تفسیر آیات ۱تا۵ سوره بقره، المیزان و نور

سوره البقره (۲): آیات ۱ تا ۵

(بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‌)

(الم (۱) ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدىً لِلْمُتَّقِینَ (۲) الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ (۳) وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ (۴))

(أُولئِکَ عَلى‌ هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۵))

سوره بقره در مدینه نازل شده و از پیامبر اکرم نقل شده که فرمودند هر کس سوره بقره را بخواند درود و رحمت خدا شامل حالش خواهد شد و مانند مرزبانی که یک سال تمام با بیم و هراس به پاسداری از مرزهای قلمرو اسلام مشغول بوده است پاداش داده خواهد شد آنگاه حضرت علی فرمودند مسلمانان را به تعلم سوره بقره توصیه کن همانا فراگرفتن آن موجب برکت و ترکش موجب پشیمانی است و از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمودند هر کس سوره بقره و آل عمران را بخواند روز قیامت در حالی وارد محشر خواهد شد که آن دو سوره همچون دوپاره ابر بالای سرش سایه افکنده اند.
بیان آیات
از آنجائیکه این سوره بتدریج ، و بطور متفرق نازل شده ، نمى توان غرض واحدى که مورد نظر همه آیاتش باشد در آن یافت ، تنها مى توان گفت : که قسمت عمده آن از یک غرض واحد و چشم گیر خبر مى دهد، و آن عبارتست از بیان این حقیقت که عبادت حقیقى خداى سبحان باین است که بنده او بتمامى کتابهائیکه او بمنظور هدایت وى و بوسیله انبیائش نازل کرده ، ایمان داشته باشد، و میان این وحى و آن وحى ، این کتاب و آن کتاب ، این رسول و آن رسول ، فرقى نگذارد.
در این سوره علاوه بر بیان حقیقت نامبرده ، کفار و منافقین ، تخطئه و اهل کتاب ملامت شده اند، که چرا میانه ادیان آسمانى و رسولان الهى فرق گذاشتند؟ و در هر فرازى بمناسبت عده اى از احکام از قبیل برگشتن قبله از بیت المقدس ‌ بسوى کعبه و احکام حج ، ارث و روزه و غیر آن را بیان نموده ، بفرازى دیگر پرداخته است .
الف – لام – میم گفتار پیرامون حروف بریده ایکه در اول بعضى از سوره هاى قرآن آمده ، انشاءاللّه در ابتداى سوره شورى ، از نظر خواننده خواهد گذشت و همچنین گفتار در معناى هدایت بودن و کتاب بودن قرآن مى آید. هدى للمتقین ، الذین یؤ منون … متقین عبارتند از مؤمنین ، چون تقوى از اوصاف خاصه طبقه معینى از مؤمنین نیست ، و اینطور نیست که تقوى صفت مرتبه اى از مراتب ایمان باشد، که دارندگان مرتبه پائین تر، مؤمن بى تقوى باشند و در نتیجه تقوى مانند احسان و اخبات و خلوص ، یکى از مقامات ایمان باشد، بلکه صفتى است که با تمامى مراتب ایمان جمع میشود، مگر آنکه ایمان ، ایمان واقعى نباشد.
دلیل این مدعا این است : خدایتعالى دنبال این کلمه ، یعنى کلمه (متقین )، وقتى اوصاف آنرا بیان مى کند، از میانه طبقات مؤ منین ، با آنهمه اختلاف که در طبقات آنان است ، طبقه معینى را مورد نظر قرار نمیدهد، و طورى متقین را توصیف نمیکند که شامل طبقه معینى شود.
و در این آیات نوزده گانه که حال مؤ منین و کفار و منافقین را بیان مى کند، از اوصاف معرف تقوى ، تنها پنج صفت را ذکر مى کند و آن عبارتست از ایمان بغیب ، اقامه نماز، انفاق از آنچه خداى سبحان روزى کرده ، ایمان بانچه بر انبیاء خود نازل فرموده و بتحصیل یقین بآخرت و دارندگان این پنج صفت را باین خصوصیت توصیف کرده : که چنین کسانى بر طریق هدایت الهى و داراى آن هستند.

متقین داراى دو هدایتند همچناکه کفار و منافقین در دو ضلالت مى باشند.
و این طرز بیان بخوبى مى فهماند که نامبردگان بخاطر اینکه از ناحیه خداى سبحان هدایت شده اند، داراى این پنج صفت کریمه گشته اند، ساده تر اینکه ایشان متقى و داراى پنج صفت نامبرده نشده اند مگر بهدایتى از خدایتعالى ، آنگاه کتاب خود را چنین معرفى مى کند: که هدایت همین متقین است ، لا ریب فیه هدى للمتقین پس مى فهمیم که هدایت کتاب ، غیر آن هدایتى است که اوصاف نامبرده را در پى داشت و نیز مى فهمیم که متقین ، داراى دو هدایتند، یک هدایت اولى که بخاطر آن متقى شدند و یک هدایت دومى که خداى سبحان بپاس تقوایشان بایشان کرامت فرمود.

آنوقت مقابله بین متقین که گفتیم داراى دو هدایتند، با کفار و منافقین درست میشود، چون کفار هم داراى دو ضلالت ، و منافقین داراى دو کورى هستند، یکى ضلالت و کورى اول ، که باعث اوصاف خبیثه آنان از کفر و نفاق و غیره شد، دوم ضلالت و کورى اى که ضلالت و کورى اولشان را بیشتر کرد، اولى را بخود آنان نسبت داد، و دومى را بخودش ، که بعنوان مجازات دچار ضلالت و کورى بیشتریشان کرد، و در خصوص کفار فرمود: ختم اللّه على قلوبهم ، و على سمعهم و على ابصارهم غشاوه غشاوت را بخود آنان نسبت داد، و مهر زدن بر دلهاشانرا بخودش .
همچنانکه در آیات بعد درباره منافقین مى فرماید: فى قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضا مرض اولى را بخود منافقین نسبت میدهد، و مرض دومى ایشانرا بخودش ، بهمان معنائى که از آیه یضل به کثیرا، و یهدى به کثیرا، و ما یضل به الا الفاسقین (خدا با این قرآنش بسیاریرا گمراه ، و بسیارى را هدایت مى کند، و با آن گمراه نمیکند مگر فاسقان را، آنهائى را که قبل از برخورد با قرآن فاسق بوده اند)، و آیه : (فلما زاغوا ازاغ اللّه قلوبهم )، (وقتى خودشان از راه راست منحرف شوند، خدا هم دلهاشان را منحرف مى کند) استفاده میشود.
هدایت اول متقین از سلامت فطرت و هدایت دوم از ناحیه قرآن و فرع بر هدایت اول است
و کوتاه سخن آنکه : متقین میان دو هدایت واقعند، همچنانکه کفار و منافقین میانه دو ضلالت قرار گرفته اند، و هر سه طبقه از دو خصیصه خود، یکى را یعنى اولى را خودشان داشته اند، و دومى را خداوند بعنوان جزا بر اولیشان اضافه کرده است .

[هدایت اول متقین از سلامت فطرت و هدایت دوم از ناحیه قرآن و فرع بر هدایت اول است‌]

و چون هدایت دومى متقین بوسیله قرآن صورت مى‌گیرد، معلوم میشود هدایت اولى قبل از قرآن بوده، و علت آن سلامت فطرت بوده است (و اما اینکه چرا بعضى فطرتشان سالم است و بعضى ناسالم و آیا علت تامه آن وراثت و خوبى و بدى پدر و مادر و شیر و امثال آنها است و یا علت تامه‌اش خود انسان است؟ در پاسخ مى‌گوییم هیچیک از اینها علت تامه نیست، ولى همه آنها بمقدار اقتضاء اثر دارد. مترجم).

این وجدانى همه ما است که اگر فطرت کسى سالم باشد، ممکن نیست که باین حقیقت اعتراف نکند، که من موجود محتاجم و احتیاجم بچیزى است که خارج از ذات خودم است، و همچنین غیر من تمامى موجودات، و آنچه که بتصور و وهم یا عقل درآید، محتاج بامرى هستند خارج از ذاتشان و آن امر و آن چیز، امرى است که سلسله همه حوائج بدو منتهى میشود.

پس شخصى که سلامت فطرت داشته باشد خواه ناخواه ایمان به موجودى غایب از حس خودش دارد: موجودى که هستى خودش و هستى همه عالم، مستند بان موجود است.

شخص سلیم الفطره بعد از آنکه بچنین موجودى غیبى ایمان آورد و اعتراف کرد، فکر مى‌کند که این مبدء که حتى دقیقه‌اى از دقائق از حوائج موجودات غافل نمیماند و براى هر موجودى آن چنان سرپرستى دارد که گویى غیر از آن دیگر مخلوقى ندارد، چگونه ممکن است از هدایت بندگانش غافل بماند، و راه نجات از اعمال مهلک و اخلاق مهلک را بانان ننماید؟

همین سؤالى که از خود مى‌کند و سؤالات دیگرى که از آن زائیده میشود سر از مسئله توحید و نبوت و معاد در مى‌آورد در نتیجه خود را ملزم میداند که در برابر آن مبدء یکتا خضوع کند چون خالق و رب او و رب همه عالم است، و نیز خود را ملزم میداند که در جستجوى هدایت او برآید و وقتى به هدایت او رسید، آنچه در وسع او هست از مال و جاه و علم و فضیلت همه را در راه احیاء آن هدایت و نشر آن دین بکار بندد و این همان نماز و انفاق است، اما نه نماز و زکاه قرآن، چون گفتار ما در باره شخص سلیم الفطره‌اى است که اینها را در فطرت خود مى‌یابد، بلکه نماز و زکاتى که فطرتش بگردنش مى‌اندازد، و او هم از فطرتش مى‌پذیرد.
[معنى ایمان‌]

(یؤمنون): ایمان، عبارتست از جایگیر شدن اعتقاد در قلب و این کلمه از ماده (ء- م- ن) اشتقاق یافته، کانه شخص با ایمان به کسى که بدرستى و راستى و پاکى وى اعتقاد پیدا کرده، امنیت مى‌دهد، یعنى آن چنان دل گرمى و اطمینان مى‌دهد که هرگز در اعتقاد خودش دچار شک و تردید نمى‌شود، چون آفت اعتقاد و ضد آن شک و تردید است.

[اشاره به مراتب ایمان‌]

و ایمان همانطور که قبلا هم گفتیم، معنایى است داراى مراتبى بسیار چون اذعان و اعتقاد، گاهى بخود چیزى پیدا میشود و تنها اثر وجود آن چیز بر آن اعتقاد مترتب میشود، و گاهى از این شدیدتر است، بطورى که به پاره‌اى لوازم آن نیز متعلق مى‌گردد و گاهى از این نیز شدیدتر میشود، و به همه لوازم آن متعلق میشود، و از همین جا نتیجه مى‌گیریم: که مؤمنین هم در اعتقادشان بغیب، و بخداى حاضر و ناظر، و بروز جزاى او، در یک طبقه نیستند، بلکه طبقات مختلفى دارند.

[معنى غیب و ایمان به غیب‌]

(بالغیب): کلمه غیب بر خلاف شهادت، عبارتست از چیزى که در تحت حس و درک آدمى قرار ندارد و آن عبارتست از خداى سبحان و آیات کبراى او که همه از حواس ما غایبند و یکى از آنها وحى است که در جمله‌(وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ) به آن اشاره فرموده. پس مراد از ایمان به غیب در مقابل ایمان بوحى و ایمان بآخرت عبارتست از ایمان بخداى تعالى و در نتیجه در این چند آیه به ایمان به همه اصول سه‌گانه دین اشاره شده است و قرآن کریم همواره اصرار و تاکید دارد در اینکه بندگان خدا نظر خود را منحصر در محسوسات و مادیات نکنند و ایشان را تحریک مى‌کند به اینکه: از عقل سلیم و لب خالص پیروى کنند.

[وجه تعبیر به ایقان در(وَ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ)]

*(وَ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ) قبلا اعتقاد راسخ به توحید و نبوت را به کلمه ایمان تعبیر آورد و در این جمله اعتقاد راسخ بخصوص به آخرت را به ایقان تعبیر کرده و این بدان جهت است که بلازمه یقین، که عبارتست از فراموش نکردن آخرت، نیز اشاره کرده باشد، چون بسیار میشود انسان نسبت بچیزى ایمان دارد و هیچ شکى در آن ندارد، اما پاره‌اى از لوازم آن را فراموش مى‌کندو در نتیجه عملى منافى با ایمانش انجام میدهد، بخلاف یقین که دیگر با فراموشى نمیسازد و ممکن نیست انسان، عالم و مؤمن بروز حساب باشد و همواره آن روز را در خاطر داشته و بیاد آن باشد، بیاد روزى باشد که در آن روز بحساب کوچک و بزرگ اعمالش مى‌رسند، و در عین حال پاره‌اى گناهان را مرتکب شود، چنین کسى نه تنها مرتکب گناه نمیشود، بلکه از ترس، بقرق‌گاه‌هاى خدا نزدیک هم نمى‌گردد.

هم چنان که خداى تعالى در باره آنان فرموده: ((وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‌، فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ، إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ، لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ، بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ‌)، خواهش نفس را پیروى‌
مکن، که تو را از راه خدا گمراه مى‌کند، کسانى که از راه خدا گمراه میشوند، عذابى شدید دارند، بخاطر اینکه روز حساب را فراموش کردند) و فهمانید که ضلالت از راه خدا تنها بخاطر فراموشى روز حساب است، و بدین جهت در آیات مورد بحث فرمود:(وَ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ)، چون بیاد آخرت بودن و بدان یقین داشتن، تقوى را نتیجه میدهد.

*(أُولئِکَ عَلى‌ هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ) الخ، هدایت همه‌اش از خداى سبحان است و هیچ قسمى از آن به هیچ کس نسبت داده نمیشود، مگر بطریق مجاز گویى که بحث مفصلش انشاء اللَّه بزودى خواهد آمد.

در جمله مورد بحث، مؤمنین را به هدایت توصیف کرده و در موردى دیگر هدایت را اینطور تعریف کرده که: ((فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ، یَشْرَحْ صَدْرَهُ‌)، یعنى کسى را که خدا بخواهد هدایت کند سینه‌اش را گشاده میسازد)[۲] و گشادگى سینه، بمعناى وسعت ان است، وسعتى که هر تنگى و تنگ نظرى و بخل را از آن دور میسازد و چون در جاى دیگر فرموده: ((وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ‌)، کسى که او را از بخل درونى حفظ کرده باشند چنین کسانى از رستگارانند)،[۳] لذا مى‌بینیم در آخر آیه مورد بحث هم نامى از رستگارى برده،مى‌فرمایدأُولئِکَ عَلى‌ هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).

تفسیر نور

محل نزول:

این سوره در مدینه بر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نازل گردیده است. [۲]

شأن نزول آیات ۲، ۳ و ۴:

«شیخ طوسی» گوید: عده‌ اى گویند: این آیات براى مؤمنین عرب نازل شده و مقصود آن سایر مؤمنین اهل کتاب که بعد ایمان آورده اند نمى باشد و دلیل آن‌ را آیه چهارم گفته ‌اند و گویند عرب قبل از این که قرآن بر رسول اکرم صلى الله علیه و آله نازل شود. داراى کتاب نبوده است و البته چنین موضوعى درست نیست زیرا می‌توان گفت آیه سوم براى تمام مؤمنین نازل شده و آیه چهارم به قوم مخصوصى از مؤمنین مزبور اختصاص داشته باشد زیرا تخصیص آیه چهارم مستلزم تخصیص آیه سوم نخواهد بود[۳].[۴]

تفشته باشد زیرا تخصیص آیه چهارم مستلزم تخصیص آیه سوم نخواهد بود[۳].[۴]

تفسیر آیه

تفسیر نور

اثنی عشری

روان جاوید

اطیب البیان

برگزیده تفسیر نمونه

سایر تفاسیر

تفسیر نور (محسن قرائتی)

«۲» ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدىً لِلْمُتَّقِینَ‌

آن کتاب (با عظمت که) در (حقّانیت) آن هیچ تردیدى راه ندارد، راهنماى پرهیزگاران است.

نکته ها

«لا رَیْبَ فِیهِ» یعنى در اینکه قرآن از سوى خداست، شکّى نیست. زیرا مطالب آن به گونه‌اى است که جایى براى این شکّ وتردید باقى نمى‌گذارد واگر شکّى در کار باشد، بخاطر سوءظن وروحیّه لجاجت افراد است. چنانکه قرآن مى‌فرماید: «فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ» «۱» آنان در شکّى که خود ایجاد مى‌کنند، سردرگم هستند.

هدف قرآن، هدایت مردم است و اگر به مسائلى از قبیل خلقتِ آسمان‌ها و زمین و گیاهان و حیوانات و … اشاره کرده به خاطر آن است که توجّه مردم به آنها، موجب توجّه به علم و قدرت و حکمت خداوند گردد. «۲»

قرآن وسیله هدایت همه مردم است؛ «هُدىً لِلنَّاسِ» «۳» همانند خورشید بر همه مى‌تابد،

«۱». توبه، ۴۵٫

«۲». در قرآن به موضوعات طبیعى، کیهانى، تاریخى، فلسفى، سیاسى و صنعتى اشاراتى شده، ولى هدف اصلى هدایت است.

«۳». بقره، ۱۸۵٫

جلد ۱ – صفحه ۴۷

ولى تنها کسانى از آن بهره مى‌برند که فطرتِ پاک داشته و در برابر حقّ خاضع باشند؛ «هُدىً لِلْمُتَّقِینَ» همچنان که نور خورشید، تنها از شیشه‌ى تمیز عبور مى‌کند، نه از خشت وگِل. لذا فاسقان‌ «۱»، ظالمان‌ «۲»، کافران‌ «۳»، دل‌مردگان‌ «۴»، مسرفان و تکذیب کنندگان‌ «۵» از هدایت قرآن بهره‌مند نمى‌شوند.

سؤال: این آیه درباره قرآن ومطالب آن مى‌فرماید: «لا رَیْبَ فِیهِ» هیچ شکّى در آن نیست. در حالى که خود قرآن شکّ وتردید مخالفان را در این باره بیان مى‌دارد: یک جا مى‌فرماید:

«إِنَّنا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْهِ مُرِیبٍ» «۶» ما درباره آنچه ما را به آن مى‌خوانى، در شکّ هستیم. و در مورد شکّ در وحى ونبوّت نیز مى‌خوانیم: «بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْ ذِکْرِی» «۷» درباره‌ى قیامت نیز آمده: «لِنَعْلَمَ مَنْ یُؤْمِنُ بِالْآخِرَهِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِی شَکٍّ» «۸» بنابراین چگونه مى‌فرماید: «لا رَیْبَ فِیهِ» هیچ شکّى در قرآن ومحتواى آن نیست؟

پاسخ: مراد از جمله‌ «لا رَیْبَ فِیهِ» آن نیست که کسى در آن شکّ نکرده و یا شکّ نمى‌کند، بلکه منظور آن است که حقّانیت قرآن به قدرى محکم است که جاى شکّ ندارد و اگر کسى شکّ کند به خاطر کور دلى خود اوست. چنانکه در آیه ۶۶ سوره نمل مى‌فرماید: «بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْها بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ» «۹»

پیام ها

۱- قرآن در عظمت، مقامى بس والا دارد. «ذلِکَ» در ادبیات عرب، «ذلِکَ‌» اسم اشاره به دور است. در اینجا به قرآن که در پیش روى ماست، با «ذلِکَ» اشاره مى‌کند که از عظمتِ دست نایافتنى قرآن حکایت مى‌کند.

«۱». «لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ» توبه، ۸۰٫

«۲». «لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ» مائده، ۵۱٫

«۳». «لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ» مائده، ۶۷٫

«۴». «لا یَهْدِی مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفَّارٌ» زمر، ۳٫

«۵». «لا یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ» غافر، ۲۸٫

«۶». هود، ۶۲٫

«۷». ص، ۸٫

«۸». سبأ، ۲۱٫

«۹». نخبه التفاسیر به نقل از آیهاللَّه جوادى.

جلد ۱ – صفحه ۴۸

۲- راهنما باید در روش دعوت و محتواى برنامه خود، قاطع و استوار باشد.

جمله‌ى‌ «لا رَیْبَ فِیهِ» نشانگر استوارى و استحکام قرآن است.

۳- توانِ قرآن بر هدایت پرهیزکاران، خود بهترین دلیل بر اتقان و حقّانیت آن است. «هُدىً لِلْمُتَّقِینَ»

۴- تنها افراد پاک وپرهیزکار، از هدایت قرآن بهره‌مند مى‌شوند. «هُدىً لِلْمُتَّقِینَ» هرکس که ظرف دلش پاکتر باشد، بهره‌مندى و نورگیرى او بیشتر است. «۱»

پانویسسیر آیهه سوم نخواهد بود[۳].[۴]

تفسیر آیه

تفسیر نور

اثنی عشری

روان جاوید

اطیب البیان

برگزیده تفسیر نمونه

سایر تفاسیر

تفسیر نور (محسن قرائتی)

«۳» الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ‌

(متّقین) کسانى هستند که به غیب ایمان دارند و نماز را به پاى مى‌دارند و از آنچه به آنان روزى داده‌ایم، انفاق مى‌کنند.

نکته ها

قرآن، هستى را به دو بخش تقسیم مى‌کند: عالم غیب‌ «۲» و عالم شهود. متّقین به کلّ هستى ایمان دارند، ولى دیگران تنها آنچه را قبول مى‌کنند که برایشان محسوس باشد.

حتّى توقّع دارند که خدا را با چشم ببینند و چون نمى‌بینند، به او ایمان نمى‌آورند. چنانکه برخى به حضرت موسى گفتند: «لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَهً» «۳» ما هرگز به تو ایمان نمى‌آوریم، مگر آنکه خداوند را آشکارا مشاهده کنیم.

این افراد درباره‌ى قیامت نیز مى‌گویند: «ما هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یُهْلِکُنا إِلَّا الدَّهْرُ» «۴» جز این دنیا که ما در آن زندگى مى‌کنیم، جهان دیگرى نیست، مى‌میریم و زنده مى‌شویم و این روزگار است که ما را از بین مى‌برد.

چنین افرادى هنوز از مدار حیوانات نگذشته‌اند و راه شناخت را منحصر به محسوسات مى‌دانند و مى‌خواهند همه چیز را از طریق حواسّ درک کنند.

«۱». هدایت داراى مراحل و قابل کم و زیاد شدن است. «وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً»

«۲». غیب به خداوند متعال، فرشتگان، معاد و حضرت مهدى علیه السلام اطلاق شده است.

«۳». بقره، ۵۵٫

«۴». جاثیه، ۲۴٫

جلد ۱ – صفحه ۴۹

متّقین نسبت به جهان غیب ایمان دارند، که برتر از علم و فراتر از آن است. در درونِ ایمان، عشق، علاقه، تعظیم، تقدیس و ارتباط نهفته است، ولى در علم، این مسائل نیست.

پیام ها

۱- ایمان، از عمل جدا نیست. در کنار ایمان به غیب، وظایف و تکالیف عملى مؤمن بازگو شده است. «یؤمنون … یقیمون … ینفقون»

۲-اساسى‌ترین اصل در جهان‌بینى الهى آن است که هستى، منحصر به محسوسات نیست. «یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ»

۲- پس از اصل ایمان، اقامه‌ى نماز و انفاق از مهم‌ترین اعمال است. «یُؤْمِنُونَ … یُقِیمُونَ … یُنْفِقُونَ» (در جامعه‌ى الهى که حرکت وسیر الى اللّه دارد، اضطراب‌ها و ناهنجارى‌هاى روحى و روانى و کمبودهاى معنوى، با نماز تقویت و درمان مى‌یابد و خلأهاى اقتصادى و نابسامانى‌هاى ناشى از آن، با انفاق پر و مرتفع مى‌گردد.)

۳- برگزارى نماز، باید مستمر باشد نه موسمى و مقطعى. «یُقِیمُونَ الصَّلاهَ» (فعل مضارع بر استمرار و دوام دلالت دارد.)

۴- در انفاق نیز باید میانه‌رو باشیم. «۱» «مِمَّا رَزَقْناهُمْ»

۵- از هرچه خداوند عطا کرده (علم، آبرو، ثروت، هنر و …) به دیگران انفاق کنیم.

«مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ» «۲» امام صادق علیه السلام مى‌فرماید: از آنچه به آنان تعلیم داده‌ایم در جامعه نشر مى‌دهند. «۳»

۶- انفاق باید از مال حلال باشد، چون خداوند رزق‌ «۴» هر کس را از حلال مقدّر

«۱». «مِمَّا»، (مِن ما) است و یکى از معانى «من» بعض است. یعنى بعضى از آنچه روزى کرده‌ایم- نه همه را- انفاق مى‌کنند.

«۲». در اینگونه موارد کلمه «ما» به معناى هر چیز است.

«۳». بحار، ج ۲، ص ۱۷٫

«۴». «رزق»، به نعمت دائمى که براى ادامه‌ى حیات طبق احتیاج داده مى‌شود، اطلاق مى‌گردد وقید تداوم و به اندازه‌ى احتیاج، آن را از مفاهیمِ احسان، اعطاء، نصیب، انعام و حظّ، جدا مى‌کند. التحقیق فى کلمات‌القرآن، ج ۴، ص ۱۱۴٫

جلد ۱ – صفحه ۵۰

مى‌کند. «رَزَقْناهُمْ»

۷- اگر باور کنیم آنچه داریم از خداست، با انفاق کردن مغرور نمى‌شویم. بهتر مى‌توانیم قسمتى از آن را انفاق کنیم. «مِمَّا رَزَقْناهُمْ»

روایات مرتبط با تفسیر آیه
فسیر آیه

تفسیر نور

اثنی عشری

روان جاوید

اطیب البیان

برگزیده تفسیر نمونه

سایر تفاسیر

تفسیر نور (محسن قرائتی)

«۴» وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ‌

و آنان به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پیش از تو (بر پیامبران) نازل گریده، ایمان دارند و هم آنان به آخرت (نیز) یقین دارند.

نکته ها

ابزار شناخت انسان، محدود به حس و عقل نیست، بلکه وحى نیز یکى از راههاى شناخت است که متّقین به آن ایمان دارند. انسان در انتخاب راه، بدون راهنما دچار تحیّر و سرگردانى مى‌شود. باید انبیا دست او را بگیرند و با منطق و معجزه و سیره‌ى عملى خویش، او را به سوى سعادت واقعى راهنمایى کنند.

از این آیه و دو آیه قبل بدست مى‌آید که خشوع در برابر خداوند متعال (نماز) و داشتن روحیّه ایثار و انفاق و تعاون و حفظ حقوق دیگران و امید به آینده‌اى روشن و پاداش‌هاى بزرگ الهى، از آثار تقواست.

پیام ها

۱- ایمان به تمام انبیا و کتب آسمانى، لازم است. زیرا همه آنان یک هدف را دنبال مى‌کنند. «یُؤْمِنُونَ … ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ»

۲- تقواى واقعى، بدون یقین به آخرت ظهور پیدا نمى‌کند. «بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ»

۳- احترام قرآن، قبل از کتب دیگر است. «… بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ …»

۴- پیامبر اسلام، آخرین پیامبر الهى است. کلمه‌ «مِنْ قَبْلِکَ» بدون ذکر «مِنْ بَعْدِکَ‌» نشانه‌ى خاتمیّت پیامبر اسلام و قرآن است.

تفسیر نور(۱۰جلدى)، ج‌۱، ص: ۵۱
عانی کلمات آیه

مفلحون: رستگاران. واحد آن مفلح است. فلح: رستگارى و نجات یافتن.[۱]

تفسیر آیه

تفسیر نور

اثنی عشری

روان جاوید

اطیب البیان

برگزیده تفسیر نمونه

سایر تفاسیر

تفسیر نور (محسن قرائتی)

«۵» أُولئِکَ عَلى‌ هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ‌

تنها آنان از جانب پروردگارشان بر هدایتند و آنان همان رستگاران هستند.

نکته ها

پاداش اهل تقوا که به غیب ایمان دارند و اهل نماز و انفاق و یقین به آخرت هستند، رستگارى و فلاح است. رستگارى، بلندترین قلّه سعادت است. زیرا خداوند هستى را براى بشر آفریده‌ «۱» و بشر را براى عبادت‌ «۲» و عبادت را براى رسیدن به تقوا «۳» و تقوا را براى رسیدن به فلاح و رستگارى. «۴»

در قرآن، رستگاران ویژگى‌هاى دارند؛ از جمله:

الف: در برابر مفاسد جامعه، به اصلاحگرى مى‌پردازند. «۵»

ب: امر به معروف و نهى از منکر مى‌کنند. «۶»

ج: علاوه بر ایمان به رسول خدا صلى الله علیه و آله، او را حمایت مى‌کنند. «۷»

د: اهل ایثار هستند. «۸»

ه: در قیامت از حسنات، میزانِ سنگین دارند. «۹»

رستگارى، بدون تلاش به دست نمى‌آید و شرایط و لوازمى دارد، از آن جمله در قرآن به موارد ذیل اشاره شده است:

براى فلاح و رستگارى، تزکیه لازم است. «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها» «۱۰»

براى فلاح و رستگارى، جهاد لازم است. «جاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» «۱۱»

براى فلاح و رستگارى، خشوع در نماز، اعراض از لغو، پرداخت زکات، پاکدامنى، عفت، امانتدارى، وفاى به عهد و پایدارى در نماز، لازم است.

«۱». «خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً» بقره، ۲۹٫

«۲». «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» ذاریات، ۵۶٫

«۳». «اعْبُدُوا رَبَّکُمُ … لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» بقره، ۲۱٫

«۴». «فَاتَّقُوا اللَّهَ … لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» مائده، ۱۰۰٫

«۵». آل‌عمران، ۱۰۴٫

«۶». آل‌عمران، ۱۰۴٫

«۷». اعراف، ۱۵۷٫

«۸». حشر، ۹٫

«۹». اعراف، ۸٫

«۱۰». شمس، ۹٫

«۱۱». مائده، ۳۵٫

جلد ۱ – صفحه ۵۲

پیام ها

۱- هدایتِ ویژه الهى، براى مؤمنان واقعى تضمین شده است. «هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ»

۲- ایمان وتقوا، انسان را به فلاح ورستگارى مى‌رساند. «لِلْمُتَّقِینَ، یُؤْمِنُونَ، الْمُفْلِحُونَ»
شأن نزول

«شیخ طوسى» گوید: بنا بقول ربیع بن انس درباره ابو جهل و پنج نفر از قوم او که از سران احزاب بوده و در جنگ بدر کشته شده‏ اند نازل گردید [۲] چنانکه بلخى و مغربى نیز این عقیده را پسندیده ‏اند. ابن عباس [۳] گوید درباره احبار یهود که در اطراف مدینه بوده ‏اند نازل شده است، عدّه‏ اى نیز گویند درباره مشرکین نزول یافته است و طبرى قول ابن عبّاس را پسندیده است. ولى ما مى ‏گوئیم این آیه جنبه اختصاصى داشته و حمل کردن آن بر عموم غیر ممکن است زیرا میدانیم در میان کفّار عدّه ‏اى بودند که بعد ایمان آوردند بنا بر این نمى‏ توان آیه را حمل بر عموم کرد و بنا بر قول ربیع بن انس اگر کسى از کفّار با حالت کفر بمیرد بطور یقین منظور نظر این آیه بوده است و روى همین زمینه تمام سران احزاب مقصود این آیه بوده و نیز شامل کسانى که در جنگ بدر کشته شده ‏اند خواهد بود،[۴] [۵] کسانى که معتقدند که این آیه مخصوص کفّار اهل کتاب است چنین دلیل آوردند و گویند چون آیات قبل از این آیه مربوط بمؤمنین بوده بنا بر این باید این آیه و آیات بعد از آن مربوط بکفّار باشد [۶]. [۷]
آن مربوط بکفّار باشد [۶]. [۷]


منتشر شده

در

توسط

برچسب‌ها:

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *