اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللَّهالرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله
الطاهر ین سیما بقیهالله فی السموات و الارضین
تعریف عرفان مقربین
در این مطلب به تعریف عرفان مقربین پرداخته خواهد شد زیرا درک این مفهوم به هر چه بهتر پاسخ دادن به سوالات و شبهات بسیار کمک میکند. عرفان مقربین از تعالیم قرآن و اهلبیت و مطالعه در سیستمهای عرفانی مختلف و مقایسه آنها استخراج شده و بسیار ساده است. در مسیر حرکت انسان در صراط مستقیم در این عرفان، آنچه که در انسان زیاد میشود و رشد میکند، یقین است. به طور کلی برنامه این است که یقین انسانها زیاد شود زیرا اگر یقین انسان زیاد شود، رشد روحی او به سرعت بالا میرود و انسانی که روحش رشد کرده و حقیقتش متجلی شده است، به سنخیت با انسان کامل یا ولیالله اعظم سلام الله علیه نزدیک میشود و مهمترین خصلتی که در این انسان ایجاد میشود، یقین است. لذا اگر پرسیده شود در عرفان مقربین روی چه چیزی کار میشود؟ پاسخ این است که روی یقین کار میشود، زیرا اگر یقین زیاد شود، همه چیز ازجمله اخلاص، عمل صالح، ایمان، تقوا و … همراهش میآید. یقین خصلت مهمی است که در روایت نیز آمده است: اول اسلام است و بعد از اسلام، ایمان است و بعد از ایمان، یقین است و سپس میفرمایند: خداوند هیچچیز را در بین بنیآدم کمتر از یقین پخش نکرده است یعنی انسانهای نادری به مرحله یقین میرسند و به قدری این مسئله مهم است که هدف عبادت در ظاهر آیه قرآن این معرفی شده است:
﴿وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ﴾[۱]
«پروردگار خودت را عبادت کن تا به یقین برسی»
بنابراین یقین اصل است.
مراحل یقین
براساس آیات قرآن یقین چهار مرحله دارد؛ یقین اولیهای است که انسان علم پیدا میکند و دچار شک و شبهه نمیشود، علمالیقین، عینالیقین میرسد و حقالیقین. در هر مرحله انسان وارد دنیای جدیدی میشود و با هر کدام از این مراحل حیات طیبه جدیدی پیدا میکند یعنی در این حیات طیبه طی میکند و هر بار، یک زندگی و حیات جدید پیدا میکند که با قبلی زمین تا آسمان فرق میکند.
معنای صحیح آیه ﴿فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾
در اولین مرحله یقین، یقین به سه چیز است؛ اگر این سه درست شود انسان هیچ مشکل دیگری ندارد و مرحله بسیار مهمی را طی کرده است. بعضی افراد گمان میکنند اگر بخواهند در صراط مستقیم قرار بگیرند، باید تمام آیات قرآن را بخوانند و اسلامشناس درجه یک شوند و تازه این کافی نیست و باید بروند ادیان دیگر را ببینند، حرفهای مکاتب را بشنوند و جواب شُبهات را پیدا کنند و جوابش را هم پیدا کنند و بعد میبینند که امکان ندارد و به همین دلیل زده میشوند و رها میکنند. در صورتی که این تفکر اشتباه است، بعضیها این آیهها را اشتباه ترجمه میکنند، از اول انقلاب این آیه را اشتباه ترجمه کردهاند و هنوز هم که هنوز اشتباه ترجمه میکنند ﴿فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾[۲] میگویند به بندگان من بشارت بده، بندگان خوب من کسانی هستند که حرفهای مختلف را میشنوند و بهترین حرف را انتخاب میکنند، لذا گفتهاند که انسان باید همه حرفها را بشنود و همه ادعاها را بشنود و بهترینش را انتخاب کند. در صورتی که این غلط است، اصلاً ترجمه آیه غلط است، تفسیرش هم غلط است. مگر انسان وقت میکند که برود هر قول باطلی را بشنود! مگر انسان اجازه دارد که هر حرف باطلی را بشنود!
اینجا منظور آیه قرآن از قول، قول خوب و قول حق و قول قرآن است یعنی قرآن را میشنوند و بهترین آیات قرآن را تبعیت میکند. میان آیات قرآن، بعضیها خوب و بعضیها بهتر است، همه آیات قرآن یک درجه نیست، بعضیها حسن است بعضیها احسن است. احسن همان بحث تبعیت از ولایت است، فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ یعنی آن قسمتی که در مورد ولایت صحبت میکند آن را تبعیت میکند. لذا این که بعضی افراد بهعنوان آزادی بیان و آزادی عقیده به این آیه استناد کردهاند، اشتباه است حتی آن زمانیکه داشتند قانون اساسی را تصویب میکردند بسیاری از افراد فاضل به این آیه استناد میکردند که قرآن میگوید انسان باید آزاد باشد و حرفهای مختلف را بشنود و بهترینش را انتخاب کند در صورتی که اصلاً اینطوری نیست. اصلا انسان نباید هر حرفی را بشنود، مگر انسان چقدر عمر کند که بخواهد برود همه مکاتب را مطالعه کند و سعی کند از بین آنها بهترین مکتب را انتخاب کند و اسم خود را محقق بگذارد. چنین فردی محقق نیست بلکه کسی است که دارد عمرش را تلف میکند و اگر فردی در این مسیر بیفتد، شیطان حسابی او را بازی میدهد. اصلاً یکی از کارهای شیطان این است که هر روز انسان را به چیزی مشغول کند و سر او را گرم کند و یک مشکلی برای او درست کند تا عمرش تلف شود و آخر عمر با دست خالی از دنیا برود. یک روز مشکل نداشتن دیپلم هست، یک روز مشکل نداشتن لیسانس است، یک روز نداشتن فوق لیسانس است، یک روز نداشتن دکترا، یک روز نداشتن ماشین، یک روز نداشتن شغل، یک روز نداشتن خانه، یک روز اختلاف با همسر است، یک روز اختلاف با همکار است. شیطان هر روز به شکلی شیطان انسان را سرگرم میکند و لذا همیشه گمان میکند که بدبختترین آدمها است و مشکلات از همه طرف به او رو آورده است به قول یک شاعر که میگفت:
به گرداگرد خود چندان که بینم | بَلا انگشتری و من نگینم |
مشکلات هیچوقت و هیچوقت تمام نمیشود و انسان هیچگاه از این مشکلات رهایی ندارد و لذا باید نگاه کند و سعی کند که حلش کند ولی غصه نخورد. سالک راه خداوند از مشکلات خسته نمیشود، فرار هم نمیکند. مشکلات هر چه بیشتر طرفش میآید، میفهمد که فرج بیشتر خواهد بود، فرار نمیکند و مشکلات را میبیند و برای آنها غصه نمیخورد. بنابراین حرفهای باطل زیاد هستند و تمامشدنی نیستند و انسان نباید وقت خود را در این حرفها و مشکلات باطل حرام کند و باید به دنبال حرف حق باشد.
برای فهم بهتر موضوع مثالی میزنیم. آقایی از طرف بانک مرکزی آمده بود و میخواست به کارمندهای بانک روش تشخیص اسکناس جعلی را آموزش دهد. گفت که اولاً بعضی از اسکناسهای جعلی کاغذشان مشکل دارد، بعضی خط کنار آن اشکال دارد، بعضی عکسش اشکال دارد، بعضی نخ آن اشکال دارد و … . یک کارمند عاقلی بلند شد و گفت: آقا چرا وقت ما را میگیرید؛ اگر شما هزارتا اسکناس جعلی هم نشان بدهید دزدها و افراد اهل جعل یکچیز جدید جعل میکنند. گفت: خب چکار کنیم؟ آن کارمند پاسخ داد: ویژگیهای اسکناس سالم را به ما یاد آموزش بدهید، ما اسکناس سالم را که ببینیم و بشناسیم هر چه که سالم نباشد، مشخص میشود جعلی است. بنابراین این راه بسیار خوبی است. انسان باید حق را بشناسد، نباید دنبال شناخت باطلها برود، احصاء باطلها شدنی نیست، شیطان هر روز یک بازی درست میکند، هر روز یک مکتب درست میکند، هر روز یک فرقه درست میکند، هر روز یک جریان درست میکند، انسان باید جریان حق را بشناسد!
مراتب یقین اولیه
فرد باید تفاوت بین عرفان ناب با عرفانهای باطل را بداند. این که بخواهد عرفانهای باطل را بشناسد چه فایدهای دارد و اشکالات هر چه گفته شود تمام نمیشود. همین که فرد ملاک عرفان حق را بداند، متوجه میشود هر عرفانی به این شکل نباشد، حق نیست و این بسیار ساده است. کلا سه کلمه است که اگر این سه کلمه برای فرد خوب جا بیفتد، یقین اولیه را طی کرده است و وقتیکه یقین اولیه را طی کرد در آن مراتب بالای یقین تمام شبهات، تمام اشکالات، تمام مجهولات او تبدیل به معلومات میشود و با توجه به این که به علم انسان کامل وصل میشود، علمش روزبهروز بیشتر میشود و حقایق برایش روشن میگردد. آن سه مورد عبارتند از: ۱_ توحید ولایی. ۲- سلسله ولایت. ۳_ ایمان به آخرت، اعتقاد به اینکه انسان روح و یک موجود ابدی هست. اگر انسان این سه مورد را باور کند و به آن یقین پیدا کند، مرحله اول را طی کرده است.
معنای توحید ولایی
توحید ولایی به این معنا نیست که انسان باور کند خدایی هست بلکه به این معناست که خدایی هست که ارتباطش با مخلوقات و با بندگان خودش قطع نشده، دنیا را خلق نکرده و رها کند، به قول تورات پشیمان شده باشد و بگوید عجب دنیایی خلق کردم، عجب آدمهایی خلق کردم! خداوند عالم را خلق کرده و به عالم نظر دارد، به این توحید ولایی گفته میشود. توحید ولایی یعنی خداوند واحدِ احد با عالم هستی ارتباط دارد و آن را رها نکرده است و نسبت به این عالم رحمت و عنایت دارد و این عالم را به طرف خود و سعادت فرا میخواند. یهود گفتند خداوند دنیا را خلق کرد بعد پشیمان شد و گفت عجب عالمی خلق کردم پر از خونریزی و فساد، بعد پشیمان شد و رها کرد.
﴿وَقَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَهٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشَاءُ…﴾ [۳]
«یهود گفتند: دست (قدرت) خدا بسته است! به واسطه این گفتار (دروغ) دست آنها بسته شده و به لعن خدا گرفتار گردیدند، بلکه دو دست (قدرت) خدا گشاده است و هر گونه بخواهد (بر خلق) انفاق میکند.»
دست خداوند باز است و دارد انفاق میکند یعنی به عالم و عنایت دارد. اینگونه نیست که دنیا را خلق کرده باشد سپس پشیمان شده باشد و دست روی دست گذاشته باشد. اگر کسی به این مسئله اعتقاد پیدا کرد، مرحله توحید ولایی را گذرانده است. به سادگی هم میشود اعتقاد پیدا کرد، هر عاقلی میفهمد که خداوند چنین حقیقتی است؛ خالق است و راحِم است. خدایی که خالق نباشد خدا نیست، و خدایی که راحِم نباشد و رحمت نداشته باشد خدا نیست، فهم این موضوع خیلی ساده است.
معنای سلسله ولایت
مرحله دوم این است که ولایت، توجه و تصرفی که خدا به عالم دارد اینگونه نیست که مستقیماً هرکسی بتواند با او ارتباط برقرار کند، بلکه خداوند متعال باید در این مسیر بین خود و بندگانش وسایطی قرار دهد. خداوند عالم را طوری خلق کرده است که یک لامپ کوچک کمظرفیت نمیتواند بلافاصله جریان قویِ برق را از کارخانه تحمل کند و میشکند و نابود میشود، بلکه باید هر لامپی با یک منبعی که مناسب با ظرفیت خودش است ارتباط برقرار کند، به این سلسله ولایت گفته میشود.
معنای ایمان به آخرت
بعد از این که سلسله ولایت حل شد، مسئله سوم این است که انسان بفهمد که روح است و این روح تمامشدنی نیست، ابدی است! روحی نیست که وقتی بمیرد، همه چیز تمام بشود و این همان اعتقاد به آخرت است ﴿یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ﴾[۴] و ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلآئِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ﴾[۵] این ملائکه و رُسل و کُتب همان واسطهها هستند، همان سلسله اولیاء هستند.
نتیجه گیری
اگر انسان در این سه مورد بهیقین برسد، دیگر لازم نیست ادیان دیگر و مکاتب مختلف را مطالعه کند، راه نجات همین است؛ خدایی هست، انسان میتواند با این خدا ارتباط برقرار کند و اگر با این خدا ارتباط برقرار کند، نجات پیدا میکند. دیگر هرکسی هر چه غیر از این بگوید، باطل است.
خدا منبع همه سعادتها و همه لذتها است و اگر انسان به او وصل شود، نجات پیدا میکند. پس عقل میگوید که باید به دنبال خدا رفت نه هیچ کس دیگری. سپس همین خدا فرموده است اگر میخواهی به من برسی باید از طریق اولیاء من برسی، نه به دلیل این که من به تو توجه ندارم، من به تو توجه دارم اما تو باید با ظرفیت خود این عنایت و فیض و رحمت را دریافت کنی. بستگی به ظرفیت تو دارد و این مشکل از تو است!
بنابراین این که انسان باید از طریق اولیاء الهی به خداوند متصل شود و این اتصال بدون واسطه محقق نمیشود، به خاطر ضعف انسان است، به این علت است که ظرفیت وجود او ناقص است، لذا باید به دنبال کسانی برود که این راه را رفتند و ظرفیت آنها گسترده شده است و بیشتر مورد توجه و عنایت خدا هستند و از فیض خدا بیشتر استفاده میکنند. مبحث سلسله ولایت بسیار گسترده است ولی اگر کسی همین را بفهمد که ملائکه خدا، انبیاء خدا، رسل خدا و اولیاء خدا واسطه فیض هستند و خداوند از انسان خواسته که از طریق آنها با او ارتباط برقرار کنند، او سلسله ولایت را درک کرده است.
به عنوان مثال اگر فردی بخواهد شخصیت مهم را ملاقات کند مثلا رئیسجمهور را، آیا همینطور اجازه میدهند که با او ملاقات کند؟ قطعا چنین چیزی امکانپذیر نیست و باید واسطه داشته باشد، باید دنبال کسانی باشید که آنها بتوانند او به آن شخصیت وصل کنند و از طریق اینها خود را به آن رئیسجمهور برساند. یک رئیسجمهور که نمیتواند بدون واسطه با همه ارتباط داشته باشد.
یکی از دستورات اسلامی این است، در نهجالبلاغه امیرالمؤمنین(ع) به فرماندار خودش میفرماید: بین تو و مردم نباید کسی حائل و مانع باشد، باید مردم بتوانند با تو تماس بگیرند. این ویژگی یک رهبر و مدیر اسلامی است که امیرالمؤمنین میفرماید. حالا اگر قرار باشد این مسئله را در جامعه امروز پیاده کرد، سه تا حرف میشود زد؛ یکی این که حرف امیرالمؤمنین امروز امکانپذیر نیست، ایشان این مسئله را برای آن زمان گفته است که جامعه کم جمعیت بوده است. یک رهبری که با دویست، سیصد نفر زندگی میکند، میتواند این کار را انجام دهد اما امروز رهبر چگونه میتواند با هشتاد میلیون جمعیت ارتباط داشته باشد. بنابراین این که امیرالمؤمنین(ع) میفرماید بین تو به عنوان رهبر جامعه با مردم نباید حجابی باشد، منظور این است که مردم بتوانند درد خود را به رهبر بگویند و او مشکلات آنها را حل کند.
لذا برای این که در جامعه امروز بتوان حرف امیرالمومنین را عملی کرد تنها یک راه وجود دارد و آن این است که بین رهبر و بین مردم واسطههایی باشند، افرادی که هم مورد اعتماد مردم باشند و هم مورد اعتماد رهبر، یعنی رهبر بداند که اینها از طرف مردم میآیند و حرفهای مردم را به او میزنند و مورد اعتماد مردم هم باشند و مردم بدانند که حرفهایشان را به رهبر میرساند. وقتی اینها حاصل بشود، این ولایت و سلسله ولایت نیز حاصل شده است زیرا مسئله فقط دیدن نیست، مسئله این است که مردم باید درد خود را به گوش رهبر برسانند. تعداد این واسطهها مهم نیست، مهم این است که مورد اعتماد باشند، وقتی مورد اعتماد باشند و افراد مطمئن باشند که حرفشان به رهبر میرسد و رهبر هم مطمئن باشد که حرف مردم به او میرسد، این میشود نظام ولایی، میشود جریان فیض، میشود حل مشکلات مردم و میشود رشد جامعه و این سلسله میشود سلسله الهی.
بنابراین بعد از ولایت الهی این سلسله الهی باید در جامعه اسلامی تحقق پیدا کند. وقتی این سلسله پیدا شد، وقتی انسان در نوعی از زندگی بود که میدانست کسانی هستند که او را به ولایت الهی وصل کنند و ولایت الهی در زندگی آنها تأثیر داشته باشد این میشود وصل شدن به جریان ولایت که همان اصل دوم است.
پس اصل اول این است که انسان به توحید ولایی اعتقاد داشته باشد. توحید ولایی با توحید به تنهایی تفاوت دارد. توحید به تنهایی این است که انسان اعتقاد پیدا کند خدا هست اما توحید ولایی به این معناست که خداوند هست و این خداوند ارتباطش را با مخلوق خودش قطع نکرده و عنایت و فیض خود را از طریق اولیاء به آنها خواهد رساند.
حال ممکن است این سوال مطرح شود که مقایسه رابطه انسان با خداوند با روابط دنیایی قابلقبول نیست زیرا خدا خود فرموده است که من میتوانم با شما ارتباط برقرار کنم! در پاسخ به این سوال باید گفت که خدا میتواند با انسان ارتباط برقرار کند، از ناحیه او مشکلی نیست، ظرفیت انسانهای عادی به گونهای است که نمیتوانند مستقیما با او ارتباط برقرار کنند لذا خودِ او هم فرموده که انسان تنها از این طریق میتواند با من ارتباط برقرار کند.
یک رئیسجمهور اگر بخواهد افراد مختلف جامعه را ببیند میتواند این کار را انجام دهد اما به دلیل حکمتهایی و مصالحی واسطههایی قرار میدهد. به عنوان مثال در مورد امور برق وزیر نیرو، در مورد مسائل بهداشتی وزیر بهداشت و … را قرار میدهند که هم کار را انجام بدهند و هم رابط باشند، این سلسلهها باید حفظ شود. اگر این سلسلهها حفظ شود، این نظام یک نظام ولایی میشود.
در جریان سیروسلوک عرفانی اولیاء خدا یعنی بندگانی که به خدا نزدیک هستند و در سلسله قرار دارند، بهترین واسطهها هستند برای این که انسان با آنها ارتباط برقرار کند و از طریق ارتباط روحی با آنها روحِ خود را تکامل بدهد، مرحله به مرحله بالا برود تا در مرحله عینالیقین و حقالیقین بهجایی میرسد که که با ولیالله اعظم و با خودِ خدا میتواند با واسطههای کمتری ارتباط برقرار کنید. این تعریفِ خلاصه عرفان مقربین است.
بنابراین عرفان مقربین سه تا بحث بیشتر ندارد: ا- توحید ولایی ۲- سلسله اولیاء ۳- ایمان به آخرت.
اگر کسی ایمان به آخرت نداشته باشد میگوید من میمیرم و تمام میشود، اصلاً ولایت را برای چه میخواهم؟ اما اگر عقل داشته باشد برای دو روز دنیای خود هم بهتر است با خدا زندگی کند. اگر به خدا اعتقاد داشته باشد عقل میگوید همین دو روز هم با آن خدا که منبع قدرت است ارتباط داشته باشد. ولی مسئله این است که شخص بداند که یک روح هست که این جسم وسیله زندگی دنیایی او است. او بعد از این که این جسم را رها کند دنیاهایی دارد، منازلی دارد، راههایی دارد و آنقدر طولانی است که اگر در این دنیا یک میلیارد سال هم زندگی کند، وقتی به آن سفر برود این یک میلیارد سال برای او هیچ است، یعنی یک میلیارد سال در مقابل بینهایت هیچ است. وقتی انسان این مسئله را درک کند، متوجه میشود که چقدر وقتش در این دنیا کم است و باید این روح را به آن عالم وصل کند.
بنابراین اگر کسی یک ذره تحقیق کند و مقداری وقت بگذارد، به این سه مسئله میرسد، بهطوریکه یقین میکند و به این ترتیب مرحله یقین اولیه حاصل شده است.
حقیقت؛ متاعی که مشتری آن کم است
عدهای از افراد هستند که میپرسند اگر شما انقدر محکم حرف میزنید و یقین دارید تنها راه همین است پس چرا هیچکس نمیآید؟ چرا هیچکس این حرف را نمیزند؟ چرا در دنیا جا نیفتاده است، فقط شما این حرف را میزنید؟ جواب او این است که گفت:
ببخشای کآنان که مرد حقند | خریدار دکان بی رونقند[۶] |
این حقایق مشتری کم دارد، مردم دنبال عرفان بازی هستند، یعنی به مجالسی میروند که یک حالی بکنند، یک تنوعی باشد، یک تفریحی بکنند تحت عنوان خدا، مثل این طاغوتیها که نماز نمیخواند، دین ندارد، به انقلاب بد میگوید، به اسلام بد میگوید ولی مثلاً شبها که مینشینند دور هم حافظ را باز میکنند، یکچیزی هم میزنند و خلاصه با حافظ حال میکنند. اصلاً نه معنای حافظ را میفهمند نه شعر حافظ را میفهمند و از حافظ همان مِی و شراب و شاهد و ساقی و از اینجور چیزها میفهمند. این کارها داروی مسکنی است برای فرار از زندگی و مشکلاتش. عرفان بازی زیاد است و کسی دنبال این نیست که حقیقت را بفهمد و سیروسلوک داشته باشد و خودش را نجات بدهد. این متاع متاعی است که مشتری آن کم است، کم کسی حاضر میشود زیرا باید تسلیم بشود، تسلیم خداوند بشود، تسلیم ولایت بشود و زیر نظر اولیاء خدا سیروسلوک داشته باشد تا بهجایی برسد.
[۱] سوره حجر آیه ۹۹
[۲] سوره زمر آیه ۱۷
[۳] سوره مائده، آیه۶۴
[۴] سوره آلعمران،آیه۱۱۴
[۵] سوره بقره،آیه۲۸۵
[۶] بوستان سعدی