نویسنده: ف. حسنی

  • فرق مفهوم با منطوق ولفظ:

    بنام خدا

    فرق مفهوم با منطوق ولفظ:

    _وقتی از لفظ پی به مفهوم می بریم دلالت لفظی گفته می شود. ولفظی منظور لافظ وگوینده عاقل است.
    البته عقلی منظور است که مجتهد بتواند منظور ومراد گوینده را بدست آورد.که مجتهد واصولی بیشتر با دلالت لفظی ووضعی سرو کار دارند .
    کار اصولی اینست که  دلالت لفظی عقلی است که فرد را به مراد گوینده برساند.
    آنواع دلالت:
    ۱_عقلی
    ۲_طبعی
    ۳_وضعی

    که هر کدام از آن اقسام ،به لفظی وعیر لفظی تقسیم می گردند .
    ۱-دلالت عقلی لفظی: بطور مثال از پشت درب باجواب دادن تلفن ،متوجه می شویم که کسی پشت درب است .
    دلالت عقلی غیر لفظی :ازمشاهده دود پی به وجود آتش برده می شو.
    ۲-دلالت طبعی لفظی :مانند اینکه انسان در سرشت وطبعش تغییر بوجود بیآید مثل اینکه در موقع درد از گفتن کلماتی مانند آخ وآه استفاده نماید .
    ۳-دلالت طبعی غیر لفظی مانند اینکه شخصی تب داشته باشد ورنگ رخش به قرمزی متمایل شود.وبهر دلیلی رنگش تغییر پیدا نماید .
    ۵-دلیل وضعی لفظی ؛اینکه لفظی را برای معانی دیگر وضع نمایند بطور مثال استفاده از کلماتی که برای چیز خاصی وضع شده اندمانند اسامی گلها ویا اشیا واسامی حیوانات و… .
    ۶- علاماتی که برای موضوع خاصی وضع شده اند وهدف خاصی را دنبال می نمایند مانند علائم راهنمایی ورانندگی.که هر کلمه از آنها معانی خاصی را در ذهن مخاطب القا می نماید .
    در دلالت عقلی اینکه هر شخص ذی شعوری آن علامت را ببیند پی بوجود مفهوم خاصی می نماید مثلا هر کسی دودی را ببیند پی بوجود آتش می برد ویا هر کس یخی را ببیند پی بوجود سردی می برد وامثال آن .
    _در دلالت طبعی به طبع هر شخصی برمی گردد مثلا کسی از فرط خجالت، قرمز می شود ولی دیگری عرق می کند وغیره .
    _دلالت وضعی هم قراردادی است برای چیزهای خاصی ،که از آنها تعابیر خاصی فهمیده می شود .

  • مخطًئه ومصوًبه چه کسانی هستند؟

    بنام خدا

    مخطًئه ومصوًبه چه کسانی هستند؟

    ما شیعیان مخطًئه هستیم به این معنا که معتقدیم که مجتهد تمام تلاش خود را برای بدست آوردن احکام انحام می دهد تا به یقین برسد وحجت بر او تمام شود ولی این تلاش مستلزم این نیست که ایشان حقیقتا به حکم واقعی دست پیدا نموده باشد که اختمال دارد خطایی هم صورت گرفته باشد ویا کاملا نتوانسته باشد حکم واقعی را بدست بیاورد که این تلاش او برای به یقین رسیدن حجیًت داردومنجًزاست .حال آنکه ممکن است که نظر شارع را نتوانسته باشد کاملا بدست بیاورد ولی حکم او حجیًت دارد ومنجًز است.
    ولی اهل تسنن بر این اعتقادند که هر چه مجتهد تلاش کرد برای بدست آوردن احکام ،آن حکم خداست وخداوند حکم واقعی او به تلاش مجتهد بستگی دارد.
    .نتیجه این دو نظریه اینست که ما معتقدیم حکم خدا ثابت است وهر مجتهدی بنابر تلاشی که انجام می دهد می تواند به نظر شارع مقدس نزدیک گردد که علاوه بر تلاش ،عقل ونیروی الهی وغیبی وماورایی هم دربدست آوردن احکام واقعی نقش به سزایی دارند و بدلیل تفاوت انسانها در برداشت وتفقه در احکام،گاهی در مسایل جزیی احکام آنها تفاوت پیدا می نماید.
    ولی مثوًبه که اهل تسنن باشند می گویند حکم خدا متغیًر است وهر چه مجتهد به آن رسید حکم شارع مقدس همان است. وحکم خداوند تابع تلاش مجتهد می باشد .

