برچسب: علم و دین

  • مقام مافوق انسان

    مقام مافوق انسان

    ۱۰/۱۱/۱۴۰۲

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‌‏الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمی‌ن و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‏‌الله فی السموات و الارضین

     سرفصل موضوعات مورد بحث در جلسه:

    * مقدمه

    * مقام مافوق انسان

    * معنای ولایت

    * مرحله اول؛ سنخیت ظاهری

    * نوع پوشش شیعه

    * مرحله دوم؛ شباهت عاطفی

    * مرحله سوم؛ شباهت عقیدتی و عقلی

    * مرحله چهارم؛ سنخیت روحی- وجودی

    * مرحله آخر؛ ولایت

    * دلیل چله گرفتن

    * آزادی حقیقی

    مقدمه

    بحث ما به این‌جا رسید که بعد از این‌که مفهوم و مصداق ولایت را خوب فهمیدیم و اینکه چگونه باید به دست بیاوریم.  بهترین راه این است که با کسانی که ولی شناس هستند و خودشان هم رنگ و بویی از ولایت دارند انسان تماس داشته باشد و از طریق آن‌ها خودش را به مقام عظمای ولایت برساند. این راهش همان چیزی است که در شعار شما دوستان عزیز و در جلسات مطرح می‌شود “تنها راه رسیدن به سعادت ابدی و سعادت حقیقی وصل شدن به سلسله اولیا است است و بس” ما درنهایت هدفمان اگر تعریف هدف را بر این برداریم چون تعریف مختلفی از هدف و مقصد صحبت می‌شود؛ قرب‌الی‌الله، لقاء الله و یا همین بحث سعادت ابدی یا فناء فی الله و یا همین تعابیری که به‌کار برده می‌شود که حاکی از آن عالی‌ترین مقام و بالاترین درجه‌ای است که یک انسان امکان رسیدن به آن را دارد. و خداوند به همه انسان‌ها این بارقه را قرار داده است که بتوانند در طی طریق صحیح، در صراط مستقیم به این مقامات برسند، به این کمالات برسند. یکی از این تعابیر این است که در عرفان اسلامی مطرح‌شده است؛ مقام انسان کامل است که حالا این لفظ اصلا درست است یا درست نیست و کسانی که این را مطرح کرده‌اند چه چیزی در ذهنشان بود است کاری نداریم!  

    مقام مافوق انسان

    ما از انسان والامقام و انسانی که مافوق انسان است بحث می‌کنیم و این‌که ما چگونه به آن مقام برسیم؟! دو بحث است یکی این‌که آیا ائمه ما علیهم‌السلام و خصوصاً امام زمان علیه‌السلام یک انسان مافوق است یا مافوق انسان است! این بحث را در مسائل کلامی مطرح کردند. اگر بگوییم که  مافوق انسان است، می‌گویند که خب این‌که نمی‌تواند برای ما الگو باشد! یک موجودی است که مثلاً جزء فرشته‌ها یا یک موجودی که بسیار برتر است او برای ما نمی‌تواند الگو باشد. پس امام زمان اگر بخواهد مافوق انسان باشد این برای ما نمی‌تواند الگو باشد و اگر بگوییم انسان مافوق است یعنی یک انسانی است که از همه انسان‌ها بالاتر است، خب این هم مقامی نیست! بالاخره در انسان‌ها آمده رسیده  به بالاترین درجه، ولی به آن کمالاتی که آرزو دارد یک انسان برسد و عرفا و اولیا گفته‌اند نمی‌تواند برسد باید انسان از این قالب انسانیت بیرون بیاید پر بزند، بالاتر برود. بله مجموع این است که امام زمان علیهم‌السلام انسانی است که به مقام مافوق انسانی رسیده است، هر جفت آن درست است؛  یعنی اگر انسان در توجه به خداوند و در تخلق به اخلاق الهی؛ یعنی کسب صفات الهی همان‌طورکه فرمودند: “تخلقُ‌به اخلاق‌الله” صفات الهی را در خودش بروز دهد و در اثر ذکر زیاد آن‌قدر به خداوند نزدیک شود که بشود یدالله، بشود عین الله، بشود اذن الله، این مقام‌ها را پیدا کند بعد از این مقام می‌تواند به یک مقام بالاتری برسد. همان‌طورکه در حدیث قرب نوافل گفته شد به‌جایی برسد که برعکس شود تا حالا این می‌شد یدالله؛ این می‌شد دست خدا، این می‌شد چشم خدا، این می‌شد اُذن‌الله، حالا به‌جایی می‌رسد که خداوند می‌فرماید: شما بفرما بنشین حالا من می‌شوم دست تو، من می‌شوم چشم تو، من شوم گوش تو، این یک مقامی است بالاتر از آن مقام. این‌جا دیگر انسان یک انسان معمولی نیست یک موجودی است مافوق انسان. بله انسان بوده‌است ولی به یک مقامی رسیده است مافوق انسان، از مقام انسانیت رفت بالاتر و گفته است:

    حملهء دیگر بمیرم از بشر تا برآرم از ملایک بال و پر

     بار دیگر از ملک پران شوم آنچه در وهم ناید آن شوم (مولوی)

     یعنی می‌شود مافوق انسان؛

     آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست

     عالمی دیگرببایدساخت و ازنو آدمی (حافظ)

     یعنی یک موجودی می‌شود که دیگر به آن نمی‌شود گفت یک انسان معمولی است او به آن‌جایی می‌رسد که دیگر بالاتر از انسان می‌شود، بالاتر از حتی ملائکه می‌شود به‌جایی می‌رسد که

    “زبندگی تا به جایی است که در خدایی او جماعتی به گمانند و عده‌ای به یقین” به اینجا می‌رسد “خدایش نتوان گفت، ولی ز خدا جدایش نتوان دید” گفت:

    نه خدا توانمش خواند، نه بشر توانمش گفت

    متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را

      یعنی به مرز خداگونه شدن، خدا نمی‌شود ولی خداگونه شدن مَثَل اعلای خداوند شدن می‌رسد. خب این الگوی ما است. یک هم‌چین انسانی به‌جایی رسیده است که از مقام انسانیت رفته است بالاتر و به یک مقامی رسیده است که سایه به سایه خداوند می‌شود. می‌شود “السلطانُ‌ظل‌الله” به سلطنتی می‌رسد که می‌شود سایه خدا، به این مقام می‌رسد. این می‌شود الگوی ما، ما تا این الگو را نداشته باشیم در عرفان مقربین که وعده اولیای خداوند عرش الهی است به آن‌جا نایل نخواهیم شد.

    انجام واجبات و ترک محرمات شما وارد درجه اول بهشت می‌شوید و از جهنم نجات پیدا می‌کنید وارد درجه اول بهشت می‌شوید. با انجام مستحبات پله‌پله درجات بهشت را ان‌شاءالله طی می‌کنید، طبقه دوم طبقه سوم همین‌طور می‌روید تا به کرسی و عرش خواهید رسید ان‌شاءالله. انسانی که به آن‌جا رسیده است او الگویی است برای همه انسان‌هایی که می‌خواهند این مسیر را طی کنند.

    معنای ولایت

     ولایت‌ چند معنا دارد و بارها گفته‌ایم که ولایت کلمه‌ای است که در فارسی ترجمه‌ای ندارد. مثلا می‌گویم ولایت یعنی محبت! نه این‌طور نیست، می‌گویند ولایت یعنی تقرب نزدیکی! نه این‌طور نیست، فقط این نیست، ولایت یک مفهومی است از جمع چندین مفهوم این مفهوم درست می‌شود از جمع مفهوم نزدیکی، معرفت، محبت، وابستگی، سنخیت، شباهت آن‌ها را جمع کنید می‌شود ولایت.  و اگر ولی خداوند الگوی ما است ما باید ولی او شویم وقتی ما ولی او شدیم یعنی در مسیر ولایت او قرار گرفته‌ایم؛ اگر در مسیر ولایت او قرار بگیریم یعنی سنخیت با او پیدا می‌کنیم، شباهت با او پیدا می‌کنیم این می‌شود هدف‌

     پس هدف یک کسی که در طریقت و مسیر عرفان حقیقی و عرفان ناب محمدی(ص) قرار گرفته است و با حکمت شیعی جان خودش را، روح خودش را، فؤاد خودش را، و شجره وجودی خودش را آبیاری می‌کند، این انسان هدفش سنخیت پیدا کردن با امام زمان خودش است. خب این سنخیت پیدا کردن و تشبه به او که حتی در روایت داریم که فرمود؛ “ونحن منه، وسألت عن أشباه الناس فهم شیعتنا وهم منا، وهم أشباهنا، وسألت عن النسناس” که در قرآن گفته؛ انسان ما هستیم، شیعیان ما  شبیه انسان هستند و بقیه نسناس هستند. نسناس موجوداتی هستند که قبل‌از این‌که آدم خلق شود روی کره زمین زندگی می‌کردند، در روایات تاریخی مذهبی می‌گفتند یک گروهی بوده‌اند به‌نام نسناس. شاید همان‌هایی بوده‌اند که داروین بیچاره خیال کرده است که از نسل میمون بوده‌اند… کسانی بوده‌اند که قبل‌از این‌که حضرت آدم و پیامبر بیایند این‌ها روی زمین زندگی می‌کردند به آن‌ها می‌گفتند نسناس. می‌فرماید: ما انسان هستیم شیعیان شبیه انسان هستند و بقیه نسناس هستند. این شباهت یعنی شبیه انسان شدن یعنی شبیه انسان کامل شدن، شبیه انسانی که در مسیر ولایت الهی دارد می‌رود بالا تا  “برسد آدمی به‌جایی که بجز خدا نبیند” یعنی بجز خدا هیچ‌کسی او را نمی‌تواند ببیند یک معنی آن این است که انسان می‌رسد به‌جایی که او انسان به غیر از خدا را نمی‌بیند، و یک معنی آن این است که به یک جایی می‌رسد که کسی نمی‌داند فقط خدا می‌داند که به چه مقامی رسیده است ما نمی‌توانیم بفهمیم. این مقام را با سنخیت می‌شود یعنی شباهت را در واقع با ولایت می‌شود بدست آورد

     حالا این مقدمه‌ای بود برای این‌که این مراحل سنخیت را برای شما بگوییم؛

    مرحله اول؛ سنخیت ظاهری

    اولین مرحله سنخیت در ظاهر و در عمل است که به ما یاد داده‌اند که بگوییم “اللَهُمَّ نَوِّرْ ظَاهِرِی‌ بِطَاعَتِکَ،”ظاهر ما را نورانی کن خدایا به اطاعت خودت؛ یعنی اولین قدم سنخیت و شباهت ظاهری با ولی خدا است. لذا فرمودند که شیعه ما کسی است که قیافه خودش را به شکل کفار درنمی‌آورد، به شکل نسناس‌ها درنمی‌آورد لباس کفار را نمی‌پوشد، آرایش کفار را نمی‌کند، مثل کفار صحبت نمی‌کند، سخن آن‌ها را نمی‌گوید، حتی اصطلاحات آن‌ها را نمی‌گوید‌. شما اگر یادتان باشد اول انقلاب می‌گفتند جمهوری دموکراتیک می‌خواستند در دنیا این غرب‌زده‌ها خوددشان خوب جلوه بدهند، جمهوری دموکراتیک، می‌خواستند این‌طوری بگویند که دنیا بگویند بارک‌الله این‌ها دموکراتیک هستند.

    امام فرمود: دموکراتیک نه؛ جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر! دموکراسی کلمه غربی است معنای خود را دارد، آن دموکراسی که آن‌ها می‌گویند اصلاً در اسلام پسندیده نیست، او اصلاً یک حرف غلطی است، مبنای آن غلط است. ولی خب هنوز که الان می‌بینید که این‌قدر این مفهوم غلط غربی بر دنیا حاکم است، غربی‌ها فرهنگ خود را، تفکر خود را، فلسفه خود را، دین خود را، همه چیز را بر دنیا آن‌چنان حاکم کردند که ما اگر بخواهیم مثلاً یک افتخار کنیم باید برویم و بگردیم ثابت کنیم که ما مثلاً دموکراسی هستیم و این غرب‌‌زده‌ها خصوصاً بسیاری از این کسانی که تحت عنوان اصلاح طلبی دارند این حرف‌ها را می‌زنند به عنوان این‌که ما می‌خواهیم اصلاحاتی انجام دهیم ولی اشتباه آن‌ها این است که این واژه‌ها را می‌آوردند و این فرهنگ غلط را.

    نوع پوشش شیعه

     امام می‌فرماید: شیعه ما شبیه کافر و شبیه کفار نمی‌شود نه در طرز لباس پوشیدن، نه در طرز غذاخوردن، نه در طرز معاشرت، نه در طرز معاش، شیعه نباید لباس آن‌ها را بپوشد. این‌که می‌بینید علمای ما عبا و عمامه و این‌ها دارند به‌خاطر این‌که‌ این لباس، لباس پیغمبر بوده است عبا و عمامه تقریباً لباس پیامبران الهی بوده است. یکی به من گفت که آقا چرا لباس شما با مردم فرق کرده است؟ لباس خود را مثل مردم کنید، گفتم ما لباس خود را عوض نکردیم شما لباس خود را عوض کردید. ما قبل از مشروطه، مردم ایران لباس‌های آن‌ها همین قبای بلند و احیاناً عبا بود و این‌طوری بود، شما لباس‌های خود را عوض کردید و غربی شدید. غرض این‌که این حالا ظاهر است، فرمود که منظور ما از ظاهر حتی این هم نیست، بالاتر از این است یعنی مثل امام نماز بخوانیم، مثل امام روزه بگیریم، مثل امام مناسک‌ دینی خود را انجام بدهیم، آداب معاشرت ما، این ظاهر، عمل به‌ ظاهر یعنی ظاهراً خود را شبیه اولیاء خدا در بیاوریم این اولین مرحله است. لذا امام داشت دعا می‌کرد و امام فرمود: “یَا مُقَلِّبَ ‌القُلوب” آن آقا گفت “یا مقلب‌القلوب و الابصار” امام فرمود: اشتباه کردی! گفت: آقا خود شما جایی گفتید: “یا مقلب ‌القلوب والابصار” گفت: الان من گفتم یا مقلب‌القلوب، جلو نزن از من! اگر می‌خواهی شیعه ما باشی از خودت کلمه‌ای اضافه نکن. یکی آمد گفت: آقا من یک دعای خیلی قشنگی درست کردم، با خدا رازونیاز کردم با یک زبان عربی فصیح. خدایا ای کسی‌که… از آن حرف‌هایی که لیلی و مجنون به هم می‌گفتند… مثلاً فکر می‌کرد دعایش خیلی قشنگ است، آمد خدمت امام، امام فرمود: نه! دعا درست نکن! همان چیزی که ما به شما می‌گوییم انجام دهید و این بحث‌هایی که در مورد شیعه می‌گویند، شنیدید شیعه تنوری و این حرف‌هایی که شنیدید یعنی باید ظاهر اعمال ما شبیه ولی‌ خدا باشد، این اولین قدم است.

     سنخیت ظاهری اولین قدم است. بعد از سنخیت ظاهری، سنخیت عاطفی است. سعی کنیم آن چیزی را دوست داشته باشیم که ولی ‌خدا دوست دارد، آن‌ چیزی را دوست داشته باشیم که امام ما دوست دارد و از آن چیزی بیزار باشیم که امام ما از آن بیزار است یعنی از نظر عاطفی هم خود را شبیه آن‌ها قرار بدهیم. این‌ها همه تصنعی ممکن است باشد ولی ارزش دارد، ظاهرسازی نیست. مثلاً می‌گویند که شما وقتی که نام مصیبت اهل بیت می‌آید خود را بزنید به تباکی، تباکی نه این‌که گریه کنید یعنی خود را بزنید به ‌حالت گریه، آقا گریه من نمی‌آید! ولی باشه خود را بزن به حالت گریه، چرا؟ چون همین حالت شباهت پیدا می‌کند، این شباهت اثر می‌گذارد. همان‌طور که باطن در ظاهر اثر می‌گذارد ظاهر هم در باطن اثر می‌گذارد. شما وقتی لباس غربی‌ها را می‌پوشید (خصوصاً جوان‌های ما این را باید بدانند) بدون این‌که خود آن‌ها متوجه بشوند آن لباس یک روحی را با خود می‌آورد، یک معنایی را با خود می‌آورد، یک فرهنگی را با خود می‌آورد، خانم‌ها همین‌طور، آقایان هم همین‌طور فرقی نمی‌کند. شما وقتی ظاهر خود را شبیه اولیاء قرار می‌دهید زمینه فراهم می‌شود که آن روح بیاید. فریب این‌ها را نخورید که می‌گویند آقا ما ظاهر فریب نیستیم، اهل تظاهر نیستیم، نمی‌رویم مسجد، نمی‌رویم فلان مکان، قلب پاک باشد این‌ها همه شیطانی است. در اسلام ظاهر خیلی مهم است، خیلی در اسلام ظاهر مهم است به‌خاطر این‌که ظاهر اثر دارد در باطن، همان‌طور که باطن اثر دارد، ظاهر هم اثر دارد. برای چه کسی در جامعه اسلامی تظاهر به روزه‌ خواری کند یک‌بار، دوبار، سه‌بار بالاخره حکم او اعدام است؟! چون ظاهر‌ نظام اسلامی و جامعه اسلامی باید حفظ بشود، اسلام به ظاهر خیلی اهمیت می‌دهد. به تظاهر و فریب اجازه نمی‌دهد، به نفاق اجازه نمی‌دهد. اما به‌ ظاهر و این‌که ظاهر شما خوب باشد و خود را شبیه خوبان در بیاورید اسلام اهمیت می‌دهد چون اثر دارد.

    مرحله دوم؛ شباهت عاطفی

     پس مرحله دوم این است که از نظر عاطفی شبیه ولیّ خدا بشویم، ببینیم او چه دوست دارد ما هم آن را دوست داشته باشیم و از چه چیزی بیزار است ما هم از آن بیزار باشیم، چه‌ چیزی او را ناراحت می‌کند ما هم سعی کنیم از آن چیزها ناراحت بشویم، این شباهت عاطفی است، مرحله‌ دوم است.

    مرحله سوم؛ شباهت عقیدتی و عقلی

    مرحله سوم شباهت عقیدتی و عقلی است، شباهت شناختی است باید عقیده خود را شبیه امام کنیم، باید عقیده خود را شبیه ولی‌ خدا کنیم تا مرحله بالاتری از سنخیت را برویم  وقتی ما می‌خواهیم هم سنخ امام زمان بشویم، باید با تمام وجود سنخیت پیدا کنیم. سنخیت تمام وجود زمانی محقق می‌شود که این مراحل طی شود: اول سنخیت ظاهری و عملی یعنی اعمال ما که ظاهر است و بعد عاطفی؛ میل ما، گرایش ما باید این‌طوری بشود. مرحله سوم این است که عقاید ما شبیه او بشود و این جلسات علمی، جلسات مباحثه، جلسات سوال و جواب، پاسخ به شبهات این‌ها برای چه است؟ این‌ها همه برای این است که عقیده ما درست شود، عقیده ما شبیه امام زمان شود وقتی عقیده ما شبیه امام زمان شد، جهان‌بینی ما شبیه امام زمان می‌شود. همان‌طور که امام زمان(ع) جهان را می‌بیند ما هم آن‌طوری می‌بینیم، بینش ما مثل او می‌شود.

    مرحله چهارم؛ سنخیت روحی- وجودی

     مرحله بالاتر که آن سنخیت روحی یعنی سنخیت وجودی است. می‌گوید وقتی شما این مراحل را طی کنید ناخودآگاه می‌بینید به یک جایی رسیدید که با امام ملاقات می‌کنید، چرا؟ چون

    ذره ذره کاندر این ارض و سماء‌ست        

    جنس خود را همچو کاه و کهرباست  (مولوی)

    کسی‌که سنخیت روحی با امام ‌زمان(ع) پیدا کند، جذب می‌شود و نزدیک می‌شود به امام زمان و در طی این مراحل، انسان امام زمان را می‌بیند. وقتی شما اعمال خود را به سنخ امام ‌زمان در می‌آورید یک قدم، وقتی که عاطفه شما همین‌طوری قدم به‌ قدم نزدیک می‌شوید امام زمان(ع) را می‌بینید و او خود را به شما نشان می‌دهد، یعنی این‌که شما در یک قلمرویی قرار می‌گیرید که آن قلمروها محل حکومت و نظارت او است.

    بنابراین به مرور او را می‌بینید. حالا هر چه بیشتر نزدیک بشوید به او، او را بیشتر خواهید دید و بیشتر به او نزدیک می‌شوید ولی سنخیت باید انجام بشود، این سنخیت تام انجام بگیرد جزو کسانی می‌شوید که همیشه وابسته‌ هستند و فرمود “وَ مَا بِثَلاثینَ مِن وَحشَه.الکافی، ج‌۱، ص۳۴۰” این دو تا روایت است یعنی کسی می‌شوید که دائماً در رکاب او خواهید بود و آن‌جا دیگر همان سعادت حقیقی و سعادت ابدی است.

    مرحله آخر؛ ولایت

    پس آخرین سنخیت که‌ همان کلمه درست آن ولایت است، ولایت حقیقی و تمام و کامل، این‌طوری محقق می‌شود. یعنی این لایه‌های وجودی ما، یکی‌‌ یکی شبیه‌ می‌شود و ان‌شاءالله سنخیت پیدا می‌کنید و به امام زمان نزدیک‌ می‌شوید و این هدف چی است؟! این هدف سیروسلوک است، هدف عرفان است، هدف طریقت است که شما در این مسیر هستید.

    دلیل چله گرفتن

     حالا این چله‌هایی که شما می‌گیرید برای همین است، این چله‌هایی که شما می‌گیرید که الان در چله خدمت هستید و چله عهد هستید که آن هم سه مرحله دارد که ” اِنّی اُجَدِّدُ لَهُ فِی صبیحَه یَومِی هَذَا وَ مَا عِشتُ مِن اَیامی عَهدَاً وَ عَقداً وَ بَیعَهً” (دعای عهد) این سه مرحله است و این سه مرحله هم در واقع به همان است یعنی همه‌ برمی‌گردد به همان عهد، اول   می‌بندیم، عهد یعنی چه؟ یعنی سعی می‌کنید خود را به آن نزدیک کنید، بعد از آن عقد می‌کنید، این‌جا دوطرفه است؛ عهد یک‌طرفه است؛ یعنی تو می‌گویی من با خود تصمیم می‌گیرم جزء آن مرحله شرایط سیروسلوکی، آن شرایط به‌ اصطلاح آداب چله‌ گرفتن شرط، مشارطه اگر بوده باشد منتهی نوشتیم ما مشارطه، مشارطه یعنی چه؟ یعنی شرط می‌کنی با خود که این کارها را انجام بدهی. این‌ها همان اعمال ظاهری است که شبیه می‌شود و می‌شود عهد، عقد ارتباط دوطرفه است در فقه هم می‌گویند، می‌گویند عقد و ایمان، عقد دوطرفه است یعنی شما با او و او هم با شما، دوطرفه می‌شود این‌جا. این مرحله خیلی بالاتر می‌شود و بعد می‌شود مرحله بیعت، بیعت یعنی چه؟ بیع یعنی فروختن، بیع یعنی خرید و فروش، بیعت یعنی من خود را می‌فروشم، یعنی خود را در تملک و مالکیت‌ امام زمان درمی‌آورم که من بشوم بنده تو، برده تو، هر چه تو بگویی، تو بر مال من، جان من، در همه امورات من مسلط هستی و من از تو می‌‌خواهم که‌ در من تصرف مالکانه بکنی. تصرف مالکانه یعنی چه؟ یعنی “اَلعَبدُ وَ مَا فِی یَدِه کَانَ لِمَولا” در فقه هم این‌طوری می‌گویند در دوران برده‌داری هم همین‌طور بود، یک کسی  برده می‌شد اگر می‌رفت کار می‌کرد، هرکاری که می‌کرد همیشه برای مولای او بود، برای صاحب او بود. برده را می‌خریدند حالا به آن معنا نه! آن معنای بردگی منفی نه! بردگی مثبت، یعنی انسان خود را در اختیار کسی قرار می‌دهد که او مالک ما می‌شود و اگر او مالک ما بشود، گفت:

    من از آن روز که در بند توأم آزادم       

    پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم   (سعدی)

    آزادی حقیقی

    آزادی حقیقی در بندگی خداوند و ولیّ او است، ما بنده او می‌شویم اما بنده به این معنای مثبت آن. وقتی بنده او شدیم می‌شود “اَلْعُبُودِیَّهُ جَوْهَرٌ کُنْهُهَا اَلرُّبُوبِیَّهُ” (مصباح الشریعه،ج۱ص۷) این بندگی در دل خود خدایی را دارد، بنده است ولی نتیجه آن خدایی است، یعنی چه؟ یعنی تجلی صفات الهی در آن است. می‌شود مَثَل اعلای خداوند، بنابراین در بحث سنخیت این را توجه داشته باشید که در درجه اول باید سعی کنیم اعمال ما، درجه دوم به لحاظ عاطفی و در درجه سوم به لحاظ عقلی که این را عرض کردم این مباحث علمی که بیشتر این‌جا می‌شود برای همین است که ما جهان‌بینی خود را و تفکرات خود را، عقاید خود را مانند امام کنیم. آن طور که او دنیا را می‌دید ما هم دنیا را همان‌طور ببینیم تا ان‌شاءالله شباهت و سنخیت پیدا کنیم. آرزو بر جوانان عیب نیست، این‌ها همه حرف‌هایی بود که حلوا حلوا می‌کنیم تا زبان ما شیرین بشود، خیلی سخت است البته تا زمانی که انسان نرسیده است خیلی سخت است البته از وقتی رسید می‌گوید چه‌قدر آسان بود. گفت:

    چون میسر نیست بر من کام او     

    عشق‌بازی می‌کنم با نام او    (جامی)

    ما این‌ها را به  لیلی می‌گوییم که ان‌شاءالله به وصال آن لیلای بزرگ برسیم ان‌شاءالله.

    حسن ختام جلسه

    خداوندا این حرف‌هایی که زده شد را بر دل و جان ما بنشان، یقین ما را روزافزون بگردان، عنایت و توجه ولی خود را، ولی اعظم خود امام ‌زمان(ع) را نصیب ما بگردان، حوائج دوستانی که در این مجلس هستند و در دل‌های آن‌ها است، حوائج مستضعفین عالم را در نجات خود از چنگ استکبار جهانی و شیاطین جهانی ‌محقق بگردان، با صلوات بر محمّد و آل محمّد.

  • ولایت فقیه

    ولایت فقیه

    ۱۴۰۲/۱۰/۲۶

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‌‏الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد ‌واله الطاهرین سیما بقیه‌‏الله فی السموات و الارضین

    ولایت فقیه

    اهم موضوعاتی که در این مطلب به آن پرداخته شده است، عبارتند از:

    • شناخت مفهومی و شناخت مصداقی
    • حاکم علی‌الاطلاق
    • حکومت اولیای الهی
    • مفهوم ولایت فقیه
    • مصداق ولایت فقیه

    شناخت مفهومی و شناخت مصداقی

    بعد از مباحث جلسات گذشته که درباره علمای ربّانی بود، امروز مطلبی را پیرامون یک شبهه که جامعه جهانی و جامعه‌ اسلامی با آن روبرو است، خدمت شما عزیزان عرض می‌کنم. این مطلب در راستای مسئله ولایت فقیه است که مبنای نظام اسلامی است و دنیای کفر با آن به مبارزه پرداخته، سردمداران و طاغوت‌هایی حاکم بر جوامع اسلامی و روشنفکران با آن مخالفت می‌کنند و در جوامع اسلامی و در بین جوانان، شک و شبهه ایجاد می‌کنند. بنده امروز، به زبان بسیار ساده این موضوع مهم را برای شما بیان می‌کنم تا قابل فهم و بیان برای جوانان باشد.

    بحث ولایت فقیه همان بحث سلسله اولیاء است. ما باید دو مرحله را طی کنیم تا شبهه برطرف شود. برای طرح مسئله، بنده ابتدا یک مثال می‌زنم. وقتی یک جوان می‌خواهد وارد جامعه شود، شما ابتدا باید به او توضیح دهید که دوست خوب، چه ویژگی‌ها و آثاری دارد. به این‌کار، حل مفهومی می‌گویند.

    یعنی مفهوم دوست خوب را برای فرزندان خود شرح دهید، زمانی که او این مفهوم را یاد گرفت و متوجه شد که مثلا دوست خوب، کسی است که اهل خدا، عبادت، قرآن و دین است، با وفا است، دروغگو نیست و … حال باید خودش دنبال مصداق بگردد یعنی بین دوستانش کسانی را پیدا کند که این خصوصیات در آنها موجود باشد، ممکن است شما هم به او کمک کنید.

    بنابراین دو مرحله داریم، یکی مرحله‌ مفهومی و دیگری مرحله مصداقی. در مرحله مفهومی باید بفهمد تعریف دوست خوب چیست و در مرحله مصداقی، باید در بین افراد موجود، دوست خوب را پیدا کند، یعنی کسی را بیابد که مفاهیم دوست خوب در او صدق می‌کند.

    درباره پزشک هم به همین صورت است، مثلا پزشک خوب کسی است که تخصص و سوادش زیاد باشد، متعهد باشد، نسبت به بیمار خود دلسوز و رازدار باشد و … با دانستن این موارد، مفهوم یک پزشک خوب را می‌فهمیم، حال بر اساس این مفاهیم می‌توانیم مصداق را پیدا کنیم و بدانیم کدام پزشک، خوب است.

    در همه امور به همین صورت است، یعنی انسان در هر موضوعی ابتدا باید مفهوم را بفهمد و پس از درک مفهوم، دنبال مصادیق آن موضوع باشد. درباره ولایت فقیه هم به همین صورت است، ابتدا باید مفهوم ولایت فقیه را متوجه شویم و بعد مصداق آن را بشناسیم که آیا مصداق ولایت فقیه، مثلا امام رحمه‌الله‌علیه بود یا رهبر است یا فلان آیت‌الله یا فلان علّامه است. بنابراین اول باید مفهوم ولایت را بدانیم و سپس در جامعه، دنبال مصادیق آن باشیم و تا زمانی که مفهوم ولایت را ندانیم، نمی‌توانیم مصادیق اولیاء را پیدا کنیم.

    چون بسی ابلیس آدم‌روی هست                       پس به هر دستی نشاید داد دست (مثنوی معنوی- مولانا)

    بسیاری هستند که ابلیس هستند اما در ظاهر انسان، بنابراین ابتدا باید مشخصات و خصوصیات را شناخت و بعد در پی یافتن مصادیق رفت و هر که این خصوصیات را داشت، ولیّ خدا است.

    می‌گویند پادشاهی بود، منجمی داشت که وقایع را پیشگویی می‌کرد که مثلا کشاورزی چه خواهد شد، کدام کشور قصد حمله دارد و … این منجم پیر شد و وقت رفتن او از دنیا بود، پادشاه به او گفت بر اساس پیشگویی‌های تو، قبل از اینکه اتفاقی بیفتد، خود را آماده می‌کردیم، اگر تو از دنیا بروی، دیگر کسی را نداریم باید کسی را بجای خود تربیت می‌کردی، گفت اتفاقا جناب شاه، من به فرزند خود آموزش داده‌ام. پادشاه گفت پسرت را بیاور و بعد انگشترش را در کف دست خود پنهان کرد تا فرزند منجم را امتحان کند. پسر منجم اظهار کرد که من تمام علم نجوم را بخوبی یاد گرفته‌ام.

    پادشاه از او پرسید، در دست من چیست؟ پسر به آسمان نگاه کرد و بعد از کمی تفکر گفت در دست شما سنگ آسیا است. پادشاه گفت نه، منجم فهمید که پسرش مفاهیم را خوب فهمیده اما مصداق را نشناخته یعنی فهمیده و حساب کرده که در دست پادشاه، شیء گردی است که وسط آن سوراخ است یعنی مفهموم را فهمیده اما نمی‌توانست مصداق را پیدا کند.

    حاکم علی‌الاطلاق

    حال برگردیم به مفهوم ولایت و ولی فقیه. طبق آیات قرآن، معتقد هستیم که ” لا حُکْمَ إِلّا لِلّه‏” یعنی هیچکس حق ندارد قانونی وضع کند، مگر خداوند، زیرا او که خالق بشر است، می‌داند چه چیز برای بشر خوب است، چه چیز بد است و اجتماع بشری چگونه باید اداره شود. بنابراین از نظر ما و از نظر قرآن، حاکم مطلق و حکیم علی‌الاطلاق، خداوند است و حکومت از آن او است زیرا اوست که بشر و خصوصیات، مسائل و عاقبت او را می‌شناسد، عوالمی که روح این بشر باید طی کند را می‌داند و جامعه بشری را می‌شناسد.

    انسان ناقص است و عقل او محدود، بنابراین، انسان‌ها قوانین ناقص وضع می‌کنند و به همین جهت، بعد از مدتی مجبور می‌شوند روی آن تبصره بگذارند و قانون روی قانون، وضع ‌کنند. گاهی متوجه می‌شوند یک قانون اشتباه است و قانون جدید می‌گذارند، در قانون‌گذاری، منافع شخصی خود را اعمال می‌کنند و به منافع دیگران فکر نمی‌کنند.

    همین مسائلی که در دنیای امروز با آن مواجه هستیم، نتیجه همین قانون‌گذاری است. هفتاد سال است که قتل و غارت انجام می‌دهند و غصب می‌کنند و تازه بعد از هفتاد سال، به دیوان لاهه رسیده که معلوم نیست در نهایت بر اساس حرفهای خزعبل و بی‌اساس و وارونه و تحت تأثیر قدرت‌های بزرگ، چه حکمی صادر می‌کند و این می‌شود حکم حکومتی بشری و اسمش را حقوق بشر می‌گذارند. از نظر اینان، حقوق بشر یعنی حقوق انسان غربی، یعنی حقوق انسان اروپایی و آمریکایی و بقیه انسان‌ها بشر نیستند!

    بنابراین، حکومت، قانون‌گذاری و حاکم علی‌الاطلاق یعنی کسی که فقط او می‌تواند حاکم باشد، کسی است که حکیم علی‌الاطلاق باشد، بنابراین خداوند حکیم، حاکم مطلق است و اگر بشر توانست کاری کند که حکم خداوند بر جهان حاکم باشد، دنیا بهشت خواهد بود.

    حکومت خداوند چگونه است؟ او که در دنیا بر تختی ننشسته تا حکومت کند و حکم وضع کند. حکومت خداوند یعنی حکومت اولیاء او، حکومت خداوند یعنی حکومت کسی که در میان انسان‌ها از همه به او نزدیکتر است.

    بنابراین قاعده اول این بود که چون بشر نمی‌تواند قانون وضع کند، حاکم و واضع قانون، خداوند است و حکومت حقیقی و مطلق از آن او است.

    حکومت اولیای الهی

    قاعده دوم این است که چون خداوند حکومت خود را از طریق اولیائش انجام می‌دهد، کسی باید حاکم باشد که به خداوند نزدیک‌تر است. زیرا کسی که به خداوند نزدیکتر است، بیش از همه به احکام او آگاهی دارد، صفات الهی (عدالت، علم، اخلاق، انصاف، خیرخواهی برای بشر و … ) در او بیشتر است زیرا صفات الهی در ولیّ خداوند تجلی کرده است. فرمود: “تَخَلَّقُوا بِأَخْلاَقِ اَللَّهِ” یعنی اخلاق الهی را در خود پیاده کنید. اولیای الهی، اخلاق الهی را در بیش از همه در خود پیاده کرده‌اند.

    بنابراین کسی باید حاکم باشد که به خداوند نزدیک‌تر است. چه کسانی به خداوند نزدیک هستند؟ در رأس آنها، ولی‌الله‌لاعظم امام زمان(ع) است. قرآن می‌فرماید: «وَاَشرَقَتِ ‌الاَرضُ بِنُورِ رَبِّهَا»[۱]یعنی وقتی ایشان بیاید، زمین به نور پروردگار روشن می‌شود زیرا ایشان، نیّر اعظم الهی است، ولیّ ‌خدا است و به همین دلیل حکومت او، حکومت الهی است. در ایشان، ذره‌ای کبر، خودخواهی و منفعت‌طلبی‌های مادی، وجود ندارد. ایشان اراده خداوند است و در روی زمین، اراده او را پیاده می‌کند، او مانند خداوند، خیرخواه است و اخلاق الهی در او کامل است.

    حال در این زمان که ولی‌الله‌الاعظم نیست، تکلیف چیست؟ آیا همچون گلّه‌ای گوسفند رها شده‌ایم یا نه؟ خداوند در غیاب ایشان، اولیای دیگری هم دارد، اولیاء درجه دارند، در هر جایی، اولیاء خداوند با درجه و مرتبه مخصوص به خود وجود دارند. حال که امام زمان(ع) نیست، چه‌ کسی باید حاکم باشد؟ هر کسی که به امام زمان(ع) نزدیک‌تر است، نزدیک‌تر نه به این معنا ‌که مثلاً پسرخاله او است و پسرخاله مثلاً از پسرِ پسرِ پسرخاله، نزدیک‌تر است یا مثلاً برادر امام زمان است، همان‌طور که وقتی می‌گوییم امام زمان که ولی‌الله است، به‌ خداوند نزدیک است، منظور از نظر مکانی نیست، بلکه از از نظر معنوی و روح‌ الهی‌ای که در او وجود دارد، او به خداوند نزدیک است.

    بالتبع، هر کس از نظر معنویت، اخلاق و روحیه به امام زمان نزدیک‌تر است در زمانی که امام زمان (ع)  نیست، او جانشین امام زمان (ع) و ولیّ‌ خدا است و سایر انسان‌ها باید او را بپذیرند و انتخاب اصلح خواهد بود.

    در تمام دنیا وقتی می‌خواهند رئیس‌جمهور انتخاب کنند، می‌گویند رئیس‌جمهور باید اصلح باشد و هیچ ‌کس روی این موضوع، شکی ندارد، همه عقلای دنیا می‌گویند باید کسی را انتخاب کنیم که اصلح‌ و از همه شایسته‌تر است. منتهی تفاوت در این است که مثلا در آمریکا می‌گویند اصلح کسی است که آزادی‌های اقتصادی را فراهم کند، در ترکیه می‌گویند اصلح کسی است که وضع اقتصادی را خوب کند یا مثلاً در برخی جوامع دیگر می‌گویند اصلح کسی است که وضع فرهنگی را خوب کند. بنابراین هر جایی برای اصلح، ملاکی دارند، در ارتش‌ می‌گویند اصلح و فرمانده کسی است که بتواند خوب تیراندازی کند و خوب بجنگد.

    ملاک‌ها فرق می‌کند وگرنه همه دنیا دنبال اصلح هستند و وقتی می‌خواهند در انتخابات شرکت کنند، کسی‌ را که شایسته‌تر است، انتخاب می‌کنند منتهی چون ملاک‌ها متفاوت است، اصلح هم فرق می‌کند. مثلاً در بین قاچاقچی‌ها،‌ کسی که بیشتر از همه قاچاق کرده و جوان‌های بیشتری را معتاد کرده، اصلح است و باید رئیس قاچاقچی‌ها بشود.

    در میان دزدها‌ کسی که بیشتر از همه سابقه دزدی دارد و کمتر گیر افتاده است او رئیس دزدها است.

    از نظر جامعه اسلامی، اصلح کسی است که به خداوند نزدیک‌تر باشد که امام زمان (عج) است، اگر امام زمان نبود، باید کسی که به امام زمان (عج) نزدیک‌تر است حکومت کند. همان‌طور که خداوند ولیّ خود را به عنوان نماینده خود در بین انسان‌ها می‌گذارد، وقتی امام زمان هم نیست، آن کسی‌که در میان مردم است و از همه به امام زمان نزدیک‌تر است، باید حکومت کند که این موضوع، همان مفهوم ولایت فقیه است.

    مفهوم ولایت فقیه

    ولایت فقیه یعنی ولایت و حکومت برای کسی است که از همه به خداوند و به امام زمان نزدیک‌تر باشد. اخلاقیات و خصوصیات او به‌ امام زمان نزدیک‌تر باشد. حال مثلاً قبیله‌ای در جنگل‌های آفریقا که مسلمان شده‌اند، طبیعتا باید یک ‌نفر، رئیس آن‌ها شده و میان آن قبیله حکومت‌ کند، هر کسی بیشتر از همه اخلاقی‌تر و اهل عبادت است، از همه بیشتر احکام اسلامی را می‌شناسد و از همه به خدا نزدیک‌تر است او اصلح و ولیّ‌ خدا در آن‌جا است هرچند ممکن است این‌ فرد در حوزه علمیه، طلبه درجه دهم هم نباشد.

    در روایت داریم هیچ‌ وقت دونفر با هم نیستند مگر این‌که یکی از آن‌ها امام است، یعنی اگر بر روی کره زمین، همه انسان‌ها مردند و فقط دونفر زنده ماندند، یکی از آن‌ها باید امام و نماینده خدا باشد. زمین نباید هیچ‌‌وقت از نماینده خدا خالی باشد این یعنی ولایت فقیه. بنابراین ولایت فقیه یعنی حکومت کسی که از همه به خداوند نزدیک‌تر است.

    برخی خیال می‌کنند باید روایات پیدا کنند، کدام روایات گفته است ولی فقیه؟ کدام آیه گفته است ولایت ‌فقیه؟ کدام مرجع تقلید؟ اگر چه روایات و آیه داریم ولی اصلاً آیه قرآن و روایت لازم نیست. عقل، عقل، عقل! لذا امام می‌فرماید: ولایت فقیه، قضیه‌ای است که تصور آن تصدیق می‌آورد یعنی آن‌قدر واضح، بدیهی و روشن است که به مجرد اینکه انسان به آن فکر کند، قبول می‌کند.

    فقیه یعنی کسی که اسلام‌شناس و انسان‌‌شناس است، از همه عادل‌تر است و در همه امور اعم از امور اسلامی، سیاسی، اجتماعی و مدیریتی، نسبت به همه انسان‌های دیگر، آگاهی کامل‌تر و بیشتری دارد و نه کسی که صرفا رساله می‌داند. این شخص باید به نمایندگی از امام زمان (عج) حکومت کند و این می‌شود ولایت فقیه که بهترین حکومت‌ها است.

    حال اگر کسی می‌گوید نباید فقیه حاکم باشد و چه ادله‌ای برای ولایت فقیه وجود دارد، معنی‌ سؤالش این است که ولایت باید افسل باشد نه اصلح.

    در سفر حج امسال که بنده مشرف شده بودم، شخصی بود که انسان خوبی هم بود، برای حجاج پول خرج می‌کرد، تسبیح‌ و جانمازهای گران‌قیمت می‌‌خرید و توزیع می‌کرد، خرجی می‌داد و … اما می‌گفت انسان خوب و مؤمن نباید حاکم باشد بلکه یک انسان بدِ ظالم باید حاکم باشد. همینقدر مسخره! متاسفانه وقتی انسان تحت تأثیر شیطان بوده و شیطان بر قلب او حاکم باشد، تا این حد، شعور خود را از دست می‌دهد.

    اینچنین است که پیغمبر (ص) فرمود: پشت من را دو طبقه شکاندند، یکی عالم متهتک و دیگری جاهل مُتنَسِّک یعنی کسی که جهل دارد ولی ظاهراً خیلی مؤمن است و مناسک و عبادات خود را انجام می‌دهد.

    بنده برای او روایت امیرالمؤمنین (ع) را ‌خواندم که ‌فرمود: حکومت عدل باید حاکم باشد، او می‌گفت: نه! منظور امیرالمؤمنین، این است که اگر حکومت ظلم وجود داشت، باید حاکم باشد و اگر حکومت ظلم نبود، حکومت عدل باشد، یک موضوع کاملا خلاف عقل! یعنی شما اگر دو راننده داشتید، یکی خوب و دیگری بد، باید اتوبوس را با کل مسافر به دست راننده بد بسپارید زیرا بهتر از راننده خوب است و حتی اگر اتوبوس را به ته دره برد، عیبی ندارد.

    آیا جاهلانه‌تر از این حرف می‌توان بیان کرد؟ اصلاً شما باور می‌کنید کسی چنین حرفی بزند؟ ولی متاسفانه از این دست افراد در جامعه بسیار است که می‌گویند نباید حکومت اسلامی داشته باشیم بلکه ظالمان باید حاکم باشند و آن‌قدر ظلم کنند تا خداوند خیلی عصبانی شود و امام‌ زمان را بفرستد.

    مصداق ولایت فقیه

    مرحله دوم، تشخیص مصداق است. بعد از اینکه فهمیدیم کسی که افقه، اعدل و اقضی است یعنی قدرت فقه و اسلام‌شناسی، عدالت و قضاوت او بیشتر از سایرین است، باید حاکم باشد، باید برویم سراغ مصداق یعنی چه کسی این خصوصیت را دارد؟ از کجا باید بفهمیم چه کسی این خصوصیت را دارد؟

    تشخیص مصداق و تطبیق مفاهیم بر افراد، کار کارشناس است. مثلاً شما وقتی می‌خواهید بدانید آیا یک جراح قلب یا پزشک، خوب است یا نه؟ اگر بروید سراغ مریض‌های او؟ اگر موجب بهبود او شده باشد، می‌گوید خوب است اما اگر مریضی را خوب نکرده باشد، می‌گوید دکتر بدی است. نگاه این‌ افراد، شخصی است اما یک جراح‌ قلب می‌تواند تشخیص بدهد که بهترین جراح قلب کیست؟ زیرا او در کار خود مسلط، کارشناس و کاردان است، یا مثلا اگر به ده مکانیک بگویید که از میان خود کسی را که از همه بهتر است، انتخاب کنید آن‌ها می‌توانند بفهمند مکانیک خوب چه کسی است اما افراد غیرکارشناس صرفا بر اساس یک تجربه شخصی که یک مکانیک توانسته ماشین آنها را تعمیر کند یا خیر، نظر می‌دهند.

    بنابراین برای تشخیص مصداق در هر حوزه‌ای باید سراغ افراد کارشناس در همان حوزه رفت، پیدا کردن مصداق ولایت هم کار ما نیست که مثلاً بگوییم فلان آقا سید است و خیلی هم زیبا است، به همین دلیل من او را به عنوان مرجعیت انتخاب می‌کنم یا مثلا من فلان آقا را برای مرجعیت انتخاب می‌کنم، چون او گفته به تو خمس تعلق نمی‌گیرد یا فلان آقا مرجع تقلید بسیار خوبی است چون می‌گوید دختر در سن سیزده سالگی بالغ می‌شود، بنابراین دختر من می‌تواند دو یا سه‌ سال دیگر روزه نگیرد و نماز نخواند، بعد هم می‌گوید اگر نتوانست یا نخواست روزه بگیرد، هیچ اشکالی ندارد، او را زور نکنید و …، این‌ها که ملاک نیست! با ملاک‌ها و ارزش‌های فردی که نمی‌توانیم نظر بدهیم!

    بنابراین، در یک جمع‌بندی، ولایت فقیه یعنی ولایت کسی که به امام زمان نزدیک‌تر است و مصداق آن را کارشناس، می‌تواند تشخیص بدهد.


    [۱] . سوره زمر، آیه۶۹

  • ۱۹/۱۰/۱۴۰۲

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‏الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‏الله فی السموات و الارضین

    پاسخ به شبهات

    بعضی از افکار و عقاید هست، که بسیار خطرناک است در زمان ما خصوصاً، و شما باید مسلح شوید و با این افکار مبارزه کنید و هرجا اثری از این تفکرها و شعارها دیدید وظیفه شرعی است که با آن مبارزه کنید. یک مبارزه‌ی فکری، یک مبارزه علمی لازمه آن این است که این شبهات را بدانید و جواب‌هایش را هم بدانید.

    اخلاق به دین نیازی ندارد

    بعضی از آن‌ها را در جلسات مطرح کرده‌ایم؛ مثلاً بعضی از آن شبهات همین بود که می‌گفتند بدون دین و ایمان می‌شود اخلاق داشت! یکی از این شعارها این است که می‌گویند متأسفانه بعضی از مذهبی‌ها این را می‌گویند، بعضی از کسانی که به‌ظاهر مؤمن هستند و به‌ظاهر ایمان دارند می‌گویند! و این خطرناک است خیلی حرف خطرناک و احمقانه‌‌ای است. می‌گویند که هر پرچمی قبل‌از قیام امام زمان علیه‌السلام برافراشته شود طاغوت است، هر حکومتی بیاید حکومت ظلم است. بنابراین از اینجا می‌خواهند نتیجه گیری کنند که جمهوری اسلامی… برای مبارزه با جمهوری اسلامی این حرف غلط و حرف کثیف شیطانی را بگویند. درحالی‌که این‌طور نیست…

     معنی حرف اینها این است که؛ کسی بگوید قبل‌از امام زمان نباید حکومت تشکیل داد! می‌دانید معنی آن چی هست؟ معنی آن این است که باید در مقابل حکومت عدل، ما از حکومت ظلم حمایت کنیم و این حرف بسیار غلطی است. اگر قرار نیست قبل‌از حکومت امام زمان مسلمانان و مؤمنین تشکیل حکومت دهند، معنی‌اش این است که به هر حکومت ظلمی تن بدهند!  معنی‌اش این می‌شود که رها کنید و بگذارید هر ظالم و ستمکاری به شما حکومت کند و بگذارد هر طاغوتی بر شما حکومت کند و چقدر این حرف، حرف غلطی است و حرف منحرفی است. اگر شما صد آیه هم بیاورید و صد روایت هم بیاورید خلاف صریح عقل است. وقتی خلاف صریح عقل است این‌ها را نباید پذیرفت اگر کسی به این معنا معتقد شود یعنی این‌که باید کشور و مردم مسلمان را رها کنند و صبر کنند تا امام زمان بیاید، دیگر امربه‌معروف چه می‌شود، تعطیل؟! نهی‌ازمنکر چه می‌شود، تعطیل؟! خیرخواهی ها چه می‌شود، خدمات، نفقات، خیرات، مبرات، جهاد… این‌ها تعطیل می‌شود! معنی آن این است که مسلمان باید دست روی دست بگذارد و هیچ کاری نکند و هر کس هم که ظلم کرد و هر کاری که انجام دهد… اصلاً خلاف صد درصد عقل است. متأسفانه بعضی از افراد مذهبی جامعه نادان حتی معمم این حرف را می‌زنند. بدون این‌که این حرف را بفهمند، بعد استناد به یک روایت می‌کنند که این روایت اصلاً معنی‌اش این نیست معنی آن روایت این است، چند معنا دارد و چند روایت است، یک روایت که اگر حدیث آن درست باشد؛ به این معنا است که به دستور غیر امام نباید جهاد ابتدایی یعنی قتال کرد، یعنی جنگ ابتدایی کرد. معنی آن این است؛ نه این‌که در مقابل ظلم ساکت باشید یا اگر دشمن به شما حمله کرد دست روی دست بگذارید و در مقابل ظلم سکوت کنید! معنی آن این است که جهاد ابتدایی یعنی بدون هیچ دلیلی ما لشکر کشی کنیم و بخواهیم یک کشور کفار را بگیریم. آن به این معنا است اگر تازه آن حدیث درست باشد معنی‌اش این می‌شود.

    و حتی اگر مسلمات عقل، مسلمات قرآن، مسلمات روایات همه را بگذاری زیر پا این از آن حرف‌های خطرناک است. هر وقت دیدید هر کس از این حرف‌ها می‌زند بدانید که شیطان از دهان او دارد سخن می‌گوید پس حتماً ادله را بخوانید روایت را بخوانید قرآن را بخوانید و ادله عقلی را یاد بگیرید و هدایت‌شان کنید، اگر قابل هدایت است و اگر قابل هدایت نیست برخورد کنید و محکم بایستید جلوی آن‌ها تا دهان آن‌ها بسته شود و از این کفریات و از این شعارهای شیطانی دست بردارند.

     یک بحث دیگر که می.گویند این است که؛ اخلاق کافی است، لازم نیست که ما ایمان داشته باشیم و دین داشته باشیم! انسان بتواند بی‌دین باشد و انسان خوبی باشد این از آن حرف‌های مزخرف است که نه عقل این را می‌پذیرد و نه آیات قرآن و روایات و نه تجربه، تجربه نشان داده است که انسان‌هایی که ظاهراً خوش اخلاق هستند و دین ندارد این‌ها مارهای خوش‌خط و خالی هستند ظاهرشان قشنگ است ولی باطنشان خطرناک است و یکی دیگر از ادله‌هایی که شما بخواهید قضیه را متوجه شوید این است که دشمنان دین، این‌ها را پخش می‌کنند. یعنی همین بهائی‌ها این بهائی‌هایی که در کشور آزاد هستند و در کشور آزاد دارند می‌گردند این مطالب را پخش می‌کنند بین مردم و بین جوانان و جوانان را گمراه می‌کنند. این‌طور نیست شما اگر آیات قرآن را نگاه کنید و ببینید که کسی که مؤمن نیست و ایمان به خداوند ندارد چگونه سقوط می‌کند و چه درجاتی از سقوط و نابودی را دارد.

    حالا یکی از همین دوستان ما اشکال می‌گرفت و می‌گفت که چرا مثلاً شما می‌گویید که افراد کافر و افراد بی‌ایمان حیوان هستند این اهانت است که شما به افراد بی‌ایمان بگویید حیوان! عرض کردم ما که نمی‌گوییم، قرآن می‌گوید گفت خب او هم به شما می‌گوید حیوان، گفتم خب ما به او می‌گوییم حیوان و او به ما می‌گوید حیوان… ولی باید رفت سراغ این‌که ببینیم چه کسی درست می‌گوید، ملاک حیوانیت در کدام است، ببینیم ملاک حیوانیت در ما است که مؤمن هستیم یا آن شخص کافر؟! ببینیم خداوند چه کسی را حیوان می‌داند؟..‌.

     قرآن اهانت نمی‌کند، قرآن زبان ادب است، قرآن آیاتش آیات ادب است. شما ببینید در قرآن ادبیات موج می‌زند آن‌جایی‌که می‌خواهد بگوید مثلاً شخصی رفته است به دست‌شویی می‌گوید؛ رفت در پنهان، یعنی کلمه مستراح یا خلاء که ما می‌گوییم را نمی‌گویند. می‌گوید که رفت در پنهانی یعنی هم دستور اخلاقی می‌دهد و هم ادب را رعایت می‌کند‌. یعنی می‌گوید که این مسئله مسئله شخصی است و نباید معلوم باشد”انَ  جاءَکم القائط”  قائط یعنی پنهانی کنایه از دست‌شویی رفتن است، یا مسئله‌ی آمیزش را اصلاً آمیزش به‌کار نمی‌برد می‌گوید لمس، اگر لمس کردی این لمس به‌منظور آمیزش کردن است. خیلی مؤدبانه و با احترام با کنایه صحبت می‌کند. قرآن کتاب ادب است کتاب اخلاق است و از مکارم اخلاق به عظمت یاد می کند در این جایی‌که صحبت می‌کند و می‌فرماید که” وإذ تأذن ربکم” موقعی که خداوند اعلام کرد ” لئن شکرتم”  اگر شکرگزاری کنید “لَأَزِیدَنَّکُمْ” شما را زیاد می‌کنم معنی خیلی قشنگی دارد و می‌گوید «ولئن کفرتم إن عذابی لشدید»[۱]  کنایه به ادب صحبت کردن همین است. می‌گوید: اگر شما خدا را شکر کنید، خداوند شما را زیاد می‌کند. نمی‌گوید اگر شما شکر کنید خداوند نعمتش را بر شما زیاد می‌کند می‌گوید اگر شکر کنید خدا خودتان را زیاد می‌کند، یعنی روحتان را بزرگ می‌کند نمی‌گوید شکر نعمت نعمتت افزون کند می‌گوید شکر نعمت کنید خودت زیاد می‌شوی نه این‌که نعمت زیاد شود، یعنی شخصیتت رشد می‌کند، روحت رشد می‌کند، ذاتت متجلی می‌شود و” وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ” و اگر کافر بشی… ببینید ادب این است نمی‌گوید اگر کافر شوید عذاب‌تان می‌کنم! می‌گوید: اگر کافر شوید عذاب من شدید است. نمی‌گوید عذابتان می‌کنم، یعنی احترام می‌گذارد. می‌خواهد که تو خودت را جزء کفار ندانی، این می‌شود ادب! “وَ لَئِنْ شکرتم لَأَزِیدَنَّکُمْ” باید بگوید “وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ یعذبکم” مثلاً شمار را عذاب می‌کنم! ولی خداوند می‌گوید اگر شکر کنید، شما را زیاد می‌کنم ولی اگر کافر شوید بدانید که “إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ”عذاب من شدید است، احترام می‌گذارد و بی‌احترامی نمی‌کند که بگوید تورا عذاب می‌کنم با این‌که می‌گوید اگر گناه کنید و آن‌جایی‌که می‌گوید صحبت می‌کند نمی‌گوید شما که کافر هستید از چهارپا بدتر هستید! می‌گوید آن‌هایی که کافر هستند… باز دوباره این احترام را می‌گذارد. قرآن کتاب ادب است، قرآن کتاب احترام است “لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ”[۲] ما بنی‌آدم را احترام گذاشتیم، بزرگ داشتیم ولی همین کتاب ادب وقتی‌که دارد وصف می‌کند، می‌گوید؛«أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ»[۳] گاهی موقع ها می‌گوید ” فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْحِمَارِ” مسئله‌شان مانند مسئله الاغ است. یک‌جا می‌گوید ” فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ‌ الْکَلْبِ‌ ” مثالش مثل سگ می‌ماند، تحقیر نمی‌کند دارد می‌گوید این رفتاری که می‌کنند این رفتارشان مانند رفتار سگ است. این اولین قدم است، اولین قدم است برای اینکه بگوید کسانی که مؤمن نیستند چگونه در سراشیبی سقوط قرار می‌گیرند، که از مقام انسانیت و از مکان انسانیت و درجه انسانیت سقوط می‌کنند! این تحقیق است نه تحقیر. تحقیر نیست بلکه تحقیق است. دارد می‌گوید شما اگر مثلاً به یک خر بگویید خر اهانت است؟! نه اگر به خر بگوییم آدم اهانت است. اگر به  مثل این‌که شما به یک پاسبان بگویید جناب سرهنگ به او برمی‌خورد می‌گوید مرا مسخره کرده‌ای! همان‌طور که اگر به یک سرهنگ بگویید پاسبان اهانت است.

     آن داستانی که حضرت امام از قول آیت‌الله کاشانی ظاهراً می‌فرمود: آن سرهنگ که به او گفته بود در سیاست دخالت نکنید، فکر کرده بود که مثلاً دارد نصیحت می‌کند گفت شما آخوندها را به سیاست چه‌کار؟! سیاست را رها کنید، سیاست کلک است، سیاست حقه‌بازی است، دروغ است، شما بروید  نمازتان را بخوانید، روزه‌تان را بگیرید، مسئله بگویید… بعد ایشان برگشت گفت خیلی  خری! او خیال کرده بود که من الان دارم به این نصیحت می‌کنم، خیرخواهی او را می‌گویم که الان با سیاست کار نداشته باشید و شما را آزاد کنیم که بروید‌. این برگشت گفت خیلی خری! یعنی نمی‌فهمی اصلاً هیچی نفهمیدی که دین یعنی چی! نفهمیدی که اسلام یعنی چی! اسلام یعنی در مقابل ظلم ظالم ساکت نماندن، اسلام یعنی در مقابل گرسنگی فقیر و محروم ساکت نمانده که امیرالمؤمنین می‌فرماید: “أخَذَ اللّه ُ عَلَى العُلَماءِ أن لا یُقارُّوا على کِظَّهِ ظالِمٍ، و لا سَغَبِ مَظلومٍ . [۴] خداوند عهد گرفته از علمای‌ اسلام که بر گرسنگی مظلوم و شکم‌پری ظالم سکوت نکنند و ساکت نباشند. مگر می‌تواند عالمی، عالم باشد و کاری نداشته باشد هر اتفاقی افتاد، هر ظلمی شد ساکت باشد! این لسان، لسان تحقیق است یعنی می‌خواهد بگوید حیوان این‌طوری است. یا جناب سعدی که تمام تعالیم خود را از قرآن گرفته از روایات گرفته اکثر اشعار سعدی اشعار اخلاقی او ترجمه روایت‌ها است. می‌گوید:

    بنی‌آدم اعضای یک دیگرند

    این دقیقاً ترجمه یک روایت از پیامبر اسلام است.

    بنی‌آدم اعضای یک  دیگرند               که در آفرینش زیک گوهرند

    چو عضوی به‌درد آورد روزگار        دگر عضوها را نماند قرار   [5]

    این ترجمه روایت پیغمبر است، که فرمود: مردم مانند یک پیکر هستند، اشعار سعدی همه همین‌طور هستند. او چه می‌گوید؟ می‌گوید:

    تن آدمی شریف است به جان آدمیت                 نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

    اگر آدمی به چشمست و دهان و گوش و بینی     چه میان نقش دیوار و میان آدمیت  [6]

    اگر انسان همین ظاهر است که یک چشمی داشته باشد یک گوشی داشته باشد خب مجسمه انسان هم همین را دارد، چه فرقی بین این‌ها است؟

    خور و خواب و خشم و شهوت شغب است و جهل و ظلمت    حَیَوان خبر ندارد ز جهان آدمیت  [7]

    حیوان کسی است که همین چیزها است، کسی که بخورد و بخوابد و گرسنه که بشود عَرعَر بکند و شهوت که به او دست بدهد خود را ارضا کند همین می‌شود چه؟ این می‌شود حیوان، این ‌می‌شود یک حیوان. مقام انسانیت بالاتر از این‌ها است

    طَیَران مرغ دیدی تو ز پای بند شهوت        به در آی تا ببینی طَیَران آدمیت  [8]

    این‌ها همه روایت است، فرق انسان و حیوان را در این اشعار خیلی زیبا بیان کرده است. خداوند اول می‌گوید: مَثَل آن‌ها «کَمَثَلِ الکَلب». [۹] ولی وقتی از این سقوط‌‌‌‌تر می‌کنند انسان بی‌ایمان در سراشیبی بی‌ایمانی همین‌‌طوری می‌رود جلو، به کجا می‌رسد؟ بعد می‌گوید: اُولَئِکَ کَالاَنعَام اول می‌گفت مَثَل آن‌ها مَثَل سگ و الاغ است، بعد می‌گوید نه اصلاً این‌ها مثل چهارپا هستند نه که مَثَل‌ آن‌ها این‌طور باشد، خود آن‌ها مثل چهارپا هستند. “اُولَئِکَ کَالاَنعَام.[۱۰] باز دوباره سقوط می‌کند انسان بی‌ایمان، تا که می‌گوید: “کَالاَنعَامِ بَل هُم اَضَلُّ” بلکه بدتر هستند از چهارپا بدتر هستند، انسان بی‌ایمان از چهارپا هم بدتر می‌شود بعد می‌آید پایین، می‌‌آید پایین حتی پایین‌تر از چهارپا و از آن هم می‌آید پایین‌تر می‌فرماید: «اِنَّ شَرَّالدَّوَابِّ عِندَاللَّهِ.»[۱۱]بدترین جنبنده‌ها، شما ببینید جنبده یعنی چه؟ می‌گوید این‌جا کرم، یک کرم خاکی یک مگس یک سوسک یک حشره این‌ها جنبنده هستند دیگر حتی پایین‌تر از این، این موجودات تک سلولی این‌ها هم جنبنده هستند آن چیزی که می‌جنبد روی زمین “اِنَّ شَر‌َّالدَّوابِّ” بدترین جنبنده چه کسانی هستند؟ “اَلَّذینَ کَفَرُوا فَهُم لَایُومِنُون” کسانی که ایمان نمی‌آورند، یعنی می‌آید پایین‌تر سقوط سقوط سقوط همین‌طوری خداوند می‌فرماید: این سقوط همین‌طوری دارد می‌آید پایین تا می‌رسد به جایی که اصلاً لیاقت این‌ها جز آتش نخواهد بود.

    بسوزند چوب درختان بی‌بر          سزا خود همین است مَر بی‌بری را [۱۲]   

    سوختن و سوزاندن کار این‌ها است برای این‌ها است، به‌ غیر از این‌ها کسی دیگری نمی‌تواند باشد.

    “شَر‌َّالدَّوابِّ عِندَالله” بدترین جنبنده‌ها کسانی هستند که ایمان ندارند این‌ها دیگر اهانت نیست، این‌ها را خداوند متعال، خداوند کریم خداوندی که از ما خواسته مودب باشیم او دارد با لسان تحقیق یعنی می‌خواهد بفهماند این واقعیت است نه این‌که من بخواهم این‌ها را اهانت کنم، خورد کنم آن‌ها را، تحقیر کنم آن‌ها را، فحش به آن‌ها بدهم. خدایی که در قرآن می‌فرماید: «وَلَا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدعُونَ مِن دُون‌ِاللهِ» [۱۳] فحش ندهید، بد و بیراه نگویید او دارد این‌جا می‌گوید این بد و بیراه نیست، دارد نشان می‌دهد، معرفی می‌کند، تعریف می‌کند، می‌شناساند، بشناسید این‌ها را، جنس این‌ها همین است. انسان بی‌ایمان این‌طوری است حالا او هم به ما بگوید حیوان، خب باشد ما به تو می‌گوییم حیوان، آدم بی‌ایمان تو هم به ما بگو حیوان. اما مهم نیست مهم این است که چه کسی درست می‌گوید، مهم این است که چه کسی با استدلال و با ملاک صحبت می‌کند. قضییه فحش دادن نیست که حالا من فحش بدهم تو هم به من لج کنی و فحش بدهی من لج کنم به تو فحش بدهم. این لجبازی و زبان‌درازی و هم‌زبانی و این‌ها نیست، این‌جا بحث بر سر این است که واقعیت است حقیقت است، انسان بی‌ایمان سقوط می‌کند این سقوط او درجه دارد، می‌آید پایین‌تر می‌آید پایین‌تر تا به شرالدواب، بدترین جنبنده‌ها می‌رسد یعنی سوسک، یعنی یک کرم، یک کرم خاکی از این شرف او بیشتر است انسانی که بی‌ایمان است حتی از این بالاتر از این پست‌تر می‌شود، می‌رود پایین‌تر از این.

     خداوند در قرآن وقتی انسان‌ها را تقسیم می‌کند، شما اگر انسان‌ها را تقسیم کنید به لحاظ ایمان، می‌گویید انسان‌ها مثلاً دو گروه هستند یک افرادی که زنده هستند و یک افرادی که مرده است. بعد می‌گوید افراد زنده دو گروه هستند یک عده مؤمن هستند یک عده کافر. درست است؟ این‌طوری است دیگر. انسان‌ها دو گروه هستند یا زنده هستند یا مرده، بعد زنده‌ها یا مؤمن هستند یا کافر، اما خداوند این‌ طوری نمی‌گوید، خداوند در قرآن تقسیم می‌کند می‌گوید انسان‌ها یا زنده هستند یا کافر یعنی کافر چی است؟ مرده است، از شَرَّالدَّوَاب بدتر، زندگی ندارد مرده است کافر مرده است. انسان‌ها دو گروه هستند یا کافر هستند یا زنده، یا مرده هستند یا مؤمن، این‌ها یکی است. انسان‌ها یا مرده‌ هستند یا مؤمن هستند، یا کافر هستند یا زنده هستند یعنی انسان مؤمن زنده است، انسان کافر مرده است «لِیُنذِرَ مَن کَانَ حَیَّا وَ یَحِق‌َّ القَولُ عَلَی‌ الکَافِرینَ»[۱۴] می‌فرماید: تو داری انزار می‌دهی چه کسانی را؟ “اِنَّمَا تُنذِرُ مَن ‌ِاتَّبِعَ ‌الذِّکرَ وَ خَشِی‌َالرَّحمَنَ بِالغَیبِ.»[۱۵] ای پیغمبر! تو کسی را انذار می‌کنی که زنده باشد، از خداوند حساب ببرد و ذکر خدا را به لب داشته باشد، این انسان زنده است تو انسان زنده را انزار می‌کنی. “لِیُنذِرَ مَن کَانَ حَیَّا” تو کسی را انزار می‌کنی که زنده باشد “وَ یُحِق‌َّ القَولُ عَلَی‌الکَافِرین” یعنی کافرین مرده هستند، کافر مرده است، مؤمن زنده است این تقسیم‌بندی‌ها است.

     بعد امام‌سجاد(ع) در آن خطبه بسیار قراء اول صحیفه‌‌ سجادیه را شما بخوانید وقتی شروع می‌کند امام‌ سجاد سلام‌الله‌علیه در صحیفه‌ سجادیه را در همان صفحات اول در خطبه خود حمد خدا را می‌کند، می‌‌فرماید که “وَاَلحَمدُلِلَّهِ الَّذی لَو حَبَسَ عَن عِبَادِهِ مَعرِفَه‌ حَمدِهِ” یعنی معنی‌ آن این است یعنی خدا را شکر می‌کند می‌گوید اگر خداوند توفیق حمد و ستایش خود را به بندگان خود نمی‌داد “وَلَو کَانُوا کَذَلِکَ لَخَرَجُوا مِن حُدُودِ الاِنسَانِیَه اِلَی حَدِّ البَهیمِیَه”

    می‌فرماید: اگر خداوند توفیق حمد و ستایش خود را از بنده‌ای بگیرد آن بنده دیگر انسان نیست، او حیوان است از حد انسانیت سقوط می‌کند می‌شود حیوان، یعنی در تعریف امام سجاد(ع) برعکس این‌که در لسان فلاسفه مثلاً می‌گویند انسان حیوان ناطق است، انسان موجودی است زنده ناطق، امام می‌فرماید: انسان موجودی است حامد. انسان، فرق او با حیوان این است که انسان حمد خدا را می‌کند، ستایش پروردگار خود را می‌کند و اگر کسی ستایش پروردگار خود را نکند حیوان است. خب آقا، پس با این حساب تمام این غربی‌ها تمام این مردم دنیا که بسیاری از آن‌ها هم خداپرست نیستند و کافر هستند، حیوان هستند؟ بله حیوان هستند، شرایط آن فراهم باشد معلوم می‌شود. الان شرایط آن فراهم است، شرایط آن فراهم است که معلوم بشود حیوان چه کسی است، انسان چه کسی است؟ بمب‌گذاری کردند در کرمان، صدها نفر زخمی شدند مجروح شدند، ده‌ها نفر شهید شدند زن و بچه و این‌ها، فقط سی‌وپنج تا کشور محکوم کردند آن هم نه رئیس‌های در حد بالا، یکی وزیر خارجه، یکی هم نخست ‌وزیر، یکی هم مثلاً رئیس جمهور. این همه کشور هیچ‌کس محکوم نکرد چرا؟ چون بشریت امروز از حد انسانیت خارج شده است و در جلوی چشم مردم جهان نود روز است دارند زن و بچه‌ها کشته می‌شوند، بچه‌های بی‌گناه دارند کشته می‌شوند اصلاً این وجدان بشریت، حتی فکر نمی‌کند که اگر این بلا به سر بچه خود او بیاید، اصلاً این را نمی‌فهمد، بشریتی است که از حد انسانیت خارج شده است، بله، همین‌طور است ایمان وقتی نباشد این طوری است، این‌ها نتیجه بی‌ایمانی است نتیجه بی‌دینی است بعد همین‌ها می‌آیند در کشور ما جوان می‌گوید آقا! انسان لازم نیست دین داشته باشد خیلی‌ها هستند خوش ‌اخلاق هستند نماز هم نمی‌خوانند اعتقادی هم به خدا ندارند. که این را ما قبلا توضیح دادیم که چرا این‌ها این‌طوری هستند، می خواهند بی‌دینی و بی‌ایمانی را رواج بدهند در حالی که اگر دین نباشد اخلاق امکان ندارد بماند، امکان ندارد. هیچ انسان عاقلی اگر عقل داشته باشد بدون دین به ایمان نمی‌رسد، به اخلاق نمی‌رسد بدون دین، بدون ایمان به اخلاق نمی‌رسد. حالا یک مدتی ممکن است بگوید بله حالا منافعی اقتضا می‌کند با مردم خوش اخلاق باشیم مهربان باشیم ولی همیشه این‌طوری نیست. گاهی مواقع منافع به خطر می‌افتد اخلاق را زیر پا می‌گذارد چون فقط اعتقاد به خدا و اعتقاد به قیامت است که می‌تواند جلوی انسان را بگیرد و الّا اگر این نباشد بله گاهی مواقع انسان‌ها یک انسانیتی دارند وجدانی دارند که این هم به‌خاطر جوامع دینی و ادیان هست که حفظ شده و الّا اگر ادیان نبودند این‌ها هم حفظ نمی‌شدند و از بین می‌رفتند.

     علی‌ایها‌الحالا این‌ها را ما باید توجه داشته باشیم و ان‌شاءالله از خداوند می‌خواهیم که به نسل ما به جوانان ما آگاهی و معرفت بدهد و ما باید روی این مسائل حساس باشیم. الان من دو تا مثال زدم در این جلسات گاهی موقع‌ها این شبهات را جواب می‌دهیم، مطرح می‌کنیم جواب می‌دهیم شما باید مسلح باشید به این جواب‌ها، باید این اشکالات و شبهات را بدانید و مسلح باشید به‌ خاطر این‌که این افکار خیلی خطرناک است، عرض کردم یکی از آن هم همین‌ است که آقا تا زمانی که امام زمان نیاید هر حکومتی طاغوت است، این از آن حرف‌های بسیار کثیف و منحرف و شیطانی است. مسلمان‌ها و مؤمنین مؤظف هستند تا قیام امام زمان(ع) با ظلم مبارزه کنند، سعی کنند حکومت‌های اسلامی را تشکیل بدهند و حکومت‌های اسلامی سعی کنند روزبه‌روز اسلامی‌تر بشوند، سعی کنند روزبه‌روز بهتر بشوند، کامل‌تر بشوند و الّا مشکلات هست، مصیبت‌ها هست، مدیران نالایق هستند. گاهی مواقع بعضی گوشه و کنار اختلاسی ‌پیدا می‌شود اختلاس می‌کنند، خیانت می‌کنند ولی باید ایستاد و حکومت‌های مؤمنین، حکومتی که توسط مؤمنین سیاست‌ها، مدیریت‌ها و حاکمیت مؤمنین را باید روزبه‌روز در جوامع اسلامی بیشتر کنیم تا ان‌شاءالله زمینه برای ظهور فراهم بشود. و از خداوند متعال درخواست می‌کنیم خدایا! پروردگارا!

     “اَلَّلهُمَّ اجعَلَنی مِمَّن تَنتَصِرُ بِهِ لِدِینِکَ”

    خدایا من را از آن کسانی قرار بده که دین تو را یاری می‌کنیم

    “وَلَا تَستَبدِل بی غَیری”

    خدایا این توفیق را از من نگیر و به کسی دیگر بده، این توفیق را به ما بده که در راه دین تو و در راه تعظیم شعائر دین تو جزء یاران و بندگان خوب تو باشیم، جزء انصار دین تو و انصار ولیّ تو باشیم ان‌شاءالله. با صلواتی بر محمّد و آل محمّد.


    [۱] . سوره ابراهیم آیه ۷

    [۲] . سوره اسراء ایه ۷۰

    [۳] .سوره اعراف آیه ۱۷۹

    [۴] . نهج‌البلاغه، خطبه۳

    [۵] . سعدی

    [۶] . سعدی

    [۷] . سعدی

    [۸] . سعدی

    [۹] . سوره اعراف، آیه ۱۷۶

    [۱۰]. سوره اعراف،آیه۱۷۹

    [۱۱]. سوره انفال، آیه۵۵

    [۱۲]. ناصرخسرو

    [۱۳] . سوره انعام، آیه۱۰۸

    [۱۴] . سوره یس،آیه۷۰

    [۱۵] . سوره یس،آیه۱۱

  • ملاک شایستگی افراد از منظر قرآن

    ملاک شایستگی افراد از منظر قرآن

    ۲۱/۹/۱۴۰۲

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‏‌الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‏‌الله فی السموات و الارضین

    ملاک شایستگی افراد از منظر قرآن

    اهم موضوعاتی که در این مطلب به آن پرداخته شده است، عبارتند از:

    • معانی کلمه ولایت
    • مصادیق مهم ذکر
    • برخی از راه‌های شناخت اولیای الهی
    • تاثیر عشق به خداوند بر عالم ربانی
    • ملاک شایستگی افراد از منظر قرآن
    • تفاوت انسان محافظه‌کار و انسان انقلابی
    • انواع سنخیت

    معانی کلمه ولایت

    مبحث جلسات گذشته ما درباره مشخصات و ویژگی‌های علمای ربانی و اولیای خداوند بود. عرض کردیم کلمه ولایت، معانی متعددی را در برمی‌گیرد که عبارت است از تقرب، محبت، معرفت، شباهت و مهم‌تر از همه، وابستگی. شخصی که این خصوصیات را در پرتو ولایت ‌الهی به دست بیاورد، جزء اولیاء‌الله شده و این خصوصیات روزبه‌روز در او شدیدتر می‌شود. علمای ربانی به‌دلیل شدت ارتباط و شدت ذکر و یادی که نسبت ‌به خداوند بزرگ و آیات، نشانه‌ها، افعال و صفات الهی دارند، محبت و عشقشان به خداوند به‌مرور زمان بیشتر شده و درنتیجه ولایتشان بیشتر می‌شود.

    مصادیق مهم ذکر

    همانطور که قبلا عرض شد، علت این عشق و محبت و ولایت، ذکر است. ذکر مراتبی دارد که از ذکر زبانی شروع شده تا ذکر وجودی ادامه دارد.

    ذکر وجودی یعنی این‌که شخص، شبانه‌روز در خدمت تحقق اهداف الهی باشد. یکی از مصادیق مهم ذکر، بودن با بندگان خوب خداوند است، به اینصورت که انسان، در محفلی، مجلسی، انجمنی، کانونی و مرکزی با اولیای خداوند در راه تحقق اراده الهی، همکاری و فعالیت کند.

    یکی دیگر از مصادیق ذکر، دیدن اولیای خدا است، نگاه کردن به چهره مؤمن، یک مصداق ذکر است. همان‌طورکه قبلا عرض شد، نتیجه این ذکر، عشق و ولایت است، بنابراین انسان هر چه بیشتر، خداوند را ذکر کند، محبتش به خداوند بیشتر می‌شود و محبت که بیشتر شد، صفات، مصادیق و معانی زیبای ولایت در او تجلی و بروز می‌کند. وقتی عشق به خداوند ایجاد شود، نشانه‌ها و آثار آن در زندگی ولی خدا ظاهر می‌شود که ما این نشانه‌ها را در این جلسات، برخواهیم شمرد.

    برخی از راه‌های شناخت اولیای الهی

    یکی از مهم‌ترین راه‌های شناخت اولیای خدا این است که اهل علم و ولایت آن شخص را تأیید کنند. این صفاتی که در این ‌جلسات بیان می‌کنیم به‌سادگی نمی‌توانید در افراد ببینید مگر این‌که با آن‌ها زندگی کنید. زندگی نه به این معنا که ۲۴ ساعت همراه ایشان باشید، برای آن‌ها مزاحمت ایجاد کنید، مدام در خانه آن‌ها را بزنید و بخواهید با آنها ناهار و شام بخورید! زندگی یعنی اهداف و برنامه‌های او را شناخته و در تحقق اهداف او، خدمت به خداوند و خدمت به دین خداوند، همکار و یار او باشیم. این نوع زندگی کردن باعث می‌شود که ما شناخت پیدا کرده و بفهمیم که این شخص به چه درجه‌ای از ولایت رسیده است و به همان مقدار، با او رابطه ولایی برقرار کنیم. رابطه ولایی درجات دارد، مثلاً درمورد مرجع تقلید در حد بیان احکام است ولی درباره امام زمان علیهم‌السلام، در حد تقدیم جان و مال و هستی است و در این مورد، قید خاصی وجود ندارد و مطلق الهی است، یعنی انسان باید تمام هستی خود را در راه ظهور بزرگ‌ترین تجلی خدا بدهد. آیت‌الله‌العظمی (بزرگ‌ترین تجلی خدا)، اسم واقعی امام زمان است، این افرادی که به آن‌ها آیت‌الله‌العظمی می‌گوییم، به احترام امام زمان و به ‌دلیل غیبت ایشان است وگرنه آیت‌الله‌العظمی، یک نفر بیشتر نیست و آن‌هم امام زمان است. این ذکر، عشق و محبت می‌آورد.

    از آنجایی که برای شناخت عالم ربانی، زندگی کردن با آنها سخت است، تأیید علمای دیگر و افراد متخصص در این حوزه، کافی است. البته سنخیت خیلی مؤثر است که در ادامه آن را بررسی خواهیم کرد.

    تاثیر عشق به خداوند بر عالم ربانی

    یکی از آثار عشقی که در ولی خدا پیدا می‌شود این است که تمام هم‌وغم او تحقق اراده الهی است. اراده‌ی الهی این‌ است که جهان به شکلی درآید که همه خدا را بپرستند و عدالت، انسانیت و بهشت موعود در دنیا محقق شود، یعنی این دنیا به جایی برسد که بهشت شود هرچند بهشت محدود که بعد از آن، بهشت نامحدود در پیش باشد. یعنی کره زمین باید بهشت شود و این بهشت جز با حاکمیت صالحین و شایستگان، محقق نخواهد شد.

    ملاک شایستگی افراد از منظر قرآن

    در همه کشورها، به‌دنبال انتخاب شخص شایسته هستند منتها معیارهای شایستگی، متفاوت است. ازنظر انسان‌های گمراه، شایسته کسی است که مثلا وضع زندگی مادی افراد را بهبود بخشد یا مثلاً ایجاد امنیت کند یا مثلا آزادی‌های مختلف مانند آزادی‌های جنسی، همجنسگرایی، قمارخانه‌ها و … را فراهم کند! لذا در کشوری مثل آمریکا به قمارباز بزرگی مثل ترامپ رأی می‌دهند.

    اما قرآن درباره شایستگان می‌فرماید، شایستگان کسانی هستند که دنیا را به‌طرف بهشتی شدن و تحقق عدالت الهی پیش می‌برند و بهشت حقیقی، جز با حکومت اولیای خدا بدست نمی‌آید، انسان‌های پاک خودساخته‌ای که عاشق خدا هستند و این دنیا برایشان ارزشی ندارد بلکه دنیا را محلی می‌دانند که اراده خدا را در آن‌جا ظاهر کنند. از نظر قرآن، انسانی که عاشق خداوند است به‌دنبال فراهم کردن زمینه‌ای برای تحقق حکومت صالحان و شایستگانی است که خداوند آن‌ها را شایسته می‌داند نه افراد گمراه. انسان عاشق به‌دنبال شناخت و فراهم کردن خواسته معشوق خود و جلب رضایت او است. اگر شما به‌‎دنبال دسترسی به معشوق باشید ولی او ناراضی باشد، شما به دنبال خودتان هستید نه معشوق. انسان عاشق، قاعدتاً تا زمانی‌که به رضایت معشوق نرسد آرام نمی‌گیرد.

    تفاوت انسان محافظه‌کار و انسان انقلابی

    از جمله نشانه‌های ولی خدا این است که تا زمانی‌که مطلوب مورد نظر اتفاق نیفتد از وضعیت موجود راضی نیست. حتی اگر آجر به آجر کشورش از طلا، نقره و یاقوت باشد و غرق در تمام ثروت‌های دنیایی شوند تا زمانی‌که امام زمان و ولی خداوند در زمین حاکم نشده، راضی نیست و انتقاد می‌کند. عدم رضایت انسان انقلابی از وضع موجود نه به‌خاطر این‌ است که اوضاع را با حکومت‌های قبلی و کشورهای دیگر مقایسه می‌کند، بلکه اتفاقا از آنجا که دوران گذشته مانند دوران قاجار و پهلوی را دیده و کشو‌رهای دیگر را به‌لحاظ معنوی، عدالت و آزادی حقیقی می‌شناسد، در مقایسه با آنها می‌داند که اوضاع خیلی هم عالی است و یک موی این نظام را به صدها نظام دیگر نمی‌دهد اما وقتی‌که اوضاع را با حکومت امام زمان و ایده‌آل‌ها و آرمان‌های پاک شهدای بزرگ انقلاب، مقایسه می‌کند، می‌بیند که تا رسیدن به هدف، راه طولانی در پیش است و به همین دلیل، ناراحت است نه اینکه ضدانقلاب باشد یا تحت تأثیر گرانی، ناراحت باشد!

    بنابراین از آنجا که ولی خدا اهداف متعالی و دورنما را می‌بیند و آرزویش، تجلی خداوند و حاکمیت نور پروردگار در کل کره زمین است، «وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا» [۱]هیچگاه به وضع موجود راضی نیست و همواره طالب بهتر شدن اوضاع و شرایط است.

    این‌جا است که دو کلمه سیاسی محافظه‌کار و انقلابی، معنا پیدا می‌کند. برخی، محافظه‌کار هستند و برخی انقلابی. محافظه‌کار کسی است که فقط به‌خوبی‌های حال نگاه می‌کند، نقص‌ها را نمی‌بیند و می‌گوید همین‌هایی ‌که داریم، خوب است، البته این افراد، معمولاً کسانی هستند که به نان و نوایی رسیده‌اند و به همین دلیل می‌ترسند و اهل مبارزه نیستند و تسلیم هستند! می‌گویند همین‌که هست کافی است و هرچه شد شد، تسلیم شویم و به ذلت تن دهیم زیرا الان خوب است.

    اما انسان امام زمانی انقلابی، می‌گوید من راضی نیستم و مبارزه می‌کنم تا وضع بهتر شود و هیچ اشکالی نباید باشد و باید تمام موانعی که جلوی ظهور را گرفته از بین برود.

    اندر این ره می‌‌تراش و می‌‌خراش                         تا دم آخر دمی فارغ مباش‌‌ [۲]

    فرد انقلابی تا لحظه‌ای که به هدف برسد یک لحظه غافل نیست. می‌خروش، یعنی در راه خدا اعتراض کن، داد بزن، امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر کن و می‌خراش یعنی مبارزه کن، زندان برو و اذیت شو، جهاد کن، مبارزه کن و شهید شو.

    تا دم آخر دمی آخر بود                     که عنایت با تو صاحب‌ سِر بود

    یعنی تا جایی پیش می‌رود که ولی‌ّ خدا که هر حرفی می‌زند حرف خدا است و هر کاری می‌کند کار خدا است، بگوید من از او راضی است. در مورد شهید می‌گوید:

    تنها کجا دهد جان در گوشه بیابان                    دست بقیه‌الله زیر سر شهید است

    این مقام که انسان در موقع شهادت، دست بقیهالله بالای سر او باشد، واقعا مقام بالایی است. ما وقتی می‌خواهیم در حق کسی که به‌ ما لطفی کرده، دعایی ‌کنیم، می‌گوییم ان‌شاءالله خداوند به تو مثلاً تن سالم بدهد اما تن سالم به درد نمی‌خورد وقتی دل انسان خوش نباشد، بنابراین می‌گوییم ان‌شاءالله خداوند تن سالم و دل خوش بدهد اما تن سالم و دل خوش هم اگرچه خوب است ولی اگر انسان زود بمیرد به درد نمی‌خورد بنابراین می‌گوییم ان‌شاءالله خداوند، تن سالم و دل خوش و طول عمر بدهد اما اگر تن سالم و دل خوش و طول عمر بدهد ولی انسان عاقبت بخیر نشود به‌ درد نمی‌خورد، بنابراین می‌گوییم ان‌شاءالله خداوند تن‌ سالم، دل خوش، طول عمر و عاقبت‌ بخیری بدهد، این دعاها خیلی خوب است ولی بهتر از این دعاها این است که بگوییم ان‌شاءالله زمانی که از این دنیا می‌روی، ولیّ ‌خدا بگوید من از تو راضی هستم این حرف از هزار عاقبت ‌بخیری هم بهتر است. در اینصورت است که حتی اگر عمر آدم کوتاه باشد، تن او سالم نباشد یا دل او خوش نباشد باز هم انسان به جایی می‌رسد که رضایت الهی درباره او محقق می‌شود.

    بنابراین، انسان عاشق و ولی‌ّ خدا، به جهت عشق به‌ آخرت و تحقق اراده الهی، از وضعیت موجود راضی نیست و به همین دلیل، اهل انقلاب و مبارزه و تغییر است، محافظه‌ کار نبوده و نسبت به سرنوشت و تکامل جامعه و پیشرفت اسلام بی‌تفاوت نیست که این همان خواستگاه عرفان مقربین است.

    عرفان این نیست که فرد، گوشه‌ای بنشیند و ذکری بگوید و کاری هم با دنیا نداشته باشد، هرچند براساس تلقی بدی که سالیان سال در ذهن عوام و افراد بی‌سواد ایجاد شده است، خیال می‌کنند هر فردی با سیاست کار نداشته باشد، آدم خیلی خوبی است درصورتیکه باید بدانید هر فردی که با سیاست کاری ندارد جزو سپاه شیطان است، حتی اگر روی پیشانی او جای مهر باشد، حتی اگر صورت او مثل لوستر از نور بدرخشد، حتی اگر مرده را زنده کند. این فرد نه تنها در مسیر خدا نیست بلکه فریب خورده شیطان است، گمان نکنید همه افرادی که سرباز شیطان هستند، عرق‌خور و مشروب‌خور و دزد و جانی هستند، شیطان، سربازانی دارد که چهره‌های نورانی دارند، خیلی مهربان، اتو کشیده و خوش اخلاق هستند، حتی گاهی‌ مواقع، کرامت و معجزه‌های ظاهری می‌کنند.

    شیاطین، انواع و اقسام مختلفی دارند. انسان باید به‌دنبال عرفان حقیقی و سعادت دنیا و آخرت باشد نه اینکه خود را گول بزند و به اسم عرفان شادی کند همانند بعضی‌ها که به اسم عرفان شادی می‌کنند، دیوان حافظ می‌خوانند و گاهی مواقع در کنار خود، منقل و بافور و شراب هم دارند و خیال می‌کنند که عارف هستند و اعتقاد دارند از هر دلی به طرف خدا راهی است که این موارد از بازی‌های شیطان است.

    همین اتو کشیده‌ های نورانی در مقابل امیرالمؤمنین ایستادند، وقتی گفتند ابوموسی اشعری، امام علی (ع) را به شهادت رسانده، برخی می‌گفتند اشتباه می‌کنید، این‌ فرد، مرد خدا است، زاهد است، پول‌های زیادی در راه خدا خرج کرده است، بسیار اهل عبادت‌ است، نمازشب‌هایی بسیاری می‌خواند، روزها روزه می‌گیرد و … امکان ندارد این مرد در مقابل علی ایستاده باشد. این‌ها از فریب شیطان است زیرا مرد خدا دغدغه‌مند است و کوشش‌ می‌کند اراده الهی تجلی پیدا کند، اهل قیام، مبارزه و جهاد و درنتیجه انقلابی است و به قول مولوی، در این ره می‌خروشد و می‌خراشد، البته شیطان هم یارانی دارد که ظاهر آن‌ها همینطور است ولی باطن آن‌ها اینگونه نیست، لذا باید ملاک‌های شناخت اولیای خدا را دانست. البته، استفاده از نظر مؤمنین و‌ متخصصین، خیلی مؤثر است.

    انواع سنخیت

    انواع سنخیت عبارتند از کاذب ، واقعی و حقیقی که مشابه همان دسته‌بندی است که درباره عشق گفتیم. گاهی مواقع، سخنرانی یا صحبت یک ‌نفر خیلی به دل شما می‌نشیند یا مثلا از قیافه یا از طرز لباس‌ پوشیدن او خوشتان می‌آید یا صدای زیبایی دارد یا اشعار معنوی می‌خواند، این خوشایندی همان سنخیت است که البته این سنخیت اولیه، معمولاً کاذب است. سخن‌سرایان زیاد هستند. «وَالشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الغاوون»[۳] سخن‌سرا یعنی فردی که خوب سخن می‌گوید ولی ممکن است سخن خوب نگوید، این‌ها شعرا هستند و انسان به آن‌ها علاقه‌مند می‌شود اما این سنخیت اولیه اصلاً ملاک نیست، سنخیتی درست است که روح و ذات ما بتواند با یک نفر ارتباط برقرار کند و اگر ذات و روح ما ارتباط خوبی برقرار کرد، آن شخص جزء اولیاء خدا است «الأرواحُ جُنودٌ مُجَنَّدَهٌ ، فماتَعارَفَ مِنها ائتَلَفَ ، وما تَناکَرَ مِنها اختَلَفَ.» [۴] یعنی ارواح در عالم روح، سپاهیان صف کشیده‌ای هستند، بعد به این دنیا که می‌آیند گاهی‌ مواقع‌ بعضی به هم علاقه‌مند می‌شوند و دلیلش این است ‌که‌ در عالم ارواح، یعنی قبل از این‌که به این دنیا بیایند، سنخیتی بین آن‌ها بوده است. آن‌هایی که این‌جا با هم خوب می‌شوند آن‌جا با هم خوب بودند، آن‌هایی که این‌جا با هم بد می‌شوند آن‌جا با هم بد بودند.

    اینکه ما در این جلسات اصرار داریم خصوصاً در دو سه سال اول سیروسلوک، عقل باید حاکم باشد برای این است ‌که احساسات و عواطف اشتباه، ما را به سنخیت کاذب نرساند زیرا سنخیت‌های کاذب انسان‌ها را گمراه می‌کند.

    خانمی در فضای مجازی، دیوان حافظ و مولوی را حفظ است، از عرفان و عشق خدا حرف می‌زند ولی نه نماز می‌خواند و نه به دین و شریعت پایبند است، حتی گاهی هم با شریعت مخالفت می‌کند، چنین افرادی، شیطان هستند، این نوع دین‌ و عرفان خیلی راحت‌الحلقوم است و از طریق آنها انسان می‌تواند براحتی خود را فریب بدهد که بگوید من هم در راه هستم و من هم حال می‌کنم شاید هم حال کند اما این حال ادامه ندارد زیرا شب اول قبر این حال‌ها به درد انسان نمی‌خورد. شب اول قبر، شب اول نفس است. شب اول قیامت، شب اول روح است. حتی نماز، روزه و هرچیز دیگری در پرتو ولایت، ارزشمند است ولی بدون ولایت اگر شب‌ها تا صبح نماز خوانده باشید، همه روزهای سال، روزه گرفته باشید، فایده‌ای ندارد و مثل آن پاسپورتی است که مُهر نخورده است حالا هرچه‌قدر هم پول داشته باشید، فایده‌ای ندارد.

    سنخیت باید حقیقی باشد، سنخیت حقیقی به سلیقه‌های ظاهری مانند خوش صدایی، خوش سیمایی، سخنرانی دل‌نشین و … مربوط نمی‌شود. این‌جا است که می‌گوید: “اُنظُر اِلی مَن قال” ببین چه کسی این حرف را می‌زند زیرا شاید در ظاهر مثلا شعر مولوی یا حافظ می‌خواند ولی بدون این‌که شما بفهمید روح خود را به شما منتقل‌ می‌کند و روی شما اثر می‌گذارد زیرا وقتی کسی حرفی می‌زند فقط صدا نیست که از دهان او بیرون می‌آید بلکه روح هم هست، لذا فرمودند: “مَن اَصغی اِلی ناطِق فَقَد عَبَدَهُ فَاِن کانَ النَّاطِقُ عَنِ‌الله فَقَد عَبَدَاللَّهَ.”[۵] هر فردی که به یک سخنرانی گوش می‌کند، سخنران را عبادت می‌کند، لذا اگر سخنران از طرف خدا حرف می‌زند، این فرد خدا را عبادت می‌کند ولی اگر از طرف شیطان و نفس خود حرف می‌زند، شیطان را عبادت می‌کند.

    بنابراین باید مواظب باشید که حرف چه کسی را گوش می‌کنید و اول باید بررسی و تحقیق کنید که اصلاً این فرد از طرف خدا صحبت می‌کند یا بر اساس هوای نفس و بخاطر جذب فالوور و مشتری و بازار گرمی است.


    [۱] . آیه ۶۹ سوره زمر

    [۲] . (مثنوی مولانا)

    [۳] . سوره شعراء،آیه۲۲۴

    [۴] . کنزالعمال

    [۵] . تحف‌العقول ص۴۵۶

  • خطبه حضرت فاطمه زهرا (س) درباره غصب خلافت و دوری از ولایت

    خطبه حضرت فاطمه زهرا (س) درباره غصب خلافت و دوری از ولایت

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‏‌الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‌‏الله فی السموات و الارضین

    خطبه حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها درباره غصب خلافت و دوری از ولایت

    منسوب است به حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها که فرمودند: “صُبَّتْ علَیَّ مصَائِبُ لَوْ أَنَّهَا صُبَّتْ عَلَی الْأَیَّامِ صِرْنَ لَیَالِیَا” یعنی در این مدت کم، مصیبت‌ها و سختی‌هایی که بر من رسید، آن‌قدر سنگین بود که اگر این مصیبت‌ها بر روزها نازل می‌شد، شب تاریک می‌شدند. اینکه این مصیبت‌های زیاد چه هستند را قطعاً ما نمی‌توانیم درک کنیم زیرا هرچقدر انسان‌ها روحشان بزرگ‌تر شود و شخصیتشان در عالم هستی، گسترش پیدا کند مصیبت‌های انسان‌های معمولی اصلاً برایشان مصیبت و درد و سختی نیست و اینگونه مصیبت‌ها برایشان قابل تحمل است. اگر یک روح بزرگ جهانی مانند امیرالمؤمنین یا فاطمه زهرا سلام الله علیها گفته‌اند که ما اندوهگین و غمگین هستیم بدانید که این اندوه، برای ما قابل وصف و درک نیست و با تأمل در زندگی این‌ بزرگواران، می‌توان فهمید که این مصیبت‌هایی که بر ما حادث می‌شود، برای ایشان درد نیست. بنابراین، این مصیبت که حضرت بیان فرمودند باید مسئله بسیار مهمی باشد.

    در بین خطبه‌های نقل شده از ایشان، دو خطبه بسیار مهم است، یکی از اینها خطبه معروف فدکیه است که حضرت با بیان مسئله فدک، در دفاع از حق و ارث و میراث و اموال خودشان با خلیفه وقت، محاجه می‌کنند و خطبه‌ی دیگر ایشان، اشاره به مسئله غصب خلافت و دوری از ولایت دارد. از آنجایی‌که جلسات ما در کانون علم و دین، پیرامون بحث ولایت، اولیای الهی و شایسته‌سالاری (یعنی حکومت، مدیریت، زعامت و مرجعیت شایستگان و صالحان قرآنی و الهی) است، لازم است این خطبه را با دقت بخوانیم و ببینیم که حضرت درمورد انحراف از ولایت چه می‌گویند. حضرت، این خطبه را در بستر شهادت یعنی روزهای آخر عمرشان خوانده‌اند و سراسر خطبه اشاره به این دارد که اگر اولیای الهی که در رأس آن‌ها امیرالمؤمنین بود حذف شوند، چه مصیبت‌ها و خطرهایی بشریت را تهدید می‌کند. این خطبه شاید از این نظر از خطبه فدکیه بسیار مهم‌تر باشد.

    راوی این خطبه سویدبن بن غفله است. ایشان از تابعین و از یاران امیرالمؤمنین بوده‌ است و تا جایی که بنده تحقیق کرده‌ام؛ هم اهل سنت و هم اهل شیعه، ایشان را قبول دارند و روایت ایشان را قبول کرده‌اند. می‌فرماید در زمانی‌که حضرت در بستر بیماری بود و با همان بیماری هم از دنیا رحلت فرمودند، عده‌ای از زنان مدینه که همسران شخصیت‌های تراز اول و دوم و سوم مدینه بودند، به عیادت حضرت آمدند و از ایشان سؤال کردند که یا بنت رسول‌الله حالتان چطور است “کیف حالک” روزگار را چطور می‌گذرانید؟ “کیف‌اصبح” چگونه ایام را صبح کرده‌اید؟

    در این‌جا حضرت خطبه ای خواندند که ازنظر ادبی، بسیار غنی است، حضرت در این خطبه از این‌که ولایت به انحراف کشیده شده، خلافت غصب و افراد ناشایست جای افراد صالح را گرفته‌اند و از حوادث رخ داده شده در جامعه، صحبت می‌کنند. همانطور که می‌دانید که حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها، محدثه بود یعنی کسی که فرشتگان با او صحبت می‌کنند. براساس روایات دینی و تاریخی، بعد از پیامبر، جبرئیل به فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها نازل می‌شد و مطالبی را به ایشان وحی می‌کرد و ایشان آن‌ها را به امیرالمؤمنین ابلاغ می‌کرد و امیرالمؤمنین آن‌ها را می‌نوشت، کتاب جامعه فاطمی نیز درهمین ‌رابطه نوشته‌شده است. جبرئیل حوادثی را که قرار است تا قیامت و ظهور آخرین ولی الهی، خاتم الاولیاء امام زمان علیه‌السلام اتفاق بیفتد، برای فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها نقل کرده‌اند. بنابراین ایشان می‌دانستند که چه حوادث تلخ و جریانات وحشتناکی، قرار است بر امت اسلامی پیش آید. همه این حوادث، نتیجه انحرافی بود که امت اسلامی از مسئله ولایت داشت و اگر می‌بینید که فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها قیام می‌کند، در مقابل خلفا می‌ایستد و آن حماسه پرشکوه را می‌آفریند برای این است که او می‌دانست که چه اتفاقاتی قرار است بیفتد و از همه حوادث آگاهی داشتند. واقعه حره را می‌دید که می‌آیند و مدینه شهر پیغمبر را غارت می‌کنند، زن‌ها را بر دشمنان حلال می‌کنند و حوادث بسیار فجیع و تلخ در مدینه اتفاق میفتد، ماجرای کربلا و همین‌طور ماجراهایی که یکی پس‌از دیگری بر سر امت اسلامی می‌آید، حتی حمله مغول و جنگ‌هایی که بین کشورهای اسلامی رخ می‌دهد، قتل عام‌هایی که توسط مغول و چنگیز و تیمور می‌شود، جنگ جهانی اول، جنگ جهانی دوم، مسئله فلسطین که الان هست، جنگ ایران و … همه این‌ها توسط جبرئیل به‌صورت وحی بر حضرت فاطمه القا می‌شد و حضرت همه این وقایع را می‌دید و می‌دانست و تمام همِّ ایشان این بود که جلوی این اتفاقات را بگیرد و می‌فرمود اگر خلافت به مسیر اصلی خودش برگردد بشریت نجات پیدا می‌کنند و وقتی‌که موفق نشد، زجر کشید و مرگش را از خداوند خواست. الان یک مادر را در فلسطین می‌بینید که فرزندش را از زیر آوار بیرون می‌آورد ولی تمام رنج این مادرها را فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها دید و دردکشید زیرا روح وقتی بزرگ باشد درد دیگران را مثل خود آن‌ها احساس می‌کند، بنابراین حق است که می‌فرماید: “صُبَّتْ علَیَّ مصَائِبُ لَوْ أَنَّهَا صُبَّتْ عَلَی الْأَیَّامِ صِرْنَ لَیَالِیَا” اگر این مصیبت‌ها بر روزها می‌رسید این روزها تاریک می‌شد.

    و خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل

    بنده به دلیل محدودیت زمان، به بیان ترجمه این خطبه، اکتفا می‌کنم. حضرت به‌ زنان مدینه فرمود: به خدا سوگند صبح کردم در حالی‌ که نسبت به دنیای شما بی‌میل و از مردان شما ناراحت هستم. آنان را از دهان خویش به دور افکندم (یعنی مانند آب دهانی که انسان بیرون می‌اندازد مردان شما را بیرون انداختم) و بعد از شناخت حال آن‌ها از آن‌ها متنفر شدم. چه زشت است کندی شمشیرها و سستی بعد از تلاش و سر بر سنگ خارا زدن و شکاف نیزه‌ها و فساد آراء و عقاید و انحراف انگیزه‌ها. (یعنی به چه انحرافی رسیدید؟ شماها کسانی بودید که برپای رکاب رسول‌الله تا مرز شهادت پیش می‌رفتید، اکنون به کجا رسیدید؟)

    و چه زشت است ذخیره‌ها و اعمالی که پیش فرستادند، خداوند بر آنان خشم گرفته و در عذاب جاودانه خواهند ماند. بدون شک مسئولیت این عمل به عهده ایشان بود و سنگینی آن به دوش‌ آن‌ها و ننگ و عار آن دامن‌گیر آن‌ها می‌گردد مانند کسی که بینی او بریده و زخمی شده است و دست و پای او قطع شده است و به دور از رحمت الهی خواهد بود. وای بر آنان! چگونه خلافت را از مواضع ثابت و بنیان‌های نبوت و ارشاد و محل هبوط جبرئیل و آگاهانِ به‌ امور دین و دنیا دور ساختند؟ آگاه باشید که این ضرر و خسران بزرگی است.

    چه عیبی از علی‌(ع) گرفتند؟ به خدا سوگند عیب او شمشیر برّان او در راه خدا بود. عیب او بی‌اعتنایی او به دنیا و بی‌اعتنایی او به مرگ بود. شجاعت او و شدت برخورد او و عقوبت دردناک و غضب او در راه‌ رضای الهی بود. جرم علی این بود«ما نَقِمُوا مِنهُم اِلّا اَن یُومِنُوا بِالَّلهِ العَزیز الحَمید» [۱] به‌خدا سوگند اگر از راه روشن به دور رفته و از پذیرش طریق مستقیم کناره می‌گرفتند آنان را به سوی آن آورده و بر آن وا ‌می‌داشت. (یعنی حضرت می‌فرمایند اگر علی (ع) بود هیچ ‌وقت نمی‌گذاشت جامعه به‌طرف انحراف برود و به سادگی با یک مدیریت نرم می‌توانست جامعه را از انحراف حفظ کند) و به سهولت راه ‌راست را به آن‌ها نشان می‌داد و این شتر را سالم به مقصد می‌رساند (یعنی اهداف یک جامعه‌ را به سادگی و به راحتی محقق می‌کرد) به‌طوری که راهبرِ خود را دچار زحمت نکند، سوارهای خود را ملول نکند و آنان را به آبشخور (یعنی سعادت ابدی) می‌رساند، که آب آن فراوان و از آن لبریز باشد و هرگز کِدر نگردد و ایشان را از آن‌جا سیراب بیرون می‌آورد و در پنهان و آشکار برای آن‌ها ناصح بود. اگر او در محل خلافت‌ می‌نشست هرگز ثروت دنیوی برای خود قرار نمی‌داد و از آن بهره فراوانی بر‌نمی‌داشت. (همین سوید بن غَفله کسی است که می‌گوید من دیدم امیرالمؤمنین یک تکه‌ نان جو خشک را می‌شکند و به آب می‌زند و می‌خورد. به فضه گفتم که شما شرم نمی‌کنید برای این پیرمرد یک نان تازه بیاورید!؟ فضه خادمه می‌گوید من خادم هستم، هرچه به من بگویند من می‌آورم خود ایشان به من دستور داده است و من به غیر از این نمی‌توانم کار دیگری انجام دهم. بعد سوید می‌گوید به امیرالمؤمنین گفتم آقا مگر این غذای یک پیرمرد است؟ امیرالمؤمنین گفت جان من فدای آن کسی که سه روز غذای درست و حسابی نخورد (پیامبر را می‌فرمود). الگوی این بزرگواران اینگونه بوده است، می‌فرماید که از دنیا بهره‌ای نمی‌خواستم جز به ‌اندازه فرو نشاندن تشنگی و رفع گرسنگی و علی به ایشان می‌شناساند تا بین زاهد و دنیاپرست، راست‌گو و دروغ‌گو تشخیص دهند. قرآن می‌‌فرماید «وَلَو اَنَّ اَهلَ‌ القری آمَنوا.»[۲] و اگر ملت‌ها ایمان آورده و تقوا پیشه کنند برکات آسمان و زمین را بر آنان فرو می‌ریختیم، و لکن آیات الهی را تکذیب کردند و از این رو آنان را در برابر آن‌چه انجام دادند گرفتار ساختیم و کسانی‌که از این گروه ستم نمودند نتایج زشتی کار آن‌ها به زودی دامن‌گیر آن‌ها شده و هرگز بر ما غالب و پیروز نخواهند شد.) آگاه باش! بیا و بشنو! هرچه زندگی کنی، روزگار عجایبی را به تو نشان خواهد داد و اگر تعجب کنی گفتار این‌ها تعجب‌آور است. ای کاش می‌دانستند به چه پناه‌گاهی پناه برده‌اند و به کدام ستون تکیه داده‌اند، به کدام فرزندانی تجاوز کرده‌اند، چه بد رهبر و دوستی را انتخاب کرده‌اند و برای ستمکاران بد انتخابی است. (ولی‌ خدا کنار را گذاشتند و افراد ناسالم را آوردند.)

    به خدا سوگند به‌جای پرهای بزرگ روی بالِ ‌دم را انتخاب و به‌جای پشت، دُم را برگزیدند. ( حضرت می‌فرماید این‌ها به‌جای این‌که پشت پرنده‌ای که آنها را به سعادت می‌رساند بنشینند، روی دُم آن نشستند که سقوط خواهند کرد، نتیجه کسی‌که ولیِّ‌ خدا را حذف کند این‌گونه است.)

    ذلیل گردد قومی که می‌پندارد با این اعمال کار خوبی انجام داده است، بدانید که این‌ها فاسد هستند اما خود نمی‌دانند. وای بر این‌ها، آیا کسی‌که هدایت یافته سزاوار پیروی است یا کسی‌که هدایت نیافته و نیازمند هدایت است. وای برشما! چگونه حکم می‌کنید؟ به جان خودم سوگند نطفه این فساد بسته شد. (این‌جا اوج ناامیدی حضرت زهرا است که دیگر نمی‌تواند کاری کند برای همین در این‌جا از خدا آرزوی مرگ خود را می‌کند و می‌فرماید به جان خودم سوگند نطفه این فساد بسته شد، در انتظار باشید تا این مرض فساد در پیکر جامعه منتشر شود. یعنی حضرت هشدار می‌دهد که وقتی ولی‌ّ خدا را حذف کردید ببینید در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد، تاریخ و مسیر تاریخ عوض شد و به سوی جنگ‌ها، کشتارها و ظلم‌ها رفته و خواهد رفت.)

    آن‌گاه شیر خون تازه و زهری هلاک کننده بدوشید، در این‌جا است که ره‌پیمایان راه باطل، زیان‌کار شده و آیندگان عاقبت اعمال گذشتگان را درمی‌یابند. آن‌گاه جان شما با دنیای شما و قلب شما با فتنه‌ها آرام گیرد و بشارت باد شما را به شمشیرهای کشیده و حمله متجاوز ستمکار و به هرج‌ومرج عمومی و استبداد زورگویان که حقوق شما را اندک داده و اجتماع شما را به وسیله شمشیرهای خود درو خواهند کرد. (حضرت همه پیش‌بینی‌های آینده را بیان می‌کنند. پس حسرت بر شما باد که کار شما به کجا می‌رسد، آیا من می‌توانم شما را به کاری وادارم که از آن روی گردانیدید.)

    در ادامه سوید بن ‌غفله می‌فرماید که زنان بلند شدند و با حالت ناراحتی و گریه‌کنان به خانه‌های خود رفتند و به شوهران‌ خود گفتند ما امروز به زیارت دختر رسول‌الله رفتیم و این سخنان را گفت. ولی با این وجود هم این مردان نادان پیغام دادند که یا فاطمه! ما نمی‌دانستیم و خبر نداشتیم و با ابوبکر بیعت کردیم، اگر زودتر به ما می‌گفتند این کار را نمی‌کردیم.

    ولی فاطمه زهرا (س) فرمود که کار از کار گذشته و دیگر کاری نمی‌توان کرد و این‌ها را به خدا واگذار کرد و بر سر مردم مدینه و مسلمان‌ها و جامعه اسلامی آمد آن چیزی که هنوز که هنوز است دارد می‌آید و بنده به‌ شما می‌گویم بدانید تا زمانی که جامعه اسلامی به‌ ولایت اولیاء برنگردد این فتنه‌ها تمام شدنی نخواهد بود. ان‌شاءالله اسرائیل و استکبار جهانی نابود می‌شوند اما تا زمانی‌ که ولایت اولیاء الهی برنگردد چند صباحی نمی‌گذرد دوباره می‌آیند و این اتفاقات همچنان ادامه خواهد داشت.

    از خداوند متعال می‌خواهیم که ما را در مسیر شناخت ولایت و شناخت اولیاء، صالحان و شایستگان راهنمایی کند، دست ما را بگیرد و ما را در دنیا و آخرت از این مسیر دور نکند..


    [۱] . سوره بروج،آیه ۷

    [۲] . سوره اعراف، آیه ۹۶