آتئیسم : یعنی خدا ناباوری، بی خدایی
به معنای نداشتن باور به وجود خدا یا خدایان
باور به اینکه هیچ خدایی وجود ندارد. دلیل عقلی شان این است که شواهد تجربی برای موجودیت خدا وجود ندارد. آتئیست ها معتقد هستند که انسانها خود می توانند واضع قوانین رفتاری و اصول اخلاقی باشند بنابراین هیچ نیازی به دین و مکاتب مذهبی که قانون اخلاقی وضع کنند، نیست.
اسکولاستیک:
بعد از رواج مسیحیت در اروپا و توام شدن قدرت امپراطوری روم مراکز علمی زیر نفوذ دستگاه حاکمه قرار گرفت که هزار سال به طول انجامید و به قرون وسطی موسوم شد.
فلسفه ی اسکولاستیک یعنی مدرسی یعنی این مکتب در مدارس وابسته به کلیسا تدریس می شد. و در واقع تبیین و دفاع از آیین مسیحیت در برابر اندیشه ای خدا ناباوری است.
شخصیت های برجسته ی این زمان:
۱- آگوستین
۲- توماس آکویناس که بزرگترین فیلسوف قرن وسطی است. آموزش فلسفه ی ارسطویی را عهده دار بود و به جهت تجلیل زیاد وی از ارسطو بعدها کاتالوگ به ارسطو مانند یک پیامبر اهمیت می دادند.
آمپریسم:
به معنای اصالت تجربه و حس
بر اساس دیدگاه این مکتب همه ی معرفتهای بشری مستقیم یا غیر مستقیم برآمده از تجربه است. این مکتب را تجرببین با آمپریست ها مینامند که معتقدند عقل بدون کمک گرفتن از تجارب حسی نمی تواند هیچ حکمی را صادر کند باید به تجربه نزدیک شد و امور تجربی را معتبر دانست. این مکتب مقابل عقل گراها هستند. آمپریسم و پوزیتویسم دو مکتب مهم در مورد اصالت تجربه هستند. بعد از رنسانس با فرانسیس بیکن شروع میشود و با لاک و بارکلی و هیون ادامه پیدا می کند.
ایدئالیسم عینی:
اواخر قرن ۱۸ تا اواسط ۱۹ چند تن از فلاسفه ی آلمانی با گرفتن اصول از فلسفه ی کانت نقطه ضعف فلسفه ی وی را با بهره گیری از مایه های عرفانی جبران کردند که به فلسفه ی رومانتیک معروف شد.
صاحب نظران این دوره و مکتب
فیخته که نظرش بر این بود که عقل نظری طبیعت را به صورت نظام جبری می نگرد اما ما در خودمان آزادی و میل به افعال اختیاری مییابیم پس طبیعت تابع من انسان است، لذا اصالت روح را قبول داشتند.
هگل که این نظام را به صورت منسجم درآورد و به نام ایدئالیسم عینی نامید و مدعی بود که ایده ها موضوع حقیقی معرفت هستند و مقدم بر اشیاء. لذا سیر پیدایش ایده ها از وحدت به کثرت و از عام به خاص است.
عام ترین ایده هستی (تز) مقابلش ایده ی نیستی آنتی تز که با هم ترکیب می شوند و ایده ی شدن (سنتز به وجود می آید تاریخ و طبیعت جبر هستند و اراده ی فردی نقشی ندارد.
اصالت حس: اصالت حسی ها در رابطه با تصورات
اینان معتقدند که عقل کاری جز تجرید و تعمیم و تغییر شکل دادن ادراکات حسی ندارد و همه ادراکات عقلی مسبوق به ادراک حسی و تابع آن هستند و منشأ تمام معارف انسانی احساس است. ادراک حقیقی را منحصر در ادراک حسی می دانند.
در رابطه با تصدیقات
معتقد هستند عقل بدون کمک گرفتن از تجارب حسی نمیتواند هیچ حکمی را صادر کند.
پوزیتویسم ها نمونه بارز اصالت حسیها هستند. ویتگنشتاین و راسل و کارناب هم جزء طرفداران این مکتب هستند.
اصالت عقل: غقل یکی از ابزارهای شناخت است که به کمک آن استدلال میکنیم و به دانش ها و حقایقی دست می یابیم.
اصالت عقلی ها در باب تصورات بر این عقیده هستند که عقل دارای ادراکات مستقلی است که فطری و لازمه ی آن است و برای درک آنها هیچ نیازی به هیچ ادراک قبلی ندارد.
در باب تصدیقات هم معتقدند عقل ادراکات تصدیقی را بدون نیاز به تجربه ی حسی درک می کند. این مکتب با دکارت شروع میشود و یا اسپینوزا و لایب نیت ادامه پیدا میکند و در انتها به هگل می رسد.
اگزیستانسیالیسم : حدود قرن ۱۹
اگزیستانسیالیسم با هستی گرایی که از واژه اکسیستانس به معنی وجود گرفته شده است. در این مکتب اندیشیدن فلسفی با موضوع انسان آغاز میشود نه صرفاً اندیشیدن موضوعی
نقطه آغاز فرد است و نوع نگرشش به هستی مهم است.
طبق باور این مکتب زندگی بی معناست مگر اینکه خود شخص به آن معنا و ماهیت دهد این نباید با پوچ گرایی اشتباه شود که عقیده دارند زندگی هدف و معنایی ندارد.
دانشمندان مهم این مکتب سون کی برکگارد کشیش دانمارکی که بنیان گذار این مکتب شناخته می شود قاتل به این بوده است که انسان مسئولیت فردی به خصوص در برابر خداوند دارد و آدمی را انسان می سازد و اراده وی بر سازندگی خودش مؤثر است.
همچنین سارتر که به این باور بود که محکوم هستیم به آزادی انتخابی نداریم جز اینکه انتخاب کنیم و بار مسئولیت انتخابمان را به دوش کشیم.
ایدئالیسم
عقل گرایی خردگرایی با مکتب اصالت عقل
به معنی تکیه بر اصول عقلی و منطقی در اندیشه رفتار و گفتار است و در اصطلاح به معنای منطبق ساختن با قوانین خرد است.
این مکتب با دکارت شروع میشود و با اسپینوزا و لایبنیتس ادامه پیدا می کند تا به هگل برسد. باور به عقل به عنوان تنها منبع معتبر شناخت اعتقاد این مکتب است. بر این عقیده هستند که عقل دارای ادراکات مستقلی است که لازمه و فطری آن است برای درک هستی.
اندیشمندان کوشیده اند تا حقایق اصلی هستی را از راه برهان و استدلال عقلی اثبات کنند.
پراگماتیسم: اوایل قرن ۲۰
یعنی عمل گرایی به معنای کنش و عمل
براگماتیم اصالت عمل مقابل مکتب اندیشه و نظر است این مکتب قضیه ای را حقیقت می داند
که فایده ی عملی داشته باشد. ریشه این نظر در سخنان هیوم که به عنوان فلسفه آمپریست شناخته می شود و کلا ارزش معرفت را به جنبه عملی منحصر می کنند، می توان یافت.
شخصیت های این مکتب ۱ – بیرس
۲- ویلیام جیمز که روش خود را تجربه ی خالص میدانست و قلمرو تجربه را علاوه بر حسی و ظاهری شامل تجربه روانی و مذهبی هم میشمرد و عقاید مذهبی را برای سلامت روان مفید می دانست ایشان نارسایی از فهم دین داشتند که خدا را کامل مطلق و نامتناهی نمی دانستند.
پوزیتویسم : اوایل قرن ۱۹
پوزیتویسم یا اثبات گرایی به معنای مثبت صریح تحقیقی و تحصلی است. اساس این مکتب داده های بی واسطه حواس هستند و از یک نگاه نقطه مقابل ایده آلیسم است. این مکتب تجربی افراطی میباشد و بر این باور هستند که علم یعنی هر آنچه قابل اثبات حسی باشد.
عهده دار این مکتب:
۱ آگوست کنت این طور بیان کرده که جبر تاریخ بشریت را به جایی خواهد برد که نگرش دینی و فلسفی از بین خواهد رفت و تنها اندیشه ای باقی خواهد ماند که متعلق به اندیشه تجربی باشد و مفاهیم انتزاعی علوم و قضایای متافیزیک چون از راه مشاهده ی مستقیم نیستند پس پوچ هستند. شگفت آور اینکه وی سرانجام به ضرورت دین برای بشر اعتراف کرد اما معبود آن را انسانیت قرار داد و خودش عهده دار این آیین شد.
کنت برای فکر بشر سه مرحله قائل شد.
مرحله ی الهی
مرحله ی فلسفی
مرحله علمی
سوفیسم: قرن ۵ قبل از میلاد
در قرن ۵ قبل از میلاد اندیشمندانی بودند که به زبان یونانی سوفیست نامیده می شدند. سوفیست یعنی حکیم و دانشور و دوستدار معرفت اینان به حقایق ثابت باور نداشتند و هیچ چیزی را قابل شناخت جزمی یقینی نمی دانستند. معلمان حرفه ای بودند که فن خطابه و مناظره تعلیم می دادند و قصدشان فقط مغلوب کردن حریف بود. امروزه سوفیست به معنای مغالطه گر است. از نظر اینان حق و باطل تابع اندیشه انسان است.
دانشمندان و فیلسوفان این دوره برتاگوراس و گرگیاس بودند.
گرگیاس برای حقیقت سه حالت قائل شد.
۱- حقیقت وجود ندارد.
۲- حقیقت وجود دارد اما قابل شناخت نیست.
۳- اگر قابل شناخت باشد قابل انتقال نیست.
معرفت شناسی
معرفت شناسی بخشی از فلسفه است که به پدیده ی شناخت می پردازد و می کوشد به پرسش های درباره ابعاد گوناگون شناخت ابزارها و راههای معرفت امکان شناخت انواع شناخت و حدود و قلمرو آن پاسخ میدهد و همچنین درباره ی تعیین ملاک صحت و خطای آنها بحث می کند. شناخت معادل کلمه ی معرفت در زبان عربی است که عام ترین مفهوم آن یعنی مطلق علم و آگاهی و اطلاع
فلسفه
فلسفه در لغت فلسفه معرب کلمه فیلو (دوستار) و سوفیا دانش و دانایی است. منظور از فلسفه جرایی و علت شی است.
