اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللَّهالرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیهالله فی السموات و الارضین
ضمانت اجرای اخلاق
اهم موضوعاتی که در این مطلب به آن پرداخته شده است، عبارتند از:
- مشهورترین لقب امام یازدهم شیعیان
- معنا و حقیقت عرفان
- نتیجه اخلاق بدون دین
- ضمانت اجرای دین
- ضمانت اجرای اخلاق
- نقش دین در زندگی انسان
- دین ابزار است یا هدف؟
مشهورترین لقب امام یازدهم شیعیان
تولد نورانی و با سعادت امام حسن عسکریسلام الله علیه را هم به حضور مقدس امام زمان علیه السلام و هم به حضور شما سروران، برادران مؤمن و خواهران مؤمنه تبریک عرض میکنم، انشاءالله که تحت توجهات حضرت ولی عصر از این روز پرفیض بهرهمند شوید.
همانطور که میدانید شیعیان به امام یازدهم میگویند “عسکری”. علت این موضوع این است که آنقدر هم ایشان و هم پدر بزرگوارشان تحت فشار دشمنان و تحتنظر طاغوت و جبارهای روزگار بودهاند که در یک پادگان نگهداری میشدهاند و به این دو بزرگوار عسکریین میگویند؛ باید آنچه بر این بزرگواران گذشته، در تاریخ ماندگار شود.
برخی میگویند با توجه به اینکه عرفانهای انحرافی زیاد است، برگزاری جلسات کانون علم و دین با عنوان دورههای عرفان مقربین نیز برخی را به شک وا میدارد! لازم به ذکر است این جلسات قبلاً تحت عنوان سبک زندگی، رابطه علم و دین و رابطه عالم ماده و عالم ماورای ماده برگزار میشد منتها در سال ۱۳۸۶ تحت یک کار تبلیغاتی دشمن، عرفانهای انحرافی خیلی زیاد شده بود و میخواستند با این روش جوانان را به سمت عرفان جذب کنند و تحت عنوان عرفان انحراف ایجاد کنند. در آن زمان، شورای عالی انقلاب فرهنگی، مبارزه با عرفانهای انحرافی را به عهده بنده گذاشتند و بسیاری از دوستان هم به بنده میگفتند همه عرفانها انحرافی نیست که اینقدر از عرفانهای انحرافی صحبت میشود.
اساساً عرفان یعنی خداشناسی، بنابراین عرفان که بد نمیشود و عرفان انحرافی، غلط است و این کلمه عرفان انحرافی، کلمهای است که دشمن در دهان ما گذاشته و ما باید از آن دوری کنیم، مثل اینکه بگوییم امام ظالم! امام که ظالم نمیشود، یا مثلاً بگوییم اسلام انحرافی! اسلام که منحرف نمیشود. ممکن است عدهای هدفمند این واژهها را بهکار ببرند ولی حقیقت اسلام و امام، هدایت و حقیقت عرفان، خداشناسی است. به همین دلیل ما تصمیم گرفتیم با تشکیل جلساتی، عرفان اهلبیت یعنی عرفان به حق و نابی که از قرآن و تعالیم اهلبیت عصمت گرفته شده است را آموزش دهیم و این کلاسها را تحت عنوان عرفان مقربین یعنی عرفان صحیح (عرفان اهلبیت عصمت و عرفان قرآنی ) نامگذاری کردیم.
متأسفانه بعضی از افراد مبتدی و ساده، درمورد عرفان انحرافی صحبت میکنند که باید شدیداً جلوی این موضوع را گرفت و نباید گذاشت این سوءتفاهم ایجاد شود و البته راهش این است که عرفان ناب و به حق که بهترین راه برای رسیدن به تکامل و قلههای کمال و معنویت است، آموزش داده شود. عرفان قرآن و اهلبیت نشانههایی دارد که مهمترین نشانه آن، این است که شما باید علمای ربانی را بشناسید و با آنها در ارتباط داشته باشید.
طبیعتا در هر محیطی که یک عدهای در آن جمع شوند، ممکن است مشکلاتی پیش آید؛ گاهی مواقع در هر مسجد، هیئت و هر حسینیهای از این مشکلات پیش میآید که آدم نابابی پیدا میشود و کارهای خلاف اخلاق و اسلام انجام میدهد ولی این موضوع دلیل نمیشود که کل آن تشکیلات زیر سؤال برود و گفته شود که این مساجد، انحرافی است! اکثریت مردم مؤمن هستند و نیت خیر دارند، اکثریت هیئتها، مساجد و جلسات قرآن، نیت خیر دارند ولی گاهی اوقات سر و کله شیطان پیدا میشود و این دلیل نمیشود که اگر مثلا فردی به مکانی که یک عده مسلمان و مؤمن جمع شدهاند و اهل ایمان، عبادت و نماز هستند، رفت و بعضی از آنها رفتار بدی داشتند، بگوید کل آنجا بد است! این کار، کار شیطانی و خلاف اخلاق است و نباید بهدنبال آن بود.
نتیجه اخلاق بدون دین
ادامه این جلسه پیرو بحث جلسه قبل است که نیمهتمام ماند. بحث این بود که متأسفانه عدهای پیدا شدهاند که در لباس روحانیت و با یدک کشیدن یک لقب آیتالله و دکترا، به اسلام ضربه میزنند. بسیاری از مواقع شیطان وارد میشود اما باید مواظب باشیم. متأسفانه این افراد که مدرک دکترا دارند و غرب درس خواندهاند و دانشگاه درس میدهند، چون آموزههای خود را از منابع ناب اسلام یاد نگرفتهاند، گاهی مواقع، تحتتأثیر همین مکاتب انحرافی صحبتهایی میکنند که بسیار خطرناک است. همانطور که در جلسه قبل گفتیم شخصی، کتابی با عنوان جهل مقدس نوشته که حتی عنوان این کتاب را از غربیها گرفته است. قدیم اینچنین نبود و اگر شخصی حرف تازهای میزد سعی میکرد که اثبات کند که این حرف، حرف من نیست و به مطالب گذشتگان استناد میکرد، مثلاً میگفت که ملاصدرا، بوعلیسینا یا … این حرف را زدهاند یعنی افراد سعی میکردند برای حرفهایشان حتی اگر خیلی جدید بود به حرفهای گذشتگان استناد کنند ولی الان متأسفانه اینچنین شده که هر شخصی تلاش میکند حرف جدیدی بزند که تابهحال هیچکس نزده و مردم را به چیزی بخواند و دعوت کند.
گاهی مواقع ممکن است حرفهایی که بنده میگویم برای شما تازه باشد ولی بدانید این حرفهایی که بنده و امثال بنده میزنیم، حرف جدیدی نیست و هرچه که میگوییم، گفتههای گذشتگان و بزرگان است ولی ممکن است در قالب تازهای گفته شود زیرا به قول معروف، حرفها را باید در یک بستهبندی نو برای جوانان گفت تا خوششان بیاید و بپذیرند، در واقع ظاهر این حرفها زیباست و باطن و محتوای آن، حق و بر اساس آنچیزی است که خداوند در کتاب آسمانی و ائمه معصومین ما در روایات گفتهاند.
متأسفانه بعضیها این موضوع که الزامی به وجود دین نیست بلکه با اخلاق میشود زندگی را سر و سامان داد و سبک زندگی خوبی داشت را ترویج میکنند و در دانشگاههای ما جوانان ما را تحت تأثیر قرار میدهند و متأسفانه حتی بعضی از آنها رسانه، صداوسیما، مراکز مهم علمی یا فضای مجازی را در اختیار دارند و خودنمایی میکنند و حرفهای نادرست و ضد دین بیان میکنند مثلاً میگویند که دین عبارت است از سه چیز: مناسک، تاریخ و اخلاق. مناسک که عامل خشک و بیروحی است و در زندگی انسان نقشی ندارد و تاریخ هم که تحریفشده است! بنابراین فقط اخلاق میماند، به همین دلیل، اخلاق همان دین است! بنابراین همین که شما خوش اخلاق و مهربان و خوشرو باشید، کافی است و لزومی ندارد که حجاب داشته باشید، نماز بخوانید و سایر مناسک را انجام دهید و بعد هم میگویند که خارجیها را ببینید که نماز هم نمیخوانند ولی بسیار تمیز و خوشتیپ هستند، خوب هم زندگی میکنند و پیشرفت هم کردهاند و با این ظواهر فریبدهنده میخواهند جوانان ما را از دین جدا کنند و این جنگ دین و بیدینی همواره ادامه دارد.
در جلسه قبل به جمله معروفی نویسنده روسی اشاره کردیم که گفته است اگر خدا را از بشر بگیرید همهچیز جایز است! حرف، حرف بسیار بزرگی است یعنی اگر دین نباشد اخلاق نیست، دین بدون اخلاق محال است. هرچند بعضیها عکس قضیه را مطرح کردند که آنهم درست است که اگر همهچیز جایز باشد خدایی وجود نخواهد داشت یعنی اگر هر فردی هر کاری که دوست دارد انجام دهد و هیچ عاقبتی نداشته باشد و اخلاق توسط خود افراد تعیین شود، معلوم است که خدایی وجود ندارد.
این که ما میگوییم اخلاق منهای دین، دروغ و فریب بزرگی است، چند دلیل دارد که بنده دو دلیل آن را خدمت شما عرض میکنم. مهمترین دلیل که شاید دلایل دیگر هم به آن برگردد این است که هر قانون، اخلاق و هر باید و نبایدی نیاز به یک ضمانت اجرایی دارد مثلاً وقتی قانون میگوید که هنگام رانندگی باید کمربند ایمنی ببندید و نباید با گوشی همراه صحبت کنید یا نباید ورود ممنوع بروید، اگر این قوانین، ضمانت اجرایی نداشته باشند، کسی آنها را انجام نمیدهد. اگر مردم در جوامع، قوانین مدنی و شهری را رعایت میکنند به دلیل وجود پلیس است، در کشور خود ما این قوانین سالیان سال وجود داشت ولی کسی رعایت نمیکرد اما وقتی دوربین گذاشتند و پلیس پیگیری و جریمه کرد، مردم هم انجام دادند، به این میگویند ضمانت اجرایی. حال اگر قانونی باشد که ضمانت اجرایی نداشته باشد، مثلا دولت صرفاً اعلام کند که اگر مردم فلان قانون را اجرا کنند، خوب است! طبیعتا عدهای آن را انجام میدهند و یک عده انجام نمیدهند. هر قانونی اعم از قوانین مدنی و دینی، ضمانت اجرایی میخواهد. ضمانت قوانین دینی، اعتقاد افراد به خدا و پیغمبر است. اخلاق اگر از دین و قوانین اجتماعی مبتنی بر دین، نشأت نگیرد ضمانت اجرایی ندارد. به عنوان مثالهایی برای اخلاق، میتوان به مواردی مانند بستن کمربند ایمنی در هنگام رانندگی، دروغ نگفتن، نظر نداشتن به مال مردم، حسادت نکردن، وفای به عهد و … اشاره کرد.
ضمانت اجرای اخلاق
علمای اخلاق گفتهاند که دو ضمانت اجرایی برای اخلاق وجود دارد، یکی وجدان انسان و دیگری نگاه جمعی و سرزنش مردم. یعنی اگر دین نداشته باشیم یا اگر پلیسی که ضامن اجرای قانون باشد، وجود نداشته باشد، دو عامل وجدان و سرزنش دیگران، میتواند فرد را ملزم به داشتن اخلاق خوب کند، یعنی اگر مثلاً فردی به مال مردم نظر نمیکند، دزدی نمیکند، از دیوار مردم بالا نمیرود، به ناموس مردم نظر چپ نمیکند، حسادت نمیکند، غیبت نمیکند و … بدین جهت است که سرزنش مردم نباشد یا مثلاً انسانی که وجدان داشته باشد، نمیتواند دروغ بگوید،غیبت کند، مال یتیم را بخورد اما هر دوی این عوامل به عنوان ضمانت اجرایی، عوامل ضعیفی بوده و ماندگار نیستند و به همین دلیل ممکن است به مرور از بین برود بنابراین اخلاق بدون دین هم پایدار نخواهد ماند زیرا گاهی مواقع افراد به جایی میرسند که فقط به فکر تأمین منافع خودشان هستند حتی اگر سایر مردم خوششان نیاید.
امروزه در جوامع غربی و حتی در جامعه خود ما کارهای بسیاری هست که مردم بدشان میآید ولی شخص انجام میدهد چون ضمانت اجرایی ندارد. مثلاً همه مردم بدشان میآید که کسی ورود ممنوع برود ولی اگر پلیس و ضامن اجرایی وجود نداشته باشد شخص میگوید من عجله دارم و باید ورود ممنوع بروم. ممکن است بعضیها تا حدی سعی کنند کاری که مردم بدشان میآید انجام ندهند ولی بعضیها هم بیحیا هستند و اگر بیحیایی گسترش پیدا کند سرزنش مردم اثری ندارد، پس این عامل، یک ضمانت اجرایی سست است و به مرور از بین خواهد رفت. اساساً وقتی دین نباشد، این ضمانت اجرایی غلط است و درنتیجه اخلاق از این نظر پایدار نخواهد ماند.
ضمانت اجرایی دیگر اخلاق، وجدان است اما اگر دین نباشد این وجدان هم به مرور ضعیف میشود زیرا خود وجدان تحت تأثیر تربیت جامعه است. مثلاً یک سری اعمال در یک جامعه ناپسند است و بچههایی که در آن جامعه تربیت شدهاند گاهی مواقع آن عمل را بهخاطر این که در جامعه مورد پذیرش نیست، انجام نمیدهند زیرا تحت تأثیر فشار وجدان قرار میگیرند اما اگر آن کار در آن جامعه بد نباشد ناراحتیِ وجدان هم وجود ندارد. مثلاً در همین جوامع غربی که مسائل جنسی و ناموسی کاملا بیارزش است، اگر یک آقایی که زن دارد یا یک خانمی که شوهر دارد به هم علاقهمند بشوند و حتی گاهی یک رابطه بدی هم داشته باشند بد نمیدانند زیرا وجدانشان در این زمینه آنها را سرزنش نمیکند.
یکی از دوستان که بچه نازیآباد است، میگفت اوایل انقلاب برای سخنرانی به مدرسهای در بالای شهر، خیابان نیاوران که همه درباریان زندگی میکردند و برخی از آنها افراد لاابالی و بیدین مجاور کاخ شاه بودند، رفته بودم، والدین بچهها هم جمع شده بودند و بنده هم سخنرانی میکردم، گفتم متأسفانه قبل از انقلاب هر کدام از دخترها دوست پسر داشتند اما الان الحمدلله دخترها اینگونه نیستند، پدری گفت چه اشکالی دارد دختر ما دوست پسر داشته باشد؟ وجدان آنها این را بد نمیدانست زیرا وجدان، تحت تأثیر تربیت جامعه است. یاد این قضیه افتادم که کسی سر خود را داخل آب کثیف کرده بود و میخورد، گفتم نخور میکروب دارد، گفت میکروب چیست؟ بنابراین اگر کاری در یک جامعه بد نباشد، وجدانی هم نخواهد بود، به همین دلیل، وجدان نمیتواند یک پشتوانه و ضمانت اجرایی همیشگی باشد و اگر در جامعهای دین نباشد به مرور، دو عامل ضمانت اجرای اخلاق یعنی وجدان و سرزنش، تغییر پیدا میکند و درنتیجه اخلاق عوض میشود، بهطوری که بسیاری از چیزهایی که از نظر فطرت و عقل انسانی و از نظر دین بد و مضر است و ابدیت انسان را از بین میبرد، به مرور رایج میشود، بنابراین اخلاق بدون دین ضمانت اجرایی نداشته و فایدهای ندارد، مضافاً بر این، در دراز مدت، آخر و عاقبت اخلاقی که دین نداشته باشد به بیاخلاقی کشیده خواهد شد، به مرور این تغییرات ایجاد میشود و یک امر اخلاقی به ضد اخلاق تبدیل میشود و ناموسپرستی، وطن دوستی و سایر موارد اخلاقی از بین میرود. افرادی که به کشور خود خیانت میکنند و برای بیگانگان جاسوسی میکنند، کسانی هستند که اخلاق، وجدان اخلاقی و سرزنش اجتماعی برای آنها ارزشی ندارد.
البته دین فقط برای دنیا نیامده است که بگوید که مثلاً دزدی نکنید یا مال یکدیگر را نخورید تا در دنیا بتوانید راحت زندگی کنید. بسیاری از دستورات دینی برای نجات عوالم بعد از این دنیا مانند عالم برزخ و عالم قیامت است که زندگی حقیقی و ابدی آنجا است، اخلاق هیچوقت نمیتواند ملزومات آن عوالم را تأمین کند زیرا اخلاق غربی، مادی و ماتریالیستی هیچگونه آگاهی از این موارد ندارد. لذا رابطه دین و اخلاق، رابطه پدر و فرزندی است، اخلاق فرزند دین است، فرزندی که اگر با پدر خود قطع رابطه کند و از منبع و اصل خود جدا شود، نابود میشود. بسیاری از آقایان، دین را یک آلت ابزاری قرار دادهاند و متأسفانه نویسنده به ظاهر آیت الله و دکتر در همین کتاب میگوید:
دین، آنچنان را آنچنانیتر کند
یعنی اگر دین بین آدمهای خوب بیاید، آنها را خوبتر میکند ولی اگر بین آدمهای بد بیاید آنها را بدتر میکند که این حرف، خَلط بسیار بزرگی است.
ما یک هدف داریم و یک ابزاری که ما را به هدف میرساند. هدف غیر از ابزار است، ما با ابزار به سمت هدف خود میرویم. مثلا ماشین وسیلهای است که ما را به مقصد میرساند. ممکن است کسی از این ماشین سوءاستفاده کند و به جای اینکه به سمت مقصد برود به سمت گمراهی برود یا مثلاً فرض بفرمایید، چاقو یک ابزار است، این چاقو وقتی که به دست یک انسان آدمکش داده بشود با آن آدم میکشد، اما اگر به دست یک پزشک داده شود با آن جراحی میکند و یک انسان را نجات میدهد. خصوصیت ابزار این است که شما هم میتوانید از آن خوب استفاده کنید و هم میتوانید بد استفاده کنید. نویسنده این کتاب، دین را به عنوان یک ابزار معرفی کرده و میگوید اگر این ابزار را به دست دزد یا قاتل بدهی بهتر دزدی یا قتل میکند درست مانند چاقو که اگر آن را به یک آدم جنایتکار بدهید بهتر جنایت میکند اما اگر آن را به یک انسان خوب بدهید با آن امنیت و سلامت ایجاد میکند و سپس نتیجهگیری میکند که اگر شما در یک جامعهای که مثلاً نود نفر قاتل و ده نفر آدم معمولی شامل دکتر و آشپز و … دارد، چاقو تولید و توزیع کنید، کار بد و خطرناکی کردهاید زیرا نود نفر چاقوکش را مجهز کردهاید و دین هم همینطور است زیرا دین یک ابزار است، اگر دست افراد بد بدهی، بدتر میشوند و اگر دست افراد خوب بدهی، خوبتر میشوند و به آیه قرآن که میفرماید “اَکثَرُالنَّاس لایَعقِلون، اَکثَرُالنَّاس مُشرِکون، اَکثَرُالنَّاس کافرون” استناد کرده و میگوید چون اکثر مردم هم بد هستند، اگر دین را به آنها بدهی، بدتر میشوند.
