وظیفه سالک در برابر خرافات وارد شده در دین
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللَّهالرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
إن شاءالله در ماه های محرم و صفر افراد به واسطه چله و سایر عبادات خود توانسته باشند ارتباط روحانی خوبی با روح أباعبدالله الحسین و ارواح شهداء کربلاء و اولیاء معصومین برقرار کرده باشند، به طوری که تجلیات و آثار آن ارواح طیبه را در زندگی خود روز بروز بیشتر مشاهده نمایند و توانسته باشند روحی پاک و متعالی مشابه آنان پیدا کرده باشند.
آثار چله ها در عرفان مقربین
آثار چلهها در عرفان مقربین بسیار بیشتر از روشها و سیستمهای تربیتی مکاتب دیگر است. در مکاتب دیگر برای تربیت انسان، روشها و ریاضتهایی را میگویند که آن ریاضتها یا بسیار مشکل هستند و یا بسیار طولانی و معمولاً هم به ندرت جواب میدهند. بسیاری از پیروان آن مکاتب پیش از آن که نتیجه بگیرند روحشان را از دست میدهند و با روحی اسیر شیطان شده از دنیا میروند، قبل از آن که به چیزی رسیده باشند. اما روش چلهگیری در عرفان مقربین، سادهترین و بهترین روشهاست چرا که توسط اولیاء و مقربین درگاه الهی آموزش داده شده است. در کتاب چله عرفان مقربین که بزودی چاپ میشود، احادیث و روایاتی را که أولیاء و مقربین درگاه خدا به چله و چلهگیری اشاره داشتند و دستور دادند، گردآوری شده است.
همانطور که اشاره شد، این روش اولیاء خدا، بهترین و سادهترین روشهاست که میتوان از طریق آنها به نتایج خوبی دست یافت، اما باید توجه داشت که انسان در دنیایی زندگی میکند که تحت تأثیر نفاثات فی العقد و نفاثات شیاطین قرار دارد یعنی به قول امروزیها امواج و فرکانسهای منفی و مضر چه به لحاظ مادی و چه به لحاظ معنوی اطراف انسان را احاطه کردهاند و او را شدیداً تحت تأثیر قرار میدهند، لذا ممکن است انسان نتواند آثار آن ارتباطهای روحانی به وجود آمده در چلهها را در این عالم لجنزار و بسیار آلوده به خوبی ببیند اما باید بداند که این ارتباطات بسیار اثر دارند و این مطلب را آن کسانی که صاحب روحهای پاک هستند متوجه میشوند. آنها کوچکترین تخلخل و اثر منفی را متوجه میشوند. ارواح پاک مانند یک تخته سفید میمانند که یک لکه کوچک سیاه را به خوبی نشان میدهند اما وقتی روح سیاه باشد، حتی یک لکه بزرگ سیاه هم در آن دیده نمیشود. لذا کسانی که روح پاکی دارند در برخورد با یک انسان ناپاک یا انسانی که ذرهای آلودگی در اوست به خوبی متوجه اثر و انرژی منفی آن میشوند. البته این انرژیهای منفی به غیر از این چیزهایی است که امروزه به آن انرژی منفی میگویند. انرژی منفی کدورت خاطری است که گاهی حتی با عبور از کنار یک نفر به یک انسان پاک دست میدهد.
پس آثار این چلهها بسیار است و ان شاءالله کسانی که موفق میشوند آنها را بگیرند آثارش را در زندگیشان ببینند و بتوانند هر سال چلهشان را کاملتر بگیرند و یک دستاورد جدیدی را بدست آورند و هدیه ارزشمندی از این بزرگان دریافت نمایند.