  • آیا می شود از یک لفظ چند معنا برداشت شود ؟

    بنام خدا

    آیا می شود از یک لفظ چند معنا برداشت شود ؟

    بعضی حکما موافق بودند ولی اصولیین آنرا رد کرده وقبول نداشتند که از یک لفظ چند معنا برداشت شود باید دید بحث سر معنا ست یا مصداق؟
    اگر لفظی را ایراد کردند حتما باید قرینه ایی باشد والًامجمل است.بسیاری از شبهاتی که پیش می آید از این است که آیا این لفظ حقیقت است ویا مجاز ؟
    اگر معنای لفظی مشخص باشد مجمل است واحتیاج به قرینه دارد .
    در اشتراک لفظی اگرلفظی همراه قرینه ایی بود به آن قرینه معیًنه گفته می شود که با آمدن آن قرینه منظور متکلم مشخص می شود.
    دو نوع قرینه هست :
    ۱-قرینه معیًنه ،که با آوردن قرینه مراد متکلم وگوینده مشخص می شود.
    ۲-قرینه صارفه :که به قرینه صارفه ،مانعه هم .گفته می شود به این معنا که آن لفظ همراه آن قرینه به معنای دیگر منتقل می شودوبرای انصراف معنا از حقیقت به مجاز یا برعکس می باشد .
    ویا منصرف کردن وبرگرداندن یک معنا به معنای دیگر .
    اصولیین می گویند اگر قرینه ودلیلی نبود اصل با حقیقت است یعنی معتقدند به اصاله الحقیقه بودن لفظ و الفاظ .
    این الفاظ در جایی است که دلالت تام نباشد ودلالت مجمل وناقص باشد برای بر طرف کردن شک وشبهه ها،از قرینه استفاده می شود.قرینه حالی ومقالی ومقامی.
    ویا اینکه مشخص شود که آن لفظ مجاز است ویا حقیقت.ویا استعاره.
    که همه این تلاشها برای این است که بتوان مراد متکلم را بطور صحیح بدست آورد.تا بتواند یک مجتهد وعالم دینی فتوای صحیحی را ارائه دهد که به واقعیت وحقیقت نزدیکتر باشد..ادامه دارد….

  • علت اجمال دلیل چیست?

    علت اجمال دلیل چیست ؟

    خواجه نصیرالدین طوسی می گوید که هر کلمه ۴تا ما به ازاءدارد .

    ۱- مابه ازاء خارجی:مانند میز که مصداق خارجی دارد.
    ۲-مابه ازاءذهنی :تصویر ذهن که همان مفهوم است وتصویر میز که در ذهن متصور می شود.
    ۳-مابه ازاءکتبی:که همان متون کتاب وقرآن می باشد.
    ۴-مابه ازاءلفظی:کلمه ایی که بر زبان آورده می شودمانند گفتن کلمه میز.
    متون وکتاب وقرآن دلالت کتبی است که مابه ازاءلفظی است
    شاید منظور خواجه نصیر حقایق است وحروف ربط وجود مستقلی ندارند مانند از ،با، ب ،..
    اجمالها بیشتر در دلالت تصدیقی است.مانند اکرم العلماالا الفساق .که از آن متوجه می شویم لاتکرم الفساق.
    که درک مراد متکلم دلالت تصدیقی است.

    اراده متکلم :
    ۱-اراده جدیّه یعنی بطور جدی وواقعی، مراد متکلم یک چیزخاصی می باشد.
    ۲-اراده استعمالیه:که متکلم از استعمال یک لقظ یک منظور خاصی را دارد ولو اینکه آن لفظ برای آن مورد استعمال نشده باشد .
    ۳-اراده غیر استعمالیه:مثلا کسی در عالم خواب غذا طلب کند.زیرا ازطلب غذا اراده جدّی نداردوآن اراده غیر استعمالیه است.ومراد اوغذا خوردن نیست.

  • اِستحسان: یکى از ادلّه فتوا نزد گروهى از‌ اهل‌سنت

    مرکز فقهی امام علی (علیه السلام)

    حوزه علمیه تخصصی فقه و اصول تحت اشراف حضرت آیت الله موحدی کرمانی

    اِستحسان: یکى از ادلّه فتوا نزد گروهى از‌ اهل‌سنت

    استحسان در لغت به معناى نیکو شمردن چیزى[۱] یا به معناى جست و جو از امر نیکو جهت عمل و پیروى از آن است.[۲]