حال آنکه اینطور نیست، علم ابزار است، اتم ابزار است، چاقو ابزار است ولی دین ابزار نیست و اگر کسی دین را ابزار کند گناه و معصیت کرده است. دین مانند آب است، آب منشأ حیات و زندگی است. ممکن است فردی در آب سم بریزد و به خورد فرد دیگری بدهد، آب بد نیست بلکه آن فرد آب را به سم تبدیل کرده است، درواقع دیگر آب نیست و سم است. چاقو، چه با آن میوه پوست بگیرید چه برای عمل جراحی و نجات دادن مریض یا برای کشتن افراد شکم پاره کنید، چاقو است زیرا ابزار است ولی دین ابزار نیست بلکه مایه حیات است، دین همان هدف است، دین هوای تازه است، دین مانند آب، زندگیبخش است و اگر کسی داخل این آب زندگیبخش سم بریزد و به دست کسی بدهد، او این مایه حیات را خراب و آن را وسیله و ابزاری برای از بین بردن افراد کرده است. دین هر کجا برود سازنده است. این نویسنده در کتابش میگوید اگر یزید بیدین بود و با اسلام روبهرو نمیشد بهتر بود یا ابن سعد اگر دین نداشت بهتر بود. این حرف بسیار غلط است، اگر ابن سعد و یزید با دین روبهرو نبودند بسیار بدتر بودند هرچند دین را وسیله قرار دادند و و گناه بزرگی کردند اما اگر دین نبود اینها بدتر از اینها را میکردند، همین دین دست و پای آنها را بسته بود. چرا امام حسن(ع) علیه معاویه قیام نکرد؟ چرا خود اباعبداللهالحسین ده سال قیام نکرد؟ چون، دین دست و پای معاویه را بسته بود. بنابراین دین اینطوری نیست که هر کجا برود به افراد آن محیط، بستگی داشته باشد بلکه دین هرجا برود اثر سازنده دارد. اگر کسی هم به دین اعتقاد نداشت و دین را وسیله قرار داد نمیتوان گفت دین بد است.
نوبسنده در این کتاب، یک سری مثالهای بسیار غلط و به ظاهر تاریخی میزند که البته بسیاری از اینها از نظر تاریخی درست نیست و اگر شما سند آن را نگاه کنید به بنیامیه میرسد. مثلا برخی اشاره به واقعه تاریخی کربلا میکنند و میگویند که چون آب را به روی امام حسین(ع) بستند، او کشته شد و بعد میگویند که پیغمبر هم در جایی آب را به روی کفار بست و اینها از ایشان یاد گرفتند، در بعضی از کتابهای تاریخی و اسلامی ما نوشته شده است که پیغمبر این کار را کرده ولی بنده سند آن را بررسی کردم و متوجه شدم سند آن به بنیامیه برمیگردد و آنها برای اینکه بگویند ما اگر آب را به روی حسین ابن علی(ع) بستیم کار ما درست بود، این حرف، دروغ تاریخ است و پیغمبر هرگز آب را به روی کفار نبست، این افراد به این دروغها استناد میکنند و بیدینی را رواج میدهند. آنچه در تاریخ وجود دارد این است که در جنگ صفین معاویه ابتدا آب را به روی سپاه امیرالمؤمنین بست اما سپاه حضرت دلاورانه با سپاه معاویه جنگیدند تا اینکه آنان را از اطراف شریعه فرات دور کردند و آب به دست یاران امام علىعلیه السلام افتاد و بر خلاف معاویه، امام اجازه دادند دشمنان هم از آب استفاده کنند.