برچسب: کانون علم و دین

  • ابن سینا؛ فیلسوفی تجربه گرا یا عقل گرا؟

    ابن سینا؛ فیلسوفی تجربه گرا یا عقل گرا؟

    ابن سینا

    چکیده:
    معرفت شناسی به مثابه یک دانش و شاخه علمی در فلسفه اسالمی مطرح نبوده است ولی به فراخور مباحث وجودشناختی از مباحث به اصطلاح امروزی معرفت شناسی نیز سخن می‌گفتند. هر چند رویکرد عقل گرایی و تجربه گرایی دارای مالک‌های چندی است ولی قدر مسلم این است که این بحث و تقسیم از مباحث جدید معرفت شناسی است و چنین اصطلاحاتی، با رهیافت مطرح در معرفت شناسی، در تفکر فلاسفه اسلامی رایج نبوده است. در عین حال این مسئله در باب تفکرشان قابل طرح است که بر کدام طریق بوده‌اند: تجربه گرایی یا عقل گرایی؟ آنچه معروف و مشهور است این است که آنها فیلسوفانی عقل گرایند و ابن سینا نیز چنین است. در این تحقیق چهار ملاک برای عقل گرا یا تجربه گرا بودن بیان شده است:

    ۱- وجود و عدم ادراکات فطری

    ۲- به لحاظ ابزار کسب معرفت

    ۳- به لحاظ خاستگاه تصدیق

    ۴- وجود و عدم تصدیقات ترکیبی پیشینی؛
    سپس با مراجعه به عبارات ابن سینا، عقل گرا یا تجربه گرا بودن دستگاه معرفتی وی را براساس هر معیار بررسی کرده و در نهایت این فرضیه را قوت بخشیده است که، نه بطور کلی بلکه در اکثر ملاک‌ها، وی به تجربه گرایی متمایل تر است تا عقل گرایی! لذا می‌توان به جمع این دو دیدگاه؛ یعنی “اصالت عقل و تجربه” در تفکر ابن سینا رأی داد.

    مقدمه
    در باب شناخت و ادراک، مباحث گوناگون، فراوان و مهمی مطرح است؛ چرا که بحث شناخت و معرفت از مباحث مبنایی و اولین نقطه شروع برای یک فلسفه در توضیو و تفسیر جهان است. فقط با ادراکات انسان با جهان مواجه می‌شود؛ لذا اگر ریشه‌های معرفت انسان روشن نشود و ارزش آن مورد
    بررسی قرار نگیرد هیچ بحث فلسفی قابل طرح و بررسی نخواهد بود.
    از دوره مدرن به بعد، معرفت شناسی یکی از شاخه‌های مهم در فلسفه قلمداد شده است که از ماهیت و حدود و ثغور معرفت، امکان شناخت، راه‌های تحصیل معرفت، ارزش ادراکات، و … بحث می‌کند و قابلیت اعتماد به ادعاهای معرفتی را می‌سنجد.
    از مباحث مهم معرفت شناسی، تقسیم فلسفه‌ها و فیلسوفان به عقل گرا و تجربه گراست و همواره در تاریخ فلسفه این سوال مطرح است که در حوزه معرفت باید بر کدام طریق حرکت کرد؟ به عبارتی دیگر آیا تجربه گرایی صحیح است یا عقل گرایی؟ و سؤال خاص این نوشتار این است که ابن سینا بر کدام دیدگاه است: عقل گراست یا تجربه گرا؟
    دو مفهوم “عقل گرایی” و “تجربه گرایی” در حوزه‌های گوناگون و با ملاک‌های مختلف، معانی متفاوتی دارند. عقل گرایی دست کم در سه حوزه مطرح است:
    ۱- در فلسفه، در مقابل تجربه گرایی و حس گرایی
    ۲- در اصطلاح متکلمان، در برابر “ایمانگرایی”
    ۳- عقل گرایی در “عصر عقل” یا “دوره روشنگری”؛ این اصطلاح برای توصیف جهان بینی‌ها و رهیافت‌های فیلسوفان عصر روشنگری قرن هجدهم به کار میرود، آنان به قابلیت و کفایت عقل در تمام حوزه‌های مربوط به حیات انسانی، اعم از علم، دین، اخلاق، سیاست و غیر آن، به گونه‌ای جزمی، اطمینان داشتند 
    مراد در این تحقیق، عقل گرایی در حوزه فلسفه است که در مقابل تجربه گرایی است.
    هرچند فلاسفه اسلامی را دارای تفکر عقلانی دانسته که بر مبنای عقل به طرح و تبیین مسائل پرداخته‌اند، ولی آنچه مهم است اینکه در مباحث مربوط به شناخت و فرآیند و ابزار کسب معرفت از عبارات ابن سینا تمایل وی به تجربه گرایی استنباط می‌شود که کمتر به آن توجه شده است. همانطور که
    عقل گرایی نیز مشهود است و لذا می‌توان به جمع این دو دیدگاه در تفکر سینوی نظر داد؛ یعنی “اصالت عقل و تجربه”. در این تحقیق این برداشت را دنبال می‌کنیم و به ارائه شواهدی در تقویت و تأیید آن می‌پردازیم. در ابتدا مقصودمان از تجربه گرایی و عقل گرایی مشخص و ملاک‌ها و معیارهای آن دو را بیان می‌کنیم و سپس بر اساس هر معیار به قضاوت در تفکر سینوی خواهیم پرداخت.

    هر چند درباره معرفت شناسی، ادراک حسی و نیز اعتبار تجربه از دیدگاه ابن سینا نوشتارهایی وجود دارد ولی رویکرد این مقاله، رویکردی نو است که به عقل گرا یا تجربه گرا بودن این فیلسوف به داوری پرداخته است و با توجه به تتبع نگارنده، این رویکرد مسبوق به سابقه نیست.

    نویسندگان: مصطفی مؤمنی ” استادیار معارف اسلامی دانشگاه علوم پزشکی نیشابور،”، جهانگیر مسعودی ” دانشیار فلسفه و حکمت اسلامی دانشگاه فردوسی مشهد”

    برای دریافت مقاله بر روی لینک زیر کلیک کنید:

    [googlepdf url=”https://elmodin.com/fa/wp-content/uploads/2024/11/ابن-سینا-عقلگرا-یا-تجربه-گرا.pdf” download=”دانلود مقاله” ]

  • فواید و ضرورت علم فلسفه

    فواید و ضرورت علم فلسفه

    علم و دین

    اساساً فلسفه از اصلی‌ترین نیاز روحی انسان، یعنی نیاز به دانستن و فهمیدن برخاسته است. چنانکه می‌بینیم کودکان همواره می‌خواهند چگونگی، چرایی و چیستی همه‌چیز را بفهمند. به همین دلیل، ارسطو می‌گوید: فلسفه با شگفتی و حیرت در برابر جهان آغاز شد، بنابراین هر انسانی به‌نوعی فیلسوف و تحت تأثیر فلسفه است؛ چراکه زندگی خود را هرچند ناخودآگاه، بر اساس جواب‌هایی که به این سؤالات بنیادین می‌دهد، بنا می‌نهد؛ با این تفاوت که فیلسوف رسمی و واقعی، این پرسش‌ها را به‌طورجدی و منظم پی گیری کرده، جواب‌هایی را که تاکنون داده‌شده است در بوته نقد نهاده و به جستجوی را ه حل‌های نو می‌پردازد.

    فواید فلسفه عبارت‌اند از:

    • همه ما انسان‌ها در زندگی برای عمل کردن، مجبور به تصمیم‌گیری درست هستیم. به همین خاطر نیاز اساسی داریم که بدانیم چگونه و چرا چیزی را انتخاب می‌کنیم و اصولاً در هر موضوعی کدام راه را باید انتخاب نماییم. فلسفه به این امور می‌پردازد و راه‌حل‌های متفاوت با نتایج گوناگون جلوی ما قرار می‌دهد. بدین ترتیب، فلسفه برای همه انسان‌ها یک راهنما است؛ راهنما برای یافتن راه‌های بهتر، جدیدتر و کامل‌تر.
    • نکته دیگری که ضرورت و جایگاه فلسفه را بیش‌ازپیش روشن می‌سازد نیازمندی علوم به فلسفه است زیرا هر یک از علوم اعم از طبیعی یا ریاضی، شیء معینی را که اصطلاحاً موضوع آن علم نامیده می‌شود، موجود و واقعیت دار فرض می‌کنند و به بحث از آثار و حالات آن می‌پردازند، واضح است که ثبوت یک حالت و داشتن یک اثر برای چیزی وقتی ممکن است که خود آن چیز موجودیتش اثبات شود، پس اگر بخواهیم مطمئن شویم چنین حالت و آثاری برای آن شی هست باید ابتدا از وجود خود آن شی مطمئن شویم و این اطمینان را فقط “ فلسفه “ می‌تواند به ما بدهد.
    • نکته بعد اینکه پرسش‌های اساسی خواه‌ناخواه برای هر انسان آگاهی مطرح می‌شود که آغاز جهان و انجام آن چیست؟ راه درست به‌سوی مقصد و سعادت کدام است؟ و اینکه من در کجای این هستی قرار دارم؟ بدیهی است که دانش‌های طبیعی، پاسخی برای این گونه پرسش‌ها ندارند، هریک از این سؤالات اساسی، مربوط به شاخه‌ای از فلسفه است که باید با روش فلسفی-تعقلی موردبررسی قرار گیرد لذا نیاز به متافیزیک و فلسفه اُولی است. که از طریق شناخت‌شناسی و هستی‌شناسی به جواب برسد چراکه رابطه فلسفه به بعد معنوی انسان و ابعاد وجودی او نزدیک‌تر از علوم دیگر است. ازاین‌رو مابعدالطبیعه را می‌توان کلید راه سعادت و جاودانگی انسان دانست.
    • انسان عصر جدید به خاطر دوری از فطرت الهی و دین دچار حیرت و سرگردانی در مسیرهای انحرافی است. لذا نظام‌های اجتماعی می‌بایست بر اساس آگاهی از ساحت فطری انسان و ابعاد وجودی وی، ونیز با توجه به مبدأ و هدف آفرینش و شناخت عواملی که او را دررسیدن به هدف نهایی کمک می‌کند، تنظیم شوند. یافتن چنین فرمول پیچیده‌ای در توان مغزهای انسان‌های عادی نیست؛ اما فیلسوف می‌تواند با، شناختن مسائل بنیادین و شالوده‌های کلی آن، بر اساس شناخت مبدأ، مقصد و راه درست، به بشر کمک کند تا طبق یک جهان‌بینی درست و بدون هیچ تردید و تزلزلی راه را بپیماید. یافتن ایدئولوژی صحیح درگرو داشتن جهان‌بینی صحیح است و تا پایه‌های جهان‌بینی استوار نگردد، نمی‌توان به یافتن ایدئولوژی مطلوب و راهگشایی امید بست. شناخت هردوی این امور منوط به عقل نظری و عملی در فلسفه است. لذا اگر فردی تنها به ادراکات حسی قناعت ورزد و نیروی عقل خود را درست به کار نگیرد، اراده‌اش هم به دنبال همان غرایز حیوانی است و به تعبیر قرآن کریم از چهارپایان هم گمراه‌تر است؛ بنابراین انسان حقیقی کسی است که عقل خود را درراه مهم‌ترین مسائل سرنوشت‌ساز به کار گیرد و بر اساس راه کلی زیستن را بشناسد و سپس با جدیت به پیمودن آن بپردازد.
    • افزون بر این، فلسفه (بخصوص اسلامی) به طرد و رد مکاتب مادی و الحادی کمک شایانی می‌کند و شخص را در برابر کژاندیشی‌ها، لغزش‌ها و انحرافات فکری مصون می‌دارد؛ او را در میدان نبرد عقیدتی به سلاح شکست‌ناپذیری مسلح می‌سازد و به وی توان دفاع از بینش‌ها و گرایش‌های صحیح و حمله بر افکار باطل و نادرست را می‌بخشد. بنابراین فلسفه علاوه بر نقش اثباتی و سازنده بی‌نظیر، دارای نقش دفاعی و تهاجمی بی‌بدیلی نیز هست و در گسترش فرهنگ اسلامی و ویرانی فرهنگ‌های ضد اسلامی، فوق‌العاده مؤثر می‌باشد.
  • موضوع و مسائل علم فلسفه

    موضوع و مسائل علم فلسفه

    علم و دین

     

    موضوع علم، آن چیزی است که علم از حالات، صفات و عوارض آن بحث می‌کند لذا بهترین راه برای تعریف یک علم این است که موضوع آن مشخص گردد و اگر قیودی دارد دقیقاً موردتوجه قرار گیرد، سپس مسائل آن علم به‌عنوان قضایایی که موضوع مزبور محور آن‌ها است، معرفی گردند. از سوی دیگر تشخیص موضوع و قیود آن، درگرو تعیین مسائلی است که برای طرح کردن در یک علم منظور شده‌ و ممکن است نفی یا اثبات شود. مثلاً اگر عنوان «موجود» را که عام‌ترین مفاهیم برای امور حقیقی است در نظر بگیریم، خواهیم دید که همه موضوعات مسائل حقیقی در زیر چتر آن قرار می‌گیرد و اگر آن را موضوع علمی قرار دهیم، شامل همه مسائل علوم حقیقی می‌شود و این علم همان فلسفه به‌اصطلاح قدیم است. ولی مطرح کردن چنین علم جامع و فراگیری با اهداف تفکیک علوم سازگار نیست و ناچار باید موضوع محدودتری را در نظر بگیریم تا اهداف مزبور تأمین شود. در دوره یونان باستان، فلاسفه نخست دودسته از مسائل نظری را که محورهای مشخصی دارند در نظر گرفته‌اند و یک دسته را به‌نام «طبیعیات» و دسته دیگر را به‌نام «ریاضیات» نامیده‌اند و سپس هریک را به علوم جزئی‌تری تقسیم کرده‌اند.

     دسته سومی از مسائل نظری درباره «خدا» قابل‌طرح بوده که آن‌ها را به‌نام خدا‌شناسی یا «اثولوجیا» نام‌گذاری نموده‌اند. ولی یک دسته از مسائل عقل نظری باقی ماند که موضوع آن فراتر از موضوعات یادشده است و اختصاصی به هیچ‌یک از موضوعات خاص ندارد. گویا برای این مسائل، نام خاصی را مناسب ندیدند و به مناسبت اینکه بعد از طبیعیات موردبحث قرار می‌گرفت، ارسطو آن را «مابعد‌الطبیعه» یا «متافیزیک» نامید.

    موقعیت این مسائل نسبت به سایر مسائل علوم نظری، همان موقعیت «سماع طبیعی» نسبت به علوم طبیعی است و همان‌گونه که موضوع آن «جسم مطلق» قرار داده‌شده، موضوع مابعد‌الطبیعه را هم «موجود مطلق» یا «موجود بماهو موجود» قرار داده‌اند تا تنها مسائلی را که اختصاص به موضوعات علوم خاص ندارد، در پیرامون آن مطرح نمایند، هرچند همه این مسائل، شامل همه موجودات نشود.

    بدین ترتیب علم خاصی به‌نام «مابعد‌الطبیعه» یا «متافیزیک» به وجود آمد و امروزه «فلسفه» به این معناست. بر این اساس فلسفه «علمی است که از احوال موجود مطلق بحث می‌کند» و حال‌آنکه فلسفه اولی در مورد «مطلق وجود» بحث می‌کند. در فلسفه اسلامی، مسائل متافیزیک با مسائل خدا‌شناسی (الهیات به معنی الاخص) ادغام‌شده و به‌نام «الهیات بالمعنی الاعم» نام‌گذاری گردید.

  • تعریف علم فلسفه

    تعریف علم فلسفه

     

    علم فلسفه می‌تواند به سه معنی به کار رود:

    اگر علم به معنای مطلق آگاهی باشد، اعم از فلسفه است؛ زیرا شامل قضایای شخصی و علوم قراردادی و اعتباری هم می‌شود؛ و اگر به معنای قضایای کلی حقیقی استعمال شود، مساوی با فلسفه به‌اصطلاح قدیم خواهد بود؛ اما اگر به معنای مجموعه قضایای تجربی به کار رود، اخص از فلسفه به معنای قدیم و مباین با فلسفه به معنای جدید است که مجموعه قضایای غیرتجربی و متافیزیکی است. لذا باید دانست که مقابل قرار دادن علم و فلسفه در اصطلاح جدید، درست نیست؛ ارزش ادراکات عقلی نه‌تنها کمتر از ارزش معلومات حسی و تجربی نیست، بلکه به‌مراتب بیشتر از آن‌هاست و حتی ارزش دانش‌های تجربی درگرو ارزش ادراکات عقلی و قضایای فلسفی می‌باشد؛ که به آن‌ها کلیت و ضرورت می‌دهد؛ بنابراین اختصاص دادن واژه علم به دانش‌های تجربی و واژه فلسفه به دانش‌های غیرتجربی، تنها به‌عنوان یک اصطلاح، قابل‌قبول است و نباید از تقابل این دو اصطلاح سوءاستفاده شود.

    تعریف علم فلسفه از نظر استاد علوی: «فلسفه علم به موضوعات جهان‌بینی با روش عقلی است.»

    موضوع و مسائل علم فلسفه

    موضوع علم آن چیزی است که علم از حالات، صفات و عوارض آن بحث می‌کند لذا بهترین راه برای تعریف یک علم این است که موضوع آن مشخص گردد و اگر قیودی دارد دقیقاً موردتوجه قرار گیرد، سپس مسائل آن علم به‌عنوان قضایایی که موضوع مزبور محور آن‌ها است، معرفی گردند. از سوی دیگر تشخیص موضوع و قیود آن، درگرو تعیین مسائلی است که برای طرح کردن در یک علم منظور شده‌ و ممکن است نفی یا اثبات شود. مثلاً اگر عنوان «موجود» را که عام‌ترین مفاهیم برای امور حقیقی است در نظر بگیریم، خواهیم دید که همه موضوعات مسائل حقیقی در زیر چتر آن قرار می‌گیرد و اگر آن را موضوع علمی قرار دهیم، شامل همه مسائل علوم حقیقی می‌شود و این علم همان فلسفه به‌اصطلاح قدیم است. ولی مطرح کردن چنین علم جامع و فراگیری با اهداف تفکیک علوم سازگار نیست و ناچار باید موضوع محدودتری را در نظر بگیریم تا اهداف مزبور تأمین شود. در دوره یونان باستان، فلاسفه نخست دودسته از مسائل نظری را که محورهای مشخصی دارند در نظر گرفته‌اند و یک دسته را به‌نام «طبیعیات» و دسته دیگر را به‌نام «ریاضیات» نامیده‌اند و سپس هریک را به علوم جزئی‌تری تقسیم کرده‌اند.

     دسته سومی از مسائل نظری درباره «خدا» قابل‌طرح بوده که آن‌ها را به‌نام خدا‌شناسی یا «اثولوجیا» نام‌گذاری نموده‌اند. ولی یک دسته از مسائل عقل نظری باقی ماند که موضوع آن فراتر از موضوعات یادشده است و اختصاصی به هیچ‌یک از موضوعات خاص ندارد. گویا برای این مسائل، نام خاصی را مناسب ندیدند و به مناسبت اینکه بعد از طبیعیات موردبحث قرار می‌گرفت، ارسطو آن را «مابعد‌الطبیعه» یا «متافیزیک» نامید.

    موقعیت این مسائل نسبت به سایر مسائل علوم نظری، همان موقعیت «سماع طبیعی» نسبت به علوم طبیعی است و همان‌گونه که موضوع آن «جسم مطلق» قرار داده‌شده، موضوع مابعد‌الطبیعه را هم «موجود مطلق» یا «موجود بماهو موجود» قرار داده‌اند تا تنها مسائلی را که اختصاص به موضوعات علوم خاص ندارد، در پیرامون آن مطرح نمایند، هرچند همه این مسائل، شامل همه موجودات نشود.

    بدین ترتیب علم خاصی به‌نام «مابعد‌الطبیعه» یا «متافیزیک» به وجود آمد و امروزه «فلسفه» به این معناست. بر این اساس فلسفه «علمی است که از احوال موجود مطلق بحث می‌کند» و حال‌آنکه فلسفه اولی در مورد «مطلق وجود» بحث می‌کند. در فلسفه اسلامی، مسائل متافیزیک با مسائل خدا‌شناسی (الهیات به معنی الاخص) ادغام‌شده و به‌نام «الهیات بالمعنی الاعم» نام‌گذاری گردید.

    مبادی و مرتبه علم فلسفه

    پیش از پرداختن به حل مسائل هر علمی باید مبادی آن علم مورد شناسایی قرار گیرد. مبادی یک علم آن چیزی است که پایه‌های علم است و علم از آن آغاز می‌شود. هر علم دارای مبادی تصوری و تصدیقی است. شناخت مبادی تصوری، یعنی شناخت مفهوم و ماهیت موضوع علم و مفاهیم موضوعات مسائل آن که معمولاً در خود علم حاصل می‌شود، به این صورت که تعریف موضوع را در مقدمه کتاب و تعریف موضوعات جزئی مسائل را در مقدمه هر مبحثی بیان می‌کنند؛ اما موضوع فلسفه «موجود» و مفهوم آن بدیهی و بی‌نیاز از تعریف است. از‌این‌رو فلسفه نیازی به این مبدأ تصوری ندارد، اما موضوعات مسائل آن مانند سایر علوم در صدر هر مبحثی تعریف می‌شود (من‌جمله تقسیمات وجود).

     مبادی تصدیقی علوم بر دو قسم است: یکی تصدیق به وجود موضوع و دیگری اصولی که برای اثبات و تبیین مسائل علم از آن‌ها استفاده می‌شود. گفتیم وجود به‌عنوان موضوع فلسفه، احتیاج به اثبات ندارد؛ زیرا اصل هستی، بدیهی است و برای هیچ عاقلی قابل‌انکار نیست، دست‌کم هرکسی به وجود خودش آگاه است و همین‌قدر کافی است که بداند مفهوم «موجود» مصداقی دارد. اما قسم دوم از مبادی تصدیقی، یعنی اصولی که مبنای اثبات مسائل قرار می‌گیرند نیز به دودسته تقسیم می‌شوند: یکی اصول نظری (غیر بدیهی) که باید در علوم دیگری اثبات گردد و به‌نام «اصول موضوعه» نامیده می‌شود که کلی‌ترین اصول موضوعه علوم، در فلسفه اُولی اثبات می‌گردد، اما خود فلسفه اُولی اساساً نیازی به چنین اصول موضوعه‌ای ندارد، هرچند ممکن است در دیگر علوم فلسفی، مانند فلسفه‌های مضاف مانند فلسفه روان‌شناسی و فلسفه اخلاق از اصولی استفاده شود که در فلسفه نخستین یا دیگر علوم فلسفی ثابت‌شده باشد.

    دسته دوم از اصول، قضایای بدیهی و بی‌نیاز از اثبات و تبیین است، مانند قضیه محال بودن نقیضین مسائل فلسفه اُولی مبتنی به چنین اصولی است. بنابراین فلسفه نخستین، احتیاج به هیچ علمی ندارد، خواه علم تعقلی باشد یا تجربی؛ ازاین‌رو آن را «مادر علوم» می‌نامند.

    ممکن است گفته شود فلسفه نیاز به علم منطق و همچنین شناخت‌شناسی دارد؛ نظر به اینکه استدلال برای اثبات مسائل فلسفی، بر اساس اصول منطقی انجام می‌گیرد و نیز ازآنجاکه حقایق فلسفی، قابل شناخت عقلانی می‌باشد و این شناخت‌شناسی است که وجود عقل و توان آن بر حل مسائل فلسفی را بحث می‌کند. ولی می‌توان گفت آنچه موردنیاز اساسی فلسفه است، همان اصول بدیهی منطق و شناخت‌شناسی است که درواقع نمی‌توان آن‌ها را «مسائل» و محتاج به اثبات به شمار آورد.

