تاریخچه فلسفه
تاریخ فلسفه به رویدادها و روندهایی اشاره میکند که بر فلسفه گذشته است. به عبارتی، چگونگی سیر حرکت تفکر فلسفی را بررسی میکند. از این رو میان نگارش تاریخ فلسفه با نگارش تاریخ فیلسوفان تفاوت وجود دارد. در تاریخ فلسفه، سیر فلسفه در بستر تاریخ به صورت یک جریان پیوسته و ممتد مورد بررسی قرار میگیرد(آن چیزی که بر فلسفه، گذشتهاست) در حالی که در دیگری، زندگینامه و تفکرات فیلسوفان نگاشته میشود. در این نوشتار ما نخست تاریخ فلسفه را در مغرب زمین و سپس در اسلام مرور میکنیم.
- فلسفه دوران باستان
اَشکال ابتداییِ تفکر فلسفی برای نخستین بار در دوران باستان و در سرزمینهای مختلفی از جمله یونان ،مصر، ایران، چین، هند و یونان پدید آمده است. در دوران باستان، «فلسفه» به دلیل رشد و شناسایی سطحی و ابتدایی تفکر در آن دوران، متکی بر علم نبود. پیش از شکلگیری فلسفه، ادیان مختلف به برخی از پرسشهای مردم جواب میدادند. این پاسخها و توضیحات سینه به سینه و نسل به نسل انتقال مییافتند. انسان در عصر باستان تلاش میکرد تا با توسل به «اسطورهها» به مسائل گوناگون خود در مورد زندگی، تقدیر، گذشته و آیندهاش پاسخ دهد. «اسطورهها» در چنین نگاهی، از قدرت مافوق بشری برخوردار هستند است و به خدایانی اشاره دارند که جریان زندگی را در ید قدرت خود دارند. شرح حال اساطیر به واقع داستان نبرد میان نیروهای نیک با نیروهای بد یا جنگ میان خیر و شر است.
فلسفه پیشا سقراطی
فیلسوفان پیشاسقراطی نخستین متفکرانی بودند که کوشیدند تا به جای تفسیر اسطوره شناختی، جهان را به روشی طبیعی و گاه عقلانی توصیف کنند، و برای ادعاهایشان دلیل ارائه دهند. وجه تمایز کوشش این عده، به عنوان نخستین فیلسوفان برای شناختن جهان، با سخنان پیشینیانشان در این است که آنها در تلاش بودند تا از راه مشاهده و تفکر و واقعبینی، با دور انداختن افسانههای دینی و تفسیرهای اساطیری و بدون توسل به خدایان اسطورهای و نیروهای نامحدود چنین خدایانی، جهان را بفهمند.
از جمله مشهورترین متفکّران پیش از سقراط میتوان به تالس، فیثاغورث، هراکلیتوس، پارمنیدس، دموکریت و پروتاگوراس اشاره کرد. این متفکران به ترتیب به مکاتب ملطی (فیلسوفان شهر ملط یونان) ، فیثاغوری، افسوسی، الئایی، اتمگرایی و سوفسطائیگری تعلّق داشتند. این دسته از فیلسوفان بهطور کلی بروننگرا (طبیعتگرا) بودند و همانطور که گفته شد، تلاش میکردند تا پدیدههای جهان را با تعمق در پدیدههای جهان و طبعیت بفهمند و توضیح دهند.
- فلسفه در دوره سقراط
الف- سیر فلسفه با اندیشه سقراط به مسیر تازهای افتاد. انقلاب سقراط، وارد کردن اخلاق به حوزه فلسفه است. وی اخلاق را در کانون توجّه فلسفه قرارداد و بر فنّ جدل و استدلال نظری تأکید میورزید. این روش ابتکاری سقراط نوعی دروننگری محسوب میشود که هدف آن، روی تافتن از جهان خارج و نظر کردن به انسان و خویشتن انسان است. این روش، مبتنی بر سؤال و جوابهای پیاپی و هدفمند شکل میگیرد. پس از سقراط، افلاطون (با رویکرد اشراقی) و ارسطو (با رویکردی عقلانی) مهمترین فلاسفه این دوران به حساب میآیند.
ب- سوفسطائیان . در زمان سقراط سوفسطائیان نفوذ زیادی بین جوانان آتنی داشتند و به آنها سفسطه و فن جدل آموزش میدادند و ادعایشان این بود که حقیقتی وجود ندارد و اگر باشد امکان شناخت آن نیست. آنها خود را دانشمندترین و عالمترین مردمان میخواندند.
- فلسفه متاخرین از حکمای قدیم
الف – فلسفه هلنیستی
فلسفه یونانیمآبی، یا فلسفه هلنیستی، دورهای از فلسفه غرب را در برمیگیرد که در تمدن هلنی، پس از ارسطو توسعه و با آغاز دوره نوافلاطونی پایان یافت. از جمله مکاتبی که در این دوره قرار دارند اپیکوریان، کلبیان و رواقیان هستند.
اپیکوریان
اپیکوریسم یا اپیکوریانیسم که به «فلسفه لذت یا لذتگرایی» ترجمه شده است یک نظام فلسفی بر اساس آموزههای فیلسوف یونان باستان، اپیکور است. اپیکور، لذتی را که به دنبال خود رنج میآورد سخت نکوهش میکند. به همین دلیل، مخالف عیاشی و لذتپرستی به مفهوم دمغنیمتشماری است. ولی علیرغم نظریه او، در میان مردم گرایش به عیاشی و دمغنیمتشماری به «اپیکوریسم» معروف شده است.
اپیکور، لذات را به متحرک و ساکن، یا فعال و منفعل تقسیم میکند. مقصودش از لذات متحرک یا فعال، لذاتی است که معمولاً ناشی از یک درد است و به دنبال خود نیز درد و رنج و لااقل فرسودگی و خستگی میآورد ولی لذت ساکن همان حالت آرامشی است که از نبودن رنج پدید میآید. از این رو اپیکور در نظام فلسفی خود، لذت ساکن و نه لذت متحرک را اصل میداند و مردم را به کسب چنین لذتی، سفارش میکند.
کلبیان
مکتب فلسفی کَلبیها (منسوب به کَلب به عربی به معنای سگ)، به فرقهای از فلاسفه یونان اشاره دارد که توسّط «آنتیستنس» یکی از شاگردان سقراط پایهگذاری شد و سپس بوسیله دیوژن (دیوجانس) به شهرت رسید. دلیل شهرت این فرقه به «کلبیها» رد و حتّی تحقیر تمام آنچه راحتی و آسایش نامیده میشود و نیز کنارهگیری از تمامی روابط اجتماعی و در پیش گرفتن نوعی از زندگی بسیار بَدَوی است. پیروان این فرقه به تناسب زندگی که در پیش گرفته بودند عادت به سرزنش و خردهگیری از مردم کوی و برزن داشتند و البته روشی زندگی آنان نیز از نظر جامعه، با سگان مشابهت داشت.
رواقیان
«رواقیان» نام یک مکتب فلسفی است که ۳۰۱ سال قبل از میلاد در شهر آتن به وسیله «زنون رواقی» پایهریزی شد. «رواقیگری» شاخهای از فلسفه اخلاق شخصی است که ساختار آن بر منطق و مشاهده ادراکات جهان طبیعی اتکا دارد. براساس آموزههای این فلسفه انسانها به عنوان موجودات اجتماعی میبایست راه رسیدن به «خوشروانی» (خوشبختی، یا نعمت) را پیدا کنند و به حالت رهایی از رنج برسند، به شرط آنکه میل به لذت یا ترس از درد، سبب افراط و تفریط در زندگی آنها نگردد. بر مبنای این اندیشه فلسفی، انسان همراه با درک جهان باید خود را با طبیعت هماهنگ سازد و با همکاری و رعایت انصاف و رفتاری عادلانه با دیگران در تعامل باشد.
ب- شکاکان
شکاکان جماعتی از حکما هستند، که معتقدند انسان برای کسب علم و یقین به معلومات خود، معیار و مبنای مشخص و صحیحی در دست ندارد از این روی دچار خطا میشود و عقل از اصلاح خطای او عاجز است. ادعای شکاکان برای طرح چنین دیدگاهی به تفاوت تجربه ادراکی و شناختی انسانهای مختلف بازمیگردد. آنها معتقدند که تفاوتهای فردی انسانها مانند، اختلاف در روش فهم پدیدهها و متفاوت بودن ذائقههای ادراکی، تفاوتهای زمانی و مکانی، همچنین گوناگونی محیط زیست و احوالات تربیتی انسانها، سبب میشود که ادراکات آنها متفاوت گردد. همین تفاوتها از نظر شکاکان عاملی است که باعث میشود تا انسانها درک یکسانی از امور و پدیدهها نداشته باشند. بنابراین در هیچ امری نباید و نمیتوان رأی جزمی و حکم قطعی صادر کرد و میبایست به همه چیز با دیده تردید و شبهه نگاه کرد. بر پایه چنین اندیشهای در زندگی روزمره نیز باید این اصل (تردید و شبهه به همهچیز) را به عنوان یک جنبه اخلاقی لحاظ کرد، یعنی مشی بیطرفی و بیتمایلی را باید اختیار کرد.
ج -فلسفه نوافلاطونی
بعد از افلاطون و ارسطو مدتی شاگردان ایشان به گردآوری، تنظیم و تشرح سخنان اساتیدشان پرداختند و کمابیش بازار فلسفه را در یونان گرم نگهداشتند ولی طولی نکشید که آن رونق و رواج رو به کسادی نهاد و کالای علم و دانش در یونان کم مشتری شد. از این پس، ارباب علم و هنر در حوزه اسکندریه، رحل اقامت افکندند ودر این شهر به پژوهش و آموزش پرداختند. به این ترتیب اسکندریه از آن زمان تا قرن چهارم پس از میلاد به مرکز علم و فلسفه بدل گردید. در اسکندریه بیشتر فلاسفه به دنبال تجدید مکتب افلاطون بودند اما چون از دیدگاهی جدید و با نگاهی بدیع به بازاندیشی افکار افلاطون پرداختند، به مکتب «نوافلاطونیان» معروف شدند. نوافلاطونیان را میتوان آخرین دوره حکمت یونان قدیم به حساب آورد که موسس آن آمونیوساکاس است . این مکتب در نیمه اول قرن سوم میلادی در اسکندریه شکل گرفت و توسط شاگردش افلوطین رشد کرد. در واقع شاکله قطعی و چهارچوب نهایی این فلسفه نتیجه تلاشهای فلوطین اسکندرانی، است. محتوای فکری این مکتب فلسفی، بیشتر به شرح و تعلقات فیلسوفانی چون فلوطین و شاگردش بر کارهای افلاطون و ارسطو اشاره دارد. یادآوری میشود که فیلسوفان جهان کهن و همچنین فیلسوفان دوره نوزایش، که امروز جزو فلسفهدانان «نوافلاطونی» به شمار میروند، خودشان را «افلاطونی» میخواندند.
- فلسفه قرون وسطی
قرون وسطی یا سدههای میانی به دورهای از تاریخ اروپا از سده پنجم تا سده پانزدهم میلادی گفته میشود. معمولاً آغاز این دوران سقوط امپراطوری روم غربی در سال ۴۷۶ میلادی در نظر گرفته میشود و فرجام آن دوران رنسانس و عصر کاوشها است. تقسیمبندی فرهنگی تاریخ اروپا به ترتیب شامل عصر باستان، قرون وسطی و دوران مدرن است. در این نوع تقسیمبندی، قرون وسطی خود نیز به سه دوره بخشبندی میشود که عبارتند از: قرون وسطای آغازین، قرون وسطای میانی و قرون وسطای متأخر .
در اواخر یونان باستان، طی سدههای سوم تا پنجم میلادی بتدریج امپراطوری روم غربی دچار جنگهای داخلی، اختلال در نظام تجاری و اداری، کاهش جمعیت، تهاجمات گسترده اقوام بیابانگرد و سکونت جمعیت گستردهای از آنها شد. این رخدادها نهایتاً به سقوط امپراطوری روم غربی انجامید. سپس قرون وسطی آغازین (سده پنجم تا دهم) فرارسید. در ابتدای قرون وسطی آغازین (سدههای پنج تا هفتم پس از میلاد) در اثر خلأ نظام سیاسی-اداری روم غربی و گسست شبکه تجاری، روندهای یادشده تشدید گردید. از سوی دیگر، امپراطوری بیزانس که ادامه دهنده راه امپراطوری روم بود، توانست در شرق مدیترانه به یک قدرت بزرگ تبدیل شود و دورهای از شکوه اقتصادی و سیاسی را تحت حاکمیت ژوستینین یکم تجربه کند. اما جنگ طولانی مدت با ساسانیان و سپس فتوحات مسلمانان در آسیا و شمال آفریقا، این امپراطوری را به شدت تضعیف کرد. طی این دوره حیات اقتصادی اجتماعی پررونقی در بیزانس استمرار داشت .غرب اروپا، گرچه دستخوش تغییرات اساسی در ساختارهای سیاسی و اجتماعی گردید، اما میراث دوران باستان متاخر بهطور کلی نابود نشد. بیشتر پادشاهان نهادهای باقیمانده از دوران امپراطوری روم را با یکدیگر ترکیب و حفظ نمودند. غرب اروپا بتدریج توان اقتصادی و اجتماعی خود را بازیافت و مجدد علوم و هنر در غرب رونق گرفت، ولی کمی بعد بخاطر فشار جنگهای داخلی و یورشهای مهاجمان خارجی همانند: وایکینگها از شمال، مجارها از شرق، از پای درآمد و نابود شد. در خاتمه این دوره غرب اروپا میان مجموعهای از دوکنشینها و دولتشهرها تقسیم شده و قدرت اصلی معنوی و سیاسی در اختیار پاپ قراگرفت.
در طول قرون وسطی میانی (سده یازدهم تا سیزدهم) جمعیت اروپا به سرعت رو به افزایش نهاد. در غرب اروپا توسعه اختراعات در زمینههای فناوری و کشاورزی اجازه رشد تجارت را داد اما کلیسا در اوج قدرت قرار داشت. فرارسیدن سلجوقیان از آسیای میانه به آناتولی و شامات باعث تضعیف امپراطوری بیزانس گردید. در مقابل، واتیکان جنگهای صلیبی را به راه انداخت و در پی آن اروپاییان مسیحی برای بازپسگیری سرزمین مقدس از مسلمانان، از سال ۱۰۹۵ به مدت دو سده به شام و شمال آفریقا لشکر کشیدند و همچنین در شبهجزیره ایبری برای بازپسگیری اندلس کوشیدند. جنگهای صلیبی در برابر مسلمانان در بلندمدت دستاوردی برای کلیسا و شاهان اروپا نداشت اما بر رونق تجارت دولتشهرهای ایتالیا افزود. از سوی دیگر نیز ایدۀ متحد ساختن تمام جهان مسیحیت را با چالش جدی مواجه ساخت. انتقال دانش و فناوری مسلمانان به نوزایی سده دوازدهم کمک کرد و مروج تأسیس دانشگاهها و توسعه فلسفه مدرسی(مدرسهای) جهت پیوند دادن دین و عقل گردید. خداشناسی توماس آکویناس، نقاشیهای جوتو دی بوندونه، شعرهای دانته ، سفرهای مارکو پلو، و معماری گوتیک کلیساهای جامع همانند کلیسای جامع شارتر در میان دستاوردهای برجسته اواخر این دوره و نیز دوره قرون وسطای متأخر بودهاند. در این دوره طریقتهای مسیحی متعددی نظیر فرقه «فرانسیسکن » و «شوالیههای مهماننواز» پدید آمدند.
دوران قرون وسطای متأخر (سدههای چهاردهم و پانزدهم) همراه با فجایع بزرگ و بحران شدیدی برای اروپا بود میان سالهای ۱۳۴۷ و ۱۳۵۰، مرگ سیاه باعث کشته شدن یک سوم کل جمعیت قاره اروپا در آن زمان شد.. امپراطوری عثمانی، بیزانس را فتح کرد و مسلمانان بر اروپای شرقی چیره شدند، اما همزمان اندلس را از دست دادند. با تضعیف کشاورزی، نظام فئودالیته بشدت افول کرد .پایههای عصر کاوش در شبهجزیره ایبری و ایتالیا گذاشته شد. از اواخر این دوره با توسعه فناوریهای جدید از جمله ماشین چاپ، نهادها، اصناف و فرهنگ شهرنشینی، مکتب انسانگرایی، گسترش دانشگاهها و هنرها، نهادهای پولی و انباشت ثروت، ایجاد شبکه تجاری درون و بیرون قاره که عمدتاً به نام «رنسانس» خوانده میشود، سبب شد اروپا آماده ورود به دوران مدرن نخستین شود.
فلسفه و مکتب اسکولاستیک
مهمترین فلسفه ای که در قرون شکل گرفت فلسفه اسکولاستیک بود. واژه Scholastic از ریشه لاتین Scholia به معنی مَدرَس است. در قرون وسطی، علم و حکمت تنها در مدارس و کلیساها به نحوی دینی تدریس میشد و دارای دو خصیصه بود: اولاً تبیین و اثبات بر مبنای کتاب مقدس، دوماً اینکه کتاب مقدس و ایمان ارجح بر عقل است؛ ثالثاً این فلسفه علاوه بر الهیات به سیاست، اخلاق، طبیعیات و اقتصاد دینی نیز میپرداخت لذا مجموعه علم و حکمت، منتسب به مدرسه (مدرسی) و به نام «اسکولاستیک» معروف شد. طرفداران این مکتب نیز مَدرَسیّون لقب یافتند. این مکتب، از قرن نهم میلادی تا قرن پانزدهم رواج داشت.
مدرسیون کمتر میکوشیدند، تا مثل پدران روحانی ، مناسبات اقتصادی را بهطور خالص درک کنند؛ زیرا آنان بهدنبال کشف قانونمندیهای اقتصادی نبودند؛ بلکه به استناد اخلاق مسیحی، در تقلّای یافتن قواعد و ضوابط رفتاری، برای زندگی اقتصادی بودند. اندیشه اقتصادی آنها بر دو مسئله استوار بود: «قیمت عادلانه» و «ممنوعیت ربا». پایه و زیربنای این اندیشهها نیز آموزشهای پدران اولیّه کلیسا و مخصوصا فلسفه ارسطو بود.
هدف این مکتب، بسط و شرح تعالیم حضرت مسیح، بهکمک فلاسفه یونان است. بروز اندیشه مدرسی، بهنظر عدّهای از نویسندگان، اوّلین آزمون حضور دین در صحنه اجتماعی شمرده میشود.
نقش مکتب اسکولاستیک در شکل دادن به نظام اقتصادی در قرون وسطی را نباید نادیده گرفت. دستمزد عادلانه که نه بر اساس شرایط بازار کار، بلکه با توجه به اصول اخلاقی اسکولاستیک، میباید تأمینکننده زندگی متعارف مزدبگیران باشد در کنار سایر تعلیمات این مکتب موجب شد که ساختار اقتصادی ارزشمندی در این دوره شکل بگیرد، که یکی از برجستهترین ویژگیهای آن ، عدم وجود تضاد طبقاتی میان صاحبکار و دستیار (کارگر) تا پایان دوران حاکمیّت این مکتب بود. علاوه بر این، میتوان دو ویژگی زیر را نیز برای این مکتب برشمرد:
- نخست اینکه به واسطه تعالیم این مکتب، اندیشه ارسطو بهخوبی شناخته شد و آموزههای ارسطویی بهعنوان عالیترین مرجع فکری مدرسیها مورد توجّه قرار گرفت.
- دوم آنکه به واسطه تأکید بر اندیشه ارسطو، مکتب مدرسی، توجه خاصی به استدلال قیاسی و احتجاج نظری داشت.
نمایندگان مهم مکتب اسکولاستیک
۱-توماس آکویناس بزرگترین فیلسوف قرون وسطی است؛ که در تمامی مدارس حکمت، سرآمد بود. او اهل ایتالیا بود و مدتی نزد آلبرت بزرگ، ملقّب به ارسطوی قرون وسطی، به فراگیری فلسفه ارسطویی مشغول شد. وی آنقدر ارسطو را تجلیل میکرد که بعدها کاتولیکها مثل یک پیامبر به ارسطو اهمیت میدادند. وی مدتی بهعنوان استاد دانشگاه پاریس به تدریس فلسفه و اخلاقیّات پرداخت.
تعلیمات آکویناس، تلفیقی از فلسفه ارسطو با اصول مسیحیّت است. او در زمینه مالکیّت، قیمت، سود و مزد، مباحثی در کتاب « سیستم خداشناسی» خود ارائه کرده و از مالکیّتی که منطبق با ضوابط اخلاقی است، دفاع میکند و میگوید: «خدا زمین را برای همه انسانها خلق کرده و کسی حق ندارد از این بابت حقّی را از دیگران سلب کند و اغنیا بعد از رفع نیازمندیهای خود و خانواده خود، باید ثروت اضافی را بین دیگران تقسیم کنند».
۲-ویلیام اوکامی (۱۲۹۰-۱۳۵۰)؛ از فلاسفه مدرسی در قرون وسطی بهشمار میرود. او اعتبار زیادی میان مدرسیان داشت. بیان مشهوری دارد که به “تیغ اوکامی” مشهور شده است. او میگوید: «کاری که با (هزینه) کمتر میتوان آن را انجام داد، بیهوده است اگر با (هزینه) بیشتر انجام گیرد». از این سخن وی، میتوان به اندیشه صرفهجویانهاش، پی برد. اوکامی با وجود آنکه از برجستهترین متفکران مدرسی محسوب میشود اما از چنان پویایی فکر برخوردار است که طرفداران اصالت تسمیه قرن پانزدهم او را بنیانگذار تسمیهگرایی میدانند.
۳-جان وای کلیف (۱۳۲۰-۱۳۸۴)؛ آخرین فیلسوف مدرسی است. بهعقیده وی، آنچه حق حاکمیت است و مالکیت ایجاد میکند، درستکاری است. وی انباشتن مال و گردآوری ثروت را گناه میدانست و استدلال وی برای اثبات این ادعا، زندگی مسیح و حواریون بود که به گفته وی هیچ مالی نداشتند. بنابراین کلیف معتقد بود که روحانی واقعی نباید ثروتمند باشد. وی سرانجام در رسالهای ادعا کرد که پادشاه، نماینده خداست و روحانیون تابع وی هستند. این اندیشه و پس از آن افکار لوتر، شورشهای مردمی متعاقب آنها و فشار بیشتر بر فقرا، زمینه سقوط اندیشه کلیسا و حکومت دینی را فراهم ساخت و دروازه روشنگری و رنسانس گشوده شد.
- فلسفه جدید
فلسفه مدرن یا فلسفه جدید دورهای از تاریخ فلسفه است که از قرن هفدهم با «رنه دکارت» آغاز میشود و تا اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ادامه مییابد. شناسه اصلی فلسفه جدید «انسانگرایی» است. این اصطلاح متأثر از اندیشههای بشردوستانه که به حل مسائل مربوط به بشر دلبستگی داشتند، در سده نوزدهم در اروپا رواج یافت. در واقع این فلسفه جدید انسانگرا به تفکرات و اندیشههایی گفته میشد که بر قابلیتهای ذاتی انسان تأکید میورزید. این اندیشه در نقطه مقابل اندیشه مسیحیان سدههای میانه قرار داشت که انسان را موجودی ذلیل و گناهکار قلمداد میکردند که دائم باید در آرزوی رهایی از دام گناهان نفسانی خود باشد. فیلسوفان انسانگرا، انسان را شاهکار طبیعت و آفرینش میدانستند و بر این باور بودند که بشر خاستگاه و نماد بیپایان قابلیتها و استعدادهای بیشمار اخلاقی، روحی و جسمانی است.
الف- فلسفه رنسانس
پیش از قرنهای هفدهم و هجدهم افکار و آثار خلاق دانشمندان و هنرمندان بزرگ دوره رنسانس و نوابغ نامدار قرون پانزدهم و شانزدهم نظیر لئوناردو داوینچی، جوردانو برونو، گالیله، کوپرنیک و همچنین کاردانو و توماس مور، شالودههای محکمی برای تدارک خردگرایی ریخته بود. نوزایی یا رنسانس جنبش فرهنگی مهمی بود که آغازگر دورانی از انقلابهای علمی و اصلاحات مذهبی و تغییرات هنری در اروپا شد. عصر نوزایی، دوران گذار از قرون وسطی به دوران مدرن است. اعتقاد عمومی بر آن است که دوره نوزایی در قرن چهاردهم از شمال ایتالیا آغاز گردیده است. این جنبش در قرن پانزدهم شمال اروپا را نیز فراگرفت. دانش و هنر پیشرفتهای عظیمی در ایتالیای سده پانزدهم و شانزدهم بهوجود آوردند. این احیای فرهنگی به رِنُسانس مشهور شده است. به دنبال این جهش تاریخی، دانشمندان و فیلسوفانی ظهور کردند که با الهام از میراث اصیل روم و یونان با دیدی تازهتر به جهان مینگریستند.
ب- عصر خرد
عصرخرد در تاریخ فلسفه اروپا، اصطلاحی است که با متفکرانِ نخستینِ قرنِ هفدهم میلادی از جمله رنه دکارت، اسپینوزا، و لایبنیتس ( اصالت عقل )آغاز شد و با پیشرفت تمدن و ترقی دانش و فن، اندیشه انسانی را تکامل بخشید. در اثر این تغییرات، فلسفه در قرنهای هفدهم و هجدهم میلادی به علوم طبیعی و تجربی گرایش یافت. دلیل این امر آن بود که جامعه بشری در جهت سرمایهداری و شناخت بشری در جهت بسط علوم طبیعی به گونهای رشد کرد که فلاسفه تجربهگرای انگلیسی را به سمت این دیدگاه سوق داد که شناخت بشری نه از تفکرات عقلی بلکه به تمامی از تجربه حسی و حواسِ پنجگانه وی نشأت میگیرد. چنین برداشتی از منشأ شناخت انسانی را باید دلیلِ ناکامیِ تلاشهایِ فلاسفه پیشین برایِ اثبات دقیق و بینقص «حقیقت» به حساب آورد. مهمترین تجربهگرایانی که تجربه را اصلیترین منبع شناخت بشری میدانستند عبارتند از جان لاک، جرج بارکلی و دیوید هیوم.
۶-عصر روشنگری
«عصر روشنگری» در تاریخ فلسفه اروپا، اصطلاحی است که برای فلسفه قرنِ هجدهم میلادی به کار میرود. با الهام از انقلاب در فیزیک که با قانون حرکت نیوتن آغاز شد، متفکرین عصر روشنگری استدلال کردند که تفکر روشمند (مشابه آنچه در فیزیک به وقوع پیوست) میتواند در همه شکلهای فعالیتهای بشر و حتی فلسفه به کار بسته شود. از اینرو باید گفت عصر روشنگری با انقلاب علمی در جامعه سرمایهداری پیوند عمیقی دارد. این مسئله برای هر دو حرکت تجربهگرایی و خردگرایی اهمیت داشت. در این دوران جامعه بشری در جهت سرمایهداری و شناخت بشری در جهت بسط علوم طبیعی رشد کرد. دنی دیدرو، ولتر، روسو، شارل دو مونتسکیو، ایمانوئل کانت از فیلسوفان عصر روشنگریاند. عصر روشنگری به عنوان یک حرکت نخست در آلمان، فرانسه، انگلستان و اسپانیا روی داد اما به زودی به دیگر کشورها نیز گسترش یافت.
پیدایش فلسفه اسلامی
هنگامی که امپراطوران روم به مسیحیت گرویدند و عقاید کلیسا رابه عنوان آرا و عقاید رسمی ترویج نمودند بنای مخالفت را با حوزه های فکری و علمی آزاد گذاشتند تا اینکه سر انجام ژوستی نین امپراطور روم شرقی در سال ۵۲۹ میلادی دستور تعطیل دانشگاهها و بستن مدارس آتن و اسکندریه را صادر کرد و بدین ترتیب مشعل پر فروغ علم و فلسفه در قلمرو امپراطوری روم خاموش گشت.
برخلاف این جریان، مسلمانان در سایه تشویقهای رسول اکرم (ص ) وامامان معصوم (ع) به فراگیری انواع علوم پرداختند و مواریث علمی یونان، روم و ایران را به زبان عربی ترجمه کردند و عناصر مفید آنها را جذب و با تحقیقات خودشان تکمیل نمودند. این امر در نهضت ترجمه رخ داد و عامل مهمی در راه رشد فرهنگ اسلامی شد. از آنجا که خلفای عباسی در زمان حاکمیت خود به مقابله با اهل بیت (ع) و به حاشیه راندن ائمه اطهار (ع) به عنوان یک ترفند سیاسی، پرداختند به شدت دچار خلاء علمی شدند. آنها از آنجا که به ناحق مسند حکومت اسلامی را اشغال کرده بودند به شدت احساس نیاز به پایگاهی مردمی در میان مسلمانان میکردند.این در حالی بود که بعد از رحلت پیامبر(ص) درحقیقت اهل بیت(ع) والی و معدن علم و خزانهدار وحی الهی بودند. اما چون دستگاه حاکم این حق را از این بزرگواران سلب کرده بودند، مجبور بودند برای جلب افراد و توجیه خود به تهدید و تطمیع متوسل شوند. از این روی حاکمان عباسی کوشیدند تا با تشویق دانشمندان و جمعآوری صاحبنظران به دستگاه خویش رونقی بخشند و با استفاده از دستاوردهای علمی یونانیان، رومیان و ایرانیان در برابر پیشوایان اهل بیت علیهم السلام، دکانی بگشایند. بدین ترتیب افکار مختلف فلسفی و انواع دانشها و فنون با انگیزههای گوناگون وارد محیط اسلامی شد.
تبادل معلومات بین دانشمندان و تبادل کتب بین کتابخانهها و ترجمه آنها، آهنگ رشد فلسفه و علوم و فنون را سرعت بخشید. در آغاز، نبودن زبان مشترک و اصطلاحات مورد اتفاق بین مترجمان و اختلاف در بنیادهای فلسفی شرق و غرب کار آموزش فلسفه را دشوار و کار پژوهش و گزینش را دشوارتر میساخت. اما طولی نکشید نوابغی مانند ابونصر فارابی و ابن سینا با تلاش خود مجموعه افکار فلسفی آن عصر را آموختند و یک نظام فلسفی نظم یافته را پی ریختند. این نظام فلسفی علاوه بر افکار افلاطون ، ارسطو و نوافلاطونیان اسکندریه و عرفای مشرق زمین متضمن اندیشههای جدیدی بود و برتری فراوانی بر هر یک از نظامهای فلسفی غرب داشت. در نظام فلسفی که به همت متفکران مسلمان پایهگذاری شد بیشترین سهم از آنِ ارسطو بود، از این روی فلسفه ایشان صبغه ارسطویی و مشائی به خود گرفت.
بعد از فارابی و ابن سینا ، سهروردی با بهرهگیری از آثار حکما ایران باستان( مانند زرتشت) و تطبیق آنها با افکار افلاطون و نوافلاطونیان مکتب جدیدی را به نام حکمت الاشراق پیریزی کرد که بیشتر صبغه افلاطونی داشت و در نهایت ملاصدرا در سده یازدهم هجری بر مبنای فلسفه مشاء، اشراق و عرفان ابن عربی مبتنی بر قران کریم ، حکمت متعالیه را پایهگذاری کرد.
بعد از ملاصدرا در دوره معاصر مکتب نوصدراییان توسط علامه طباطبایی شکل گرفت و توسط استاد مطهری و امام خمینی قدس سره شریف به جریان افتاد. درکنار «حسیون» که مبنای اندیشه فلسفیشان به تجربه برمی گرددو «عقلیون» که اندیشهشان، ناظر به بدیهیات عقلی است علامه طباطبایی اولین کسی است که مباحث معرفتشناسی را با رویکرد علم حضوری وارد فلسفه اسلامی کرد. ایشان بدیهیات عقلی را نیز جزء علم حضوری میدانند.
شناختشناسی
در باب شناختشناسی و به منظور آشنایی با چگونگی پیدایش علم بعد از انحطاط فلسفه اسکولاستیک، دانستن این نکته ضروری است که در این دوره، دو مکتب شکل گرفت، که عبارتند از:
- مکتب عقلگرایی: این مکتب را دکارت[۱] پایهگذاری کرد. وی معتقد است محسوسات فقط وسیلهای برای تشخیص سود و زیان چیزهای خارجی و موید اصول فطری عقل است. معلوماتی که از راه حس برای انسان حاصل میشود با واقع مطابق نیست .اما آنچه که باعث پیدایش علم میشود، فطرت عقل است که ودیعه خداوند به شمار میرود و ایدههایی همچون «نفس، جهان و خداوند» در آن وجود دارد. لذا دکارت به «امکان شناختی پیشینی» در عقل اعتقاد دارد.
- مکتب تجربهگرایان: این مکتب در مقابل عقلگرایی قرار دارد و کسانی مانند جان لاک[۲] در زمره آن قرار دارند. برای روشن شدن دیدگاه این مکتب، اشاره به سخن لاک که میگوید:«اگرچه عقل را نمیتوان انکار کرد اما همه چیز برآمده از عقل نیست» عبارت گویایی است. لاک «دانش فطری را که با تجربه فعلیت مییابد» را انکار میکند، بنابراین اعتقاد دارد که «ذهن در ابتدا مانند لوح سفیدی میماند که بر آن چیزی نگاشته نشده است». با توجه به چنین نقلقولی، وقتی لاک «ادراکات فطری» را زیر سوال میبرد باید به این مسئله پاسخ دهند که «پس چگونه ادراکات در انسان شکل میگیرد؟». وی در تشریخ این پاسخ، کتاب مهمی به نام «جستار در اندیشه بشر را نوشت» و در آن «نحوه شکلگیری ادراکات در انسان» را توضیح داد. بر اساس توضیحات ارائه شده در این کتاب، لاک بر این باور است که همه ادراکات ما یا از طریق حواس بیرونی (علم کسبی) به دست میآید یا از طریق حس درونی (وجدان و علم حضوری). تصورات بدست آمده از هر یک از این دو صورت (علم کسبی یا علم حضوری) وارد عقل میشود. بنابراین «عقل» را باید مادهای دانست که از طریق تجربه بدست میآید، این ویژگی را دارد که از طریق «تأمل عقلی» به «تصدیقات عقلی» مبدل گردد. مطابق این نظر، لاک معتقد است: دانش، چیزی است که دو امر در آن رعایت شود: ۱- درک سازگاری و ناسازگاری تصورات و معانی ( منظور از آن تشخیص نسبتهای موجود میان تصورات است). ۲. اثبات یا نفی وجود خارجی برای تصورات ذهنی.(آیا تصورات با مصداق خارجی خود مطابقت دارد؟).لاک جمله معروف دارد: « جز آنچه به حس درآمده باشد هیچ چیز در عقل نیست».
[۲] John Locke