نویسنده: n.majd

  • انواع کفر و حکم تکفیر یک مسلمان

    انواع کفر و حکم تکفیر یک مسلمان

    ۰۴/۰۲/۱۴۰۳

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‏‌الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‏‌الله فی السموات و الارضین

    اهم سرفصل موضوعات این جلسه؛

    *مقدمه

    * انواع عرفان

    *حکم تکفیر به مسلمان

    * کفر اعتقادی

    * کفر عملی

    * پاسخ به شبهه: هدایت از جانب خداوند است نه استاد!

    مقدمه

     یک شبهه‌ای که به وجود آوردند؛ شبهه جذبه الهی است.

    یک سوالی نوشته‌اند و از بنده خواسته‌اند که در مورد یکی از علما، به ‌نام شیخ احمد انصاری صحبت کنم. صحبت درمورد ایشان بسیار است…

    ما یک قسمت‌بندی انجام داده‌ایم که اگر  شما به آن دقت کنید و روی آن فکر کنید و با دوستانی که در جلسات بوده‌اند صحبت کنید، مسئله حل می‌شود.

    انواع عرفان

    در این قسمت‌بندی؛ گفته‌ایم که عرفان به دو قسمت تقسیم می‌شود: عرفان حق و عرفان باطل. که هر کدام از این‌ها دو نوع هستند، در دو صنف هستند، عرفان ناب و عرفان صحیح، عرفان حق هستند. عرفان شیطانی و عرفان باطل هم که معلوم است کدام هستند. اگر این تقسیم‌بندی را یاد بگیرید و با استعداد متوجه شوید، دیگر درمورد اشخاص به‌اشتباه نمی‌افتید. اگر بخواهیم درمورد افراد صحبت کنیم مثلاً درمورد ملاصدرا صحبت کنیم، درمورد محی‌الدین عربی صحبت کنیم و درمورد مثلاً شیخ احمد انصاری صحبت کنیم و… و این‌که عقاید آن‌ها چه بوده‌است! اولا که این یک بحث بسیار طولانی می‌شود و ثانیاً جای آن این‌جا نیست. ما در کلاس‌های تخصصی در کلاس‌های فلسفه، در دوره سوم آن‌جا بحث‌های تطبیقی داریم؛ یعنی فلسفه‌ی ملاصدرا را با فلسفه به‌عنوان مثال ابن‌سینا و فلسفه غرب با فیلسوفان دیگر مقایسه می‌کنیم و با کسان دیگری که مخالف ملاصدرا بوده‌اند، علمایی که با ملاصدرا مخالف بوده‌اند و حتی بعضی از آن‌ها ملاصدرا را تکفیر کردند. خب ما آن‌جا عقاید مختلف را می‌گوییم؛ نظر ملاصدرا، نظر شیخ بهاء الدین، نظر فلاسفه غرب… و آن‌که به نظرمان کامل‌تر می‌رسد و می‌توانیم با آیات و روایات اثبات کنیم آن را انتخاب می‌کنیم و می‌گوییم به‌نظر ما این است. درمورد عرفان هم همین‌طور است، در مرحله سوم که مرحله تخصصی عرفان است عرفان محی‌الدین عربی، عرفان امام‌خمینی و عرفای دیگر؛ عرفای مسیحی، عرفای یهودی، عرفای هند که بسیارعرفای قوی و کشف و شهودهای بسیار بزرگی داشته‌اند عرفان هند بسیار عرفان قوی است، ما این‌ها را باهم مقایسه می‌کنیم نظر عرفاً را می‌گوییم و بعد می گوییم که کدامشان به آیات قرآن و روایات اهل‌بیت می‌شود اثباتش کرد. سعی ما این است که آن حقیقت و اصل مطلب را با استدلال‌های عقلی و قرآنی و روایی آن را پیدا کنیم. و بازهم ادعا نمی‌کنیم و نمی‌گوییم که آن‌چه که ما فهمیده‌ایم درست است سعی می‌کنیم خودمان را به عرفان ناب و آن فلسفه ناب و آن دین ناب برسانیم، حالا چه مقدار موفق باشیم آن یک بحث دیگر است.

     بنابراین ما وارد این مباحث نمی‌شویم خصوصاً در این جلسات، چون بعضی از افراد مبتدی هستند و اطلاعات آن‌ها ناقص است و بیشتر مقلدانه فکر می‌کنند یعنی خودشان قدرت اینکه متوجه شوند که مثلا این حرف انصاری با این حرف ملا صدرا و با این حرف محی‌الدین عربی… کدام یک درست است! خب نمی‌تواند تشخیص دهد. چون این کار عالمانه است و شخص خیلی باید درس‌خوانده باشد که بتواند این‌ها را متوجه شود که کدام درست است کدام اشتباه است‌ لذا ما این مباحث را این‌جا مطرح نمی‌کنیم.

    حکم تکفیر به مسلمان

     تکفیر کردن و حکم کفر دادن به یک مسلمان از گناهان بسیار بزرگ است، از گناهان کبیره است. حتی بعضی‌ها گفته‌اند که اگر یک مؤمن را شخصی تکفیر کند یعنی بگوید که ملاصدرا کافر است یا هر شخص دیگر را، که اگر آن شخص درست می‌گوید که خب کافر است اما اگر غلط بگوید آن‌موقع خودش کافر می‌شود!

     حالا بعضی‌ها می‌گویند کافر نمی‌شود، ولی گناه بزرگی مرتکب شده‌است. گناه کبیره است، این نمی‌شود که یک شخصی که به خدا اعتقاد دارد، به اسلام اعتقاد دارد، به قرآن اعتقاد دارد به‌خاطر اینکه یک مطلبی را نفهمیده است ما به او بگوییم کافر، مرتد! نه، مگر این‌که علما بتوانند به او ثابت کنند که تو اشتباه می‌کنی و او اصرار کند که حرفش با وجود اینکه مخالف قرآن است اصرار کند و روی حرف خود بماند که آن‌جا اگر یک عالمی تکفیر کند، می‌شود روی آن بحث کرد.

     ولی حضرت امام خیلی از این مسئله رنج می‌برد و می‌گفت که در طول تاریخ بسیار پیش‌آمده است که عالمی را تکفیر کرده‌اند درحالی‌که درست نبوده است. بنابراین این موضوع به‌سادگی نباید مورد قبول قرار بگیرد.

     کفر گفتن دلیل بر کافر بودن نیست

    مطلب دومی؛ که گاهی موقع‌ها بعضی‌ها کفر می‌گویند ولی کافر نمی‌شوند، آدم ممکن است یک حرفی را بزند و آن حرف کفر باشد ولی خود او متوجه نباشد که این حرفش نتیجه‌اش کفر است، این کافر نیست. درست است که حرف کفر آمیز زده است ولی کافر نیست، نمی‌شود به او گفت کافر و از این‌ها بسیار زیاد است. حتی بعضی از آن‌ها عالم بودند یک حرف زده‌اند که علمای دیگر آمده‌اند گفته‌اند که این حرف لازمه‌اش این است که مثلاً قیامتی در کار نیست و کسی که منکر قیامت شود درواقع منکر قرآن شده‌است، چون قرآن می‌گوید قیامت هست و کسی که منکر قرآن شده باشد کافر شده‌است. این‌چنین به کسی می‌گوید که من به حجاب اعتقادی ندارم قرآن را قبول دارم، اسلام را قبول دارم، پیغمبر را قبول دارم، ولی حجاب رو قبول ندارم، خب این کافر نمی‌شود مگراین‌که به او بگویید در قرآن آیه‌ای با عنوان حجاب است و او بگوید اگر این‌چنین است من قبول ندارم این‌جا کافر می‌شود چون می‌گوید من قرآن را قبول ندارم! اما یک نفر یک جایی‌ می‌گوید که من حجاب را قبول ندارم به او می‌گویند که در قرآن نوشته است، می‌گوید باشه من قبول دارم، قرآن هم قبول دارم، حجابی هم که در قرآن گفته من قبول دارم، ولی آن حجابی که قرآن می‌گوید این حجاب نیست، این کافر نمی‌شود.  بنابراین باید به این‌ها توجه کنید، اگر هم گفته باشند که هرکس عمداً نمازش را ترک کند کافر شده‌است‌؛ یعنی آدم‌های بی نماز کافر هستند! نه، بی‌نماز هم کافر نمی‌شود.

    در آن روایتی آمده: “مَن تَرک صَلاه مُتعَمدا فقد کَفرَ” هر کس نماز را عمداً ترک کند کافر شده، منظور کفر عملی است.

    کفر اعتقادی

    ما در قرآن دو نوع کفر داریم؛ یک کفر اعتقادی و یک کفر عملی. کفر اعتقادی آن است که اگر کسی کفر اعتقادی پیدا کند دیگر مسلمان نیست و قبرستان مسلمان‌ها دفنش نمی‌کنند، ازدواج با مسلمان نمی‌تواند انجام دهد، نجس می‌شود.

     کفر عملی

    اما کفر عملی چیست؟ کفر عملی این است که قبول دارد اما عمل نمی‌کند، کاهلی می‌کند یا حوصله ندارد، یا میل به گناه دارد این می‌شود کفر عملی. کسی که کفر عملی انجام‌ داده است؛ یعنی عملاً یک گناهی را مرتکب شده‌است و می‌داند گناه است ولی انجام می‌دهد، باز هم به این شخص نمی‌شود گفت کافر. وقتی می‌گوید من خدا و اسلام را قبول دارم ولی نماز نمی‌خواند این کافر نمی‌شود و نباید به این گفت کافر.

    درمورد آیه‌ی حج هم در قرآن آمده است؛ آن‌جا می‌گوید هر کس عمداً حج را ترک کند کافر می‌شود، منظور کفرعملی است. این بحث‌هایی است که باید توجه داشته باشید.

    بنابراین درمورد افراد صحبت می‌شود، در مورد شیخ احمد انصاری صحبت می‌شود… بنده فقط همین را به شما می‌گویم که این بحث، بحث تخصصی است؛ یعنی خیلی باید بحث شود بعد وارد شویم و استدلال کنیم، بسیاری از تهمت‌هایی که بعضی از نویسنده‌ها به ایشان زده‌اند، بسیاری از بی‌سوادها  کتاب‌های او را نخوانده‌اند و تهمت زدند این‌ها درست نیست. اما این‌که حالا چه مقدار باصطلاح روشش درست بوده‌است! چون این‌ها هیچ‌ کدام عرفان ناب نیستند، عرفان ناب فقط پیش امام زمان است. ما در تاریخ اسلام هیچ عارف، هیچ نحله، هیچ فرقه و مکتبی نداریم که بتواند بگوید که من هر چه می‌گویم این عرفان ناب ناب است! هیچ‌کس نتوانسته بگوید و هر کس این را بگوید، در همین جا یک اشتباه کرده‌است. ازجمله خود شیخ احمد انصاری، خود ایشان با تمام مقامی که دارد با تمام عبودیت و علمی که داشته است یک جاهایی گفته است من هر چه می‌گویم (حالا این رو اگر نگفته برداشتش این است) که من هر چه می‌گویم عین حرف امام زمان است! خب این ادعا ادعای صحیح نیست. یا خود محی‌الدین می‌گوید این کتابی که من نوشته‌ام را پیغمبر گفته است که من کتاب را به مردم بدهم! این‌ها درست نیست. ما این‌ها را قبول نداریم حالا دلایلش رو هم بعداً می گوییم، چون بعضی از این مطالب هم با هم اختلاف دارند بنده نمی‌خواهم الان وارد این بحث بشوم.   

    پاسخ به شبهه

    هدایت از جانب خداوند است نه استاد!

    خب در شبهه‌ای که وجود دارد یک اشکال گرفته‌اند این است که می‌گویند؛ شما که می‌گویید انسان باید به‌دنبال استاد و اولیای خدا بگردد و زیر نظر آن‌ها خدمت کند! (اولا این را من به شما بگویم این مطالبی که در این جلسه گفته می‌شود ضبط کنید این جمله را ضبط کنید به هر کسی که می‌خواهید نشان دهید به هر عالم و هر استادی نشان دهید و اگر هر کس بیاید من حاضرم ثابت کنم که این حرف‌هایی که در این جلسات گفته می‌شود در بسیاری از جاها حتی در حوزه‌های علمیه گفته نمی‌شود، قدر این مطالب را بدانید. یعنی بنده رفته‌ام دیده‌ام حرف‌های علما را شنیده‌ام، با آن‌هایی که  ارتباط داشته‌ام در طول عمر، آن‌هایی هم که ارتباطی نداشته‌ام در این ایام اخیر الحمدالله در این سایت‌ها بچه‌ها برایم درمی‌آورند و می‌آورند من می‌بینم و می‌گویم این مطالبی که این‌جا گفته می‌شود، بعضی از آن مطالب ازجمله این‌که امروز می‌خواهم بگویم در هیچ جایی اگر اغراق نکنیم، در کم‌تر جایی گفته می‌شود این مطالب را پیدا نمی‌کنید، قدر مطالب را بدانید، ارزش آن را بدانید).

    می‌گویند چه کسی گفته است ما باید به‌دنبال ولی خدا باشیم؟! خود خدا اگر بخواهد یک عده را هدایت می‌کند! بسیار افرادی بوده‌اند که استاد نداشتند به مقامات بالایی رسیده‌اند، چه کسی گفته است که حتماً باید استاد داشته باشیم! چه کسی گفته است که حتماً باید زیر نظر اولیا باشیم! “جذبه من جذباتِ الحق” یک جذبه‌ از جذبه‌های خدا “توازى عباده الثّقلین” یعنی یک جذبه به‌اصطلاح عرفانی است اگر خدا یک جذبه کند، یک نظر بیندازد انسان‌ها می‌روند و به خدا می‌رسند. چه کسی گفته است که باید برویم به‌دنبال استاد و … هدایت دست خداوند است و خداوند بخواهد هدایت می‌کند و نخواهد هدایت نمی‌کند و اگر پیش هزار متولی خدا هم که باشیم؛ پیش امام حسین و پیامبر و امام زمان هم که باشیم هدایت نمی‌شویم، دیدید که خیلی‌ها هدایت نشده‌اند، خیلی‌ها پشت‌سر پیامبر در مکه در مدینه نماز می‌خواندند در مسجدالحرام نماز می‌خواندند و در بهترین مسجدها پشت‌سر بزرگ‌ترین انسان‌ها نماز می‌خواندند، ولی هدایت نشده‌اند! چه کسی گفته است باید برویم به‌دنبال اولیا و استاد! باید خدا هدایت کند، خدا که هدایت کند، همه‌چیز درست است. این افراد با این حرف‌ها آن اصل را می‌خواهند خراب کنند، آن اصلی که ما  می‌گوییم: “تنها راه رسیدن به سعادت ابدی، وصل شدن به سلسله اولیا است”  خب الان به این اشکالی که گرفته‌اند می‌خواهیم پاسخ می‌دهیم؛ بعد می‌گویند که یک گروهی هستند از اولیا که به این‌ها می‌گویند “اویسیه” فرقه اویسیه، فرقه‌های صوفیه چندین فرقه هستند صوفیه و عرفا فرقه‌های مختلفی هستند.  یک فرقه‌ای هستند که به آن‌ها می‌گویند فرقه اویسیه، یکی از آقایانی که در صدا و سیما به‌عنوان عارف شناخته می‌شود و همیشه هم جلسه دارد به او گفتند که استاد شما چه کسی است؟ گفت من جزء فرقه اویسیه هستم و استاد نمی‌خواهم فرقه اویسیه کسانی هستند که می‌گویند استاد نمی‌خواهیم، ما بدون استاد هدایت می‌شویم. استناد هم می‌کنند به اویس قرنی، که اویس قرنی هم پیامبر را ندیده بود ولی به او ایمان آورده بود و موفق هم نشد که پیامبر را ببیند و از دنیا رفت! ولی جزء صحابه و اولیای خدا شناخته شده است. از کسانی بود که  در رکاب امیرالمؤمنین ایستاد و تا آخرین لحظه عمر خود جزء وفاداران و شیعیان خاص امیرالمؤمنین بود و آن‌قدر این شخص از نظر روحی بالا بود که وقتی پیامبر آمد مدینه و پیامبر مدینه نبود، بعد برگشت وقتی جستجو کرد گفتند پیامبر نیست چند ساعتی ماند و برگشت، گفتند چرا برمی‌گردی؟ گفت به مادر خود قول دادم که چند ساعتی بیشتر نیایم و چون قول دادم به مادر خود، برمی‌گردم. بعد که‌ رفت، پیامبر وارد مدینه شدند فرمودند “اِنِّی لَاَجِدُ نَفَسَ‌الرَّحمنِ مِن جانِبِ‌ الیَمن. تذکره الاولیاء عطار” من نفَس الهی و نفَس خدای‌ مهربان را از طرف یمن دارم احساس می‌کنم. گفتند درست می‌فرمایید، این‌جا یک شخصی بود از یمن آمده بود، اویس قرنی آمده بود، پیامبر فرمود: این شخص بسیار بزرگی است و یک چنین شخصیت بسیار بزرگی بود، این شخص پیامبر را ندیده بود و ایمان آورده بود به او. اویسی‌ها می‌گویند ما بدون این‌که استاد داشته باشیم می‌رویم به طرف خدا هدایت می‌شویم. اولین جواب این است که ما هیچ‌وقت با استثناء نمی‌توانیم قاعده و قانون را ابطال کنیم. خب هر قانونی هر کلی یک استثنایی دارد، نمی‌شود با یک قاعده استثنایی قانون را به‌هم زد، مثلاً قانون آفرینش این است که انسان با پنج عدد انگشت خلق بشود و همه هم دارند با این پنج عدد انگشت خلق می‌شوند، این می‌شود قانون الهی، حالا اگر یک نفر به دنیا آمد و شش‌ عدد انگشت داشت یا مثلاً چهار عدد انگشت داشت شما نمی‌توانید بگویید که دنیا حساب و کتاب ندارد، می‌توانید بگویید؟! بگویید دنیا قانون ندارد و حساب‌ و‌ کتاب ندارد چه کسی گفته است؟ بیا ببین این با شش‌ عدد انگشت به‌ دنیا آمد، این‌جا چه می‌گویند؟ می‌گویند استثناء، قاعده را به هم نمی‌زند، استثناء قانون را به هم نمی‌زند. گاهی موقع‌ها هر چه قانون‌هایی که انسان‌ها می‌ریزند، مثلاً می‌گویند این خیابان یک‌ طرفه هست قانون است، ولی گاهی موقع‌ها خود او می‌آید می‌گوید آقا درست است یک طرفه است بیا برو، پلیس سوت می‌زند می‌گوید آقا بیا برو، می‌گوید آقای پلیس یک ‌طرفه است! می‌گوید بیا برو، من دارم به تو می‌گویم. شما می‌گویی چه؟ فرمان پلیس بر تابلوی رانندگی ارجح است، درست است؟ این را می‌گویید استثناء است. پلیس می‌تواند یک قانون را استثنائاً بزند به هم، این قانون‌های تشریحی خود ما است. قانون‌های طبیعت هم همین‌طور است، قانون طبیعت این است که مثلاً فرض بفرمایید خدمت‌ شما ماه این‌طوری می‌چرخد، خورشید این‌طوری می‌چرخد، موجودات این‌طوری خلق می‌شوند، داستان زاد و ولد انسان‌ها، خب یک ‌نفر بدون پدر به دنیا آمده است به نام حضرت ‌مسیح، پس قانون به هم خورد و اصلاً قانونی نیست! نه با یک عدد قانون به هم نمی‌خورد، قانون این است که پدر و مادری باشند از او فرزندی متولد بشود، قانون آفرینش است، قانون طبیعی است و استثناء نمی‌خورد. این قانون که خداوند فرموده‌ است که هر کسی چیزی را نمی‌داند برود سراغ کسانی که می‌دانند « فَاسئَلُوا اَهلَ‌الذِّکر»[۱] این آیه قرآن است که هفته قبل آیات آن را خواندیم. حضرت موسی با آن عظمت خود وقتی به حضرت خضر می‌رسد می‌گوید: « هَل اَتَّبِعُکَ عَلی اَن تُعَلِّمَنِ مِمَا عُلِّمتَ رُشداً» می‌‌گوید می‌شود من تبعیت کنم‌ از تو، تا به من یک‌ چیزی یاد بدهی؟ می‌گوید چون تو علم داری و من علم ندارم من باید بیایم از تو یاد بگیرم، این قانون عالم است که هر کسی می‌خواهد یاد بگیرد باید برود نزد معلم‌. حالا اگر یک نفر علم‌ لدنی پیدا کرد استثنائاً قانون به هم نمی‌خورد، اگر یک‌ نفر بود به نام محمدابن‌عبدالله(ص) که استاد او خدا بود و خدا او را هدایت کرد و او احتیاج به استاد نداشت، اما این دلیل نمی‌شود که حالا همه بخواهند حضرت محمد بشوند آقا ما می‌خواهیم برویم با خدا… نه آقا این‌طوری نیست! تو با او فرق می‌کنی، قانون کلی این است هر کسی که چیزی ندارد برود پیش کسی که دارد از او بگیرد. البته توکل، توسل، دعا، راز و نیاز و این‌که ما بدانیم این‌ها وسیله هستند، اصل خدا‌ است و این بله سر جای خود هست. اما این استثناها مثل اویس ‌قرنی، مثل پیامبر اسلام یا مثل بعضی از پیامبران این‌ها، می‌گوید حضرت موسی اولوالعزم بود و پیامبر اولوالعزم بود، کلیم‌الله بود و با خداوند صحبت می‌کرد ولی با تمام آن مقام‌های خود می‌رود نزد حضرت خضر و می‌گوید من می‌خواهم بیایم نزد تو شاگردی کنم‌ یاد بگیرم، یعنی در عین حال این‌طوری است. پس آن قانون را نمی‌شود با یک استثناء به هم زد این اول که کسی بگوید، در ثانی اصلاً جذبه حق همین‌طوری که نمی‌آید حتماً باید شخصی زمینه‌ای داشته باشد، خود پیامبر هم اگر خداوند به او توجه کرد و خود او، او را هدایت کرد که پیامبر فرمود: “أَدَّبَنِی رَبِّی فَأَحْسَنَ تَأْدِیبِی”[۲] خداوند به من آموزش داد و خوب به من آموزش داد. در یک روایت دیگر است: اَدَّبَنِی رَبِّی، پروردگار من، من را ادب کرد. فَاَحسِن تَادِیبی، و ادب کردن من را به بهترین وجه انجام داد درست است؟، اما این بی‌جهت نبوده است یک زمینه‌ای در خود او بوده است، یک زمینه خاصی در او بوده است. همان اویس قرنی هم که‌ اگر خدا به او لطفی کرده بود یا بعضی‌ها که بدون استاد به جایی رسیدند که تعداد آن‌ها بسیار کم است، آن‌ها را وقتی شما نگاه کنید اولاً یک زمینه‌ای داشتند و بدون آن زمینه به این مقام نمی‌رسیدند در ثانی این زمینه را که داشتند اگر نگاه کنید در پشت عالم غیب فیض وقتی به این‌ها می‌رسیده‌ است از طریق ولیّ‌ اعظم می‌رسیده است یعنی هیچ‌‌کس بدون ارتباط با ولیّ‌اعظم خداوند به جایی نمی‌رسد، ممکن است خود او نفهمد ولی عنایت ولیّ‌خدا است هر لطفی “وَبِیُمنِهِ رُزِق‌َالوَرَی وَ بِوجُودِهِ ثَبَتَتِ‌الاَرض وَ السَّمَاء. دعای عدیله” یعنی اگر نوری اگر رحمتی به هر کسی می‌رسد توسط ولیّ‌اعظم خدا است ولی خب منتهی نمی‌فهمند، خود ما نمی‌فهمیم. شما حالا، روزی شما اگر امام زمان نباشد به دست شما می‌رسد؟ نه، اول به ‌دست ایشان می‌رسد بعد به ما می‌رسد منتهی ما نمی‌فهمیم. پس بنابراین در عالم باطن این‌طوری است که آن‌ها هم باز یک واسطه دارند و آن واسطه هست. ثالثاً این اگر شما آن صلاحیت را بخواهی پیدا کنی که خداوند به تو توجه کند یکی از شرایط آن صلاحیت این است که منیّیت خود را از بین ببری، آن مهم‌ترین است واین منیّیت جز با عنایت اولیاءالله از بین نمی‌رود، جز با شاگردی کردن جز با تواضع در مقابل اولیاء خدا از بین نمی‌رود. شما بهترین راه از بین بردن منیّیت را بارها گفتیم چه است؟ این از آن مسائلی است که می‌گویم هیچ جا نمی‌توانید پیدا کنید یا کمتر جایی می‌توانید پیدا کنید، روش عرفان مقربین برای ایجاد صلاحیت در ذات شما این است که می‌گوید خدمت، خدمت عاشقانه، ذکر خیلی خوب است، تقوا خیلی خوب است، عنایت‌ها همه خیلی خوب است ولی هیچ‌کدام از آن‌ها جز خدمت عاشقانه مثل خدمت عاشقانه نمی‌تواند شما را بالا ببرد، این خدمت عاشقانه است که باب‌ رحمت الهی را باز می‌کند و دعای اولیاء ‌خدا را شامل حال شما می‌کند و آن دعا اثر می‌گذارد در زندگی شما و حالا این را ما شاید جلسه آینده در مورد این ‌که وصل شدن به‌ انسان کامل، این را من برای شما جلسه آینده می‌گویم که انسان کامل یعنی چه؟ اصلاً داریم نداریم، این‌ها چیست؟ این کلماتی که گفتند این‌ها چیست؟ این عنایت اولیاء خدا

    همت طلب از باده پیران سحرخیز        زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند [۳]

    این همت طلبیدن از باده پیران سحرخیز یعنی این‌که دعایی بکنند در حق یک بنده‌ای، در حق یک سالکی و او نجات پیدا کند، این دعای اولیاء ‌خدا خیلی مؤثر است و آن جز با خدمت عاشقانه ایجاد نمی‌شود، بنابراین جذبه‌ای هم بخواهد بیاید از خدا، کششی از طرف خدا بیاید آن هم باید شما صلاحیت خود را نشان بدهید. چه‌طوری می‌توانی صلاحیت خود را نشان بدهی این است که بگویی خدایا من به‌خاطر تو از ولیّ تو دارم اطاعت می‌کنم‌، زیر نظر ولیّ تو دارم خدمت می‌کنم، این منیّیت را بگذارید کنار. حالا این‌که کسی ولیّ ‌خدا را بپذیرد یعنی حسادت و آن منیّیت خود را زیر پا گذاشته است و کسی که زیر نظر اولیاء ‌خدا خدمت می‌کند منیّیت خود را زیر پا گذاشته است و این بالاترین مقام است و این زمینه است برای فیض. حضرت موسی به خداوند عرض کرد خدایا چرا در این همه بنده‌هایی که داشتی فقط من را انتخاب کردی؟ چرا من را انتخاب کردی؟ برای این کار بزرگ با فرعون و آن قدرت او درافتادن؟ من که هزار مشکل دارم، من که تکلّم من مشکل دارد، من را انتخاب کردی؟

    صدهزاران طفل سر ببریده گشت        تا کلیم‌الله صاحب دیده گشت[۴]

    این همه‌ بچه‌ها کشته شدند تا من را انتخاب کنی، چرا من را انتخاب کردی؟ خداوند به او فرمود که: ای موسی برو پست‌ترین و بدترین مخلوقات من را پیدا کن بیا به من بگو که پست‌ترین و بدترین مخلوقات من کیست؟ حضرت موسی فرصت خواست، رفت گردید، فکر کرد، هر موجودی را می‌دید می‌گفت شاید این از من نزد خدا عزیزتر باشد، رسید دید یک سگی افتاده آن‌جا دچار بیماری گری و مریض و عرض می‌شود خدمت شما، کثیف و این‌ها؛ مگس‌ها دور او جمع شدند، یک طنابی انداخت گردن سگ که بیاورد او را، گفت که شاید این سگ از من مقام او نزد خدا بهتر باشد! رها کرد. آمد نزد خدا و گفت: من کسی را پیدا نکردم از من و از خود من پایین‌تر باشد؟ چه برسد به این‌که‌ پست‌ترین موجودات تو باشد. خداوند فرمود: موسی اگر یک قدم آن سگ را می‌آوردی جلو، از پیامبری افتاده بودی. یک قدم سگ را می‌آوردی و می‌کشیدی سگ را، از مقام پیامبری افتاده بودی. تو برای این نزد من عزیز هستی که از همه بنده‌های من فروتن‌تر هستی، از همه مخلوقات متواضع‌تر هستی، به‌خاطر این از همه عزیزتر هستی. این منیّیت را انسان می‌خواهد خورد کند نزد خدا تا به یک جایی برسد از چه راهی می‌شود؟ هیچ راهی بهتر از خدمت نیست، خدمت عاشقانه که عرفان مقربین این راه را انتخاب کرده است. می‌گوید ذکر بگویم؟ می‌گوید ذکر بگو خیلی خوب است، توسل کنم؟ توسل به ائمه کنم، کربلا بروم، مکه بروم و… تقوا داشته باشم؟ همه عالی هستند ولی هیچ‌کدام به اندازه خدمت مخلصانه اثر نمی‌گذارد. خدمت مخلصانه حد پایین آن این است که شما رساله می‌گیری و مرجع تقلید تو به تو می‌گوید به این پول تو خمس تعلق می‌گیرد، نمی‌گویی چرا؟ می‌گویی چشم. می‌‌روی خمس خود را می‌دهی می‌گویی چشم. با یک آقایی که مثلاً من می‌بینم زندگی او خیلی وضع او خوب نیست، آمده می‌گوید پنج میلیون تومان برای خمس،  می‌‌گویم خدایا! مگر تو چقدر درآمد داری که این‌قدر، من زندگی تو را می‌بینم زندگی تو خوب نیست چه‌طوری پنج میلیون تومان؟! می‌گوید بله من در معامله‌ای که انجام دادم مقداری سود بردم، خانه خود را فروختم  پنج میلیون تومان آن مثلاً خمس است آمدم بدهم. چه کسی می‌آید این‌طوری بدهد؟ خانه‌ای فروخته و مقداری سود برده است می‌آید خمس آن را می‌دهد، درست است؟  حالا خانه‌ای یا ماشینی فروخته بوده‌، گفت یک معامله‌ای کردم این‌قدر سود بردم و آمدم این‌قدر خمس که پنج تومان بود پس بیست‌وپنج تومان سود برده بود و پنج تومان می‌شود خمس آن، یک آدم این‌طوری است. خیلی‌ها نمی‌آیند این کار را انجام دهند! این معلوم است مقلّد است این معلوم است منیّیت ندارد این حداقلِ آن است، این‌طوری است که انسان می‌شود مطیع و منیّیت و خودخواهی خود را گذاشته است کنار، اطاعت و چون تو گفتی چشم، این در خدمت این آثار ظاهر می‌شود خداوند ان‌شاءالله به همه‌ ما توفیق بدهد. بنابراین جذبه و این‌که خدا خود هدایت می‌کند؟ بله، خدا هدایت می‌کند خیلی‌ها را هم بدون استاد خدا هدایت کرده است ولی این‌ها اولاً نادر هستند، اگر بخواهید دقت کنید یک نفر بیشتر نیست آن هم نبی مکرم است که حقیقت محمّدیه(ص) مستقیماً از خدا فیض می‌گیرد، بقیه عالم همه حتی پیامبران بزرگ به واسطه او فیض گرفتند پس آن‌ کسی که بدون واسطه فیض گرفته است یک نفر بیشتر نیست، نباید بگوییم کم است باید بگوییم اصلاً نیست و یک نفر است، بقیه همه واسطه فیض دارند این اولاً، درثانی این واسطه فیض بردن صلاحیت می‌خواهد و تو باید صلاحیت داشته باشی خب این صلاحیت را چگونه می‌خواهی به‌دست آوری؟ جز از راه تبعیت از اولیاء‌الله پس باز هم برمی‌گردیم به حرف، آن اول هم این بود که استثناء قاعده را از بین نمی‌برد. خدایا به‌ حق محمّدوآل‌محمّد به همه ما توفیق ولی ‌شناسی بده که مشمول آن حرف حافظ  نشویم که

    رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس   

    گویا ولی‌شناسان رفتند از این ولایت  [5]

     تا بقیه شبهات را ان‌شاءالله جلسه بعد جواب می‌دهیم با صلوات بر محمّد وآل محمّد.


    [۱] . سوره نحل، آیه۴۳

    [۲] . بحارالانوار ج۶۷، ص۳۷۲

    [۳] . ( حافظ)

    [۴] . (عطار)

    [۵] . ( حافظ)

  • ضرورت استاد برای تربیت روح

    ۲۸/ ۱/ ۱۴۰۳

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‏الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‏الله فی السموات و الارضین

    اهم سرفصل موضوعات این جلسه؛

    مقدمه

    ادله عقلی

    ضرورت استاد برای تربیت روح

    رابطه مرید و مراد

    حسن ختام

    مقدمه

    شُبهات و سوالاتی که در دوره نمایشگاه مطرح‌شده بود را جواب می‌دادیم و در یکی از شبهاتی که گفته شد معنای ولایت را عرض کردیم. دلیل دیگر برای‌ اینکه ما باید به‌دنبال استاد و به‌دنبال راهنما باشیم و اینکه انسان سر خود نمی‌تواند به سعادت ابدی برسد، آیات و روایات زیادی وجود دارد که چند آیه و روایت را می‌خوانم و توضیح می‌دهم.

    ادله عقلی

    یکی از ادله‌ی عقلی رجوع وجوب جاهل به عالم است، این دلیل عقلی است. دلیل عقلی این است که واجب است هر کسی که مسئله‌ای را نمی‌داند به کسی رجوع کند که می‌داند به این می‌گویند؛ وجوب رجوع جاهل به عالم.

    ضرورت استاد برای تربیت روح

    بنابراین انسان بدون استاد نمی‌تواند به‌جایی برسد خصوصاً در مسیر سعادت ابدی و نجات روح. شما وقتی یک بیماری پیدا می‌کنید همه شما همین‌طور هستید بلافاصله عقل می‌گوید که بروید پیش متخصص، این برای بدن است برای جسم است که حالا آن‌چنان هم مهم نیست. اما روح که در واقع حقیقت ما است و زندگی ابدی خواهیم داشت آیا می‌شود بپذیریم که برای بدن که یک مرکب و یک وسیله موقتی است ما وقتی یک چیزی را نمی‌دانیم به پزشک رجوع می‌کنیم. ولی برای روح و سیر و سلوک و تربیت روحانی انسان استاد نداشته باشد! این خلاف عقل است قطعاً مسئله روح مهم‌تر و واجب‌تر است.

    بنابراین در امور تربیتی، در امور معنوی، در امور روحانی که از جمله سیروسلوک است، سیروسلوک معنوی است و انسان احتیاج به استاد دارد. این یک دلیل کاملاً عقلی و مسلم و ساده است. آن کسانی که می‌گویند احتیاج به استاد و عالم ربانی نیست این‌ها چگونه عقل خودشان را قانع می‌کنند؟ برای امور مادی هر وسیله‌ای که در منزل مانند: شوفاژ، ماشین جاروبرقی خراب شود می‌روید پیش شخصی که در این کار تخصص دارد، بعد مسئله تربیتی روح و سیر و سلوک روح که ما تا ابدیت به آن احتیاج داریم. ما به بدن احتیاج نداریم و این بدن خاک می‌شود آن‌قدر به آن توجه می‌کنید ولی برای روح می‌گویید که احتیاجی به استاد و ولی ندارد! احتیاجی به عالم ربانی نیست! این دلیل عقلی است، حالا اگر یک شخصی عقلش کم بود و گفت که ما فقط آیات و روایات را قبول داریم( کدام آیه! کدام روایات!) مثل بعضیا که گفته‌اند، که آیه برای ما بخوانید، از قرآن برای ما بگویید، وقتی عقل تعطیل باشد قرآن به درد کسی نمی‌خورد چون قرآن را باید با عقل پیش رفت« فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ» [۱] اگر نمی‌دانید از اهلش بپرسید وقتی یک چیزی را نمی‌دانید به اهلش رجوع کنید. قرآن تازه دلیل خاصی نمی‌گوید قرآن می‌گوید به عقلت رجوع کن دارد، حرف عقلی می‌زند، به این‌ها می‌گویند دلایل ارشادی. یعنی خداوند در قرآن اگر یک مطلبی را دارد می‌گوید می‌گوید عقلت را به‌کار بینداز فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ خوب دارد می‌گوید که باید رجوع کنید به اهلش، سوال کنید از اهلش بعد رجوع کنید به عالم به عالم ربانی، عالم روحانی، عالم معنوی.

    حضرت ابراهیم علیه‌السلام در آیه‌ی قرآن به پدرشان می‌فرماید: که « یَا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جَاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرَاطًا سَوِیًّا» [۲]

    رابطه مرید و مراد

    پدر من، من علمی دارم که تو نداری! یک چیزهایی می‌دانم که تو که پدر من هستی نمی‌دانی! فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرَاطًا سَوِیًّا تو پدر من هستی ولی چون جاهل هستی و من عالم هستم تو باید از من تبعیت کنی فَاتَّبِعْنِی تبعیت از من کن أَهْدِکَ صِرَاطًاسَوِیًّا من تو را بتوانم به راه راست هدایت کنم. ملاک این‌که به پدرش می‌گوید که تو باید از من اطاعت کنی و تبعیت من را بکنی چی است؟ ملاکش این است که می‌گوید من علم دارم و تو نداری و استدلال عقلی هم می‌کند این آیه به‌عنوان قرآن نیست به‌عنوان صحبتی است که ابراهیم با پدرش دارد صحبت می‌کند، می‌گوید پدر جان تو علم نداری و من علم دارم حالا که تو علم نداری و من علم دارم تو از من تبعیت کن تا تو را به راه مستقیم هدایت کنم. این همان دلیل عقلی است که قرآن دارد می‌گوید. ببینید با چه جاهل‌هایی شما روبرو هستید در این جامعه که دلایل عقلی را قبول نمی‌کنند، این هم دلیل نقلی. یا به‌عنوان مثال روایتی از امام سجاد الان دو روایت از امام سجاد در ذهن بنده هست. روایات خیلی زیاد است، نهج‌البلاغه غوغا است نهج‌البلاغه درمورد علمای ربانی خیلی احادیث پرمحتوا و پرمعنی دارد، الإمامُ زینُ العابدینَ علیه السلام : “هَلَکَ مَن لَیسَ لَهُ حکیمٌ یُرشِ” هر کس پیر ندارد، استاد ندارد، مرشد ندارد هلاک شده‌است. یک حکیم یک انسان عاقلی که او را ارشاد کند و اگر نداشته باشد هلاک شده است. یعنی چی؟ یعنی وجوب واجب است که پیر داشته باشیم، استاد داشته باشیم. واجب است که وصل شویم به علمای ربانی به اولیای خدا، همین‌ها هستند. در دعای مکارم اخلاق که از ادعیه امام سجاد از صحیفه سجادیه است، در آن‌جا امام یک بیانی دارد و از خداوند می‌خواهد و به ما یاد می‌دهد و به ما آموزش می‌دهد می‌گوید خدایا “وَفِّقْنى لِطاعَهِ مَنْ سَدَّدَنى وَ مُتابَعَهِ مَنْ اَرْشَدَنى” خدایا به من توفیق بده شخصی که به من یک چیزی را آموزش داد یقینی، علمی، ایمانی را در من ایجاد کرد به من توفیق بده تا من از او تبعیت کنم از او اطاعت کنم.  از خدا می‌خواهد، امام سجاد چون علمش امامت است، در صحیفه است دارد به ما آموزش می‌دهد یعنی شما این دعا را بکنید و از خدا بخواهید که خداوند به شما توفیق دهد، از علمای ربانی اطاعت کنید و تبعیت آن‌ها را بکنید این‌ها همه دلیل است. ولی خب بعضی‌ها وقتی نفهمی و قصور فکرشان به آن‌ها غلبه می‌کند تعابیر بدی را به‌کار می‌برند و می‌گویند که ما از مرید و مرید بازی خوش‌مان نمی‌آید، عه مرید و مرید بازی چه چیزی است! انسان باید مرید باشد، باید مراد داشته باشد. انسان باید شاگرد باشد و باید استاد داشته باشد، شاگرد و استادی نه اینکه شاگرد مدرسه و معلم! نه منظور این نیست، منظور شاگرد و استادی که می‌گوید من تبعیت کنم، اطاعت کنم کسی که ارشاد کند، این یعنی تربیت کند. یعنی رابطه مربی و شاگرد آن کسی که دارد تو را تربیت می‌کند و تربیت روحانی می‌کند. رابطه، رابطه تبعیت و اطاعت است. رابطه ارادت است، رابطه مرید و مرادی است. مرید و مراد بودن اصل زندگی ما است، همه ما باید به‌دنبال یک مرادی باشیم که ما مرید او شویم این اصل زندگی است. با یک کلمه مرید و مراد بازی یک حقیقتی را خراب می‌کنند مسخره می‌کند، لوث می‌کنند. کار شیطان این است؛ مسخره می‌کند کلمات را مسخره جلوه می‌دهد کلمات را خراب می‌کند و مفاهیم در ذهن‌ها خراب می‌شود. آقا این شخص حزب اللهی است! خب حزب‌الله مگه کم چیزی است؟! قرآن می‌فرماید: اولیاالله حزب‌الله هستند آن‌هایی که اولیای خدا هستند. این شیطان و این تلامذه‌ی شیطان و این مریدان شیطان لوث می‌کنند و مسخره می‌کنند و ارزش این مفهوم را می‌آورند پایین.

    به یک شخصی گفتم که شما حزب اللهی هستید؟ گفت من حزب‌اللهی هستم اما نه یک حزب اللهی معمولی، گفتم یعنی مثل چی هستید؟ گفت حزب‌اللهی خشک نیستم، گفتم یعنی چه مگر حزب اللهی خشک و خیس دارد، یعنی چی؟ گفت یعنی مثل شما هستم! گفتم اتفاقا من حزب‌اللهی خشک هستم. اگر خیال می‌کنید حزب‌اللهی خشک و خیس دارد، نه این درست نیست. حزب‌الله یک کلمه بیشتر نیست و دو قسمت نمی‌شود که بگوییم ما دو نوع حزب‌الله داریم. حزب‌الله خشک و حزب‌الله خیس! نه حزب‌الله حزب خدا است و مرید و مراد بازی نداریم. کلمه بازی نداریم! بله اگر منظور شما این است که یک شخص می‌آید ادعا می‌کند و یک گروهی هم به‌طور ناآگاهانه به‌دنبال او راه می‌افتند، اصلاً کلمه مرید و کلمه ولایت و کلمه مراد را این‌جا روی آن نگذارید. این کلمات را به‌کار نبرید این‌جا باید بدانید که همان‌طورکه من بارها گفته‌ام امیرالمؤمنین یک لفظ مقدس است و این لفظ آن‌قدر بزرگ است و آن‌قدر مقدس است که در عالم هیچ‌کس جز علی‌بن‌ابیطالب این لقب را ندارد.‌ شما به امام حسین با آن‌همه عظمتش نمی‌توانید بگویید امیر المؤمنین حتی به امام زمان علیه‌السلام هم نمی‌توانید لقب امیرالمؤمنین بدهید بااینکه آن‌ها هم به معنی واقعی کلمه امیر هستند بر مومنین، ولی شما این کلمه را نمی‌توانید به آن‌ها بگویید. چون خداوند خواسته است که فقط برای حضرت علی باشد ولی دشمنان چکار کردند؟! این کلمه را خراب کردند و صدها امیرالمؤمنین درست کردند، آیا اگر صدتا امیرالمؤمنین جعلی پیدا شد؛ امیرالمؤمنین یزید، امیرالمؤمنین معاویه، امیرالمؤمنین هارون‌الرشید… این‌ها خودشان می‌گفتند که ما امیرالمؤمنین هستیم! آیا اگر صدها امیرالمؤمنین ظالم و دروغ‌گو و جعلی درست شد این باعث می‌شود که دور امیرالمؤمنین را خط بکشیم؟! و این کلمه را بگذاریم کنار!! اگر صد عارف قلابی پیدا شد که عرفان بازی درآوردند و مرید و مرید بازی درآوردند شما باید این مفاهیم ارزشی را تخریب کنید؟ کلمه عرفان را تخریب کنید؟ ما یک مشکلی که در این جامعه داریم همین است اصلاً نمی‌فهمند وقتی می‌گوییم عرفان‌ ناب، عرفان اهل‌بیت، نمی‌فهمد که این‌جا باید زانو بزنیم، باید دست به‌ سینه بایستیم، این‌جا بدون وضو نباید این کلمه را به‌کار ببریم، این‌قدر این کلمه زیبا است، این‌قدر این کلمه‌ مقدس است. مثلاً می‌گوید نه آقا عرفان‌بازی را بگذارید کنار، عرفان چی است؟ عرفان انحراف است! اصلاً نمی‌فهمد که مخاطب او چه کسی است؟ چه کسی دارد این حرف را می‌زند؟ چی دارد می‌گوید؟ تعریف عرفان را بپرس چیست؟ یاد بگیر تعریف عرفان را، اصلاً تعریف عرفان را تو نمی‌دانی چیست؟ برای همین باور کنید یکی از آن‌ها تا به‌حال نتوانسته است برای من تعریف کند عرفان را! بگویم عرفان چیست؟ عرفان چی است که تو با آن مخالفت می‌کنی؟ نمی‌تواند تعریف کند. وقتی تعریف کرد گفتم اگر این تعریف درست است پس این تعریف چیست؟ پس این چیست؟ نمی‌توانند! بعد می‌گویم حالا بنشین تا برای تو تعریف کنم عرفان چیست؟ با استدلال برای او توضیح می‌دهم. عرفان یعنی این، ولایت یعنی این، تبعیت یعنی این، مرید یعنی این، مراد یعنی این، اصل عقلی و این هم روایت آن، این هم آیات آن، حالا چند تا نمونه گفتیم. اما یک آقایی گفت که حاج ‌آقا، البته از علما بود، مرد فاضلی هم بود و دنبال حقیقت هم بود خیلی هم احترام گذاشت. گفت حاج ‌آقا دل من می‌خواهد به یک مفاهیمی برسم به یک جایی برسم اما حوصله چله گیری و این‌ها را ندارم، چله بگیرم و این‌ها را ندارم. گفتم یک راحهالحلقوم می‌خواهی دیگر؟ یک چیزی بگویم راحت همین‌طوری بنویسی خود تو، گفتم تنها راه آن این است که وصل بشوی به سلسله اولیاء. اگر وصل بشوی این راه راحتی است، یعنی یک کسی دست تو را بگیرد ببرد. گفت حالا او را از کجا پیدا کنم؟ گفتم بله این راه سختی است. دو راه دارد دیگر، یک راه این است که خود تو حرکت بکنی، زمین بخوری، بیراهه بروی به بن‌بست برسی برگردی، دوباره به یک راه دیگر بروی بعد بروی که دوباره باز بیراهه هم کوره‌ راه است، بن‌بست است باز دوباره برگردی زمین بخوری پای تو بشکند بلند بشوی، تمرین کنی دوباره راه بیفتی یک راه این است چشم روی هم بگذاری عمر تو تمام می‌شود به جایی هم نمی‌رسی! این ریاضت کشیدن‌ها این‌طوری است، چله‌ گرفتن‌ها، کنترل نفس کردن، تهذیب نفس کردن، این‌ها این‌طوری است سخت است آدم خسته می‌شود یک راه آن این است، یک راه این است که وصل بشوی و بروی اولیاء خدا را پیدا بکنی، یک مشکل داری، آن‌جا هزارتا مشکل داری وقتی خود تو بخواهی بروی هزارتا مشکل، هزارتا کوره راه، هزارتا شاخه می‌روی، این‌قدر راه‌های انحرافی زیاد است، شیطان مدام درست کرده است، گفتم صدتا امیرالمؤمنین درست کرده است در مقابل یک امیرالمؤمنین، شیطان این‌طوری است کار او. شما وقتی نگاه بکنی زندگی خود را نگاه کنید شما، بروید در زندگی خود، زندگی شخصی خود را نگاه کنید ببینید مثلا از اول عمر خود تا حالا چه تصمیماتی گرفته‌اید؟ چه‌کار می‌کردید؟ چه کارهایی می‌خواستید انجام بدهید؟ حالا نصف عمر شما، اکثراً نصف عمر شما تمام شده‌است حالا اگر عمر را مثلاً هشتاد سال بگیریم میانگین عمر را هشتاد سال بگیریم، چهل سال بگذرد یعنی نصف عمر تمام شده‌ است، در این نصف عمر را یک نگاهی کنید یک روز دنبال این بودیم که این مدرک را بگیریم، یک روز دنبال این بودیم که این خانه را بگیریم، یک روز دنبال این بودیم که این ماشین را بگیریم، یک روز دنبال این بودیم که این کار را کنیم… تا عمر ما تلف شد. شیطان ما را سرگرم می‌کند همیشه، یک هدفی می‌گذارد جلوی پای ما و می‌گوییم آقا من حالا این‌جا می‌خواهم این کاره‌ بشوم و چند سالی دنبال آن می‌دویم بعد از آن حالا یا به دست می‌آوریم یا به دست نمی‌آوریم، وقتی به دست آوردیم تازه اگر به دست آوردیم تازه می‌بینیم خیلی هم از زندگی خود راضی نیستیم و حالا دنبال یک چیز دیگری هستیم، سرگرم می‌کند ما را،  ما در زندگی همیشه سرگرم بازی شیطان هستیم، حالا هر کسی به یک راهی، هر کسی به یک چیزی مشغول است آن مشغولیت تا عمر ما تمام بشود. این راه که خود ما بخواهیم برویم و این‌ها با مشکلات روبه‌رو می‌شود، بهترین آن این است که یک اهل دلی پیدا کنیم یک اهل حالی پیدا کنیم، وصل بشویم و زیر نظر او خدمت کنیم به خداوند و نفس او، دعای او، اثر روح او دست ما را بگیرد و ما را به بالا ببرد او فقط می‌تواند این راه، این بهترین راه است حتماً هم نباید امام زمان باشد؟ نه! همین‌که در این مسیر باشد کافی است. این هم یکی از راه‌هایی است که شیطان فریب می‌دهد می‌گوید‌ که فقط امام زمان، تا امام زمان نیامده است هیچ کاری نمی‌توانیم بکنیم، این هم یکی از راه‌های شیطان است. می‌نشینند هزاران هزار، میلیون‌ها نفر نشسته‌‌اند به امام زمان وصل بشوند، نشدند! واقعیت را نگاه کنید. حالا من این حرف را بزنم حالا در یک مسجد بزرگی بود اگر مثلاً پشت تلویزیون بود فردا تکفیر می‌کردند ما را، ولی عقل خود را به‌کار بیندازید و ببینید میلیون‌ها نفر، کدام‌ یک از آنها رسیده‌اند؟ چند نفری رسیدند البته، ولی خیلی‌ها هم نرسیدند، ما نباید جزء آن خیلی‌ها باشیم. امام زمان(ع) نماینده دارد، شاگرد دارد، باید بگردیم و آن‌ها را پیدا کرد. حتماً هم نباید معصوم باشند، نه! همین‌قدر که اهل ایمان باشد، اهل ذکر باشد، در مسیر باشد، فقط در مسیر بودن مهم است. در مسیر بودن، امام زمان هم در مسیر است شما خیال نکنید امام‌ زمان رسیده به یک جایی، خب حالا بگوید من کامل شدم و حالا من منتظر هستم دیگران هم بیایند، نه! امام زمان خود او هم در مسیر است، در نهج‌البلاغه داریم که هر روز اَلحِکمَه الضَّالَّهُ: امام زمان دنبال حکمت است هر روز، هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شود دنبال کمال است. این راه کمال، در راه بودن مهم است، هر کسی در راه بود رسیده است، هر کسی که گفت:

    هرآنچه که گویی که دانا شدم          به هر دانشی بر توانا شدم

    چنان دان که نادان‌تری آن زمان         مشو بر تن خویش بر بدگمان [۳] 

      هر وقت هر کسی گفت که من مجتهد شدم، من عالم شدم ، من شدم فلان، دیگر همان موقع محل سقوط است، همان موقع تو سقوط کردی. عالم‌ ربانی، انسان شیعه کسی است که همیشه در راه است، این راه روزبه‌روز لذت‌بخش‌تر است، روزبه‌روز حیات‌بخش‌تر است، روزبه‌روز پرشعف است، نشاط برانگیز و بهجت‌زا است ولی تمام شدنی نیست همین‌‌طوری می‌روید جلو. امام زمان هم در مسیر است، سیر الی‌الله بی‌نهایت است. بنابراین خیال نکنید ما باید بگردیم یک کسی که رسیده باشد و تمام شده باشد، نه! یکی کسی که در راه باشد را باید انتخاب کنیم که در راه است خود او هم، او می‌تواند شما را ببرد، باید وصل به چنین کسانی شد که این‌ها زیاد هم هستند و کم نیستند، مطمئن باشید خدا برای هر انسانی یک‌ ولیّ و یک حجّتی گذاشته است، نه این‌که برای هر زمانی، برای هر زمانی یک حجّت کامل گذاشته است ولی برای هر مکانی و هر شخصی خداوند یک ولیّ گذاشته است.  بگرد و ولیّ خود را پیدا کن. خب حالا این آقا به من گفت که من چه‌کار کنم؟ گفتم: دو راه دارد، یک راه آن است که سخت است، یک راه آن این است که دست خود را بدهی به یک ولیّ و ولیّ خود را پیدا کنی او دست تو را بگیرد و ببرد. خب او چه‌طوری پیدا می‌شود، او زمانی می‌آید پیش تو که در تو چه ببیند؟ صلاحیت ببیند، در تو درخواست ببیند. اگر در تو درخواست نبیند نمی‌آید پس تو باید نشان بدهی که می‌خواهی، این نشان دادن این‌که می‌خواهم لازمه‌ آن همین حرکت کردن است، همین یک کوشش کردن است. یک کوششی را شروع کن، کمک کن به خود و حرکت بده خود را و همین که حرکت کنی و واقعاً نشان بدهی که بخواهی او می‌آید یعنی بنابراین اصل چیست؟ اصل این است که ما ریاضت بکشیم یا اصل آن است که از آن طرف باشد. اصل این است که ما حرکت کنیم برویم یا اصل این است که از بالا دست ما را بگیرند، کدام اصل است؟ می‌گوییم اصل آن است که از بالا دست ما را بگیرند، اما چه موقع از بالا دست ما را می‌گیرند؟ این‌که که ما یک تکانی بخوریم و یک نشانه‌ای بدهیم، یک علامتی بدهیم تا دست ما را بگیرند.

    تا نگرید ابر کی روید چمن           تا نگرید طفل کی جوشد لبن  )مولوی)

    یک تکانی باید شما بخوری، این بچه باید گریه کند تا مادر بگوید بچه من گرسنه است بیاید شیر بدهد، گریه نکند که می‌گوید گرسنه نیست دیگر

    تا نگرید ابر کی روید چمن           تا نگرید طفل کی جوشد لبن [۴]

    این حرف، یک تکانی ما باید بخوریم، این تکان خوردن را به این آقا عرض کردم یک تکانی باید بخوری، اگر تکان بخوری، تکان الکی نه، تکان واقعی! فیلم بازی نکنی، یک تکان! واقعاً احساس کن که من می‌خواهم واقعاً در خود این احساس را ایجاد کن وقتی در نماز شب وقتی در نماز نافله، در نماز واجب در یک جایی خلوت کردی با خدا، چشم‌های خود را ببند و بگو خدایا من می‌خواهم، التماس کن اصرار کن هرچه‌قدر این‌جا بیشتر اصرار کنی، هر چه بیشتر اشک بریزی، دل تو بشکند و نیاز خود را بیشتر نشان دهی عنایت از آن‌طرف بیشتر می‌شود. می‌گفت: آقا ما این همه خدا خدا می‌گوییم چه‌موقع ما می‌توانیم بگوییم خدا و دعای ما مستجاب بشود؟ خیلی ساده است جواب آن این است که هرچه‌قدر بیشتر نزدیک بشوی، بیشتر از عمق وجود خود بگویی امکان اجابت بیشتر است، خداوند در قرآن صریحاً همین را فرموده است هرچه‌قدر صمیمانه‌تر امکان اجابت بیشتر است. یک تکانی بخوریم یک نیتی بکنیم حرکت کنیم تا آن عنایت شود. عنایت که شود خداوند اولیاء را می‌فرستد، گفت خداوند فرمود: چه کسی می‌داند وقتی یک بنده‌ای به من رو می‌آورد من چه‌قدر خوشحال می‌شوم؟ اگر یک بنده‌ای به من رو بیاورد من چه‌قدر خوشحال می‌شوم؟ فرمود: مثل این است که یک کسی در بیابان از شدت تشنگی رو به موت باشد و از شدت تشنگی حال او بد شده باشد و بخواهد بمیرد بعد آن موقع یکی بیاید و به او یک لیوان آب گوارا بدهد، یک ظرف آب گوارا به او بدهند این بخورد و لذت ببرد و جان بگیرد. چه‌قدر او لذت می‌برد؟ می‌فرماید وقتی بنده من واقعاً به من می‌گوید خدایا من این‌قدر لذت می‌برم، یعنی چه؟ یعنی خدا تشنه این است که بنده‌ها به او رو کنند، خداوند تشنه او است، او بیشتر از ما که ما به او توجه کنیم او بیشتر به ما توجه دارد و همین طور امام زمان(ع) و همین‌طور اولیاءالله، امام زمان گسیل می‌کند این وسیله‌های خود را، این نماینده‌های خود را می‌فرستد می‌فرماید بروید بگردید اهل پیدا کنید، نیازمند پیدا کنید و دست آن‌ها را بگیرید بیاورید. آن‌ها دارند می‌گردند ولی خب،

    طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک     چو درد در تو نبیند که را دوا بکند؟ [۵]

    حسن ختام

    باید درد ببیند، باید ابن درد را ببیند پس بنابراین آن اصل این است که ما از آن طرف یک عنایتی بشود دست ما را بگیرند و ببرند اما از این‌طرف ما باید نشان بدهیم که می‌خواهیم. آن داستان شخص تشنه را گفتم‌ یک شب، باید نشان دهیم که می‌خواهیم، این که نشان داده شود دیگر آن‌ها می‌آیند و این راه آن است، راه همین است. راه این است که ما بخواهیم تا بفرستند و جز این راه دیگری هم ندارد، جز وصل شدن به این موج و به این دریای رحمت و عنایت ‌الهی که دارد توسط اولیاء الهی می‌آید ما غیر از این راه دیگری هم نداریم. هر کسی به جایی رسید از برکت آن نفس اولیاء ‌خدا بود که به جایی رسیدند. خداوند ان‌شاءالله به‌ همه‌ ما توفیق دهد.

     بنابراین از ادله وجوب پیدا کردن ولیّ‌ خدا و اولیاء خدا همان دلیل عقلی بود که گفتیم، روایت آن را هم گفتیم، آیه آن هم گفتیم و بعد مسئله دوم این است که کدام‌ مهم‌تر است؟ ریاضت ما، کوشش ما یا کشش آن‌طرف؟ گفتیم که کشش مهم‌تر است، آن طرف مهم است. حالا یک باز دوباره چند تا دیگر هست یکی جذبه و این کجا است که اگر ان‌شاءالله خدا توفیق داد هفته آینده در مورد این هم صحبت می‌کنیم.


    [۱] . (سوره نحل آیه ۴۳)

    [۲] . (آیه ۴۳ سوره مریم)

    [۳] . (فردوسی)

    [۴] . (مولوی)

    [۵] . (حافظ)

  • نوشته بدون عنوان 62270

    ۲۱/۰۱/۱۴۰۳

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‏‌الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‏‌الله فی السموات و الارضین

    اهم سرفصل های جلسه؛

    • مقدمه
    • تاثیر حرف‌های باطل
    • سوالات داری چند بُعد هستند
    • اهمیت مباحثه در جلسات
    • پاسخ به شبهات
    • ولایت فقط در چهارده معصوم نیست
    • انواع صراط
    • پاسخ به شبهه ( استناد به نقل صوفی)

    مقدمه

    اولین جلسه امسال با آغاز سال نو، که هم سال  خورشیدی است و هم شروع سال عبادی است. شروع ماه مبارک رمضان برای کسانی که عبادت می کنند، ابتدای سال است.

     ان‌شاءالله خداوند توفیق دهد تا آخر امسال؛ درجات و مقامات و احوال خوبی را تجربه کنیم و کمی رشد داشته باشیم. اگر سال آخر عمرمان است با توبه و مغفرت و شفاعت و عنایت الهی به پایان برسانیم.

    تاثیر حرف‌های باطل

    الان زمان، زمان ارتباطات است که به آن می‌گویند دهکده جهانی، یعنی تمام جهان مثل یک دهکده است و همه با هم در فضاهای اینترنتی و وسایل ارتباط ‌جمعی در ارتباط هستند، ولی درعین‌حال ما در یک جهنمی از آشوب و اغتشاش شیطانی قرار گرفته‌ایم؛ سیل شبهات و سیل دروغ و سیل حرف‌های باطل واقعاً به‌صورت سیل است و واقعاً خانه بنیان کن است. در این شرایط خانه ایمان و خانه اعتقادات ما و جوانان ما و فرزندان ما در معرض تهاجم سیل‌آسای شبهات و مطالب کذب و امور واهی قرار گرفته است. همین‌ این گوشی که دستتان است هر کلمه‌ای را بزنید با دنیایی از مطالب روبرو می‌شوید که هر کدام از آن‌ها را که باز می‌کنید می‌بینید که هر کدام از آن‌ها مطالب بسیار شلوغ و متنوع است که انسان فرصت فکر کردن پیدا نمی‌کند، آن‌قدر این تهاجمات زیاد است.

    سوالات داری چند بُعد هستند

     وقتی سوالی می‌پرسند از ما، زمانی‌که می‌خواهیم پاسخ دهیم، می‌بینیم که یک سوال از چند بُعد می‌تواند مطرح‌شده باشد که انسان نمی‌داند از کدام بُعد باید پاسخ دهد. لذا وقتی از  بنده سوالی می‌شود، قبل‌از این‌که پاسخ دهم می‌گویم دقیقاً بگو چه چیزی باعث شده‌است که این سوال به ذهن شما راه پیدا کند! چون چندین عامل باعث می‌شود که یک سوال به وجود آید. و تا ما آن عوامل را نشناسیم نمی‌توانیم پاسخ دهیم، ممکن است شما روی آن عوامل به‌عنوان مثال؛ الف پاسخ دهید ولی عامل ب در ذهن آن طرف باشد! بنابراین جواب شما آن را قانع نمی‌کند، ما در چنین شرایطی هستیم.

    لذا باید شما در این جلسات و بحث‌ رسیدن به حقیقت و رسیدن به عرفان ناب و معرفت ناب و معرفت صحیح، معرفتی که با دروغ و توهم و تخیل و این‌جور امور مخلوط نشده باشد، برای‌اینکه به این‌ها برسید خیلی باید دقت کنید.

    اهمیت مباحثه در جلسات

    خب ما در نمایشگاه که بودیم خوشبختانه یک تحولی ایجاد شد و دوستان متوجه شدند که به‌همین سادگی نیست، با آنکه بعضی‌ها می‌گفتند؛ خب حالا ما اگر بخواهیم عضو این مؤسسه بشویم  برای چی باید برویم با چند نفر بحث کنیم؟! مصاحبه کنیم؟! در این جلسات مباحثه شرکت کنیم؟! خب استاد می‌آید صحبت می‌کند و ما هم می‌آییم گوش می‌کنیم و ثواب می‌بریم و چیزی هم یاد می‌گیریم و می‌رویم! معلوم شد که نه این‌چنین نیست. باید یک مطلب، یک حقیقتی که بیان می‌شود خوب ابعاد و جوانب آن را متوجه شوید تا بتوانید بحث کنید، و الا نمی‌توانید. و یکی از مسائلی که باز در این نمایشگاه متوجه شدیم؛ که آن قشر و آن گروهی که ما تمام تلاشمان متوجه کردن مردم به سوی آن‌ها است،  یعنی آن‌هایی که در لباس اولیای خدا هستند، آن‌ها دشمنان درجه اول ما هستند، شنیده‌اید که می‌گویند امام زمان علیه السلام که ظهور می‌کند آن گروهی که بیشترازهمه با امام مبارزه می‌کنند علما هستند! حالا با اصل این مطلب کاری نداریم ولی آن‌چیزی که شنیده‌ایم این است که اولین گروهی که در مقابل امام زمان می‌ایستند فقها و علما هستند. به‌خاطر این‌که تفکری که آن‌ها از اسلام دارند تفکر مغشوش و مخدوش است و امام زمان می‌آید و می‌خواهد اسلام ناب را بدهد. (حالا بلاتشبیه بلاتشبیه چون این قضیه به مطلب ما خیلی ارتباطی ندارد ولی مارا یاد آن می‌اندازد) ما داریم از یک گروهی تبلیغ می‌کنیم و می‌گوییم علمای ربانی و کسانی که باید متولی شوند و علمای ربانی شوند ولی آن‌ها از همه بیشتر سنگ اندازی می‌کنند و مشکل ایجاد می‌کنند. الان هم شما در جامعه می‌بینید، مثلاً یک روحانی یک حرفی را می‌زند قصدش هم بد نیست و نظرش خوب است و مطلب خوبی را دارد ارائه می‌دهد مثلاً می‌گوید دشمنان درمورد پیامبر چنین فکر می‌کردند، بعد می‌بینید یک عده از روحانیون که آن‌ها دیگر باید بفهمند، مردم ممکن است نفهمند ولی شماها که روحانی هستید باید بفهمید. می‌آیند حمله می‌کنند به این بنده خدا و مورد تهاجم قرارش می‌دهند آن شخص را که چرا این حرف را زدی! خب حرف غلطی نزده است حرف درستی زده است کمی دقت کنید یا به‌عنوان مثال فرض بفرمایید: یک روحانی یک عالمی که یک عمر سابقه خوبی دارد خوب زندگی کرده‌است، مسلمان است، متدین است، عالم است، باتقوا است یک اتفاق در مسائل حقوقی می‌افتد باز می‌بینید که عده‌ای به ‌نام دین به او حمله می‌کنند و آبروی او را می‌برند! دنیای ما این‌چنین است ما در چنین دنیایی واقع شده‌ایم. بنابراین باید خیلی دقت کرد و خیلی مواظب بود و حرف‌ها را خیلی حساب‌شده بررسی کرد و حساب‌شده حرف زد.

    پاسخ به شبهات

    یکی از شبهاتی که مطرح‌شده بود امروز پاسخ می‌دهم.

     آقایی آمد گفت که من با شعار شما مشکل دارم، شعار شما این است که؛ تنها راه رسیدن به سعادت ابدی وصل شدن به سلسله اولیاء الهی است و بس. اولین اشکالی که به وجود آورد این بود که این بس یعنی فقط این راه است! چه کسی گفته است که فقط این راه است؟! بعد خود آن شخص استدلال کرد به آیه‌ای که این حرف را ثابت می‌کند. گفت در قرآن إنَما کلمه حصر است و ما فقط در قرآن داریم «إنَّما وَلیُّکُمُ اللهُ وَ رسولُهُ وَ الَّذینَ آمَنوا الَّذین یقیمونَ الصَّلاهَ وَ یؤتونَ الزَّکاهَ وَ هُم راکِعونَ» [۱] به این آیه استدلال کرد گفت: إنما که در قرآن آمده‌است می‌گوید فقط درمورد این آیه است، ولی حرف شما می‌گوید این راه و این ضد هم است! درصورتی‌که این آیه همان حرف را می‌زند و شعار ما هم همان حرف است ما هم همان حرف شما را می‌زنیم منتها فرق ما و شما این است که شما اولیای الهی را فقط دوازده نفر می‌دانید و این خلاف است. ما می‌گوییم اولیای الهی فقط دوازده نفر نیستند آن چهارده نفر در اوج و در قله هستند و منشأ ولایت هستند. ولی فقط این نیست که فقط آن چهارده نفر اولیای الهی باشند! ولی فقیه یک ولی است. قرآن می‌گوید: «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ» [۲]مومنان بعضی‌هایشان اولیای بعض هستند. پس ولایت فقط در آن چهارده نفر نیست، اولیای الهی زیاد هستند. و روایات زیاد و آیات زیاد می‌فرماید که اولیاء الهی زیاد هستند فقط آن چهارده معصوم نیستند اولیا. اشتباه شما همین است و الا این شعار همان آیه‌ای که ایشان آمد گفت که گفتند قرآن می‌گوید إنَّما وَلیُّکُمُ خدا می‌گوید فقط ولی شما این‌ها هستند این با حرف شما مخالف است! درصورتی‌که اگر دقت کنید این همان حرف است ما هم می‌گوییم إنَّما فقط راه رسیدن به ولایت الهی، رسیدن به سعادت ابدی وصل شدن به اولیاء الهی است. یعنی سعادت ابدی عین اولیای الهی هستند، راه رسیدن به سعادت ابدی رسیدن به اولیای الهی یعنی چی؟ یعنی اولیای الهی همان سعادت ابدی هستند. معنی‌اش همین است دیگر وصل شدن به ولایت الهی. چون در قرآن دو ولایت بیشتر نداریم یک ولایت الهی است و یک ولایت شیطان و دیگر ولایت سومی نداریم.

    اگر شما به ولایت الهی وصل نشوید قطعاً به ولایت شیطان وصل شده‌اید و این به‌اصطلاح شبهه‌ای که خودش اول که شروع کرد همین آیه را خواند یعنی با همین آیه پاسخش داده می‌شد منتها مغلطه و… و بعد هم شنیدم که در طول نمایشگا مرتب می‌آمد و صحبت‌هایی انجام می‌داد.

    ولایت فقط در چهارده معصوم نیست

    خب این اولین پاسخش همین بود که ما بفهمیم ولایت الهی فقط در چهارده معصوم نیست بلکه همان‌طورکه خداوند در قرآن می‌فرماید:  کسانی که ایمان آورده‌اند، کسانی که جهاد کرده‌اند این‌ها جزء حزب، حزب‌الله هستند و اولیای خدا هستند و اولیای خدا « لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لَا هُمْ یَحْزَنُونَ »[۳] یعنی هرکس این‌چنین باشد ولی خدا است، جزء ولی خدا است، جزء اولیای الهی است و کسی که جزء اولیای الهی باشد درواقع به سعادت ابدی وصل شده‌است، ده‌ها پاسخ دیگر هم می‌شود داد.

    انواع صراط

     مسئله دیگر این است که این همان صراط مستقیم است شما در نماز می‌گویید “اهدنا الصراط المستقیم” خدا در قرآن چند تا صراط دارد، دوتا صراط دارد؛ یکی صراط جهنم یکی صراط بهشت و صراط بهشت. همان‌طور که اولیاء انسان یا ولیّ خدا است یا ولیّ شیطان است، انسان یا در صراط بهشت است یا در صراط جهنم و صراط مستقیم یکی بیشتر نیست. وقتی یکی بیشتر نیست شما می‌گویید این صراط چی است؟ می‌گوید صراط کسانی که به آنها نعمت دادیم. آیا کسانی که خدا به آنها نعمت داده فقط چهارده معصوم هستند؟ یعنی خدا فقط به چهارده معصوم نعمت داده دیگر به هیچ‌کس نعمت نداده است؟ به هیچ بنده‌ای خدا نعمت نداده است؟ پس این همه ما می‌گوییم شکر نعمت کنید انسان نعمت دارد حتی به کفار خدا به آن‌ها نعمت داده نعمت چشم، نعمت گوش، نعمت حیات، نعمت طبیعت، نعمت دنیا، این همه نعمت خدا به همه داده است به کفار داده است، البته این‌جا می‌گوید بعد از آن می‌آید جدا می‌کند می‌گوید این نعمتی که به مَغضوبِ عَلیهِم و به ضَالّین دادی این را نمی‌گویم، یک نعمت خاص است که به چه کسانی دادی؟ به یک افراد خاصی دادی. آن‌ها چه کسانی هستند؟ آن‌ها کسانی هستند که ما از خدا می‌خواهیم که ما را به راه آن‌ها هدایت کند و ما هم بشویم جزو مُنعِمُ عَلَیهِم.

     خب این صراط یکی بیشتر نیست، پس شما وقتی می‌گویید راه رسیدن به سعادت ابدی همین یک راه است و غیر از این نیست یعنی می‌خواهید بگویید که «صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ»[۴] همین که در قرآن می‌گوید صراط مستقیم کدام است؟ آن صراطی که این مشخصات را دارد و انسان اگر به این صراط بیاید خوشبخت می‌شود و جز این راه ما صراط دیگری نداریم.

     صراط مستقیم هم یکی است، ما در قرآن صراط‌ها نداریم، یک صراط مستقیم داریم صراط مستقیم هم یکی بیشتر نیست این هم می‌شود همان. پس تنها راه رسیدن به سعادت همین است و بس. اتفاقاً بعضی موقع‌ها دوستان می‌گفتند که تنها راه رسیدن به سعادت ابدی وصل شدن به سلسله اولیاء است کافی است دیگر چون گفتیم تنها یعنی همین، بنده گفتم نه، آن آخرِ آن و بس هم بنویسید یعنی تاکید که جز این راه راه دیگری نیست، راه‌های دیگر یا کوره‌راه است یا بن‌بست است خطرناک است و این تنها راه مستقیم همین یک راه است و بس. ولی جالب این است که من شنیدم بعضی از دوستان قدیمی ما شک و شبهه کردند دچار شک شدند! این دچار شک شدن یعنی این‌که سیستم تربیتی ما هنوز سیستم کاملی نیست، ما باید سیستم تربیتی خود را کامل کنیم، مباحثه‌ها را باید تقویت کنیم، مصاحبه‌ها را باید تقویت کنیم و حالا این طرحی را که ان‌شاءالله دارند دوستان انجام می‌دهند که یک نمایشگاه دائمی ما داشته باشیم و به غیر از این‌جا که هستیم و پایگاه همیشگی ما است و به خاطر جمعیت زیاد ما از این‌جا رفتیم و اگر ان‌شاءالله همین جا هم می‌توانید نمایشگاه دائمی را برپا کنید این نمایشگاه را که شما ببینید دیگر بسیاری از سوالات شما جواب داده می‌شود.

    پاسخ به شبهه ( استناد به نقل صوفی)

    مطلب دیگر این بود که گفتند که مطالبی که شما می‌گویید مطالب و حرف‌های صوفی‌ها و دراویش هستند، اولاً این را بدانید که صوفی و صوفی‌گری یک پدیده فرهنگی است برای جامعه ما است برای ایران و ایرانی و برای کشور ما است، یک ذخیره است یک ثروت فرهنگی است یعنی صوفی‌هایی که ما داشتیم به غیر از این‌که حالا بحثی ندارم روی حق و باطل آنها مثلاً شما می‌گویید که تخت جمشید یک ذخیره فرهنگی ما است حالا این‌که در تخت جمشید چه جنایت‌هایی انجام شده ما کاری نداریم یا مثلاً فرض بفرمایید موسیقی ایرانی خب این موسیقی ایرانی وسیله‌ای بوده در بسیاری از مراسم لهو و لعب و فساد و گناه و عیاشی و شهوت‌رانی، درست است؟ خب بله موسیقی یک وسیله‌ای بوده که در خیلی از آن‌جاها استفاده می‌شده اما به عنوان یک مثلاً عضوی از فرهنگ ایرانی باید نگه داشته بشود و به صورت صحیح اجرا بشود، صوفی‌گری هم همین‌طور. صوفی‌گری و عرفان یک جزئی از فرهنگ ایرانی ما است که بد داشته خوب هم داشته است. بسیاری از صوفی‌ها بودند که بزرگ بودند اهل تقوا بودند اهل عبادت بودند اهل کرامت بودند، این‌ها واقعیت‌هایی است که هست البته داخل آن‌ها افراد منحرف هم بودند زیاد بودند و در همین بحث‌های صوفی‌گری دروغ و داستان و تخیل خیلی زیاد است. الان مثلاً فرض بفرمایید کتاب مثنوی مولوی آیا شما می‌توانید بگویید مثنوی مولوی یک چیز مزخرف است؟ مثل بعضی از متحجرین حالا در لباس روحانیت یا در لباس غیر روحانیت افراد منجمد و خشک ذهن مثلاً می‌آیند می‌گویند آقا مولوی چون گفته که مثلاً از خلفا تجلیل کرده چون کلمات رکیک اشعار زشت مثلاً دارد ما بگوییم مثنوی یک چیز بیخود است و این را بیندازیم کنار! نه، مثنوی یک ثروت فرهنگی ما است. یا مثلاً حافظ اگر بعضی جاها از شراب و معشوق و از مِی و این‌ها صحبت کرده ما بگوییم مثلاً حافظ یک چیز بیخود است، نه! حافظ یک ارزش فرهنگی برای ما است یک ثروت فرهنگی برای ما است ما نمی‌توانیم به خاطر چندتا اشکال یا یک سری اشکالات کلاً بگذاریم کنار. اگر کسی بخواهد کلاً بگذارد کنار خب اشکال دارد. یا مثلا فردوسی، فردوسی در مورد زن یک تعابیر خیلی بدی دارد اما آیا کسی می‌تواند بگوید حالا مثلاً پس بیاییم بگوییم فردوسی زن ستیز بوده و چون زن ستیز بوده پس مثلاً فردوسی باید برود کنار،  اگر این‌طوری بخواهیم دیگر هیچ چیزی برای ما نمی‌ماند و آن ثروت تاریخی ما از بین می‌رود. ما این‌ها را قبول داریم به عنوان یک ثروت قبول داریم و اشکالاتی هم داشتند، معصوم نبودند، قرآن نیست که بگوییم هیچ اشکالی ندارد که، این‌ها اشکالاتی داشتند ایرادهایی هم داشتند ممکن است ایرادهایی هم به آنها وارد بشود و قطعاً وارد می‌شود بعضی موقع‌ها ولی این‌ها ثروت‌هایی هستند که ما باید داشته باشیم. مثل این است که مثلاً در یک خانواده یک عضوی از خانواده اشکالاتی داشته باشد کسی او را طرد نمی‌کند او را نگه می‌دارند سعی می‌کنند او را اصلاح کنند سعی می‌کنند او را پاک کنند و خوبی‌های او را نگه دارند. این‌ها اعضای خانواده فرهنگی ما هستند بنابراین صوفیه را کسی بخواهد به طور کلی بزند کنار کلاً رد کند بله این کار اشتباهی است، در تاریخ ما صوفی‌هایی داشتیم دراویشی داشتیم که این‌ها افراد با تقوا افراد پاک افراد عارف مسلک حالا اگر عارف هم نبودند ولی عارف مسلک بودند عارفانه زندگی می‌کردند و این‌ها بعضی از آن‌ها حتی صاحب کرامات بودند یک کارهای عجیب غریب می‌کردند به خاطر آن پاکسازی‌ایی که داشتند، البته اشکالاتی داشتند. دیگر شیخ‌ اکبر که همه او را قبول دارند همه علمای شیعه و غیر شیعه ایشان را قبول دارند حالا مثلاً همین آقایانی که می‌آمدند آن‌جا می‌گفتند دیگر در مورد امام در مورد شهید مطهری در مورد مقام معظم رهبری که این‌ها این حرف‌ها را نمی‌زدند که، همین سه بزرگوار مثل شهید مطهری مثل امام خمینی مثل رهبر ما، این‌ها خب همه شیخ محی‌‌الدین را به عنوان یک شخصیت بزرگ می‌شناسند. محی‌الدین پر از اشکال است اشکالات اساسی هم دارد ما او را قبول نداریم یعنی به عنوان عرفان ناب قبول نداریم محی‌الدین عربی را ولی بالاخره یک شخصیتی بود یک شخصیت بزرگی بوده است. این‌ها را باید جایگاه هر کدام را باید انسان بداند نه کلاً رد کند نه کلاً تایید کند ولی به عنوان یک ثروت ملی یک ثروت فرهنگی ما باید این‌ها را حفظ کنیم قدردان آن‌ها باشیم خب صوفیه این‌طوری هستند ولی ما با صوفیه فرق می‌کنیم یعنی عرفان ما عرفان شیعی است. ما این‌جا درست است گفتیم آن‌ها ثروت فرهنگی ما هستند و از آن‌ها استفاده می‌کنیم اشعار آن‌ها را می‌خوانیم مطالب آن‌ها را می‌گوییم کتاب‌های آن‌ها را می‌خوانیم نقد می‌کنیم بررسی می‌کنیم حالا در آینده که کلاس‌های تخصصی عرفان گذاشته بشود شما می‌بینید که ما همین‌طوری خط به خط حرف‌های بزرگان عرفان را می‌زنیم و نقد می‌کنیم بررسی می‌کنیم، حتی برای خود حضرت امام را نظرات امام خمینی را آن‌ها را بررسی می‌کنیم به عنوان یک طلبه بررسی می‌کنیم. ما نه تنها مطالب حضرت امام بلکه خود آیات قرآن را بررسی می‌کنیم تدبر می‌کنیم می‌گوییم اگر این باشد غلط است اگر این باشد درست است، اگر این برداشت باشد غلط است، اگر این برداشت باشد درست است، حرف‌های ائمه هم همین‌طوری نقادی علمی می‌کنیم این‌ها هیچ اشکالی ندارد. نه این‌که اشکال بگیریم نقادی علمی می‌کنیم یعنی سعی می‌کنیم بفهمیم آن‌ها چه چیزی گفتند اگر منظور آن‌ها این است غلط است ولی منظور آن‌ها این باشد درست است مثلاً. این‌طوری بررسی می‌کنیم و می‌گوییم منظور امام این بوده است، منظور امام صادق این بوده چون این با قرآن می‌خواند، به این می‌گویند چی؟ به این می‌گویند تدبر. خود قرآن هم همین‌طور، آیات قرآن را هم ما تدبر می‌کنیم می‌گوییم این‌جا که گفته خداوند بر عرش نشست اگر منظور از عرش صندلی باشد این غلط است این درست نیست، پس منظور قرآن این نیست. به این می‌گویند تدبر به این می‌گویند نقادی کردن یعنی دنبال اصل مطلب دنبال حقیقت مطلب گشتن و پیدا کردن، این اشکالی ندارد و ما این کارها را می‌کنیم و قصر و ثمین آن را پیدا می‌کنیم ارزشمند و غیرارشمند آن‌ را پیدا می‌کنیم و روی آن‌ها بحث می‌کنیم که آقا مثلاً حافظ این‌جای آن درست است و این‌جای آن غلط است مولوی همین‌طور و بررسی می‌کنیم اما این‌که ما مثلاً صوفی باشیم نه، ما صوفی نیستیم و صوفیه خیلی حرف‌های آن‌ها غلط است خیلی جاها هم حرف‌های آن‌ها درست است از جمله حرف‌های درست آن‌ها که با تعالیم ائمه می‌خورد همین مسئله حقیقت، طریقت و شریعت است. این تقسیم بندی که صوفیه اولاً برای صوفیه نیست در کتاب مصباح الشریعه آمده منسوب به امام صادق است که بسیاری از آن می‌تواند درست باشد و منسوب به امام صادق باشد و این مطلب حتی اگر منسوب به امام صادق نباشد یک حرفی است که این‌ها زدند و با تعالیم امام صادق می‌خواند. خیلی حرف‌ها هست که یک کسی می‌آید یک حرف‌های جدیدی می‌زند ولی این ممکن است در آیات قرآن نداشته باشیم. مثلاً ما در قرآن نداریم که اطاعت از ولی فقیه کنید تا به مملکت شما آسیبی نرسد، ما همچین آیه‌ای نداریم. یکی بیاید بگوید آقا کجای قرآن این را نوشته؟ حالا شما به او چه می‌گویید؟ می‌گویی پس این غلط است؟ می‌گویی نه آقاجان این حرف یک فقیهی است که با روح قرآن آشنا است.

     بنابراین این‌که تا ما بیاییم یک چیزی بگوییم بگوییم آقاجان این حرف صوفیه است این غلط است اولاً باید ببینیم خب حرف صوفیه باشد حرف هر کسی باشد ببینیم حرف او درست است یا درست نیست؟ این تقسیم حقیقت، طریقت و شریعت این با تعالیم دینی همه علمای ما می‌خواند. مثلاً فقها گفتند که تعالیم دینی ما سه قسم است عقاید، اخلاق، احکام. این عقاید همان بحث حقیقت است، اخلاق همان بحث طریقت است و احکام همان بحث شریعت است، همان است کلمات آن فرق کرده است. یا این‌که در تعالیم است ما دنیا داریم برزخ داریم آخرت داریم، این‌ها سه ساحتی است که وجود انسان در آن‌جا ظاهر می‌شود شریعت مربوط به دنیا است و طریقت مربوط به برزخ است و حقیقت مربوط به آخرت است و باز سه قسمت شده است. مثلاً قلب، نفس یا روح؟ نفس بدل مثلاً این تقسیم‌بندی‌ها تقسیم‌بندی‌هایی است که آن حاقِّ دین از تعالیم کلی گرفته شده است و یک تقسیمی هم ما کردیم که خیلی هم کاربرد دارد؛ گفتیم حقیقت، واقعیت و باطل. یعنی بین باطل و حقیقت ما آمدیم یک چیزی پیدا کردیم به نام واقعیت، گفتیم این سه تقسیم‌بندی حالا تا به حال هیچ‌کس نگفته خب ما گفتیم. باشد خب این‌که می‌گویند تولید علم کنید یعنی همین دیگر، یعنی بیایید از آیات قرآن از تعالیم قرآن مطالب جدیدی استخراج کنید و به صورت زیبا عرضه کنید که مردم بتوانند بهتر بفهمند این هیچ اشکالی ندارد و کار خوبی هم هست.

    حسن ختام جلسه

     پس این دوتا شبهه: یکی این‌که می‌گوییم تنهایی راه خلاف قرآن است جواب آن را دادیم البته جواب خیلی زیاد دارد ولی با همان آیه حالا شاید جلسات آینده باز من بگویم، خود شما هم می‌توانید بگردید پیدا کنید. یکی این هم که این حرف صوفیه است گفتیم حالا صوفیه باشیم، امام صادق فرمود: اُنظُر إلَی ما قالَ وَ لا تَنظُر إِلَی مَن قالَ. ببین چه می‌گوید، نگاه نکن چه کسی می‌گوید. تا کسی حرف زد نگو ذات تو خراب است، بنابراین حرف تو هم غلط است، بررسی کن ببین آن مَا قَآل چیزی که می‌گوید درست است یا نه؟ حالا صوفی بگوید: “الحکمه ضاله المؤمن فخذ الحکمه و لو من اهل النفاق” یعنی علم را بگیرید حتی از چین یا از اهل نفاق یعنی همین، یعنی گاهی موقع‌ها یک آدمی ممکن است عقیده او اشتباه باشد یک حرف قشنگ و تمیزی بزند اشکالی ندارد آن حرف را ببین غلط یا درست است و این تقسیم‌بندی معارف به حقیقت و طریقت و شریعت ظاهراً اشکالی ندارد.


    [۱] . (سوره مائده آیه ۵۵) 

    [۲] . (سوره توبه آیه۷۱)

    [۳] . (سوره یونس آیه ۶۲)

    [۴] . (سوره ابراهیم آیه ۴)

  • نوشته بدون عنوان 61986

    ۱۵/۱۲/۱۴٠۲

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‏‌الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‏‌الله فی السموات و الارضین

    اهم سرفصل موضوعات این جلسه؛

    *مقدمه

    * شیطان و صراط مستقیم

    * شیطان با چه اشکالی بر افراد وارد ؟

    * یقین؛ نعمت الهی است

    * عواملی که انسان را در زندگی دچار مشکل می‌کنند

    * چه زمان به نعمت‌های الهی می‌رسیم

    * سنخیت بین ارواح

    * حسن ختام

    مقدمه

    قبل‌از این‌که بحث ولایت روحی و سنخیت روحی را به اتمام برسانیم و این بحث را تکمیلش کنیم، یک سوالی مطرح‌شده است که برای خیلی از دوستان و عزیزانی که تازه ورود شده‌اند به جلسات ما ممکن است پیش آید و خصوصاً افرادی که می‌خواهند در عالم ایمان و در عالم یقین وارد شوند و سیروسلوک کاملی داشته باشند.

     شیطان و صراط مستقیم

     در ابتدای راه ممکن است یک موانع و مشکلاتی فراهم شود دلیلش هم این است (که البته طبیعی است) شیطان و شیاطین این راه را دوست ندارند و همان‌طورکه در کلام آسمانی قرآن آمده‌است شیطان به درگاه خداوند عرض کرد که لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ من بر سر صراط المستقیم می‌نشینم و مانع از آمدن بندگان تو به صراط مستقیم می‌شوم.

    خب صراط مستقیم گفتیم همین صراط نورانی ولایت است. همین چیزی که انسان‌های عارف و انسان‌هایی که طالب سیروسلوک هستند، به دنبال یک زندگی ایده‌آل هستند، دنبال بهترین نوع زندگی هستند این صراط مستقیم است و حتماً شما هم در مباحثه‌ها شنیده‌اید که صراط مستقیم یعنی بهترین راه و بهترین روش برای زندگی و یک زندگی ایده‌آل، یک زندگی مطلوب، یک زندگی آرمانی. اگر کسی بخواهد خوب زندگی کند خداوند به این نوع زندگی و این روش را می‌گوید صراط مستقیم. و شیطان می‌گوید که من می‌آیم آن‌جا می‌نشینم و مانع ورود انسان‌ها به صراط مستقیم می‌شوم.

    شیطان با چه شکل‌هایی بر افراد وارد می‌شود؟

      کسانی که می‌خواهند وارد این مسیر شوند، وارد مسیر ولایت الهی می‌خواهند بشوند و می‌خواهند سیروسلوک سلوک داشته باشند به طرف خداوند و به‌طرف سعادت ابدی، اولین موجودی که با آن برخورد می‌کنند شیطان است، منتها شیطان خودش را در لباس شیطانی خودش که نشان نمی‌دهد! شما باید ببینید وقتی‌که تصمیم می‌گیرید که یک کار خیری انجام دهید، شیطان خودش را چگونه نشان می‌دهد با شکل‌های مختلف با لباس‌های مختلف گاهی موقع ها با لباس تهدید می‌آید و گاهی موقع‌ها با لباس تطمیع می‌آید، گاهی موقع‌ها برای ترساندن شما یک مصیبت‌ها و مشکلاتی را سر راه شما قرار می‌دهد. گاهی موقع‌ها برای منحرف کردن شماها از صراط مستقیم در باغ سبز نشان شما می‌دهد و این دو چهره مهم شیطان است یعنی شیطان در دو چهره مهم البته با شکل‌های مختلف ولی در دو عنوان نشان می‌دهد گاهی موقع ها می‌آید شما را می‌ترساند و برای شما مشکلات و مصیبت و دردسر درست می‌کند که شما بگویید آقا من اصلاً این راه را نمی‌خواهم، این راه منحرف است و گاهی موقع‌ها می‌آید می‌بیند که شماها از آن افراد نیستید که با مشکلات از راه به‌در شوید می‌آید با راه‌های دنیایی وارد می‌شود؛ با مال و ثروت، با نعمت، با امور به‌ظاهر خوب شما را فریب می‌دهد و آن طرف مشغول می‌کند. به‌عنوان مثال یکی می‌گوید آقا ما از وقتی‌که تصمیم گرفته‌ایم آدم خوبی شویم، تصمیم گرفته‌ایم که سیروسلوک داشته باشیم، یک زندگی خوبی را شروع کنیم! دچار مشکلات شده‌ایم؛ مشکل مالی پیدا کرده‌ایم، مشکل خانوادگی پیدا کرده‌ایم، محل کار اذیتمان کردند برشکست شده‌ایم و… می‌گویند؛ خب ما نمی‌رسیم با این مشکلات مالی که داریم این راه را ادامه دهیم اصلاً نمی‌رسیم که ذکر خدا انجام دهیم، قبلاً اهل نماز بودیم، نماز شب می‌خواندیم، هیئت می‌رفتیم، دعای ندبه، کمیل، زیارت می‌رفتیم اما از وقتی‌که تصمیم گرفته‌ایم که طبق برنامه ولایت الهی کار کنیم مشکلاتمان بسیار زیاد شده‌است و نمی‌توانیم! این‌ها یکی از راه‌هایی است که شیطان وارد می‌شود و این مشکلات را ایجاد می‌کند. بعضی‌ها هستند به‌محض این‌که می‌خواهند این راه را برود می‌بینند که یک‌دفعه بورسیه خارج از کشورش درست می‌شود و باید برود خارج از کشور درس بخواند، ده سال دوازده سال تلاش کرد که برود دانشگاه خارج درس بخواند نمی‌شد از وقتی‌که تصمیم گرفت که در این راه باشد یک‌دفعه بورسیه او آمد یا یک‌دفعه یک شغل خیلی خوب با درآمد خیلی‌خوب پیدا کرد که دیگر نمی‌تواند بیاید در این مسیر… شیطان از هر راهی وارد می‌شود. تنها یک گروه را شیطان به آن‌ها کاری ندارند؛ آن کسانی که دقت کنید آن کسانی که قاطعانه و محکم می‌گویند که ما می‌خواهیم در این راه بایستیم و هرآنچه پیش آید دست برنمی‌داریم و می‌خواهند محکم این راه را ادامه دهند.

    یقین؛ نعمت الهی است

     آن افرادی که شل هستند با آن مشکلات از راه به‌در می‌شوند، و با آن نعمت‌ها از راه به‌در می‌شوند. شخصی که محکم نیست با یک مقدار مشکلات راه را رها می‌کند، چون قاطعانه تصمیمی ندارد، برای چه ما می‌گوییم یقین باید ایجاد شود؛ مرحله اول یقین است و این‌که ما درطول سیروسلوک مراحل یقین را طی می‌کنیم چون خداوند متعال به نبی مکرمش که حبیب خدا بوده‌است و از همه عالم پیش او عزیزتر است به او می‌گوید: «اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ»[۱] آن‌قدر عبادت کن که این یقین روزبه‌روز بیشتر به طرفت روی آورد. این آیه خیلی عجیب است؛ نمی‌گوید تا یقین به دست آوری می‌گوید تا این‌که یقین بیاید به‌طرف تو! یعنی یقین یک نعمت الهی است باید عبادت کنی تا ما به تو یقین دهیم. این یقین یعنی آن چیزی که انسان دیگر از آن دست برنمی‌دارد. یقین یعنی آن علمی که همراهش شک و تردیدی نیست اگر شک و تردید باشد شیطان موفق می‌شود وقتی با شک‌وتردید انسان یک راهی را انتخاب کند شیطان اذیتش می‌کند این هم نمی‌تواند آن کار را انجام دهد. اما اگر یقین باشد شیطان می‌گوید برای آن کسانی که در مسیر یقین قرار گرفته‌اند نمی‌توانم کاری انجام دهم مثلاً شیطان یه‌کم عقل دارد و آن عقلش این است که وقتش را تلف نمی‌کند می‌گوید آقا این آدم را ما هر چه برویم اذیتش کنیم مثل حضرت ایوب که دچار مصیبت‌های بسیار بزرگ شد، دچار بسیار مشکلات سختی در زندگی شد، خانواده‌اش را از دست داد بیماری‌ها، شکست مالی پی‌درپی… ولی حضرت ایوب صبر کرد در مقابل مشکلات و خدای‌نکرده ناسپاسی نکرد و محکم ایستاد.

     شیطان سر مسئله حضرت علی درس گرفت، آقا کسی که تصمیمش قطعی است وقتمان را تلف نکنید و به آن بچه شیطان‌ها و نوکرانش هم گفت که وقتتان را تلف نکنید بروید به سراغ کسانی که شک دارند، بروید به سراغ آن‌ها، آن‌ها را خوب می‌شود از راه به‌در کرد. ولی آن شخصی که یقین دارد محکم ایستاده است، وقتتان را تلف کرده‌اید این دست برنمی‌دارد.

     من پیش نهاده‌ام که در خون.

    برگردم و برنگردم از یار.

     گر دنیی و آخرت بیاری.

     کاین هر دو بگیر و دوست بگذار.

    ما یوسف خود نمی‌فروشیم.

    تو سیم سیاه خود نگه دار

    می‌گوید: [اگر سر از بدن جدا شود از دوست دست برنمی‌دارم و اگر دنیا و آخرت را هم به من بدهید که از دوست دست بردارم، من این دنیا و آخرت را نمی‌خواهم، من تصمیمم قطعی است که به‌هیچ‌عنوان از این راه دست برندارم، من این را نمی‌خواهم] این می‌شود یقین.

    سخن کز روی دین گویی؛ چه عبرانی چه سریانی

    مکان کز بهر حق جویی؛ چه جابلقا چه جابلسا

    بهرچ از راه دور افتی؛ چه کفر آن حرف و چه ایمان

    بهرچ از دوست وا مانی؛ چه زشت آن نقش و چه زیبا [۲]

     هرچیزی که بخواهد ما را از راه خدا و از این راه ولایت الهی دور کند هرچیزی که باشد ما نمی‌خواهیم. این یقین وقتی که باشد شیطان وقتش را تلف نمی‌کند، لذا کسانی که با یقین می‌آیند این‌ها در ابتدای راه شیطان نمی‌تواند سراغشان برود البته در مسیر به بلایایی دچار می‌شوند که آن بلایای طبیعتش است. که بحث که آن یک بحث دیگری است ولی در شروع شیطان نمی‌آید و وقت خودش را تلف نمی‌کند. این است که شیطان گفت فَبِما أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ [۳]

    عواملی که انسان را در زندگی دچار مشکل می‌کنند

    بنابراین شما ببینید اگر برای شروع کار دچار مشکلات می شوید بدانید که این احتمال دارد که شیطان باشد. البته ما موانع و مشکلات و مصیبت‌هایی که بر سر ما می‌آید معمولاً چهار پنج نوع است، حالا بنده یک روز این‌ها را برای شما می‌گویم. بعضی از این‌ها منشاءشان چشم‌زخم است، بعضی‌ها طلسم و جادو است، بعضی‌ها طالع انسان است، بعضی‌ها حق‌الناس است، بعضی‌ها گناه است… این‌ها عاملی است که انسان در زندگی دچار مشکلات می‌شود و عرفان مقربین برای هرکدام از این‌ها راه دارد. یعنی شما وقتی در مسیر عرفان مقربین می‌آیید یک سری کارهایی انجام می‌دهید که نه کسی می‌تواند به شما چشم زخم داشته باشد، نه کسی می‌تواند شما را طلسم و جادو کند، نه حق‌الناس و نه گناهان هیچکدام نمی‌توانند مانع سیر و سلوک شما شوند. این‌ها همه‌شان این است که منشأ مشکلات همه انسان‌ها در زندگی یکی از این‌ها است که البته یک امتحانات الهی هم وجود دارد در مسیر که برای ساخته شدن انسان است و آن‌ها مشکلی نیست که انسان را از راه باز بدارد آن‌ها برای تربیت انسان است.  امام حسین می‌فرماید:  إلهی أمرت بالرجوع إلى الاثار، الهی ترددی فی الاثار ومرفوع الهمه عن الاعماد علیها ، إنک على کل شئ قدیر. خدایا من می‌دانم که این حوادث مختلفی که برای من پیش می‌آید می‌خواهید خداشناسی من را بیشتر کنی.

     انسان مؤمن در زیر و زبر زندگی خدا را می‌شناسد، در بیماری با یک جلوه‌های خدا آشنا می‌شود، در سلامت با یک جلوه‌های خدا آشنا می‌شود، او همه این‌ها را نعمت می‌بیند! ما با او کاری نداریم او در مسیر مصیبتی نمی‌بیند، او همه این‌ها را جلوه‌های خدا می‌بیند و می‌فهمد مثل یک کسی که دارد یک مسابقه می‌دهد، در این مسابقات دیدید که‌ موانعی می‌گذارند و تا قهرمان این موانع را یکی یکی طی کند تا برسد به بالا، این می‌داند که این موانع برای چه چیزی است؟ برای این‌که بتواند آن جایزه را بگیرد برای همین از موانع بدش نمی‌آید بلکه با استقبال و با آمادگی می‌رود. انسان مؤمن این‌طوری است که من چندین مثال تا به حال زده‌ام برای شما در این زمینه‌.

     پس بنابراین این سؤالی که دوستان می‌پرسند گاهی موقع‌ها می‌گویند ما در مسیر دچار مشکلات می‌شویم، گره می‌خورد کار ما، هر کجا می‌رویم به درب بسته برخورد می‌کنیم، این اگر در شروع کار هستید و انتخاب این روش زندگی، این بهترین روش زندگی همین عرفان مقربین این سیروسلوک در مسیر ولایت، اگر در این‌جا هستید بدانید که شیطان است که به چهره‌های مختلف دارد وارد می‌شود و راه آن این است که شما هر چه بیشتر نسبت به این مسیر تفکر کنید، هر چه بیشتر نسبت به این‌که این مسیر این راه بهترین راه زندگی است، هرچه به این‌که‌ به‌ غیر از این راه چاره‌ای ندارید، به قول حافظ:

    ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم         از بد حادثه این‌جا به پناه آمده‌ایم [۴]

    یعنی انسان ببیند که هیچ چاره‌ای به غیر از این ندارد.

    چاره این است و ندارم به‌ ازاین راه دگر         که دهم جای دگر دل به دل‌آرای دگر[۵]

    چه زمان به نعمت‌های الهی می‌رسیم

    چاره‌ای دیگر نداریم که! فکر دیگری نداریم، هر چه شما به این مسئله بیشتر فکر کنید یقین شما نسبت به این‌ راه بیشتر می‌شود و وقتی یقین شما بیشتر شود مشکلاتی که از ناحیه شیطان است برطرف می‌شود. نعمت‌هایی که ظاهری است و منشأ شیطانی دارد این نعمت‌ها هم از بین می‌رود چون این نعمت‌ها، نعمت نیست! ظاهر آن نعمت است و باطن آن محنت است، یعنی شما پولدار می‌شوید ولی از آن طرف می‌بینید مریضی‌های بزرگ‌، پولدار می‌شوید از آن طرف می‌بینید عمر شما تلف شد، پولدار می‌شوید از آن طرف می‌بینید معنویت شما از بین رفت، این‌ها نعمت‌های شیطانی است این‌ها چیزهایی است که شیطان سر راه انسان قرار می‌دهد. وقتی این‌ها از بین رفت یعنی مشکلاتی که منشأ شیطانی از بین رفت و نعمت‌هایی که ظاهراً نعمت است ولی باطناً نعمت نیست و منشأ شیطانی است، این‌ها از بین رفت، آن موقع به نعمت‌های الهی می‌رسیم، آن موقع به تربیت‌های الهی می‌رسیم که همه این‌ها لذت بخش است، مشکلات آن هم لذت بخش است. گفت:

    در بلا هم می‌چشم لذات او        مات اویم مات اویم مات او [۶]

    یعنی بلاهایی که از طرف دوست و از طرف خدا می‌آید چون بُعد تربیتی آن را انسان می‌بیند لذت می‌برد‌. بلاها را هم برای او لذت بخش می‌شود، پس بنابراین راه همین است که ما به دنبال یقین می‌رویم. این یقین مراتب دارد: یقین اولیه، علم‌الیقین، عین‌الیقین، حق‌الیقین و هرچه برویم بالاتر این یقین بیشتر می‌شود تا به درجات عالی رسیده بشود. پس این مسئله را ان‌شاءالله توجه داشته باشید کسانی‌که ابتدای راه هستند از مشکلات ناراحت نشوند و از نعمت‌ها فریب نخورند برای این‌که این‌ها، این نعمت‌های ظاهری که باطن آن عذاب است و آن مشکلاتی که وقت ما را تلف می‌کند، عمر ما را تلف می‌کند، نمی‌گذارد ما در مسیر باشیم، مشکلات را بگذارند کنار، راه آن این است که روی این مسئله دقت‌ کنند به یقین برسند. یقین را هم حالا دوستان در جلسات مباحثه گفتند ما هم به مرور این‌جا سؤالات را جواب می‌دهیم و خدمت شما عرض می‌کنیم.

    فرمود پیامبراکرم، نبی‌مکرم اسلام(ص) فرمودند:

    “الاَرواحِ جُنُودُ مُجَنَّدَه”

    روح‌ها یک سپاهیانی هستند صف کشیده در عالم ارواح، در عالم ارواح این‌ها صف‌ کشیده هستند .

    “فَما تَعارَفَ مِنها ائتَلَفَ وَ مَا تَنَاکُرَ مِنهَا اختَلَفَ. کنزالعمال”

    سنخیت بین ارواح

    آن روح‌هایی که آن دنیا در عالم روح با هم  بودند در این دنیا به هم گرایش دارند، به هم علاقمند هستند. آن روح‌هایی که آن‌جا با هم نبودند این‌جا با هم نیستند، به هم گرایش ندارند یعنی یکی از نشانه‌های سنخیت البته نه سنخیت حقیقی، فرق سنخیت واقعی و سنخیت ظاهری همین است که ما قبل از این‌که به این عالم بیاییم روح ما در عالم بالا در عالم ارواح با یک‌سری از ارواح آن‌جا محشور بوده است، حالا خوش‌به‌حال آن‌هایی که با ارواح خوب آن‌جا محشور بودند، این‌جا که می‌آیند به افراد خوب گرایش دارند به افراد مؤمن گرایش دارند به افراد با درجات روحی بالا گرایش دارند. آن‌هایی که آن‌جا با ارواح بد محشور بودند این‌جا که می‌آیند یک مقدار گرایش آن‌ها به این است، این است که بعضی موقع‌ها ما می‌گوییم کسی که ولایت را قبول ندارد، کسی که با اولیاء خدا دشمنی می‌کند یا بی‌شعور است یا لقمه او و نطفه او و این‌ها مشکل دارد این به‌ خاطر همین است. گاهی موقع‌ها تهاجم تبلیغاتی این‌قدر بد گفتند در ذهن این جوان که می‌گوید اصلاً من نمی‌خواهم بشنوم. شما حتماً در آینده با افرادی روبه‌رو می‌شوید که از جهل مرکب آن طرف‌تر رفتند. ما یک کسی را داریم در یک جایی به‌ او می‌گوییم علامه جهل مرکب پلاس، می‌گوید که علامه جهل مرکب پلاس یعنی چه؟ می‌گویم‌ به‌خاطر این‌که‌ جنابعالی خود را همه‌ چیز دان می‌دانی در صورتی که هیچ چیز نمی‌دانی، خیال می‌کند همه‌ چیز دان است و با کتاب خواندن با یک کتاب خواندن، دو عدد کتاب خواندن ،سه عدد کتاب خواندن اسلام ‌شناس می‌شود. جهل مرکب این است که نمی‌دانی که نمی‌دانی و خیال می‌کنی می‌دانی، می‌گوید پلاس آن چیست؟ می‌گویم پلاس آن یک مرتبه بالاتر از جهل مرکب است. گفت:

    آن‌کس که نداند و نداند که نداند        در جهل مرکب ابدالدهر بماند

    آن‌کس که نداند و بداند که نداند        لنگان خرک خویش به منزل برساند

    چون می‌داند که نمی‌داند و می‌رود یاد می‌گیرد دیگر.

    آن‌کس که بداند و نداند که بداند      آگاه نمایید که بس خفته نماند

    می‌داند ولی خیال می‌کند نمی‌داند، بعضی‌ها این‌طوری هستند بعضی‌ها می‌دانند، خیال می‌کنند نمی‌دانند و وقتی می‌روند مطالعه می‌کنند می‌گویند بابا این‌ را که ما می‌دانستیم، این‌ همانی است که ما می‌دانستیم، او را باید بیدار کنید.

    آن‌کس که بداند و بداند که بداند        اسب خرد از گنبد گردون بجهانند

    آن‌که می‌داند و می‌داند که می‌داند این از همه مقام او بالاتر است، حالا از این طرف بخوانیم

    آن کس که بداند و بداند که بداند         اسب خرد از گنبد گردون بجهاند
    آن کس که بداند و نداند که بداند         آگاه نمایید که بس خفته نماند
    آن کس که نداند و بداند که نداند         لنگان خرک خویش به منزل برساند
    آن کس که نداند و نداند که نداند          در جهل مرکب ابدالدهر بماند [۷]

    یکی است از این‌ها بدتر است او نمی‌داند و نمی‌خواهد هم بداند.

    آن‌کس که نداند و نخواهد که بداند         حیف است چنین جانوری زنده بماند

    این دیگر یک جانور است دیگر، این‌ آقایی که من می‌گویم همین‌طور است، علامه جهل مرکب پلاس یعنی این‌که اصلاً یک چیز بالاتر است و دشمنی با ولایت به این‌جا کشانده می‌شود، کسی که ولایت را قبول نداشته باشد و دشمنی کند با اولیاء خدا و شیوه‌ او هم این‌طوری است که می‌گوید: آقا من آخوند می‌بینم بدم می‌‌‌آید، آقا آیت الله دستغیب آن مرد بزرگ‌ آن مرد روحانی، ولیّ‌ خدا را از او خوشم نمی‌آید، من اصلاً از او خوشم نمی‌آید، این را، این همان است که باید به او بگویی که آقاجان یا خیلی در جهل هستی یا خیلی بمباران تبلیغاتی شدی یا این‌که خدایی ناکرده لقمه خراب خوردی و این را تعارف نباید بکنیم برادرها، خواهرها، دختران خوب من، پسران خوب من، بدانید ما همه یک مشکلی داریم، آن‌که سالم است از نظر روحی به تمام معنا امام زمان است، او نقطه مرکزی است نه چپ، نه راست، نه عقب، نه ‌جلو، این در کمال اعتدال است، هر کسی دیگر این‌ طرف و آن‌ طرف است یک اشکالی دارد، ما همه اشکال داریم این اشکال‌ها یا به‌خاطر لقمه‌هایی است که گاهی موقع‌ها اشتباهی خوردیم. یکی از اولیاء بچه او خراب درآمد، گفت: چرا این‌طوری شد؟ گفت: در مهمانی کفار به من لقمه حرام خوراندند و آن لقمه حرام این بچه شد.

     علامه شیخ فضل‌الله نوری یک پسری داشت که جزء مشروطه‌خواه‌ها بود، وقتی که ایشان را اعدام می‌کردند در همین میدان توپخانه، در همین میدان امام‌خمینیِ حالا، او آن‌جا از پشت پنجره داشت نگاه می‌کرد، بعضی‌ها گفته‌اند که داشت دست می‌زد که پدر او را دارند اعدام می‌کنند و از مخالفین شیخ‌ فضل‌الله بود. به ایشان گفتند که آقا چرا فرزند شما این‌طوری شد؟ از دشمنان درجه‌ یک شما است؟ بعد این کیان نوری حزب توده هم فرزند او بود، فرزند آن آدم‌ بود که این هم کمونیست شده‌‌ بود و این آخر هم اعدام شد. این را پرسیدند که آقا چرا این‌طوری شد؟ ایشان گفت من می‌دانستم که این‌طوری می‌شود، می‌گویند از کجا می‌دانستی؟ گفت وقتی که این به دنیا آمد این را دادند به یک دایه‌ای که به این شیر می‌داد و مدت‌ها من نمی‌دانستم که این را دادند به یک دایه‌ای که او این را شیر می‌دهد، آن دایه ناصبی بود. ناصبی یعنی چه؟ یعنی دشمن امیرالمؤمنین. آن زنی که به این بچه شیر می‌داد دشمن امیرالمؤمنین بود و من می‌دانستم این یک جایی خود را نشان می‌دهد و الان دارد این‌جا نشان می‌دهد. این اثر دارد، این‌ها را امام حسین(ع) هم در کربلا همین را فرمودند دیگر.

     ما باید این را بدانیم، همه ما چه بخواهیم و چه نخواهیم یک چیز‌های حرامی در وجود ما آمده است، بدون استثنا تعارف هم نداریم. یکی بگوید نه آقا پدر و مادر من خیلی حلال‌ و حرام دان بودند، حلال خوار بودند و حلال و حرام را از هم می‌شناختند، من خیلی…نه! این‌طوری نیست ممکن است لقمه حلال و حرام نداشته باشد، ممکن است تحت تأثیر جامعه بشود، ممکن است یک جاهایی یک چیزهایی بالاخره همه ما، ما باید با وصل‌ شدن به ولایت این مشکلات را حل کنیم. تنها چیزی که دارویی که می‌تواند همه این‌ها را حل کند این عقده‌ها و این اشکالات روحی و روانی را پاک کند ولایت است که شما در زیارت اولیاء می‌گویید که بِولایَتِکُم، به ولایت شما خدا ما را از تاریکی‌ها بیرون آورد و پاک کرد و در زیارت فاطمه زهرا(س) عرض می‌کنید که:

    أن تلحقنا بتصدیقنا بالدرجه العالیه

    حسن ختام

    ما با ولایت به درجات بالا می‌رسیم، ولایت آن آبی است که می‌شوید همه را می‌برد، این عقده‌ها، این کمبودها، این نقص‌ها در روح و روان را می‌برد، با وصل‌ شدن به ولایت این‌ اتفاق می‌افتد. بنابراین ما باید کاری کنیم که اگر به هر دلیلی حتی این‌ها بر‌می‌گردد به عالم قبل از این دنیای ما، دست خود ما هم نبوده است به یک معنا، به یک معنا دست خود ما هم نبوده است این‌ها، ما باید با وصل شدن به ولایت همه‌ این‌ها را پاک کنیم، آثار تمام عوامل شیطانی را که در روح ما پیدا شده‌ است چه در دنیا، چه در تولد و چه در کودکی، چه در نطفه، چه در عالم قبر، در عالم ارواح، همه این‌ها را با چه چیزی می‌شود پاک کرد؟ با ولایت، ولایت یک معجونی است یک دارویی است که همه این مشکلات را حل می‌کند و با وصل شدن به این منبع پاک و جوشان ولایت می‌توانیم ان‌شاءالله خود را پاک کنیم.

    “بِمُوَالاتِکُم عَلَّمَنَااللهُ مَعالِمَ دِینِنَا وَ اَصلَحَ مَا کَانَ فَسَدَ مِن دُنیَانَا. زیارت جامعه کبیره”


    [۱] . سوره حجر آیه ۹۹

    [۲] . سنایی غزنوی

    [۳] . سوره اعراف آیه ۱۶

    [۴] . حافظ

    [۵] . وحشی بافقی

    [۶] . مولوی

    [۷] . مولوی

  • ۴۰۲/۱۲/۰۸

    ۴۰۲/۱۲/۰۸

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‏‌الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‌‏الله فی السموات و الارضین

    اهم موضوعات مورد بحث در این جلسه:

    * حقیقت ولایت

     *ولایت عامه تکوینی

     *مظهر ولایت

    *زمین بدون ولی خداوند نمی‌ماند

     *حکم بقاءِ بر میّت

     *تشخیص عرفان حق از باطل

     *عرفان باطل

     *عرفان حق

    *حسن ختام

    حقیقت ولایت

    حقیقت ولایت از اسامی خداوند است و اهل عرفان معتقدند و می‌گویند که اسامی خداوند برای ظهور خودشان با یک مظهری همراه هستند.

     مظاهر اسماء الهی عبارتند از؛ آن حقایق و آن موجوداتی که آن نام خداوند را آشکار و ظاهر می‌کنند. و یکی از اسامی خداوند ولی است و خداوند ولی مؤمنان است «فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِیُ»[۱] تنها ولی حقیقی خداوند است.

    ولایت عامه تکوینی

    خب این ولایت الهی باید در عالم، سریان داشته باشد و جریان داشته باشد. ولایت به لحاظ‌های مختلف تقسیمات مختلفی دارد؛ یکی از تقسیمات ولایت را گفتند ولایت عامه تکوینیه است. ولایت عامه تکوینیه یعنی این‌که خداوند با تمام اشیاء است و هیچ چیزی نیست که خداوند با او نباشد و وجودش با حقایق و موجودات واقعی معیت قیومیه‌ای است که قوام هستی‌ اشیاء به او است.  بنابراین؛ این ولایت الهی که با همه اشیاء است باید به منزله‌ی روح برای آن اشیاء و آن حقایق و وقایع است.  یعنی ولایت به منزله روح برای عالم است، همانطور که موجودات زنده با روح زنده هستند با ولایت الهی برپا هستند و الا نابود می‌شوند و به عدم می‌پیوندند.

    مظهر ولایت

    خوب این ولایت مظهر می‌خواهد، چون ولایت به‌معنای روح است و منشأ زنده بودن است از همین‌جا می‌شود نتیجه گرفت که ولی حامل اسم ولایت الهی و مظهر اسم ولی؛ باید همیشه زنده باشد از همین‌جا است که هیچ‌وقت ولی خدا در عالم هستی مُرده نیست بلکه زنده است و ولی همیشه باید زنده باشد. و برای همین است که اولیا ممکن است غائب باشند ولی زنده هستند. غیبت آن‌ها به‌خاطر وجود نقصی است که در انسان‌ها وجود دارد و الا آن‌ها زنده هستند و حاضر هستند. آن‌ها به‌منزله روح هستند برای عالم هستی. بنابراین همیشه آن‌ها باید باشند و این روایت امیر المؤمنین در نهج‌البلاغه به این مسئله اشاره دارد:  هیچ وقت ولی‌ای از اولیای خدا معدوم نیستند، یا شاهد باشند یا حاضر باشد یا غایب باشند و غیابشان به‌خاطر اشکالی است که در ما انسان‌ها وجود دارد.

     صفات الهی دائمی است؛ مثل خود خداوند است و دائماً سریان دارد اگر نقصی است که می‌گوییم آن صفت را از خدا سلب می‌کنیم! درواقع آن سلب به اعتبار موصوف است، به اعتبار مخلوق است. به اعتبار مخلوق است که این صفت از خدا سلب می‌شود. مثلاً می گوییم خدا روزی داد و روزی نداد، خدا زنده کرد و زنده نکرد، خدا اراده کرد و خدا اراده نکرد، بسیاری از این صفات قطع شدنش ناشی از قابل است، ناشی از فاعل نیست.  یعنی خداوند به تمام موجودات دارد روزی می‌دهد، اما گاهی اوقات بعضی از موجودات به‌خاطر عدم قابلیت خودشان روزی را نمی‌گیرند و بعد می‌گویند که خدا روزی نداد و روزی این نکرد و بسیاری از این‌ها برمی‌گردد به آن قابل، به آن موجود،  نقص در فاعل نیست لطف و عنایت خداوند به تمام عالم سریان دارد. همین الان که ما این‌جا نشسته‌ایم علم الهی در این‌جا سریان دارد و خداوند فیضش هم در این‌جا سریان دارد منتها من و شما که این‌جا نشسته‌ایم قابلیت مان فرق می‌کند؛ بعضی‌ها قابلیتشان بیشتر است و بیشتر می‌گیرند و بعضی‌ها قابلیتشان کم است و کم تر می‌گیرند و بعضی‌ها اصلاً قابلیت ندارند و نمی‌گیرند. فیض الهی به‌همین شکل است، باران رحمت الهی همیشه در عوالم پایین سریان دارد، منتها قابلیت‌ها فرق می‌کند و چون قابلیت‌ها فرق می‌کند بعضی‌ها می‌گیرند و بعضی‌ها نمی‌گیرند، بعضی‌ها می‌بینند و بعضی‌ها نمی‌بینند. الان طبق آیه قرآن در و دیوار دارند ذکر خدا را می‌گویند ولی شما و ما نمی‌شنویم! چرا؟ چون گوش شنوا نداریم؛

    موسی نیست که دعوی اناالحق شنود.

    ورنه این زمزمه اندر شجری نیست که نیست [۲]

    همه دارند ذکر خدا را می‌گویند ما نمی‌شنویم و فیض الهی هم همین‌طور است، ولایت هم همین‌طور است. ولایت دارد می‌آید و همیشه یک ولی‌ای که مظهر نام خداوند است و ظاهر کننده نام ولایت الهی است همیشه باید باشد و زنده است.

    زمین بدون ولی خداوند نمی‌ماند

     برای همین است که ما معتقدیم که هیچ‌وقت امام و حجت الهی معدوم نیست و همیشه حاضر و زنده است به‌همین خاطر ما معتقدیم که امام زمان زنده است و باید زنده باشد، برای همین ما معتقدیم که امام زمان زنده است و باید زنده باشد، برای همین ما معتقدیم که اگر یک امامی از دنیا رفت بلافاصله امام بعدی به او وحی و ابلاغ می‌شود که تو ولی خدا هستی. خود آن امام می‌فهمد اگرچه از نظر مکانی باهم فاصله داشته باشند هر امامی متوجه می‌شود که امام قبلی از دنیا رفت و الان بار ولایت الهی بر دوش او افتاد. این‌ها خودشان متوجه می‌شوند، امام همیشه باید زنده باشد و برای همین است که در مرجعیت گفته‌اند که مرجع تقلید باید زنده باشد مرجع که از دنیا رفت هرچقدر هم مقامش بالا بوده باشد دیگر قابل تقلید نیست. اگر دوتا مرجع بودن یکی از آن‌ها خیلی عالم بود و خیلی باسواد و مقامش بالا بود و آن یکی شخص مقامش از آن یکی خیلی پایین‌تر بود ولی آن‌هم مرجع بود، به‌محض آن‌که آن مرجع بزرگ از دنیا رفت شما دیگر نمی‌توانید از او تقلید کنید، نباید بگویید که علم او بیشتر بود، او تقوایش بیشتر بود… نمی‌توانید این‌ها را بگویید، باید رجوع کنید به مرجع زنده.

    حکم بقاءِ بر میّت

    البته اگر مرجع زنده اجازه داد شما می‌توانید بقاءِ بر میت داشته باشید آن‌هم برای یک نسل، نمی‌توانید فرض بفرمایید مثلاً الان ما برویم از شیخ طوسی که در هزار سال پیش بوده‌است تقلید کنیم! به این شکل است که مرجع بقاء بر تقلید یعنی یک نسل، یعنی مرجع شما از دنیا رفت و مرجع بعدی اجازه داد که از او تقلید کنید و این مرجع هم از بین رفت و مرجع بعدی باز اجازه تقلید داد، فقط بر شمایی که قبلا تقلید کرده‌اید، و آن نسلی که قبلا تقلید کرده‌اند. بنابراین شما اگر از یک میت تقلید می‌کنید باید با اجازه مرجع تقلید جدید باشد، همین‌طور نیست. حتی به اجازه خودمان نمی‌توانیم مثلاً فرض بفرمایید یک مرجع دیگر فتوایش این است که شما می‌توانید از میت تقلید کنید، خب خودش از دنیا رفت، شما می‌گویید چون این گفت من می‌توانم پس از خودش هم می‌توانم تقلید کنم! نه، این‌جا نمی‌توانید تقلید کنید. باید بروید سراغ مرجع زنده و بپرسید که آیا من می‌توانم! چون از قبلی تقلید می‌کرده‌ام می‌توانم بقاء بر میت داشته باشم؟ بعد اگر او اجازه داد شما از همان مرجع تقلید که از دنیا رفته است تقلید می‌کنید.

    بنابراین مرجع تقلید همیشه باید زنده باشد. این است که شما همیشه باید توجه داشته باشید که زنده بودن و حی بودن و ارتباط زنده داشتن اولویت دارد بر آن ارتباط‌های غایبانه، ارتباط‌های غیرمحسوس این ارجعیت دارد. اگر شما مثلاً فرض بفرمایید با یک مرجعی زندگی می‌کنید با یک ولی با یک عالم ربانی زندگی می‌کنید دیگر نمی‌توانید بگویید که چون در مفاتیح‌الجنان این‌طوری نوشته‌است من می‌خواهم این‌طوری کنم، نه! اگر او گفت نه شما هم نه، اگر او گفت الان مثلاً فرض بفرمایید خدمت شما مثلاً این زیارت را نخوانید، اگر گفت الان شما زیارت شعبانیه را نخوانید، به جای آن، این را بخوانید شما باید آن را گوش کنید. در طریقت این‌طوری است باید پای را در جای قدم عالم‌ ربانی زنده‌ گذاشت. چرا، اگر دسترسی نبود آن موقع به این رساله می‌توانید عمل کنیم، اگر ما دسترسی به مرجع نداشتیم که الان از او بپرسیم، این رساله‌ها که‌ نوشته شده است این مفاتیح که نوشته شده‌ است طبق این‌ها رفتار می‌کنیم و این کتاب‌هایی که‌ نوشته شده‌است طبق این‌ها، اما وقتی دسترسی دارید آن حرفی که او می‌زند اولی و ارجح است بر این، بر این رساله، بر این کتاب‌ دعا، بر این حدیث، دقت کردید؟ به شرطی که او عالم ‌ربانی باشد. این خیلی مسئله‌ است به‌ خاطر زنده‌ بودن ولیّ و شیعه در مذهب شیعه این مسئله رعایت شده‌است به‌خاطر این‌که‌ دلیل مجادله هی التی احسن آن همین است که شما باید با یک مرجعی داشته باشید که شما را حس کند، مشکلات شما را حس کند، زندگی شما را احساس کند، با جامعه و مسائل روز جامعه آشنا باشد که بتواند شما را هدایت کند، راهنمایی کند و دلیل حکمتی آن همین است که ولایت یعنی زنده بودن، ولایت یعنی روح حیات، ولایت یعنی آن سببی که باعث می‌شود قوام عالم هستی به آن است. مسئله بسیار مهمی است که شما از هر طرف بروید به مسئله ولایت می‌رسید و مسئله ولایت خیلی مسئله بسیار مهمی است، این یک مسئله.

    تشخیص عرفان حق از باطل

     یک سوالی هم پرسیده بودند دوستان و آن این‌که شما این عرفان‌هایی که هستند را تأیید صد در صد می‌کنید یا نه؟ عرفایی که هستند، عرفایی که معروف هستند، با این‌که روش‌های آن‌ها فرق می‌کند مثلاً روش عرفای کربلا و نجف با روش عرفای سامرا فرق می‌کرده‌ است. روش شیخ انصاری با روش مرحوم قاضی طباطبایی فرق می‌کرده ‌است، این‌ها دو گونه سیروسلوک داشتند. می‌گویند کدام‌ یک از آن‌ها را تأیید می‌کنید؟ کدام ‌یک را رد می‌کنید؟ کدام درست است یا درست نیست؟ ببینید ما تقسیم‌بندی‌ای که‌ از عرفان کردیم، گفتیم عرفان دو قسم است: یک عرفان حق داریم یک عرفان باطل. هر کدام از این‌ها باز خود دو قسم هستند؛ یعنی عرفان حق دو قسم است، عرفان باطل‌ هم دو قسم است. اگر عمودی نگاه کنید عرفان دو قسم است یک عرفان حق که به طرف بالا است و یکی عرفان باطل‌ که‌ به‌طرف جهنم است. عرفان حق به‌طرف بهشت است و عرفان باطل به‌طرف جهنم است. عرفان باطل چه است؟

    عرفان باطل

    عرفان باطل آن عرفانی است که اشخاص و عرفا و مدعیان آن به‌طرف خود می‌خوانند و پایین‌ترین و نازل‌ترین و پست‌ترین آن، عرفان شیطانی است. شیطان‌پرست‌ها هم یک عرفانی دارند برای خود، این پست‌ترین نوع عرفان است که خطرناک‌ترین است که به آن می‌گوییم عرفان شیطانی. اما عرفان‌های دیگر هستند مثل عرفان شیطانی نیستند ولی در واقع عرفان شیطانی هستند. عرفایی که ادعا می‌کنند و به خود می‌خوانند مثل همین عرفان حلقه و عرفان اُشو و نمی‌دانم همین عرفان‌های جریان عرفانی. این‌ها باطل هستند چرا؟ این‌ها شیطانی هستند چون به خود می‌خوانند، نشانه مهم آن این است که به خود می‌خوانند، نشانه‌های دیگری هم دارند ولی اصل یک نشانه مهم آن این است.

    عرفان حق

     عرفان حق چه عرفانی است؟ عرفان حق عرفانی است که به خود نمی‌خوانند بلکه به اولیاء خدا، می‌گویند بروید سراغ اولیاء الله و اولیاء الله را پیش می‌گیرند حتی اگر خود او هم ولی ‌خدا باشد باز به خود نمی‌خواند بلکه به اولیاء می‌خواند، دعوت به اولیاء می‌کنند به خدا و اولیاء می‌خوانند این‌ها عرفان حق هستند مثل همین عرفان‌هایی که عرض کردم، مثل عرفان بحرالعلوم مثل عرفان قاضی طباطبایی مثل عرفان شیخ انصاری مثل عرفان مرحوم شاه‌آبادی که استاد عرفان حضرت امام بود مثل عرفان‌ مولوی یا حافظ همین‌ عرفان‌هایی که ما داریم این‌ها معمولاً این‌طوری هستند، این‌ها همیشه حرف از این می‌زنند که وصل بشوید به پیران طریقت، به سلسله اولیاء، صحبت آن‌ها این است. این‌ها عرفان حق است، ملاک آن هم همین‌ است و ملاک دیگری ندارد. مثلاً اگر بعضی‌ها می‌گویند ملاک آن این است که آن‌ها مثلاً می‌گویند که شراب و این‌ها، این‌ها نمی‌گویند شراب، منتهی شراب این‌ها شراب بهشتی است پس به این ملاک‌ها نیست ملاک اصلی آن‌ها همین است. عرفان حق به طرف ولایت الهی می‌خواند، عرفان باطل به ‌طرف ولایت نفسانی می‌خواند، این مهم‌ترین نشانه است، و هر کسی شما را به طرف عرفان ولایت اولیاء خدا می‌خواند این عرفان حق است اما عرفان حق هم درجه دارد. همان‌ طور که عرفان باطل که به طرف جهنم می‌برد پایین پایین آن شیطان ‌پرستی بود و بالای آن حالا شیطان‌ پرست که نبود ولی بالاخره نوعی به شیطان می‌خواند، عرفان حق هم همین‌طور است به خدا می‌خواند منتهی درجه دارد، یک عرفانی است که ناب است، در اوج است و آن عرفان امام زمان(ع) است که ما به آن دسترسی نداریم و امیدواریم که در زمان ظهور به آن عرفان دسترسی پیدا کنیم. آن عرفان امام زمان است که نزد امام زمان است و عرفان ناب‌ محمدی است. مادون این عرفان، عرفان همین عرفا است که می‌بینید با هم اختلاف دارند یعنی مثلاً شما سیروسلوک مرحوم بحرالعلوم را می‌بینید یک سیروسلوک داشته است، عرفان مثلاً سیروسلوک مرحوم قاضی را می‌بینید این‌ها یک‌طور داشتند، بعضی جاها هم با هم اختلاف دارند، گاهی موقع‌ها بعضی وقت‌ها هم‌دیگر را تکفیر هم کردند همین عرفان حق، گاهی موقع‌ها مثلاً گفتند: تکفیر کردند او کافر است، او کافر است، این کارها را کردند اشتباهات هم دارند یعنی گاهی موقع‌ها اشتباهات آن‌ها به این‌جا هم می‌رسد ولی چون همه به‌ طرف ولایت الهی می‌خوانند، به‌طرف خدا می‌خوانند این‌ها عرفان‌های حق هستند ولی خب اشتباه هم دارند، اشکال هم دارند. من خود مثلاً دیدم، یک عارفی را دیدم عارف خوب و بزرگی هم بود معروف هم بود خیلی عالی هم بود، اسم او را هم نمی‌آورم ولی دیدم یک عارف بسیار بزرگ‌تر از خود را که از او به نظر من خیلی بالاتر بود، خیلی جلوتر بود را دیدم که می‌گوید آقا این کافر است، اشتباه می‌کنند، آن‌ها اشتباه می‌کنند ان‌شاءالله تا زمان امام، ظهور امام زمان این اختلاف‌ها برطرف بشود مثل فقه است دیگر، فقها با هم اختلاف دارند. یک فقیه می‌گوید که نماز جمعه واجب است، یک فقیه می‌گوید نماز جمعه حرام است، یک فقیه می‌گوید نماز جمعه تأخیری است، یکی می‌گوید نمازجمعه تأخیری است با اولویت به نماز جمعه، یکی می‌گوید که نماز جمعه واجب است با احتیاط، باید نماز را بلند بخوانید، یک عده می‌گویند که نه مستحب است بدون خواندن، ببینید پنج یا شش تا نظر در مورد نماز جمعه بین علما است. همه با هم اختلاف دارند.

    حسن ختام

     این اختلاف‌ها هیچ اشکالی ندارد ما باید به مرجع خود نگاه کنیم. بنابراین بین عرفا هم اختلاف است و شما ناراحت نشوید، نترسید از این‌که مثلاً فرض بفرمایید یک عارفی در عرفان حق، با یک عارف دیگر که او هم در عرفان حق است با هم اختلاف دارند بگویید آقا مثلاً چرا این‌طوری است؟ هیچ مشکلی نمی‌کند چون تا زمانی که دسترسی به آن ولیّ اعظم خداوند نباشد این اختلاف‌ها است ان‌شاءالله ایشان که بیاید این اختلاف‌ها برطرف می‌شود. این هم یک سوالی بود پرسیده بودند من خدمت شما عرض کنم ان‌شاءالله که با زبان الکن خود توانسته باشم مطلب را گفته باشم.


    [۱] . آیه ۹ سوره شوری

    [۲] . مولوی