معماری
خانه / سخنرانی ها / متن سخنرانی / آیا هدف از قیام اباعبدالله(ع) تشکیل حکومت بود؟۱     ۶     ۱۴۰۱

آیا هدف از قیام اباعبدالله(ع) تشکیل حکومت بود؟۱     ۶     ۱۴۰۱

۱     6     1401

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بِسْمِ اللَّه‏الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهر ین

سیما بقیه‏الله فی السموات و الارضین

آیا هدف از قیام اباعبدالله(ع) تشکیل حکومت بود؟

در مباحث گذشته به انواع تفسیرها در مورد قیام اباعبدالله الحسین(ع) پرداخته شد. یکی از این تفسیرها بعد از این که کتابی به نام شهید جاوید نوشته شد، در میان متفکران شکل گرفت. در آن کتاب نویسنده اصرار داشت که امام حسین(ع) برای تشکیل حکومت اسلامی حرکت کرد و قیام کرد و البته موفق نشد ولی هدف امام حسین(ع) تشکیل حکومت اسلامی بود. البته نویسنده آن کتاب می­‌خواست نتیجه‌­گیری کند که شیعیان هم همیشه باید برای داشتن حکومت اسلامی کوشش کنند منتهی چون در آن کتاب یک سری مباحثی را منکر شده بود و افرادی با او مخالف بودند، موضع­‌گیری‌های مختلفی رخ داد. یک موضع این بود که امام حسین(ع) برای تشکیل حکومت قیام نکرد، امام حسین(ع) برای فرار از خطر و فرار از کشته شدن از مدینه خروج کرد و بعد برای اثبات این که حرف او درست است و درواقع کتاب شهید جاوید را جواب بدهد استدلال کرده به این که هدف ائمه علیهم السلام و اولیاء خدا در درجه اول حکومت و سلطنت و این مطالب دنیایی نبوده، بلکه هدف آنها تشکیل جامعه‌ای بوده که این انسان‌ها به خدا برسند، هدف سعادت اخروی و سعادت معنوی است و اینگونه به موضوع پرداخته است، البته استدلال‌هایی هم کرده است که در ادامه مبحث به مهمترین استدلال‌ها در این زمینه و این که در تفسیر قیام اباعبدالله الحسین(ع) چه عنصری از همه عناصر نقش بیشتری داشته است، می­‌پردازیم؟

این تفسیر بر چند پایه است؛ یک پایه به اصطلاح برداشت عقلی و یک پایه استدلال‌های نقلی است. البته این چیزی که مطرح می­‌شود، اصل مطلب است و الّا آن مرحومی که این کتاب را نوشته استدلال‌های دیگری هم دارد منتهی تمام به این مطلب برمی‌گردد. می­‌فرماید که از نظر عقلی انبیاء الهی هیچ وقت دنبال حکومت نبودند و در میان یکصد و بیست و چهار هزار پیامبری که آمدند، فقط چند نفر آنها هستند که تشکیل حکومت دادند، حضرت داوود، حضرت سلیمان و مثلاً پیامبر اسلام و الّا اکثر پیامبران تشکیل حکومت ندادند و دنبال تشکیل حکومت نبودند. اصولاً حاکمیت و سلطنت باب میل اولیاء خدا نیست، میل ندارند که حاکم باشند، سلطنت داشته باشند، پادشاهی داشته باشند، مُلکی داشته باشند! استثنائا همان چند نفری از پیامبران هم تشکیل حکومت دادند، زمینه و امکانات فراهم شده بوده و به صورت معجزه این اتفاق افتاده است. اصل این قضیه درست است، لذا در ادامه به پاسخ دلایل عقلی و نقلی پرداخته می­شود.

اما جواب‌های نقلی‌ای که دارند؛ مثلاً گفتند که امام حسین(ع) وقتی از مدینه خروج می‌کرد، چه استدلالی داشت؟ چه دلیلی داشت؟ وقتی که معاویه از دنیا رفت ولید بن عُتبه که حاکم مدینه بود، پسر عموی یزید بود یعنی پدرش عتبه برادر معاویه بود، آن بود عتبه بن ابی سفیان این بود معاویه بن ابی‌سفیان، پسر او شد ولید و پسر این شد یزید. ولید بن عتبه حاکم مدینه بود از طرف یزید نامه‌ای به او رسید دستور داده شد که از سه نفر بیعت بگیر، اگر بیعت را قبول نکردند، گردن آن‌ها را بزن و با آن‌ها محکم برخورد کن؛ یکی امام حسین( ع)، یکی ابن زبیر، یکی هم ابن عمر(عبدالله بن عمر). معاویه به یزید گفته بود که با امام حسین کاری نداشته باش، اگر حسین بیعت نکرد تو هم با او کاری نداشته باش چون اگر بخواهی با حسین درگیر شوی شکست می خوری و اینگونه او را نصیحت کرده بود.

