینایش می‌کند و قلبش را بیمار کرده، با چشمی بیمار، می‌نگرد و با گوشی بـیمار مـی‌شنود، خواهش‌های نفس، پرده عقلش را دریده است»(دشتی، ۱۳۷۹، ص۲۰۴). عشق به گناه و لذت آن، فرد‌ را‌ به سمتی سوق می‌دهد، که دیگر ذره‌ای از محبت الاهی، در دلش یافت نمی‌شود؛ چون در این هنگام، هوای نفس را معبود خود قـرار داده، بـا شیفتگی، آن را پرستش‌ می‌کند‌: «مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ»(فرقان: ۴۳)؛ آن کس، که هواىِ [نفس‏] خود را معبود خویش گرفته است. مراد از «معبود گرفتن هواى نفس»، اطاعت آن است، بـدون اینـکه خدا‌ را‌ رعایت کند. در قرآن، مـکرر پیروى هـوى، مذمت شده و اطاعت از هر چیزى، عبادت از آن چیز خوانده شده است(طباطبایی، ۱۴۱۷، ج۱۵، ص۲۲۳). بدین‌سان، تا زمانی که فرد‌، مشغول‌ گناه‌ و لذت بردن است، دل او‌ از‌ محبت‌ و معرفت الهی تـهی اسـت و هنگامی‌که از گناه، فارغ شـود نـیز، خاطر او، به امور مربوط به گناه

مشغول است؛ بنابراین، حواس‌ ظاهر‌ و باطن‌ او، اسیر هوای نفس و در مسیر ارضای خواهش‌های‌ آن‌ است.
انجام گناه و تکرار آن باعث می‌شود، قوه‌ی عاقله به مرور بـه اسـارت هوای نفس درآید: «چه بسا عقل‌، که‌ اسیر‌ فرمانروایی هوس است»(دشتی، ۱۳۷۹، ص۶۷۴). در این وضعیت است‌، که آدمی ولایت شیطان را پذیرا می‌شود، قوای ادراکی، از جمله عقل خویش را در اختیار شیطان قرار‌ مـی‌دهد‌ و مـدیریت‌ آنها را بـه او می‌سپارد. شیطان نمی‌تواند، ماهیت عقل را تغییر‌ دهد‌ و به چیز دیگری تبدیل کند؛ زیرا: «لَاتَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»(روم:۳۰)؛ آفـرینش خدای تغییر‌پذیر نیست؛ اما‌ می‌تواند‌ آن‌ را در اختیار گیرد و به نحوی اِعـمال مـدیریت کـند، که به‌تدریج، رو‌ به‌ سستی‌ گراید و از ایفای نقش مهم قضاوت، باز ماند و در نهایت، از جایگاه اصلی‌اش خارج‌ شود‌، بـه‌ ‌ ‌گـونه‌ای که میدانی برای قضاوت پیدا نکند و یا به قضاوت آن گوش فرا داده‌ نـشود‌ و نـور چـراغش رو به افول رود. در این وضعیت، قوه‌ی واهمه و خیال به‌ جای‌ عقل‌ نشانده شده، آدمی، دچار مـغالطه‌ی بینشی می‌شود و امر باطل و موهوم و خیالی را، حق معقول‌ می‌پندارد‌ و حق معقول را باطل مـی‌بیند؛ یعنی شناخت وی معکوس و واژگـونه مـی‌شود.
شیطان، حتی‌ از‌ راه‌ علاقه ذاتی انسان به تکامل و نیل به زندگی جاودان، سلطنت دائمی و رسیدن به مقامات عالی‌ فرشتگان‌، وی را می‌فریبد. «قالَ ما نَهاکُما رَبُّکُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَهِ إِلاَّ أَنْ‌ تَکُونا‌ مَلَکَیْنِ‌ أَوْ تـَکُونا مِنَ الْخالِدین »(اعراف:۲۰)؛ گفت: پروردگارتان، شما را از این درخت منع نکرد‌، جز‌ [براى‏]‌ آنکه [مبادا] دو فرشته گردید یا از [زمره‏] جاودانان شوید(طباطبایی، ۱۴۱۷‌، ج۸، ص۳۴‌). همچنین در (طه: ۱۲۰)، که در صفحات قبل بیان شد. شیطان با این ترفند و بـا تـشدید‌ میل‌ انسان می‌کوشد؛ تا بتواند آن را مدیریت کند و تحت اختیار گیرد. بر‌ اثر‌ تحریک و تصرف شیطان در احساسات و عواطف، عقل‌ کنار‌ زده‌ شده، از ملکیت آدمی خارج می‌شود؛ زیرا‌ به‌ جای اینکه انـسان مـالک عواطف و حاکم بر آن باشد، قضیه بر عکس آن‌ می‌شود‌ و در این صورت، عقل در‌ اسارت‌ هوای نفس‌ قرار‌ می‌گیرد‌ و از ملکیت آدمی بیرون می‌رود. چنانچه‌ حضرت‌ علی(ع) فرمود: «هر که مالک شـهوت خـود نباشد، مالک عقل خویش نیست‌»(خوانساری‌، ۱۳۶۶، ج۵، ص۴۱۶). درباره‌ی خشم، از امام‌ صادق(ع) نقل شده است‌: «هر‌ کس مالک خشم خود نباشد‌، مالک‌ عقل خود نخواهد بود»(کلینی، ۱۴۰۷، ج۲، ص۳۰۵). وقتی شهوت و غضب بـر آدمـی حـاکم‌ شود‌، نیروی شهوت، عمل دلخـواه فـرد‌ را‌، بـه‌ شکل امری معقول‌، به‌ عقل عملی ارائه می‌کند‌ و انسان‌، بر مبنای آن تصمیم می‌گیرد، اراده می‌کند و آن را انجام می‌دهد. همچنین نیروی غضب‌، فعل‌ نفرت‌انگیز را، بـه جـای امـر معقول‌ می‌نشاند‌ و زمام را‌، از‌ دست‌ عقل عملی بیرون مـی‌آورد‌. آیـت‌الله جوادی آملی، این مغالطه را، «مغالطه رفتاری» نامیده است(جوادی، ۱۳۸۹، ص۳۵۲).شهید مطهری‌ در‌ این زمینه می‌نویسد:
اگر احساسات و تمایلات‌، از‌ حد‌ اعـتدال‌ خـارج‌ شـوند و انسان، محکوم‌ این‌ها‌ باشد، نه حاکم بر این‌ها، در برابر فـرمان عقل، فرمان می‌دهند، در برابر ندای عقل و وجدان‌ غوغا‌ می‌کنند‌، برای ندای عقل، حکم پارازیت را پیدا‌ می‌کنند‌، دیگر‌ آدمـی‌، نـدای‌ عـقل‌ خویش را نمی‌شنود. در برابر چراغ عقل، گرد و غبار و دود و مه ایجاد می‌کنند، دیـگر چـراغ عقل نمی‌تواند، پرتوافکنی کند(مطهری،۱۳۶۱، ص۳۴).
یکی از رسالت‌های پیامبران، آشکارسازی‌ گنجینه‌های خرد آدمی، و شکوفا کردن آن است. در نـهج‌البلاغه، در تـبیین اهـداف بعثت انبیا آمده است: «تا توانمندی‌های پنهان‌شده عقل‌ها را آشکار کنند»(دشتی، ۱۳۷۹، ص۳۸)؛ امـا شـیطان، بـر خلافِ‌ پیامبران‌، می‌کوشد، عقل آدمی را در اسارت و محاصره خود درآورد و آن را، زیر

انبوهی از افکار و اوهام باطل بـپوشاند و دفـن کـند، تا نور آن به خاموشی گراید و نتواند به قضاوت‌ بنشیند‌ و از صحنه‌ی ایفای نقش خارج شـود. در ایـن موقعیت، او فرصت می‌یابد، تا قوه‌ی واهمه و خیال را، به جای عقل بنشاند و امر مـوهوم‌ و مـتخیل‌ را، در مـکان امر معقول‌ قرار‌ دهد. آیت‌الله جوادی آملی در این‌باره می‌گوید: شیطان، برای فریب عالِم مـتفکر، وهـم و خیال را به جای عقلش و موهوم و متخیل وی را، در رتبه‌ی‌ معقول‌ او می‌نشاند. چنین شخصی‌، در‌ مغالطه‌ی خـویشتن گـرفتار مـی‌شود، که خود را مستقل می‌پندارد. این مغالطه‌ی بینشی است، که در حوزه‌ی اندیشه روی می‌دهد. این فهم نـادرست، بـر اثر دخالت شیطان و ایادی و در جان آدمی‌ حاصل‌ می‌شود؛ زیرا مغالطه، با دخـالت وهـم و خـیال پدید می‌آید و این دو، ابزار نیرومند شیطان است. دخالت قوای خیالی یا نشستن وهم به جـای عـقل، سـبب اشتباه و مغالطه می‌شود(جوادی، ۱۳۸۹‌، ص۳۴۸‌-۳۵۱).
شیطان‌، نمی‌تواند مستقیماً در عقل و حواس ظاهر انسان، تـصرف و اِعـمال ولایت کند؛ اما در قوه‌ی وهم و خیال نفوذ‌ می‌کند و تصرفات گوناگونی دارد. شیطان، از طریق وسوسه و القا در صورت‌های‌ مـوجود‌ در‌ قـوه‌ی وهم و خیال، تغییراتی به وجود می‌آورد و آنها را دگرگون می‌‌کند. همچنین، با القـای اوهـام و افکار دروغین‌ و ‌‌کاذب‌، صور و مطالب جدیدی را، در آن دو قـوه ایـجاد مـی‌کند. با در دست‌ گرفتن‌ قوه‌ی‌ متخیله، هر‌گونه کـه بـخواهد، در مدرکات قوه‌ی وهم و خیال تصرف می‌کند و در آنها تغییراتی به‌ وجود می‌آورد. اگر قـوه‌ی عـاقله حاضر باشد و کنار زده نشده بـاشد، مـواد نادرست‌ و مـدرکاتی دروغـین، از طـرف‌ دو‌ قوه، در اختیار آن قرار داده می‌شود و بدین‌سان، عـقل در قـضاوت به مغالطه می‌افتد و طبق کلام شهید مطهری، گاهی این حالت برای انـسان پیـدا می‌شود، که قوه‌ی قضاوتش مریض مـی‌شود، غلط‌ قضاوت می‌کند و از عـدالت خـارج می‌شود. عقل، در ذات خود، قاضی عـادلی اسـت؛ ولی باید، استقلال این قوه، محترم باشد و قوه‌ی مجریه، یعنی امیال، خواهش‌ها و تصمیم‌ها و ارادهـ‌ها، آن را دسـت‌نشانده‌ی خود‌ قرار‌ ندهد(مطهری، ۱۳۷۲، ج۲۳،ص۷۷۴).
بـاید تـوجه داشـت، که بر اسـاس حـکمت متعالیه، وقتی انسان، بـا خـارج از ذهن تماس دارد، صُوَری حسی از خارج ابداع می‌شود. قوه‌ی خیال از‌ صورت‌ حسی صورتی عالی‌تر و مـتناسب بـا مرتبه وجودی خیال می‌سازد. عقل در مـرحله‌ی بـالاتر، با ارتـباط بـا قـوه‌ی خیال، صورتی عالی‌تر از صـورت خیالی ابداع می‌کند، که صورت معقول نام دارد‌(همان‌، ج۱۰، ص۲۶۶). بنابراین، اگر صورت خیالی، صورتی غیرواقعی بـاشد، ایـن مسئله به صورت معقول نیز سـرایت مـی‌کند و عـقل، در قـضاوت بـه غلط می‌افتد. این مـسئله، در حـالتی است، که عقل‌ حاضر‌ باشد‌؛ ولی اگر کنار زده شود‌، در‌ این‌ وضیعت، قوه‌ی وهم و خیال به جای عـقل قـرار مـی‌گیرد و به قضاوت و حکم می‌نشیند و مُدْرَک موهوم و خـیالی، بـه عـنوان مـُدْرَک مـعقول، تـلقی‌ می‌‌شود‌. بنابراین‌، همان‌گونه که شیطان، از طریق نفوذ و دخالت در‌ قوه‌ی‌ وهم و خیال، به تغییر در صور و معانی موجود یا ایجاد و ابداع صور و معانی جدید می‌پردازد، همچنین در تصدیق‌های موجود‌، دگـرگونی‌هایی‌ به‌ وجود می‌آورد؛ یا تصدیق‌های جدیدی را القا می‌کند. امری را‌ که فرد، باطل می‌دانسته است، حق بودن آن را القا می‌کند؛ یا از ابتدا، این حق بودن را‌ به‌ او‌ تلقین می‌کند. تصرفات و دخالت‌های شیطان، بـه آنـچه بیان شد منحصر نمی‌شود‌؛ از‌ جمله می‌تواند مطالبی را، به صورت مستقیم و بدون استفاده از قوه‌ی وهم و خیال و غیر آن، به‌ دل‌ افراد‌ القا کند؛ نظیر آنچه در حدس اتفاق می‌افتد و از ناحیه ذات اقدس‌ الهی‌، از‌ طـریق فـرشتگان و واسطه‌های دیگر، مطلب حقی همچون برق به ذهن افراد می‌افتد و مسئله، برای‌ آنها‌ کشف‌ می‌شود، یا الهامات و مکاشفات ربانی، که

