۲۵/۰۲/۱۴۰۳
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللَّهالرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیهالله فی السموات و الارضین
- مقدمه
- وحدت ناطقه
- بالاترین دستاورد انقلاب
- پاسخ به شبهه
- داستان میرزا مهدی اصفهانی و مکتب تفکیک
- دلایل عقلی و نقلی ضرورت علم آموزی
مقدمه
امروز چند شبهه را پاسخ میدهیم؛ یکی از اشکالاتی که گرفتهاند این است که میگویند که برای ما کفایت به یک حجت کافی است! یعنی بعضیها میآیند میگویند که ما فقط خدا را قبول داریم، بعضیها میگویند فقط قرآن، بعضیها میگویند فقط ائمه علیه السلام و این فقط گفتنها دو معنا دارد؛ یک معنای صحیح است و یک معنای غلط.
وحدت ناطقه
ما معنای غلط را جواب میدهیم . ما هم قائل به وحدت ناطقه هستیم؛ یعنی چی یعنی؟ اعتقاد ما این است که در هر زمانی یک نفر باید حرف آخر را بزند، البته این اعتقاد، اعتقاد ما نیست؛ اعتقاد بعضی از علما درگذشته بودهاست. ولی تعداد کسانی که این حرف را میزنند کم بودهاند. امروز در جامعه ما و در انقلاب اسلامی نشان داده شد که چارهای نیست که اگر بخواهید یک نظام اسلامی داشته باشیم باید قائل به وحدت ناطقه باشیم.
وحدت ناطقه یعنی چی؟ یعنی باید یک نفر باشد که او در مسائلی که اختلافی است و سرنوشتساز است و مشکلاتی که در جا جامعه پیش میآید حرف آخر را بزند. فصل الخطاب که در قرآن آمدهاست؛ یعنی حرفی که آن اختلافات و دعواها را فیصله دهد. و فصل الخطاب را یک نفر باید انجام دهد. (به یک شخصی گفتند؛ آیا خانه شما فرزندسالاری است، مردسالاری یا زنسالاری است؟ گفت: نه آقا در منزل حرف آخر را من میزنم هیچکس اجازه ندارد روی حرف من حرف بزند! گفتم بارکالله چهکار کردهای که اینطور شد؟! گفت: هرکی هرچی گفت من گفتم چشم این شد حرف آخر، البته این یک لطیفه بود). حرف آخر یعنی وقتی در جامعهای اختلاف است، تصمیمگیر آخر را باید یک نفر بگیرد. اگر چند نفر باشند مشکل تمام نمیشود و مسئله حل نمیشود. چون همین چند نفر با هم به اختلاف میخورند.
بالاترین دستاورد انقلاب
بالاترین دستاورد انقلاب ما ولایت فقیه بود. بنده به شما بگویم اگر این کشور یک آجرش تلاش شود، یک آجرش نقره شود، امن و امان شود، عدالت شود، رفاه شود… هیچکدام ارزشش بهاندازه مسئله ولایت فقیه که امام رضواناللهعلیه آورد نیست. ولایت فقیه که خودشان فرمودند: پشتیبان ولایت فقیه باشید که آسیبی به مملکت شما نرسد و اگر هر کسی عقل داشته باشد، کسی قدرت تحلیل داشته باشد نگاه کند در این چهل و پنج سالی که از انقلاب که گذشته است تمام مشکلاتی که داشتهایم؛ دشمنان خارجی دشمنان داخلی بیعرضگی مسئولین، نفاق داخلی نفوذ داخلی بیتقوایی بسیاری از کسانی که در کشور در مجلس در قوه مجریه در قوه قضاییه با تمام مشکلات منافق داخلی… فکر نکنید که مسعود رجوی و امثال آنها منافق هستند، نه آنها خوارج هستند. خوارج یعنی کسی که شمشیر کشیده است اسلحه کشیده است و ایستاده است در مقابل نظام. منافق کسانی هستند که الان در کشور هستند؛ پست دارند، مسئولیت دارند و دارند خیانت میکنند به آرمان شهدا، خیانت میکنند به اهداف و آرزوهای مقام ولایت به امام و شهدا و… خائن هستند. اینها منافق هستند الا ایحال اینکه کشور الحمدالله سرپا ایستاده و بهسرعت دارد پیش میرود و به اغرار و اعتراف خود دشمنان خارجی ما در رشد و توسعه از متوسط جهانی جلوتر هستیم، بالا زدیم. بعضیها میگویند خب همه جای دنیا دارند پیشرفت میکنند خب شما هم پیشرفت کردید، همچین اتفاق مهمی نیفتاده، توقع دارید مثل چهل سال پیش بود! پاسخش این است که همه دنیا دارند پیشرفت میکنند ولی سرعت پیشرفت ایران مثل کشورهای دیگر از متوسط جهانی بیشتر است از بسیاری از کشورها پیشرفت ما بیشتر بودهاست هم پیشرفتهای ظاهری هم پیشرفتهای باطنی حالا پیشرفتهای ظاهری ممکن است شما نگاه کنید بعضی از کشورها زیباسازی کردند در شهرشان ولی پیشرفتهای ظاهری ملاک نیست. پیشرفتهای باطنی یعنی بنیه علمی، بنیه فرهنگی زیرساختهای علمی در کشور بسیار پیشرفت کردهاست و از متوسط جهانی بیشتر است. ما از همه کشور تقریباً میشود گفت از اکثریت قریب به اتفاق کشورها اگر همه شرایط را در نظر بگیریم جلوتر هستیم و اینها به برکت ولایت فقیه است. همینکه ما میگوییم و اعتقاد داریم وحدت ناطقه باید داشته باشیم و یک نفر باید باشد. این حرف را خیلی از علما با آن مخالفت کردهاند ما این را میگفتیم و الان هم خیلی ها مخالف هستند و اگر نگاه کنند همین الان ولایتفقیه یعنی وحدت ناطقه؛ یعنی یک نفر باید باشد که حرف آخر را بزند. خب این وحدت ناطقه برایاینکه یک نفر باشد حرف را بزند یک معنای غلط هم دارد و آن است که بگوییم فقط خدا و دیگر با کسی کاری نداریم! این همان حرف چه کسی بود؟ ابلیس. ابلیس میگفت که فقط خدا. میگفت خدایا من فقط به تو سجده میکنم و خداوند فرمود: که برو تو هنوز منیّت داری، تکبر داری. بعد هم یک عدهای پیدا شدند و گفتند که فقط پیامبر، یک عده پیدا میشدند میگفتند فقط امام و یک عده میگویند فقط عقل هرچه عقل بگوید ما احتیاجی به دین نداریم و خداوند به ما عقل داده است و حالا اگر به خدا هم که معتقد نیستند میگویند انسان عقل دارد و این عقل کافی است دیگه بهدنبال مرید بازی و مراد بازی بهدنبال استاد و اینها معنا ندارد! این به معنای همان وحدت ناطقه هست. اما این حرف غلطی است چون اگر کسی واقعاً بگوید حسبنا کتابالله قرآن فقط کافی است یعنی به دیگران احتیاجی نداریم، خب به دیگران احتیاجی نداریم، اگر فقط بگویید خود قرآن پس باید به همه دستورات قرآن عمل کنید! خب خود قرآن را که باز میکنی خود قرآن میگوید: تو نمیتوانی من را بفهمی باید یک مفسری باشد اگر فقط قرآن را میگویید، خود قرآن میگوید که من احتیاج به مفسراحتیاج به عالمی دارم که من را تفسیر کند مگراینکه بگوید نه من این حرف تو را قبول ندارم! که باز میشود شیطان. خداوند به شیطان گفت که به آدم سجده کن و شیطان گفت که من فقط به تو سجده میکنم، خدا گفت اگر من را قبول داری به آدم سجده کن، شیطان گفت نه، من اینجا فقط تو را قبول دارم! در واقع این میشود قبول نداشتن. اگر کسی گفت فقط قرآن.. الآن در جامعه هستند و با افراد صحبت کنید متوجه میشوید که یک عده زیادی این صحبتها را انجام میدهند. میگویند: که آقا شما میگویید که انسان باید وصل باشد به اولیا، ولی احتیاجی به اولیا نیست! قرآن هست. یک عده هم میگویند که آقا قرآن نیاز نیست فقط ائمه! اگر باز شخص بگوید که نه، من فقط ائمه را قبول دارم مانند اخباریها، اخباریها قرآن را قبول ندارند میگویند فقط ائمه، اینهم حرف غلطی است که ما میگوییم این هم حرف غلطی است چون ائمه خودشان گفتهاند قرآن.
