موضوع علم، آن چیزی است که علم از حالات، صفات و عوارض آن بحث میکند لذا بهترین راه برای تعریف یک علم این است که موضوع آن مشخص گردد و اگر قیودی دارد دقیقاً موردتوجه قرار گیرد، سپس مسائل آن علم بهعنوان قضایایی که موضوع مزبور محور آنها است، معرفی گردند. از سوی دیگر تشخیص موضوع و قیود آن، درگرو تعیین مسائلی است که برای طرح کردن در یک علم منظور شده و ممکن است نفی یا اثبات شود. مثلاً اگر عنوان «موجود» را که عامترین مفاهیم برای امور حقیقی است در نظر بگیریم، خواهیم دید که همه موضوعات مسائل حقیقی در زیر چتر آن قرار میگیرد و اگر آن را موضوع علمی قرار دهیم، شامل همه مسائل علوم حقیقی میشود و این علم همان فلسفه بهاصطلاح قدیم است. ولی مطرح کردن چنین علم جامع و فراگیری با اهداف تفکیک علوم سازگار نیست و ناچار باید موضوع محدودتری را در نظر بگیریم تا اهداف مزبور تأمین شود. در دوره یونان باستان، فلاسفه نخست دودسته از مسائل نظری را که محورهای مشخصی دارند در نظر گرفتهاند و یک دسته را بهنام «طبیعیات» و دسته دیگر را بهنام «ریاضیات» نامیدهاند و سپس هریک را به علوم جزئیتری تقسیم کردهاند.
دسته سومی از مسائل نظری درباره «خدا» قابلطرح بوده که آنها را بهنام خداشناسی یا «اثولوجیا» نامگذاری نمودهاند. ولی یک دسته از مسائل عقل نظری باقی ماند که موضوع آن فراتر از موضوعات یادشده است و اختصاصی به هیچیک از موضوعات خاص ندارد. گویا برای این مسائل، نام خاصی را مناسب ندیدند و به مناسبت اینکه بعد از طبیعیات موردبحث قرار میگرفت، ارسطو آن را «مابعدالطبیعه» یا «متافیزیک» نامید.
موقعیت این مسائل نسبت به سایر مسائل علوم نظری، همان موقعیت «سماع طبیعی» نسبت به علوم طبیعی است و همانگونه که موضوع آن «جسم مطلق» قرار دادهشده، موضوع مابعدالطبیعه را هم «موجود مطلق» یا «موجود بماهو موجود» قرار دادهاند تا تنها مسائلی را که اختصاص به موضوعات علوم خاص ندارد، در پیرامون آن مطرح نمایند، هرچند همه این مسائل، شامل همه موجودات نشود.
بدین ترتیب علم خاصی بهنام «مابعدالطبیعه» یا «متافیزیک» به وجود آمد و امروزه «فلسفه» به این معناست. بر این اساس فلسفه «علمی است که از احوال موجود مطلق بحث میکند» و حالآنکه فلسفه اولی در مورد «مطلق وجود» بحث میکند. در فلسفه اسلامی، مسائل متافیزیک با مسائل خداشناسی (الهیات به معنی الاخص) ادغامشده و بهنام «الهیات بالمعنی الاعم» نامگذاری گردید.