برچسب: عقل مطبوع

  • عقل از مشکات الهی نور می‌گیرد ﴿یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ﴾

    عقل از مشکات الهی نور می‌گیرد ﴿یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ﴾

    معنای حقیقی عقل از دیدگاه عرفان مقربین

    عقل در لسان عرفا و لسان حکما و فلاسفه و در فرهنگ عامیانه، معانی و اصطلاحات مختلفی دارد. برای عقل معانی و مراتب مختلفی بیان‌شده است؛

    عقل جزئی و عقل کلی

    عقل مطبوع و عقل مسموع

    عقل‌بالقوه و عقل‌بالفعل

    عقل‌بالملکه و عقل بالمستفاد

    و به همین ترتیب صاحب‏‏‏‏‏‏ نظران تقسیم‌بندی­های مختلفی در مورد عقل کرده‌اند.


    برای شناخت واژه عقل، لازم است آن را از دیدگاه روایات اسلامی مورد بررسی قرار دهیم.

    مولای بزرگوار، امیرالمؤمنین(ع) در مورد عقل می فرمایند:

    رَأیتُ العَقلَ عَقلَینِ فَمَطبوعٌ و مَسموعُ، و لا یَنفَعُ مَسموعٌ إذا لَم یَکُ مَطبوعُ، کما لا یَنفَعُ الشَّمسُ


    و ضَوءُ العَینِ مَمنوعُ. ” عقل را دو گونه یافتم: مطبوع و مسموع.

    عقل مسموع، بدون عقل طبیعى/ سودمند نیست؛ چنان که با فقدان نور چشم / خورشید، سودى ندارد.

    جالب توجّه است که از ایشان همین تقسیم، درباره علم، روایت شده است:

    العِلمُ عِلمانِ: مَطبوعٌ و مَسموعٌ و لایَنفَعُ المَسموعُ إذا لَم یَکُنِ المَطبوعُ. دانش، دو گونه است: مطبوع و مسموع.

    دانش مسموع، بدون دانش طبیعى، سودمند نیست .

    به حسب ظاهر، مقصود از عقل و علم مطبوع، معارفى هستند که خداوند متعال در طبیعت همه انسان ها نهاده تا

    بتوانند راه کمال را بیابند و به مقصد نهایى آفرینش خود، راه یابند.

    قرآن کریم، از این معارف فطرى به «الهام فجور و تقوا» تعبیر کرده است:

    «وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا . سوگند به نفْس و آن کس که آن را درست کرد . سپس

    پلیدکارى و پرهیزگارى اش را به آن، الهام کرد»  .

    عقل طبع ـ که امروزه از آن به وجدان اخلاقى یاد مى شود ـ هم مبدأ ادراک است و هم مبدأ تحریک؛ و اگر تحت ولایت اولیای الهی قرار گیرد احیا می‌شود و رشد می‌کند و انسان مى تواند از سایر معارفى که از طریق تحصیل وتجربه مى‌اندوزد، بهره بگیرد وبه حیات طیّبه انسانى دست یابد.

    اگر عقل طبع (وجدان اخلاقى) در اثر پیروى از تمایلات نفسانى بمیرد، هیچ معرفتى براى رساندن انسان به زندگى مطلوبش سودمند نیست. همان گونه که در کلام زیباى امیرالمؤمنین آمد، عقل طبع، نقش چشم را دارد و عقل تجربه،نقش خورشید را. براى دیدن حقایق، هم چشم سالم لازم است و هم نور خورشید، و چنان که نور خورشید نمى تواند جلوى لغزش نابینا را بگیرد، عقل تجربه هم نمى تواند مانع لغزش و انحطاط کسانى گردد که عقل طبع آنان مرده است.

    امام صادق (علیه السلام) در مورد عقل می فرمایند:

    عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ : دِعَامَهُ اَلْإِسْلاَمِ اَلْعَقْلُ وَ مِنْهُ اَلْفِطْنَهُ وَ اَلْفَهْمُ

    وَ اَلْحِفْظُ وَ اَلْعِلْمُ وَ بِالْعَقْلِ یَکْمُلُ وَ هُوَ دَلِیلُهُ وَ مُبْصِرُهُ وَ مِفْتَاحُ أَمْرِهِ فَإِذَا کَانَ

    تَأْیِیدُ عَقْلِهِ مِنَ اَلنُّورِ کَانَ عَالِما حَافِظا زَاکِیا فَطِنا فَهِما فَعَلِمَ بِذَلِکَ کَیْفَ وَ لِمَ

    وَ حَیْثُ وَ عَرَفَ مَنْ نَصَحَهُ وَ مَنْ غَشَّهُ فَإِذَا عَرَفَ ذَلِکَ عَرَفَ مَجْرَاهُ وَ مَوْصُولَهُ

    وَ مَفْصُولَهُ وَ أَخْلَصَ لَهُ اَلْوَحْدَانِیَّهَ لِلَّهِ وَ اَلْإِقْرَارَ بِالطَّاعَهِ فَإِذَا فَعَلَ ذَلِکَ کَانَ مُسْتَدْرِکا

    لِمَا فَاتَ وَارِدا عَلَى مَا هُوَ آتٍ فَعَرَفَ مَا هُوَ فِیهِ وَ لِأَیِّ شَیْءٍ هُوَ هَاهُنَا وَ مِنْ أَیْنَ

    یَأْتِی وَ إِلَى مَا هُوَ صَائِرٌ وَ ذَلِکَ کُلُّهُ مِنْ تَأْیِیدِ اَلْعَقْلِ.

    ستون اسلام عقل است،و هوش و فهم و حافظه و دانش از عقل سر چشمه مى گیرند،

    و به وسیلۀ عقل کامل مى‌شوند،و عقل راهنما و بیناکننده و کلید کار اوست

    و چون عقلش به نور خدایى تأیید شود،دانشمند و حافظ و زیرک وفهمیده باشد،

    و از این رو بداند که چگونه و چرا و کجاست و خیرخواه و بد خواهش را بشناسد،

    و چون آن را شناخت راه زندگى و راه رسیدن و جدا شدن خود را بداند

    و در یگانگى خدا و اعتراف به فرمانبرداریش مخلص شود و چون چنین کند

    آنچه را از دست رفته جبران کند، بر آینده مسلّط گردد و موقعیت خود را بداند،

    و اینکه براى چه اینجاست،و از کجا آمده و به کجا خواهد رفت،

    تمام اینها از تأییدات عقل است.

    معنای دیگر عقل از دیدگاه امام صادق (علیه السلام)


    امام صادق (علیه السلام) در زمینه آفرینش عقل می فرماید: « ان الله عزّوجلَّ إنَّ اللَهَ جَلَّ ثَنَآؤُهُ

    خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ خَلَقَهُ مِنَ الرُّوحَانِیِّینَ عَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ فَقال لَهُ أدبر فأدبَر

    ثم قال أقبِل فَاقبَل فقال الله تبارک و تعالی خلقتک خلقاً عظیماً و کَرَّمتُک علی جمیع خلقی… . »

    (کلینی، ۱۳۸۳، ج۱، ص ۲۱)

    خداوند عزوجل عقل را آفرید یعنی بدون واسطه آن را خلق فرمود. بنابراین تنها عقل آفریده

    بدون واسطه خداوند است و بقیه ممکنات توسط عقل آفریده شده‌اند. نخستین آفریده از

    روحانیان استزیرا روحانیان جواهری نورانی هستند که تعلق به اجسام ندارد و لذا تمامی انوار

    عقلی دارای یک حقیقت اند و تفاوتی بین آنها در ماهیت و عوارض آنها نیست بلکه تفاوت

    به جهت شدت و ضعف و کمال و نقص در اصل نور و وجود آنهاست. از آنجاییکه جانب راست

    جانب قوی تر است و جانب قوی تر در ترتیب موجودات آن مرتبه ایست که پس از مرتبه حق

    است پس هر موجودی در زنجیره اسباب، ذاتی نزدیک به خداست بنابراین او نسبت به موجود

    بعدی خود طرف راست می باشد، چون قوی تر و برتر است. مراد از عرش که تکیه گاه رحمان

    است همانند جوهری متوسط بین عالم عقل ثابت محض (خالص) و بین عالم تغیّر و تجدد

    می‌باشد؛ خواه این متغیرات نفوس باشند و یا اجسام، خداوند عقل را از نور ذات خود که آن نور

    عین ذات آفریده است، زیرا روحانیان تمامی از نور ذات او خلق شده اند.

    (صدرالمتألهین، ۱۳۶۶، ص ۴۰۲-۴۰۰)

    در این روایت امام صادق (علیه السلام) از عقل به عنوان موجود نورانی، روحانی و اولین

    مخلوق یاد نموده است.

    خداوند او را عظیم و کریم آفریده است؛ یعنی در آفرینش او عظمت و کرامت قرار داده است.

    بدین جهت در روایت دیگری امام صادق (علیه السلام) می فرماید:

    « إن الله ما خلق خلقاً افضل من العقل » یعنی خداوند مخلوقی برتر از عقل خلق نکرده است.

    (عاملی، ۱۴۲۸ق، ج۱، ص ۴۰۶)

    تقسیم عقل به عقل نظری و عملی از ابتکارات ارسطو می‌باشد و اسکندر افریدوسی 

    به نقل کندی، عقل نظری را به چهار قسم هیولائی، بالملکه، بالفعل و مستفاد تقسیم نموده

    است. برخی نیز معتقدند که ارسطو عقل را به سه بخش هیولائی، بالفعل و فعال تقسیم کرده

    و فارابی عقل مستفار را به آن اضافه نموده است.

    پس از آن، فلاسفه متاخر چون دیدند مقسم این تقسیم، عقل انسان است و عقل فعال

    از مجردات است و در سلسله عقول طولی قرار دارد و عقل دهم نزد مشائیون است،

    عقل فعال را خارج نموده و عقل بالملکه را در این تقسیم داخل نموده‌اند.

    بعد از ارسطو پیروان مکتب وی عقل را از لحاظ مراحل مختلف و درجاتی که در همین

    جهان برای تحصیل معرفت می‌پیماید به مراتبی تقسیم کرده‌اند که عبارتند از:

    عقل بالقوه – عقل بالملکه – عقل بالفعل – عقل بالمستفاد.

    ۱ – عقل بالقوه: مرتبه‌ای که نفس در آن مرتبه بالفعل هیچ‌گونه معلوم و معقولی ندارد

    اما استعداد و زمینه کسب آن‌ها را دارا می‌باشد. طفلی که تازه به دنیا آمده هیچ‌ گونه

    معرفت و آگاهی ندارد اما زمینه کسب معرفت در او هست.

    نفس را در این مرتبه عقل بالقوه یا عقل هیولانی نامند. زیرا نفس در این مرتبه

    مانند هیولا قوۀ محض است و هیچ گونه معلوم بالفعلی را ندارد.

    ۲ – عقل بالملکه: نفس انسان بعد از تولّد ابتدا از راه حواس، یک سری تصورات و تصدیقات

    جزئی را درک می‌کند و آن‌ها را ذخیره می‌نماید سپس عقل با قوۀ تجرید از این تصورات

    و تصدیقات جزیی به بدیهیات اولیه تصوریه و تصدیقیه می‌رسد که اساس تفکر هر انسانی

    را تشکیل می‌دهند. این مرتبه از نفس را عقل بالملکه نامند زیرا نفس در این مرتبه

    استعداد و ملکۀ رسیدن به معقولات کسبی و نظری را دارا می‌شود.

    ۳ – عقل بالفعل: عقل بعد از به دست آوردن بدیهیات تصوری و تصدیقی به کمک حواس،

    در حقیقت دارای یک سرمایۀ بزرگی است که می‌تواند تمامی معقولات نظری را از آن‌ها

    استنتاج نماید و در صورت لزوم، آن معلومات نظری را پیش خود حاضر نماید. عقل را در این

    مرحله، عقل بالفعل نامند. زیرا نفس در این مرتبه می‌تواند هر زمان که بخواهد معقولات

    کسی را نزد خود حاضر نماید؛ هر چند به خاطر اشتغال به امور بدنی، تمامی معقولات

    در نزد عقل حاضر نیستند اما همین که عقل در این مرحله می‌تواند بدون زحمت و مشقّت

    معقولات کسبی خود را حاضر نماید. گویی تمامی معقولات، بالفعل نزد آن حاضر هستند.

    ۴ – عقل مستفاد: کامل‌ترین مرحلۀ عقل انسانی است که در آن تمامی معقولات نظری و بدیهی،

    بالفعل در نزد عقل حاضرند و نفس به خاطر عدم اشتغال به امور بدنی تمامی این معقولات

    را نزد خود مشاهده می‌کند. این مرحله از عقل برای انسان‌هایی که در علم و عمل کامل

    می‌باشند بعد از مفارقت از بدن حاصل می‌شود اما در این‌که آیا قبل از مفارقت از بدن نیز

    حاصل می‌شود یا نه، بین حکماء اختلاف نظر وجود دارد.

    انواع عقل از نظر عرفان مقربین

    به طور کلی دو نوع عقل وجود دارد؛ یک عقل معمولی که نمی‌تواند در مبارزه با نفس موفق

    شود به دلیل این که هر فردی معتقد است که من آدم خوبی هستم و راه و روشم درست است؛

     خیلی کم پیدا می‌شوند افرادی که در معرض نتایج بدِ اعمال خود هستند

    و متوجه آن می‌شوند.انسان ها نمی‌توانند قبول کنند که بد هستند! آنهایی هم که به بلا و

    مصیبت گرفتار می‌شوند، می‌گویند اگر ما دچار مشکلات شدیم دیگران ما را اذیت کردند،

    ما آدم های خوبی هستیم! اکثریت انسان‌ها فکر می‌کنند عملکردشان درست است.

    از شمر و یزید گرفته تا صدام و جنایتکارهای بزرگ تاریخ تا انسان‌های عادی و معمولی همه

    معتقد هستند روش زندگی‌شان و راهی که انتخاب کردند درست است و هیچ اشکالی از

    خودشان نیست، اگر هم در زندگی‌شان مشکلاتی هست، آن را دیگران یا جامعه ایجاد کرده‌اند.

    در صورتی که این حرفِ غلطی است، زیرا عقلی که تحت تاثیر هوای نفس است، عقلی که منیت

    دارد نمی تواند درست تشخیص بدهد. به این عقل در لسان عرفا و لسان معلمین اخلاق عقل

    جزئی گفته می‌شود.

    عقل جزئی یعنی همین عقلی که عقل معاش هست، عقلی که دنبال تامین رفاه تن و بدن است.

    “عقل جزئی عقل را بدنام کرد” معنایش همین است زیرا این عقل نمی‌تواند درست تشخیص بدهد.

    لذا برای حل این موضوع گفته شده است که عقلی به نام عقل کل وجود دارد که اگر این

    عقل جزء به آن وصل شود، دیگر اشتباه نمی‌کند.

    عقل کلی، موجودی است که خدا او را خلق کرده و آن حقیقت انسانیت است که در لسان عرفان

    حقیقت محمدیه (ص)

    در مرتبه‌ای از تنزّلات خود به عالم به نام عقل کل شناخته می‌شود که تجلی آن در معصومین و

    اولیاء الله هست. هر کسی به حَسَب آن مرتبه و درجه‌ای که دارد از آن عقل کل استفاده می‌کند

    و آن عقل برتر هست.

    اتصال عقل جزئی به عقل کل، شرط نجات انسان

    اگر عقل جزء به عقل کل وصل شود، دیگر خطا نمی‌کند. بهترین مثال آن همان عقل دینی است.

    عقل دینی یعنی عقلی که پایبند به دیانت و شریعت و پایبند به عبودیت خداوند است،

    این همان عقل جزئی است منتهی فرق آن با عقل‌های جزئی دیگر این است که به عقل کل

    وصل شده است.

    انسان متدین و مومن حقیقی، انسانی است که با خداوند عهد بسته و این عقل جزئی را به

    عقل کلی وصل کرده است و عقل کلی مرتبه‌اش بسیار بسیار بالاتر از مرتبه وَهم

    و هوای نفس و … هست و در آنجا شیطان و وَهم و خیال و هوای نفس دسترسی ندارند و

    نمی‌توانند به آنجا برسند.

    عقل کل، عقلی است که انسان را در مسیر سعادت هدایت می کند. پس آن چیزی که با

    هوای نفس و با نفس اماره انسان مبارزه می‌کند، عقل است اما نه هر عقلی بلکه عقل دینی.

    عقل دینی عقلی که دین دارد تربیت می‌کند، عقلی که در پناه تعالیم دین و تعالیم خداوند و

    اولیاء خداوند به عقل کل وصل شده است و می‌تواند خوب و بد را به معنای حقیقی آن تشخیص بدهد.

    امیرالمومنین علی(ع) می‌فرماید: وَ کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَى أَمِیرٍ

    نهج البلاغه، حکمت ۲۱

    خیلی عقل‌ها هستند که اسیر نفس هستند و نفس امیر است. همه گناهکارها، همه جنایتکارها، همه

    فاسقین و همه فاسدین و همه افرادی که گاهی مواقع گناه می‌کنند و تحت تأثیر شیطان قرار می‌گیرند،

    کسانی هستند که نفسشان امیر است و عقلشان اسیر است! وقتی عقل اسیر باشد، وقتی عقل، عقلِ

    دینی نباشد و وقتی عقل ارتباط با عقل کل نداشته باشد، نمی‌تواند خوب و بد را به درستی تشخیص بدهد

    و این عقل اسیر هوای نفس هست.

    فرض کنید در کنار ساحل هستید و یک اقیانوسی و یک دریایی هست که دارد آسمان را نشان می‌دهد. کنار

    ساحل یک گودی درست کنید از آب دریا یک مقدار داخل آن وارد شود. این آبی که اینجا هست

    چقدر از آسمان را نشان می‌دهد؟ به اندازه خودش، اما اگر این حوضچه‌ای که شما درست کردید

    را به آب دریا وصل کنید، همین آب کوچک تمام آسمان را نشان می‌دهد.

    این مثالی است که برای این که مفهوم عقل متصل به معصوم،عقل متصل به عقل کل کاملا

    جا بیفتد. عقل متصل به معصوم حوضچه‌ای است که به آب کُر، به اقیانوس متصل شده است و

    هیچ وقت گندیده نمی‌شود و همیشه تازه است.

    همین عقل دینی است که می‌تواند با نفس مبارزه کند و الّا عقل جزئی عقلی که دینی نیست

    نمی‌تواند با نفس مبارزه کند! او اسیر هوای نفس است و همین دانشمندان و سیاستمداران

    و متفکرینی که با عقل خود بشریت را به بدبختی و به ضلالت و به جهنم می‌کشانند و

    خودشان هم به جهنم می‌روند، از همین عقل جزئی استفاده کرده‌اند.

    بنابراین عقل واقعی عقلی است که به عقل کل وصل

    شده باشد که همان عقل دینی است و حقیقتا می‌تواند

    نجات بخش باشد.

    عقل دینی مخالف کشف الشهود نیست، عقلی که به عقل کل وصل باشد کشف‌الشهود

    را تایید می‌کند، مسیر عرفان را تایید می‌کند، اصلاً او است که به انسان می‌گوید بعد از این که

    رشد کردی و از برهان گذشتی، برو به عرفان برس، حالا که به عقل نظری رسیدی، از نظر به بَصَر

    برس، به دیده برس. آن عقل مخالفتی با کشف‌ الشهود ندارد. عقلی که انسان را در تمام مراحل

    سیروسلوک و در جهاد اکبر و جهاد اصغر همراهی می­‏‏ کند و باید از آن استفاده کرد،

    یک عقل است و بهترین تعبیرش این است که به آن عقل دینی گفته شود. عقل دینی یعنی آن عقلی

    که به نور ولایت مستمیر شده است و نورش را از نور ولایت و نور اولیای خدا می‌گیرد.

    این عقل مطلوب است و آن عقلی است که می­‏‌تواند انسان را در جهادهای مختلف و در میدان‌های

    کارزار مختلف کمک کند و هیچ‌گاه از ناحیه انسان و از ناحیه نفس در جهادها و مبارزات مختلف

    کنار گذاشته نمی‌شود.

    عقلی که به‌ انسان می‌گوید باید وارد جهاد اکبر شود، عقل دینی است. عقلی که تسلیم دین شده،

    عقلی که دین و دستورات الهی را بر زندگی خود حاکم کرده است، عقلی که به نور ولایت الهی

    متصل شده و مستمیر به نور الهی است.

    در آیه­‏ ای از سوره نور که از آیات بسیار درخشان و زیبا و پر رمز و راز قرآن است، می‌فرماید:

    اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ الزُّجَاجَهُ… [۱]

    «خدا نور (وجودبخش) آسمانها و زمین است، داستان نورش به مشکاتی ماند که در آن روشن چراغی باشد و آن چراغ در میان شیشه‌ای…»

    این آیه از آیات پر رمز و راز است و اسرار زیادی در آن است و حکما و عرفا و مفسرین در این آیه داد سخن

    داده‌اند و هر کس صحبتی کرده‌است. یکی از معانی‌ این نور، همان نور عقل است که در نفس انسان قرار

    دارد و چنین عظمتی دارد، همان عقلی که به نور الهی متصل است

    و از نور الهی و از مشکات الهی نور می‌گیرد.

    یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ – این شجره مبارکه که عقل از آن نور می‌گیرد.

    پس عقل دینی عقلی است که تابع خداوند و تابع ولایت الهی شده است

    و از ولایت الهی استمداد می‌گیرد.

    این عقل بنا به فرموده امام صادق علیه‌السلام اولین مخلوق از روحانیون است که از یمین عرش خداوند خلق ‌شده است.

    این حدیث نیز بحث‌های عرفانی و بحث‌های حِکمی خیلی عالی دارد. در ابتدای کتاب شریف کافی حدیث

    عقل و جهل آمده که حدیث بسیار مهمی است و در مورد عقل داد ِسخن داده و مطالب بسیار زیادی دارد

    و جنود عقل و جنود جهل را مطرح می‌کند. این عقل نیز همان عقلی است که به نور الهی مستمیر است و

    از خداوند و از ولایت الهی و وصل شدن به شجره ولایت الهی و اولیای الهی نور می‌گیرد و موجود مقدسی

    است. این عقل همانی است که انسان را به جهاد اصغر وادار می‌کند که جان خود را در کف دست بگیرد و

    در راه خدا جانش را بدهد. این کار بسیار بزرگ و باعظمتی است که انسان جانش را در راه خدا بدهد، هر

    کسی نمی‌تواند این کار را انجام دهد، آشکار است که کسی که به‌ این مرتبه رسیده ‌است که جان خود را کف

    دست گرفته‌ و به میدان مبارزه می­رود و جانش را تقدیم خدا می‌کند، در او این عقل خیلی شکوفا شده ‌است.

    نبی مکرم اسلام(ص) فرمودند: خوشا به آن گروهی که این جهاد را انجام داده‌اند و حالا آمده‌اند و می‌خواهند

    جهاد اکبر را انجام دهند. جهاد اکبر، مبارزه با نفس است و اینجا هم عقل دینی است که به انسان می‌گوید

    نباید تابع نفس باشد. اگر عقل، عقل دینی نباشد و به مشکات ولایت الهی متصل نباشد و از آنجا استمداد

    نکند، نمی‌تواند بر نفس غلبه کند بلکه اسیر نفس می‌شود.

    امیرالمؤمنین فرموده‌اند: وَ کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَى أَمِیرٍ

    چه بسا عقل‌هایی که اسیر باشند و هوای نفس امیر باشد.

    اگر عقل تحت تأثیر و تحت سلطه و اسیر نفس نباشد، همان عقل دینی می‌شود.

    همین عقل می‌گوید انسان سالک به این قانع نباشد که حقایق را فهمید! بلکه باید برود تا حقایق را ببیند.

    نه این‌که عشق با این عقل دربیافتد، برخی از عرفا معتقدند بین عقل و عشق جنگ است؛

    حریم عشق را درگه بسی بالاتر تر از عقل است

     کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد[۲]

  • عقل دینی در جهاد

    عقل دینی در جهاد

    سخنرانی استاد علوی در تاریخ ۱۴۰۱/۳/۳

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‏الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‏الله فی السموات و الارضین

    معنای حقیقی عقل

    عقل در لسان عرفا و لسان حکما و فلاسفه و در فرهنگ عامیانه، معانی و اصطلاحات مختلفی دارد. برای عقل معانی و مراتب مختلفی بیان‌شده است؛ عقل جزئی و عقل کلی، عقل مطبوع و عقل مسموع، عقل‌بالقوه و عقل‌بالفعل، عقل‌بالملکه و عقل بالمستفاد و به همین ترتیب صاحب‏‏‏‏‏‏ نظران تقسیم‌بندی­های مختلفی در مورد عقل کرده‌اند. در مباحث گذشته نیز بیان شد عقلی که انسان را در تمام مراحل سیروسلوک و در جهاد اکبر و جهاد اصغر همراهی می­‏‏ کند و باید از آن استفاده کرد، یک عقل است و بهترین تعبیرش این است که به آن عقل دینی گفته شود. عقل دینی یعنی آن عقلی که به نور ولایت مستمیر شده است و نورش را از نور ولایت و نور اولیای خدا می‌گیرد. این عقل مطلوب است و آن عقلی است که می­‏‌تواند انسان را در جهادهای مختلف و در میدان‌های کارزار مختلف کمک کند و هیچ‌گاه از ناحیه انسان و از ناحیه نفس در جهادها و مبارزات مختلف کنار گذاشته نمی‌شود. عقلی که به‌ انسان می‌گوید باید وارد جهاد اکبر شود، عقل دینی است. عقلی که تسلیم دین شده، عقلی که دین و دستورات الهی را بر زندگی خود حاکم کرده است، عقلی که به نور ولایت الهی متصل شده و مستمیر به نور الهی است. در آیه­‏ ای از سوره نور که از آیات بسیار درخشان و زیبا و پر رمز و راز قرآن است، می‌فرماید:

    ﴿بِسمِ الَّله الرَحمان الرَحیم اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ الزُّجَاجَهُ…﴾ [۱]

    «خدا نور (وجودبخش) آسمانها و زمین است، داستان نورش به مشکاتی ماند که در آن روشن چراغی باشد و آن چراغ در میان شیشه‌ای…»

    این آیه از آیات پر رمز و راز است و اسرار زیادی در آن است و حکما و عرفا و مفسرین در این آیه داد سخن داده‌اند و هر کس صحبتی کرده‌است. یکی از معانی‌ این نور، همان نور عقل است که در نفس انسان قرار دارد و چنین عظمتی دارد، همان عقلی که به نور الهی متصل است و از نور الهی و از مشکات الهی نور می‌گیرد ﴿یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ﴾ این شجره مبارکه که عقل از آن نور می‌گیرد. پس عقل دینی عقلی است که تابع خداوند و تابع ولایت الهی شده است و از ولایت الهی استمداد می‌گیرد. این عقل بنا به فرموده امام صادق علیه‌السلام اولین مخلوق از روحانیون است که از یمین عرش خداوند خلق ‌شده است. این حدیث نیز بحث‌های عرفانی و بحث‌های حِکمی خیلی عالی دارد. در ابتدای کتاب شریف کافی حدیث عقل و جهل آمده که حدیث بسیار مهمی است و در مورد عقل داد ِسخن داده و مطالب بسیار زیادی دارد و جنود عقل و جنود جهل را مطرح می‌کند. این عقل نیز همان عقلی است که به نور الهی مستمیر است و از خداوند و از ولایت الهی و وصل شدن به شجره ولایت الهی و اولیای الهی نور می‌گیرد و موجود مقدسی است. این عقل همانی است که انسان را به جهاد اصغر وادار می‌کند که جان خود را در کف دست بگیرد و در راه خدا جانش را بدهد. این کار بسیار بزرگ و باعظمتی است که انسان جانش را در راه خدا بدهد، هر کسی نمی‌تواند این کار را انجام دهد، آشکار است که کسی که به‌ این مرتبه رسیده ‌است که جان خود را کف دست گرفته‌ و به میدان مبارزه می­رود و جانش را تقدیم خدا می‌کند، در او این عقل خیلی شکوفا شده ‌است. نبی مکرم اسلام(ص) فرمودند: خوشا به آن گروهی که این جهاد را انجام داده‌اند و حالا آمده‌اند و می‌خواهند جهاد اکبر را انجام دهند. همان‏ طور که قبلا ذکر شد جهاد اکبر، مبارزه با نفس است و اینجا هم عقل دینی است که به انسان می‌گوید نباید تابع نفس باشد. اگر عقل، عقل دینی نباشد و به مشکات ولایت الهی متصل نباشد و از آنجا استمداد نکند، نمی‌تواند بر نفس غلبه کند بلکه اسیر نفس می‌شود. همان‌طور که امیرالمؤمنین فرموده‌اند: (وَ کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَى أَمِیرٍ) چه بسا عقل‌هایی که اسیر باشند و هوای نفس امیر باشد.

    اگر عقل تحت تأثیر و تحت سلطه و اسیر نفس نباشد، همان عقل دینی می‌شود. همین عقل می‌گوید انسان سالک به این قانع نباشد که حقایق را فهمید! بلکه باید برود تا حقایق را ببیند. نه این‌که عشق با این عقل دربیافتد، برخی از عرفا معتقدند بین عقل و عشق جنگ است؛

    حریم عشق را درگه بسی بالاتر تر از عقل است

     کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد[۲]

    عشق از منظر عرفا، همان عقل دینی

    آن عقل و عشقی که عرفا معتقدند با هم تضاد دارند، همان عقل غیر دینی و عقل جزئی و دنیایی است. عقل دینی بعد از این‌که انسان در جهاد اصغر و با دشمن خارجی مبارزه کرد و تا آخر ایستاد و یا شهید شد‏ یا اسیر شد یا پیروز شد و در همه حالات تا آخر عمر این جهاد را رها نکرد و وقتی از میدان مبارزه با دشمن خارجی برگشت و حالا مبارزه با نفس کرد، همین عقل می‌گوید که ای انسان تو نباید در حد فهمیدن بدانی بلکه باید بروی و به مقام دیدن برسی، باید به مقامی برسی که ببینی و کشف کنی و شهود کنی و به انسان یاد می‌دهد که چگونه راه عرفان را طی کند و در تمام مراحل سیروسلوک عرفانی آن عقل همراه انسان است و مبارزه‌ای با کشف و شهود ندارد و انسان را به عشق الهی می‌رساند. آن عقل با عشق الهی هیچ مخالفتی ندارد بلکه تایید می‌کند، بلکه اصلاً خود آن عقل عشق است. کسی که به آن مرحله عشق برسد که در عشق الهی ذوب شود عقلش در نهایت شکوفایی است. آنجا دیگر بین عقل و عشق جدایی وجود ندارد. آن‌ها دو طرف یک سکه هستند یعنی حقیقتی است که از یک نظر عقل است، از یک نظر عشق است.

    به عنوان مثال در ماجرای کربلا خیلی افراد معتقدند که عقل تعطیل شد و عشق به کار آمد؛ عقلی که آنجا تعطیل شد؛ عقل دنیایی و مادی بود که منافع زودگذر و دنیایی را می‌خواهد که درواقع اصلاً عقل نیست. حقیقت عقل در کتاب قرآن، در کتاب آسمانی و در کتب روایی اهل‌بیت علیه‌السلام یک جوهر نورانی فوق همۀ جواهر است. این عقل، عقلی است که امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: (الْعَقْلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِ‏‏نَانُ) عقل آن‌چیزی است که انسان را وادار می‌کند که خدا را بپرستد، عقل آن‌چیزی است که به وسیله آن انسان به درجات عالی بهشت می‌رسد. این عقل، در تمام مراحل همان عقل دینی است، چه در جهاد اصغر، چه در جهاد اکبر، چه در مقام‌های بالای جهاد اکبر که مقام عشق و مقام کشف و شهود و دیدن است، برای این‌که پرده‌ها کنار برود و انسان حقایق عالم بالا را ببیند و عالم برزخ، عالم ملکوت، عالم جبروت، عالم لاهوت و این عوالم را طی کند و چشمش باز شود و از مرحله یقین به علم‌الیقین و از علم‌الیقین به مقام رؤیت و عین‌الیقین برسد و بعد از عین‌الیقین به حق‌الیقین برسد که در حق‌الیقین یعنی تمام عالم را درک کند، تمام عالم در تمام اعضاء و جوارح او حضور پیدا کنند، آن عقل است که در تمام این مراحل همراه انسان است. البته به جایی می‌رسد که آن عقل دیگر خودش را فراموش می‌کند و از آن به مقام فنا تعبر کرده‌اند. در مقام فنا دیگر اصلاً خودش را نمی‌بیند و متوجه خودش نمی‌شود، آن‌جا دیگر عقل تعطیل می‌شود. در مقام قرب الهی، در بالاترین مقام، در مقام عرش که مقام فنا است اصلاً خودش را نمی‌شناسد و متوجه خودش نیست و بعد که به خودش می‌آید متوجه می‌شود که چه جایی بوده است. البته در عرفان مقربین فنای فی الله یعنی مقام فناء فی جلوات خدا نه فنای فی‏ ذات الله که بعضی از صوفیه و عرفا معتقدند و حرف غلطی است. از عرفا آن‏ هایی که از ولایت اهل بیت و ولایت علوی و نبوی ارتزاق کردند و از آنجا نور گرفتند متوجه می‌شوند که این فناء فی الله، فناء فی ذات خدا نیست.

    این عقل، عقل دینی است که از اول تا آخر همراه سالک است، شاید به یک معنا همان روح القدسی باشد که در روایات آمده است، یعنی این در مراتب مقام روح القدس، یکی از تجلیات آن همین عقل باشد یا همان فروَهری باشد که در تعالیم حضرت زرتشت آمده است و در شاهنامه این نور همراه هر کسی که است او شاهِ شاهنامه است! شاهِ شاهنامه یعنی امام. در شاهنامه فردوسی شاه یعنی کسی که امام و خدای گونه است. فردوسی شاهنامه را از کتاب‌هایی به نام خدای نامه درآورده است. کتاب‌هایی که قبل از اسلام بوده و آن خدا یعنی کسی که خدای گونه است و به معنای الله نیست، بلکه به معنای کسی است که تجلی خدا است همان چیزی است که شیعه به آن امام می­‏‏‌گوید.

    کلمه شاه را شاه­ های ایران خراب کردند مثل هارون الرشید و یزید که خودشان را امیرالمومنین نامیدند. کلمه شاه که در فرهنگ ایرانیِ قبل از اسلام بود این شاه­ های خرابکار خراب کردند. لذا شاه به معنای کسی است که تجلی و ظهور خداوند است.

    این نوری که همراه انسان است و آن عقلی که وصل به ولایت است همان فرَّه ایزدی است، همان نوری است که در شاهنامه می‌گویند وقتی همراه کسی باشد این انسان معصوم می شود، همه جا او را حفظ می‌کند، شاید بتوان گفت این همان روح القدسی است که در قرآن آمده است. عقل به آنجا می رسد که تجلی روح القدس می‌شود و می‌تواند بایستد.

    انسان با وصل شدن به ولایت الهی با این عقل به زندگی می‌پردازد، این عقل او را همه جا راهنمایی می‌کند نه آن عقلی که توجه به مادیات دارد. در همین روایت از امام صادق(ع) سوال می کنند که عقل چیست؟ می‌فرماید: (اَلعَقلُ‌ ما عُبِدَ بِهِ‌ الرَّحمنُ‌ وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنان) عقل آن چیزی است که ما را به بندگی خداوند وادار می­‌کند، عقل آن چیزی است که بهشت را برای ما ایجاد می­‌کند. سوال می­ کنند آن چیزی که معاویه داشت مگر عقل نبود؟ معاویه شخص عاقلی بود پس چرا بندگی خدا را نکرد و بهشت را کسب نکرد؟ می‌فرماید: (تِلْکَ اَلنَّکْرَاءُ) که آن عقل نبود آن نکرا بود (وَ هِیَ شَبِیهَهٌ بِالْعَقْلِ) آن شیطنت بود شبیه به عقل یعنی وقتی که یک نفر خیلی باهوش و خوش فکر است ولی تمام افکار او در جهت کسب مقام و ثروت و مال در این دنیا است، می شود نکرا، و اصولاً بزرگان به ما گفتند خیال نکنید که عقل صراط است، عقل صراط مستقیم نیست بلکه عقل سراج و چراغ است و راه را به انسان نشان می­‏ دهد. انسان راه را از بیراه با عقل تشخیص می­ دهد اما حرکت باید از سوی انسان باشد. انسان باید به آن راهنمایی که عقل می­ کند عمل کند.

    چراغ عقل به حامل انرژی نیاز دارد

    چیزهایی مانند هوش، استعداد و فکر مواد سوختیِ عقل هستند. چراغِ عقل به اصطلاح به یک حامل انرژی نیاز دارد که آن حامل انرژی عبارت است از علم، هوش، تفکر، تدبر و … . این‏ها سوخت نور عقل هستند که برای کسی مثل معاویه این چراغ او را در بیراهه جلو می­ برد. برای کسی که در مسیر الهی است این چراغ او را در راه جلو می‌برد. به همین دلیل در قرآن اصلاً کلمه عقل وجود ندارد. هر چه آمده است فعل است مانند تَعقلون، یَعقلون. اسم عقل و ذاتی به نام عقل نیامده است بلکه تعقل کردن، عقل به کار بردن آمده است، به این معنا که انسان عملی را انجام می­دهد، بر اثر این عمل در او حقیقتی ایجاد می­ شود و نفس انسان به جایی می رسد که به آن عقل می‌گویند.

     اگر انسان تعقل کند، اگر عقل را به کار اندازد، اگر کارهای عاقلانه انجام دهد، روح و نفس او به عقل تبدیل می‌شود، آنگاه دیگر خودش عقل کل می­ شود، همان عقلی که به آن مقام رسیده که دیگر آمادگی دارد به مقام فنا برسد. این عقل کشف الشهود را تایید می ­کند.

    معنای حقیقی عقل

    بنابراین عقل حقیقت و جوهره‌­ای است که بر اثر وصل شدن به ولایت الهی در انسان شکوفا می­ شود و با عمل عاقلانه انسان به سعادت می ­رسد. عمل عاقلانه یعنی عملی که وقتی انسان تحت تاثیر دین قرار می­ گیرد، اَمیال و هواهای نفسانی پَست را رها می­ کند و به دنبال آرزوهای بزرگ­تر می­ رود. به همین علت در تعریف عقل گفتند عاقل آن نیست که تشخیص می ­دهد چه چیزی خوب و چه چیزی بد است، این عقل ابتدایی است بلکه عاقل کسی است که بین دو تا خوب، خوب­تر را تشخیص دهد، این مسئله بسیار مهمی است. اگر کسی مجتهد شد اما درنهایت منحرف شد، اگر کسی به مقامات بالا رسید اما درنهایت منحرف شد به این علت است که به این مسئله نرسیده است و نتوانسته بین خوب و خوب­ تر تشخیص بدهد. گاهی مواقع فردی یک نظام را، خون شهدا را پایمال می‌کند برای اینکه می‌خواهد به خیال خود یک حرف حق بزند. فرد باید آگاه باشد آن زمان که می­ خواهد حرف حق و حرف مهمی بزند، این حرف مهم، مسئله مهم تر را از بین نبرد. هرگاه فردی توانست بین مهم و اهمّ تشخیص بدهد، آن شخص قطعاً یک مرجع تقلید و یک مجتهد است! اصلاً مجتهد و مرجع تقلید کسی نیست که چهل سال درس خوانده، چهل سال سیروسلوک کرده، تفسیر نوشته، کتاب اخلاق اسلامی نوشته باشد، عرفان نوشته باشد، مرجع تقلید کسی است که این قاعده مهم اجتهادی را بتواند در همه مسائل پیاده کند، الأَهَم فِی الأَهَم و این کار بسیار سختی است، کار هر کسی نیست.

     لذا اگر کسی مجتهد شد و سپس منحرف شد که در طول تاریخ انقلاب و در طول تاریخ اسلام بسیار وجود داشته است به این علت بوده که نتوانسته تفاوت مهم و مهمتر را تشخیص دهد. این نظام ارزش­ها که چه چیزی ارزش است و چه چیزی ارزش­تر است، کار سختی است و اگر کسی پیدا شود که به این قاعده مسلط هست، او قابل اعتماد و قابل اعتنا است و می­ توان او را به عنوان ولیِّ خود انتخاب کرد. معنای حقیقی عقل این است، نه این که بفهمد چی خوب است و چی بد است. عقل آن چیزی است که بتواند بین دوتا خوب و دوتا بد را تشخیص بدهد. وقتی فرد بتواند بین دو خوب را تشخیص دهد، در فتنه دچار مشکل نمی­ شود! افرادی که در فتنه­ ها دچار مشکل می‌شوند، به همین علت است. می­ بیند یک طرف علی است و طرف دیگر عایشه‏ ام المومنین است، یک طرف عمّار است، طرف دیگر زبیر است، لذا گیر می­ کند و نمی­ تواند تشخیص بدهد که کدام َحق و کدام باطل هستند.

    لذا باید از همین اول شروع کرد. افراد باید در مسائل زندگی قدرت تشخیص بین خوب و خوب­ تر را در خود تقویت کنند. آنگاه که در دو راهی قرار می­ گیرند و می‌بینند هر دوی آن ها خوب است، فکر کنند و به سراغ مبانی و اصول بروند و ببینند اینها کدام مهم و کدام مهم تر است. اینگونه قدرت انسان زیاد می‌شود و عقل شکوفا می‌شود. البته این یکی از قواعد است و قواعد دیگری هم وجود دارد به عنوان یکی از قواعد این است که عقلی که آخرت­ نگر باشد عقل الهی است، عقلی که دنیا نگر باشد عقل شیطانی است. لذا می­ فرماید ﴿یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ﴾ [۳] و در این بیت به زیبایی می­‌فرماید:

    هر که آخر بین بوَد او مؤمن است

     هر که آخور بین بوَد او کافر است
     
    آزمودم عقل دوراندیش را

     بعد از این دیوانه سازم خویش را

    این عقل دوراندیش نبوده، دوراندیشی دنیایی داشته و الّا عقل دوراندیش به معنی واقعی که عاقبت را ببیند، همان عقل الهی و عقل ولایی است که ایمان به آخرت دارد و در همه مسائل زندگی حساب آخرت را در نظر دارد. جناب حافظ می­ فرماید:

    اسیر عشق شدن چاره خلاص من است
           
     ضمیر عاقبت اندیش پیش بینان بین
         

    [۱] سوره نور آیه ۲۵

    [۲] حافظ، غزل شماره ۱۲۱

    [۳] سوره آل عمران،آیه۱۱۴