    براى استحسان تعریفهایى شده و در بعضى قید «مجتهد» موضوعیّت دارد; مانند تعریف استحسان به: «آنچه در اندیشه مجتهد خطور مى‌کند و کلمات را یاراى بیان آن نیست»[۳] و «آنچه را مجتهد با عقل خود نیکو مى‌یابد»[۴] و در بعضى دیگر، قید مجتهد، موضوعیّت ندارد; مانند تعریف «عدول از قیاسى به قیاس قوى‌تر»[۵] و «تخصیص قیاس* به قیاسى قوى‌تر»[۶] که انگیزه عدول را وجود وجهى قوى‌تر، مانند وجود نصّ (کتاب و سنت)، آسانى، مصلحت، ضرورت، اجماع، عرف، عادت و قیاس قوى‌تر یا مخفى دانسته‌اند.
    سرخسى مى‌گوید: استحسان، عمل به رأى غالب است در جایى که شرع، موضوع حکمش را مشخص نکرده و تشخیص آن را به عرف* واگذاشته است; مانند مقدار غذا و پوشش در آیه ۲۳۳ بقره/۲ که بر عهده شوهر است.[۷]
    حجیّت و اعتبار استحسان:
    حجیت استحسان به ابوحنیفه، مالک و احمد‌بن‌حنبل نسبت داده شده است. در مقابل، عده‌اى از اهل‌سنت و در رأس آنها شافعى منکر حجیت آن شده‌اند و بنا به نقلى، ابن‌حزم، طحاوى و شاطبى نیز از او پیروى کرده‌اند.[۸] امامیّه، زیدیه و ظاهریه، حجیّت استحسان را به تبع قیاس انکار کرده‌اند[۹]، زیرا اگر آن را عدول به قیاس قوى‌تر معنا کنیم قیاس از اساس اعتبار ندارد و انگیزه عدول اگر وجود نصّ (کتاب و سنت) باشد که این دو، حجّت است و استحسان، دیگر دلیل مستقلّى در برابر کتاب و سنّت نخواهد بود و اگر این انگیزه، آسانى، مصلحت و ضرورت باشد، اینها عناوین ثانویه‌اى است که همانند عسر و حرج و ضرر، تکلیف رابرمى‌دارد و اگر اجماع، عرف و عادت انگیزه عدول باشد، اینها در نظر اهل‌سنت، خود ادله مستقلى است که باوجود آنها نیاز به‌استحسان نیست و اگر آنچه در اندیشه مجتهد خطور مى‌کند استحسان باشد حجّت چنین چیزى به مجرّد اندیشه مجتهد بودن بدعت است، چنان‌که طبق نقل، شافعى نیز استحسان را تشریع مى‌داند.[۱۰]
    ادلّه قرآنى حجّیّت استحسان:
    ۱. «…فَبَشِّر عِباد * اَلَّذینَ یَستَمِعونَ القَولَ فَیَتَّبِعونَ اَحسَنَه.» (زمر/۳۹، ۱۷‌ـ‌۱۸) ۲٫ «واتَّبِعوا اَحسَنَ ما اُنزِلَ اِلَیکُم مِن رَبِّکُم.» (زمر/۳۹، ۵۵) ۳٫«وکَتَبنا لَهُ فِى‌الاَلواحِ مِن کُلِّ شَىء مَوعِظَهً وتَفصیلاً لِکُلِّ شَىء فَخُذها بِقُوَّه وأمُر قَومَکَ یَأخُذوا بِاَحسَنِها.» (اعراف/۷،۱۴۵)
    در این آیات، پیروى از «قول أحسن » و عمل به آن ستایش یا به آن دستور داده شده که این امر، اعتبار شرعى پیروى از احسن و عمل به آن را مى‌رساند.[۱۱] عدم معرفى «احسن» از سوى شارع در این آیات بدین معناست که شناخت احسن به‌خود مکلّف واگذار شده است. بر این استدلال، نقدهایى صورت گرفته; از جمله:

    ۱٫ در این آیات، لفظ «أحسن» در معناى لغوى خود به‌کار رفته که با معانى اصطلاحى استحسان (حجّت بر حکم یا موضوع حکم شرعى) بیگانه است[۱۲] و خطاب، موعظه‌اى است که به قرینه کلماتى از قبیل «عباد»، اتّبعوا»، قومک» به همه مردم (مجتهد و غیر مجتهد) القا شده است، بدین‌سبب علامه طباطبایى[۱۳]«یَأخُذوا بِاَحسَنِها» را چنین معنا مى‌کند: قومت را امر کن تا به آنچه تورات از حسنات و نیکیها بیان کرده عمل کنند.
    ۲٫ مفاد آیات، پیروى از آنچه خود نیکو مى‌پندارید نیست، بلکه آن است که از احسن پیروى کنید که راه تشخیص آن موافقت کتاب و سنّت است[۱۴]، زیرا احکام، تابع مصالح و مفاسدى است که شرع آن را تعیین مى‌کند و عقل بشر به آن نمى‌رسد; امّا پیروى از آنچه مردم، نیکو مى‌پندارند چیزى جز حکم به میل و هوا نیست[۱۵]، بنابراین از آیات، عدم حجیّت استحسان استفاده‌مى‌شود.
    ۳٫ اگر این آیات در مقام بیان اعتبار استحسان باشد باید بتوان عمل به استحسان در زمینه استنباط را جایگزین لفظ «احسن» کرد، درحالى‌که با این جایگزینى، معناى آیه درست نخواهد‌بود.[۱۶]
    ۴٫ مفاد آیه دوم آن است که نیکوترین چیز از آنچه نازل شده باید مورد پیروى باشد; امّا ثابت نشده که مورد استحسان از «ما اُنزِلَ» است، چه‌رسد به این که «اَحسَنَ ما اُنزِلَ» باشد[۱۷]; به‌بیان دیگر، در تعیین اینکه استحسان از «ما‌اُنزِلَ» است یا نه، نمى‌توان به این آیه استناد کرد، زیرا‌بدیهى است که حکم، موضوع خود را اثبات‌نمى‌کند.[۱۸]
    برخى از اهل سنّت[۱۹]، براى اعتبار استحسان به آیات «…‌یُریدُ اللّهُ بِکُمُ الیُسرَ‌…» (بقره/۲، ۱۸۵) و «…‌ما یُریدُ اللّهُ لِیَجعَلَ عَلَیکُم مِن حَرَج…» (مائده/۵،۶) که اراده آسانى و تخفیف خداوند بر بندگان را مطرح کرده استدلال کرده و استحسان را از مصادیق نفى عسر و حرج دانسته‌اند. استدلال به این آیات بر حجیت استحسان ضعیف است، زیرا مفاد این آیات نفى حکم حرجى است; مثلاً اگر وضو در هواى سرد براى انسان زیانبار باشد یا موجب تشدید بیمارى او گردد حکم وجوب از آن برداشته مى‌شود، پس ادلّه نفى عسر و حرج بیش از نفى حکم دلالتى ندارد، درحالى‌که معتقدان به حجیت استحسان درصدد اثبات احکام شرعى با آن هستند.
    منابع
    ابطال القیاس; الاحکام فى اصول الاحکام، ابن‌حزم; الاحکام فى اصول الاحکام، آمدى; ارشاد الفحول الى تحقیق الحق من علم الاصول; اصول السرخسى; الاصول العامه للفقه المقارن;اصول‌الفقه، ابوزهره; الام; خاستگاه‌هاى اختلاف در فقه مذاهب; روضه الناظر و جنه‌المناظر; الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه; القاموس‌المحیط; المبسوط; مجمع البحرین; المستصفى فى علم الاصول; الموسوعه الفقهیه المیسره; المیزان فى تفسیر‌القرآن.
    حسن احمدى

    [۱]. الصحاح، ج‌۵‌، ص‌۲۰۹۹; مجمع‌البحرین، ج‌۱، ص‌۵۱۵; القاموس‌المحیط، ج۲، ص‌۱۵۶۴، «حسن».
    [۲]. اصول السرخسى، ج‌۲، ص‌۲۰۰٫
    [۳]. الاحکام، آمدى، ج‌۴، ص‌۱۶۳٫
    [۴]. المستصفى، ج‌۱، ص‌۲۷۴٫
    [۵]. الاحکام، آمدى، ج‌۴، ص‌۱۵۷; اصول الفقه، ص‌۲۴۵٫
    [۶]. الاحکام، آمدى، ج‌۴، ص‌۱۵۹; ارشاد الفحول، ج‌۲، ص‌۱۸۲٫
    [۷]. اصول‌السرخسى، ج‌۲، ص‌۲۰۰٫
    [۸]. ابطال القیاس، ص‌۵۱٫
    [۹]. الاصول العامه، ص‌۳۶۳٫
    [۱۰]. الام، ج‌۷، ص‌۲۹۴‌ـ‌۳۰۴; ارشاد الفحول، ج‌۲، ص‌۱۸۳٫
    [۱۱]. الاحکام، آمدى، ج‌۴، ص‌۱۶۵; روضه‌الناظر، ج‌۱، ص۴۷۴٫
    [۱۲]. المستصفى، ج‌۱، ص‌۲۷۷٫
    [۱۳]. المیزان، ج‌۸، ص‌۲۴۶٫
    [۱۴]. الاحکام، ابن‌حزم، ج‌۵، ص‌۱۹۲٫
    [۱۵]. روضه الناظر، ج‌۱، ص‌۴۷۵٫
    [۱۶]. الاصول العامه، ص‌۳۷۴٫
    [۱۷]. المستصفى، ج‌۱، ص‌۲۷ ۷; الاحکام، آمدى، ج‌۴، ص‌۱۶۵٫
    [۱۸]. الاصول العامه، ص‌۳۷۴٫
    [۱۹]. المبسوط، ج‌۱۰، ص‌۱۴۵; خاستگاه‌هاى اختلاف در فقه مذاهب، ص‌۴۷۵٫