تاریخ شهادت امام حسن مجتبی(ع)
در مورد تاریخ شهادت امام حسن مجتبی(ع) دو روایت مشهور وجود دارد؛ بیست و هشت صفر و هفتم صفر. روایت بیست و هشت صفر مشهورتر است اما عمل به روایت هفت صفر بیشتر مشهور است. دو نوع شهرت وجود دارد؛ شهرت روایی و شهرت عملی (یا فتوایی). اگر کسی بنا بر استناد به دلیل عقلی، یک روایت بسیار محکم یا آیهای از قرآن را دید که دستوری میدهد که یک مرجع تقلید جامع الشرایط که عالم، اعلم و عادل است و همه شرایط مرجعیت را دارد به آن عمل نمیکند، به شرطی که جاهل متنسکی نباشد و حماقت شیطانی در او نباشد و دارای کمی عقل دینی نباشد میتوان نتیجه گرفت که یا اشکال کوچکی در روایت وجود دارد یا این روایت یا آیه معنای دیگری دارد زیرا این عالم، حتماً این روایت را دیده است و چون عادل و انسان پاکی است پس گناه نمیکند. برای مثال در یک روایتی آمده که دشمنان اهل بیت را لعن کنید یا در روز عاشورا روزه بگیرید یا دو رکعت نماز بخوانید و بعد از نماز لعن کنید که دیده میشود مرجع تقلیدی این کار را انجام نمیدهد. اینجاست که باید حجت زنده خدا را بر حجت غیر زنده و حجتی که باواسطه است ترجیح داد و اگر کسی حجتهای صامت را بر حجتهای ناطق ارجح بداند مانند خوارج یا آن کسانی میشود که در زمان امام حسن(ع)، وقتی ایشان صلح کردند او را “مذل المؤمنین” خواندند. اما اگر انسان عادلی باشد معتقد است که حجت زنده و ناطق بر یک حجت صامت، یک آیه یا یک روایت که آن سنت هم نیست و حاکی از سنت است، ارجح است. این استدلال، یک استدلال مهمی است که باید در مطالب دینی به آن توجه داشت و دانست چه حجتی اغوا و چه حجتی از اف است و همیشه حجت از اغوا بر حجت از اف ترجیح دارد.
در اینجا یک بحثی است که اگر شخص به روایتی برخورد کرد که سندش درست و متنش هم قوی بود اما علمای زمان او مانند زمان ائمه هیچ کدام به آن عمل نکردند یا به آن فتوا ندادند، حکم چیست؟
برای مثال در روایات متعددی آمده است که اگر کسی به مسافرت رفت و یا دائم السفر بود (شغله السفر؛ یعنی کسی که شغلش سفر است) نمازش را نباید شکسته بخواند و نماز او کامل است اما در بعضی از روایات دیگر آمده است که مسلمان حتی اگر سفرش ده روز یا بیشتر بود یا دائم السفر بود ولی در مسافرتش بسیار خسته شد میتواند نمازش را شکسته بخواند. اما علمای گذشته هیچ کدام به این دستور عمل نکردند و همه فتوا دادند کسی که دائم السفر است چه سفرش ساده و چه سنگین باشد نمازش تمام است، در اینجا با توجه به ملاکهایی که بیان شد نمیتوان نتیجه گرفت که علمای گذشته به این روایات بی توجه بوده یا به خاطر عدم مطالعه کافی چنین فتوایی دادهاند، بلکه چون آنها علمای مورد تأیید ائمه بودند باید نتیجه گرفت که قطعاً دلیلی برای فتوایشان داشتهاند برای مثال آنها دسترسی به روایتی داشتند که اکنون در دسترس نیست یا ائمه از باب تقیه این دستور را صادر کردهاند یا یک روایات دیگری بوده که این مسأله را توضیح میداده و به دست علمای عصر ما نرسیده است. به این شهرت عملی در مقابل شهرت روایی میگویند. یعنی گرچه این روایت مشهور و متواتر است و سند آن معتبر است اما علما بنا به دلایلی که ذکر شد به آن عمل نمیکنند.
لذا در مورد شهادت امام حسن(ع) در تاریخ بیست و هشت صفر چندین روایت از بزرگانی چون شیخ طوسی، شیخ مفید و شیخ کلینی نقل شده است اما علمای بزرگ ما خصوصاً این متأخرین هیچ کدام به آن عمل نکردند و به روایت شهادت در هفت صفر عمل کردند. در اینجا باید شهرت عملی را به شهرت روایی ارجح دانست و باید هفت صفر را شهادت امام حسن(ع) در نظر گرفت. گرچه روایات روز بیست و هشت صفر از گذشته وجود داشته اما معروف شدن آن به زمان صفویه و قاجار برمیگردد که به روایات معروفتر عمل کردند (شهرت روایی) در حالی که علمای بزرگ، هفت صفر را تأکید میکردند (شهرت عملی).
