علم فلسفه میتواند به سه معنی به کار رود:
اگر علم به معنای مطلق آگاهی باشد، اعم از فلسفه است؛ زیرا شامل قضایای شخصی و علوم قراردادی و اعتباری هم میشود؛ و اگر به معنای قضایای کلی حقیقی استعمال شود، مساوی با فلسفه بهاصطلاح قدیم خواهد بود؛ اما اگر به معنای مجموعه قضایای تجربی به کار رود، اخص از فلسفه به معنای قدیم و مباین با فلسفه به معنای جدید است که مجموعه قضایای غیرتجربی و متافیزیکی است. لذا باید دانست که مقابل قرار دادن علم و فلسفه در اصطلاح جدید، درست نیست؛ ارزش ادراکات عقلی نهتنها کمتر از ارزش معلومات حسی و تجربی نیست، بلکه بهمراتب بیشتر از آنهاست و حتی ارزش دانشهای تجربی درگرو ارزش ادراکات عقلی و قضایای فلسفی میباشد؛ که به آنها کلیت و ضرورت میدهد؛ بنابراین اختصاص دادن واژه علم به دانشهای تجربی و واژه فلسفه به دانشهای غیرتجربی، تنها بهعنوان یک اصطلاح، قابلقبول است و نباید از تقابل این دو اصطلاح سوءاستفاده شود.
تعریف علم فلسفه از نظر استاد علوی: «فلسفه علم به موضوعات جهانبینی با روش عقلی است.»
موضوع و مسائل علم فلسفه
موضوع علم آن چیزی است که علم از حالات، صفات و عوارض آن بحث میکند لذا بهترین راه برای تعریف یک علم این است که موضوع آن مشخص گردد و اگر قیودی دارد دقیقاً موردتوجه قرار گیرد، سپس مسائل آن علم بهعنوان قضایایی که موضوع مزبور محور آنها است، معرفی گردند. از سوی دیگر تشخیص موضوع و قیود آن، درگرو تعیین مسائلی است که برای طرح کردن در یک علم منظور شده و ممکن است نفی یا اثبات شود. مثلاً اگر عنوان «موجود» را که عامترین مفاهیم برای امور حقیقی است در نظر بگیریم، خواهیم دید که همه موضوعات مسائل حقیقی در زیر چتر آن قرار میگیرد و اگر آن را موضوع علمی قرار دهیم، شامل همه مسائل علوم حقیقی میشود و این علم همان فلسفه بهاصطلاح قدیم است. ولی مطرح کردن چنین علم جامع و فراگیری با اهداف تفکیک علوم سازگار نیست و ناچار باید موضوع محدودتری را در نظر بگیریم تا اهداف مزبور تأمین شود. در دوره یونان باستان، فلاسفه نخست دودسته از مسائل نظری را که محورهای مشخصی دارند در نظر گرفتهاند و یک دسته را بهنام «طبیعیات» و دسته دیگر را بهنام «ریاضیات» نامیدهاند و سپس هریک را به علوم جزئیتری تقسیم کردهاند.
دسته سومی از مسائل نظری درباره «خدا» قابلطرح بوده که آنها را بهنام خداشناسی یا «اثولوجیا» نامگذاری نمودهاند. ولی یک دسته از مسائل عقل نظری باقی ماند که موضوع آن فراتر از موضوعات یادشده است و اختصاصی به هیچیک از موضوعات خاص ندارد. گویا برای این مسائل، نام خاصی را مناسب ندیدند و به مناسبت اینکه بعد از طبیعیات موردبحث قرار میگرفت، ارسطو آن را «مابعدالطبیعه» یا «متافیزیک» نامید.
موقعیت این مسائل نسبت به سایر مسائل علوم نظری، همان موقعیت «سماع طبیعی» نسبت به علوم طبیعی است و همانگونه که موضوع آن «جسم مطلق» قرار دادهشده، موضوع مابعدالطبیعه را هم «موجود مطلق» یا «موجود بماهو موجود» قرار دادهاند تا تنها مسائلی را که اختصاص به موضوعات علوم خاص ندارد، در پیرامون آن مطرح نمایند، هرچند همه این مسائل، شامل همه موجودات نشود.
