سخنرانی استاد علوی در تاریخ ۱۴۰۱/۳/۳
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللَّهالرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیهالله فی السموات و الارضین
معنای حقیقی عقل
عقل در لسان عرفا و لسان حکما و فلاسفه و در فرهنگ عامیانه، معانی و اصطلاحات مختلفی دارد. برای عقل معانی و مراتب مختلفی بیانشده است؛ عقل جزئی و عقل کلی، عقل مطبوع و عقل مسموع، عقلبالقوه و عقلبالفعل، عقلبالملکه و عقل بالمستفاد و به همین ترتیب صاحب نظران تقسیمبندیهای مختلفی در مورد عقل کردهاند. در مباحث گذشته نیز بیان شد عقلی که انسان را در تمام مراحل سیروسلوک و در جهاد اکبر و جهاد اصغر همراهی می کند و باید از آن استفاده کرد، یک عقل است و بهترین تعبیرش این است که به آن عقل دینی گفته شود. عقل دینی یعنی آن عقلی که به نور ولایت مستمیر شده است و نورش را از نور ولایت و نور اولیای خدا میگیرد. این عقل مطلوب است و آن عقلی است که میتواند انسان را در جهادهای مختلف و در میدانهای کارزار مختلف کمک کند و هیچگاه از ناحیه انسان و از ناحیه نفس در جهادها و مبارزات مختلف کنار گذاشته نمیشود. عقلی که به انسان میگوید باید وارد جهاد اکبر شود، عقل دینی است. عقلی که تسلیم دین شده، عقلی که دین و دستورات الهی را بر زندگی خود حاکم کرده است، عقلی که به نور ولایت الهی متصل شده و مستمیر به نور الهی است. در آیه ای از سوره نور که از آیات بسیار درخشان و زیبا و پر رمز و راز قرآن است، میفرماید:
﴿بِسمِ الَّله الرَحمان الرَحیم اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ الزُّجَاجَهُ…﴾ [۱]
«خدا نور (وجودبخش) آسمانها و زمین است، داستان نورش به مشکاتی ماند که در آن روشن چراغی باشد و آن چراغ در میان شیشهای…»
این آیه از آیات پر رمز و راز است و اسرار زیادی در آن است و حکما و عرفا و مفسرین در این آیه داد سخن دادهاند و هر کس صحبتی کردهاست. یکی از معانی این نور، همان نور عقل است که در نفس انسان قرار دارد و چنین عظمتی دارد، همان عقلی که به نور الهی متصل است و از نور الهی و از مشکات الهی نور میگیرد ﴿یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ﴾ این شجره مبارکه که عقل از آن نور میگیرد. پس عقل دینی عقلی است که تابع خداوند و تابع ولایت الهی شده است و از ولایت الهی استمداد میگیرد. این عقل بنا به فرموده امام صادق علیهالسلام اولین مخلوق از روحانیون است که از یمین عرش خداوند خلق شده است. این حدیث نیز بحثهای عرفانی و بحثهای حِکمی خیلی عالی دارد. در ابتدای کتاب شریف کافی حدیث عقل و جهل آمده که حدیث بسیار مهمی است و در مورد عقل داد ِسخن داده و مطالب بسیار زیادی دارد و جنود عقل و جنود جهل را مطرح میکند. این عقل نیز همان عقلی است که به نور الهی مستمیر است و از خداوند و از ولایت الهی و وصل شدن به شجره ولایت الهی و اولیای الهی نور میگیرد و موجود مقدسی است. این عقل همانی است که انسان را به جهاد اصغر وادار میکند که جان خود را در کف دست بگیرد و در راه خدا جانش را بدهد. این کار بسیار بزرگ و باعظمتی است که انسان جانش را در راه خدا بدهد، هر کسی نمیتواند این کار را انجام دهد، آشکار است که کسی که به این مرتبه رسیده است که جان خود را کف دست گرفته و به میدان مبارزه میرود و جانش را تقدیم خدا میکند، در او این عقل خیلی شکوفا شده است. نبی مکرم اسلام(ص) فرمودند: خوشا به آن گروهی که این جهاد را انجام دادهاند و حالا آمدهاند و میخواهند جهاد اکبر را انجام دهند. همان طور که قبلا ذکر شد جهاد اکبر، مبارزه با نفس است و اینجا هم عقل دینی است که به انسان میگوید نباید تابع نفس باشد. اگر عقل، عقل دینی نباشد و به مشکات ولایت الهی متصل نباشد و از آنجا استمداد نکند، نمیتواند بر نفس غلبه کند بلکه اسیر نفس میشود. همانطور که امیرالمؤمنین فرمودهاند: (وَ کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَى أَمِیرٍ) چه بسا عقلهایی که اسیر باشند و هوای نفس امیر باشد.
اگر عقل تحت تأثیر و تحت سلطه و اسیر نفس نباشد، همان عقل دینی میشود. همین عقل میگوید انسان سالک به این قانع نباشد که حقایق را فهمید! بلکه باید برود تا حقایق را ببیند. نه اینکه عشق با این عقل دربیافتد، برخی از عرفا معتقدند بین عقل و عشق جنگ است؛
حریم عشق را درگه بسی بالاتر تر از عقل است | کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد[۲] |
عشق از منظر عرفا، همان عقل دینی
آن عقل و عشقی که عرفا معتقدند با هم تضاد دارند، همان عقل غیر دینی و عقل جزئی و دنیایی است. عقل دینی بعد از اینکه انسان در جهاد اصغر و با دشمن خارجی مبارزه کرد و تا آخر ایستاد و یا شهید شد یا اسیر شد یا پیروز شد و در همه حالات تا آخر عمر این جهاد را رها نکرد و وقتی از میدان مبارزه با دشمن خارجی برگشت و حالا مبارزه با نفس کرد، همین عقل میگوید که ای انسان تو نباید در حد فهمیدن بدانی بلکه باید بروی و به مقام دیدن برسی، باید به مقامی برسی که ببینی و کشف کنی و شهود کنی و به انسان یاد میدهد که چگونه راه عرفان را طی کند و در تمام مراحل سیروسلوک عرفانی آن عقل همراه انسان است و مبارزهای با کشف و شهود ندارد و انسان را به عشق الهی میرساند. آن عقل با عشق الهی هیچ مخالفتی ندارد بلکه تایید میکند، بلکه اصلاً خود آن عقل عشق است. کسی که به آن مرحله عشق برسد که در عشق الهی ذوب شود عقلش در نهایت شکوفایی است. آنجا دیگر بین عقل و عشق جدایی وجود ندارد. آنها دو طرف یک سکه هستند یعنی حقیقتی است که از یک نظر عقل است، از یک نظر عشق است.
به عنوان مثال در ماجرای کربلا خیلی افراد معتقدند که عقل تعطیل شد و عشق به کار آمد؛ عقلی که آنجا تعطیل شد؛ عقل دنیایی و مادی بود که منافع زودگذر و دنیایی را میخواهد که درواقع اصلاً عقل نیست. حقیقت عقل در کتاب قرآن، در کتاب آسمانی و در کتب روایی اهلبیت علیهالسلام یک جوهر نورانی فوق همۀ جواهر است. این عقل، عقلی است که امام صادق علیهالسلام میفرماید: (الْعَقْلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ) عقل آنچیزی است که انسان را وادار میکند که خدا را بپرستد، عقل آنچیزی است که به وسیله آن انسان به درجات عالی بهشت میرسد. این عقل، در تمام مراحل همان عقل دینی است، چه در جهاد اصغر، چه در جهاد اکبر، چه در مقامهای بالای جهاد اکبر که مقام عشق و مقام کشف و شهود و دیدن است، برای اینکه پردهها کنار برود و انسان حقایق عالم بالا را ببیند و عالم برزخ، عالم ملکوت، عالم جبروت، عالم لاهوت و این عوالم را طی کند و چشمش باز شود و از مرحله یقین به علمالیقین و از علمالیقین به مقام رؤیت و عینالیقین برسد و بعد از عینالیقین به حقالیقین برسد که در حقالیقین یعنی تمام عالم را درک کند، تمام عالم در تمام اعضاء و جوارح او حضور پیدا کنند، آن عقل است که در تمام این مراحل همراه انسان است. البته به جایی میرسد که آن عقل دیگر خودش را فراموش میکند و از آن به مقام فنا تعبر کردهاند. در مقام فنا دیگر اصلاً خودش را نمیبیند و متوجه خودش نمیشود، آنجا دیگر عقل تعطیل میشود. در مقام قرب الهی، در بالاترین مقام، در مقام عرش که مقام فنا است اصلاً خودش را نمیشناسد و متوجه خودش نیست و بعد که به خودش میآید متوجه میشود که چه جایی بوده است. البته در عرفان مقربین فنای فی الله یعنی مقام فناء فی جلوات خدا نه فنای فی ذات الله که بعضی از صوفیه و عرفا معتقدند و حرف غلطی است. از عرفا آن هایی که از ولایت اهل بیت و ولایت علوی و نبوی ارتزاق کردند و از آنجا نور گرفتند متوجه میشوند که این فناء فی الله، فناء فی ذات خدا نیست.