نامه یزید که به ولید بن عتبه رسید، امام حسین را خواست، امام حسین(ع) وقتی خواست به دربار ولید برود به عده‌ای از یاران و شیعیان فرمود که با من بیایید و مسلح هم باشید چون احتمال دارد بخواهند من را بکشند! آمدند و بیرون درب ایستادند. فرمود که شما بیرون باشید من می‌روم داخل اگر خطرناک شد سر و صدا می­‌کنم شما داخل بیایید و نگذارید من را بکشند. امام حسین(ع) می­‌دانست که قصد کشتن او را دارند. آنگاه که داخل شد ولید بن عتبه به امام حسین عرض کرد که یزید برای من نامه نوشته که شما باید بیعت کنید. در آن مجلس مروان بن حکم هم بود که بعداً جانشین یزید شد، مروان بن حکم مشاور ولید بود. امام حسین(ع) فرمود که من اگر بیعت کنم، اینجا فایده‌ای ندارد، باید در میان مردم بیعت کنم که مردم اطلاع پیدا کنند. ولید گفت بله ما این را می­‏‌خواهیم، امام فرمود: پس بگذارید تا فردا من فکرهای خود را بکنم اگر خواستم بیعت کنم در میان مردم بیعت می کنم. مروان به ولید گفت نگذار برود، اگر امام حسین از اینجا بیرون برود، دیگر دسترسی به او نداریم و باید همین جا یا بیعت کند یا همین جا گردن او را بزنی! امام حسین(ع) عصبانی شد، پرخاش کرد که تو می‌خواهی من را بکشی؟ تو می‌خواهی به زور از من بیعت بگیری؟ بعد به ولید گفت: ولید کسی مثل من با کسی مثل یزید بیعت نمی‌­کند، من از خانواده­ای هستم که در دامان فاطمه تربیت شدم، من در دامان امیرالمومنین تربیت شدم، من کسی نیستم که با یزید بیعت کنم، ولی بگذار من امشب بروم فکرهایم را بکنم شما هم فکرهای خود را بکنید که اگر من بیعت نکردم چه کار کنید. امشب را به من فرصت بدهید. ولید اجازه داد، امام حسین بیرون آمد و با اصحاب رفتند. در این مجلس مروان به ولید گفت که تو اشتباه بزرگی کردی، دیگر دست تو به حسین نمی‌رسد و باید همین جا یا بیعت می­‌کرد یا گردن او را می‌زدی. در تاریخ اینگونه نوشته که ولید بن عتبه آدم خوبی نبود، پدر او و عموهای او به دست امیرالمومنین، به دست پدر امام حسین کشته شده بودند، این‌ها جزو بنی امیه بودند، کینه داشتند! ولی در تاریخ آمده ولید گفت که من نمی­‌توانم و جرات ندارم پسر پیغمبر را بکشم و از آخر و عاقبت خودم می­‌ترسم. مروان هم گفت اگر این‌طوری است که حسین دیگر از دست تو رفت و دیگر به او دسترسی نداری.

فردای آن روز امام حسین(ع) برای خروج از مدینه آماده شد، سر قبر پیامبر(ص) رفت و خداحافظی کرد. از آن تاریخ هر کسی به امام حسین(ع) برخورد می­کرد ایشان داستان خروج حضرت موسی(ع) از مصر را تلاوت می کرد!

﴿وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَهِ یَسْعَى قَالَ یَا مُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ، فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ﴾[۱]

«و در این حال مردی (مؤمن) از دورترین نقاط شهر مصر شتابان آمد و گفت: ای موسی رجال دربار فرعون در کار تو شورا می‌کنند که تو را به قتل رسانند، به زودی از شهر بیرون گریز، که من درباره تو بسیار مشفق و مهربانم. موسی از شهر مصر با حال ترس و نگرانی و مراقبت از دشمن بیرون رفت، گفت: بار الها، مرا از شر (این) قوم ستمکار نجات ده.»

