برچسب: علم و دین

  • ۰۲/۰۳/۱۴۰۲

    ۰۲/۰۳/۱۴۰۲

    اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‏‌الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی اللّه علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‌الله فی السموات و الارضین

    اهم موضوعاتی که در این مطلب به آن پرداخته شده است، عبارتند از:

    • آب نیسان
    • پاسخ به یک شبهه درباره حکم زن ناشزه در قرآن
    • توضیح شبهه از باب “جدال بالّتی هی احسن”
    • توضیح شبهه از باب “موعظه حسنه”
    • توضیح شبهه از باب “حکمت”
    • روش قرآن در تربیت مرد ناشز و زن ناشزه

    توضیح روایت درباره آب نیسان

    سوالی پرسیده شده که آیا روایت موضوع آب نیسان صحیح است یا خیر؟ عرض می‌شود که نیسان جزء ماه‌های سریانی (رومی) و هم‌زمان با ماه آوریل مسیحیان و تقریباً دهه سوم ماه فروردین است. بهار فصلی است که پیامبر فرموده اند از آب ربیع استفاده کنید، هوا خوب است و آثار طبیعت هنوز زنده هستند، روایتی که در این مورد نقل شده، بسیار ضعیف بوده و راویان آن‌هم ضعیف هستند. این روایت در کتاب‌ها و آثار متقدمین نیست و شاید در قرن پنجم و ششم در کتاب‌ها پیدا شده‌ است. اما علمای ما مانند مرحوم مجلسی و علامه حلی در کتاب‌هایشان نقل کرده‌اند، متن و سند روایت خیلی قابل استناد نیست که آب نیسان آب شِفا است، نوشته‌شده است که اگر کسی این آب را بیاشامد، از تمام بیماری‌ها نجات پیدا می‌کند، عقل و ذهنش خوب می‌شود و خداوند به او برکت می‌دهد! آثار بسیار عجیب‌ ‌وغریبی نوشته‌اند که بعضی از آن‌ها اصلاً ارتباطی به آب ندارد، مثلاً نوشته‌اند که زندانی‌ با خوردن این آب، آزاد می‌شوند که طبیعتاً حرف معنادار و درستی نیست، محتوا و سند آن‌هم قوی نبوده و خیلی قابل استناد نیست.

    اما در اصل مسئله که باران بهار، باران بسیار پرخاصیتی است، شکی نیست. هم قرآن می‌فرماید و هم از نظر علمی، باران آب مقطر است و رسوبات آن کم‌تر است و البته در روایات هم گفته شده است که قبل‌از این‌که به زمین برسد ظرف تمیزی تهیه کنید و آیات قرآن را بر روی آن بخوانید و آن را بیاشامید، زیرا آثار بسیار خوبی دارد که منطقی است و خیلی غیرمنطقی به نظر نمی آید. هرچند از نظر کسانی که بخواهند از جنبه علمی به متن روایت نگاه کنند، یک مقدار بعید و غیر قابل‌قبول است. اما به طور کلی کار خوبی است که انسان بتواند آب باران، آن‌هم آب باران در فصل بهار را البته نه آب تهران که تماماً دود و گازوئیل است، بلکه آبی که در طبیعت و هوای تمیز باشد که درواقع آب مقطر است، رسوبات ندارد و بسیار خوب است، استفاده کند، هرچند نباید این موضوع را صددرصد رد و یا صددرصد آن را قبول کنیم. در مفاتیح الجنان هم آمده‌ که خیلی معتبر نیست ولی خیلی هم بعید نیست. آب خوبی است که  انسان می‌تواند آن را تهیه کند و به نیت شفا آیات را بخواند و بیاشامد و ان‌شاءالله برای سلامتی او خوب است.

    پاسخ به یک شبهه درباره حکم زن ناشزه در قرآن

    مسئله دیگری که مطرح شده، این است که چرا خداوند در قرآن گفته که زن‌هایتان را بزنید، این سوالی است که امروزه به‌عنوان شبهه مطرح می‌کنند. آیا همچین چیزی در قرآن هست؟! در قرآن می‌فرماید: “وَ اللَّاتِی تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ” یعنی اگر زن‌ها ناشزه شدند یا به عبارتی کارهای خلاف انجام دادند، اول آن‌ها را نصیحت کنید، سپس با آن‌ها قهر کنید و از آن‌ها دوری کنید و بعد در مرحله سوم آن‌ها را بزنید. این معنی ظاهر آیه است که  اهل دنیا و بی دین‌ها آن را به‌عنوان یک شبهه آورده‌اند، هرچند شبهاتی که اهل دنیا مطرح می‌کنند، فقط برای اشکال گرفتن است و برای فهم نیست و اگر صد دلیل هم بیاورید، آن‌ها قبول نمی‌کنند زیرا اهل دنیا اهل ایمان و فکر نیستند، اما به هر حال بنده از سه منظر و در سه مرحله این مسئله را بیان کنم تا اگر برای کسی سوال بود، بتوانید برایش توضیح دهید، یک مرحله از باب “جدال بالّتی هی احسن”، یک مرحله از باب “موعظه حسنه” و یک مرحله از باب “حکمت”، پاسخ این مسئله را می‌دهیم.

    توضیح شبهه از باب “جدال بالّتی هی احسن

    مرحله اول یا باب “جدال بالّتی هی احسن”، این است که ما بر حسب این باب، بنده خداوند هستیم و تعبد داریم بطوری که خداوند هرچه بگوید ما اطاعت می‌کنیم و می‌دانیم هرچند سرِ یک آیه و یا یک حکمت و یک حکم را ندانیم، باید از آن اطاعت کنیم و لزومی ندارد که ما تمام اسرار قرآن را بدانیم بلکه ما مأمور به عبادت هستیم. از این سخت‌تر هم زمانی است که وقتی کسی بنده‌ی خدا شد و درجات بندگی را طی کرد، به مقاماتی می‌رسد، مانند مقام امام حسین(ع) که جان خودش را در راه خدا داد یا مثل حضرت ابراهیم که حاضر است به‌خاطر خداوند فرزندش را در بیابان بی‌آب و علف رها کند و یا مانند حضرت اسماعیل که در راه خدا حاضر است ذبح شود. این رمزی است بین خداوند ‌و بندگانش که تسلیم ا‌‌و هستند و از او به یک اشارت، از ما به سر دویدن. در واقع ما حتی اگر راز یک حکمی را نفهمیدیم باید مطیع باشیم تا زمانی که ان‌شاءالله اسرار احکام الهی را بفهمیم. بنابراین ما باید در مقابل احکام الهی تعبد داشته باشیم، البته باید سعی کنیم اسرار را بفهمیم و فهم اسرار در این است که  مطالعات همه‌جانبه در ابعاد مختلف داشته باشیم

    توضیح شبهه از باب “موعظه حسنه

    بر اساس مرحله دو یا “موعظه حسنه” باید عرض کنم که ما نمی‌توانیم احکام الهی را بصورت مجرد و جدای از سایر دستورات دینی بررسی کنیم و بگوییم که این حکم، حکم خوبی است یا حکم بدی است! احکام الهی در کنار هم جواب می‌دهند و در کنار هم سازنده هستند، یعنی خداوند از ما خواسته است تمام احکام را اجرا کنیم و وقتی تمام احکام را اجرا کردیم، این احکام جنبه معقولیت پیدا می‌کند و در زندگی، مسائل و آینده و آخرت ما آثار خوبی ظاهر می‌شود، در غیر اینصورت اگر ما بخواهیم فقط یک حکم را بگیریم و بر روی آن حکم بحث کنیم، ممکن است به حقیقت و حکمت‌های احکام و مصالح الهی نرسیم. خداوند یک سری دستورات و احکامی دارد که اگر همه این‌ها با هم در جامعه اجرا شود، نتایج خوبی خواهد داشت ولی اگر یکی از آن‌ها اجرا شود و سایر این احکام اجرا نشود، این حکم قابل اجرا نبوده و نتایج خوبی هم نخواهد داشت، درست مثل این که یک نفر پیش پزشک برود و پزشک به او چند دستور بدهد ولی او فقط یک دستور پزشک را انجام دهد و بقیه دستورات را انجام ندهد و بعد هم که نتیجه نگرفت، بگوید این پزشک، پزشک خوبی نیست! شما این فرد را کم‌عقل نمی‌دانید؟ به او نمی‌خندید و نمی‌گویید که این پزشک چند دستور داده است و تو باید همه آن‌ها را با هم اجرا می‌کردی تا نتیجه بگیری و این‌که یکی را انجام داده ای و بقیه را انجام نداده ای و نتیجه نگرفته ای، اشکال از خود شما است نه پزشک؟

    احکام اسلامی هم به‌همین صورت است، ما باید به همه آن‌ها نگاه کنیم و به همه آن‌ها عمل کنیم. وقتی‌که تمام احکام اجرا شد و به آن‌ها عمل شد، این احکام جواب می‌دهند و بسیاری از این احکام عملاً تعطیل می‌شود، مثلاً شما اگر احکام اسلامی را در مورد رفتار با اُسرا درست انجام دهید کلاً بردگی از بین می‌رود ولی اگر دستورات اسلامی اجرا نشود، بردگی همیشه خواهد بود فقط شکلش عوض می‌شود، الان بردگی مانند سابق نیست بلکه به‌صورت بسیار فجیع‌تر و بدتر از بردگی‌های قدیم وجود دارد مثلاً الان در جوامع مختلف، دختران و زنان را به‌صورت برده می‌فروشند و برای مردان عیاش، گناهکار و خوش‌گذران استفاده می‌کنند، همین الان در جامعه خود ما هم وجود دارد، گاهی مواقع هم اتفاق می‌افتد که مثلاً دختری دزدیده می‌شود، به بردگی گرفته می‌شود و از او استفاده‌های بسیار نامشروع و خطرناکی می‌شود و یک عمر اسیر دست مردان عیاش، خوش‌گذران و شهوت‌ران قرار می‌گیرد. زمان طاغوت هم به‌همین صورت بود، در یک سری مراکز، دختران فقیر را می‌دزدیدند و یا از روستاها به آن مراکز می‌رفتند و خود را برده جنسی مردها می‌کردند که هنوز هم وجود دارد. ولی اگر دستورات اسلام درست انجام شود، بردگی با تمام اشکال خودش از بین خواهد رفت. حال اگر دستورات انجام نشد، طبیعتا بردگی خواهد بود و اسلام هم برای آن دستوراتی خواهد داشت که ما قبلاً در مورد بردگی صحبت کرده ایم.

    ممکن است شما بگویید در اسلام چگونه باید مواد ‌مخدر مصرف کنیم؟ خب این حرف، قطعا حرف بی‌اساسی است، اسلام باید برنامه‌ریزی کند که شما آلوده به مواد مخدر نشوید، نه این‌که اگر آلوده شدید، بگویید که ما چگونه باید مثلاً مواد‌ مخدر را استفاده بکنیم؟ دستورات اسلام طوری است که از بسیاری از ظلم‌ و ستم‌هایی که به‌ زنان، مردان، کودکان، دختران، پسران، کارگران و طبقات مختلف مردم می‌شود، جلوگیری می‌کند. اگر دستورات اسلام دقیق انجام بشود، اسلام جلوی این‌ ظلم‌ها را می‌گیرد و این‌ ظلم‌ها ریشه‌کن می‌شود. یا مثلاً ممکن است بپرسید که اسلام برای سرطان، ایدز یا کرونا چه دارویی دارد؟ این‌ موارد بیماری‌هایی است که زمان ظهور اسلام نبوده، آیا اسلام برای این‌ها دستور دارد؟ جواب این سوالات را براساس موعظه حسنه بیان می کنیم که بله اسلام دستوراتی داده که اگر کسی آن دستورات را انجام بدهد اصلاً بیمار نمی‌شود، در اصطلاح، طب ‌اسلام طب پیشگیری است و طب درمانی نیست، زیرا بیماری‌ها و درمان ها  بر اساس شرایط مختلف جوامع پیش می‌آید و یا از جوامع غیر اسلامی وارد جامعه اسلامی می‌شود.

    نقل شده است که یک طبیب مسیحی به مدینه آمد، بعد از مدتی خدمت پیامبر اسلام رسید و عرض کرد که من کم‌تر در این شهر می‌بینم که مردم مریض بشوند، اگر هم مریض بشوند، اکثراً کسانی هستند که مسلمان نیستند، شما چه کرده‌اید که مسلمان‌ها کمتر مریض می‌شوند؟ پیامبر فرمود که ما آیه‌ای در قرآن داریم که مسلمان‌ها آن‌ را انجام می‌دهند و برای همین مریضی‌ آن‌ها خیلی کم است، آن آیه این است که «کُلُوا وَاشرَبُوا وَلَا تُسرِفُوا.»[۱]یعنی تا گرسنه نشدید غذا نخورید و قبل از سیر شدن، دست از غذا بکشید و لقمه‌های خود را با طمأنینه بجویید، این دستورات اسلامی خیلی اثر دارد. بسیاری از بیماری‌ها مانند چربی ‌خون، غلظت خون، قند، مشکلات معده، مشکلات عصبی، نتیجه پرخوری است. بسیاری از علما را‌ می‌بینید که این دستورات را رعایت می‌کنند و عمرهای طولانی دارند، بسیاری از دستورات اسلام طب پیشگیری است، این دستورهم همین‌طور، یعنی اگر دستورات اسلام انجام شود، اصلاً زن‌ها ناشزه و مردها ناشز نمی‌شوند که کار به آن‌جا کشیده شود که مثلاً بخواهند بزنند یا ازین قبیل تنبیهات را به کار ببرند.

    توضیح شبهه از باب “حکمت”

    حال اگر مثلا جامعه ای آلوده به مواد مخدر شد یا دچار بیماری شد، آیا اسلام دستوری دارد؟ بله  در این شرایط هم اسلام دستوراتی دارد که براساس‌ حکمت است، یعنی در این‌ شرایط، ورود اولیاء‌ خدا لازم است، باید اولیاء‌ خدا وارد بشوند و دستور بدهند که چه باید کرد. اولیاء خدا می‌دانند چه‌کار انجام دهند.

    بنده یک داستانی را بیان کنم، یکی از اولیاء خدا در یکی از جوامع و در جایی با یک عده جوان‌های معتاد و آلوده به مواد‌مخدر روبه‌رو شد، با آن‌ها صحبت کرد و آن‌ها را ارشاد کرد که باید بطرف خدا رفته و راه خدا را طی کنید، آن‌ها گفتند از ما گذشته است و ما یک عمر است که هروئین، ماری‌جوانا و انواع و اقسام مواد مخدر خطرناک را مصرف می‌کنیم، ایشان فرمود که شما هم می‌توانید. گفتند چه‌کار کنیم؟ فرمود می‌توانید با همین موادی که می‌کشید ثواب ببرید، گفتند الله‌ اکبر! این حرف غلطی است، هیچ عالمی این حرف را نمی‌زند که ما مواد بکشیم و ثواب ببریم. فرمود که شما می‌توانید مواد و هروئین بکشید‌ و پاداش ببرید. اگر شما هروئینی که می‌کشید زیر نظر من باشد من تضمین می‌کنم که شما به بهشت بروید و از مواد‌ کشیدن خود ثواب ببرید. پرسیدند ما چگونه زیر نظر شما باشیم؟ فرمود شما باید فقط روزی یک مرتبه راس ساعت پنج بعد‌از‌ظهر موارد را مصرف کنید و قبل و بعد از آن دیگر نکشید، نباید این‌طوری باشد که هر زمان دلتان خواست، مصرف کنید. گفتند کاری ندارد ما روزی یک‌ مرتبه می‌کشیم و این را هم می‌گذاریم راس ساعت پنج، فرمود چون زیر نظر من و طبق دستور من مواد می‌کشید، من تضمین می‌کنم خدا به شما پاداش بدهد و ثواب ببرید.‌ بعد از یک مدت فرمود شما اگر الان مثلاً یک‌ سیر می‌کشید، هفته‌ای یک‌ گرم از میزان آن کم کنید و به این ترتیب مصرف این‌ها را در طول یک‌سال کم کرد و در کنار آن، برای آن‌ها دعا کرد، زیرا دعا خیلی اثر دارد مخصوصا دعای اولیاء خدا و به آن‌ها آموزش سیروسلوک، معارف دینی و عرفان داد طوریکه آن‌ها عاشق و سیروسلوک شدند، وقتی عاشق سیروسلوک شدند و این دستورات را انجام دادند، به مرور کلاً ترک کردند و بعضی از آن‌ها به درجات بالایی از سیروسلوک رسیدند.