این عقل، عقل دینی است که از اول تا آخر همراه سالک است، شاید به یک معنا همان روح القدسی باشد که در روایات آمده است، یعنی این در مراتب مقام روح القدس، یکی از تجلیات آن همین عقل باشد یا همان فروَهری باشد که در تعالیم حضرت زرتشت آمده است و در شاهنامه این نور همراه هر کسی که است او شاهِ شاهنامه است! شاهِ شاهنامه یعنی امام. در شاهنامه فردوسی شاه یعنی کسی که امام و خدای گونه است. فردوسی شاهنامه را از کتابهایی به نام خدای نامه درآورده است. کتابهایی که قبل از اسلام بوده و آن خدا یعنی کسی که خدای گونه است و به معنای الله نیست، بلکه به معنای کسی است که تجلی خدا است همان چیزی است که شیعه به آن امام میگوید.
کلمه شاه را شاه های ایران خراب کردند مثل هارون الرشید و یزید که خودشان را امیرالمومنین نامیدند. کلمه شاه که در فرهنگ ایرانیِ قبل از اسلام بود این شاه های خرابکار خراب کردند. لذا شاه به معنای کسی است که تجلی و ظهور خداوند است.
این نوری که همراه انسان است و آن عقلی که وصل به ولایت است همان فرَّه ایزدی است، همان نوری است که در شاهنامه میگویند وقتی همراه کسی باشد این انسان معصوم می شود، همه جا او را حفظ میکند، شاید بتوان گفت این همان روح القدسی است که در قرآن آمده است. عقل به آنجا می رسد که تجلی روح القدس میشود و میتواند بایستد.
انسان با وصل شدن به ولایت الهی با این عقل به زندگی میپردازد، این عقل او را همه جا راهنمایی میکند نه آن عقلی که توجه به مادیات دارد. در همین روایت از امام صادق(ع) سوال می کنند که عقل چیست؟ میفرماید: (اَلعَقلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَّحمنُ وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنان) عقل آن چیزی است که ما را به بندگی خداوند وادار میکند، عقل آن چیزی است که بهشت را برای ما ایجاد میکند. سوال می کنند آن چیزی که معاویه داشت مگر عقل نبود؟ معاویه شخص عاقلی بود پس چرا بندگی خدا را نکرد و بهشت را کسب نکرد؟ میفرماید: (تِلْکَ اَلنَّکْرَاءُ) که آن عقل نبود آن نکرا بود (وَ هِیَ شَبِیهَهٌ بِالْعَقْلِ) آن شیطنت بود شبیه به عقل یعنی وقتی که یک نفر خیلی باهوش و خوش فکر است ولی تمام افکار او در جهت کسب مقام و ثروت و مال در این دنیا است، می شود نکرا، و اصولاً بزرگان به ما گفتند خیال نکنید که عقل صراط است، عقل صراط مستقیم نیست بلکه عقل سراج و چراغ است و راه را به انسان نشان می دهد. انسان راه را از بیراه با عقل تشخیص می دهد اما حرکت باید از سوی انسان باشد. انسان باید به آن راهنمایی که عقل می کند عمل کند.
چراغ عقل به حامل انرژی نیاز دارد
چیزهایی مانند هوش، استعداد و فکر مواد سوختیِ عقل هستند. چراغِ عقل به اصطلاح به یک حامل انرژی نیاز دارد که آن حامل انرژی عبارت است از علم، هوش، تفکر، تدبر و … . اینها سوخت نور عقل هستند که برای کسی مثل معاویه این چراغ او را در بیراهه جلو می برد. برای کسی که در مسیر الهی است این چراغ او را در راه جلو میبرد. به همین دلیل در قرآن اصلاً کلمه عقل وجود ندارد. هر چه آمده است فعل است مانند تَعقلون، یَعقلون. اسم عقل و ذاتی به نام عقل نیامده است بلکه تعقل کردن، عقل به کار بردن آمده است، به این معنا که انسان عملی را انجام میدهد، بر اثر این عمل در او حقیقتی ایجاد می شود و نفس انسان به جایی می رسد که به آن عقل میگویند.
اگر انسان تعقل کند، اگر عقل را به کار اندازد، اگر کارهای عاقلانه انجام دهد، روح و نفس او به عقل تبدیل میشود، آنگاه دیگر خودش عقل کل می شود، همان عقلی که به آن مقام رسیده که دیگر آمادگی دارد به مقام فنا برسد. این عقل کشف الشهود را تایید می کند.
معنای حقیقی عقل
بنابراین عقل حقیقت و جوهرهای است که بر اثر وصل شدن به ولایت الهی در انسان شکوفا می شود و با عمل عاقلانه انسان به سعادت می رسد. عمل عاقلانه یعنی عملی که وقتی انسان تحت تاثیر دین قرار می گیرد، اَمیال و هواهای نفسانی پَست را رها می کند و به دنبال آرزوهای بزرگتر می رود. به همین علت در تعریف عقل گفتند عاقل آن نیست که تشخیص می دهد چه چیزی خوب و چه چیزی بد است، این عقل ابتدایی است بلکه عاقل کسی است که بین دو تا خوب، خوبتر را تشخیص دهد، این مسئله بسیار مهمی است. اگر کسی مجتهد شد اما درنهایت منحرف شد، اگر کسی به مقامات بالا رسید اما درنهایت منحرف شد به این علت است که به این مسئله نرسیده است و نتوانسته بین خوب و خوب تر تشخیص بدهد. گاهی مواقع فردی یک نظام را، خون شهدا را پایمال میکند برای اینکه میخواهد به خیال خود یک حرف حق بزند. فرد باید آگاه باشد آن زمان که می خواهد حرف حق و حرف مهمی بزند، این حرف مهم، مسئله مهم تر را از بین نبرد. هرگاه فردی توانست بین مهم و اهمّ تشخیص بدهد، آن شخص قطعاً یک مرجع تقلید و یک مجتهد است! اصلاً مجتهد و مرجع تقلید کسی نیست که چهل سال درس خوانده، چهل سال سیروسلوک کرده، تفسیر نوشته، کتاب اخلاق اسلامی نوشته باشد، عرفان نوشته باشد، مرجع تقلید کسی است که این قاعده مهم اجتهادی را بتواند در همه مسائل پیاده کند، الأَهَم فِی الأَهَم و این کار بسیار سختی است، کار هر کسی نیست.
لذا اگر کسی مجتهد شد و سپس منحرف شد که در طول تاریخ انقلاب و در طول تاریخ اسلام بسیار وجود داشته است به این علت بوده که نتوانسته تفاوت مهم و مهمتر را تشخیص دهد. این نظام ارزشها که چه چیزی ارزش است و چه چیزی ارزشتر است، کار سختی است و اگر کسی پیدا شود که به این قاعده مسلط هست، او قابل اعتماد و قابل اعتنا است و می توان او را به عنوان ولیِّ خود انتخاب کرد. معنای حقیقی عقل این است، نه این که بفهمد چی خوب است و چی بد است. عقل آن چیزی است که بتواند بین دوتا خوب و دوتا بد را تشخیص بدهد. وقتی فرد بتواند بین دو خوب را تشخیص دهد، در فتنه دچار مشکل نمی شود! افرادی که در فتنه ها دچار مشکل میشوند، به همین علت است. می بیند یک طرف علی است و طرف دیگر عایشه ام المومنین است، یک طرف عمّار است، طرف دیگر زبیر است، لذا گیر می کند و نمی تواند تشخیص بدهد که کدام َحق و کدام باطل هستند.
لذا باید از همین اول شروع کرد. افراد باید در مسائل زندگی قدرت تشخیص بین خوب و خوب تر را در خود تقویت کنند. آنگاه که در دو راهی قرار می گیرند و میبینند هر دوی آن ها خوب است، فکر کنند و به سراغ مبانی و اصول بروند و ببینند اینها کدام مهم و کدام مهم تر است. اینگونه قدرت انسان زیاد میشود و عقل شکوفا میشود. البته این یکی از قواعد است و قواعد دیگری هم وجود دارد به عنوان یکی از قواعد این است که عقلی که آخرت نگر باشد عقل الهی است، عقلی که دنیا نگر باشد عقل شیطانی است. لذا می فرماید ﴿یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ﴾ [۳] و در این بیت به زیبایی میفرماید:
هر که آخر بین بوَد او مؤمن است | هر که آخور بین بوَد او کافر است |
آزمودم عقل دوراندیش را | بعد از این دیوانه سازم خویش را |
این عقل دوراندیش نبوده، دوراندیشی دنیایی داشته و الّا عقل دوراندیش به معنی واقعی که عاقبت را ببیند، همان عقل الهی و عقل ولایی است که ایمان به آخرت دارد و در همه مسائل زندگی حساب آخرت را در نظر دارد. جناب حافظ می فرماید:
اسیر عشق شدن چاره خلاص من است | ضمیر عاقبت اندیش پیش بینان بین |
[۱] سوره نور آیه ۲۵
[۲] حافظ، غزل شماره ۱۲۱
[۳] سوره آل عمران،آیه۱۱۴