پاسخ به شبهه
خب اگر شما بگویید فقط قرآن و ائمه، میگویند آقا ما وقتیکه اهلبیت را داریم دیگر نیازی به کسی نداریم! (این حرفها بهظاهر قشنگ است ولی باطنش خالی است). آقا ما امام زمان را داریم امام حسین را داریم احتیاج به کسی نداریم. نه، خود ائمه فرمودهاند که رجوع کنید به علما، خودشان فرمودهاند اینکه تو میگویی که من ائمه را قبول دارم علما را قبول ندارم. مثل این که در نمایشگاه یک آقایی بود که خیلی اصرار داشت که میگفت فقط ائمه! خب اگر علما را قبول نداشته باشی که حرف ائمه را قبول نداری! پس تو ائمه را قبول نداری بههمین سادگی یعنی اینها همه همراه با هم هستند و هیچکدام نمیگویند که فقط به حرف ما گوش کنیید و بقیه را بگذارید کنار. خب ببینید چقدر منطقشان ضعیف است و وقتیکه استدلال میکنیم حرفش قشنگ است، ولی وقتی بازش میکنیم میبینیم حرف قشنگی نیست و بهسادگی این بنا فرومیریزد.
امام باقر به سلمه بن کهیل فرمود: ﺷَﺮﱢﱢﻗﺎ ﻭ ﻏَﺮﱢﱢﺑﺎ ﻟَﻦ ﺗَﺠِﺪﺍن ﻋِﻠﻤﺎ ﺻَﺤﻴﺤﺎ ﺇﻟﺎّ ﺷَﻴﺌﺎ خرج ﻣِﻦ ﻋِﻨﺪِﻧﺎ ﺃﻫﻞَ ﺍﻟﺒَﻴﺖِ چه شرق بروید چه غرب بروید علم صحیحی پیدا نمیکنید مگراینکه نزد ما اهلبیت باشد. خب این روایتها را علَم میکنند و میگویند که بیایید اینجا ائمه میگویند فقط ما، یا حضرت امیر به کمیل میفرماید: یا کمیل لا تأخذ إلا عنا تکن منا یعنی کمیل اگر میخواهی از ما باشی علمت را فقط از ما بگیر و از شخص دیگری نگیر خب اینها هست.
داستان میرزا مهدی اصفهانی و مکتب تفکیک
یک روایت دیگری هم هست که این آقایانی که این صحبت را میکنند آن روایت را آوردهاند که اینهم روایت نیست داستان مرحوم میرزا مهدی اصفهانی است که یکی از سوالهایی که از من میپرسند میگویند درمورد مکتب تفکیک، نظرتان چیست؟ از همین سوالاتی که آقا درمورد محیالدین یا شیخ احمد یا ملاصدرا نظرتان چیست؟ از جمله سوالها میگوید درمورد مکتب تفکیک. مکتب تفکیک برای آمیرزا مهدی اصفهانی است، میرزا مهدی اصفهانی از علمای بسیار بزرگ است که ایشان سالیان سال در نجف اساتید بزرگی را دیده اکثر علمای نجف را ایشان بعد از اینکه در میدان پیش علمایی درس خواند و به درجه بالایی رسید رفت نجف و زیر نظر علمای زمان خودش مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی مرحوم یزدی مرحوم نائینی و بسیاری از علمای آنجا درس خواند و از نظر عرفانی شاگرد سید احمد کربلاییِ مرحوم بکّاء یا واحدالغیب معروف بود خدمت ایشان سیروسلوک کار کرد عرفان یاد گرفت سیروسلوک داشت بهطوری که نقل شده است مرحوم سید احمد کربلایی به ایشان میگفت قطب العارفین یک مقام بالایی است، گفتند ایشان به مقام قطبیت رسیده است، به مقام فنا رسیده است، بالاترین مقام عرفانی را به ایشان گفت رسیدند. خود ایشان میگوید در عین حالی که من همه علوم را پیدا کرده بودم و به مقام بالا رسیده بودم اجازه اجتهاد را، به اینجا رسیده بودم در اعماق دل خود یک مقدار ناراضی بودم تا اینکه یک نفر یک شیخی آخوندی رفت بالای منبر و آنجا گفت که همین احادیث را خواند، همین احادیثی که میگوید: که غیر از ما نباید بگیرید علم را و علم را از ما بگیرید و اینها، میگفت شک کردم و در احوالات او هست که مدت زیادی حالا درس را گذاشت کنار، ایشان هر روز درس داشت و یعنی در طول سال میگویند گاهی موقعها در طول سال شاید ده روز تعطیل نمیکردند درس را، اینقدر شاگردها اطراف او را گرفته بودند و مثل پروانه اطراف او میچرخیدند و از او کسب علم میکردند، علمای بزرگ پای درس او شرکت میکردند، یک مقام بالایی داشت ولی یک مرتبه درس را تعطیل کرد، اینطور که حالا او به شاگردان خود آیت الله وحید از شاگردان ایشان بوده است، مرحوم میرزا جواد تهرانی و خیلی بزرگان و اساتید شاگرد ایشان بودند، ایشان درس را تعطیل میکند و یک سال شبانه روز گریه میکند، میرود در مسجد سهله چله میگیرد و در وادیالسلام همینطوری و التماس میکند که خداوند و امام زمان که به من کمک کنید من به یقین برسم، به دنبال یقین هستم، واقعا دنبال یقین هستم نه اینکه مردم به من بگویند حضرت آیت الله العظمی قطب عارفین و… عالم ربانی ولی اعماق دل خود به یقین نرسیده باشم آن برای من ارزش ندارد. بعد از مدتها تضرّع و تحجّر به درگاه خداوند حالا نقل شدهاست بعضیها در خواب دیدند و بعضی گفتند در بیداری بوده است و میگوید که من یک شخصی را دیدم و یک نوشتهای را دست او دیدم که نوشته بود “طلب المعارف من غیر طریقنا اهل البیت مساوٍق لانکارنا”[۱] طلب معارف، دنبال معارف الهی رفتن غیر از ما اهل بیت این مساوی با انکار ما است. اگر کسی دنبال علمی برود که از ما نگیرد این مثل این است که ما را انکار کرده است، وَ اَنَا الحجهابنالحسن، من حجهابن الحسن سلامالله علیها هستم، این نوشته را میبیند و بعد میآید تصمیم میگیرد که تمام معارف را از دل قرآن و اهل بیت استخراج کند چون فلسفه خوانده بود، فیلسوف بود، عارف بود، عرفان خوانده بود، همه اینها را ولی تصمیم گرفته بود از اول مطالب را از معارف خود را از قرآن و اهل بیت استخراج کند. خب این ادامه پیدا میکند، شاگردان او که الان هستند به عنوان افرادی که طرفدار مکتب تفکیک هستند، با فلسفه مخالف هستند، با عرفان مخالف هستند و چون خود او هم همین را گفت که فلسفه و عرفان و این چیزهایی که علما گفتند، همه بیخود است و باید از اهل بیت بگیریم. خب یک طریقتی درست شده است به نام مکتب تفکیک، خب این هم یک نوعی انحراف در اینها هم هست با اینکه خود آن مرحوم میرزا مهدی اصفهانی به آن مقام رسیده بود ولی شاگردان او بعدها یک چیزی درست کردند به نام مکتب تفکیک که یک اشکالات و ایراداتی دارد یعنی همه حرفهای آنها درست نیست این حرف بنده است، بنده معتقد هستم حرفهای اینها همه درست نیست، اشکال دارد ولی خب به هر صورت اینها نه به اصطلاح نه فرقه هستند، نه منحرف هستند، یک نظرهای جزیی در مباحث و معارف اسلامی دارند. خب حالا منظور من این بود این روایت نیست این “طلب المعارف من غیر طریقنا اهل البیت مساوٍق لانکارنا” به این روایتی که مستقیماً مثلاً در یک سند است این یک کشف الشهودی بوده است یا خوابی بوده است که مرحوم میرزا مهدی اصفهانی دیده است حالا یا بیداری که بعضی میگویند یا در خواب که بعضی میگویند من الان در یاد ندارم که کتاب او را من دیدم یاد من نیست که خود ایشان دقیقاً چه میگوید ولی خب شاگردان او بعضیها میگویند خواب بوده است، بعضیها میگویند بیداری بودهاست، حالا به هر صورت روایت اگر باشد این روایتی است که اخیراً مثلاً ایشان میگوید و الّا روایتی که در کتب روایی ما، کتب معتبر روایی ما باشد نیست مگر اینکه حرف ایشان را قبول کنیم به عنوان یک عالم و بگوییم یک همچنین چیزی.
دلایل عقلی و نقلی ضرورت علم آموزی
به هر صورت این حرف همان حرفی است که امیرالمؤمنین به کمیل گفته است، همان حرفی است که امام صادق گفته است خب اینها که میگویند هر کس از غیر ما اهل بیت معرفتی را بگیرد مساوی است با این کار ما، اینها چه میخواهند بگویند؟ خب از آن طرف هم یک چیزهایی داریم ما، هم دلایل نقلی داریم هم دلایل عقلی داریم، حالا من دلیل عقلی را آخر میگویم که دیگر برای همیشه شما جواب آنها را داشته باشید. اما دلیل نقلی؛ خب ما روایات زیادی داریم میفرماید “اُطلِبُ العِلم وَلَو بِالدین”[۲] بروید علم را حتی اگر در چین هم شده است علم را به دست بیاورید. پس اینکه ما بگوییم فقط اهل بیت، روایات دیگر میگوید آقا بروید دنبال علم یا میفرماید “طلب العلم فریضه علی کل مسلم. اصول”[۳] یا در جایی دیگر میفرماید “الْحِکْمَهُ ضَالَّهُ الْمُؤْمِنِ فَخُذِ الْحِکْمَهَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ”[۴] علم را حتی از منافق هم شده است بگیر. یک روایت دیگر هم میگوید: هر کجا علم را پیدا کردید بگیرید. خب اینها دستوراتی است که خود ائمه دادند یا در مورد خود پیامبر اسلام همه میدانیم که پیامبر به کفار گفت: مسلمان ها را سواد یاد بدهید، خود او فرمود؟ درست است؟ فرمود: که هر کافری، کفاری که اسیر شده بودند ده نفر مسلمان را آموزش دهد، سواد یاد بدهد آزاد میشود، این در تاریخ آمده است. خود پیامبر دارد میگوید که علم را از مشرک و از کافر بگیر، پس معلوم است این حرفها آنطوری نیست که ما بگوییم فقط اهل بیت، فقط قرآن به یک معنای مطلق! اینها هم روایاتی داریم که علم را از دیگران بگیر، هم عملاً، عمل پیامبر اینطوری بوده است و اهل بیت هم حالا در آن بحث طب اسلامی هم ما میگوییم مؤمنین، مسلمانها، اصحاب پیغمبر، اهل بیت هم مریض میشدند، خود ائمه هم گاهی موقعها مریض میشدند، میرفتند نزد پزشک، اینها خب چطوری است؟ اینها حل این مسئله چطوری است؟ و اما از نظر عقلی که این دیگر حالا روایات را اگر یک کسی اشکال داشته باشد از نظر عقلی. خب بفرمایید ببینم شما میگویید قرآن فقط حجت است؟ یا اهل بیت یا روایات، اولاً ما در روایتی نداریم که روایات حجت هستند، پیغمبر نفرمود من دو چیز گرانبها بین شما میگذارم یکی قرآن یکی روایات! گفت یکی قرآن یکی عترت یعنی اهل بیت، روایات که اهل بیت نیستند روایات یک چیزهایی است که گفتند و نسبت دادند به اهل بیت که اهل بیت اینها را گفتند، این باید اول ثابت بشود که اهل بیت اینها را گفتند؟ این روایت قطعی شود که اهل بیت گفتند؟! این اول، حالا در ثانی ، حالا قرآن ! شما میگویید فقط قرآن، بسیار خب! ببینم قرآن را ما می توانیم بفهمیم یا نمیتوانیم بفهمیم؟ قاعدتاً طرف باید بگوید میتوانیم بفهمیم آن کسی که میگوید فقط قرآن یعنی باید بگوید که ما قرآن را میخوانیم بفهمیم دیگر ولی اگر بگوید فقط قرآن، قرآن را هم ما نمیفهمیم، این چه میشود؟ این بدبختی میشود این یعنی چه؟ شما میگویید یک مدرک داریم، یک راه داریم یک چراغ داریم، یک دلیل و برهان داریم آن هم قرآن است آن هم ما نمیفهمیم پس اصلا گمراه هستیم دیگر، هدایتی نداریم که! مگر اینکه بگویید نه! ما این یک دلیلی که میگوئیم قرآن، قرآن را ما میفهمیم پس قرآن را میفهمیم. سوال دوم: فقط تو قرآن را میفهمی یا دیگران هم میفهمند؟ اگر بگویی که فقط من میفهمم که در طول تاریخ بعد از پیامبر هزاران سال هیچ کسی پیدا نشده فقط تو قرآن را فهمیدی؟! اینکه نمیشود، پس باید بگوید چه؟ باید بگوید: نه، فقط قرآن، قرآن را هم من میفهمم و شما هم میفهمید دیگران هم میفهمند. خب آیا دیگران هم میفهمند این فهم آنها فقط برای خود آنها به درد میخورد؟ کما اینکه فهم تو فقط به درد تو میخورد، اگر فهمیدی که فقط به درد تو میخورد پس تو دیگر هیچجا نباید حرف بزنی، هرچه هم از قرآن فهمیدی باید دهان خود را ببندی و هیچ حرفی نگویی چون فقط به درد خود تو میخورد، مگر اینکه بگویی نه! فهم ما به درد دیگران میخورد، درست شد؟ کدام را باید بگوید؟ پس قرآن حجّت است قبول، آیا قرآن را میشود فهمید؟ بله، تو میفهمی یا همه میفهمند؟ همه میفهمند، آیا فهم آنها فقط به درد خود آنها میخورد؟ یعنی هر کسی قرآن فهمید باید برود هیچی دیگر نگوید یا نه فهمید میتواند به دیگران بگوید؟ قاعدتاً میگوید بله باید به دیگران گفت، خب اگر فهمید قرآن را تو فهمیدی، کسی دیگر قرآن را فهمید و به من گفت من چه چیزی فهمیدم از قرآن، من میتوانم از آن استفاده کنم یا نه؟ میتوانی استفاده کنی، پس بنابراین فقط قرآن تقریباً از بین رفت، یعنی قرآن و فکر دانشمندان و فکر کسانی که در قرآن تدبر کردند. قرآن و شیخ طوسی، قرآن و شهید مطهری، قرآن و ملاصدرا، قرآن و آمیرزا مهدی اصفهانی، قرآن و و و علما، پس حرفهای علما کسانی که در قرآن فکر کردند حرفهای آنها هم حجت است نمیشود شما بگویی فقط قرآن، پس میبینید این حرفها وقتی که آدم استدلال میکند میبیند این حرفها چی است؟ حرفهای کاملاً سست و بیپایه هستند و اگر ما به همینها نگاه کنیم خود همین ها هم گفتند یعنی این دلیل آخر که گفتم عاقلانهترین دلیل است برای اینکه این حرفهای مسخره را که خیلی هم قشنگ است و زیاد است حالا شما وقتی بروید اینها را یاد بگیرید، بروید در کار تبلیغ با افرادی برخورد میکنید که میبینید سالها درس خواندند ولی این حرفهای مزخرف و بیپایه را میزنند منتهی معما چون حل شود آسان شود، وقتی ما این استدلال را میگوییم، میگویید چه ساده! چه حرفهای ضعیفی است. خب پس بنابراین آن حرفی که میگویم ما وقتی قرآن را داریم، اهلبیت را داریم، فلان داریم و … چه احتیاجی به عالم ربانی داریم و چه احتیاج که به دنبال اولیاء خدا باشیم؟ چه احتیاجی به دنبال استاد بودن، این حرف مزخرف و ضعیف و بیپایهای است و خداوند انشاءالله نسل ما و جوانان ما را از بسیاری از این حرفهای بیاساس و بیپایه که گاهی موقعها خیلی هم قشنگ است، حالا مثلاً یکی از این حرفهای خیلی قشنگ و بیاساس این است که هدف وسیله را توجیح نمیکند؟ این هم از آن حرفها است، غلط است هدف وسیله را توجیه میکند منتهی بشرطها و شروطها! اینها توضیح دارد، توضیح که بدهیم همه چیز حل میشود. بسیاری از این کلیشهها، حرفهای کلیشهای، حرفهای به ظاهر قشنگ در میان مردم و حتی در میان اهل علم، در دانشگاهیها هک شده است و هیچ کدام از آنها اساسی ندارد. در مکتب قرآن و اهل بیت و عقل ما اینها را حلاجی کنیم انشاءالله به حقیقت برسیم و خداوند را شاکر باشیم که کسانی هستند که این حقایق را به ما میرسانند و مغز ما را و چراغ مغز ما را روشن میکنند. پروردگارا به حق محمّد و آل محمّد همه ما را از وادی ضلالت و گمراهی به وادی معرفت و نور هدایت بفرما به برکت صلوات بر محمّد و آل محمّد.
[۱] . عنایات حضرت مهدى(عج)، ص۱۷۱
[۲] . وسائل الشیعه، ج ۲۷، ص ۲۷
[۳] . کافی، ج ۱ ص ۳۰
[۴] . نهج البلاغه، حکمت ۷۷