برای اشخاص خـاص و شـایسته رخ مـی‌دهد، شیطان نیز ،مطالب‌ بـاطلی‌ را بـه پیروان خویش القا می‌کـند.
شایان توجه است، که اگر فرد آلوده‌ به‌ گناه‌، به خود نیاید و خویش را از زیر سلطه و ولایت شیطان آزاد نکند و به انـجام‌ گـناه‌ و پیروی او ادامه دهد، در ایـن وضـعیت، بر شدت و گستره ولایت و تصرفات شیطان‌ افزوده‌ می‌شود‌ و در موقعیتی قرار می‌گیرد، که دلش را به محل نزول و پایگاه شیاطین مبدل می‌کند. در‌ این‌ حالت، همه چیز او در اختیار شیطان قرار می‌گیرد و ابزار او می‌شود‌، آنـ‌گونه‌ کـه‌ علی(ع) فرمود،: «منحرفان، شیطان را معیار کار خود گرفتند و شیطان نیز، آنان را رام خود‌ قرار‌ داد‌ و در دل‌های آنان تخم گذارد و جوجه‌های خود را، در دامانشان پرورش داد‌. با‌ چشم‌های آنان نگریست و با زبان‌های آنان سخن گفت. پس بـا یـاری آنان، بـر مرکب گمراهی سوار‌ شد‌ و کردارهای زشت را، در نظرشان زیبا جلوه داد؛ مانند کسی که نشان‌ می‌داد‌، در حکومت شیطان شـریک است و با زبان‌ شیطان‌، سخن‌ باطل می‌گوید»(دشتی، ۱۳۷۹، ص۵۲).
این، درست‌ عـکس‌ آن اسـت، کـه در حدیث قرب نوافل آمده، که عبد خدا، در اثر‌ انجام‌ دادن واجبات و مستحبات، به آن‌ درجه‌ای‌ می‌رسد، که‌ مـحبوب‌ ‌ ‌حـق‌ واقع می‌شود و چشم و گوش و سایر ابزار‌ ادراکی‌ او الهی می‌شود. با چشم خدایی مـی‌بیند و بـا گـوش خدایی می‌شنود( کلینی‌، ۱۴۰۷‌، ج۲، ص۳۵۲). بنابراین، فردی، که از حق‌ دوری جسته و با گناه‌، خود‌ را تحت تدبیر و ولایت شـیطان‌ قرار‌ داده، به جایی می‌رسد که همه ابزار ادراکی او در اختیار شیطان است‌؛ لذا‌ هر چـه را شیطان بخواهد‌ او‌ می‌بیند‌ و مـی‌شنود و انـجام می‌دهد‌ و سرنوشت‌ شوم او، مانند عاقبت‌ آن‌ کسی است، که قرآن در مورد او فرمود: «وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی ءَاتَیْنَاهُ ءَایَاتِنَا‌ فَانسَلَخَ‌ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ‌»(اعراف‌:۱۷۵)؛ و خبر‌ آن‌ کس‌ را، که آیات خـود‌ را به او داده بودیم، برای آنان بخوان، که از آن عاری گشت. آنگاه، شیطان‌ او‌ را دنبال کرد و از گمراهان شد‌. در‌ روایتی‌ از‌ امام‌ باقر(ع) آمده، که‌ اصل‌ این آیه درباره‌ی بلعم است، سپس، خداوند آن را، درباره‌ی کسانی که اهـل قـبله هستند و هواپرستی‌ را‌ بر‌ خداپرستی و هدایت الهی، مقدم می‌شمارند، مَثَل قرار‌ داده‌ است‌(طبرسی‌، ۱۳۷۲‌، ج۴، ص۷۷۱‌). شیخ طوسی، شیخ طبرسی و شماری دیگر از مفسران شیعه، کلمه‌ی«آیات» را، به علم تفسیر کرده‌اند( طوسی، بی تـا، ج۵، ص۳۱؛ طـبرسی،همان، ص۷۶۸).
نتیجه
شیطان، این واقعیت‌ غیر قابل انکار، همواره می‌کوشد، آدمی را از مسیر حق منحرف سازد و بر او چیره شود. حصول چیرگی او، در یک فرایند تدریجی و مستمر است. تسلط وی بر انسان، فـقط‌ بـا‌ برداشتن گام‌های متعدد ممکن است. تلاش او بر آن است ،تا با وسوسه و ترفندهای جذاب وگوناگون، انسان را به دام اندازد و به انجام گناه فرا بخواند. در قرآن و حدیث‌، این‌ ترفندها به صورت‌های مـختلف مـطرح شـده‌است؛ از قبیل: وعده دادن، ترساندن، ناامید سـاختن، غـمگین کـردن، خود را دلسوز معرفی کردن، آراستن گناهان و غیر‌ آن‌. شیطان، با نفوذ در عواطف‌ و احساسات‌ انسان و با آراستن گناه، آن را زیبا، جذاب و لذت بخش جـلوه مـی‌دهد و او را، در دام ارتـکاب گناه گرفتار می‌سازد و پیوسته، بر چیرگی‌اش می‌افزاید‌. ابـلیس‌، از عـلاقه ذاتى انسان‌ به‌ تکامل، دستیابی به زندگى جاودانه و حضور پایدار در بهشت، نهایت سوءاستفاده را می‌برد، تا خویش را دلسوز انسان جـلوه دهـد و او را بـفریبد. شیطان، از احساس خوشایند آدمی نسبت به‌ مال‌، مقام، همسر، فـرزند، طول عمر و مانند آن، بهره گیری می‌کند و انسان را در رسیدن به امور یاد شده، به آرزوهای دور و دراز می‌افکند.

تکرار گناه باعث مـی‌شود، قـوه‌ی عـاقله، به‌ مرور‌، به اسارت‌ هوای نفس درآید و ابزار دست شیطان شـود. شـیطان، نمی‌تواند مستقیماً در عقل انسان تصرف و اِعمال ولایت کند‌؛ اما در قوه‌ی وهم و خیال نفوذ می‌کند و با وسـوسه و القـا، در‌ صـورت‌های‌ موجود‌ در قوه‌ی وهم و خیال تغییراتی به وجود می‌آورد. در این حالت، قوه‌ی واهـمه و خـیال، بـر جای عقل ‌‌می‌نشیند‌ و انسان، به مغالطه‌ی بینشی گرفتار می‌شود و در اثر آن، مطلب موهوم و خیالی را‌ مـعقول‌ مـی‌پندارد‌ و شـناختش واژگونه می‌شود . این واژگونی، در رفتار و کردار نیز نمایان می‌شود و به ترک معروف و انجام‌ مـنکر مـنجر می‌گردد.

فهرست منابع

  1. آلوسی، سید محمود؛ روح‌المعانی فی تفسیر القرآن العظیم‌؛ بیروت: دار الکـتب العـلمیه‌، ۱۴۱۵‌ق.
  2. ابـن اثیر، امام مجد الدین؛ النهایه فی غریب الحدیث والاثر؛ چاپ چهارم، قم: مؤسسه مـطبوعاتی اسـماعلیان، ۱۳۶۴ش.
  3. ابن‌شعبه حرانی، حسن؛ تحف العقول؛ تهران: اسلامیه،۱۴۰۰ق.
  4. ابن‌فارس، ابوالحسین احمد؛ مقاییس اللغه؛ قـم‌: پژوهـشگاه حـوزه و دانشگاه،۱۳۸۷ش.
  5. ابن منظور، محمد‌بن مکرم؛ لسان العرب؛ بیروت: دار صادر، ۱۴۱۴ق.
  6. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل‌بن عمرو؛ تـفسیر القـرآن العظیم؛ بیروت: دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۹ق.
  7. بحرانی، سید هاشم؛ البرهان‌ فی‌ تفسیر القرآن؛ تـهران: بـنیاد بـعثت، ۱۴۱۶ق.
  8. بیضاوی، عبدالله‌بن عمر؛ انوار التنزیل و اسرار التأویل؛ بیروت: دار احیاء التراث العربی، ۱۴۱۸ق.
  9. جوادی آملی، عبدالله؛ تـفسیر انـسان بـه انسان؛ چاپ پنجم، قم: مرکز‌ نشر‌ اسراء، ۱۳۸۹ش.
  10. حقی بروسوی، اسماعیل؛ تفسیر روح البـیان؛ بـیروت: دار الفکر، بی‌تا.
  11. خوانساری، جمال الدین محمد؛ شرح غررالحکم و دررالکلم؛ چاپ پنجم، تهران: انتشارات دانشگاه، ۱۳۶۶ش.
  12. دشتی‌، مـحمد‌؛ تـرجمه‌ی نهج البلاغه؛ قم: نشر قم، ۱۳۷۹ش.
  13. دهخدا، علی اکبر؛ لغت‌نامه؛ تهران: دانشگاه تـهران، ۱۳۳۸ش.
  14. راغـب اصفهانی، حسین‌بن محمد؛ المفردات فی غریب القـرآن؛ دمـشق بـیروت: دار العلم‌ الدار‌ الشامیه‌، ۱۴۱۲ق.
  15. زمخشری، محمود؛ الکشاف‌ عن‌ حـقائق‌ غـوامض التنزیل؛ چاپ سوم، بیروت: دار الکتاب العربی، ۱۴۰۷ق .
  16. صدرالمتألهین، محمدبن ابراهیم؛ شرح اصول الکافی؛ تـهران: مـؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی‌، ۱۳۸۳‌ش.
  17. ــــــــــــــــــــ؛ الحکمه المـتعالیه فـی الاسفار العـقلیه الاربـعه؛ چـاپ‌ چهارم‌، بیروت: دار احیاء التراث العربی، ۱۴۱۰ق .
  18. طـباطبایی، سـید محمدحسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن؛ قم: جامعه مدرسین،۱۴۱۷ق.
  19. طبرسی‌، فضل‌بن‌ حسن؛ تـفسیر جـوامع الجامع؛ تهران: دانشگاه تهران و مدیریت حـوزه قم‌، ۱۳۷۷ش.
  20. طبرسی، فضل‌بن حـسن؛ مـجمع البیان فی تفسیر القرآن؛ چـاپ سـوم، تهران: ناصر خسرو، ۱۳۷۲ش.
  21. طبری‌، محمد‌بن‌ جریر‌؛ جامع البیان فی تفسیر القرآن؛ بیروت: دار المـعرفه، ۱۴۱۲ق.

طـریحی، فخر‌ الدین‌؛ مجمع البحرین؛ چـاپ سـوم، تـهران: کتاب‌فروشی مرتضوی، ۱۳۷۵ش.

  1. طـوسی، مـحمد‌بن حسن؛ التبیان فی تـفسیر القـرآن‌؛ بیروت‌: دار‌ احیاء التراث العربی، بی‌تا.
  2. عروسی حویزی، عبدعلی‌بن جمعه؛ تفسیر نور الثقلین‌؛ چاپ‌ چـهارم‌، قـم: اسماعلیان، ۱۴۱۵ق.
  3. غزالی، محمد؛ احیاء علوم الدین؛ بـیروت: دارالمـعرفه، ۱۴۰۲ق.
  4. فخرالدین‌ رازیـ‌، مـحمد‌بن‌ عـمر؛ مفاتیح الغیب؛ بیروت: دار احـیاء التراث العربی، ۱۴۲۰ق.
  5. فراهیدی، خلیل‌بن احمد؛ کتاب‌ العین‌؛ چاپ دوم، قم: هجرت، ۱۴۱۰ق.
  6. فولادوند، محمد‌مهدی؛ ترجمه قرآن مـجید؛ قـم: وزارت‌ ارشاد‌، ۱۳۷۳‌ش.
  7. فیض کاشانی، ملا مـحسن؛ تـفسیر الصـافی؛ چـاپ دوم، تـهران: الصدر، ۱۴۱۵ق.
  8. فیض‌ کـاشانی‌، مـلامحسن؛ المحجه البیضاء؛ چاپ دوم، قم: جامعه مدرسین، بی تا.
  9. فیومی، احمد‌بن‌ محمد‌؛ المصباح‌ المنیر؛ چاپ هفتم، قـاهره: وزاره مـعارف مـصر، ۱۹۲۸م.
  10. قرطبی، محمد‌بن احمد؛ الجامع لأحکام القرآن‌؛ تـهران‌: نـاصر خـسرو، ۱۳۶۴ش.
  11. قـمی مـشهدی، مـحمد‌بن محمد‌رضا؛ کنز الدقائق و بحر الغرائب‌؛ تهران‌: وزارت‌ ارشاد اسلامی، ۱۳۶۸ش.
  12. کاشانی، ملا فتح‌الله؛ تفسیر منهج الصادقین فی الزام المخالفین؛ تهران: کتاب‌فروشی‌ علمی‌، ۱۳۳۶‌ش.
  13. کلینی، محمد‌بن یعقوب؛ الکافی؛ چاپ چهارم، تـهران: دار الکتب الاسلامیه، ۱۴۰۷‌ق.
  14. ـــــــــــــــــــ؛ اصول کافی؛ ترجمه‌ی سید جواد مصطفوی؛ بی جا: دفتر نشر فرهنگ اهل بیت علیهم‌السلام، بی‌ تا‌.
  15. متقی هندی، علی؛ کنز العمال؛ چاپ پنجم، بیروت: مؤسسه الرساله، ۱۴۰۵‌ق.
  16. مجلسی، مـحمد‌باقر؛ بـحار الانوار الجامعه لدرر أخبار‌ الائمه‌ الاطهار‌؛ چاپ دوم، بیروت: دار احیاء التراث العربی‌، ۱۴۰۳‌ق.
  17. محدث قمی، شیخ عباس؛ مفاتیح الجنان؛ تهران: انتشارات اسلامیه، ۱۳۴۹ش.
  18. محمدی‌ ری‌شهری‌، محمد؛ میزان الحکمه؛ قم: دارالحدیث‌، ۱۳۷۷‌ش.
  19. مصطفوی‌، حسن‌؛ التـحقیق‌ فـی کلمات القرآن الکریم؛ تهران: بنگاه‌ ترجمه‌ و نشر کتاب، ۱۳۶۰ش.
  20. مطهری، مرتضی؛ ده‌گفتار؛ تهران: صدرا، ۱۳۶۱ش.
  21. ــــــــــــــــ‌؛ مجموعه‌ آثار؛ چاپ سوم، تهران: صدرا، ۱۳۷۲‌ش.
  22. مکارم شیرازى، ناصر‌؛ تـفسیر‌ نـمونه؛ تهران: دار الکتب الإسلامیه‌، ۱۳۷۴‌ش.
  23. هاشمی خـوئی، مـیزا حبیب الله؛ منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه؛ چاپ‌ چهارم‌، تهران: مکتبه الاسلامیه، ۱۴۰۰ق.

منتشر شده

در

توسط

برچسب‌ها:

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *