سه شنبه , اردیبهشت ۴ ۱۴۰۳
معماری
خانه / باشگاه اندیشه / اخلاق / نظریه اپیکور

نظریه اپیکور

یکی از فلاسفه معروف یونان قدیم، مردی است به نام « اپیکور ». این مرد در سال ۳۴۲ پیش از میلاد یعنی شش سال پس از مرگ افلاطون، در آتن تولد یافته است.

او در حکمت نظری پیرو ذیمقراطیس و طرفدار آتمیسم است، گو اینکه گفته میشود خود معترف به دینی که از ذیمقراطیس دارد نیست; و در حکمت عملی « لذتگرا » است، یعنی لذت را مساوی با خیر و خوبی میداند و وظیفه هر کس را تحصیل لذت و فرار از رنج میداند.

اپیکور، لذاتی را که به دنبال خود رنج میآورد، سخت نکوهش میکند. به همین دلیل مخالف با عیاشی و لذت پرستی به مفهوم دم غنیمتشماری است. ولی علی رغم نظریه او، در میان مردم گرایش به عیاشی و دم غنیمتشماری به « اپیکوریسم » معروف شده است.

اپیکور، لذات را به متحرک و ساکن، و یا فعال و منفعل تقسیم میکند. مقصودش از لذات متحرک یا فعال، لذاتی است که معمولا ناشی از یک درد است و به دنبال خود نیز درد و رنج و لااقل فرسودگی و خستگی میآورد. مثل لذت غذا خوردن، لذت جنسی، یا لذت جاه و مقام. ولی لذت ساکن همان حالت آرامشی است که از نبودن رنج پدید میآید، مثل لذت سلامت. اپیکور لذت ساکن را توصیه میکند نه لذت متحرک را. اپیکور همواره به سادگی توصیه میکند و از این جهت فلسفهاش به فلسفه کلبیون نزدیک است. میگوید:

« در حالی که به آب و نان، روز میگذارم، تنم از خوشی سرشار است، و بر خوشیهای تجمل آمیز آب دهان میاندازم، نه به خاطر خود آن خوشیها بلکه به خاطر سختیهایی که در پی دارند »(۱)

فلسفه اپیکور، هر چند به نام فلسفه لذت معروف شده است، ولی در حقیقت این فلسفه، فلسفه ضد رنج است، یعنی او خیر و فضیلت را در کم کردن رنج میداند. بنابراین اینکه میگویند: « او فضیلت را در حزم در جستجوی لذت میداند »، باید گفت: « او فضیلت را در حزم در کاهش رنج میداند ».

اپیکور میگوید:

« بزرگترین خوبی حزم است. حزم حتی از فلسفه گرانبهاتر است ».

در همه اینها توجه او به کاهش دادن رنجها است. به همین دلیل به هیچ وجه نباید فلسفه او فلسفه عیاشی و دم غنیمتشماری دانست.

اپیکور، در مسئله، لذت و یا به تعبیر صحیحتر در مسئله دوری از رنج، توجهش به لذات و آلام جسمانی است و بس. او به لذات روحی از قبیل لذات حاصل از علم و تحقیق یا از خیر اخلاقی یا از عبادت عارفانه توجه و بلکه آشنایی ندارد. او میگوید:

« اگر من لذتهای جشائی و لذتهای عشق و لذتهای بینائی و شنوائی را کنار بگذارم، دیگر نمیدانم خوبی را چگونه تصور کنم؟ … سرآغاز و سرچشمه همه خوبیها لذت شکم است، حتی حکمت و فرهنگ را باید راجع به آن دانست… لذت روح عبارت است از تفکر و لذات جسم، و یگانه امتیاز آن بر لذات جسم این است که ما میتوانیم به جای تفکر درباره رنج، به تفکر درباره خوشی بپردازیم. بدین ترتیب بر لذتهای روحی بیش از لذات جسمی تسلط داریم. »(۲)

این فلسفه، مانند فلسفه کلبی یک فلسفه جامعه گریز و فردگرا است، دعوت به گمنامی و گریز از اجتماع میکند، چون تنها به این وسیله است که از پارهای رنجها میتوان در امان ماند.

در مجموع، در این فلسفه، هیچگونه ارزش معنوی و انسانی دیده نمیشود. فلسفه کلبی از این جهت بر این فلسفه ترجیح دارد که لااقل بر عنصر آزادگی و غنای نفس تکیه دارد، هرچند تعبیر نارسا از آن دارد و به افراط کشیده میشود. ولی در فلسفه اپیکور هیچ عنصر متعالی دیده نمیشود. و لهذا به همان معنی که مکتب شک، فاقد نظریه اخلاقی است، اپیکوریسم نیز فاقد نظریه اخلاقی است.

در باب فلسفه لذت از دو نظر میتوان بحث کرد: یک از نظر روانشناسی و یکی از نظر اخلاقی.

آنچه ازنظر روانشناسی مطرح است این است که آیا محرک اصلی انسان در همه کارها، و غایت نهائی انسان از هر فعالیتی لذت و یا افراد از الم استیا نه؟ بحث دلکشی است که فعلا مجال بحث در آن نیست، تحقیق این است که چنین نیست.

اما از جنبه اخلاقی، آنچه مطرح است این است که آیا خیر و خوبی و فضیلت مساوی است با لذت؟ و به عبارت دیگر آیا آنچه ارزش ذاتی دارد لذت استیه نه؟ البته جواب این پرسش نیز منفی است.

این نکته را لازم است اضافه کنیم که نظر به اینکه در عصر ما اپیکوریسم به مفهوم عامیانه و مبتذلش عملا رایجشده است، عدهای میخواهند برخی بزرگان اندیشه و فلسفه و عرفان را منسوب به این مکتب نمایند، مثلا خیام و یا حافظ را.

مدعی هستند که خیام و حتی حافظ مردانی لذت پرست، دم غنیمتشمار و لاابالی بودهاند. مخصوصا درباره خیام عقیده بسیاری همین است.آنچه مسلم است این است که خیام ریاضیدان فیلسوف چنین نبوده و چنین نمیاندیشده است. از ظاهر اشعار منسوب به خیام همان مطلب پیدا شده است، ولی از نظر محققان جای بسی تردید است که اشعار معروف، متعلق به خیام ریاضیدان فیلسوف باشد. فرضا هم این اشعار از او باشد، هرگز از زبان شعر نمیتوان نظریه فلسفی شاعر را دریافت; خصوصا که اخیرا رسالههایی از خیام به دست آمده و چاپ شده که اتفاقا همان موضوعاتی را طرح کرده که در اشعار منسوب به او مطرح است، ولی آنها را آنگونه حل کرده است و پاسخ گفته که به قول خودش استادش بوعلی حل کرده است.

درباره حافظ، مطلب از این هم واضحتر است. آشنائی مختصر با زبان حافظ، و یک مراجعه کامل به تمام دیوان حافظ و مقایسه اشعار او با یکدیگر که برخی مفسر برخی دیگرند مطلب را کاملا روشن میکند.

پاورقی:۱- تاریخ فلسفه غرب، ج ۱ ص ۴۷۳٫ 2- تاریخ فلسفه غرب، ج ۱، ص ۴۷۵٫

همچنین ببینید

عرفان‌ یعنی‌ قبول‌ دوئالیسم‌ عقل‌ کلی‌ و عقل‌ جزئی‌ / دکتر سید حسین نصر

امروزه‌ یکی‌ از تأسف‌بارترین‌ گرایشهای‌ غالب‌ در بعضی‌ از مناطق‌ خاص‌ جهان‌ اسلام‌، اقتباس‌ بعضی‌ مکاتب‌ و اندیشه‌های‌ احیاناً مُد شده‌ در غرب‌، و چسباندن‌ پسوند «اسلامی‌» به‌ آنهاست‌. چنین‌ است‌ که‌ ما شاهد اصلاحاتی‌ همچون‌ «دموکراسی‌ اسلامی‌»، «سوسیالیسم‌ اسلامی‌» یا «راسیونالیسم‌ اسلامی‌» و غیره‌ هستیم‌. این‌ گرایشها سعی‌ می‌کنند با مدرن‌ نشان‌ دادن‌ و به‌ روز کردن‌ اسلام‌، آن‌ را قابل‌ پذیرش‌ سازند و بدین‌ طریق‌ با تقلیل‌ و فروکاستن‌ اسلام‌ از یک‌ مجموعه‌ی‌ تام‌ اصول‌ و مبانی‌ و از یک‌ جهان‌بینی‌ کامل‌، به‌ صفتی‌ که‌ اسمی‌ را توصیف‌ می‌کند، آن‌ را تحریف‌ می‌کنند. به‌ طوری‌ که‌ این‌ کاربرد معنا و مفادی‌ کاملاً متفاوت‌ با آنچه‌ در چارچوب‌ فکری‌ تمدن‌ غربی زاینده‌ی‌ این‌ اصطلاحات‌ از آنها اراده‌ می‌شود، پیدا می‌کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *