برچسب: کانون علم و دین

  • ۴۰۲/۱۲/۰۸

    ۴۰۲/۱۲/۰۸

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‏‌الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‌‏الله فی السموات و الارضین

    اهم موضوعات مورد بحث در این جلسه:

    * حقیقت ولایت

     *ولایت عامه تکوینی

     *مظهر ولایت

    *زمین بدون ولی خداوند نمی‌ماند

     *حکم بقاءِ بر میّت

     *تشخیص عرفان حق از باطل

     *عرفان باطل

     *عرفان حق

    *حسن ختام

    حقیقت ولایت

    حقیقت ولایت از اسامی خداوند است و اهل عرفان معتقدند و می‌گویند که اسامی خداوند برای ظهور خودشان با یک مظهری همراه هستند.

     مظاهر اسماء الهی عبارتند از؛ آن حقایق و آن موجوداتی که آن نام خداوند را آشکار و ظاهر می‌کنند. و یکی از اسامی خداوند ولی است و خداوند ولی مؤمنان است «فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِیُ»[۱] تنها ولی حقیقی خداوند است.

    ولایت عامه تکوینی

    خب این ولایت الهی باید در عالم، سریان داشته باشد و جریان داشته باشد. ولایت به لحاظ‌های مختلف تقسیمات مختلفی دارد؛ یکی از تقسیمات ولایت را گفتند ولایت عامه تکوینیه است. ولایت عامه تکوینیه یعنی این‌که خداوند با تمام اشیاء است و هیچ چیزی نیست که خداوند با او نباشد و وجودش با حقایق و موجودات واقعی معیت قیومیه‌ای است که قوام هستی‌ اشیاء به او است.  بنابراین؛ این ولایت الهی که با همه اشیاء است باید به منزله‌ی روح برای آن اشیاء و آن حقایق و وقایع است.  یعنی ولایت به منزله روح برای عالم است، همانطور که موجودات زنده با روح زنده هستند با ولایت الهی برپا هستند و الا نابود می‌شوند و به عدم می‌پیوندند.

    مظهر ولایت

    خوب این ولایت مظهر می‌خواهد، چون ولایت به‌معنای روح است و منشأ زنده بودن است از همین‌جا می‌شود نتیجه گرفت که ولی حامل اسم ولایت الهی و مظهر اسم ولی؛ باید همیشه زنده باشد از همین‌جا است که هیچ‌وقت ولی خدا در عالم هستی مُرده نیست بلکه زنده است و ولی همیشه باید زنده باشد. و برای همین است که اولیا ممکن است غائب باشند ولی زنده هستند. غیبت آن‌ها به‌خاطر وجود نقصی است که در انسان‌ها وجود دارد و الا آن‌ها زنده هستند و حاضر هستند. آن‌ها به‌منزله روح هستند برای عالم هستی. بنابراین همیشه آن‌ها باید باشند و این روایت امیر المؤمنین در نهج‌البلاغه به این مسئله اشاره دارد:  هیچ وقت ولی‌ای از اولیای خدا معدوم نیستند، یا شاهد باشند یا حاضر باشد یا غایب باشند و غیابشان به‌خاطر اشکالی است که در ما انسان‌ها وجود دارد.

     صفات الهی دائمی است؛ مثل خود خداوند است و دائماً سریان دارد اگر نقصی است که می‌گوییم آن صفت را از خدا سلب می‌کنیم! درواقع آن سلب به اعتبار موصوف است، به اعتبار مخلوق است. به اعتبار مخلوق است که این صفت از خدا سلب می‌شود. مثلاً می گوییم خدا روزی داد و روزی نداد، خدا زنده کرد و زنده نکرد، خدا اراده کرد و خدا اراده نکرد، بسیاری از این صفات قطع شدنش ناشی از قابل است، ناشی از فاعل نیست.  یعنی خداوند به تمام موجودات دارد روزی می‌دهد، اما گاهی اوقات بعضی از موجودات به‌خاطر عدم قابلیت خودشان روزی را نمی‌گیرند و بعد می‌گویند که خدا روزی نداد و روزی این نکرد و بسیاری از این‌ها برمی‌گردد به آن قابل، به آن موجود،  نقص در فاعل نیست لطف و عنایت خداوند به تمام عالم سریان دارد. همین الان که ما این‌جا نشسته‌ایم علم الهی در این‌جا سریان دارد و خداوند فیضش هم در این‌جا سریان دارد منتها من و شما که این‌جا نشسته‌ایم قابلیت مان فرق می‌کند؛ بعضی‌ها قابلیتشان بیشتر است و بیشتر می‌گیرند و بعضی‌ها قابلیتشان کم است و کم تر می‌گیرند و بعضی‌ها اصلاً قابلیت ندارند و نمی‌گیرند. فیض الهی به‌همین شکل است، باران رحمت الهی همیشه در عوالم پایین سریان دارد، منتها قابلیت‌ها فرق می‌کند و چون قابلیت‌ها فرق می‌کند بعضی‌ها می‌گیرند و بعضی‌ها نمی‌گیرند، بعضی‌ها می‌بینند و بعضی‌ها نمی‌بینند. الان طبق آیه قرآن در و دیوار دارند ذکر خدا را می‌گویند ولی شما و ما نمی‌شنویم! چرا؟ چون گوش شنوا نداریم؛

    موسی نیست که دعوی اناالحق شنود.

    ورنه این زمزمه اندر شجری نیست که نیست [۲]

    همه دارند ذکر خدا را می‌گویند ما نمی‌شنویم و فیض الهی هم همین‌طور است، ولایت هم همین‌طور است. ولایت دارد می‌آید و همیشه یک ولی‌ای که مظهر نام خداوند است و ظاهر کننده نام ولایت الهی است همیشه باید باشد و زنده است.

    زمین بدون ولی خداوند نمی‌ماند

     برای همین است که ما معتقدیم که هیچ‌وقت امام و حجت الهی معدوم نیست و همیشه حاضر و زنده است به‌همین خاطر ما معتقدیم که امام زمان زنده است و باید زنده باشد، برای همین ما معتقدیم که امام زمان زنده است و باید زنده باشد، برای همین ما معتقدیم که اگر یک امامی از دنیا رفت بلافاصله امام بعدی به او وحی و ابلاغ می‌شود که تو ولی خدا هستی. خود آن امام می‌فهمد اگرچه از نظر مکانی باهم فاصله داشته باشند هر امامی متوجه می‌شود که امام قبلی از دنیا رفت و الان بار ولایت الهی بر دوش او افتاد. این‌ها خودشان متوجه می‌شوند، امام همیشه باید زنده باشد و برای همین است که در مرجعیت گفته‌اند که مرجع تقلید باید زنده باشد مرجع که از دنیا رفت هرچقدر هم مقامش بالا بوده باشد دیگر قابل تقلید نیست. اگر دوتا مرجع بودن یکی از آن‌ها خیلی عالم بود و خیلی باسواد و مقامش بالا بود و آن یکی شخص مقامش از آن یکی خیلی پایین‌تر بود ولی آن‌هم مرجع بود، به‌محض آن‌که آن مرجع بزرگ از دنیا رفت شما دیگر نمی‌توانید از او تقلید کنید، نباید بگویید که علم او بیشتر بود، او تقوایش بیشتر بود… نمی‌توانید این‌ها را بگویید، باید رجوع کنید به مرجع زنده.

    حکم بقاءِ بر میّت

    البته اگر مرجع زنده اجازه داد شما می‌توانید بقاءِ بر میت داشته باشید آن‌هم برای یک نسل، نمی‌توانید فرض بفرمایید مثلاً الان ما برویم از شیخ طوسی که در هزار سال پیش بوده‌است تقلید کنیم! به این شکل است که مرجع بقاء بر تقلید یعنی یک نسل، یعنی مرجع شما از دنیا رفت و مرجع بعدی اجازه داد که از او تقلید کنید و این مرجع هم از بین رفت و مرجع بعدی باز اجازه تقلید داد، فقط بر شمایی که قبلا تقلید کرده‌اید، و آن نسلی که قبلا تقلید کرده‌اند. بنابراین شما اگر از یک میت تقلید می‌کنید باید با اجازه مرجع تقلید جدید باشد، همین‌طور نیست. حتی به اجازه خودمان نمی‌توانیم مثلاً فرض بفرمایید یک مرجع دیگر فتوایش این است که شما می‌توانید از میت تقلید کنید، خب خودش از دنیا رفت، شما می‌گویید چون این گفت من می‌توانم پس از خودش هم می‌توانم تقلید کنم! نه، این‌جا نمی‌توانید تقلید کنید. باید بروید سراغ مرجع زنده و بپرسید که آیا من می‌توانم! چون از قبلی تقلید می‌کرده‌ام می‌توانم بقاء بر میت داشته باشم؟ بعد اگر او اجازه داد شما از همان مرجع تقلید که از دنیا رفته است تقلید می‌کنید.

    بنابراین مرجع تقلید همیشه باید زنده باشد. این است که شما همیشه باید توجه داشته باشید که زنده بودن و حی بودن و ارتباط زنده داشتن اولویت دارد بر آن ارتباط‌های غایبانه، ارتباط‌های غیرمحسوس این ارجعیت دارد. اگر شما مثلاً فرض بفرمایید با یک مرجعی زندگی می‌کنید با یک ولی با یک عالم ربانی زندگی می‌کنید دیگر نمی‌توانید بگویید که چون در مفاتیح‌الجنان این‌طوری نوشته‌است من می‌خواهم این‌طوری کنم، نه! اگر او گفت نه شما هم نه، اگر او گفت الان مثلاً فرض بفرمایید خدمت شما مثلاً این زیارت را نخوانید، اگر گفت الان شما زیارت شعبانیه را نخوانید، به جای آن، این را بخوانید شما باید آن را گوش کنید. در طریقت این‌طوری است باید پای را در جای قدم عالم‌ ربانی زنده‌ گذاشت. چرا، اگر دسترسی نبود آن موقع به این رساله می‌توانید عمل کنیم، اگر ما دسترسی به مرجع نداشتیم که الان از او بپرسیم، این رساله‌ها که‌ نوشته شده است این مفاتیح که نوشته شده‌ است طبق این‌ها رفتار می‌کنیم و این کتاب‌هایی که‌ نوشته شده‌است طبق این‌ها، اما وقتی دسترسی دارید آن حرفی که او می‌زند اولی و ارجح است بر این، بر این رساله، بر این کتاب‌ دعا، بر این حدیث، دقت کردید؟ به شرطی که او عالم ‌ربانی باشد. این خیلی مسئله‌ است به‌ خاطر زنده‌ بودن ولیّ و شیعه در مذهب شیعه این مسئله رعایت شده‌است به‌خاطر این‌که‌ دلیل مجادله هی التی احسن آن همین است که شما باید با یک مرجعی داشته باشید که شما را حس کند، مشکلات شما را حس کند، زندگی شما را احساس کند، با جامعه و مسائل روز جامعه آشنا باشد که بتواند شما را هدایت کند، راهنمایی کند و دلیل حکمتی آن همین است که ولایت یعنی زنده بودن، ولایت یعنی روح حیات، ولایت یعنی آن سببی که باعث می‌شود قوام عالم هستی به آن است. مسئله بسیار مهمی است که شما از هر طرف بروید به مسئله ولایت می‌رسید و مسئله ولایت خیلی مسئله بسیار مهمی است، این یک مسئله.

    تشخیص عرفان حق از باطل

     یک سوالی هم پرسیده بودند دوستان و آن این‌که شما این عرفان‌هایی که هستند را تأیید صد در صد می‌کنید یا نه؟ عرفایی که هستند، عرفایی که معروف هستند، با این‌که روش‌های آن‌ها فرق می‌کند مثلاً روش عرفای کربلا و نجف با روش عرفای سامرا فرق می‌کرده‌ است. روش شیخ انصاری با روش مرحوم قاضی طباطبایی فرق می‌کرده ‌است، این‌ها دو گونه سیروسلوک داشتند. می‌گویند کدام‌ یک از آن‌ها را تأیید می‌کنید؟ کدام ‌یک را رد می‌کنید؟ کدام درست است یا درست نیست؟ ببینید ما تقسیم‌بندی‌ای که‌ از عرفان کردیم، گفتیم عرفان دو قسم است: یک عرفان حق داریم یک عرفان باطل. هر کدام از این‌ها باز خود دو قسم هستند؛ یعنی عرفان حق دو قسم است، عرفان باطل‌ هم دو قسم است. اگر عمودی نگاه کنید عرفان دو قسم است یک عرفان حق که به طرف بالا است و یکی عرفان باطل‌ که‌ به‌طرف جهنم است. عرفان حق به‌طرف بهشت است و عرفان باطل به‌طرف جهنم است. عرفان باطل چه است؟

    عرفان باطل

    عرفان باطل آن عرفانی است که اشخاص و عرفا و مدعیان آن به‌طرف خود می‌خوانند و پایین‌ترین و نازل‌ترین و پست‌ترین آن، عرفان شیطانی است. شیطان‌پرست‌ها هم یک عرفانی دارند برای خود، این پست‌ترین نوع عرفان است که خطرناک‌ترین است که به آن می‌گوییم عرفان شیطانی. اما عرفان‌های دیگر هستند مثل عرفان شیطانی نیستند ولی در واقع عرفان شیطانی هستند. عرفایی که ادعا می‌کنند و به خود می‌خوانند مثل همین عرفان حلقه و عرفان اُشو و نمی‌دانم همین عرفان‌های جریان عرفانی. این‌ها باطل هستند چرا؟ این‌ها شیطانی هستند چون به خود می‌خوانند، نشانه مهم آن این است که به خود می‌خوانند، نشانه‌های دیگری هم دارند ولی اصل یک نشانه مهم آن این است.

    عرفان حق

     عرفان حق چه عرفانی است؟ عرفان حق عرفانی است که به خود نمی‌خوانند بلکه به اولیاء خدا، می‌گویند بروید سراغ اولیاء الله و اولیاء الله را پیش می‌گیرند حتی اگر خود او هم ولی ‌خدا باشد باز به خود نمی‌خواند بلکه به اولیاء می‌خواند، دعوت به اولیاء می‌کنند به خدا و اولیاء می‌خوانند این‌ها عرفان حق هستند مثل همین عرفان‌هایی که عرض کردم، مثل عرفان بحرالعلوم مثل عرفان قاضی طباطبایی مثل عرفان شیخ انصاری مثل عرفان مرحوم شاه‌آبادی که استاد عرفان حضرت امام بود مثل عرفان‌ مولوی یا حافظ همین‌ عرفان‌هایی که ما داریم این‌ها معمولاً این‌طوری هستند، این‌ها همیشه حرف از این می‌زنند که وصل بشوید به پیران طریقت، به سلسله اولیاء، صحبت آن‌ها این است. این‌ها عرفان حق است، ملاک آن هم همین‌ است و ملاک دیگری ندارد. مثلاً اگر بعضی‌ها می‌گویند ملاک آن این است که آن‌ها مثلاً می‌گویند که شراب و این‌ها، این‌ها نمی‌گویند شراب، منتهی شراب این‌ها شراب بهشتی است پس به این ملاک‌ها نیست ملاک اصلی آن‌ها همین است. عرفان حق به طرف ولایت الهی می‌خواند، عرفان باطل به ‌طرف ولایت نفسانی می‌خواند، این مهم‌ترین نشانه است، و هر کسی شما را به طرف عرفان ولایت اولیاء خدا می‌خواند این عرفان حق است اما عرفان حق هم درجه دارد. همان‌ طور که عرفان باطل که به طرف جهنم می‌برد پایین پایین آن شیطان ‌پرستی بود و بالای آن حالا شیطان‌ پرست که نبود ولی بالاخره نوعی به شیطان می‌خواند، عرفان حق هم همین‌طور است به خدا می‌خواند منتهی درجه دارد، یک عرفانی است که ناب است، در اوج است و آن عرفان امام زمان(ع) است که ما به آن دسترسی نداریم و امیدواریم که در زمان ظهور به آن عرفان دسترسی پیدا کنیم. آن عرفان امام زمان است که نزد امام زمان است و عرفان ناب‌ محمدی است. مادون این عرفان، عرفان همین عرفا است که می‌بینید با هم اختلاف دارند یعنی مثلاً شما سیروسلوک مرحوم بحرالعلوم را می‌بینید یک سیروسلوک داشته است، عرفان مثلاً سیروسلوک مرحوم قاضی را می‌بینید این‌ها یک‌طور داشتند، بعضی جاها هم با هم اختلاف دارند، گاهی موقع‌ها بعضی وقت‌ها هم‌دیگر را تکفیر هم کردند همین عرفان حق، گاهی موقع‌ها مثلاً گفتند: تکفیر کردند او کافر است، او کافر است، این کارها را کردند اشتباهات هم دارند یعنی گاهی موقع‌ها اشتباهات آن‌ها به این‌جا هم می‌رسد ولی چون همه به‌ طرف ولایت الهی می‌خوانند، به‌طرف خدا می‌خوانند این‌ها عرفان‌های حق هستند ولی خب اشتباه هم دارند، اشکال هم دارند. من خود مثلاً دیدم، یک عارفی را دیدم عارف خوب و بزرگی هم بود معروف هم بود خیلی عالی هم بود، اسم او را هم نمی‌آورم ولی دیدم یک عارف بسیار بزرگ‌تر از خود را که از او به نظر من خیلی بالاتر بود، خیلی جلوتر بود را دیدم که می‌گوید آقا این کافر است، اشتباه می‌کنند، آن‌ها اشتباه می‌کنند ان‌شاءالله تا زمان امام، ظهور امام زمان این اختلاف‌ها برطرف بشود مثل فقه است دیگر، فقها با هم اختلاف دارند. یک فقیه می‌گوید که نماز جمعه واجب است، یک فقیه می‌گوید نماز جمعه حرام است، یک فقیه می‌گوید نماز جمعه تأخیری است، یکی می‌گوید نمازجمعه تأخیری است با اولویت به نماز جمعه، یکی می‌گوید که نماز جمعه واجب است با احتیاط، باید نماز را بلند بخوانید، یک عده می‌گویند که نه مستحب است بدون خواندن، ببینید پنج یا شش تا نظر در مورد نماز جمعه بین علما است. همه با هم اختلاف دارند.

    حسن ختام

     این اختلاف‌ها هیچ اشکالی ندارد ما باید به مرجع خود نگاه کنیم. بنابراین بین عرفا هم اختلاف است و شما ناراحت نشوید، نترسید از این‌که مثلاً فرض بفرمایید یک عارفی در عرفان حق، با یک عارف دیگر که او هم در عرفان حق است با هم اختلاف دارند بگویید آقا مثلاً چرا این‌طوری است؟ هیچ مشکلی نمی‌کند چون تا زمانی که دسترسی به آن ولیّ اعظم خداوند نباشد این اختلاف‌ها است ان‌شاءالله ایشان که بیاید این اختلاف‌ها برطرف می‌شود. این هم یک سوالی بود پرسیده بودند من خدمت شما عرض کنم ان‌شاءالله که با زبان الکن خود توانسته باشم مطلب را گفته باشم.


    [۱] . آیه ۹ سوره شوری

    [۲] . مولوی

  • سنخیت کاذب

    سنخیت کاذب

    ۲۴/۱۱/۴۰۲

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‏‌الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‌‏الله فی السموات و الارضین

     اهم سرفصل موضوعات این جلسه؛

    • مقدمه

    • نزدیکی به خداوند از طریق اولیاءالله

    • سنخیت کاذب

    • تاثیر توبه بر گناه

    • گناه مربوط به نفس

    • سنخیت ظاهری

    • گناه مربوط به روح

    • ولایت اولیاءالله

    مقدمه

    تبریک و تهنیت میلاد سه نور عظیم‌الشأن و سه خورشید درخشان بر آسمان ولایت؛ حضرت سیدالشهداء سلام‌الله‌علیه و ماه منیر بنی‌هاشم، ابوالفضل عباس علیه السلام و امام سجاد سلام الله علیهم جمیعاً را تبریک عرض می‌کنیم و از خداوند متعال می‌خواهیم که از برکات وجود این انوار مقدسه زندگی ما را روحانی‌تر، نورانی‌تر و معنوی‌تر بگرداند. (ذکر صلوات).

    نزدیکی به خداوند از طریق اولیاءالله

    در ادامه بحثمان که بحث بسیار مهم و ارزشمندی است که باید همیشه سرلوحه فکر، تفکر و جهان‌بینی ما باشد و آن این است که ما موظف هستیم و عاشق این هستیم که خودمان را به اولیای خداوند و خداوند نزدیک کنیم؛ از طریق نزدیکی به اولیای او و عرض شد که یکی از راه ها، تشبه است.

    و همانطور که گفته شد معنای ولایت یک کلمه‌ای است که در زبان فارسی ترجمه ندارد. اگر ما بخواهیم معنای ولایت را بفهمیم باید یک معنایی که همراه آن معنا تقرب، محبت، تشبه، هم‌بستگی و وابستگی و معرفت در سنخیت این‌ها را که با هم جمع کنیم معنای ولایت می‌دهد و ما عاشق این هستیم که این ولایت و عشق به خداوند و اولیای او در ما  روزبه‌روز شعله‌ور شود و محبت و ولایت و عشقی حقیقی شود. عشق واقعی که عشق به اولیا است تبدیل به عشق حقیقی شود و در آن زمان عاشق به لقاء و وصال معشوق می‌رسد و به سعادت حقیقی و سعادت ابدی؛ چون سعادت حقیقی یعنی سعادت ابدی و  ان‌شاءالله به آن مرحله نائل می‌شوید.

    سنخیت کاذب

    خب در بحث از سنخیت عرض شد که سنخیت کاذب داریم، محبت کاذب داریم و عشق کاذب داریم و مشخصاتش را هم گفتیم که چه عشقی عشق کاذب است و چه عشقی دروغین است و گفتیم که عشق واقعی آن عشقی است که عشق به اولیای خدا است و این تبدیل به عشق حقیقی می شود. باز لازم است در این مورد یک مقدار بیشتر توضیح دهیم چون این بحث در  قسمت فراز آخر بحثمان در نوبت قبل بود.

     و آن این است که ما گاهی مواقع به افرادی علاقه‌مندی می‌شویم و خیال می‌کنیم که این علاقه، علاقه الهی است! جلسه قبل توضیح دادیم؛ در بحث مقولات ثلاث اگر یادتان باشد گفتیم چند نوع مقولات داریم؛ یکی از مقولات ثلاث عبارت است: از دنیا و برزخ و آخرت. این سه مقوله که هر کدام از این‌ها یک توابع و لوازمی دارد. عالم دنیا همین عالم ظاهر است، عالم جسم و جسمانیت و عالم به‌اصطلاح ماده به‌همین اصطلاح خودمان در زبان انسان‌ها نه به‌معنای اصطلاح فلسفی، ماده به معنای همین‌که در زبان مردم جاری است این عالم عالم مادی است، عالم دنیا است، عالم ظاهر است و عالم تظاهرات. یک عالمی داریم که عالم معنا و عالم حقیقت و عالم ابدیت و عالم حقیقی است، عالم روح در معنا به‌معنای حقیقی کلمه است که آن عالم خداوند و عالم اولیاء و فرشته‌ها و ملائکه‌الله است. عالم خدا، سرزمین خدا دارالسلام یعنی خانه سلامت و خانه خدا، آن‌جا سرزمین خدا است، سرزمین ابدیت است و سرزمین معنویت است. بین این دو عالم، عالم برزخ است که عالم نفس است عالم صور مجرده، عالم صورت‌ها که نمونه آن همین عالم خواب است، عالم خواب ما نمونه کوچکی از عالم برزخ است. ما این سه عالم را به‌طورکلی داریم، آن‌چه که در دنیا برای ما اتفاق می‌افتد مربوط به دنیا است و یکسری حوادث در عالم برزخ برای ما روی می‌دهد و یکسری از حوادث در عالم آخرت روی می‌دهد، اگر شما یک شخصی را فقط به‌خاطر امور دنیایی دوست داشته باشید و اگر شما در امور دنیایی خدای‌نکرده خلافی انجام دهید یا در امور دنیایی کار خیری انجام دهید طبق قانون خداوند در همین دنیا نتیجه‌اش را می‌گیرید. یعنی در همین دنیا اگر گناهی انسان انجام دهد که مال دنیا باشد در همین دنیا انسان مجازات می‌شود. و اگر در این دنیا به‌خاطر دنیا کار خوبی انجام دهد در همین دنیا نتیجه‌اش را می‌گیرد اما اگر این کاری که کرده مربوط به امور عاطفی و مربوط به امور نفسانی باشد در عالم برزخ نتیجه‌اش را می‌گیرد و اگر مربوط به عالم قلب و روح باشد در عالم آخرت نتیجه اش را می‌گیرد. چرا؟ چون جسم ما از مقوله دنیا است، نفس ما از مقوله برزخ است و روح ما از مقوله آخرت است. کار روحانی نتیجه‌اش در آخرت دیده می‌شود کار نفسانی نتیجه‌اش در برزخ دیده می‌شود کار دنیایی و جسمانی نتیجه‌اش در همین دنیا دیده می‌شود در یک روایت داریم که فاطمه زهرا سلام الله علیها به شیعیان شان فرمودند: شما به فکر عالم برزخ تان باشید، قیامت تان با ما!  این سوال است که یعنی چی قیامت شما با ما؟! چون حضرت می‌خواهد بفرماید که محبت اهل‌بیت عشق به اهل‌بیت از مقوله چی است؟ از مقوله‌ی روح است، از مقوله‌ی عقل است. ولایت از مقوله‌ی عقل است و عقل و روح و قلب مربوط به آخرت است و مربوط به ابدیت است. زمان این‌ها هم همین‌طور است؛ به مدت دنیایی می‌گویند زمان، به مدت برزخ  می‌گویند دهر، به مدت عالم آخرت می‌گویند سرمد، هرکدام از این زمان ها و مدت‌ها و این مدت‌ها بر آن مدت پایینی احاطه دارد؛ یعنی کسانی که در عالم ملکوت و عالم دهر هستند نسبت‌به زمان اشراف دارند گذشته و حال را در عالم زمان متوجه می‌شوند و کسانی که درعالم سرمد هستند آن‌ها نسبت‌به عالم دهر اشراف دارند. این بحث کمی فلسفی است که بنده نمی خواهم وارد شوم.

     لذا فرمودند که چون ولایت مربوط به قلب است؛ اگر قلب شما با اولیای خدا باشد ممکن است در دنیا یک خلاف‌هایی مربوط دنیای انجام داده‌شده باشید که در همین دنیا نتیجه‌اش را می‌بینید. لذا بسیاری از اولیای خدا در دنیا از بیماری‌ها و از سختی‌ها و از مشکلات دنیا ناراحت نمی‌شوند، بلکه خوشحال می‌شوند چرا؟ چون می‌گویند اگر ما در دنیا دچار مصیبتی شویم، معلوم است داریم پاک می‌شویم مربوط به گناهان و خطاهایی است که در این دنیا انجام داده‌ایم، خطاهای کم و سهوی که در این دنیا انجام داده‌اید حالا با مریضی با تصادف با بیماری و فقر… با این مشکلات گناهان شما پاک می‌شود. لذا اولیاالله از مشکلات دنیایی نه ‌تنها نمی‌ترسند و فرار نمی‌کنند بلکه استقبال هم می‌کنند ما در حال بعضی از اولیاء داریم که گفته‌اند که ما به مقامی رسیده‌ایم که درد و بیماری را بر سلامت ترجیح می‌دهیم ما به مقامی رسیده‌ایم که فقر بر ثروت را ترجیح می‌دهیم، به مقامی رسیده‌ایم که مرگ را بر زندگی را ترجیح می‌دهیم. بعضی از اولیاء این کلمات را فرموده‌اند: مثل جناب جابر که خدمت امام باقر علیه السلام رسید این‌ها را عرض کرد و امام جواب کامل‌تری به او داد.

     پس این‌ها کسانی هستند که دنیا را محل پاک شدن می‌دانند. اگر خدایی نکرده گناه از ظاهر بگذرد و روح و نفس برسد این گناه در دنیا پاک نمی‌شود! باید در برزخ پاک شود.

    تاثیر توبه بر گناه

    اگر گناهی از ظاهر بگذرد و به روح و نفس برسد این گناه در دنیا پاک نمی‌شود! مگر با توبه. البته با توبه همه گناهان بخشیده می‌شود، هیچ گناهی نیست که با توبه پاک نشود. یعنی اگر کسی هزاران نفر را هم کشته باشد و در دنیا توبه کند و در صدد جبران باشد خداوند می‌بخشد، هیچ گناهی نیست که بخشوده نشود همه گناهان در دنیا با توبه بخشیده می‌شوند. بنابراین هیچ‌کس نباید ناامید شود هیچ‌کس شمر هم تا زمانی‌که زنده است نباید ناامید باشد، هیچ‌کس تا زمانی‌که زنده است طبق آیات قرآن نباید ناامید شود. شما صبح که از خواب بیدار می‌شوید خیلی خوشحال باشید بدانید که خداوند شما را دوست داشته است او به شما یک روز دیگر فرصت داده است که توبه کنید تا در دنیا هستید. خداوند به ما لطف کرده‌است و فرصت توبه را داده است و بعضی‌ها آن‌قدر خبیث و پلید می‌شوند که در دنیا فرصتی که پیدا می‌کنند این فرصت را برای گناه کردن می‌گذراند. صبح که بیدار می‌شوند می‌گویند خب الحمدلله امروز صبح می‌خواهیم برویم دادگاه و سر فلان شخص کلاه بگذاریم و پرونده را به نفع خودمان تغییر دهیم! این‌ها مسئله‌شان فرق می‌کند.

    گناه مربوط به نفس

    اگر گناه مربوط به نفس باشد مثلاً حسادت، مثلاً تکبر یک موقع هست که شما یک خطایی انجام داده و زده شیشه یک شخص را شکونده یا  مال یک شخص را به‌اشتباه خورده‌اید با رد مظالم و جبران های دنیایی حل می‌شود. اما حسادت؛ اگر کسی در قلبش حسادت باشد، اگر کسی در قلبش کینه باشد، اگر کسی در قلبش تکبر باشد، این‌ها مربوط به چی است؟ این‌ها مربوط به اعمال ظاهری نیست، مربوط به نفس انسان است. این‌ها در برزخ پاک می‌شود با عذاب‌های برزخی با مشکلاتی که در برزخ به وجود می‌آیند پاک می‌شود با مشکلاتی که در برزخ خواهند داشت پاک می‌شود.

    گناه مربوط به روح

     اما اگر کسی از این‌هم بالاتر رفت و گناه مربوط به نفس نبود، بلکه مربوط به روح او بود مثلاً بغض اولیای خدا را داشت، بغض نعوذبالله دین را داشت، بغض اهل‌بیت را داشت این آدم که گناهش از مرحله بدن و مرحله نفس گذشته است و به مرحله روح رسیده است این را فقط عذاب جهنم پاک می‌کند و حالا آن بستگی دارد که در یک شرایطی خلود؛ یعنی جاودانگی اصلاً قابل‌مقایسه نیست که قرآن به آن می‌گوید خلود، یا این‌که مدت کمی پاک می‌شود. اگر ایمان به خدا داشته باشد جهنم و عذاب جهنم ان را پاک می‌کند و بعد یک مدتی از جهنم نجات پیدا می‌کند و وارد بهشت می‌شود اگر ایمان داشته باشد! ولی اگر ایمان نداشته باشد این در جهنم عذابش بسیار بسیار طولانی است که قرآن از آن به‌عنوان خلود یعنی جاویدان نام می‌برد. این‌ مباحثی که عنوان شد خیلی بحث دارد، بحث بسیارزیادی دارد و نتایج کلامی و اعتقادی خیلی زیاد می‌شود از آن گرفت. اگر این مطالبی که برای شما گفتم خوب برایتان جا بیفتد بسیاری از سوال‌هایی که جوان‌ها و بچه‌ها از شما می‌پرسند یا برای خودتان هم پیش می‌آید می‌توانید جوابش را پیدا کنید.

     سنخیت ظاهری

    این بحث از آن بحث‌های کلیدی است، مبحثی که الان بنده گفته‌ام به فرمایش امیر المؤمنین از این علم هزار باب علم باز می‌شود اگر روی آن خوب دقت کنید، مطالعه کنید و توجه داشته باشید و در ذهن شریفتان جا بیفتد مطالب بسیاری پاسخ داده می‌شود. خب حالا این را گفته‌ام که مقدمه‌ای باشد یک واقعیت است که شما یک شخصی را دوست می دارید و به‌خاطر امور ظاهری که زیبا است، خوش‌تیپ است، خوش بیان است، خوش لباس است، ازنظر آداب معاشرتی خوش اخلاق است، بعضی‌ها ظاهرشان خیلی خوش‌اخلاق است وقتی‌که با آن‌ها صحبت می‌کنیم می‌گوییم که چقدر مؤدب هستند ولی وقتی با آن‌ها زندگی می‌کنیم می‌بینیم که چقدر شمر هستند! نمونه‌اش همین غربی‌ها، همین یقه‌سفیدهای غربی وقتی‌که صحبت می‌کنند از حقوق انسان، از آزادی انسان، از بشریت و حقوق بشر صحبت می‌کنند ولی وقتی‌که می‌رویم داخل زندگی آن‌ها گاهی‌موقع‌ها خودشان همدیگر را لو می‌دهند، همدیگر را افشا می‌کنند، می‌بینید که او چه جنایت‌کاری است! چه گانگستری است! ولی وقتی‌که با آن‌ها صحبت می‌کنید و می‌روید پیش آن‌ها می‌بینید چقدر با ادب و احترام خیلی تمیز و شیک یقه‌های اتو کشیده، کراوات زده و ظاهر بسیار زیبا ولی باطنشان یک شیطان بسیار خبیث است. خب گاهی موقع‌ها انسان از این‌ها خوش‌شان می‌آید و اظهار علاقه و احساس علاقه کردن از آن علاقه‌های کاذب است. یعنی بعد یک مدتی هم فراموش می‌شود که جلسه‌ی قبل هم گفتیم.

     این سنخیت با اولیاالله زیاد مورد پذیرش نیست، بد نیست ولی خیلی مورد پذیرش نیست وقتیکه به‌خاطر ظاهر کسی به او علاقه‌مند شوید و به او گرایش پیدا کنید این مهم نیست، این ارزش ندارد. گاهی موقع‌ها بالاتر می‌روید با او زندگی می‌کنید می‌بینید که نه عجب آدم خوبی است به غیر از این‌که خیلی خوش‌اخلاق است است و اتفاقا آدم بسیار مهربانی هم هست به فقرا کمک می‌کند، به ایتام کمک می‌کند، دلسوز است، مهربان است به انسان‌ها کمک می‌کند، به مردم خدمت می‌کند نه مثل آن قبلی‌هایی که ظاهرشان اتو کشیده است و باطنشان شیطان مثل آن‌ها نیست! باطنش هم آدم خوبی است. می‌بینیم یکی نماز نمی‌خواند و اعتقادی به خدا و قیامت ندارد به او که می‌گوییم می‌گوید آقاجان قلبت پاک باشد! من به کسی ظلم نمی‌کنم، حق کسی را نمی‌خورم! ولی اعتقادی هم به خدا و اولیای خدا ندارد، گرایشی به دین ندارد این هم از آن کسانی است که باز ممکن است در عالم برزخ مشکل نداشته باشد تا برود در عالم قیامت، چون مَن کانَ یُؤمِنُ باللّه ِ و الیَومِ الآخِرِ نجات‌دهنده قیامت است، این ایمان که مربوط به قلب است، چون قلب و روح مربوط به عالم آخرت است و ابدیت است آن‌جا اگر کمی نقص داشته باشد دیگه آن‌جا مشکل خواهد داشت.

    ولایت اولیاءالله

     ولایت اولیاءالله را ما باید به این مرحله برسانیم یعنی ما باید اولیاالله را با روحمان و با قلبمان با تمام وجودمان دوست داشته باشیم، نه این‌که مثلاً بگوییم که امیرالمؤمنین را دوست داریم چرا؟ چون در خانه به ما از بچگی گفته‌اند که امیرالمؤمنین را دوست داریم آیا شناختی نسبت‌به جنبه عاطفی و گرایش نفسانی و عقلانی به امیر المؤمنین دارید، ندارید. این یک مقدار مشکل ساز است، یا اگر برعکس، آمدید بالاتر، امیرالمومنین را دوست دارم به‌خاطر این‌که می‌دانم آدم عادلی بوده است، می‌دانم آدم خوبی بوده است، به فقرا کمک می‌کرده است به‌خاطر این‌ها او را دوست دارم اما به لحاظ روحی سنخیتی با امیرالمؤمنین پیدا نکردم، این هم دوباره کارساز نیست. ولایت که می‌گویند ولایت یعنی وابستگی، یعنی اصلاً من به او چسبیده‌ام، او هر کجا می‌رود من هم با او می‌روم، وابسته به او هستم یا دل‌بسته به او هستم این دلبستگی یعنی یک عشق و علاقه ذاتی است. این عشق و علاقه ذاتی چه طوری پیش می‌آید؟ این است که گفتیم در مرحله عمل سنخیت پیدا بکنید بعد در مرحله عاطفه و بعد در مرحله عقل. شناختی که سنخیت داشته باشد با شناخت امیرالمؤمنین، عقلی  که با عقل امیرالمؤمنین، با روح امیرالمؤمنین وابستگی داشته باشد این می‌شود ولایت. عرض کردم که ما باید سنخیت و شباهت را برویم در این زمینه ایجاد کنیم، این چه موقع ایجاد می‌شود؟ ما در مسیر یقین که دوستان و اساتید به شما آموزش می‌دهند این حلقه‌ها، ما مرحله علم‌الیقین داریم، مرحله عین‌الیقین داریم و مرحله حق‌الیقین داریم. این علم‌الیقین برای همین سه مرحله است، برای مرحله اول آن است. عین‌الیقین برای مرحله دوم است، حق‌الیقین برای مرحله سوم است. یعنی شما در مرحله علم‌الیقین یک سنخیت ظاهری پیدا می‌کنید با معصوم علیه‌السلام، اعمال شما شبیه او می‌شود مثل او نماز می‌خوانید، مثل او روزه می‌گیرید، مثل او لباس می‌پوشید ولی می‌آید بالاتر به عین‌الیقین که می‌رسد روح شما و نفس شما شباهت پیدا می‌کند به مرور زمان با معصوم و اگر به حق‌الیقین برسید ذات شما شباهت پیدا می‌کند با ذات معصوم و این‌جا دیگر ابدی می‌شود. فرمودند “شیعَتِنَا منّا خُلِقُوا مِن فَاضِلِ طینَتِنا. بحارالانوار، ج ۵۳، ص ۳ و ۲” شیعیان ما از اضافه گِل وجودی ما هستند، این گِل یعنی همان ذات یعنی همان خمیره اولیه خلق شدند “یَفرَحُونَ لِفَرَحِنا و یَحزَنُونَ لِحُزنِنا” شادی و غم آن‌ها با ما است، مثل ما است. می‌گوید که چرا، جمله قشنگی می‌گویند، می‌گویند شیعیان امام زمان آن‌هایی که روح امام زمانی دارند غروب‌های جمعه، این حالا یک لطیفه است حالا چه‌قدر صحت دارد یا نه؟ من نمی‌خواهم بحث کنم، یک لطیفه است می‌گویند غروب جمعه که می‌شود دل آن‌ها می‌گیرد، چرا؟ چون در آن زمان دل امام زمان می‌گیرد چون آن روز جمعه انتظار فرج بود و فرج حاصل نشد. غروب جمعه که می‌شود دل بعضی‌ها می‌گیرد، البته دل بعضی‌ها می‌گیرد که فردا باید بروند سرکار و مدرسه، این‌ها را ما نمی‌گوییم، آن‌ها که کار و مدرسه‌ای ندارند جمعه‌ها بعدازظهر یک حالتی به آن‌ها دست می‌دهد می‌گویند به‌خاطر این است. ولی واقعیت است یعنی حزن اهلبیت انسان را محزون می‌کند، غم اهلبیت انسان را غمگین می‌کند، شادی آن‌ها ما را شاد می‌کند. برای چه ما در جشن‌ها برای تولد این بزرگواران جشن می‌گیریم؟ برای چه در عزاها و در سالروزهای شهادت عزا به‌ پا می‌کنیم؟ می‌خواهیم سنخیت پیدا کنیم نه این‌که دل ما برای آن‌ها می‌سوزد، به جشن تولد صرف جشن‌ تولدهایی که برای خانواده‌های خود می‌گیریم، برای بچه خود می‌گیریم برای اقوام و فامیل‌ها و خانواده می‌گیریم این از این صنف جشن تولدها نیست، این جشن تولد یک شادی باطنی و شادی حقیقی است نه مثل شادی‌ای که ما با یک نفر یک دوستی داریم به او هم خیلی حسادت می‌کنیم و  جشن تولد او که بشود یک هدیه هم می‌خریم می‌بریم برای او که سوپرایز کنیم او را، اما ته دل خود به او علاقه‌ای نداریم. این‌ طوری نیست این تولدهای اهلبیت، ائمه  همه عشق است. “یَفرَحُونَ لِفَرَحِنَا وَ یَحزَنُونَ لِحُزنِنا” شادی آن، این سنخیت است او که شاد می‌شود این هم شاد می‌شود. در به اصطلاح علوم رومی از این موارد زیاد شده‌است مثلاً در خاطرات افراد خیلی نوشته شده است حالا در جنگ خود ما در جنگ‌های دیگر اتفاق‌هایی افتاده است مثلاً فرض بفرمائید که یک مادری یک روزی بچه او جبهه بوده است، یک‌دفعه این‌جا حال او بد می‌شود، دل او می‌گیرد، ناراحت می‌شود بی‌خود گریه او می‌گیرد، می‌گویند چرا؟ می‌گوید دل من گرفته است. بعد معلوم می‌شود که همان ساعت وقتی که جنازه فرزند او را می‌آورند، جنازه بچه او را می‌آورند معلوم می‌شود همان ساعتی که حال او بد شده بوده است بچه آن‌جا چه شده است؟ شهید شده است. از این‌ها زیاد شنیده‌ایم حالا من خاطرات نمی‌خواهم بگویم، در خاطرات این شهدا که متأسفانه متأسفانه ما خیلی ضعیف هستیم در بزرگداشت نام شهدا خیلی خیلی عقب هستیم، نسبت به همین غربی‌های بی‌دین حتی غربی‌های غیرمسلمان و حتی این کمونیست‌های بی‌دین آن‌ها این خاطرات جنگ و خاطرات کشته‌ شده‌های جنگ خود را خیلی خوب نگه می‌دارند. الان هفتاد سال از جنگ جهانی دوم گذشته است، هشتاد سال گذشته است از جنگ جهانی اول نزدیک صد سال گذشته است، درست است؟ خب شما نگاه می‌کنید الان مثلاً می‌روند هنوز که هنوز است بعضی از این کشورها که خیلی در این جنگ جهانی درگیر بودند هنوز که هنوز است به خانواده سربازهای کشته شده احترام می‌گذارند، به خانواده‌ها، به معلول‌های جنگ احترام‌های شدید می‌گذارند! ما متأسفانه این‌قدر بی‌عرضه هستیم، این‌قدر کم گذاشتیم که دختر حزب‌اللهی ما وقتی می‌رود به دانشگاه می‌گوید چرا سهمیه شهید می‌دهند؟ دختر حزب‌اللهی است! متدین هم است! می‌گوید چرا سهمیه شهید می‌دهند؟ نباید بدهند، سهمیه شهید یعنی چه؟ فرهنگ غلطی که تلقین کردند به جان ما. نمی‌گوید که چرا بعضی از اساتید دانشگاه بچه‌های خود را با پارتی می‌آورند به دانشگاه، که تعداد آن خیلی بیشتر است آن‌هایی که با پارتی بازی بچه‌های خود را می‌برند به مراکز کار برای او شغل ایجاد می‌کنند کار برای او ایجاد می‌کنند و به دانشگاه وارد می‌کنند بچه‌های خود را، یا در مراکز تزریق می‌کنند پارتی بازی، هنوز که هنوز است بسیار هم زیاد است روی این حساسیت نشان نمی‌دهد. دختر حزب‌اللهی دختر بی‌دین ما، لامذهب ما آن را کاری نداریم ولی دختر حزب‌اللهی متدین و چادری ما می‌گوید چرا سهمیه برای خانواده شهدا می‌گذارند؟ یعنی برای شهید یک سهمیه بچه‌ او را نمی‌تواند ببیند، چرا؟ چون درک نکرده عظمت یک کسی که در راه کشور خود کشته شده است، چه برسد به شهید! چون خیلی‌ها کشته شده‌اند شهید به آن معنای واقعی هم نیستند حالا رفته بوده عکس بگیرد و بیاید کشته شده است به معنای واقعی شهید نیست، البته شهید است درجه پایینی از شهادت را دارد به غیر از آن کسی است که مثل حاج قاسم و این‌ها بارها با جان و دل رفته‌‌اند به مرز شهادت. یک سرباز معمولی که کشته شده است به‌خاطر حقوق آن به‌ خاطر آن رفته است سربازی که حقوق آن را بگیرد و این‌ها، بعد از صد سال به او احترام می‌گذارند چون می‌فهمند ولی برای ما را نگذاشتند بفهمیم بچه‌های خود ما را نگذاشتند که بفهمیم و فرهنگ غلط را تزریق کردند که نمی‌تواند این را ببیند، او را می‌بیند پارتی بازی‌ها را می‌بیند ولی اصلاً ناراحت نمی‌شود، می‌فرماید بحث او این است که چرا سهمیه شهدا… غرض این‌ است که بعضی از خاطرات این‌ها را نگه داشتند این خاطرات خیلی جالب و این‌ها را نگه داشتند و ما متأسفانه با این‌که یک بنیادی داریم به نام بنیاد شهید ولی متأسفانه آن‌طور که باید و شاید کار نشده است و خیلی کار دارد یعنی این جنگی که ما، بحث خود را خلاصه کنم می‌خواهم بروم سراصل مطلب، این ده سال جنگی که در ایران بود که هشت سال آن که جنگ بود و دو سال آن هم قائله‌های کردستان و کجا و کجا…. این ده سال انقلاب، ده سال اول انقلاب یکی از یعنی اگر نگوییم تنها بلکه باید بگوئیم یکی از بی‌نظیرترین جهادهای الهی در طول تاریخ بود، شاید بگوئیم تنها یعنی باید با کربلا و بدر و این‌ها باید آن را مقایسه کرد، خیلی عظمت داشت. خب بعضی از این‌ها این‌طوری بود دیگر، مادر او این‌جا یک‌دفعه می‌بیند حال او بد می‌شود و این می‌شود سنخیت، این سنخیتی که ما می‌گوییم یعنی همین یعنی روح به روح ارتباط دارد ، دل به دل ارتباط دارد، او تب می‌کند این هم این‌جا تب می‌کند، این ارتباط می‌شود سنخیت. این‌قدر علاقه روحی زیاد می‌شود ما از خداوند متعال می‌خواهیم کمک کند که ما با روح اولیاء او این‌طوری ارتباط داشته باشیم. “وَالمُومِنُونَ والمومِناتُ بَعضُهُم اُولِیاءُ بَعض. سوره توبه،آیه۷۱” بعضی‌ از آن‌ها با هم رابطه‌های آن‌ها این‌طوری است بعضی‌ از مومنین رابطه‌های آن‌ها این‌طوری است بعضی‌ها نه، دو تا مومن هستند به‌خاطر کار به‌خاطر چه با هم ارتباط دارند ولی بعضی‌ از مومنین این‌طوری ارتباط دارند این می‌شود ولایت. ما در کانون به آن می‌گوییم عضو وابسته یعنی باید ولایت را احساس کند، فقط می‌گوییم و از خدا می‌خواهیم که ایجاد بشود. این وابستگی یعنی ولایت، این کلمه وابستگی یعنی ولایت. باید سعی کنیم این نوع ارتباط‌ها برقرار بشود، حالا در کدام مرحله؟ قطعاً این اتفاق در مرحله بالاتر می‌افتد یعنی در مرحله عین‌الیقین می‌افتد. من گاهی موقع‌ها به دوستان مسئول هم گفتم، گاهی موقع‌ها بعضی از افراد حالا با نامه یا با پیامک یا ایمیل می‌دهند که مثلاً استاد ما می‌خواهیم با شما یک رابطه مرید و مرادی یا یک رابطه عرفانی داشته باشیم یا یک رابطه شاگرد خصوصی داشته باشیم، خدمت شما عرض کنم که نه این‌طوری نیست یعنی این‌ کار در این مرحله اتفاق نمی‌افتد. شما با من، نه من! با خود با هر کس با هر استادی با هر معلم اخلاقی با هر عالم ‌ربانی خواستید ارتباط برقرار کنید باید بدانید که این ارتباط چه زمانی به مرحله ولایت می‌رسد؟ زمانی که با او زندگی کنی، مدت‌ها با او زندگی کنی، او را بشناسی، از علاقه ظاهری حالا استاد علوی می‌آید این‌جا سخنرانی می‌کند شاید به دل بعضی‌ها بیفتد بگویند این چه خوب سخنرانی می‌کند، این سنخیت به‌ درد نمی‌خورد و این سنخیت‌ها در جاهای دیگر هم همین‌طور است. بعضی‌ها علاقمند می‌شوند عرض کردم به‌خاطر امور ظاهری فایده ندارد باید به‌خاطر امور باطنی باشد یعنی چه؟ یعنی اول باید او را بشناسی، حرف‌های او را بشناسی، حرف‌های او را ببینی بعد بروی با او زندگی کنی با او ارتباط داشته باشی ببینی سنخیت است؟ اگر عقل به لحاظ عقلی ثابت شد که آن شخص جزء اولیاء خدا است آن موقع است که می‌توانی بگویی که حالا من، و به دل تو چسبید و به دل تو نشست آن موقع می‌توانی بگویی که سنخیت ایجاد شده است و اگر رفتی تحقیق کردی دیدی این آدم، آدم درستی است ولی من به او میلی ندارم این‌جا اشکال از من است که من به او میل ندارم باید خود را درست کنم، این‌جا است که باید خود را درست کنم. یک کسی آمد علی را شناخت، امیرالمؤمنین را شناخت، آمده بود به قصد کشتن امیرالمؤمنین، چرا؟ چون در جنگ‌ها پدر او را کشته بود و کینه امیرالمؤمنین را به دل خود گرفته است و آمده بود برای کشتن امیرالمؤمنین اما انسان عاقلی است، عقل داشت وقتی با علی روبه‌رو شد با  منطق علی روبه‌رو شد با فلسفه علی آشنا شد دید این مرد، مرد بزرگی است پس چون پدر من به دست این کشته شده است، پدر من باید کشته می‌شد. محبت پدری، عشق پدری را گذاشت زیر پا و آمد شد شیعه علی. این درس است که انسان به‌خاطر امور ظاهری به کسی علاقمند نشود و به‌خاطر امور ظاهری هم با کسی بد نشود، او را بشناسد، اگر او ولی‌ّ خدا است و من او را دوست ندارم و از دست او ناراحت هستم خود را باید اصلاح کنم. گفت:

    کرده‌ای تأویل حرف بکر را          خویش را تاویل کن نی ذکر را  (مولوی)

    خود را درست کن، اگر آیه‌ای در قرآن دیدی خلاف معنی است، خلاف اعتقاد تو بود برو اعتقاد خود را درست کن نه این‌که آیه قرآن را طبق عقیده خود تفسیر کنی، تفسیر به رای کنی، این‌جا این را دارد می‌گوید. شما باید سعی کنید حقیقت را بشناسید آن عقل، بعد امور ظاهری را با آن تطبیق دهید نه که به خاطر امور ظاهری عقل خود را. اکثر این کسانی که پیرو شیاطین می‌شوند همین چیزها است، به‌خاطر امور ظاهری علاقمند می‌شوند و عقل را تابع نفس می‌کنند، روح را تابع عواطف می‌کنند، روح و عقل نباید تابع عواطف شود بلکه این‌ها را باید تابع او کنید. لذا تا زمانی که به آن مرحله نرسیده‌اید نه با استاد علوی نه با هیچ‌ کس هیچ ارتباط سنخیتی، شاگردی، مرید و مرادی و این‌ها نداشته باشید. البته خب مراحل اولیاء خدا سه مرحله است، مرحله اول استاد است که در مرحله استاد، استاد کسی است که علوم را به شما آموزش بدهد، مرحله دوم پیر است، پیر و شیخ طریقت، آن کسی است که علاوه بر این‌که به شما علوم را می‌دهد روح شما را هم تصفیه می‌کند، روح شما را تغییر می‌دهد، جهان بینی شما را تغییر می‌دهد، زندگی شما را تغییر می‌دهد، یک جهت جدیدی به شما می‌دهد، حیات طیبه به شما می‌دهد و بعد از آن هم امام معصوم است که امام معصوم تمام هستی تو را می‌خرد و تمام هستی تو را تبدیل به هستی الهی می‌کند و رنگ الهی به آن می‌دهد که امیدوار هستیم خداوند ان‌‌شاءالله ما را در این مسیر و مراحل موفق بدارد. ان‌شاءالله همه شما استاد بشوید، ان‌شاءالله همه شما عالم‌ربانی بشوید و ان‌شاءالله همه شما جزو شیعیانی بشوید که پیامبر فرمود: “لَولا اَنتَ یا علی لَم یُعرَفِ المُومِنونَ بَعدی” اگر تو نبودی مومنین شناخته نمی‌‌شدند

    وَ أَنْتَ غَداً عَلَی الْحَوْضِ خَلِیفَتِی، وَ أَنْتَ تَقْضِی دَیْنِی، وَ تُنْجِزُ عِداتِی، وَ شِیعَتُکَ عَلی مَنابِرَ مِنْ نُورٍ” شیعیان تو بر منبرهایی از نور هستند

    “مُبیَضَّهً وُجُوهُهُم حَولی فِی‌الجَنَّهِ وَ هُم جیرانی. دعای ندبه”

    شیعیان تو در بهشت همسایه من هستند، همراه من هستند و بر منبرهایی از نور قرار می‌گیرند، صورت‌های آن‌ها نورانی است. این توصیفی که پیامبر از شیعیان دارد، شیعه دو معنا دارد: یک معنا از شَیَعَ گرفته شده است یعنی پیروی کردن، یک معنا از شَعَعَ گرفته شده است یعنی شعاع. شیعه در دو جهت یعنی فقط پیرو نیست، شیعه گاهی جلوتر از امام می‌رود، آن‌جا که خطر است، آن‌جایی که باید فداکاری کند جلو می‌رود، می‌شود شعاع. خورشید شعاع آن جلوی او است، نور خورشید شعاع او جلوی آن است. شیعه پشت امام خود است پس شیعه یعنی کسی که گاهی پشت امام است، در تبعیت و اطاعت اما در خطر شعاع است و جلوی امام می‌رود، جلوی امام حرکت می‌کند و پیشاپیش حرکت می‌کند و خود را فدای امام می‌کند. ان‌شاءالله که ما شیعه بشویم چون اگر شیعه بشویم می‌توانیم تا عرش برویم، اگر شیعه نباشیم اگر شیعه خوبی نباشیم اگر شیعه واقعی نباشیم درجات اول بهشت، دوم بهشت، سوم بهشت، چهارم بهشت تا هشتم بهشت هر کدام از آن  دنیایی از لذت و شعف و شادی است منتهی هیچ‌کدام آن ابدی و حقیقی نیست جز آن‌که در عرش است، جنت خاص است که برای بندگان خاص خدا است. ان‌شاءالله یک روزی ما در مورد درجات بهشت و اسامی درجات بهشت هم صحبت خواهیم کرد.

  • مقام مافوق انسان

    مقام مافوق انسان

    ۱۰/۱۱/۱۴۰۲

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‌‏الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمی‌ن و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‏‌الله فی السموات و الارضین

     سرفصل موضوعات مورد بحث در جلسه:

    * مقدمه

    * مقام مافوق انسان

    * معنای ولایت

    * مرحله اول؛ سنخیت ظاهری

    * نوع پوشش شیعه

    * مرحله دوم؛ شباهت عاطفی

    * مرحله سوم؛ شباهت عقیدتی و عقلی

    * مرحله چهارم؛ سنخیت روحی- وجودی

    * مرحله آخر؛ ولایت

    * دلیل چله گرفتن

    * آزادی حقیقی

    مقدمه

    بحث ما به این‌جا رسید که بعد از این‌که مفهوم و مصداق ولایت را خوب فهمیدیم و اینکه چگونه باید به دست بیاوریم.  بهترین راه این است که با کسانی که ولی شناس هستند و خودشان هم رنگ و بویی از ولایت دارند انسان تماس داشته باشد و از طریق آن‌ها خودش را به مقام عظمای ولایت برساند. این راهش همان چیزی است که در شعار شما دوستان عزیز و در جلسات مطرح می‌شود “تنها راه رسیدن به سعادت ابدی و سعادت حقیقی وصل شدن به سلسله اولیا است است و بس” ما درنهایت هدفمان اگر تعریف هدف را بر این برداریم چون تعریف مختلفی از هدف و مقصد صحبت می‌شود؛ قرب‌الی‌الله، لقاء الله و یا همین بحث سعادت ابدی یا فناء فی الله و یا همین تعابیری که به‌کار برده می‌شود که حاکی از آن عالی‌ترین مقام و بالاترین درجه‌ای است که یک انسان امکان رسیدن به آن را دارد. و خداوند به همه انسان‌ها این بارقه را قرار داده است که بتوانند در طی طریق صحیح، در صراط مستقیم به این مقامات برسند، به این کمالات برسند. یکی از این تعابیر این است که در عرفان اسلامی مطرح‌شده است؛ مقام انسان کامل است که حالا این لفظ اصلا درست است یا درست نیست و کسانی که این را مطرح کرده‌اند چه چیزی در ذهنشان بود است کاری نداریم!  

    مقام مافوق انسان

    ما از انسان والامقام و انسانی که مافوق انسان است بحث می‌کنیم و این‌که ما چگونه به آن مقام برسیم؟! دو بحث است یکی این‌که آیا ائمه ما علیهم‌السلام و خصوصاً امام زمان علیه‌السلام یک انسان مافوق است یا مافوق انسان است! این بحث را در مسائل کلامی مطرح کردند. اگر بگوییم که  مافوق انسان است، می‌گویند که خب این‌که نمی‌تواند برای ما الگو باشد! یک موجودی است که مثلاً جزء فرشته‌ها یا یک موجودی که بسیار برتر است او برای ما نمی‌تواند الگو باشد. پس امام زمان اگر بخواهد مافوق انسان باشد این برای ما نمی‌تواند الگو باشد و اگر بگوییم انسان مافوق است یعنی یک انسانی است که از همه انسان‌ها بالاتر است، خب این هم مقامی نیست! بالاخره در انسان‌ها آمده رسیده  به بالاترین درجه، ولی به آن کمالاتی که آرزو دارد یک انسان برسد و عرفا و اولیا گفته‌اند نمی‌تواند برسد باید انسان از این قالب انسانیت بیرون بیاید پر بزند، بالاتر برود. بله مجموع این است که امام زمان علیهم‌السلام انسانی است که به مقام مافوق انسانی رسیده است، هر جفت آن درست است؛  یعنی اگر انسان در توجه به خداوند و در تخلق به اخلاق الهی؛ یعنی کسب صفات الهی همان‌طورکه فرمودند: “تخلقُ‌به اخلاق‌الله” صفات الهی را در خودش بروز دهد و در اثر ذکر زیاد آن‌قدر به خداوند نزدیک شود که بشود یدالله، بشود عین الله، بشود اذن الله، این مقام‌ها را پیدا کند بعد از این مقام می‌تواند به یک مقام بالاتری برسد. همان‌طورکه در حدیث قرب نوافل گفته شد به‌جایی برسد که برعکس شود تا حالا این می‌شد یدالله؛ این می‌شد دست خدا، این می‌شد چشم خدا، این می‌شد اُذن‌الله، حالا به‌جایی می‌رسد که خداوند می‌فرماید: شما بفرما بنشین حالا من می‌شوم دست تو، من می‌شوم چشم تو، من شوم گوش تو، این یک مقامی است بالاتر از آن مقام. این‌جا دیگر انسان یک انسان معمولی نیست یک موجودی است مافوق انسان. بله انسان بوده‌است ولی به یک مقامی رسیده است مافوق انسان، از مقام انسانیت رفت بالاتر و گفته است:

    حملهء دیگر بمیرم از بشر تا برآرم از ملایک بال و پر

     بار دیگر از ملک پران شوم آنچه در وهم ناید آن شوم (مولوی)

     یعنی می‌شود مافوق انسان؛

     آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست

     عالمی دیگرببایدساخت و ازنو آدمی (حافظ)

     یعنی یک موجودی می‌شود که دیگر به آن نمی‌شود گفت یک انسان معمولی است او به آن‌جایی می‌رسد که دیگر بالاتر از انسان می‌شود، بالاتر از حتی ملائکه می‌شود به‌جایی می‌رسد که

    “زبندگی تا به جایی است که در خدایی او جماعتی به گمانند و عده‌ای به یقین” به اینجا می‌رسد “خدایش نتوان گفت، ولی ز خدا جدایش نتوان دید” گفت:

    نه خدا توانمش خواند، نه بشر توانمش گفت

    متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را

      یعنی به مرز خداگونه شدن، خدا نمی‌شود ولی خداگونه شدن مَثَل اعلای خداوند شدن می‌رسد. خب این الگوی ما است. یک هم‌چین انسانی به‌جایی رسیده است که از مقام انسانیت رفته است بالاتر و به یک مقامی رسیده است که سایه به سایه خداوند می‌شود. می‌شود “السلطانُ‌ظل‌الله” به سلطنتی می‌رسد که می‌شود سایه خدا، به این مقام می‌رسد. این می‌شود الگوی ما، ما تا این الگو را نداشته باشیم در عرفان مقربین که وعده اولیای خداوند عرش الهی است به آن‌جا نایل نخواهیم شد.

    انجام واجبات و ترک محرمات شما وارد درجه اول بهشت می‌شوید و از جهنم نجات پیدا می‌کنید وارد درجه اول بهشت می‌شوید. با انجام مستحبات پله‌پله درجات بهشت را ان‌شاءالله طی می‌کنید، طبقه دوم طبقه سوم همین‌طور می‌روید تا به کرسی و عرش خواهید رسید ان‌شاءالله. انسانی که به آن‌جا رسیده است او الگویی است برای همه انسان‌هایی که می‌خواهند این مسیر را طی کنند.

    معنای ولایت

     ولایت‌ چند معنا دارد و بارها گفته‌ایم که ولایت کلمه‌ای است که در فارسی ترجمه‌ای ندارد. مثلا می‌گویم ولایت یعنی محبت! نه این‌طور نیست، می‌گویند ولایت یعنی تقرب نزدیکی! نه این‌طور نیست، فقط این نیست، ولایت یک مفهومی است از جمع چندین مفهوم این مفهوم درست می‌شود از جمع مفهوم نزدیکی، معرفت، محبت، وابستگی، سنخیت، شباهت آن‌ها را جمع کنید می‌شود ولایت.  و اگر ولی خداوند الگوی ما است ما باید ولی او شویم وقتی ما ولی او شدیم یعنی در مسیر ولایت او قرار گرفته‌ایم؛ اگر در مسیر ولایت او قرار بگیریم یعنی سنخیت با او پیدا می‌کنیم، شباهت با او پیدا می‌کنیم این می‌شود هدف‌

     پس هدف یک کسی که در طریقت و مسیر عرفان حقیقی و عرفان ناب محمدی(ص) قرار گرفته است و با حکمت شیعی جان خودش را، روح خودش را، فؤاد خودش را، و شجره وجودی خودش را آبیاری می‌کند، این انسان هدفش سنخیت پیدا کردن با امام زمان خودش است. خب این سنخیت پیدا کردن و تشبه به او که حتی در روایت داریم که فرمود؛ “ونحن منه، وسألت عن أشباه الناس فهم شیعتنا وهم منا، وهم أشباهنا، وسألت عن النسناس” که در قرآن گفته؛ انسان ما هستیم، شیعیان ما  شبیه انسان هستند و بقیه نسناس هستند. نسناس موجوداتی هستند که قبل‌از این‌که آدم خلق شود روی کره زمین زندگی می‌کردند، در روایات تاریخی مذهبی می‌گفتند یک گروهی بوده‌اند به‌نام نسناس. شاید همان‌هایی بوده‌اند که داروین بیچاره خیال کرده است که از نسل میمون بوده‌اند… کسانی بوده‌اند که قبل‌از این‌که حضرت آدم و پیامبر بیایند این‌ها روی زمین زندگی می‌کردند به آن‌ها می‌گفتند نسناس. می‌فرماید: ما انسان هستیم شیعیان شبیه انسان هستند و بقیه نسناس هستند. این شباهت یعنی شبیه انسان شدن یعنی شبیه انسان کامل شدن، شبیه انسانی که در مسیر ولایت الهی دارد می‌رود بالا تا  “برسد آدمی به‌جایی که بجز خدا نبیند” یعنی بجز خدا هیچ‌کسی او را نمی‌تواند ببیند یک معنی آن این است که انسان می‌رسد به‌جایی که او انسان به غیر از خدا را نمی‌بیند، و یک معنی آن این است که به یک جایی می‌رسد که کسی نمی‌داند فقط خدا می‌داند که به چه مقامی رسیده است ما نمی‌توانیم بفهمیم. این مقام را با سنخیت می‌شود یعنی شباهت را در واقع با ولایت می‌شود بدست آورد

     حالا این مقدمه‌ای بود برای این‌که این مراحل سنخیت را برای شما بگوییم؛

    مرحله اول؛ سنخیت ظاهری

    اولین مرحله سنخیت در ظاهر و در عمل است که به ما یاد داده‌اند که بگوییم “اللَهُمَّ نَوِّرْ ظَاهِرِی‌ بِطَاعَتِکَ،”ظاهر ما را نورانی کن خدایا به اطاعت خودت؛ یعنی اولین قدم سنخیت و شباهت ظاهری با ولی خدا است. لذا فرمودند که شیعه ما کسی است که قیافه خودش را به شکل کفار درنمی‌آورد، به شکل نسناس‌ها درنمی‌آورد لباس کفار را نمی‌پوشد، آرایش کفار را نمی‌کند، مثل کفار صحبت نمی‌کند، سخن آن‌ها را نمی‌گوید، حتی اصطلاحات آن‌ها را نمی‌گوید‌. شما اگر یادتان باشد اول انقلاب می‌گفتند جمهوری دموکراتیک می‌خواستند در دنیا این غرب‌زده‌ها خوددشان خوب جلوه بدهند، جمهوری دموکراتیک، می‌خواستند این‌طوری بگویند که دنیا بگویند بارک‌الله این‌ها دموکراتیک هستند.

    امام فرمود: دموکراتیک نه؛ جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر! دموکراسی کلمه غربی است معنای خود را دارد، آن دموکراسی که آن‌ها می‌گویند اصلاً در اسلام پسندیده نیست، او اصلاً یک حرف غلطی است، مبنای آن غلط است. ولی خب هنوز که الان می‌بینید که این‌قدر این مفهوم غلط غربی بر دنیا حاکم است، غربی‌ها فرهنگ خود را، تفکر خود را، فلسفه خود را، دین خود را، همه چیز را بر دنیا آن‌چنان حاکم کردند که ما اگر بخواهیم مثلاً یک افتخار کنیم باید برویم و بگردیم ثابت کنیم که ما مثلاً دموکراسی هستیم و این غرب‌‌زده‌ها خصوصاً بسیاری از این کسانی که تحت عنوان اصلاح طلبی دارند این حرف‌ها را می‌زنند به عنوان این‌که ما می‌خواهیم اصلاحاتی انجام دهیم ولی اشتباه آن‌ها این است که این واژه‌ها را می‌آوردند و این فرهنگ غلط را.

    نوع پوشش شیعه

     امام می‌فرماید: شیعه ما شبیه کافر و شبیه کفار نمی‌شود نه در طرز لباس پوشیدن، نه در طرز غذاخوردن، نه در طرز معاشرت، نه در طرز معاش، شیعه نباید لباس آن‌ها را بپوشد. این‌که می‌بینید علمای ما عبا و عمامه و این‌ها دارند به‌خاطر این‌که‌ این لباس، لباس پیغمبر بوده است عبا و عمامه تقریباً لباس پیامبران الهی بوده است. یکی به من گفت که آقا چرا لباس شما با مردم فرق کرده است؟ لباس خود را مثل مردم کنید، گفتم ما لباس خود را عوض نکردیم شما لباس خود را عوض کردید. ما قبل از مشروطه، مردم ایران لباس‌های آن‌ها همین قبای بلند و احیاناً عبا بود و این‌طوری بود، شما لباس‌های خود را عوض کردید و غربی شدید. غرض این‌که این حالا ظاهر است، فرمود که منظور ما از ظاهر حتی این هم نیست، بالاتر از این است یعنی مثل امام نماز بخوانیم، مثل امام روزه بگیریم، مثل امام مناسک‌ دینی خود را انجام بدهیم، آداب معاشرت ما، این ظاهر، عمل به‌ ظاهر یعنی ظاهراً خود را شبیه اولیاء خدا در بیاوریم این اولین مرحله است. لذا امام داشت دعا می‌کرد و امام فرمود: “یَا مُقَلِّبَ ‌القُلوب” آن آقا گفت “یا مقلب‌القلوب و الابصار” امام فرمود: اشتباه کردی! گفت: آقا خود شما جایی گفتید: “یا مقلب ‌القلوب والابصار” گفت: الان من گفتم یا مقلب‌القلوب، جلو نزن از من! اگر می‌خواهی شیعه ما باشی از خودت کلمه‌ای اضافه نکن. یکی آمد گفت: آقا من یک دعای خیلی قشنگی درست کردم، با خدا رازونیاز کردم با یک زبان عربی فصیح. خدایا ای کسی‌که… از آن حرف‌هایی که لیلی و مجنون به هم می‌گفتند… مثلاً فکر می‌کرد دعایش خیلی قشنگ است، آمد خدمت امام، امام فرمود: نه! دعا درست نکن! همان چیزی که ما به شما می‌گوییم انجام دهید و این بحث‌هایی که در مورد شیعه می‌گویند، شنیدید شیعه تنوری و این حرف‌هایی که شنیدید یعنی باید ظاهر اعمال ما شبیه ولی‌ خدا باشد، این اولین قدم است.

     سنخیت ظاهری اولین قدم است. بعد از سنخیت ظاهری، سنخیت عاطفی است. سعی کنیم آن چیزی را دوست داشته باشیم که ولی ‌خدا دوست دارد، آن‌ چیزی را دوست داشته باشیم که امام ما دوست دارد و از آن چیزی بیزار باشیم که امام ما از آن بیزار است یعنی از نظر عاطفی هم خود را شبیه آن‌ها قرار بدهیم. این‌ها همه تصنعی ممکن است باشد ولی ارزش دارد، ظاهرسازی نیست. مثلاً می‌گویند که شما وقتی که نام مصیبت اهل بیت می‌آید خود را بزنید به تباکی، تباکی نه این‌که گریه کنید یعنی خود را بزنید به ‌حالت گریه، آقا گریه من نمی‌آید! ولی باشه خود را بزن به حالت گریه، چرا؟ چون همین حالت شباهت پیدا می‌کند، این شباهت اثر می‌گذارد. همان‌طور که باطن در ظاهر اثر می‌گذارد ظاهر هم در باطن اثر می‌گذارد. شما وقتی لباس غربی‌ها را می‌پوشید (خصوصاً جوان‌های ما این را باید بدانند) بدون این‌که خود آن‌ها متوجه بشوند آن لباس یک روحی را با خود می‌آورد، یک معنایی را با خود می‌آورد، یک فرهنگی را با خود می‌آورد، خانم‌ها همین‌طور، آقایان هم همین‌طور فرقی نمی‌کند. شما وقتی ظاهر خود را شبیه اولیاء قرار می‌دهید زمینه فراهم می‌شود که آن روح بیاید. فریب این‌ها را نخورید که می‌گویند آقا ما ظاهر فریب نیستیم، اهل تظاهر نیستیم، نمی‌رویم مسجد، نمی‌رویم فلان مکان، قلب پاک باشد این‌ها همه شیطانی است. در اسلام ظاهر خیلی مهم است، خیلی در اسلام ظاهر مهم است به‌خاطر این‌که ظاهر اثر دارد در باطن، همان‌طور که باطن اثر دارد، ظاهر هم اثر دارد. برای چه کسی در جامعه اسلامی تظاهر به روزه‌ خواری کند یک‌بار، دوبار، سه‌بار بالاخره حکم او اعدام است؟! چون ظاهر‌ نظام اسلامی و جامعه اسلامی باید حفظ بشود، اسلام به ظاهر خیلی اهمیت می‌دهد. به تظاهر و فریب اجازه نمی‌دهد، به نفاق اجازه نمی‌دهد. اما به‌ ظاهر و این‌که ظاهر شما خوب باشد و خود را شبیه خوبان در بیاورید اسلام اهمیت می‌دهد چون اثر دارد.

    مرحله دوم؛ شباهت عاطفی

     پس مرحله دوم این است که از نظر عاطفی شبیه ولیّ خدا بشویم، ببینیم او چه دوست دارد ما هم آن را دوست داشته باشیم و از چه چیزی بیزار است ما هم از آن بیزار باشیم، چه‌ چیزی او را ناراحت می‌کند ما هم سعی کنیم از آن چیزها ناراحت بشویم، این شباهت عاطفی است، مرحله‌ دوم است.

    مرحله سوم؛ شباهت عقیدتی و عقلی

    مرحله سوم شباهت عقیدتی و عقلی است، شباهت شناختی است باید عقیده خود را شبیه امام کنیم، باید عقیده خود را شبیه ولی‌ خدا کنیم تا مرحله بالاتری از سنخیت را برویم  وقتی ما می‌خواهیم هم سنخ امام زمان بشویم، باید با تمام وجود سنخیت پیدا کنیم. سنخیت تمام وجود زمانی محقق می‌شود که این مراحل طی شود: اول سنخیت ظاهری و عملی یعنی اعمال ما که ظاهر است و بعد عاطفی؛ میل ما، گرایش ما باید این‌طوری بشود. مرحله سوم این است که عقاید ما شبیه او بشود و این جلسات علمی، جلسات مباحثه، جلسات سوال و جواب، پاسخ به شبهات این‌ها برای چه است؟ این‌ها همه برای این است که عقیده ما درست شود، عقیده ما شبیه امام زمان شود وقتی عقیده ما شبیه امام زمان شد، جهان‌بینی ما شبیه امام زمان می‌شود. همان‌طور که امام زمان(ع) جهان را می‌بیند ما هم آن‌طوری می‌بینیم، بینش ما مثل او می‌شود.

    مرحله چهارم؛ سنخیت روحی- وجودی

     مرحله بالاتر که آن سنخیت روحی یعنی سنخیت وجودی است. می‌گوید وقتی شما این مراحل را طی کنید ناخودآگاه می‌بینید به یک جایی رسیدید که با امام ملاقات می‌کنید، چرا؟ چون

    ذره ذره کاندر این ارض و سماء‌ست        

    جنس خود را همچو کاه و کهرباست  (مولوی)

    کسی‌که سنخیت روحی با امام ‌زمان(ع) پیدا کند، جذب می‌شود و نزدیک می‌شود به امام زمان و در طی این مراحل، انسان امام زمان را می‌بیند. وقتی شما اعمال خود را به سنخ امام ‌زمان در می‌آورید یک قدم، وقتی که عاطفه شما همین‌طوری قدم به‌ قدم نزدیک می‌شوید امام زمان(ع) را می‌بینید و او خود را به شما نشان می‌دهد، یعنی این‌که شما در یک قلمرویی قرار می‌گیرید که آن قلمروها محل حکومت و نظارت او است.

    بنابراین به مرور او را می‌بینید. حالا هر چه بیشتر نزدیک بشوید به او، او را بیشتر خواهید دید و بیشتر به او نزدیک می‌شوید ولی سنخیت باید انجام بشود، این سنخیت تام انجام بگیرد جزو کسانی می‌شوید که همیشه وابسته‌ هستند و فرمود “وَ مَا بِثَلاثینَ مِن وَحشَه.الکافی، ج‌۱، ص۳۴۰” این دو تا روایت است یعنی کسی می‌شوید که دائماً در رکاب او خواهید بود و آن‌جا دیگر همان سعادت حقیقی و سعادت ابدی است.

    مرحله آخر؛ ولایت

    پس آخرین سنخیت که‌ همان کلمه درست آن ولایت است، ولایت حقیقی و تمام و کامل، این‌طوری محقق می‌شود. یعنی این لایه‌های وجودی ما، یکی‌‌ یکی شبیه‌ می‌شود و ان‌شاءالله سنخیت پیدا می‌کنید و به امام زمان نزدیک‌ می‌شوید و این هدف چی است؟! این هدف سیروسلوک است، هدف عرفان است، هدف طریقت است که شما در این مسیر هستید.

    دلیل چله گرفتن

     حالا این چله‌هایی که شما می‌گیرید برای همین است، این چله‌هایی که شما می‌گیرید که الان در چله خدمت هستید و چله عهد هستید که آن هم سه مرحله دارد که ” اِنّی اُجَدِّدُ لَهُ فِی صبیحَه یَومِی هَذَا وَ مَا عِشتُ مِن اَیامی عَهدَاً وَ عَقداً وَ بَیعَهً” (دعای عهد) این سه مرحله است و این سه مرحله هم در واقع به همان است یعنی همه‌ برمی‌گردد به همان عهد، اول   می‌بندیم، عهد یعنی چه؟ یعنی سعی می‌کنید خود را به آن نزدیک کنید، بعد از آن عقد می‌کنید، این‌جا دوطرفه است؛ عهد یک‌طرفه است؛ یعنی تو می‌گویی من با خود تصمیم می‌گیرم جزء آن مرحله شرایط سیروسلوکی، آن شرایط به‌ اصطلاح آداب چله‌ گرفتن شرط، مشارطه اگر بوده باشد منتهی نوشتیم ما مشارطه، مشارطه یعنی چه؟ یعنی شرط می‌کنی با خود که این کارها را انجام بدهی. این‌ها همان اعمال ظاهری است که شبیه می‌شود و می‌شود عهد، عقد ارتباط دوطرفه است در فقه هم می‌گویند، می‌گویند عقد و ایمان، عقد دوطرفه است یعنی شما با او و او هم با شما، دوطرفه می‌شود این‌جا. این مرحله خیلی بالاتر می‌شود و بعد می‌شود مرحله بیعت، بیعت یعنی چه؟ بیع یعنی فروختن، بیع یعنی خرید و فروش، بیعت یعنی من خود را می‌فروشم، یعنی خود را در تملک و مالکیت‌ امام زمان درمی‌آورم که من بشوم بنده تو، برده تو، هر چه تو بگویی، تو بر مال من، جان من، در همه امورات من مسلط هستی و من از تو می‌‌خواهم که‌ در من تصرف مالکانه بکنی. تصرف مالکانه یعنی چه؟ یعنی “اَلعَبدُ وَ مَا فِی یَدِه کَانَ لِمَولا” در فقه هم این‌طوری می‌گویند در دوران برده‌داری هم همین‌طور بود، یک کسی  برده می‌شد اگر می‌رفت کار می‌کرد، هرکاری که می‌کرد همیشه برای مولای او بود، برای صاحب او بود. برده را می‌خریدند حالا به آن معنا نه! آن معنای بردگی منفی نه! بردگی مثبت، یعنی انسان خود را در اختیار کسی قرار می‌دهد که او مالک ما می‌شود و اگر او مالک ما بشود، گفت:

    من از آن روز که در بند توأم آزادم       

    پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم   (سعدی)

    آزادی حقیقی

    آزادی حقیقی در بندگی خداوند و ولیّ او است، ما بنده او می‌شویم اما بنده به این معنای مثبت آن. وقتی بنده او شدیم می‌شود “اَلْعُبُودِیَّهُ جَوْهَرٌ کُنْهُهَا اَلرُّبُوبِیَّهُ” (مصباح الشریعه،ج۱ص۷) این بندگی در دل خود خدایی را دارد، بنده است ولی نتیجه آن خدایی است، یعنی چه؟ یعنی تجلی صفات الهی در آن است. می‌شود مَثَل اعلای خداوند، بنابراین در بحث سنخیت این را توجه داشته باشید که در درجه اول باید سعی کنیم اعمال ما، درجه دوم به لحاظ عاطفی و در درجه سوم به لحاظ عقلی که این را عرض کردم این مباحث علمی که بیشتر این‌جا می‌شود برای همین است که ما جهان‌بینی خود را و تفکرات خود را، عقاید خود را مانند امام کنیم. آن طور که او دنیا را می‌دید ما هم دنیا را همان‌طور ببینیم تا ان‌شاءالله شباهت و سنخیت پیدا کنیم. آرزو بر جوانان عیب نیست، این‌ها همه حرف‌هایی بود که حلوا حلوا می‌کنیم تا زبان ما شیرین بشود، خیلی سخت است البته تا زمانی که انسان نرسیده است خیلی سخت است البته از وقتی رسید می‌گوید چه‌قدر آسان بود. گفت:

    چون میسر نیست بر من کام او     

    عشق‌بازی می‌کنم با نام او    (جامی)

    ما این‌ها را به  لیلی می‌گوییم که ان‌شاءالله به وصال آن لیلای بزرگ برسیم ان‌شاءالله.

    حسن ختام جلسه

    خداوندا این حرف‌هایی که زده شد را بر دل و جان ما بنشان، یقین ما را روزافزون بگردان، عنایت و توجه ولی خود را، ولی اعظم خود امام ‌زمان(ع) را نصیب ما بگردان، حوائج دوستانی که در این مجلس هستند و در دل‌های آن‌ها است، حوائج مستضعفین عالم را در نجات خود از چنگ استکبار جهانی و شیاطین جهانی ‌محقق بگردان، با صلوات بر محمّد و آل محمّد.

  • ۱۹/۱۰/۱۴۰۲

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‏الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‏الله فی السموات و الارضین

    پاسخ به شبهات

    بعضی از افکار و عقاید هست، که بسیار خطرناک است در زمان ما خصوصاً، و شما باید مسلح شوید و با این افکار مبارزه کنید و هرجا اثری از این تفکرها و شعارها دیدید وظیفه شرعی است که با آن مبارزه کنید. یک مبارزه‌ی فکری، یک مبارزه علمی لازمه آن این است که این شبهات را بدانید و جواب‌هایش را هم بدانید.

    اخلاق به دین نیازی ندارد

    بعضی از آن‌ها را در جلسات مطرح کرده‌ایم؛ مثلاً بعضی از آن شبهات همین بود که می‌گفتند بدون دین و ایمان می‌شود اخلاق داشت! یکی از این شعارها این است که می‌گویند متأسفانه بعضی از مذهبی‌ها این را می‌گویند، بعضی از کسانی که به‌ظاهر مؤمن هستند و به‌ظاهر ایمان دارند می‌گویند! و این خطرناک است خیلی حرف خطرناک و احمقانه‌‌ای است. می‌گویند که هر پرچمی قبل‌از قیام امام زمان علیه‌السلام برافراشته شود طاغوت است، هر حکومتی بیاید حکومت ظلم است. بنابراین از اینجا می‌خواهند نتیجه گیری کنند که جمهوری اسلامی… برای مبارزه با جمهوری اسلامی این حرف غلط و حرف کثیف شیطانی را بگویند. درحالی‌که این‌طور نیست…

     معنی حرف اینها این است که؛ کسی بگوید قبل‌از امام زمان نباید حکومت تشکیل داد! می‌دانید معنی آن چی هست؟ معنی آن این است که باید در مقابل حکومت عدل، ما از حکومت ظلم حمایت کنیم و این حرف بسیار غلطی است. اگر قرار نیست قبل‌از حکومت امام زمان مسلمانان و مؤمنین تشکیل حکومت دهند، معنی‌اش این است که به هر حکومت ظلمی تن بدهند!  معنی‌اش این می‌شود که رها کنید و بگذارید هر ظالم و ستمکاری به شما حکومت کند و بگذارد هر طاغوتی بر شما حکومت کند و چقدر این حرف، حرف غلطی است و حرف منحرفی است. اگر شما صد آیه هم بیاورید و صد روایت هم بیاورید خلاف صریح عقل است. وقتی خلاف صریح عقل است این‌ها را نباید پذیرفت اگر کسی به این معنا معتقد شود یعنی این‌که باید کشور و مردم مسلمان را رها کنند و صبر کنند تا امام زمان بیاید، دیگر امربه‌معروف چه می‌شود، تعطیل؟! نهی‌ازمنکر چه می‌شود، تعطیل؟! خیرخواهی ها چه می‌شود، خدمات، نفقات، خیرات، مبرات، جهاد… این‌ها تعطیل می‌شود! معنی آن این است که مسلمان باید دست روی دست بگذارد و هیچ کاری نکند و هر کس هم که ظلم کرد و هر کاری که انجام دهد… اصلاً خلاف صد درصد عقل است. متأسفانه بعضی از افراد مذهبی جامعه نادان حتی معمم این حرف را می‌زنند. بدون این‌که این حرف را بفهمند، بعد استناد به یک روایت می‌کنند که این روایت اصلاً معنی‌اش این نیست معنی آن روایت این است، چند معنا دارد و چند روایت است، یک روایت که اگر حدیث آن درست باشد؛ به این معنا است که به دستور غیر امام نباید جهاد ابتدایی یعنی قتال کرد، یعنی جنگ ابتدایی کرد. معنی آن این است؛ نه این‌که در مقابل ظلم ساکت باشید یا اگر دشمن به شما حمله کرد دست روی دست بگذارید و در مقابل ظلم سکوت کنید! معنی آن این است که جهاد ابتدایی یعنی بدون هیچ دلیلی ما لشکر کشی کنیم و بخواهیم یک کشور کفار را بگیریم. آن به این معنا است اگر تازه آن حدیث درست باشد معنی‌اش این می‌شود.

    و حتی اگر مسلمات عقل، مسلمات قرآن، مسلمات روایات همه را بگذاری زیر پا این از آن حرف‌های خطرناک است. هر وقت دیدید هر کس از این حرف‌ها می‌زند بدانید که شیطان از دهان او دارد سخن می‌گوید پس حتماً ادله را بخوانید روایت را بخوانید قرآن را بخوانید و ادله عقلی را یاد بگیرید و هدایت‌شان کنید، اگر قابل هدایت است و اگر قابل هدایت نیست برخورد کنید و محکم بایستید جلوی آن‌ها تا دهان آن‌ها بسته شود و از این کفریات و از این شعارهای شیطانی دست بردارند.

     یک بحث دیگر که می.گویند این است که؛ اخلاق کافی است، لازم نیست که ما ایمان داشته باشیم و دین داشته باشیم! انسان بتواند بی‌دین باشد و انسان خوبی باشد این از آن حرف‌های مزخرف است که نه عقل این را می‌پذیرد و نه آیات قرآن و روایات و نه تجربه، تجربه نشان داده است که انسان‌هایی که ظاهراً خوش اخلاق هستند و دین ندارد این‌ها مارهای خوش‌خط و خالی هستند ظاهرشان قشنگ است ولی باطنشان خطرناک است و یکی دیگر از ادله‌هایی که شما بخواهید قضیه را متوجه شوید این است که دشمنان دین، این‌ها را پخش می‌کنند. یعنی همین بهائی‌ها این بهائی‌هایی که در کشور آزاد هستند و در کشور آزاد دارند می‌گردند این مطالب را پخش می‌کنند بین مردم و بین جوانان و جوانان را گمراه می‌کنند. این‌طور نیست شما اگر آیات قرآن را نگاه کنید و ببینید که کسی که مؤمن نیست و ایمان به خداوند ندارد چگونه سقوط می‌کند و چه درجاتی از سقوط و نابودی را دارد.

    حالا یکی از همین دوستان ما اشکال می‌گرفت و می‌گفت که چرا مثلاً شما می‌گویید که افراد کافر و افراد بی‌ایمان حیوان هستند این اهانت است که شما به افراد بی‌ایمان بگویید حیوان! عرض کردم ما که نمی‌گوییم، قرآن می‌گوید گفت خب او هم به شما می‌گوید حیوان، گفتم خب ما به او می‌گوییم حیوان و او به ما می‌گوید حیوان… ولی باید رفت سراغ این‌که ببینیم چه کسی درست می‌گوید، ملاک حیوانیت در کدام است، ببینیم ملاک حیوانیت در ما است که مؤمن هستیم یا آن شخص کافر؟! ببینیم خداوند چه کسی را حیوان می‌داند؟..‌.

     قرآن اهانت نمی‌کند، قرآن زبان ادب است، قرآن آیاتش آیات ادب است. شما ببینید در قرآن ادبیات موج می‌زند آن‌جایی‌که می‌خواهد بگوید مثلاً شخصی رفته است به دست‌شویی می‌گوید؛ رفت در پنهان، یعنی کلمه مستراح یا خلاء که ما می‌گوییم را نمی‌گویند. می‌گوید که رفت در پنهانی یعنی هم دستور اخلاقی می‌دهد و هم ادب را رعایت می‌کند‌. یعنی می‌گوید که این مسئله مسئله شخصی است و نباید معلوم باشد”انَ  جاءَکم القائط”  قائط یعنی پنهانی کنایه از دست‌شویی رفتن است، یا مسئله‌ی آمیزش را اصلاً آمیزش به‌کار نمی‌برد می‌گوید لمس، اگر لمس کردی این لمس به‌منظور آمیزش کردن است. خیلی مؤدبانه و با احترام با کنایه صحبت می‌کند. قرآن کتاب ادب است کتاب اخلاق است و از مکارم اخلاق به عظمت یاد می کند در این جایی‌که صحبت می‌کند و می‌فرماید که” وإذ تأذن ربکم” موقعی که خداوند اعلام کرد ” لئن شکرتم”  اگر شکرگزاری کنید “لَأَزِیدَنَّکُمْ” شما را زیاد می‌کنم معنی خیلی قشنگی دارد و می‌گوید «ولئن کفرتم إن عذابی لشدید»[۱]  کنایه به ادب صحبت کردن همین است. می‌گوید: اگر شما خدا را شکر کنید، خداوند شما را زیاد می‌کند. نمی‌گوید اگر شما شکر کنید خداوند نعمتش را بر شما زیاد می‌کند می‌گوید اگر شکر کنید خدا خودتان را زیاد می‌کند، یعنی روحتان را بزرگ می‌کند نمی‌گوید شکر نعمت نعمتت افزون کند می‌گوید شکر نعمت کنید خودت زیاد می‌شوی نه این‌که نعمت زیاد شود، یعنی شخصیتت رشد می‌کند، روحت رشد می‌کند، ذاتت متجلی می‌شود و” وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ” و اگر کافر بشی… ببینید ادب این است نمی‌گوید اگر کافر شوید عذاب‌تان می‌کنم! می‌گوید: اگر کافر شوید عذاب من شدید است. نمی‌گوید عذابتان می‌کنم، یعنی احترام می‌گذارد. می‌خواهد که تو خودت را جزء کفار ندانی، این می‌شود ادب! “وَ لَئِنْ شکرتم لَأَزِیدَنَّکُمْ” باید بگوید “وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ یعذبکم” مثلاً شمار را عذاب می‌کنم! ولی خداوند می‌گوید اگر شکر کنید، شما را زیاد می‌کنم ولی اگر کافر شوید بدانید که “إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ”عذاب من شدید است، احترام می‌گذارد و بی‌احترامی نمی‌کند که بگوید تورا عذاب می‌کنم با این‌که می‌گوید اگر گناه کنید و آن‌جایی‌که می‌گوید صحبت می‌کند نمی‌گوید شما که کافر هستید از چهارپا بدتر هستید! می‌گوید آن‌هایی که کافر هستند… باز دوباره این احترام را می‌گذارد. قرآن کتاب ادب است، قرآن کتاب احترام است “لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ”[۲] ما بنی‌آدم را احترام گذاشتیم، بزرگ داشتیم ولی همین کتاب ادب وقتی‌که دارد وصف می‌کند، می‌گوید؛«أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ»[۳] گاهی موقع ها می‌گوید ” فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْحِمَارِ” مسئله‌شان مانند مسئله الاغ است. یک‌جا می‌گوید ” فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ‌ الْکَلْبِ‌ ” مثالش مثل سگ می‌ماند، تحقیر نمی‌کند دارد می‌گوید این رفتاری که می‌کنند این رفتارشان مانند رفتار سگ است. این اولین قدم است، اولین قدم است برای اینکه بگوید کسانی که مؤمن نیستند چگونه در سراشیبی سقوط قرار می‌گیرند، که از مقام انسانیت و از مکان انسانیت و درجه انسانیت سقوط می‌کنند! این تحقیق است نه تحقیر. تحقیر نیست بلکه تحقیق است. دارد می‌گوید شما اگر مثلاً به یک خر بگویید خر اهانت است؟! نه اگر به خر بگوییم آدم اهانت است. اگر به  مثل این‌که شما به یک پاسبان بگویید جناب سرهنگ به او برمی‌خورد می‌گوید مرا مسخره کرده‌ای! همان‌طور که اگر به یک سرهنگ بگویید پاسبان اهانت است.

     آن داستانی که حضرت امام از قول آیت‌الله کاشانی ظاهراً می‌فرمود: آن سرهنگ که به او گفته بود در سیاست دخالت نکنید، فکر کرده بود که مثلاً دارد نصیحت می‌کند گفت شما آخوندها را به سیاست چه‌کار؟! سیاست را رها کنید، سیاست کلک است، سیاست حقه‌بازی است، دروغ است، شما بروید  نمازتان را بخوانید، روزه‌تان را بگیرید، مسئله بگویید… بعد ایشان برگشت گفت خیلی  خری! او خیال کرده بود که من الان دارم به این نصیحت می‌کنم، خیرخواهی او را می‌گویم که الان با سیاست کار نداشته باشید و شما را آزاد کنیم که بروید‌. این برگشت گفت خیلی خری! یعنی نمی‌فهمی اصلاً هیچی نفهمیدی که دین یعنی چی! نفهمیدی که اسلام یعنی چی! اسلام یعنی در مقابل ظلم ظالم ساکت نماندن، اسلام یعنی در مقابل گرسنگی فقیر و محروم ساکت نمانده که امیرالمؤمنین می‌فرماید: “أخَذَ اللّه ُ عَلَى العُلَماءِ أن لا یُقارُّوا على کِظَّهِ ظالِمٍ، و لا سَغَبِ مَظلومٍ . [۴] خداوند عهد گرفته از علمای‌ اسلام که بر گرسنگی مظلوم و شکم‌پری ظالم سکوت نکنند و ساکت نباشند. مگر می‌تواند عالمی، عالم باشد و کاری نداشته باشد هر اتفاقی افتاد، هر ظلمی شد ساکت باشد! این لسان، لسان تحقیق است یعنی می‌خواهد بگوید حیوان این‌طوری است. یا جناب سعدی که تمام تعالیم خود را از قرآن گرفته از روایات گرفته اکثر اشعار سعدی اشعار اخلاقی او ترجمه روایت‌ها است. می‌گوید:

    بنی‌آدم اعضای یک دیگرند

    این دقیقاً ترجمه یک روایت از پیامبر اسلام است.

    بنی‌آدم اعضای یک  دیگرند               که در آفرینش زیک گوهرند

    چو عضوی به‌درد آورد روزگار        دگر عضوها را نماند قرار   [5]

    این ترجمه روایت پیغمبر است، که فرمود: مردم مانند یک پیکر هستند، اشعار سعدی همه همین‌طور هستند. او چه می‌گوید؟ می‌گوید:

    تن آدمی شریف است به جان آدمیت                 نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

    اگر آدمی به چشمست و دهان و گوش و بینی     چه میان نقش دیوار و میان آدمیت  [6]

    اگر انسان همین ظاهر است که یک چشمی داشته باشد یک گوشی داشته باشد خب مجسمه انسان هم همین را دارد، چه فرقی بین این‌ها است؟

    خور و خواب و خشم و شهوت شغب است و جهل و ظلمت    حَیَوان خبر ندارد ز جهان آدمیت  [7]

    حیوان کسی است که همین چیزها است، کسی که بخورد و بخوابد و گرسنه که بشود عَرعَر بکند و شهوت که به او دست بدهد خود را ارضا کند همین می‌شود چه؟ این می‌شود حیوان، این ‌می‌شود یک حیوان. مقام انسانیت بالاتر از این‌ها است

    طَیَران مرغ دیدی تو ز پای بند شهوت        به در آی تا ببینی طَیَران آدمیت  [8]

    این‌ها همه روایت است، فرق انسان و حیوان را در این اشعار خیلی زیبا بیان کرده است. خداوند اول می‌گوید: مَثَل آن‌ها «کَمَثَلِ الکَلب». [۹] ولی وقتی از این سقوط‌‌‌‌تر می‌کنند انسان بی‌ایمان در سراشیبی بی‌ایمانی همین‌‌طوری می‌رود جلو، به کجا می‌رسد؟ بعد می‌گوید: اُولَئِکَ کَالاَنعَام اول می‌گفت مَثَل آن‌ها مَثَل سگ و الاغ است، بعد می‌گوید نه اصلاً این‌ها مثل چهارپا هستند نه که مَثَل‌ آن‌ها این‌طور باشد، خود آن‌ها مثل چهارپا هستند. “اُولَئِکَ کَالاَنعَام.[۱۰] باز دوباره سقوط می‌کند انسان بی‌ایمان، تا که می‌گوید: “کَالاَنعَامِ بَل هُم اَضَلُّ” بلکه بدتر هستند از چهارپا بدتر هستند، انسان بی‌ایمان از چهارپا هم بدتر می‌شود بعد می‌آید پایین، می‌‌آید پایین حتی پایین‌تر از چهارپا و از آن هم می‌آید پایین‌تر می‌فرماید: «اِنَّ شَرَّالدَّوَابِّ عِندَاللَّهِ.»[۱۱]بدترین جنبنده‌ها، شما ببینید جنبده یعنی چه؟ می‌گوید این‌جا کرم، یک کرم خاکی یک مگس یک سوسک یک حشره این‌ها جنبنده هستند دیگر حتی پایین‌تر از این، این موجودات تک سلولی این‌ها هم جنبنده هستند آن چیزی که می‌جنبد روی زمین “اِنَّ شَر‌َّالدَّوابِّ” بدترین جنبنده چه کسانی هستند؟ “اَلَّذینَ کَفَرُوا فَهُم لَایُومِنُون” کسانی که ایمان نمی‌آورند، یعنی می‌آید پایین‌تر سقوط سقوط سقوط همین‌طوری خداوند می‌فرماید: این سقوط همین‌طوری دارد می‌آید پایین تا می‌رسد به جایی که اصلاً لیاقت این‌ها جز آتش نخواهد بود.

    بسوزند چوب درختان بی‌بر          سزا خود همین است مَر بی‌بری را [۱۲]   

    سوختن و سوزاندن کار این‌ها است برای این‌ها است، به‌ غیر از این‌ها کسی دیگری نمی‌تواند باشد.

    “شَر‌َّالدَّوابِّ عِندَالله” بدترین جنبنده‌ها کسانی هستند که ایمان ندارند این‌ها دیگر اهانت نیست، این‌ها را خداوند متعال، خداوند کریم خداوندی که از ما خواسته مودب باشیم او دارد با لسان تحقیق یعنی می‌خواهد بفهماند این واقعیت است نه این‌که من بخواهم این‌ها را اهانت کنم، خورد کنم آن‌ها را، تحقیر کنم آن‌ها را، فحش به آن‌ها بدهم. خدایی که در قرآن می‌فرماید: «وَلَا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدعُونَ مِن دُون‌ِاللهِ» [۱۳] فحش ندهید، بد و بیراه نگویید او دارد این‌جا می‌گوید این بد و بیراه نیست، دارد نشان می‌دهد، معرفی می‌کند، تعریف می‌کند، می‌شناساند، بشناسید این‌ها را، جنس این‌ها همین است. انسان بی‌ایمان این‌طوری است حالا او هم به ما بگوید حیوان، خب باشد ما به تو می‌گوییم حیوان، آدم بی‌ایمان تو هم به ما بگو حیوان. اما مهم نیست مهم این است که چه کسی درست می‌گوید، مهم این است که چه کسی با استدلال و با ملاک صحبت می‌کند. قضییه فحش دادن نیست که حالا من فحش بدهم تو هم به من لج کنی و فحش بدهی من لج کنم به تو فحش بدهم. این لجبازی و زبان‌درازی و هم‌زبانی و این‌ها نیست، این‌جا بحث بر سر این است که واقعیت است حقیقت است، انسان بی‌ایمان سقوط می‌کند این سقوط او درجه دارد، می‌آید پایین‌تر می‌آید پایین‌تر تا به شرالدواب، بدترین جنبنده‌ها می‌رسد یعنی سوسک، یعنی یک کرم، یک کرم خاکی از این شرف او بیشتر است انسانی که بی‌ایمان است حتی از این بالاتر از این پست‌تر می‌شود، می‌رود پایین‌تر از این.

     خداوند در قرآن وقتی انسان‌ها را تقسیم می‌کند، شما اگر انسان‌ها را تقسیم کنید به لحاظ ایمان، می‌گویید انسان‌ها مثلاً دو گروه هستند یک افرادی که زنده هستند و یک افرادی که مرده است. بعد می‌گوید افراد زنده دو گروه هستند یک عده مؤمن هستند یک عده کافر. درست است؟ این‌طوری است دیگر. انسان‌ها دو گروه هستند یا زنده هستند یا مرده، بعد زنده‌ها یا مؤمن هستند یا کافر، اما خداوند این‌ طوری نمی‌گوید، خداوند در قرآن تقسیم می‌کند می‌گوید انسان‌ها یا زنده هستند یا کافر یعنی کافر چی است؟ مرده است، از شَرَّالدَّوَاب بدتر، زندگی ندارد مرده است کافر مرده است. انسان‌ها دو گروه هستند یا کافر هستند یا زنده، یا مرده هستند یا مؤمن، این‌ها یکی است. انسان‌ها یا مرده‌ هستند یا مؤمن هستند، یا کافر هستند یا زنده هستند یعنی انسان مؤمن زنده است، انسان کافر مرده است «لِیُنذِرَ مَن کَانَ حَیَّا وَ یَحِق‌َّ القَولُ عَلَی‌ الکَافِرینَ»[۱۴] می‌فرماید: تو داری انزار می‌دهی چه کسانی را؟ “اِنَّمَا تُنذِرُ مَن ‌ِاتَّبِعَ ‌الذِّکرَ وَ خَشِی‌َالرَّحمَنَ بِالغَیبِ.»[۱۵] ای پیغمبر! تو کسی را انذار می‌کنی که زنده باشد، از خداوند حساب ببرد و ذکر خدا را به لب داشته باشد، این انسان زنده است تو انسان زنده را انزار می‌کنی. “لِیُنذِرَ مَن کَانَ حَیَّا” تو کسی را انزار می‌کنی که زنده باشد “وَ یُحِق‌َّ القَولُ عَلَی‌الکَافِرین” یعنی کافرین مرده هستند، کافر مرده است، مؤمن زنده است این تقسیم‌بندی‌ها است.

     بعد امام‌سجاد(ع) در آن خطبه بسیار قراء اول صحیفه‌‌ سجادیه را شما بخوانید وقتی شروع می‌کند امام‌ سجاد سلام‌الله‌علیه در صحیفه‌ سجادیه را در همان صفحات اول در خطبه خود حمد خدا را می‌کند، می‌‌فرماید که “وَاَلحَمدُلِلَّهِ الَّذی لَو حَبَسَ عَن عِبَادِهِ مَعرِفَه‌ حَمدِهِ” یعنی معنی‌ آن این است یعنی خدا را شکر می‌کند می‌گوید اگر خداوند توفیق حمد و ستایش خود را به بندگان خود نمی‌داد “وَلَو کَانُوا کَذَلِکَ لَخَرَجُوا مِن حُدُودِ الاِنسَانِیَه اِلَی حَدِّ البَهیمِیَه”

    می‌فرماید: اگر خداوند توفیق حمد و ستایش خود را از بنده‌ای بگیرد آن بنده دیگر انسان نیست، او حیوان است از حد انسانیت سقوط می‌کند می‌شود حیوان، یعنی در تعریف امام سجاد(ع) برعکس این‌که در لسان فلاسفه مثلاً می‌گویند انسان حیوان ناطق است، انسان موجودی است زنده ناطق، امام می‌فرماید: انسان موجودی است حامد. انسان، فرق او با حیوان این است که انسان حمد خدا را می‌کند، ستایش پروردگار خود را می‌کند و اگر کسی ستایش پروردگار خود را نکند حیوان است. خب آقا، پس با این حساب تمام این غربی‌ها تمام این مردم دنیا که بسیاری از آن‌ها هم خداپرست نیستند و کافر هستند، حیوان هستند؟ بله حیوان هستند، شرایط آن فراهم باشد معلوم می‌شود. الان شرایط آن فراهم است، شرایط آن فراهم است که معلوم بشود حیوان چه کسی است، انسان چه کسی است؟ بمب‌گذاری کردند در کرمان، صدها نفر زخمی شدند مجروح شدند، ده‌ها نفر شهید شدند زن و بچه و این‌ها، فقط سی‌وپنج تا کشور محکوم کردند آن هم نه رئیس‌های در حد بالا، یکی وزیر خارجه، یکی هم نخست ‌وزیر، یکی هم مثلاً رئیس جمهور. این همه کشور هیچ‌کس محکوم نکرد چرا؟ چون بشریت امروز از حد انسانیت خارج شده است و در جلوی چشم مردم جهان نود روز است دارند زن و بچه‌ها کشته می‌شوند، بچه‌های بی‌گناه دارند کشته می‌شوند اصلاً این وجدان بشریت، حتی فکر نمی‌کند که اگر این بلا به سر بچه خود او بیاید، اصلاً این را نمی‌فهمد، بشریتی است که از حد انسانیت خارج شده است، بله، همین‌طور است ایمان وقتی نباشد این طوری است، این‌ها نتیجه بی‌ایمانی است نتیجه بی‌دینی است بعد همین‌ها می‌آیند در کشور ما جوان می‌گوید آقا! انسان لازم نیست دین داشته باشد خیلی‌ها هستند خوش ‌اخلاق هستند نماز هم نمی‌خوانند اعتقادی هم به خدا ندارند. که این را ما قبلا توضیح دادیم که چرا این‌ها این‌طوری هستند، می خواهند بی‌دینی و بی‌ایمانی را رواج بدهند در حالی که اگر دین نباشد اخلاق امکان ندارد بماند، امکان ندارد. هیچ انسان عاقلی اگر عقل داشته باشد بدون دین به ایمان نمی‌رسد، به اخلاق نمی‌رسد بدون دین، بدون ایمان به اخلاق نمی‌رسد. حالا یک مدتی ممکن است بگوید بله حالا منافعی اقتضا می‌کند با مردم خوش اخلاق باشیم مهربان باشیم ولی همیشه این‌طوری نیست. گاهی مواقع منافع به خطر می‌افتد اخلاق را زیر پا می‌گذارد چون فقط اعتقاد به خدا و اعتقاد به قیامت است که می‌تواند جلوی انسان را بگیرد و الّا اگر این نباشد بله گاهی مواقع انسان‌ها یک انسانیتی دارند وجدانی دارند که این هم به‌خاطر جوامع دینی و ادیان هست که حفظ شده و الّا اگر ادیان نبودند این‌ها هم حفظ نمی‌شدند و از بین می‌رفتند.

     علی‌ایها‌الحالا این‌ها را ما باید توجه داشته باشیم و ان‌شاءالله از خداوند می‌خواهیم که به نسل ما به جوانان ما آگاهی و معرفت بدهد و ما باید روی این مسائل حساس باشیم. الان من دو تا مثال زدم در این جلسات گاهی موقع‌ها این شبهات را جواب می‌دهیم، مطرح می‌کنیم جواب می‌دهیم شما باید مسلح باشید به این جواب‌ها، باید این اشکالات و شبهات را بدانید و مسلح باشید به‌ خاطر این‌که این افکار خیلی خطرناک است، عرض کردم یکی از آن هم همین‌ است که آقا تا زمانی که امام زمان نیاید هر حکومتی طاغوت است، این از آن حرف‌های بسیار کثیف و منحرف و شیطانی است. مسلمان‌ها و مؤمنین مؤظف هستند تا قیام امام زمان(ع) با ظلم مبارزه کنند، سعی کنند حکومت‌های اسلامی را تشکیل بدهند و حکومت‌های اسلامی سعی کنند روزبه‌روز اسلامی‌تر بشوند، سعی کنند روزبه‌روز بهتر بشوند، کامل‌تر بشوند و الّا مشکلات هست، مصیبت‌ها هست، مدیران نالایق هستند. گاهی مواقع بعضی گوشه و کنار اختلاسی ‌پیدا می‌شود اختلاس می‌کنند، خیانت می‌کنند ولی باید ایستاد و حکومت‌های مؤمنین، حکومتی که توسط مؤمنین سیاست‌ها، مدیریت‌ها و حاکمیت مؤمنین را باید روزبه‌روز در جوامع اسلامی بیشتر کنیم تا ان‌شاءالله زمینه برای ظهور فراهم بشود. و از خداوند متعال درخواست می‌کنیم خدایا! پروردگارا!

     “اَلَّلهُمَّ اجعَلَنی مِمَّن تَنتَصِرُ بِهِ لِدِینِکَ”

    خدایا من را از آن کسانی قرار بده که دین تو را یاری می‌کنیم

    “وَلَا تَستَبدِل بی غَیری”

    خدایا این توفیق را از من نگیر و به کسی دیگر بده، این توفیق را به ما بده که در راه دین تو و در راه تعظیم شعائر دین تو جزء یاران و بندگان خوب تو باشیم، جزء انصار دین تو و انصار ولیّ تو باشیم ان‌شاءالله. با صلواتی بر محمّد و آل محمّد.


    [۱] . سوره ابراهیم آیه ۷

    [۲] . سوره اسراء ایه ۷۰

    [۳] .سوره اعراف آیه ۱۷۹

    [۴] . نهج‌البلاغه، خطبه۳

    [۵] . سعدی

    [۶] . سعدی

    [۷] . سعدی

    [۸] . سعدی

    [۹] . سوره اعراف، آیه ۱۷۶

    [۱۰]. سوره اعراف،آیه۱۷۹

    [۱۱]. سوره انفال، آیه۵۵

    [۱۲]. ناصرخسرو

    [۱۳] . سوره انعام، آیه۱۰۸

    [۱۴] . سوره یس،آیه۷۰

    [۱۵] . سوره یس،آیه۱۱

  • خطبه حضرت فاطمه زهرا (س) درباره غصب خلافت و دوری از ولایت

    خطبه حضرت فاطمه زهرا (س) درباره غصب خلافت و دوری از ولایت

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‏‌الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‌‏الله فی السموات و الارضین

    خطبه حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها درباره غصب خلافت و دوری از ولایت

    منسوب است به حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها که فرمودند: “صُبَّتْ علَیَّ مصَائِبُ لَوْ أَنَّهَا صُبَّتْ عَلَی الْأَیَّامِ صِرْنَ لَیَالِیَا” یعنی در این مدت کم، مصیبت‌ها و سختی‌هایی که بر من رسید، آن‌قدر سنگین بود که اگر این مصیبت‌ها بر روزها نازل می‌شد، شب تاریک می‌شدند. اینکه این مصیبت‌های زیاد چه هستند را قطعاً ما نمی‌توانیم درک کنیم زیرا هرچقدر انسان‌ها روحشان بزرگ‌تر شود و شخصیتشان در عالم هستی، گسترش پیدا کند مصیبت‌های انسان‌های معمولی اصلاً برایشان مصیبت و درد و سختی نیست و اینگونه مصیبت‌ها برایشان قابل تحمل است. اگر یک روح بزرگ جهانی مانند امیرالمؤمنین یا فاطمه زهرا سلام الله علیها گفته‌اند که ما اندوهگین و غمگین هستیم بدانید که این اندوه، برای ما قابل وصف و درک نیست و با تأمل در زندگی این‌ بزرگواران، می‌توان فهمید که این مصیبت‌هایی که بر ما حادث می‌شود، برای ایشان درد نیست. بنابراین، این مصیبت که حضرت بیان فرمودند باید مسئله بسیار مهمی باشد.

    در بین خطبه‌های نقل شده از ایشان، دو خطبه بسیار مهم است، یکی از اینها خطبه معروف فدکیه است که حضرت با بیان مسئله فدک، در دفاع از حق و ارث و میراث و اموال خودشان با خلیفه وقت، محاجه می‌کنند و خطبه‌ی دیگر ایشان، اشاره به مسئله غصب خلافت و دوری از ولایت دارد. از آنجایی‌که جلسات ما در کانون علم و دین، پیرامون بحث ولایت، اولیای الهی و شایسته‌سالاری (یعنی حکومت، مدیریت، زعامت و مرجعیت شایستگان و صالحان قرآنی و الهی) است، لازم است این خطبه را با دقت بخوانیم و ببینیم که حضرت درمورد انحراف از ولایت چه می‌گویند. حضرت، این خطبه را در بستر شهادت یعنی روزهای آخر عمرشان خوانده‌اند و سراسر خطبه اشاره به این دارد که اگر اولیای الهی که در رأس آن‌ها امیرالمؤمنین بود حذف شوند، چه مصیبت‌ها و خطرهایی بشریت را تهدید می‌کند. این خطبه شاید از این نظر از خطبه فدکیه بسیار مهم‌تر باشد.

    راوی این خطبه سویدبن بن غفله است. ایشان از تابعین و از یاران امیرالمؤمنین بوده‌ است و تا جایی که بنده تحقیق کرده‌ام؛ هم اهل سنت و هم اهل شیعه، ایشان را قبول دارند و روایت ایشان را قبول کرده‌اند. می‌فرماید در زمانی‌که حضرت در بستر بیماری بود و با همان بیماری هم از دنیا رحلت فرمودند، عده‌ای از زنان مدینه که همسران شخصیت‌های تراز اول و دوم و سوم مدینه بودند، به عیادت حضرت آمدند و از ایشان سؤال کردند که یا بنت رسول‌الله حالتان چطور است “کیف حالک” روزگار را چطور می‌گذرانید؟ “کیف‌اصبح” چگونه ایام را صبح کرده‌اید؟

    در این‌جا حضرت خطبه ای خواندند که ازنظر ادبی، بسیار غنی است، حضرت در این خطبه از این‌که ولایت به انحراف کشیده شده، خلافت غصب و افراد ناشایست جای افراد صالح را گرفته‌اند و از حوادث رخ داده شده در جامعه، صحبت می‌کنند. همانطور که می‌دانید که حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها، محدثه بود یعنی کسی که فرشتگان با او صحبت می‌کنند. براساس روایات دینی و تاریخی، بعد از پیامبر، جبرئیل به فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها نازل می‌شد و مطالبی را به ایشان وحی می‌کرد و ایشان آن‌ها را به امیرالمؤمنین ابلاغ می‌کرد و امیرالمؤمنین آن‌ها را می‌نوشت، کتاب جامعه فاطمی نیز درهمین ‌رابطه نوشته‌شده است. جبرئیل حوادثی را که قرار است تا قیامت و ظهور آخرین ولی الهی، خاتم الاولیاء امام زمان علیه‌السلام اتفاق بیفتد، برای فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها نقل کرده‌اند. بنابراین ایشان می‌دانستند که چه حوادث تلخ و جریانات وحشتناکی، قرار است بر امت اسلامی پیش آید. همه این حوادث، نتیجه انحرافی بود که امت اسلامی از مسئله ولایت داشت و اگر می‌بینید که فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها قیام می‌کند، در مقابل خلفا می‌ایستد و آن حماسه پرشکوه را می‌آفریند برای این است که او می‌دانست که چه اتفاقاتی قرار است بیفتد و از همه حوادث آگاهی داشتند. واقعه حره را می‌دید که می‌آیند و مدینه شهر پیغمبر را غارت می‌کنند، زن‌ها را بر دشمنان حلال می‌کنند و حوادث بسیار فجیع و تلخ در مدینه اتفاق میفتد، ماجرای کربلا و همین‌طور ماجراهایی که یکی پس‌از دیگری بر سر امت اسلامی می‌آید، حتی حمله مغول و جنگ‌هایی که بین کشورهای اسلامی رخ می‌دهد، قتل عام‌هایی که توسط مغول و چنگیز و تیمور می‌شود، جنگ جهانی اول، جنگ جهانی دوم، مسئله فلسطین که الان هست، جنگ ایران و … همه این‌ها توسط جبرئیل به‌صورت وحی بر حضرت فاطمه القا می‌شد و حضرت همه این وقایع را می‌دید و می‌دانست و تمام همِّ ایشان این بود که جلوی این اتفاقات را بگیرد و می‌فرمود اگر خلافت به مسیر اصلی خودش برگردد بشریت نجات پیدا می‌کنند و وقتی‌که موفق نشد، زجر کشید و مرگش را از خداوند خواست. الان یک مادر را در فلسطین می‌بینید که فرزندش را از زیر آوار بیرون می‌آورد ولی تمام رنج این مادرها را فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها دید و دردکشید زیرا روح وقتی بزرگ باشد درد دیگران را مثل خود آن‌ها احساس می‌کند، بنابراین حق است که می‌فرماید: “صُبَّتْ علَیَّ مصَائِبُ لَوْ أَنَّهَا صُبَّتْ عَلَی الْأَیَّامِ صِرْنَ لَیَالِیَا” اگر این مصیبت‌ها بر روزها می‌رسید این روزها تاریک می‌شد.

    و خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل

    بنده به دلیل محدودیت زمان، به بیان ترجمه این خطبه، اکتفا می‌کنم. حضرت به‌ زنان مدینه فرمود: به خدا سوگند صبح کردم در حالی‌ که نسبت به دنیای شما بی‌میل و از مردان شما ناراحت هستم. آنان را از دهان خویش به دور افکندم (یعنی مانند آب دهانی که انسان بیرون می‌اندازد مردان شما را بیرون انداختم) و بعد از شناخت حال آن‌ها از آن‌ها متنفر شدم. چه زشت است کندی شمشیرها و سستی بعد از تلاش و سر بر سنگ خارا زدن و شکاف نیزه‌ها و فساد آراء و عقاید و انحراف انگیزه‌ها. (یعنی به چه انحرافی رسیدید؟ شماها کسانی بودید که برپای رکاب رسول‌الله تا مرز شهادت پیش می‌رفتید، اکنون به کجا رسیدید؟)

    و چه زشت است ذخیره‌ها و اعمالی که پیش فرستادند، خداوند بر آنان خشم گرفته و در عذاب جاودانه خواهند ماند. بدون شک مسئولیت این عمل به عهده ایشان بود و سنگینی آن به دوش‌ آن‌ها و ننگ و عار آن دامن‌گیر آن‌ها می‌گردد مانند کسی که بینی او بریده و زخمی شده است و دست و پای او قطع شده است و به دور از رحمت الهی خواهد بود. وای بر آنان! چگونه خلافت را از مواضع ثابت و بنیان‌های نبوت و ارشاد و محل هبوط جبرئیل و آگاهانِ به‌ امور دین و دنیا دور ساختند؟ آگاه باشید که این ضرر و خسران بزرگی است.

    چه عیبی از علی‌(ع) گرفتند؟ به خدا سوگند عیب او شمشیر برّان او در راه خدا بود. عیب او بی‌اعتنایی او به دنیا و بی‌اعتنایی او به مرگ بود. شجاعت او و شدت برخورد او و عقوبت دردناک و غضب او در راه‌ رضای الهی بود. جرم علی این بود«ما نَقِمُوا مِنهُم اِلّا اَن یُومِنُوا بِالَّلهِ العَزیز الحَمید» [۱] به‌خدا سوگند اگر از راه روشن به دور رفته و از پذیرش طریق مستقیم کناره می‌گرفتند آنان را به سوی آن آورده و بر آن وا ‌می‌داشت. (یعنی حضرت می‌فرمایند اگر علی (ع) بود هیچ ‌وقت نمی‌گذاشت جامعه به‌طرف انحراف برود و به سادگی با یک مدیریت نرم می‌توانست جامعه را از انحراف حفظ کند) و به سهولت راه ‌راست را به آن‌ها نشان می‌داد و این شتر را سالم به مقصد می‌رساند (یعنی اهداف یک جامعه‌ را به سادگی و به راحتی محقق می‌کرد) به‌طوری که راهبرِ خود را دچار زحمت نکند، سوارهای خود را ملول نکند و آنان را به آبشخور (یعنی سعادت ابدی) می‌رساند، که آب آن فراوان و از آن لبریز باشد و هرگز کِدر نگردد و ایشان را از آن‌جا سیراب بیرون می‌آورد و در پنهان و آشکار برای آن‌ها ناصح بود. اگر او در محل خلافت‌ می‌نشست هرگز ثروت دنیوی برای خود قرار نمی‌داد و از آن بهره فراوانی بر‌نمی‌داشت. (همین سوید بن غَفله کسی است که می‌گوید من دیدم امیرالمؤمنین یک تکه‌ نان جو خشک را می‌شکند و به آب می‌زند و می‌خورد. به فضه گفتم که شما شرم نمی‌کنید برای این پیرمرد یک نان تازه بیاورید!؟ فضه خادمه می‌گوید من خادم هستم، هرچه به من بگویند من می‌آورم خود ایشان به من دستور داده است و من به غیر از این نمی‌توانم کار دیگری انجام دهم. بعد سوید می‌گوید به امیرالمؤمنین گفتم آقا مگر این غذای یک پیرمرد است؟ امیرالمؤمنین گفت جان من فدای آن کسی که سه روز غذای درست و حسابی نخورد (پیامبر را می‌فرمود). الگوی این بزرگواران اینگونه بوده است، می‌فرماید که از دنیا بهره‌ای نمی‌خواستم جز به ‌اندازه فرو نشاندن تشنگی و رفع گرسنگی و علی به ایشان می‌شناساند تا بین زاهد و دنیاپرست، راست‌گو و دروغ‌گو تشخیص دهند. قرآن می‌‌فرماید «وَلَو اَنَّ اَهلَ‌ القری آمَنوا.»[۲] و اگر ملت‌ها ایمان آورده و تقوا پیشه کنند برکات آسمان و زمین را بر آنان فرو می‌ریختیم، و لکن آیات الهی را تکذیب کردند و از این رو آنان را در برابر آن‌چه انجام دادند گرفتار ساختیم و کسانی‌که از این گروه ستم نمودند نتایج زشتی کار آن‌ها به زودی دامن‌گیر آن‌ها شده و هرگز بر ما غالب و پیروز نخواهند شد.) آگاه باش! بیا و بشنو! هرچه زندگی کنی، روزگار عجایبی را به تو نشان خواهد داد و اگر تعجب کنی گفتار این‌ها تعجب‌آور است. ای کاش می‌دانستند به چه پناه‌گاهی پناه برده‌اند و به کدام ستون تکیه داده‌اند، به کدام فرزندانی تجاوز کرده‌اند، چه بد رهبر و دوستی را انتخاب کرده‌اند و برای ستمکاران بد انتخابی است. (ولی‌ خدا کنار را گذاشتند و افراد ناسالم را آوردند.)

    به خدا سوگند به‌جای پرهای بزرگ روی بالِ ‌دم را انتخاب و به‌جای پشت، دُم را برگزیدند. ( حضرت می‌فرماید این‌ها به‌جای این‌که پشت پرنده‌ای که آنها را به سعادت می‌رساند بنشینند، روی دُم آن نشستند که سقوط خواهند کرد، نتیجه کسی‌که ولیِّ‌ خدا را حذف کند این‌گونه است.)

    ذلیل گردد قومی که می‌پندارد با این اعمال کار خوبی انجام داده است، بدانید که این‌ها فاسد هستند اما خود نمی‌دانند. وای بر این‌ها، آیا کسی‌که هدایت یافته سزاوار پیروی است یا کسی‌که هدایت نیافته و نیازمند هدایت است. وای برشما! چگونه حکم می‌کنید؟ به جان خودم سوگند نطفه این فساد بسته شد. (این‌جا اوج ناامیدی حضرت زهرا است که دیگر نمی‌تواند کاری کند برای همین در این‌جا از خدا آرزوی مرگ خود را می‌کند و می‌فرماید به جان خودم سوگند نطفه این فساد بسته شد، در انتظار باشید تا این مرض فساد در پیکر جامعه منتشر شود. یعنی حضرت هشدار می‌دهد که وقتی ولی‌ّ خدا را حذف کردید ببینید در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد، تاریخ و مسیر تاریخ عوض شد و به سوی جنگ‌ها، کشتارها و ظلم‌ها رفته و خواهد رفت.)

    آن‌گاه شیر خون تازه و زهری هلاک کننده بدوشید، در این‌جا است که ره‌پیمایان راه باطل، زیان‌کار شده و آیندگان عاقبت اعمال گذشتگان را درمی‌یابند. آن‌گاه جان شما با دنیای شما و قلب شما با فتنه‌ها آرام گیرد و بشارت باد شما را به شمشیرهای کشیده و حمله متجاوز ستمکار و به هرج‌ومرج عمومی و استبداد زورگویان که حقوق شما را اندک داده و اجتماع شما را به وسیله شمشیرهای خود درو خواهند کرد. (حضرت همه پیش‌بینی‌های آینده را بیان می‌کنند. پس حسرت بر شما باد که کار شما به کجا می‌رسد، آیا من می‌توانم شما را به کاری وادارم که از آن روی گردانیدید.)

    در ادامه سوید بن ‌غفله می‌فرماید که زنان بلند شدند و با حالت ناراحتی و گریه‌کنان به خانه‌های خود رفتند و به شوهران‌ خود گفتند ما امروز به زیارت دختر رسول‌الله رفتیم و این سخنان را گفت. ولی با این وجود هم این مردان نادان پیغام دادند که یا فاطمه! ما نمی‌دانستیم و خبر نداشتیم و با ابوبکر بیعت کردیم، اگر زودتر به ما می‌گفتند این کار را نمی‌کردیم.

    ولی فاطمه زهرا (س) فرمود که کار از کار گذشته و دیگر کاری نمی‌توان کرد و این‌ها را به خدا واگذار کرد و بر سر مردم مدینه و مسلمان‌ها و جامعه اسلامی آمد آن چیزی که هنوز که هنوز است دارد می‌آید و بنده به‌ شما می‌گویم بدانید تا زمانی که جامعه اسلامی به‌ ولایت اولیاء برنگردد این فتنه‌ها تمام شدنی نخواهد بود. ان‌شاءالله اسرائیل و استکبار جهانی نابود می‌شوند اما تا زمانی‌ که ولایت اولیاء الهی برنگردد چند صباحی نمی‌گذرد دوباره می‌آیند و این اتفاقات همچنان ادامه خواهد داشت.

    از خداوند متعال می‌خواهیم که ما را در مسیر شناخت ولایت و شناخت اولیاء، صالحان و شایستگان راهنمایی کند، دست ما را بگیرد و ما را در دنیا و آخرت از این مسیر دور نکند..


    [۱] . سوره بروج،آیه ۷

    [۲] . سوره اعراف، آیه ۹۶