برچسب: استاد علوی، عرفان مقربین، ویدیو، عرفان، عملی، نظری

  • ارتباط عرفان با اسلام

    ارتباط عرفان با اسلام

    ارتباط عرفان با اسلام

    یک شبهه ای را امروز می‌خواهم صحبت کنم؛ در ذهن خیلی‌ها این موضوع است که مباحث عرفانی، مباحث معنوی با مسائل سیاسی نباید قاطی شود و اصولاً افرادی که وارد عالم سیاست می‌شوند از عرفان و معرفت دور هستند و بین این دو یک دره‌ای عمیق فاصله است؛ یعنی یک دنیای عظیمی فاصله است! خب در عرفان قرآن و عرفان اسلام هم‌چین چیزی نیست ما می‌دانیم که” وَکَأَیِّن مِن نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیّونَ کَثیرٌ” (سوره آل عمران آیه ۱۴۶) می‌دانیم که بسیاری از پیامبران در طول تاریخ اهل جنگ و مبارزه و سیاست بوده‌اند. اگر ما یک عرفان واقعی بخواهیم، اگر یک شناخت حقیقی بخواهیم اگر ما می‌خواهیم چشممان بروی عالم باز شود و حقایق را ببینیم و به ظواهر اکتفا نکنیم و معلومات ما، نگاه ما به حقایق عالم باشد که عرفان یعنی همین، یعنی شناخت حقایق عالم. به قول خود عرفاً می‌گویند باید دنیای حقیقی را بشناسیم و چشم ما فقط به این دنیای ظاهری نباشد عرفان معنی‌اش این است. اگر ما می‌خواهیم به آن حقایق برسیم و عارف شویم باید راه اولیای خدا را برویم و راه اولیا و راه انبیا همین بوده‌است. یکی از راه‌های آن‌ها همین بوده‌است که قرآن می‌فرماید بسیاری از پیامبران بوده‌اند که این‌ها اهل مبارزه و جهاد و جنگ با کفار و طاغوت زمان خودشان بوده‌اند. چون وقتی انسان حقایق را ببیند و پرده‌ها کنار برود اراده خدا را می‌بیند و وقتی‌که اراده خدا را ببیند همان حرف امیرالمؤمنین می‌شود که خداوند اراده کرده بر اینکه دنیا و این جوامع و این زندگی‌ها جنبه الهی پیدا کند و عارف‌بالله در مسیر خدمت به خدا وارد عالم سیاست می‌شود. بنابراین این عرفانی که ما را به دنیا کاری نیست، ما را به عالم ناسوت کاری نیست، ما اهل عالم لاهوت و جبروت هستیم! این شخص نه از عالم لاهوت سردرمی‌آورد و نه از عالم جبروت بلکه می‌رود در عالم هپروت می‌رود در عالم تخیل و الشیطان و توهم و… این عرفان اصلاً مورد تأیید قرآن و اولیای حقیقی خدا و عرفای حقیقی نیست.تفاوت بین عرفا ما در حمله مغول دو نوع عارف داشتیم؛ یک نوع عرفایی که شعر می‌گفته‌اند، دیوان می‌گفتند، مثنوی می‌گفتند… فرار کردند از معرکه مغول ورفتند جای امن نشستند و شعر گفتند و از آن طرف هم مغول آمد و مردم را قتل‌عام کرد و یک عارفی هم داریم مثل شیخ نجم‌الدین رفت با مغول جنگید و شهید شد. او هم عارف بود این عارف کجا آن عارف کجا! شرایط عارف واقعی بنابراین یکی از شرایط عرفان واقعی که خدمت به امام زمان خدمت به انسان کامل است و در مسیر خدا بوده‌اند این است که عالم ربانی نسبت ‌به جامعه و این‌که این جامعه در دست چه کسانی باشد باید حساس باشد، این یکی از نشانه‌های عالم ربانی است که نسبت‌ به سرنوشت و شرایط جامعه حساس باشد و مردم را آگاه کند. بنابراین شما و دوستان بدانید بعضی‌ها آمده‌اند در این جلسات ما و بعد گفتند که آقا این چه عرفانی است که سیاسی است و بعد رفتند… قطعاً درست است آن عرفانی که آن‌ها می‌خواهند در خانقاه و در کنج جلسات انجمن‌های شعر پیدا می‌شود؛ بروند یک دیوان بخوانند، یک مثنوی بخوانند بعد احیاناً بعضی موادها را هم بکشند و بعضی مشروبات را هم بخورند و حالی بکنند و بگویند بله ما و شعر و شراب و شاهد و شمع… ما آن عرفان را نمی‌گوییم. اما درمورد این‌که وقتی در عالم سیاست هم وارد می‌شویم حزبی و گروهی و سیاست‌باز نیستیم، ما نه این‌چنین هستیم که با سیاست کاری نداشته باشیم و نه این‌چنین هستیم که بگوییم کدام حزب درست است، کدام حزب غلط است ما فقط داریم به شما تجربه می‌دهیم و تجربه‌ای که می‌دهیم این است که وقتی می‌گوییم چشمتان را باز کنید، وقتی می گوییم باید به‌دنبال اولیای الهی بروید و وصل شوید به سلسله اولیای الهی، اولین قدمش این است که سلسله اولیای شیطانی را بشناسید. چگونگی رسیدن به یقینبرای‌اینکه شما به یقین برسد برسید؛ چون اگر انسان سالک به یقین اولیه نرسد هیچ‌وقت به علم‌الیقین و بعدش به عین الیقین و بعدش به حق‌الیقین این مراحل عرفای سیروسلوک است، مراحل عرفای بزرگ است اگر شما در یقین رشد نکنید هیچ‌وقت به عرفان نخواهید رسید. بنابراین برای‌اینکه یقین اولیه در شما ایجاد شود ما چه می‌کنیم؟ ما مسائلی را مطرح می‌کنیم که جلوی چشم شما است تا به یقین برسید اگر یک حرف‌های آسمانی بزنیم و حرف‌هایی که برای شما قابل‌تجربه نیست را ما بگوییم هیچ‌وقت به یقین نمی‌رسید، می‌گویید شاید درست باشد شاید نباشد، شاید خوب باشد شاید نباشد… اما اگر قابل تجربه باشد به یقین است. اگر من به شما بگویم یک آبی است مانند آب حیات هر کس این آب را بخورد دارای عمر جاویدان می‌شود! می‌گویید عجب قشنگ است، کجا است؟ می‌گوییم در ظلمات است! ظلمات کجاست؟ ظلمات مثلاً در دل اقیانوس‌ها است… خب این به چه درد شما می‌خورد! نه به آب حیات خواهید رسید، نه به چیز دیگری اما اگر به شما بگویم این دارویی که این‌جا است را بخورید سر دردتان خوب می‌شود یا اگر خدای‌نکرده بیماری سختی داشتید این را بخورید خوب می‌شوید، شما می‌توانید امتحان کنید تجربه می‌کنید که فلان شخص این بیماری را داشت و با خوردن این قرص خوب شد یقین پیدا می‌کنید این یقین چیزی است که شما را می‌رساند به مراحل بعدی چون یقین اولیه بعدش علم‌الیقین است و بعدش عین‌الیقین است و بعدش حق الیقین است. عرفای بزرگ و اولیای بزرگ می‌گفتند ما باید به یقین برسیم خود خداوند هم در قرآن به پیامبر بزرگش آن پیامبری که شاگردش امیرالمؤمنین است و امیرالمؤمنین که می‌گوید: “لُو کُشف الغطاء ما ازددت یقینا” اگر همه پرده‌ها کنار برود یقین من زیاد نمی‌شود! این شاگرد آن پیامبری است که خود خدا به آن می‌گوید “وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ”(سوره حجر آیه ۹۹) ببینید این مسئله چقدر مهم است یک شاگردی مثل امیرالمؤمنین می‌گوید اگر همه پرده‌ها برود کنار یقین من بیشتر نمی‌شود! قاعدتاً پیامبر باید یقینش از امیرالمؤمنین بیشتر باشد بعد خداوند به‌همین پیامبر می‌فرماید: اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ یعنی آن‌که امیرالمؤمنین می‌فرماید لَوْ کُشِفَ الْغِطاءُ ما ازْدَدْتُ یَقینا در یقین یک درجه ای است که برای شماها پرده است برای من پرده نیست، اما درعین‌حال می‌فرماید این نیست که این‌جا تمام شود ما می‌توانیم به یقین‌های بالا برسیم که این چهار مرحله را قرآن فرموده است؛ یقین، علم الیقین، عین الیقین، حق‌الیقین. یقین چگونه برای انسان ایجاد می‌شود؟ انسان تجربه کند و جواب بگیرد. به‌عنوان مثال این قرص سرطان را خوب می‌کند، یک ادعا است. اما اگر شما یک‌جا دیدید سرطان خوب شد دو جا دیدید سرطان خوب شد، چند جا این قرص را دادید و سرطان‌شان خوب شد یقین‌تان زیاد می‌شود. لذا ما وقتی‌که به شما می‌گوییم به‌دنبال اولیای خدا بروید باید اولیای شیطان را به شما معرفی کنیم تا شما تجربه کنید تا در زندگی‌تان به یقین برسید وقتی‌که به یقین رسیدید این یقین را منتقل می‌کنید به دیگران به خودتان و بعد زمینه فراهم می‌شود و من به‌دنبال اولیا و بعد ولی اعظم را پیدا می‌کنید و قبل‌از این‌که از دنیا بروید یک ربطی یک اتصالی یک اشاره‌ای یک سوژه از آن شخص بگیرید و وقتی‌که از دنیا می‌روید با یقین کامل بروید ان‌شاءالله. این‌جا است که ما باید دشمن‌شناسی را بگوییم این‌جا است که ما باید اولیای شیطان را نشان دهیم. از جمله اولیای شیطان؛ هر کسی که در این دنیا ریاست‌طلب باشد می‌شود اولیای شیطان، ریاست یک پستی است یک امانتی است که از طرف صاحب امانت باید به انسان داده شود ریاست و حکومت و ولایت مال خدا است. الحکم بالله این حکومت و این ریاست و این امانت ما اگر خداوند به توسط اولیای خودش بر من تکلیف کرد که حاج آقای علوی شما موظف هستید که به‌عنوان مثال بروید فلان مسجد و بشوید امام جماعت اگر به من تکلیف کردند و این امانت را دادند و من مجبور بودم که بپذیرم خودم میل نداشتم میلی به رفتن نداشتم چون اگر خودم میل به رفتن داشته باشم این‌جا شیطان می‌آید، قدرت می‌آید کسی که رئیس می‌شود کسی که امام جماعت مسجد می‌شود، کسی که رئیس یک اداره می‌شود، کسی که استاندار می‌شود یا رئیس کشور می‌شود کسی که به نوعی یک نوع رهبری و مدیریت پیدا می‌کند. امکانات به او می‌دهند، این امانت است که به او داده می‌شود. یک خاطره‌ای برایتان بگویم؛ شما هم بدانید این‌ها واقعیت است یک روزی به من یک جایی را دادند در دوران جوانی خیلی خوشحال شدم خیلی خوشحال شدم که الحمدلله خیال می‌کردم الان می‌توانم خدمت کنم، همان شب خواب دیدم که یک شخصی که زیر نظر من بود آمد و یک کمدی را برای من جابه‌جا کند و کمد افتاد زمین و خورد شد، من در عالم خواب گفتم کدام احمقی این کار را کرد؟ و بعد دیدم آن شخصی که این کار را کرد غش کرد از خجالت من غش کرد! دیدم دست و پایش دارد می‌لرزد گفتم چه شد؟ آن‌ها گفتند چون شما گفتید کدام احمقی او ترسید و خجالت کشید… حالا پست زیاد مهمی هم نبود به‌عنوان مثال یک مدیر مدرسه … در خواب خداوند این‌چنین به من پیام داد که وقتی مسئولیت پیدا می‌کنی باید مواظب زبانت باشی، اگر تو یک مستخدم بودی و به شخص می‌گفتی احمق، تو گوشت می‌زد و حالا که مسئول شدی و به یک نفر می‌گویی احمق ممکن است جان یک شخص را بگیری. بنابراین مواظب باش حالا که رئیس شده‌ای خطرناک است، جان مردم در اختیار تو است. خداوند خواست به من پیام دهد که خیلی خوشحال نباش مسئولیت تو هم سنگین است باید مواظب کلماتی که از دهانت درمی‌آید باشی باید مواظب زبانت باشی و حالا همین‌جا بنده به خودم و مسئولان کانون می‌گویم خواهران و برادران ما که در کانون مسئولیت دارید این دوستانی که آمده‌اند این‌جا شنیده‌اند که در این‌جا جایی است که عرفان می‌دهند آن‌هم عرفان ناب محمدی درس می‌دهند، این‌جا عرفان مقربین درس می‌دهند، در این‌جا حکمت ناب شیعی درس می‌دهند. ادعاها خیلی بالا است… ملاصدرا به آن عظمت نتوانست بگوید که من دارم حکمت ناب شیعی درس می‌دهم! ابن‌سینا با آن عظمت نتوانست بگوید من دارم عرفان مقربین درس می‌دهم! حالا یک نیم‌وجبی به‌نام استاد علوی پیدا شده‌است که می‌گوید عرفان مقربین… مراقب باشید خواهران برادران افراد را یک موقع دفع نکنید یک شخصی نیاید به اسم عرفان مقربین زده شود بگوید اگر این است نمی‌خواهم… بنده از همه شما دوستانی که در این‌جا سابقه دارید مسئولیتمان سنگین است مسئولیت همه ما سنگین است، باید مواظب باشید این خوابی که برای مدت‌ها پیش بود برای شما تعریف کردم این یک پیام الهی بود به من می‌خواهد بگوید که خیال نکن حالا رئیس شدی می‌توانی هر طور رفتار کنی و توهین کنید، این‌طوری نیست مسئولیت تو سنگین است یک کلمه بگویی یک بنده خدایی دست و پای او می‌لرزد و دست و پای او بلرزد فردای قیامت باید جواب بدهی این مسئولیت این‌طوری است، بیخود نیست که بزرگان دین از مسئولیت فرار می‌کردند، فرار می‌کردند دیگر. لقمان و دوراهیبه لقمان گفتند فرمود که اگر خدا به من بگوید که دل تو می‌خواهد رئیس بشوی یا دلت می‌خواهد مرئوس باشی نوکر باشی توسری‌خور باشی من ترجیح می‌دهم توسری‌خور باشم نمی‌خواهم رئیس باشم. چرا؟ چون آن‌جا ممکن است نتوانم اما اگر به من بگوید کدام را دلت می‌خواهد من می‌گویم نمی‌خواهم رئیس باشم می‌خواهم مرئوس و توسری‌خور باشم اما اگر به من بگوید که نه تو باید رئیس باشی تکلیف کند می‌گویم چشم حرف خدا را اطاعت می‌کنم. اگر اختیار من بگذارد قبول نمی‌کنم اما اگر مجبورم کند دستور بدهد می‌گویم چشم، چرا؟ می‌گویم چشم چون می‌دانم او که من را مجبور کرده دستور داده من را کمک می‌کند نمی‌گذارد پای من بلغزد، نمی‌گذارد من اشتباه بروم، معصوم می‌شوم، معصوم یعنی چی؟ معصوم یعنی کسی که از ناحیه خدا ماموریت دارد خدا مواظب او هست، خدا مواظب او هست که این گناه نکند، خدا مواظب او هست که خطا نکند، خدا مواظب او هست، اگر این‌طوری باشد من می‌روم. ریاست این‌طوری است همین‌طوری نمی‌شود پذیرفت. بنابراین کسی‌که کوشش می‌کند رئیس بشود برای این‌که رئیس بشود دروغ می‌گوید فریب می‌دهد شعارهای غیر عملی می‌دهد، شعارهایی می‌دهد که فقط جنبه فریب دارد من این کار را می‌کنم وقتی می‌روی نگاه می‌کنی می‌بینی اصلاً کار این نیست این دارد شعار می‌دهد و هر راهی حالا دیگر من نمی‌خواهم وارد بشوم خود شما ببینید انواع و اقسام فریب این شیطان است و این در گوش شما باشد هیچ ریاست طلبی برای خدا رئیس نمی‌شود اگر آمد سر و پای شما را طلا کرد باز هم بدانید شیطان است، هیچ ریاست طلبی خدایی نیست و شیطان است مگر این‌که از بالا به او تکلیف کرده باشند و خود او میلی نداشته باشد خود او منتظر است از او بگیرند خود او منتظر است وقت آن تمام بشود بگوید الحمدلله من وظیفه خود را انجام دادم دوره من تمام شد رفت. ما بعضی از این رئیس جمهورهایی که دوره آن‌ها تمام می‌شد با آن‌ها مصاحبه می‌کردند گریه می‌کرد ناراحت بود که چرا دوره او تمام شده است! من دیدم یا رای نیاورده بودند یکی از این‌ها رای نیاورده بود آمده بود داشت صحبت می‌کرد بغض کرده بود که چرا رای نیاورده است، اگر برای خدا بود باید خوشحال می‌شد بگوید الحمدلله که این بار روی دوش من نیفتاد. این را از یاد نبرید که هیچ ریاست طلبی آدم خوبی نیست و شیطان است و باید مواظب او بود. پاسخ به کلیپ‌های کانال یک کلیپی را در گروه گذاشتند دوتا از صحبت‌های قبل از انتخابات بنده را گذاشتند یکی این‌که آقای رئیس جمهور اگر اطرافیان او بد باشند او را خراب می‌کنند و بیشتر برای همین بود و یکی هم این‌که ایشان می‌خواست وارد آن کاخ ریاست جمهوری بشود استخاره‌ای کرد آیه‌ عجیبی آمد، دیدید این را یا نه نمی‌دانم داخل گروه‌ها گذاشته بودند من می‌خواهم این را توضیح بدم برای شما که آن آیه این بود “قَالَ ادْخُلُوا فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ. سوره اعراف، آیه۳۸” وقتی که آقای رئیس جمهور می‌خواست وارد آن کاخ ریاست جمهوری بشود دختر ایشان قرآن گرفتند و از زیر قرآن عبور کردند بعد به ایشان گفتند که یک استخاره‌ای کن، قرآن را که باز کرد آیه آمد که “قَالَ ادْخُلُوا فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ” وارد جهنم بشوید این‌جا جایی است که کسانی که وارد شدند لعنت می‌کردند که آن کسانی که باعث شدند ما وارد این‌جا بشویم گفتند خدایا عذاب آنها را زیاد کن که ما را وارد این‌جا کردند و خدا فرمود هم برای شما عذاب زیاد می‌شود و هم برای آن‌ها که شما را وارد این‌جا کردند. این‌جا ربطی به آقای پزشکیان ندارد آقای رئیسی هم می‌خواست وارد این‌جا بشود این آیه می‌آمد، آقای رجایی هم می‌خواست وارد این‌جا بشود این آیه می‌آمد، چرا؟ چون این‌جا محل قدرت است و کسی که وارد می‌شود تنها که وارد نمی‌شود گروهی با او وارد می‌شوند، آن‌ها همه دنبال قدرت هستند، اکثریت آن‌ها دنبال ثروت هستند، اکثریت آن‌ها دنبال قدرت هستند، همه برای خدا نمی‌آیند بنابراین این کاخ ریاست جمهوری محل تجمع شیاطین است باید رئیس جمهور حتی اگر پاک‌ترین افراد هم باشد باید بداند جای خطرناکی ایستاده است. همه کسانی که گمراه شدند از علمای بزرگ، مرجع تقلید بود فاسد شد، چه کسی او را خراب کرد؟ بیتِ او! ما مراجعی داشتیم که خراب شدند، فاسد شدند رفتند جهنم، چه کسی آن‌ها را خراب کرد؟ خود آن‌ها خوب بودند بیت آن‌ها آن‌ها را خراب کرد، اطرافیان آن‌ها، دفتردار آن‌ها، این‌ها خراب کردند، مدیرانی بودند استاندارانی بودند روسای جمهورهایی بودند شخصیت‌هایی بودند نیت آن‌ها خدمت بود ولی افرادی آمدند اطراف آن‌ها در دفتر آن‌ها رئیس دفتر شد مسئول دفتر شد معاون شد این‌ها آن‌ها را خراب کردند. یک کسی مثل جمال‌عبدالناصر در مقابل اسرائیل ایستاد نفر دوم او انورسادات رفت نوکر اسرائیل شد اسرائیل را به رسمیت شناخت، چه کسی انور سادات را بزرگ کرد؟ جمال عبدالناصر! از این‌ها زیاد داریم در همه تاریخ اولین وظیفه انسان خداجو این است که با هر کسی دوست نشود الان هم به شما می‌گویم نخست موعظه پیر صحبت این است که از مصاحب ناجنس احتزاز کنید (حافظ)اگر می‌خواهی سالک خوبی بشوی مواظب باش با هر کسی رفیق نشوی با هر کسی دوست نشوی، هر کسی را نزدیک خودت نیاوری، با هر کسی رفیق نشوی.کس نداند در این بحر عمیق سنگریزه قرب دارد یا عقیق خط دوم را از خودم می‌گویم لیک معلوم است آن کو با تو است تا جهنم یا بهشت باشد رفیق آن کسی که تو را می‌برد به بهشت یا می‌برد به جهنم این معلوم است او رفیق تو است با هر کسی رفیق نشوید با هر کسی دوست نشوید تا توانی بگریز از یار بد یار بد بدتر بود از مار بدمار بد تنها تو را بر جان زند یار بد هم جان و هم ایمان زنداکثر آن‌هایی که خراب شدند و فاسد شدند این‌طوری بود. این آیه این را می‌خواهد بگوید می‌خواهد بگوید آقاجان این‌جا یک محلی است که خیلی‌ها می‌خواهند بیایند، این‌جا نفوذ می‌کنند می‌آیند. من به یکی از کاندیداها شدیدا با او مخالفت کردم به خاطر این‌که خود او را قبول داشتم ولی کسانی که اطراف او بودند را می‌دانستم که برای قدرت و برای ثروت و برای این‌ها دارند می‌آیند به او رای ندادم و با او مخالفت کردم به خاطر آن باند به خاطر آن تیمی که با او بودند. بنابراین آن آیه معنی‌اش این است حالا من نمی‌خواهم بگویم که حتماً هر کسی وارد کاخ ریاست جمهوری شد شیطان است نه این را نمی‌خواهم بگویم ممکن است، عرض کردم شهید رئیسی هم اگر می‌خواست استخاره کند شاید همین می‌آمد، رجایی هم اگر می‌خواست استخاره کند شاید همین می‌آمد، هر کسی، چرا؟ چون این‌جایی که این دارد داخل می‌شود یعنی کاخ ریاست جمهوری محلی است که قدرت‌های بزرگ، شیاطین بزرگ در طول سال‌ها دارند نقشه می‌کشند که در کاخ ریاست جمهوری ایران چه کسی برود نقشه می‌کشند نه ایران همه جای دنیا در کاخ ریاست جمهوری فرانسه چه کسی برود، در کاخ ریاست جمهوری بنگلادش چه کسی برود، در کاخ ریاست جمهوری نیکاراگوئه، در کاخ ریاست جمهوری مالدیو، همه جای دنیا را دارند برنامه‌ریزی می‌کنند آن کسی که آن‌ها می‌خواهند برود و بعد هم برنامه‌ریزی آن‌ها مثل من و شما مثل این احزاب نیست که مثلاً حزب کارگزاران حزب… وقتی می‌خواهد انتخابات بشود شروع می‌کنند می‌آیند می‌گویند آقا بیایید می‌نشینند فکر می‌کنند این‌طوری نیست انتخابات تمام شد، آن‌ها میز دارند کارشناس دارند مردم شناس دارند زبان شناس دارند جامعه شناس دارند اقتصاددان دارند همه این‌ها هم تحصیل کرده دانشگاه‌های بزرگ هستند متخصص‌های بزرگ، حقوق‌های کلان می‌گیرند بعد از این‌که انتخابات ایران تمام شد همه ساکت شدند همه مشغول کار خود شدند همه غرق پایکوبی و جشن و شادی و این‌ها شدند آن‌ها ادامه می‌دهند برای چهار سال آینده برنامه‌ریزی می‌کنند چجوری ذهن مردم را بخریم چجوری ذهن مردم را کنترل کنیم و آن کسی را که ما می‌خواهیم به او رای بدهند، چه کار کنیم برای دوره آینده، چه کسانی می‌توانند باشند، چه کسانی شرایط آن را دارند، روی آن‌ها چجوری کار کنیم نفوذ کنیم، چجوری با آن‌ها رفیق بشویم، برنامه‌ریزی می‌کنند شک نکنید. آیت‌الله نفوذیعلمای عراق گفتند یک آقایی بود جای مهر روی پیشانی او بود چهره نورانی اهل عبادت اهل نماز شب این‌قدر این آدم خوب بود بیت مراجع همه او را قبول داشتند، هم بیت مرجع مثلا آخوند خراسانی او را قبول داشت، هم بیت مرجع آیت‌ا… نائینی، هم بیت مرجع مثلا فرض بفرمایید مرحوم آقا‌محمدحسین اصفهانی، هم بیت مرجع آقایان عراقی و… میرزای شیرازی، این بیوت همه این را قبول داشتند، این اگر می‌خواست بین دوتا بیت اختلافی بود ایشان می‌رفت از این مرجع به آن مرجع صحبت می‌کرد رابط بود همه او را قبول داشتند. وقتی که انگلیسی‌ها آمدند عراق را گرفتند کربلا را گرفتند نجف را گرفتند ارتش انگلیس که آمد رژه می‌رفت ملت عراق دست و پا بسته همین‌طوری مجبور بودند بایستند و این ذلت را تحمل کنند که ارتش انگلیس که عراق را فتح کرده دارد رژه می‌رود، نگاه کردند دیدند بالای آن پشت‌بامی که فرمانده ارتش انگلیس ایستاده بود از رژه ارتش انگلیس سان می‌دید و این‌طوری ایستاده بود دیدند همین آیت‌الله با لباس ارتشی ایستاده کنار دست او، این نفوذیِ انگلیس بود، همه این را با چشم خود دیدند. سعدبن‌عبادهما با شیطان‌های بزرگی روبرو هستیم حالا بعدها معلوم می‌شود که پشت پرده چه کسی بود، بعدها معلوم می‌شود او که بهشتی را کشت او که دیگران را کشت او که ما خیال می‌کردیم مرد بعدها معلوم شد او را کشتند این‌ها را فردای قیامت می‌بینیم. سعدبن‌عباده را چون مخالفت کرده بود گفتند که چه کسی کشت؟ گفتند که جن کشت! رفته بود در یک خرابه دستشویی کند او را کشتند بعد آمدند دیدند جنازه او هست گفتند جن کشت، چرا؟ چون با یکی از این خلفا مخالفت کرده بود. این‌طوری است، بسیاری از این‌ها را جن می‌کشد ما خیال می‌کنیم تصادف کرده‌اند از دنیا رفتند. این‌طوری است پشت پرده شیاطین زیاد است ما باید دشمن شناس باشیم راه آن هم همین است ملاک‌ها را خدا داده است ائمه به ما داده‌اند، این ملاک‌ها را شما دقت کنید هیچ وقت گول نمی‌خورید. اگر کسی سراپای شما را طلا کرد ولی حب ریاست داشت بدانید شیطان است نگویید که نه آدم خوبی است، ان شاءالله، نه، گول نخورید، فریب نخورید. هر کاری کرد اگر حب ریاست داشت مگر این‌که به او تکلیف شده باشد.قبول مرجعیت و رهبری شما حضرت آقا را دیدید که، وقتی که ایشان انتخاب شد برای مرجعیت دیدید که چقدر کوشش کرد که نشود چقدر زحمت کشید که نشود ولی بعد گفت دید هیچ چاره‌ای ندارد یعنی همه اکثریت علما گفتند بر شما واجب است این کار را بکنید وقتی دید واجب است به او، این‌جا گفت که ظاهرا مثل این‌که یک تفعلی هم به قرآن کردند آیه آمده بود “فَخُذْهَا بِقُوَّهٍ. سوره اعراف، آیه ۱۴۵” با قدرت بگیرید، گفت دیگر فهمیدم که باید بایستم محکم و وظیفه خود را انجام بدهم که الحمدلله رب العالمین چهل سال کشور را در مقابل این همه خطر حفظ کرده است و هر جایی هم که مشکل است از این ریاست طلبی‌ها است، هر جای کشور مشکل ایجاد شده از این کسانی که مدام زدند که رئیس بشوند. بنابراین می‌خواهم این را بگویم که حالا آن چیزی که در گروه گذاشته شد که من به دوستان گفتم بردارید تا من یک توضیحی بدهم یک موقع فکر نکنید که ما چون فرمودند که باید با دولت همکاری کرد این یک تکلیف است، تکلیف یک چیز دیگر است. من می‌دانم هر پنج‌تا هر شش‌تای این‌ها ریاست طلب هستند فرض کنید، ولی وقتی به من گفتند تو موظف هستی بروی رای بدهی من باید بروم رای بدهم ولی باید سعی کنم آن کسی که کمتر نشانه ریاست طلبی و سلطنت طلبی دارد به او رای بدهم چون وظیفه است، حالا که قرار است من رای بدهم نگاه کنم ببینم کدام از این‌ها کمتر دست و پا می‌زند کدام از آن‌ها برای رسیدن به قدرت برای رسیدن به ریاست جمهوری کمتر فریب می‌دهند کمتر شعار می‌دهند کمتر توهین می‌کنند کمتر تهمت می‌زنند کمتر هوچی‌گری می‌کنند، آن کسی که کمتر است به او رای بدهم چون تکلیف است دیگر، حالا که تکلیف است من باید رای بدهم باید هم بیاییم رای بدهم. این مسئله را خواستم برای شما باز کنم البته ممکن است زبان من الکن باشد خوب جا نیفتاده باشد شما می‌توانید سوال کنید من دوباره سعی می‌کنم جواب بدهم. خداوندا به حق محمد و آل محمد در این دنیای وانفسا در این دنیای پر از فریب در این دنیایی که حکومت شیاطین هست به نظر ظاهر ما را با حکومت باطنی که آن حکومت باطنی است و آن حکومت امام زمان است ما را با آن حکومتی که در غیب است و این دنیا را دارد اداره می‌کند ما را به آن حکومت نزدیک بگردان، قلب ما را با قلب مقدس او گره بزن، رابطه قلبی ما را با آن روح بزرگ و آن نیّر اعظم عالم خلقت مرتبط بگردان، با صلوات بر محمد و آل محمد.

  • ضرورت سیروسلوک در زندگی انسان

    ضرورت سیروسلوک در زندگی انسان

    ۲۹/۰۳/۱۴۰۳

    اعوذبالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‏‌الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‏الله فی السموات و الارضین

    • مقدمه
    • ضرورت سیروسلوک در زندگی انسان
    • بالا رفتن درجاتب بهشت به واسطه انجام مستحبات
    • روح جمادی
    • روح نباتی
    • حیات انسانی
    • فرق انسان با حیوان در اندیشیدن است
    • سه بُعد وجودی حیوانات
    • اندیشه انسان محدود به مکان نیست
    • اندیشه انسان محدود به زمان نیست
    • مراتب افکار انسانیت
    • بُعد عمل
    • نظر قرآن درباره انسانیت
    • انسان کاریکاتوری
    • ماجرای حاج آقا ارباب
    • دعوت به تفکر
    • حسن ختام جلسه

    مقدمه

    پاسخ به شبهه‌ای که باید به طور فنی و گسترده به آن رسیدگی شود.

    ضرورت سیروسلوک در زندگی انسان

    یک شبهه ای که مطرح شده است؛ این است که دلیل ضرورت سیر و سلوک در زندگی انسان چیست؟ و آیا اینکه حتماً واجب است که انسان در این مسیر قرار بگیرد؟

    ما قبلاً به این شبهه یک پاسخ مختصری داده بودیم و حالا می‌خواهیم کمی فنی‌تر در مورد آن توضیح دهیم، که ان‌شاءالله برای شما هم بیشتر قابل استفاده باشد.  تفسیر کامل این شبهه در مرحله دوم؛ مرحله علم الیقین مطرح می‌شود. بنابراین مطلب ممکن است یک مقدار در سطح بالاتری باشد با دقت گوش کنید که ان‌شاءالله استفاده کنید.

    بالا رفتن درجات بهشت به واسطه انجام مستحبات

    خب پاسخ این سوال این است که سیر و سلوک به‌معنای وارد شدن به وادی عرفان واجب نیست. آن چیزی که واجب است در شریعت است و شریعت این است که انسان از محرمات دوری کند و محرمات و گناهان را ترک کند و واجبات دینی را انجام دهد، دراین‌صورت است که اهل نجات است. اما دقت کنید انجام واجبات و ترک محرمات ما را از جهنم نجات می‌دهد و وارد بهشت می‌کند، اما کدام بهشت! اولین طبقه بهشت. در صورتی که بهشت هشت طبقه است، درجات دارد و این درجات بهشت را انسان اگر بخواهد بالا برود با انجام مستحبات است که بالا می‌رود و ترک مکروهات. انسان با ترک محرمات و انجام واجبات می‌تواند فقط به مرحله اول بهشت برسد و برای بالا رفتن درجات بهشت باید اعمال مستحبی، روزه‌ی مستحبی، انفاق مستحبی، جهاد مستحبی و سیر و سلوک در عالم باطن را انجام دهد. چون شریعت واجبات و محرمات برای عالم ظاهر است ولی مستحبات و مابقی مربوط به عالم باطن و عالم روح انسان است. دراین‌صورت است که درجات بهشت را طی می‌کنیم تا این‌جا را ما قبلاً پاسخ داده بودیم و ممکن است تکراری باشد. اما یک مسئله دیگری هم وجود دارد که آن این است؛ وارد عالم سیر و سلوک شدن درواقع تجلی انسانیت است؛ یعنی ما باید بین انسان و حیوان که در روایت هست و در فلسفه هم هست یک روح جمادی داریم، یک روح نباتی داریم، یک روح حیوانی داریم و یک روح انسانی داریم و یک روح ملکوتی نبوی داریم، این‌ها انواع و اقسام روح است. خب این اجسامی که شما می‌بینید همین مادیات که می‌بینید همین چوب و سنگ و خاک و این‌هایی که می‌بینید یک روحی دارند که روح این‌ها جمادی است.

    روح جمادی

    روح جمادی یعنی: یعنی وقتی داخل این‌ها را بشکافید اتمی هست، الکترونی هست، نوترون و پروتون هست که این‌ها در حال حرکت هستند و این حرکت ناشی از روح جمادی است. برای‌اینکه علمی صحبت کنم و آن‌هایی که درس خوانده‌اند متوجه شوند به این می‌گویند روح جمادی، حرکتی دارند آثاری دارند یک ارتباطی با عالم ملکوت دارند.

    شما در عالم خواب وقتی‌که کوه می‌بینید، یک درخت می‌بینید، ماشین یا هواپیما و قطار در عالم خواب می‌بینید آن به‌اصطلاح روح ملکوتی اجسام است که در عالم خواب می‌بینید، یعنی این چیزی است که ماده نیست ولی مربوط به عالم ماده است و در عالم خواب می‌بینید.

    روح نباتی

    در علم زیست‌شناسی می‌گویند: ما یک جاندار داریم یک بی‌جان، جاندارها از چند قسمت مختلف تشکیل شده‌اند مانند: گیاهان، آغازیان، حیوانات، جلبک‌ها… این‌ها انواع و اقسام جاندارها هستند. دو قسمت مهم جاندارها این است که بعضی‌ها گیاهان هستند و بعضی‌ها جانوران هستند، جاندار هستند ولی گیاه یک جاندار است و جانور و حیوان یک نوع دیگر از جاندار هستند. این جانور و حیوان فرقش با گیاه در این است که گیاه مواد غذایی‌اش را از درون خودش تولید می‌کند با عمل فتوسنتز ولی جانور و حیوان کسی است که مواد مورد نیاز را از بیرون می‌گیرد و فرق دیگرش این است که جاندار موجودی است که رشد و نمو و تولیدمثل می‌کند ولی گیاهان آن جانداری هستند که حرکتش در یک جای ثابت است و به آن صورت حرکت ندارد و حیوانات از زمین کنده شدند و حرکت می‌کنند. 