اما فلسفه در اصطلاح به سه معنا به کار میرود : اصطلاح اول شامل همه علوم حقیقی می شود.
در اصطلاح دوم برخی علوم قراردادی را همچون ادبیات را شامل می شود.
اصطلاح سوم به معنای فلسفه اولی با متافیزیک است که امروزه به این معنا بکار می رود.
اگر فلسفه را به این معنا بگیریم و موضوع آن را موجود مطلق بدانیم:
علمی است که از احوال موجود مطلق بحث میکند. در واقع فلسفه یعنی علم و شناخت موجود از آن جهت که موجود است نه از آن جهت که تعین خاصی دارد.
شاخصه های فلسفه :
روش اثبات فلسفه تعقلی است.
عهده دار اثبات مبادی تصدیقی سایر علوم است در حالیکه خودش به هیچ علمی نیاز ندارد. ولذا آن را « مادر علوم » می دانند.
معیار بازشناسی امور حقیقی از امور و همی و اعتباری است و مفاهیم آن از راه حس و تجربه به دست نمی آید.
فلسفه مضاف هرگاه کلمه فلسفه به کلمه ای که نام دانش و با موضوع خاص است. اضافه شود، فلسفه مضاف شکل میگیرد؛ مانند فلسفه فیزیک در فلسفه مضاف هر علم مبانی و زیربنای آن علم تبیین می گردد.
فلسفه مضاف را می توان از شاخه های دانش فلسفه دانست که قوانین وجود شناسی و شناخت شناسی را به محدوده های خاص علوم منتقل می کنند.
ماتریالیسم: ۱۹ قرن
این مکتب بعد از رنسانس و بحران اروپا رواج پیدا کرد و بر این نظر است هرچه در هستی تماماً وجود دارد ماده و انرژی است .
این مکتب مقابل مکتب ایدآلیسم است فویرباخ بنیان گذاری این مکتب است .
ماده یاوری دیالکتیکی را مارکس بنیان گذاری کرد که تلفیقی از دیالکتیک هگل و مادی گرایی باخ است که در اقتصاد بروز پیدا کرده است.
دیالکتیک یعنی دانش قوانین عمومی حرکت که بر ۴ اصل استوار است.
۱ – اصل تضاد ۲ – اصل تغییر و حرکت -۳ اصل تأثیر متقابل پدیده ها
۴- اصل جهش
متافیزیک:
متافیزیک واژه ای است در برابر علمی و تجربی و در ترجمه عربی ما بعد الطبیعه گفته می شود. مقصود از متافیزیک به معنی الهیات و امور مجرد از ماده است. متافیزیک در واقع نام مجموعه ای از مسائل عقل نظری است که بخشی از فلسفه به اصطلاح عام را تشکیل می دهد چنان که امروز گاهی اصطلاح جدید فلسفه مساوی با متافیزیک است.
متافیزیسین کسی است که وجود حقایق را در خارج از ذهن و فکر قبول دارد و مانند ایده آلیست ها آنها را خیالات و تصورات نمی داند و همچنین به عالم ماوراء طبیعت هم معتقد است.
نومالیسم:
در لغت به معنای نام گرایی با اصالت تسمیه است که ویلیام اوکامی و بارکلی از طرفداران این مکتب هستند.
بر اساس این مکتب هیچ ذات و ماهینی در عالم نیست و همه ی آنچه می پنداریم ذات دارند. نامی بیش نیستند که ما آن را در مورد اشیا وضع کردیم. مثلاً سفیدی در عالم نداریم و شما فقط چیزهایی را می بینید که سفید هستند لذا سفیدی را برای آن وضع می کنید. اینها در هیچ چیز مشترک نیستند مگر اینکه نام آنها مشترک است.
طرفداران این نظریه از مخالفان سرسخت کلی نگری هستند معتقدند کلی جز اسم گذاری مشترک که زاده تخیل و زبان ما است چیز دیگری نیستو وجود عینی در خارج ندارد.
هستی شناسی و شناخت شناسی:
هستی شناسی و شناخت شناسی شاخه های اصلی فلسفه اند.
هستی شناسی در برگیرنده اعتقادات ما در مورد ماهیت جهان و ارتباط آن با کنشگران است. هستی شناسی مطالعه فلسفی طبیعت هستی شدن وجود یا حقیقت است و نیز قوانین کلی و عام حاکم بر وجود است مانند قانون علیت و مسائل مربوط به وجود حدود وجود نشانه های وجود، اقسام وجود ( به قوه و فعل ، بسیط و مرکب ، ممکن و واجب و…. را مطرح می کند. در واقع اصل فلسفه موضوع هستی شناسی است.
شناخت شناسی این بخش از فلسفه که به نوعی مبتنی بر هستی شناسی است. شامل امکان معرفت،