استاد علی صبوحی – خالصه تدریس تدبر در سوره مبارکه فسطاط – جلسه ۲ تاریخ: ۲۲/۸۰/۸۲۳۰
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
سرفصل آیات ۱ تا ۵ شد: متقین تربیت یافتگان قرآن هستند. متقین کسانی هستند که قرآن آنها را به مقصد میرساند.
اما قسمت دوم: 《إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا》 یعنی همانا کسانی که به قرآن کریم، به پیامبر اسلام، به اسلام کفر ورزیدند《سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ》 فرقی نمیکند برای آنها، 《أَأَنْذَرْتَهُمْ》 تو آنها را انذار بدهی 《أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُم》و یا انذارشان ندهی، 《لَا یُؤْمِنُونَ》 اینها ایمان نمی آورند. از مرحله ای صحبت میکند که پیامبر مدتها انذار داده است، و آنها با اختیار خودشان انذار پیامبر را قبول نکردها ند و این انذار قبول نکردن ها آنقدر روی هم شده است که دیگر برای آنها یک حجاب درست شده است. هر چه بیشتر مقاومت میکند بیشتر انذار ناپذیر میشود و میرسد به نقطه ای که به آن میگویند نقطه 《خَتَمَ》، مهر میخورد. طرف به اختیار خودش به این نقطه رسیده است نه اینکه خداوند خواسته که او به این نقطه برسد. خداوند عالم را طوری طراحی کرده که اگر مقاومت میکنی به نقطه تاثیر ناپذیری میرسی. لذا در تفاسیر میگویند 《خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ》 کیفری است، نمیخواهند بگویند اعتباری است. یعنی خدا میتوانست ختم نکند ولی ختم کرد. خدا میفرماید بر قلبهایشان مهر زد، 《وَعَلَى سَمْعِهِمْ》 و بر قوت شنوایی آنها، نه اینکه نمیشنوند، می شنوند اما نمیشنوند. پیامبر اکرم مدام داد میزند، این اصالً از گوش او به جانش نفوذ نمیکند. گوش مجرایی است که از آن سخن به قلب میرسد. وقتی رسید به قلب تحلیل میشود؛ یا پذیرفته بشود یا رد شود. خدا اول میفرماید قلبشان مسدود شده است، بعد میفرماید گوش هم بسته شده است 《عَلىَ أَبْصَرِهِمْ غِشَاوَهٌ》 چشم هم یک مجرای دیگری است تا انسان با آن ببیند و متأثر شود. آن هم رویش پرده افتاده است. آیات و نشانه ها، قدرت خدا، حقیقت داشتن نظام جزا را میبیند، ولی دیگر اثری در وجود او نمیکند 《وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ》 و برای آنها عذابی با عظمت در نظر گرفته شده است.
حاال میآید روی 《وَ مِنَ النَّاسِ》. تفسیر میگوید 《وَ مِنَ النَّاسِ》 گروه سومی است به نام منافقین مصطلح، یعنی کسانی که وقتی به پیامبر (ص) میرسیدند، میگفتند قبولت داریم ولی در حقیقت قبولش نداشتند. اینجا منافقینمصطلحی در کار نیست. بلکه خداوند یکی از مصادیق گروه دوم را که مساله امروز ما است را بررسی می کند. گروه دوم: » إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ« کسانیکه کفر به قرآن ورزیدند، دیگر امیدی به برگشتن آنها به راه قرآن نیست. قلبشان مختوم شده، سمعشان بسته شده، ابصارشان پرده افتاده است. لذا نگفته 《والذین》بلکه گفته: 《وَمِنَ النَّاسِ مَن》؛ و هستند از مردم کسانی که 《یَقُولُ》میگویند: 《ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیَوْمِ االْخِرِ》. ببینید نمیگوید 《آمنّا بالرسول》 《آمنّا بالکتاب》. میگوید ای پیامبر تو چه میخواهی بگویی؟ میخواهی بگویی به خدا ایمان بیاورید، ما ایمان داریم. میخواهی بگویی به یوم االخر ایمان بیاورید، ما ایمان داریم. چه نیازی هست به تو و قرآن ایمان بیاوریم؟! خدا میگوید: »وَ مَا هُم بِمُؤْمِنِینَ« دروغ میگویند که به خدا و یوم الاخر ایمان دارند. دروغشان
اینجاست، نفاقشان اینجاست. نه اینکه نفاقشان این باشد بگویند پیامبر را قبول داریم ولی ندارند. اتفاقاً ایمان به پیامبر (ص) را سفیهانه میدانند؛ 《أَنُؤْمِنُ کَمَا ءَامَنَ السُّفَهَاءُ》 چرا؟ چون میگویند ایمان به پیامبر نیازی نیست، لغو است که شما به پیامبر (ص) تمکین بکنید. ان شاءالله بعداً در سوره به تطبیق مصداقی آن خواهیم رسید که اینها بنی اسرائیل و یهودند. کسانی هستند که میخواهند به هر نحوی شده از ایمان به پیامبر (ص) و قرآن شانه خالی کنند. برای همین است که 《خَتَمَ اللَّهُ》. نگویید 《خَتَمَ اللَّهُ》 برای اینها نیست، برای کافران است. جلوتر 《صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لَا یَرْجِعُونَ》. یا 《أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلَالَهَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَمَا کَانُوا مُهْتَدِینَ》یا قبلتر 《اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَیَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ》. این تعابیر کم از 《خَتَمَ اللَّهُ َعلىَ قُلُوبِهِمْ》 نیست، دقیقاً همان است با بیان دیگری. کسانی که دیگر امیدی به نجاتشان نیست. اما چرا درباره آنها بحث میکنیم؟ چون برای امروز سوره مسئله شدند. یکبار این بود کسانی به پیامبر (ص) کفر بورزند و ادعای خدا و قیامت نکنند، برخورد با آنها یک مدل بود، راحتتر میشد بطالنشان را ثابت کرد. یکبار کسانی به پیامبر (ص) کفر می ورزند که دَم از خدا و قیامت و دین میزنند. مردم و سایرین را دچار تردید میکنند؛ لذا میگوید: 《یُخادِعُونَ اللَّه》«. چرا اسم 《خدعه》 روی آن میگذارد؟ چون اینها دارند امر را برای بقیه سخت و مشتبه میکنند. اینها مومن نیستند. 《یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ》 چرا اینها ادعای ایمان به خدا و قیامت میکنند؟
میخواهند خدا و مومنان را فریب بدهند. این چطور ایمان به خدایی است که وحی خدا را که حجت روشن خداست؛ 《ذَالِکَ الْکِتَبُ لَا رَیْبَ فِیهِ》 انکار میکنی؟ این چطور ایمان به خدایی است که پیامبر(ص) را میشناسی 《یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ》. لذا آنجا گفت: 《بِاالَخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ》 فقط از کسانی بپذیرید که ما به قیامت ایمان داریم که به کل وحی ایمان دارند. وگرنه چطور کسی به قیامت ایمان دارد ولی در وحی تبعیض قائل میشود! خدا میگوید: 《وَ مَا یُخادَعُونَ إِلَّا أَنفُسَهُمْ》 خودشان را فریب میدهند. خدا و مومنان فریب حرفشان را نمیخورد. 《وَمَا یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ مَا یَشْعُرُونَ》 متوجه هم نیستند که دارند خود را فریب میدهند. چرا این کار را میکنند؟ 《فىِ قُلُوبِهِم مَّرَضٌ》 در قلبهایشان مرضی است و آن حب دنیاست. 《فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا》 خدا هم مرضشان را زیاد کرد. این قاعده را خدا در عالم نوشته است هرچه مرض ورزی کنی قهراً مرضت بیشتر میشود. 《وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمُ》 برای آنها عذابی دردناک 《بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ》 بخاطر دروغی که میگویند، بخاطر اینکه میگویند ما مومنیم ولی به دروغ. »وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ« وقتی به آنها گفته میشود: لَا تُفْسِدُواْ فىِ الْأَرْضِ« در زمین فساد نکنید، یعنی اگر کسی پیغمبر حق بعدی را به رغم وجود حجتهای روشن قبول نکرد و گفت من میخواهم در همین موقعیت بمانم یعنی دارد فساد و تباهی در زمین میکند. یعنی یک راهی را که بنا است منسجم، متحد و قوی جلو برود، شما باعث قطع و تباهی میشوی. مثل اینکه آب را از مجرایش خارج میکنی. تباهی بوجود میآوری. این افساد است. » قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ« اتفاقاً ما مصلحیم! در این تعریضی است: مفسد کیست؟ شما هستید. شما هستید که رفتید سراغ یک پیغمبر دروغینی نعوذ باهلل و ما را هم میخواهید مجاب کنید که دنبال او برویم. مصلح ما هستیم که اجازه نمیدهیم این راه دروغین در عالم پا بگیرد. خدا میفرماید: »اَلَا« بدانید »إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ« اینها خودشان مفسدند و نه ما »وَلَکِنْ لَا یَشْعُرُونَ« ولی نمیفهمند. شعور درک مفسد بودن خود را هم ندارند. انسان اگر در جایگاهی بایستد که جایش نیست و حاضر نشود حق را بپذیرد و منافعش به خطر بیفتد، به بیشعوری میرسد، نمیفهمد. »وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ « وقتی به آنها گفته میشود 《ءَامِنُواْ کَمَا ءَامَنَ النَّاسُ》 ایمان بیاورید همانطور که مردم ایمان آوردند. شما هم مثل مردم این حجت را بررسی کنید و به رسول ایمان بیاورید. 《قالُواْ》 میگویند: »أَنُؤْمِنُ کَمَا ءَامَنَ السُّفَهَاءُ« ایمان بیاوریم همانطور که سفیهان ایمان آوردند! اینها سفیه و بیخردند، عقل ندارند. 《أَلَا》آگاه باشید 《اِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ》خودشان سفیه و بیخرند، بیعقل هستند. »وَلَکِنْ لَا یَعْلَمُونَ« اما نمیدانند. خیال میکنند خیلی زرنگ هستند و بقیه سفیه هستند. حال آنکه سفیه اینها هستند، بقیه زرنگ هستند. 《وَإِذَا لَقُواْ الَّذِینَ ءَامَنُواْ قَالُواْ ءَامَنَّا》 وقتی مومنین را میبینند، میگویند ما ایمان داریم. با توجه به سیاق 《قَالُواْ ءَامَنَّا》 یعنی ایمان به 《بِاللَّهِ وَ بِالْیَومِ االَخِرِ》. 《وَإِذَا خَلَوْاْ إِلىَ شَیَاطِینِهِمْ 》 وقتی با شیاطین خودشان خلوت میکنند، شیاطینشان چه کسانی هستند؟ بقیه ی آنان. از کجا این حرف را میزنیم؟ همین آیه در همین سوره تفسیر میشود: 《إِذا خَال بَعْضُهُمْ إِلى بَعْض》. در ادامه می فرماید: 《قالُواْ إِنَّا مَعَکُمْ》آنجا به هم قول وحدت میدهند؛ ما با شماییم، نگران نباشید 《إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ》. 《ءَامَنَّا》یی که میگوییم حقیقتی پشتش نیست و این استهزاء و دستپاچه کردن آنهاست، مسخره کردن آنهاست، یا در تعبیر قبلی میگوید خدعه گری آنهاست، یعنی واقعاً یک تاکتیکی است که دارند از آن استفاده میکنند، دارند سودش را میبرند.افساد دقیقاً قطع 《مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن یُوصَل》 است که در آیات بعدی همین سوره شرح داده میشود.
اینهایی که ما داریم در موردشان صحبت میکنیم، اینها ائمه کفر و سردمداران این انحراف بزرگ تاریخی هستند. نه اینکه اینها مثالً افراد عادی یهود هستند، بله ممکن است در طبقه ی بعدی، چه در همان زمان چه امروز در زمان ما همین ائمه ی کفر باشند که امر را بر آنها مشتبه کردند و آنها را به غلط انداختند و آنها نتوانستند دیگر راه را پیدا کنند. در ادامه میفرماید: 《اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَیَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ》 خداست که آنها را استهزاء میکنند، اینها خیال میکنند دارند مومنان به خدا را مسخره میکنند. یعنی خدا دارد آنها را در طغیانشان به سوی گیجی، سردرگمی، آوارگی و بیچارگی میکشد. یعنی این طرفِ عمالً مغلوب و مقهور دست برتر خداست، ولی خیال میکند صحنه گردان است. 《یَعْمَهُونَ》یک طور ضلالت با سردرگمی است، مثل اینکه در یک بیابانی گرفتار حیرت زدگی شده اید. اینها کسانی هستند که 《عَلَى هُدًى》 نیستند، پس چه کردند؟ 《اشْتَرَوُا الضَّلَالَهَ بِالْهُدَی》اینها ضلالت را به ثمن هدایت خریداری کردند، یعنی هدایت نقد که در دستشان بود و میتوانستند از آن بهره ببرند، مسلط بر آن هدایت بشوند و به فلاح برسند؛ این ثمن گرانبها را دادند و بجایش گمراهی را خریدند، 《فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ》 چه بد تجارتی است، سود نمیکند 《وَمَا کَانُوا مُهْتَدِینَ》 اینها هدایت یافتگان نیستند و نخواهند بود، این وضعیت سختی است که خودشان را در آن قرار دادند. شاهد بر اینکه ما کلاً دو گروه اینجا داشتیم این است: آیه ی ۱-۵:《أُولَئِکَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ》، حاال اینجا 《أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلَالَهَ بِالْهُدَى》 این گروه دوم است. یعنی این 《مِنَ النَّاسِ》 شرح مصداقی 《الَّذِینَ کَفَرُوا》ی آیه ی ۶ و ۷ است، خودش یک گروه سومی نیست.
حالا خدا میخواهد راجع به این گروه دوم، که بحث اصلی راجع به گروه دوم است، مثل بزند. این مثل اول؛ 《مَثَلُهُمْ》 یعنی صورت حقیقی و حقیقت باطنی و ماهیت آنها را میخواهی بدانی شبیه چهره ی غیبی آن کسی است که
《اسْتَوْقَدَ نَارًا》 آمد یک آتشی را برافروزد تا از نور و گرمای این آتش بهره ببرد، 《فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ》 همین که این آتش یک گُری گرفت و اطراف خودش را روشن کرد. خداوند وقتی که مثل را ذکر میکند وسط ذکرِ مثل منتقل به مُلَمث میشود. 《ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ》 این ملمث است. مثل راجع به یک نفر است، ممثل یک گروه است. خدا برایش مثل می زند: مثل کسی که آتشی را برمیافروزد، تا این آتش میخواهد اطراف او را روشن کند، یک بادی می آید آتش او را خاموش میکند. هیچ وقت نمیتواند اطرافش را روشن نگاه دارد، یک لحظه یک نوری دیده میشود ولی زود خاموش میشود. ممثل همین منافقینی هستند که با ادعای ایمان به خدا و قیامت 《آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیَوْمِ الْآخِرِ》، تلاش میکنند تا اطراف خود را روشن نگاه دارند، تا خود را در موقعیت روشنی قرار بدهند و جایگاه خود را در منطقه ای نورانی ترسیم کنند. 《ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَکَهُمْ فِی ظُلُمَاتٍ لَا یُبْصِرُونَ》 خدا مانع میشود و نورشان را از بین میبرد و آنها را رها کرد در ظلمتهایی که چیزی را نمیبینند؛ ¡صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ》 کر، لال، کور 《فَهُمْ لَا یَرْجِعُونَ》 پس دیگر اینها بر نمیگردند. میخواهد اشاره بفرماید همین که 《اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ》، خدا دارد اینها را به بازی میگیرد؛ این مثل اول. مثل دوم: 《کَصَیِّبٍ》 مثل یک باران تند؛ از عبارات بعدی معلوم است که شب است، چون نور نیست و هوا تاریک است. هوا که تاریک و ابری است و باران میبارد، یعنی تاریکی مضاعف است عمالً 《فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ》 در همین ظلمات یک وقت یک غرّشی میشنوی، 《وَبَرْقٌ》 و برقی میبینی، هوای ابری با رعد و برق؛ 《یَجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ》طوری این صاعقه ها سهمگین است و صدای رعدش بلند است که از خوف و ترس این صاعقه ها انگشت های خودشان را در گوشهایشان قرار میدهند. خدا نمیفرماید: 《یَجْعَلُونَ أَنَامِلَهُم》《أَنَامِلْ》 یعنی سر انگشت، خدا میفرماید: انگشتهایشان را در گوشهایشان کردند، یعنی آنقدر صدا بلند است و طرف بتواند تحمل کند، انگشت را در گوش فشار میدهد؛ 《مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ》 میترسند بمیرند. 《وَاللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکَافِرِینَ》 چون مثل را دارد برای کافران میزند یک پرانتز باز میکند و میبندد، میفرماید: و این نشانه ای است از احاطه ی خدا بر کافران، که چطور اینها را در مشتش میگیرد و بازی میدهد. اما ادامه ی مثل: 《یَکَادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ》 نزدیک است که برق از روشناییاش چشم آنها را برُباید. روشنایی قابل استفاده ای خیلی ندارد فقط چشمت را خیره میکند، 《کُلَّمَا أَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ》 در بیابان اگر قرار گرفته باشید و رعد و برق و باران باشد،. منتظر هستی که این برق بزند، یک لحظه در فلش برق، صحنه را ارزیابی میکنی که کجا درخت است، کجا سنگ است، کجا چوب است، ولی آن فلاش برق با آن نور خیره کنند چقدر طول می کشد؟ اگر نور خیلی خیره کننده باشد یک لحظه شما فقط یک صحنهای می بینی، در همان نوری که ایجاد شده در اثر برق دو قدمی برمیدارند ودر آن راه میروند. 《وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ》وقتی هم که تاریک میشود دوباره، 《قَامُوا》می ایستند، اینها نمیتوانند راه بروند، حتی آن دو قدمی هم که برمیدارند به مدد این برق است. خدا میفرماید: ما میتوانستیم کاری کنیم همین یک ذره نور را هم نبینند و همین صدا را نشنوند، نخواستیم!
خدا میخواهد بفرماید که بدانند در مشت من هستند، 《وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ》 خدا اگر میخواست کاری می کرد نه بشنوند و نه ببینند ، اما این کار را نکرده، 《إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ》 خدا بر هر چیزی قدرت دارد.
یعنی بخواهید با خدا بازی کنید خدا هم با شما بازی میکند. این تجلی مسخره کردن خودشان است. خدا و قیامت را قبول دارم، پیامبر را قبول ندارم! با خدا طرف هستید. مثل اینها را زد به مثل آدمهای گرفتار شده در یک رعد و برق و باران شدید که صدای وحشتناکش کم مانده از ترس مرگ، انگشت ها را در گوششان می کنند و از برقش هم یک لحظه روشن میشود دو قدم برمیدارند و باز متحیر می ایستند، خدا بر آنها محیط است، نه کرشان کرده راحت باشند، و نه کورشان کرده که هیچ چیز نبینند، یک چیزی میشنوند در حد رعد، یک چیزی میبینند در حد برق، دو قدمی متحیر و سرگردان برمی دارند، ولی در مشت خدا هستند.
تدبر آیات ۶ تا ۲۰ سوره بقره ( فسطاط)
توسط
برچسبها:
دیدگاهتان را بنویسید