استاد علی صبوحی – خلاصه تدریس تدبر در سوره مبارکه فسطاط – جلسه ۱ تاریخ: ۹۰/۹۰/۱۹۰۰
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
در بعضی از روایات ما گفته شده که این سوره فسطاط القرآن است. یعنی مانند یک خیمه ای است که سایر
سوره های قرآن زیر این خیمه جمع هستند و مانند یک سقفی است بالای سر کل قرآن. در بعضی از روایات ما
فرمودند این سوره سنام القرآن است، یعنی اگر قرآن را به یک کوهی تشبیه کنیم، این سوره به مثابه قله این کوه است.
و در بعضی از روایات گفته شده که این سوره و سوره آل عمران با همدیگر زهراوان یا زهرا آن یعنی هر کدام دو تا
ستاره درخشنده در آسمان قرآن هستند. روایت داریم که نگویید سوره بقره. بگویید سوره ای که کلمه بقره آمده.
»سوره الذی تذکر فی البقره« بقره در آن ذکر شده یاد شده و الا این سوره نه موضوعش بقره است نه هدفش. اما سوره
مبارکه فسطاط را آغاز میکنیم.
»بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ«
»الم« »ذَلِکَ …« » ذَلِکَ« اسم اشاره است و »الْکِتَابُ« مشار الیهاش است. »ذَلِکَ الْکِتَابُ«؛ آن کتاب. منظور از
آن کتاب، قرآن است. چرا قرآن را که جلوی چشم من است میگوید آن کتاب، یکی از کاربردهای اسم اشاره »ذَلِکَ«
در قرآن، تعظیم است. همیشه برای اشاره به دوری که بُعد مکانی دارد، نیست. بُعد منزلتی دارد؛ یعنی جایگاهش بلند
است. منافاتی هم ندارد بگوییم »هذا«. آنهم یک لطفی دارد. وقتی »هذا« میگوید یعنی در دسترس توست. همین
کتابی که بُعد منزلتی دارد جلوی چشمت باز است، میتوانی بخوانی و بفهمی. »رَیْبَ« یعنی تردید؛ تردیدی درباره آن
وجود ندارد. تردیدی درباره حقانیتش. از کجا میفهمیم؟ در همین سوره یکی دو صفحه بعدش میفرماید: »وَإِنْ کُنْتُمْ
فِی رَیْبٍ مِمَّا …« اگر شما تردیدی دارید راجع به آن چیزی که ما نازل کردیم بر بندهمان، ممکن است شک داشته
باشید آیا از جانب خدا آمده، نیامده؟ »فَأْتُوا بِسُورَهٍ …« اگر شما تردید دارید یک سوره مثل آن بیاورید. »لَا رَیْبَ فِیهِ«
یعنی در الهی بودنش، از جانب خدا بودنش شک و تردیدی نیست. دومین خبر برای »ذَلِکَ الْکِتَابُ«، »هُدًى لِلْمُتَّقِینَ«
است. خبر اول »لَا رَیْبَ فِیهِ« و خبر دوم »هُدًى لِلْمُتَّقِینَ« هدایت کننده متقین است. برای معرفی متقین خدا در دو فاز
صحبت میکند:۱«-الَّذِینَ« کسانی که »یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ« ایمان به غیب. اولین ویژگی متقین در فرهنگ قرآن ایمان به
غیب است. اساس تمایز یک انسان متقی از انسانهای دیگر در ایمان به غیب است. اگر ایمان به غیب نباشد، اساس تقوا
از بین میرود، ایمان به غیب یک باور است. تجلی رفتاریش میشود اقامه نماز. اقامه نماز یعنی عبودیت. بنده میشود.
یعنی رو میکند به سوی خالق، اقامه نماز دومین ویژگی. »ومِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ« انفاق از رزق الهی. هرجا خدا گفته
نماز کنارش انفاق هم گفته یا کنارش زکات هم گفته. پس سه تا ویژگی است که این سه ویژگی کلی هستند: اولیش
ایمان به غیب که تفکیک نکرد ایمان به غیب یعنی ایمان به توحید، به معاد، به نبوت، به بهشت و به جهنم. در اقامه
صلاه نیامد شرایط صلاه را در ذیلش بیاورد؛ بگوید اقامه صلاه بدون پاکدامنی، بدون امانتداری، بدون تعهد، بدون
مسئولیتپذیری نمیشود. اینها را در سوره معارج خدا گفته. بعد هم انفاق. نماز جلوه ایمان به غیب است در ارتباط با
خدا، انفاق جلوه ایمان به غیب است در ارتباط با خلق خدا. اینها جامع است. علی القاعده وقتی به اینجا میرسیم.
میگوییم تمام است دیگر! اما خدا میخواهد یک »الَّذِینَ« دیگر اضافه کند: ۲«-وَالَّذِینَ« دوم جلوه دیگری از تقوا است
نه گروه دومی از متقین. ایمان به آنچه که نازل شد به سوی تو یعنی قرآن. ایمان به کتابهای آسمانی قبل از قرآن.
مانند تورات، مانند انجیل، مانند زبور، مانند صحف ابراهیم علیه السالم و… »هُمْ یُوقِنُونَ« دقت کنید: این »هُم« اینجا
یعنی حصر. فقط کسانیکه ایمان به قرآن و ایمان به کتابهای آسمانی قبل از قرآن را با هم دارند، فقط اینان یقین به
آخرت دارند. دعوا سر قرآن است؛ پس چه میشود بعضیها مدعی هستند که به کتابهای آسمانی قبل از قرآن ایمان
داریم اما به قرآن نمیخواهند ایمان بیاورند؟ ایمان به غیبی که وحی به تو گفته است نه ایمان به غیب مَن درآوردی،
ایمان به غیب بر اساس وحی، اقامه صلاه براساس وحی، انفاق از رزق الهی براساس وحی. حالا میخواهیم براساس وحی
جلو برویم. آقا تورات هم وحی است دیگر! حالا قرآن آمده است. نه، من تا توراتش هستم انجیل و قرآن را نه! مگر خدا
عهد نگرفته از مومنانِ به انبیاء الهی که هر وقت پیامبری آمد که تصدیق کننده کتاب شما بود به او ایمان آورید و او را
یاری کنید؟ یقین به آخرت ندارند. چه کسانی اهل یقین به آخرت هستند؟ کسانی که از وحی الهی هیچ گونه شانه
خالی نکنند. به کل وحی ایمان داریم، اگر یهودی ها به حضرت مسیح ایمان آورده بودند، اگر مسیحی ها به پیامبر
اسلام ایمان آورده بودند، اگر مسلمان ها بعد از پیامبر به حجت بعد از او که تعیین فرموده بود ایمان آورده بودند، همه
همراه میشدند امروز چه خبر بود؟ »أُمَّهً وَاحِدَهً« قطع کردند، از مسیر خارج شدند اگر کسی در یک جایی از وحی
توقف کرد و گفت دیگر بعد از این را قبول ندارم، مشکلش این است که در این نقطه یقینش به آخرت از بین رفته! او
دیگر یقین ندارد. اینها بر هدایتی از جانب پروردگارشان سوار هستند. مثل اینکه هدایت را تشبیه کرده به یک کشتی،
این روی این کشتی سوار هستند.
اینجا یک بحث تفسیری شکل گرفته که خدا بعد از »ذَلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ فِیهِ« فرموده »هُدًى لِلْمُتَّقِینَ« یعنی
اگر کسی متقی نباشد قرآن هدایتگر او نیست. متقی هم یعنی کسی که اینها را داشته باشد، خب کسی که اینها را
داشته باشد هدایت قرآن را دارد، دیگر قرآن دوباره چطور می خواهد هدایت کند؟ »هُدًى لِلْمُتَّقِینَ« اول من باید متقی
بشوم تا قرآن مرا هدایت کند. متقی بشوم یعنی چه کار باید بکنم؟ یعنی باید به غیب ایمان داشته باشم، نماز بخوانم،
انفاق بکنم، بعد تکیه به وحی داشته باشم؛ یعنی همه چیز را داشته باشم تا قرآن بیاید مرا هدایت کند، یعنی چه این
هدایتگری قرآن؟ گفتند این متقینی که خدا فرموده تقوای فطری است. این آن تقوای اولیه ی فطری است که هر
انسانی دارد اگر خودش ضایعش نکند. شما باید این تقوا را داشته باشید تا قرآن تو با تقوا را هدایت کند. بعد آنوقت این
معنایی که ارائه کردند از نگاه حقیر با آنچه که بعداً گفته می شود همخوانی ندارد. این تقوا اگر تقوای فطری بود، خب
حالافرض کنیم ایمان به غیب در تقوای فطری هست، اقامه ی صلاه اش کجا بود؟ ایمان به قرآن در تقوای فطری چه
کار می کند؟ ایمان به ما انزل قبل از قرآن در تقوای فطری چه کار می کند؟ پس نه نمی توانیم بپذیریم این تقوا
فطری است. هدایت دو مفهوم در لغت برایش ذکر شده، مفهوم اول: ارائه ی طریق که ما به آن می گویم راهنمایی،
یعنی نشان دادن؛ طریق یعنی راه؛ راهنمایی کردن، معنای دومی که برای هدایت ذکر شده: ایصال الی المطلوب است.
