برچسب: خرافات

  • اسلام مخالف خرافات است

    اسلام مخالف خرافات است

    ۱۱/۲/۱۴۰۳

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‏‌الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‏‌الله فی السموات و الارضین

    • مقدمه
    • اسلام مخالف خرافات است
    • کتابی به عنوان طب اسلامی نداریم
    • حسن ختام جلسه

    مقدمه

    سه مطلب را امروز تذکر می‌دهیم و یادآوری می‌کنیم و بحثمان را پیگیری می‌کنیم.

    مطلب اول: از دوستانی که تبریک گفتند و پیامک تبریک داده‌اند خیلی ممنونم و روز معلم را به شما و همه دوستان دیگر خصوصاً دوستانی که در بخش تربیتی و آموزش کار می‌کنند تبریک می‌گویم. همان‌طورکه خودتان مستحضر هستید بهترین هدیه برای یک معلم و یک استاد این است که درسش را خوب فرا بگیرید و استفاده کنید و اگر بحث‌های عملی است به تعالیم و آموزش‌های او عمل شود. این بهترین هدیه و بهترین شاد باش و چشم روشنی برای یک استاد است. بنده هم امیدوارم که ان‌شاءالله این مطالبی که این‌جا گفته می‌شود با دقت به آن گوش دهید و روی آن بحث کنید و به آن فکر کنید و ان‌شاءالله وقتی برای شما ثابت شد، تکمیل شد به آن عمل کنید که ان‌شاءالله هم در زندگی خودتان و هم در دنیا و هم در دنیاهای بعد به دردتان بخورد و ان‌شاءالله به برکت مصلحت شما و رشد شما خداوند به ما هم یک عنایتی کند. این بزرگ‌ترین هدیه‌ای است که به یک معلم می‌شود داد.

    مطلب دوم این است که در گروه طب اسلامی و گروه‌های علمی یک مطلبی را دوستان فرستاده بودند و از من خواسته بودند که توضیح دهم، من قبلاً یک بحثی درمورد طب سنتی، طب گیاهی، داروی گیاهی داروی صنعتی یک بحث کرده بودم به نظرم اگر گروه آموزشی آن مطالب را پرینت بگیرند و چاپ کنند به‌صورت کاغذ و به دیگر دوستان بدهند کلیات آن بحث‌ها روشن می‌شود خصوصاً از مسئول گروه طب خواهش می‌کنم که این مطالب را به دوستان توضیح دهند که برای دوستان شبهه‌ای پیش نیاید.

    اسلام مخالف خرافات است

    الان بنده خدمت شما یک توضیحی می‌دهم ما این‌جا بیشتر موضوع کارمان علم و دین است. آن موضوع بسیار مهمی که همیشه در میان روشن‌فکران و دانشمندان مطرح بوده است، مطالب دین با علم چه نسبتی دارد؟ اصلاً کانون علم و دین که تأسیس شد برای این بود که رابطه علم و دین را بفهمیم و رابطه علم و دین، ارتباط رابطه عقل با دین است. در درجه اول از علم و دین مهم‌تر عقل و دین است و ما اصرار داریم که راه و روش زندگیمان براساس عقل باشد. و این را دوستان خصوصاً خانم‌ها توجه داشته باشند که ما با خرافات شدیداً مبارزه می‌کنیم و بنده از این‌که در ذهن دوستان به‌عنوان یک انسان دعانویسی و دعا گو جا بیافتم شدیداً پرهیز می‌کنم. ما با خرافات شدیداً مخالفیم با این کارهایی که در بین مردم وجود دارد. من در جلسات خصوصی گاهی اوقات خیلی حرف‌ها را که خیلی از آقایان حتی در لباس ما می‌گویند با آن‌ها مخالفت می‌کنم به‌عنوان خرافات، مثلاً این‌که می‌گویند اگر یک شخص چهل روز به جمکران برود، چهل روز فلان دعا را بخوانند….! ما مخالفیم و معتقدیم که این‌ها همه خرافات است. البته اگر همه حرف‌هایمان را بزنیم در جامعه به ما حمله می‌کنند، متدینین حمله می‌کنند و حتی کسانی که در لباس روحانیت هستند به ما حمله می‌کنند که آقا چرا شما این حرف‌ها را می‌زنید! من بعضی از کلیپ ها را می‌بینم یک آقای عالمی مثلاً بالای منبر می‌گوید که این دعا را مثلا در صبح جمعه یا روز سه شنبه… بخوانید و اگر حاجت‌تان برآورده نشد من را لعنت کنید! خب من خواندم و جواب نداد و لعنتش نکردم، چون می‌دانم همین دروغی که دارد می‌گوید، خرافاتی که دارد پخش می‌کند بزرگ‌ترین لعنت برای خودش است. من با این‌ها مخالفت می‌کنیم؛ این دخیل بستن، قفل زدن…. مخالف هستم. ما یک هم‌چین چیزی نداریم که در اسلام کسی برود به پنجره فولاد گرهی بزند، قفلی بزند نداریم! حتی به امامزاده‌ها هم نداریم و مخالف هستیم ما مخالف این خرافات هستیم.

    ما به‌دنبال عقل هستیم، به‌دنبال علم هستیم و دین را می‌خواهیم از راه عقل و علم بفهیم‌. آن چیزی که قرآن گفته یا روایات قطعی مسلم گفته‌اند را ما قبول می‌کنیم و تسلیم هستیم حتی اگر با عقل خیلی‌ها جور در نیاید. اما اگر یک چیزی را دین نگفته، عقل نگفته، ما این‌ها را قبول نداریم و مخالفت می‌کنیم.

    در قرآن می‌فرماید: قبل‌از اسلام وقتی قربانی می‌کردند می‌آمدند خون قربانی را می‌مالیدن به دیوار کعبه، یعنی خداوند قبول کند! خداوند در قرآن با این موضوع مخالفت کرد «لَنْ یَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا وَلَکِنْ یَنَالُهُ التَّقْوَى»[۱]خداوند با این موضوع مخالفت کرده‌است که خون را به دیوار بمالید و گوشت را به دیوار آویزان کنید، این‌ها موردنظر خداوند نیست. شما باید قربانی کنید که تقوای الهی  که شما به‌خاطر خداوند قربانی ‌کنید و گوشتش را به فقرا و مستمندان بدهید خدا این را پذیرفته است. اما اینکه بیایید گوشت را به دیوار کعبه آویزان کنید! عین همین گره زدن پارچه است که الان رسم هم شده‌است در زیارت‌گاه‌ها این چیزها زیاد است. این‌ها خرافات است و ما اصلاً در اسلام نه روایتی داریم و نه آیه‌ای داریم بلکه مخالف این است. چرا مثلاً اگر یک نفر بین خودش و خدا در یک امامزاده بگوید: یاابن رسول‌الله ای فرزند پیغمبر، ای امام زاده‌ای که این‌جا هستی، من این پارچه را گره می‌زنم و تا زمانی‌که آرزویم برآورده نشده باشد این گره را باز نمی‌کنم، این اشکال ندارد. شخصی بین خودش و خدا یک رابطه‌ای برقرار کند. یا بگوید که من این پارچه را می‌مالم به الحجرالاسود (حجراسود درست نیست) الحجرالاسود درست است، به آن سنگ سیاه می‌مالد یا بگوید من این پارچه را می‌مالم به دیوار کعبه به‌خاطر این‌که متبرک شود. و این چیزی بین خودش و خدا است اشکال ندارد. اما این‌که رسم شود و همه بخواهند لباسشان را بمالند به دیوار کعبه… حالا چه برسد به امام زاده‌ها به قبر امامزاده‌ها بمالید! این‌ها خرافات است این‌ها را ما اصلاً قبول نداریم و با آن‌ها مبارزه می‌کنیم. خود من هم این‌چنین نیستم، حالا بعضی موقع‌ها مشرف می‌شویم زیارت، بعضی از افراد می‌آمدند و می‌گفتند آقا این چفیه را به برای من متبرک کنید، حالا به‌خاطر این‌که بی‌احترامی نشود می‌گرفتم ولی اصلاً خودم اعتقادی به این چیزها ندارم. این‌ها خرافات است و چیزی است که بنده خودم با آن‌ها مبارزه می‌کنم مگر اینکه یک سند محکمی وجود داشته باشد.

    کتابی به عنوان طب اسلامی نداریم

    ازجمله خرافاتی که در جامعه پخش می‌کنند؛ طب اسلامی است. اولا این حدیث سندیت ندارد، سند معتبر ندارد نه کتاب طب الصادق نه طب الرضا نه طب الائمه هیچکدام از این‌ها سند محکمی ندارند همین پیامک که یکی از دوستان داده‌ است، کتابی است به‌نام کتاب الأهلیلجه  این کلمه فارسی است. ما بچه بودیم مادرمان درست می‌کرد هلیله بادام به بچه‌ها و مریض می‌دادند مثل فرنی برای تقویت و به آن می‌گفتند هلیله این در عربی که رفته الأهلیلجه در فارسی هی آخر دارد در عربی ج می‌گیرند مثلاً ساده کلمه فارسی است عرب‌ها می‌گویند ساذج مانند همین هلیله که الأهلیلجه گفته می‌شود یک روایتی است اما سندش محکم نیست. ولی مطالبش نشان‌دهنده این است که از امام است. مفضل از امام صادق سؤال می‌کند که فرض بفرمایید به‌عنوان مثال حجاج، کفار می‌آیند درمورد خدا بحث می‌کنند ما با آن‌ها چه پاسخی بدهیم؟ امام صادق علیه السلام برای ایشان یک چیزی می‌نویسد می‌دهد که بله امام می‌فرماید: که یک طبیب هندی آمد پیش من و معتقد به خدا نبود و می‌گفت این دنیا همین‌طوری درست شده و خالقی ندارد بعد همان موقع که داشته هلیله را درست می‌کرده، دارو را درست می‌کرده امام از همان‌جا استفاده می‌کند، امام صادق از او می‌پرسد که خب این هلیله‌ای که در درست می‌کنی از کجا می‌دانی که مفید است برای آن شخص؟ برای آن مریض مفید است؟ او می‌گوید: خب برحسب تجربه، امام آن موقع شروع می‌کند به صحبت کردن و کم‌کم او را می‌برد به سمت این‌که همان‌طور که تو هلیله را درست می‌کنی و می‌دهی به مریض و مریض خوب می‌شود از همه‌جا می‌شود پی برد که دنیا نظم دارد، حساب و کتابی دارد بی‌حساب‌وکتاب نیست و امام از همین راه با او بحث می‌کند و اثبات وجود خدا را می‌کند و آن طبیب هندی ایمان می‌آورد.

     این ماجرایی است که امام صادق علیه السلام برای مفضل می‌نویسد این کتاب اسمش هست الأهلیلجه است. ولی این کتاب درمورد طب نیست که در این پیام دوستان به من داده‌اند و گفته‌اند که این کتاب درمورد طب اسلامی است. نه این کتاب درمورد اثبات خدا است. البته در آن‌جا امام صادق یک اشاره‌ای می‌کند می‌گوید ریشه طب و علم طب را پیامبران بنیان‌گذار کرده‌اند، پیامبران الهی بنیان‌گذاری کرده‌اند والا این‌ها چیزایی نیست که با تجربه یک روز یا چند روزه به‌ وجودآمده باشد فقط به همین اشاره کرده‌است. از این‌جا نمی‌توانیم یک همچین نتیجه‌ای بگیریم که کسانی که عنوان طب سنتی و اسم  طب گیاهی را می‌گذراند اسم طب اسلامی و بگوییم طب اسلامی است! نه این‌ها را قاطی نکنید اینا فرق می‌کند. ما کتابی به‌نام طب اسلامی نداریم یکسری روایاتی داریم که این روایات خوبی هم هست بعضی‌ها از آن‌ها صحیح است و بعضی از آن‌ها سند ندارد، بله منطقی و علمی است.  من خودم حدود بیست، سی سال پیش این کتاب را جمع‌آوری کرده‌ام به‌نام طب پپشگیری، طب اسلامی که الان هست طب پیشگیری است. یعنی اگر شما به این روایاتی که درمورد طب است عمل کنید اصلاً مریض نمی‌شوید. مثلاً فرض بفرمایید پیامبر فرموده است مسواک بزنید، خب مسواک خیلی خوب است اگر شما مسواک بزنید اثرات خیلی خوبی هم روی دندان‌های شما دارد، هم روی لثه‌ها دارد. خواب چیز خوبی است پیامبر فرمود: “لَولا أن أشُقَّ على اُمَّتی لأَمَرتُهُم بِالسِّواکِ مَع کُلِّ صلاهٍ” اگر زیاد مشقت ایجاد نمی‌شد من مسواک زدن را واجب می‌کردم مانند نمازخواندن. آنقدر مسواک اهمیت دارد. خب یکی از دستورات اسلامی است به این می‌گوییم طب پیشگیری .یا مثلاً پیامبر فرموده است: “اَلنِّظَافَهُ مِن‌َالاِیمَان” قبل از غذا دست‌های خود را بشویید، بعد از غذا دست‌های خود را بشویید. این چیست؟ این طب پیشگیری است، یعنی جلوگیری از بیماری‌ها می‌کند اما این‌که مثلاً فرض بفرمایید ما بیاییم بگوییم که از داخل قرآن یا روایات ما تمام بیماری‌ها را می‌توانیم درمان کنیم این حرف غلطی است، این مردم را بدبین می‌کند، مثل آن آقا که برداشته بود کتاب را آتش زده بود حالا از یک نظر کار او بد نبود ولی باعث آبروریزی شد، آبروی روحانیت می‌رود، آبروی اسلام می‌رود در میان دانشگاهی‌ها حتی در مورد مذهبی‌ها این کارها کار درستی نیست. طب یعنی علمی که بیماری‌ها را درمان می‌کند، این همه بیماری داریم مگر ما می‌توانیم این‌ها را از داخل قرآن در بیاوریم؟ مگر ما می‌توانیم از داخل روایات استخراج کنیم؟ ما نمی‌توانیم، البته اولیاء خدا می‌توانند و بنده استادی داشتم که او بسیاری از مسائل را از داخل قرآن استخراج می‌کرد و ما معتقد هستیم می‌شود، می‌شود همه چیز را از داخل قرآن استخراج کرد اما این به این معنا نیست که حالا این‌هایی که پیدا شده‌اند نمی‌دانم حجامت می‌کند، فصد می‌کند، زالو می‌اندازد این می‌شود طب‌ اسلامی! این‌ها دروغ است، این‌ها حقه بازی است، بله حجامت خیلی خوب است، اثر دارد یکی از طب پیشگیری که پیامبر فرموده است حجامت است، حجامت خیلی چیز خوبی است با شرایط خود اثر خیلی خوبی در پیشگیری از بسیاری از بیماری‌ها دارد، اما این هم مثل همان مسواک است. یکی دو تا فصد کردن و یک‌سری دستوراتی است که اگر این‌ها را انجام بدهیم بسیاری از بیماری‌ها نمی‌آید اما این به‌ معنای طب نیست، طب یعنی این‌که هر کسی یک مریضی دارد، الان هزاران بیماری است، هزاران مشکل جسمی است این‌ها را مگر ما به شما می‌توانیم بگوییم طب اسلامی با خرافات و با چیزهایی؟! بسیاری از این‌ها به عنوان طب اسلامی مردم را سرکیسه می‌کنند این مدعیان، ما البته در میان علما داشتیم حکیم بودند درمان می‌کردند ولی نمی‌گفتند طب ما اسلامی است، می‌گفتند این طب‌ سنتی است یعنی از داخل علوم و از داخل تجربه ما این‌ها را پیدا کردیم. گل گاوزبان بخورید این اثر را دارد، سنبل ‌‌الطیب بخورید این اثر را دارد، این‌ها طب تجربی است، طب سنتی است. طب سنتی هم هر کشوری برای خود دارد. ما طب سنتی داریم، طب سنتی هند آیورودا است، طب سنتی چین طب سوزنی است، طب‌های سنتی داریم در آفریقا، این‌ها طب‌های سنتی است  به اسلام هم ربطی ندارد. بشریت، جوامع، تمدن‌ها بر اثر تجربه یک چیزهایی را به‌دست آورده‌اند و خیلی هم خوب مثلاً طب سوزنی خود یک حقایقی دارد، واقعیت‌هایی دارد آثار خیلی خوبی دارد اما به اسلام ربطی ندارد. ما در اسلام طب سوزنی نداریم البته ریشه‌های آن در قرآن است، چه کسی می‌تواند این‌ها را استخراج کند؟ آن اولیاء خدا و ان‌شاءالله امام زمان(ع) بیاید و از قرآن حقایق علوم را بکشاند بیرون و یاد بدهد به اولیاء خود و آن‌ها هم بتوانند استفاده کنند. ما معتقدیم طب اسلامی می‌شود به وجود آورد و از قرآن می‌شود همه را استخراج کرد، از روایات می‌شود از راهنمایی‌هایی که ائمه فرمودند، از قرآن و کتاب‌های آسمانی می‌شود این‌ها را استخراج کرد، ولی کار ما نیست ولی ما می‌توانیم در آن زمینه کار کنیم و برای همین هم گفتیم یک گروه به نام طب اسلامی درست بشود آن‌ها کار کنند، مقدمات را  یاد یگیرند در مرحله دوم و در مرحله سوم آن ‌موقع ما وارد بشویم و بگوییم که مثلاً چه کار می‌شود کرد و آن موقع طب اسلامی داریم اما طب اسلامی مثل عرفان ناب است عرفان ناب آن چیزی نیست که الان در دست مردم است، عرفان ناب نزد امام‌ زمان است و ما سعی می‌کنیم به آن برسیم. طب اسلامی هم همین‌طور است، ما طب اسلامی داریم ولی نه آن چیزی که الان یک‌عده‌ای دارند به‌ عنوان طب اسلامی می‌گویند، این‌ها طب اسلامی نیست و با خرافات به‌نام طب اسلامی هم دانشگاهی‌ها، هم طبقه دانشگاهی، طبقه عالم، دانشمندان را نسبت به اسلام بدبین می‌کنند چیزهای خیلی خرافه و این‌ها را می‌گویند این حالا خیلی خلاصه من خدمت شما عرض کردم.

     نحن ابناء ‌الدلیل، ما دنبال علم هستیم، دنبال عقل هستیم، دنبال اثبات با دلایل محکم هستیم، تا چیزی را با دلیل محکم پیدا نکردیم نمی‌پذیریم. ان‌شاءالله شما هم این سیستم و این روش را، این سنت را جا بیندازید در بین طلبه‌ها، دانشجوهایی که می‌آیند این‌جا، این را به آن‌ها آموزش دهید. شدیداً با خرافات مخالف هستیم و آن چیزی که مطرح می‌کنیم با ادله‌ عقلی و ادله‌ علمی است ان‌شاءالله. آن مطلبی که ما در مورد انواع طب گفتیم را گروه آموزش خواهش می‌کنم‌ پرینت بگیرند، تکثیر کنند و به همه دوستان بدهند در جلسه آینده اگر لازم شد من دوباره توضیح می‌دهم.

    امیدوارم دیگر هم کسی نگوید که استاد با طب اسلامی مخالف است! ما با طب اسلامی مخالف نیستیم ولی می‌گوییم این چیزهایی که به‌ نام طب اسلامی می‌دهند دروغ است مثل این‌که استاد با عرفان مخالف نیست بلکه خیلی هم، اصلاً عرفان تخصص ما است منتهی می‌گوییم این عرفانی که ما می‌گوییم داریم سعی می‌کنیم عرفان اهل بیت را بشناسیم و این عرفان‌های دروغین، کاذب این‌ها را می‌خواهیم معرفی کنیم این‌ها غلط است، این‌ها فریب مردم است عرفان حَقه‌ها، عرفان صوفی‌ها و عرفان… این هم مسئله دوم و اما مسئله سوم بحث ما در مورد همان ادامه بحث سوالات بود این‌ که ما می‌گوییم انسان باید دنبال اولیاء باشد تا وصل بشود به سلسله اولیاء، خب چندتا سؤال را جواب دادیم، یک اشکالی است که می‌گویند ما باید دنبال انسان کامل باشیم، آیا این حرف درست است یا نه؟ اگر شما معتقد هستید که انسان‌ها به یک جایی می‌رسند که دیگر از آن به بعد تکاملی ندارند و تمام می‌شود، هر کسی به آن‌جا رسید می‌شود انسان کامل اما اگر گفتید نه، راه کمال تمام شدنی نیست تا بی‌نهایت انسان همین طوری می‌تواند در مسیر رشد قرار بگیرد و برود و سیر کمالی خود را ادامه بدهد آن‌جا دیگر ما نمی‌توانیم بگوییم انسان کامل، چون هر کسی یک درجه‌ای از کمال را طی کرده است بنابراین کمال می‌شود نسبی و ما نمی‌توانیم بگوییم انسان کامل بلکه می‌توانیم بگوییم انسان اکمل یعنی این انسان نسبت به دیگران کامل‌تر است ولی این کامل است یعنی رسیده و دیگر به همه چیز رسیده و دیگر هیچ رشدی ندارد اگر به این ما معتقد باشیم می‌شود گفت انسان کامل داریم ولی ما معتقد به آن حرف هستیم ما معتقد هستیم که انسان‌ها در کمال هستند و روزبه‌روز بعد از مرگ هم در عالم بالا به کمال هستند یعنی امام ‌زمان(ع) امروز از دیروز کامل‌تر شده ‌است، خیال نکنید امام زمان امروز همان انسان مثل دیروز است اگر آن‌طوری باشد طبق یک روایت که گفت: هر کسی دو روز او مساوی باشد چه است؟ مغبون است، اگر این‌طوری باشد امام ‌زمانِ الان نسبت به دیروز یا نسبت به یک هفته پیش رشدی نکرده باشد این امام زمان چه می‌شود؟ این امام زمان می‌شود مغبون، ضرر کرده است. نه! امام زمان(ع) لحظه به لحظه، پیامبر اسلام(ص) لحظه به لحظه در حال کمال هستند منتهی آن نوع کمال او را ما الان نمی‌فهمیم که چه هست؟ اسم آن این است که غرق در دریای اسماء و صفات الهی هستند، لذت رشد و لذت کمال را دارند می‌‌برند و این‌که شما می‌گویید خداوندا! در دعای خود می‌گویید: اللهم‌ صل‌ علی‌‌ محمد‌ وآل‌ محمد یعنی چه؟ یعنی خدایا بر محمّد و آل‌ محمّد درود بفرست، صلوات و درود خداوند بر محمّد و آل‌ محمّد یعنی چه؟ یعنی آن‌ها همین الان به یک درجه بالاتری بروند والّا خب همین که بگوید درود بر تو چه اثری دارد؟ الان من به شما بگویم درود بر تو، رشد کردی؟ نه، اما خداوند وقتی برای شخصی صلوات می‌فرستد برای او، یعنی او را می‌آورد بالاتر یعنی در حال رشد هست، بی‌نهایت راه رشد هست یعنی دریای صفات و تجلّیات ‌الهی بی‌نهایت است و آن‌ها در آن‌جا دارند سیر می‌کنند، نه‌ تنها یک ‌سال آن‌ها، نه ‌تنها یک ماه آن‌ها، نه‌ تنها یک هفته آن‌ها، نه‌ تنها یک روز آن‌ها بلکه دو لحظه آن‌ها گاهی موقع‌ها این‌ها، اولیاء خدا یکسان نیست، دائماً در حال گرفتن فیض هستند. خب اگر ما این‌طوری باشیم دیگر انسان کامل به آن معنا که بگوییم کامل شده دیگر حالا، این‌جا انسان کامل کسی است که در مسیر است به این معنا بگوییم، بگویید انسان کامل کسی است که در مسیر است به این معنا شما هم انسان کامل هستید اگر در مسیر باشید. هر کس در مسیر است، هر کس وصل شده به جریان رحمت و هدایت الهی او انسان کامل است و وقتی شما این را فهمیدید هر کسی باید بگردد دنبال یک انسان کامل‌تر از خود. این‌که ما می‌گوییم وصل شدن به سلسله اولیاء نه این‌که آقاجان شما حتما الان باید بروی امام زمان را پیدا کنی و وصل بشوی به او، اگر وصل نشدی بدبختی، نه این‌طوری نیست شما الان آن کسی که از شما کامل‌تر است و در مسیر امام زمان است یعنی در مسیر آن انسان اکمل، آن انسانی که دارد درجات کمال را طی می‌کند ولی در سرسلسله این سِیر است، هر کسی که شما را می‌تواند وصل کند کافی است که شما به او وصل بشوید و در خدمتِ به او و خدمتِ به جریان اراده الهی شما در مسیر کمال قرار گرفتید و شما هم می‌شوید یک انسان‌ کامل منتهی کامل‌ِ نسبی. در این نظریه در این دکترین است که ما می‌گوییم اگر کسی گفت من مجتهد شدم دیگر احتیاجی ندارم این همین‌جا سقوط کرده است چون در مسیر نیست، انسان کامل کسی است که در مسیر کمال باشد این می‌شود انسان کامل و خداوند بر هر کسی در هر عصری در هر مثلی در هر زمانی در هر مکانی برای او یک حجت قرار داده است و آن این است که شما همین الان بروید به آفریقا در یک قبیله‌ای یک جایی، آن‌جا خدا یک حجتی قرار داده است باید آن شخص در آن‌جا بگردد حجت‌ الهی را پیدا کند. خداوند در قرآن می‌فرماید: وقتی که قیامت می‌شود و این شخص وارد جهنم می‌شود فرشته‌ها می‌گویند “اَلَم یَاتِکُم نَذیر.[۲] آیا برای‌ شما نذیری نیامده است؟ یعنی کسی که شما را انذار کند و شما را راهنمایی کند، شما را هدایت کند به طرف خدا. می‌گوید چرا آمد ولی ما گوش نکردیم این به معنای این نیست که خدا برای هر یک شخصی امام زمان می‌فرستد، برای هر شخصی پیغمبر می‌فرستد، برای هر شخصی یک امام می‌فرستد این‌ نمی‌شود که! بسیاری از قریه‌ها، بسیاری از جوامع، بسیاری از کشورها و ممالک و شهرها هستند که پیغمبر و امامی نرفته است، آن‌ها پس همین‌طوری آزاد هستند؟ هر کار خواستند انجام دهند؟ نه! همین که یک مسئولی شده‌ است، همین‌که یک روحانی، همین که یک عالمی همین که یک انسان خداپرستی آمد و گفت که مردم کار درست را انجام بدهید، صالح باشید، عمل صالح انجام دهید این نذیر خدا است، این فرستاده خدا است، این حجت خدا است و انسان‌ها باید به او تمسّک بجویند تا رشد کنند تا ان‌شاءالله فرصت شود دست آن‌ها به ولیّ بالاتر برسد، این حجت است. اگر بگوید من هم فقط منتظر هستم امام زمان بیاید و اگر امام زمان نیاید هیچ‌کس را قبول ندارم این سقوط است، این سقوط است. خب امام زمان هم می‌گوید نمی‌آیم و به بعضی‌ها مثلاً می‌گوید آقا شما به اسلام خدمت کن و این‌ها، من باید خود رهبر انقلاب به من بگوید چه‌کار کنم و اِلّا من هیچ ‌کس را قبول ندارم، سقوط است. نه هر وقت سر راه شما یک عالمی، یک حجت الهی قرار گرفت آن‌جا تکلیف است برای شما، همان‌جا باید اطاعت کنید تا ان‌شاءالله به درجه بالاتر برسید. یک طلبه مقدمات خوان اگر برود در یک مثلاً روستایی در آفریقا، برود در یک جایی  کشور کفر و آن‌جا همان چیزی را که یاد گرفته است و دارد آموزش می‌دهد او حجت الهی است، او نماینده امام زمان است، اگر چی باشد؟ اگر خود او در سلسله باشد، اگر زیر نظر یک عالِم بزرگتری آمده باشد. آیت الله بروجردی نماینده‌‌های خود را می‌فرستادند به سرتاسر دنیا، به آفریقا می‌فرستادند، به آسیا می‌فرستادند، به چین می‌فرستادند الان هم علماء همین‌طور هستند، الان هم مراجع می‌فرستند، این‌ها حجت الهی هستند، این‌ها حجت‌های خدا هستند و مردم باید از این‌ها اطاعت کنند و زیر نظر آن‌ها خدمت کنند تا بشود خدمت به خداوند و خدمت به امام زمان.

    حسن ختام جلسه

    این وصل شدن به استادی که ما می‌گوییم این است، بله مرید و مرید بازی به‌ معنای منفی آن نیست که شما مثلاً فرض بفرمایید بگویید که این آقا حتماً به امام زمان وصل است، این وصل است به عالَم بالا دعا کند مرده‌ها زنده می‌شوند، دعا کند مریض شفا می‌دهد، آب دهان او را مثلاً بزنید فلان می‌شود، این‌ها نه! این‌ها مرید و مرید بازی به معنای منفی است. مرید و مرید بودن، مراد بودن، خدمت کردن یعنی این‌که یک عالمی زیر نظر او خدمت به دین خدا کنید به این معنا، خدمت به دین خدا، خدمت به اراده‌ الهی و تحقق اراده الهی شما وصل می‌شوید، این‌طوری وصل می‌شوید، این‌طوری راه نجات است و این معنای وصل شدن به انسان کامل به این معنا است. ان‌شاءالله خداوند به همه‌ ما توفیق بدهد تا این مفاهیم را خوب درک کنیم و این معارف را درک کنیم و فرق راه حق با راه باطل، فرق خرافه با عقلانیت را متوجه بشویم و ان‌شاءالله وصل بشویم به سلسله جلیله و جمیله الهی و ما هم در مسیر کمال‌ قرار بگیریم با صلوات بر محمّد وآل‌محمّد.


    [۱] . سوره حج آیه ۳۷

    [۲] . سوره ملک، آیه ۸

  • وظیفه سالک در برابر خرافات وارد شده در دین

    وظیفه سالک در برابر خرافات وارد شده در دین

    وظیفه سالک در برابر خرافات وارد شده در دین

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّ‏هالرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

     

    إن شاءالله در ماه ‏های محرم و صفر افراد به واسطه چله و سایر عبادات خود توانسته باشند ارتباط روحانی خوبی با روح أباعبدالله الحسین و ارواح شهداء کربلاء و اولیاء معصومین برقرار کرده باشند، به طوری که تجلیات و آثار آن ارواح طیبه را در زندگی خود روز بروز بیشتر مشاهده نمایند و توانسته باشند روحی پاک و متعالی مشابه آنان پیدا کرده باشند.

    آثار چله‏ ها در عرفان مقربین

    آثار چله‏‏ها در عرفان مقربین بسیار بیشتر از روش‏‏ها و سیستم‏های تربیتی مکاتب دیگر است. در مکاتب دیگر برای تربیت انسان، روش‏ها و ریاضت‏هایی را می‏گویند که آن ریاضت‏ها یا بسیار مشکل هستند و یا بسیار طولانی و معمولاً هم به ندرت جواب می‏دهند. بسیاری از پیروان آن مکاتب پیش از آن که نتیجه بگیرند روحشان را از دست می‏دهند و با روحی اسیر شیطان شده از دنیا می‏روند، قبل از آن که به چیزی رسیده باشند. اما روش چله‏گیری در عرفان مقربین، ساده‏ترین و بهترین روش‏هاست چرا که توسط اولیاء و مقربین درگاه الهی آموزش داده شده است. در کتاب چله عرفان مقربین که بزودی چاپ می‏شود، احادیث و روایاتی را که أولیاء و مقربین درگاه خدا به چله و چله‏گیری اشاره داشتند و دستور دادند، گردآوری شده است.

    همانطور که اشاره شد، این روش اولیاء خدا، بهترین و ساده‏ترین روش‏هاست که می‏توان از طریق آن‏ها به نتایج خوبی دست یافت، اما باید توجه داشت که انسان در دنیایی زندگی می‏کند که تحت تأثیر نفاثات فی العقد و نفاثات شیاطین قرار دارد یعنی به قول امروزی‏ها امواج و فرکانس‏های منفی و مضر چه به لحاظ مادی و چه به لحاظ معنوی اطراف انسان را احاطه کرده‏‏اند و او را شدیداً تحت تأثیر قرار می‏دهند، لذا ممکن است انسان نتو‏اند آثار آن ارتباط‏های روحانی به وجود آمده در چله‏ها را در این عالم لجن‏زار و بسیار آلوده به خوبی ببیند اما باید بد‏اند که این ارتباطات بسیار اثر دارند و این مطلب را آن کسانی که صاحب روح‏‏های پاک هستند متوجه می‏شوند. آن‏ها کوچکترین تخلخل و اثر منفی را متوجه می‏شوند. ارواح پاک مانند یک تخته سفید می‏مانند که یک لکه کوچک سیاه را به خوبی نشان می‏دهند اما وقتی روح سیاه باشد، حتی یک لکه بزرگ سیاه هم در آن دیده نمی‏شود. لذا کسانی که روح پاکی دارند در برخورد با یک انسان ناپاک یا انسانی که ذر‏ه‏ای آلودگی در اوست به خوبی متوجه اثر و انرژی منفی آن می‏شوند. البته این انرژی‏های منفی به غیر از این چیز‏هایی است که امروزه به آن انرژی منفی می‏گویند. انرژی منفی کدورت خاطری است که گاهی حتی با عبور از کنار یک نفر به یک انسان پاک دست می‏دهد.

    پس آثار این چله‏‏‏ها بسیار است و ان شاءالله کسانی که موفق می‏شوند آن‏ها را بگیرند آثارش را در زندگیشان ببینند و بتوانند هر سال چله‏شان را کامل‏تر بگیرند و یک دستاورد جدیدی را بدست آورند و هدیه‏ ارزشمندی از این بزرگان دریافت نمایند.

    تاریخ شهادت امام حسن مجتبی(ع)

    در مورد تاریخ شهادت امام حسن مجتبی(ع) دو روایت مشهور وجود دارد؛ بیست و هشت صفر و هفتم صفر. روایت بیست و هشت صفر مشهورتر است اما عمل به روایت هفت صفر بیشتر مشهور است. دو نوع شهرت وجود دارد؛ شهرت روایی و شهرت عملی (یا فتوایی). اگر کسی بنا بر استناد به دلیل عقلی، یک روایت بسیار محکم یا آیه‏ای از قرآن را دید که دستوری می‏دهد که یک مرجع تقلید جامع الشرایط که عالم، اعلم و عادل است و همه شرایط مرجعیت را دارد به آن عمل نمی‏کند، به شرطی که جاهل متنسکی نباشد و حماقت شیطانی در او نباشد و دارای کمی عقل دینی نباشد می‏توان نتیجه گرفت که یا اشکال کوچکی در روایت وجود دارد یا این روایت یا آیه معنای دیگری دارد زیرا این عالم، حتماً این روایت را دیده است و چون عادل و انسان پاکی است پس گناه نمی‏کند. برای مثال در یک روایتی آمده که دشمنان اهل بیت را لعن کنید یا در روز عاشورا روزه بگیرید یا دو رکعت نماز بخوانید و بعد از نماز لعن کنید که دیده می‏شود مرجع تقلیدی این کار را انجام نمی‏دهد. اینجاست که باید حجت زنده خدا را بر حجت غیر زنده و حجتی که باواسطه است ترجیح داد و اگر کسی حجت‏های صامت را بر حجت‏های ناطق ارجح بد‏اند مانند خوارج یا آن کسانی می‏شود که در زمان امام حسن(ع)، وقتی ایشان صلح کردند او را “مذل المؤمنین” خو‏اندند. اما اگر انسان عادلی باشد معتقد است که حجت زنده و ناطق بر یک حجت صامت، یک آیه یا یک روایت که آن سنت هم نیست و حاکی از سنت است، ارجح است. این استدلال، یک استدلال مهمی است که باید در مطالب دینی به آن توجه داشت و دانست چه حجتی اغوا و چه حجتی از اف است و همیشه حجت از اغوا بر حجت از اف ترجیح دارد.

    در اینجا یک بحثی است که اگر شخص به روایتی برخورد کرد که سندش درست و متنش هم قوی بود اما علمای زمان او مانند زمان ائمه هیچ کدام به آن عمل نکردند یا به آن فتوا ندادند، حکم چیست؟

    برای مثال در روایات متعددی آمده است که اگر کسی به مسافرت رفت و یا دائم السفر بود (شغله السفر؛ یعنی کسی که شغلش سفر است) نمازش را نباید شکسته بخو‏اند و نماز او کامل است اما در بعضی از روایات دیگر آمده است که مسلمان حتی اگر سفرش ده روز یا بیشتر بود یا دائم السفر بود ولی در مسافرتش بسیار خسته شد می‏تواند نمازش را شکسته بخو‏اند. اما علمای گذشته هیچ کدام به این دستور عمل نکردند و همه فتوا دادند کسی که دائم السفر است چه سفرش ساده و چه سنگین باشد نمازش تمام است، در اینجا با توجه به ملاک‏هایی که بیان شد نمی‏توان نتیجه گرفت که علمای گذشته به این روایات بی توجه بوده یا به خاطر عدم مطالعه کافی چنین فتوایی داده‏اند، بلکه چون آن‏ها علمای مورد تأیید ائمه بودند باید نتیجه گرفت که قطعاً دلیلی برای فتوایشان داشته‏اند برای مثال آن‏ها دسترسی به روایتی داشتند که اکنون در دسترس نیست یا ائمه از باب تقیه این دستور را صادر کرده‏اند یا یک روایات دیگری بوده که این مسأله را توضیح می‏داده و به دست علمای عصر ما نرسیده است. به این شهرت عملی در مقابل شهرت روایی می‏گویند. یعنی گرچه این روایت مشهور و متواتر است و سند آن معتبر است اما علما بنا به دلایلی که ذکر شد به آن عمل نمی‏کنند.

    لذا در مورد شهادت امام حسن(ع) در تاریخ بیست و هشت صفر چندین روایت از بزرگانی چون شیخ طوسی، شیخ مفید و شیخ کلینی نقل شده است اما علمای بزرگ ما خصوصاً این متأخرین هیچ کدام به آن عمل نکردند و به روایت شهادت در هفت صفر عمل کردند. در اینجا باید شهرت عملی را به شهرت روایی ارجح دانست و باید هفت صفر را شهادت امام حسن(ع) در نظر گرفت. گرچه روایات روز بیست و هشت صفر از گذشته وجود داشته اما معروف شدن آن به زمان صفویه و قاجار برمی‏گردد که به روایات معروف‏تر عمل کردند (شهرت روایی) در حالی که علمای بزرگ، هفت صفر را تأکید می‏کردند (شهرت عملی).

    یک کتاب بسیار قدیمی از یکی از نوادگان امام حسن مجتبی که شخص بسیار جلیل القدر و شخصیت بزرگی بوده است، وجود دارد که ایشان شهادت امام حسن مجتبی(ع) را هفت صفر روایت می‏کند. برای اطمینان باید آن کتاب را پیدا کرد و از نظر رجالی بررسی نمود تا بتوان قطعاً تعیین کرد که چه روزی شهادت آن بزرگوار اتفاق افتاده است. اما آن چیزی که بین علما مرسوم است همانی است که در بالا به آن اشاره شد. از طرف دیگر، روایتی وجود دارد که هفتم صفر تولد امام موسی بن جعفر(ع) است که روایت بسیار ضعیفی است و روایت قوی‏ای وجود دارد که تولد امام موسی بن جعفر(ع) در ماه ذی الحجه است. در روایت مفصلی[۱] از ابوبصیر نقل شده است: ما «حج» را خدمت امام صادق(ع) انجام دادیم، در همان سالی که پسرش موسی متولد شد و چون در ابواء (منزلی میان مکه و مدینه) منزل کردیم، برای ما سفره چاشت ‏انداخت. در این میان که ما چاشت می‎خوردیم فرستاده حمیده (همسر امام صادق) آمد و به ایشان گفت: حمیده عرض می‎کند: من دردی مثل حال زائیدن در خود احساس می‏کنم. امام برخاست و با او رفت و پس از بازگشت فرمود: خدا به من پسری داد که او بهترین کسی است که خدا در خلق خود آفریده است و همسرم درباره آن نوزاد مطلبی به من گفت که گمان می‏کرد من از آن بی‏خبرم؛ اما من پیرامون آن موضوع از او آگاه‏تر بودم. من (ابو بصیر) درباره محتوای آن مطلب سؤال کردم، ایشان فرمود: «حمیده گفت: هنگامی که آن نوزاد متولد شد، دست‏هایش را بر زمین گذاشت و سر به سوی آسمان بلند کرد.» من به حمیده گفتم این کار نشانه رسول خدا(ص) و نشانه وصی بعد از اوست. 

    لذا با توجه به این روایت مشکل وجود یک تولد و یک شهادت در یک روز برطرف می‏شود.

    وظیفه سالک در برابر خرافات وارد شده در دین

    ضامن آهو بودن امام رضا(ع)

    داستان ضامن آهو بودن امام رضا(ع) را همگان شنیده‏اند اما باید دانست که این یک داستان خرافی است و هیچ سند معتبر و حتی غیرمعتبری ندارد و تنها داستانی است که در د‏هان مردم افتاده است مانند آن که می‏گفتند هر کس می‏خواهد بد‏اند انقلاب پیروز می‏شود یا خیر سوره بقره را باز کند، اگر یک نون در آن بود بد‏اند که انقلاب پیروز می‏شود یا در اوایل انقلاب می‏گفتند: مردم چه وقت خوابه، عکس امام تو ماه. این‏ها مطالبی است که مردم از خود در می‏آوردند. داستان ضامن آهو بودن امام رضا(ع) هم سندیتی ندارد و چیزی است که مردم ساختند که بدین شرح است: صیادی در بیابانی قصد شکار آهویی می‏کند و آهو شکارچی را مسافت قابل توجهی به دنبال خود می‏دو‏اند و عاقبت خود را به دامن حضرت علی بن موسی الرضا(ع) که اتفاقاً در آن حوالی حضور داشته می‏‏اندازد. صیاد که می‏رود آهو را بگیرد، با ممانعت حضرت رضا(ع) مواجه می‏شود. ولی صیاد چون آهو را صید و حق شرعی خود می‏دانست، در مطالبه و استرداد آهو پافشاری می‏کند.

    امام(ع) حاضر می‏شود مبلغی بیشتر از بهای آهو به شکارچی بپردازد تا او آهو را آزاد کند. شکارچی نمی‏پذیرد و می‏گوید: من همین آهو را که حق خودم است می‏خواهم و نه غیر آن را. آهو به زبان می‏آید و شروع به سخن کرده و به امام(ع) می‏گوید: من دو بچه دارم که گرسنه‏‏اند و چشم به راه‏اند و علت فرار من هم همین است، شما ضمانت مرا نزد این شکارچی بفرمایید که اجازه دهد بروم و بچه‏‏هایم را شیر دهم و برگردم و تسلیم صیاد شوم.

    امام رضا(ع) هم ضمانت آهو را نزد شکارچی کرده و خود را به صورت گروگان در اختیار وی قرار می‏دهد. آهو می‏رود و به سرعت بازگشته و خود را تسلیم شکارچی می‏کند. شکارچی که این وفای به عهد را می‏بیند منقلب می‏گردد و آن گاه متوجه می‏شود که گروگان او علی بن موسی الرضا(ع) است، بدیهی است فوراً آهو را آزاد می‏کند و خود را به دست و پای حضرت می‏‏اندازد و عذر خواسته و پوزش می‏طلبد. حضرت نیز مبلغ قابل توجهی به او داده و تعهد شفاعت او را در قیامت نزد جدش می‏کند و صیاد را خوشدل روانه می‏سازد. آهو هم که خود را آزاد شده حضرت می‏د‏اند، اجازه مرخصی می‏طلبد و به سراغ لانه و بچه‏های خود می‏رود.

    البته داستان ضامن آهو بودن امام رضا(ع)، در مورد پیامبر(ص)، امام صادق(ع) و امام سجاد(ع) توسط افراد معتبر نقل شده است و افرادی دیده‏اند که حیواناتی یا آهویی به این بزرگواران پناهنده شدند. پیش از انقلاب اسلامی هم تصویر شتری را در روزنامه‏‏ها ‏انداختند که می‏خواستند او را ذبح کنند اما این شتر فرار می‏کند و وارد حرم امام رضا(ع) می‏شود، به همین جهت دیگر او را نکشتند. یا داستان‏های دیگری که بعضی از بزرگان از حیواناتی که پناهنده شدند به قبور ائمه(ع) نقل کردند. اما این چیزی که مهم و صحیح است این داستان است:

    ابوالفضل محمّد بن احمد بن اسماعیل سلیطی گفت: از حاکم رازی، دوست ابی جعفر عتبی، شنیدم که می‏گفت: مرا ابوجعفر به عنوان پیک پیش ابومنصور بن عبدالرزاق فرستاد. روز پنجشنبه برای زیارت امام رضا(ع) از او اجازه خواستم. او در پاسخ به من گفت: آنچه دربارۀ این مشهد (مرقد امام رضا) برای من اتفاق افتاده، برای شما نقل می‏کنم: در روزگار جوانی، نظر خوشی به طرفداران این مشهد نداشتم، و در راه به غارت زائران می‏پرداختم. لباس‏ها، خرجی، نامه‏ها و حواله‏هایشان را به زور از آنان می‏ستاندم. روزی به شکار بیرون رفتم و یوزپلنگی را به دنبال آهویی روانه کردم. یوزپلنگ همچنان به دنبال آهو می‏دوید، تا به ناچار آهو به کنار دیواری پناه برد و ایستاد. یوز هم در مقابل او ایستاد، ولی به او نزدیک نمی‏شد. هر چه کوشش کردم که یوزپلنگ به آهو نزدیک شود، به سمت آهو نمی‏رفت و از جای خود تکان نمی‏خورد. ولی هر وقت که آهو از جای خود (کنار دیوار) دور می‏شد، یوز هم او را دنبال می‏کرد، اما همین که به دیوار پناه می‏برد، یوزپلنگ باز می‏گشت. تا آن که آهو به سوراخ لانه مانندی در دیوار آن مزار داخل شد. من وارد رباط[۲] شدم. پرسیدم: آهویی که هم اکنون وارد رباط شد، کجا است؟ گفتند: آهویی ندیدیم.

    آن وقت به همان جایی که آهو داخلش شده بود آمدم، و پشگل ‏های آهو و رد بول او را دیدم؛ ولی خود آهو را ندیدم. پس با خدای تعالی پیمان بستم که از آن پس زائران را نیازارم، و جز از راه خوبی و خوشی با آنان رفتار نکنم. از آن پس، هر گاه که کار دشواری به من روی می‏آورد و مشکلی در زندگی پیدا می‏کردم، بدین مشهد پناه می‏آوردم و آن را زیارت، و از خدای تعالی در آن جا حاجت خویش را مسئلت می‏کردم، و خداوند نیاز مرا بر طرف می‏کرد. من از خدا خواستم که پسری به من عنایت فرماید، خدا پسری به من مرحمت فرمود. چون آن پسر بچه به حد بلوغ رسید، کشته شد. من دوباره به مشهد برگشتم و از خدا مسئلت کردم که پسری به من عطا فرماید، و خداوند پسر دیگری به من ارزانی فرمود. هیچ گاه از خدای تبارک و تعالی، در آن جا حاجتی نخواستم، مگر آن که حق تعالی آن حاجت را برآورد. این از جمله برکات این مشهد است که بر شخص من آشکار شد و برای خودم روی داد[۳].

    ماجرای سقاخانه اسماعیل طلایی

    در برخی کتب تاریخی از جمله دره نادره نوشته شده، بین سال‌‏های ۱۱۴۴ تا ۱۱۴۵ قمری به دستور نادرشاه افشار سنگابی یکپارچه از سنگ مرمر که از جنگ هرات به غنیمت گرفته بود را در کنار جوی آبی که آن زمان از وسط صحن عتیق عبور می‌کرده نصب می‏شود تا  مردم برای رفع تشنگی از آب درون این سنگ که سه کر گنجایش داشته، استفاده کنند. این وضعیت تا دوران فتحعلی شاهی ادامه داشت. در یکی از سال‌‏های حکومت دومین شاه قاجار، هدیه‏ای از دربار هندوستان که آن زمان زیر نظر انگلستان بود برای شاه ارسال شد. شاه قصد گشودن آن را می‏کند اما یکی از سرداران سپاهش به نام “اسماعیل خان” که بسته را مشکوک می‏بیند درخواست دارد این کار در محوطه کاخ به وسیله خدمتگذاران انجام شود تا احتمال سوء قصد از شاه دور بماند. اتفاقاً هنگام بازکردن، بسته منفجر می‏شود. شاه به رسم پاداش از دور ‏اندیشی وی، هم وزن اسماعیل خان به او طلا اهدا می‏کند. او این طلا‏ها را صرف ساختن جایگاه آن سنگاب می‏کند تا گنبد و پایه‏های سقاخانه با روکشی از طلا مزین شود. از آن زمان سقاخانه را «سقاخانه اسماعیل طلائی» نام می‏گذارند. این سردار اهل مهدی شهر (سنگسر) سمنان بر فراز سنگاب پوششی هشت ضلعی و سقفی گنبدی شکل بنا و آن را طلاکاری می‏کند. سقف گنبدی شکل سقاخانه بر روی پایه‌‏هایی از سنگ مرمر کنده‌کاری شده و کاشی قرار دارد و سطح آن از بالای کاشی پایه‌‏ها با خشت‌‏های مطلا و پیرامون آن با اسماء ا… تزیین شده است[۴].

    ذکر این مثال‏ها بدین دلیل است که باید دانست مردم خرافاتی از خود می‏سازند که باید با آن‏ها مبارزه کرد، خصوصاً کسانی که به دنبال عرفان، رابطه علم و دین و شناخت حقیقت دین هستند، باید بتوانند دین پاک از خرافات و از ساخته و پرداخته عوام را بشناسند. به قول مرحوم اقبال:

    دین تو را در پی آرایش‏‏اند
    بس که ببستند بر او برگ و ساز
    در پی آرایش و ویرایش‏‏اند
    گر تو ببینی نشناسی‏ش باز[۵]

    با توجه به این شعر می‏توان فهمید که به اصل دین به حدی خرافات اضافه شده است که اگر کسی بخواهد اصل دین را بیابد نمی‏تواند. اصل دین این چیزی که اکنون در دسترس است، نیست. لذاست که می‏گویند وقتی امام زمان(ع) بیاید دین جدید می‏آورد، قرآن و کتاب و سنت جدید می‏آورد در حالی که خودشان می‏فرمایند: من با همان شمشیر پیامبر و با همان عبا و عصا آمدم؛ این همان دین است اما چون در این بازه زمانی تحریفات بسیاری شده است، مردم تصور می‏کنند که این دین جدیدی است.

    دق الباب کردن ۷ مسجد در شب آخر ماه صفر

    از جمله همین خرافات زدن در هفت مسجد در شب آخر صفر و دادن مژده حلول ماه ربیع است. این خرافه براساس این روایت تحریف شده در آمده است که پیامبر فرمود هر کس مژده ماه ربیع الاول را بدهد، من بشارت بهشت را به او می‏دهم. در حالی که اصل روایت این است:

    (مَنْ بَشَّرَنی بِخُرُوجِ آذارَ فَلَهُ الْجَنَّه)[۶]

    «هر کس مرا به خروج [ماه] آذار بشارت دهد‍‍، به بهشت می رود.»

    روزی پیامبر در مسجد قبا با اصحاب خود نشسته بود. به آنان فرمود: نخستین فردی که اکنون بر شما وارد می‏شود، از بهشتیان است. برخی افراد چون این سخن را شنیدند، بیرون رفتند تا شتابان باز گردند و به سبب این خبر، از بهشتیان شوند. پیامبر این را فهمید و به آنان که مانده بودند فرمود: اکنون چند نفر بر شما در می‏آیند که هر یک از دیگری سبقت می‏جوید. از میان آنان، هر کس به من بشارت دهد که ماه آذار تمام می‏شود، اهل بهشت است.[۷]

    البته ماه صفر ماه شومی است که در روایات آمده است شومی‏اش را با صدقه رد کنید و اگر کسی نمی‏تواند صدقه بدهد آن ذکر را بگوید اما زدن در هفت مسجد و دادن مژده به رسول الله برای حلول ماه ربیع خرافه و بدعت است که حرام می‏باشد.

    بدعت حرام و از گنا‏هان بسیار بزرگ است که کسی چیزی را که جزء دین نیست، آن را به عنوان دین به مردم معرفی کند. لذا کسانی که به دنبال عرفان مقربین و عرفان ناب و درک حقیقت و واقعیت دین هستند باید به این مسائل که برای افراد مبتدی و عوام الناس است و حتی بالاتر از این مسائل، مانند مسائل علمی و عرفانی توجه نمایند که چه چیزی جزء دین است و چه چیزی جزء آن نیست.

    معنای حیات دنیا

    ویدیو مذمت دنیا

    در جلسه گذشته صحبت شد که تا انسان به آخرت عشق پیدا نکند؛ نفرتش از دنیا، نفرت اولیای خدا نخواهد بود. البته بیان شد که منظور از دنیا، عالم طبیعت و کوه و آسمان و دریا نیست بلکه منظور از دنیا، حیات دنیایی است یعنی آن حیات و زندگی‏ای که تنها انگیزه و محرک انسان برای زندگی، ارضاء و اطفاء غرایز حیوانی‏اش باشد. به عبارت ساده‏تر، حیات دنیا یعنی آن که انسان تنها به دنبال خوردن و خوابیدن و خوش گذر‏اندن جسمی و مادی باشد و این‏ها مهمترین انگیزه‏‏ها و اهداف او در زندگی باشند. این آن دنیایی است که منفور است در غیر اینصورت، کوه و زمین و آسمان‏ها و ستاره آیات الهی هستند و هر چه انسان این‏ها را بیشتر بشناسد، آثار فعل خداوند، حقایق عالم، اسرار نظام آفرینش و سنت‏های الهی را بیشتر می‏شناسد و در این صورت خداشناسی او بیشتر می‏شود. خداوند به وسیله این آیاتش خود را به انسان نشان می‏دهد. پس عالم طبیعت مقدس است و نزد انسان خداجوی و خداپرست همه این‏ها ارزش دارند.

    برگ درختان سبز پیش خداوند هوش هر ورقی دفتریست معرفت کردگار[۸]

    پس حتی در هر برگ درخت هم می‏توان آثار فعل الهی را دید. یک عارف یا یک خداشناس در یک برگ درخت هزاران اسرار می‏بیند چرا که هر چه علم و آگاهی انسان بیشتر شود، این دنیا را بیشتر می‏بیند. ممکن است یک انسان عادی کوه را که می‏بیند به راحتی از آن عبور نماید و هیچ چیزی هم متوجه نشود اما یک زمین‏شناس وقتی به کوه نگاه می‏کند، لایه‏‏هایی که کوه را تشکیل دادند می‏بیند و از هر لایه به یک حادثه و یا دوران زمین‏شناسی پی می‏برد. یا وقتی یک سنگ را از روی زمین برمی‏دارد، در آن سنگ صد کتاب می‏خو‏اند. پس هر چه علم، شعور و فهم انسان بالاتر باشد آیات و صفات الهی و فعل خداوند را در عالم طبیعت بیشتر می‏بیند و اسرار فعل خداوند را می‏فهمد.

    بار‏ها بیان شد که اسرار فعل خداوند، جزء دین است. همانطور که فقه عبارت است از کتاب و سنت و سنت عبارت است از فعل و قول و تحلیل فعل پیامبر و معصوم، و این مجموعه به عنوان دین شناخته می‏شود، همانطور هم افعال خداوند جزء دین است. این دنیا فعل خداست پس همانطور که در افعال پیامبر و ائمه(ع) دقیق می‏شویم و از رفتار و سکنات و سخنان آن‏ها پی به حلال و حرامی یا حکمت و فلسفه فعلی می‏بریم، و نام این بررسی را علم دینی می‏گذاریم، می‏توان از افعال خداوند هم پی به حکمت عالم خلقت برد و نام آن را دین گذاشت. پس دین تن‏ها فعل معصوم نیست بلکه فعل خداوند هم جزء دین است. از این‏رو یک زمین‏شناس، یک زیست‏شناس، یک ستاره‏شناس، یک انسان‏شناس و یا یک طبیب کسانی هستند که افعال خداوند را بررسی می‏کنند و آن‏ها هم در حال انجام کار‏های دینی هستند. البته تفاوت‏‏هایی مابین یک زمین‏شناسی الهی و غیرالهی، یک فیزیک الهی و غیرالهی وجود دارد که در جلسات گذشته درباره آن صحبت شد اما در هر صورت طبیعت، فعل الله است و دانشمندان در حال بررسی فعل خداوند هستند.

    لذا دنیایی که مذموم است، این گیتی و طبیعت نیست چرا که آن‏ها فعل الله هستند و خدا بوسیله آن‏ها خودش را نشان می‏دهد. طبیعت و عالم خلقت، آیات الهی هستند که انسان می‏تواند در آن‏ها خدا را پیدا کند و آن دنیایی که بد و مذموم است، آن زندگی‏ایی که اساسش ارضاء غرایز و عقده‏‏هاست. حال ممکن است کسی بتو‏اند غرایز مادی خود را به خوبی کنترل نماید و مثلاً بخاطر خوردن غذا‏های بهتر، یا ارضای شهوت جنسی خود گناه نکند و یا برای رسیدن به رفاه، خانه و یا اتومبیل بهتر به دنبال دنیا نباشد اما در پی ارضاء عقده‏‏های خود باشد. لذا عرفای بزرگ گفتند آخرین چیزی که از قلب مخلصین دور می‏شود حب الجاه یعنی جاه طلبی و مقام طلبی است. مقام طلبی‏ای که می‏گوید از همه چیز می‏گذرد اما از اینکه از امیرالمؤمنین عقب باشد نمی‏گذرد! عُمَر کسی بود که در تاریخ به داشتن زهد زیاد معروف است و داستان‏های بسیاری درباره زهد عمر و حتی کرامت او نگاشته شده است اما عقده جاه‏طلبی در مقامات معنوی داشته و می‏خواسته از علی(ع) بالاتر باشد. این‏ها همه منیت و عقده است.

    در تاریخ آمده است عالمی آرزوی رسیدن به مقام مرجعیت تقلید را داشته و برای نیل به هدف خود هم بسیار تلاش نموده و ریاضت و سختی کشیده است، همچنین ایشان کتابی درباره اخلاق اسلامی نگارش کرده که در پیش از انقلاب بسیار مشهور و پرفروش بوده است. اما پس از انقلاب در مقابل امام ایستاد و سال‏ها در خدمت صدام علیه نظام اسلامی سخنرانی ‏کرد. در همین راستا امام(ره) فرمودند بعضی‏ها اخلاق اسلامی می‏نویسند ولی از دین دور هستند.

    لذا فصل تمایز عرفان مقربین از عرفان‏های دیگر در این است که آن‏ها به عمل، ذکر، عبادت و ریاضت اهمیت می‏دهند اما در عرفان مقربین وصل شدن به ولی‏خدا و حفظ ارتباط با او را ارجح و مقدم می‏د‏انند زیرا در گذرگاه‏های لغزش تنها ولی‏خداست که می‏تواند انسان را نجات دهد و منیت و عقده را از دل انسان دور نماید، در غیر اینصورت اگر ولی‏خدا نباشد ریاضت برای انسان حجاب می‏شود و برای او کوری می‏آورد.

    در روایت آمده است که عمر[۹] چندین بار در نماز در حال رکوع به فقرا کمک کرد تا یک آیه در موردش نازل شود چرا که این موضوع برای او اهمیت بسیاری داشت یا در برخی دیگر از روایات نقل شده است که کار‏های عجیب و غریب می‏کرد. البته ممکن است این مطالب صحت نداشته باشند اما بعید هم نیستند زیرا الان مرتاض‏ها هم می‏توانند کار‏های عجیب و غریب انجام دهند. اما علت این کار‏های عمر چه بود؟! علت آن بود که او می‏خواست از علی جلو بزند. اگر علی(ع) نبود، عمر شخصیت بسیار بزرگی بود. چنانچه اگر زندگی و شخصیت عمر در عرفان‏های مسیحیت و یهودیت معرفی شود، همه او را شخصیت بزرگی خواهند دانست، لذا تنها مشکل این بوده که در قیاس با علی(ع) شکست می‏خورده و می‏خواسته که از حضرت هم بالاتر باشد. این نتیجه حب جاه است که انسان را این گونه ساقط می‏کند.

    بدبختی انسان‏ها این است که تصور می‏کنند اگر توانستند بر غرایز جسمانیشان غلبه کنند و حیات دنیا را کنار بگذارند و به دنبال رفاه و آسایش دنیا نباشند و به آن‏ها دلبستگی نداشته باشند، پاک هستند. در حالی که این ‏اندیشه نادرست است و در اکثریت قریب به اتفاق انسان‏ها به جزء معصومین و کسانی که تالی تلو معصوم هستند، یکسری عقده‏‏هایی وجود دارد. پس انسان‏ها باید دنبال پاک کردن این عقده‏‏ها باشند. این عقده‏‏ها حیات دنیاست.

    خوش بحال کسی که بتو‏اند اعمال خودش را تجزیه و تحلیل نماید که چرا این حرف را زدم؟ یا چرا در این موقعیت چنین کاری را کردم؟ چرا فلان جا ناراحت یا خوشحال شدم؟ به این کار هوش هیجانی می‏گویند. پس هوش هیجانی همان دستورات دینی است که انسان متوجه شود خوش آمدن، ناراحت شدن، خوشحال شدن، عصبانیت و … بخاطر خدا یا در معرض خطر قرار گرفتن دین بوده است یا بخاطر اینکه عقد‏ه‏ای در انسان آرام شود؟ پس لازم است تا سالک رفتار‏ها و اعمال خود را مرتباً روانشناسی نفسانی کند تا به محض آن که احساس نمود ممکن است اعمال و رفتار او برای غیرخدا باشد بلافاصله با آن مبارزه نماید. این مبارزه باید تا جایی ادامه یابد که برای انسان ملکه و تبدیل به تقوا شود. این مرحله بزرگی است.

    لذا منظور از حیات دنیا، عقده‏‏های درونی انسان‏هاست مانند عقده جاه‏طلبی، مقام‏طلبی، مرجع تقلید شدن، رهبر دینی شدن که باید در سیر و سلکوک این عقده‏‏ها را شناسایی نمود و با کمک ولی‏خدا آن‏ها را ریشه‏کن کرد. البته خوب است بدانیم با اراده انسان این عقده‏‏ها از بین نمی‏روند و ارتباط با اولیاء خدا در این بین نقش مهم و اساسی را بازی می‏کند. درمان مشکلات روحی مانند بیماری‏های جسمی نیست که ۵۰% تشخیص بیماری باشد و ۵۰% دیگر درمان آن، بلکه پس از شناسایی عقده‏‏ها و بیماری‏های روحی مانند حسادت، جاه طلبی و … درمان آن تنها از طریق ولایت میسر است. دعا و راهنمایی یک ولی‏خدا در این زمینه بسیار بسیار مؤثر خواهد بود. در غیر اینصورت پس از چند ماه کنترل آن عقده، دوباره آن عیب نفسانی به انسان باز می‏گردد.

    خوی بد در طبیعتی که نشست ندهد جز به وقت مرگ از دست[۱۱]

    [۱] کتاب محاسن بَرقی (ج ۲ ص ۳۱۴)

    [۲] معنای اصلی آن جای نگهداری اسب برای مبارزه با دشمنان و مرزداری از حدود و ثغور مسلمانان است و بعداً به معانی مختلفی از جمله کاروانسرا، خانقاه صوفیه، نقل شده است.

    [۳] شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۸۵٫ (منبع: http://www.hawzah.net/)

    [۴] سایت مشرق نیوز و تابناک

    [۵] نظامی گنجوی- خمسه- مخزن الاسرار

    [۶] معانی الأخبار، ص ۲۰۴، ح ۱؛ علل الشرائع، ج ۱، ص ۱۷۵

    [۷] آن گروه بازگشته وارد شدند. ابوذر نیز با آنان بود. پیامبر به آنان فرمود: ما در کدام ماه رومی هستیم؟ ابوذر گفت: ای پیامبر خدا، آذار تمام شد. پیامبر فرمود: ای ابوذر، این را می دانستم، اما دوست داشتم که امت من بدانند تو بهشتی هستی، و چسان بهشتی نباشی، در حالی که تو را پس از من، از حرمم (مدینه) می رانند، چون به اهل بیت من محبت داری. پس تنها زندگی می‏کنی و تنها می میری و گروهی سعادت تجهیز و کفن و دفن تو را می یابند. آنان همراهان من در بهشت جاودان اند؛ بهشتی که به پرهیزگاران وعده داده شده است (درسنامه فهم حدیث، ص ۱۱۶).

    [۸] سعدی، غزلیات

    [۹] عمر گفت: به خدا قسم! من چهل انگشتر را در حال رکوع صدقه دادم، تا چیزی که درباره علی علیه السلام نازل شد، درباره من هم نازل شود، امّا چیزی نیامد.( طیبات، ص ۱۲)

    [۱۰] اگر علی نمی‌بود و حکومت علی نمی‌بود، رژیم سیاسی و اجتماعی ابوبکر و عُمر ـ در مقایسه با رژیم خسروها و قیصرها ـ به عنوان بهترین رژیم‌هایی که در طول تاریخ به ‫وجود آمده شناخته میشد. اما اینکه این رژیم‌ها محکوم است، به خاطرِ این است که رژیم آنها را با رژیم علی و خودِ آنها را با خودِ علی می‌سنجیم و بعد ‫به حق محکوم می‏کنیم.

    [۱۱] گلستان سعدی، تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی صفحه‌ی ۱۰۶ چاپ خوارزمی ۱۳۸۱