برگرفته از سخنان استاد علوی در تاریخ ۱۴۰۱/۳/۳
آن عقل و عشقی که عرفا معتقدند با هم تضاد دارند، همان عقل غیر دینی و عقل جزئی و دنیایی است.
عقل دینی بعد از اینکه انسان در جهاد اصغر و با دشمن خارجی مبارزه کرد و تا آخر ایستاد و در همه حالات تا آخر عمر این جهاد را رها نکرد و وقتی از میدان مبارزه با دشمن خارجی برگشت و حالا مبارزه با نفس کرد، همین عقل میگوید که ای انسان تو نباید در حد فهمیدن بدانی بلکه باید بروی و به مقام دیدن برسی، باید به مقامی برسی که ببینی و کشف کنی و شهود کنی و به انسان یاد میدهد که چگونه راه عرفان را طی کند و در تمام مراحل سیروسلوک عرفانی آن عقل همراه انسان است و مبارزهای با کشف و شهود ندارد و انسان را به عشق الهی میرساند.
عقل کلی با عشق الهی هیچ مخالفتی ندارد بلکه تایید میکند، بلکه اصلاً خود آن عقل عشق است.
کسی که به آن مرحله عشق برسد که در عشق الهی ذوب شود عقلش در نهایت شکوفایی است. آنجا دیگر بین عقل و عشق جدایی وجود ندارد. آنها دو طرف یک سکه هستند یعنی حقیقتی است که از یک نظر عقل است، از یک نظر عشق است.
به عنوان مثال در ماجرای کربلا خیلی افراد معتقدند که عقل تعطیل شد و عشق به کار آمد؛ عقلی که در کربلا تعطیل شد عقل دنیایی و مادی بود که منافع زودگذر و دنیایی را میخواهد که در واقع اصلاً عقل نیست. حقیقت عقل در کتاب قرآن، در کتاب آسمانی و در کتب روایی اهلبیت علیهالسلام یک جوهر نورانی فوق همۀ جواهر است.
از امام صادق(ع) سوال می کنند که عقل چیست؟میفرماید:
الْعَقْلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ
عقل آنچیزی است که انسان را وادار میکند که خدا را بپرستد، عقل آن چیزی است که به وسیله آن انسان به درجات عالی بهشت میرسد.
سوال می کنند آن چیزی که معاویه داشت مگر عقل نبود؟ معاویه شخص عاقلی بود پس چرا بندگی خدا را نکرد و بهشت را کسب نکرد؟ می فرماید: تِلْکَ اَلنَّکْرَاءُ که آن عقل نبود آن نکرا بود وَ هِیَ شَبِیهَهٌ بِالْعَقْلِ آن شیطنت بود شبیه به عقل؛ یعنی وقتی که یک نفر خیلی باهوش و خوش فکر است ولی تمام افکار او در جهت کسب مقام و ثروت و مال در این دنیا است، می شود نکرا، و اصولاً بزرگان به ما گفتند خیال نکنید که عقل صراط است، عقل صراط مستقیم نیست بلکه عقل سراج و چراغ است و راه را به انسان نشان می دهد. انسان راه را از بیراه با عقل تشخیص می دهد اما حرکت باید از سوی انسان باشد. انسان باید به آن راهنمایی که عقل می کند عمل کند.
این عقل، در تمام مراحل همان عقل دینی است، چه در جهاد اصغر، چه در جهاد اکبر، چه در مقامهای بالای جهاد اکبر که مقام عشق و مقام کشف و شهود و دیدن است،
برای اینکه پردهها کنار برود و انسان حقایق عالم بالا را ببیند و عالم برزخ، عالم ملکوت، عالم جبروت، عالم لاهوت و این عوالم را طی کند و چشمش باز شود و از مرحله یقین به علمالیقین و از علمالیقین به مقام رؤیت و عینالیقین برسد و بعد از عینالیقین به حقالیقین برسد که در حقالیقین یعنی تمام عالم را درک کند، تمام عالم در تمام اعضاء و جوارح او حضور پیدا کنند، آن عقل است که در تمام این مراحل همراه انسان است.
عقل به جایی میرسد که آن عقل دیگر خودش را فراموش میکند و از آن به مقام فنا تعبر کردهاند. در مقام فنا دیگر اصلاً خودش را نمیبیند و متوجه خودش نمیشود، آنجا دیگر عقل تعطیل میشود. در مقام قرب الهی، در بالاترین مقام، در مقام عرش که مقام فنا است اصلاً خودش را نمیشناسد و متوجه خودش نیست و بعد که به خودش میآید متوجه میشود که چه جایی بوده است.
در عرفان مقربین فنای فی الله یعنی مقام فناء فی فعل الله و با فناء فی ذات الله که بعضی از صوفیه و عرفا معتقدند و حرف غلطی است مخالف است. از عرفا آن هایی که از ولایت اهل بیت و ولایت علوی و نبوی ارتزاق کردند و از آنجا نور گرفتند متوجه میشوند که این فناء فی الله، فناء فی ذات خدا نیست.
عقل دینی است از اول تا آخر همراه سالک است، به یک معنا همان روح القدس است که در روایات آمده، یعنی عقل در مقام روح القدس، یا همان فروَهری که در تعالیم حضرت زرتشت آمده است و در شاهنامه این نور همراه هر کسی که هست او شاهِ شاهنامه است! شاهِ شاهنامه یعنی امام؛ در شاهنامه فردوسی شاه یعنی کسی که امام و خدای گونه است. فردوسی شاهنامه را از کتابهایی به نام خدای نامه در آورده است. کتابهایی که قبل از اسلام بوده و آن خدا یعنی کسی که خدای گونه است و به معنای الله نیست، بلکه به معنای کسی است که تجلی خدا است همان چیزی است که شیعه به آن امام می گوید.
کلمه شاه را شاه های ایران خراب کردند مثل هارون الرشید و یزید که خودشان را امیرالمومنین نامیدند. کلمه شاه که در فرهنگ ایرانیِ قبل از اسلام بود؛ این شاه های خرابکار خراب کردند. لذا شاه به معنای کسی است که تجلی و ظهور خداوند است.
این نوری که همراه انسان است و آن عقلی که وصل به ولایت است همان فرَّه ایزدی است، همان نوری است که در شاهنامه میگویند وقتی همراه کسی باشد این انسان معصوم می شود، همه جا او را حفظ میکند، شاید بتوان گفت این همان روح القدسی است که در قرآن آمده است. عقل به آنجا می رسد که تجلی روح القدس میشود و میتواند بایستد. انسان با وصل شدن به ولایت الهی با این عقل به زندگی می پردازد، این عقل او را همه جا راهنمایی میکند نه آن عقلی که توجه به مادیات دارد.
سخنرانی ۱۰/۳/۱۴۰۱ هنوز در سایت بارگزاری نشده است.؟سیدحسین سیدحاجی
به نام خدا
بله در سایت قرار گرفته است