که فارسی اش می شود به مقصد رساندن. اگر ما ارئه ی طریق بدانیم »هُدًى لِلْمُتَّقِینَ« را، یعنی بگوییم قرآن می خواهد
متقی را راهنمایی کند، بعد متقی هم کسی است که همه ی اینها را دارد، اینجا اشکال پیش می آید که متقی خب
همه ی اینها را دارد دو مرتبه او را راهنمایی کردن یعنی چه دیگر؟ متقی به فلاح رسیده است، دو مرتبه او را هدایت
کردن یعنی چه دیگر؟ اما اگر هدایت را به معنای ایصال الی المطلوب بگیریم دیگر مشکلی پیش نمی آید. شما وقتی
که با راهنمایی قرآن متقی شدی، حالا قرآن کارش این است که تو را به مقصد برساند، »ذَلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ فِیهِ هُدًى
لِلْمُتَّقِینَ« یعنی این قرآنی که شکی در حقانیت آن نیست، این قرآن متقین را به مقصد می رساند، متقین را به فلاح
می رساند. خب چه کسانی متقین هستند که قرآن آنها را به فلاح رساند؟ کسانی که ایمان به غیب داشته باشند،
اقامه ی نماز بکنند، انفاق بکنند، و این سه عنصر مهم را با تکیه به وحی داشته باشند، آن هم نه تکیه به وحی ناقص،
تکیه به تمام وحی که ریشه در یقین به آخرت دارد. این افراد متقینی هستند که قرآن آنان را به مقصد فلاح میرساند.
شاهد عرض من هم این آیه است »أُولَئِکَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ« اینها روی این کشتی هدایت سوار هستند و اینها
هستند که به مقصد می رسند، اینها هستند که به فلاح می رسند. »هُدًى لِلْمُتَّقِینَ« یعنی چه؟ یعنی این کتاب به
مقصد رساننده ی متقین است. متقین کسانی هستند که این ویژگی ها را دارند، ایشان بر هدایت این کتاب استوارند و
به مقصد می رسند. یک طور دیگر هم می توانم این آیه را توضیح بدهم که هدایتش همان ارائه ی طریق باشد. خب
راهنمایی هم می تواند باشد، چطوری؟ یک وقت هایی ما در عرف محاوره اینگونه حرف می زنیم، مثالً مدیر در کالس
می آید می گوید که شما معلم درس خوان ها هستید. معلم درس خوان ها هستید نه اینکه اول او درس خوان است و
بعد تو معلمش هستی! یعنی اویی که درس خوان است از معلم بودن تو بهره میبرد. قرآن راهنمای متقین است، نه
اینکه او اول متقی است و بعداً قرآن راهنمای اوست. یعنی آن کسی که متقی است از راهنمای قرآن بهره می برد، آن
کسی که گوش می دهد بهره می برد. ما این را هم داریم در قرآن کریم مثالً در سوره مبارکه یس خدا می فرماید:
»سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ« بعد می فرماید: »إِنَّمَا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ وَخَشِیَ الرَّحْمَنَ بِالْغَیْبِ«
فقط تو انذار دهنده کسانی هستی که از ذکر تبعیت می کنند و از خدای رحمن خشیت دارند. یعنی چه؟ یعنی اول او
تبعیت می کند و خشیت دارد و بعد تو انذار می دهی به او؟ نه! یعنی انذار دادن تو به درد تابعان ذکر خورده. یعنی
تبعیت از ذکر جلوه ی انذار پذیری است. »هُدًى لِلْمُتَّقِینَ« می تواند اینطور معنا شود: متقی بودن جلوه هدایت قرآن
است. یعنی قرآن اگر کسی را هدایت می کند یعنی او را به تقوا هدایت می کند. یعنی باتقوایان هستند که از هدایت
قرآن از ارائه ی طریق قرآن بهره جسته اند. غیر باتقوایان دیگران گویا از این هدایت طرفی نبسته اند.
