اساساً فلسفه از اصلیترین نیاز روحی انسان، یعنی نیاز به دانستن و فهمیدن برخاسته است. چنانکه میبینیم کودکان همواره میخواهند چگونگی، چرایی و چیستی همهچیز را بفهمند. به همین دلیل، ارسطو میگوید: فلسفه با شگفتی و حیرت در برابر جهان آغاز شد، بنابراین هر انسانی بهنوعی فیلسوف و تحت تأثیر فلسفه است؛ چراکه زندگی خود را هرچند ناخودآگاه، بر اساس جوابهایی که به این سؤالات بنیادین میدهد، بنا مینهد؛ با این تفاوت که فیلسوف رسمی و واقعی، این پرسشها را بهطورجدی و منظم پی گیری کرده، جوابهایی را که تاکنون دادهشده است در بوته نقد نهاده و به جستجوی را ه حلهای نو میپردازد.
فواید فلسفه عبارتاند از:
- همه ما انسانها در زندگی برای عمل کردن، مجبور به تصمیمگیری درست هستیم. به همین خاطر نیاز اساسی داریم که بدانیم چگونه و چرا چیزی را انتخاب میکنیم و اصولاً در هر موضوعی کدام راه را باید انتخاب نماییم. فلسفه به این امور میپردازد و راهحلهای متفاوت با نتایج گوناگون جلوی ما قرار میدهد. بدین ترتیب، فلسفه برای همه انسانها یک راهنما است؛ راهنما برای یافتن راههای بهتر، جدیدتر و کاملتر.
- نکته دیگری که ضرورت و جایگاه فلسفه را بیشازپیش روشن میسازد نیازمندی علوم به فلسفه است زیرا هر یک از علوم اعم از طبیعی یا ریاضی، شیء معینی را که اصطلاحاً موضوع آن علم نامیده میشود، موجود و واقعیت دار فرض میکنند و به بحث از آثار و حالات آن میپردازند، واضح است که ثبوت یک حالت و داشتن یک اثر برای چیزی وقتی ممکن است که خود آن چیز موجودیتش اثبات شود، پس اگر بخواهیم مطمئن شویم چنین حالت و آثاری برای آن شی هست باید ابتدا از وجود خود آن شی مطمئن شویم و این اطمینان را فقط “ فلسفه “ میتواند به ما بدهد.
- نکته بعد اینکه پرسشهای اساسی خواهناخواه برای هر انسان آگاهی مطرح میشود که آغاز جهان و انجام آن چیست؟ راه درست بهسوی مقصد و سعادت کدام است؟ و اینکه من در کجای این هستی قرار دارم؟ بدیهی است که دانشهای طبیعی، پاسخی برای این گونه پرسشها ندارند، هریک از این سؤالات اساسی، مربوط به شاخهای از فلسفه است که باید با روش فلسفی-تعقلی موردبررسی قرار گیرد لذا نیاز به متافیزیک و فلسفه اُولی است. که از طریق شناختشناسی و هستیشناسی به جواب برسد چراکه رابطه فلسفه به بعد معنوی انسان و ابعاد وجودی او نزدیکتر از علوم دیگر است. ازاینرو مابعدالطبیعه را میتوان کلید راه سعادت و جاودانگی انسان دانست.
- انسان عصر جدید به خاطر دوری از فطرت الهی و دین دچار حیرت و سرگردانی در مسیرهای انحرافی است. لذا نظامهای اجتماعی میبایست بر اساس آگاهی از ساحت فطری انسان و ابعاد وجودی وی، ونیز با توجه به مبدأ و هدف آفرینش و شناخت عواملی که او را دررسیدن به هدف نهایی کمک میکند، تنظیم شوند. یافتن چنین فرمول پیچیدهای در توان مغزهای انسانهای عادی نیست؛ اما فیلسوف میتواند با، شناختن مسائل بنیادین و شالودههای کلی آن، بر اساس شناخت مبدأ، مقصد و راه درست، به بشر کمک کند تا طبق یک جهانبینی درست و بدون هیچ تردید و تزلزلی راه را بپیماید. یافتن ایدئولوژی صحیح درگرو داشتن جهانبینی صحیح است و تا پایههای جهانبینی استوار نگردد، نمیتوان به یافتن ایدئولوژی مطلوب و راهگشایی امید بست. شناخت هردوی این امور منوط به عقل نظری و عملی در فلسفه است. لذا اگر فردی تنها به ادراکات حسی قناعت ورزد و نیروی عقل خود را درست به کار نگیرد، ارادهاش هم به دنبال همان غرایز حیوانی است و به تعبیر قرآن کریم از چهارپایان هم گمراهتر است؛ بنابراین انسان حقیقی کسی است که عقل خود را درراه مهمترین مسائل سرنوشتساز به کار گیرد و بر اساس راه کلی زیستن را بشناسد و سپس با جدیت به پیمودن آن بپردازد.
- افزون بر این، فلسفه (بخصوص اسلامی) به طرد و رد مکاتب مادی و الحادی کمک شایانی میکند و شخص را در برابر کژاندیشیها، لغزشها و انحرافات فکری مصون میدارد؛ او را در میدان نبرد عقیدتی به سلاح شکستناپذیری مسلح میسازد و به وی توان دفاع از بینشها و گرایشهای صحیح و حمله بر افکار باطل و نادرست را میبخشد. بنابراین فلسفه علاوه بر نقش اثباتی و سازنده بینظیر، دارای نقش دفاعی و تهاجمی بیبدیلی نیز هست و در گسترش فرهنگ اسلامی و ویرانی فرهنگهای ضد اسلامی، فوقالعاده مؤثر میباشد.