برچسب: ملاصدرا

  • فارابی

    فارابی

    علم و دین نام: ابونصر محمد بن محمد فارابی      لقب:  استاد الفلاسفه، معلم ثانی

    ولادت: ۲۵۹ وفات: ۳۳۹  هجری قمری  –   از شهر فاریاب خراسان

    تاثیر پذیر از ارسطو، افلاطون، ، بطلمیوس، ابویوسف کندی

    تاثیرگذار بر ابن‌سینا، یحیی بن عدی، آلبرتوس ، شهاب‌الدین یحیی سهروردی، ابن باجه، ملاصدرا، ابوالحسن محمد عامری، ابن رشد، موسی بن میمون، ابوحیان توحیدی، لئو اشتراوس

    کتب:  آراء اهل المدینه الفاضله، تحصیل السعاده، التنبیه على تحصیل السعاده، رساله فی العقل، عیون المسائل، السیاسات المدنیه، خصوص الحکم، الدعاوى الفلبیه

    زندگینامه:

    ابونصر محمد بن محمد فارابی در سال ۲۵۹ ق در فاراب خراسان در افغانستان به دنیا آمد. او یکی از بزرگ‌ترین فلاسفه و دانشمندان ایرانی عصر طلایی اسلام است. فارابی در علم، فلسفه، منطق، جامعه‌شناسی، پزشکی، ریاضیات و موسیقی تخصص داشت. بیشترین آثار او درزمینه فلسفه، منطق، جامعه‌شناسی و همچنین دانشنامه نویسی بود. وی نخستین فیلسوفی است که در دوره اسلام ظهور کرده و روی همین اصل او را «استاد الفلاسفه» می‌نامند. فارابی به مکتب نوافلاطونی تعلق داشت که سعی داشتند تفکرات افلاطون و ارسطو را با الهیات توحیدی هماهنگ کنند و در فلسفه اسلامی نیز ازجمله اندیشمندان مشایی محسوب می‌شود. فارابی شرح‌های ارزشمندی بر آثار ارسطو نگاشته و به سبب همین او را معلم ثانی خوانده‌اند.

     

    انسان از دیدگاه فارابی

    فارابی نخستین فیلسوفی است که در جهان اسلام به بحث پیرامون فلسفۀ آفرینش ، سعادت آدمی و ویژگی‌های انسان کامل پرداخته است در میان فیلسوفان اسلامی فارابی به‌احتمال‌قوی نخستین کسی است که درباره انسان کامل اندیشیده و رهبری مدینه فاضله را شایسته وی دانسته است. فارابی اصطلاحات الفیلسوف، الامام، الرئیس الأول، الفیلسوف الکامل را به مفهوم انسان کامل نسبت داده و به‌طور مستقل در کتاب احصاء العلوم به‌کاربرده است. فارابی در این کتاب تأکید می‌کند که ” اگر انسان، در مرتبه انسانیت به نهایت کمال برسد ،مرتبه‌اش در برابر ایشان ‌که از خردهـای خدایی برخوردارند همانند کودکان و نوجوانان و مردم کم‌هوش است در برابر انسان کامل”. فارابی که مؤسس فلسفه اسلامی است در مدینه فاضله خود که مبتنی بر نظام عالم وجود است به بررسی دقیق پیرامون میل و غرض انسان در زندگی پرداخته است. به نظر وی غرض و مقصد آدمی نیل به کمال و سعادت حقیقی است نه سعادت موهومی؛ زیرا در سعادت حقیقی تمام امور و افعال آدمی به‌عنوان وسیله‌ای برای وصول به سعادت تلقی می‌شوند درحالی‌که در سعادت و همی اموری مانند ثروت و لذت که وسیله‌اند به‌عنوان هدف در نظر گرفته می‌شوند. ازنظر فارابی سعادت حقیقی پس از رستگاری از قید حجاب تن در عالم آخرت حاصل می‌شود .وی هر جا از سعادت نهایی سخن می گوید،اِعراض از عالم ماده و کون و فساد را شرط لازم آن دانسته است. گاهی مانند سقراط، و فیدون حیات آخرت و سعادت بعد از مرگ را مرتبه کمال آدمی دانسته و گاه مانند، افلوطین اِعراض نفس از عالم ماده و رهایی و نجات آن به عالم معقول را مقام ذات انسان خوانده است. فارابی سعادت فردی را جدای از زندگی مدنی و اجتماعی نمی‌داند و معتقد است که سعادت واقعی زمانی میسر است که فرد در میان امت مدینه فاضله به سر برد. کمال صفات پسندیده انسانی نیز در رابطه با دیگران و به‌وسیله همکاری با سایرین شکوفا می‌شود. درواقع نقش مدینه فاضله این است که موجبات رشد و به فعلیت درآوردن صفات حمیده را فراهم می کند.

     

    صفات انسان از دیدگاه فارابی

    فارابی در بررسی طبیعت انسانی به دو قوه اساسی توجه دارد: یکی  قوه نظری و دیگری قوه عملی. انسان به‌وسیله قوه نظری علوم و دانش‌ها را فرامی‌گیرد و به‌وسیله قوه عملی نیز آنچه را که باید به کار بندد تا به سعادت برسد،در می‌یابد. فارابی درباره قوه نظری و عملی چنین بیان داشته است . قوه نظری نیرویی است که به‌واسطه آن انسان آن‌گونه دانش‌هایی را ادراک می‌کند که در عمل مورداستفاده قرار نگیرند. قوه عملی عبارت از آن نیرویی است که با استناد به اراده انسان به اموری که در عمل امکان کاربرد دارند معرفت حاصل می‌نماید. قوه نظری دارای سه مرتبه وجودی است مرتبه حسی مرتبه خیالی و مرتبه عقلی که به آن ناطقه نظری می‌گویند.

    در مرتبه حسی انسان به‌وسیله حواس خود صور محسوسات را درک و در مرتبه خیال قوه مخیله صورت محسوسات را پس از پنهان شدن از حواس، نگهداری و در مرتبه عقلی معقولات را درک می‌کند که البته این قوه در ذات خود بالفعل نیست بلکه در ارتباط باعقل فعال فعلیت پیدا می‌کند.

    فارابی علاوه بر سه قوه، قوه دیگری در انسان را متذکر می‌شود به نام قوه نزوعیه ( شوقیه )که منشأ شوق و حرکت است. بنابراین قوه نزوعیه عبارت از نیرویی است که به‌وسیله آن انسان‌ها به‌سوی انجام امری گرایش یابند و یا از آن بگریزند، خواستار چیزی شوند یا از چیزی دوری نمایند. خشم و دوستی صداقت و دشمنی ترس و امن، شهوت و مهربانی و سایر عوارض نفسانی همه مربوط به این نیرو است. فارابی پس از آن‌که به بحث پیرامون فطرت انسانی می‌پردازد این نکته را گوشزد می‌نماید که استعدادهای انسانی هیچ فردی را مجبور نمی‌سازند

    یعنی انسان در رابطه با فطرت خویش مجبور نیست بلکه صاحب اراده و اختیار بوده و می‌تواند در جهت فطرتی که دارد حرکت کند یا نکند. فارابی معتقد است که استعدادهای انسانی باید پرورش یابند و نکته مهم در نظریه او این است که در اثر اختلاف در شیوه‌های تربیتی و محیط‌های متفاوت انسان‌های متفاوتی پرورش می‌یابند .

    دو عامل مهم برتری فرد بر دیگری عبارت‌اند از: استعداد و تعلیم و تربیت ، فضائل نظری و فکری در امت مدینه ایجاد می‌شود و به‌وسیله تأدیب باید فضائل خلفی و عملی را به فعل و قول ایجاد نمود. ملاک شناسایی فضائل از دیدگاه فارابی همچون ارسطو اعتدال و میانه‌روی در افعال و کردار است .برترین و کامل‌ترین انسان از دیدگاه فارابی باید علاوه بر حکمت از ویژگی‌های زیر برخوردار باشد:

    اعضای بدنش کامل ، تیزفهم و سریع التصور ، خوش بیان و دوستدار صداقت و عدالت و علم بوده و در کسب آنها بکوشد. از اراده قوی برخوردار بوده و هر کاری را که لازم می‌داند با جرأت و دلیری انجام دهد.  

    در دیدگاه فارابی رئیس مدینه فاضله که انسان کامل است ،ازآنجاکه از عقل فعال مدد می‌گیرد و به کمال نفسانی رسیده است انسانی الهی است.  فارابی انسان کامل را در حد نبی و امام می‌داند زیرا افعال و کردارهای وی از ناحیه وحی که همان عقل فعال است منشأ می‌گیرد.

    مراحل کمال عقلی از دیدگاه فارابی

    مراحل کمال را فارابی چنین بیان می‌دارد که در ابتدا عقل بالقوه که هنوز هیچ نقشی نپذیرفته است اما مستعد پذیرش کل صور می باشد؛

    عقل بالفعل که از استعداد محض خارج‌شده و قادر به درک جزئیات و حفظ و ذکر آن‌هاست .در این مرحله عقل به مرحله ای رسیده است که می تواند معانی را بالفعل و مستقل از ماده خارجی را درک کند( وجود عقلانی محسوسات) . زمانی که معقولات در عقل فعلیت یافتند ، در آن ملکه می‌شوند و عقل نسبت به آن معقولات عقل بالفعل می‌باشد پس معقولات بالفعل و عقل بالفعل یک‌چیزاند.

    عقل مستفاد فعلیت کامل عقل است لذا توانایی مشاهده معقولات مجرده و بالفعل را دارد . ازاین‌جهت به چنین مرحله‌ای عقل مستفاد نام نهاده‌اند که نفس ناطقه آدمی در این مقام اولاً از عقل فعال مدد می‌گیرد ، ثانیاٌ  بی‌نیاز از ماده و درک کننده صور مفارق است .برای نیل به کمال باید نفس ناطقه همواره در حال اتصال به عقل فعال به سر برد.  نسبت عقل فعال به نفس ناطقه مانند نسبت آفتاب است به قوه بینایی که برای دیدن باید از نور کسب فیض کند. نفوس انسانی برای آنکه به کمال واقعی خویش نائل، آیند باید خود را از مادیات جدا سازند تا به‌سوی عالم علوی صعود کرده و به عقل فعال رسیده و از زندگی جاودان برخوردار شوند.

    بر اساس دیدگاه فارابی عقل فعال همان روح القدس و آخرین مرتبه عقول مفارقه سماوی ست که موجودات اَکمل را تعقل می کند و می تواندصور منتزعه از مواد را فعلیت بخشد. و نیز معقولات بالقوه را به معقولات بالفعل تبدیل کند . فارابی عقل فعال را واهب الصور (بخشنده صورت‌ها) می‌داند که معقولات در آن موجودند و اوست که آن‌ها را به عقل انسانی ارزانی داشته است.

    انواع قوای نفسانی از دیدگاه فارابی

    ۱- نفس نباتیه که شامل غاذیه، مربیه (موجودات بر اساس این قوه می توانند رشد و تربیت یابند) ، مولده ( بقای نسل)

    ۲- نفس حیوانیه که شامل محرکه و مدرکه است.

    الف) محرکه شامل: نزوعیه (شوقیه) است که محرک اراده در قوای حیوانی یعنی قوه شهوانیه،و قوه غضبیه است.

    ب) مدرکه: ۱٫ حواس خارجی (باصره، سامعه، ذائقه، لامسه)

    ۲٫ حواس باطنی (حس مشترک، مصوره، متخیله، وهم، ذاکره)

    ج) نفس ناطقه : عقل عملی و  عقل نظری (علمی) که شامل : هیولانی (بالقوه)، بالفعل (بالملکه)، مستفاد

    آرای فارابی درباره قوای نفسانی

     قوه نباتیه : بین نبات ، انسان و حیوان مشترک است. هدف آن نمو و حفظ نگهداری موجود زنده است. ازجمله این قوا می‌توان قوه غازیه برای بقاء فرد قوه مربیه برای تربیت و کمال فرد و قوه مولده (برای بقاء نوع) را نام برد.

    قوای محرکه یا نزوعیه (شوقیه)

    شامل قوایی است که موجب انگیزش انسان به طلب شی یا گریز از آن می‌شود. اراده نیز از این قوا سرچشمه می‌گیرد. از مصادیق قوه نزوعیه قوه شهوانی است و آن قوه‌ای است که به کمک آن طلب چیزهای نیک و سودمند کنند. دیگر قوه غضبیه است که به یاری آن رفع مضرات و خسارات کنند.

    قوای مدرکه

    قوای مدرکه که مرکب از دو قوه احساس ظاهری و باطنی است. الف) قوای حساسه: این قوا از حواس پنجگانه حسی تشکیل‌شده است. اما حواس باطنی شامل موارد زیر است:

     ۱- حس مشترک: مرکز اجتماع صور محسوساتی است که از راه حواس پنج‌گانه خارجی بدست می آیند . حس مشترک مانند حوضچه ای است که همه تصورات حسی درآن ریخته و در حقیقت احساس در آن بوجود می آید.

     ۲- قوه مصوره: مخزنی است که صورت محسوسات پس از پنهان شدن از حواس خارجی، در آن نگهداری می‌شوند و مرکز آن در قسمت جلو مغز است

    ۳- قوه متخلیه: وظیفه این قوه آن است که صور محسوسات را به انتحاب خود ترکیب و یا تجزیه کند.مثلا  گل را از لباس گلدار بردارد و آن را ساده تخیل کند.حتی می تواند بین محسوس و معقول شبیه سازی کند. مثلا تشبیه شجاعت به شیر .این قوه در خواب نیز فعال است و می تواند پدیده ها را بازآفرینی کند.

    ۴- قوه واهمه:بالاترین قوه در حیوان است و غریزه تحت فرمان اوست. قوه‌ای است که از محسوس آنچه را که به حس درنمی‌آید ادراک می‌کند ( ادراک نامحسوس جزیی) مثلاً درک بره از اینکه گرگ دشمن اوست؛ لذا با دیدن آن فرار می کند.یا با ورود به محلی احساس خطر می کنیم.

    ۵- قوه ذاکره (حافظه): این قوه آنچه قوه واهمه به او می‌سپارد (همچون مصوره نسبت به صور خارجی ) بایگانی و حفظ و نگهداری می‌کند.

    قوه ناطقه

    به‌وسیله این قوه ادراک معقولات میسر شده میان زیبا و زشت فرق گذارده می‌شود. به یاری آن آدمی صناعات و علوم را فرامی‌گیرد . این قوه بر دو قسم است:

    الف – عقل عملی: انسان به‌وسیله آن حائز صناعات و حرفه‌ها می‌شود.

    ب – عقل نظری: انسان به‌وسیله آن حائز معرفت می‌شود و برای رساندن انسان به سعادت خلق‌شده است. فارابی نفس ناطقه را به آیینه و عقل نظری را به صیقل آن تشبیه می‌کند.

    نظریه معرفت

    نظر فارابی این است که حواس منافذ معرفت است و معرفت کلیات جز از راه معرفت جزئیات حاصل نمی‌شود. ولذا احساس جزئی مقدم بر درک کلیات است. اما ادراک حسی تنها ما را از ظواهر اشیاء، آگاه می‌سازد نه حقایق آن‌ها که تنها از راه عقل درک می‌شود.

    نکات مهم

    فارابی در بیان چگونگی نفسانیات هرچند گرایش به آراء ارسطو دارد ولی تا پایان با او هماهنگ نیست. وی معتقد است نفس جوهری است بسیط و روحانی و مباین با جسم و در عین حال در خارج پدیده‌ای واحد است. وی قوای نفس نباتی را قوه خدمتگزار می‌نامد. مهم‌ترین مسئله‌ای که فارابی در خصوص آن به بحث پرداخته است عقل است. ازنظر فارابی نفس جاویدان نیست مگر وقتی‌که به مرتبه عقل مستفاد برسد و از ماده بی‌نیاز شود و قدرت اتصال به عقل فعال را داشته باشد. فارابی اساساً عقل فعال را از ارسطو اقتباس کرده است تا انتقال از قوه به فعل را توجیه کند. وی درباره وحدت نفس پیرو ارسطو است؛ یعنی اینکه تجزیه و ترکیب به خود نفس ارتباطی ندارد بلکه تجزیه و ترکیب به تعدد و تنوع قوای نفس مربوط می‌گردد.

    فارابی بین وحی و توهم تفکیک قابل است و می‌گوید: وحی آن است که متخلیه از عقل فعال اشیایی را که دارای وجود بالفعل هستند می‌پذیرد و به‌وسیله محسوساتی که با این اشیاء تناسب دارند از آن‌ها حکایت می‌کند. درحالی‌که توهم تخیل اموری است که وجود بالفعل دارند و نه حاکی از امور موجود بالفعل.

     

  • سهروردی

    سهروردی

    علم و دین نام: شیخ شهاب‌الدین سهروردی    لقب:  شیخ اشراق، شیخ مقتول و شیخ شهید

    ولادت: ۵۴۹  وفات: ۵۸۷ هجری قمری  –   از شهر زنجان

    تاثیر پذیر از ابن‌سینا، فارابی، افلاطون، زرتشت (انوار اسپهبدیه، هیئات مظلمه)، ابوالبرکات بغدادی

    تاثیرگذار بر ابن عربی، ملاصدرا

    کتب:  التلویحات، حکمهالاشراق، اللمحات، الالواح المعادیه، الهیاکل النوریه، المقاومات، الرمز المومی، المبدء و المعاد، بستان القلوب، طوراق الانوار، التنقیحات فی الاصول، کلمهالتصوف البارقات الالهیه، النفحات المساویه، لوامع الانوار، الرقم القدسی، رساله فی اعتقاد الحکماء ، رساله العشق

    • زندگینامه:

    شهاب‌الدین سهروردی، معروف به شیخ اشراق (۵۴۹–۵۸۷ ق / ۱۱۵۴–۱۱۹۱ م) فیلسوف نامدار ایرانی اهل شهر سهرورد شهرستان خدابنده استان زنجان است. وی از بزرگ‌ترین فلاسفه تاریخ ایران است که حکمت خسروانی را احیا کرد. و در اصول فقه و فقه نیز ید طولایی داشته ‌است. وی تحصیلات مقدماتی را که شامل حکمت، منطق و اصول فقه بود نزد مجدالدین جیلی و استادِ فخر رازی در مراغه و حکمت مشاء را در اصفهان آموخت. پس از پایان تحصیلات، به سفر در ایران پرداخت و با دیدار بسیاری از مشایخ تصوف شیفته راه تصوف گشت و دوره‌های درازی را به اعتکاف و عبادت و تفکر گذراند. او به آناتولی و شامات سفر کرد و در سوریه کنونی در شهر حلب نزد ملک ظاهر فرمانده دمشق ماندگار شد. در شهر حلب بود که کار بزرگ خویش، یعنی، حکمهالاشراق را به پایان رساند و کرسی تدریس را دریافت کرد لذا موردحسادت اطرافیان واقع شد. سرانجام به‌وسیله متعصبان که او را به الحاد متهم کردند، به زندان افکنده شد و در همان‌جا از دنیا رفت. البته مشهور آن است که صلاح‌الدین ایوبی (پدر ملک ظاهر) چون به مشروعیت خلفای عباسی و نظریات غزالی معتقد و مخالف فلسفه بود و از طرف دیگر دید سهروردی در جوانی توانسته در حلب به مقام شامخی برسد، حکم قتل ایشان را صادر کرد.

    • اندیشه و نظرات سهروردی:

    منطق و فلسفه اشراقی

    شیخ اشراق با پذیرفتن بخش‌هایی از مباحث منطق فلسفه مشاء دیدگاه‌هایی نو عرضه کرده است که با عنوان قواعد اشراقی معروف است.

     سهروردی را رهبر افلاطونیان جهان اسلام لقب داده‌اند. او خود فلسفه‌اش را حکمت الاشراق نامید (که به معنای درخشندگی و برآمدن آفتاب است). مکتب و فلسفه سهروردی هم فلسفی هست و هم عرفانی. چراکه او عقل را تنها مرجع شناخت نمی‌دانست بلکه کشف و شهود را شریف‌ترین و بلندمرتبه‌ترین مرحله شناخت می‌دانست، اما بر آن بود که این کشفیات را به‌صورت عقلی و فلسفی ارائه دهد.

    حکومت حاکم

    حکومت ترسیمی سهروردی حکومتی است که دارای صفت الهی باشد به اعتقاد سهروردی، حاکم حکیم یا رئیس مدینه می‌باید «صاحب کرامات» باشد تا اهل مدینه با دیدن کرامات وی از او فرمان برند. به اعتقاد سهروردی، حکما فرمان‌های خداوند را دریافت می‌کنند و این امر به آن‌ها قدرت و اقتدار می‌بخشد. حکیمی است که به منبع فیض الهی متصل است و او کسی است که با سفر به عالم مافوق قمر و بازگشت از آن به مفاهیمی دست‌یافته‌ است که می‌تواند هدایت بشر را در دست گیرد. در نظر سهروردی اگر ریاست واقعی جهان به دست حکیمی متأله قرار گیرد، زمانه آن حکیم بس نورانی و درخشان خواهد بود و برعکس، هرگاه جهان از تدبیر حکیمی الهی تهی ماند، ظلمت‌ها و تاریکی‌ها بر عالم و مردم آن چیره شود.

    سهروردی و هستی‌شناسی

    سهروردی مفهوم نور را بجای مفهوم وجود قرار داد تا خلقت اشراقی وجود را توضیح دهد؛ و مکتب خود را منتصب به «نورالانوار» نامید. همان حقیقت الهی که نور محض و مبدأ جهان است و تمام موجودات، وجود خود را از این منبع کسب کرده‌اند. وی معتقد است نور را نمی‌توان با کمک چیز دیگر و نسبت به آن تعریف کرد؛ زیرا تمام اشیا با نور آشکار می‌شوند و طبعاً باید با نور تعریف شوند. «نورالانوار» همان وجود مطلق است و جهان هستی چیزی جز مراتب و درجات گوناگون روشنایی و تاریکی نسبت به او نیست. به همین دلیل سلسله‌مراتب موجودات بستگی به درجه نزدیکی و دوری آن‌ها به «نورالانوار» دارد، یعنی به میزان درجه «اشراق» و نوری که از نورالانوار به آن‌ها می‌رسد. پس‌نور حقیقتی واحد است که شدت و ضعف دارد و بر این تعبیر از خداوند به‌عنوان نورالانوار و سرچشمه نورانیت سایر وجودها تعبیر می‌کند.

    خلاصه حکمت اشراق

    سُهرَوَردی، معتقد است موجودات از نور نورالانوار به وجود آمده و از تابش انوار به یکدیگر تابش متقابل ایجاد می‌شود که سهروردی ان را اشراق می‌نامد لذا وی می‌گوید هستی غیر از نور چیزی نیست و هرچه در جهان است و بعدازاین به وجود می‌آید ابعاد نور است، لذا جهان جز اشراق نمی‌باشد. منتها این انوار مشکک است؛ بعضی از نورها رقیق، برخی غلیظ، برخی از انوار ذرات پراکنده و پاره‌ای دیگر دارای ذرات متراکم است و همان‌گونه که نورهای قوی بر ضعیف می‌تابد انوار ضعیف هم به‌سوی انوار قوی تابش دارد. انسان نیز از این قاعده مستثنا نیست و لذا همان‌گونه که نورهای دیگران به او می‌تابد، نور فرد هم به دیگران می‌تابد. ازاین‌رو انسان فیاض است و می‌تواند به دیگران نور برساند و از نور سایرین روشن شود. به همین جهت لقب شیخ الاشراق را دریافت کرد.

    منابع حکمت اشراق

    ۱ـ قرآن و حدیث

    جملات غزالی بر فلسفه مشاء در کتاب‌هایش ضرباتی کاری بر پیکره جریان فلسفی در جهان اسلام وارد کرد. یکی از آثار این حملات ایجاد بدبینی و ذهنیت منفی نسبت به فلسفه در میان دین‌داران بود. سهروردی برای حمایت از فلسفه، رسالتی را آغاز کرد که طی آن کوشید تا میان فلسفه و عرفان و قرآن تا سر حد توان هماهنگی ایجاد کند و اگر پس از وی ملاصدرا سخن از «اتحاد قرآن و عرفان و برهان» به میان می‌آورد، به‌واقع می‌توان طراح این اندیشه را شیخ اشراق دانست.

    سهروردی در بحث نورشناسی که محوری‌ترین بحث فلسفه اوست از آیات سوره نور تأثیر پذیرفته است: « و اشرقت الارض بنور ربها » می‌گوید: هر چه زنده است به ذات خویش، مجرد است و هر نور مجردی به ذات خود؛ زنده است و حق‌تعالی مطلق نور است زیرا که خود اعطاکننده حیات و بخشنده نور است. ظاهر است به ذات خود و نمودار کننده و آفریننده جهان وجود است که فرمود: « الله نور السموات و الارض » نوریت همه انوار فیضان نور اوست. سهروردی با استناد به آیه شریفه «الحق من ربک» حقیقت را امری واحد شمرده و آن را منسوب به خداوند می‌داند: «حقیقت، خورشید واحدی است که به جهت کثرت مظاهرش تکثر نمی‌یابد. شهر واحدی است که باب‌های کثیری دارد و راه‌های فراوان به آن منتهی است» وی می‌گوید: هراندازه که نور و روشنایی انسان زیاد شود، عشق و محبت او به نور قاهر فزونی می‌گیرد بنابراین از کالبد انسانی رهایی یافته و به جهان نور محض می‌پیوندد و در آنجا مقام گزیده و در زمره انوار قدسیه درآید و به سبب تقدس نورالانوار، قدسی شود.

    ۲ـ حکمت الهی یونان

    سهروردی حکمت خود را از ارسطو (در قیاس برهانی) و به‌ویژه افلاطون گرفته است افلاطون در یونان پیشوای حکمای اشراق بود و سهروردی فلسفه خود را تابش بدرقه الهی بر قلب می‌داند و تأکید می‌کند کسانی که فقط طالب فلسفه محض هستند، به سراغ فلسفه مشاء بروند.

    ۳ـ حکمت مشاء

    بدون شک این حکمت مشاء بود که مقدمه اشراق شده است. شیخ اشراق باوجوداینکه به ابن‌سینا احترام می‌گذاشت، اما حکمت مشائی را بدون شهود قلبی کامل نمی‌دانست. از طرفی شیخ اشراق سعی داشت مشهودات قلبی را در غالب استدلال عقلی اراِئه دهد و لذا متمسک به فلسفه مشاء شد؛ اما ضمن استفاده از آن، فلسفه نور و اشراق ایران باستان را با عرفان اسلامی تلفیق کرد و حکمت الاشراق را تأسیس نمود.

     

     

  • عقل از مشکات الهی نور می‌گیرد ﴿یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ﴾

    عقل از مشکات الهی نور می‌گیرد ﴿یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ﴾

    معنای حقیقی عقل از دیدگاه عرفان مقربین

    عقل در لسان عرفا و لسان حکما و فلاسفه و در فرهنگ عامیانه، معانی و اصطلاحات مختلفی دارد. برای عقل معانی و مراتب مختلفی بیان‌شده است؛

    عقل جزئی و عقل کلی

    عقل مطبوع و عقل مسموع

    عقل‌بالقوه و عقل‌بالفعل

    عقل‌بالملکه و عقل بالمستفاد

    و به همین ترتیب صاحب‏‏‏‏‏‏ نظران تقسیم‌بندی­های مختلفی در مورد عقل کرده‌اند.


    برای شناخت واژه عقل، لازم است آن را از دیدگاه روایات اسلامی مورد بررسی قرار دهیم.

    مولای بزرگوار، امیرالمؤمنین(ع) در مورد عقل می فرمایند:

    رَأیتُ العَقلَ عَقلَینِ فَمَطبوعٌ و مَسموعُ، و لا یَنفَعُ مَسموعٌ إذا لَم یَکُ مَطبوعُ، کما لا یَنفَعُ الشَّمسُ


    و ضَوءُ العَینِ مَمنوعُ. ” عقل را دو گونه یافتم: مطبوع و مسموع.

    عقل مسموع، بدون عقل طبیعى/ سودمند نیست؛ چنان که با فقدان نور چشم / خورشید، سودى ندارد.

    جالب توجّه است که از ایشان همین تقسیم، درباره علم، روایت شده است:

    العِلمُ عِلمانِ: مَطبوعٌ و مَسموعٌ و لایَنفَعُ المَسموعُ إذا لَم یَکُنِ المَطبوعُ. دانش، دو گونه است: مطبوع و مسموع.

    دانش مسموع، بدون دانش طبیعى، سودمند نیست .

    به حسب ظاهر، مقصود از عقل و علم مطبوع، معارفى هستند که خداوند متعال در طبیعت همه انسان ها نهاده تا

    بتوانند راه کمال را بیابند و به مقصد نهایى آفرینش خود، راه یابند.

    قرآن کریم، از این معارف فطرى به «الهام فجور و تقوا» تعبیر کرده است:

    «وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا . سوگند به نفْس و آن کس که آن را درست کرد . سپس

    پلیدکارى و پرهیزگارى اش را به آن، الهام کرد»  .

    عقل طبع ـ که امروزه از آن به وجدان اخلاقى یاد مى شود ـ هم مبدأ ادراک است و هم مبدأ تحریک؛ و اگر تحت ولایت اولیای الهی قرار گیرد احیا می‌شود و رشد می‌کند و انسان مى تواند از سایر معارفى که از طریق تحصیل وتجربه مى‌اندوزد، بهره بگیرد وبه حیات طیّبه انسانى دست یابد.

    اگر عقل طبع (وجدان اخلاقى) در اثر پیروى از تمایلات نفسانى بمیرد، هیچ معرفتى براى رساندن انسان به زندگى مطلوبش سودمند نیست. همان گونه که در کلام زیباى امیرالمؤمنین آمد، عقل طبع، نقش چشم را دارد و عقل تجربه،نقش خورشید را. براى دیدن حقایق، هم چشم سالم لازم است و هم نور خورشید، و چنان که نور خورشید نمى تواند جلوى لغزش نابینا را بگیرد، عقل تجربه هم نمى تواند مانع لغزش و انحطاط کسانى گردد که عقل طبع آنان مرده است.

    امام صادق (علیه السلام) در مورد عقل می فرمایند:

    عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ : دِعَامَهُ اَلْإِسْلاَمِ اَلْعَقْلُ وَ مِنْهُ اَلْفِطْنَهُ وَ اَلْفَهْمُ

    وَ اَلْحِفْظُ وَ اَلْعِلْمُ وَ بِالْعَقْلِ یَکْمُلُ وَ هُوَ دَلِیلُهُ وَ مُبْصِرُهُ وَ مِفْتَاحُ أَمْرِهِ فَإِذَا کَانَ

    تَأْیِیدُ عَقْلِهِ مِنَ اَلنُّورِ کَانَ عَالِما حَافِظا زَاکِیا فَطِنا فَهِما فَعَلِمَ بِذَلِکَ کَیْفَ وَ لِمَ

    وَ حَیْثُ وَ عَرَفَ مَنْ نَصَحَهُ وَ مَنْ غَشَّهُ فَإِذَا عَرَفَ ذَلِکَ عَرَفَ مَجْرَاهُ وَ مَوْصُولَهُ

    وَ مَفْصُولَهُ وَ أَخْلَصَ لَهُ اَلْوَحْدَانِیَّهَ لِلَّهِ وَ اَلْإِقْرَارَ بِالطَّاعَهِ فَإِذَا فَعَلَ ذَلِکَ کَانَ مُسْتَدْرِکا

    لِمَا فَاتَ وَارِدا عَلَى مَا هُوَ آتٍ فَعَرَفَ مَا هُوَ فِیهِ وَ لِأَیِّ شَیْءٍ هُوَ هَاهُنَا وَ مِنْ أَیْنَ

    یَأْتِی وَ إِلَى مَا هُوَ صَائِرٌ وَ ذَلِکَ کُلُّهُ مِنْ تَأْیِیدِ اَلْعَقْلِ.

    ستون اسلام عقل است،و هوش و فهم و حافظه و دانش از عقل سر چشمه مى گیرند،

    و به وسیلۀ عقل کامل مى‌شوند،و عقل راهنما و بیناکننده و کلید کار اوست

    و چون عقلش به نور خدایى تأیید شود،دانشمند و حافظ و زیرک وفهمیده باشد،

    و از این رو بداند که چگونه و چرا و کجاست و خیرخواه و بد خواهش را بشناسد،

    و چون آن را شناخت راه زندگى و راه رسیدن و جدا شدن خود را بداند

    و در یگانگى خدا و اعتراف به فرمانبرداریش مخلص شود و چون چنین کند

    آنچه را از دست رفته جبران کند، بر آینده مسلّط گردد و موقعیت خود را بداند،

    و اینکه براى چه اینجاست،و از کجا آمده و به کجا خواهد رفت،

    تمام اینها از تأییدات عقل است.

    معنای دیگر عقل از دیدگاه امام صادق (علیه السلام)


    امام صادق (علیه السلام) در زمینه آفرینش عقل می فرماید: « ان الله عزّوجلَّ إنَّ اللَهَ جَلَّ ثَنَآؤُهُ

    خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ خَلَقَهُ مِنَ الرُّوحَانِیِّینَ عَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ فَقال لَهُ أدبر فأدبَر

    ثم قال أقبِل فَاقبَل فقال الله تبارک و تعالی خلقتک خلقاً عظیماً و کَرَّمتُک علی جمیع خلقی… . »

    (کلینی، ۱۳۸۳، ج۱، ص ۲۱)

    خداوند عزوجل عقل را آفرید یعنی بدون واسطه آن را خلق فرمود. بنابراین تنها عقل آفریده

    بدون واسطه خداوند است و بقیه ممکنات توسط عقل آفریده شده‌اند. نخستین آفریده از

    روحانیان استزیرا روحانیان جواهری نورانی هستند که تعلق به اجسام ندارد و لذا تمامی انوار

    عقلی دارای یک حقیقت اند و تفاوتی بین آنها در ماهیت و عوارض آنها نیست بلکه تفاوت

    به جهت شدت و ضعف و کمال و نقص در اصل نور و وجود آنهاست. از آنجاییکه جانب راست

    جانب قوی تر است و جانب قوی تر در ترتیب موجودات آن مرتبه ایست که پس از مرتبه حق

    است پس هر موجودی در زنجیره اسباب، ذاتی نزدیک به خداست بنابراین او نسبت به موجود

    بعدی خود طرف راست می باشد، چون قوی تر و برتر است. مراد از عرش که تکیه گاه رحمان

    است همانند جوهری متوسط بین عالم عقل ثابت محض (خالص) و بین عالم تغیّر و تجدد

    می‌باشد؛ خواه این متغیرات نفوس باشند و یا اجسام، خداوند عقل را از نور ذات خود که آن نور

    عین ذات آفریده است، زیرا روحانیان تمامی از نور ذات او خلق شده اند.

    (صدرالمتألهین، ۱۳۶۶، ص ۴۰۲-۴۰۰)

    در این روایت امام صادق (علیه السلام) از عقل به عنوان موجود نورانی، روحانی و اولین

    مخلوق یاد نموده است.

    خداوند او را عظیم و کریم آفریده است؛ یعنی در آفرینش او عظمت و کرامت قرار داده است.

    بدین جهت در روایت دیگری امام صادق (علیه السلام) می فرماید:

    « إن الله ما خلق خلقاً افضل من العقل » یعنی خداوند مخلوقی برتر از عقل خلق نکرده است.

    (عاملی، ۱۴۲۸ق، ج۱، ص ۴۰۶)

    تقسیم عقل به عقل نظری و عملی از ابتکارات ارسطو می‌باشد و اسکندر افریدوسی 

    به نقل کندی، عقل نظری را به چهار قسم هیولائی، بالملکه، بالفعل و مستفاد تقسیم نموده

    است. برخی نیز معتقدند که ارسطو عقل را به سه بخش هیولائی، بالفعل و فعال تقسیم کرده

    و فارابی عقل مستفار را به آن اضافه نموده است.

    پس از آن، فلاسفه متاخر چون دیدند مقسم این تقسیم، عقل انسان است و عقل فعال

    از مجردات است و در سلسله عقول طولی قرار دارد و عقل دهم نزد مشائیون است،

    عقل فعال را خارج نموده و عقل بالملکه را در این تقسیم داخل نموده‌اند.

    بعد از ارسطو پیروان مکتب وی عقل را از لحاظ مراحل مختلف و درجاتی که در همین

    جهان برای تحصیل معرفت می‌پیماید به مراتبی تقسیم کرده‌اند که عبارتند از:

    عقل بالقوه – عقل بالملکه – عقل بالفعل – عقل بالمستفاد.

    ۱ – عقل بالقوه: مرتبه‌ای که نفس در آن مرتبه بالفعل هیچ‌گونه معلوم و معقولی ندارد

    اما استعداد و زمینه کسب آن‌ها را دارا می‌باشد. طفلی که تازه به دنیا آمده هیچ‌ گونه

    معرفت و آگاهی ندارد اما زمینه کسب معرفت در او هست.

    نفس را در این مرتبه عقل بالقوه یا عقل هیولانی نامند. زیرا نفس در این مرتبه

    مانند هیولا قوۀ محض است و هیچ گونه معلوم بالفعلی را ندارد.

    ۲ – عقل بالملکه: نفس انسان بعد از تولّد ابتدا از راه حواس، یک سری تصورات و تصدیقات

    جزئی را درک می‌کند و آن‌ها را ذخیره می‌نماید سپس عقل با قوۀ تجرید از این تصورات

    و تصدیقات جزیی به بدیهیات اولیه تصوریه و تصدیقیه می‌رسد که اساس تفکر هر انسانی

    را تشکیل می‌دهند. این مرتبه از نفس را عقل بالملکه نامند زیرا نفس در این مرتبه

    استعداد و ملکۀ رسیدن به معقولات کسبی و نظری را دارا می‌شود.

    ۳ – عقل بالفعل: عقل بعد از به دست آوردن بدیهیات تصوری و تصدیقی به کمک حواس،

    در حقیقت دارای یک سرمایۀ بزرگی است که می‌تواند تمامی معقولات نظری را از آن‌ها

    استنتاج نماید و در صورت لزوم، آن معلومات نظری را پیش خود حاضر نماید. عقل را در این

    مرحله، عقل بالفعل نامند. زیرا نفس در این مرتبه می‌تواند هر زمان که بخواهد معقولات

    کسی را نزد خود حاضر نماید؛ هر چند به خاطر اشتغال به امور بدنی، تمامی معقولات

    در نزد عقل حاضر نیستند اما همین که عقل در این مرحله می‌تواند بدون زحمت و مشقّت

    معقولات کسبی خود را حاضر نماید. گویی تمامی معقولات، بالفعل نزد آن حاضر هستند.

    ۴ – عقل مستفاد: کامل‌ترین مرحلۀ عقل انسانی است که در آن تمامی معقولات نظری و بدیهی،

    بالفعل در نزد عقل حاضرند و نفس به خاطر عدم اشتغال به امور بدنی تمامی این معقولات

    را نزد خود مشاهده می‌کند. این مرحله از عقل برای انسان‌هایی که در علم و عمل کامل

    می‌باشند بعد از مفارقت از بدن حاصل می‌شود اما در این‌که آیا قبل از مفارقت از بدن نیز

    حاصل می‌شود یا نه، بین حکماء اختلاف نظر وجود دارد.

    انواع عقل از نظر عرفان مقربین

    به طور کلی دو نوع عقل وجود دارد؛ یک عقل معمولی که نمی‌تواند در مبارزه با نفس موفق

    شود به دلیل این که هر فردی معتقد است که من آدم خوبی هستم و راه و روشم درست است؛

     خیلی کم پیدا می‌شوند افرادی که در معرض نتایج بدِ اعمال خود هستند

    و متوجه آن می‌شوند.انسان ها نمی‌توانند قبول کنند که بد هستند! آنهایی هم که به بلا و

    مصیبت گرفتار می‌شوند، می‌گویند اگر ما دچار مشکلات شدیم دیگران ما را اذیت کردند،

    ما آدم های خوبی هستیم! اکثریت انسان‌ها فکر می‌کنند عملکردشان درست است.

    از شمر و یزید گرفته تا صدام و جنایتکارهای بزرگ تاریخ تا انسان‌های عادی و معمولی همه

    معتقد هستند روش زندگی‌شان و راهی که انتخاب کردند درست است و هیچ اشکالی از

    خودشان نیست، اگر هم در زندگی‌شان مشکلاتی هست، آن را دیگران یا جامعه ایجاد کرده‌اند.

    در صورتی که این حرفِ غلطی است، زیرا عقلی که تحت تاثیر هوای نفس است، عقلی که منیت

    دارد نمی تواند درست تشخیص بدهد. به این عقل در لسان عرفا و لسان معلمین اخلاق عقل

    جزئی گفته می‌شود.

    عقل جزئی یعنی همین عقلی که عقل معاش هست، عقلی که دنبال تامین رفاه تن و بدن است.

    “عقل جزئی عقل را بدنام کرد” معنایش همین است زیرا این عقل نمی‌تواند درست تشخیص بدهد.

    لذا برای حل این موضوع گفته شده است که عقلی به نام عقل کل وجود دارد که اگر این

    عقل جزء به آن وصل شود، دیگر اشتباه نمی‌کند.

    عقل کلی، موجودی است که خدا او را خلق کرده و آن حقیقت انسانیت است که در لسان عرفان

    حقیقت محمدیه (ص)

    در مرتبه‌ای از تنزّلات خود به عالم به نام عقل کل شناخته می‌شود که تجلی آن در معصومین و

    اولیاء الله هست. هر کسی به حَسَب آن مرتبه و درجه‌ای که دارد از آن عقل کل استفاده می‌کند

    و آن عقل برتر هست.

    اتصال عقل جزئی به عقل کل، شرط نجات انسان

    اگر عقل جزء به عقل کل وصل شود، دیگر خطا نمی‌کند. بهترین مثال آن همان عقل دینی است.

    عقل دینی یعنی عقلی که پایبند به دیانت و شریعت و پایبند به عبودیت خداوند است،

    این همان عقل جزئی است منتهی فرق آن با عقل‌های جزئی دیگر این است که به عقل کل

    وصل شده است.

    انسان متدین و مومن حقیقی، انسانی است که با خداوند عهد بسته و این عقل جزئی را به

    عقل کلی وصل کرده است و عقل کلی مرتبه‌اش بسیار بسیار بالاتر از مرتبه وَهم

    و هوای نفس و … هست و در آنجا شیطان و وَهم و خیال و هوای نفس دسترسی ندارند و

    نمی‌توانند به آنجا برسند.

    عقل کل، عقلی است که انسان را در مسیر سعادت هدایت می کند. پس آن چیزی که با

    هوای نفس و با نفس اماره انسان مبارزه می‌کند، عقل است اما نه هر عقلی بلکه عقل دینی.

    عقل دینی عقلی که دین دارد تربیت می‌کند، عقلی که در پناه تعالیم دین و تعالیم خداوند و

    اولیاء خداوند به عقل کل وصل شده است و می‌تواند خوب و بد را به معنای حقیقی آن تشخیص بدهد.

    امیرالمومنین علی(ع) می‌فرماید: وَ کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَى أَمِیرٍ

    نهج البلاغه، حکمت ۲۱

    خیلی عقل‌ها هستند که اسیر نفس هستند و نفس امیر است. همه گناهکارها، همه جنایتکارها، همه

    فاسقین و همه فاسدین و همه افرادی که گاهی مواقع گناه می‌کنند و تحت تأثیر شیطان قرار می‌گیرند،

    کسانی هستند که نفسشان امیر است و عقلشان اسیر است! وقتی عقل اسیر باشد، وقتی عقل، عقلِ

    دینی نباشد و وقتی عقل ارتباط با عقل کل نداشته باشد، نمی‌تواند خوب و بد را به درستی تشخیص بدهد

    و این عقل اسیر هوای نفس هست.

    فرض کنید در کنار ساحل هستید و یک اقیانوسی و یک دریایی هست که دارد آسمان را نشان می‌دهد. کنار

    ساحل یک گودی درست کنید از آب دریا یک مقدار داخل آن وارد شود. این آبی که اینجا هست

    چقدر از آسمان را نشان می‌دهد؟ به اندازه خودش، اما اگر این حوضچه‌ای که شما درست کردید

    را به آب دریا وصل کنید، همین آب کوچک تمام آسمان را نشان می‌دهد.

    این مثالی است که برای این که مفهوم عقل متصل به معصوم،عقل متصل به عقل کل کاملا

    جا بیفتد. عقل متصل به معصوم حوضچه‌ای است که به آب کُر، به اقیانوس متصل شده است و

    هیچ وقت گندیده نمی‌شود و همیشه تازه است.

    همین عقل دینی است که می‌تواند با نفس مبارزه کند و الّا عقل جزئی عقلی که دینی نیست

    نمی‌تواند با نفس مبارزه کند! او اسیر هوای نفس است و همین دانشمندان و سیاستمداران

    و متفکرینی که با عقل خود بشریت را به بدبختی و به ضلالت و به جهنم می‌کشانند و

    خودشان هم به جهنم می‌روند، از همین عقل جزئی استفاده کرده‌اند.

    بنابراین عقل واقعی عقلی است که به عقل کل وصل

    شده باشد که همان عقل دینی است و حقیقتا می‌تواند

    نجات بخش باشد.

    عقل دینی مخالف کشف الشهود نیست، عقلی که به عقل کل وصل باشد کشف‌الشهود

    را تایید می‌کند، مسیر عرفان را تایید می‌کند، اصلاً او است که به انسان می‌گوید بعد از این که

    رشد کردی و از برهان گذشتی، برو به عرفان برس، حالا که به عقل نظری رسیدی، از نظر به بَصَر

    برس، به دیده برس. آن عقل مخالفتی با کشف‌ الشهود ندارد. عقلی که انسان را در تمام مراحل

    سیروسلوک و در جهاد اکبر و جهاد اصغر همراهی می­‏‏ کند و باید از آن استفاده کرد،

    یک عقل است و بهترین تعبیرش این است که به آن عقل دینی گفته شود. عقل دینی یعنی آن عقلی

    که به نور ولایت مستمیر شده است و نورش را از نور ولایت و نور اولیای خدا می‌گیرد.

    این عقل مطلوب است و آن عقلی است که می­‏‌تواند انسان را در جهادهای مختلف و در میدان‌های

    کارزار مختلف کمک کند و هیچ‌گاه از ناحیه انسان و از ناحیه نفس در جهادها و مبارزات مختلف

    کنار گذاشته نمی‌شود.

    عقلی که به‌ انسان می‌گوید باید وارد جهاد اکبر شود، عقل دینی است. عقلی که تسلیم دین شده،

    عقلی که دین و دستورات الهی را بر زندگی خود حاکم کرده است، عقلی که به نور ولایت الهی

    متصل شده و مستمیر به نور الهی است.

    در آیه­‏ ای از سوره نور که از آیات بسیار درخشان و زیبا و پر رمز و راز قرآن است، می‌فرماید:

    اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ الزُّجَاجَهُ… [۱]

    «خدا نور (وجودبخش) آسمانها و زمین است، داستان نورش به مشکاتی ماند که در آن روشن چراغی باشد و آن چراغ در میان شیشه‌ای…»

    این آیه از آیات پر رمز و راز است و اسرار زیادی در آن است و حکما و عرفا و مفسرین در این آیه داد سخن

    داده‌اند و هر کس صحبتی کرده‌است. یکی از معانی‌ این نور، همان نور عقل است که در نفس انسان قرار

    دارد و چنین عظمتی دارد، همان عقلی که به نور الهی متصل است

    و از نور الهی و از مشکات الهی نور می‌گیرد.

    یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ – این شجره مبارکه که عقل از آن نور می‌گیرد.

    پس عقل دینی عقلی است که تابع خداوند و تابع ولایت الهی شده است

    و از ولایت الهی استمداد می‌گیرد.

    این عقل بنا به فرموده امام صادق علیه‌السلام اولین مخلوق از روحانیون است که از یمین عرش خداوند خلق ‌شده است.

    این حدیث نیز بحث‌های عرفانی و بحث‌های حِکمی خیلی عالی دارد. در ابتدای کتاب شریف کافی حدیث

    عقل و جهل آمده که حدیث بسیار مهمی است و در مورد عقل داد ِسخن داده و مطالب بسیار زیادی دارد

    و جنود عقل و جنود جهل را مطرح می‌کند. این عقل نیز همان عقلی است که به نور الهی مستمیر است و

    از خداوند و از ولایت الهی و وصل شدن به شجره ولایت الهی و اولیای الهی نور می‌گیرد و موجود مقدسی

    است. این عقل همانی است که انسان را به جهاد اصغر وادار می‌کند که جان خود را در کف دست بگیرد و

    در راه خدا جانش را بدهد. این کار بسیار بزرگ و باعظمتی است که انسان جانش را در راه خدا بدهد، هر

    کسی نمی‌تواند این کار را انجام دهد، آشکار است که کسی که به‌ این مرتبه رسیده ‌است که جان خود را کف

    دست گرفته‌ و به میدان مبارزه می­رود و جانش را تقدیم خدا می‌کند، در او این عقل خیلی شکوفا شده ‌است.

    نبی مکرم اسلام(ص) فرمودند: خوشا به آن گروهی که این جهاد را انجام داده‌اند و حالا آمده‌اند و می‌خواهند

    جهاد اکبر را انجام دهند. جهاد اکبر، مبارزه با نفس است و اینجا هم عقل دینی است که به انسان می‌گوید

    نباید تابع نفس باشد. اگر عقل، عقل دینی نباشد و به مشکات ولایت الهی متصل نباشد و از آنجا استمداد

    نکند، نمی‌تواند بر نفس غلبه کند بلکه اسیر نفس می‌شود.

    امیرالمؤمنین فرموده‌اند: وَ کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَى أَمِیرٍ

    چه بسا عقل‌هایی که اسیر باشند و هوای نفس امیر باشد.

    اگر عقل تحت تأثیر و تحت سلطه و اسیر نفس نباشد، همان عقل دینی می‌شود.

    همین عقل می‌گوید انسان سالک به این قانع نباشد که حقایق را فهمید! بلکه باید برود تا حقایق را ببیند.

    نه این‌که عشق با این عقل دربیافتد، برخی از عرفا معتقدند بین عقل و عشق جنگ است؛

    حریم عشق را درگه بسی بالاتر تر از عقل است

     کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد[۲]

  • تحلیل معرفت محورانه مراتب ایمان در فلسفه ملاصدرا

    تحلیل معرفت محورانه مراتب ایمان در فلسفه ملاصدرا

    مراتب ایمان در فلسفه ملاصدرا

    یکی از مسائل چالش برانگیز و در عین حال کلیدی در طول تاریخ تفکر اسلامی، مسئله «ایمان» است که از جهات مختلف، مورد توجه اندیشمندان بوده است. ملاصدرا به عنوان حکیمی متأله و شیعه، ایمان را از ماده أمن می داند؛ گویی شخص مؤمن با ایمان، از تکذیب و مخالفت با حق، ایمن می شود؛ هرچند ایشان، ایمان را با مفاهیم مختلفی چون تصدیق، حکمت، نور، توحید و عقل تعریف می کند، در دیدگاه او « علم و معرفت» مهم ترین عنصر در «ایمان» است. صدرا ایمان تقلیدی و کشفی را از اقسام ایمان دانسته است و «عمل» را خارج از حوزه مفهومی ایمان قرار می دهد. او ایمان را همچون علم، امری وجودی می داند که احکام وجود بر آن سریان دارد، لذا امری مشکک، با قابلیت کمال و نقص و پایین ترین مراتب آن ایمان تقلیدی بدون برهان و بالاترین مرتبه اش، حق الیقین است که از مراتب عرفانی محسوب می شود. ایشان توانسته بر اساس مبانی حکمت متعالیه در چهار شاخصه نقش کلیدی معرفت؛ علم امری وجودی؛ رابطه میان ایمان و عمل صالح و مراتب ایمان، به شایستگی در بُعد نظری از مباحث دینی، بهره ببرد و تبیین نوینی از ایمان ارائه کند؛ هرچند این نقد نیز (که توجه بایسته ای در بحث نظری، به عنصر مودت و محبت ندارد) امکان طرح دارد.