برچسب: جهاد اکبر

  • عقل دینی در جهاد

    عقل دینی در جهاد

    سخنرانی استاد علوی در تاریخ ۱۴۰۱/۳/۳

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‏الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‏الله فی السموات و الارضین

    معنای حقیقی عقل

    عقل در لسان عرفا و لسان حکما و فلاسفه و در فرهنگ عامیانه، معانی و اصطلاحات مختلفی دارد. برای عقل معانی و مراتب مختلفی بیان‌شده است؛ عقل جزئی و عقل کلی، عقل مطبوع و عقل مسموع، عقل‌بالقوه و عقل‌بالفعل، عقل‌بالملکه و عقل بالمستفاد و به همین ترتیب صاحب‏‏‏‏‏‏ نظران تقسیم‌بندی­های مختلفی در مورد عقل کرده‌اند. در مباحث گذشته نیز بیان شد عقلی که انسان را در تمام مراحل سیروسلوک و در جهاد اکبر و جهاد اصغر همراهی می­‏‏ کند و باید از آن استفاده کرد، یک عقل است و بهترین تعبیرش این است که به آن عقل دینی گفته شود. عقل دینی یعنی آن عقلی که به نور ولایت مستمیر شده است و نورش را از نور ولایت و نور اولیای خدا می‌گیرد. این عقل مطلوب است و آن عقلی است که می­‏‌تواند انسان را در جهادهای مختلف و در میدان‌های کارزار مختلف کمک کند و هیچ‌گاه از ناحیه انسان و از ناحیه نفس در جهادها و مبارزات مختلف کنار گذاشته نمی‌شود. عقلی که به‌ انسان می‌گوید باید وارد جهاد اکبر شود، عقل دینی است. عقلی که تسلیم دین شده، عقلی که دین و دستورات الهی را بر زندگی خود حاکم کرده است، عقلی که به نور ولایت الهی متصل شده و مستمیر به نور الهی است. در آیه­‏ ای از سوره نور که از آیات بسیار درخشان و زیبا و پر رمز و راز قرآن است، می‌فرماید:

    ﴿بِسمِ الَّله الرَحمان الرَحیم اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ الزُّجَاجَهُ…﴾ [۱]

    «خدا نور (وجودبخش) آسمانها و زمین است، داستان نورش به مشکاتی ماند که در آن روشن چراغی باشد و آن چراغ در میان شیشه‌ای…»

    این آیه از آیات پر رمز و راز است و اسرار زیادی در آن است و حکما و عرفا و مفسرین در این آیه داد سخن داده‌اند و هر کس صحبتی کرده‌است. یکی از معانی‌ این نور، همان نور عقل است که در نفس انسان قرار دارد و چنین عظمتی دارد، همان عقلی که به نور الهی متصل است و از نور الهی و از مشکات الهی نور می‌گیرد ﴿یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ﴾ این شجره مبارکه که عقل از آن نور می‌گیرد. پس عقل دینی عقلی است که تابع خداوند و تابع ولایت الهی شده است و از ولایت الهی استمداد می‌گیرد. این عقل بنا به فرموده امام صادق علیه‌السلام اولین مخلوق از روحانیون است که از یمین عرش خداوند خلق ‌شده است. این حدیث نیز بحث‌های عرفانی و بحث‌های حِکمی خیلی عالی دارد. در ابتدای کتاب شریف کافی حدیث عقل و جهل آمده که حدیث بسیار مهمی است و در مورد عقل داد ِسخن داده و مطالب بسیار زیادی دارد و جنود عقل و جنود جهل را مطرح می‌کند. این عقل نیز همان عقلی است که به نور الهی مستمیر است و از خداوند و از ولایت الهی و وصل شدن به شجره ولایت الهی و اولیای الهی نور می‌گیرد و موجود مقدسی است. این عقل همانی است که انسان را به جهاد اصغر وادار می‌کند که جان خود را در کف دست بگیرد و در راه خدا جانش را بدهد. این کار بسیار بزرگ و باعظمتی است که انسان جانش را در راه خدا بدهد، هر کسی نمی‌تواند این کار را انجام دهد، آشکار است که کسی که به‌ این مرتبه رسیده ‌است که جان خود را کف دست گرفته‌ و به میدان مبارزه می­رود و جانش را تقدیم خدا می‌کند، در او این عقل خیلی شکوفا شده ‌است. نبی مکرم اسلام(ص) فرمودند: خوشا به آن گروهی که این جهاد را انجام داده‌اند و حالا آمده‌اند و می‌خواهند جهاد اکبر را انجام دهند. همان‏ طور که قبلا ذکر شد جهاد اکبر، مبارزه با نفس است و اینجا هم عقل دینی است که به انسان می‌گوید نباید تابع نفس باشد. اگر عقل، عقل دینی نباشد و به مشکات ولایت الهی متصل نباشد و از آنجا استمداد نکند، نمی‌تواند بر نفس غلبه کند بلکه اسیر نفس می‌شود. همان‌طور که امیرالمؤمنین فرموده‌اند: (وَ کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَى أَمِیرٍ) چه بسا عقل‌هایی که اسیر باشند و هوای نفس امیر باشد.

    اگر عقل تحت تأثیر و تحت سلطه و اسیر نفس نباشد، همان عقل دینی می‌شود. همین عقل می‌گوید انسان سالک به این قانع نباشد که حقایق را فهمید! بلکه باید برود تا حقایق را ببیند. نه این‌که عشق با این عقل دربیافتد، برخی از عرفا معتقدند بین عقل و عشق جنگ است؛

    حریم عشق را درگه بسی بالاتر تر از عقل است

     کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد[۲]

    عشق از منظر عرفا، همان عقل دینی

    آن عقل و عشقی که عرفا معتقدند با هم تضاد دارند، همان عقل غیر دینی و عقل جزئی و دنیایی است. عقل دینی بعد از این‌که انسان در جهاد اصغر و با دشمن خارجی مبارزه کرد و تا آخر ایستاد و یا شهید شد‏ یا اسیر شد یا پیروز شد و در همه حالات تا آخر عمر این جهاد را رها نکرد و وقتی از میدان مبارزه با دشمن خارجی برگشت و حالا مبارزه با نفس کرد، همین عقل می‌گوید که ای انسان تو نباید در حد فهمیدن بدانی بلکه باید بروی و به مقام دیدن برسی، باید به مقامی برسی که ببینی و کشف کنی و شهود کنی و به انسان یاد می‌دهد که چگونه راه عرفان را طی کند و در تمام مراحل سیروسلوک عرفانی آن عقل همراه انسان است و مبارزه‌ای با کشف و شهود ندارد و انسان را به عشق الهی می‌رساند. آن عقل با عشق الهی هیچ مخالفتی ندارد بلکه تایید می‌کند، بلکه اصلاً خود آن عقل عشق است. کسی که به آن مرحله عشق برسد که در عشق الهی ذوب شود عقلش در نهایت شکوفایی است. آنجا دیگر بین عقل و عشق جدایی وجود ندارد. آن‌ها دو طرف یک سکه هستند یعنی حقیقتی است که از یک نظر عقل است، از یک نظر عشق است.

    به عنوان مثال در ماجرای کربلا خیلی افراد معتقدند که عقل تعطیل شد و عشق به کار آمد؛ عقلی که آنجا تعطیل شد؛ عقل دنیایی و مادی بود که منافع زودگذر و دنیایی را می‌خواهد که درواقع اصلاً عقل نیست. حقیقت عقل در کتاب قرآن، در کتاب آسمانی و در کتب روایی اهل‌بیت علیه‌السلام یک جوهر نورانی فوق همۀ جواهر است. این عقل، عقلی است که امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: (الْعَقْلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِ‏‏نَانُ) عقل آن‌چیزی است که انسان را وادار می‌کند که خدا را بپرستد، عقل آن‌چیزی است که به وسیله آن انسان به درجات عالی بهشت می‌رسد. این عقل، در تمام مراحل همان عقل دینی است، چه در جهاد اصغر، چه در جهاد اکبر، چه در مقام‌های بالای جهاد اکبر که مقام عشق و مقام کشف و شهود و دیدن است، برای این‌که پرده‌ها کنار برود و انسان حقایق عالم بالا را ببیند و عالم برزخ، عالم ملکوت، عالم جبروت، عالم لاهوت و این عوالم را طی کند و چشمش باز شود و از مرحله یقین به علم‌الیقین و از علم‌الیقین به مقام رؤیت و عین‌الیقین برسد و بعد از عین‌الیقین به حق‌الیقین برسد که در حق‌الیقین یعنی تمام عالم را درک کند، تمام عالم در تمام اعضاء و جوارح او حضور پیدا کنند، آن عقل است که در تمام این مراحل همراه انسان است. البته به جایی می‌رسد که آن عقل دیگر خودش را فراموش می‌کند و از آن به مقام فنا تعبر کرده‌اند. در مقام فنا دیگر اصلاً خودش را نمی‌بیند و متوجه خودش نمی‌شود، آن‌جا دیگر عقل تعطیل می‌شود. در مقام قرب الهی، در بالاترین مقام، در مقام عرش که مقام فنا است اصلاً خودش را نمی‌شناسد و متوجه خودش نیست و بعد که به خودش می‌آید متوجه می‌شود که چه جایی بوده است. البته در عرفان مقربین فنای فی الله یعنی مقام فناء فی جلوات خدا نه فنای فی‏ ذات الله که بعضی از صوفیه و عرفا معتقدند و حرف غلطی است. از عرفا آن‏ هایی که از ولایت اهل بیت و ولایت علوی و نبوی ارتزاق کردند و از آنجا نور گرفتند متوجه می‌شوند که این فناء فی الله، فناء فی ذات خدا نیست.

    این عقل، عقل دینی است که از اول تا آخر همراه سالک است، شاید به یک معنا همان روح القدسی باشد که در روایات آمده است، یعنی این در مراتب مقام روح القدس، یکی از تجلیات آن همین عقل باشد یا همان فروَهری باشد که در تعالیم حضرت زرتشت آمده است و در شاهنامه این نور همراه هر کسی که است او شاهِ شاهنامه است! شاهِ شاهنامه یعنی امام. در شاهنامه فردوسی شاه یعنی کسی که امام و خدای گونه است. فردوسی شاهنامه را از کتاب‌هایی به نام خدای نامه درآورده است. کتاب‌هایی که قبل از اسلام بوده و آن خدا یعنی کسی که خدای گونه است و به معنای الله نیست، بلکه به معنای کسی است که تجلی خدا است همان چیزی است که شیعه به آن امام می­‏‏‌گوید.

    کلمه شاه را شاه­ های ایران خراب کردند مثل هارون الرشید و یزید که خودشان را امیرالمومنین نامیدند. کلمه شاه که در فرهنگ ایرانیِ قبل از اسلام بود این شاه­ های خرابکار خراب کردند. لذا شاه به معنای کسی است که تجلی و ظهور خداوند است.

    این نوری که همراه انسان است و آن عقلی که وصل به ولایت است همان فرَّه ایزدی است، همان نوری است که در شاهنامه می‌گویند وقتی همراه کسی باشد این انسان معصوم می شود، همه جا او را حفظ می‌کند، شاید بتوان گفت این همان روح القدسی است که در قرآن آمده است. عقل به آنجا می رسد که تجلی روح القدس می‌شود و می‌تواند بایستد.

    انسان با وصل شدن به ولایت الهی با این عقل به زندگی می‌پردازد، این عقل او را همه جا راهنمایی می‌کند نه آن عقلی که توجه به مادیات دارد. در همین روایت از امام صادق(ع) سوال می کنند که عقل چیست؟ می‌فرماید: (اَلعَقلُ‌ ما عُبِدَ بِهِ‌ الرَّحمنُ‌ وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنان) عقل آن چیزی است که ما را به بندگی خداوند وادار می­‌کند، عقل آن چیزی است که بهشت را برای ما ایجاد می­‌کند. سوال می­ کنند آن چیزی که معاویه داشت مگر عقل نبود؟ معاویه شخص عاقلی بود پس چرا بندگی خدا را نکرد و بهشت را کسب نکرد؟ می‌فرماید: (تِلْکَ اَلنَّکْرَاءُ) که آن عقل نبود آن نکرا بود (وَ هِیَ شَبِیهَهٌ بِالْعَقْلِ) آن شیطنت بود شبیه به عقل یعنی وقتی که یک نفر خیلی باهوش و خوش فکر است ولی تمام افکار او در جهت کسب مقام و ثروت و مال در این دنیا است، می شود نکرا، و اصولاً بزرگان به ما گفتند خیال نکنید که عقل صراط است، عقل صراط مستقیم نیست بلکه عقل سراج و چراغ است و راه را به انسان نشان می­‏ دهد. انسان راه را از بیراه با عقل تشخیص می­ دهد اما حرکت باید از سوی انسان باشد. انسان باید به آن راهنمایی که عقل می­ کند عمل کند.

    چراغ عقل به حامل انرژی نیاز دارد

    چیزهایی مانند هوش، استعداد و فکر مواد سوختیِ عقل هستند. چراغِ عقل به اصطلاح به یک حامل انرژی نیاز دارد که آن حامل انرژی عبارت است از علم، هوش، تفکر، تدبر و … . این‏ها سوخت نور عقل هستند که برای کسی مثل معاویه این چراغ او را در بیراهه جلو می­ برد. برای کسی که در مسیر الهی است این چراغ او را در راه جلو می‌برد. به همین دلیل در قرآن اصلاً کلمه عقل وجود ندارد. هر چه آمده است فعل است مانند تَعقلون، یَعقلون. اسم عقل و ذاتی به نام عقل نیامده است بلکه تعقل کردن، عقل به کار بردن آمده است، به این معنا که انسان عملی را انجام می­دهد، بر اثر این عمل در او حقیقتی ایجاد می­ شود و نفس انسان به جایی می رسد که به آن عقل می‌گویند.

     اگر انسان تعقل کند، اگر عقل را به کار اندازد، اگر کارهای عاقلانه انجام دهد، روح و نفس او به عقل تبدیل می‌شود، آنگاه دیگر خودش عقل کل می­ شود، همان عقلی که به آن مقام رسیده که دیگر آمادگی دارد به مقام فنا برسد. این عقل کشف الشهود را تایید می ­کند.

    معنای حقیقی عقل

    بنابراین عقل حقیقت و جوهره‌­ای است که بر اثر وصل شدن به ولایت الهی در انسان شکوفا می­ شود و با عمل عاقلانه انسان به سعادت می ­رسد. عمل عاقلانه یعنی عملی که وقتی انسان تحت تاثیر دین قرار می­ گیرد، اَمیال و هواهای نفسانی پَست را رها می­ کند و به دنبال آرزوهای بزرگ­تر می­ رود. به همین علت در تعریف عقل گفتند عاقل آن نیست که تشخیص می ­دهد چه چیزی خوب و چه چیزی بد است، این عقل ابتدایی است بلکه عاقل کسی است که بین دو تا خوب، خوب­تر را تشخیص دهد، این مسئله بسیار مهمی است. اگر کسی مجتهد شد اما درنهایت منحرف شد، اگر کسی به مقامات بالا رسید اما درنهایت منحرف شد به این علت است که به این مسئله نرسیده است و نتوانسته بین خوب و خوب­ تر تشخیص بدهد. گاهی مواقع فردی یک نظام را، خون شهدا را پایمال می‌کند برای اینکه می‌خواهد به خیال خود یک حرف حق بزند. فرد باید آگاه باشد آن زمان که می­ خواهد حرف حق و حرف مهمی بزند، این حرف مهم، مسئله مهم تر را از بین نبرد. هرگاه فردی توانست بین مهم و اهمّ تشخیص بدهد، آن شخص قطعاً یک مرجع تقلید و یک مجتهد است! اصلاً مجتهد و مرجع تقلید کسی نیست که چهل سال درس خوانده، چهل سال سیروسلوک کرده، تفسیر نوشته، کتاب اخلاق اسلامی نوشته باشد، عرفان نوشته باشد، مرجع تقلید کسی است که این قاعده مهم اجتهادی را بتواند در همه مسائل پیاده کند، الأَهَم فِی الأَهَم و این کار بسیار سختی است، کار هر کسی نیست.

     لذا اگر کسی مجتهد شد و سپس منحرف شد که در طول تاریخ انقلاب و در طول تاریخ اسلام بسیار وجود داشته است به این علت بوده که نتوانسته تفاوت مهم و مهمتر را تشخیص دهد. این نظام ارزش­ها که چه چیزی ارزش است و چه چیزی ارزش­تر است، کار سختی است و اگر کسی پیدا شود که به این قاعده مسلط هست، او قابل اعتماد و قابل اعتنا است و می­ توان او را به عنوان ولیِّ خود انتخاب کرد. معنای حقیقی عقل این است، نه این که بفهمد چی خوب است و چی بد است. عقل آن چیزی است که بتواند بین دوتا خوب و دوتا بد را تشخیص بدهد. وقتی فرد بتواند بین دو خوب را تشخیص دهد، در فتنه دچار مشکل نمی­ شود! افرادی که در فتنه­ ها دچار مشکل می‌شوند، به همین علت است. می­ بیند یک طرف علی است و طرف دیگر عایشه‏ ام المومنین است، یک طرف عمّار است، طرف دیگر زبیر است، لذا گیر می­ کند و نمی­ تواند تشخیص بدهد که کدام َحق و کدام باطل هستند.

    لذا باید از همین اول شروع کرد. افراد باید در مسائل زندگی قدرت تشخیص بین خوب و خوب­ تر را در خود تقویت کنند. آنگاه که در دو راهی قرار می­ گیرند و می‌بینند هر دوی آن ها خوب است، فکر کنند و به سراغ مبانی و اصول بروند و ببینند اینها کدام مهم و کدام مهم تر است. اینگونه قدرت انسان زیاد می‌شود و عقل شکوفا می‌شود. البته این یکی از قواعد است و قواعد دیگری هم وجود دارد به عنوان یکی از قواعد این است که عقلی که آخرت­ نگر باشد عقل الهی است، عقلی که دنیا نگر باشد عقل شیطانی است. لذا می­ فرماید ﴿یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ﴾ [۳] و در این بیت به زیبایی می­‌فرماید:

    هر که آخر بین بوَد او مؤمن است

     هر که آخور بین بوَد او کافر است
     
    آزمودم عقل دوراندیش را

     بعد از این دیوانه سازم خویش را

    این عقل دوراندیش نبوده، دوراندیشی دنیایی داشته و الّا عقل دوراندیش به معنی واقعی که عاقبت را ببیند، همان عقل الهی و عقل ولایی است که ایمان به آخرت دارد و در همه مسائل زندگی حساب آخرت را در نظر دارد. جناب حافظ می­ فرماید:

    اسیر عشق شدن چاره خلاص من است
           
     ضمیر عاقبت اندیش پیش بینان بین
         

    [۱] سوره نور آیه ۲۵

    [۲] حافظ، غزل شماره ۱۲۱

    [۳] سوره آل عمران،آیه۱۱۴

  • جهاد، وظیفه ای دائمی(سخنرانی ۲۷ اردیبهشت استاد علوی)

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‏ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

    الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه ‏الله فی السموات و الارضین

    جهاد، وظیفه ای دائمی

    ‏ بحث در مورد جهاد تبیین و دشمن‌شناسی به مسئله جهاد با نفس و اولویت شناخت دشمنان درونی و منافقان که نفس مسوله و نفس اماره بالسّوء در بُعد فردی و منافقان و نفوذیان دشمن در بعد اجتماعی هستند، رسید و تفاوت‌های بین جهاد اکبر و جهاد اصغر بیان شد که در واقع جهاد اکبر همان جهاد با نفس است.

    مسئله مهم دیگر این است که جهاد مطلق است یعنی چه در جهاد اکبر و چه در جهاد اصغر یک مؤمن و انسانی که در مسیر صراط مستقیم حرکت می‌کند، نباید تا آخرین لحظه زندگی‌اش از این مبارزه دست بردارد. در اسلام جهاد یک وظیفه دائمی است، وظیفه‌ای نیست که تعطیل شود و انسان از آن فارغ شود.

    انسان در صراط مستقیم با ایمان به خدا با خداوند عهد می‌بندد که تا آخرین لحظه زندگی‌اش در مسیر خداوند باشد و در راه خداوند و مسیر ولایت الهی قرار بگیرد و از این مسیر خارج نشود و این همان ایمان حقیقی است.

    ایمان کاذب، ایمان مجازی، ایمان واقعی و ایمان حقیقی درجات مختلفی از ایمان است. ایمان حقیقی آن عهدی است که انسان با خداوند می‌بندد که تا آخرین لحظه عمرش تا آنجایی که اختیار دارد در مسیر ولایت الهی باشد و تا لحظه‌ی وصال لحظه‌ای غافل نشود.

    مومن واقعی کیست؟

    مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‌ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا – سوره احزاب آیه ۲۳

    «برخی از آن مؤمنان، بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملا وفا کردند، پس برخی پیمان خویش گزاردند.»

    من پیش نهاده‌ام که در خون
    گر دنیی و آخرت بیاری کاین
    ما یوسف خود نمی‌فروشیم
     برگردم و برنگردم از یار
    هر دو بگیر و دوست بگذار
    تو سیم سیاه خود نگه دار[۱]
    [۱] سعدی، غزل شماره ۲۹۴

    این عهد بستن که در آیه شریفه می‌فرماید معنی‌اش همین می‌شود که مؤمنین حقیقی کسانی هستند که با خداوند عهد می‌بندند و عده‌ای از آن‌ها شهید می‌شوند و عده‌ای از آن‌ها از دنیا می‌روند و تا آن لحظه آخر از ایمان خودشان دست برنمی‌دارند و عده‌ای هم منتظر می‌مانند و عهد خودشان را از بین نمی‌برند، تغییر نمی‌دهند، تبدیل نمی‌کنند و تا آخرین لحظه خوش عهد می‌مانند و تا آخرین لحظه منتظر هستند، این نشانه ایمان حقیقی است.

    بنابراین جهاد در اسلام یک جهاد دائمی است که البته صورت‏های آن ممکن است موقت باشد یعنی گاهی مواقع ممکن است در جبهه با دشمن خارجی باشد، ممکن است به ‌ظاهر تعطیل شود ولی در باطن تعطیل نمی‌شود. انسان باید دائماً در جهاد باشد هم در جهاد داخلی با نفس خودش که جهاد اکبر است و هم در جهاد با دشمن خارجی که جهاد اصغر است و هیچ‌وقت مبارزه یک انسان الهی با کفر و نفاق و دشمنان خدا تمام نمی‌شود و جهاد یک وظیفه دائمی است.

    تفکر و نظر این‌که جهاد گاهی هست گاهی نیست، تفکر غلطی است. مؤمن پیوسته در جهاد است. این پیوستگی در جهاد اصل است، البته گاهی انسان از این جهاد خسته شده و برمی‌گردد که چنین فردی درواقع شکست‌خورده است.

    چه در جهاد با نفس، چه در جهاد با دشمن خارجی اگر انسان خسته شود و جبهه را رها کند و برگردد، در واقع شکست خورده است، یا باید کشته شود یا باید پیروز شود یا باید اسیر شود که در جهاد با نفس کشته شدن و اسیر شدن یعنی سقوط ولی در جهاد با دشمن خارجی کشته شدن و اسیر شدن به‌معنای سقوط نیست. اگر کشته شد که شهید شده و اگر اسیر شد جهاد ادامه دارد، جهاد تعطیل نمی‌شود.

    بنابراین تفاوت مهم جهاد با نفس و جهاد با دشمن خارجی این مسئله است که انسان در جهاد با نفس نباید کشته یا اسیر شود بلکه باید دائماً با نفس خود مبارزه کند و از این مبارزه دست برندارد تا پیروز شود.

    جهاد اکبر؛ جهاد عقل با نفس

    حال این سوال مهم مطرح می‌شود که در جهاد با نفس، چه کسی جهاد می‌کند؟ آیا خود انسان است که با نفس خود مبارزه می‌کند؟ نفس با خودش مبارزه می‌کند؟ به طور کلی چه بُعدی از وجود انسان است که با نفس مبارزه می‌کند؟ در پاسخ باید گفت که عقل است که دارد مبارزه می‌کند.

    در جهاد با نفس، عقل است که با نفس مبارزه می‌کند. عقل اگر موفق شود نفس را کنترل کند پیروز می‌شود در غیر این صورت شکست‌خورده است. حال در این موضوع مسئله‌ای بین بعضی از صاحب‌نظران مطرح‌شده است که آیا عقل می‌تواند با نفس مبارزه کند؟ آیا عقل قدرت مبارزه با نفس را دارد؟ اصلاً تشخیص عقل تا چه مقدار است؟ آیا هر عقلی می‌تواند یا نمی‌تواند؟

    دین، وسیله نجات انسان

    در آن بحث که بعضی‌ها معتقدند اخلاق کافی است و انسان احتیاجی به دین ندارد زیرا ذات دین چیزی جز اخلاق نیست و بقیه دین به‌غیر از اخلاق یکسری مناسک و رفتارهایی است که در ادیان های مختلف فرق می‌کند، یک مقدار هم تاریخ است که تاریخ هم تحریف ‌شده است و نمی‌توان به آن اعتماد کرد.

    بنابراین آن‌ چیزی که از دین مهم است اخلاق است و این مسئله را ترویج می‌دهند و سپاه شیطان و سپاه کفر خیلی به این تفکر دامن می‏زنند که انسان به دین احتیاجی ندارد و بسیاری هستند که دین ندارند، نماز نمی‌خوانند، روزه نمی‌گیرند و ظواهر دین را رعایت نمی‌کنند ولی از مؤمنان هم خیلی اخلاقی‌تر هستند حقوق مردم را رعایت می‌کنند، به حقوق مردم تجاوز نمی‌کنند، قوانین را رعایت می‌کنند، مهربان هستند و اخلاق انسانی دارند.

    از آن طرف دیده می‌شود کسانی که جای مهر روی پیشانی آنها است و نماز می‌خوانند ولی حق‌الناس را رعایت نمی‌کنند، اختلاس می‌کنند و… و با این وسیله می‏خواهند بگویند که دین و شریعت مهم نیست، اخلاق مهم است که البته این حرف، حرف غلط و شیطانی است. در مباحث گذشته به این شبهه مفصلا پرداخته شد و ذکر شد که یکی از رسالت‌های دین همین اخلاق‏های ظاهری است، دین الهی آمده ‌است که اخلاق انسانی درست شود یعنی اگر ادیان نمی‌آمدند این چیزی که امروز به نام اخلاق انسانی از آن نام می¬برند و معتقدند که به وسیله آن انسان از دین بی‏ نیاز می‌شود، باقی نمی‌ماند.

    اما دین فقط این نیست، دین فقط نیامده ‌است که این اخلاق انسانی را حفظ کند و این را دامن بزند و تقویت کند بلکه دین آمده‌است که نجات انسان را در عوالم آینده که عوالم اصلی است، تضمین کند؛ عالم برزخ، عالم ملکوت، عالم آخرت و جهان‌هایی که بعد از این دنیا وجود دارد و انسان باید در این زمان کوتاه روح خود را بسازد و باید آن را با شریعت، با تعبد و عبادت و ارتباط با خداوند و عمل به دستورات خداوند و اولیای خداوند حفظ کند. بنابراین این انسانیتی که بحث آن است و این مبارزه با هوای نفس کار عقل است؟

    سپس این افراد می‏‌گویند که عقل همه ‌جا نمی‌تواند خوب و بد را تشخیص بدهد ولی آن کسانی که معتقدند عقل است که می‌تواند با نفس مبارزه کند و از ناحیۀ دین هم این حرف را می‌زنند، می‌گویند اگر انسان به وجدان خودش رجوع کند، خوب و بد را می‌فهمد. خداوند فهم بدی و خوبی را در سرشت و ذات انسان‌ها قرار داده‌ است.

    ﴿وَ نَفسِ وَ ما سَوَّاها ” فالهَمَها فُجورَها وَ تَقواها﴾ – سوره شمس آیات ۷ و ۸

    «و قسم به نفس ناطقه انسان و آن که او را نیکو به حد کمال بیافرید. و به او شر و خیر او را الهام کرد.»

    انواع عقل

    زمانی که نفس ملهمه که آن نفسی است که می‌تواند خوب و بد را تشخیص دهد، تقویت گردد، دیگر انسان می‌تواند به آن سرشت و فطرت خودش رجوع کند.

    اینجا است که عقل به کار می‌آید، اما کدام عقل؟ به طور کلی دو نوع عقل وجود دارد؛ یک عقل معمولی که نمی‌تواند در مبارزه با نفس موفق شود به دلیل این که هر فردی معتقد است که من آدم خوبی هستم و راه و روشم درست است، خیلی کم پیدا می‌شوند افرادی که در معرض نتایج بدِ اعمال خود هستند و متوجه آن می‌شوند ولی انسان‌هایی که دارند عادی زندگی می‌کنند و دچار مصیبت و مشکل نشدند.

    نمی‌توانند قبول کنند که بد هستند! آنهایی هم که به بلا و مصیبت گرفتار می‌شوند، می‌گویند اگر ما دچار مشکلات شدیم دیگران ما را اذیت کردند، ما آدم های خوبی هستیم! اکثریت انسان‌ها فکر می‌کنند عملکردشان درست است.

    از شمر و یزید گرفته تا صدام و جنایتکارهای بزرگ تاریخ تا انسان‌های عادی و معمولی همه معتقد هستند روش زندگی‌شان و راهی که انتخاب کردند درست است و هیچ اشکالی از خودشان نیست، اگر هم در زندگی‌شان مشکلاتی هست، آن را دیگران یا جامعه ایجاد کرده‌اند. در صورتی که این حرفِ غلطی است، زیرا عقلی که تحت تاثیر هوای نفس است، عقلی که منیت دارد نمی تواند درست تشخیص بدهد. به این عقل در لسان عرفا و لسان معلمین اخلاق عقل جزئی گفته می‌شود.

    عقل جزئی یعنی همین عقلی که عقل معاش هست، عقلی که دنبال تامین رفاه تن و بدن است. “عقل جزئی عقل را بدنام کرد” معنایش همین است زیرا این عقل نمی‌تواند درست تشخیص بدهد. لذا برای حل این موضوع گفته شده است که عقلی به نام عقل کل وجود دارد که اگر این عقل جزء به آن وصل شود، دیگر اشتباه نمی‌کند.

    البته عقل کلی به معنای منطقی‌اش نیست، عقل کلی به معنای همان عقل کل، موجودی است که خدا او را خلق کرده و آن حقیقت انسانیت است که در لسان عرفان حقیقت محمدیه (ص) در مرتبه‌ای از تنزّلات خود به عالم به نام عقل کل شناخته می‌شود که تجلی آن در معصومین و اولیاء الله هست. هر کسی به حَسَب آن مرتبه و درجه‌ای که دارد از آن عقل کل استفاده می‌کند و آن عقل برتر هست.

    اتصال عقل جزئی به عقل کل، شرط نجات انسان

    لذا اگر عقل جزء به عقل کل وصل شود، دیگر خطا نمی‌کند. بهترین مثال آن همان عقل دینی است. عقل دینی یعنی عقلی که پایبند به دیانت و شریعت و پایبند به عبودیت خداوند است، این همان عقل جزئی است منتهی فرق آن با عقل‌های جزئی دیگر این است که به عقل کل وصل شده است.

    انسان متدین و مومن حقیقی، انسانی که با خداوند آن عهد را بسته، این عقل جزئی را به عقل کلی وصل کرده است و عقل کلی مرتبه‌اش بسیار بسیار بالاتر از مرتبه وَهم و هوای نفس و … هست و در آنجا شیطان و وَهم و خیال و هوای و نفس دسترسی ندارند و نمی‌توانند به آنجا برسند. لذا عقل کل عقلی است که انسان را در مسیر سعادت هدایت می کند. پس آن چیزی که با هوای نفس و با نفس نفس اماره انسان مبارزه می‌کند، عقل است اما نه هر عقلی بلکه عقل دینی. عقل دینی عقلی که دین دارد تربیت می‌کند، عقلی که در پناه تعالیم دین و تعالیم خداوند و اولیاء خداوند به عقل کل وصل شده است و می‌تواند خوب و بد را به معنای حقیقی آن تشخیص بدهد.

    امیرالمومنین علی(ع) می‌فرماید: (وَ کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَى أَمِیرٍ) – نهج البلاغه، حکمت ۲۱۱

    خیلی عقل‌ها هستند که اسیر نفس هستند و نفس امیر است، برای آنها فرمانده واقعی نفس است و آن کسی که از نفس اطاعت می‌کند، عقل است. همه گناهکارها، همه جنایتکارها، همه فاسقین و همه فاسدین و همه افرادی که گاهی مواقع گناه می‌کنند و تحت تأثیر شیطان قرار می‌گیرند، کسانی هستند که نفسشان امیر است و عقلشان اسیر است! وقتی عقل اسیر باشد، وقتی عقل، عقلِ دینی نباشد و وقتی عقل ارتباط با عقل کل نداشته باشد، نمی‌تواند خوب و بد را به درستی تشخیص بدهد و این عقل اسیر هوای نفس هست و در همه جهادها باید به این مسئله پرداخت.

    تقسیم ­بندی صحیح جهاد

    اتصال عقل جزئی به عقل کل، شرط نجات انسان در روایات آمده است که دو نوع جهاد وجود دارد، جهاد اصغر و جهاد اکبر. ولی برخی از علما و صاحب نظران معتقدند که سه نوع جهاد وجود دارد؛ جهاد اصغر، جهاد اوسط، جهاد اکبر. می‌فرمایند جهاد اصغر جهاد با دشمن خارجی است، جهاد اوسط جهاد با نفس است، جهاد اکبر جهاد عقل با عشق، عقل با عرفان است. آنگاه که انسان از مرحله شریعت می‌گذرد و وارد طریقت می‌شود، حقیقتا وارد مرحله جهاد با نفس شده است.

    آنگاه که انسان می‌خواهد وارد عوالم بالا شود، آنجا دیگر عقل کار نمی‌کند و آنجا است که دیگر باید با عشق و کشف و شهود برای رسیدن به حقیقت حرکت کرد. بنابراین به اعتقاد ایشان در مرحله جهاد اصغر انسان به وسیله بدن و فیزیک خود جهاد می‌کند، در جهاد اوسط عقل است که با نفس مبارزه می¬کند، ولی در جهاد اکبر می‌فرمایند کشف‌الشهود و عشق است که با این عقل مبارزه می‌کند.

    از نظر عرفان مقربین در این مسئله اشتباهی پیش آمده است. اولا تا زمانی که یک دلیل عقلی مسلّم وجود ندارد، انسان باید تابع و تسلیم الفاظ قرآن و روایات باشد یعنی نباید بگوید که اینجا کنایه و استعاره و مجاز هست ولی آن جهاد اکبر نیست، آن درواقع اوسط است. چنین تعبیری نباید باشد مگر این که دلیل یقینی محکمی وجود داشته باشد. بنابراین همین که پیامبر اسلام(ص) فرمودند جهاد اکبر همین جهاد اکبر است، جهاد اوسط وجود ندارد.

    حال ممکن است یک مقدار پایین‌تر درجات پایین‌تری باشد ولی این که گفته شود مبارزه با عقل و مبارزه کشف‌الشهود، دوتا جهاد هست، به نظر درست نمی‌آید، دلیل این که عقلی که مبارزه می‌کند چه در جهاد اکبر چه در جهاد اصغری که روایات فرموده، عقل دینی است. عقل دینی است که با هوای نفس مبارزه می‌کند نه عقل معمولی. عقل دینی یعنی عقلی که به عقل کل وصل است.

    فرض کنید در کنار ساحل هستید و یک اقیانوسی و یک دریایی هست که دارد آسمان را نشان می‌دهد. کنار ساحل یک گودی درست کنید از آب دریا یک مقدار داخل آن وارد شود. این آبی که اینجا هست چقدر از آسمان را نشان می‌دهد؟ به اندازه خودش، اما اگر این حوضچه‌ای که شما درست کردید را به آب دریا وصل کنید، همین آب کوچک تمام آسمان را نشان می‌دهد. این مثالی است که برای این که مفهوم عقل متصل به معصوم، عقل متصل به عقل کل کاملا جا بیفتد. عقل متصل به معصوم حوضچه‌ای است که به آب کُر، به اقیانوس متصل شده است و هیچ وقت گندیده نمی‌شود و همیشه تازه است.

    همین عقل دینی است که می‌تواند با نفس مبارزه کند و الّا عقل جزئی عقلی که دینی نیست نمی‌تواند با نفس مبارزه کند! او اسیر هوای نفس است و همین دانشمندان و سیاستمداران و متفکرینی که با عقل خود بشریت را به بدبختی و به ضلالت و به جهنم می‌کشانند و خودشان هم به جهنم می‌روند، از همین عقل جزئی استفاده کرده‌اند. بنابراین عقل واقعی عقلی است که به عقل کل وصل شده باشد که همان عقل دینی است و حقیقتا می‌تواند نجات بخش باشد.

    عقل دینی مخالف کشف الشهود نیست، عقلی که به عقل کل وصل باشد کشف‌الشهود را تایید می‌کند، مسیر عرفان را تایید می‌کند، اصلاً او است که به انسان می‌گوید بعد از این که رشد کردی و از برهان گذشتی، برو به عرفان برس، حالا که به عقل نظری رسیدی، از نظر به بَصَر برس، به دیده برس. آن عقل مخالفتی با کشف‌الشهود ندارد.

    لذا به نظر می‌رسد این تقسیم‌بندی که کردند و جهاد را سه نوع دانستند، مطلب صحیحی نباشد و جهاد دو نوع است جهاد با نفس که جهاد اکبر است و جهاد با دشمن خارجی که جهاد اصغر هست و همین عقل دینی است که در تمام این جهادها وارد می‌شود و انسان را از مرحله شریعت به مرحله طریقت می‌رساند و از مرحله طریقت به مرحله حقیقت می‌رساند. از مرحله عمل به مرحله فکر و نظر می‌رساند و از آنجا هم او را به مرحله کشف‌الشهود می‌رساند.

    اندرین ره می تراش و می خراش تا دم آخر دمی فارغ مباش[۱]
    قطره ایی دانش که بخشیدی ز پیش متصل گردان به دریاهای خویش [۲]
    [۱] مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ۹۲
    [۲] مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ۹۶