یک کتاب بسیار قدیمی از یکی از نوادگان امام حسن مجتبی که شخص بسیار جلیل القدر و شخصیت بزرگی بوده است، وجود دارد که ایشان شهادت امام حسن مجتبی(ع) را هفت صفر روایت میکند. برای اطمینان باید آن کتاب را پیدا کرد و از نظر رجالی بررسی نمود تا بتوان قطعاً تعیین کرد که چه روزی شهادت آن بزرگوار اتفاق افتاده است. اما آن چیزی که بین علما مرسوم است همانی است که در بالا به آن اشاره شد. از طرف دیگر، روایتی وجود دارد که هفتم صفر تولد امام موسی بن جعفر(ع) است که روایت بسیار ضعیفی است و روایت قویای وجود دارد که تولد امام موسی بن جعفر(ع) در ماه ذی الحجه است. در روایت مفصلی[۱] از ابوبصیر نقل شده است: ما «حج» را خدمت امام صادق(ع) انجام دادیم، در همان سالی که پسرش موسی متولد شد و چون در ابواء (منزلی میان مکه و مدینه) منزل کردیم، برای ما سفره چاشت انداخت. در این میان که ما چاشت میخوردیم فرستاده حمیده (همسر امام صادق) آمد و به ایشان گفت: حمیده عرض میکند: من دردی مثل حال زائیدن در خود احساس میکنم. امام برخاست و با او رفت و پس از بازگشت فرمود: خدا به من پسری داد که او بهترین کسی است که خدا در خلق خود آفریده است و همسرم درباره آن نوزاد مطلبی به من گفت که گمان میکرد من از آن بیخبرم؛ اما من پیرامون آن موضوع از او آگاهتر بودم. من (ابو بصیر) درباره محتوای آن مطلب سؤال کردم، ایشان فرمود: «حمیده گفت: هنگامی که آن نوزاد متولد شد، دستهایش را بر زمین گذاشت و سر به سوی آسمان بلند کرد.» من به حمیده گفتم این کار نشانه رسول خدا(ص) و نشانه وصی بعد از اوست.
لذا با توجه به این روایت مشکل وجود یک تولد و یک شهادت در یک روز برطرف میشود.
وظیفه سالک در برابر خرافات وارد شده در دین
ضامن آهو بودن امام رضا(ع)
داستان ضامن آهو بودن امام رضا(ع) را همگان شنیدهاند اما باید دانست که این یک داستان خرافی است و هیچ سند معتبر و حتی غیرمعتبری ندارد و تنها داستانی است که در دهان مردم افتاده است مانند آن که میگفتند هر کس میخواهد بداند انقلاب پیروز میشود یا خیر سوره بقره را باز کند، اگر یک نون در آن بود بداند که انقلاب پیروز میشود یا در اوایل انقلاب میگفتند: مردم چه وقت خوابه، عکس امام تو ماه. اینها مطالبی است که مردم از خود در میآوردند. داستان ضامن آهو بودن امام رضا(ع) هم سندیتی ندارد و چیزی است که مردم ساختند که بدین شرح است: صیادی در بیابانی قصد شکار آهویی میکند و آهو شکارچی را مسافت قابل توجهی به دنبال خود میدواند و عاقبت خود را به دامن حضرت علی بن موسی الرضا(ع) که اتفاقاً در آن حوالی حضور داشته میاندازد. صیاد که میرود آهو را بگیرد، با ممانعت حضرت رضا(ع) مواجه میشود. ولی صیاد چون آهو را صید و حق شرعی خود میدانست، در مطالبه و استرداد آهو پافشاری میکند.
امام(ع) حاضر میشود مبلغی بیشتر از بهای آهو به شکارچی بپردازد تا او آهو را آزاد کند. شکارچی نمیپذیرد و میگوید: من همین آهو را که حق خودم است میخواهم و نه غیر آن را. آهو به زبان میآید و شروع به سخن کرده و به امام(ع) میگوید: من دو بچه دارم که گرسنهاند و چشم به راهاند و علت فرار من هم همین است، شما ضمانت مرا نزد این شکارچی بفرمایید که اجازه دهد بروم و بچههایم را شیر دهم و برگردم و تسلیم صیاد شوم.
امام رضا(ع) هم ضمانت آهو را نزد شکارچی کرده و خود را به صورت گروگان در اختیار وی قرار میدهد. آهو میرود و به سرعت بازگشته و خود را تسلیم شکارچی میکند. شکارچی که این وفای به عهد را میبیند منقلب میگردد و آن گاه متوجه میشود که گروگان او علی بن موسی الرضا(ع) است، بدیهی است فوراً آهو را آزاد میکند و خود را به دست و پای حضرت میاندازد و عذر خواسته و پوزش میطلبد. حضرت نیز مبلغ قابل توجهی به او داده و تعهد شفاعت او را در قیامت نزد جدش میکند و صیاد را خوشدل روانه میسازد. آهو هم که خود را آزاد شده حضرت میداند، اجازه مرخصی میطلبد و به سراغ لانه و بچههای خود میرود.
البته داستان ضامن آهو بودن امام رضا(ع)، در مورد پیامبر(ص)، امام صادق(ع) و امام سجاد(ع) توسط افراد معتبر نقل شده است و افرادی دیدهاند که حیواناتی یا آهویی به این بزرگواران پناهنده شدند. پیش از انقلاب اسلامی هم تصویر شتری را در روزنامهها انداختند که میخواستند او را ذبح کنند اما این شتر فرار میکند و وارد حرم امام رضا(ع) میشود، به همین جهت دیگر او را نکشتند. یا داستانهای دیگری که بعضی از بزرگان از حیواناتی که پناهنده شدند به قبور ائمه(ع) نقل کردند. اما این چیزی که مهم و صحیح است این داستان است:
ابوالفضل محمّد بن احمد بن اسماعیل سلیطی گفت: از حاکم رازی، دوست ابی جعفر عتبی، شنیدم که میگفت: مرا ابوجعفر به عنوان پیک پیش ابومنصور بن عبدالرزاق فرستاد. روز پنجشنبه برای زیارت امام رضا(ع) از او اجازه خواستم. او در پاسخ به من گفت: آنچه دربارۀ این مشهد (مرقد امام رضا) برای من اتفاق افتاده، برای شما نقل میکنم: در روزگار جوانی، نظر خوشی به طرفداران این مشهد نداشتم، و در راه به غارت زائران میپرداختم. لباسها، خرجی، نامهها و حوالههایشان را به زور از آنان میستاندم. روزی به شکار بیرون رفتم و یوزپلنگی را به دنبال آهویی روانه کردم. یوزپلنگ همچنان به دنبال آهو میدوید، تا به ناچار آهو به کنار دیواری پناه برد و ایستاد. یوز هم در مقابل او ایستاد، ولی به او نزدیک نمیشد. هر چه کوشش کردم که یوزپلنگ به آهو نزدیک شود، به سمت آهو نمیرفت و از جای خود تکان نمیخورد. ولی هر وقت که آهو از جای خود (کنار دیوار) دور میشد، یوز هم او را دنبال میکرد، اما همین که به دیوار پناه میبرد، یوزپلنگ باز میگشت. تا آن که آهو به سوراخ لانه مانندی در دیوار آن مزار داخل شد. من وارد رباط[۲] شدم. پرسیدم: آهویی که هم اکنون وارد رباط شد، کجا است؟ گفتند: آهویی ندیدیم.
آن وقت به همان جایی که آهو داخلش شده بود آمدم، و پشگل های آهو و رد بول او را دیدم؛ ولی خود آهو را ندیدم. پس با خدای تعالی پیمان بستم که از آن پس زائران را نیازارم، و جز از راه خوبی و خوشی با آنان رفتار نکنم. از آن پس، هر گاه که کار دشواری به من روی میآورد و مشکلی در زندگی پیدا میکردم، بدین مشهد پناه میآوردم و آن را زیارت، و از خدای تعالی در آن جا حاجت خویش را مسئلت میکردم، و خداوند نیاز مرا بر طرف میکرد. من از خدا خواستم که پسری به من عنایت فرماید، خدا پسری به من مرحمت فرمود. چون آن پسر بچه به حد بلوغ رسید، کشته شد. من دوباره به مشهد برگشتم و از خدا مسئلت کردم که پسری به من عطا فرماید، و خداوند پسر دیگری به من ارزانی فرمود. هیچ گاه از خدای تبارک و تعالی، در آن جا حاجتی نخواستم، مگر آن که حق تعالی آن حاجت را برآورد. این از جمله برکات این مشهد است که بر شخص من آشکار شد و برای خودم روی داد[۳].