پس این هدایت را اگر ارائه ی طریق بگیریم با این بیان درست می شود، نه با این بیان که بگوییم تقوای اولیه،
»الَّذِینَ« به خودی خود معنایش در گروه، گروهبندی نیست. ما اینجا یک گروه داریم به نام متقین، دو سرفصل در
تعریفشان داریم. حاال من این دو سرفصل را باهم وقتی مقایسه کردم دیدم این سرفصل اول به جامع دین اشاره کرده،یعنی دین به طور جامع در سرفصل اول هست، ایمان به غیب آیا ایمان به قرآن در آن هست یا نیست؟ ایمان به وحی
در آن هست یا نیست؟ ایمان به توحید، نبوت، معاد همه چیز در آن هست. اقامه ی نماز و انفاق هم جامع مسائل
رفتاری است. یعنی این کل دین است »ذَلِکَ دِینُ الْقَیِّمَهِ« سوره ی بینه هم همین را فرموده؛ پس این دومی یک چیزی
است که باید در دل این باشد علی القاعده، پس این دومی یک چیزی غیر از این نیست. مثل یک عطف خاص بر عام
است. گویا خواسته از دل این ایمان به غیب یک چیزی را بکشد بیرون توجه بدهد. بفرماید این که ما می گوییم این
سه تا را دارد با این ملاحظه ها، ایمان به قرآن، ایمان به »مَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِ« القرآن. این است که من می گویم تفسیری،
یعنی یک جورهایی دارد آن را توضیح می دهد. اسلوب خاص بر عام، یعنی ما با توجه به عمومیت ایمان به غیب، که
ایمان به غیب شامل این هم هست. »وَبِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ« و »وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ«؟ این حصر را توضیح بدهم.
ببینید خدا می توانستد بفرماید »بِالْآخِرَهِ یُوقِنُونَ« اینها به آخرت یقین دارند. وقتی می فرماید: »بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ«
این در عربی اینطور معنا می شود: به آخرت فقط اینها هستند که یقین دارند. یعنی اگر کسی تبعیض در وحی قائل
شد قطع به یقین بدانید او به آخرت یقینی ندارد، کسی به آخرت یقین داشته باشد نمی گوید من تا اینجایش را فقط
قبول دارم! چه چیزی آمده وسط که می گوید تا اینجا را قبول دارم؟ نفس، منافع، دنیایش، پس یقینی به آخرت ندارد
اال کسی که تبعیض در وحی قائل نشود، این را از چه فهمیدیم؟ از »هُمْ«، »بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ«.
اینجا »أُولَئِکَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ« اگر می فرمود: »وَأُولَئِکَ الْمُفْلِحُونَ« اینها بر هدایت هستند و اینها به فلاح
می رسند. ممکن بود کسی بیاید بگوید خب این یک نسخه ای از نسخه های فلاح، ممکن است فلاح نسخه های
دیگری هم داشته باشد. مثالً کسی می آید می گوید من در جای دیگر قرآن خواندم که خدا فرموده: »وَمَنْ یُوقَ شُحَّ
نَفْسِهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ« )حشر/۹ )یک نسخه رسیدن به فلاح هم ترک خودخواهی است، ترک بخل و حرص است،
ترک خودخواهی. یک نسخه ی دیگر هم آن است. اگر کسی اینطور تلقی کند که این یک نسخه، آن یک نسخه، ممکن
است آدم ها دچا تکثر بشوند. ببخشید شما با کدام قسمت قرآن می خواهید به فلاح برسید؟ می گوید من با »وَمَنْ یُوقَ
شُحَّ نَفْسِهِ« کار می کنم، من دیگر در خط نماز و این چیز های دیگر نیستم، من با شح نفس، کلا من اینطوری می روم
بهشت. آن دیگری می گوید من معارجی هستم من با سوره ی معارج، آن دیگری می گوید من سوره بقره ای هستم،
هر کس یک توصیفی از خودش می کند هر کسی می گوید من خودم یک نردبانی پیدا می کنم می روم طرف خدا،
وقتی خدا می آورد این »هُمْ«ها را می گذارد اینجا »أُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ«، یعنی می خواهد بفرماید فقط این است.
تدبر آیات ۱ تا ۵ سوره بقره
توسط
برچسبها:
دیدگاهتان را بنویسید