    پس ببینید یک عالم‌ ربانی می‌داند چگونه افراد را هدایت کنند و در بحث حکمت کاری می‌کند که آدم معمولی این کار را نمی‌تواند انجام دهد. یعنی اگر شما الان نزد هر عالمی بگویید ما می‌توانیم مواد‌ مخدر بکشیم و ثواب ببریم، دوتا فحش به شما می‌دهد و می‌گوید دیوانه شدید! درست است؟ پیش هر کس بروید همین را می‌گوید، چون او موظف است حکم را بگوید و این‌جا حکمی ندارد، بلکه یک کار تربیتی زیر نظر یک حکیم و یک عالم‌ ربانی است.

    روش قرآن در تربیت مرد ناشز و زن ناشزه

    حال برگردیم به موضوع خودمان و آیه مورد بحث را تفسیر کنیم. عرض شد در معنی آیه آمده است که زنان ناشزه را نصیحت کنید و بزنید. اولاً قبل از این، آیه در مورد مردان ناشز هم صحبت می‌کند، اما در مورد زن‌ها است که خیلی مسئله انگیز است “فَعظوهُنَّ” اول آن‌ها را نصیحت کنید «وَاهجُروهُنَّ فی المَضَاجِع»[۲] سپس با آن‌ها قهر کنید و بعد آن‌ها را بزنید، از معنی آیه و همین سه‌ مطلب معلوم می‌شود، خداوند می‌خواهد بگوید که تربیت یک زن ناشزه و زنی که رفتارهای خلاف دارد، حال هر نوع رفتار خلافی، یک روند و جریانی دارد و این‌طور نیست که فقط سه راه داشته باشد که اول نصیحت، بعد قهر و بعد کتک. قرآن می‌خواهد بگوید مراحلی دارد. مراحل، یعنی شما باید ببیند یک کسی ‌که کار خلافی می‌کند در چه مرحله‌ای است، سه‌ نمونه‌ آن را می‌گوید ولی می‌تواند غیر از این‌ها هم باشد، یعنی راه‌های اصلاح افراد متعدد است ” الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق”. آیه می‌خواهد بگوید مراحلی دارد و شما باید دنبال مراحل باشید. گاهی مواقع ممکن است به یک معتاد بگویید بکِش، گاهی مواقع ممکن است حرف دیگری بزنید، باید حکیمانه و عاقلانه و با بررسی راه‌ها ببینید که چگونه می‌توان یک انسان خلافکار را به راه آورد. خداوند در این آیه از قرآن می‌خواهد بگوید که  اول راه‌های ساده و خوب را انتخاب کنید، هرچند گاهی مواقع کار به جایی می‌رسد که جز زدن راه دیگری نیست. برای مردها هم همین‌طور است، این‌طوری نیست که مردها را فقط باید نصیحت کرد تا خوب بشوند، مردها هم گاهی مواقع لازم است شلاق بخورند و حتی بعضی مواقع هم لازم است اعدام بشوند! یعنی مجازات به این‌ بستگی دارد از چه راهی برویم که بهترین نتیجه را بگیریم. قرآن می‌خواهد بگوید این سیر را در نظر داشته باشید، از طرفی، ضرب در قرآن فقط به معنای زدن نیست که ما مثلاً در گوش او یا یک مشت به صورت او و پای چشم او بزنیم. ضرب در قرآن معانی مختلفی دارد مثلاً یکی از معانی آن ضرب‌المثل است، قرآن می‌گوید: «وَیَضرِبُ‌ الله الامثال»[۳] خدا مَثَل می‌زند، مَثَل می‌زند یعنی با مشت می‌زند صورت مَثَل؟ نه، پس این نشان‌دهنده این‌ است که ضرب معانی مختلفی دارد. یا مثلاً می‌گوید” و یَضربونَ فی الارض»[۴] شما مسافرت می‌روید، در هر آیه باید ببینید معنی آن چیست؟ یکی از معانی دیگر ضرب همان کاری است که حضرت ‌ایوب کرد، حضرت ‌‌ایوب متعهد شده بود که با چوب نی به همسر خود، صد ضربه بزند و بعد به خداوند عرض کرد که من چگونه به این عهد خود وفا کنم؟ خداوند فرمود که صد شاخه برگ خیزران را بردار و به بدن او بکش، همین کشیدن هم ضرب است یعنی ناز کردن هم از نظر قرآن یک ضر‌ب است. مثلاً روی سر فرزند یا همسر خود دست بکشید این‌ها همه ضرب است، چون قرآن ضرب را به معانی مختلف آورده است. وقتی که این آیه نازل شد، پیامبر فرمود اگر یک‌ موقعی کار به جایی رسید که راه‌ تربیت یک زن خطاکار جز زدن نیست، باز هم شرایطی دارد، اولاً باید همسرِ او بزند، دقت کنید، اجازه نمی‌دهد برادر، پدر، پسر او یا حتی قانون و قاضی بزند، می‌گوید همسر او باید بزند. این خیلی خوب است، یعنی دو نفر که آن‌قدر به هم محرم هستند که می‌توانند تمام بدن هم‌دیگر را ببینند، فقط اجازه دارند. البته به مرد می‌گوید بزن و نمی‌گوید زن بزند، زیرا اگر زن بخواهد مرد را بزند کلا اساس مدیریت خانواده به هم می‌ریزد. مرد را می‌توانند بخوابانند تا قاضی شلاق بزند. یک مرد اگر کار خلافی بکند، قاضی شلاق می‌زند ولی در مورد زن می‌گویند که اولویت با این است که همسر او بزند، البته این‌جا بین علما اختلاف هست ولی این بیان از بعضی از مدارک برمی‌آید. مرد هم اگر بخواهد بزند، باید طوری بزند که قرمز نشود و دیه به او تعلق نگیرد، بنابراین راه مخالفت با زن خلافکار را خداوند این‌گونه حکم کرده است. این‌ها همان حکمت احکام الهی است. با توجه به این موارد، خداوند می‌فرماید گاهی هیچ راهی جز زدن نیست، ولی شرایط زدن را طوری قرار می‌دهد که بسیار انسانی، حکیمانه و عقلایی است. بنابراین استناد به این آیه و در نظر گرفتن معانی وحشیانه برای آن، جز نشان مرض قلبی نیست و کسانی که «قلوبِهُم مَرَضٌ»[۵] هستند، این آیه را وسیله‌ای برای ایجاد شک و شبهه در دل جوانان قرار می‌دهند.

    بنابراین ما در سه مرحله، موضوع مورد بحث را توضیح دادیم، هر چند باز هم جای بحث دارد که ان‌شاءالله خود شما بیشتر مطالعه کنید.


    [۱] . سوره اعراف،آیه۳۱

    [۲] . سوره نساء، آیه۳۴

    [۳] . سوره ابراهیم، آیه۲۵

    [۴] . سوره مزمل،آیه۲۰

    [۵] . سوره بقره، آیه۱۰

  • خطرناک‌ترین بیماری فکری و فرهنگی (سخنرانی ۲۶ اردیبهشت)

    خطرناک‌ترین بیماری فکری و فرهنگی (سخنرانی ۲۶ اردیبهشت)

    خطرناک‌ترین بیماری فکری و فرهنگی

    بِسْمِ اللَّه‏‌الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی اللّه علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‌الله فی السموات و الارضین

    اهم موضوعاتی که در این مطلب به آن اشاره شده است:

    • خطرناک‌ترین بیماری فکری و فرهنگی
    • ارزش و جایگاه یقین
    • مختصری از زندگی‌نامه و شجره امام صادق (ع)
    • دستور و تاکید خاص خداوند برای پیامبر (ص)
    • درجه بالاتر از تقوا

    خطرناک‌ترین بیماری فکری و فرهنگی

    به مناسبت سالروز شهادت بنیان‌گذار مذهب جعفری و اسلام ناب محمدی، امام صادق(ع) و با توجه به این‌که جامعه امروز ما نیازمند فهم، درک، ایمان و یقین به معارف اهل‌بیت علیهم‌السلام است، چند روایت از این امام بزرگوار تقدیم شما خواهم کرد.

    بنده امروز در جایی سخنرانی داشتم و در آن‌جا عرض کردم که جامعه ما دچار بیماری بسیار خطرناکی است که از کرونا، ایدز، سرطان و بیماری‌هایی که در گذشته‌ نه چندان دور سابقه‌ای نداشته و در سال‌های اخیر بوجود آمده و کشتار زیادی راه انداخته، خطرناک‌تر است و آن یک نوع بیماری فکری و فرهنگی به نام “شک و تردید” است که خصوصاً در جوامع اسلامی و کشور ما بوجود آمده است. شک ‌و تردید انسان را به درجه حیوانیت تنزل می‌دهد، اگر به یاد داشته باشید در جلسات قبل، چند نمونه از آیات قرآن که توصیفی از زندگی حیوانی و پست را داشتند، عرض کردم. خداوند در قرآن مجید می‌فرماید «الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ»[۱] یعنی آن‌هایی که به خدا و آخرت ایمان نمی‌آورند، در شک ‌و تردید هستند و همان‌طوری‌که قبلا عرض شد «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لَا یَعْقِلُونَ»[۲] یعنی کسانی که به خداوند ایمان نمی‌آورند بدترین موجودات و بدترین جنبندگان هستند. همچنین در جایی دیگر میفرماید: «أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ»[۳] و «بَلْ هُمْ أَضَلُّ»[۴] یعنی این‌ها بدترین جنبندگان هستند ‌و در جایی می‌فرماید “الَّذِینَ لا یَعْقِلُون” اینها تعقل ندارند و خصوصیاتشان این است که در شک و شبهه هستند. «بَلِ ادَّارَکَ عِلْمُهُمْ فِی الْآخِرَهِ بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْها بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ»[۵] یعنی این‌ها توجهی به دنیای بعد نداشته، اهداف ابدی ندارند و فقط در حیات حیوانی زندگی می‌کنند و نسبت‌ به زندگی‌های بعد از این دنیا در شک هستند. این‌ها کور هستند: بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ.

    اکنون این بیماری در جامعه رشد بسیار خطرناکی داشته و همچنان در حال رشد بسیار سریعی است، بعد از انقلاب، ۲۵۰ هزار سرباز شیطانی آماده و مسلح شدند تا با پخش شک و شبهه و ایجاد تردید نسبت‌ به مبانی دین با اسلام در بیفتند و در طول این چهل سال شبانه‌روز کار کردند و حتی با شناسنامه‌هایی که اسامی اسلامی داشت نه با اسامی که مسیحی یا یهودی یا کافر باشد و در لباس مسلمان و لباس شیعه، کار کردند. اینان سربازان پیاده‌نظام دجال‌ها و ماهواره‌ها و شیطان‌پرستان خارج از کشور هستند و برای آن‌ها کار می‌کنند. متأسفانه مدیران جامعه ما به هر دلیلی نتوانستند در این جنگ موفق و پیروز شوند و اگر کاری هم شده‌ به مدد همین قرآن و مکتب اهل‌بیت و جلسات روضه و سینه‌زنی‌ برای ائمه بوده است. متأسفانه ما دچار کم‌کاری و کار بی‌کیفیت شده‌ایم، ان‌شاءالله خداوند کمک کند و امام زمان عنایت کند تا ما مسئولیت خودمان را بشناسیم و بیش‌ از پیش کار کنیم. آن‌ها با ایجاد شک و شبهه، بسیاری از جوانان و فرزندان ما را ربودند و این پدیده‌هایی که شما در جامعه از بی‌دینی، بی‌غیرتی و بدحجابی می‌بینید، نتیجه تلاش‌های آن‌ها و کم‌کاری‌های ما است. امام صادق(ع) در مسئله ایجاد یقین و مبارزه با شک و بی‌ایمانی و ضعف در ایمان، روایات بسیار جالب و متعددی دارند که اگر توفیق باشد، بنده امشب چند نمونه را خدمت شما عرض خواهم کرد.

    ارزش و جایگاه یقین

    همان‌طور که می‌دانید، هدف ما در جلسات کانون علم‌ و‌ دین حرکت در مدار و صراط یقین است. این‌که در دفترچه‌های رشد که شما باید آن را پر کنید، گفته شده است که هدف سیروسلوک در کانون علم و دین رسیدن به یقین است، درواقع مبارزه با همین جریان شک‌گرایی و بی‌ایمانی است. امام صادق (ع) می‌فرماید: اَلْیَقِینُ یُوصِلُ اَلْعَبْدَ إِلَى کُلِّ حَالٍ سَنِیٍّ وَ مَقَامٍ عَجِیبٍ [۶]

    جابرجُعفی، یکی از یاران امام صادق (ع) است، ایشان از اصحاب و یاران و صاحبان سِر امام صادق(ع) است. در جامعه‌ی آن زمان، سوالات و شبهات زیادی مطرح بود و امام در پاسخ و رفع آنها حقی زیادی به گردن جامعه شیعه و اسلام و مسلمانان و تمام ادیان آسمانی دارند، دقیقا همانطور که اگر امام حسین(ع) نبود، انسانیت هم نبود، هرچند ما معمولاً می‌گوییم که امام حسین (ع) اسلام را نجات داد، اما اگر ایشان نبود کلا انسانیت، اخلاق و نه تنها دین اسلام بلکه تمام ادیان از بین می‌رفتند و امام حسین(ع)، مکتب سیاسی، اجتماعی و بُعد حاکمیت اسلامی را نجات دادند، همین کوشش توسط امام صادق (ع) ادامه داشت. امام صادق(ع) شاگردان بیشماری که در تاریخ، عددشان به چهارهزار نفر می‌رسد و افراد مختلف، از ادیان و مذاهب مختلف و حتی از کفار و افراد غیرمعتقد بودند و از کسانی هستند که از امام صادق (ع) روایت‌گری کرده‌اند یعنی در تاریخ علم و فرهنگ “قال الصادق” گفته‌اند و از عظمت امام صادق (ع) یاد کرده‌اند، تربیت کرده‌اند و با این کار در تمام عمر خود، بعد معرفتی و بعد محتوایی – فرهنگی اسلام را نجات دادند. خیلی‌ها به ایشان پیشنهاد می‌کردند که قیام کنید زیرا الان بنی‌امیه ضعیف شده‌ و در حال از بین رفتن است، حرکت کنید و تشکیل حکومت دهید‌. ایشان در پاسخ به نامه‌ای که ابومسلم‌خراسانی برای ایشان نوشته بودند، فرمودند: که نه تو یار ما هستی و نه زمان، زمانِ حرکت ما است و نامه‌ای دیگر از طرف ابوسلمه ‌خلال به دست ایشان رسید که امام را به قیام دعوت کرده بودند؛ امام نامه ایشان را پاره کردند و هیچگونه حرکت سیاسی نکردند زیرا هدفشان این بود که اسلام محتوایی یا به عبارتی محتوای فکری، فرهنگی و نظام فلسفی و کلامی و فقهی اسلام را حفظ کنند و حفظ هم کردند و به برکت تلاش ایشان، اسلام و دین الهی و حتی شیعه نیز حفظ شد‌.

    مختصری از زندگی‌نامه و شجره امام صادق (ع)

    قبل از ادامه سخن پیرامون روایات، لازم به ذکر است که امام صادق (ع) به شیخ الائمه معروف هستند یعنی در میان ائمه (ع)، هیچ‌کس به اندازه امام صادق عمر نکرده است، البته عمر ایشان هم کوتاه بود، ۶۸ سال و در بعضی از تواریخ آمده ۶۵ سال عمر کرده‌اند. ما اوایل انقلاب یک سری فرمولها و محاسبات تقویمی پیدا کرده بودیم و با آنها روی شأن نزول قرآن و این‌که قرآن در طول تاریخ چگونه نازل شده است، کار می‌کردیم. فرمولی توسط استاد نجوم خودمان پیدا کرده بودیم و از روی آن حساب می‌کردیم، تاریخ را خیلی دقیق بدست آورده بودیم و می‌توانستیم هر روز را از آن نظر که چه جایگاهی ازنظر تقویمی داشت، محاسبه کنیم، یکی از کارهایی که کردیم این بود که تاریخ تولد امام صادق(ع) را به دست آوردیم، هفده ربیع‌الاول که تولد امام صادق است، به یک تاریخ در سال ۱۸۰ و روز جمعه بود‌ه و به یک تاریخ دیگر هم که گفته‌اند سال ۱۸۳ که در آن سال هفده ربیع روز جمعه نبوده و روز چهارشنبه یا پنجشنبه بوده است. بنابراین هفده ربیعی که روز جمعه بوده است همان سال ۱۸۰ هجری قمری است که بعضی از علمای شیعه آن را مشخص کرده‌اند. بنابراین عمر امام صادق(ع) از سال ۱۸۰ تا سال دویست و چهل و هشت که تاریخ شهادت ایشان است، ۶۸ سال می‌شود.

    امام صادق(ع) از طرف مادرشان ام‌فروه فرزند قاسم بن‌محمدبن‌ابی‌بکر به ابی‌بکر می‌رسند. بعضی‌ها شبهه ایجاد کرده‌اند که مگر شما نمی‌گویید که ائمه ما باید از طرف پدر و مادر، طهارت ولادت داشته باشند! باید عرض کنم که از طرف مادری، امام صادق(ع) به حضرت ابوطالب و عبدالمطلب می‌رسند. ام‌فروه که مادر امام صادق(ع) است، فرزند قاسم بن محمدبن‌ابی‌بکر، محمدبن‌ابی‌بکر فرزند ابوبکر و اسماء‌بنت‌عمیس است. ( لازم به ذکر است، اینکه می‌گویند اسماء در تولد امام حسین قنداقه‌ی امام حسین را گرفت ظاهراً غلط است. آن اسماء که در تولد امام حسین(ع) بود این اسماء نبوده است؛ چون این اسماء در آن زمان در حبشه و جزء مهاجرین حبشه بوده‌ است).

    اسماء‌بنت‌عمیس، کسی است که از یاران و صاحبان سِر فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها است، ایشان همسر جعفر بن‌ابی‌طالب فرزند ابوطالب و برادر بسیار جلیل‌القدر و بزرگوار امیرالمؤمنین، از قهرمانان و مسلمانان و مؤمنان بسیار درجه بالا است، یعنی تالی‌تلو امیرالمؤمنین است و کسی است که به همراه همسرش اسماءبنت‌عمیس جز اولین کسانی بودند که در اوایل اسلام در خانه ابن‌اَلقم ایمان آوردند و بعد به دستور پیامبر به حبشه مهاجرت کردند و سپس در سال هفتم به مدینه برگشتند و در مدینه به پیامبر پیوستند، پیامبر فرمودند: من نمی‌دانم از این‌که در خیبر پیروز شدیم شاد باشم یا از این‌که جعفربن‌ابی‌طالب با همسرش اسماء برگشتند، خوشحال باشم. آن‌ها از یاران نزدیک پیامبر بوده‌اند تا اینکه در سال نهم در جنگ موته، جعفربن‌ابی‌طالب یکی از فرماندهانی بود که شهید شد و پیامبر خبر داد که جفت دستانش در جنگ قطع شد و با دستان بریده مانند اباالفضل‌العباس که در رکاب برادرش امام حسین شهید شد، ایشان هم که برادر امیرالمؤمنین بود، تا آخرین لحظه جنگید و شهید شد.

    پیامبر(ص) خبر دادند که خداوند و جبرئیل به من خبر دادند که جعفر که دو دست او قطع شده، با دو بال در میان اهل بهشت حرکت می‌کند، به ایشان، جعفر طیار گفته‌اند و نماز جعفر طیار که در مفاتیح‌ها نوشته شده، هدیه‌ای است که از طرف خداوند، از‌ طرف جبرئیل به‌نام جعفر طیار داده شده است. این نماز، بسیار سفارش شده و بسیار حاجت‌ دهنده است و مستحب ‌است در روزهای جمعه و هر وقت که انسان‌ حاجتی دارد، خوانده شود، بزرگان همیشه با این نماز حوائج‌ خود را می‌گرفتند.

    همانطور که عرض شد جعفر طیار در جنگ موته شهید شد، اسماء‌بنت‌عُمیس با دو فرزند از او تنها ماند، در میان مسلمان‌ها ابوبکر به خواستگاری آمد و از ایشان خواستگاری کرد و تا سال یازدهم که پیامبر بود، در خانه ابوبکر بود، دو ‌سال بعد از رحلت پیامبر و کودتای‌ ثقیفه که ابوبکر خلیفه شد هم همسر ابوبکر بود و از او فرزندی به‌نام محمد آورد، بعد از کودتای ثقیفه، اسماء‌بنت‌عُمیس با اینکه در خانه ابوبکر بود ولی از مخالفین ابوبکر بود و از کسانی بود که به خانه امیرالمؤمنین رفت‌ و آمد می‌کرد و از محارم و اسرار سِرّ فاطمه ‌زهرا بود. این بانو، شخصیت بسیار بزرگی بود و از مؤمنان و شخصیت‌های اولیه اسلام بود و به‌خاطر تربیتی که در خانه جعفرابن‌ابیطالب داشت، شدیداً به فاطمه‌ زهرا و پیامبر عشق داشت و او در‌ واقع نماینده‌ای بود که از جان امیرالمؤمنین محافظت می‌کرد، حتی یک‌بار، یا اویس قرنی یا فرزندش محمدابن‌ابی‌بکر را فرستاد و گفت برو و به امیرالمؤمنین بگو که یا علی «إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ.» [۷]

    این آیه قرآن در مورد مؤمن آل‌فرعون است، مؤمن آل ‌فرعون کسی بود که در خانه فرعون به حضرت موسی پیغام داد که ای موسی این‌ها می‌خواهند تو را بکشند و او باعث شد که موسی فرار کرد و به مدیَن رفت. این بانو هم مانند همین آیه را برای امیرالمؤمنین فرستاد که یا علی مواظب باش که اصحاب ‌ثقیفه می‌خواهند تو را ترور کنند و خبر را به امیرالمؤمنین رساند و اینگونه نقش ایمانی خود را در خانه ابوبکر اجرا می‌کرد. دو سال بعد ابوبکر از دنیا رفت و مجددا اسماء با فرزندان یتیم، بدون همسر شد و این‌بار یک فرزند دیگر به‌نام محمدابن‌ابی‌بکر که فرزند ابوبکر بود به فرزندان او اضافه شد. حضرت فاطمه ‌زهرا همان سال اول بعد از رحلت پیامبر از دنیا رفتند و به شهادت رسیدند، دو سال بعد، یعنی سال سوم که ابوبکر از دنیا رفت و اسماء دوباره بیوه شد و سه فرزند یتیم داشت، امیرالمؤمنین به خواستگاری او آمد و او را به همسری گرفت و اسماء‌بنت‌عُمیس همسر امیرالمؤمنین شد. محمدابن‌ابی‌بکر وعبدالله‌جعفر فرزند جعفر که بعدها همسر حضرت‌ زینب شد و عون فرزند دیگر او، یتیم‌هایی بودند که زیر نظر اسماء و امیرالمؤمنین تربیت شدند. کار به جایی رسید که همین محمدابن‌ابی‌بکر از حواریّون و یاران خاص امیرالمؤمنین و از قهرمانان جنگ صفین و جمل شد و بعد هم به توطئه معاویه با وضع فجیعی به شهادت رسید، بطوریکه برای آزار دادن امیرالمؤمنین، بدن مقدس او را در شکم یک الاغی گذاشتند و آتش زدند، امیرالمؤمنین محمدابن‌ابی‌بکر را خیلی دوست داشت و در شهادت او به عزا نشست.

    آمده است در جنگ جمل وقتی‌ که امام علی (ع) فرمودند شتر را از پا بیندازید، شتر را انداختند و محمل افتاد، از آنجاییکه عایشه دختر ابوبکر و بنابراین خواهر محمدابن‌‌ابی‌بکر بود، امیرالمؤمنین بلافاصله به محمدابن‌ابی‌بکر فرمود که برو و خواهر خود را دریاب، به این دلیل که اگر خدایی ناکرده دست یک نامحرمی به او بخورد، دوباره این‌ها یک پیراهن عثمان، علم می‌کنند. محمدابن‌ابی‌بکر آمد و دست کرد در داخل محمل تا عایشه را بیرون بکشد، عایشه صدا زد که به داد حرم و ناموس پیامبر برسید که دارند جسارت می‌کنند، صدا زد که داد نزن، من محمد برادرت هستم! این‌جا نقل شده است که تا این را گفت، از آنجاییکه عایشه از او ناراحت بود که چرا تو که برادر من هستی، در سپاه امیرالمؤمنین می‌جنگی؟ به او گفت: ای خبیث‌ابن‌الطیب! تو خبیثی، پدرت ابوبکر طیب بود. نقل شده که همان‌جا محمدابن‌‌ابی‌بکر به او گفت: به من بگو طیب‌ابن‌الخبیث، من طیب هستم. شعری منسوب به ایشان است که به خاطر ماجرای ثقیفه، خطاب به پدر خود می‌گوید:

    “یا ابانا قد وجدنا ما صلح‏

    ای‌ پدر ما آن‌چه را که صالح بود و صلاح بود فهمیدیم و شناختیم

    “خاب من انت ابوه و افتضح‏ “

    تو افتضاح کردی، چرا این کار را کردی؟

    انما اخرجنى منک الذى‏، اخرج الدر من الماء الملح‏

    خدا من را از تو به‌وجود آورد آن خدایی که دُرّ را از آب شور در می‌آورد، مروارید را از آب شور در می‌آورد.

    امیرالمؤمنین فرمود: “محمدابن‌ابی‌بکر اِبنی” یعنی محمدابن‌ابی‌بکر فرزند من است، “مِن صُلب ابابکر” ، میفرماید این روحی است که در عالم ارواح از من تولید شده ولی از پشت و صلب ابوبکر خارج شده است.

    محمدابن‌ابی‌بکر شخص عظیم‌القدر، جلیل‌القدر و جلیل‌المقام هست و فرزندی به نام قاسم دارد، این قاسم دختری دارد به نام فاطمه یا اُم‌ّفَروه که همسر امام‌ باقر و مادر امام ‌صادق(ع) و دختر اسماءبنت‌عُمیسِ جلیل‌القدر است.

    دستور و تاکید خاص خداوند برای پیامبر (ص)

    اکنون به روایت برگردیم. امام‌ صادق(ع) به جابرجوفی (جابرجوفی شخصیتی بود که چندین هزار روایت‌ خاص و اسرار علمی خاصی را که امام‌ صادق به هر کسی نمی‌گفت به او گفته بود.) می‌فرماید که یَا اَخَا جوف! ای جابرجوفی آن چیزی که تو باید به‌ آن‌ برسی یقین است.

    یقین همان موضوع سیروسلوک ما است. خداوند از مقام یقین به عنوان مقامِ خاص پیامبر خود یاد می‌کند. گاهی افراد می‌گویند، خداوند چرا ما را خلق کرد؟ می‌گوییم خدا ما را خلق کرد که به تکامل برسیم، کامل بشویم و به بهشت برویم و به درجات معنوی بهشتی برسیم، ولی خداوند به پیامبر می‌فرماید: «وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ.»[۸]  خداوند برای پیامبر و محبوب ازلی خود، یقین را در نظر گرفته است و به پیامبر می‌فرماید تو باید به یقین برسی. دستور و تاکید خاص و از اوجب‌ واجبات برای پیامبر اسلام این است که به یقین برسد، ” وَاعبُد رَبَّکَ ” آن‌قدر عبادت کن تا ” یَاتِیکَ الیَقین ” به یقین برسی. یقین مقام بسیار بالایی است که خداوند تاکید می‌کند، پیامبر باید این مسیر را طی کند. یقین، علم‌الیقین، عین‌الیقین، حق‌الیقین، چهار مرحله یقین است، حق‌الیقین مرحله‌ای است که از آن به فناء ‌فی‌‌الله، لقاءللَّه و فنایء فی‌الله و تقرب به عرش‌ الهی، یاد می‌شود.

    خطرناک‌ترین بیماری فکری و فرهنگی

    درجه بالاتر از تقوا

    اگرچه در قرآن، مکررا از اسلام، ایمان و تقوا صحبت شده، با این وجود امام صادق (ع) می‌فرماید که “اِن الایمان اَفضلُ مِنَ الاسلام، و اِن الیقین افضل من الایمان”و ما مِن شیء اَعَزَّ مِن الیقین”[۹] هیچ چیز و هیچ مقامی از یقین بالاتر نیست. شما این همه در قرآن نگاه می‌کنید اِتَّقُوالله اِتَّقُوالله درباره متقین وَالعَاقِبَهُ لِلمُتَّقین، یا امیرالمؤمنین در نهج‌البلاغه با تاکیدات موکّد، سفارش به تقوا می‌کند، در خطبه متقین می‌بینیم که چه مقاماتی برای اهل تقوا می‌گوید، امام‌ صادق(ع) می‌فرماید: از تقوا بالاتر، یقین است که گوهر و جواهر کمیاب در عالم است. در یک روایتی می‌فرماید “اَلْإِسْلَامُ دَرَجَهٌ وَ الْإِیمَانُ عَلَی الْإِسْلَامِ دَرَجَهٌ وَ الْیقِینُ عَلَی الْإِیمَانِ دَرَجَهٌ وَ مَا أُوتِی النَّاسُ أَقَلَّ مِنَ الْیقِینِ. تُحَفُ العُقُول عَن آلِ الرُّسولِ«(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ) »[۱۰] یعنی این درجه‌‌بندی را می‌فرمایند که بالاتر از اسلام، ایمان است، بالاتر از ایمان، تقوا است و بالاتر از آن یقین است و هیچ چیزی در بین مردم از یقین کمتر تقسیم نشده ولی از طرفی هیچ نعمتی در عالم نیست که به پای یقین برسد و یقین مقام و منزلتی است که شما باید در آن سیروسلوک کنید. سپس امام در یک روایت این موضوع را به خوبی روشن می‌کند، می‌فرماید “الیَقینُ یُوصِلُ العَبدَ إلى کُلِّ حالٍ سَنِیٍّ و مَقامٍ عَجیب.”[۱۱] یعنی یقین، انسان را به مقام‌های بالا و عجیبی می‌رساند، آن مقام‌ عجیب چیست؟ در بعضی روایات آمده که حضرت مسیح (س) با حواریّون به جایی می‌رفتند، در مسیر به دریاچه‌ای رسیدند، بسم‌الله گفتند و روی آب راه رفتند، حواریون هم یکی‌ یکی بسم‌الله گفتند و روی آب راه رفتند. یکی از حواریون یک ذره شک کرد که چگونه من بسم‌الله می‌گویم و از روی آب عبور می‌کنم!؟ فرو رفت، حضرت مسیح دست او را گرفت و او را بالا کشید و گفت: یقین تو ضعیف است، این روایت را نزد نبی‌ مکرم اسلام خواندند، فرمود که بله عیسی روی آب راه می‌رفت و در جایی هست که پیامبر می‌فرماید “لَو زادَ یَقینُهُ لَمَشى فی الهَواءِ، کانَ یَمشی علَى الماءِ.” یعنی اگر یقین حضرت ‌مسیح بیشتر بود، با همین جسم خود، می‌توانست روی آسمان‌ها نیز راه برود. این روایت نشان می‌دهد که پیامبر می‌خواهد بگوید که حضرت مسیح هم با آن عظمت خود که مؤید به روح‌القدس بود و آیتی بود برای جهانیان، می‌توانست بالاتر برود و یقین او قابل ترقی بود. همین روایت را امام‌ صادق(ع) به ما می‌فرماید ‌که “الیَقینُ یُوصِلُ العَبدَ إلى کُلِّ حالٍ سَنِیٍّ و مَقامٍ عَجیبٍ” یعنی یقین، انسان را به بالاترین مقام‌ها و مقام‌های عجیبی می‌رساند.

    ما در این مجلس و در این جلسات از خداوند متعال این را می‌خواهیم ‌و دنبال این آرزو هستیم که خداوند ایمان ما را زیاد کند و بالاتر از ایمان، یقین ما را زیاد کند و این، همان چیزی است که جامعه و جوانان ما به آن احتیاج دارند. اکنون شک‌‌ و شبهه جوانان ما، جامعه ما را هدف گرفته است، از خداوند متعال می‌خواهیم که در این راه به همه ما توفیق بدهد تا ان‌شاءالله با هم‌نشینی با کسانی که هم‌طریق ما و سالک راه طریقت هستند و با ذکر گفتن، چله ‌گرفتن و خدمت که از عوامل رشد یقین هستند، بتوانیم در این عنصر شریف و لطیف یعنی یقین رشد کرده و ارتقاء پیدا کنیم.

    هرکه خواهد هم‌نشینی خدا  تا نشیند در حضور اولیاء [۱۲]


    [۱] . سوره توبه آیه ۴۵

    [۲] .  سوره انفال آیه ۲۲

    [۳] .  سوره اعراف آیه ۱۷۹

    [۴] . سوره اعراف آیه ۱۷۹

    [۵] . سوره نمل آیه ۶۶

    [۶] . مصباح الشریعه ج ۱، ص ۱۷۷

    [۷] .  سوره قصص،آیه ۲۰

    [۸] . سوره حجر،آیه۹۹

    [۹] . الکافی ج۱ ص۵۱

    [۱۰] . ج ۱، ص ۳۵۸

    [۱۱] . بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج۷۰، ص۱۷۹، ح۴۵

    [۱۲] . (مولوی)

    خطرناک‌ترین بیماری فکری و فرهنگی

  • رویکرد شیطان در مواجهه با افراد در مسیر سیر و سلوک

    رویکرد شیطان در مواجهه با افراد در مسیر سیر و سلوک

    اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‏‌الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی اللّه علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‌الله فی السموات و الارضین

    اهم موضوعاتی که در این مطلب به آن اشاره شده است:

    • جایگاه تعلیم و تعلم در سیر و سلوک عرفانی
    • مراحل عضویت در کانون علم و دین
    • علامت و نشانه‌های رشد در هر یک از مراحل یقین
    • یکی از نشانه‌های موفقیت فرد در در سیر و سلوک عرفانی
    • رویکرد شیطان در مواجهه با افراد در مسیر سیر و سلوک
    • تفاوت مومن و کافر در برخورد با مشکلات

    جایگاه تعلیم و تعلم در سیر و سلوک عرفانی

    به مناسبت روز معلم، نکته‌ای را یادآوری می‌کنم در مورد افرادی که می‌خواهند در سیروسلوک عرفانی قرار بگیرند، این افراد حتماً باید به‌دنبال شاگرد باشند، یعنی باید هم معلّم باشند، هم متعلّم. از امام صادق(ع) نقل شده‌است: “لَسْتُ اُحِبُّ اَنْ اَرَى الشّابَّ مِنْـکُمْ اِلاّ غادیاً فى حالَیْنِ : اِمّا عالِماً اَوْمُتَعَلِّما” می‌فرماید که من دوست ندارم جوانی از شما را ببینم مگر این‌که در یکی از دو حالت معلم یا متعلم باشد و قطعاً قلب معصوم امام زمان(ع) هم همین را می‌خواهد و ایشان هم دوست ندارد ما را خارج از یکی از این دو حالت ببیند.

    بنابراین باید یا معلم باشیم یا متعلم و اگر در سیروسلوک قرار گرفتیم باید هر دوی اینها باشیم؛ یعنی هم باید طالب علم، آگاهی، حکمت و رشد معنوی باشیم و هم این علمی که از طرف خداوند به قلب ما می‌تابد در خودمان حبس نکنیم، بلکه رد کنیم و به دیگران برسانیم و ذکات علممان را بدهیم. باید سعی کنیم حداقل یک تا چهار شاگرد پیدا کنیم و به آن‌ها آموزش دهیم. الحمدالله در این کشور زمینه آموزش و نیاز به آموزش‌ و پرورش بسیار زیاد است و متأسفانه باید بگویم بعضی از این حوادث تلخ که در این ایام می‌بینیم نتیجه ناآگاهی مردم و بی‌بصیرتی جامعه ما است. این نشان می‌دهد که همه ما باید در جهت رشد آگاهی و بصیرت جامعه تلاش کنیم. بنابراین ان‌شاءالله همه ما بتوانیم معلم باشیم و باید سعی کنیم که حداقل چهار نفر حتی اگر شده آن چهار نفر چهار کودک باشند را دور خود جمع کنیم و با آن‌ها جلسه تعلیم ‌و تعلم و تدریس داشته باشیم.

    مراحل عضویت در کانون علم و دین

    چند سوال پرسیده شده‌است که یکی از آن‌ها این است که پرسیده‌اند ما باید چه کنیم تا عضو پیوسته در کانون علم و دین باشیم؟ دوستانی که این سوال را می‌پرسند حتماً درست متوجه شده‌اند که ما در مسیر سیر و سلوک و برای رسیدن به یقین، عین‌الیقین و حق‌الیقین باید مراتبی را طی کنیم و این مراتب رشد یقین است؛ همان‌طور که می‌دانید یقین باور نیست، یقین اعتقاد نیست، یقین ایمان نیست بلکه از همه این‌ها بالاتر است، یقین درجه شدید ایمان، باور و اعتقاد است. مراحل یقین که انسان باید طی کند، چهار مرحله است؛ “یقین اولیه، علم‌الیقین، عین‌الیقین و حق‌الیقین” مرحله چهارم یعنی حق الیقین، مقام انسان کامل و کامل‌ترین انسان‌ها است که خلیفه‌ی برحق و خلیفه کامل الهی، آیت عظمای الهی و آینه‌ی تمام نمای جمال الهی، امام زمان (ع) و ائمه معصومین هستند. اما مراتب پایین‌تر که علم‌الیقین و عین‌الیقین است نشانه‌هایی دارند که اگر انسان بتواند آن نشانه‌ها را پیدا کند، متوجه می‌شود که در این مسیر وارد شده است.

    مرحله اول، مرحله آشنایی است. شرکت در جلسات عمومی، شرکت در مباحثات و قرار گرفتن در جریان کارها، از جمله فعالیت‌های این مرحله است. عضو آشنا هفته‌ای یک روز چند ساعت وقت می‌گذارد و این‌جا می‌آید، این مرحله آشنایی با سیر و سلوک است تا انسان بداند در چه مسیری قرار گرفته است و چه مراحلی را باید طی کند و به کجا برسد.

    مرحله دوم، مرحله عضویت است، یعنی از مهمان بودن و آشنا بودن عبور کرده و وابسته شود. به عبارتی یک نوع بستگی و تعلق پیدا کند و قسمتی از زندگی و برنامه‌هایش را در این مسیر قرار دهد، به این مرحله، عضویت وابسته می‌گویند. عضو وابسته کسی است که بر اساس یک برنامه‌‌ریزی باید روزی دو ساعت خدمت کند و این از نشانه‌های عضو وابسته است، نه این‌که حتماً ایشان وابسته شده ‌است! نه، این یک نشانه است این‌که یک شخصی بتواند روزی دو ساعت در مسیر سیروسلوک، خودش را وقف کند و خدمت کند این علامت عضو وابسته است. یعنی یک تعلق خاطر و علاقه‌ای پیدا کرده‌است که اگر این راه را ادامه دهد و این خدمت را افزایش دهد و به‌جایی برسد که یک فعالیت کاری را تمام‌وقت یعنی روزی هشت ساعت به سیر و سلوک و خدمت اختصاص دهد، وارد مرحله پیوستگی می‌شود.

    مرحله سوم: مرحله پیوستگی است؛ وابستگی به معنای این است که فرد فقط ارتباط دارد ولی پیوستگی یعنی این‌که از همه‌چیز بریده و به این جریان سیر و سلوک وصل شده‌است و داخل این جریان رفته است، به این مرحله، مرحله پیوستگی می‌گویند. پیوستگی نشانه‌هایی دارد، یکی از آن‌ها این است که عضو پیوسته هشت ساعت خدمت می‌کند. لازم به ذکر است این‌ها همه علامات ظاهری است ولی آیا واقعاً این شخص به علم‌الیقین یا به عین‌الیقن رسیده است؟! خیر.

    علامت و نشانه‌های رشد در هر یک از مراحل یقین

    رسیدن به این مراحل نشانه‌هایی دارد که فرد باید در درون خودش متوجه آن شود. این کلاس‌ها و ساعت‌های خدمت علامت خدمت کردن است، اگر شخص نشانه‌ها را در خودش پیدا کرد می‌تواند به خودش امیدوار شود البته نه صد درصد ولی می‌تواند امیدوار باشد که در مسیر قرار گرفته است. در مرحله اول که مرحله آشنایی و طلب است در واقع انسان طالب و علاقه‌مند شده و متوجه می‌شود که می‌تواند رشد و سیروسلوک کند و با اجراء دستورات و برنامه‌ها به مقامات بالا برسد، حتی اگر شده از راه دور هم خودش را می‌رساند.

    گاهی اوقات انسان هوس می‌کند و هوس بعد از یک مدتی از بین می‌رود، مثل هوس خوردن چیزی، وقتی‌که خوردید و هوستان برطرف شدن آن را رها می‌کنید. بعضی‌ها هم هوس می‌کنند که چله‌ای بگیرند، سیروسلوک کنند و کمی با عرفان آشنا شوند و بعد از این‌که هوسشان تمام شد این‌جا را رها می‌کنند و می‌روند، طلب دارند ولی در حد هوس است. اما اگر این هوس نباشد و طلب به‌صورت واقعی باشد به شوق تبدیل می‌شود. به‌ عنوان مثال شما به‌دنبال یک محصول خوب مثلا عسل خوب، پنیر خوب و  … هستید وارد یک مغازه می‌شوید و آن را طلب می‌کنید و مغازه‌دار چند نوع عسل و پنیر را برای شما می‌گذارد و شما آن‌ها را می‌چشید و می‌گویید از این می‌خواهم، طبیعتاً این هوس نبوده، شما آن را چشیده‌اید و آن را انتخاب کرده‌اید.

    یعنی یک فرد بعد از آشنایی و بعد از این‌که به مرحله طلب رسید، شوق پیدا می‌کند و می‌گوید این همان چیزی است که من می‌خواهم! مرحله‌ی شوق مرحله تشنگی است دقیقا مانند زمانی که فرد تشنه شود و آب می‌خواهد و در غیر این صورت، طلب آب نمی‌کند.

    در این حالت، این فرد یک مرحله بالاتر آمده‌ است. عضو وابسته باید به این صورت باشد و باید ببیند که شوق سیروسلوک در وجود و در دلش بیدار شده‌است یا نه؟! اگر شوق سیروسلوک و رسیدن به درجات عالی معنوی و روحانیت و کمالات الهی در او ایجاد شد، می‌توان گفت که این شخص در واقع یک مرحله رشد کرده ‌است و ما به او عضو وابسته می‌گوییم. این وابسته بودن در خدمت او ظاهر می‌شود و این‌که او سعی می‌کند که خدمت خود را به بهترین نحو انجام دهد.

    در مورد مرحله سوم که مرحله‌ی عین‌الیقین بود گفتیم که نشانه‌اش این است که شخص تمام‌وقت خود را برای خدمت به اهداف، نیات و اراده‌های الهی و تحقق بخشیدن به اراده الهی اختصاص می‌دهد. مرحله عین‌الیقین، مرحله عشق است. یعنی شخص عاشق شده ‌است و کار را با نیت عاشقانه انجام می‌دهد. عاشق نیتش خالصانه است، علامت عشق؛ خلوص است. اخلاص یعنی خدمتی را که انجام می‌دهد فقط برای خداوند و برای رسیدن به او انجام می‌دهد که این هم نشانه‌هایی دارد.

    “عاشقی پیداست از زاری دل نیست                   بیماری چو بیماری دل” (مثنوی‌مولانا)

    یک انسان عاشق واقعاً تمام وقتش در خدمت معشوق است و نمی‌خواهد یک لحظه از معشوقش دور شود. این مرحله‌ی عین‌الیقین است و در این مرحله کم‌کم پرده‌ها کنار می‌رود و مرحله عین‌الیقین می‌رسد. بین هوس و عشق فاصله بسیار است؛ افرادی که در دنیا عاشق یکدیگر می‌شوند و باید حتما به وصال یکدیگر درآیند، بعد از چند وقت که از ازدواج آن‌ها می‌گذرد می‌بینیم عشق به نفرت تبدیل شده است. این نشان هوس است نه عشق!

    ” عشق‌هایی کز پی رنگی بود               عشق نبود عاقبت ننگی بود” (مثتوی‌مولانا)

    لذا ما در تاریخ داریم که پیامبر به ابو‌هُریره می‌گفت که زیاد پیش ما نیا، کم بیا، بگذار علاقه بماند و زیاد بشود، هر چه کم‌تر بیایی علاقه بیشتر می‌شود، چون علاقه او در حد در حد هوس بود ولی در مورد امیرالمؤمنین این‌طور نبود، به محض این‌که امیرالمؤمنین نبود می‌فرمود علی کجاست؟ می‌خواست دائماً باشد، زیرا عشق بود و عشق هر چه بیشتر باشد انسان بیشتر لذت می‌برد و این نشان‌دهنده و علامت این است که این عشق حقیقی است یا نه یک هوس است. ما باید خود را تست کنیم و در خود این را آزمایش انجام دهیم و ببینیم علاقه ما به این راه، این مکتب، این روش یا این شخصی که به او علاقمند شدیم، آیا سطحی است، آیا یک سنخیت مجازی است یا یک سنخیت حقیقی است؟ اگر سنخیت حقیقی باشد، هر چه ارتباط بیشتر می‌شود، شوق و عشق و کشش بیشتر می‌شود. اگر شما واقعاً عاشق امام زمان باشید یک‌ روز که او را دیدید، اگر روز دوم او را نبینید دیوانه می‌شوید و باید حتماً او را ببینید، هر چه او را بیشتر ببینید، علاقه بیشتر می‌شود، اما اگر نه یک هوس باشد اگر او را دیدید، بعد از یک مدت خسته می‌شوید و شروع می‌کنید به اشکال گرفتن و انتقاد کردن و بعد از یک مدت هم روبروی او می‌ایستید. ما از این افراد دیده‌ایم، فرد قبل از این‌که رئیس‌ جمهور بشود، ذوب در ولایت بود، وقتی رئیس‌ جمهور شد و با رهبر، دوتا چای خورد و دو تا جلسه داشت، آرام آرام گفت من هم کسی هستم و در مقابل رهبری ایستاد. پس آن عشق و علاقه‌ چه بود؟ هوس بود، از دور بود و واقعی نبود، اگر واقعی بود این‌طوری نمی‌شد. بنابراین ما باید در دل خود مطالعه کنیم و خود را بررسی کنیم ببینیم در چه مرحله‌ای هستیم.

    یکی از نشانه‌های موفقیت فرد در سیر و سلوک عرفانی

    برای خود ما علامت‌هایی دارد، مثلاً در یک محیط اداری، علامتِ این‌که شما شوق دارید، عاشق هستید، طلب دارید یا در چه مرحله‌ای هستید به کیفیت آن کاری است که انجام می‌دهید. هر چه بیشتر و عاشقانه‌تر خدمت ‌کنید، نشان‌دهنده این است که در حال رشد کردن هستید. ملاک ارزیابی برای سرپرست شما در یک اداره، خدمت شما است. او از قلب شما خبر ندارد ولی از عمل شما می‌تواند حدس بزند و تا حدی متوجه بشود، اما خود شما از دل خود می‌فهمید. یکی از نشانه‌های کسی‌ که عضو وابسته می‌شود و رشد می‌کند این است که افراد هم‌ سلوکی خود را دوست دارد، با افراد هم‌ سلوکی خود دعوا نمی‌کند و با آن‌ها اختلاف پیدا نمی‌کند و از افراد هم‌ سلوکی خود دلتنگ و ناراحت و دل‌زده نمی‌شود. اگر کسی امام زمان را دوست داشته باشد، سالکان راه‌ امام ‌زمان را هم دوست دارد، اگر کسی خدا و امام‌ زمان را دوست داشته باشد، خادمین خدا و خادمین امام‌ زمان و هر چیزی که وابسته به خدا و امام‌ زمان است را هم دوست دارد و نمی‌تواند دوست نداشته باشد. مثلا یک مادر شهید را ببینید از آن‌جا می‌فهمید مادر شهید فرزند خود را دوست دارد که لباس او را دوست دارد، می‌بوسد، بو می‌کند، در آغوش می‌گیرد، می‌شوید، اتو می‌کند، مرتب می‌کند، همیشه به لباس، کفش، کتاب و عکس او احترام می‌گذارد، این‌ها خود شهید او نیست ولی چون او عاشق شهید خود است، به این‌ها احترام می‌گذارد و این‌ها را دوست دارد. هر چیزی که نوعی ارتباط با شهید او، با فرزند عزیز او دارد، آن را دوست دارد. ما اگر امام‌ زمان را دوست داریم، باید علمای ربانی را دوست داشته باشیم، ما اگر امام‌زمان را دوست داشته باشیم، خادمین او را هم دوست داریم اگرچه ممکن است آن خادمِ امام‌ زمان با من رفتار بدی داشته باشد ولی من او را دوست دارم چون او را در ارتباط با امام‌ زمان می‌بینم. وقتی می‌بینم یک‌ نفر برای امام‌ زمان خدمت می‌کند و زحمت می‌کشد او را هم دوست دارم. یکی از کفش‌داران حرم حضرت‌معصومه(س) تعریف می‌کرد که آقایی این‌جا می‌آمد و خاک کفش‌های زوار را برمی‌داشت و به صورت خود می‌مالید. پرسیدم این فرد چه‌ کسی است؟ گفتند: ایشان فلان آیت‌الله‌ فلان عالم جلیل‌القدر است، چرا خاک کفش زوّار را دوست دارد؟ چون می‌گوید این زوّار، زوّار معصوم و امام است و برای من عزیز است.

    دیدند مجنون یک سگی را گرفته و پای سگ را می‌بوسد، پرسیدند تو گفتی من عاشق لیلی هستم پس چرا پای سگ را می‌بوسی؟ گفت این سگ از کوچه لیلی عبور کرده است. یعنی هر چیزی که بوی معشوق و محبوب را می‌دهد برای انسانِ مُحب ارزش دارد، حال مگر می‌شود من بگویم امام ‌زمان را دوست دارم و بعد یک‌ نفر که من می‌بینم حقه‌باز نیست، کلک نمی‌زند، منافق نیست بلکه صادقانه به امام‌ زمان خدمت می‌کند، من او را دوست نداشته باشم و با او دعوا کنم؟ نمی‌شود. اگر شما خواستید ببینید که در عضویت و در سیروسلوک خود چه‌قدر موفق هستید باید با این چیزها خود را محک بزنید.

    این مطالبی که عرض شد راه سیروسلوک و راه این است‌که چگونه عضو پیوسته بشوید. گفت اَخوکَ مِثلُک، من هم مثل تو هستم، من هم دلم می‌خواهد عضو پیوسته شوم و سعی می‌کنم که بشوم، بسیار خوب اما گاهی مواقع آدم باید زحمت بکشد. آن اوایل سیروسلوک، بعضی‌ها یک یا دو چله را می‌گیرند و بعد می‌گویند ما نمی‌توانیم چله بگیریم، خسته می‌شویم. بنده بیست سال بعضی از این چله‌ها را نتوانستم بگیرم! باور نمی‌کنید؟ همیشه می‌خواستم بگیرم و نمی‌توانستم ولی نا‌امید نشدم و ادامه دادم و ادامه هم می‌دهم. بنابراین نباید ناامید بشوید، شما باید چله‌های خود را بگیرید، خدمت‌های خود را انجام بدهید و تلاش خود را بکنید و این نشانه‌هایی را که گفتم‌ در خود تست کنید و خود را محک بزنید و ببینید چله‌ها چه‌قدر روی شما اثر گذاشته و مطمئن باشید که شما از من موفق‌تر خواهید بود زیرا من تجربیات خیلی خوبی را که شخصاً کسب کردم، در اختیار شما قرار می‌دهم و این خود خیلی موفقیت بزرگی است. شرایط فردی که زیر نظر یک استادی که راه را رفته و تست کرده است، شاگردی می‌کند و چله می‌گیرد با فردی ‌که فقط از روی کتاب‌ و نوشته‌ها سیروسلوک می‌کند، بسیار متفاوت است و حالت دوم بسیار سخت است بنابراین این تجربه‌ای که ما به شما می‌دهیم غنیمت بشمارید و ان‌شاءالله اگر امروز که روز معلم است، می‌خواهید قدردان معلم و استاد خود باشید سعی کنید که به آن دستورات عمل کنید تا ان‌شاءالله شما هم رشد بکنید، رشد و موفقیت شما موفقیت استاد شما است. برای یک استاد و یک معلم هیچ چیزی ارزشمندتر و مهم‌تر از رشد حقیقی متعلّم او نیست زیرا او از طرف خداوند وظیفه دارد که دست شاگرد را بگیرد و به خدا برساند، هر چه شاگردش بیشتر به خدا نزدیک شود، او موفق‌تر است. این احترام‌های ظاهری برای این‌که یک مقدار نظر اهل دنیا هم جلب بشود، بد نیست ولی این‌ها ظاهری است. حقیقت احترام به معلم و استاد این است که آن چنان رشد کنی که استاد احساس کند که خدا از رشد تو راضی است و در نتیجه از او راضی است، این خیلی مهم است، من برای شما دعا می‌کنم و‌ شما هم برای من دعا کنید که ان‌شاءالله در این راه موفق بشویم.

    رویکرد شیطان در مواجهه با افراد در مسیر سیر و سلوک

    من یک سوال دیگر هم جواب دهم و آن سوال این است که بعضی‌ها می‌گویند ما از وقتی که وارد سیروسلوک شدیم، دچار مشکلات شدیم، بله همین‌طور است. بعضی‌ها وقتی وارد سیروسلوک می‌شوند دچار مشکلات می‌شوند، بعضی‌ها هم وقتی وارد سیروسلوک می‌شوند وضع زندگی‌ آن‌ها خیلی خوب می‌شود، هر دوی این‌ها خطرناک است. چه مشکلات و چه خوشی‌ها، اگر باعث شود که شما از سیروسلوک دست بردارید خطرناک است، ما هر دوی این موارد را دیده‌ایم. وقتی شما وارد سیروسلوک می‌شوید شیطان سراغ‌ شما می‌آید، تا چه زمانی؟ اگر تنبل بوده و اهل مقاومت نباشید شما را با مشکلات روبه‌رو می‌کند تا بگویید ما از خیر آن گذشتیم و برگردیم. اگر اهل دنیا و رفاه و این‌ها باشید با دنیا و رفاه شما را مشغول می‌کند تا شما برگردید، وابسته به رویکرد شما از هر راهی وارد می‌شود.

    چه موقع شیطان وارد نمی‌شود؟ هر زمان که شما محکم و به اصطلاح با قسم حضرت عباس تصمیم بگیرید که من از این راه دست برنمی‌دارم، بدانید شیطان موجود عاقلی است و وقت خود را تلف نمی‌کند، البته عاقل به این معنا که محاسبه‌گر است چون اگر عقل داشت، خداپرست می‌شد و در مقابل ولیّ ‌خدا سجده می‌کرد و خود را نجات می‌داد. عقل ندارد ولی محاسبه‌گر است، محاسبه‌گرِ همین عقل دنیایی که شیطان خیلی به آن مجهز است. به شاگردان خود می‌گوید این فرد اهل برگشتن نیست، وقت خود را تلف نکنید، بروید سراغ آن کسانی که زود خسته می‌شوند و یا اگر دنیا به آن‌ها روی آورد دنبال دنیا می‌روند و رها می‌کنند. اگر اهل دنیا است به او نعمت بدهید و به او برسید تا وضع او خوب بشود و رها کند و اگر اهل دنیا نیست و سختی‌ها او را از پا در می‌آورد، او را دچار مشکلات کنید تا برگردد. اما اگر یک نفر بگوید:

    من پیش نهاده‌ام که در خون   برگردم و برنگردم از یار

    گر دنیی و آخرت بیاری   کاین هر دو بگیر و دوست بگذار

    ما یوسف خود نمی‌فروشیم   تو سیم سیاه خود نگه دار

    (سعدی)

    اگر شخص به این‌جا برسد که: “إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَه. سوره فصلت، آیه ۳۰” این‌جا شیطان نمی‌آید بلکه فرشته‌ها نازل می‌شوند. اگر کسی این تصمیم را بگیرد و بگوید که من این راه را انتخاب کرده‌ام، این راه، راه رسیدن به کمالات و سعادت ابدی است، اگر هزار بار من را تکه‌تکه‌ کنند من از این راه دست برنمی‌دارم، شیطان کنار می‌رود، بعد از آن اگر دچار مشکلاتی بشود باید بداند که این مشکلات برای تربیت او است.

    تفاوت مومن و کافر در برخورد با مشکلات

    این را هم خدمت شما عرض کنم بعضی‌ها خیال می‌کنند اگر در سیروسلوک وارد شدند، باید همه چیز آن‌ها درست بشود، خیال می‌کنند حالا که مؤمن شدند باید دنیای آن‌ها درست بشود‌، خداوند قروض آن‌ها را بدهد، مریضی‌های آن‌ها ‌را شفا بدهد، مشکلات مالی آن‌ها را حل بکند، برای او شوهر/ زن پیدا بشود، خانه‌دار بشود، شغل پیدا کند و همه چیز او درست بشود، این اشتباه بسیار بزرگی است! هر کسی خیال کند که بیاید طرفِ دین و ایمان، این نوع مشکلات او حل می‌شود اشتباه بزرگی کرده است و این‌گونه افراد زود می‌بُرند. ما کسانی در صدر اسلام داشتیم که ایمان آوردند و بعد مُرتد شدند، پرسیدند چرا مرتد شدید؟ گفتند ما دیدیم که مسلمانان‌ همیشه در سختی و مشکلات هستند، مثلا دیدیم پیغمبر یکی دو تا نان خشک پیدا می‌کند و آن را بین یک عده که اصحاب صُفه هستند تقسیم می‌کند، این‌ها بدبخت هستند، عده آن‌ها هم کم است، همیشه هم در حال جنگ هستند و مدام دارند کشته می‌شوند. با این تفکرات دین را رها کردند. زیرا شنیده بودند پیغمبر آخرالزمانی می‌آید و دین او بر همه دین‌ها غلبه پیدا می‌کند، فکر می‌کردند مثلاً امسال که پیامبر می‌آید، سال دیگر بر دشمنان غلبه میکند و پادشاه می‌شود و این‌ها می‌آیند و به یک جایی می‌رسند اما دیدند اینطور نیست و این پیامبر سیزده سال کتک خورد و بعد از آن همه مشکلات، حالا هم که تشکیل حکومت داده، جنگ است، بنابراین این افراد از دین بریدند و مُرتد شدند. در صدر اسلام ازین قبیل افراد داشته‌ایم، البته تعداد آن‌ها کم بوده و در حد چهار پنج نفر را نوشته‌اند. بعضی خیال می‌کنند اگر مؤمن شدند دیگر همه چیز بر وفق مراد آن‌ها است نه این‌طور نیست. برادر من، خواهر من! دختر من! پسر من! دین این است، این عالَم، عالمی است مملو از مشکلات و زجر و اذیت، هیچ‌کس در این دنیا خوش نمی‌‌گذراند، آن کسانی هم که شما می‌بینید وضع مالی ‌آن‌ها خوب است و در کاخ و ظاهرا در نعمت هستند، به وقتش عذابی بر سر آن‌ها نازل خواهد شد و خیلی دیر و در آستانه مرگ، آن‌چنان عذاب می‌کشند که تمام خوشی‌های که کشیدند از دماغ آن‌ها بیرون می‌آید. هیچ‌کس در این دنیا آرامش ندارد، هیچ کس در این دنیا رفاه و راحتی نخواهد داشت. گفت:

    یک تن آسوده در جهان دیدم     آن هم آسوده‌اش تخلص بود      (آسوده شیرازی)

    هیچ‌کس آسوده نیست، همه در مشکلات هستند منتهی وصل شدن به خداوند و دینداری یک خاصیتی دارد که راه برون‌رفت از مشکلات را برای مؤمنین فراهم می‌کند، فرق مؤمن با کافر این است که مؤمن در اوج مصیبت‌ها و مشکلات یک آرامش باطنی دارد و بالاخره به نجات می‌رسد ولی کافر این‌طور نیست، کافر هیچ‌وقت در مشکلات آرامش ندارد و راه برون‌رفت ندارد و پشت‌سر هر مصیبتی مصیبت بدتری بر سر او خواهد آمد خصوصاً بعد از مرگ. اگر شما خیال کردید حالا که مؤمن شدم باید همه مشکلات من حل بشود، اشتباه می‌کنید و باید این را از سر خود بیرون کنید، راه خداوند راه مشکلات است ولی مشکلاتی که قابل حل است. این را به شما عرض کنم که پیامبران و اولیاء خدا در دنیا بیشتر از همه آزار و اذیت دیدند ولی مشکلات برای آن‌ها قابل حل‌تر و قابل تحمل‌تر از همه بود. این خصوصیت ایمان و خصوصیت دین است. راه سیروسلوک راه وصل شدن به خدا است و فرد باید بداند که در نهایت مشکلات حل می‌شود، البته یک قاعده‌ای دارد به نام قاعده تیسیر که موضوع بسیار عجیبی است و ان‌شاءالله بعداً در یک فرصتی درباره آن خواهم گفت.

    خداوندا به حق محمّد و آل محمّد و به حق اولیاء ما، به ما توفیق مؤمن شدن، سیروسلوک در راه خودت و خدمت و تحقق اهداف الهی امام ‌زمان(ع) را عنایت بفرما.

  • آیا کل خیر و کل شر از سوی خدا است؟!

    آیا کل خیر و کل شر از سوی خدا است؟!

    ۱۴۰۲/۲/۵

    اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‏‌الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی اللّه علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‌الله فی السموات و الارضین

    اهم موضاعات:

    * آثار ماه مبارک رمضان

    * آثار حیوانیت

    * بدترین و زشت‌ترین صداها بفرموده قرآن

    * وصل شدن به اولیاء و علمای ربانی برای حفظ دین

    * جعل حدیث (حدیث غلط، راوی غلط!)

    * آیا کل خیر و کل شر از سوی خدا است؟!

    آثار ماه مبارک رمضان

    ماه مبارک رمضان این ماه شریف تمام شد و این‌که آیا تا سال آینده توفیق داشته باشیم یا نه!

     آثار این مهمانی باید در زندگی ما هویدا شود. ما در ماه مبارک رمضان به دستور خداوند از طعام مادی دنیا دست کشیدیم به امید نائل شدن به طعام‌ها و روزی‌های معنوی و روحانی.

    آثار این ماه باید در زندگی ما معلوم باشد “آن یکی پرسید اشتر را که هی، از کجا می‌آیی اقبال پی. گفت: از حمام گرم کوی تو، گفت خود پیداست در زانوی تو” انسان از گلستان که می‌آید بوی گل می‌دهد، از حمام که می‌آید بوی تمیزی می‌دهد و از لجن‌زار که می‌آید بوی لجن می‌دهد.

     آثار این مهمانی خدا، آثار نورانیت و این معنویت باید در زندگی ما هویدا شود، باید عشق الهی و محبت معنوی و نور الهی در اخلاق ما، در بینش ما، در رفتار ما، در گرایش‌های ما ظاهر شده باشد. اگر خدای‌نکرده هیچ اثری نداشته باشد معلوم است که ما از این مهمانی چیزی جز گرسنگی عایدمان نشده است. باید دقت کنیم در رفتارمان، در افکارمان، در گفتارمان و سعی کنیم که آن حالت معنوی شب‌های قدر و آن راز و نیازها و آن جوشن خواندن‌ها آن اسامی زیبا و مقدس خداوند را با اشک و آه تکرار می‌کردیم هزارویک از اسامی زیبای خداوند بر زبان و لب‌هایمان جاری می‌شد. ما آن عشق و محبت را باید حفظ کنیم تا سال آینده که ان‌شاءالله سال آینده اگر خداوند توفیق داد و ما درک کردیم این مهمانی را کمی جلوتر برویم و بنشینیم کنار میزبان و نزدیک‌تر برویم و بالاتر برویم در صحن مجلس مهمانی خداوند ان‌شاءالله.

    آثار حیوانیت

    این جلسه را با پاسخ به تعدادی سؤال آغاز می‌کنیم؛

     اگر کسی تمام هم‌وغمش شکم و شهوت باشد شک نکنید که او در مرحله حیوانیت باقی‌مانده است و آثار حیوانیت این است که حیوان وقتی‌که شهوت بر او غلبه می‌کند و یا وقتی‌که گرسنگی بر او غلبه می‌کند هیچ حدومرزی نمی‌شناسد و حدود و مرزها را می‌شکند و اگر خدای ناکرده کسی در قامت انسانیت به این درجه برسد شک نباید کرد که او حیوان است و این حیوانیت را خداوند در قرآن شریف گوشزد کرده‌است و به ما فرموده است که این‌ها حیوان هستند و ما باید با حیوان، رفتار حیوانی داشته باشیم یعنی شخصی که حیوان در محل زندگی خود نگه می‌دارد با حیوان چگونه رفتار می‌کند؟ از حیوان در حد حیوانی استفاده می‌کند و در حد حیوانی هم به او می‌رسد. اگر شخصی در خانه یا محل‌کارش الاغی، شتری، گوسفندی، سگی دارد از او محافظت می‌کند و نمی‌گذارد که گرسنه و تشنه شود که بتواند خوب از آن استفاده کند و بار ببرد.

    بدترین و زشت‌ترین صداها بفرموده قرآن

     انسان‌های حیوان صفت هم در جامعه به‌همین صورت هستند باید مسئولین جامعه با این‌ها در حد حیوان رفتار کنند، باید این‌ها را تأمین کنند به‌طوری‌که این‌ها وحشی نشوند. در قرآن چندین آیه درمورد خر آمده است و خداوند شرم نمی‌کند، حیا نمی‌کند از این‌که مثل‌هایی که می‌زند دقیق باشد، باید دقیق باشد. یکی از مثال‌هایی که درمورد خر می‌زند می‌فرماید: “وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ‏” لقمان حکیم وقتی به فرزندش درس حکمت می‌دهد می‌گوید: تو اگر بخواهی حکیم شوی اگر بخواهی به حکمت برسی، حکمت چیست؟! حکمت علمی است که اگر تو به آن دست پیدا کنی از علوم دیگر بی‌نیاز می‌شوی، حکمت خیر کثیر است.

    لقمان حکیم راهنمایی‌هایی به فرزندش می‌کند؛ به او می‌گوید برای این‌که به حکمت برسی صدایت را بالا نبر، صدایت را بیاور پایین. می‌گوید: «إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِیر»[۱] بدترین صداها، منکرترین و زشت‌ترین صداها؛ صدای الاغ است. خب حالا این‌جا باید ببینیم چرا خداوند به این شکل مثال می‌زند؟! می‌گویند فرق خر با حیوانات دیگر این است که حیوانات دیگر گاهی اوقات صدایشان بلند می‌شود؛ مثلا زمانی‌که می‌خواهند محبت کنند صدایشان را بلند می‌کنند، پرنده‌ها وقتی‌که عشق‌بازی می‌کنند نغمه‌سرای می‌کنند، بلبل یا غیره بلبل فرقی نمی‌کند اما خر حیوانی است که در دو صورت فقط صدایش را بالا می‌برد یکی زمانی‌که شهوت بر او غلبه می‌کند و دیگری زمانی‌که گرسنگی بر او غلبه می‌کند. در زمان‌های دیگر صدایش در نمی‌آید. در این دو صورت صدایش را به‌صورت ناهنجاری بلند می‌کند خداوند می‌فرماید: «إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِیر» بدترین صداها صدای خران است. شاید یکی از علت‌ها همین باشد که خر فقط زمان غلیان شهوت و زمان غلیان گرسنگی صدایش را بلند می‌کند که این نشانه، بالاترین نشان حیوانیت در خر به این صورت ظاهر می‌شود.

    برای همین می‌فرماید که سعی کن صدایت را بلند نکنی و پایین نگه‌داری و به‌خاطر اموردنیایی صدایت را بالا نیاوری، کسی که به‌خاطر شهوت و به خاطره غضب فریاد می‌زند و می‌گوید ما فقط آزادی جنسی می‌خواهیم یا ما فقط می‌خواهیم از بدنمان هر طور که می‌خواهیم استفاده کنیم و برای این کار در خیابان‌ها اغتشاش می‌کنند و آشوب می‌کنند می‌بینید هیچ منطقی برای او قابل‌قبول نیست. شما اگر این کلیپ‌ها و فیلم‌ها و سخنرانی‌های آن‌ها را در فضای مجازی ببینید به این نتیجه می‌رسید حیوان وقتی‌که خشم و شهوت بر او غلبه کند دیگر حد و مرز نمی‌شناسد منطق و عقل نمی‌شناسد، انسانیت نمی‌شناسد، اخلاق نمی‌شناسد هیچ چیزی نمی‌فهمد. شنیده‌اید که می‌گویند عصبانیت و خشم نوعی جنون است گاهی موقع‌ها افراد خشمگین کارهای جنون‌آمیز انجام می‌دهد که اصلاً انسان‌های عادی باور نمی‌کنند. ما یک صحنه‌ای را دیدیم در یکی از این محله‌ها که یک معتادی بود که به پدر و خواهرش فشار می‌آورد که در مرحله آخر، زمانی‌که پدر پیر حریف این فرزند نشد در مرحله آخر که این جوان معتاد از خواهرش کار بسیار شنیعی خواسته بود برای پول، پدر زد و آن فرزند را کشت و بدنش را با کارد تکه‌تکه کرده بالای سر آن فرزند می‌خندید این‌جا خشم تبدیل شد به جنون. غضب و خشم انسان را به جنون می‌رساند. فقط خشم نیست که انسان را به جنون می‌کشاند، شهوت هم گاهی اوقات انسان را به جنون می‌کشاند. افرادی که در دامداری هستند می‌دانند که گاوها زمانی که وقت جفت‌گیری آن‌ها می‌شود خطرناک می‌شوند و گاودارها نزدیک آن‌ها نمی‌شوند و آن‌ها را از دور هدایت می‌کنند برای جفت‌گیری و … این افراد این‌چنین هستند شهوت آن‌ها را به جنون کشیده است. برای همین می‌بینید که هیچ قاعده‌ای ندارند، آن‌ها عملاً می‌گویند که ما آزادی می‌خواهیم، بی‌بندوباری می‌خواهیم و این‌ها تعبیرهایی است که خودشان می‌کنند که باید با تمام محجبه‌ها و متدینین برخورد کرد. یکی از آن‌ها می‌گفت که پدر و مادرم که نماز می‌خوانند با لگد می‌زدم و جانماز پدر و مادرم را پرت می‌کردم و اگر نام مقدس بانوی بزرگ اسلام می‌آمد می‌گفت که اهانت کنید!! خب، این شهوت جنسی این‌ها را وحشی کرده آن‌ها عقل و شعور و منطق ندارند، اصلاً بااین‌حال می‌شود از انسانیت صحبت کرد! با این‌طور افراد باید مثل یک حیوان رفتار کرد‌. حیوان را باید کنترل کنید باید ببندید و مهارش کنید اگر گرسنه است علف بریزید جلویش، اگر زمان جفت‌گیری است شرایط را مهیا کنید… با این‌ها با منطق نمی‌شود صحبت کرد.

    بنابراین این صحبتی که درمورد این بحث انجام داده‌ایم را بیشتر از این تکرار نمی‌کنیم و باید فرهنگ حیوان بودن و برنامه‌ریزی حیوانی آن‌ها در نظام کشور و مدیریت کشور لحاظ شود. مانند تمام افرادی که در خانه حیوان دارند باید به همان صورت با آن‌ها رفتار شود مسئولین کشور می‌خواهند با آن‌ها با ادب و منطق رفتار کنند، نه نمی‌شود. باید به آن‌ها مانند یک حیوان رفتار کرد و اگر اینکار را نکنند نتیجه آن خطرناک می‌شود حیواناتی که به‌خاطر خشم و غضب وحشی شده‌اند این‌ها می‌توانند امیرالمؤمنین‌ها را نابود کنند، این‌ها می‌توانند حکومت‌های بر حق را تبدیل کنند به حکومت‌هایی که در اختیار معاویه و امثال معاویه قرار می‌گیرد و همین کار را هم کردند.  این‌ها بودند که صلح را به امام حسن تحمیل کردند، این‌ها بودند که در کربلا ابی‌عبدالله را با آن وضع به شهادت رساندند، این‌ها خطرناک هستند‌، این‌ها هستند که آلت‌دست شیاطین و حکومت‌های جور قرار می‌گیرند.

    ضرورت وصل شدن به اولیاء و علمای ربانی برای حفظ دین

    اگر معاویه حاکم شد، اگر یزید حاکم شد به وسیله همین‌ها حاکم شدند، به‌ وسیله این حیوانات و این اراذل‌واوباش حاکم شدند، این‌ها را استخدام کرد و بسیج کرد تا توانست حکومت عدل امیرالمؤمنین را ساقط کند، تا توانست ائمه را یکی بعد از دیگری شهید کنند! این‌ها عناصر وابسته و آلت‌دست ‌شیطان و شیاطین هستند.

    برادر من! خواهر من! اگر شما در دین به اولیاء خدا و علمای ربانی وصل نشوید همان کسانی که عرض کردم، آن‌ها دین شما را از بین می‌برند با انواع و اقسام راه‌ها.

    نظامی گنجوی یک شعر زیبایی دارد و آن این است:

    دین تو را در پی آرایشند               در پی آرایش و ویرایشند

    بس‌ که ببستند براو برگ و ساز        گرتو ببینی نشناسیش باز[۲]

    جعل حدیث (حدیث غلط، راوی غلط!)

    دین را پر از خرافات کردند، دین را پر از جعلیات کردند، معاویه و دستگاه معاویه آن‌قدر حدیث جعلی، آن‌قدر افراد وابسته به خود را تامین کرد، آن‌قدر افراد را خریدند و پول دادند تا دین را کُلّاً وارونه کردند. در یک روایت است امیرالمؤمنین می‌فرماید: دین را مانند پوستین وارونه کردند، پوستین وارونه! (پوستین لباسی که از پوست گوسفند درست شده است از یک طرف که می‌پوشید خیلی صاف و نرم و راحت است و از یک طرف دیگر که می‌پوشید می‌شوید مثل یک حیوان) می‌پوشانند شخص خیلی وحشتناک می‌شود مثل یک حیوان می‌شود. دین را مثل پوستین وارونه کردند، خرافات، جعلیات آن‌قدر در دین وارد کردند به شکلی که الان در این زمان ما، شما بخواهید با یک داعشی با منطق  رو‌برو شوید اصلاً نمی‌توانید. شما می‌بینید الان یک امام‌جمعه اهل سنت در زاهدان رفتارهایی می‌کند که علما و دانشمندان و تحصیل ‌کرده‌های اهل ‌سنت را ذلّه می‌کند به ستوه درآورده که نمی‌دانند چه‌کار کنند. آن‌قدر خرافات آن‌قدر جعلیات درست کردند به‌ اسم دین که این وحدت بین مسلمان‌ها یک امر تقریباً مُحال شده است. روایت جعل کردند حدیث جعل کردند، یک شخصی به‌ نام سَمُرَهبن‌جُندَب این جزء صحابه پیامبر است و از پیامبر هم حدیث نقل می‌کند معاویه به او گفت: صدهزار دینار طلا به او می‌دهد که تو حدیث جعل کن، بگو که این آیه که در مورد مجاهدین خدا است «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ»[۳]

    آن آیه‌ای که «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ»[۴] این آیه‌ای که در‌ شأن مردان مجاهد است در مورد ابن‌ملجم نازل شده و آن آیه‌ای که می‌گوید از مردم کسی است که «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَیُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِی قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ»[۵] و بدترین دشمن است این در مورد امیرالمؤمنین است. سَمُرَهبن‌جُندَب با صدهزار دینار حاضر نشد و گفت: من با این مقدار دینار دین خود را نمی‌فروشم، رساند به چهارصد‌هزاردینار، گرفت و در میان مردم گفت که قال رسول‌الله، پیامبر خدا گفته است این آیه، آیه‌‌ای که در مورد مجاهدین خدا در مورد خوابیدن امیرالمؤمنین در بستر پیامبر در شب لیله‌المبیت هست این آیه در شأن ابن‌ملجم نازل شده‌ است و آن آیه‌ای که در مورد منافقین و دشمنان دین نازل شده در مورد امیرالمؤمنین است!… دین را خیلی تغییر دادند.

     الان در کتاب‌های اهل سنت یک پدیده‌ای است به نام عَشره مُبَشَّره، می‌گویند ده نفر هستند که به غیر از این ده نفر، هیچ‌کس را ما نمی‌توانیم بگوییم که اهل بهشت هستند و فقط این ده نفر اهل بهشت هستند چون پیغمبر گفته است، خداوند و جبرئیل مژده داده که این‌ها قطعاً اهل بهشت هستند. چه کسانی هستند؟ عمر، ابوبکر، عثمان، علی‌(ع)، عبدالرحمن‌بن‌عوف، سعدابن‌ابی‌وقاص، طلحه و زبیر و سعیدبن‌زید. این روایت را همین سعیدبن‌زید روایت کرده است، خود این روایت کرده است ده نفر هستند این‌ها قطعاً اهل بهشت هستند، بقیه نه، عمار نه، ابوذر نه، مقداد نه، سلمان نه، بالاتر حمزه سیدالشهدا نه، بالاتر امام حسن و امام حسین نه، فاطمه‌زهرا(س) نه، این‌ها هیچ‌کدام نه، فقط این ده نفر. بعد این ده نفر چه کسانی هستند؟ این ده نفر کسانی هستند که خود آن‌ها به یکدیگر فحش می‌دادند، یعنی عثمان به عبدالرحمن‌عوف می‌گوید تو منافق هستی، تو کافر هستی. این‌ها با هم دعوا دارند، طلحه و زبیر کسانی هستند که در مقابل امیرالمؤمنین شمشیر کشیدند، ده‌ها هزار نفر را کشتند و به کشتن دادند. بعد ابن‌‌ابی‌الحدید معتزلی شاعر نهج‌البلاغه  آن‌هایی که اهل مطالعه هستند شاعر نهج‌البلاغه این مرد روشن‌فکر که خیلی از امیرالمؤمنین دفاع می‌کند، می‌گوید؛ این‌ها طلحه و زبیر که این‌ها گناه صغیره کردند، می‌گوید نمی‌شود گفت این‌ها اهل جهنم هستند چون در روایات آمده که ده نفر قطعاً اهل بهشت هستند و این‌ها هستند. این همه انسان را به کشتن دادند! هفتاد هزار نفر کشته شدند در همان جنگ جمل، در یک روایت هزاران نفر را کشتند با امیرالمؤمنین جنگ کردند. امیرالمؤمنین در جنگ جمل زبیر را خواست با او صحبت کرد که زبیر تو مگر یادت نیست که پیامبر فرمود شتری می‌آید و فتنه اطراف آن شتر اتفاق می‌افتد و این را برای تو گفت! زبیر می‌گوید که من گناه نمی‌کنم من کار خطایی نکردم چون پیغمبر به من گفته تو اهل بهشت هستی. امیرالمؤمنین فرمود: که اگر من احتمال می‌دادم که تو اهل بهشت هستی من شمشیر به روی تو نمی‌کشیدم. این‌ها با هم جنگ کردند با هم مبارزه کردند بعد هر دو آن‌ها اهل بهشت هستند! این‌ها کسانی هستند که چهار نفر از آن‌ها خب خلفای راشدین هستند، بقیه آن‌ها کسانی هستند که یا جزء اصحاب سقیفه بودند یا جزء اصحاب شورای عمر بودند برای خلافت عثمان، یعنی این‌ها منافع داشتند به خاطر منافع‌ خود حدیث جعل کردند خب این حدیث غلط، اصلاً راوی آن هم غلط است راوی آن هم یک کسی است که خود او جزء این‌ها است و خود را جزء این‌ها قرار داده و از کسی نقل می‌کند که در زمان تولد او هم نبوده و حالا من نمی‌خواهم از بحث علمی احادیث وارد بشوم ولی می‌خواهم بگویم که خرج کردند که دین را منحرف کنند و تنها راه نجات بشریت و راه نجات مسلمان‌ها این است که علمای ربانی را شناسایی کنند و مردم بروند به‌ طرف علمای ربانی، این تنها راه است و غیر از این راه دیگری نیست.

     آیا کل خیر و کل شر از سوی خدا است؟!

     سوالی پرسیدند و آن این است که: ای انسان آن‌چه از نیکی به تو می‌رسد از سوی خدا است و آن‌چه از بدی به تو می‌رسد از سوی خود تو است «مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَهٍ فَمِنَ اللَّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِنْ سَیِّئَهٍ فَمِنْ نَفْسِکَ وَأَرْسَلْنَاکَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَکَفَى بِاللَّهِ شَهِیدًا»[۶] این آیه است، بعد می‌گوید آیا کل خیر از سوی خدا است؟ آیا کل شر از سوی خود ما است؟ و تکلیف این که خداوند صاحب خیر و شر به هم رسیده است و بدی‌های شما هستند چه می‌شود؟ خب بنده چند جلسه پیش در این مورد صحبت کردم، منتهی من امروز یک مثال قشنگ‌تری می‌زنم تا برای همیشه این مسئله‌‌ی این‌که؛ شرها از طرف خدا است و خوبی‌ها از طرف خدا است، در عین حال خوبی‌ها از طرف خدا است و شرها از طرف ما است مسئله حل بشود. با یک مثال خیلی ساده است و قشنگ که اگر خوب دقت کنید برای همیشه این مسئله حل می‌شود که خوبی‌ها از طرف خداوند است و بدی‌ها از طرف خود ما. منتهی در عین حال بدی‌ها از طرف خدا هم است. این‌که خداوند می‌فرماید: خیر‌ و‌ شر شما به دست خدا است و خدا گمراه می‌کند و خدا هدایت نمی‌کند و خدا است که باعث گمراهی افراد می‌شود این یعنی چی؟!  ببینید خداوند منشأ خیرات است شکی در آن نیست، اما این‌که شرها را به خدا نسبت دهیم یعنی چی؟ به‌عنوان‌مثال؛ شما یک تابلوی نقاشی را می‌کشید ولی می‌گذارید در باران! بعد باران می‌آید آن را خراب می‌کند شما می‌گویید که چه شد که این نقاشی خراب شد؟! می‌گویید باران نقاشی را خراب کرد، نسبت می‌دهید به باران، ولی در اصل باعث و بانی خرابی این تابلو چه کسی بوده است؟ خود ما بودیم که این را گذاشتیم زیر باران.

    و حالا این‌که ما این خیر و شر را به خدا نسبت خدا می‌دهیم؛ بله، خداوند عالم را طوری آفریده است که اگر کسی کار خلاف کند نتیجه آن را می‌بیند. بنابراین به یک معنا چون خداوند نظام عالم را طوری آفریده که اگر کسی کار خلاف کند نتیجه آن را می‌بیند ما می‌توانیم بدی‌ها را به خدا نسبت دهیم.

     یک مثال دیگر؛ وقتی که شهردار اعلام می‌کند که می‌خواهیم این سد را خراب کنیم و یک سد کاملتری بسازیم، که البته این کار بسیار خوبی است و یک کار آبادانی است؛ برای آبادانی شهر، روستاهای اطراف و راحتی مردم و… بنابراین اعلام می‌کنند کسانی که در مسیر این سد هستند خانه نسازند، کسانی که در مسیر این سد هستند مغازه نزنند، مزرعه نگذارند، درخت نکارند، کشاورزی نکنند، این را اعلام می‌کنند و یک کسی می‌آید در مسیر سد این کارها را انجام می‌دهد و بعد شهردار طبق قانون شهر می‌آید چه‌کار می‌کند؟ آن سد را خراب می‌کند برای سد جدید، خب یک سِیلی راه می‌افتد، این سیل می‌آید خانه‌ای که آن شخص این‌جا ساخته است را خراب می‌کند. این می‌گوید چه کسی باعث شد؟ می‌گوید شهردار، شهردار سد را خراب کرد، شهردار سیل را رها کرد و خانه من خراب شد! راست می‌گوید اما آن کاری که شهردار کرده بود کاری بود بر اساس قوانین شهرسازی، ولی این شخص دارد این خرابی منزلش را به شهردار نسبت می‌دهد و شهردار هم می‌گوید بله ما این کار را کردیم ما سد را خراب کردیم ما سیل را رها کردیم ولی گفته بودیم این کار را نکنید شما، پس در واقع شر از طرف خود او است و از طرف شهردار هم است چرا؟ چون شهردار می‌توانست این کار را نکند، شهردار می‌توانست سد نسازد، شهردار می‌توانست سد را تغییر ندهد و این آقا ضرر نبیند ولی شهردار این کار را نکرد به خاطر چه چیزی؟ به خاطر این‌‌که این طرح بالاتری داشت.

     خداوند عالم را طوری آفریده که این عالم طبق یک قوانینی دارد اداره می‌شود، این قوانینی که خداوند اراده کرده و قرار داده، اگر کسی گناه کند کسی خلاف کند ضرر می‌بیند و در واقع ضرر، نسبتِ آن به خود این شخص است هر چه به تو می‌رسد از خودت است “مِن نَفسِک” است اما در عین حال می‌تواند نسبت بدهد به چه چیزی ؟ به خدا، یعنی چی؟ یعنی خداوند اگر می‌خواست می‌توانست جلوی آن‌ را بگیرد. این طوری نیست که حالا که شما کار خلافی کردی گناه‌کار هستی حالا حتماً دیگر باید عذاب ببینی و نابود شوی، نه، باز هم دست خداوند است و خداوند می‌تواند جلوی این عذاب را بگیرد به شرط این‌که شما راه خود را درست کنی، اگر شما راه خود را درست کنی و رفتار خود را درست کنی خداوند می‌تواند جلوی آن عذابی که قرار است بر سر شما بیاید بگیرد.

    بنابراین به یک معنا شرور، خیرات که قطعاً از طرف خدا است شُرور هم یک معنای آن این است که از طرف خدا است این نیست که دست خدا بسته باشد چون دست خداوند باز است و می‌تواند جلوی شُروری که منشأ آن نفس شما است را بگیرد این است که خداوند می‌فرماید: ما هدایت نمی‌کنیم، ما او را گمراه می‌کنیم چون خود او خواسته، خود او باعث آن شده است در اصل، ولی دست خدا هم کوتاه نیست. با این مثال فکر کنم خوب جا بیفتد ان‌شاءالله. پروردگارا به همه ما توفیق درک معارف و تعالیم دین خودت را عنایت بفرما با صلوات بر محمّد و آل محمّد.


    [۱] . سوره لقمان آیه ۱۹

    [۲] . (نظامی)

    [۳] . سوره توبه،آیه۱۱۱

    [۴] . سوره بقره،آیه ۲۰۷

    [۵] . سوره بقره،آیه۲۰۴

    [۶] . سوره نساء،آیه۷۹

  • معرفی طبقات جامعه

    معرفی طبقات جامعه

    ۲۹/۱/۱۴۰۲

    اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‌‏الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی اللّه علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‌الله فی السموات و الارضین

    اهم موضوعاتی که در این مطلب به آن پرداخته شده است، عبارتند از:

    • لفظ قرآن درباره افراد بی ایمان
    • روش یک مؤمن در دیانت
    • معرفی طبقات جامعه
    • شرایط گرفتن چله
    • شرط اجابت دعا

    لفظ قرآن درباره افراد بی‌ایمان

    دو انتقاد بیان شده‌ که یکی درمورد محتوای منبر و دیگری درمورد چله است. گفته‌اند که چرا شما افرادی که با راه شما موافق نیستند را به حیوان تشبیه می‌کنید، این لفظ بالای منبر مؤدبانه نیست و مطلب دوم هم درمورد این است که می‌گویند چرا مثل سابق چله نمی‌دهید.

    در رابطه با انتقاد اول باید عرض کنم که این صحبت که کسانی که دین ندارند از حیوان هم پست‌تر هستند صحبت من نیست، صحبت قرآن است که اگر ادب را به این می‌بینید باید بگویید که خدای‌نکرده قرآن بی‌ادب است! درصورتی‌که قرآن خیلی مؤدب است، آن‌قدر مؤدب است که زمانی‌که با بندگانش صحبت می‌کند می‌گوید اگر شما ایمان بیاورید پاداش شما بهشت است ولی بعدش نمی‌گوید اگر کافر شوید عقاب شما جهنم است، می‌گوید اگر ایمان بیاورید پاداشتان بهشت است و کسانی که ایمان نمی‌آورند عذاب خدا شدید است! شما از این باادب تر نمی‌توانید پیدا کنید، قرآن کتاب ادب است. در جای جای قرآن طرز صحبت کردن با مؤمنین و حتی کفار مؤدبانه است و پیامبر اسلام(ص) هم معروف به ادب، اخلاق حسنه و اخلاق عظیم بودند، هم قرآن ایشان را به این شکل معرفی کرده‌است و هم دشمنانش ایشان را به این صورت معرفی کرده‌اند که ایشان مرد ادب و اخلاق بوده است. امیرالمؤمنین‌علی(ع) هم در جنگ صفین زمانی‌که شامی‌ها به طرفداران امیرالمؤمنین اهانت می‌کردند و بعضی از اصحاب می‌خواستند جواب آن‌ها را بدهند، امام فرمود که دوست ندارم شما فحاش باشید و بد بگویید بلکه با آن‌ها مؤدبانه صحبت کنید و فقط به آن‌ها بگویید که راهشان اشتباه است و برایشان دعا کنید.

    خب این‌ها همه ادب است که در زندگی اهل‌بیت و ائمه بسیار زیاد دیده می‌شود. اما این‌که ما بیاییم یک سری رفتارهای غلط را به‌ظاهر خوب جلوه دهیم و خیال کنیم که این ادب است، این‌چنین نیست. بیان واقعیت و حقیقت برای هدایت انسان‌ها ممکن است گاهی اوقات موجب ناراحتی افراد شود ولی این بی‌ادبی نیست. اگر یک کافری به‌خاطر بیان حقیقت از دست شما ناراحت شود، ممکن است به شما بگوید بی‌ادب ولی اتفاقا این عین ادب است.

    یکی از مراتب ادب و کارهای ادیبانه این است که حقایق را برای افراد بگویید. در رابطه با موضوع مورد بحث هم، حقیقت و واقعیت این است که کسانی که زندگی‌شان را در حد همین خور و خواب و شهوت تعریف کرده‌اند در حد حیوانیت به سر می‌برند. مقام انسانیت مقامی است که بینش و تفکر انسان فراتر از لحظات محدود زمانی و مکانی باشد و همیشه باید به ماورای زمان و مکان فکر کند، اصلاً روح انسان یعنی همین و اگر شخصی ظاهر انسانی داشته باشد ولی تفکراتش در چارچوب خوروخواب و خشم و شهوت باشد، در حد حیوانیت به سر می‌برد. خود بزرگان این‌ مطالب را به زبان‌ها و بیان‌های مختلف گفته‌اند: “خور و خواب و خشم و شهوت شغب است و جهل و ظلمت” اگر آدمی به‌همین باشد “چه میان نقش دیوار و میان نقش آدمیت”.

    حیوان موجودی است که فقط در زمان حال زندگی می‌کند و نه به گذشته فکر می‌کند و نه به آینده، اگر حیوانات به گذشته و آینده فکر می‌کردند رشد می‌کردند. شما به حیوانات نگاه کنید؛ یک گربه یا یک پلنگ یا یک مگس ده‌هزار سال پیش همین‌طوری بوده‌اند که الان هستند، هیچ رشدی نکرده‌اند. انسان است که رشد کرده ‌است، انسانِ الان با انسانِ صدسال پیش فرق می‌کند زیرا انسان محدود به زمان و مکان نیست. بنابراین اگر کسی محدود به زمان و مکان باشد و فقط به خوروخواب و این امور فکر کند، از گذشته عبرت نگیرد و برای آینده طولانی و دور خودش برنامه‌ریزی نکند یا فقط در حد همین مکان باشد و نگاه نکند که چند قدم آن‌طرف‌تر چه اتفاقی می‌افتد، در کنار مرزش و کشورهای همسایه چه می‌کنند، دشمنان در آن سمت مرزها چه کار می‌کنند و چه اتفاقاتی در حال وقوع است و اگر فراتر از مکان فکر نکند و بگوید که به ما چه مربوط است که در غزه، لبنان و افغانستان چه اتفاقاتی می‌افتد، برای این شخص تعریف انسانیت صدق نمی‌کند. منتها فرق گاو با آن‌ها این است که اگر به گاو بگویید تو گاوی ناراحت نمی‌شود ممکن است تشکر هم بکند ولی اگر به این‌ها بگویید گاو، این‌ها با شاخ به شما حمله می‌کنند، فرقشان این است که این‌ها از گاو هم بدتر هستند، از حیوان هم پست‌تر هستند. خداوند می‌فرماید: “أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ” [۱] قرآن چیز عجیبی می‌فرماید: “إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ”[۲] یعنی بدترین جنبندگان. جنبنده یعنی یک موجود مثل آمیب که تک‌سلولی است و تکان می‌خورد و از آن پست‌تر نیست، قرآن می‌گوید که از این‌هم بدتر هستند، إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ یا بدترین جنبندگان کسانی هستند که ایمان نمی‌آورند (لایُومنون). شما اگر در جامعه‌ی خودمان هم نگاه کنید، می‌ببینید همین افرادی که با دین و اسلام مخالفت می‌کنند چقدر پست هستند و چه رفتارهای وحشیانه‌ای از آن‌ها سر می‌زند، خودشان دم از آزادی می‌زنند اما منظورشان از آزادی یعنی آزادی من و هرکسی مثل من نیست باید به بدترین وضع، نابود شود. این موجودات در طول تاریخ پیامبران، امامان بزرگ و اولیای بزرگ ما را به کشتن دادند و همیشه این افراد آلت‌ دست شیاطین قرار گرفته‌اند. خب این‌ها حیوان هستند، شما اگر یک گله گرگ داشته باشید و درِ آن آغل و طویله‌ای که این گرگها هستند را باز بگذارید چه می‌شود؟ می‌ریزند همه را می‌کشند، قتل‌عام می‌کنند و می‌خورند این‌ها هم همین‌طور هستند، اگر جلوی آن‌ها را نگیرید و بر آن‌ها مسلط نباشید در جامعه سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. در طول تاریخ در کشور خودمان هم به‌همین شکل بوده‌است، کودتای ۲۸ مرداد یک عده اراذل‌ و اوباش و چند تا فاحشه و چاقو‌کش گردن‌کلفت و بی‌فرهنگ و بی‌شعوری بودند که یک کشور را سالیان سال به استعمار دشمنان بردند، مردم چقدر زجر کشیدند و چقدر علما و اساتید کشته شدند و چه مقدار عقب ‌ماندیم و این عقب‌ماندگی ما نتیجه همان‌ها است. یک عده افراد بی‌سر و بی‌پا آمدن حکومت را تغییر دادند و یک دولت ملی را ساقط کردند و یک دولت دست‌نشانده را برای سالیان‌سال آوردند. این‌ها به‌همین صورت است و برای این‌ها نباید کلمه حیوان را بکار برد بلکه همان‌طوری که قرآن گفته‌ و واقعیت هم است اینها پست‌تر از حیوان هستند.

    همان‌طور که گفتم اگر به یک گاو بگوییم گاو و به یک خر بگوییم خر به این‌ها بر‌نمی‌خورد ولی اگر به آن‌ها بگوییم به آن‌ها بر می‌خورد و خطرناک هم می‌شوند “گاوان و خران بار بردار. به ز آدمیان مردم آزار” در ادبیات ما و همه جا هست “نه محقق بُوَد نه دانشمند چارپایی بر او کتابی چند” این‌ها به این شکل هستند. تحصیلات هم دارند، درس هم خوانده‌اند، دانشمند هم هستند ولی وقتی‌که انسان فقط به چهارچوب شکمش و امور شهوانی توجه دارد و به امور انسان و انسانیت فکر نکند از حیوان هم پست‌تر است ” أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ” و این‌که بدتر هستند خودش چندین معنا دارد؛ یکی این است که ملاصدرا گفته است که اگر خدا نمی‌گفت بَلْ هُمْ أَضَلُّ، فردای قیامت حیوانات در مقام دادخواهی بر خدا اعتراض می‌کردند که خدایا تو به ما عقل ندادی ولی با اینکه به این‌ها عقل دادی از حیوان پست‌تر بودند و به دنبال شهوت و لذت‌های زودگذر بوده‌اند، بنابراین ما اگر این را می‌گوییم نه‌تنها بی‌ادبی نیست، بلکه من معتقد هستم که این مسئله باید در میان مؤمنین و متدینین و عقلا جا بیفتد که کسی که دین ندارد حیوان است و از حیوان پست‌تر است. این فرهنگ باید جا بیفتد تا خجالت بکشند و شاید بعضی از آن‌ها کمی بیدار شوند و فکر کنند و از حیوانیت و وحشی‌گری‌های خودشان دست بردارند. بنده درشبهای قدر در مصلی امام خمینی و همچنین در راهپیمایی روز قدس اشخاصی را دیدم که با حجاب بدی آمده بودند و هیچ‌کس با آنها کاری نداشت و اهانتی نمی‌کرد، حالا گاهی اوقات یک فرد مؤمنی که بالاخره دلش خون می‌شود و نمی‌تواند کنترل کند ممکن است که رفتار تندی هم با آن‌ها بکند ولی ما در راه‌پیمایی‌ها، در نمازجمعه و … بارها دیدیم کسی با آن‌ها کاری ندارد ولی شما دیدید که این‌ها در خیابان با یک زن محجبه چه کردند، بسیجی را تکه‌تکه کردند و گاهی اوقات دهانشان را باز می‌کنند و بسیار حرف‌های زشت و رکیک بکار می‌برند. این‌ها نه ادبی دارند و نه فرهنگی و حتی نمی‌دانند که با چه شخصیتی صحبت می‌کنند! این‌ها از هر حیوانی خطرناک‌تر هستند. بنابراین باید این فرهنگ جا بیفتد و باید همه بگوییم کسی که دین و ایمان ندارد از حیوان پست‌تر است، نباید تحت تأثیرحرف بعضی‌ها که می‌گویند مؤدب باش، قرار بگیریم! البته برخورد ما درباره هر مورد فرق می‌کند، زیرا گاهی یک مورد ناآگاه است یا یک مورد بر اثر یک عواملی ناراحت و عصبانی است، بنابراین ما به آن شخص نمی‌توانیم بگوییم تو حیوان هستی ولی به‌ طور کلی باید بگوییم که کسانی که به جامعه و به طبقه مؤمنین و متدینین نپیوسته‌اند به خودشان بیایند و اگر زمینه دارند یک ‌ذره فکر کنند و بیدار بشوند. اگر این کار را نکنید پیروز و موفق نمی‌شوید.

    روش یک مؤمن در دیانت

    در مبارزه و در دیانت باید جدی بود. دین اگر صددرصد و حداکثری نباشد احتمال سقوط دارد. ما بارها گفته‌ایم عرفان یعنی دین حداکثری، شما که این‌جا می‌آیید، این کلاس، کلاس روخوانی قرآن و کلاس آموزش نیست، این‌جا هیئت نیست، بلکه این‌جا یک کلاس عرفان است شما این‌جا می‌آیید که مقدمات عرفان اهل‌بیت را یاد بگیرید و در طریقتِ عرفان قدم‌ بردارید، عرفان مغز دین است، عرفان قله دین است، عرفان یعنی دین حداکثری، یعنی من تا ‌جایی که می‌شود می‌خواهم روزبه‌روز بیش‌تر متدین شوم، برای بیش‌تر متدین شدن باید جدی بود، با شوخی و تفریح و تسامح نمی‌شود، باید جدی بود. عرفا کسانی هستند که دین را سخت و جدی گرفته‌اند، فقط به واجبات و محرمات اکتفا نکرده‌اند بلکه وارد مستحبات شدند و از مکروهات دست برداشته‌اند و اِلّا انسان به جایی نمی‌رسد، اگر کسی می‌خواهد به جایی برسد، به قله‌های شرف، قله‌های انسانیت و قله‌های فضیلت برسد و با انسان کامل و با ولی‌اعظم خدا همنشین بشود، باید جدی باشد. گاهی باشد، گاهی نباشد، سست و شوخی بگیرد، گاهی متدین باشد و گاهی نباشد، این‌طوری نمی‌‌شود. خب یکی از راه‌های آن این است که شما وقتی اولین قدم را در سیروسلوک برمی‌دارید، تکلیف‌ خود را با خانواده‌ خود مشخص کنید و به خانواده‌ خود بگویید من می‌خواهم این راه را بروم و شما هم اگر می‌خواهید موفق باشید باید به من کمک کنید نه این‌که مانع راه من بشوید. ما گفتیم در مسیر عرفان، اگر خانواده در مسیر و در راه نیستند انسان نباید جز در حد صله‌‌رحم با آن ها ارتباط داشته باشد، می‌خواهد در مهمانی‌های بی‌فایده بگوید و بخندد و وقت و عمر خود را تلف کند، این با سیروسلوک سازگار نیست مگر این‌که به خاطر صله‌‌رحم یا این‌که بخواهد آن‌ها را هدایت کند و بخواهد آن جلسه شوخی و لهو و لعب را تبدیل به یک جلسه معرفتی بکند ولی این‌که بخواهد در این جلسه مثلا پسر عمو، دختر عمو، پسر عمه، دختر عمه، دختر خاله هست بنشینیم و بگوییم و بخندیم، یک مقدار در مورد گرانی ارز و گرانی دلار و اینکه قیمت ماشین چند شده و یا مباحث بی‌فایده دیگر صحبت کنیم، این کار سالک نیست! انسان سالک باید سعی کند در این مسائل جدی باشد.

    معرفی طبقات جامعه

    جامعه طبقات مختلف دارد، بالاترین حد طبقات در یک جامعه، اولیاء‌ خدا، عرفا و علمای ربانی هستند که برای حفظ معنویت، حفظ روح و حفظ ابدیتِ انسان و جامعه زحمت می‌کشند، پایین‌تر از آن‌ها و در طبقه دوم کسانی هستند که در خدمت آن‌ها هستند و در راه امنیت اخلاقی و امنیت جانی و امنیت مالی کار می‌کنند یعنی ارتشی‌ها، سپاهی‌ها، بسیجی‌ها، نیروی انتظامی‌ که در واقع برای حفظ کیان جامعه زحمت می‌کشند. این طبق برای حفظ طبقه اول و بعد برای حفظ جان و مال و عِرض و امنیت جامعه کار می‌کنند، طبقه سوم کسانی هستند که برای معیشت مردم زحمت می‌کشند، طبقه اقتصاد‌دان‌ها، تجّار و کسبه‌ای که برای اقتصاد جامعه کار می‌کنند. بقیه افراد کسانی هستند که باید مواظب آن‌ها باشیم، این‌ها افرادی هستند که مصرف ‌کننده هستند و تعداد بیشتری از جامعه را تشکیل می دهند، باید دست این‌ افراد را گرفت و بالا آورد و مواظب آن‌ها بود، اگر مواظب آن‌ها نباشید حیوانات وحشی خطرناکی می‌شوند که می‌توانند هر سه طبقه بزرگ را از بین ببرند، هم می‌توانند اقتصاد را از بین ببرند، هم می‌توانند امنیت را از بین ببرند، هم می‌توانند اولیاء خدا را نابود کنند. در طول تاریخ بشریت این‌ها بوده‌اند و جمعیت آن‌ها هم زیاد است، این‌ها پایین‌ترین طبقه هستند و جمعیت آن‌ها هم خیلی زیاد است و خطرناک هستند آن سه طبقه دیگر باید از این‌ها مراقبت کنند. خداوند در مورد اقتصاد می‌فرماید: “وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیَامًا،”[۳] یعنی اموال، پول و ثروت را دست سُفهاء ندهید، یعنی کسانی که اگر پولی را به آن‌ها بدهید کار آن‌ها این است که یک هفته یا یک ماه کار می‌کنند و از هر راهی شده پول درمی‌آورند فقط برای این‌که در خیابان مست کنند، غذاهای خوش‌مزه بخورند، در صف گوشت بایستند و گوشت بخورند که تقویت بشوند و بتوانند شهوت‌رانی کنند، این‌ها حیوانات هستند. می‌فرماید اقتصاد نباید دست این‌ها باشد، اقتصاد باید دست چه کسانی باشد؟ باید دست کسانی باشد که شعور و فهم دارند. این تعالیم دینی هست و ما باید این فرهنگ را در جامعه پخش کنیم و محکم باشیم.

    شرایط گرفتن چله

    خب حالا آن بحث دوم هم که فرموده بودند چرا چله نمی‌دهید؟ به خاطر همین است، در چله شخص باید جدی باشد، این چله‌هایی که ما به شما می‌دهیم و دوستان به شما می‌دهند این چله‌ها چله‌ واقعی نیست، این‌ها فقط برای تربیت اراده شما است و برای این است که آماده بشوید و یاد بگیرید زندگی شما نظم داشته باشد، ساعت شما، برنامه شما، خواب شما، بیداری شما، ذکر شما، نماز شما نظم داشته باشد، این‌ها را یاد بگیرید و اراده داشته باشید که با نظم کار کنید، وقتی زندگی شما منظم شد و اراده شما قوی شد شما می‌توانید سیروسلوک داشته باشید و وقتی این‌ها جواب نداد استاد دیگر نباید مرتبه بالاتر را بدهد. اولین مرتبه این است که دفترچه‌های رشد خود را با دقت بخوانید، اساتید عزیزحتماً در حلقه‌های مباحثه برای دوستان و شاگردان این دفترچه‌های رشد را توضیح بدهند. از شما هم خواهش می‌کنم دفترچه رشد را با دقت بخوانید و طبق این برنامه جلو بروید و سؤالات خود را از دوستان شورای اجرایی بپرسید. این‌ها روش سیروسلوک عرفان مقربین است و ما هم دوست نداریم افرادی که این‌جا می‌آیند برای تفریح بیایند، تفریح بعضی‌ها این نیست که حتماً بزنند و برقصند، تفریح بعضی‌ها این است که بیایند قال‌الصادق، قال‌الباقر بشنوند، خیلی خوب است، تفریح خیلی خوبی است خیلی ارزشمند است اما اگر فقط برای خوش گذراندن که من بیایم بفهمم قال الباقر قال‌الصادق چه گفتند این کافی نیست باید عمل بشود. قال‌الباقر باید عمل بشود، قال‌الصادق باید عمل بشود، عمل شدن آن به چه چیزی هست؟ عمل شدن آن به سیروسلوک است.

    شرط اجابت دعا

    اگر می‌خواهید دعای اولیاء در حق شما اجابت پیدا کند باید سیروسلوک داشته باشید و اگر سیروسلوک نداشته باشید دعای امام ‌زمان، دعای پیغمبر خدا و هیچ دعایی اثری نخواهد داشت حتی اگر مدام التماس ‌دعا بگویید. اگر دعای پیغمبر بزرگ‌ترین گل سرسبد عالم آفرینش اثر داشت مطمئن باشید ابولهب عموی او هدایت می‌شد، آیا پیغمبر برای ابولهب دعا نمی‌کرد؟ پیغمبر خیلی‌ها را دعا کرده است، در تاریخ بسیاری از صحابه پیغمبر که گمراه شدند بررسی کنید می‌بینید که پیغمبر آن‌ها را دعا کرده است، پیغمبر فرمود: خدایا این فرد را بر راه راست بگذار ولی بعدها ضد امیرالمؤمنین شد و دعای پیغمبر مستجاب نشد ممکن است بعضی‌ها بگویند آقا این آخوند چه حرف‌هایی می‌زند! دعای پیغمبر اجابت نشد؟! پس پیغمبر مستجاب‌الدعوه نیست. من برای شما چندین مورد می‌آورم که پیغمبر برای شخص دعا کرد ولی او عاقبت‌ به ‌خیر نشد و در مقابل امیرالمؤمنین ایستاد. حسان‌بن‌ثابت را همه شما شنیده‌اید، پیامبر به حسان‌بن‌ثابت فرمود که تو مؤید به روح‌القدس هستی، روح‌القدس چه کسی است؟ روح‌القدس فرشته‌ای است که مقام او از جبرئیل هم بالاتر است در بعضی از روایات، بالاترین فرشته عالم هستی روح‌القدس است که اگر کسی را تایید کند او می‌تواند به قول حافظ مرده را زنده کند.

     فیض روح القدس اَر باز مدد فرماید         دگران هم بکنند آن‌چه مسیحا می‌کرد

    خداوند می فرماید: “وَأَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ”[۴] ما حضرت مسیح را به روح‌القدس تایید کردیم و توانست مرده را زنده کند و کارهای عجیب و غریب کند و خدا عمر طولانی چندهزار ساله به‌ او می‌دهد. این روح‌القدس با آن عظمت خود شبانه‌روز در خدمت چهارده معصوم بود، شب قدر می‌رفت و فرشته‌ها را با خود می‌آورد. با همه این اوصاف و با اینکه پیامبر به حسان‌بن‌ثابت فرمود که تو مؤید به روح‌القدس هستی ولی حسان‌بن‌ثابت چه شد؟ در آخر خراب شد، چرا؟ چون خود ما باید بخواهیم. دعای دیگران و التماس دعا اثر دارد، خیلی هم اثر دارد به شرط این‌که خود فرد هم بخواهد، تو اگر حرکت کنی این قطره بنزینی که در ماشین تو ریخته می‌شود اثر دارد ولی اگر حرکت نکنی بنزین هم فایده ندارد، مدام باک خود را پر و لبریز کن فایده‌ای ندارد باید حرکت کنی. دعا به منزله سوخت است، دعای بزرگان که خیلی هم مهم است.

    همت طلب از باطن پیران سحرخیز        زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند

    این شعر، شعر بسیار جالبی است، این همت گرفتن یا به عبارتی دعای اولیاء و اساتید و مؤمنین خیلی اثر دارد اما به شرطی که حرکت کنیم، اگر حرکت نکنیم فایده ندارد، خیلی از افراد بوده‌اند که عمامه آن‌ها بزرگ شد، علم آن‌ها زیاد شد، کتاب‌ها نوشتند ولی شکست خوردند به‌ خاطر این‌ است که فقط کتاب خواندند، فقط درس خواندند، فقط جلسات مباحثه خوب شرکت کردند، حتی ملاصدرا را حفظ کردند، کفایه را حفظ کردند، قرآن را هم از ابتدا و هم از انتها خواندند ولی عمل نکردند. عزیزانم باید عمل کنید، بهترین عمل هم همین است که چله بگیرید و سعی کنید چله‌ها را انجام بدهید و باید روز‌به‌روز و سال به سال در چله موفق باشید و چله شما بالا برود. از کجا معلوم می‌شود که در چله موفق بودید یا خیر؟ چند نشانی دارد که یکی از نشانه‌های آن خدمت است، خدمت خود را خوب انجام دهید. یکی از نشانه های رشد شما این است که عشق ایجاد می‌شود، عشق که ایجاد بشود انسان کار می‌کند و خدمت می‌کند و این خدمت مخلصانه و عاشقانه، نشانه‌ موفقیت در سیروسلوک است. پروردگارا  به حقیقت اباعبدالله‌الحسین، به حقیقت امیرالمؤمنین و به حقیقت روزه‌داران و صائمین حقیقی این ماه همه ما را در مسیر خدمت به خودت و در مسیر عشق مخلصانه خودت موفق و مؤید بدار، حوائج این جمع را با لطف و عنایت خودت برآورده بفرما، به برکت صلوات بر محمّد وآل محمّد.


    [۱] . در سوره اعراف آیه ۱۷۹

    [۲] . در سوره انفال آیه ۲۲

    [۳] . در سوره نساء آیه ۵

    [۴] . سوره بقره، آیه۸۷