بدین ترتیب علم خاصی بهنام «مابعدالطبیعه» یا «متافیزیک» به وجود آمد و امروزه «فلسفه» به این معناست. بر این اساس فلسفه «علمی است که از احوال موجود مطلق بحث میکند» و حالآنکه فلسفه اولی در مورد «مطلق وجود» بحث میکند. در فلسفه اسلامی، مسائل متافیزیک با مسائل خداشناسی (الهیات به معنی الاخص) ادغامشده و بهنام «الهیات بالمعنی الاعم» نامگذاری گردید.
مبادی و مرتبه علم فلسفه
پیش از پرداختن به حل مسائل هر علمی باید مبادی آن علم مورد شناسایی قرار گیرد. مبادی یک علم آن چیزی است که پایههای علم است و علم از آن آغاز میشود. هر علم دارای مبادی تصوری و تصدیقی است. شناخت مبادی تصوری، یعنی شناخت مفهوم و ماهیت موضوع علم و مفاهیم موضوعات مسائل آن که معمولاً در خود علم حاصل میشود، به این صورت که تعریف موضوع را در مقدمه کتاب و تعریف موضوعات جزئی مسائل را در مقدمه هر مبحثی بیان میکنند؛ اما موضوع فلسفه «موجود» و مفهوم آن بدیهی و بینیاز از تعریف است. ازاینرو فلسفه نیازی به این مبدأ تصوری ندارد، اما موضوعات مسائل آن مانند سایر علوم در صدر هر مبحثی تعریف میشود (منجمله تقسیمات وجود).
مبادی تصدیقی علوم بر دو قسم است: یکی تصدیق به وجود موضوع و دیگری اصولی که برای اثبات و تبیین مسائل علم از آنها استفاده میشود. گفتیم وجود بهعنوان موضوع فلسفه، احتیاج به اثبات ندارد؛ زیرا اصل هستی، بدیهی است و برای هیچ عاقلی قابلانکار نیست، دستکم هرکسی به وجود خودش آگاه است و همینقدر کافی است که بداند مفهوم «موجود» مصداقی دارد. اما قسم دوم از مبادی تصدیقی، یعنی اصولی که مبنای اثبات مسائل قرار میگیرند نیز به دودسته تقسیم میشوند: یکی اصول نظری (غیر بدیهی) که باید در علوم دیگری اثبات گردد و بهنام «اصول موضوعه» نامیده میشود که کلیترین اصول موضوعه علوم، در فلسفه اُولی اثبات میگردد، اما خود فلسفه اُولی اساساً نیازی به چنین اصول موضوعهای ندارد، هرچند ممکن است در دیگر علوم فلسفی، مانند فلسفههای مضاف مانند فلسفه روانشناسی و فلسفه اخلاق از اصولی استفاده شود که در فلسفه نخستین یا دیگر علوم فلسفی ثابتشده باشد.
دسته دوم از اصول، قضایای بدیهی و بینیاز از اثبات و تبیین است، مانند قضیه محال بودن نقیضین مسائل فلسفه اُولی مبتنی به چنین اصولی است. بنابراین فلسفه نخستین، احتیاج به هیچ علمی ندارد، خواه علم تعقلی باشد یا تجربی؛ ازاینرو آن را «مادر علوم» مینامند.
ممکن است گفته شود فلسفه نیاز به علم منطق و همچنین شناختشناسی دارد؛ نظر به اینکه استدلال برای اثبات مسائل فلسفی، بر اساس اصول منطقی انجام میگیرد و نیز ازآنجاکه حقایق فلسفی، قابل شناخت عقلانی میباشد و این شناختشناسی است که وجود عقل و توان آن بر حل مسائل فلسفی را بحث میکند. ولی میتوان گفت آنچه موردنیاز اساسی فلسفه است، همان اصول بدیهی منطق و شناختشناسی است که درواقع نمیتوان آنها را «مسائل» و محتاج به اثبات به شمار آورد.
هدف فلسفه
هدف نزدیک و غایت قریب و بیواسطه هر علمی، آگاهی انسان از مسائلی است که در آن علم مطرح میشود، زیرا یکی از صفات فطری انسان، حقیقتجویی یا حس کنجکاوی است و ارضای این غریزه یکی از نیازهای روانی وی را برطرف میکند. هدف از فلسفه شناختن حقایق عالم هستی است لذا میتواند حس حقیقتجویی انسان را ترغیب کند و به هدف برساند. این فهم قطعاً در بینش و هدف انسان مؤثر است. در اینجاست که (همانطور که ملاصدرا میگوید) ذهن انسان نسبت به حقایق عالم خارج همچو آیینه عمل میکند.
علاوه بر این هر علمی فواید و نتایجی دارد که به نحوی در زندگی مادی و معنوی و ارضای سایر خواستهای طبیعی و فطری انسان اثر میگذارد؛ مثلاً علوم طبیعی زمینه را برای بهرهبرداری بیشتر از طبیعت و بهزیستی مادی فراهم میکنند و با یک واسطه با زندگی طبیعی و حیوانی انسان مربوط میشوند. علم فلسفه میتواند کنجکاوی و حس شناختشناسی و هستیشناسی را تقویت کند هرچند ممکن است به نحو دیگری در زندگی معنوی و بُعد انسانی بشر هم اثر بگذارند و آن هنگامی است که با شناخت فلسفی – الهی و توجهات قلبی توأم شوند. در این صورت پدیدههای طبیعت را بهصورت آثار و تجلی قدرت الهی ارائه داده و تبیین میکنند.
فواید و ضرورت علم فلسفه و ارزش آن
اساساً فلسفه از اصلیترین نیاز روحی انسان، یعنی نیاز به دانستن و فهمیدن برخاسته است. چنانکه میبینیم کودکان همواره میخواهند چگونگی، چرایی و چیستی همهچیز را بفهمند. به همین دلیل، ارسطو میگوید: فلسفه با شگفتی و حیرت در برابر جهان آغاز شد، بنابراین هر انسانی بهنوعی فیلسوف و تحت تأثیر فلسفه است؛ چراکه زندگی خود را هرچند ناخودآگاه، بر اساس جوابهایی که به این سؤالات بنیادین میدهد، بنا مینهد؛ با این تفاوت که فیلسوف رسمی و واقعی، این پرسشها را بهطورجدی و منظم پی گیری کرده، جوابهایی را که تاکنون دادهشده است در بوته نقد نهاده و به جستجوی را ه حلهای نو میپردازد.
الف-فواید فلسفه عبارتاند از:
- همه ما انسانها در زندگی برای عمل کردن، مجبور به تصمیمگیری درست هستیم. به همین خاطر نیاز اساسی داریم که بدانیم چگونه و چرا چیزی را انتخاب میکنیم و اصولاً در هر موضوعی کدام راه را باید انتخاب نماییم. فلسفه به این امور میپردازد و راهحلهای متفاوت با نتایج گوناگون جلوی ما قرار میدهد. بدین ترتیب، فلسفه برای همه انسانها یک راهنما است؛ راهنما برای یافتن راههای بهتر، جدیدتر و کاملتر.
- نکته دیگری که ضرورت و جایگاه فلسفه را بیشازپیش روشن میسازد نیازمندی علوم به فلسفه است زیرا هر یک از علوم اعم از طبیعی یا ریاضی، شیء معینی را که اصطلاحاً موضوع آن علم نامیده میشود، موجود و واقعیت دار فرض میکنند و به بحث از آثار و حالات آن میپردازند، واضح است که ثبوت یک حالت و داشتن یک اثر برای چیزی وقتی ممکن است که خود آن چیز موجودیتش اثبات شود، پس اگر بخواهیم مطمئن شویم چنین حالت و آثاری برای آن شی هست باید ابتدا از وجود خود آن شی مطمئن شویم و این اطمینان را فقط “ فلسفه “ میتواند به ما بدهد.
- نکته بعد اینکه پرسشهای اساسی خواهناخواه برای هر انسان آگاهی مطرح میشود که آغاز جهان و انجام آن چیست؟ راه درست بهسوی مقصد و سعادت کدام است؟ و اینکه من در کجای این هستی قرار دارم؟ بدیهی است که دانشهای طبیعی، پاسخی برای این گونه پرسشها ندارند، هریک از این سؤالات اساسی، مربوط به شاخهای از فلسفه است که باید با روش فلسفی-تعقلی موردبررسی قرار گیرد لذا نیاز به متافیزیک و فلسفه اُولی است. که از طریق شناختشناسی و هستیشناسی به جواب برسد چراکه رابطه فلسفه به بعد معنوی انسان و ابعاد وجودی او نزدیکتر از علوم دیگر است. ازاینرو مابعدالطبیعه را میتوان کلید راه سعادت و جاودانگی انسان دانست.
- انسان عصر جدید به خاطر دوری از فطرت الهی و دین دچار حیرت و سرگردانی در مسیرهای انحرافی است. لذا نظامهای اجتماعی میبایست بر اساس آگاهی از ساحت فطری انسان و ابعاد وجودی وی، ونیز با توجه به مبدأ و هدف آفرینش و شناخت عواملی که او را دررسیدن به هدف نهایی کمک میکند، تنظیم شوند. یافتن چنین فرمول پیچیدهای در توان مغزهای انسانهای عادی نیست؛ اما فیلسوف میتواند با، شناختن مسائل بنیادین و شالودههای کلی آن، بر اساس شناخت مبدأ، مقصد و راه درست، به بشر کمک کند تا طبق یک جهانبینی درست و بدون هیچ تردید و تزلزلی راه را بپیماید. یافتن ایدئولوژی صحیح درگرو داشتن جهانبینی صحیح است و تا پایههای جهانبینی استوار نگردد، نمیتوان به یافتن ایدئولوژی مطلوب و راهگشایی امید بست. شناخت هردوی این امور منوط به عقل نظری و عملی در فلسفه است. لذا اگر فردی تنها به ادراکات حسی قناعت ورزد و نیروی عقل خود را درست به کار نگیرد، ارادهاش هم به دنبال همان غرایز حیوانی است و به تعبیر قرآن کریم از چهارپایان هم گمراهتر است؛ بنابراین انسان حقیقی کسی است که عقل خود را درراه مهمترین مسائل سرنوشتساز به کار گیرد و بر اساس راه کلی زیستن را بشناسد و سپس با جدیت به پیمودن آن بپردازد.
- افزون بر این، فلسفه (بخصوص اسلامی) به طرد و رد مکاتب مادی و الحادی کمک شایانی میکند و شخص را در برابر کژاندیشیها، لغزشها و انحرافات فکری مصون میدارد؛ او را در میدان نبرد عقیدتی به سلاح شکستناپذیری مسلح میسازد و به وی توان دفاع از بینشها و گرایشهای صحیح و حمله بر افکار باطل و نادرست را میبخشد. بنابراین فلسفه علاوه بر نقش اثباتی و سازنده بینظیر، دارای نقش دفاعی و تهاجمی بیبدیلی نیز هست و در گسترش فرهنگ اسلامی و ویرانی فرهنگهای ضد اسلامی، فوقالعاده مؤثر میباشد.
ب-ارزش فلسفه
برای فلسفه، ویژگیهایی ذکرشده که باعث ارزشمندی آن نسبت به علوم دیگر است و مهمترین آنها ازاینقرار است:
- فلسفه تأکید بر روش عقلانی در جهت اثبات و تبیین مسائل دارد که سبب امتیاز انسان آگاه و نوع بینش و گرایش اوست.
- فلسفه متکفل اثبات مبادی تصدیقی سایر علوم است و اینیکی از وجوه نیاز سایر علوم به فلسفه بهعنوان مادر علوم میباشد.
- در فلسفه، معیار بازشناسی امور حقیقی از امور وهمی و اعتباری به دست میآید. ازاینرو گاهی هدف اصلی فلسفه، شناختن امور حقیقی و تمییز آنها از وهمیات و اعتباریات شمرده میشود، ولی بهتر آن است که آن را هدف شناختشناسی بدانیم.
- مفاهیم فلسفی از راه حس و تجربه به دست نمیآید به همین دلیل شامل کمترین خطا است؛ مانند مفاهیم علیت، اجتماع نقیضین، واجب و ممکن، مادی و مجرد. این مفاهیم اصطلاحاً معقولات ثانیۀ فلسفی نامیده میشوند. با توجه به این ویژگی میتوان دریافت که چرا مسائل فلسفی تنها با روش تعقلی قابلاثبات است. حاصل آنکه بدون بهرهگیری از دستاوردهای فلسفه، نه جهانبینی که ما را به سعادت برساند، میسراست، نه رسیدن به کمال حقیقی انسانی.