برچسب: اسپینوزا

  • ارسطو

    ارسطو

    علم و دین نام: اَرِسطو یا اَرِسطاطالیس     لقب:  معلم اول

    ولادت: ۳۸۴   وفات: ۳۲۲ میلادی  –   از کشور یونان

    استاد:  افلاطون

    شاگردان: اسکندر مقدونی، ثئوفراستوس، اسپینوزا، ابن رشد، ابن هیثم، ابن سینا، رنه دکارت، هگل، شهاب الدین سهروردی، برتراند راسل، لودویگ ویتگنشتاین، ایمانوئل کانت، ابن باجه، فرانسوا ولتر، کارل پوپر، فارابی، میرداماد

    کتب: مقولات، تعبیرات یا قضایا و ابطال، آنالوطیقای اول و دوم ( قیاس و برهان، جدلیات‌ یا فن جدل و مغالطات که در کل در کتاب ارغنون (ارگانون به معنی ابزار) جمع شده‌اند.

    کتب علمی: طبیعیات، درباره آسمان، در کون و فساد، علم کائنات جو، تاریخ طبیعی، درباره نفس، تاریخ جانوران، تولد جانوران، و اعضای جانوران.

    کتب فلسفی: اخلاقیات ادوموسی، اخلاق نیکوماخوس، سیاست، مابعدالطبیعه

    کتاب ادبی: بوطیقا (فن شعر) ارسطو

    زندگینامه

    ارسطو در سال ۳۸۴ پیش از میلاد در استاگیرا از بلاد «مقدونیه» متولد شد، خانواده‌اش یونانی و پدرش طبیب بود، ارسطو یکی از مهم‌ترین فیلسوفان غربی به حساب می‌آید. او همچنین اولین زیست‌شناس بزرگ اروپایی نیز بوده‌است. در هیجده ‌سالگی در آتن به آکادمی درآمد و تا وفات افلاطون یعنی مدت بیست سال از شاگردان او بود، وی در مدت کم، چنان پیشرفتی در علوم نظری کرد که افلاطون به وی لقب علم داد، در چهل و یک سالگی به معلمی اسکندر معروف تعیین گردید و چند سالی به تربیت او اهتمام ورزید، سپس به آتن برگشته در گردشگاهی بیرون آن شهر موسوم به «لوکایون» به تعلیم پرداخت، و لوکایون را فرانسویان «لیسه» گفته‌اند و از این رو بعضی اوقات حکمت ارسطو را «حکمت لیسه» می‌گویند، اما بیشتر معروف به حکمت «مشاء» است، چه ارسطو تعلیم خود را در ضمن گردش افاضه میکرد پس پیروان او را «مشائی» می‌گویند و در یونانی این کلمه «پریپاتتیکوس» است، حوزه تدریس ارسطو تا زمان مرگ اسکندر در آتن دایر بود، چون «آتنیان» از آن پادشاه دلخوش نبودند پس از مرگ او ارسطو نتوانست در آتن بماند مهاجرت کرد و سال بعد در شصت و سه سالگی درگذشت (۳۲۲). نوشته‌های او در زمینه‌ها و رشته‌های گوناگون، از جمله: فیزیک، متافیزیک، اختر شناسی، شعر، ادبیات، زیست‌شناسی، منطق، علم بیان، سیاست، دولت و اخلاق بوده‌اند. ارسطو به همراه سقراط و افلاطون از اثرگذارترین و بزرگ‌ترین فیلسوفان یونان باستان بوده‌است که به همین دلیل، به «معلم اول»، ملقب شده‌ است.

    فلسفه ارسطو

    ارسطو فلسفه را با عنوان «دانش هستی» تعریف می‌کرد. ارسطو را می‌توان از نخستین فیلسوفان تحلیلی دانست. وی همچنین واضع منطق نیز هست. او با در نظر گرفتن زمین در مرکز گیتی و قرار دادن فلک‌های مختلف برای اجرام آسمانی (مثلا فلک خورشید، فلک ثوابت و…) الگویی از جهان را برای هم‌روزگاران خود ترسیم کرد. ارسطو چهار عنصر بنیادی کیهان را آب، آتش، خاک و هوا می‌دانست، به‌علاوه عنصر پنجمی به نام اثیر که معتقد بود اجرام آسمانی از آن ساخته شده‌اند.

    ارسطو همه علوم و فنون را جز حکمت میداند و فلسفه را منبسط بر همه اموریکه ذهن انسان به آن اشتغال می‌یابد و منقسم به سه قسمت می‌شمارد: صناعیات، عملیات، نظریات

    صناعیات، فنونی هستند که قواعد زیبایی را بدست می‌دهند و قوه خلاقیت را مکمل می‌سازند مانند شعر و خطابه، عملیات، صلاح، فساد و نیک و بد را معلوم می‌نمایند و شامل اخلاق، سیاست مدن و تدبیر منزل است. نظریات، حقیقت را مکشوف می‌سازند و شامل طبیعیات (حکمت سفلی)، ریاضیات و الهیات (حکمت اولی) است.

    ارسطو، فلسفه اولی را اینچنین تعریف می‌کند: علم به وجود از حیث اینکه وجود است یعنی نه علم به این وجود یا آن وجود یا فلان وجود بلکه علم به وجود مطلق و علم به حقیقت وجود و مبادی و علل و احوال و اوصاف اصلی آن.

    اخلاق در نظر ارسطو: او عقیده دارد همه کارهایی که انسان انجام می‌دهد، برای سود و خیری است که آن را مطلوب می‌شمارد. هر کسی به چیزی میل دارد اما اگر درست توجه شود، می‌بینیم هیچ موجودی به‌غایت و خیر اصلی خود نمی‌رسد، مگر اینکه همواره وظیفه‌ای را که برای آن به وجود آمده‌است، به بهترین نحو اجرا کند؛ مثلاً شمشیر خوب، شمشیری است که وظیفه خاص شمشیر، یعنی تیز بودن و بریدن را به‌خوبی انجام دهد و انجام این وظیفه برای شمشیر، فضیلت است. انسان نیز از این قاعده مستثنی نیست. وظیفه خاص انسان که مختص به اوست، همان خصلتی است که او را از سایر آفریده‌ها متمایز می‌سازد و آن اندیشیدن و تفکر است. ارسطو با انتقاد از فرضیه مثل (Idea) فلسفه خود را آغاز می‌کند. وی گفته‌است «علم جز بر کلیات تعلق نمی‌گیرد و برای تشخیص امری بایستی کل آن را مورد بررسی قرار داد». ما هنگامی می‌توانیم درباره اشیاء قضاوت کنیم که نوع و جنس را بهتر بشناسیم. تعیین قواعدی که حافظ روابط صحیح قضایای کلی با قضایای جزئی و شخصی باشد، خاص منطقی است که هیچ‌کس بهتر از ارسطو درباره آن تحقیق نکرده ‌است. همین منطق است که یکی از هدایای ارزنده و گرانبهای این فیلسوف به عالم بشریت به‌شمار می‌آید.

     

    علم و دین

  • اسپینوزا

    اسپینوزا

     

    اسپینوزا

    نام

    عصر کشور تأثیر پذیرفته هم عصر مکتب کتب

    باروک (باروخ) اسپینوزا

    Baruch Spinoza

    ۱۶۳۲تا ۱۶۷۷

    ۴۵سال

    هلند دکارت

    هابز

     

    شکسپیر، دکارت

    جان لاک، نیوتن

    فرانسیس بیکن

    لایب نیتس

     

    خردگرا

    جبرگرا

    شرح فلسفه دکارت

    تأملات در مابعد الطبیعه

    الهیات و سیاست

    رساله در اصلاح فاهمه

    اخلاق بر طبق نظام هندسی

    زندگینامه

    اسپینوزا متعلق به خانواده ای از یهودیان پرتغال بود که در حدود اواخر قرن شانزدهم به هلند مهاجرت کرده بودند. شاید نیاکان او «مارّانو» بودند؛ یعنی یهودیانی که در آخرین دهه قرن پانزدهم، برای احتراز از تبعید از کشور خویش، به ظاهر مسیحیت را پذیرفته بودند درعین اینکه در باطن معتقد به دین یهود بودند. به هر تقدیر، مهاجران، با ورود به هلند، آشکارا ایمان به دین یهود را اعتراف کردند؛ و به این ترتیب اسپینوزا در جامعه یهودی آمستردام و مطابق با سنن یهودی پرورش یافت. آموزش اولیه او طبعا به صورت مطالعه عهد عقیق و تلمود بود. وی به آرا مذهب قبّاله که تحت تأثیر سنت نوافطلاطونی بود، آشنا گردید و آثار فیلسوفان یهود مانند موسی بن میمون را مطالعه کرد. مقدمات زبان لاتینی را از یک آلمانی آموخت و تحت نظر فرانسیس واندن اندن یکی از مسیحیان، به مطالعه زبان پرداخت و تحت تعالیم او با ریاضیات و فلسفه دکارت آشنایی یافت.

    اسپینوزا اگرجه در سنت دین یهود پرورش یافت، ولی آن را نپذیرفت و در سال ۱۶۵۶، وقتی که تنها بیست و چهار سال داشت از طرف جامعه یهود رسما مطرود شناخته شد. وی برای امرار معاش به تراشیدن عدسی های وسایل بصری پرداخت و بنابراین توانست زندگی آرام و بی دغدغه یکی محقق و فیلسوف را اختیار کند. در سال ۱۶۶۳ به جایی در نزدیکی لاهه نقل مکان کرد و در همانجا در سال ۱۶۷۶ با لایب نیتس ملاقات کرد. در سال ۱۶۷۳ کرسی فلسفه دانشگاه هایدلبرگ به او پیشنهاد شد ولی از قبول آن امتناع ورزید و بی شک به این دلیل بو دکه می خواست آزادی کامل را حفظ نماید و هرگز کسی نبود که طالب شهرت باشد. درسال ۱۶۷۷ بر اثر ابتلا به مرض سل درگذشت.

    فلسفه اسپینوزا

    . اسپینوزا در سه حوزه مابعدالطبیعه، روانشناسی و اخلاق بحث می کند وگرانبهاترین اثر او در باب اخلاق است.

    در مابعدالطبیعه ،برخلاف دکارت که قایل به سه جوهر (خدا، روح و ماده) است فقط به یک جوهر اعتقاد داشت. جوهر چیزی است که فی نفسفه وجود دارد و به نفسه تصور می شود؛ علت خود است؛ قائم به ذات است؛ چنین موجودی فقط یکی است؛ چرا ؟ زیرا اگر دو جوهر باشند، اگر صفات یکی داشته باشند پس ذات یکی استو اگر دو جوهر باشند که هر دو صفات نامتناهی داشته باشند محدود می شوند و جوهر نمیتواند محدود باشد چون نامتناهی است. او می گوید، خدا دارای صفات نامحدودی است که بر ما مجهولند. روح و ماده تنها تجلیاتی از ذات باری اند. موجودات متناهی حالات خداوند یا جوهر یگانه اند. هرچه یک شی وجود بیشتری داشته باشد صفات بیشتری هم دارد. اگر موجودی نامتناهی باشد، صفات او هم نامتناهی است.

    اسپینوزا می گوید همه چیز طبیعت است؛ منظور او فقط طبیعت مادی نیست، بلکه طبیعت تمام چیزهایی است که وجود دارد حتی معنویات. طبیعت همان خدا استولذا همه چیز در خداست؛ خدا جهان را نیافرید تا خود مانند استاد خیمه شب بازی بیرون بایستد و تماشا کند یا مانند دکارت خدای ساعت ساز باشد؛ بلکه خدا خود جهان است. خدا نامتناهی و واجب الوجود است؛ جوهر یگانه هستی است؛ فقط یک جوهر در هستی وجود دارد و آن خداست(خدا را نمی توان جز به عنوان موجود تصور کرد اگر میتوانید تصور کنید خدا وجود ندارد)؛ هر چیز دیگری در خداست.

    در نظر اسپینوزا همه امور تابع یک جبر منطقی مطلق است. در عرصه نفسانیات چیزی به نام اراده آزاد یا اختیار، و در علم مادی چیزی به نام تصادف وجود ندارد. هرآنچه روی می دهد تظاهری است از ماهیت مرموز خدا، و منطقا محال است که وقایع جز آن باشند که هستند. در دستگاه وی همه چیز را می توان اثبات کرد لذا روش هندسی اساسی ترین اجزای نظریه او است. او بر خلاف دکارت سعی کرد فلسفه را همانند ریاضیات ثابت کند.

    اسپینوزا معتقد است برای استدلال فلسفه، باید از ابتدا آغاز کرد و به ترتیب مرحله به مرحله پیش رفت. آغاز با خداست که تقدم وجودی دارد. حکمای مدرسی و دکارت این نظم را رعایت نکردند و مبدأ آنها متعلقات حسی است( مثلا دکارت فلسفه را از اینجا آغاز می کند که من فکر میکنم پس هستم! ) این اصل بدیهی است که شناخت معلول وابسته به شناخت علت است و تصور هر معلول وابسته به شناخت علت است، پس نظام تصورات و نظام علل یکسان هستند، لذا هم در نظام علل و هم تصور باید از خدا شروع کرد، و اشیاء متناهی را باید از وجود نامتناهی استنتاج کرد.

    اخلاق اسپینوزا

    او مانند سقراط و افلاطون معتقد است که هر عمل خطایی ناشی از اشتباه فکر است؛ کسی که به قدر کافی شرایط حال خود را بفهمد خردمندانه عمل خواهد کرد و حتی در احوالی که ممکن است برای دیگری بدبختی باشد خوشبخت خواهد بود. خودجویی و صیانت نفس حاکم بر همه رفتار بشر است. «هیچ فضیلتی مقدم بر این سعی که خود شخص وجود خود را حفظ کند قابل تصور نیست»از نظر وی « عالیترین خیر روح معرفت به خدا و عالیترین فضیلت روح شناختن خداست».