امام حسین(ع) دائما این آیه را می­‌خواند لذا این‌ها می‌گویند این آیه نشان می­‌دهد که امام حسین(ع) ترس داشت که او را بکشند. سر قبر جدّ خود رسول الله رفت و خداحافظی کرد. داستانی دارد گریه کرد، روضه خواند، مصیبت خواند، ذکر مشکلات را کرد، اصحاب هم بودند آن‌ها هم گریه کردند و با پیامبر خدا وداع کرد و گفت یا رسول الله من باید بروم، این‌ها می‌خواهند من را بکشند، جان من در خطر است! من نمی توانم در کنار شما باشم، من مدینه را دوست دارم، و این داستان “خَائِفًا یَتَرَقَّبُ” را مدام تکرار می­‌کرد. امام حسین از مدینه زد خارج شد و به طرف مکه رفت و خروج شد. از اینجا به بعد امام حسین می­‌گفت من چرا خارج شدم، که منظور خروج او از مدینه بود.

به طور کلی خارجی سه معنا دارد؛ یک معنای آن این است که این خارجی برای یک سرزمین بیگانه است و حمله کرده است. یکی هم این است که خروج کرده یعنی علیه خلیفه قیام کرده، یکی هم همین است که از مدینه، از شهر جدّ خود، از شهری که آنجا سکونت می‌کرد خارج شد.

این‌ها استدلال می‌کنند که از این آیه معلوم می‌­شود امام حسین ترس داشت او را بکشند، و ایشان اهل خروج نبود، اهل قیام نبود، لذا به این دلیل خارج شد! این یک استدلال نقلی است.

یک استدلال دیگری هم در راستای این که پیامبران و ائمه برای تشکیل حکومت قیام نمی‌کنند، بیان شده است. وقتی که از فاطمه زهرا(س) پرسیدند اگر حق با علی بود چرا قیام نکرد؟ چرا شمشیری به دست نگرفت؟ چرا نیامد به زور حکومت را بگیرد؟ حضرت فاطمه زهرا (س) در پاسخ جمله معروفی گفتند که در تاریخ چند بار و چند راوی آن را بازگو کردند. حضرت فاطمه زهرا (س) فرمود: (مَثَلُ الإِمامِ مَثَلُ الکَعبَهِ؛ إذ تُؤتى ولا تَأتی) مَثل امام مانند کعبه است، کعبه که سراغ مردم نمی­‌رود، مردم سراغ کعبه می‌­روند! کعبه سر جای خود ایستاده و جایگاه او محفوظ است، مردم باید به طرف کعبه بروند. هیچ وقت امام شمشیر نمی‌گیرد بگوید ای مردم بیایید از من اطاعت کنید، ای مردم من تشکیل حکومت می‌دهم شما هم باید از من اطاعت کنید. اصلاً این نه معقول است نه انجام شدنی است، امام این کار را نمی‌کند، امام یک مقام الهی است و مردم باید شناخت و آگاهی پیدا کنند و مردم وظیفه دارند امام و اولیاء خدا را پیدا کنند و به طرف آن‌ها بروند.

در آن اشکالی که گرفته بودند که چرا نام امیرالمومنین در قرآن نیامده گفته شد که مهمترین دلیل آن همین است که مردم باید بروند بگردند و ولی خدا را پیدا کنند. این وظیفه مردم است و هر انسانی در این راه نرود در مرحله حیوانیت می­‌ماند! انسان زمانی انسان است که به دنبال ولیّ خدا بگردد و به دنبال اولیاءالله باشد و آنها را پیدا کند. نشانه­‌های او را پیدا کند، نشانه‌های خودش را پیدا کند، بگردد مصادیق را پیدا کند و وقتی اولیاء خدا را پیدا کرد در تحت تربیت آنها قرار بگیرد تا به جایی برسد. فاطمه زهرا می فرماید: مسئله امام مثل کعبه است، این بود که علی شمشیر نکشید، علی نیامد حق خودش را بگیرد، مردم باید بروند بگردند او را پیدا کنند. بنابراین امام به دنبال تشکیل حکومت و این‌ها نیست، این دلیل نقلی آن است، آن هم دلیل عقلی آن است. بنابراین با این استدلال امام اصلاً دنبال تشکیل حکومت نبود، امام باید بایستد مردم شناخت پیدا کنند و به طرف او بیایند. اگر امام حسین از مدینه خارج شد برای این که جان او در خطر بود! این مطالبی که گفته شده چند جواب کوچک دارد که در ادامه به آن می­‌پردازیم.

پاسخ به استدلال­های عقلی و نقلی

همه این تفسیرها قابل توجیه و تصحیح است اما مهم این است که علت اصلی را بدانیم. این ادلّه علت اصلی نمی‌تواند باشد زیرا جواب دارد! جواب آن چیست؟ جواب آن در مورد دلیل عقلی و این روایتی که امام مانند کعبه است نه این باید خودش برود بلکه باید بروند طرفِ او، این است که یک قانون و یک حکم برتر وجود دارد.

همان‌طور که در قرآن محکم و متشابه وجود دارد و باید متشابهات قرآن را به محکمات ارجاع داد، در سیره اولیاء خدا هم همین‌طور است. محکماتی هست متشابهاتی هست، متشابهات را باید با محکمات تفسیر کرد. از جمله آن محکمات این است که دین خدا ناموس خدا است. منظور از این که گفته شده دین خدا ناموس خدا است این است که ناموس یعنی آن چیزی که پر ارزش‌ترین شئ برای انسان است و انسان برای آن می‌‌تواند خودش را فدا کند، جان خودش را، جسم خودش را، زندگی خودش را فدای آن کند. ناموس خدا دین خدا است و هرگاه در تاریخ بشر پیامبر بزرگی ظهور کرد به خاطر این بوده که ناموس خدا در معرض خطر بوده یعنی دین خدا در معرض خطر بوده است. هرگاه دین داشته از بین می‌رفته، بشریت داشته بی دین می‌شده آنجا یک پیامبری مبعوث شده برای حفظ دین، اگر موفق شد دین را حفظ کند که خب فَبِه المُراد، اگر موفق نشد بر آن جامعه عذاب می­‌آمد و بین دین خدا و آن جامعه که دین خدا را دارند از بین می­‌برند، دین خدا حفظ می­‌شد و آن جامعه از بین می­‌رفتند. تمام اقوامی که عذاب به آنها نازل شد وقتی بود که دین خدا را قبول نکردند و پیامبران موفق نشدند! پیامبران اولوالعزم پیامبرانی بودند که دین را نجات دادند و نقش جهانی برای حفظ دین خداوند داشتند، این مهمترین مطلب است.

 در زمانی که دین خدا در معرض خطر است دیگر امام نمی­‌تواند بگوید که مَثل من مَثل کعبه است باید بنشینم اگر مردم آمدند! اینجا باید قیام کند، اینجا نه تنها پیامبر مبعوث می­شود، نه تنها امام مبعوث می­‌شود، هر انسانی که به دین خدا متعهد است باید قیام کند و باید حرکت کند! آن مَثل کعبه موقعی است که دین سر جای خود است امام هم هست، مردم باید بروند به طرف امام و تا زمانی که دین خدا حفظ می‌شود امام تکلیفی ندارد که بخواهد قیام کند و تشکیل حکومت بدهد چون دین هست مردم هم هستند، مردم باید دنبال روح دین یعنی امام باشند، وظیفه دارند بروند و پیدا کنند، اما وقتی که اصل دین همه حقیقت دین دارد از بین می­رود این جا دیگر آن مَثل کعبه جواب نمی‌دهد، اینجا بر هر انسانی تکلیف است که قیام کند و حفظ دین کند و خداوند هم این وظیفه را گذاشته و اگر موفق نشد عذاب نازل می‌شود. این جواب اصلی یعنی حکمی بالاتر، قانونی بالاتر و قاعده‌ایی بالاتر است که حاکم بر این قاعده است.

و اما در مورد مسئله خروج حضرت موسی، بله خودِ حضرت موسی نمی‌دانست که چه می‌شود، او از کشته شدن ترس داشت و خارج شد، ولی اینکه امام حسین(ع) بگوید “فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ” به این علت است که امام حسین کسی است که ماجرای موسی را می‌داند، می‌داند که موسی خارج شد و رفت و به مقام پیامبری رسید و برگشت و تشکیل نظام داد و با فرعون جنگید و فرعون را شکست داد. امام حسین اگر این را می­‌خواند دلیل نمی‌شود که واقعاً فقط از چیزی می‌ترسد، ممکن است امام حسین این را می­‌خواند که بگوید من هم مانند موسی خارج می­‌شوم و می‌روم و مبارزه خود را ادامه می‌دهم و ممکن است پیروز شوم همان‌طور که حضرت موسی پیروز شد. نمی­‌شود از این نتیجه گرفت که فقط مسئله ترس بود! بله ترس هم بود ولی عامل اصلی برای خروج را نمی­‌توان ترس دانست.


[۱] آیه ۲۰ و ۲۱، سوره قصص

درباره ی n.majd

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *