نویسنده: n.majd

  • تعریف سنخیت

    تعریف سنخیت

    ۱/۱۲/۴۰۲

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‏ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه ‏الله فی السموات و الارضین

    اهم سرفصل موضوعات این جلسه؛

    • مقدمه

    • تعریف سنخیت

    • اولیاء خداوند واسطه‌های فیض هستند

    • اثر ولایت

    • فرق بین گوش دادن و گوشِ‌دل دادن

    • اعتقادات اولین اصل است

    * ارتباط روحی

    * تاثیر صلوات بر اجابت دعا

    * دو رکن بسیار مهم در حکمت ناب شیعی

    * رسوم در سیروسلوک

    * حسن ختام جلسه

    مقدمه

     در معنای ولایت؛ مفهوم محبت، مفهوم معرفت، مفهوم وابستگی و تقرب و شباهت و سنخیت نهفته شده‌است.

    تعریف سنخیت

    خب حالا برای این‌که ولایت الهی در وجود ما سریان پیدا کند و ما بتوانیم یک آینده خوب و یک سرنوشت خوب برای خودمان رقم بزنیم چه باید بکنیم! و بحث سنخیت و شباهت روحانی را مطرح کردیم بله مهم‌ترین مسئله در ولایت تشبه و ارتباط روحانی با اولیای خدا است هرکسی به سهم خودش و ظرفیت خودش باید سعی کند ولایت الهی را در وجود خودش جاری کند. این ولایت الهی وقتی اتفاق بیفتد و ما در تحت ظل‌اولیای خدا قرار بگیریم ولایت الهی از وجود مقدس و مبارک آن‌ها در وجود ما سریان پیدا می‌کند و مسئله شباهت و سنخیت یعنی همین. به‌عنوان مثال؛ زمانی که شما می‌خواهید یک حجم  آب بسیار زیادی را در یک ظرف کوچکی قرار دهید باید یک وسیله‌ای به‌نام قیف درست کنید که سر آن پهن است و انتهایش باریک است و بدین وسیله بدون این‌که آب‌ها هدر بروند با این قیف، درون ظرف آب بریزید. این قیف دو قسمت دارد یک قسمت که پهن و باز است که با حجم آب سنخیت دارد و یک قسمت که باریک است و با ظرف دیگر سنخیت دارد. که این همان معنای سنخیت است یعنی تا بین دو چیز یک نوع رابطه‌ای نباشد آن دو چیز به‌هم وصل نمی‌شوند. مانند پیچ و مهره اگر این دو باهم سنخیت نداشته باشند پیچ داخل مهره قرار نمی‌گیرد.  سنخیت یعنی ارتباط و شباهتی باید برقرار شود که براساس آن سنخیت، ارتباط برقرار شود.

    بنابراین سنخیت یعنی؛ ارتباط و شباهتی که بتواند جریان فیض را برساند، جریان فیض از سمت خداوند حرکت می‌کند. بدیهی است ما در مقابل آن فیض و تجلی عظیم الهی که در عوالم بالا از عرش حرکت کرده و به سمت ما می‌آید، خیلی طبیعی است که ما ظرفیت و گنجایش آن فیض را نداریم! آن فیض بی‌نهایت است.

    اولیاء خداوند واسطه‌های فیض هستند

    ‌خداوند در مورد فیض می‌فرماید: وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَهٌ [1]این فیض الهی مانند خود خداوند یک جریانی واحد و بسیطی است، بی‌نهایت است ما نمی‌توانیم بلافاصله از آن فیض بهره گیریم، هر کسی در حد ظرفیت خودش می‌خواهد برای‌اینکه این فیض برقرار شود باید یک رابطه هایی و واسطه‌هایی باشند که این فیض را بگیرند، آماده کنند و به حد ظرفیت ما، به ما برسانند.

    این واسطه‌ها اولیای خداوند هستند. به قول معروف کاتالیزور هستند. قـالَ الصّـادِقُ علیه السلام: ما کَلَّمَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله الْعِبادَ بِکُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ  پیغمبر به‌اندازه‌ی عقل خودش با همه مردم صحبت نکرد، چون گنجایش نداشتند! وظیفه پیامبر این بود که آن مطالبی که از مِن‌ لَدُن‌ حَکِیم‌ٍ عَلِیم‌ٍ از خداوند، از آن عالم بالا می‌گرفت آن‌ها را می‌آورد و به حد ظرفیت انسان‌ها می‌رساند و طوری می‌گفت که آن‌ها متوجه شوند. بهر طفل نو پدر تی‌تی کند.

    گرچه عقلش هندسهٔ گیتی کند. [۲]

     آن حقایق و آن مطالب عالی را پایین می‌آورد و نازل می‌کرد همان‌طور که خود قرآن نازل می‌شد، پیامبر هم همین کار را می‌کرد، پیامبر نازل می‌کرد و می‌آورد پایین و در حد گنجایش دیگران با آن‌ها صحبت می‌کرد و به‌همین خاطر فرمودند: هیچ‌وقت پیامبر به‌اندازه‌ی عقل خودش با مردم صحبت نمی‌کرد! چون‌که هیچ‌کس نمی‌توانست درک کند. در جای دیگر فرموده‌اند: اِنّا مَعـاشِرَ الاَْنْبِـیاءِ اُمِرْنا اَنْ نُکَلّـِمَ النّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ ما پیامبران موظف هستیم با مردم به‌اندازه‌ی عقلشان صحبت کنیم. این می‌شود رابطه فیض؛ یعنی اگر شما سنخیتی ایجاد کنید، او فیض را می‌گیرد و به حد شما به شما می‌دهد.

    اثر ولایت

     در جلسه قبل درمورد ولایت های کاذب و دروغین و حقیقی صحبت کردیم. این ولایت چه اثری دارد! ما از اثرش باید متوجه شویم که این شخص از اولیای خدا است یا نیست! نشانه‌های اولیای خدا چیست؟ گفتیم اولین قدم برای این‌که این شخص را که با او ارتباط برقرار کرده‌ایم و او را به‌عنوان ولی خودمان؛ یعنی  در حد استاد، در حد معلم، در حد مرجع تقلید، در حد ولی فقیه، در حد پیر و یا در هر عنوانی ما آن شخص را انتخاب کرده‌ایم؛ آثاری دارد، علائمی دارد که ما باید با آن علایم، آن‌ها را بشناسیم.

     گفتیم برای آن‌که این ولایت حقیقی باشد؛ در درجه اول مطالب و آموزه‌های او باید با عقل و شرع تطبیق کند، این یک کار اولیه است. یعنی شما نباید وقتی‌که می‌خواهید بروید پای درس یک شخص بنشینید اول بگویید چقدر قشنگ صحبت می‌کند! نه، نباید این را بگویید، به خوب صحبت کردن نباید باشد‌.

     فرق بین گوش دادن و گوشِ‌دل دادن

    قال جواد الائمه (علیه السلام): مَنْ أَصْغی إِلی ناطِق فَقَدْ عَبَدَهُ، فَإِنْ کانَ النّاطِقُ عَنِ اللّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللّهَ وَ إِنْ کانَ النّاطِقُ یَنْطِقُ عَنْ لِسانِ إِبْلیسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلیسَ. یعنی چی؟ یعنی هر کسی دارد گوش دل می‌دهد به صحبت یک گوینده، گوش دل دادن یعنی همین‌که می‌نشینید و با دقت گوش می‌دهید،یک زمانی هست یک شخصی دارد صحبت می‌کند و شما متوجه می‌شوید چه می‌گوید، می‌شنوید چه می‌گوید ولی فقط می‌شنوید صدایش به گوشت می‌خورد، اما یک موقع است گوش می‌کنید یعنی دقت می‌کنید. می‌فرماید: به این می‌گویند أَصْغی یعنی گوش دل دادن. مَنْ أَصْغی (نه اینکه مَنْ سَمِعَ) مَنْ أَصْغی یعنی کسی که گوش دل داد إِلی ناطِق به یک گوینده گوش داد، بداند که دارد او را می‌پرستد. هر وقت شما گوش دل بدهید به سخن یک گوینده دارید او را می‌پرستید! اگر او از طرف خدا صحبت می‌کند؛ شما دارید خدا را می‌پرستید و اگر دارد از روی هوای نفس صحبت می‌کند شما دارید شیطان را می‌پرستید! این خیل مسئله مهمی است گوش دل دادن یعنی همین‌که شما می‌گویید من هر چه به او می‌گویم گوش نمی‌کند! او گوش می‌کند ولی عمل نمی‌کند، این عمل کردن یعنی گوش کردن. یعنی شما مطلبی را با گوش دل بشنوید برای عمل کردن. باید مواظب باشید پای صحبت و حرف هر کسی ننشینید این‌جا شما باید ببینید که او چه چیزی دارد می‌گوید، این‌جا است که باید عقل و شرع را میزان قرار دهید. حرف‌های هرکسی که صحبت می‌کند را باید با عقل و شرع آن را تطبیق دهید، چگونه؟! صحبت‌های او را با علمای دیگر، با صاحب‌نظران مطرح کنید که فلان شخص انسان مورد تأییدی است! و این حرف‌هایی که می‌زند درست است یا نه؟! اگر دیدید کسانی که اهل هستند؛ یک نفر دونفر تا پنج نفر او را تأیید کردند تازه این مرحله اول است، اگر خوش‌تان آمد و حرف‌هایش به دلتان نشست یک سنخیتی وجود دارد ولی هنوز معلوم نیست که این سنخیت یک سنخیت حقیقی باشد، ممکن است سنخیت کاذب باشد. لذا باید در طول یک مدت تا رسیدن به یقین اولیه آن شخص و مطالبش را مرتب بررسی کنید و همین‌طوری عاشق یک نفر نشوید که چقدر قشنگ صحبت می‌کند! چقدر خوش بیان است! همان مسائل هفته گذشته که عنوان شد به این‌ها نباید توجه کرد چون ممکن است کاذب باشد. زمانی‌که مرحله اول رسید سنخیت بین شما و آن ناطق گوینده ایجاد می‌شود و اگر او جزء اولیای خدا باشد این سنخیت به نفع شما است و شما را می‌برد بالا و فیض الهی نازل می‌شود. آثارش چیست؟ اولین اثرش این است که بینش شما را، فکر شما را تغییر می‌دهد و اصلاح می‌کند، عقاید شما را اصلاح می‌کند، تفکر شما را اصلاح می‌کند، این اولین قدم در نزدیکی با اولیای خدا است.

    اعتقادات اولین اصل است

    لذا ائمه ما و مریدانشان و شیعیان همیشه قرار داشتند که بیایند خدمت ائمه و عقاید خودشان را ابراز کنند؛ که ما این اعتقاد را داریم آیا درست است یا غلط! اعتقادات اولین اصل و به قول مهندسین امروزی فونداسیون است، زیربنا است، آن پایه‌های اولیه است؛ اگر پایه‌های اولیه محکم باشد شما بسازید و بروید بالا نه زلزله، نه سیل، نه طوفان هیچی به آن آسیب  نمی‌زند. هرچه زیربنا محکم‌تر باشد آینده شما امیدوارتر و نوربخش‌تر است. اما اگر فقط به‌خاطر مسائل ظاهری که زیبا صحبت می‌کند! از چه کسی تأییدیه دارد و صرف این‌ها باشد و مطالب را با عقل و علم و مباحثه و مطرح کردن و بررسی کردن روی آن کار نکنید، ممکن است بعد یک مدتی این عقاید شما دچار شک‌وتردید شود و این بنایی که ساخته‌اید با کوچک‌ترین زلزله فرو بریزد و خدایی نکرده گمراه شوید.

     بنابراین اولین قدم این است که آن ولی خدا عقاید شما رو درست کنند، اولیاءالله باید عقاید شما را محکم کنند و بینش شما را یک بینش صحیحی کنند.  

    ویکتورهوگو در آن کتاب بینوایان یک قسمتی دارد که خیلی جالب است؛ آن‌جایی که رئیس کلیسا آن دزد را از دست پلیس نجات می‌دهد و آن دزد تحت تأثیر بزرگواری و گذشت روح آن مرد عابد منقلب می‌شود و از یک انسان بی‌بندوبار و دزد و… دست برمی‌دارد و تحت تأثیر روح او قرار می‌گیرد و آن شخص دزد گفت که این کشیش *روح من را خرید*

    از این موارد زیاد است؛ شخصی که از دیوار داشت می‌رفت بالا برای دزدی، دید یک ‌نفر با یک صدای حزن‌ انگیزی دارد قرآن می‌خواند، گوش کرد این آیه را می‌خواند که ” أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ. سوره حدید،آیه۱۶” آیا وقت این نرسیده است که انسان‌های مومن، کسانی‌که به خدا ایمان دارند قلب آن‌ها نرم بشود؟ این همان بالای دیوار که داشت برای دزدی می‌رفت این آیه را که شنید قلب او لرزید، همان‌جا گفت: خدایا چرا؟ وقت آن رسیده است! آمد پایین و رفت یک عارف بزرگ شد. از این‌ها زیاد هستند، افرادی که داستان‌های ابراهیم اطحم را نقل کردند، کسان دیگر را نقل کردند، کسانی که این‌طوری بودند زیاد نقل می‌کردند، منتهی این یکی که من عرض کردم جمله آن خیلی جالب است! به او می‌گویند چه شد که تو این‌طوری شدی؟ آن‌طوری بودی این‌طوری شدی؟ می‌گوید یک کشیش، یک کشیش معنوی، *روح من را خرید* این روح من را خرید این خیلی مهم است.

    کیست مولا آن‌که آزادت کند         بند رقّیّت زپایت بر کند    [3]

    کسی که بتواند جهان بینی شما را تغییر بدهد، فکر شما را تغییر بدهد، بینش جدیدی به شما بدهد، دنیا را خوب ببینید، درست ببینید، واقع‌بین باشید، به حقایق برسید، این شخص می‌تواند نشانه اول یک ولی ‌خدا باشد به شرطی که یک جهان‌بینی مطابق با واقع، یک یقین مطابق با واقع را در ذهن شما ایجاد کند، این اولین قدم آن است.

    ارتباط روحی

     بعد قدم‌های بعدی آن چه هست؟ فرض اگر این‌طوری بشود ارتباط روحی بین شما برقرار می‌شود. ارتباط روحی یعنی چه؟ یعنی این‌که دعای شما در حق او و دعای او در حق شما اثر می‌گذارد، این نشان‌دهنده این است که ارتباط روحی برقرار شده است. ارتباط روحی، اگر خواستید ببینید که با یکی از اولیاء خدا ارتباط دارید یا نه، یکی از ملاک‌های آن همین است که به او التماس دعا بگویید، هم شما برای او دعا کنید هم او برای شما دعا کند. این ارتباط دوطرفه، نه ارتباط یک‌طرفه، ارتباط دوطرفه در اسلام به آن می‌گویند توسل و شفاعت که ما دنبال این هستیم که این ارتباط روحی را با معصومین علیهم‌السلام در دعای توسل ایجاد کنیم. ما به آن‌ها توسل می‌کنیم و آن‌ها برای ما شفاعت می‌کنند، این می‌شود ارتباط دوطرفه. شما برای آن‌ها دعا می‌کنید، چه‌طوری دعا می‌کنید؟ دعای شما این است: “اللهم‌ صل‌ علی‌ محمد و آل‌ محمد”

    تاثیر صلوات بر اجابت دعا

     این‌هایی که دنبال ذکر هستند می‌گویند بهترین ذکر چه هست؟ بهترین دعا چه هست؟ بهترین دعا همین است، هیچ یعنی هیچ دعایی به عظمت صلوات نیست، چرا؟ چون صلوات دعایی است که قبل از این‌که شما این دعا را کنید خدا وعده داده است که این دعا مستجاب است. برای همین هم در روایات داریم هم در سیره داریم هم در صحیفه‌ سجادیه داریم و هم در ادعیه معصومین داریم و هم بزرگان فرمودند: هر وقت می‌خواهید دعا کنید اول آن صلوات بعد از آن هم صلوات، یکی از آداب دعا این است. به‌خاطر این‌که وقتی دو تا دعا را خدا اول برآورده می‌کند آخر هم برآورده می‌کند این وسط اگر شما دعایی کنید حتماً برآورده می‌شود ان‌شاءالله. این است که تا‌کید کردند، این یعنی شما دارید برای محمّد و آل ‌محمّد دعا می‌کنید. شما می‌گویید مگر آن‌ها به دعای ما احتیاج دارند؟ بله! آن‌ها تا بی نهایت دارند می‌روند بالا، البته ما بیشتر احتیاج داریم ما وقتی برای آن‌ها دعا می‌کنیم، ادب الهی که آن‌ها دارند باعث می‌شود آن‌ها هم برای ما دعا کنند، بنابراین این دعا در واقع به خود ما برمی‌گردد ولی همین در شادی آن‌ها در عظمت روح آن‌ها در رشد روح آن‌ها در بالا رفتن آن‌ها در عالم اسماء و صفات که بی‌نهایت است اثر می‌گذارد. بنابراین شما برای اولیاء ‌خدا دعا می‌کنید بعد آن‌ها هم برای شما دعا می‌کنند و این دعا مستجاب می‌شود چون آن‌ها بالا هستند و این است که یک ارتباط دوطرفه باید بین ما با اولیاء خدا برقرار شود؛ که از طرف ما به آن می‌گوییم توسل، که آن‌ها را وسیله قرار می دهیم و از طرف آن‌ها می‌شود؛ شفاعت.

    دو رکن بسیار مهم در حکمت ناب شیعی

     در حکمت ناب شیعه و جهان‌بینی اسلامی این دوتا مسئله توسل و شفاعت دو رکن بسیار مهم است که ما همیشه باید این را توجه داشته باشیم و این‌طوری ارتباط برقرار می‌شود و ارتباط روحی هم همین‌طور است، با اولیاء دیگر هم همین‌طور.

    رسوم در سیروسلوک

     لذا کسانی که می‌خواهند سیروسلوک کنند حتماً این را داشته باشند، رسم ما این است یک کار اخلاقی خوب است که شب‌ها قبل از خواب با اساتید خود، با اولیاء خود با ارواح اساتید خود و ارواح اولیاء خود، پیرِ خود، معلمین خود ارتباط برقرار می‌کنیم و بعد با ارواح پیامبران، اولیاء، انبیاء‌، رسل و محمّد و آل ‌محمّد ارتباط برقرار می‌کنیم، برای آن‌ها دعا می‌کنیم و بعد که برای آن‌ها دعا کردیم، برای آن‌ها صلوات فرستادیم، این کارها را کردیم و یک ارتباط با آن‌ها برقرار کردیم بعد از آن برای شاگردای خود دعا می‌کنیم که اثر داشته باشد که خداوند به این‌ها هم توفیق بدهد و اثر داشته باشد. این قبل از خوابیدن خیلی اثر خوبی دارد در ارتباط برقرار کردن و قبل از خواب شب خصوصاً، انسان اگر غذای حرام نخورده باشد، در این جشن‌ها شرکت نکرده باشد، تا خرخره پر نکرده باشد که خواب پریشان ببیند، بخواهد آرام بخوابد این کار خیلی اثر دارد. چون می‌دانید که طبق آیه قرآن وقتی شما می‌خوابید، روح شما را خداوند قبض می‌کند. “اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا.” [۴]خداوند نفس شما را قبض می‌کند، این نفس شما می‌رود در عالم الهی، کجا؟ می‌رود در عالم الهی، این عالم الهی خب خیلی وسیع است، کدام قسمت می‌رود؟ اگر قبل از آن برای اولیاء خدا، برای انبیا، برای مرسلین، برای ملائکه مقربین، برای آن‌ها صلوات بفرستید برای آن‌ها درود بفرستید احتمال این‌که شما بروید در عالم آن‌ها در عالم خواب، روح شما آن‌جا برود احتمال آن می‌رود بالا.

    این است که ما از پیر خود و از استاد خود این را یاد گرفتیم مباحث عرفانی و مباحث شیرین معنوی را همیشه قبل از خواب مطرح می‌کردند که ما وقتی می‌رویم در عالم خواب با این ذخیره و با این سرمایه برویم، چرا؟ چون عالم خواب عالمی است که روح از بدن می‌آید بیرون و می‌رود به عوالم بالا، چه خوب است که انسان قبل از خواب لقمه حلال بخورد، کم‌خوری کند، پرخوری نکند، غذاهای خیلی چرب نخورد و از آن مهم‌تر این است که وضو بگیرد، دو رکعت نماز بخواند و یک ارتباطی برقرار کند و بعد بخوابد، این اثر خیلی خوبی دارد. کار پیامبراکرم(ص) همین بود، هر روز از اصحاب می‌پرسید: هَل مِن مُبشِّرات؟ می‌گفتند: مبشرات چه هست؟ می‌گفت: کسی خواب خوبی دیده است بیاید برای ما بگوید؟ تربیت می‌کردند که چشم‌های باطن باز بشود، این‌که پیغمبر مرده زنده کند یا مثلاً خبر از این بدهد که فلان شتر کجاست؟ یا خبر از غیب بدهد، این‌ها همه خوب است ولی هیچ‌کاری مثل این نبوده است، غصه آن‌ها، همّ پیامبر این بوده‌است که این‌طوری تربیت کند. تربیت کند مثل عرض می‌شود خدمت شما حارث‌ابن زید یا حارث‌ابن نعمان که آن داستان که

     گفت پیغمبر صباحی زید را       کیف اصبحت! ای رفیق باصفا  [5]

    که از او پرسید: کیف اصبحت! ای رفیق باوفا! به او گفت: کیف اصبحت! گفت: اصبحت علی الیقین. گفت: یا رسول‌الله! من با یقین صبح کردم. گفت: علامت یقین تو چیست؟ علامت حقیقت یقین تو چه هست؟ عرض کرد که من بهشت را می‌بینم، جهنم را می‌بینم و چیزهایی را دارم می‌بینم و این‌ها. بعد پیغمبر فرمود که حال خود را حفظ کن، داستان آن طولانی است. این کار پیامبر این بود که این‌ها را این‌طوری تربیت کند، تربیت کند انسان‌ها را که چشم باطن آن‌ها باز شود، این معجزه پیامبر بود و این به اصطلاح اهمیت داشت و پیغمبر می‌خواست همه این‌طوری بشوند. می‌پرسید که: هل من مبشرات؟ کسی خوابی دیده‌است؟ خواب خوبی دیده است بیاید بگوید تا من بگویم این خواب چه هست؟ حالا نریزید سر من، شروع کنید خواب‌های آشفته و از این‌ها بگویید! من تعبیر کننده خواب نیستم، بلد هم نیستم و تعبیر هم نمی‌کنم. لطفاً از خواب خود برای من نگویید تو را به خدا، نه پیامک بدهید، نه تلفن بزنید، هیچ‌ وقت برای من خواب تعریف نکنید. هر وقت خواب دیدید هر خوابی دیدید صلوات بفرستید و از خدا بخواهید که تعبیر به خیر کند، اگر بد بود صدقه بدهید اگر هم خوب بود که دعا کنید که ان‌شاءالله به وقوع بپیوندد و برای کسی هم تعریف نکنید و زیاد هم دنبال خواب دیدن نباشید خصوصاً کسانی که مرحله علم‌الیقین را طی نکردند به خواب‌های خود اهمیت ندهند، خواب خوب است ولی برای کسانی که به آن مرحله رسیدند.

    حسن ختام جلسه

     خب بنابراین این ارتباط روحی با اولیاء خیلی نقش بسیار مهمی دارد پس سنخیت یعنی ایجاد ارتباط روحی با اولیاء و ما در ولایت باید دنبال این باشیم. قدم اول عمل به مقتضای آن‌ها است، حالت آن‌ها، تا آن‌جا که می‌توانید شبیه آن‌‌ها باشید، در خانه خود یک عبا تهیه کنید موقع نماز عبا روی دوش خود بیاندازید هیچ اشکالی ندارد، عمامه هم ببندید اشکال ندارد، دقت فرمودید! می‌خواهم بگویم که، نمی‌خواهم بگویم حالا این کار را بکنید، می‌خواهم بگویم که حتی این شباهت را هم دقت کنید. مثل آن‌ها وضو بگیرید، مثل آن‌ها نماز بخوانید، مثل آن‌ها غذا بخورید، مثل آن‌ها چه‌کار کنید. ما با اساتید خود که بودیم خصوصاً با استاد عرفان خود گاهی موقع‌ها یک کارهایی را می‌دیدیم که مثلاً برحسب روایت نیست، ولی او آن را انجام می‌داد. به ما فرمودند که: شما مثل من انجام بدهید، چرا؟ به‌خاطر این‌که این نوع ارتباط مهم است، تا زمانی که مجتهد بشوید و بتوانید طبق روایات از روایات حقیقت را بکشید بیرون، بنابراین مثلاً ما یک چیزهایی را می‌بینیم که رسم است بین بعضی‌ از آقایان بعضی از افراد اهل سیروسلوک، برنامه‌های خاص خود را دارند مثلاً شما رساله سیروسلوک بحرالعلوم را شاید خوانده باشید، دیده باشید که این بزرگان یا بعضی از بزرگان حالا آن‌هایی که شما می‌شناسید مرحوم قاضی، نخودکی و …. بعضی از اولیاء این‌ها دستورالعمل‌هایی داشتند که الان در دست جوان‌ها می‌بینیم بعضی موقع‌ها، این‌ها با همه هم فرق می‌کرده‌ است یکی از آن یک سطر داشته است یکی یک‌طور می‌خوانده است، یکی یک ذکر دیگر می‌گفته است و دیگری یک ذکر دیگری می‌گفته است، هر کسی یک حالی داشته است، بستگی به آن مقام آن‌ها و بستگی به حال آن‌ها داشته است و هر کدام یک روشی داشتند. شاگردان برای این‌که بتوانند به آن‌ها وصل بشوند، ارتباط روحی برقرار کنند سعی می‌کردند مثل همان‌ها رفتار کنند، دقت کردید؟ نمی‌گفت که حالا چون فلان عالم دیگر ذکر یونسیه گفته است، نتیجه گرفته است پس من هم ذکر یونسیه بگیرم نتیجه بگیرم، نه نه نه! همین که استاد تو دارد انجام می‌دهد با این برو جلو، با این برو جلو، چرا؟ چون بتوانی ارتباط روحی برقرار کنی فیض را از این بگیری چون الان خدا این را سر راه تو قرار داده است و تو باید از این فیض بگیری، تو این را باید ولیّ خود قرار بدهی، نمی‌خواهد بروی دنبال، چرا در اسلام امام باید زنده باشد؟ چرا مرجع تقلید باید زنده باشد؟ به مرجع مرده نمی‌شود تقلید کرد؟ این‌ها به‌خاطر همین است، نقش وجودی زنده‌ی، حیّ‌ای که در دسترس است خیلی بیشتر از آن است که در دسترس نیست. ممکن است مثلاً مرجع دویست سال پیش مقدس اردبیلی بوده باشد که در او شبهه عصمت می‌رفته است، معصوم بوده است، می‌گفتند اصلاً معصوم است ولی الان مرجع زنده را باید تقلید کنیم، که این چرا؟ چون این حالا معصوم هم نیست ولی این دارد به تو فیض می‌رساند، این خیلی مهم است که فیض را از زنده بگیریم، این‌که گفتند “خذوا العلم من افواه الرجال”[۶] درس را از دهان عالم بگیرید نه از کتاب، نه از ضبط صوت نه از اینترنت، بروید حضور داشته باشید. باید برای گرفتن فیض تا آن‌جایی که می‌شود نزدیک شد، نزدیک شد نزدیک تا آن‌جایی که امکان دارد، هر چه بیشتر بهتر، تا بتوانید آن ارتباط را بگیرید و آن ارتباط روحی بسیار مهم است و در این‌که سنخیت ایجاد کند و نشانه سنخیت است، هم نشانه سنخیت است وقتی شما ارتباط روحی برقرار می‌کنید هم این نشان‌ دهنده این است که سنخیت بین شما است و هم این که هرچه بیشتر ارتباط بگیرید سنخیت هم بیشتر می‌شود. بنابراین ما دعا می‌کنیم “اللهم ارنی الطلعه الرشیده والغره الحمیده و اکحل ناظری بنظره منی الیه. دعای ندبه”

    خداوند ان‌شاءلله توفیق رویت با معرفت را به همه ما عنایت بفرماید با صلوات بر محمّدوآل‌محمّد.


    [۱] . سوره قمر آیه ۵۰

    [۲] . مثنوی مولانا

    [۳] . (مولوی)

    [۴] . سوره زمر،آیه۴۲”

    [۵] . مولوی

    [۶] . بحارالانوار ج۲ص۱۰۵

  • سنخیت کاذب

    سنخیت کاذب

    ۲۴/۱۱/۴۰۲

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‏‌الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‌‏الله فی السموات و الارضین

     اهم سرفصل موضوعات این جلسه؛

    • مقدمه

    • نزدیکی به خداوند از طریق اولیاءالله

    • سنخیت کاذب

    • تاثیر توبه بر گناه

    • گناه مربوط به نفس

    • سنخیت ظاهری

    • گناه مربوط به روح

    • ولایت اولیاءالله

    مقدمه

    تبریک و تهنیت میلاد سه نور عظیم‌الشأن و سه خورشید درخشان بر آسمان ولایت؛ حضرت سیدالشهداء سلام‌الله‌علیه و ماه منیر بنی‌هاشم، ابوالفضل عباس علیه السلام و امام سجاد سلام الله علیهم جمیعاً را تبریک عرض می‌کنیم و از خداوند متعال می‌خواهیم که از برکات وجود این انوار مقدسه زندگی ما را روحانی‌تر، نورانی‌تر و معنوی‌تر بگرداند. (ذکر صلوات).

    نزدیکی به خداوند از طریق اولیاءالله

    در ادامه بحثمان که بحث بسیار مهم و ارزشمندی است که باید همیشه سرلوحه فکر، تفکر و جهان‌بینی ما باشد و آن این است که ما موظف هستیم و عاشق این هستیم که خودمان را به اولیای خداوند و خداوند نزدیک کنیم؛ از طریق نزدیکی به اولیای او و عرض شد که یکی از راه ها، تشبه است.

    و همانطور که گفته شد معنای ولایت یک کلمه‌ای است که در زبان فارسی ترجمه ندارد. اگر ما بخواهیم معنای ولایت را بفهمیم باید یک معنایی که همراه آن معنا تقرب، محبت، تشبه، هم‌بستگی و وابستگی و معرفت در سنخیت این‌ها را که با هم جمع کنیم معنای ولایت می‌دهد و ما عاشق این هستیم که این ولایت و عشق به خداوند و اولیای او در ما  روزبه‌روز شعله‌ور شود و محبت و ولایت و عشقی حقیقی شود. عشق واقعی که عشق به اولیا است تبدیل به عشق حقیقی شود و در آن زمان عاشق به لقاء و وصال معشوق می‌رسد و به سعادت حقیقی و سعادت ابدی؛ چون سعادت حقیقی یعنی سعادت ابدی و  ان‌شاءالله به آن مرحله نائل می‌شوید.

    سنخیت کاذب

    خب در بحث از سنخیت عرض شد که سنخیت کاذب داریم، محبت کاذب داریم و عشق کاذب داریم و مشخصاتش را هم گفتیم که چه عشقی عشق کاذب است و چه عشقی دروغین است و گفتیم که عشق واقعی آن عشقی است که عشق به اولیای خدا است و این تبدیل به عشق حقیقی می شود. باز لازم است در این مورد یک مقدار بیشتر توضیح دهیم چون این بحث در  قسمت فراز آخر بحثمان در نوبت قبل بود.

     و آن این است که ما گاهی مواقع به افرادی علاقه‌مندی می‌شویم و خیال می‌کنیم که این علاقه، علاقه الهی است! جلسه قبل توضیح دادیم؛ در بحث مقولات ثلاث اگر یادتان باشد گفتیم چند نوع مقولات داریم؛ یکی از مقولات ثلاث عبارت است: از دنیا و برزخ و آخرت. این سه مقوله که هر کدام از این‌ها یک توابع و لوازمی دارد. عالم دنیا همین عالم ظاهر است، عالم جسم و جسمانیت و عالم به‌اصطلاح ماده به‌همین اصطلاح خودمان در زبان انسان‌ها نه به‌معنای اصطلاح فلسفی، ماده به معنای همین‌که در زبان مردم جاری است این عالم عالم مادی است، عالم دنیا است، عالم ظاهر است و عالم تظاهرات. یک عالمی داریم که عالم معنا و عالم حقیقت و عالم ابدیت و عالم حقیقی است، عالم روح در معنا به‌معنای حقیقی کلمه است که آن عالم خداوند و عالم اولیاء و فرشته‌ها و ملائکه‌الله است. عالم خدا، سرزمین خدا دارالسلام یعنی خانه سلامت و خانه خدا، آن‌جا سرزمین خدا است، سرزمین ابدیت است و سرزمین معنویت است. بین این دو عالم، عالم برزخ است که عالم نفس است عالم صور مجرده، عالم صورت‌ها که نمونه آن همین عالم خواب است، عالم خواب ما نمونه کوچکی از عالم برزخ است. ما این سه عالم را به‌طورکلی داریم، آن‌چه که در دنیا برای ما اتفاق می‌افتد مربوط به دنیا است و یکسری حوادث در عالم برزخ برای ما روی می‌دهد و یکسری از حوادث در عالم آخرت روی می‌دهد، اگر شما یک شخصی را فقط به‌خاطر امور دنیایی دوست داشته باشید و اگر شما در امور دنیایی خدای‌نکرده خلافی انجام دهید یا در امور دنیایی کار خیری انجام دهید طبق قانون خداوند در همین دنیا نتیجه‌اش را می‌گیرید. یعنی در همین دنیا اگر گناهی انسان انجام دهد که مال دنیا باشد در همین دنیا انسان مجازات می‌شود. و اگر در این دنیا به‌خاطر دنیا کار خوبی انجام دهد در همین دنیا نتیجه‌اش را می‌گیرد اما اگر این کاری که کرده مربوط به امور عاطفی و مربوط به امور نفسانی باشد در عالم برزخ نتیجه‌اش را می‌گیرد و اگر مربوط به عالم قلب و روح باشد در عالم آخرت نتیجه اش را می‌گیرد. چرا؟ چون جسم ما از مقوله دنیا است، نفس ما از مقوله برزخ است و روح ما از مقوله آخرت است. کار روحانی نتیجه‌اش در آخرت دیده می‌شود کار نفسانی نتیجه‌اش در برزخ دیده می‌شود کار دنیایی و جسمانی نتیجه‌اش در همین دنیا دیده می‌شود در یک روایت داریم که فاطمه زهرا سلام الله علیها به شیعیان شان فرمودند: شما به فکر عالم برزخ تان باشید، قیامت تان با ما!  این سوال است که یعنی چی قیامت شما با ما؟! چون حضرت می‌خواهد بفرماید که محبت اهل‌بیت عشق به اهل‌بیت از مقوله چی است؟ از مقوله‌ی روح است، از مقوله‌ی عقل است. ولایت از مقوله‌ی عقل است و عقل و روح و قلب مربوط به آخرت است و مربوط به ابدیت است. زمان این‌ها هم همین‌طور است؛ به مدت دنیایی می‌گویند زمان، به مدت برزخ  می‌گویند دهر، به مدت عالم آخرت می‌گویند سرمد، هرکدام از این زمان ها و مدت‌ها و این مدت‌ها بر آن مدت پایینی احاطه دارد؛ یعنی کسانی که در عالم ملکوت و عالم دهر هستند نسبت‌به زمان اشراف دارند گذشته و حال را در عالم زمان متوجه می‌شوند و کسانی که درعالم سرمد هستند آن‌ها نسبت‌به عالم دهر اشراف دارند. این بحث کمی فلسفی است که بنده نمی خواهم وارد شوم.

     لذا فرمودند که چون ولایت مربوط به قلب است؛ اگر قلب شما با اولیای خدا باشد ممکن است در دنیا یک خلاف‌هایی مربوط دنیای انجام داده‌شده باشید که در همین دنیا نتیجه‌اش را می‌بینید. لذا بسیاری از اولیای خدا در دنیا از بیماری‌ها و از سختی‌ها و از مشکلات دنیا ناراحت نمی‌شوند، بلکه خوشحال می‌شوند چرا؟ چون می‌گویند اگر ما در دنیا دچار مصیبتی شویم، معلوم است داریم پاک می‌شویم مربوط به گناهان و خطاهایی است که در این دنیا انجام داده‌ایم، خطاهای کم و سهوی که در این دنیا انجام داده‌اید حالا با مریضی با تصادف با بیماری و فقر… با این مشکلات گناهان شما پاک می‌شود. لذا اولیاالله از مشکلات دنیایی نه ‌تنها نمی‌ترسند و فرار نمی‌کنند بلکه استقبال هم می‌کنند ما در حال بعضی از اولیاء داریم که گفته‌اند که ما به مقامی رسیده‌ایم که درد و بیماری را بر سلامت ترجیح می‌دهیم ما به مقامی رسیده‌ایم که فقر بر ثروت را ترجیح می‌دهیم، به مقامی رسیده‌ایم که مرگ را بر زندگی را ترجیح می‌دهیم. بعضی از اولیاء این کلمات را فرموده‌اند: مثل جناب جابر که خدمت امام باقر علیه السلام رسید این‌ها را عرض کرد و امام جواب کامل‌تری به او داد.

     پس این‌ها کسانی هستند که دنیا را محل پاک شدن می‌دانند. اگر خدایی نکرده گناه از ظاهر بگذرد و روح و نفس برسد این گناه در دنیا پاک نمی‌شود! باید در برزخ پاک شود.

    تاثیر توبه بر گناه

    اگر گناهی از ظاهر بگذرد و به روح و نفس برسد این گناه در دنیا پاک نمی‌شود! مگر با توبه. البته با توبه همه گناهان بخشیده می‌شود، هیچ گناهی نیست که با توبه پاک نشود. یعنی اگر کسی هزاران نفر را هم کشته باشد و در دنیا توبه کند و در صدد جبران باشد خداوند می‌بخشد، هیچ گناهی نیست که بخشوده نشود همه گناهان در دنیا با توبه بخشیده می‌شوند. بنابراین هیچ‌کس نباید ناامید شود هیچ‌کس شمر هم تا زمانی‌که زنده است نباید ناامید باشد، هیچ‌کس تا زمانی‌که زنده است طبق آیات قرآن نباید ناامید شود. شما صبح که از خواب بیدار می‌شوید خیلی خوشحال باشید بدانید که خداوند شما را دوست داشته است او به شما یک روز دیگر فرصت داده است که توبه کنید تا در دنیا هستید. خداوند به ما لطف کرده‌است و فرصت توبه را داده است و بعضی‌ها آن‌قدر خبیث و پلید می‌شوند که در دنیا فرصتی که پیدا می‌کنند این فرصت را برای گناه کردن می‌گذراند. صبح که بیدار می‌شوند می‌گویند خب الحمدلله امروز صبح می‌خواهیم برویم دادگاه و سر فلان شخص کلاه بگذاریم و پرونده را به نفع خودمان تغییر دهیم! این‌ها مسئله‌شان فرق می‌کند.

    گناه مربوط به نفس

    اگر گناه مربوط به نفس باشد مثلاً حسادت، مثلاً تکبر یک موقع هست که شما یک خطایی انجام داده و زده شیشه یک شخص را شکونده یا  مال یک شخص را به‌اشتباه خورده‌اید با رد مظالم و جبران های دنیایی حل می‌شود. اما حسادت؛ اگر کسی در قلبش حسادت باشد، اگر کسی در قلبش کینه باشد، اگر کسی در قلبش تکبر باشد، این‌ها مربوط به چی است؟ این‌ها مربوط به اعمال ظاهری نیست، مربوط به نفس انسان است. این‌ها در برزخ پاک می‌شود با عذاب‌های برزخی با مشکلاتی که در برزخ به وجود می‌آیند پاک می‌شود با مشکلاتی که در برزخ خواهند داشت پاک می‌شود.

    گناه مربوط به روح

     اما اگر کسی از این‌هم بالاتر رفت و گناه مربوط به نفس نبود، بلکه مربوط به روح او بود مثلاً بغض اولیای خدا را داشت، بغض نعوذبالله دین را داشت، بغض اهل‌بیت را داشت این آدم که گناهش از مرحله بدن و مرحله نفس گذشته است و به مرحله روح رسیده است این را فقط عذاب جهنم پاک می‌کند و حالا آن بستگی دارد که در یک شرایطی خلود؛ یعنی جاودانگی اصلاً قابل‌مقایسه نیست که قرآن به آن می‌گوید خلود، یا این‌که مدت کمی پاک می‌شود. اگر ایمان به خدا داشته باشد جهنم و عذاب جهنم ان را پاک می‌کند و بعد یک مدتی از جهنم نجات پیدا می‌کند و وارد بهشت می‌شود اگر ایمان داشته باشد! ولی اگر ایمان نداشته باشد این در جهنم عذابش بسیار بسیار طولانی است که قرآن از آن به‌عنوان خلود یعنی جاویدان نام می‌برد. این‌ مباحثی که عنوان شد خیلی بحث دارد، بحث بسیارزیادی دارد و نتایج کلامی و اعتقادی خیلی زیاد می‌شود از آن گرفت. اگر این مطالبی که برای شما گفتم خوب برایتان جا بیفتد بسیاری از سوال‌هایی که جوان‌ها و بچه‌ها از شما می‌پرسند یا برای خودتان هم پیش می‌آید می‌توانید جوابش را پیدا کنید.

     سنخیت ظاهری

    این بحث از آن بحث‌های کلیدی است، مبحثی که الان بنده گفته‌ام به فرمایش امیر المؤمنین از این علم هزار باب علم باز می‌شود اگر روی آن خوب دقت کنید، مطالعه کنید و توجه داشته باشید و در ذهن شریفتان جا بیفتد مطالب بسیاری پاسخ داده می‌شود. خب حالا این را گفته‌ام که مقدمه‌ای باشد یک واقعیت است که شما یک شخصی را دوست می دارید و به‌خاطر امور ظاهری که زیبا است، خوش‌تیپ است، خوش بیان است، خوش لباس است، ازنظر آداب معاشرتی خوش اخلاق است، بعضی‌ها ظاهرشان خیلی خوش‌اخلاق است وقتی‌که با آن‌ها صحبت می‌کنیم می‌گوییم که چقدر مؤدب هستند ولی وقتی با آن‌ها زندگی می‌کنیم می‌بینیم که چقدر شمر هستند! نمونه‌اش همین غربی‌ها، همین یقه‌سفیدهای غربی وقتی‌که صحبت می‌کنند از حقوق انسان، از آزادی انسان، از بشریت و حقوق بشر صحبت می‌کنند ولی وقتی‌که می‌رویم داخل زندگی آن‌ها گاهی‌موقع‌ها خودشان همدیگر را لو می‌دهند، همدیگر را افشا می‌کنند، می‌بینید که او چه جنایت‌کاری است! چه گانگستری است! ولی وقتی‌که با آن‌ها صحبت می‌کنید و می‌روید پیش آن‌ها می‌بینید چقدر با ادب و احترام خیلی تمیز و شیک یقه‌های اتو کشیده، کراوات زده و ظاهر بسیار زیبا ولی باطنشان یک شیطان بسیار خبیث است. خب گاهی موقع‌ها انسان از این‌ها خوش‌شان می‌آید و اظهار علاقه و احساس علاقه کردن از آن علاقه‌های کاذب است. یعنی بعد یک مدتی هم فراموش می‌شود که جلسه‌ی قبل هم گفتیم.

     این سنخیت با اولیاالله زیاد مورد پذیرش نیست، بد نیست ولی خیلی مورد پذیرش نیست وقتیکه به‌خاطر ظاهر کسی به او علاقه‌مند شوید و به او گرایش پیدا کنید این مهم نیست، این ارزش ندارد. گاهی موقع‌ها بالاتر می‌روید با او زندگی می‌کنید می‌بینید که نه عجب آدم خوبی است به غیر از این‌که خیلی خوش‌اخلاق است است و اتفاقا آدم بسیار مهربانی هم هست به فقرا کمک می‌کند، به ایتام کمک می‌کند، دلسوز است، مهربان است به انسان‌ها کمک می‌کند، به مردم خدمت می‌کند نه مثل آن قبلی‌هایی که ظاهرشان اتو کشیده است و باطنشان شیطان مثل آن‌ها نیست! باطنش هم آدم خوبی است. می‌بینیم یکی نماز نمی‌خواند و اعتقادی به خدا و قیامت ندارد به او که می‌گوییم می‌گوید آقاجان قلبت پاک باشد! من به کسی ظلم نمی‌کنم، حق کسی را نمی‌خورم! ولی اعتقادی هم به خدا و اولیای خدا ندارد، گرایشی به دین ندارد این هم از آن کسانی است که باز ممکن است در عالم برزخ مشکل نداشته باشد تا برود در عالم قیامت، چون مَن کانَ یُؤمِنُ باللّه ِ و الیَومِ الآخِرِ نجات‌دهنده قیامت است، این ایمان که مربوط به قلب است، چون قلب و روح مربوط به عالم آخرت است و ابدیت است آن‌جا اگر کمی نقص داشته باشد دیگه آن‌جا مشکل خواهد داشت.

    ولایت اولیاءالله

     ولایت اولیاءالله را ما باید به این مرحله برسانیم یعنی ما باید اولیاالله را با روحمان و با قلبمان با تمام وجودمان دوست داشته باشیم، نه این‌که مثلاً بگوییم که امیرالمؤمنین را دوست داریم چرا؟ چون در خانه به ما از بچگی گفته‌اند که امیرالمؤمنین را دوست داریم آیا شناختی نسبت‌به جنبه عاطفی و گرایش نفسانی و عقلانی به امیر المؤمنین دارید، ندارید. این یک مقدار مشکل ساز است، یا اگر برعکس، آمدید بالاتر، امیرالمومنین را دوست دارم به‌خاطر این‌که می‌دانم آدم عادلی بوده است، می‌دانم آدم خوبی بوده است، به فقرا کمک می‌کرده است به‌خاطر این‌ها او را دوست دارم اما به لحاظ روحی سنخیتی با امیرالمؤمنین پیدا نکردم، این هم دوباره کارساز نیست. ولایت که می‌گویند ولایت یعنی وابستگی، یعنی اصلاً من به او چسبیده‌ام، او هر کجا می‌رود من هم با او می‌روم، وابسته به او هستم یا دل‌بسته به او هستم این دلبستگی یعنی یک عشق و علاقه ذاتی است. این عشق و علاقه ذاتی چه طوری پیش می‌آید؟ این است که گفتیم در مرحله عمل سنخیت پیدا بکنید بعد در مرحله عاطفه و بعد در مرحله عقل. شناختی که سنخیت داشته باشد با شناخت امیرالمؤمنین، عقلی  که با عقل امیرالمؤمنین، با روح امیرالمؤمنین وابستگی داشته باشد این می‌شود ولایت. عرض کردم که ما باید سنخیت و شباهت را برویم در این زمینه ایجاد کنیم، این چه موقع ایجاد می‌شود؟ ما در مسیر یقین که دوستان و اساتید به شما آموزش می‌دهند این حلقه‌ها، ما مرحله علم‌الیقین داریم، مرحله عین‌الیقین داریم و مرحله حق‌الیقین داریم. این علم‌الیقین برای همین سه مرحله است، برای مرحله اول آن است. عین‌الیقین برای مرحله دوم است، حق‌الیقین برای مرحله سوم است. یعنی شما در مرحله علم‌الیقین یک سنخیت ظاهری پیدا می‌کنید با معصوم علیه‌السلام، اعمال شما شبیه او می‌شود مثل او نماز می‌خوانید، مثل او روزه می‌گیرید، مثل او لباس می‌پوشید ولی می‌آید بالاتر به عین‌الیقین که می‌رسد روح شما و نفس شما شباهت پیدا می‌کند به مرور زمان با معصوم و اگر به حق‌الیقین برسید ذات شما شباهت پیدا می‌کند با ذات معصوم و این‌جا دیگر ابدی می‌شود. فرمودند “شیعَتِنَا منّا خُلِقُوا مِن فَاضِلِ طینَتِنا. بحارالانوار، ج ۵۳، ص ۳ و ۲” شیعیان ما از اضافه گِل وجودی ما هستند، این گِل یعنی همان ذات یعنی همان خمیره اولیه خلق شدند “یَفرَحُونَ لِفَرَحِنا و یَحزَنُونَ لِحُزنِنا” شادی و غم آن‌ها با ما است، مثل ما است. می‌گوید که چرا، جمله قشنگی می‌گویند، می‌گویند شیعیان امام زمان آن‌هایی که روح امام زمانی دارند غروب‌های جمعه، این حالا یک لطیفه است حالا چه‌قدر صحت دارد یا نه؟ من نمی‌خواهم بحث کنم، یک لطیفه است می‌گویند غروب جمعه که می‌شود دل آن‌ها می‌گیرد، چرا؟ چون در آن زمان دل امام زمان می‌گیرد چون آن روز جمعه انتظار فرج بود و فرج حاصل نشد. غروب جمعه که می‌شود دل بعضی‌ها می‌گیرد، البته دل بعضی‌ها می‌گیرد که فردا باید بروند سرکار و مدرسه، این‌ها را ما نمی‌گوییم، آن‌ها که کار و مدرسه‌ای ندارند جمعه‌ها بعدازظهر یک حالتی به آن‌ها دست می‌دهد می‌گویند به‌خاطر این است. ولی واقعیت است یعنی حزن اهلبیت انسان را محزون می‌کند، غم اهلبیت انسان را غمگین می‌کند، شادی آن‌ها ما را شاد می‌کند. برای چه ما در جشن‌ها برای تولد این بزرگواران جشن می‌گیریم؟ برای چه در عزاها و در سالروزهای شهادت عزا به‌ پا می‌کنیم؟ می‌خواهیم سنخیت پیدا کنیم نه این‌که دل ما برای آن‌ها می‌سوزد، به جشن تولد صرف جشن‌ تولدهایی که برای خانواده‌های خود می‌گیریم، برای بچه خود می‌گیریم برای اقوام و فامیل‌ها و خانواده می‌گیریم این از این صنف جشن تولدها نیست، این جشن تولد یک شادی باطنی و شادی حقیقی است نه مثل شادی‌ای که ما با یک نفر یک دوستی داریم به او هم خیلی حسادت می‌کنیم و  جشن تولد او که بشود یک هدیه هم می‌خریم می‌بریم برای او که سوپرایز کنیم او را، اما ته دل خود به او علاقه‌ای نداریم. این‌ طوری نیست این تولدهای اهلبیت، ائمه  همه عشق است. “یَفرَحُونَ لِفَرَحِنَا وَ یَحزَنُونَ لِحُزنِنا” شادی آن، این سنخیت است او که شاد می‌شود این هم شاد می‌شود. در به اصطلاح علوم رومی از این موارد زیاد شده‌است مثلاً در خاطرات افراد خیلی نوشته شده است حالا در جنگ خود ما در جنگ‌های دیگر اتفاق‌هایی افتاده است مثلاً فرض بفرمائید که یک مادری یک روزی بچه او جبهه بوده است، یک‌دفعه این‌جا حال او بد می‌شود، دل او می‌گیرد، ناراحت می‌شود بی‌خود گریه او می‌گیرد، می‌گویند چرا؟ می‌گوید دل من گرفته است. بعد معلوم می‌شود که همان ساعت وقتی که جنازه فرزند او را می‌آورند، جنازه بچه او را می‌آورند معلوم می‌شود همان ساعتی که حال او بد شده بوده است بچه آن‌جا چه شده است؟ شهید شده است. از این‌ها زیاد شنیده‌ایم حالا من خاطرات نمی‌خواهم بگویم، در خاطرات این شهدا که متأسفانه متأسفانه ما خیلی ضعیف هستیم در بزرگداشت نام شهدا خیلی خیلی عقب هستیم، نسبت به همین غربی‌های بی‌دین حتی غربی‌های غیرمسلمان و حتی این کمونیست‌های بی‌دین آن‌ها این خاطرات جنگ و خاطرات کشته‌ شده‌های جنگ خود را خیلی خوب نگه می‌دارند. الان هفتاد سال از جنگ جهانی دوم گذشته است، هشتاد سال گذشته است از جنگ جهانی اول نزدیک صد سال گذشته است، درست است؟ خب شما نگاه می‌کنید الان مثلاً می‌روند هنوز که هنوز است بعضی از این کشورها که خیلی در این جنگ جهانی درگیر بودند هنوز که هنوز است به خانواده سربازهای کشته شده احترام می‌گذارند، به خانواده‌ها، به معلول‌های جنگ احترام‌های شدید می‌گذارند! ما متأسفانه این‌قدر بی‌عرضه هستیم، این‌قدر کم گذاشتیم که دختر حزب‌اللهی ما وقتی می‌رود به دانشگاه می‌گوید چرا سهمیه شهید می‌دهند؟ دختر حزب‌اللهی است! متدین هم است! می‌گوید چرا سهمیه شهید می‌دهند؟ نباید بدهند، سهمیه شهید یعنی چه؟ فرهنگ غلطی که تلقین کردند به جان ما. نمی‌گوید که چرا بعضی از اساتید دانشگاه بچه‌های خود را با پارتی می‌آورند به دانشگاه، که تعداد آن خیلی بیشتر است آن‌هایی که با پارتی بازی بچه‌های خود را می‌برند به مراکز کار برای او شغل ایجاد می‌کنند کار برای او ایجاد می‌کنند و به دانشگاه وارد می‌کنند بچه‌های خود را، یا در مراکز تزریق می‌کنند پارتی بازی، هنوز که هنوز است بسیار هم زیاد است روی این حساسیت نشان نمی‌دهد. دختر حزب‌اللهی دختر بی‌دین ما، لامذهب ما آن را کاری نداریم ولی دختر حزب‌اللهی متدین و چادری ما می‌گوید چرا سهمیه برای خانواده شهدا می‌گذارند؟ یعنی برای شهید یک سهمیه بچه‌ او را نمی‌تواند ببیند، چرا؟ چون درک نکرده عظمت یک کسی که در راه کشور خود کشته شده است، چه برسد به شهید! چون خیلی‌ها کشته شده‌اند شهید به آن معنای واقعی هم نیستند حالا رفته بوده عکس بگیرد و بیاید کشته شده است به معنای واقعی شهید نیست، البته شهید است درجه پایینی از شهادت را دارد به غیر از آن کسی است که مثل حاج قاسم و این‌ها بارها با جان و دل رفته‌‌اند به مرز شهادت. یک سرباز معمولی که کشته شده است به‌خاطر حقوق آن به‌ خاطر آن رفته است سربازی که حقوق آن را بگیرد و این‌ها، بعد از صد سال به او احترام می‌گذارند چون می‌فهمند ولی برای ما را نگذاشتند بفهمیم بچه‌های خود ما را نگذاشتند که بفهمیم و فرهنگ غلط را تزریق کردند که نمی‌تواند این را ببیند، او را می‌بیند پارتی بازی‌ها را می‌بیند ولی اصلاً ناراحت نمی‌شود، می‌فرماید بحث او این است که چرا سهمیه شهدا… غرض این‌ است که بعضی از خاطرات این‌ها را نگه داشتند این خاطرات خیلی جالب و این‌ها را نگه داشتند و ما متأسفانه با این‌که یک بنیادی داریم به نام بنیاد شهید ولی متأسفانه آن‌طور که باید و شاید کار نشده است و خیلی کار دارد یعنی این جنگی که ما، بحث خود را خلاصه کنم می‌خواهم بروم سراصل مطلب، این ده سال جنگی که در ایران بود که هشت سال آن که جنگ بود و دو سال آن هم قائله‌های کردستان و کجا و کجا…. این ده سال انقلاب، ده سال اول انقلاب یکی از یعنی اگر نگوییم تنها بلکه باید بگوئیم یکی از بی‌نظیرترین جهادهای الهی در طول تاریخ بود، شاید بگوئیم تنها یعنی باید با کربلا و بدر و این‌ها باید آن را مقایسه کرد، خیلی عظمت داشت. خب بعضی از این‌ها این‌طوری بود دیگر، مادر او این‌جا یک‌دفعه می‌بیند حال او بد می‌شود و این می‌شود سنخیت، این سنخیتی که ما می‌گوییم یعنی همین یعنی روح به روح ارتباط دارد ، دل به دل ارتباط دارد، او تب می‌کند این هم این‌جا تب می‌کند، این ارتباط می‌شود سنخیت. این‌قدر علاقه روحی زیاد می‌شود ما از خداوند متعال می‌خواهیم کمک کند که ما با روح اولیاء او این‌طوری ارتباط داشته باشیم. “وَالمُومِنُونَ والمومِناتُ بَعضُهُم اُولِیاءُ بَعض. سوره توبه،آیه۷۱” بعضی‌ از آن‌ها با هم رابطه‌های آن‌ها این‌طوری است بعضی‌ از مومنین رابطه‌های آن‌ها این‌طوری است بعضی‌ها نه، دو تا مومن هستند به‌خاطر کار به‌خاطر چه با هم ارتباط دارند ولی بعضی‌ از مومنین این‌طوری ارتباط دارند این می‌شود ولایت. ما در کانون به آن می‌گوییم عضو وابسته یعنی باید ولایت را احساس کند، فقط می‌گوییم و از خدا می‌خواهیم که ایجاد بشود. این وابستگی یعنی ولایت، این کلمه وابستگی یعنی ولایت. باید سعی کنیم این نوع ارتباط‌ها برقرار بشود، حالا در کدام مرحله؟ قطعاً این اتفاق در مرحله بالاتر می‌افتد یعنی در مرحله عین‌الیقین می‌افتد. من گاهی موقع‌ها به دوستان مسئول هم گفتم، گاهی موقع‌ها بعضی از افراد حالا با نامه یا با پیامک یا ایمیل می‌دهند که مثلاً استاد ما می‌خواهیم با شما یک رابطه مرید و مرادی یا یک رابطه عرفانی داشته باشیم یا یک رابطه شاگرد خصوصی داشته باشیم، خدمت شما عرض کنم که نه این‌طوری نیست یعنی این‌ کار در این مرحله اتفاق نمی‌افتد. شما با من، نه من! با خود با هر کس با هر استادی با هر معلم اخلاقی با هر عالم ‌ربانی خواستید ارتباط برقرار کنید باید بدانید که این ارتباط چه زمانی به مرحله ولایت می‌رسد؟ زمانی که با او زندگی کنی، مدت‌ها با او زندگی کنی، او را بشناسی، از علاقه ظاهری حالا استاد علوی می‌آید این‌جا سخنرانی می‌کند شاید به دل بعضی‌ها بیفتد بگویند این چه خوب سخنرانی می‌کند، این سنخیت به‌ درد نمی‌خورد و این سنخیت‌ها در جاهای دیگر هم همین‌طور است. بعضی‌ها علاقمند می‌شوند عرض کردم به‌خاطر امور ظاهری فایده ندارد باید به‌خاطر امور باطنی باشد یعنی چه؟ یعنی اول باید او را بشناسی، حرف‌های او را بشناسی، حرف‌های او را ببینی بعد بروی با او زندگی کنی با او ارتباط داشته باشی ببینی سنخیت است؟ اگر عقل به لحاظ عقلی ثابت شد که آن شخص جزء اولیاء خدا است آن موقع است که می‌توانی بگویی که حالا من، و به دل تو چسبید و به دل تو نشست آن موقع می‌توانی بگویی که سنخیت ایجاد شده است و اگر رفتی تحقیق کردی دیدی این آدم، آدم درستی است ولی من به او میلی ندارم این‌جا اشکال از من است که من به او میل ندارم باید خود را درست کنم، این‌جا است که باید خود را درست کنم. یک کسی آمد علی را شناخت، امیرالمؤمنین را شناخت، آمده بود به قصد کشتن امیرالمؤمنین، چرا؟ چون در جنگ‌ها پدر او را کشته بود و کینه امیرالمؤمنین را به دل خود گرفته است و آمده بود برای کشتن امیرالمؤمنین اما انسان عاقلی است، عقل داشت وقتی با علی روبه‌رو شد با  منطق علی روبه‌رو شد با فلسفه علی آشنا شد دید این مرد، مرد بزرگی است پس چون پدر من به دست این کشته شده است، پدر من باید کشته می‌شد. محبت پدری، عشق پدری را گذاشت زیر پا و آمد شد شیعه علی. این درس است که انسان به‌خاطر امور ظاهری به کسی علاقمند نشود و به‌خاطر امور ظاهری هم با کسی بد نشود، او را بشناسد، اگر او ولی‌ّ خدا است و من او را دوست ندارم و از دست او ناراحت هستم خود را باید اصلاح کنم. گفت:

    کرده‌ای تأویل حرف بکر را          خویش را تاویل کن نی ذکر را  (مولوی)

    خود را درست کن، اگر آیه‌ای در قرآن دیدی خلاف معنی است، خلاف اعتقاد تو بود برو اعتقاد خود را درست کن نه این‌که آیه قرآن را طبق عقیده خود تفسیر کنی، تفسیر به رای کنی، این‌جا این را دارد می‌گوید. شما باید سعی کنید حقیقت را بشناسید آن عقل، بعد امور ظاهری را با آن تطبیق دهید نه که به خاطر امور ظاهری عقل خود را. اکثر این کسانی که پیرو شیاطین می‌شوند همین چیزها است، به‌خاطر امور ظاهری علاقمند می‌شوند و عقل را تابع نفس می‌کنند، روح را تابع عواطف می‌کنند، روح و عقل نباید تابع عواطف شود بلکه این‌ها را باید تابع او کنید. لذا تا زمانی که به آن مرحله نرسیده‌اید نه با استاد علوی نه با هیچ‌ کس هیچ ارتباط سنخیتی، شاگردی، مرید و مرادی و این‌ها نداشته باشید. البته خب مراحل اولیاء خدا سه مرحله است، مرحله اول استاد است که در مرحله استاد، استاد کسی است که علوم را به شما آموزش بدهد، مرحله دوم پیر است، پیر و شیخ طریقت، آن کسی است که علاوه بر این‌که به شما علوم را می‌دهد روح شما را هم تصفیه می‌کند، روح شما را تغییر می‌دهد، جهان بینی شما را تغییر می‌دهد، زندگی شما را تغییر می‌دهد، یک جهت جدیدی به شما می‌دهد، حیات طیبه به شما می‌دهد و بعد از آن هم امام معصوم است که امام معصوم تمام هستی تو را می‌خرد و تمام هستی تو را تبدیل به هستی الهی می‌کند و رنگ الهی به آن می‌دهد که امیدوار هستیم خداوند ان‌‌شاءالله ما را در این مسیر و مراحل موفق بدارد. ان‌شاءالله همه شما استاد بشوید، ان‌شاءالله همه شما عالم‌ربانی بشوید و ان‌شاءالله همه شما جزو شیعیانی بشوید که پیامبر فرمود: “لَولا اَنتَ یا علی لَم یُعرَفِ المُومِنونَ بَعدی” اگر تو نبودی مومنین شناخته نمی‌‌شدند

    وَ أَنْتَ غَداً عَلَی الْحَوْضِ خَلِیفَتِی، وَ أَنْتَ تَقْضِی دَیْنِی، وَ تُنْجِزُ عِداتِی، وَ شِیعَتُکَ عَلی مَنابِرَ مِنْ نُورٍ” شیعیان تو بر منبرهایی از نور هستند

    “مُبیَضَّهً وُجُوهُهُم حَولی فِی‌الجَنَّهِ وَ هُم جیرانی. دعای ندبه”

    شیعیان تو در بهشت همسایه من هستند، همراه من هستند و بر منبرهایی از نور قرار می‌گیرند، صورت‌های آن‌ها نورانی است. این توصیفی که پیامبر از شیعیان دارد، شیعه دو معنا دارد: یک معنا از شَیَعَ گرفته شده است یعنی پیروی کردن، یک معنا از شَعَعَ گرفته شده است یعنی شعاع. شیعه در دو جهت یعنی فقط پیرو نیست، شیعه گاهی جلوتر از امام می‌رود، آن‌جا که خطر است، آن‌جایی که باید فداکاری کند جلو می‌رود، می‌شود شعاع. خورشید شعاع آن جلوی او است، نور خورشید شعاع او جلوی آن است. شیعه پشت امام خود است پس شیعه یعنی کسی که گاهی پشت امام است، در تبعیت و اطاعت اما در خطر شعاع است و جلوی امام می‌رود، جلوی امام حرکت می‌کند و پیشاپیش حرکت می‌کند و خود را فدای امام می‌کند. ان‌شاءالله که ما شیعه بشویم چون اگر شیعه بشویم می‌توانیم تا عرش برویم، اگر شیعه نباشیم اگر شیعه خوبی نباشیم اگر شیعه واقعی نباشیم درجات اول بهشت، دوم بهشت، سوم بهشت، چهارم بهشت تا هشتم بهشت هر کدام از آن  دنیایی از لذت و شعف و شادی است منتهی هیچ‌کدام آن ابدی و حقیقی نیست جز آن‌که در عرش است، جنت خاص است که برای بندگان خاص خدا است. ان‌شاءالله یک روزی ما در مورد درجات بهشت و اسامی درجات بهشت هم صحبت خواهیم کرد.

  • نوشته بدون عنوان 61939

    ۱۷/۱۱/۱۴۰۲

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‏‌الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‏‌الله فی السموات و الارضین

    اهم سرفصل موضوعات این جلسه؛

    *مقدمه

    * ابعاد شخصیت انسان

    * راه نزدیکی به اولیاءالله

    * محاسبه نفس

    * مقولات ثلاث

    * سه نوع خدا داریم یعنی چی؟

    * عشق کاذب کدام است؟

    * عشق و محبت واقعی کدام است؟

    مقدمه

    ما در جلسه قبل در مورد صبت کردیم که این‌که هدف سیروسلوک و هدف زندگی آرمانی و زندگی مطلوبمان این است که در مسیر صراط مستقیم طی کنیم و آن قله و چشم‌انداز نهایی ما چهره مبارک و مقدس انسان کامل ولی‌الله اعظم سلام الله علیهم است و این‌که او الگوی ما است و این‌که ما در مسیر صراط مستقیم و راه راست موفق شده‌ایم یا نشده‌ایم و این‌که چقدر موفق هستیم و چقدر موفق نیستیم! معیار و ملاک شخصیت مقدس آن بزرگوار است.

    ابعاد شخصیت انسان

     شخصیت‌ ما از سه عنصر و سه بُعد و سه جهت تشکیل شده‌است. هر انسانی شخصیتش در سه بعد خودش را نشان می‌دهد؛ یک در بُعد عمل، دوم در بعد عاطفه، سوم در بعد شناخت بینش و آگاهی. این سه مقوله شخصیت انسان را تشکیل می‌دهد و ما باید اگر بخواهیم سنخیتی پیدا کنیم و این تشبه به انسان‌های کامل و اولیاءالله و کسانی که الگوی ما هستند، اسوه ما هستند و اسوه حسنه برای ما هستند و ما تصمیم داریم که در زندگی خودمان را به آن‌ها نزدیک کنیم.

    راه نزدیکی به اولیاءالله

    نزدیکی به آن‌ها عبارت است از اینکه  در درجه اول معرفت به آن‌ها پیدا کنیم، بعد محبت پیدا کنیم و بعد عملمان را شبیه آن‌ها کنیم که مجموع  این‌ها می‌شود ولایت.

    یعنی ولایت اولیای خدا این است که در عمل و در عاطفه و دانش خودمان را شبیه آن‌ها کنیم. ببینیم آن‌ها چگونه دنیا را می‌بینند، چگونه جهان‌بینی دارند، دانششان نسبت‌به جهان چیست و چگونه این دانش را کسب کرده‌اند؟! ما هم همین راه را برویم و ببینیم آن‌ها نسبت‌به چه چیزهایی حساس هستند و نسبت‌به چه چیزهایی دغدغه دارند. اهدافشان، محبتشان، میلشان به چه چیزی است؟! ما هم سعی کنیم همان‌طور زندگی کنیم. اگر دغدغه ما و غصه‌ی ما دغدغه و غصه ای باشد که امام زمان علیه السلام دارد شبیه او می‌شویم شکل او می‌شویم به او نزدیک می‌شویم. اما اگر نه، او به یک چیز دیگری فکر می‌کند، او یک غصه‌ی دیگری دارد و یک هدف دیگری دارد و ما یک غصه و هدف دیگری داریم، نمی‌شود به ما گفت شیعه! نمی‌شود گفت شیعه ولایت‌مدار! و نمی‌شود گفت که ما جزء اولیای آن‌ها هستیم. همان‌طورکه در زیارت عاشورا می‌خوانیم اولیای آن‌ها مقام‌های بالایی دارند و ما می‌خواهیم جزء اولیای آن‌ها باشیم. خب اگر ما مثل آن‌ها فکر نکنیم، مثل آن‌ها ها اندیشه نکنیم و دغدغه ما شبیه آن‌ها نباشد و مشکلات ما جدا از مشکلات آن‌ها باشد قاعدتاً شباهتی به آن‌ها نخواهیم داشت و در مسیر آن‌ها نخواهیم بود. باید سعی کنیم این‌چنین باشد باید مشکلات عادی و مادی زندگی روزمره‌ی خودمان را خیلی به آن توجه نکنیم و حل‌شده بدانیم. مریض می‌شویم، ان‌شاءالله خوب می‌شویم و یا خوب می‌شویم باید بدانیم که یک روز مریض می‌شویم. ما یک روز پیر می‌شویم از این دنیا می‌رویم، مشکل اقتصادی داریم بدهکار هستیم بدانیم که این‌ها حل می‌شود، حل هم نشد تمام می‌شود. این‌ها مسائل‌مان نیست! این‌ها مسائلی است که ان‌شاءالله حل می‌شود و حل هم نشد برایمان مهم نیست! غصه‌ی ما و دغدغه ما، غصه و دغدغه‌ای است که آن آقا دارد، آن امام دارد هر وقت که به این‌جا رسیدیم و توانستیم مثل او فکر کنیم و غم او را داشتیم دغدغه او را داشتیم، نگرانی او را داشتیم، خدماتمان زحماتمان درجهت تحقق اهداف او بود آن موقع می‌توانیم بگوییم که ما تازه در این مسیر  هستیم. حالا چه مقدار رسیده‌ایم، خدا می‌داند! ولی تازه می‌توانیم بگوییم که ما در این مسیر هستیم.

    محاسبه نفس

    واقعاً این‌که امام کاظم که امروز روز شهادت آن بزرگوار است فرمود: “لَیْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ یُحَاسِبْ نَفْسَهُ فِی کُلِّ یَوْمٍ”  کسی که هر شب به حساب خودش نپردازد و خودش را بررسی نکند از ما نیست.

     ما باید خودمان را بررسی کنیم، بنشینم با خودمان صحبت کنیم؛ مثلا امشب بروم به حساب خودم برسم و به خودم بگویم که علوی مشکل مهم زندگی تو چیه؟ مشکل زندگی من این است که مثلاً خانه ندارم! اگر این را گفتم باید بدانم که وضعم خیلی بد است. اما اگر گفتم که مشکل زندگی من این است که هنوز نتوانستم بفهمم چه خدمتی به امام زمانم بکنم آن موقع می‌توانم بگویم ی کم موفق شده‌ام… دغدغه من چیست؟ نگرانی من چیست؟ نگرانی امام زمان من الآن چیست و از چه چیزی ناراحت است؟ آیا من هم از همان ناراحتم یا نه من اصلا از اون ناراحت نیستم یاغصه ای ندارم مثلاً فرض بفرمایید که الان یکی از مشکلات حضرت مثلاً همین مسائل فلسطین و یمن که قطعاً هست، این باشد. اما من امشب این غصه را ندارم، امشب غصه من این است که تیم ایران از تیم ژاپن ببرد و صلوات می‌فرستم که تیم ایران ببرد، این را بدانند که من خیلی پرت هستند‌. نمی‌خواهم این‌ها را رد کنم ولی می‌خواهم بگویم که عقب هستند، عقب  هستند! یک نفر بدود توپ را بزند در دروازه و همه خوشحال شوند و فردا فراموش کنند، همه فراموش می‌کنند، این برای من ارزش است! اگر امام زمانی هستیم فکر می‌کنم اشتباه می‌کنیم این برای ما ارزش نیست. ملتی که وقتی تیم فوتبالش برنده می‌شود می‌ریزد در خیابان چراغ‌ها را روشن می‌کند ، برف پاک‌کن‌ها را می‌زند، شیرینی پخش می‌کند، جشن می‌گیرد، راه‌بندان می‌کند برای این‌که تیم فوتبالش گل زده است ولی وقتی به او می‌گویند که ما به انرژی هسته‌ای دستیابی پیدا کرده‌ایم اصلاً بی‌خیال است،  این معلوم است که فرهنگ است، این معلوم است عقب‌ماندگی فرهنگی دارد که پیروزی را نمی‌داند در کجا است نمی‌داند وقتی‌که ماهواره‌ای فرستاده اند که تا همین دو سال پیش خود مسئولین باور نمی‌کردند که بتوانند ماهواره‌ای بفرستند که بالای هزار کیلومتر برود! الان توانسته اند پیروزی بسیار بزرگی به دست آورند. این خیلی بزرگ است ولی اینها نمی‌فهمند و به‌خاطر این جشن نمی‌گیرند و شیرینی نمی‌دهند.

    اما حالا یک تیمی برنده شده‌است می‌ریزند در خیابان! این ملت فرهنگش عقب‌مانده است و برای این باید غصه خورد ما باید دغدغه‌های خودمان را نگرانی‌های خودمان را با امام زمان تطبیق دهیم شناختمان را با امام زمان تطبیق دهیم هرچه به او نزدیک‌تر شویم بدانیم که عاقبت بخیری ما جای امیدواری است. بدانیم که فردا اگر مردیم شب اول قبر با چه کسی محشور می‌شویم، معلوم می‌شود که با چه کسی محشور می‌شویم این‌ها مهم است، شب اول قبری که چشم روی‌هم می‌گذاریم می‌رسد و همه مشکلاتی که داریم؛ سرطان داریم، بدهی داریم، دارند من را می‌برند زندان… همه‌ی این‌ها تمام می‌شود و هیچکدام از این‌ها مشکل نیست. آقا دارند من را می‌برند زندان… باشه می‌روی زندان چند وقت دیگر میایی بیرون جشن بگیری، یا اصلا در زندان بمیری تمام می‌شود.

    این امام ما به نقل بعضی از نقل‌ها سیزده یا چهارده سال زندان بود؛ از این زندان به آن زندان، چی شد؟! تمام شد. آن طرف مهم است ابدیت مهم از آن‌جا با چه کسی محشور می‌شوی با هر کسی که دوستش داری با او محشور می‌شوی با هرکسی که دغدغه‌اش را داری با او محشور می‌شوی، با هر کسی که شناختت نزدیک به شناخت او باشد با او محشور می‌شوید.

     پس باید بکوشیم اسوه ما امام زمان علیه السلام باشد.

    مقولات ثلاث

    خب این‌ها مقدمه بود، این سنخیت چگونه است؟  خیلی مهم است که سنخیت و بحث شباهت را متوجه شویم. ما چند نوع مقولات ثلاث داریم. معقولات سه‌گانه مثلاً دنیا، برزخ، آخرت- شریعت، طریقت، حقیقت- جسم، نفس، روح و همین‌طور مقولات زیادی هستند مقولات سه‌گانه.

    یک نوع معقولات سه‌گانه داریم که قبلاً گفته‌ایم و خیلی مهم است و در زندگی به دردمان می‌خورد؛ یک حقیقت، یک واقعیت و یک دروغ‌. این سه مقوله را همیشه یادتان باشد هر چیزی یک دروغی دارد، یک واقعیت دارد و یک حقیقتی دارد.

    حقیقت آن این است که نزد خداوند است، واقعیتش آن است که درحال صیرورت به‌طرف خداوند است. کذب چیست؟ کذب آن است که هیچ کدام از این‌ها نیست.

    سه نوع خدا داریم یعنی چی؟

    یعنی سه توهم داریم که انسان‌ها به آن می‌گویند خدا، لفظ خدا را درمورد آن به‌کار برده‌اند‌؛ یکی خدای دروغین است، یعنی خدا نیست، آن‌چه خدایی است؟ یعنی بت‌پرستان، بت را می‌پرستیدند و به آن می‌گفتند خدا، این خدای دروغین است. یک خدایی است خدای واقعی و یک خدای حقیقی آن خدای حقیقی کیست؟ آن خدای حقیقی را هیچ‌کس ذاتش را نمی‌تواند بفهمد، هیچ‌کس حتی پیامبران هم نتوانستند حتی پیامبر اعظم اسلام(ص) که افضل پیامبران است که سید الرسل است، خاتم انبیاء است حتی ایشان هم آن را نشناخته که به درگاه خداوند عرض می‌کند: “مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ” خدایا آن‌چه حقیقت تو است ما نمی‌توانیم تو را بشناسیم! آن خدای حقیقی است.

    بین این خدای باطل که بت است به آن خدای حقیقی،  یک خدایی است، خدای واقعی است آن خدای واقعی خدایی است که در ذهن انسان خداپرست است. یعنی آن انسانی که به‌طرف خدای حقیقی دارد سیر و سلوک می‌کند از خدا یک تصوری در ذهنش دارد و این خدا خدای واقعی است؛ همین خدایی که پیامبران معرفی کرده‌اند و در ذهن هر کسی هم یک ماهیتی دارد، یک نمودی دارد فقط فرقش این است که فرق این با خدای حقیقی این است که این خدایی که در ذهن انسان خداپرست است آیت و نشانه خدای حقیقی است. اما این بت‌ها آیت او نیستند وقتی که چوب را می‌پرستیدند یا یک انسان را می‌پرستیده‌اند یا شاه را می‌پرستیدند، این خدای کاذب است. آن خدای واقعی خدایی است که شما را به خدای حقیقی متصل می‌کند‌، وصل می کند.

     سنخیت و محبت و ولایت هم همین‌طور است. دوست داشتن و عشق هم همین‌طور است، عشق و محبت سه نوع است؛ یک عشق و محبت خدا حقیقی، یک عشق و محبت کاذب و یک عشق و محبت واقعی. عشق و محبت حقیقی؛عشقی است که موجودات به خداوند دارند و همه موجودات از عرش تا فرش این عشق را دارند که عاشق ذات الهی هستند و به طرف خداوند در مسیر و صیرورت هستند، حالا آگاهانه یا ناآگاهانه تمام… “إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ” همه به‌طرف خداوند می‌روند و این عشق، عشق فطری است که دارند می‌روند. منتها در این بین کسانی دچار زجر می‌شوند و دچار رنج می‌شوند و دچار جهنم می‌شوند حالا این جهنم‌شان ممکن است طولانی باشد ممکن است، خلود باشد ممکن است موقت باشد چه کسانی؟ کسانی که به‌جای آن خدای حقیقی خدای کاذب و خدای دروغین را می‌گیرند، به‌جای آن عشق حقیقی عشق کاذب را می‌گیرند و اگر عشق واقعی را بگیرند عشق واقعی آن‌ها را به عشق حقیقی می‌رساند.

    عشق کاذب کدام است؟

     همین عشق‌هایی است که در این دنیا می‌بینید که این افراد، جوان‌ها خصوصاً وقتی سن ازدواجشان می‌شود عاشق می‌شود این عشقا به‌خاطر فوران غریزه جنسی است، فوران غریزه جنسی است عشق حقیقی نیست. لذا بعد از این‌که وصال انجام شد، دعوایشان می‌شود و بعد هم به طلاق کشیده می‌شود عشق هایی کز پی رنگی بود

     عشق نبود ، عاقبت ننگی بود

    چرا عاشق شد؟! چون خوشگل بود! عاشق چشم و ابرویش شده‌است! عاشق مثلاً چهره‌اش شده‌است! عاشق ثروتش شده‌است! عاشق تیپش است! عشق‌هایی که این‌چنین ایجاد می‌شود، عشق هایی که این سلبریتی‌ها بین جوانان ما پیدا می‌کنند و جوانان ما عاشقان آنها می‌شوند و هر مزخرفی که می‌گویند این‌ها برایشان هورا می‌کشند! این عشق و علاقه‌ها و محبت‌های کاذب و دروغین است و بیشترش هم انگیزه‌های مادی و غریزی و حیوانی است که وارد آن نمی‌شوم خودتان بروید و در جامعه افراد را ببینید احتمالا خودتان و خودمان هم در دوران جوانی، نوجوانی عاشق شده‌ایم و بعد دیده‌ایم که نشد فارغ شدیم و بعد جدا شدیم از آن‌ها و از این‌ها زیاد است و در زندگی پیش می‌آید.

    به شخصی گفتند که آقا تا حالا عاشق شده‌ای؟! گفت بله عاشق شده‌ام، گفتند خب بگو ببینم چه‌جوری است؟! گفت کدام را بگویم؛ اولی دومی سومی چهارمی… خیلی عاشق شده‌ام کدامش را بگویم! این عشق این‌چنین است؛ عشق‌های کاذب است می‌آید و می‌رود. گفت حاصل عمرم سه سخن بیش نیست؛

     خام بدم پخته شدم سوختم

    این گفت اولی و دومی و سومی حالا به این صورت است که صبح عاشق است شب فارغ است. این‌ها عشق‌های حیوانی و کاذب است و محبت‌های بی‌اساس است.

    عشق و محبت واقعی کدام است؟

     آن‌هایی که ما را به خداوند و آن عشق حقیقی می‌رساند؛ عشق به اولیای خدا، محبت به اولیای خدا واقعی است مثل همان خدایی واقعی است؛ آیتی از او است، نشانه‌ای از او است و وقتی در دل انسان می‌افتد انسان به اولیای خدا به دوستان خدا محبت پیدا می‌کند و این دیگر ازبین‌رفتنی نیست.

     فرق این با آن این است که او وقتی بیاید بعد از یک مدت از بین می‌رود و تمام می‌شود ولی این یکی هرچه می‌آید روزبه‌روز بیشتر می‌شود چون کمال است، چون به حقیقت روی دارد روزبه‌روز افزون‌تر می‌شود، بیشتر می‌شود. شما اگر عاشق امیرالمؤمنین باشید و عشقتان واقعی باشد نه عشق کاذب، عشق کاذب یعنی چی؟ یعنی مثلاً این‌که امیرالمؤمنین مثلاً خیلی چشم و ابروی بسیار زیبایی داشت، بازوی خیلی کلفتی داشت، مثلاً زورش خیلی زیاد بود از همین چیزهایی که گاهی موقع‌ها بعضی‌ها در این هیئت‌ها فقط همین چیزهای مادی را می‌گویند این نه! اگر عشقتان به امیر المؤمنین روی معرفت باشد، روی ولایت الهی باشد شما روزبه‌روز عشقتان بیشتر می‌شود یعنی کسی که الان شصت سالش است، ده سال پیش که پنجاه سالش بود را نگاه کند می‌بیند که عشقش به امیرالمؤمنین بیشتر شده‌است و عشق واقعه‌ای استچون عشق واقعی و عشقی‌ است که روی در حقیقت دارد، برعکس آن عشق‌ها است که تمام می‌شود، تبدیل به نفرت می‌شود یا آرام آرام فراموش می‌شود اما این عشق این‌طوری است. این عشق روزبه‌روز بیشتر می‌شود، این محبت روزبه‌روز بیشتر می‌شود، خصوصیت آن این است. کما اینکه خدای واقعی وقتی در دل انسان می‌افتد انسان روزبه‌روز معرفت او به خدا بیشتر می‌شود. معرفتی که امیرالمؤمنین به خداوند داشت با معرفتی که من و شما داریم زمین تا آسمان فرق می‌کند و پیامبر هم همین‌طور. شما خیال نکنید که مثلاً پیامبر(ص) مثلاً همان مقامی را، همان معرفتی را داشت که مثلاً در سن ده سالگی داشت، پیغمبر شصت ساله همان معرفتی را داشت که در سن، نه! ده سالگی پیامبر بود، مقدس بود. شصت سالگی هم پیامبر بود، مقدس بود ولی خیلی فرق کرده بود، معرفت او بیشتر شده بود، عشق او بیشتر شده بود و همین‌طور الان در عوالم بالا پیامبر دارد سیر کمالات را طی می‌کند و می‌رود بالا.  خصوصیت حقیقت و واقعیت این است که واقعیت نه دروغ، نه کذب نه باطل است، واقعیت سایه‌ای است از حقیقت که به دنبال حقیقت می‌رود بالا همین‌طور و این سنخیت و این شباهت و این محبت و این ولایت این‌طوری است، باید ما به‌ دنبال این باشیم.‌ حالا خود تو نگاه کن، گفت که  من یک داستان می‌گویم و بحث خود را آرام آرام جمع می‌کنم و آن داستان خیلی داستان جالبی است، خیلی معنا دارد، از آن شما می‌توانید دیگر بروید خود شما امشب بنشینید و نگاه کنید ببینید بچه خود را چرا دوست دارید؟ آیا از سنخ محبت است، واقعی است یا محبت کاذب است؟ همسر خود را چرا دوست دارید؟ برادر خود را چرا دوست دارید؟ دوست شما، هم‌کلاسی شما، همکار خود را دوست دارید، کدام‌ یکی است و از سنخ کدام یکی است؟ از سنخ یک محبت کاذب و زودگذر و موقت است یا این‌که نه جزء آن محبت‌ها و ولایت‌های واقعی است و شما را می‌برد بالا و می‌کشد بالا، شما را می‌برد به مقامات بالا می‌رساند و به حقیقت می‌رساند؟ از کدام سنخ است؟ بتوانید بررسی کنید، خود ما بررسی کنیم “لَیسَ مِنّا مَن لَم یُحاسِب نَفسَهُ کُلَّ یَومٍ. وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۳۷۷” که امام کاظم فرمودند نباشیم، بلکه بتوانیم خود را محاسبه کنیم، دوستی‌های خود را محاسبه کنیم، عشق‌های خود را محاسبه کنیم، علاقه‌ها و رابطه‌های خود را با افراد محاسبه کنیم و آن داستان این است که حضرت زینب(س) کودک بود، در دامان امیرالمؤمنین نشسته بود، امیرالمؤمنین داشت خب او را ناز می‌کرد و با او بازی می‌کرد. بعد گفت که چه کسی را از همه بیشتر دوست داری در دنیا؟ گفت که شما را، حضرت زینب عرض کرد که شما، یک دختر بچه کوچک گفت شما را، به پدر خود امیرالمؤمنین گفت شما را بیشتر از همه دوست دارم. گفت: خب بارک الله! من را بیشتر دوست داری یا فلانی را؟ گفت شما را، من را بیشتر دوست داری یا فلانی را؟ بعد همین‌جا یک‌دفعه پرسید من را بیشتر دوست داری یا خدا را؟ حضرت زینب عرض کرد که شما را هم به‌خاطر خدا دوست دارم. خدا را بیشتر دوست دارم، شما را هم به‌خاطر خدا دوست دارم. خیلی مطلب بزرگی است، از زبان یک شخص بزرگ مطلب بسیار بزرگ است که دوستی‌ها را در رابطه با معشوق حقیقی، با آن کسی که وجود ما، هستی ما، عشق‌ ما، ذات ما دارد به طرف او می‌رود، خود ما غافل هستیم و تا موقعی که از این ذات خود غافل هستیم در جهنم هستیم و جهنم چیزی نیست جز همین غفلت از ذات، شما خیال نکنید که جهنم مثلاً یک چیزی است البته ما دو جهنم داریم: یک جهنم منقول داریم یک جهنم ثابت. یک جهنمی است که ما را  عرضه می‌کنند به او “یُعرِضُ الکافرین” کافرین به آن‌ عرضه می‌شوند یک جهنم جهنمی است که او را می‌آورند “وَجِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ. سوره فجر،آیه۲۳” جهنم را می‌آورند، با غل و زنجیر می‌آورند و از دور هفتاد هزار سال فاصله صدای آن ناله و شهیق جهنم شنیده‌ می‌شود، آن جهنم است. آن جهنمی که می‌آورند همین ما هستیم یعنی مایی که غافل هستیم جهنم درون ما است که این آن‌جا شکوفا می‌شود و با آن جهنم سنخیت دارد، می‌گویند شما با این سنخیت دارید بفرمایید، هر کسی با هر چیزی سنخیت دارد بفرماید آن‌جا. این جهنم چه است؟ این جهنم همین غفلت‌، غفلت از ذات خود ما، غفلت از آن عشق الهی که خداوند با نور خود در دل ما گذاشته است و او طالب خداوند است، ما از این غافل هستیم چون غافل هستیم جهنم هست. 

    هر نفسی کان به ندامت بُوَد      شحنه غوغای قیامت بُوَد    (نظامی)

    این است، این غفلت و نا‌آگاهی! حالا یزید بیشتر غافل است جهنم او داغ‌تر است، فلانی غفلت او کمتر است جهنم او کمتر است، زمان آن کمتر است یا ابدیت او کمتر است، خلود او کمتر است. این است که ما باید این عشق‌ها این محبت‌ها این ولایت‌ها را در خود پیدا کنیم و سروسامان بدهیم، مدیریت کنیم. خب وقتی که شما یک سخنرانی را می‌بینید که دارد سخنرانی می‌کند، بیشتر دل من می‌خواهد بکشانم شما را به طرف اولیاء الهی و الّا تمام محبت‌ها این‌طوری است، یک عالمی می‌بینید یک انسان خوبی را می‌بینید احساس می‌کنید او ولی‌ خدا است، احساس می‌کنید او انسان آگاهی است، احساس می‌کنید آدم خوبی است و به او علاقمند می‌شوید. این سنخیت، سنخیت اولیه است و احتمال این‌که سنخیت کاذب باشد زیاد است. چه موقع معلوم می‌شود سنخیت درست است؟ اگر با او زندگی‌ کردید و مطالب آن با عقل شما و با عقل صحیح و با عقل اولیاء خدا تطبیق دادید و دیدید مطالب او درست است و به‌خاطر آن مطالب به او علاقمند شدید که این طول می‌کشد، بسیاری از این‌ها قرآن می‌فرماید “وَٱلشُّعَرَآءُ یَتَّبِعُهُمُ ٱلۡغَاوُۥنَ. سوره شعراء،آیه۲۲۴” سخنرانان، سخنوران کسانی که خوب سخن بگویند، ممکن است مثلاً مثل من! حالا نمی‌دانم خوب سخن می‌گویم یا نه؟ ولی بعضی‌ها مثلا خوب سخنرانی می‌کنند ولی حرف آن‌ها هم به دل می‌نشیند قشنگ است ولی اگر عمل نکنند، خود آن‌ها عمل نکنند، خود آن‌ها اهل عمل نباشند و آن ولایت و آن هدایت در دل آن‌ها وجود نداشته باشد این‌که شما علاقمند می‌شوید این سنخیت حساب نمی‌شود. سنخیتی که شما احساس کنید به او نزدیک هستید و او به شما نزدیک است زمانی است که بر اساس عقل باشد. لذا هر کسی خوب سخنرانی کرد مثل من خیال نکنید که این ولی‌ خدا است، این عالم‌ ربانی است؟ نه! باید با او زندگی کنید، باید بروید مطالب او را از نظر عقلی بررسی کنید، باید ببینید که خود او عمل می‌کند یا عمل نمی‌کند؟ اگر عمل نمی‌کند او را به‌ عنوان ولی خود قرار ندهید، او را عالم بین خود و خدا قرار ندهید که خداوند به حضرت داوود فرمود: عالمی که عمل نمی‌کند را با رابطه بین خودت و من قرار نده، این‌ها دزد هستند این‌ها راهزن‌ هستند، این‌ها فریبکار هستند، خوب سخن می‌گویند و مردم را به طرف خود جذب می‌کنند و مردم را فریب می‌دهند، امتحان کنید آن‌ها را، زندگی آن‌ها را ببینید.

    از من بگوی عالم تفسیرگوی را   گر در عمل نکوشی نادان مفصلی  (سعدی)

    یعنی تفسیر آن چیست؟ فهمیدند که تو خودت نادان هستی. این علم توأم با عمل و زندگی با او و زهد در او دیدن اگر بعد از او احساس علاقه کردید این سنخیت، سنخیت درستی است و اگر با یک عالم عابد ربانی جزء اولیاء ‌خدا برخورد کردید و دیدید که محبت او به دل شما نمی‌آید و با او سنخیت ندارید این‌جا یک هشدار الهی است که بدانید جنس شما خراب است. من نگاه می‌کنم می‌بینم این آدم حرف‌های او درست است، خود او هم عمل می‌کند، عالم عامل است، عالم‌ ربانی است، جزء اولیاء ‌خدا است، زندگی او را دارم می‌بینم، همه‌ چیز را دارم می‌بینم ولی احساس می‌کنم از او خوشم نمی‌آید این دو حالت دارد که ما گفتیم یا خدایی ناکرده تحت‌ تأثیر تبلیغات سوء روح تو خراب شده است که باید ببینی خراب شدی؟ باید خود را نجات بدهی یا لقمه ناپاک وارد زندگی تو شده‌است روح تو را خراب کرده است، این‌ها است. باید اگر عقل به تو گفت: این انسان عالم است و دیدی خوشت نمی‌آید بدان اشکال از خود تو است، باید خود را درست کنی، باید بروی خود را درست کنی و وقتی عالمی، عاقلی، عابدی، زاهدی، عالم‌ربانی، ولیّ‌ای از اولیاء خدا را دیدی و دیدی که به او میل داری، علاقه داری و می‌توانی در تبعیت او باشی، آن موقع باید به تو بگوییم که هم شعور تو سالم است، هم نفس تو سالم است. اما اگر این‌طور نبود، اگر عقل تو به تو می‌گوید این آدم، حالا من مثال می‌زنم دیگر، برای مثال همین امام ‌راحل خود ما، هشتاد و خورده‌ای زندگی کرد و زندگی‌اش نشان داد، کتاب‌های او، آثار او، شاگردان او، زندگی او نشان داد که این عالم ‌ربانی است بلاشک، دشمنان او هم در عظمت روح او و پاکی او همه اعتراف کردند، این‌ دیگر شکی در آن نیست. اما یکی آمد گفت آقا من خوشم نمی‌آید من نمی‌دانم چرا خوشم نمی‌آید. خب این همین است یا تحت تأثیر تبلیغاتی شعور تو را خراب کردند یا اگر تحت تأثیر تبلیغات نیستی بدان لقمه حرام در زندگی تو وارد شده‌است، نفس تو خراب شده‌ است یا شعور تو خراب شده است یا نفس تو خراب شده است، شکل سومی ندارد. ما این را تجربه کردیم در زندگی خود، شصت‌وپنج سال از خدا عمر گرفتیم، در این شصت‌وپنج سال حالا ده یا دوازده سال آن که بچه بودیم، در این پنجاه سال واقعاً من این را تست کردم، آزمایش کردم هر کسی را دیدم با اولیاء خدا مسئله دارد یا شعور او تحت تأثیر جامعه غلط، هم‌نشینان بد قرار گرفته است یا لقمه! من فحش نمی‌دهم، یک‌بار خیال نکنید من دارم فحش می‌دهم می‌گویم مثلاً هر کسی امام را قبول ندارد لقمه او حرام است، فحش نمی‌دهم دارم تفسیر و تحقیق علمی را به شما می‌دهم، دارم گزارش علمی می‌دهم مثل یک حیوانی آوردند، می‌گوید آقا ما نمی‌دانیم این الاغ است یا اسب است؟ این را می‌دهید به زیست‌شناس، زیست‌شناس تست می‌کند او را و می‌گوید آقاجان این نه الاغ است نه اسب است این قاطر است، نشانی‌های قاطر را به شما می‌دهد، این کار علمی است و اهانت نمی‌کند. من هم اهانت نمی‌خواهم بکنم هر کسی امام‌خمینی(رض) یا علمای دیگر را یا علمای بزرگ دیگر را، فقهای بزرگ مسلّم را کینه از او دارد

     “از من بگوی عالم تفسیرگوی را”

    از من به او بگویید که عزیز من یا شعور تو خراب شده‌ است یا نفس تو خراب شده ‌است؟ شعور را جامعه و اطلاعات و محیط و دوستان بد خراب می‌کنند، نفس انسان را هم لقمه حرام و این‌ها. همان که‌ امام حسین(ع) فرمود: می‌دانید چرا نمی‌خواهید صحبت من را بشنوید به‌خاطر لقمه‌های حرامی است که پدران شما به شما دادند. فحش نمی‌داد امام‌ حسین، امام حسین داشت یک گزارش علمی می‌داد، داشت یک خبر علمی می‌داد، تحقیر نمی‌کرد، تحقیق می‌کرد، حقیقت را داشت بیان می‌کرد، داشت حقیقت را بیان می‌کرد. عرض کردم اگر به یک سگ بگویی تو سگ هستی اهانت نمی‌شود که، اگر به یک سگ بگویی تو آدم هستی اهانت به او می‌شود. گفت: یک سربازی سر چهارراه ایستاده بود، گفت جناب‌ سرهنگ! گفت: خودت رو مسخره کن! گفت: من که مقام تو را ‌آوردم بالا، گفت: من که می‌دانم سرهنگ نیستم، تو به من اهانت می‌کنی. وقتی به من می‌گویی جناب سرهنگ و من که می‌دانم سرهنگ نیستم قبول کنم معلوم است که من بی‌شعور هستم، تو که به من می‌گویی جناب سرهنگ داری به شعور من اهانت می‌کنی، خیال نکن داری من را می‌بری بالا! داری به شعور من اهانت می‌کنی. من اگر به یک سگ بگویم تو آدمی، به مقام آدمیت اهانت کردم و باید به او بگویم سگ. حالا این آدمی که در لباس آدم است ولی اندازه، مثل حمار است “أُولَٰئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ. سوره اعراف،آیه۱۷۹” قرآن تحقیر نمی‌کند، اهانت نمی‌کند، تحقیق می‌کند و دارد حقیقت را بیان می‌کند. بنابراین در اطراف خود در محیط خود در محبت‌های خود در عشق‌های خود در ولایت‌های خود همیشه باید تجدیدنظر کنیم، ببینیم ریشه آن چیست؟ منشأ آن چیست؟ و اگر منشأ آن عقل و شعور است این ولایت و این محبت و این عشق، عشق واقعی است که ما را به حقیقت می‌رساند. خداوند ان‌شاءالله همه ما را صاحب معرفت و بینش الهی قرار بدهد، بینش معنوی قرار بدهد تا ان‌شاءالله در مسیر سنخیت و مشابهت و قرابت با اولیاء او و امام زمان(ع) قرار بگیریم، همان‌ طور که عرض کردم آرزو بر جوانان عیب نیست. خداوندا حوائج جمع حاضر را با لطف و عنایت خود برآورده بفرما.

  • مقام مافوق انسان

    مقام مافوق انسان

    ۱۰/۱۱/۱۴۰۲

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‌‏الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمی‌ن و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‏‌الله فی السموات و الارضین

     سرفصل موضوعات مورد بحث در جلسه:

    * مقدمه

    * مقام مافوق انسان

    * معنای ولایت

    * مرحله اول؛ سنخیت ظاهری

    * نوع پوشش شیعه

    * مرحله دوم؛ شباهت عاطفی

    * مرحله سوم؛ شباهت عقیدتی و عقلی

    * مرحله چهارم؛ سنخیت روحی- وجودی

    * مرحله آخر؛ ولایت

    * دلیل چله گرفتن

    * آزادی حقیقی

    مقدمه

    بحث ما به این‌جا رسید که بعد از این‌که مفهوم و مصداق ولایت را خوب فهمیدیم و اینکه چگونه باید به دست بیاوریم.  بهترین راه این است که با کسانی که ولی شناس هستند و خودشان هم رنگ و بویی از ولایت دارند انسان تماس داشته باشد و از طریق آن‌ها خودش را به مقام عظمای ولایت برساند. این راهش همان چیزی است که در شعار شما دوستان عزیز و در جلسات مطرح می‌شود “تنها راه رسیدن به سعادت ابدی و سعادت حقیقی وصل شدن به سلسله اولیا است است و بس” ما درنهایت هدفمان اگر تعریف هدف را بر این برداریم چون تعریف مختلفی از هدف و مقصد صحبت می‌شود؛ قرب‌الی‌الله، لقاء الله و یا همین بحث سعادت ابدی یا فناء فی الله و یا همین تعابیری که به‌کار برده می‌شود که حاکی از آن عالی‌ترین مقام و بالاترین درجه‌ای است که یک انسان امکان رسیدن به آن را دارد. و خداوند به همه انسان‌ها این بارقه را قرار داده است که بتوانند در طی طریق صحیح، در صراط مستقیم به این مقامات برسند، به این کمالات برسند. یکی از این تعابیر این است که در عرفان اسلامی مطرح‌شده است؛ مقام انسان کامل است که حالا این لفظ اصلا درست است یا درست نیست و کسانی که این را مطرح کرده‌اند چه چیزی در ذهنشان بود است کاری نداریم!  

    مقام مافوق انسان

    ما از انسان والامقام و انسانی که مافوق انسان است بحث می‌کنیم و این‌که ما چگونه به آن مقام برسیم؟! دو بحث است یکی این‌که آیا ائمه ما علیهم‌السلام و خصوصاً امام زمان علیه‌السلام یک انسان مافوق است یا مافوق انسان است! این بحث را در مسائل کلامی مطرح کردند. اگر بگوییم که  مافوق انسان است، می‌گویند که خب این‌که نمی‌تواند برای ما الگو باشد! یک موجودی است که مثلاً جزء فرشته‌ها یا یک موجودی که بسیار برتر است او برای ما نمی‌تواند الگو باشد. پس امام زمان اگر بخواهد مافوق انسان باشد این برای ما نمی‌تواند الگو باشد و اگر بگوییم انسان مافوق است یعنی یک انسانی است که از همه انسان‌ها بالاتر است، خب این هم مقامی نیست! بالاخره در انسان‌ها آمده رسیده  به بالاترین درجه، ولی به آن کمالاتی که آرزو دارد یک انسان برسد و عرفا و اولیا گفته‌اند نمی‌تواند برسد باید انسان از این قالب انسانیت بیرون بیاید پر بزند، بالاتر برود. بله مجموع این است که امام زمان علیهم‌السلام انسانی است که به مقام مافوق انسانی رسیده است، هر جفت آن درست است؛  یعنی اگر انسان در توجه به خداوند و در تخلق به اخلاق الهی؛ یعنی کسب صفات الهی همان‌طورکه فرمودند: “تخلقُ‌به اخلاق‌الله” صفات الهی را در خودش بروز دهد و در اثر ذکر زیاد آن‌قدر به خداوند نزدیک شود که بشود یدالله، بشود عین الله، بشود اذن الله، این مقام‌ها را پیدا کند بعد از این مقام می‌تواند به یک مقام بالاتری برسد. همان‌طورکه در حدیث قرب نوافل گفته شد به‌جایی برسد که برعکس شود تا حالا این می‌شد یدالله؛ این می‌شد دست خدا، این می‌شد چشم خدا، این می‌شد اُذن‌الله، حالا به‌جایی می‌رسد که خداوند می‌فرماید: شما بفرما بنشین حالا من می‌شوم دست تو، من می‌شوم چشم تو، من شوم گوش تو، این یک مقامی است بالاتر از آن مقام. این‌جا دیگر انسان یک انسان معمولی نیست یک موجودی است مافوق انسان. بله انسان بوده‌است ولی به یک مقامی رسیده است مافوق انسان، از مقام انسانیت رفت بالاتر و گفته است:

    حملهء دیگر بمیرم از بشر تا برآرم از ملایک بال و پر

     بار دیگر از ملک پران شوم آنچه در وهم ناید آن شوم (مولوی)

     یعنی می‌شود مافوق انسان؛

     آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست

     عالمی دیگرببایدساخت و ازنو آدمی (حافظ)

     یعنی یک موجودی می‌شود که دیگر به آن نمی‌شود گفت یک انسان معمولی است او به آن‌جایی می‌رسد که دیگر بالاتر از انسان می‌شود، بالاتر از حتی ملائکه می‌شود به‌جایی می‌رسد که

    “زبندگی تا به جایی است که در خدایی او جماعتی به گمانند و عده‌ای به یقین” به اینجا می‌رسد “خدایش نتوان گفت، ولی ز خدا جدایش نتوان دید” گفت:

    نه خدا توانمش خواند، نه بشر توانمش گفت

    متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را

      یعنی به مرز خداگونه شدن، خدا نمی‌شود ولی خداگونه شدن مَثَل اعلای خداوند شدن می‌رسد. خب این الگوی ما است. یک هم‌چین انسانی به‌جایی رسیده است که از مقام انسانیت رفته است بالاتر و به یک مقامی رسیده است که سایه به سایه خداوند می‌شود. می‌شود “السلطانُ‌ظل‌الله” به سلطنتی می‌رسد که می‌شود سایه خدا، به این مقام می‌رسد. این می‌شود الگوی ما، ما تا این الگو را نداشته باشیم در عرفان مقربین که وعده اولیای خداوند عرش الهی است به آن‌جا نایل نخواهیم شد.

    انجام واجبات و ترک محرمات شما وارد درجه اول بهشت می‌شوید و از جهنم نجات پیدا می‌کنید وارد درجه اول بهشت می‌شوید. با انجام مستحبات پله‌پله درجات بهشت را ان‌شاءالله طی می‌کنید، طبقه دوم طبقه سوم همین‌طور می‌روید تا به کرسی و عرش خواهید رسید ان‌شاءالله. انسانی که به آن‌جا رسیده است او الگویی است برای همه انسان‌هایی که می‌خواهند این مسیر را طی کنند.

    معنای ولایت

     ولایت‌ چند معنا دارد و بارها گفته‌ایم که ولایت کلمه‌ای است که در فارسی ترجمه‌ای ندارد. مثلا می‌گویم ولایت یعنی محبت! نه این‌طور نیست، می‌گویند ولایت یعنی تقرب نزدیکی! نه این‌طور نیست، فقط این نیست، ولایت یک مفهومی است از جمع چندین مفهوم این مفهوم درست می‌شود از جمع مفهوم نزدیکی، معرفت، محبت، وابستگی، سنخیت، شباهت آن‌ها را جمع کنید می‌شود ولایت.  و اگر ولی خداوند الگوی ما است ما باید ولی او شویم وقتی ما ولی او شدیم یعنی در مسیر ولایت او قرار گرفته‌ایم؛ اگر در مسیر ولایت او قرار بگیریم یعنی سنخیت با او پیدا می‌کنیم، شباهت با او پیدا می‌کنیم این می‌شود هدف‌

     پس هدف یک کسی که در طریقت و مسیر عرفان حقیقی و عرفان ناب محمدی(ص) قرار گرفته است و با حکمت شیعی جان خودش را، روح خودش را، فؤاد خودش را، و شجره وجودی خودش را آبیاری می‌کند، این انسان هدفش سنخیت پیدا کردن با امام زمان خودش است. خب این سنخیت پیدا کردن و تشبه به او که حتی در روایت داریم که فرمود؛ “ونحن منه، وسألت عن أشباه الناس فهم شیعتنا وهم منا، وهم أشباهنا، وسألت عن النسناس” که در قرآن گفته؛ انسان ما هستیم، شیعیان ما  شبیه انسان هستند و بقیه نسناس هستند. نسناس موجوداتی هستند که قبل‌از این‌که آدم خلق شود روی کره زمین زندگی می‌کردند، در روایات تاریخی مذهبی می‌گفتند یک گروهی بوده‌اند به‌نام نسناس. شاید همان‌هایی بوده‌اند که داروین بیچاره خیال کرده است که از نسل میمون بوده‌اند… کسانی بوده‌اند که قبل‌از این‌که حضرت آدم و پیامبر بیایند این‌ها روی زمین زندگی می‌کردند به آن‌ها می‌گفتند نسناس. می‌فرماید: ما انسان هستیم شیعیان شبیه انسان هستند و بقیه نسناس هستند. این شباهت یعنی شبیه انسان شدن یعنی شبیه انسان کامل شدن، شبیه انسانی که در مسیر ولایت الهی دارد می‌رود بالا تا  “برسد آدمی به‌جایی که بجز خدا نبیند” یعنی بجز خدا هیچ‌کسی او را نمی‌تواند ببیند یک معنی آن این است که انسان می‌رسد به‌جایی که او انسان به غیر از خدا را نمی‌بیند، و یک معنی آن این است که به یک جایی می‌رسد که کسی نمی‌داند فقط خدا می‌داند که به چه مقامی رسیده است ما نمی‌توانیم بفهمیم. این مقام را با سنخیت می‌شود یعنی شباهت را در واقع با ولایت می‌شود بدست آورد

     حالا این مقدمه‌ای بود برای این‌که این مراحل سنخیت را برای شما بگوییم؛

    مرحله اول؛ سنخیت ظاهری

    اولین مرحله سنخیت در ظاهر و در عمل است که به ما یاد داده‌اند که بگوییم “اللَهُمَّ نَوِّرْ ظَاهِرِی‌ بِطَاعَتِکَ،”ظاهر ما را نورانی کن خدایا به اطاعت خودت؛ یعنی اولین قدم سنخیت و شباهت ظاهری با ولی خدا است. لذا فرمودند که شیعه ما کسی است که قیافه خودش را به شکل کفار درنمی‌آورد، به شکل نسناس‌ها درنمی‌آورد لباس کفار را نمی‌پوشد، آرایش کفار را نمی‌کند، مثل کفار صحبت نمی‌کند، سخن آن‌ها را نمی‌گوید، حتی اصطلاحات آن‌ها را نمی‌گوید‌. شما اگر یادتان باشد اول انقلاب می‌گفتند جمهوری دموکراتیک می‌خواستند در دنیا این غرب‌زده‌ها خوددشان خوب جلوه بدهند، جمهوری دموکراتیک، می‌خواستند این‌طوری بگویند که دنیا بگویند بارک‌الله این‌ها دموکراتیک هستند.

    امام فرمود: دموکراتیک نه؛ جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر! دموکراسی کلمه غربی است معنای خود را دارد، آن دموکراسی که آن‌ها می‌گویند اصلاً در اسلام پسندیده نیست، او اصلاً یک حرف غلطی است، مبنای آن غلط است. ولی خب هنوز که الان می‌بینید که این‌قدر این مفهوم غلط غربی بر دنیا حاکم است، غربی‌ها فرهنگ خود را، تفکر خود را، فلسفه خود را، دین خود را، همه چیز را بر دنیا آن‌چنان حاکم کردند که ما اگر بخواهیم مثلاً یک افتخار کنیم باید برویم و بگردیم ثابت کنیم که ما مثلاً دموکراسی هستیم و این غرب‌‌زده‌ها خصوصاً بسیاری از این کسانی که تحت عنوان اصلاح طلبی دارند این حرف‌ها را می‌زنند به عنوان این‌که ما می‌خواهیم اصلاحاتی انجام دهیم ولی اشتباه آن‌ها این است که این واژه‌ها را می‌آوردند و این فرهنگ غلط را.

    نوع پوشش شیعه

     امام می‌فرماید: شیعه ما شبیه کافر و شبیه کفار نمی‌شود نه در طرز لباس پوشیدن، نه در طرز غذاخوردن، نه در طرز معاشرت، نه در طرز معاش، شیعه نباید لباس آن‌ها را بپوشد. این‌که می‌بینید علمای ما عبا و عمامه و این‌ها دارند به‌خاطر این‌که‌ این لباس، لباس پیغمبر بوده است عبا و عمامه تقریباً لباس پیامبران الهی بوده است. یکی به من گفت که آقا چرا لباس شما با مردم فرق کرده است؟ لباس خود را مثل مردم کنید، گفتم ما لباس خود را عوض نکردیم شما لباس خود را عوض کردید. ما قبل از مشروطه، مردم ایران لباس‌های آن‌ها همین قبای بلند و احیاناً عبا بود و این‌طوری بود، شما لباس‌های خود را عوض کردید و غربی شدید. غرض این‌که این حالا ظاهر است، فرمود که منظور ما از ظاهر حتی این هم نیست، بالاتر از این است یعنی مثل امام نماز بخوانیم، مثل امام روزه بگیریم، مثل امام مناسک‌ دینی خود را انجام بدهیم، آداب معاشرت ما، این ظاهر، عمل به‌ ظاهر یعنی ظاهراً خود را شبیه اولیاء خدا در بیاوریم این اولین مرحله است. لذا امام داشت دعا می‌کرد و امام فرمود: “یَا مُقَلِّبَ ‌القُلوب” آن آقا گفت “یا مقلب‌القلوب و الابصار” امام فرمود: اشتباه کردی! گفت: آقا خود شما جایی گفتید: “یا مقلب ‌القلوب والابصار” گفت: الان من گفتم یا مقلب‌القلوب، جلو نزن از من! اگر می‌خواهی شیعه ما باشی از خودت کلمه‌ای اضافه نکن. یکی آمد گفت: آقا من یک دعای خیلی قشنگی درست کردم، با خدا رازونیاز کردم با یک زبان عربی فصیح. خدایا ای کسی‌که… از آن حرف‌هایی که لیلی و مجنون به هم می‌گفتند… مثلاً فکر می‌کرد دعایش خیلی قشنگ است، آمد خدمت امام، امام فرمود: نه! دعا درست نکن! همان چیزی که ما به شما می‌گوییم انجام دهید و این بحث‌هایی که در مورد شیعه می‌گویند، شنیدید شیعه تنوری و این حرف‌هایی که شنیدید یعنی باید ظاهر اعمال ما شبیه ولی‌ خدا باشد، این اولین قدم است.

     سنخیت ظاهری اولین قدم است. بعد از سنخیت ظاهری، سنخیت عاطفی است. سعی کنیم آن چیزی را دوست داشته باشیم که ولی ‌خدا دوست دارد، آن‌ چیزی را دوست داشته باشیم که امام ما دوست دارد و از آن چیزی بیزار باشیم که امام ما از آن بیزار است یعنی از نظر عاطفی هم خود را شبیه آن‌ها قرار بدهیم. این‌ها همه تصنعی ممکن است باشد ولی ارزش دارد، ظاهرسازی نیست. مثلاً می‌گویند که شما وقتی که نام مصیبت اهل بیت می‌آید خود را بزنید به تباکی، تباکی نه این‌که گریه کنید یعنی خود را بزنید به ‌حالت گریه، آقا گریه من نمی‌آید! ولی باشه خود را بزن به حالت گریه، چرا؟ چون همین حالت شباهت پیدا می‌کند، این شباهت اثر می‌گذارد. همان‌طور که باطن در ظاهر اثر می‌گذارد ظاهر هم در باطن اثر می‌گذارد. شما وقتی لباس غربی‌ها را می‌پوشید (خصوصاً جوان‌های ما این را باید بدانند) بدون این‌که خود آن‌ها متوجه بشوند آن لباس یک روحی را با خود می‌آورد، یک معنایی را با خود می‌آورد، یک فرهنگی را با خود می‌آورد، خانم‌ها همین‌طور، آقایان هم همین‌طور فرقی نمی‌کند. شما وقتی ظاهر خود را شبیه اولیاء قرار می‌دهید زمینه فراهم می‌شود که آن روح بیاید. فریب این‌ها را نخورید که می‌گویند آقا ما ظاهر فریب نیستیم، اهل تظاهر نیستیم، نمی‌رویم مسجد، نمی‌رویم فلان مکان، قلب پاک باشد این‌ها همه شیطانی است. در اسلام ظاهر خیلی مهم است، خیلی در اسلام ظاهر مهم است به‌خاطر این‌که ظاهر اثر دارد در باطن، همان‌طور که باطن اثر دارد، ظاهر هم اثر دارد. برای چه کسی در جامعه اسلامی تظاهر به روزه‌ خواری کند یک‌بار، دوبار، سه‌بار بالاخره حکم او اعدام است؟! چون ظاهر‌ نظام اسلامی و جامعه اسلامی باید حفظ بشود، اسلام به ظاهر خیلی اهمیت می‌دهد. به تظاهر و فریب اجازه نمی‌دهد، به نفاق اجازه نمی‌دهد. اما به‌ ظاهر و این‌که ظاهر شما خوب باشد و خود را شبیه خوبان در بیاورید اسلام اهمیت می‌دهد چون اثر دارد.

    مرحله دوم؛ شباهت عاطفی

     پس مرحله دوم این است که از نظر عاطفی شبیه ولیّ خدا بشویم، ببینیم او چه دوست دارد ما هم آن را دوست داشته باشیم و از چه چیزی بیزار است ما هم از آن بیزار باشیم، چه‌ چیزی او را ناراحت می‌کند ما هم سعی کنیم از آن چیزها ناراحت بشویم، این شباهت عاطفی است، مرحله‌ دوم است.

    مرحله سوم؛ شباهت عقیدتی و عقلی

    مرحله سوم شباهت عقیدتی و عقلی است، شباهت شناختی است باید عقیده خود را شبیه امام کنیم، باید عقیده خود را شبیه ولی‌ خدا کنیم تا مرحله بالاتری از سنخیت را برویم  وقتی ما می‌خواهیم هم سنخ امام زمان بشویم، باید با تمام وجود سنخیت پیدا کنیم. سنخیت تمام وجود زمانی محقق می‌شود که این مراحل طی شود: اول سنخیت ظاهری و عملی یعنی اعمال ما که ظاهر است و بعد عاطفی؛ میل ما، گرایش ما باید این‌طوری بشود. مرحله سوم این است که عقاید ما شبیه او بشود و این جلسات علمی، جلسات مباحثه، جلسات سوال و جواب، پاسخ به شبهات این‌ها برای چه است؟ این‌ها همه برای این است که عقیده ما درست شود، عقیده ما شبیه امام زمان شود وقتی عقیده ما شبیه امام زمان شد، جهان‌بینی ما شبیه امام زمان می‌شود. همان‌طور که امام زمان(ع) جهان را می‌بیند ما هم آن‌طوری می‌بینیم، بینش ما مثل او می‌شود.

    مرحله چهارم؛ سنخیت روحی- وجودی

     مرحله بالاتر که آن سنخیت روحی یعنی سنخیت وجودی است. می‌گوید وقتی شما این مراحل را طی کنید ناخودآگاه می‌بینید به یک جایی رسیدید که با امام ملاقات می‌کنید، چرا؟ چون

    ذره ذره کاندر این ارض و سماء‌ست        

    جنس خود را همچو کاه و کهرباست  (مولوی)

    کسی‌که سنخیت روحی با امام ‌زمان(ع) پیدا کند، جذب می‌شود و نزدیک می‌شود به امام زمان و در طی این مراحل، انسان امام زمان را می‌بیند. وقتی شما اعمال خود را به سنخ امام ‌زمان در می‌آورید یک قدم، وقتی که عاطفه شما همین‌طوری قدم به‌ قدم نزدیک می‌شوید امام زمان(ع) را می‌بینید و او خود را به شما نشان می‌دهد، یعنی این‌که شما در یک قلمرویی قرار می‌گیرید که آن قلمروها محل حکومت و نظارت او است.

    بنابراین به مرور او را می‌بینید. حالا هر چه بیشتر نزدیک بشوید به او، او را بیشتر خواهید دید و بیشتر به او نزدیک می‌شوید ولی سنخیت باید انجام بشود، این سنخیت تام انجام بگیرد جزو کسانی می‌شوید که همیشه وابسته‌ هستند و فرمود “وَ مَا بِثَلاثینَ مِن وَحشَه.الکافی، ج‌۱، ص۳۴۰” این دو تا روایت است یعنی کسی می‌شوید که دائماً در رکاب او خواهید بود و آن‌جا دیگر همان سعادت حقیقی و سعادت ابدی است.

    مرحله آخر؛ ولایت

    پس آخرین سنخیت که‌ همان کلمه درست آن ولایت است، ولایت حقیقی و تمام و کامل، این‌طوری محقق می‌شود. یعنی این لایه‌های وجودی ما، یکی‌‌ یکی شبیه‌ می‌شود و ان‌شاءالله سنخیت پیدا می‌کنید و به امام زمان نزدیک‌ می‌شوید و این هدف چی است؟! این هدف سیروسلوک است، هدف عرفان است، هدف طریقت است که شما در این مسیر هستید.

    دلیل چله گرفتن

     حالا این چله‌هایی که شما می‌گیرید برای همین است، این چله‌هایی که شما می‌گیرید که الان در چله خدمت هستید و چله عهد هستید که آن هم سه مرحله دارد که ” اِنّی اُجَدِّدُ لَهُ فِی صبیحَه یَومِی هَذَا وَ مَا عِشتُ مِن اَیامی عَهدَاً وَ عَقداً وَ بَیعَهً” (دعای عهد) این سه مرحله است و این سه مرحله هم در واقع به همان است یعنی همه‌ برمی‌گردد به همان عهد، اول   می‌بندیم، عهد یعنی چه؟ یعنی سعی می‌کنید خود را به آن نزدیک کنید، بعد از آن عقد می‌کنید، این‌جا دوطرفه است؛ عهد یک‌طرفه است؛ یعنی تو می‌گویی من با خود تصمیم می‌گیرم جزء آن مرحله شرایط سیروسلوکی، آن شرایط به‌ اصطلاح آداب چله‌ گرفتن شرط، مشارطه اگر بوده باشد منتهی نوشتیم ما مشارطه، مشارطه یعنی چه؟ یعنی شرط می‌کنی با خود که این کارها را انجام بدهی. این‌ها همان اعمال ظاهری است که شبیه می‌شود و می‌شود عهد، عقد ارتباط دوطرفه است در فقه هم می‌گویند، می‌گویند عقد و ایمان، عقد دوطرفه است یعنی شما با او و او هم با شما، دوطرفه می‌شود این‌جا. این مرحله خیلی بالاتر می‌شود و بعد می‌شود مرحله بیعت، بیعت یعنی چه؟ بیع یعنی فروختن، بیع یعنی خرید و فروش، بیعت یعنی من خود را می‌فروشم، یعنی خود را در تملک و مالکیت‌ امام زمان درمی‌آورم که من بشوم بنده تو، برده تو، هر چه تو بگویی، تو بر مال من، جان من، در همه امورات من مسلط هستی و من از تو می‌‌خواهم که‌ در من تصرف مالکانه بکنی. تصرف مالکانه یعنی چه؟ یعنی “اَلعَبدُ وَ مَا فِی یَدِه کَانَ لِمَولا” در فقه هم این‌طوری می‌گویند در دوران برده‌داری هم همین‌طور بود، یک کسی  برده می‌شد اگر می‌رفت کار می‌کرد، هرکاری که می‌کرد همیشه برای مولای او بود، برای صاحب او بود. برده را می‌خریدند حالا به آن معنا نه! آن معنای بردگی منفی نه! بردگی مثبت، یعنی انسان خود را در اختیار کسی قرار می‌دهد که او مالک ما می‌شود و اگر او مالک ما بشود، گفت:

    من از آن روز که در بند توأم آزادم       

    پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم   (سعدی)

    آزادی حقیقی

    آزادی حقیقی در بندگی خداوند و ولیّ او است، ما بنده او می‌شویم اما بنده به این معنای مثبت آن. وقتی بنده او شدیم می‌شود “اَلْعُبُودِیَّهُ جَوْهَرٌ کُنْهُهَا اَلرُّبُوبِیَّهُ” (مصباح الشریعه،ج۱ص۷) این بندگی در دل خود خدایی را دارد، بنده است ولی نتیجه آن خدایی است، یعنی چه؟ یعنی تجلی صفات الهی در آن است. می‌شود مَثَل اعلای خداوند، بنابراین در بحث سنخیت این را توجه داشته باشید که در درجه اول باید سعی کنیم اعمال ما، درجه دوم به لحاظ عاطفی و در درجه سوم به لحاظ عقلی که این را عرض کردم این مباحث علمی که بیشتر این‌جا می‌شود برای همین است که ما جهان‌بینی خود را و تفکرات خود را، عقاید خود را مانند امام کنیم. آن طور که او دنیا را می‌دید ما هم دنیا را همان‌طور ببینیم تا ان‌شاءالله شباهت و سنخیت پیدا کنیم. آرزو بر جوانان عیب نیست، این‌ها همه حرف‌هایی بود که حلوا حلوا می‌کنیم تا زبان ما شیرین بشود، خیلی سخت است البته تا زمانی که انسان نرسیده است خیلی سخت است البته از وقتی رسید می‌گوید چه‌قدر آسان بود. گفت:

    چون میسر نیست بر من کام او     

    عشق‌بازی می‌کنم با نام او    (جامی)

    ما این‌ها را به  لیلی می‌گوییم که ان‌شاءالله به وصال آن لیلای بزرگ برسیم ان‌شاءالله.

    حسن ختام جلسه

    خداوندا این حرف‌هایی که زده شد را بر دل و جان ما بنشان، یقین ما را روزافزون بگردان، عنایت و توجه ولی خود را، ولی اعظم خود امام ‌زمان(ع) را نصیب ما بگردان، حوائج دوستانی که در این مجلس هستند و در دل‌های آن‌ها است، حوائج مستضعفین عالم را در نجات خود از چنگ استکبار جهانی و شیاطین جهانی ‌محقق بگردان، با صلوات بر محمّد و آل محمّد.

  • ولایت فقیه

    ولایت فقیه

    ۱۴۰۲/۱۰/۲۶

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‌‏الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد ‌واله الطاهرین سیما بقیه‌‏الله فی السموات و الارضین

    ولایت فقیه

    اهم موضوعاتی که در این مطلب به آن پرداخته شده است، عبارتند از:

    • شناخت مفهومی و شناخت مصداقی
    • حاکم علی‌الاطلاق
    • حکومت اولیای الهی
    • مفهوم ولایت فقیه
    • مصداق ولایت فقیه

    شناخت مفهومی و شناخت مصداقی

    بعد از مباحث جلسات گذشته که درباره علمای ربّانی بود، امروز مطلبی را پیرامون یک شبهه که جامعه جهانی و جامعه‌ اسلامی با آن روبرو است، خدمت شما عزیزان عرض می‌کنم. این مطلب در راستای مسئله ولایت فقیه است که مبنای نظام اسلامی است و دنیای کفر با آن به مبارزه پرداخته، سردمداران و طاغوت‌هایی حاکم بر جوامع اسلامی و روشنفکران با آن مخالفت می‌کنند و در جوامع اسلامی و در بین جوانان، شک و شبهه ایجاد می‌کنند. بنده امروز، به زبان بسیار ساده این موضوع مهم را برای شما بیان می‌کنم تا قابل فهم و بیان برای جوانان باشد.

    بحث ولایت فقیه همان بحث سلسله اولیاء است. ما باید دو مرحله را طی کنیم تا شبهه برطرف شود. برای طرح مسئله، بنده ابتدا یک مثال می‌زنم. وقتی یک جوان می‌خواهد وارد جامعه شود، شما ابتدا باید به او توضیح دهید که دوست خوب، چه ویژگی‌ها و آثاری دارد. به این‌کار، حل مفهومی می‌گویند.

    یعنی مفهوم دوست خوب را برای فرزندان خود شرح دهید، زمانی که او این مفهوم را یاد گرفت و متوجه شد که مثلا دوست خوب، کسی است که اهل خدا، عبادت، قرآن و دین است، با وفا است، دروغگو نیست و … حال باید خودش دنبال مصداق بگردد یعنی بین دوستانش کسانی را پیدا کند که این خصوصیات در آنها موجود باشد، ممکن است شما هم به او کمک کنید.

    بنابراین دو مرحله داریم، یکی مرحله‌ مفهومی و دیگری مرحله مصداقی. در مرحله مفهومی باید بفهمد تعریف دوست خوب چیست و در مرحله مصداقی، باید در بین افراد موجود، دوست خوب را پیدا کند، یعنی کسی را بیابد که مفاهیم دوست خوب در او صدق می‌کند.

    درباره پزشک هم به همین صورت است، مثلا پزشک خوب کسی است که تخصص و سوادش زیاد باشد، متعهد باشد، نسبت به بیمار خود دلسوز و رازدار باشد و … با دانستن این موارد، مفهوم یک پزشک خوب را می‌فهمیم، حال بر اساس این مفاهیم می‌توانیم مصداق را پیدا کنیم و بدانیم کدام پزشک، خوب است.

    در همه امور به همین صورت است، یعنی انسان در هر موضوعی ابتدا باید مفهوم را بفهمد و پس از درک مفهوم، دنبال مصادیق آن موضوع باشد. درباره ولایت فقیه هم به همین صورت است، ابتدا باید مفهوم ولایت فقیه را متوجه شویم و بعد مصداق آن را بشناسیم که آیا مصداق ولایت فقیه، مثلا امام رحمه‌الله‌علیه بود یا رهبر است یا فلان آیت‌الله یا فلان علّامه است. بنابراین اول باید مفهوم ولایت را بدانیم و سپس در جامعه، دنبال مصادیق آن باشیم و تا زمانی که مفهوم ولایت را ندانیم، نمی‌توانیم مصادیق اولیاء را پیدا کنیم.

    چون بسی ابلیس آدم‌روی هست                       پس به هر دستی نشاید داد دست (مثنوی معنوی- مولانا)

    بسیاری هستند که ابلیس هستند اما در ظاهر انسان، بنابراین ابتدا باید مشخصات و خصوصیات را شناخت و بعد در پی یافتن مصادیق رفت و هر که این خصوصیات را داشت، ولیّ خدا است.

    می‌گویند پادشاهی بود، منجمی داشت که وقایع را پیشگویی می‌کرد که مثلا کشاورزی چه خواهد شد، کدام کشور قصد حمله دارد و … این منجم پیر شد و وقت رفتن او از دنیا بود، پادشاه به او گفت بر اساس پیشگویی‌های تو، قبل از اینکه اتفاقی بیفتد، خود را آماده می‌کردیم، اگر تو از دنیا بروی، دیگر کسی را نداریم باید کسی را بجای خود تربیت می‌کردی، گفت اتفاقا جناب شاه، من به فرزند خود آموزش داده‌ام. پادشاه گفت پسرت را بیاور و بعد انگشترش را در کف دست خود پنهان کرد تا فرزند منجم را امتحان کند. پسر منجم اظهار کرد که من تمام علم نجوم را بخوبی یاد گرفته‌ام.

    پادشاه از او پرسید، در دست من چیست؟ پسر به آسمان نگاه کرد و بعد از کمی تفکر گفت در دست شما سنگ آسیا است. پادشاه گفت نه، منجم فهمید که پسرش مفاهیم را خوب فهمیده اما مصداق را نشناخته یعنی فهمیده و حساب کرده که در دست پادشاه، شیء گردی است که وسط آن سوراخ است یعنی مفهموم را فهمیده اما نمی‌توانست مصداق را پیدا کند.

    حاکم علی‌الاطلاق

    حال برگردیم به مفهوم ولایت و ولی فقیه. طبق آیات قرآن، معتقد هستیم که ” لا حُکْمَ إِلّا لِلّه‏” یعنی هیچکس حق ندارد قانونی وضع کند، مگر خداوند، زیرا او که خالق بشر است، می‌داند چه چیز برای بشر خوب است، چه چیز بد است و اجتماع بشری چگونه باید اداره شود. بنابراین از نظر ما و از نظر قرآن، حاکم مطلق و حکیم علی‌الاطلاق، خداوند است و حکومت از آن او است زیرا اوست که بشر و خصوصیات، مسائل و عاقبت او را می‌شناسد، عوالمی که روح این بشر باید طی کند را می‌داند و جامعه بشری را می‌شناسد.

    انسان ناقص است و عقل او محدود، بنابراین، انسان‌ها قوانین ناقص وضع می‌کنند و به همین جهت، بعد از مدتی مجبور می‌شوند روی آن تبصره بگذارند و قانون روی قانون، وضع ‌کنند. گاهی متوجه می‌شوند یک قانون اشتباه است و قانون جدید می‌گذارند، در قانون‌گذاری، منافع شخصی خود را اعمال می‌کنند و به منافع دیگران فکر نمی‌کنند.

    همین مسائلی که در دنیای امروز با آن مواجه هستیم، نتیجه همین قانون‌گذاری است. هفتاد سال است که قتل و غارت انجام می‌دهند و غصب می‌کنند و تازه بعد از هفتاد سال، به دیوان لاهه رسیده که معلوم نیست در نهایت بر اساس حرفهای خزعبل و بی‌اساس و وارونه و تحت تأثیر قدرت‌های بزرگ، چه حکمی صادر می‌کند و این می‌شود حکم حکومتی بشری و اسمش را حقوق بشر می‌گذارند. از نظر اینان، حقوق بشر یعنی حقوق انسان غربی، یعنی حقوق انسان اروپایی و آمریکایی و بقیه انسان‌ها بشر نیستند!

    بنابراین، حکومت، قانون‌گذاری و حاکم علی‌الاطلاق یعنی کسی که فقط او می‌تواند حاکم باشد، کسی است که حکیم علی‌الاطلاق باشد، بنابراین خداوند حکیم، حاکم مطلق است و اگر بشر توانست کاری کند که حکم خداوند بر جهان حاکم باشد، دنیا بهشت خواهد بود.

    حکومت خداوند چگونه است؟ او که در دنیا بر تختی ننشسته تا حکومت کند و حکم وضع کند. حکومت خداوند یعنی حکومت اولیاء او، حکومت خداوند یعنی حکومت کسی که در میان انسان‌ها از همه به او نزدیکتر است.

    بنابراین قاعده اول این بود که چون بشر نمی‌تواند قانون وضع کند، حاکم و واضع قانون، خداوند است و حکومت حقیقی و مطلق از آن او است.

    حکومت اولیای الهی

    قاعده دوم این است که چون خداوند حکومت خود را از طریق اولیائش انجام می‌دهد، کسی باید حاکم باشد که به خداوند نزدیک‌تر است. زیرا کسی که به خداوند نزدیکتر است، بیش از همه به احکام او آگاهی دارد، صفات الهی (عدالت، علم، اخلاق، انصاف، خیرخواهی برای بشر و … ) در او بیشتر است زیرا صفات الهی در ولیّ خداوند تجلی کرده است. فرمود: “تَخَلَّقُوا بِأَخْلاَقِ اَللَّهِ” یعنی اخلاق الهی را در خود پیاده کنید. اولیای الهی، اخلاق الهی را در بیش از همه در خود پیاده کرده‌اند.

    بنابراین کسی باید حاکم باشد که به خداوند نزدیک‌تر است. چه کسانی به خداوند نزدیک هستند؟ در رأس آنها، ولی‌الله‌لاعظم امام زمان(ع) است. قرآن می‌فرماید: «وَاَشرَقَتِ ‌الاَرضُ بِنُورِ رَبِّهَا»[۱]یعنی وقتی ایشان بیاید، زمین به نور پروردگار روشن می‌شود زیرا ایشان، نیّر اعظم الهی است، ولیّ ‌خدا است و به همین دلیل حکومت او، حکومت الهی است. در ایشان، ذره‌ای کبر، خودخواهی و منفعت‌طلبی‌های مادی، وجود ندارد. ایشان اراده خداوند است و در روی زمین، اراده او را پیاده می‌کند، او مانند خداوند، خیرخواه است و اخلاق الهی در او کامل است.

    حال در این زمان که ولی‌الله‌الاعظم نیست، تکلیف چیست؟ آیا همچون گلّه‌ای گوسفند رها شده‌ایم یا نه؟ خداوند در غیاب ایشان، اولیای دیگری هم دارد، اولیاء درجه دارند، در هر جایی، اولیاء خداوند با درجه و مرتبه مخصوص به خود وجود دارند. حال که امام زمان(ع) نیست، چه‌ کسی باید حاکم باشد؟ هر کسی که به امام زمان(ع) نزدیک‌تر است، نزدیک‌تر نه به این معنا ‌که مثلاً پسرخاله او است و پسرخاله مثلاً از پسرِ پسرِ پسرخاله، نزدیک‌تر است یا مثلاً برادر امام زمان است، همان‌طور که وقتی می‌گوییم امام زمان که ولی‌الله است، به‌ خداوند نزدیک است، منظور از نظر مکانی نیست، بلکه از از نظر معنوی و روح‌ الهی‌ای که در او وجود دارد، او به خداوند نزدیک است.

    بالتبع، هر کس از نظر معنویت، اخلاق و روحیه به امام زمان نزدیک‌تر است در زمانی که امام زمان (ع)  نیست، او جانشین امام زمان (ع) و ولیّ‌ خدا است و سایر انسان‌ها باید او را بپذیرند و انتخاب اصلح خواهد بود.

    در تمام دنیا وقتی می‌خواهند رئیس‌جمهور انتخاب کنند، می‌گویند رئیس‌جمهور باید اصلح باشد و هیچ ‌کس روی این موضوع، شکی ندارد، همه عقلای دنیا می‌گویند باید کسی را انتخاب کنیم که اصلح‌ و از همه شایسته‌تر است. منتهی تفاوت در این است که مثلا در آمریکا می‌گویند اصلح کسی است که آزادی‌های اقتصادی را فراهم کند، در ترکیه می‌گویند اصلح کسی است که وضع اقتصادی را خوب کند یا مثلاً در برخی جوامع دیگر می‌گویند اصلح کسی است که وضع فرهنگی را خوب کند. بنابراین هر جایی برای اصلح، ملاکی دارند، در ارتش‌ می‌گویند اصلح و فرمانده کسی است که بتواند خوب تیراندازی کند و خوب بجنگد.

    ملاک‌ها فرق می‌کند وگرنه همه دنیا دنبال اصلح هستند و وقتی می‌خواهند در انتخابات شرکت کنند، کسی‌ را که شایسته‌تر است، انتخاب می‌کنند منتهی چون ملاک‌ها متفاوت است، اصلح هم فرق می‌کند. مثلاً در بین قاچاقچی‌ها،‌ کسی که بیشتر از همه قاچاق کرده و جوان‌های بیشتری را معتاد کرده، اصلح است و باید رئیس قاچاقچی‌ها بشود.

    در میان دزدها‌ کسی که بیشتر از همه سابقه دزدی دارد و کمتر گیر افتاده است او رئیس دزدها است.

    از نظر جامعه اسلامی، اصلح کسی است که به خداوند نزدیک‌تر باشد که امام زمان (عج) است، اگر امام زمان نبود، باید کسی که به امام زمان (عج) نزدیک‌تر است حکومت کند. همان‌طور که خداوند ولیّ خود را به عنوان نماینده خود در بین انسان‌ها می‌گذارد، وقتی امام زمان هم نیست، آن کسی‌که در میان مردم است و از همه به امام زمان نزدیک‌تر است، باید حکومت کند که این موضوع، همان مفهوم ولایت فقیه است.

    مفهوم ولایت فقیه

    ولایت فقیه یعنی ولایت و حکومت برای کسی است که از همه به خداوند و به امام زمان نزدیک‌تر باشد. اخلاقیات و خصوصیات او به‌ امام زمان نزدیک‌تر باشد. حال مثلاً قبیله‌ای در جنگل‌های آفریقا که مسلمان شده‌اند، طبیعتا باید یک ‌نفر، رئیس آن‌ها شده و میان آن قبیله حکومت‌ کند، هر کسی بیشتر از همه اخلاقی‌تر و اهل عبادت است، از همه بیشتر احکام اسلامی را می‌شناسد و از همه به خدا نزدیک‌تر است او اصلح و ولیّ‌ خدا در آن‌جا است هرچند ممکن است این‌ فرد در حوزه علمیه، طلبه درجه دهم هم نباشد.

    در روایت داریم هیچ‌ وقت دونفر با هم نیستند مگر این‌که یکی از آن‌ها امام است، یعنی اگر بر روی کره زمین، همه انسان‌ها مردند و فقط دونفر زنده ماندند، یکی از آن‌ها باید امام و نماینده خدا باشد. زمین نباید هیچ‌‌وقت از نماینده خدا خالی باشد این یعنی ولایت فقیه. بنابراین ولایت فقیه یعنی حکومت کسی که از همه به خداوند نزدیک‌تر است.

    برخی خیال می‌کنند باید روایات پیدا کنند، کدام روایات گفته است ولی فقیه؟ کدام آیه گفته است ولایت ‌فقیه؟ کدام مرجع تقلید؟ اگر چه روایات و آیه داریم ولی اصلاً آیه قرآن و روایت لازم نیست. عقل، عقل، عقل! لذا امام می‌فرماید: ولایت فقیه، قضیه‌ای است که تصور آن تصدیق می‌آورد یعنی آن‌قدر واضح، بدیهی و روشن است که به مجرد اینکه انسان به آن فکر کند، قبول می‌کند.

    فقیه یعنی کسی که اسلام‌شناس و انسان‌‌شناس است، از همه عادل‌تر است و در همه امور اعم از امور اسلامی، سیاسی، اجتماعی و مدیریتی، نسبت به همه انسان‌های دیگر، آگاهی کامل‌تر و بیشتری دارد و نه کسی که صرفا رساله می‌داند. این شخص باید به نمایندگی از امام زمان (عج) حکومت کند و این می‌شود ولایت فقیه که بهترین حکومت‌ها است.

    حال اگر کسی می‌گوید نباید فقیه حاکم باشد و چه ادله‌ای برای ولایت فقیه وجود دارد، معنی‌ سؤالش این است که ولایت باید افسل باشد نه اصلح.

    در سفر حج امسال که بنده مشرف شده بودم، شخصی بود که انسان خوبی هم بود، برای حجاج پول خرج می‌کرد، تسبیح‌ و جانمازهای گران‌قیمت می‌‌خرید و توزیع می‌کرد، خرجی می‌داد و … اما می‌گفت انسان خوب و مؤمن نباید حاکم باشد بلکه یک انسان بدِ ظالم باید حاکم باشد. همینقدر مسخره! متاسفانه وقتی انسان تحت تأثیر شیطان بوده و شیطان بر قلب او حاکم باشد، تا این حد، شعور خود را از دست می‌دهد.

    اینچنین است که پیغمبر (ص) فرمود: پشت من را دو طبقه شکاندند، یکی عالم متهتک و دیگری جاهل مُتنَسِّک یعنی کسی که جهل دارد ولی ظاهراً خیلی مؤمن است و مناسک و عبادات خود را انجام می‌دهد.

    بنده برای او روایت امیرالمؤمنین (ع) را ‌خواندم که ‌فرمود: حکومت عدل باید حاکم باشد، او می‌گفت: نه! منظور امیرالمؤمنین، این است که اگر حکومت ظلم وجود داشت، باید حاکم باشد و اگر حکومت ظلم نبود، حکومت عدل باشد، یک موضوع کاملا خلاف عقل! یعنی شما اگر دو راننده داشتید، یکی خوب و دیگری بد، باید اتوبوس را با کل مسافر به دست راننده بد بسپارید زیرا بهتر از راننده خوب است و حتی اگر اتوبوس را به ته دره برد، عیبی ندارد.

    آیا جاهلانه‌تر از این حرف می‌توان بیان کرد؟ اصلاً شما باور می‌کنید کسی چنین حرفی بزند؟ ولی متاسفانه از این دست افراد در جامعه بسیار است که می‌گویند نباید حکومت اسلامی داشته باشیم بلکه ظالمان باید حاکم باشند و آن‌قدر ظلم کنند تا خداوند خیلی عصبانی شود و امام‌ زمان را بفرستد.

    مصداق ولایت فقیه

    مرحله دوم، تشخیص مصداق است. بعد از اینکه فهمیدیم کسی که افقه، اعدل و اقضی است یعنی قدرت فقه و اسلام‌شناسی، عدالت و قضاوت او بیشتر از سایرین است، باید حاکم باشد، باید برویم سراغ مصداق یعنی چه کسی این خصوصیت را دارد؟ از کجا باید بفهمیم چه کسی این خصوصیت را دارد؟

    تشخیص مصداق و تطبیق مفاهیم بر افراد، کار کارشناس است. مثلاً شما وقتی می‌خواهید بدانید آیا یک جراح قلب یا پزشک، خوب است یا نه؟ اگر بروید سراغ مریض‌های او؟ اگر موجب بهبود او شده باشد، می‌گوید خوب است اما اگر مریضی را خوب نکرده باشد، می‌گوید دکتر بدی است. نگاه این‌ افراد، شخصی است اما یک جراح‌ قلب می‌تواند تشخیص بدهد که بهترین جراح قلب کیست؟ زیرا او در کار خود مسلط، کارشناس و کاردان است، یا مثلا اگر به ده مکانیک بگویید که از میان خود کسی را که از همه بهتر است، انتخاب کنید آن‌ها می‌توانند بفهمند مکانیک خوب چه کسی است اما افراد غیرکارشناس صرفا بر اساس یک تجربه شخصی که یک مکانیک توانسته ماشین آنها را تعمیر کند یا خیر، نظر می‌دهند.

    بنابراین برای تشخیص مصداق در هر حوزه‌ای باید سراغ افراد کارشناس در همان حوزه رفت، پیدا کردن مصداق ولایت هم کار ما نیست که مثلاً بگوییم فلان آقا سید است و خیلی هم زیبا است، به همین دلیل من او را به عنوان مرجعیت انتخاب می‌کنم یا مثلا من فلان آقا را برای مرجعیت انتخاب می‌کنم، چون او گفته به تو خمس تعلق نمی‌گیرد یا فلان آقا مرجع تقلید بسیار خوبی است چون می‌گوید دختر در سن سیزده سالگی بالغ می‌شود، بنابراین دختر من می‌تواند دو یا سه‌ سال دیگر روزه نگیرد و نماز نخواند، بعد هم می‌گوید اگر نتوانست یا نخواست روزه بگیرد، هیچ اشکالی ندارد، او را زور نکنید و …، این‌ها که ملاک نیست! با ملاک‌ها و ارزش‌های فردی که نمی‌توانیم نظر بدهیم!

    بنابراین، در یک جمع‌بندی، ولایت فقیه یعنی ولایت کسی که به امام زمان نزدیک‌تر است و مصداق آن را کارشناس، می‌تواند تشخیص بدهد.


    [۱] . سوره زمر، آیه۶۹