    حیات انسانی

    فرق انسان و حیوان را باید بیان کنیم تا برسیم به این مسئله؛ بین حیوان و گیاه یک موجوداتی هستند که مرز بین گیاه و حیوان هستند که زیست‌شناسان نمی‌دانند که به این‌ها بگویند حیوان یا گیاه مثلاً جلبک‌ها از آن نظر که یک جای ثابتی هستند گیاه هستند و از آن نظر که غذای خودشان را از بیرون تهیه می‌کنند حیوان هستند یا بعضی از گیاهان باوجودی‌که گیاه هستند احساسات دارند مثلاً با موسیقی سرحال می‌شوند و اگر موسیقی بد برای گیاه بگذارید پژمرده می‌شود. مثلاً نخل را می‌گویند بین حیوان و گیاه است اگر سرش را ببرید خشک می‌شود بین حیوان و گیاه است و حیواناتی هستند بین انسان و حیوان هستند این‌ها را گفتیم که فرق حیوان و انسان را بگوییم. 

    فرق انسان با حیوان در اندیشیدن است

    فرق حیوان با انسان این است که انسان حیوانی است که فکر می‌کند الإنسان و حیوان و ناطق، انسان حیوانی است که نطق می‌کند؛ یعنی می‌تواند کلیات را تشخیص دهد و وقتی کلیات را تشخیص داد، می‌تواند فکر کند و اندیشه کند ولی حیوانات این‌چنین نیستند. لذا شما می‌بینید انسان‌ها روزبه‌روز رشد می‌کنند، انسان الان با انسان هزار سال پیش و یا حتی با انسان بیست سال پیش خیلی فرق کرده‌است، اگر به شما بگویند که یک دستگاهی هست که این‌جا بزنیم و در جای دیگر اتفاقی میافتد، ممکن بعضی‌ها قبول نکنند ولی الان می‌بینیم که این اتفاق می‌افتد. بله انسان پیشرفت می‌کند ولی حیوانات این‌چنین نیستند،  حیوانات، حیوانات الان چه حیوانات ده‌هزار سال پیش به‌همین شکل هستند؛ مگس، سگ، الاغ این‌ها با مگس و سگ و الاغ ده‌هزار سال پیش هیچ فرقی ندارند. چون حیوان‌ها فکر نمی‌کنند، قدرت نطق و تفکر را ندارند. ولی وقتی‌که دقت کنیم می‌بینیم که الان ثابت شده‌است که حیوانات هم فکر می‌کنند منتها نوع فکر کردن آن‌ها با نوع فکر کردن انسان فرق می‌کند و همین نوع فکر کردن است که انسان می‌تواند از تجربیاتش استفاده کند و درنتیجه پیشرفت کند و حیوان نمی‌تواند از تجربه‌اش استفاده کند و نمی‌تواند تجربیات خودش را منتقل به نسل‌های آینده کند. یعنی اگر یک الاغی از یک راهی برود و ببیند که در آن راه با مشکلی برخورد می‌کند، چند بار که برود دفعه بعد از آن‌جا نمی‌رود، راهش را عوض می‌کند. ولی این تجربه‌اش را نمی‌تواند به بچه‌اش منتقل کند و آن بچه هم همان بچه علاق است به همان شکل تجربه‌اش برای خودش است. ولی انسان می‌تواند منتقل کند مثلاً علم زیست‌شناسی، علم پزشکی، علم فضا، علم رایانه و دیجیتال… این رشته‌های فنی که یاد می‌گیرید وقتی به فرزندان خودتان منتقل می‌کنید می‌بینید یک بچه ده‌ساله یا پانزده‌ساله مطالب شما را یاد می‌گیرد و از این به بعد می‌رود بر روی مطالبی که از شما یاد گرفته است تحقیق می‌کند و به دستاوردهای جدیدی می‌رسد. فرق انسان و حیوان این مسائل طبیعی است که شما با چشم خود می‌بینید.

    فرق انسان با حیوان این نیست که انسان فکر می‌کند و حیوان فکر نمی‌کند! نه، حیوانات هم فکر می‌کنند حتی بعضی از آن‌ها خواب می‌بینند و این در علم و در پژوهش‌های علمی ثابت شده‌است که آن‌ها فکر می‌کنند ولی نحوه فکر آن‌ها چگونه است! از این‌جا فرق انسان و حیوان معلوم می‌شود.

    سه بُعد وجودی حیوانات

    حیوان همان سه بُعد وجودی انسان را دارد؛ وجود ما سه بعد دارد: یک بعد شناختی، یک بعد عاطفی و یک بعد عملی. یعنی ما می‌توانیم شناخت پیدا کنیم، فکر کنیم، بینش پیدا کنیم، دانش پیدا کنیم به غیر از این‌که علم پیدا می‌کنیم، عاطفه داریم یعنی گرایش پیدا می‌کنیم؛ از یک چیزهایی بدمان می‌آید و از یک چیزهایی خوش‌مان می‌آید، به یک چیزهایی میل پیدا می‌کنیم و از بعضی چیزها نفرت پیدا می‌کنیم به این می‌گویند بُعد عاطفی و بعد عمل می‌کنیم؛ یعنی در عالم خارج به‌ نحو خودمان تغییر می‌دهیم، تسخیر می‌کنیم این عمل ما است. حیوان چطور؟ حیوان همین سه بعد را دارد منتها فرق انسان و حیوان در این است که حیوان در همان محدوده وجودی خودش آگاهی دارد، در همان محدوده وجودی خودش عاطفه دارد و در همان محدوده وجودی خودش عمل می‌کند. ولی انسان این‌چنین نیست، انسان در محدوده‌ی وجودی خودش فکر نمی‌کند، بلکه ازنظر مکانی و ازنظر زمانی به ماورای مکان و زمان خودش هم فکر می‌کند. بارها گفته‌ایم زمانی که یک گوسفندی را شما از گله می‌آورید و سرش را می‌برید و یکی‌یکی گوسفندها را از گله می آورید و سرشان را در کشتارگاه می‌برید، گوسفندان دیگر اصلاً متوجه نیستند که بعد از این گوسفند نوبت آن‌ها می‌رسد! چرا چون آن گوسفند فقط در همان محدوده حضوری خودش فکر می‌کند. گفت: گرگ اجل یکایک ازین گله می‌برد. وین گله را ببین که چه آسوده می‌چرند! چون فقط به آن لحظه نگاه می‌کند به همان مکان و زمان خودش نگاه می‌کند.

    اندیشه انسان محدود به مکان نیست

    ولی انسان چنین نیست؛ انسان نسبت‌به مکان‌های دور از خودش، ماورای مکان خودش، در شهر و کشور همسایه‌اش، به کُرات دوردست به کُرات نزدیک فکر می‌کند، مکان برای اندیشه‌ی انسان محدود نیست انسان موجودی است که شناختش به ماوراء  محدوده‌ی وجودی خودش است، این ازنظر مکان.

    اندیشه انسان محدود به زمان نیست

    از نظر زمانی هم به‌همین صورت است ما فکر می‌کنیم؛ که قبل‌از این‌که به دنیا بیاییم در کجا بودیم و اینکه چی شد که ما به دنیا آمدیم و وقتی‌که از  دنیا رفتیم به کجا می‌رویم! فکر می‌کنیم و به تاریخ گذشته‌مان فکر می‌کنیم که قبل‌از ما چه کسی در کره زمین بوده‌است، در این کشور چه پادشاهانی بوده‌اند؟ صد سال دیگر چه اتفاقی می‌افتد؟ دویست سال دیگر؟ ببینید انسان ماوراء زمان شخصی خود را فکر می‌کند. پس در بُعد اندیشه فرق انسان با حیوان این است که انسان موضوع تفکر او با موضوع تفکر حیوان فرق می‌کند نه این‌که بگوییم انسان موجودی است که تفکر می‌کند، حیوان موجودی است که تفکر نمی‌کند، نه! او هم تفکر می‌کند او هم فکر دارد، او هم وقتی یک چیزی را می‌بیند به آن خیره می‌شود فکر می‌کند، بعد اگر احساس کند که موجود خطرناکی است به او حمله می‌کند یا فرار می‌کند، لازمه این‌ها فکر است، اتوماتیک که این کار را انجام‌ نمی‌دهد، فکر می‌کند و اگر یک‌بار، دوبار با ناکامی روبرو بشود دفعه‌های بعد بیشتر مواظبت می‌کند یا بیشتر عکس‌العمل نشان می‌دهد این موجود فکر می‌کند. اما فرق فکر حیوان با انسان این است که موضوع فکر آن‌ها فرق می‌کند، موضوع فکر و موضوع اندیشه و موضوع شناخت حیوان در یک محدوده شخصی خلاصه می‌شود ولی انسان در ماوراء مکان و زمان خود می‌اندیشد. این‌که می‌گوئیم تجلّی انسانیت، حالا اگر یک نفر در همسایگی شما در همکاران شما در فامیل شما یکی بود که فقط به خود فکر می‌کرد اصلا به این مسائل فکر نمی‌کرد بلافاصله می‌توانید بگویید که این در درجه حیوانیت مانده است، انسان نشده است.

    مراتب افکار انسانیت

    این‌که ما می‌گوئیم سیروسلوک تجلی انسانیت است یعنی وقتی انسان به مرحله انسانی می‌رسد به این مسائل فکر می‌کند، هر چه شما به ماوراء مکان و زمان خود بیندیشید انسان‌تر هستید و هر چه بیشتر در محدوده خود و منییت خود بیندیشید بدانید که در مرحله انسانیت رشد نکردید، خب البته باید چه‌کار کرد؟ باید تصمیم گرفت باید فکر را منعطف کرد به امور ماورائی تا بتوانیم رشد کنیم. بسیاری از افراد هستند حالا این را من خدمت شما عرض می‌کنم. در بُعد ادراکات این‌طوری، در بُعد عواطف حیوان میل و تنفر او یعنی گرایش او به یک چیز یا نفرت او از یک چیز آن هم در حد شخصی خود او، ولی انسان این‌طوری نیست. انسان عواطف او و میل او به ماوراء خود او است، انسان دوست دارد همه انسان‌ها که به مرحله انسانیت رسیدند دوست دارند که خوب باشند، دوست دارند اخلاقی باشند، دوست دارند معنوی باشند همه این را دوست دارند حتی بدترین انسان‌ها ظالم‌ترین انسان‌ها میل دارد به این‌که بگوید من آدم خوبی هستم یعنی خوب بودن این میل به بالا رفتن، میل به تعالی میل به تکامل در همه انسان‌ها هست در حیوان این‌طوری نیست، حیوان میل او در محدوده خود او است، میل او به خوردن است، میل او به آمیزش است، میل او به آشامیدن است، می‌بینید آن میل‌ها و عواطف و گرایش‌های او به امور مادی اطراف خود است ولی انسان این‌طوری نیست. انسان‌ها همه، بدترین انسان‌ها دوست دارد که آدم خوبی باشد، سعی می‌کند خود را و اخلاق خود را خوب کند، سعی می‌کند رفتار خود را خوب کند این میل در انسان است حالا هر چه این قوی‌تر باشد باز می‌توانیم بگوییم این چیست؟ این انسانی‌تر است، هر چه میل انسان به معنویت به اخلاق به ماوراء به تعالی و رشد معنوی بیشتر باشد این انسان‌تر است، هر چه کمتر باشد حیوان‌تر است، این در مرحله عاطفی. در مرحله ادراکات آن‌طوری بود در مرحله عاطفه هم این‌طوری بُعد دوم وجودی انسان و حیوان است یعنی هم انسان و هم حیوان این سه بُعد را دارند، بُعد ادراکات، بُعد عواطف و بُعد عمل.

    بُعد عمل

    در بعد عمل هم همین‌طور است حیوان‌ها حداکثر عملی که می‌توانند کنند باز در محدوده خود آن‌ها است بیشتر نمی‌توانند کار کنند یعنی مهندس‌ترین حیوانات مثلا زنبور عسل که لانه‌ خود را طوری درست می‌کند که از نظر اشغال فضا نوع این خانه‌های مثلث و شش ضلعی که در کندو درست می‌کند این برای این است که بیشترین فضا را برای تولید عسل خود درست کند آن را به این‌ صورت درست می‌کند چون به هر شکل دیگری باشد کم می‌آورد، چهار ضلعی باشد کم می‌آورد، سه ضلعی باشد کم می‌آورد، دایره باشد کم می‌آورد یک وجه شش ضلعی درست می‌کند یک مهندسی فطری خدا برای او قرار داده است ولی باز عمل او در محدوده چیست؟ در محدوده خود او است، بیشتر دیگر نمی‌تواند ولی انسان این‌طوری نیست ، انسان عمل می‌کند در تمام ابعاد این عالم، در کرات می‌رود در زمین می‌رود در همه‌جا، در هر جا بتواند ازاین به اصطلاح دنیای ریز میکروب تا دنیای بالا کهکشان‌ها. می‌خواهد عمل کند برود بفهمد این‌جا هم می‌خواهد بفهمد، زیر میکروسکوپ می‌خواهد بفهمد عمل کند تأثیر بگذارد، میکروب‌ها و باکتری‌ها را می‌خواهد بشناسد تغییر بدهد، ویروس‌ها را تغییر بدهد تا اتم، ذرات بنیادی این‌ها همه را می‌خواهد تغییر بدهد می‌خواهد بشناسد، آن‌جاهایی که حتی هیچ هیچ نفوذی ندارد بلکه می‌خواهد مثلا با اثر آن‌ها این‌ها را بفهمد که چه هستند؟ این‌ها را می‌خواهد کار کند، از آن‌طرف هم تا بی‌نهایت، ده میلیون سال نوری فاصله است ولی می‌خواهد ببیند آن‌جا چه اتفاقی افتاده است. این تأثیر عمل او به غیر از این که شناختی دارد و میل دارد عمل او تا آن‌جاها می‌تواند برود. پس انسان‌ هر چه در سه بعد، بعد وجودی او یعنی بعد ادراکات، بعد عواطف و بعد عمل ماوراء خود او باشد می‌شود چه؟ می‌شود انسان‌تر و هر چه محدودتر باشد می‌شود حیوان‌تر

    نظر قرآن درباره انسانیت

    خداوند این مسئله را در قرآن چه‌قدر زیبا فرموده است «اِنَّ فِی‌ خَلقِ‌السَّمَوَاتِ وَالاَرض وَاختِلافِ اللَّیلِ وَالنَّهَارلَایَاتِِ لِاولِی‌الاَلبَاب.»[۱]

    چه کسانی هستند این‌ها؟

    «اَلَّذینَ یَذکُرونَ‌اللهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی جُنُوبِهِم وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلقِ‌السَّمَوَاتِ وَالاَرض»[۲] موضوعِ فکر است، موضوعِ اندیشه است، موضوعِ میل و عاطفه است، موضوعِ عمل است که یک انسان را انسان می‌کند. در مورد حیوان‌ها هم می‌گوید که “لَهُم قُلُوبُُ لَا یَفقَهُونَ بِهَا وَ لَهُم اَعیُنُُ لَایُبصِرُون بِها»[۳] این‌ها نمی‌فهمند، بعد می‌فرماید: آن‌ها “اُولَئِکَ کَالانعَام بَل‌هُم اَضَل” این‌هایی که فکر آن‌ها موضوع فکر آن‌ها فقط به محدوده وجودی خود آن‌ها هست آن‌ها مثل چهارپایان هستند، قرآن چه‌قدر قشنگ می‌گوید! بعد می‌گوید “بَل هُم اَضل” این شاید چندین تفسیر دارد، چرا بدتر هستند؟ خب یکی از آن این است که اگر کسی هوش داشته باشد، باهوش باشد، استعدادهای ذهنی فراوانی داشته باشد ولی آن عاطفه او، میل او به معنویت نباشد این می‌شود چه؟ این می‌شود یک موجودِ به تعبیر ما کاریکاتوری.

    انسان کاریکاتوری

    یک‌ نفر را شما نگاه کنید این کاریکاتور چه هست؟ کاریکاتور یک ‌نفر را می‌کشند بینی او بزرگ‌تر از حد معمولی است، چشمان او خیلی بزرگ‌تر است یا خیلی ریزتر است، سر او خیلی بزرگ‌تر است بزرگ‌تر می‌کشند، به این می‌گویند کاریکاتور دیگر، یک شکلی می‌کشند این اعضا در آن که در واقع است نیست فرق کرده است یا خیلی بزرگ کردند او را یا خیلی کوچک کردند، ترکیب او حفظ شده است به این می‌گویند کاریکاتور، شما مثلاً بروید به باشگاه برای این‌که بازوهای شما قوی بشود باید مثلا دمبل بردارید تمرین کنید حالا مدام برو به باشگاه شش ماه روی یک بازو کار کن، یک بازویی این‌طوری بشود یک بازویی لاغر به این می‌گویند چه؟ به‌ این می‌گویند رشد نامتناسب، رشد ناهماهنگ، رشد کاریکاتوری. حالا اگر یک انسانی در ذهن خود هوش او خیلی خوب است، حافظه او خیلی خوب است، استعدادهای ذهنی او خیلی عالی است ولی چه؟ ولی آن عاطفه به حد انسانیت نرسیده است، این می‌شود چه؟ می‌شود هیتلر، این می‌شود نتانیاهو، این می‌شود چنگیز، با آن فکر خود جنایت می‌کند یعنی آن تعالی روح را نمی‌خواهد، تمام فکر خود را آورده است متمرکز کرده است در یک مسئله پَست، این می‌شود کاریکاتور این می‌شود یک حیوان بلکه بدتر چون حیوان این‌طوری نیست، این بدتر است به‌خاطر این‌که آن امکان روحی را که خداوند به او داده‌ است، آن ذهنی که داده است باید با آن عاطفه تناسب داشته باشد و باید با عمل او متناسب باشد و وقتی این‌ها متناسب نیست این در عالم باطن یک موجود چه است؟ کاریکاتوری است، لذا ما در روایت داریم که وقتی عالم برزخ شما وارد می‌شوید قیافه‌هایی را می‌بینید، چهره‌هایی را می‌بینید که از دیو و دد وحشتناک‌تر است، از حیوانات ‌وحشی از بدترین حیوانات این‌جا چهره‌های وحشتناک‌تری دارند، وحشتناکی آن برای چه است؟ برای همین است که نشان داده می‌شود، آن ابعادی که نامتناسب رشد کرده است آن ابعادی که مغفول مانده است و دست نخورده است یک موجود عجیب‌ غریبی است یک موجود عجیب غریبی که فقط در نقاشی و تخیل می‌توانیم مثلا یک موجودی را بکشید که سر او سر گاو باشد و بدن او بدن مار باشد و پای او پای آدم باشد، یا مثلا دست و پای او دست و پای آدم باشد، ترکیب این چیزهایی که فقط در وهم ایجاد می‌شود این‌ها وهم‌انگیز هستند و وحشتناک‌ هستند چون وهم‌انگیز هستند وحشتناک هستند. داریم که شما وقتی که وارد عالم برزخ بشوید موجوداتی را می‌بینید که این‌ها همان انسان‌ها هستند ولی آن‌چنان چهر‌ه‌های آن‌ها وحشتناک است که از موجودات دیو و دد روی زمین وحشتناک‌تر هستند، این‌ها به‌ خاطر همین که آن‌جا چهره‌ آن‌ها را می‌بینند دیگر.

    ماجرای حاج آقا ارباب

    این‌که آقای مرحوم حاج‌ آقا رحیم ارباب تعریف کرده بود برای بعضی از علما که در این مسجدِ شاه اصفهان که حالا به آن می‌گویند مسجد امام، اگر که رفته باشید مثل مسجدهای دیگر یک هشتی دارد وارد می‌شوید از آن‌جا، وارد می‌شوند می‌آیند برای نماز و برای شبستان که امام جماعت آن‌جا مرد عارف و بزرگی بوده‌ است که خود مرحوم آقا رحیم ارباب یک‌بار برای علما تعریف کرد می‌گوید داشتم می‌رفتم و دیدم یک گاوی دارد حمله می‌کند به من، یک گاو خیلی وحشتناک که از این گاوهای معمولی نبود، دیدم مدام می‌خواهد حمله کند به من شاخ بزند و مدام من خود را می‌کشیدم کنار تا این‌که عبور کردم و رفتم. فردا این حالتی که وارد هشتی مسجد که می‌شد حال او عوض می‌شد و ذکر می‌گفت، دعا می‌کرد وقتی می‌خواست بیاید برای نماز جماعت از منزل حرکت می‌کرد در راه ذکر می‌گفت و وقتی وارد درب مسجد می‌شد حال او عوض می‌شد، آن عظمت الهی را آن هشتی و آن آیات روی در و دیوار روح او را عوض می‌کرد و وقتی وارد شد دید گاوی دارد می‌آید که مدام می‌خواهد به او حمله کند خود را می‌کشید کنار و دوباره گاو می‌آمد، آخر از کنار می‌رود داخل شبستان و نماز را می‌خواند و می‌رود. فردای آن روز یک آقایی می‌آید می‌گوید حاج‌آقا سلام علیکم، می‌گفت شما دیروز از دست ما چرا ناراحت بودید؟ گفت: از دست شما ناراحت نبودم؟! می‌گوید چرا من چندبار آمدم دست شما را ببوسم در هشتی مسجد، هرچه می‌آمدم شما خود را می‌کشیدید کنار مثل این‌که از من بدتان آمده بود، من چه‌کار کردم؟ از من ناراحت بودید؟ او را به‌ صورت آن چهره برزخی دیده بود، چهره واقعی این را دیده بود، این حیوان است هنوز.

    دعوت به تفکر

    صورَه صورَه صورَه الانسان، یعنی روح او روح حیوانی است. خب این‌که موضوع سیروسلوک و تفکر در آیات الهی، تفکر در خدا، تفکر در عوالم بالا، تفکر در روح، تفکر در حقایق عالم، موضوعات عالم، خلقت آسمان‌ها و زمین‌ها، شما در قرآن کلمه تفکر را نگاه کنید همیشه خدا می‌فرماید: کسانی که به آسمان‌ها نگاه کنید، اَفَلا یَتَفَکَّرُون، به زمین نگاه کنید، در خلقت آسمان‌ها اِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتِِ لِقُومِِ یَتَفَکَّرُون، قرآن می‌فرماید: موضوع تفکر انسان با موضوع تفکر حیوان فرق می‌کند نه این‌که این تفکر می‌کند او تفکر نمی‌کند، موضوع، به چه فکر می‌کنی؟ موضوع تفکر شما چه هست؟ هر موضوعی که به آن فکر می‌کنید شما در حد آن موضوع هستید، اگر تمام همّ وغم شما این است که این آقای الدنگ یک توپ بزند برود داخل دروازه و کیف کنید، بعضی‌ها این‌طوری شده دیگر تیم او باخته و سکته کرده مرده است. تیم او باخته و این پائین مانده‌ است، این درجه او پائین است. گفتند یکی در آن مسابقات بچه نوزاد او در دست او بود و داشت با او بازی می‌کرد تا گل شد بچه را انداخت بالا، بعد گفت آفساید، بچه را رها کرد و بچه افتاد مُرد. این‌قدر یعنی واقعا شخص باید پست باشد که موضوعی که او را شاد می‌کند و موضوعی که او را غمگین می کند یک موضوع بسیار بسیار پست و حقیر باشد؟! این است که فرق انسان با حیوان این است که به چه فکر می‌کند؟ به چه تفکر می‌کند؟ و اگر به مباحث و موضوعات عالیه فکر کنیم روح شما می‌آید بالا، تجلّی انسانیت یعنی انسانیت تو ظاهر می‌شود و الّا همان انسانیت تو در همان پنهان می‌ماند و در حیوانیت تو ظاهر می‌شود و وقتی در حیوانیت تو ظاهر شد چون این گوهر گران‌بها را از بین بردی از حیوان پست‌تر هستی. ای کسی که به موضوعات پست فکر می‌کنی تو وقتی آن گوهر انسانیت را در خود ظاهر نکنی قطعا برای همین ملاصدرا می‌گوید اگر خداوند در قرآن نمی‌فرمود بَل هُم اَضَلّ، این‌ها پست‌تر از چهارپایان هستند فردای قیامت چهارپایان می‌گفتند خدایا چرا این‌ها را با ما مقایسه کردی؟ تو به این‌ها عقل دادی، به این‌ها گوش دادی به ما ندادی، بعد تازه این‌ها را کردی مثل ما؟! گفت: یک روحانی با یک غیر روحانی بحث می‌کردند، آن آقای غیرروحانی به روحانی گفت ما اگر جرم می‌کنیم می‌برند ما را به زندان ولی شما اگر جرم می‌کنید خلع لباس می‌کنند شما را و تازه می‌شوید مثل ما، تازه شدید مثل ما یعنی این آقا، این موجود، این موجود موجودی است که خدا به او امکانات فکرکردن داده است، این فکر نکرده است با او فرق می‌کند به او نداده است پس باید بگوییم که مثل او که ظلم به او است برای همین باید گفت که چه؟ باید گفت: بَل هُم اَضَلّ.

    حسن ختام جلسه

    پس بنابراین سیروسلوک و توجه به عرفان فقط این نیست که حالا مثلا بگوییم که خب حالا ما همین‌که جهنم نرفتیم کافی است نه، موضوع این است که ضرورت سیروسلوک یعنی ضرورت این‌که انسانیت ما تجلّی بکند، ما انسان بشویم، وارد مرحله انسانی بشویم.

    طَیَران مرغ دیدی تو زپایبند شهوت      به درآی تا ببینی طَیَران آدمیت[۴]   

    ان‌شاءالله خداوند به همه ما توفیق عنایت بفرماید و ما در مسیر سیروسلوک انسانیت ما روز به روز متجلّی‌تر بشود با صلوات بر محمّدوآل‌محمّد.


    [۱] . سوره‌ آل‌عمران، آیه۱۹۰

    [۲] . سوره آل‌عمران، آیه۱۹۱

    [۳] . سوره اعراف،  آیه۱۷۹

    [۴] . (سعدی)

  • وحدت ناطقه

    وحدت ناطقه

    ۲۵/۰۲/۱۴۰۳

    اعوذبالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‌‏الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‏‌الله فی السموات و الارضین

    • مقدمه
    • وحدت ناطقه
    • بالاترین دستاورد انقلاب
    • پاسخ به شبهه
    • داستان میرزا مهدی اصفهانی و مکتب تفکیک
    • دلایل عقلی و نقلی ضرورت علم آموزی

    مقدمه

     امروز چند شبهه را پاسخ می‌دهیم؛ یکی از اشکالاتی که گرفته‌اند این است که می‌گویند که برای ما کفایت به یک حجت کافی است! یعنی بعضی‌ها می‌آیند می‌گویند که ما فقط خدا را قبول داریم، بعضی‌ها می‌گویند فقط قرآن، بعضی‌ها می‌گویند فقط ائمه علیه السلام و این فقط گفتن‌ها دو معنا دارد؛ یک معنای صحیح است و یک معنای غلط.

    وحدت ناطقه

     ما معنای غلط را جواب می‌دهیم . ما هم قائل به وحدت ناطقه هستیم؛ یعنی چی یعنی؟ اعتقاد ما این است که در هر زمانی یک نفر باید حرف آخر را بزند، البته این اعتقاد، اعتقاد ما نیست؛ اعتقاد بعضی از علما درگذشته بوده‌است. ولی تعداد کسانی که این حرف را می‌زنند کم بوده‌اند. امروز در جامعه ما و در انقلاب اسلامی نشان داده شد که چاره‌ای نیست که اگر بخواهید یک نظام اسلامی داشته باشیم باید قائل به وحدت ناطقه باشیم.

    وحدت ناطقه یعنی چی؟ یعنی باید یک نفر باشد که او در مسائلی که اختلافی است و سرنوشت‌ساز است و مشکلاتی که در جا جامعه پیش می‌آید حرف آخر را بزند. فصل الخطاب که در قرآن آمده‌است؛ یعنی حرفی که آن اختلافات و دعواها را فیصله دهد. و فصل الخطاب را یک نفر باید انجام دهد. (به یک شخصی گفتند؛ آیا خانه شما فرزندسالاری است، مردسالاری یا زن‌سالاری است؟ گفت: نه آقا در منزل حرف آخر را من می‌زنم هیچ‌کس اجازه ندارد روی حرف من حرف بزند! گفتم بارک‌الله چه‌کار کرده‌ای که این‌طور شد؟! گفت: هرکی هرچی گفت من گفتم چشم این شد حرف آخر، البته این یک لطیفه بود). حرف آخر یعنی وقتی در جامعه‌ای اختلاف است،  تصمیم‌گیر آخر را باید یک نفر بگیرد. اگر چند نفر باشند مشکل تمام نمی‌شود و مسئله حل نمی‌شود. چون همین چند نفر با هم به اختلاف می‌خورند.

    بالاترین دستاورد انقلاب

    بالاترین دستاورد انقلاب ما ولایت فقیه بود. بنده به شما بگویم اگر این کشور یک آجرش تلاش شود، یک آجرش نقره شود، امن و امان شود، عدالت شود، رفاه شود… هیچکدام ارزشش به‌اندازه مسئله ولایت فقیه که امام رضوان‌الله‌علیه آورد نیست. ولایت فقیه که خودشان فرمودند: پشتیبان ولایت فقیه باشید که آسیبی به مملکت شما نرسد و اگر هر کسی عقل داشته باشد، کسی قدرت تحلیل داشته باشد نگاه کند در این چهل و پنج سالی که از انقلاب که گذشته است تمام مشکلاتی که داشته‌ایم؛ دشمنان خارجی دشمنان داخلی بی‌عرضگی مسئولین، نفاق داخلی نفوذ داخلی بی‌تقوایی بسیاری از کسانی که در کشور در مجلس در قوه مجریه در قوه قضاییه با تمام مشکلات منافق داخلی… فکر نکنید که مسعود رجوی و امثال آنها منافق هستند، نه آن‌ها خوارج هستند. خوارج یعنی کسی که شمشیر کشیده است اسلحه کشیده است و ایستاده است در مقابل نظام. منافق کسانی هستند که الان در کشور هستند؛ پست دارند، مسئولیت دارند و دارند خیانت می‌کنند به آرمان شهدا، خیانت می‌کنند به اهداف و آرزوهای مقام ولایت به امام و شهدا و… خائن هستند. این‌ها منافق هستند الا ایحال این‌که کشور الحمدالله سرپا ایستاده و به‌سرعت دارد پیش می‌رود و به اغرار و اعتراف خود دشمنان خارجی ما در رشد و توسعه از متوسط جهانی جلوتر هستیم، بالا زدیم. بعضی‌ها می‌گویند خب همه ‌جای دنیا دارند پیشرفت می‌کنند خب شما هم پیشرفت کردید، هم‌چین اتفاق مهمی نیفتاده، توقع دارید مثل چهل سال پیش بود! پاسخش این است که همه دنیا دارند پیشرفت می‌کنند ولی سرعت پیشرفت ایران مثل کشورهای دیگر از متوسط جهانی بیشتر است از بسیاری از کشورها پیشرفت ما بیشتر بوده‌است هم پیشرفت‌های ظاهری هم پیشرفت‌های باطنی حالا پیشرفت‌های ظاهری ممکن است شما نگاه کنید بعضی از کشورها زیباسازی کردند در شهرشان ولی پیشرفت‌های ظاهری ملاک نیست. پیشرفت‌های باطنی یعنی بنیه علمی، بنیه فرهنگی زیرساخت‌های علمی در کشور بسیار پیشرفت کرده‌است و از متوسط جهانی بیشتر است. ما از همه کشور تقریباً می‌شود گفت از اکثریت قریب ‌به ‌اتفاق کشورها اگر همه شرایط را در نظر بگیریم جلوتر هستیم و این‌ها به برکت ولایت فقیه است. همین‌که ما می‌گوییم و اعتقاد داریم وحدت ناطقه باید داشته باشیم و یک نفر باید باشد. این حرف را خیلی از علما با آن مخالفت کرده‌اند ما این را می‌گفتیم و الان هم خیلی ها مخالف هستند و اگر نگاه کنند همین الان ولایت‌فقیه یعنی وحدت ناطقه؛ یعنی یک نفر باید باشد که حرف آخر را بزند. خب این وحدت ناطقه برای‌اینکه یک نفر باشد حرف را بزند یک معنای غلط هم دارد و آن است که بگوییم فقط خدا و دیگر با کسی کاری نداریم! این همان حرف چه کسی بود؟ ابلیس. ابلیس می‌گفت که فقط خدا. می‌گفت خدایا من فقط به تو سجده می‌کنم و خداوند فرمود: که برو تو هنوز منیّت داری، تکبر داری. بعد هم یک عده‌ای پیدا شدند و گفتند که فقط پیامبر، یک عده پیدا می‌شدند می‌گفتند فقط امام و یک عده می‌گویند فقط عقل هرچه عقل بگوید ما احتیاجی به دین نداریم و خداوند به ما عقل داده است و حالا اگر به خدا هم که معتقد نیستند می‌گویند انسان عقل دارد و این عقل کافی است دیگه به‌دنبال مرید بازی و مراد بازی به‌دنبال استاد و این‌ها معنا ندارد! این به معنای همان وحدت ناطقه هست. اما این حرف غلطی است چون اگر کسی واقعاً بگوید حسبنا کتاب‌الله قرآن فقط کافی است یعنی به دیگران احتیاجی نداریم، خب به دیگران احتیاجی نداریم، اگر فقط بگویید خود قرآن پس باید به همه دستورات قرآن عمل کنید! خب خود قرآن را که باز می‌کنی خود قرآن می‌گوید: تو نمی‌توانی من را بفهمی باید یک مفسری باشد اگر فقط قرآن را می‌گویید، خود قرآن می‌گوید که من احتیاج به مفسراحتیاج به عالمی دارم که من را تفسیر کند مگراین‌که بگوید نه من این حرف تو را قبول ندارم! که باز می‌شود شیطان. خداوند به شیطان گفت که به آدم سجده کن و شیطان گفت که من فقط به تو سجده می‌کنم، خدا گفت اگر من را قبول داری به آدم سجده کن، شیطان گفت نه، من این‌جا فقط تو را قبول دارم! در واقع این می‌شود قبول نداشتن‌. اگر کسی گفت فقط قرآن.. الآن در جامعه هستند و با افراد صحبت کنید متوجه می‌شوید که یک عده زیادی این صحبت‌ها را انجام می‌دهند. می‌گویند: که آقا شما می‌گویید که انسان باید وصل باشد به اولیا، ولی احتیاجی به اولیا نیست!  قرآن هست. یک عده هم می‌گویند که آقا قرآن نیاز نیست فقط ائمه! اگر باز شخص بگوید که نه، من فقط ائمه را قبول دارم مانند اخباری‌ها، اخباری‌ها قرآن را قبول ندارند  می‌گویند فقط ائمه، این‌هم حرف غلطی است که ما می‌گوییم این‌ هم حرف غلطی است چون ائمه خودشان گفته‌اند قرآن.

    پاسخ به شبهه

    خب اگر شما بگویید فقط قرآن و ائمه، می‌گویند آقا ما وقتی‌که اهل‌بیت را داریم دیگر نیازی به کسی نداریم! (این حرف‌ها به‌ظاهر قشنگ است ولی باطنش خالی است). آقا ما امام زمان را داریم امام حسین را داریم احتیاج به کسی نداریم. نه، خود ائمه فرموده‌اند که رجوع کنید به علما، خودشان فرموده‌اند این‌که تو می‌گویی که من ائمه را قبول دارم علما را قبول ندارم. مثل این که در نمایشگاه یک آقایی بود که خیلی اصرار داشت که می‌گفت فقط ائمه! خب اگر علما را قبول نداشته باشی که حرف ائمه را قبول نداری! پس تو ائمه را قبول نداری به‌همین سادگی یعنی این‌ها همه همراه با هم هستند و هیچکدام نمی‌گویند که فقط به حرف ما گوش کنیید و بقیه را بگذارید کنار. خب ببینید چقدر منطقشان ضعیف است و وقتی‌که استدلال می‌کنیم حرفش قشنگ است، ولی وقتی بازش می‌کنیم می‌بینیم حرف قشنگی نیست و به‌سادگی این بنا فرومی‌ریزد.

    امام باقر به سلمه بن کهیل فرمود: ﺷَﺮﱢﱢﻗﺎ ﻭ ﻏَﺮﱢﱢﺑﺎ ﻟَﻦ ﺗَﺠِﺪﺍن ﻋِﻠﻤﺎ ﺻَﺤﻴﺤﺎ ﺇﻟﺎّ ﺷَﻴﺌﺎ خرج ﻣِﻦ ﻋِﻨﺪِﻧﺎ ﺃﻫﻞَ ﺍﻟﺒَﻴﺖِ  چه  شرق بروید چه غرب بروید علم صحیحی پیدا نمی‌کنید مگراین‌که نزد ما اهل‌بیت باشد. خب این روایت‌ها را علَم می‌کنند و می‌گویند که بیایید این‌جا ائمه می‌گویند فقط ما، یا حضرت امیر به کمیل می‌فرماید:  یا کمیل لا تأخذ إلا عنا تکن منا یعنی کمیل اگر می‌خواهی از ما باشی علمت را فقط از ما بگیر و از شخص دیگری نگیر خب این‌ها هست.

    داستان میرزا مهدی اصفهانی و مکتب تفکیک

    یک روایت دیگری هم هست که این آقایانی که این صحبت را می‌کنند آن روایت را آورده‌اند که این‌هم روایت نیست داستان مرحوم میرزا مهدی اصفهانی است که یکی از سوال‌هایی که از من می‌پرسند می‌گویند درمورد مکتب تفکیک، نظرتان چیست؟ از همین سوالاتی که آقا درمورد محی‌الدین یا شیخ احمد یا ملاصدرا نظرتان چیست؟ از جمله سوال‌ها می‌گوید درمورد مکتب تفکیک. مکتب تفکیک برای آمیرزا مهدی اصفهانی است، میرزا مهدی اصفهانی از علمای بسیار بزرگ است که ایشان سالیان سال در نجف اساتید بزرگی را دیده‌ اکثر علمای نجف را ایشان بعد از این‌که در میدان پیش علمایی درس خواند و به درجه بالایی رسید رفت نجف و زیر نظر علمای زمان خودش مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی مرحوم یزدی مرحوم نائینی و بسیاری از علمای آن‌جا درس خواند و از نظر عرفانی شاگرد سید احمد کربلاییِ مرحوم بکّاء یا واحدالغیب معروف بود خدمت ایشان سیروسلوک کار کرد عرفان یاد گرفت سیروسلوک داشت به‌طوری که نقل شده‌ است مرحوم سید احمد کربلایی به ایشان می‌گفت قطب ‌العارفین یک مقام بالایی است، گفتند ایشان به مقام قطبیت رسیده است، به مقام فنا رسیده است، بالاترین مقام عرفانی را به ایشان گفت رسیدند. خود ایشان می‌گوید در عین حالی که من همه علوم را پیدا کرده بودم و به مقام بالا رسیده بودم اجازه اجتهاد را، به این‌جا رسیده بودم در اعماق دل خود یک مقدار ناراضی بودم تا این‌که یک نفر یک شیخی آخوندی رفت بالای منبر و آن‌جا گفت که همین احادیث را خواند، همین احادیثی که می‌گوید: که غیر از ما نباید بگیرید علم را و علم را از ما بگیرید و این‌ها، می‌گفت شک کردم و در احوالات او هست که مدت زیادی حالا درس را گذاشت کنار، ایشان هر روز درس داشت و یعنی در طول سال می‌گویند گاهی موقع‌ها در طول سال شاید ده روز تعطیل نمی‌کردند درس را، این‌قدر شاگردها اطراف او را گرفته بودند و مثل پروانه اطراف او می‌چرخیدند و از او کسب علم می‌کردند، علمای بزرگ پای درس او شرکت می‌کردند، یک مقام بالایی داشت ولی یک مرتبه درس را تعطیل کرد، این‌طور که حالا او به شاگردان خود آیت الله وحید از شاگردان ایشان بوده است، مرحوم میرزا جواد تهرانی و خیلی بزرگان و اساتید شاگرد ایشان بودند، ایشان درس را تعطیل می‌کند و یک ‌سال شبانه‌ روز گریه می‌کند، می‌رود در مسجد سهله چله می‌گیرد و در وادی‌السلام همین‌طوری و التماس می‌کند که خداوند و امام زمان که به من کمک کنید من به یقین برسم، به دنبال یقین هستم، واقعا دنبال یقین هستم نه این‌که مردم به من بگویند حضرت آیت الله العظمی قطب عارفین و… عالم‌ ربانی ولی اعماق دل خود به یقین نرسیده باشم آن برای من ارزش ندارد. بعد از مدت‌ها تضرّع و تحجّر به درگاه خداوند حالا نقل شده‌است بعضی‌ها در خواب دیدند و بعضی گفتند در بیداری بوده است و می‌گوید که من یک شخصی را دیدم و یک نوشته‌ای را دست او دیدم که نوشته بود “طلب المعارف من غیر طریقنا اهل البیت مساوٍق لانکارنا”[۱] طلب معارف، دنبال معارف الهی رفتن غیر از ما اهل بیت این مساوی با انکار ما است. اگر کسی دنبال علمی برود که از ما نگیرد این مثل این است که ما را انکار کرده است، وَ اَنَا‌ الحجه‌ابن‌الحسن، من حجه‌ابن الحسن سلام‌الله علیها هستم، این نوشته را می‌بیند و بعد می‌آید تصمیم می‌گیرد که تمام معارف را از دل قرآن و اهل بیت استخراج کند چون فلسفه خوانده بود، فیلسوف بود، عارف بود، عرفان خوانده بود، همه این‌ها را ولی تصمیم گرفته بود از اول  مطالب را از معارف خود را از قرآن و اهل ‌بیت استخراج کند. خب این ادامه پیدا می‌کند، شاگردان او که الان هستند به‌ عنوان افرادی که طرف‌دار مکتب تفکیک هستند، با فلسفه مخالف هستند، با عرفان مخالف هستند و چون خود او هم همین را گفت که فلسفه و عرفان و این چیزهایی که علما گفتند، همه بی‌خود است و باید از اهل بیت بگیریم. خب یک طریقتی درست شده است به نام مکتب تفکیک، خب این هم یک نوعی انحراف در این‌ها هم هست با این‌که خود آن مرحوم میرزا مهدی اصفهانی به آن مقام رسیده بود ولی شاگردان او بعدها یک چیزی درست کردند به‌ نام‌ مکتب تفکیک که یک اشکالات و ایراداتی دارد یعنی همه حرف‌های آن‌ها درست نیست این حرف بنده است، بنده معتقد هستم حرف‌های این‌ها همه درست نیست، اشکال دارد ولی خب به هر صورت این‌ها نه به اصطلاح نه فرقه هستند، نه منحرف هستند، یک نظرهای جزیی در مباحث و معارف اسلامی دارند. خب حالا منظور من این بود این روایت نیست این “طلب المعارف من غیر طریقنا اهل البیت مساوٍق لانکارنا” به این روایتی که مستقیماً مثلاً در یک سند است این  یک کشف‌ الشهودی بوده است یا خوابی بوده است که مرحوم میرزا مهدی اصفهانی دیده است حالا یا بیداری که بعضی می‌گویند یا در خواب که بعضی می‌گویند من الان در یاد ندارم که کتاب او را من دیدم یاد من نیست که خود ایشان دقیقاً چه می‌گوید ولی خب شاگردان او بعضی‌ها می‌گویند خواب بوده است، بعضی‌ها می‌گویند بیداری بوده‌است، حالا به هر صورت روایت اگر باشد این روایتی است که اخیراً مثلاً ایشان می‌گوید و الّا روایتی که در کتب روایی ما، کتب معتبر روایی ما باشد نیست مگر این‌که حرف ایشان را قبول کنیم به عنوان یک عالم و بگوییم یک همچنین چیزی.

    دلایل عقلی و نقلی ضرورت علم آموزی

    به هر صورت این حرف همان حرفی است که امیرالمؤمنین به کمیل گفته است، همان حرفی است که امام صادق گفته ‌است خب این‌ها که می‌گویند هر کس از غیر ما اهل بیت معرفتی را بگیرد مساوی است با این کار ما، این‌ها چه می‌خواهند بگویند؟ خب از آن طرف هم یک چیزهایی داریم ما، هم دلایل نقلی داریم هم دلایل عقلی داریم، حالا من دلیل عقلی را آخر می‌گویم که دیگر برای همیشه شما جواب آن‌ها را داشته باشید. اما دلیل نقلی؛ خب ما  روایات زیادی داریم می‌فرماید “اُطلِبُ العِلم وَلَو بِالدین”[۲] بروید علم را حتی اگر در چین هم شده ‌است علم را به‌ دست بیاورید. پس این‌که ما بگوییم فقط اهل بیت، روایات دیگر می‌گوید آقا بروید دنبال علم یا می‌فرماید “طلب العلم فریضه علی کل مسلم. اصول”[۳] یا در جایی دیگر می‌‌فرماید “الْحِکْمَهُ ضَالَّهُ الْمُؤْمِنِ فَخُذِ الْحِکْمَهَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ”[۴] علم را حتی از منافق هم شده‌ است بگیر. یک روایت دیگر هم می‌گوید: هر کجا علم را پیدا کردید بگیرید. خب این‌ها دستوراتی است که خود ائمه دادند یا در مورد خود پیامبر اسلام همه می‌دانیم که پیامبر به کفار گفت: مسلمان ها را سواد یاد بدهید، خود او فرمود؟ درست است؟ فرمود: که هر کافری، کفاری که اسیر شده بودند ده نفر مسلمان را آموزش دهد، سواد یاد بدهد آزاد می‌شود، این در تاریخ آمده‌ است. خود پیامبر دارد می‌گوید که علم را از مشرک و از کافر بگیر،  پس معلوم است این حرف‌ها آن‌طوری نیست که ما بگوییم فقط اهل بیت، فقط قرآن به یک معنای مطلق! این‌ها هم روایاتی داریم که علم را از دیگران بگیر، هم عملاً، عمل پیامبر این‌طوری بوده است و اهل بیت هم حالا در آن بحث طب اسلامی هم ما می‌گوییم مؤمنین، مسلمان‌ها، اصحاب پیغمبر، اهل بیت هم مریض می‌شدند، خود ائمه هم گاهی موقع‌ها مریض می‌شدند، می‌رفتند نزد پزشک، این‌ها خب چطوری است؟ این‌ها حل این مسئله چطوری است؟ و اما از نظر عقلی که این دیگر حالا روایات را اگر یک کسی اشکال داشته باشد از نظر عقلی. خب بفرمایید ببینم شما می‌گویید قرآن فقط حجت است؟ یا اهل بیت یا روایات، اولاً ما در روایتی نداریم که روایات حجت هستند، پیغمبر نفرمود من دو چیز گران‌بها بین شما می‌گذارم یکی قرآن یکی روایات! گفت یکی قرآن یکی عترت یعنی اهل بیت، روایات که اهل بیت نیستند روایات یک چیزهایی است که گفتند و نسبت دادند به اهل ‌بیت که اهل ‌بیت این‌ها را گفتند، این باید اول ثابت بشود که اهل ‌بیت این‌ها را گفتند؟ این روایت قطعی شود که اهل‌ بیت ‌گفتند؟! این اول،  حالا در ثانی ، حالا قرآن ! شما می‌گویید فقط قرآن، بسیار خب! ببینم قرآن را ما می توانیم بفهمیم یا نمی‌توانیم بفهمیم؟ قاعدتاً طرف باید بگوید می‌توانیم بفهمیم آن‌ کسی که می‌گوید فقط قرآن یعنی باید بگوید که ما قرآن را می‌خوانیم بفهمیم دیگر ولی اگر بگوید فقط قرآن، قرآن را هم ما نمی‌فهمیم، این چه می‌شود؟ این بدبختی می‌شود این‌ یعنی چه؟ شما می‌گویید یک مدرک داریم، یک راه داریم یک چراغ داریم، یک دلیل و برهان داریم آن هم قرآن است آن هم ما نمی‌فهمیم پس اصلا گمراه هستیم دیگر، هدایتی نداریم که! مگر این‌که بگویید نه! ما این یک دلیلی که می‌گوئیم قرآن، قرآن را ما می‌فهمیم پس قرآن را می‌فهمیم. سوال دوم: فقط تو قرآن را می‌فهمی یا دیگران هم می‌فهمند؟ اگر بگویی که فقط من می‌فهمم که در طول تاریخ بعد از پیامبر هزاران سال هیچ‌ کسی پیدا نشده فقط تو قرآن را فهمیدی؟! این‌‌که‌ نمی‌شود، پس باید بگوید چه؟ باید بگوید: نه، فقط قرآن، قرآن را هم من می‌فهمم و شما هم می‌فهمید دیگران هم می‌فهمند. خب آیا دیگران هم می‌فهمند این فهم آن‌ها فقط برای خود آن‌ها به درد می‌خورد؟ کما این‌که فهم تو فقط به درد تو می‌خورد، اگر فهمیدی که فقط به درد تو می‌خورد پس تو دیگر هیچ‌جا نباید حرف بزنی، هرچه هم از قرآن فهمیدی باید دهان خود را ببندی و هیچ‌ حرفی نگویی چون فقط به درد خود تو می‌خورد، مگر این‌که بگویی نه! فهم ما به درد دیگران می‌خورد، درست شد؟ کدام را باید بگوید؟ پس قرآن حجّت است قبول، آیا قرآن را می‌شود فهمید؟ بله، تو می‌فهمی یا همه می‌فهمند؟ همه می‌فهمند، آیا فهم آن‌ها فقط به درد خود آن‌ها می‌خورد؟ یعنی هر کسی قرآن فهمید باید برود هیچی دیگر نگوید یا نه فهمید می‌تواند به دیگران بگوید؟ قاعدتاً می‌گوید بله باید به دیگران گفت، خب اگر فهمید قرآن را تو فهمیدی، کسی دیگر قرآن را فهمید و به من گفت من چه چیزی فهمیدم از قرآن، من می‌توانم از آن استفاده کنم یا نه؟ می‌توانی استفاده کنی، پس بنابراین فقط قرآن تقریباً از بین رفت، یعنی قرآن و فکر دانشمندان و فکر کسانی که در قرآن تدبر کردند. قرآن و شیخ طوسی، قرآن و شهید مطهری، قرآن و ملاصدرا، قرآن و آمیرزا مهدی اصفهانی، قرآن و و و علما، پس حرف‌های علما کسانی که در قرآن فکر کردند حرف‌های آن‌ها هم حجت است نمی‌شود شما بگویی فقط قرآن، پس می‌بینید این حرف‌ها وقتی که آدم استدلال می‌کند می‌بیند این حرف‌ها چی است؟ حرف‌های کاملاً سست و بی‌پایه هستند و اگر ما به همین‌ها نگاه کنیم خود همین ‌ها هم گفتند یعنی این دلیل آخر که گفتم عاقلانه‌ترین دلیل است برای این‌که این حرف‌های مسخره را که خیلی هم قشنگ است و زیاد است حالا شما وقتی بروید این‌ها را یاد بگیرید، بروید در کار تبلیغ با افرادی برخورد می‌کنید که می‌بینید سال‌ها درس خواندند ولی این حرف‌های مزخرف و بی‌پایه را می‌زنند منتهی معما چون حل شود آسان شود، وقتی ما این استدلال را می‌گوییم، می‌گویید چه ساده! چه حرف‌های ضعیفی است. خب پس بنابراین آن حرفی که می‌گویم ما وقتی قرآن را داریم، اهل‌بیت را داریم، فلان داریم و … چه احتیاجی به عالم‌ ربانی داریم و چه احتیاج که به دنبال اولیاء ‌خدا باشیم؟ چه احتیاجی به دنبال استاد بودن، این حرف مزخرف و ضعیف و بی‌پایه‌ای است و خداوند ان‌شاءالله نسل ما و جوانان ما را از بسیاری از این حرف‌های بی‌اساس و بی‌پایه که گاهی موقع‌ها خیلی هم قشنگ است، حالا مثلاً یکی از این حرف‌های خیلی قشنگ و بی‌اساس این است که هدف وسیله را توجیح نمی‌کند؟ این هم از آن حرف‌ها است، غلط است هدف وسیله را توجیه می‌کند منتهی بشرطها و شروطها! این‌ها توضیح دارد، توضیح که بدهیم همه چیز حل می‌شود. بسیاری از این کلیشه‌ها، حرف‌های کلیشه‌‌ای، حرف‌های به ظاهر قشنگ در میان مردم و حتی در میان اهل علم، در دانشگاهی‌ها هک شده است و هیچ ‌کدام از آن‌ها اساسی ندارد. در مکتب قرآن و اهل ‌بیت و عقل ما این‌ها را حلاجی کنیم ان‌شاءالله به حقیقت برسیم و خداوند را شاکر باشیم که کسانی هستند که این حقایق را به ما می‌رسانند و مغز ما را و چراغ مغز ما را روشن می‌کنند. پروردگارا به حق محمّد و آل ‌محمّد همه ما را از وادی ضلالت و گمراهی به وادی معرفت و نور هدایت بفرما به برکت صلوات بر محمّد و آل ‌محمّد.


    [۱] . عنایات حضرت مهدى(عج)، ص۱۷۱

    [۲] . وسائل الشیعه، ج ۲۷، ص ۲۷

    [۳] . کافی، ج ۱ ص ۳۰

    [۴] . نهج البلاغه، حکمت ۷۷

  • چگونه می‌توانیم اولیا را بشناسیم؟

    چگونه می‌توانیم اولیا را بشناسیم؟

    ۱۴۰۳/۰۲/۱۸

    اعوذبالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‏‌الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‌‏الله فی السموات و الارضین

    • مقدمه
    • چگونه می‌توانیم اولیا را بشناسیم
    • نظر ائمه در مورد علمای ربانی
    • دنیای لهو و لعب
    • نمونه‌ای از لفظ عام و معنای خاص در کلام امیر
    • زنده بودن آیات قرآن
    • معصومینی غیر از ائمه

    مقدمه

    درمورد شبهاتی که مطرح‌شده بود درباره این‌که باید انسان وصل شود به اولیای خدا، علمای ربانی آن‌هم عالمی که زنده و حی باشد و ما به آن شبهات پاسخ داده‌ایم، ان‌شاءالله که پاسخ‌ها را یادداشت کنید و در ذهنتان نگه دارید و تبلیغ تفکر الهی را همیشه داشته باشید.

     باشد که ان‌شاءالله جامعه ما و مردم دنیا زنده شوند تا زمینه ظهور ولی‌الله‌اعظم علیهم‌السلام مهیا شود.

     چگونه می‌توانیم اولیا را بشناسیم؟

    یکی از اشکالاتی که گرفته شده بود این بود که ما بر فرض که این را بپذیریم که باید در زندگی خودمان با یک عالم ربانی ارتباط داشته باشیم و زیر نظر او خدمت به دین اسلام، دین خداوند و تحقق آرمان الهی و ارائه‌ی الهی در آن زمینه فعالیت کنیم! یکی از شبهات این بود که ما چگونه اولیا را بشناسیم؟ ولی را چگونه بشناسیم؟! در این مورد ما قبلاً صحبت کرده‌ایم و جوابش را داده‌ایم. اشکال دیگری که در همین رابطه باز مطرح می‌شود این است که بعضی‌ها می‌گویند که آقا وقتی ما امام زمان را داریم دیگر احتیاجی به کس دیگری نداریم و ما هدفمان باید این باشد که بحث به امام زمان و از روح امام زمان و توسل امام زمان استفاده کنیم و توسل به ایشان پیدا کنیم با ایشان ارتباط داشته باشیم راز و نیاز کنیم، زیارت کنیم، دعا بخوانیم و… و واجبات‌مان را انجام دهیم و محرمات را ترک کنیم مستحبات و مکروهات را هم به آن‌ها توجه داشته باشیم. این راه نجات ما است، خب این حرف ظاهراً درستی است. اما وقتی‌که ما برویم به سراغ تعالیم خود ائمه علیهم‌السلام و خصوصاً تعالیم امام زمان علیه السلام می‌بینیم که خود آن‌ها به این اکتفا نکرده‌اند. اگر که ما وظیفه داریم واجبات را انجام دهیم و ترک محرمات کنیم و مستحبات را عمل کنیم و مکروهات را ترک کنیم این‌ها در جایی است بعد از این‌که این‌ها برای ما واضح شد، یعنی اول باید حجیت این‌ها برای ما ثابت شود و بعد ما به آن عمل کنیم، و حجیت این‌ها چگونه بر ما ثابت می‌شود؟ هیچ راهی نداریم جز این‌که وصل شویم به علمای ربانی؛ یعنی عالم ربانی است که به شما می‌گوید چه چیزی حرام است، چه چیزی واجب است، چه چیز جزء مستحب است. این را عالم ربانی باید بگوید و اگر ما اطلاعی نداریم و دسترسی به عالم ربانی نداریم! این حالت اضطرار است و حکم ثانوی است، مثل این‌که شما دسترسی به پزشک ندارید  و حالا که دسترسی ندارید سعی می‌کنید با علم خودتان دستورات دارویی و مسائل بهداشتی را رعایت کنید. اما آیا این کافی است؟! خیر‌. کافی نیست باید کوشش کنید تا به پزشک وصل شوید، باید کوشش کنید تا طبیبی پیدا کنید و الا به صرف این‌که چند کتاب پزشکی بخوانید که  خودتان را درمان کنید! عقل این را اجازه نمی‌دهد‌ بنابراین باید سعی کرد کوشش کرد که وصل شویم به علمای ربانی.

    نظر ائمه در مورد علمای ربانی

     اولا خود امام زمان علیه السلام فرموده است بعد از من، شما به حجت‌های من رجوع کنید. در آن روایت معروفی که “وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَهُ فَارْجِعُوا فِیهَا”  امام فرمودند: در مسائلی که پیش می‌آید در مسائلی که برای شما حادث می‌شود رجوع کنید به علمای ما. و بعد فرمودند که “فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی” آن‌ها حجت من بر شما هستند، خود امام زمان این‌چنین می‌فرماید‌.

    بعد حالا شما بیایید بگویید که من این‌ها را قبول ندارم و من امام زمان را می‌خواهم و فقط به امام زمان و ائمه توسل می‌کنم!

     خب شما خلاف صحبت امام زمان عمل می‌کنید، چه امام زمانی هستید، چه ولایتی دارد که حرف امام زمان را زیر پا می‌گذارید! و بعد می گویید که من می‌خواهم با خود امام زمان ارتباط داشته باشم! این‌جا جواب‌های زیادی داده‌شده است. امام می‌فرماید: حجت من بر شما این‌ها هستند و بعد می‌فرماید من حجت خدا هستم و بعد می‌فرماید هر کس این‌ها را رد کند ما را رد کرده‌است و هر کس ما را رد کند خدا را رد کرده‌است و به خدا کافر شده‌است در حد شرک به خدا است،  این‌چنین می‌فرماید. حالا شما می‌خواهید بگویید که نه قبول ندارید! این دلیل روایی است و دلیل عقلی اگر قرار باشد که ما با توسل به یک غایب که حاضر نیست و ما الان نمی‌توانیم  با آن ارتباط برقرار کنیم و اگر قرار است که ما با توسل به یک غایب به تمام سعادت‌ها برسیم خب چرا به خداوند توسل پیدا نکنیم خداوند هم غایب است دیگر! خداوند که از امام زمان به ما نزدیک‌تر است، خدا که از همه اولیا و پیامبران و ائمه به ما نزدیک‌تر است و در قلب ما است ما به خود خدا توسل پیدا می‌کنیم و پیامبران را هم می‌گذاریم  کنار! چرا شما امام زمان را می‌گویید ائمه و پیغمبر را هم بگذارید کنار و بگویید من فقط با خدا هستم خدایی که هم از آن‌ها حاضر تر است هم از آن‌ها ناظر تر است و هم با ما ارتباط دارد. چطور شما به خدا که می‌رسید می‌گویید باید بین ما و خدا پیامبر باشد، ائمه باشند ولی به امام زمان می‌رسید می‌گویید امام زمان کافی است برای ما! افرادی که می‌گویند که ما امام زمان و ائمه را قبول داریم و دیگر کسی را قبول نداریم گناه این‌ها از گناه شیطان بدتر است، چون شیطان می‌گوید خدایا من فقط خودت را قبول دارم  و فقط  خدا را می‌گفت. بنابراین این حرف ازنظر عقلی قابل‌ قبول هم نیست. بعضی مواقع این افراد استناد می‌کنند به آیه‌ی ولایت «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ»[۱] این آیه که درمورد امیرالمؤمنین نازل‌شده است؛ به‌اصطلاح می‌گوید إنما، إنما ازنظر لغت عربی و عرب می‌گویند کلمه حصر است، حصر یعنی فقط. إنما ولیکم؛ فقط ولی شما خدا است و رسول و آن کسانی که ایمان آورده‌اند؛ آن‌ها کسانی هستند که نماز را برپا می‌دارند و زکات می‌دهند، درحالی‌که در رکوع هستند. این آیه می‌گوید فقط این‌ها و به غیر از این‌ها کس دیگری ولی نیست.

    این‌جا بحث کمی سنگین می‌شود خصوصاً برای بعضی از شماها و دقت کنید فقط در جلسه مباحثه آقایان و خانم‌ها اساتیدی که هستند این را تکرار کنند و مطلب را باز کنند تا خوب برایتان جا بیفتد. إنما ولیکم الله فقط ولی شما خدا است و پیامبر و کسانی که این خصوصیات را دارند… کسانی که این خصوصیات را دارند چه کسانی هستند؟ کسانی که ایمان آورده‌اند، نماز می‌خوانند، زکات می‌دهند درحالی‌که در حال رکوع هستند… به استناد همه مفسرین و اکثر مفسرین شیعه و سنی این آیه درمورد امیرالمؤمنین نازل‌شده است تنها کسی که در حین نماز در حالت رکوع زکات داد امیرالمؤمنین بود. این آیه خاص امیر المؤمنین است و چون خاص امیر المؤمنین است بعضی‌ها استناد به این می‌کنند و می‌گویند آقا ولی؛ فقط خدا و رسول و امیرالمؤمنین و دیگر کسی ولی نیست.

    بنابراین شما به‌دنبال اولیا نباشید خب ما قبلاً چند دلیل آورده‌ایم و این را رد کرده‌ایم از جمله این‌که گفته‌ایم که خداوند در قرآن اولیا را معرفی می‌کند پس معلوم است اولیای کسان دیگری هم هستند و استدلال‌هایی هم انجام داده‌ایم که اینجا دو استدلال را جواب می‌دهم؛ یعنی استدلال این‌ها را رد می‌کنیم که این یک جواب جدلی است و یک استناد هم به‌اصطلاح به‌دلیل موعظه حسنه است که آن را هم عرض می‌کنم که خودتان روی آن فکر کنید و دوستان هم مطلب را باز می‌کنند و برایتان جا می‌افتد. اولا إنَما ولیِکم درست است کلمه حصر است یعنی فقط، اما همیشه إنَما به‌معنای حصر واقعی نیست، در قرآن می‌گوید: «أَنَّمَا الْحَیَاهُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ»[۲]

    دنیای لهوولعب

    درستی که زندگی دنیا لهوولعب است. شما می‌توانید بگویید که این حصر یک حصر واقعی است؟ یعنی چه؟ یعنی همه کسانی که در این دنیا زندگی کردند زندگی آن‌ها لهوولعب  بوده است، می‌توانید این را بگویید؟ شامل ائمه هم می‌شود دیگر اگر بخواهید بگویید فقط، یعنی هر کسی به این دنیا آمده است زندگی او لهوولعب بوده است، می‌توانید این را بگویید؟ اگر حصر درست باشد، اگر اِنَّما به معنای حصر واقعی باشد، بنابراین این آیه می‌گوید «أَنَّمَا الْحَیَاهُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ.»[۳] یعنی هر کسی به این دنیا آمد لهوولعب داشت در حالی‌که ما می‌دانیم پیامبران لهوولعب نداشتند، ائمه زندگی آن‌ها لهوولعب نبود و بعد ادامه آیه‌ نشان‌دهنده این است که، این که می‌گوید زندگی‌ دنیا فقط لهوولعب است یعنی دارد یک افرادی را می‌گوید که افراد خاصی هستند یعنی کسانی که ایمان به خدا ندارند، کسانی که ایمان به قیامت ندارند و حیات دنیا زندگی دنیا این‌‌ها را تسخیر کرده است، این‌ها این‌طوری هستند‌. این آیه نشان می‌دهد که اِنَّمَا همیشه به معنای حصر واقعی نیست، درست شد؟ فهمیدید؟

    می‌رویم در ادبیات نگاه می‌کنیم می‌بینیم ادبیات عرب می‌گوید ما دو نوع حصر داریم: یک نوع حصر حقیقی یک نوع حصر نسبی. یک نوع حصر حقیقی که واقعاً حصر می‌کند، یک نوع حصری است که نسبی حصر می‌کند و این آیه که‌ گفتیم “أَنَّمَا الْحَیَاهُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ” این‌جا دارد نشان می‌دهد که گاهی موقع‌ها حصر و تخصیص و خاص کردن نسبی است و همیشگی نیست، و دلیل دیگر این است که در خود همین آیه نگفته است ” إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَهُمْ رَاکِعُونَ»[۴] نگفته است ولیّ شما خدا است و پیامبر و کسی ‌که ایمان آورده است، نماز می‌خواند و در نماز در حال رکوع زکات می‌دهد، با این‌که این آیه فقط در مورد امیرالمؤمنین است یعنی تنها کسی که این کار را کرده است امیرالمؤمنین است ولی این‌جا می‌گوید: وَالَّذینَ، جمع می‌بندد، خب این با این‌که کسی این کار را نکرده است، می‌گویند چرا جمع می‌بندد؟ جواب آن این است که چون ائمه‌ معصومین ‌علیهم‌السلام آن‌ها هم در ردیف امیرالمؤمنین هستند برای همین خداوند در قرآن می‌فرماید: خدا، رسول و کسانی که این خصوصیات را دارند، کسانی که در این حالت هستند. حالا روی این‌که آیا به‌ غیر از امیرالمؤمنین در نماز کسی زکات داده است یا نداده است؟ روی این بحث است، این یک بحث تفسیری خیلی مفصلی است که حالا جای آن نیست و حالا اگر تفسیر آیه را رسیدیم برای شما بحث می‌کنیم فقط همین ‌قدر بگویم که این آیه یک ظاهری دارد و یک باطنی دارد، باطن آن با ظاهر این می‌خواند که من وارد این نمی‌شوم ولی همین که می‌فرماید: وَالَّذینَ آمَنُوا گاهی موقع‌ها خداوند لفظ را عام به‌ کار می‌برد ولی معنای خاص اراده می‌کند، شما هم همین‌طوری است شما هم گاهی موقع‌ها معنای حرف لفظ عام به‌کار می‌برید ولی معنای خاص در نظر دارید، مثلاً فرض بفرمایید یک‌ نفر آمده است در اتاق شما در دفتر شما، حالا پنج نفر، شش نفر نشستند یک ‌نفر دارد مثلاً یک کار خاصی را انجام می‌دهد مثلاً دارد چای می‌خورد، شما برای این‌که مثلاً خیلی او خجالت نکشد می‌گویید کسانی‌ که دارند چای می‌خورند توجه کنند، حالا این‌جا یک ‌نفر دارد چای می‌خورد ولی عام می‌گویید ولی منظور شما چه هست؟ خاص است، لفظ عام به‌ کار می‌برید ولی خاص است. امیرالمؤمنین می‌فرماید: قرآن خصوصیاتی دارد گاهی موقع‌ها لفظ عام به ‌کار می‌برد ولی معنای خاص در نظر دارد

    نمونه‌ای از لفظ عام و معنای خاص در کلام امیر

    خود امیرالمؤمنین آن‌جا که می‌گوید زن‌ها ناقص‌العقل هستند لفظ عام به‌ کار می‌برد ولی معنای خاص، یک زن خاصی را در نظر دارد، یک شخص خاصی را در نظر دارد. در جنگ جمل آن خانمی که رهبری می‌کرد، امیرالمؤمنین در آن‌جا دارد اشاره می‌کند می‌گوید آقاجان مثلاً رهبری خود را به دست زن‌ها ندهید، دارد با آقایان صحبت می‌کند می‌گوید رهبری خود را به دست زن‌ها ندهید، منظور چه زنی است؟ آیا همه زن‌ها؟ یا نه یک زن خاصی؟  آن‌جا منظور او یک زن خاص است، دارد کنایه می‌گوید با کنایه دارد حرف می‌زند گاهی موقع‌ها این‌طوری است اما حالا چرا این‌جا قرآن گفته است: وَالَّذینَ آمَنُوا لفظ عام به‌‌کار برده است در حالی‌که یک نفر در نماز فقط توانست در حال رکوع زکات بدهد و آن شخص امیرالمؤمنین است و به تأیید اکثریت مفسّرین شیعه و سنی این آیه در شأن امیرالمؤمنین نازل شده است. پس «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَهُمْ رَاکِعُونَ» این‌جا درست است که این آیه در مورد خاص امیرالمؤمنین است ولی این‌جا ولایت را، می‌گوید ولایت از خدا شروع می‌شود به‌ پیامبر می‌رسد، از پیامبر به مؤمنین خاصی می‌رسد و این مؤمنین خاص، من یک‌بار عرض کردم در قرآن وقتی‌که یک شخصی را مدح می‌کند، یک اشخاصی را مدح می‌کنند طبق روایتی که ابن‌عباس دارد در یک روایتی، هم روایت از پیامبر(ص) داریم و هم از ابن‌عباس که اهل‌ سنت روایت کردند که خداوند وقتی در قرآن می‌گوید: «اَلَّذینَ‌آمَنوا کانَ سَیِّدُهُم وَاَمیرُهُم وَ شَریفُهُم» علی‌(ع)، خداوند در قرآن گاهی موقع‌ها می‌فرماید: هیچ صحابی از صحابی پیامبر نبود مگر این‌که مورد عتاب قرار گرفت جز امیرالمؤمنین. امیرالمؤمنین هر کجا خصوصیت انسان‌های خوب و مدح انسان‌های خوب است، می‌فرماید: راس این‌ها اَمیرُهُم وَشَریفُهُم و سَیِّدُهُم امیرالمؤمنین علی‌ابن‌ابیطالب است، این را هم اهل سنت گفتند هم پیامبر در یک روایتی این را می‌گوید، یعنی چه؟ یعنی این‌که وقتی خداوند می‌گوید: «اِنَّ‌اللهَ یُحِبُّ المُحسِنین»[۵] راس محسنین امیرالمؤمنین است. اما فقط امیرالمؤمنین نیست، محسنین دیگری هم هستند. وقتی که می‌فرماید «اِنَّ‌اللهَ یُحِبُّ‌ المُقسِطین»[۶] ، یا «اِنَّ‌اللهَ یُحِب‌ُّالَّذینَ یُقَاتِلَونَ فِی سَبیِلِهِ صَفَّا»[۷] و همه این مدح و ثنایی که در مورد انسان‌های پاکی کرده است، راس آن امیرالمؤمنین است

    زنده بودن آیات قرآن

    ولی اگر ما بگوییم که فقط امیرالمؤمنین است، این‌جا اشکالی پیدا می‌شود که در یک روایتی امام می‌فرماید: “وَلَو اَنَّ” اگر قرآن نازل شد درمورد قومی، در مورد یک قومی در مورد یک گروهی آیه‌ای نازل شد اگر آن‌ها مُردند باید این آیه هم چه‌ بشود؟ باید بمیرند.

     یعنی بگوییم این آیه دیگر به کار نمی‌آید، اگر آیه در مورد یک شخص یا یک گروهی باشد آن‌ها از بین رفته‌اند، مثلاً آیه در مورد اصحاب ‌ثقیفه باشد خب اصحاب ‌ثقیفه از بین رفتند دیگر! یا آیه درمورد مثلا فقط ابوجهل باشد خب ابوجهل که‌ از دنیا رفت پس این آیه هم مُرد و دیگر به درد نمی‌خورد چون فقط در مورد ابوجهل بوده است اما می‌فرماید “إِنَّ الْقُرْآنَ حَیّ لَمْ یمُتْ وَ إِنَّهُ یجْرِی کَمَا یجْرِی اللَّیلُ وَ النَّهَارُ وَ کَمَا یَجْرِی الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ یجْرِی عَلَی آخِرِنَا کمَا یَجْرِی عَلَی أَوَّلِنَا”[۸]ت ا زمانی ‌که آسمان و زمین است قرآن مصداق دارد، قرآن افرادی را دارد معرفی می‌کند که آن‌ها هستند، مسائلی دارد می‌گوید که این‌ها نمونه‌ دارد در دنیا هستند، حتی آیاتی که مثلاً در مورد شخصی نازل شده ‌است مثلاً می‌فرماید: «تَبَّت یَدَا اَبی‌لَهَب»[۹] این آیه درمورد چه ‌کسی است؟ در مورد ابی‌لهب است، آیا ابی‌لهب مُرد آیه هم می‌میرد؟ یا نه آیه مطلب دارد، آیه بیان دارد، آیه زنده است، آیات قرآن زنده هست نمی‌میرد، بنابراین اگر ما بگوییم که مثلاً فرض بفرمایید در قرآن مثلاً بگوییم اولیاء که گفته‌ است فقط امیرالمؤمنین و فرزندان او هستند، اگر بگوییم مصلحین فقط علی و فرزندان او هستند، اگر بگوییم محسنین فقط علی و فرزندان او هستند، اگر بگوییم مثلاً عدول اهل ایمان فقط این‌ها هستند و هر مدحی را ما بخواهیم مختص آن‌ها کنیم این‌جا باید آیه را بگوییم که الان به درد نمی‌خورد، الان مصداق ندارد در حالی که مصداق دارد. می‌فرماید: «یَا اَیُّهَا‌الَّذینَ آمَنُوااتَّقُواللهَ وَکُونُوا مَع‌َالصَّادِقین»[۱۰] ای کسانی‌که ایمان آوردید تقوای الهی داشته باشید و با صادقین باشید.

    معصومینی غیر از ائمه

    خب روایات همه می‌گویند صادقین یعنی چه کسانی؟ یعنی اهل بیت، یعنی ائمه‌علیهم‌السلام، خب ائمه که الان نیستند که ما با آن‌ها باشیم! باید بگوییم با آن‌ها بودن یعنی این‌که آن‌ها را قبول داشته باشیم، درصورتی که کونوا مع‌الصادقین یعنی معیّت داشته‌ باشید یعنی کنار آن‌ها باشید، تقوا می‌خواهید داشته باشید تقوا این نیست که فقط مثلاً فرض بفرمایید چشم خود را ببندی، گوش خود را بگیری این‌ها درجات پایین تقوا است درجه بالای تقوا این است که وصل بشوی به صادقین، با صادقین باشید، همراه با صادقین باشید که این صادقین هم، همه گفتند این‌ها یعنی کسانی‌که معصوم هستند، اگر معصومین چهارده نفر فقط باشند باید دیگر این آیات موردی نداشته باشد و آیه‌ باید مرده باشد، نه آیه زنده است و معصومین فقط چهارده نفر نیستند، بسیاری از علما اهل عصمت بودند منتهی عصمت این‌ها تالی‌تلو در شعاع عصمت اهل بیت بوده است، در اوج همه صفات ائمه علیهم‌السلام سید هستند، امین هستند، شریف هستند در اوج و در قلّه آن‌ها هستند. هر صفت خوبی شما بگویید در قلّه این‌ها هستند اما این وجود مقدس این‌ها این صفات خوب را سریان داده است به شیعیان خود آن‌ها و شیعیان آن‌ها هم این صفات را دارند. یک کتاب نوشته شیخ ‌صدوق به‌نام خصائل‌الشیعه، خصلت شیعیان، آن‌جا نگاه کنید شیعیان کسانی هستند که تالی‌تلو معصوم هستند و از جمله احسان، از جمله تقوا، از جمله ایمان، از جمله صلاح، از جمله عدالت و همه این صفات خوب در شیعیان خاص آن‌ها هم هست و از جمله عصمت، معصومیت، ما بسیاری از علما داشتیم که می‌گفتند این‌ها حتی این‌قدر پاک هستند که دیگران در مورد آن‌ها شبهه عصمت کردند که اصلاً این‌ها معصوم هستند مثل مقدس اردبیلی، مثل خود شیخ‌ صدوق و خیلی از علمای دیگر و ما باید قائل بشویم همان‌طور که احسان ظلّیّه داریم و اگر امیرالمؤمنین راس محسنین است، احسان او در علمای ‌ربانی و شیعیان خاص هم هستند که آن‌ها هم محسن هستند، آن‌ها هم مؤمن هستند آن‌ها هم متقی هستند آن‌ها هم عادل هستند آن‌ها هم صفات پسندیده الهی در آن‌ها به نسبت است منتهی تحت تأثیر آن ولایت عظمی از جمله همین ولایت، ولایت دارند و این ولایت تحت تأثیر ولایت عظمای ائمه است، عصمت آن‌ها هم همین‌طور. شما وقتی که وصل می‌شوید به سلسله اولیاء بدانید که در زندگی چشم خود را باز کنید می‌بینید یک جاهایی بوده‌ که خداوند شما را از گناه نجات داده است دست خود شما نبوده است، اگر به خود شما بود به گناه آلوده می‌شدید ولی خدا خواسته شرایطی را طوری درست کرد که شما را نجات داد، این مثل همانی است که خدا حضرت یوسف را نجات داد، حضرت یوسف‌(ع) در آن ماجرای زن عزیز مصر آن‌جا خود او گفت: خدا من را نجات داده است، این خدا من را نجات داده است این عصمتی است که از ناحیه خدا می‌آید و این را در شیعیان و در پیروان اولیاء خدا هم پیدا می‌شود، شما در زندگی خود نگاه کنید به مقداری که ولایت دارید می‌بینید که خدا یک جاهایی شما را نجات داده است از گناه، این‌ها همان عصمت‌های ظلّیه است. حالا هر چه ولایت شما بیشتر بشود هر چه معیّت شما با اولیاء خدا بیشتر بشود این عصمت در شما بالاتر می‌رود، این صفات الهی در شما شکوفاتر می‌شود. پس بنابراین این‌که کسی بیاید بگوید که ولایت خاص امیرالمؤمنین و فرزندان امیرالمؤمنین است این از یک نظر درست است و از یک نظر غلط است، خاص است به معنای این که در اوج مخصوص این‌ها است، در عالی‌ترین و بالاترین درجه مخصوص این‌ها است بله، اما اگر بگویید آن‌ها است و دیگران ولایت ندارند، دیگران این معنی آن حرف غلطی است و چندین اشکال دارد یکی این‌که خود این معانی، معانی مشککه است از نظر عقلی، از نظر نقلی و این مطالبی که امروز عرض کردیم خدمت شما این‌ها استدلال‌هایی است بر این‌که علمای‌ ربانی آن صفات و آن خصوصیات را دارند و اگر ما بخواهیم بگوییم ندارند بسیاری از آیات قرآن را باید بگوییم که از بین رفته است و دیگر به درد نمی‌خورد و این‌طور نیست. خب آن‌ مطالب عقلی هم که قبلاً گفته بودیم با این‌ها همراه کنید جواب این مسئله که ما فقط ائمه را داریم و دیگر با هیچ‌ کسی کار نداریم یکی از جواب‌های آن یا چند تا از جواب‌های آن این‌جا داده می‌شود و دوباره یکی دوتا جواب دیگر هم هست که اگر یادم بود ان‌شاءالله جلسه آینده خدمت شما عرض خواهیم کرد. با صلوات بر محمّد وآل‌ محمّد.


    [۱] . سوره مائده آیه ۵۵

    [۲] . سوره حدید آیه ۲۰

    [۳] . سوره حدید، آیه۲۰

    [۴] . سوره مائده، آیه۵۵

    [۵] . سوره بقره،  آیه۱۹۵

    [۶] . سوره حجرات، آیه۹

    [۷] . سوره صف، آیه۴

    [۸] . مجلسی، ج۳۵،ص ۴۰۴

    [۹] . سوره مسد، آیه۱

    [۱۰] . سوره توبه، آیه۱۱۹

  • اسلام مخالف خرافات است

    اسلام مخالف خرافات است

    ۱۱/۲/۱۴۰۳

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‏‌الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‏‌الله فی السموات و الارضین

    • مقدمه
    • اسلام مخالف خرافات است
    • کتابی به عنوان طب اسلامی نداریم
    • حسن ختام جلسه

    مقدمه

    سه مطلب را امروز تذکر می‌دهیم و یادآوری می‌کنیم و بحثمان را پیگیری می‌کنیم.

    مطلب اول: از دوستانی که تبریک گفتند و پیامک تبریک داده‌اند خیلی ممنونم و روز معلم را به شما و همه دوستان دیگر خصوصاً دوستانی که در بخش تربیتی و آموزش کار می‌کنند تبریک می‌گویم. همان‌طورکه خودتان مستحضر هستید بهترین هدیه برای یک معلم و یک استاد این است که درسش را خوب فرا بگیرید و استفاده کنید و اگر بحث‌های عملی است به تعالیم و آموزش‌های او عمل شود. این بهترین هدیه و بهترین شاد باش و چشم روشنی برای یک استاد است. بنده هم امیدوارم که ان‌شاءالله این مطالبی که این‌جا گفته می‌شود با دقت به آن گوش دهید و روی آن بحث کنید و به آن فکر کنید و ان‌شاءالله وقتی برای شما ثابت شد، تکمیل شد به آن عمل کنید که ان‌شاءالله هم در زندگی خودتان و هم در دنیا و هم در دنیاهای بعد به دردتان بخورد و ان‌شاءالله به برکت مصلحت شما و رشد شما خداوند به ما هم یک عنایتی کند. این بزرگ‌ترین هدیه‌ای است که به یک معلم می‌شود داد.

    مطلب دوم این است که در گروه طب اسلامی و گروه‌های علمی یک مطلبی را دوستان فرستاده بودند و از من خواسته بودند که توضیح دهم، من قبلاً یک بحثی درمورد طب سنتی، طب گیاهی، داروی گیاهی داروی صنعتی یک بحث کرده بودم به نظرم اگر گروه آموزشی آن مطالب را پرینت بگیرند و چاپ کنند به‌صورت کاغذ و به دیگر دوستان بدهند کلیات آن بحث‌ها روشن می‌شود خصوصاً از مسئول گروه طب خواهش می‌کنم که این مطالب را به دوستان توضیح دهند که برای دوستان شبهه‌ای پیش نیاید.

    اسلام مخالف خرافات است

    الان بنده خدمت شما یک توضیحی می‌دهم ما این‌جا بیشتر موضوع کارمان علم و دین است. آن موضوع بسیار مهمی که همیشه در میان روشن‌فکران و دانشمندان مطرح بوده است، مطالب دین با علم چه نسبتی دارد؟ اصلاً کانون علم و دین که تأسیس شد برای این بود که رابطه علم و دین را بفهمیم و رابطه علم و دین، ارتباط رابطه عقل با دین است. در درجه اول از علم و دین مهم‌تر عقل و دین است و ما اصرار داریم که راه و روش زندگیمان براساس عقل باشد. و این را دوستان خصوصاً خانم‌ها توجه داشته باشند که ما با خرافات شدیداً مبارزه می‌کنیم و بنده از این‌که در ذهن دوستان به‌عنوان یک انسان دعانویسی و دعا گو جا بیافتم شدیداً پرهیز می‌کنم. ما با خرافات شدیداً مخالفیم با این کارهایی که در بین مردم وجود دارد. من در جلسات خصوصی گاهی اوقات خیلی حرف‌ها را که خیلی از آقایان حتی در لباس ما می‌گویند با آن‌ها مخالفت می‌کنم به‌عنوان خرافات، مثلاً این‌که می‌گویند اگر یک شخص چهل روز به جمکران برود، چهل روز فلان دعا را بخوانند….! ما مخالفیم و معتقدیم که این‌ها همه خرافات است. البته اگر همه حرف‌هایمان را بزنیم در جامعه به ما حمله می‌کنند، متدینین حمله می‌کنند و حتی کسانی که در لباس روحانیت هستند به ما حمله می‌کنند که آقا چرا شما این حرف‌ها را می‌زنید! من بعضی از کلیپ ها را می‌بینم یک آقای عالمی مثلاً بالای منبر می‌گوید که این دعا را مثلا در صبح جمعه یا روز سه شنبه… بخوانید و اگر حاجت‌تان برآورده نشد من را لعنت کنید! خب من خواندم و جواب نداد و لعنتش نکردم، چون می‌دانم همین دروغی که دارد می‌گوید، خرافاتی که دارد پخش می‌کند بزرگ‌ترین لعنت برای خودش است. من با این‌ها مخالفت می‌کنیم؛ این دخیل بستن، قفل زدن…. مخالف هستم. ما یک هم‌چین چیزی نداریم که در اسلام کسی برود به پنجره فولاد گرهی بزند، قفلی بزند نداریم! حتی به امامزاده‌ها هم نداریم و مخالف هستیم ما مخالف این خرافات هستیم.

    ما به‌دنبال عقل هستیم، به‌دنبال علم هستیم و دین را می‌خواهیم از راه عقل و علم بفهیم‌. آن چیزی که قرآن گفته یا روایات قطعی مسلم گفته‌اند را ما قبول می‌کنیم و تسلیم هستیم حتی اگر با عقل خیلی‌ها جور در نیاید. اما اگر یک چیزی را دین نگفته، عقل نگفته، ما این‌ها را قبول نداریم و مخالفت می‌کنیم.

    در قرآن می‌فرماید: قبل‌از اسلام وقتی قربانی می‌کردند می‌آمدند خون قربانی را می‌مالیدن به دیوار کعبه، یعنی خداوند قبول کند! خداوند در قرآن با این موضوع مخالفت کرد «لَنْ یَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا وَلَکِنْ یَنَالُهُ التَّقْوَى»[۱]خداوند با این موضوع مخالفت کرده‌است که خون را به دیوار بمالید و گوشت را به دیوار آویزان کنید، این‌ها موردنظر خداوند نیست. شما باید قربانی کنید که تقوای الهی  که شما به‌خاطر خداوند قربانی ‌کنید و گوشتش را به فقرا و مستمندان بدهید خدا این را پذیرفته است. اما اینکه بیایید گوشت را به دیوار کعبه آویزان کنید! عین همین گره زدن پارچه است که الان رسم هم شده‌است در زیارت‌گاه‌ها این چیزها زیاد است. این‌ها خرافات است و ما اصلاً در اسلام نه روایتی داریم و نه آیه‌ای داریم بلکه مخالف این است. چرا مثلاً اگر یک نفر بین خودش و خدا در یک امامزاده بگوید: یاابن رسول‌الله ای فرزند پیغمبر، ای امام زاده‌ای که این‌جا هستی، من این پارچه را گره می‌زنم و تا زمانی‌که آرزویم برآورده نشده باشد این گره را باز نمی‌کنم، این اشکال ندارد. شخصی بین خودش و خدا یک رابطه‌ای برقرار کند. یا بگوید که من این پارچه را می‌مالم به الحجرالاسود (حجراسود درست نیست) الحجرالاسود درست است، به آن سنگ سیاه می‌مالد یا بگوید من این پارچه را می‌مالم به دیوار کعبه به‌خاطر این‌که متبرک شود. و این چیزی بین خودش و خدا است اشکال ندارد. اما این‌که رسم شود و همه بخواهند لباسشان را بمالند به دیوار کعبه… حالا چه برسد به امام زاده‌ها به قبر امامزاده‌ها بمالید! این‌ها خرافات است این‌ها را ما اصلاً قبول نداریم و با آن‌ها مبارزه می‌کنیم. خود من هم این‌چنین نیستم، حالا بعضی موقع‌ها مشرف می‌شویم زیارت، بعضی از افراد می‌آمدند و می‌گفتند آقا این چفیه را به برای من متبرک کنید، حالا به‌خاطر این‌که بی‌احترامی نشود می‌گرفتم ولی اصلاً خودم اعتقادی به این چیزها ندارم. این‌ها خرافات است و چیزی است که بنده خودم با آن‌ها مبارزه می‌کنم مگر اینکه یک سند محکمی وجود داشته باشد.

    کتابی به عنوان طب اسلامی نداریم

    ازجمله خرافاتی که در جامعه پخش می‌کنند؛ طب اسلامی است. اولا این حدیث سندیت ندارد، سند معتبر ندارد نه کتاب طب الصادق نه طب الرضا نه طب الائمه هیچکدام از این‌ها سند محکمی ندارند همین پیامک که یکی از دوستان داده‌ است، کتابی است به‌نام کتاب الأهلیلجه  این کلمه فارسی است. ما بچه بودیم مادرمان درست می‌کرد هلیله بادام به بچه‌ها و مریض می‌دادند مثل فرنی برای تقویت و به آن می‌گفتند هلیله این در عربی که رفته الأهلیلجه در فارسی هی آخر دارد در عربی ج می‌گیرند مثلاً ساده کلمه فارسی است عرب‌ها می‌گویند ساذج مانند همین هلیله که الأهلیلجه گفته می‌شود یک روایتی است اما سندش محکم نیست. ولی مطالبش نشان‌دهنده این است که از امام است. مفضل از امام صادق سؤال می‌کند که فرض بفرمایید به‌عنوان مثال حجاج، کفار می‌آیند درمورد خدا بحث می‌کنند ما با آن‌ها چه پاسخی بدهیم؟ امام صادق علیه السلام برای ایشان یک چیزی می‌نویسد می‌دهد که بله امام می‌فرماید: که یک طبیب هندی آمد پیش من و معتقد به خدا نبود و می‌گفت این دنیا همین‌طوری درست شده و خالقی ندارد بعد همان موقع که داشته هلیله را درست می‌کرده، دارو را درست می‌کرده امام از همان‌جا استفاده می‌کند، امام صادق از او می‌پرسد که خب این هلیله‌ای که در درست می‌کنی از کجا می‌دانی که مفید است برای آن شخص؟ برای آن مریض مفید است؟ او می‌گوید: خب برحسب تجربه، امام آن موقع شروع می‌کند به صحبت کردن و کم‌کم او را می‌برد به سمت این‌که همان‌طور که تو هلیله را درست می‌کنی و می‌دهی به مریض و مریض خوب می‌شود از همه‌جا می‌شود پی برد که دنیا نظم دارد، حساب و کتابی دارد بی‌حساب‌وکتاب نیست و امام از همین راه با او بحث می‌کند و اثبات وجود خدا را می‌کند و آن طبیب هندی ایمان می‌آورد.

     این ماجرایی است که امام صادق علیه السلام برای مفضل می‌نویسد این کتاب اسمش هست الأهلیلجه است. ولی این کتاب درمورد طب نیست که در این پیام دوستان به من داده‌اند و گفته‌اند که این کتاب درمورد طب اسلامی است. نه این کتاب درمورد اثبات خدا است. البته در آن‌جا امام صادق یک اشاره‌ای می‌کند می‌گوید ریشه طب و علم طب را پیامبران بنیان‌گذار کرده‌اند، پیامبران الهی بنیان‌گذاری کرده‌اند والا این‌ها چیزایی نیست که با تجربه یک روز یا چند روزه به‌ وجودآمده باشد فقط به همین اشاره کرده‌است. از این‌جا نمی‌توانیم یک همچین نتیجه‌ای بگیریم که کسانی که عنوان طب سنتی و اسم  طب گیاهی را می‌گذراند اسم طب اسلامی و بگوییم طب اسلامی است! نه این‌ها را قاطی نکنید اینا فرق می‌کند. ما کتابی به‌نام طب اسلامی نداریم یکسری روایاتی داریم که این روایات خوبی هم هست بعضی‌ها از آن‌ها صحیح است و بعضی از آن‌ها سند ندارد، بله منطقی و علمی است.  من خودم حدود بیست، سی سال پیش این کتاب را جمع‌آوری کرده‌ام به‌نام طب پپشگیری، طب اسلامی که الان هست طب پیشگیری است. یعنی اگر شما به این روایاتی که درمورد طب است عمل کنید اصلاً مریض نمی‌شوید. مثلاً فرض بفرمایید پیامبر فرموده است مسواک بزنید، خب مسواک خیلی خوب است اگر شما مسواک بزنید اثرات خیلی خوبی هم روی دندان‌های شما دارد، هم روی لثه‌ها دارد. خواب چیز خوبی است پیامبر فرمود: “لَولا أن أشُقَّ على اُمَّتی لأَمَرتُهُم بِالسِّواکِ مَع کُلِّ صلاهٍ” اگر زیاد مشقت ایجاد نمی‌شد من مسواک زدن را واجب می‌کردم مانند نمازخواندن. آنقدر مسواک اهمیت دارد. خب یکی از دستورات اسلامی است به این می‌گوییم طب پیشگیری .یا مثلاً پیامبر فرموده است: “اَلنِّظَافَهُ مِن‌َالاِیمَان” قبل از غذا دست‌های خود را بشویید، بعد از غذا دست‌های خود را بشویید. این چیست؟ این طب پیشگیری است، یعنی جلوگیری از بیماری‌ها می‌کند اما این‌که مثلاً فرض بفرمایید ما بیاییم بگوییم که از داخل قرآن یا روایات ما تمام بیماری‌ها را می‌توانیم درمان کنیم این حرف غلطی است، این مردم را بدبین می‌کند، مثل آن آقا که برداشته بود کتاب را آتش زده بود حالا از یک نظر کار او بد نبود ولی باعث آبروریزی شد، آبروی روحانیت می‌رود، آبروی اسلام می‌رود در میان دانشگاهی‌ها حتی در مورد مذهبی‌ها این کارها کار درستی نیست. طب یعنی علمی که بیماری‌ها را درمان می‌کند، این همه بیماری داریم مگر ما می‌توانیم این‌ها را از داخل قرآن در بیاوریم؟ مگر ما می‌توانیم از داخل روایات استخراج کنیم؟ ما نمی‌توانیم، البته اولیاء خدا می‌توانند و بنده استادی داشتم که او بسیاری از مسائل را از داخل قرآن استخراج می‌کرد و ما معتقد هستیم می‌شود، می‌شود همه چیز را از داخل قرآن استخراج کرد اما این به این معنا نیست که حالا این‌هایی که پیدا شده‌اند نمی‌دانم حجامت می‌کند، فصد می‌کند، زالو می‌اندازد این می‌شود طب‌ اسلامی! این‌ها دروغ است، این‌ها حقه بازی است، بله حجامت خیلی خوب است، اثر دارد یکی از طب پیشگیری که پیامبر فرموده است حجامت است، حجامت خیلی چیز خوبی است با شرایط خود اثر خیلی خوبی در پیشگیری از بسیاری از بیماری‌ها دارد، اما این هم مثل همان مسواک است. یکی دو تا فصد کردن و یک‌سری دستوراتی است که اگر این‌ها را انجام بدهیم بسیاری از بیماری‌ها نمی‌آید اما این به‌ معنای طب نیست، طب یعنی این‌که هر کسی یک مریضی دارد، الان هزاران بیماری است، هزاران مشکل جسمی است این‌ها را مگر ما به شما می‌توانیم بگوییم طب اسلامی با خرافات و با چیزهایی؟! بسیاری از این‌ها به عنوان طب اسلامی مردم را سرکیسه می‌کنند این مدعیان، ما البته در میان علما داشتیم حکیم بودند درمان می‌کردند ولی نمی‌گفتند طب ما اسلامی است، می‌گفتند این طب‌ سنتی است یعنی از داخل علوم و از داخل تجربه ما این‌ها را پیدا کردیم. گل گاوزبان بخورید این اثر را دارد، سنبل ‌‌الطیب بخورید این اثر را دارد، این‌ها طب تجربی است، طب سنتی است. طب سنتی هم هر کشوری برای خود دارد. ما طب سنتی داریم، طب سنتی هند آیورودا است، طب سنتی چین طب سوزنی است، طب‌های سنتی داریم در آفریقا، این‌ها طب‌های سنتی است  به اسلام هم ربطی ندارد. بشریت، جوامع، تمدن‌ها بر اثر تجربه یک چیزهایی را به‌دست آورده‌اند و خیلی هم خوب مثلاً طب سوزنی خود یک حقایقی دارد، واقعیت‌هایی دارد آثار خیلی خوبی دارد اما به اسلام ربطی ندارد. ما در اسلام طب سوزنی نداریم البته ریشه‌های آن در قرآن است، چه کسی می‌تواند این‌ها را استخراج کند؟ آن اولیاء خدا و ان‌شاءالله امام زمان(ع) بیاید و از قرآن حقایق علوم را بکشاند بیرون و یاد بدهد به اولیاء خود و آن‌ها هم بتوانند استفاده کنند. ما معتقدیم طب اسلامی می‌شود به وجود آورد و از قرآن می‌شود همه را استخراج کرد، از روایات می‌شود از راهنمایی‌هایی که ائمه فرمودند، از قرآن و کتاب‌های آسمانی می‌شود این‌ها را استخراج کرد، ولی کار ما نیست ولی ما می‌توانیم در آن زمینه کار کنیم و برای همین هم گفتیم یک گروه به نام طب اسلامی درست بشود آن‌ها کار کنند، مقدمات را  یاد یگیرند در مرحله دوم و در مرحله سوم آن ‌موقع ما وارد بشویم و بگوییم که مثلاً چه کار می‌شود کرد و آن موقع طب اسلامی داریم اما طب اسلامی مثل عرفان ناب است عرفان ناب آن چیزی نیست که الان در دست مردم است، عرفان ناب نزد امام‌ زمان است و ما سعی می‌کنیم به آن برسیم. طب اسلامی هم همین‌طور است، ما طب اسلامی داریم ولی نه آن چیزی که الان یک‌عده‌ای دارند به‌ عنوان طب اسلامی می‌گویند، این‌ها طب اسلامی نیست و با خرافات به‌نام طب اسلامی هم دانشگاهی‌ها، هم طبقه دانشگاهی، طبقه عالم، دانشمندان را نسبت به اسلام بدبین می‌کنند چیزهای خیلی خرافه و این‌ها را می‌گویند این حالا خیلی خلاصه من خدمت شما عرض کردم.

     نحن ابناء ‌الدلیل، ما دنبال علم هستیم، دنبال عقل هستیم، دنبال اثبات با دلایل محکم هستیم، تا چیزی را با دلیل محکم پیدا نکردیم نمی‌پذیریم. ان‌شاءالله شما هم این سیستم و این روش را، این سنت را جا بیندازید در بین طلبه‌ها، دانشجوهایی که می‌آیند این‌جا، این را به آن‌ها آموزش دهید. شدیداً با خرافات مخالف هستیم و آن چیزی که مطرح می‌کنیم با ادله‌ عقلی و ادله‌ علمی است ان‌شاءالله. آن مطلبی که ما در مورد انواع طب گفتیم را گروه آموزش خواهش می‌کنم‌ پرینت بگیرند، تکثیر کنند و به همه دوستان بدهند در جلسه آینده اگر لازم شد من دوباره توضیح می‌دهم.

    امیدوارم دیگر هم کسی نگوید که استاد با طب اسلامی مخالف است! ما با طب اسلامی مخالف نیستیم ولی می‌گوییم این چیزهایی که به‌ نام طب اسلامی می‌دهند دروغ است مثل این‌که استاد با عرفان مخالف نیست بلکه خیلی هم، اصلاً عرفان تخصص ما است منتهی می‌گوییم این عرفانی که ما می‌گوییم داریم سعی می‌کنیم عرفان اهل بیت را بشناسیم و این عرفان‌های دروغین، کاذب این‌ها را می‌خواهیم معرفی کنیم این‌ها غلط است، این‌ها فریب مردم است عرفان حَقه‌ها، عرفان صوفی‌ها و عرفان… این هم مسئله دوم و اما مسئله سوم بحث ما در مورد همان ادامه بحث سوالات بود این‌ که ما می‌گوییم انسان باید دنبال اولیاء باشد تا وصل بشود به سلسله اولیاء، خب چندتا سؤال را جواب دادیم، یک اشکالی است که می‌گویند ما باید دنبال انسان کامل باشیم، آیا این حرف درست است یا نه؟ اگر شما معتقد هستید که انسان‌ها به یک جایی می‌رسند که دیگر از آن به بعد تکاملی ندارند و تمام می‌شود، هر کسی به آن‌جا رسید می‌شود انسان کامل اما اگر گفتید نه، راه کمال تمام شدنی نیست تا بی‌نهایت انسان همین طوری می‌تواند در مسیر رشد قرار بگیرد و برود و سیر کمالی خود را ادامه بدهد آن‌جا دیگر ما نمی‌توانیم بگوییم انسان کامل، چون هر کسی یک درجه‌ای از کمال را طی کرده است بنابراین کمال می‌شود نسبی و ما نمی‌توانیم بگوییم انسان کامل بلکه می‌توانیم بگوییم انسان اکمل یعنی این انسان نسبت به دیگران کامل‌تر است ولی این کامل است یعنی رسیده و دیگر به همه چیز رسیده و دیگر هیچ رشدی ندارد اگر به این ما معتقد باشیم می‌شود گفت انسان کامل داریم ولی ما معتقد به آن حرف هستیم ما معتقد هستیم که انسان‌ها در کمال هستند و روزبه‌روز بعد از مرگ هم در عالم بالا به کمال هستند یعنی امام ‌زمان(ع) امروز از دیروز کامل‌تر شده ‌است، خیال نکنید امام زمان امروز همان انسان مثل دیروز است اگر آن‌طوری باشد طبق یک روایت که گفت: هر کسی دو روز او مساوی باشد چه است؟ مغبون است، اگر این‌طوری باشد امام ‌زمانِ الان نسبت به دیروز یا نسبت به یک هفته پیش رشدی نکرده باشد این امام زمان چه می‌شود؟ این امام زمان می‌شود مغبون، ضرر کرده است. نه! امام زمان(ع) لحظه به لحظه، پیامبر اسلام(ص) لحظه به لحظه در حال کمال هستند منتهی آن نوع کمال او را ما الان نمی‌فهمیم که چه هست؟ اسم آن این است که غرق در دریای اسماء و صفات الهی هستند، لذت رشد و لذت کمال را دارند می‌‌برند و این‌که شما می‌گویید خداوندا! در دعای خود می‌گویید: اللهم‌ صل‌ علی‌‌ محمد‌ وآل‌ محمد یعنی چه؟ یعنی خدایا بر محمّد و آل‌ محمّد درود بفرست، صلوات و درود خداوند بر محمّد و آل‌ محمّد یعنی چه؟ یعنی آن‌ها همین الان به یک درجه بالاتری بروند والّا خب همین که بگوید درود بر تو چه اثری دارد؟ الان من به شما بگویم درود بر تو، رشد کردی؟ نه، اما خداوند وقتی برای شخصی صلوات می‌فرستد برای او، یعنی او را می‌آورد بالاتر یعنی در حال رشد هست، بی‌نهایت راه رشد هست یعنی دریای صفات و تجلّیات ‌الهی بی‌نهایت است و آن‌ها در آن‌جا دارند سیر می‌کنند، نه‌ تنها یک ‌سال آن‌ها، نه ‌تنها یک ماه آن‌ها، نه‌ تنها یک هفته آن‌ها، نه‌ تنها یک روز آن‌ها بلکه دو لحظه آن‌ها گاهی موقع‌ها این‌ها، اولیاء خدا یکسان نیست، دائماً در حال گرفتن فیض هستند. خب اگر ما این‌طوری باشیم دیگر انسان کامل به آن معنا که بگوییم کامل شده دیگر حالا، این‌جا انسان کامل کسی است که در مسیر است به این معنا بگوییم، بگویید انسان کامل کسی است که در مسیر است به این معنا شما هم انسان کامل هستید اگر در مسیر باشید. هر کس در مسیر است، هر کس وصل شده به جریان رحمت و هدایت الهی او انسان کامل است و وقتی شما این را فهمیدید هر کسی باید بگردد دنبال یک انسان کامل‌تر از خود. این‌که ما می‌گوییم وصل شدن به سلسله اولیاء نه این‌که آقاجان شما حتما الان باید بروی امام زمان را پیدا کنی و وصل بشوی به او، اگر وصل نشدی بدبختی، نه این‌طوری نیست شما الان آن کسی که از شما کامل‌تر است و در مسیر امام زمان است یعنی در مسیر آن انسان اکمل، آن انسانی که دارد درجات کمال را طی می‌کند ولی در سرسلسله این سِیر است، هر کسی که شما را می‌تواند وصل کند کافی است که شما به او وصل بشوید و در خدمتِ به او و خدمتِ به جریان اراده الهی شما در مسیر کمال قرار گرفتید و شما هم می‌شوید یک انسان‌ کامل منتهی کامل‌ِ نسبی. در این نظریه در این دکترین است که ما می‌گوییم اگر کسی گفت من مجتهد شدم دیگر احتیاجی ندارم این همین‌جا سقوط کرده است چون در مسیر نیست، انسان کامل کسی است که در مسیر کمال باشد این می‌شود انسان کامل و خداوند بر هر کسی در هر عصری در هر مثلی در هر زمانی در هر مکانی برای او یک حجت قرار داده است و آن این است که شما همین الان بروید به آفریقا در یک قبیله‌ای یک جایی، آن‌جا خدا یک حجتی قرار داده است باید آن شخص در آن‌جا بگردد حجت‌ الهی را پیدا کند. خداوند در قرآن می‌فرماید: وقتی که قیامت می‌شود و این شخص وارد جهنم می‌شود فرشته‌ها می‌گویند “اَلَم یَاتِکُم نَذیر.[۲] آیا برای‌ شما نذیری نیامده است؟ یعنی کسی که شما را انذار کند و شما را راهنمایی کند، شما را هدایت کند به طرف خدا. می‌گوید چرا آمد ولی ما گوش نکردیم این به معنای این نیست که خدا برای هر یک شخصی امام زمان می‌فرستد، برای هر شخصی پیغمبر می‌فرستد، برای هر شخصی یک امام می‌فرستد این‌ نمی‌شود که! بسیاری از قریه‌ها، بسیاری از جوامع، بسیاری از کشورها و ممالک و شهرها هستند که پیغمبر و امامی نرفته است، آن‌ها پس همین‌طوری آزاد هستند؟ هر کار خواستند انجام دهند؟ نه! همین که یک مسئولی شده‌ است، همین‌که یک روحانی، همین که یک عالمی همین که یک انسان خداپرستی آمد و گفت که مردم کار درست را انجام بدهید، صالح باشید، عمل صالح انجام دهید این نذیر خدا است، این فرستاده خدا است، این حجت خدا است و انسان‌ها باید به او تمسّک بجویند تا رشد کنند تا ان‌شاءالله فرصت شود دست آن‌ها به ولیّ بالاتر برسد، این حجت است. اگر بگوید من هم فقط منتظر هستم امام زمان بیاید و اگر امام زمان نیاید هیچ‌کس را قبول ندارم این سقوط است، این سقوط است. خب امام زمان هم می‌گوید نمی‌آیم و به بعضی‌ها مثلاً می‌گوید آقا شما به اسلام خدمت کن و این‌ها، من باید خود رهبر انقلاب به من بگوید چه‌کار کنم و اِلّا من هیچ ‌کس را قبول ندارم، سقوط است. نه هر وقت سر راه شما یک عالمی، یک حجت الهی قرار گرفت آن‌جا تکلیف است برای شما، همان‌جا باید اطاعت کنید تا ان‌شاءالله به درجه بالاتر برسید. یک طلبه مقدمات خوان اگر برود در یک مثلاً روستایی در آفریقا، برود در یک جایی  کشور کفر و آن‌جا همان چیزی را که یاد گرفته است و دارد آموزش می‌دهد او حجت الهی است، او نماینده امام زمان است، اگر چی باشد؟ اگر خود او در سلسله باشد، اگر زیر نظر یک عالِم بزرگتری آمده باشد. آیت الله بروجردی نماینده‌‌های خود را می‌فرستادند به سرتاسر دنیا، به آفریقا می‌فرستادند، به آسیا می‌فرستادند، به چین می‌فرستادند الان هم علماء همین‌طور هستند، الان هم مراجع می‌فرستند، این‌ها حجت الهی هستند، این‌ها حجت‌های خدا هستند و مردم باید از این‌ها اطاعت کنند و زیر نظر آن‌ها خدمت کنند تا بشود خدمت به خداوند و خدمت به امام زمان.

    حسن ختام جلسه

    این وصل شدن به استادی که ما می‌گوییم این است، بله مرید و مرید بازی به‌ معنای منفی آن نیست که شما مثلاً فرض بفرمایید بگویید که این آقا حتماً به امام زمان وصل است، این وصل است به عالَم بالا دعا کند مرده‌ها زنده می‌شوند، دعا کند مریض شفا می‌دهد، آب دهان او را مثلاً بزنید فلان می‌شود، این‌ها نه! این‌ها مرید و مرید بازی به معنای منفی است. مرید و مرید بودن، مراد بودن، خدمت کردن یعنی این‌که یک عالمی زیر نظر او خدمت به دین خدا کنید به این معنا، خدمت به دین خدا، خدمت به اراده‌ الهی و تحقق اراده الهی شما وصل می‌شوید، این‌طوری وصل می‌شوید، این‌طوری راه نجات است و این معنای وصل شدن به انسان کامل به این معنا است. ان‌شاءالله خداوند به همه‌ ما توفیق بدهد تا این مفاهیم را خوب درک کنیم و این معارف را درک کنیم و فرق راه حق با راه باطل، فرق خرافه با عقلانیت را متوجه بشویم و ان‌شاءالله وصل بشویم به سلسله جلیله و جمیله الهی و ما هم در مسیر کمال‌ قرار بگیریم با صلوات بر محمّد وآل‌محمّد.


    [۱] . سوره حج آیه ۳۷

    [۲] . سوره ملک، آیه ۸