برچسب: انواع عقل

  • تفاوت راه‌حل رفع مشکلات بیرون از نفس و درون نفس   ۱۴۰۲/۰۵/۱۷

    تفاوت راه‌حل رفع مشکلات بیرون از نفس و درون نفس ۱۴۰۲/۰۵/۱۷

    اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‌‏الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی اللّه علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‌الله فی السموات و الارضین

    اهم موضوعاتی که در این مطلب به آن پرداخته شده است، عبارتند از:

    • رابطه بین عشق و عقل
    • انواع عقل
    • انواع عشق
    • تفاوت راه‌حل رفع مشکلات بیرون از نفس و درون نفس
    • تنها راه ایجاد عشق واقعی

    رابطه بین عشق و عقل

    در مباحث عرفانی و اخلاقی، مبحثی به نام رابطه بین عشق و عقل وجود دارد. در متون عرفانی دائماً از رابطه عقل و عشق صحبت می‌کنند و سوالاتی و مطالبی مطرح می‌شود که از جمله آن می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

    • توانایی عقل در چه حد است؟
    • عقل ما را به کجا می‌تواند برساند و در کشف واقعیت تا کجا می‌تواند پیش برود؟
    • از آن مرحله به بعد که عقل نمی‌تواند جلوتر برود کار عشق است.

    البته وقتی در متون روایی و قرآن دقت می‌کنیم متوجه می‌شویم که در مرحله‌ بالای کمال انسانی و ذات و روح انسانی، عقل و عشق از هم جدا نیستند و منافاتی با هم ندارند. عقل رشد یافته، عقلی است که به عقل کلی یا همان “اَولِ ماخَلَقَ‌اللهَ العقل” وصل شده است که این عقل عین عشق است و هیچ فرقی با هم ندارند. آن عقلی که با عشق تناقض و تضاد دارد و دستوراتی را صادر می‌کند که با عشق فرق می‌کند، عقل جزئی است.

    انواع عقل

    طبق آنچه ذکر شد، دو نوع عقل داریم، عقل جزیی و عقل کلی. منظور از عقل جزئی عقلی است که به دنبال کسب منافع زودگذر و دنیایی است و در حیات دنیایی به کار می‌آید اما آن عقلی که درباره آن فرموده شده: “اول‌َ ما خَلقَ‌الله ‌العقل یعنی عقل اولین چیزی است که خدا خلق کرد” همان عقل کلی است. در جای دیگر می فرماید: “اولَ‌ خلقَ‌اللهَ‌ نوری” یعنی اولین چیزی که خداوند خلق کرد نور وجود حقیقت محمدیه (ص) یا به عبارتی نور نبی مکرم است و یا در جای دیگر می‌فرماید: “أَوَلُّ مَا خَلَقَ اَللَّهُ رُوحِی”. درواقع همه این احادیث، پیرامون یک موضوع یعنی اولَ‌ خلقَ‌اللهَ ‌هستند. همانطور که بیان شد “اول‌َ ما خَلقَ‌الله ‌العقل”، آن عقلی است که خداوند در ابتدا خلق کرد و مقامی بسیار بالا و والا در نزد خداوند دارد و همان عقل نبی مکرم و اولیای معصومین علیهم‌السلام است و خداوند فرموده است به ثواب و عقاب رساندن انسان‌ها بر اساس ملاک عقل است، این عقل همان عقل اول ما خلق الله است که سراپای وجودش عشق و نور الهی است. بنابراین در آن مرحله بین عقل و عشق فرقی نیست اما همین عقل وقتی گرفتار حیات دنیا می‌شود، دیگر آن عقل کلی نیست و عقل جزیی خواهد بود.

    انواع عشق

    برای عشق، سه نوع تقسیم‌بندی وجود دارد، یکی عشق دنیایی پست و سطح پایین که از آن با نام عشق کاذب یاد می‌شود، یکی عشق حقیقی و دیگری عشق واقعی.

    عشق حقیقی و عشق واقعی به هم نزدیک هستند و عشقی است که همان اولین محبوب خداوند است چنان‌که خداوند وقتی عقل را خلق کرد به عقل فرمود: هیچ چیزی نزد من محبوب‌تر از تو نیست. بنابراین عقل محبوب ازلی خداوند است و در همان جا عشق ازلی و عشق ابدی به عقل تعلق گرفته است و در واقع در آن‌جا عقل و عشق یکی است.

    عشق کاذب، عشقی است که انسان دنیایی بخاطر امور پست دنیایی برایش پیش می‌آید، عشقی که معمولاً جوان‌ها به یکدیگر پیدا می‌کنند یا عشقی که جوان‌ها به بعضی از هنرها، ورزش‌ها و یا به بعضی از شخصیت‌های دنیایی پیدا می‌کنند، از جمله عشق‌های کاذب هستند. گاه انسان به قدری سرگرم امور پست می‌شود که به فوتبال یا زیبایی‌های دنیایی عشق پیدا می‌کند، وقتی با او صحبت می‌کنی و می‌گویی که اسم چند هنرپیشه یا فوتبالیست را نام ببر او اسم پنچ یا ده هنرپیشه یا بیست فوتبالیست را حفظ است، اما اسم ائمه خودش را نمی‌داند و نمی‌تواند حتی اسم تعدادی از اولیا، بزرگان و افتخارآفرینان کشور خودش را نام ببرد! یا اسم چند تن از شهدای بزرگی که در راه عظمت و نجات کشور جان خودشان را از دست داده‌اند را نمیداند! وقتی‌که از او سوال می‌کنند که صیاد شیرازی چه کسی بوده؟ اتوبان صیاد شیرازی را می‌شناسد اما نمی‌داند صیاد شیرازی چه شخصیتی بوده است، در حالیکه اسم فوتبالیست‌ها حتی اسم فوتبالیستی که فرض بفرمایید در یک زمانی سه سال در فوتبال کشور خودش درخشیده است و بعد هم از یادها رفته است را حفظ کرده است! طبیعتا این عشق‌ها از نوع عشق پست است زیرا مثلا همین فوتبالیست بعد از اینکه یک مدت از صدا و سیمای کشور استفاده کرد و معروف شد، به صدا و سیمای دشمنان این مردم یعنی همان کسانی که این مردم را کشته، تحریم کرده و بزرگترین جنایت‌ها و جنگ‌ها را بر این ملت تحمیل کرده است، می‌رود و می‌نشیند و بر علیه کشور خودش صحبت می‌کند به خاطر این که عشقش و عقلش پست است و رشد نکرده است.

    عشق‌هایی که از پس رنگی بُوَد                          عشق نبود عاقبت ننگی بود

    عقل پست، عقلی است که فقط به دنبال سود دنیایی و منافع زودگذر بوده و منافع و سعادت ابدی را درک نمی‌کند. این عقل و این عشق او را در حد شعور و آگاهی پست قرار داده است. شما فکر می‌کنید فرق سوسک و مگس و گاو و انسان در چیست؟ فرق آن‌ها در آگاهی است. میزان و حد آگاهی هر کدام از این موجودات متفاوت است، این خودآگاهی انسان است که انسان را انسان می‌کند و اگر این خودآگاهی انسانی نباشد حیوانی بیش نیست که در قالب و لباس انسانیت قرار گرفته است.

    عقل و عشق پست، انسان را پست و او را از کمالات ساقط می‌کند و به همین نقطه‌ای که عرض کردم می‌رساند. یعنی مثلا یک فرد از امکانات کشور استفاده می‌کند، معروف و چهره می‌شود ولی بعد از آن رفتارش زننده و حیوانی است و به راحتی به جبهه دشمنان مردم خودش رفته و علیه نظام و کشور خودش حرف می‌زند. این همان پستی یک انسان و انسان نما بودن یک حیوان و یک حشره است. عشق به طبیعت، علاقه به افراد معروف و مشهور، عشق به خوشگلی ظاهری یک هنرپیشه این‌ها همگی مظاهر عشق پست هستند.

    حال که عشق پست را شناختیم لازم است بدانیم عشق واقعی و عشق حقیقی چیست. عشق حقیقی، عشق اولیای خدا به خداوند است یعنی عشق ائمه معصومین، کسانی که غرق و فانی در عشق خداوند شده‌اند و به آن عشق حقیقی رسیده‌اند و به جایی رسیده‌اند که “یحبُهم وَ یُحِبون” یعنی هم آنها خدا را دوست دارند و هم خدا آنها را دوست دارد.

    این عشق، همان عشق ابدی و عشق حقیقی است و تمام عالم هستی بر اساس این عشق جریان دارد: “طفیل هستی عشقند، آدمی و پری” تمام عالم هستی، چرخش کُرات، چرخش الکترونها به دور اتم، تمام این‌ها نتیجه این عشق ابدی است که این عالم را به وجود آورده است.

    عوالم جز کشش کاری ندارند                           حکیمان این کشش را عشق خوانند

    نیروی جاذبه و دافعه و همه نیروهایی که در عالم هستی است ‌این‌ها پرتویی از آن عشق ازلی و عشق الهی است که تمام عالم را به طرف خودش می‌کشد، در واقع تمام عالم به طرف خدا می‌رود. این عشق، عشق حقیقی است که تجلی عشق خداوند به آن محبوب ازلی یا به عبارتی تجلی عشق آن محبوب ازلی به محب ازلی است که بزرگترین عشق است. حال ممکن است سوال پرسیده شود که بالاترین عاشق و معشوق کیست؟ عشق یک صفت کمالیه است و خداوند، کامل، ابدی و نامحدود است. بنابراین بالاترین عاشق، خداوند است و بالاترین معشوق هم خدا است و معشوقی بالاتر از خدا نیست. به عبارت دیگر بالاترین عشق، عشق خداوند به خودش است و عشق خداوند به خودش، منشا خلقت و منشا خلق عقل اول و حبیب اول (حبیب‌الله، حضرت محمد(ص)) است.

    اگر پرتویی از این عشق به دل یک انسان وارسته، پاک و انسانی که در مسیر صحیح زندگی قرار گرفته است بیفتد، عشق واقعی ایجاد خواهد شد. چرا به این عشق، عشق واقعی می‌گوییم نه عشق حقیقی؟ زیرا هیچ‌وقت به درجه عشق حقیقی که بی‌نهایت و برای موجودات بی‌نهایت است، نمی‌رسد. عشق حقیقی، عشق بی‌نهایت است و برای موجود ضعیفی مثل ما قابل تحمل نیست و اگر بخواهد به وجود ما تعلق بگیرد ما را منفجر و فانی می‌کند و از بین می‌برد اما اگر سایه‌ای از آن به دل ما بیفتد ما عاشق خدا، تقوا، دین، انسانیت، کمال، پاک شدن و تهذیب نفس و ساخته شدن، انسان‌های پاک و عاشق اولیای خدا می‌شویم که این عشق‌ها مظاهر عشق واقعی هستند. وقتی یک ولی خدا را می‌بینیم، شیفته او می‌شویم، به او علاقه‌مند می‌شویم و احساس می‌کنیم که دیگر هیچ علاقه‌ای نمی‌تواند ما را از مسیر کمال و رشد غافل کند، این عشق، عشق واقعی است. عشق اولیا خدا به خودشان و به خداوند، عشق واقعی است و هر عشقی غیر از این، عشق کاذب و دروغین است، در واقع ادعایی بیش نیست و در دسته همان عشق‌های مجازی و عشق‌های غلط است، البته شاید بتوان گفت مجازی آن عشق‌ واقعی است، مجازی به معنای این‌که “المجاز قنطره الحقیقه” گفتند: مجاز قنطره حقیقت است.

    عقل هم به همین صورت است و همین مراتب را دارد. عشق وقتی به درجه بالای خود برسد به عقل کل یا عقل اول می‌رسد که در این نقطه، عقل و عشق با هم یکی هستند در غیر این صورت وقتی در عالم مجاز است، بین عشق و عقل دعوا است، عقل می‌گوید یک کاری را انجام بده و عشق می‌گوید این کار را نکن! در واقع این دعوا اختلاف بین عشق مجازی و کاذب و عقل کاذب است.

    عشق می‌خواهد بر اساس عاطفه و میل رفتار کند و عقل می‌خواهد بر اساس حساب و کتاب رفتار کند و به همین دلیل در این دنیا بین عقل و عشق دعوا است. در حالی‌که در عالم بالا عشق حقیقی و عقل حقیقی یکی و واحد هستند و حرکت عاشقانه‌ای که در عالم هستی است بر اساس حکمت و عقل انجام می‌گیرد و منافاتی با هم ندارند.

    تفاوت راه‌حل رفع مشکلات بیرون از نفس و درون نفس

    در این عالم آن چیزی را که ما با عقل می‌سازیم عبارت است از صحنه‌های بیرون از نفس، یعنی شما جامعه، طبیعت و تاریخ را با عقل و علم می‌سازید، علم مشعلی است که راه را به شما نشان می‌دهد تا با آن مشکلات طبیعت را برطرف کنید. طبیعت هزاران مشکل برای انسان ایجاد می‌کند، زلزله، سیل، بیماری و … این‌ها همه محصول زندگی طبیعی هستند. طبیعتا این مشکلات را با مطالعه، تحقیق و علم و عقل می‌توان از بین برد.

    بعضی از مسئولین ما سی، چهل‌سال است همیشه می‌گویند سیل می‌آید، سیل که آمد و خرابی ایجاد کرد، بعد می‌آیند می‌گویند ملت، دولت، هلال‌احمر کمک کنید، مجددا دوسال بعد که سیل می‌آید همین برنامه اتفاق میفتد، یعنی عقل آن‌ها نمی‌رسد که وقتی سیل آمد و تمام شد برای سال‌های بعد برنامه‌ریزی کنند، مثلا قوانین آب‌خیزداری را انجام بدهند، سیل‌بند درست کنند، کانال‌کشی کنند و کاری کنند که دفعه دیگر که باران آمد داخل این کانال‌ها بریزد، شهر را دُور بزند و به بیابان‌ها برود و آن‌جا را آباد کند. این‌ها در واقع مسئولین بی‌عقلی هستند که اصلا کار نمی‌کنند و فقط دنبال این هستند که رأی بگیرند و به مجلس بروند و از آن‌جا هم بار خود را ببندد و خلاصه یک حقوق مادام‌العمری را بگیرند اما انسان با عقل و علم می‌تواند بر طبیعت تسلط پیدا ‌کند و مثل بسیاری از جاهای دیگر جلوی مشکلات را بگیرد.

    در زمان‌های قدیم و در دوران قبل بسیاری از بیماری‌ها مانند آبله، وبا، طاعون و آنفولانزا بودند که قتل‌عام می‌کرد، یک‌دفعه می‌دیدید در همین کشور خود ما در اثر وبا یا آبله یا بیماری‌های دیگر میلیون‌ها نفر می‌مردند. به مرور زمان، بشر با علم و مطالعه و تحقیق بر این بیماری‌ها فائق آمد و قطعا با علم و تحقیق و مطالعه بر بیماری‌های دیگر هم می‌تواند فائق بیاید و پیروز بشود. بنابراین انسان با علم و عقل بر طبیعت غلبه می‌کند. درباره جامعه هم به همین صورت است، قوانین جامعه برای رشد جامعه و رفع مشکلات است، زیرا اگر جامعه را به‌ خودیِ‌ خود وا بگذارید، جامعه به ‌طرف سقوط و نابودی می‌رود و انقلاب‌های کمرشکن و نسل‌برانداز پیش می‌آید یا جامعه‌شناسی برای همین آمده است که با علم شناخت جامعه و تاریخ، زندگی جامعه بشر را تغییر بدهد.

    به عبارتی امور مذکور یعنی آن اموری که مربوط به‌ بیرون از نفس انسان است را با علم و عقل می‌توان کنترل کرد اما صحنه درون یعنی نفس انسان را متأسفانه نمی‌توان با عقل و علم این‌چنینی کنترل کرد. شما هر چه‌قدر هم درس بخوانید و مطالعه کنید و علم شما بالا برود باز هم نمی‌توانید بر نفس غلبه کنید. نفس اژدهایی است که هیچ‌وقت از بین نمی‌رود.

    گفت نفس اژدرهاست او کی مرده است       از غم و بی‌آلتی افسرده است   (مولوی)

    بسیاری از ما اگر قدرت صدام را داشته باشیم مانند خود صدام می‌شویم یعنی بعضی از ما که الان این‌جا نشسته‌ایم و برای امام‌حسین گریه می‌کنیم و سینه می‌زنیم، اگر رئیس‌جمهور کشوری بشویم و امکاناتی به ما بدهند شاید از صدام هم بدتر بشویم، آب نیست تا خود را نشان دهیم وگرنه شناگر قابلی هستیم. نفس ما موجودی است که اگر امکانات نداشته باشیم خود را نشان نمی‌دهد اما اگر امکانات داشته باشیم خود را نشان می‌دهد و از این موضوع باید ترسید و احساس خطر کرد.

    بنده جلسات قبل صحبت ‌هایی داشتم که بعضی از افراد خیال می‌کنند ما دیگران را می‌گوییم، اینچنین نیست بلکه ما خود را می‌گوییم و به‌ نفس خود نگاه می‌کنیم و باید مواظب باشیم. هر کدام از ما ممکن است یک شمر بالقوه یا یک یزید بالقوه باشیم ولی از آنجایی‌که امکانات نداریم و موقعیتش پیش نیامده، بالفعل نشده است، شاید اگر مانند ابن‌سعد، حکومت ری را به ما پیشنهاد کنند ما هم همانگونه عمل کنیم. اگر قتل یک انسان کاملی مثل اباعبدالله‌الحسین(ع) پیش بیاید، آن موقع معلوم می‌شود که ما چه‌قدر ابن‌سعد یا چه‌قدر شمر و یزید هستیم. از این موضوع باید به خدا پناه برد تا قبل از این‌که دچار این امتحان‌ها بشویم با همین ایمان‌های ظاهری که داریم از دنیا برویم و یک مرحله بزرگ را پشت ‌سر بگذاریم.

    شیخ ‌انصاری، شخصیت بسیار بزرگ و یک موجود افسانه‌ای است، وقتی در مورد تقوای او صحبت می‌کنند انسان مات می‌ماند. حضرت امام می‌فرمودند: اگر خدا ما را با شیخ ‌انصاری محشور کند برای ما یک آرزوی بسیار باورنکردنی است چه برسد به اینکه با ائمه محشور بشویم. مرحوم‌ علامه ‌طباطبایی از استادشان نقل قول می‌کردند که در بهشت، امام‌حسین(ع) سالی یک‌بار خود را به اولیاء بزرگ نشان می‌دهد یعنی بعضی از اولیاء که به مقام‌های بالایی رسیدند سالی یک‌بار موفق می‌شوند تجلی امام‌ حسین را در بهشت ببینند زیرا امام‌حسین اگر بخواهد با آن حقیقت نورانی خود تجلی کند برای خیلی‌ها قابل تحمل نیست. این‌که ما خیال کنیم مثلا “اَللَّهُمَّ احشُرنی فی زُمرَتِهِم. دعای علقمه” یک دعای ساده است، اینگونه نیست، این دعا از آن دعاهای عجیبی است که باید بگوییم آرزو بر جوانان عیب نیست. امام خمینی می‌فرمودند: خدا اگر ما را با شیخ ‌انصاری محشور کند نجات پیدا کرده و آرزوی ما برآورده شده است.

    وقتی از شیخ‌ انصاری بزرگ می‌پرسند اگر شما جای حضرت یوسف بودید چه می‌کردید؟ می‌گوید از خدا می‌خواهم که آن امتحان را برای من پیش نیاورد! یعنی اگر انسان در یک شرایطی قرار بگیرد که امکان گناه و لذت برایش باشد و هیچ مشکلی هم نباشد و او فقط به‌خاطر خدا از آن لذت دست بردارد نباید خیال کنیم که مسئله‌ ساده‌ای است، ما اگر در مسائل ساده خود نگاه کنیم خواهیم دید که چند مَرده حلاج هستیم. وقتی سر یک مسئله کوچک نفسانی مثلاً فرض بفرمایید قضاوت ناصحیحی می‌کنیم، غیبت می‌کنیم، تهمت می‌زنیم، سر یک مسئله کوچکی که به نفس و منیّت ما برخورده، حدود الهی را زیر پا می‌گذاریم طبیعتا معلوم است اگر به جاهای بالا برسیم چه بسا شمر و یزیدها را روسفید کنیم. این است که باید خیلی ترسید و روی مسائلی که اهل موعظه بالای منبرها می‌گویند و در کتاب‌ها و در قرآن آمده است، فکر کرد و انسان باید از این موضوعات بترسد و احساس خطر کند.

    به هر ترتیب، این عشق و عقلی که ما از آن صحبت کردیم در مرحله عالم برون موفق است اما در مرحله نفس که می‌رسد انسان‌ با این عقل نمی‌تواند بر نفس خود غلبه کند. پس با چه‌ چیزی انسان‌ می‌تواند به این مهم دست پیدا کند؟ این‌جا است که نیاز به عشق واقعی داریم نه عشق‌های مجازی زیرا در عشق‌های مجازی در واقع ما عاشق خود هستیم و خیال می‌کنیم عاشق دیگران هستیم. اگر مثلاً فردی عاشق یک صورت زیبا می‌شود او در واقع عاشق خود شده است چون در ذهن و نفس خود، این زیبایی را قبلا پسندیده و الان در خارج در شخص دیگری می‌بیند، پس در واقع این فرد، عاشق صورت ذهنی خود است. بنابراین در عشق‌های مجازی در واقع ما عاشق خود هستیم نه‌ عاشق آن معشوق بدبختی که‌ به‌ او می‌گوییم تو را دوست داریم و عاشقت هستیم و حاضریم به ‌خاطر تو هر کاری را بکنیم اما عشق واقعی که عرض کردیم که عشق به اولیاء خدا است که پرتوی از عشق خداوند به اولیاء و اولیاء به خداوند است و در انسان‌های راه‌ یافته و سعادتمند ظاهر می‌شود، می‌تواند ما را بر نفسمان غلبه بدهد و به‌ غیر از این راه دیگری نداریم.

    بنابراین ما با علم و عقل می‌توانیم بر زنجیرهایی که عالم طبیعت، جامعه، تاریخ و عالم‌ خارج از وجود بر ما بسته‌اند، غلبه کنیم ولی بر زنجیر درونی نفس خود با علم و عقل نمی‌شود بلکه با عشق می‌شود البته نه با عشق مجازی چون این عشق مجازی هم یک تجلی نفسانیت، خود خواستن و خودخواهی است بلکه با عشق عقلی و واقعی.

    عشق واقعی اگر در دل انسان ظاهر بشود، انسان، انسان درست‌ و حسابی و انسان عابد و مسلمان می‌شود. این عشق باعث می‌شود که انسان در بزنگاه‌های مهم، منیّت خود را زیر پا بگذارد. تمام کسانی که در کربلا به امام‌حسین(ع) پیوستند، همین عشق را داشتند. این عشق باعث شد که با علاقه به آغوش شمشیر و نیزه‌ها بروند و با شوق و ذوق خود را فدای امام‌حسین(ع) کنند. این عشق منیّت و نفسانیت را از بین می‌برد، با وجود این عشق، خلافت و حکومت ری که هیچ، حکومت تمام عالم را به فرد بدهند دیگر نمی‌پذیرد. این عشق انسان را در قضاوت‌های خود و در اختلافات خود با بندگان خدا به جایی می‌رساند که می‌تواند خوب قضاوت کند، حقیقت را بفهمد و قبول کند و منیّت خود را زیر پا بگذارد.

    این عشق اگر بیاید، زهیر‌ها، حبیب‌‌ابن‌‌مظاهرها، مسلم‌ابن‌اوسجه‌ها را می‌سازد. این عشق در صحنه کربلا آن‌هایی را می‌سازد که همه را متعجب می‌کنند که چه دیده است که گریه و التماس می‌کند و می‌گوید نوبت خود را به من بده و بگذار من بروم در راه فرزند امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا (س) و فرزند پیامبر قربانی بشوم. این چه عشقی است‌ که لباس خود را پاره می‌کند و می‌گوید به بدن من، شمشیر بزنید و نیزه‌ها را در بدن من فرو کنید!

    اگر این عشق ایجاد بشود، منیّت‌ها و خودخواهی‌ها و اساسا ارزش دنیا را پیش انسان از بین می‌برد. ایجاد این عشق است که فرد لیاقت پیدا می‌کند تا شب‌ عاشورا ولی‌ خدا بگوید همه آن‌ها‌یی که اهل آن نبودند و نامحرم بودند رفتند حال شما که ماندگار شدید و مَحرم هستید بیایید و سپس بین دو انگشت خود را باز کرد و گفت جایگاه فردای خود را ببینید که به زودی به کجا خواهید رفت. این عشق، همان عشقی است که این چشم را به انسان می‌دهد و ما باید به دنبال این عشق باشیم.

    تنها راه ایجاد عشق واقعی

    ما تقریباً در این جلسه فهمیدیم که بین عشق‌های کاذب و عشق حقیقی چه تفاوت‌هایی وجود دارد و هر کدام چه خصوصیاتی دارند؟ حال سوال این است که این عشق را چگونه به‌دست بیاوریم؟ در یک کلام می‌گویم این عشق جز با خدمت ایجاد نمی‌شود.

    این عشق با مطالعه و حتی با دیدن اولیاءالله هم ایجاد نمی‌شود زیرا شمر که روی سینه اباعبدالله نشسته بود طبیعتا او را می‌دید. اگر دیدن ولی‌ خدا باعث شود که این عشق ایجاد بشود، شمر که از همه نزدیک‌تر بود، بنابراین با دیدن ولی‌ خدا ایجاد نمی‌شود! مثلا ما می‌گوییم خدایا چشم ما را به جمال امام‌زمان روشن بفرما، اگر با دیدن‌ها محقق می شد، کسانی در بهترین مساجد در پشت بهترین اشخاص عالم هستی نماز خواندند، باید این عشق در آن‌ها ایجاد می‌شد.

    اگر ما الان دوتا مسجد در دنیا داشته باشیم که بالاترین مساجد باشند یکی مسجدالحرام و دیگری مسجدالنبی است و اگر یک شخصیتی را داشته باشیم که در عالم آفرینش هیچ شخصی بالاتر از او نیست، نبی‌ مکرم اسلام است. کسانی پشت‌ سر نبی ‌مکرم در مسجدالنبی یعنی در بهترین شرایط، سالیان سال نماز خواندند و حتی به جنگ و جهاد و مبارزه رفتند ولی بعد خراب شدند و به ولی ‌خدا پشت کردند. حال شما می‌گویید کاش امام‌زمان بیاید تا پشت‌ سر ایشان دو رکعت نماز بخوانیم! یا بعضی‌ها از این‌جا به قم می‌روند تا مثلا پشت سر فلان آیت‌الله‌العظمی، دو رکعت نماز بخوانند و برگردند، البته این‌ها خوب است اما با شرط و شروطی که اگر این شرط و شروط‌ها نباشد فایده‌ای ندارد زیرا اتصال با ولی‌ خدا ایجاد نشده است.

    این اتصال را فقط باید با خدمت ایجاد کرد و با کتاب ‌خواندن، عزاداری کردن و سینه ‌زدن و با شرکت در اینچنین جلساتی ایجاد نمی‌شود بلکه این اتصال را باید با خدمت ایجاد کرد و بعد با این جلسات آن را پررنگ کرد. اگر اتصال با خدمت ایجاد شد، در هیئت امام‌حسین شرکت ‌کردن، سینه ‌زدن، اشک ‌ریختن، زیارت‌ عاشورا خواندن و … آن را پرنور کرده و تقویت می‌کند ولی پیدایش عشق و اتصال با این چیز‌ها نیست و فقط در گرو خدمت است که‌ از خدا می‌خواهیم توفیق خدمت را به ما عطا فرماید: “قَوِّ عَلی خِدمَتِکَ جَوارِحی وَاشدُد عَلَی عَظیمَه جَوَانِحی”

  • جهاد، وظیفه ای دائمی(سخنرانی ۲۷ اردیبهشت استاد علوی)

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‏ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

    الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه ‏الله فی السموات و الارضین

    جهاد، وظیفه ای دائمی

    ‏ بحث در مورد جهاد تبیین و دشمن‌شناسی به مسئله جهاد با نفس و اولویت شناخت دشمنان درونی و منافقان که نفس مسوله و نفس اماره بالسّوء در بُعد فردی و منافقان و نفوذیان دشمن در بعد اجتماعی هستند، رسید و تفاوت‌های بین جهاد اکبر و جهاد اصغر بیان شد که در واقع جهاد اکبر همان جهاد با نفس است.

    مسئله مهم دیگر این است که جهاد مطلق است یعنی چه در جهاد اکبر و چه در جهاد اصغر یک مؤمن و انسانی که در مسیر صراط مستقیم حرکت می‌کند، نباید تا آخرین لحظه زندگی‌اش از این مبارزه دست بردارد. در اسلام جهاد یک وظیفه دائمی است، وظیفه‌ای نیست که تعطیل شود و انسان از آن فارغ شود.

    انسان در صراط مستقیم با ایمان به خدا با خداوند عهد می‌بندد که تا آخرین لحظه زندگی‌اش در مسیر خداوند باشد و در راه خداوند و مسیر ولایت الهی قرار بگیرد و از این مسیر خارج نشود و این همان ایمان حقیقی است.

    ایمان کاذب، ایمان مجازی، ایمان واقعی و ایمان حقیقی درجات مختلفی از ایمان است. ایمان حقیقی آن عهدی است که انسان با خداوند می‌بندد که تا آخرین لحظه عمرش تا آنجایی که اختیار دارد در مسیر ولایت الهی باشد و تا لحظه‌ی وصال لحظه‌ای غافل نشود.

    مومن واقعی کیست؟

    مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‌ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا – سوره احزاب آیه ۲۳

    «برخی از آن مؤمنان، بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملا وفا کردند، پس برخی پیمان خویش گزاردند.»

    من پیش نهاده‌ام که در خون
    گر دنیی و آخرت بیاری کاین
    ما یوسف خود نمی‌فروشیم
     برگردم و برنگردم از یار
    هر دو بگیر و دوست بگذار
    تو سیم سیاه خود نگه دار[۱]
    [۱] سعدی، غزل شماره ۲۹۴

    این عهد بستن که در آیه شریفه می‌فرماید معنی‌اش همین می‌شود که مؤمنین حقیقی کسانی هستند که با خداوند عهد می‌بندند و عده‌ای از آن‌ها شهید می‌شوند و عده‌ای از آن‌ها از دنیا می‌روند و تا آن لحظه آخر از ایمان خودشان دست برنمی‌دارند و عده‌ای هم منتظر می‌مانند و عهد خودشان را از بین نمی‌برند، تغییر نمی‌دهند، تبدیل نمی‌کنند و تا آخرین لحظه خوش عهد می‌مانند و تا آخرین لحظه منتظر هستند، این نشانه ایمان حقیقی است.

    بنابراین جهاد در اسلام یک جهاد دائمی است که البته صورت‏های آن ممکن است موقت باشد یعنی گاهی مواقع ممکن است در جبهه با دشمن خارجی باشد، ممکن است به ‌ظاهر تعطیل شود ولی در باطن تعطیل نمی‌شود. انسان باید دائماً در جهاد باشد هم در جهاد داخلی با نفس خودش که جهاد اکبر است و هم در جهاد با دشمن خارجی که جهاد اصغر است و هیچ‌وقت مبارزه یک انسان الهی با کفر و نفاق و دشمنان خدا تمام نمی‌شود و جهاد یک وظیفه دائمی است.

    تفکر و نظر این‌که جهاد گاهی هست گاهی نیست، تفکر غلطی است. مؤمن پیوسته در جهاد است. این پیوستگی در جهاد اصل است، البته گاهی انسان از این جهاد خسته شده و برمی‌گردد که چنین فردی درواقع شکست‌خورده است.

    چه در جهاد با نفس، چه در جهاد با دشمن خارجی اگر انسان خسته شود و جبهه را رها کند و برگردد، در واقع شکست خورده است، یا باید کشته شود یا باید پیروز شود یا باید اسیر شود که در جهاد با نفس کشته شدن و اسیر شدن یعنی سقوط ولی در جهاد با دشمن خارجی کشته شدن و اسیر شدن به‌معنای سقوط نیست. اگر کشته شد که شهید شده و اگر اسیر شد جهاد ادامه دارد، جهاد تعطیل نمی‌شود.

    بنابراین تفاوت مهم جهاد با نفس و جهاد با دشمن خارجی این مسئله است که انسان در جهاد با نفس نباید کشته یا اسیر شود بلکه باید دائماً با نفس خود مبارزه کند و از این مبارزه دست برندارد تا پیروز شود.

    جهاد اکبر؛ جهاد عقل با نفس

    حال این سوال مهم مطرح می‌شود که در جهاد با نفس، چه کسی جهاد می‌کند؟ آیا خود انسان است که با نفس خود مبارزه می‌کند؟ نفس با خودش مبارزه می‌کند؟ به طور کلی چه بُعدی از وجود انسان است که با نفس مبارزه می‌کند؟ در پاسخ باید گفت که عقل است که دارد مبارزه می‌کند.

    در جهاد با نفس، عقل است که با نفس مبارزه می‌کند. عقل اگر موفق شود نفس را کنترل کند پیروز می‌شود در غیر این صورت شکست‌خورده است. حال در این موضوع مسئله‌ای بین بعضی از صاحب‌نظران مطرح‌شده است که آیا عقل می‌تواند با نفس مبارزه کند؟ آیا عقل قدرت مبارزه با نفس را دارد؟ اصلاً تشخیص عقل تا چه مقدار است؟ آیا هر عقلی می‌تواند یا نمی‌تواند؟

    دین، وسیله نجات انسان

    در آن بحث که بعضی‌ها معتقدند اخلاق کافی است و انسان احتیاجی به دین ندارد زیرا ذات دین چیزی جز اخلاق نیست و بقیه دین به‌غیر از اخلاق یکسری مناسک و رفتارهایی است که در ادیان های مختلف فرق می‌کند، یک مقدار هم تاریخ است که تاریخ هم تحریف ‌شده است و نمی‌توان به آن اعتماد کرد.

    بنابراین آن‌ چیزی که از دین مهم است اخلاق است و این مسئله را ترویج می‌دهند و سپاه شیطان و سپاه کفر خیلی به این تفکر دامن می‏زنند که انسان به دین احتیاجی ندارد و بسیاری هستند که دین ندارند، نماز نمی‌خوانند، روزه نمی‌گیرند و ظواهر دین را رعایت نمی‌کنند ولی از مؤمنان هم خیلی اخلاقی‌تر هستند حقوق مردم را رعایت می‌کنند، به حقوق مردم تجاوز نمی‌کنند، قوانین را رعایت می‌کنند، مهربان هستند و اخلاق انسانی دارند.

    از آن طرف دیده می‌شود کسانی که جای مهر روی پیشانی آنها است و نماز می‌خوانند ولی حق‌الناس را رعایت نمی‌کنند، اختلاس می‌کنند و… و با این وسیله می‏خواهند بگویند که دین و شریعت مهم نیست، اخلاق مهم است که البته این حرف، حرف غلط و شیطانی است. در مباحث گذشته به این شبهه مفصلا پرداخته شد و ذکر شد که یکی از رسالت‌های دین همین اخلاق‏های ظاهری است، دین الهی آمده ‌است که اخلاق انسانی درست شود یعنی اگر ادیان نمی‌آمدند این چیزی که امروز به نام اخلاق انسانی از آن نام می¬برند و معتقدند که به وسیله آن انسان از دین بی‏ نیاز می‌شود، باقی نمی‌ماند.

    اما دین فقط این نیست، دین فقط نیامده ‌است که این اخلاق انسانی را حفظ کند و این را دامن بزند و تقویت کند بلکه دین آمده‌است که نجات انسان را در عوالم آینده که عوالم اصلی است، تضمین کند؛ عالم برزخ، عالم ملکوت، عالم آخرت و جهان‌هایی که بعد از این دنیا وجود دارد و انسان باید در این زمان کوتاه روح خود را بسازد و باید آن را با شریعت، با تعبد و عبادت و ارتباط با خداوند و عمل به دستورات خداوند و اولیای خداوند حفظ کند. بنابراین این انسانیتی که بحث آن است و این مبارزه با هوای نفس کار عقل است؟

    سپس این افراد می‏‌گویند که عقل همه ‌جا نمی‌تواند خوب و بد را تشخیص بدهد ولی آن کسانی که معتقدند عقل است که می‌تواند با نفس مبارزه کند و از ناحیۀ دین هم این حرف را می‌زنند، می‌گویند اگر انسان به وجدان خودش رجوع کند، خوب و بد را می‌فهمد. خداوند فهم بدی و خوبی را در سرشت و ذات انسان‌ها قرار داده‌ است.

    ﴿وَ نَفسِ وَ ما سَوَّاها ” فالهَمَها فُجورَها وَ تَقواها﴾ – سوره شمس آیات ۷ و ۸

    «و قسم به نفس ناطقه انسان و آن که او را نیکو به حد کمال بیافرید. و به او شر و خیر او را الهام کرد.»

    انواع عقل

    زمانی که نفس ملهمه که آن نفسی است که می‌تواند خوب و بد را تشخیص دهد، تقویت گردد، دیگر انسان می‌تواند به آن سرشت و فطرت خودش رجوع کند.

    اینجا است که عقل به کار می‌آید، اما کدام عقل؟ به طور کلی دو نوع عقل وجود دارد؛ یک عقل معمولی که نمی‌تواند در مبارزه با نفس موفق شود به دلیل این که هر فردی معتقد است که من آدم خوبی هستم و راه و روشم درست است، خیلی کم پیدا می‌شوند افرادی که در معرض نتایج بدِ اعمال خود هستند و متوجه آن می‌شوند ولی انسان‌هایی که دارند عادی زندگی می‌کنند و دچار مصیبت و مشکل نشدند.

    نمی‌توانند قبول کنند که بد هستند! آنهایی هم که به بلا و مصیبت گرفتار می‌شوند، می‌گویند اگر ما دچار مشکلات شدیم دیگران ما را اذیت کردند، ما آدم های خوبی هستیم! اکثریت انسان‌ها فکر می‌کنند عملکردشان درست است.

    از شمر و یزید گرفته تا صدام و جنایتکارهای بزرگ تاریخ تا انسان‌های عادی و معمولی همه معتقد هستند روش زندگی‌شان و راهی که انتخاب کردند درست است و هیچ اشکالی از خودشان نیست، اگر هم در زندگی‌شان مشکلاتی هست، آن را دیگران یا جامعه ایجاد کرده‌اند. در صورتی که این حرفِ غلطی است، زیرا عقلی که تحت تاثیر هوای نفس است، عقلی که منیت دارد نمی تواند درست تشخیص بدهد. به این عقل در لسان عرفا و لسان معلمین اخلاق عقل جزئی گفته می‌شود.

    عقل جزئی یعنی همین عقلی که عقل معاش هست، عقلی که دنبال تامین رفاه تن و بدن است. “عقل جزئی عقل را بدنام کرد” معنایش همین است زیرا این عقل نمی‌تواند درست تشخیص بدهد. لذا برای حل این موضوع گفته شده است که عقلی به نام عقل کل وجود دارد که اگر این عقل جزء به آن وصل شود، دیگر اشتباه نمی‌کند.

    البته عقل کلی به معنای منطقی‌اش نیست، عقل کلی به معنای همان عقل کل، موجودی است که خدا او را خلق کرده و آن حقیقت انسانیت است که در لسان عرفان حقیقت محمدیه (ص) در مرتبه‌ای از تنزّلات خود به عالم به نام عقل کل شناخته می‌شود که تجلی آن در معصومین و اولیاء الله هست. هر کسی به حَسَب آن مرتبه و درجه‌ای که دارد از آن عقل کل استفاده می‌کند و آن عقل برتر هست.

    اتصال عقل جزئی به عقل کل، شرط نجات انسان

    لذا اگر عقل جزء به عقل کل وصل شود، دیگر خطا نمی‌کند. بهترین مثال آن همان عقل دینی است. عقل دینی یعنی عقلی که پایبند به دیانت و شریعت و پایبند به عبودیت خداوند است، این همان عقل جزئی است منتهی فرق آن با عقل‌های جزئی دیگر این است که به عقل کل وصل شده است.

    انسان متدین و مومن حقیقی، انسانی که با خداوند آن عهد را بسته، این عقل جزئی را به عقل کلی وصل کرده است و عقل کلی مرتبه‌اش بسیار بسیار بالاتر از مرتبه وَهم و هوای نفس و … هست و در آنجا شیطان و وَهم و خیال و هوای و نفس دسترسی ندارند و نمی‌توانند به آنجا برسند. لذا عقل کل عقلی است که انسان را در مسیر سعادت هدایت می کند. پس آن چیزی که با هوای نفس و با نفس نفس اماره انسان مبارزه می‌کند، عقل است اما نه هر عقلی بلکه عقل دینی. عقل دینی عقلی که دین دارد تربیت می‌کند، عقلی که در پناه تعالیم دین و تعالیم خداوند و اولیاء خداوند به عقل کل وصل شده است و می‌تواند خوب و بد را به معنای حقیقی آن تشخیص بدهد.

    امیرالمومنین علی(ع) می‌فرماید: (وَ کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَى أَمِیرٍ) – نهج البلاغه، حکمت ۲۱۱

    خیلی عقل‌ها هستند که اسیر نفس هستند و نفس امیر است، برای آنها فرمانده واقعی نفس است و آن کسی که از نفس اطاعت می‌کند، عقل است. همه گناهکارها، همه جنایتکارها، همه فاسقین و همه فاسدین و همه افرادی که گاهی مواقع گناه می‌کنند و تحت تأثیر شیطان قرار می‌گیرند، کسانی هستند که نفسشان امیر است و عقلشان اسیر است! وقتی عقل اسیر باشد، وقتی عقل، عقلِ دینی نباشد و وقتی عقل ارتباط با عقل کل نداشته باشد، نمی‌تواند خوب و بد را به درستی تشخیص بدهد و این عقل اسیر هوای نفس هست و در همه جهادها باید به این مسئله پرداخت.

    تقسیم ­بندی صحیح جهاد

    اتصال عقل جزئی به عقل کل، شرط نجات انسان در روایات آمده است که دو نوع جهاد وجود دارد، جهاد اصغر و جهاد اکبر. ولی برخی از علما و صاحب نظران معتقدند که سه نوع جهاد وجود دارد؛ جهاد اصغر، جهاد اوسط، جهاد اکبر. می‌فرمایند جهاد اصغر جهاد با دشمن خارجی است، جهاد اوسط جهاد با نفس است، جهاد اکبر جهاد عقل با عشق، عقل با عرفان است. آنگاه که انسان از مرحله شریعت می‌گذرد و وارد طریقت می‌شود، حقیقتا وارد مرحله جهاد با نفس شده است.

    آنگاه که انسان می‌خواهد وارد عوالم بالا شود، آنجا دیگر عقل کار نمی‌کند و آنجا است که دیگر باید با عشق و کشف و شهود برای رسیدن به حقیقت حرکت کرد. بنابراین به اعتقاد ایشان در مرحله جهاد اصغر انسان به وسیله بدن و فیزیک خود جهاد می‌کند، در جهاد اوسط عقل است که با نفس مبارزه می¬کند، ولی در جهاد اکبر می‌فرمایند کشف‌الشهود و عشق است که با این عقل مبارزه می‌کند.

    از نظر عرفان مقربین در این مسئله اشتباهی پیش آمده است. اولا تا زمانی که یک دلیل عقلی مسلّم وجود ندارد، انسان باید تابع و تسلیم الفاظ قرآن و روایات باشد یعنی نباید بگوید که اینجا کنایه و استعاره و مجاز هست ولی آن جهاد اکبر نیست، آن درواقع اوسط است. چنین تعبیری نباید باشد مگر این که دلیل یقینی محکمی وجود داشته باشد. بنابراین همین که پیامبر اسلام(ص) فرمودند جهاد اکبر همین جهاد اکبر است، جهاد اوسط وجود ندارد.

    حال ممکن است یک مقدار پایین‌تر درجات پایین‌تری باشد ولی این که گفته شود مبارزه با عقل و مبارزه کشف‌الشهود، دوتا جهاد هست، به نظر درست نمی‌آید، دلیل این که عقلی که مبارزه می‌کند چه در جهاد اکبر چه در جهاد اصغری که روایات فرموده، عقل دینی است. عقل دینی است که با هوای نفس مبارزه می‌کند نه عقل معمولی. عقل دینی یعنی عقلی که به عقل کل وصل است.

    فرض کنید در کنار ساحل هستید و یک اقیانوسی و یک دریایی هست که دارد آسمان را نشان می‌دهد. کنار ساحل یک گودی درست کنید از آب دریا یک مقدار داخل آن وارد شود. این آبی که اینجا هست چقدر از آسمان را نشان می‌دهد؟ به اندازه خودش، اما اگر این حوضچه‌ای که شما درست کردید را به آب دریا وصل کنید، همین آب کوچک تمام آسمان را نشان می‌دهد. این مثالی است که برای این که مفهوم عقل متصل به معصوم، عقل متصل به عقل کل کاملا جا بیفتد. عقل متصل به معصوم حوضچه‌ای است که به آب کُر، به اقیانوس متصل شده است و هیچ وقت گندیده نمی‌شود و همیشه تازه است.

    همین عقل دینی است که می‌تواند با نفس مبارزه کند و الّا عقل جزئی عقلی که دینی نیست نمی‌تواند با نفس مبارزه کند! او اسیر هوای نفس است و همین دانشمندان و سیاستمداران و متفکرینی که با عقل خود بشریت را به بدبختی و به ضلالت و به جهنم می‌کشانند و خودشان هم به جهنم می‌روند، از همین عقل جزئی استفاده کرده‌اند. بنابراین عقل واقعی عقلی است که به عقل کل وصل شده باشد که همان عقل دینی است و حقیقتا می‌تواند نجات بخش باشد.

    عقل دینی مخالف کشف الشهود نیست، عقلی که به عقل کل وصل باشد کشف‌الشهود را تایید می‌کند، مسیر عرفان را تایید می‌کند، اصلاً او است که به انسان می‌گوید بعد از این که رشد کردی و از برهان گذشتی، برو به عرفان برس، حالا که به عقل نظری رسیدی، از نظر به بَصَر برس، به دیده برس. آن عقل مخالفتی با کشف‌الشهود ندارد.

    لذا به نظر می‌رسد این تقسیم‌بندی که کردند و جهاد را سه نوع دانستند، مطلب صحیحی نباشد و جهاد دو نوع است جهاد با نفس که جهاد اکبر است و جهاد با دشمن خارجی که جهاد اصغر هست و همین عقل دینی است که در تمام این جهادها وارد می‌شود و انسان را از مرحله شریعت به مرحله طریقت می‌رساند و از مرحله طریقت به مرحله حقیقت می‌رساند. از مرحله عمل به مرحله فکر و نظر می‌رساند و از آنجا هم او را به مرحله کشف‌الشهود می‌رساند.

    اندرین ره می تراش و می خراش تا دم آخر دمی فارغ مباش[۱]
    قطره ایی دانش که بخشیدی ز پیش متصل گردان به دریاهای خویش [۲]
    [۱] مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ۹۲
    [۲] مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ۹۶