ماجرای سقاخانه اسماعیل طلایی
در برخی کتب تاریخی از جمله دره نادره نوشته شده، بین سالهای ۱۱۴۴ تا ۱۱۴۵ قمری به دستور نادرشاه افشار سنگابی یکپارچه از سنگ مرمر که از جنگ هرات به غنیمت گرفته بود را در کنار جوی آبی که آن زمان از وسط صحن عتیق عبور میکرده نصب میشود تا مردم برای رفع تشنگی از آب درون این سنگ که سه کر گنجایش داشته، استفاده کنند. این وضعیت تا دوران فتحعلی شاهی ادامه داشت. در یکی از سالهای حکومت دومین شاه قاجار، هدیهای از دربار هندوستان که آن زمان زیر نظر انگلستان بود برای شاه ارسال شد. شاه قصد گشودن آن را میکند اما یکی از سرداران سپاهش به نام “اسماعیل خان” که بسته را مشکوک میبیند درخواست دارد این کار در محوطه کاخ به وسیله خدمتگذاران انجام شود تا احتمال سوء قصد از شاه دور بماند. اتفاقاً هنگام بازکردن، بسته منفجر میشود. شاه به رسم پاداش از دور اندیشی وی، هم وزن اسماعیل خان به او طلا اهدا میکند. او این طلاها را صرف ساختن جایگاه آن سنگاب میکند تا گنبد و پایههای سقاخانه با روکشی از طلا مزین شود. از آن زمان سقاخانه را «سقاخانه اسماعیل طلائی» نام میگذارند. این سردار اهل مهدی شهر (سنگسر) سمنان بر فراز سنگاب پوششی هشت ضلعی و سقفی گنبدی شکل بنا و آن را طلاکاری میکند. سقف گنبدی شکل سقاخانه بر روی پایههایی از سنگ مرمر کندهکاری شده و کاشی قرار دارد و سطح آن از بالای کاشی پایهها با خشتهای مطلا و پیرامون آن با اسماء ا… تزیین شده است[۴].
ذکر این مثالها بدین دلیل است که باید دانست مردم خرافاتی از خود میسازند که باید با آنها مبارزه کرد، خصوصاً کسانی که به دنبال عرفان، رابطه علم و دین و شناخت حقیقت دین هستند، باید بتوانند دین پاک از خرافات و از ساخته و پرداخته عوام را بشناسند. به قول مرحوم اقبال:
دین تو را در پی آرایشاند بس که ببستند بر او برگ و ساز |
در پی آرایش و ویرایشاند گر تو ببینی نشناسیش باز[۵] |
با توجه به این شعر میتوان فهمید که به اصل دین به حدی خرافات اضافه شده است که اگر کسی بخواهد اصل دین را بیابد نمیتواند. اصل دین این چیزی که اکنون در دسترس است، نیست. لذاست که میگویند وقتی امام زمان(ع) بیاید دین جدید میآورد، قرآن و کتاب و سنت جدید میآورد در حالی که خودشان میفرمایند: من با همان شمشیر پیامبر و با همان عبا و عصا آمدم؛ این همان دین است اما چون در این بازه زمانی تحریفات بسیاری شده است، مردم تصور میکنند که این دین جدیدی است.
دق الباب کردن ۷ مسجد در شب آخر ماه صفر
از جمله همین خرافات زدن در هفت مسجد در شب آخر صفر و دادن مژده حلول ماه ربیع است. این خرافه براساس این روایت تحریف شده در آمده است که پیامبر فرمود هر کس مژده ماه ربیع الاول را بدهد، من بشارت بهشت را به او میدهم. در حالی که اصل روایت این است:
(مَنْ بَشَّرَنی بِخُرُوجِ آذارَ فَلَهُ الْجَنَّه)[۶]
«هر کس مرا به خروج [ماه] آذار بشارت دهد، به بهشت می رود.»
روزی پیامبر در مسجد قبا با اصحاب خود نشسته بود. به آنان فرمود: نخستین فردی که اکنون بر شما وارد میشود، از بهشتیان است. برخی افراد چون این سخن را شنیدند، بیرون رفتند تا شتابان باز گردند و به سبب این خبر، از بهشتیان شوند. پیامبر این را فهمید و به آنان که مانده بودند فرمود: اکنون چند نفر بر شما در میآیند که هر یک از دیگری سبقت میجوید. از میان آنان، هر کس به من بشارت دهد که ماه آذار تمام میشود، اهل بهشت است.[۷]
البته ماه صفر ماه شومی است که در روایات آمده است شومیاش را با صدقه رد کنید و اگر کسی نمیتواند صدقه بدهد آن ذکر را بگوید اما زدن در هفت مسجد و دادن مژده به رسول الله برای حلول ماه ربیع خرافه و بدعت است که حرام میباشد.
بدعت حرام و از گناهان بسیار بزرگ است که کسی چیزی را که جزء دین نیست، آن را به عنوان دین به مردم معرفی کند. لذا کسانی که به دنبال عرفان مقربین و عرفان ناب و درک حقیقت و واقعیت دین هستند باید به این مسائل که برای افراد مبتدی و عوام الناس است و حتی بالاتر از این مسائل، مانند مسائل علمی و عرفانی توجه نمایند که چه چیزی جزء دین است و چه چیزی جزء آن نیست.
معنای حیات دنیا
در جلسه گذشته صحبت شد که تا انسان به آخرت عشق پیدا نکند؛ نفرتش از دنیا، نفرت اولیای خدا نخواهد بود. البته بیان شد که منظور از دنیا، عالم طبیعت و کوه و آسمان و دریا نیست بلکه منظور از دنیا، حیات دنیایی است یعنی آن حیات و زندگیای که تنها انگیزه و محرک انسان برای زندگی، ارضاء و اطفاء غرایز حیوانیاش باشد. به عبارت سادهتر، حیات دنیا یعنی آن که انسان تنها به دنبال خوردن و خوابیدن و خوش گذراندن جسمی و مادی باشد و اینها مهمترین انگیزهها و اهداف او در زندگی باشند. این آن دنیایی است که منفور است در غیر اینصورت، کوه و زمین و آسمانها و ستاره آیات الهی هستند و هر چه انسان اینها را بیشتر بشناسد، آثار فعل خداوند، حقایق عالم، اسرار نظام آفرینش و سنتهای الهی را بیشتر میشناسد و در این صورت خداشناسی او بیشتر میشود. خداوند به وسیله این آیاتش خود را به انسان نشان میدهد. پس عالم طبیعت مقدس است و نزد انسان خداجوی و خداپرست همه اینها ارزش دارند.
برگ درختان سبز پیش خداوند هوش | هر ورقی دفتریست معرفت کردگار[۸] |
پس حتی در هر برگ درخت هم میتوان آثار فعل الهی را دید. یک عارف یا یک خداشناس در یک برگ درخت هزاران اسرار میبیند چرا که هر چه علم و آگاهی انسان بیشتر شود، این دنیا را بیشتر میبیند. ممکن است یک انسان عادی کوه را که میبیند به راحتی از آن عبور نماید و هیچ چیزی هم متوجه نشود اما یک زمینشناس وقتی به کوه نگاه میکند، لایههایی که کوه را تشکیل دادند میبیند و از هر لایه به یک حادثه و یا دوران زمینشناسی پی میبرد. یا وقتی یک سنگ را از روی زمین برمیدارد، در آن سنگ صد کتاب میخواند. پس هر چه علم، شعور و فهم انسان بالاتر باشد آیات و صفات الهی و فعل خداوند را در عالم طبیعت بیشتر میبیند و اسرار فعل خداوند را میفهمد.
بارها بیان شد که اسرار فعل خداوند، جزء دین است. همانطور که فقه عبارت است از کتاب و سنت و سنت عبارت است از فعل و قول و تحلیل فعل پیامبر و معصوم، و این مجموعه به عنوان دین شناخته میشود، همانطور هم افعال خداوند جزء دین است. این دنیا فعل خداست پس همانطور که در افعال پیامبر و ائمه(ع) دقیق میشویم و از رفتار و سکنات و سخنان آنها پی به حلال و حرامی یا حکمت و فلسفه فعلی میبریم، و نام این بررسی را علم دینی میگذاریم، میتوان از افعال خداوند هم پی به حکمت عالم خلقت برد و نام آن را دین گذاشت. پس دین تنها فعل معصوم نیست بلکه فعل خداوند هم جزء دین است. از اینرو یک زمینشناس، یک زیستشناس، یک ستارهشناس، یک انسانشناس و یا یک طبیب کسانی هستند که افعال خداوند را بررسی میکنند و آنها هم در حال انجام کارهای دینی هستند. البته تفاوتهایی مابین یک زمینشناسی الهی و غیرالهی، یک فیزیک الهی و غیرالهی وجود دارد که در جلسات گذشته درباره آن صحبت شد اما در هر صورت طبیعت، فعل الله است و دانشمندان در حال بررسی فعل خداوند هستند.
لذا دنیایی که مذموم است، این گیتی و طبیعت نیست چرا که آنها فعل الله هستند و خدا بوسیله آنها خودش را نشان میدهد. طبیعت و عالم خلقت، آیات الهی هستند که انسان میتواند در آنها خدا را پیدا کند و آن دنیایی که بد و مذموم است، آن زندگیایی که اساسش ارضاء غرایز و عقدههاست. حال ممکن است کسی بتواند غرایز مادی خود را به خوبی کنترل نماید و مثلاً بخاطر خوردن غذاهای بهتر، یا ارضای شهوت جنسی خود گناه نکند و یا برای رسیدن به رفاه، خانه و یا اتومبیل بهتر به دنبال دنیا نباشد اما در پی ارضاء عقدههای خود باشد. لذا عرفای بزرگ گفتند آخرین چیزی که از قلب مخلصین دور میشود حب الجاه یعنی جاه طلبی و مقام طلبی است. مقام طلبیای که میگوید از همه چیز میگذرد اما از اینکه از امیرالمؤمنین عقب باشد نمیگذرد! عُمَر کسی بود که در تاریخ به داشتن زهد زیاد معروف است و داستانهای بسیاری درباره زهد عمر و حتی کرامت او نگاشته شده است اما عقده جاهطلبی در مقامات معنوی داشته و میخواسته از علی(ع) بالاتر باشد. اینها همه منیت و عقده است.
در تاریخ آمده است عالمی آرزوی رسیدن به مقام مرجعیت تقلید را داشته و برای نیل به هدف خود هم بسیار تلاش نموده و ریاضت و سختی کشیده است، همچنین ایشان کتابی درباره اخلاق اسلامی نگارش کرده که در پیش از انقلاب بسیار مشهور و پرفروش بوده است. اما پس از انقلاب در مقابل امام ایستاد و سالها در خدمت صدام علیه نظام اسلامی سخنرانی کرد. در همین راستا امام(ره) فرمودند بعضیها اخلاق اسلامی مینویسند ولی از دین دور هستند.
لذا فصل تمایز عرفان مقربین از عرفانهای دیگر در این است که آنها به عمل، ذکر، عبادت و ریاضت اهمیت میدهند اما در عرفان مقربین وصل شدن به ولیخدا و حفظ ارتباط با او را ارجح و مقدم میدانند زیرا در گذرگاههای لغزش تنها ولیخداست که میتواند انسان را نجات دهد و منیت و عقده را از دل انسان دور نماید، در غیر اینصورت اگر ولیخدا نباشد ریاضت برای انسان حجاب میشود و برای او کوری میآورد.
در روایت آمده است که عمر[۹] چندین بار در نماز در حال رکوع به فقرا کمک کرد تا یک آیه در موردش نازل شود چرا که این موضوع برای او اهمیت بسیاری داشت یا در برخی دیگر از روایات نقل شده است که کارهای عجیب و غریب میکرد. البته ممکن است این مطالب صحت نداشته باشند اما بعید هم نیستند زیرا الان مرتاضها هم میتوانند کارهای عجیب و غریب انجام دهند. اما علت این کارهای عمر چه بود؟! علت آن بود که او میخواست از علی جلو بزند. اگر علی(ع) نبود، عمر شخصیت بسیار بزرگی بود. چنانچه اگر زندگی و شخصیت عمر در عرفانهای مسیحیت و یهودیت معرفی شود، همه او را شخصیت بزرگی خواهند دانست، لذا تنها مشکل این بوده که در قیاس با علی(ع) شکست میخورده و میخواسته که از حضرت هم بالاتر باشد. این نتیجه حب جاه است که انسان را این گونه ساقط میکند.
بدبختی انسانها این است که تصور میکنند اگر توانستند بر غرایز جسمانیشان غلبه کنند و حیات دنیا را کنار بگذارند و به دنبال رفاه و آسایش دنیا نباشند و به آنها دلبستگی نداشته باشند، پاک هستند. در حالی که این اندیشه نادرست است و در اکثریت قریب به اتفاق انسانها به جزء معصومین و کسانی که تالی تلو معصوم هستند، یکسری عقدههایی وجود دارد. پس انسانها باید دنبال پاک کردن این عقدهها باشند. این عقدهها حیات دنیاست.
خوش بحال کسی که بتواند اعمال خودش را تجزیه و تحلیل نماید که چرا این حرف را زدم؟ یا چرا در این موقعیت چنین کاری را کردم؟ چرا فلان جا ناراحت یا خوشحال شدم؟ به این کار هوش هیجانی میگویند. پس هوش هیجانی همان دستورات دینی است که انسان متوجه شود خوش آمدن، ناراحت شدن، خوشحال شدن، عصبانیت و … بخاطر خدا یا در معرض خطر قرار گرفتن دین بوده است یا بخاطر اینکه عقدهای در انسان آرام شود؟ پس لازم است تا سالک رفتارها و اعمال خود را مرتباً روانشناسی نفسانی کند تا به محض آن که احساس نمود ممکن است اعمال و رفتار او برای غیرخدا باشد بلافاصله با آن مبارزه نماید. این مبارزه باید تا جایی ادامه یابد که برای انسان ملکه و تبدیل به تقوا شود. این مرحله بزرگی است.
لذا منظور از حیات دنیا، عقدههای درونی انسانهاست مانند عقده جاهطلبی، مقامطلبی، مرجع تقلید شدن، رهبر دینی شدن که باید در سیر و سلکوک این عقدهها را شناسایی نمود و با کمک ولیخدا آنها را ریشهکن کرد. البته خوب است بدانیم با اراده انسان این عقدهها از بین نمیروند و ارتباط با اولیاء خدا در این بین نقش مهم و اساسی را بازی میکند. درمان مشکلات روحی مانند بیماریهای جسمی نیست که ۵۰% تشخیص بیماری باشد و ۵۰% دیگر درمان آن، بلکه پس از شناسایی عقدهها و بیماریهای روحی مانند حسادت، جاه طلبی و … درمان آن تنها از طریق ولایت میسر است. دعا و راهنمایی یک ولیخدا در این زمینه بسیار بسیار مؤثر خواهد بود. در غیر اینصورت پس از چند ماه کنترل آن عقده، دوباره آن عیب نفسانی به انسان باز میگردد.
خوی بد در طبیعتی که نشست | ندهد جز به وقت مرگ از دست[۱۱] |
[۱] کتاب محاسن بَرقی (ج ۲ ص ۳۱۴)
[۲] معنای اصلی آن جای نگهداری اسب برای مبارزه با دشمنان و مرزداری از حدود و ثغور مسلمانان است و بعداً به معانی مختلفی از جمله کاروانسرا، خانقاه صوفیه، نقل شده است.
[۳] شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۸۵٫ (منبع: http://www.hawzah.net/)
[۴] سایت مشرق نیوز و تابناک
[۵] نظامی گنجوی- خمسه- مخزن الاسرار
[۶] معانی الأخبار، ص ۲۰۴، ح ۱؛ علل الشرائع، ج ۱، ص ۱۷۵
[۷] آن گروه بازگشته وارد شدند. ابوذر نیز با آنان بود. پیامبر به آنان فرمود: ما در کدام ماه رومی هستیم؟ ابوذر گفت: ای پیامبر خدا، آذار تمام شد. پیامبر فرمود: ای ابوذر، این را می دانستم، اما دوست داشتم که امت من بدانند تو بهشتی هستی، و چسان بهشتی نباشی، در حالی که تو را پس از من، از حرمم (مدینه) می رانند، چون به اهل بیت من محبت داری. پس تنها زندگی میکنی و تنها می میری و گروهی سعادت تجهیز و کفن و دفن تو را می یابند. آنان همراهان من در بهشت جاودان اند؛ بهشتی که به پرهیزگاران وعده داده شده است (درسنامه فهم حدیث، ص ۱۱۶).
[۸] سعدی، غزلیات
[۹] عمر گفت: به خدا قسم! من چهل انگشتر را در حال رکوع صدقه دادم، تا چیزی که درباره علی علیه السلام نازل شد، درباره من هم نازل شود، امّا چیزی نیامد.( طیبات، ص ۱۲)
[۱۰] اگر علی نمیبود و حکومت علی نمیبود، رژیم سیاسی و اجتماعی ابوبکر و عُمر ـ در مقایسه با رژیم خسروها و قیصرها ـ به عنوان بهترین رژیمهایی که در طول تاریخ به وجود آمده شناخته میشد. اما اینکه این رژیمها محکوم است، به خاطرِ این است که رژیم آنها را با رژیم علی و خودِ آنها را با خودِ علی میسنجیم و بعد به حق محکوم میکنیم.
[۱۱] گلستان سعدی، تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی صفحهی ۱۰۶ چاپ خوارزمی ۱۳۸۱
سلام و عرض ادب. مدتهاست ویدیو جدید از استاد بارگزاری نکردید. من و همسرم بی صبرانه منتظریم. راهمان دور است وگرنه حتما در جلسات هفتگی شرکت میکردیم تا صدای ایشون رو بشنویم. سپاس فراوان