اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللَّهالرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
الحمدلله رب العالمین و صلی اللّه علی محمد واله الطاهرین سیما بقیهالله فی السموات و الارضین
اهم موضوعاتی که در این مطلب به آن پرداخته شده است، عبارتند از:
- رابطه بین عشق و عقل
- انواع عقل
- انواع عشق
- تفاوت راهحل رفع مشکلات بیرون از نفس و درون نفس
- تنها راه ایجاد عشق واقعی
رابطه بین عشق و عقل
در مباحث عرفانی و اخلاقی، مبحثی به نام رابطه بین عشق و عقل وجود دارد. در متون عرفانی دائماً از رابطه عقل و عشق صحبت میکنند و سوالاتی و مطالبی مطرح میشود که از جمله آن میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- توانایی عقل در چه حد است؟
- عقل ما را به کجا میتواند برساند و در کشف واقعیت تا کجا میتواند پیش برود؟
- از آن مرحله به بعد که عقل نمیتواند جلوتر برود کار عشق است.
- …
البته وقتی در متون روایی و قرآن دقت میکنیم متوجه میشویم که در مرحله بالای کمال انسانی و ذات و روح انسانی، عقل و عشق از هم جدا نیستند و منافاتی با هم ندارند. عقل رشد یافته، عقلی است که به عقل کلی یا همان “اَولِ ماخَلَقَاللهَ العقل” وصل شده است که این عقل عین عشق است و هیچ فرقی با هم ندارند. آن عقلی که با عشق تناقض و تضاد دارد و دستوراتی را صادر میکند که با عشق فرق میکند، عقل جزئی است.
انواع عقل
طبق آنچه ذکر شد، دو نوع عقل داریم، عقل جزیی و عقل کلی. منظور از عقل جزئی عقلی است که به دنبال کسب منافع زودگذر و دنیایی است و در حیات دنیایی به کار میآید اما آن عقلی که درباره آن فرموده شده: “اولَ ما خَلقَالله العقل یعنی عقل اولین چیزی است که خدا خلق کرد” همان عقل کلی است. در جای دیگر می فرماید: “اولَ خلقَاللهَ نوری” یعنی اولین چیزی که خداوند خلق کرد نور وجود حقیقت محمدیه (ص) یا به عبارتی نور نبی مکرم است و یا در جای دیگر میفرماید: “أَوَلُّ مَا خَلَقَ اَللَّهُ رُوحِی”. درواقع همه این احادیث، پیرامون یک موضوع یعنی اولَ خلقَاللهَ هستند. همانطور که بیان شد “اولَ ما خَلقَالله العقل”، آن عقلی است که خداوند در ابتدا خلق کرد و مقامی بسیار بالا و والا در نزد خداوند دارد و همان عقل نبی مکرم و اولیای معصومین علیهمالسلام است و خداوند فرموده است به ثواب و عقاب رساندن انسانها بر اساس ملاک عقل است، این عقل همان عقل اول ما خلق الله است که سراپای وجودش عشق و نور الهی است. بنابراین در آن مرحله بین عقل و عشق فرقی نیست اما همین عقل وقتی گرفتار حیات دنیا میشود، دیگر آن عقل کلی نیست و عقل جزیی خواهد بود.
انواع عشق
برای عشق، سه نوع تقسیمبندی وجود دارد، یکی عشق دنیایی پست و سطح پایین که از آن با نام عشق کاذب یاد میشود، یکی عشق حقیقی و دیگری عشق واقعی.
عشق حقیقی و عشق واقعی به هم نزدیک هستند و عشقی است که همان اولین محبوب خداوند است چنانکه خداوند وقتی عقل را خلق کرد به عقل فرمود: هیچ چیزی نزد من محبوبتر از تو نیست. بنابراین عقل محبوب ازلی خداوند است و در همان جا عشق ازلی و عشق ابدی به عقل تعلق گرفته است و در واقع در آنجا عقل و عشق یکی است.
عشق کاذب، عشقی است که انسان دنیایی بخاطر امور پست دنیایی برایش پیش میآید، عشقی که معمولاً جوانها به یکدیگر پیدا میکنند یا عشقی که جوانها به بعضی از هنرها، ورزشها و یا به بعضی از شخصیتهای دنیایی پیدا میکنند، از جمله عشقهای کاذب هستند. گاه انسان به قدری سرگرم امور پست میشود که به فوتبال یا زیباییهای دنیایی عشق پیدا میکند، وقتی با او صحبت میکنی و میگویی که اسم چند هنرپیشه یا فوتبالیست را نام ببر او اسم پنچ یا ده هنرپیشه یا بیست فوتبالیست را حفظ است، اما اسم ائمه خودش را نمیداند و نمیتواند حتی اسم تعدادی از اولیا، بزرگان و افتخارآفرینان کشور خودش را نام ببرد! یا اسم چند تن از شهدای بزرگی که در راه عظمت و نجات کشور جان خودشان را از دست دادهاند را نمیداند! وقتیکه از او سوال میکنند که صیاد شیرازی چه کسی بوده؟ اتوبان صیاد شیرازی را میشناسد اما نمیداند صیاد شیرازی چه شخصیتی بوده است، در حالیکه اسم فوتبالیستها حتی اسم فوتبالیستی که فرض بفرمایید در یک زمانی سه سال در فوتبال کشور خودش درخشیده است و بعد هم از یادها رفته است را حفظ کرده است! طبیعتا این عشقها از نوع عشق پست است زیرا مثلا همین فوتبالیست بعد از اینکه یک مدت از صدا و سیمای کشور استفاده کرد و معروف شد، به صدا و سیمای دشمنان این مردم یعنی همان کسانی که این مردم را کشته، تحریم کرده و بزرگترین جنایتها و جنگها را بر این ملت تحمیل کرده است، میرود و مینشیند و بر علیه کشور خودش صحبت میکند به خاطر این که عشقش و عقلش پست است و رشد نکرده است.
عشقهایی که از پس رنگی بُوَد عشق نبود عاقبت ننگی بود
عقل پست، عقلی است که فقط به دنبال سود دنیایی و منافع زودگذر بوده و منافع و سعادت ابدی را درک نمیکند. این عقل و این عشق او را در حد شعور و آگاهی پست قرار داده است. شما فکر میکنید فرق سوسک و مگس و گاو و انسان در چیست؟ فرق آنها در آگاهی است. میزان و حد آگاهی هر کدام از این موجودات متفاوت است، این خودآگاهی انسان است که انسان را انسان میکند و اگر این خودآگاهی انسانی نباشد حیوانی بیش نیست که در قالب و لباس انسانیت قرار گرفته است.
عقل و عشق پست، انسان را پست و او را از کمالات ساقط میکند و به همین نقطهای که عرض کردم میرساند. یعنی مثلا یک فرد از امکانات کشور استفاده میکند، معروف و چهره میشود ولی بعد از آن رفتارش زننده و حیوانی است و به راحتی به جبهه دشمنان مردم خودش رفته و علیه نظام و کشور خودش حرف میزند. این همان پستی یک انسان و انسان نما بودن یک حیوان و یک حشره است. عشق به طبیعت، علاقه به افراد معروف و مشهور، عشق به خوشگلی ظاهری یک هنرپیشه اینها همگی مظاهر عشق پست هستند.
حال که عشق پست را شناختیم لازم است بدانیم عشق واقعی و عشق حقیقی چیست. عشق حقیقی، عشق اولیای خدا به خداوند است یعنی عشق ائمه معصومین، کسانی که غرق و فانی در عشق خداوند شدهاند و به آن عشق حقیقی رسیدهاند و به جایی رسیدهاند که “یحبُهم وَ یُحِبون” یعنی هم آنها خدا را دوست دارند و هم خدا آنها را دوست دارد.
این عشق، همان عشق ابدی و عشق حقیقی است و تمام عالم هستی بر اساس این عشق جریان دارد: “طفیل هستی عشقند، آدمی و پری” تمام عالم هستی، چرخش کُرات، چرخش الکترونها به دور اتم، تمام اینها نتیجه این عشق ابدی است که این عالم را به وجود آورده است.
عوالم جز کشش کاری ندارند حکیمان این کشش را عشق خوانند
نیروی جاذبه و دافعه و همه نیروهایی که در عالم هستی است اینها پرتویی از آن عشق ازلی و عشق الهی است که تمام عالم را به طرف خودش میکشد، در واقع تمام عالم به طرف خدا میرود. این عشق، عشق حقیقی است که تجلی عشق خداوند به آن محبوب ازلی یا به عبارتی تجلی عشق آن محبوب ازلی به محب ازلی است که بزرگترین عشق است. حال ممکن است سوال پرسیده شود که بالاترین عاشق و معشوق کیست؟ عشق یک صفت کمالیه است و خداوند، کامل، ابدی و نامحدود است. بنابراین بالاترین عاشق، خداوند است و بالاترین معشوق هم خدا است و معشوقی بالاتر از خدا نیست. به عبارت دیگر بالاترین عشق، عشق خداوند به خودش است و عشق خداوند به خودش، منشا خلقت و منشا خلق عقل اول و حبیب اول (حبیبالله، حضرت محمد(ص)) است.
اگر پرتویی از این عشق به دل یک انسان وارسته، پاک و انسانی که در مسیر صحیح زندگی قرار گرفته است بیفتد، عشق واقعی ایجاد خواهد شد. چرا به این عشق، عشق واقعی میگوییم نه عشق حقیقی؟ زیرا هیچوقت به درجه عشق حقیقی که بینهایت و برای موجودات بینهایت است، نمیرسد. عشق حقیقی، عشق بینهایت است و برای موجود ضعیفی مثل ما قابل تحمل نیست و اگر بخواهد به وجود ما تعلق بگیرد ما را منفجر و فانی میکند و از بین میبرد اما اگر سایهای از آن به دل ما بیفتد ما عاشق خدا، تقوا، دین، انسانیت، کمال، پاک شدن و تهذیب نفس و ساخته شدن، انسانهای پاک و عاشق اولیای خدا میشویم که این عشقها مظاهر عشق واقعی هستند. وقتی یک ولی خدا را میبینیم، شیفته او میشویم، به او علاقهمند میشویم و احساس میکنیم که دیگر هیچ علاقهای نمیتواند ما را از مسیر کمال و رشد غافل کند، این عشق، عشق واقعی است. عشق اولیا خدا به خودشان و به خداوند، عشق واقعی است و هر عشقی غیر از این، عشق کاذب و دروغین است، در واقع ادعایی بیش نیست و در دسته همان عشقهای مجازی و عشقهای غلط است، البته شاید بتوان گفت مجازی آن عشق واقعی است، مجازی به معنای اینکه “المجاز قنطره الحقیقه” گفتند: مجاز قنطره حقیقت است.
عقل هم به همین صورت است و همین مراتب را دارد. عشق وقتی به درجه بالای خود برسد به عقل کل یا عقل اول میرسد که در این نقطه، عقل و عشق با هم یکی هستند در غیر این صورت وقتی در عالم مجاز است، بین عشق و عقل دعوا است، عقل میگوید یک کاری را انجام بده و عشق میگوید این کار را نکن! در واقع این دعوا اختلاف بین عشق مجازی و کاذب و عقل کاذب است.
عشق میخواهد بر اساس عاطفه و میل رفتار کند و عقل میخواهد بر اساس حساب و کتاب رفتار کند و به همین دلیل در این دنیا بین عقل و عشق دعوا است. در حالیکه در عالم بالا عشق حقیقی و عقل حقیقی یکی و واحد هستند و حرکت عاشقانهای که در عالم هستی است بر اساس حکمت و عقل انجام میگیرد و منافاتی با هم ندارند.
تفاوت راهحل رفع مشکلات بیرون از نفس و درون نفس
در این عالم آن چیزی را که ما با عقل میسازیم عبارت است از صحنههای بیرون از نفس، یعنی شما جامعه، طبیعت و تاریخ را با عقل و علم میسازید، علم مشعلی است که راه را به شما نشان میدهد تا با آن مشکلات طبیعت را برطرف کنید. طبیعت هزاران مشکل برای انسان ایجاد میکند، زلزله، سیل، بیماری و … اینها همه محصول زندگی طبیعی هستند. طبیعتا این مشکلات را با مطالعه، تحقیق و علم و عقل میتوان از بین برد.
بعضی از مسئولین ما سی، چهلسال است همیشه میگویند سیل میآید، سیل که آمد و خرابی ایجاد کرد، بعد میآیند میگویند ملت، دولت، هلالاحمر کمک کنید، مجددا دوسال بعد که سیل میآید همین برنامه اتفاق میفتد، یعنی عقل آنها نمیرسد که وقتی سیل آمد و تمام شد برای سالهای بعد برنامهریزی کنند، مثلا قوانین آبخیزداری را انجام بدهند، سیلبند درست کنند، کانالکشی کنند و کاری کنند که دفعه دیگر که باران آمد داخل این کانالها بریزد، شهر را دُور بزند و به بیابانها برود و آنجا را آباد کند. اینها در واقع مسئولین بیعقلی هستند که اصلا کار نمیکنند و فقط دنبال این هستند که رأی بگیرند و به مجلس بروند و از آنجا هم بار خود را ببندد و خلاصه یک حقوق مادامالعمری را بگیرند اما انسان با عقل و علم میتواند بر طبیعت تسلط پیدا کند و مثل بسیاری از جاهای دیگر جلوی مشکلات را بگیرد.
در زمانهای قدیم و در دوران قبل بسیاری از بیماریها مانند آبله، وبا، طاعون و آنفولانزا بودند که قتلعام میکرد، یکدفعه میدیدید در همین کشور خود ما در اثر وبا یا آبله یا بیماریهای دیگر میلیونها نفر میمردند. به مرور زمان، بشر با علم و مطالعه و تحقیق بر این بیماریها فائق آمد و قطعا با علم و تحقیق و مطالعه بر بیماریهای دیگر هم میتواند فائق بیاید و پیروز بشود. بنابراین انسان با علم و عقل بر طبیعت غلبه میکند. درباره جامعه هم به همین صورت است، قوانین جامعه برای رشد جامعه و رفع مشکلات است، زیرا اگر جامعه را به خودیِ خود وا بگذارید، جامعه به طرف سقوط و نابودی میرود و انقلابهای کمرشکن و نسلبرانداز پیش میآید یا جامعهشناسی برای همین آمده است که با علم شناخت جامعه و تاریخ، زندگی جامعه بشر را تغییر بدهد.
به عبارتی امور مذکور یعنی آن اموری که مربوط به بیرون از نفس انسان است را با علم و عقل میتوان کنترل کرد اما صحنه درون یعنی نفس انسان را متأسفانه نمیتوان با عقل و علم اینچنینی کنترل کرد. شما هر چهقدر هم درس بخوانید و مطالعه کنید و علم شما بالا برود باز هم نمیتوانید بر نفس غلبه کنید. نفس اژدهایی است که هیچوقت از بین نمیرود.
گفت نفس اژدرهاست او کی مرده است از غم و بیآلتی افسرده است (مولوی)
بسیاری از ما اگر قدرت صدام را داشته باشیم مانند خود صدام میشویم یعنی بعضی از ما که الان اینجا نشستهایم و برای امامحسین گریه میکنیم و سینه میزنیم، اگر رئیسجمهور کشوری بشویم و امکاناتی به ما بدهند شاید از صدام هم بدتر بشویم، آب نیست تا خود را نشان دهیم وگرنه شناگر قابلی هستیم. نفس ما موجودی است که اگر امکانات نداشته باشیم خود را نشان نمیدهد اما اگر امکانات داشته باشیم خود را نشان میدهد و از این موضوع باید ترسید و احساس خطر کرد.
بنده جلسات قبل صحبت هایی داشتم که بعضی از افراد خیال میکنند ما دیگران را میگوییم، اینچنین نیست بلکه ما خود را میگوییم و به نفس خود نگاه میکنیم و باید مواظب باشیم. هر کدام از ما ممکن است یک شمر بالقوه یا یک یزید بالقوه باشیم ولی از آنجاییکه امکانات نداریم و موقعیتش پیش نیامده، بالفعل نشده است، شاید اگر مانند ابنسعد، حکومت ری را به ما پیشنهاد کنند ما هم همانگونه عمل کنیم. اگر قتل یک انسان کاملی مثل اباعبداللهالحسین(ع) پیش بیاید، آن موقع معلوم میشود که ما چهقدر ابنسعد یا چهقدر شمر و یزید هستیم. از این موضوع باید به خدا پناه برد تا قبل از اینکه دچار این امتحانها بشویم با همین ایمانهای ظاهری که داریم از دنیا برویم و یک مرحله بزرگ را پشت سر بگذاریم.
شیخ انصاری، شخصیت بسیار بزرگ و یک موجود افسانهای است، وقتی در مورد تقوای او صحبت میکنند انسان مات میماند. حضرت امام میفرمودند: اگر خدا ما را با شیخ انصاری محشور کند برای ما یک آرزوی بسیار باورنکردنی است چه برسد به اینکه با ائمه محشور بشویم. مرحوم علامه طباطبایی از استادشان نقل قول میکردند که در بهشت، امامحسین(ع) سالی یکبار خود را به اولیاء بزرگ نشان میدهد یعنی بعضی از اولیاء که به مقامهای بالایی رسیدند سالی یکبار موفق میشوند تجلی امام حسین را در بهشت ببینند زیرا امامحسین اگر بخواهد با آن حقیقت نورانی خود تجلی کند برای خیلیها قابل تحمل نیست. اینکه ما خیال کنیم مثلا “اَللَّهُمَّ احشُرنی فی زُمرَتِهِم. دعای علقمه” یک دعای ساده است، اینگونه نیست، این دعا از آن دعاهای عجیبی است که باید بگوییم آرزو بر جوانان عیب نیست. امام خمینی میفرمودند: خدا اگر ما را با شیخ انصاری محشور کند نجات پیدا کرده و آرزوی ما برآورده شده است.
وقتی از شیخ انصاری بزرگ میپرسند اگر شما جای حضرت یوسف بودید چه میکردید؟ میگوید از خدا میخواهم که آن امتحان را برای من پیش نیاورد! یعنی اگر انسان در یک شرایطی قرار بگیرد که امکان گناه و لذت برایش باشد و هیچ مشکلی هم نباشد و او فقط بهخاطر خدا از آن لذت دست بردارد نباید خیال کنیم که مسئله سادهای است، ما اگر در مسائل ساده خود نگاه کنیم خواهیم دید که چند مَرده حلاج هستیم. وقتی سر یک مسئله کوچک نفسانی مثلاً فرض بفرمایید قضاوت ناصحیحی میکنیم، غیبت میکنیم، تهمت میزنیم، سر یک مسئله کوچکی که به نفس و منیّت ما برخورده، حدود الهی را زیر پا میگذاریم طبیعتا معلوم است اگر به جاهای بالا برسیم چه بسا شمر و یزیدها را روسفید کنیم. این است که باید خیلی ترسید و روی مسائلی که اهل موعظه بالای منبرها میگویند و در کتابها و در قرآن آمده است، فکر کرد و انسان باید از این موضوعات بترسد و احساس خطر کند.
به هر ترتیب، این عشق و عقلی که ما از آن صحبت کردیم در مرحله عالم برون موفق است اما در مرحله نفس که میرسد انسان با این عقل نمیتواند بر نفس خود غلبه کند. پس با چه چیزی انسان میتواند به این مهم دست پیدا کند؟ اینجا است که نیاز به عشق واقعی داریم نه عشقهای مجازی زیرا در عشقهای مجازی در واقع ما عاشق خود هستیم و خیال میکنیم عاشق دیگران هستیم. اگر مثلاً فردی عاشق یک صورت زیبا میشود او در واقع عاشق خود شده است چون در ذهن و نفس خود، این زیبایی را قبلا پسندیده و الان در خارج در شخص دیگری میبیند، پس در واقع این فرد، عاشق صورت ذهنی خود است. بنابراین در عشقهای مجازی در واقع ما عاشق خود هستیم نه عاشق آن معشوق بدبختی که به او میگوییم تو را دوست داریم و عاشقت هستیم و حاضریم به خاطر تو هر کاری را بکنیم اما عشق واقعی که عرض کردیم که عشق به اولیاء خدا است که پرتوی از عشق خداوند به اولیاء و اولیاء به خداوند است و در انسانهای راه یافته و سعادتمند ظاهر میشود، میتواند ما را بر نفسمان غلبه بدهد و به غیر از این راه دیگری نداریم.
بنابراین ما با علم و عقل میتوانیم بر زنجیرهایی که عالم طبیعت، جامعه، تاریخ و عالم خارج از وجود بر ما بستهاند، غلبه کنیم ولی بر زنجیر درونی نفس خود با علم و عقل نمیشود بلکه با عشق میشود البته نه با عشق مجازی چون این عشق مجازی هم یک تجلی نفسانیت، خود خواستن و خودخواهی است بلکه با عشق عقلی و واقعی.
عشق واقعی اگر در دل انسان ظاهر بشود، انسان، انسان درست و حسابی و انسان عابد و مسلمان میشود. این عشق باعث میشود که انسان در بزنگاههای مهم، منیّت خود را زیر پا بگذارد. تمام کسانی که در کربلا به امامحسین(ع) پیوستند، همین عشق را داشتند. این عشق باعث شد که با علاقه به آغوش شمشیر و نیزهها بروند و با شوق و ذوق خود را فدای امامحسین(ع) کنند. این عشق منیّت و نفسانیت را از بین میبرد، با وجود این عشق، خلافت و حکومت ری که هیچ، حکومت تمام عالم را به فرد بدهند دیگر نمیپذیرد. این عشق انسان را در قضاوتهای خود و در اختلافات خود با بندگان خدا به جایی میرساند که میتواند خوب قضاوت کند، حقیقت را بفهمد و قبول کند و منیّت خود را زیر پا بگذارد.
این عشق اگر بیاید، زهیرها، حبیبابنمظاهرها، مسلمابناوسجهها را میسازد. این عشق در صحنه کربلا آنهایی را میسازد که همه را متعجب میکنند که چه دیده است که گریه و التماس میکند و میگوید نوبت خود را به من بده و بگذار من بروم در راه فرزند امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا (س) و فرزند پیامبر قربانی بشوم. این چه عشقی است که لباس خود را پاره میکند و میگوید به بدن من، شمشیر بزنید و نیزهها را در بدن من فرو کنید!
اگر این عشق ایجاد بشود، منیّتها و خودخواهیها و اساسا ارزش دنیا را پیش انسان از بین میبرد. ایجاد این عشق است که فرد لیاقت پیدا میکند تا شب عاشورا ولی خدا بگوید همه آنهایی که اهل آن نبودند و نامحرم بودند رفتند حال شما که ماندگار شدید و مَحرم هستید بیایید و سپس بین دو انگشت خود را باز کرد و گفت جایگاه فردای خود را ببینید که به زودی به کجا خواهید رفت. این عشق، همان عشقی است که این چشم را به انسان میدهد و ما باید به دنبال این عشق باشیم.
تنها راه ایجاد عشق واقعی
ما تقریباً در این جلسه فهمیدیم که بین عشقهای کاذب و عشق حقیقی چه تفاوتهایی وجود دارد و هر کدام چه خصوصیاتی دارند؟ حال سوال این است که این عشق را چگونه بهدست بیاوریم؟ در یک کلام میگویم این عشق جز با خدمت ایجاد نمیشود.
این عشق با مطالعه و حتی با دیدن اولیاءالله هم ایجاد نمیشود زیرا شمر که روی سینه اباعبدالله نشسته بود طبیعتا او را میدید. اگر دیدن ولی خدا باعث شود که این عشق ایجاد بشود، شمر که از همه نزدیکتر بود، بنابراین با دیدن ولی خدا ایجاد نمیشود! مثلا ما میگوییم خدایا چشم ما را به جمال امامزمان روشن بفرما، اگر با دیدنها محقق می شد، کسانی در بهترین مساجد در پشت بهترین اشخاص عالم هستی نماز خواندند، باید این عشق در آنها ایجاد میشد.
اگر ما الان دوتا مسجد در دنیا داشته باشیم که بالاترین مساجد باشند یکی مسجدالحرام و دیگری مسجدالنبی است و اگر یک شخصیتی را داشته باشیم که در عالم آفرینش هیچ شخصی بالاتر از او نیست، نبی مکرم اسلام است. کسانی پشت سر نبی مکرم در مسجدالنبی یعنی در بهترین شرایط، سالیان سال نماز خواندند و حتی به جنگ و جهاد و مبارزه رفتند ولی بعد خراب شدند و به ولی خدا پشت کردند. حال شما میگویید کاش امامزمان بیاید تا پشت سر ایشان دو رکعت نماز بخوانیم! یا بعضیها از اینجا به قم میروند تا مثلا پشت سر فلان آیتاللهالعظمی، دو رکعت نماز بخوانند و برگردند، البته اینها خوب است اما با شرط و شروطی که اگر این شرط و شروطها نباشد فایدهای ندارد زیرا اتصال با ولی خدا ایجاد نشده است.
این اتصال را فقط باید با خدمت ایجاد کرد و با کتاب خواندن، عزاداری کردن و سینه زدن و با شرکت در اینچنین جلساتی ایجاد نمیشود بلکه این اتصال را باید با خدمت ایجاد کرد و بعد با این جلسات آن را پررنگ کرد. اگر اتصال با خدمت ایجاد شد، در هیئت امامحسین شرکت کردن، سینه زدن، اشک ریختن، زیارت عاشورا خواندن و … آن را پرنور کرده و تقویت میکند ولی پیدایش عشق و اتصال با این چیزها نیست و فقط در گرو خدمت است که از خدا میخواهیم توفیق خدمت را به ما عطا فرماید: “قَوِّ عَلی خِدمَتِکَ جَوارِحی وَاشدُد عَلَی عَظیمَه جَوَانِحی”