معماری

آیا هدف از قیام اباعبدالله(ع) تشکیل حکومت بود؟۱     ۶     ۱۴۰۱

در این نوشته، مهمترین استدلال‌ها در تفسیر اینکه مهمترین عنصری که در قیام اباعبدالله الحسین(ع) نقش داشته چه بود؟ این تفسیر بر دو پایه عقلی و نقلی است. در این نوشته بر شبهه اینکه دلیل خروج امام حسین علیه السلام ترس کشته شدن بود نیز پاسخ داده خواهد شد. این گروه با تکیه بر اینکه امام علیه السلام در هنگام خروج از مدینه مدام آیه «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ ۖ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ- آیه ۲۱ سوره قصص» را می خواندند دلیل خروج امام را ترس از کشته شدن می دانند.

ادامه نوشته »

 علت قیام اباعبدالله الحسین(ع) و ارتباط آن با هدف عرفان مقربین ۲۵     ۵      ۱۴۰۱

ایشان در مورد اینکه یک جامعه به فساد کشیده می­‌شود دو عامل را می­‌‌گوید ؛ ۱- منافقین و افراد دنیا طلبی که علم دارند و خوش بیان هستند و خوش زبان و سخن­گو هستند ولی منافق هستند و دنیا را برای خودشان می‌خواهند، علم را برای منافع شخصی‌ِ خود می‌خواهند، همان جامعه روشنفکرنمای منحرف، همین جامعه علمای غیر ربانی که شامل اساتید دانشگاه‌ و روشنفکرها و علمای حوزه‌ای که فقط به دنیای خودشان می‌اندیشند. علمای غیر ربانی یک دسته از این افراد هستند که حالا کم و زیاد نفاقی دارند، دنیای خودشان برایشان از همه چیز مهمتر است و این‌ها جذب دستگاه­‌های ظلم و طاغوت می‌شوند. ۲- جهالتِ مردم. شهید مطهری می فرماید این دو مسئله جامعه را فاسد می‌کنند؛ یکی جهالت و ناآگاهی مردم، یکی افرادی که علم و اندیشه دستشان است ولی علم و اندیشه را وسیله دنیای خودشان قرار دادند. بعد می فرماید راه درمان این، این است که به مردم بصیرت داده شود، راه درمان را بصیرت گفتند.

ادامه نوشته »

گسترش فرهنگ شایسته سالاری ۱۱      ۵        ۱۴۰۱ 

تمام همّ ‌و غم معصومین این بود که بشریت را به حکومت صالحان و شایستگان برسانند. از همان اول که پیامبری از آسمان مبعوث شد، از حضرت آدم علیه‌السلام تا پیامبر خاتم، تمام پیامبران الهی هدفشان همین بوده ‌است که بر روی زمین شایستگان و اولیای خدا حاکم باشند. اگر فرهنگ شایسته‌سالاری یا حکومت صالحان هم از لحاظ کمی در میان بشریت گسترش پیدا کند و هم به لحاظ کیفی تعمیق پیدا کند، انسان می‌تواند ادعا کند که در مسیر انبیا و پیامبران و صالحین و شهدا و صدیقین قرار گرفته است و می‌تواند بگوید که ادامه‌ دهنده راه اباعبدالله‌الحسین علیه‌السلام هست. لذا افراد باید به این مسئله توجه داشته باشند که در تک‌تک فعالیت‌هایشان، دغدغه­شان این باشد که آیا در کمک به فرهنگ شایسته‌سالاری و حکومت صالحان چقدر نقش دارد و چقدر فعالیت‌های او در این مسئله تأثیر دارند. درحقیقت معنای سنخیت روحی با اولیای خداوند همین است و البته منظور از اولیای خداوند؛ در درجه اول امام زمان سلام‌الله‌علیها و ائمه علیهم‌السلام است و بعد علما و اولیای بزرگ خداوند. هر کس وارد مجموعه کانون علم و دین و مؤسسات تابع آن شود، اولین و مهمترین هدفش باید این باشد که به فرهنگ شایسته‌سالاری و به گسترش و توسعه و تعمیق و نفوذ فرهنگ شایسته‌سالاری کمک کند.

ادامه نوشته »

مسئله حجاب ۵   ۵     ۱۴۰۱

در عرفان‌های موجود رسمی و عرفای رسمی اسلامی گاهی مواقع کلماتی به‌ کار برده شده و بعضی تعبیراتی دارند که مُوهِن این هست که انسان در ذات خدا فانی می‌شود و خدا می‌شود. ظاهرش این‌طوری است ولی درواقع وقتی مسئله باز شود و تشریح و تفسیر شود، مشخص می­‌شود که آن‌ها این حرف را نمی‌زنند، عرفای بزرگی مثل مرحوم امام، مثل دیگر عرفای بزرگ این را نمی‌گویند ولی طوری صحبت می‌کنند که وقتی می‌گویند فناء فِی الله منظور فناء در نور خدا است نه در ذات خدا یعنی انسان در تجلی خدا فانی می‌شود و البته آنجا مقاماتی هست و صحبت‌هایی هست. در مرتبه فنا در تجلی خدا نیز انسان بی‌نهایت می‌شود ولی بی‌نهایت نسبی نه بی‌نهایت مطلق. خداوند بی‌نهایت مطلق است، ذات خداوند بی‌نهایت مطلق است، انسان بی‌نهایت نسبی می‌شود یعنی در صفات و اسماء الهی تکامل پیدا می‌کند و حدّ او از بین می‌رود و در آنجا حدّی نخواهد داشت ولی در فعل، در نور خدا، در تجلی خدا نه در ذات خدا.

ادامه نوشته »

ادله عدم توانایی انسان در شناخت ذات خداوند ۱۴   ۴  ۱۴۰۱

بنابراین انسان برای شناخت خداوند باید دقت داشته باشد که نمی­‌تواند ذات خداوند را بشناسد، تنها چیزی که می‌تواند از خداوند بشناسد افعال و صفات او است. علم در وجود ما عارضی است، نبوده و آمده و بعد هم از بین می‌رود ولی در مورد خداوند اینگونه نیست. علم خداوند جزء ذات خدا است! نه که خدا جزء دارد، نه که خدا یک ذاتی است که علم دارد. علم خودِ خدا است مانند علم است، خداوند هستی‌اش علم است بنابراین انسان در علوم ذاتی خدا از علم ذاتی خدا هم نمی‌تواند سردربیاورد تنها علم فعلی او برای انسان قابل فهم است. حیات جزء ذات خداوند است، خدا این‌طور نیست که یک موجودی بوده که زنده نبوده بعد زنده شده، حالا مثلاً زندگی او ابدی است، نه، حیات جزء ذات او است، ذات خدا حیات است یعنی از ذات او جداشدنی نیست.

ادامه نوشته »