    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هدف فلسفه

    هدف نزدیک و غایت قریب و بی‌واسطه هر علمی، آگاهی انسان از مسائلی است که در آن علم مطرح می‌شود، زیرا یکی از صفات فطری انسان، حقیقت‌جویی یا حس کنجکاوی است و ارضای این غریزه یکی از نیازهای روانی وی را برطرف می‌کند. هدف از فلسفه شناختن حقایق عالم هستی است لذا می‌تواند حس حقیقت‌جویی انسان را ترغیب کند و به هدف برساند. این فهم قطعاً در بینش و هدف انسان مؤثر است. در اینجاست که (همان‌طور که ملاصدرا می‌گوید) ذهن انسان نسبت به حقایق عالم خارج همچو آیینه عمل می‌کند.

    علاوه بر این هر علمی فواید و نتایجی دارد که به نحوی در زندگی مادی و معنوی و ارضای سایر خواست‌های طبیعی و فطری انسان اثر می‌گذارد؛ مثلاً علوم طبیعی زمینه را برای بهره‌برداری بیشتر از طبیعت و بهزیستی مادی فراهم می‌کنند و با یک واسطه با زندگی طبیعی و حیوانی انسان مربوط می‌شوند. علم فلسفه می‌تواند کنجکاوی و حس شناخت‌شناسی و هستی‌شناسی را تقویت کند هرچند ممکن است به نحو دیگری در زندگی معنوی و بُعد انسانی بشر هم اثر بگذارند و آن هنگامی است که با شناخت‌ فلسفی – الهی و توجهات قلبی توأم شوند. در این صورت پدیده‌های طبیعت را به‌صورت آثار و تجلی قدرت الهی ارائه داده و تبیین می‌کنند.

    فواید و ضرورت علم فلسفه و ارزش آن

    اساساً فلسفه از اصلی‌ترین نیاز روحی انسان، یعنی نیاز به دانستن و فهمیدن برخاسته است. چنانکه می‌بینیم کودکان همواره می‌خواهند چگونگی، چرایی و چیستی همه‌چیز را بفهمند. به همین دلیل، ارسطو می‌گوید: فلسفه با شگفتی و حیرت در برابر جهان آغاز شد، بنابراین هر انسانی به‌نوعی فیلسوف و تحت تأثیر فلسفه است؛ چراکه زندگی خود را هرچند ناخودآگاه، بر اساس جواب‌هایی که به این سؤالات بنیادین می‌دهد، بنا می‌نهد؛ با این تفاوت که فیلسوف رسمی و واقعی، این پرسش‌ها را به‌طورجدی و منظم پی گیری کرده، جواب‌هایی را که تاکنون داده‌شده است در بوته نقد نهاده و به جستجوی را ه حل‌های نو می‌پردازد.

    الف-فواید فلسفه عبارت‌اند از:

    • همه ما انسان‌ها در زندگی برای عمل کردن، مجبور به تصمیم‌گیری درست هستیم. به همین خاطر نیاز اساسی داریم که بدانیم چگونه و چرا چیزی را انتخاب می‌کنیم و اصولاً در هر موضوعی کدام راه را باید انتخاب نماییم. فلسفه به این امور می‌پردازد و راه‌حل‌های متفاوت با نتایج گوناگون جلوی ما قرار می‌دهد. بدین ترتیب، فلسفه برای همه انسان‌ها یک راهنما است؛ راهنما برای یافتن راه‌های بهتر، جدیدتر و کامل‌تر.
    • نکته دیگری که ضرورت و جایگاه فلسفه را بیش‌ازپیش روشن می‌سازد نیازمندی علوم به فلسفه است زیرا هر یک از علوم اعم از طبیعی یا ریاضی، شیء معینی را که اصطلاحاً موضوع آن علم نامیده می‌شود، موجود و واقعیت دار فرض می‌کنند و به بحث از آثار و حالات آن می‌پردازند، واضح است که ثبوت یک حالت و داشتن یک اثر برای چیزی وقتی ممکن است که خود آن چیز موجودیتش اثبات شود، پس اگر بخواهیم مطمئن شویم چنین حالت و آثاری برای آن شی هست باید ابتدا از وجود خود آن شی مطمئن شویم و این اطمینان را فقط “ فلسفه “ می‌تواند به ما بدهد.
    • نکته بعد اینکه پرسش‌های اساسی خواه‌ناخواه برای هر انسان آگاهی مطرح می‌شود که آغاز جهان و انجام آن چیست؟ راه درست به‌سوی مقصد و سعادت کدام است؟ و اینکه من در کجای این هستی قرار دارم؟ بدیهی است که دانش‌های طبیعی، پاسخی برای این گونه پرسش‌ها ندارند، هریک از این سؤالات اساسی، مربوط به شاخه‌ای از فلسفه است که باید با روش فلسفی-تعقلی موردبررسی قرار گیرد لذا نیاز به متافیزیک و فلسفه اُولی است. که از طریق شناخت‌شناسی و هستی‌شناسی به جواب برسد چراکه رابطه فلسفه به بعد معنوی انسان و ابعاد وجودی او نزدیک‌تر از علوم دیگر است. ازاین‌رو مابعدالطبیعه را می‌توان کلید راه سعادت و جاودانگی انسان دانست.
    • انسان عصر جدید به خاطر دوری از فطرت الهی و دین دچار حیرت و سرگردانی در مسیرهای انحرافی است. لذا نظام‌های اجتماعی می‌بایست بر اساس آگاهی از ساحت فطری انسان و ابعاد وجودی وی، ونیز با توجه به مبدأ و هدف آفرینش و شناخت عواملی که او را دررسیدن به هدف نهایی کمک می‌کند، تنظیم شوند. یافتن چنین فرمول پیچیده‌ای در توان مغزهای انسان‌های عادی نیست؛ اما فیلسوف می‌تواند با، شناختن مسائل بنیادین و شالوده‌های کلی آن، بر اساس شناخت مبدأ، مقصد و راه درست، به بشر کمک کند تا طبق یک جهان‌بینی درست و بدون هیچ تردید و تزلزلی راه را بپیماید. یافتن ایدئولوژی صحیح درگرو داشتن جهان‌بینی صحیح است و تا پایه‌های جهان‌بینی استوار نگردد، نمی‌توان به یافتن ایدئولوژی مطلوب و راهگشایی امید بست. شناخت هردوی این امور منوط به عقل نظری و عملی در فلسفه است. لذا اگر فردی تنها به ادراکات حسی قناعت ورزد و نیروی عقل خود را درست به کار نگیرد، اراده‌اش هم به دنبال همان غرایز حیوانی است و به تعبیر قرآن کریم از چهارپایان هم گمراه‌تر است؛ بنابراین انسان حقیقی کسی است که عقل خود را درراه مهم‌ترین مسائل سرنوشت‌ساز به کار گیرد و بر اساس راه کلی زیستن را بشناسد و سپس با جدیت به پیمودن آن بپردازد.
    • افزون بر این، فلسفه (بخصوص اسلامی) به طرد و رد مکاتب مادی و الحادی کمک شایانی می‌کند و شخص را در برابر کژاندیشی‌ها، لغزش‌ها و انحرافات فکری مصون می‌دارد؛ او را در میدان نبرد عقیدتی به سلاح شکست‌ناپذیری مسلح می‌سازد و به وی توان دفاع از بینش‌ها و گرایش‌های صحیح و حمله بر افکار باطل و نادرست را می‌بخشد. بنابراین فلسفه علاوه بر نقش اثباتی و سازنده بی‌نظیر، دارای نقش دفاعی و تهاجمی بی‌بدیلی نیز هست و در گسترش فرهنگ اسلامی و ویرانی فرهنگ‌های ضد اسلامی، فوق‌العاده مؤثر می‌باشد.

    ب-ارزش فلسفه

     برای فلسفه، ویژگی‌هایی ذکرشده که باعث ارزشمندی آن نسبت به علوم دیگر است و مهم‌ترین آن‌ها ازاین‌قرار است:

    1. فلسفه تأکید بر روش عقلانی در جهت اثبات و تبیین مسائل دارد که سبب امتیاز انسان آگاه و نوع بینش و گرایش اوست.
    2. فلسفه متکفل اثبات مبادی تصدیقی سایر علوم است و این‌یکی از وجوه نیاز سایر علوم به فلسفه به‌عنوان مادر علوم می‌باشد.
    3. در فلسفه، معیار بازشناسی امور حقیقی از امور وهمی و اعتباری به دست می‌آید. از‌این‌رو گاهی هدف اصلی فلسفه، شناختن امور حقیقی و تمییز آن‌ها از وهمیات و اعتباریات شمرده می‌شود، ولی بهتر آن است که آن را هدف شناخت‌شناسی بدانیم.
    4. مفاهیم فلسفی از راه حس و تجربه به دست نمی‌آید به همین دلیل شامل کمترین خطا است؛ مانند مفاهیم علیت، اجتماع نقیضین، واجب و ممکن، مادی و مجرد. این مفاهیم اصطلاحاً معقولات ثانیۀ فلسفی نامیده می‌شوند. با توجه به این ویژگی می‌توان دریافت که چرا مسائل فلسفی تنها با روش تعقلی قابل‌اثبات است. حاصل آنکه بدون بهره‌گیری از دستاوردهای فلسفه، نه جهان‌بینی که ما را به سعادت برساند، میسراست، نه رسیدن به کمال حقیقی انسانی.

  • ارسطو

    ارسطو

    علم و دین نام: اَرِسطو یا اَرِسطاطالیس     لقب:  معلم اول

    ولادت: ۳۸۴   وفات: ۳۲۲ میلادی  –   از کشور یونان

    استاد:  افلاطون

    شاگردان: اسکندر مقدونی، ثئوفراستوس، اسپینوزا، ابن رشد، ابن هیثم، ابن سینا، رنه دکارت، هگل، شهاب الدین سهروردی، برتراند راسل، لودویگ ویتگنشتاین، ایمانوئل کانت، ابن باجه، فرانسوا ولتر، کارل پوپر، فارابی، میرداماد

    کتب: مقولات، تعبیرات یا قضایا و ابطال، آنالوطیقای اول و دوم ( قیاس و برهان، جدلیات‌ یا فن جدل و مغالطات که در کل در کتاب ارغنون (ارگانون به معنی ابزار) جمع شده‌اند.

    کتب علمی: طبیعیات، درباره آسمان، در کون و فساد، علم کائنات جو، تاریخ طبیعی، درباره نفس، تاریخ جانوران، تولد جانوران، و اعضای جانوران.

    کتب فلسفی: اخلاقیات ادوموسی، اخلاق نیکوماخوس، سیاست، مابعدالطبیعه

    کتاب ادبی: بوطیقا (فن شعر) ارسطو

    زندگینامه

    ارسطو در سال ۳۸۴ پیش از میلاد در استاگیرا از بلاد «مقدونیه» متولد شد، خانواده‌اش یونانی و پدرش طبیب بود، ارسطو یکی از مهم‌ترین فیلسوفان غربی به حساب می‌آید. او همچنین اولین زیست‌شناس بزرگ اروپایی نیز بوده‌است. در هیجده ‌سالگی در آتن به آکادمی درآمد و تا وفات افلاطون یعنی مدت بیست سال از شاگردان او بود، وی در مدت کم، چنان پیشرفتی در علوم نظری کرد که افلاطون به وی لقب علم داد، در چهل و یک سالگی به معلمی اسکندر معروف تعیین گردید و چند سالی به تربیت او اهتمام ورزید، سپس به آتن برگشته در گردشگاهی بیرون آن شهر موسوم به «لوکایون» به تعلیم پرداخت، و لوکایون را فرانسویان «لیسه» گفته‌اند و از این رو بعضی اوقات حکمت ارسطو را «حکمت لیسه» می‌گویند، اما بیشتر معروف به حکمت «مشاء» است، چه ارسطو تعلیم خود را در ضمن گردش افاضه میکرد پس پیروان او را «مشائی» می‌گویند و در یونانی این کلمه «پریپاتتیکوس» است، حوزه تدریس ارسطو تا زمان مرگ اسکندر در آتن دایر بود، چون «آتنیان» از آن پادشاه دلخوش نبودند پس از مرگ او ارسطو نتوانست در آتن بماند مهاجرت کرد و سال بعد در شصت و سه سالگی درگذشت (۳۲۲). نوشته‌های او در زمینه‌ها و رشته‌های گوناگون، از جمله: فیزیک، متافیزیک، اختر شناسی، شعر، ادبیات، زیست‌شناسی، منطق، علم بیان، سیاست، دولت و اخلاق بوده‌اند. ارسطو به همراه سقراط و افلاطون از اثرگذارترین و بزرگ‌ترین فیلسوفان یونان باستان بوده‌است که به همین دلیل، به «معلم اول»، ملقب شده‌ است.

    فلسفه ارسطو

    ارسطو فلسفه را با عنوان «دانش هستی» تعریف می‌کرد. ارسطو را می‌توان از نخستین فیلسوفان تحلیلی دانست. وی همچنین واضع منطق نیز هست. او با در نظر گرفتن زمین در مرکز گیتی و قرار دادن فلک‌های مختلف برای اجرام آسمانی (مثلا فلک خورشید، فلک ثوابت و…) الگویی از جهان را برای هم‌روزگاران خود ترسیم کرد. ارسطو چهار عنصر بنیادی کیهان را آب، آتش، خاک و هوا می‌دانست، به‌علاوه عنصر پنجمی به نام اثیر که معتقد بود اجرام آسمانی از آن ساخته شده‌اند.

    ارسطو همه علوم و فنون را جز حکمت میداند و فلسفه را منبسط بر همه اموریکه ذهن انسان به آن اشتغال می‌یابد و منقسم به سه قسمت می‌شمارد: صناعیات، عملیات، نظریات

    صناعیات، فنونی هستند که قواعد زیبایی را بدست می‌دهند و قوه خلاقیت را مکمل می‌سازند مانند شعر و خطابه، عملیات، صلاح، فساد و نیک و بد را معلوم می‌نمایند و شامل اخلاق، سیاست مدن و تدبیر منزل است. نظریات، حقیقت را مکشوف می‌سازند و شامل طبیعیات (حکمت سفلی)، ریاضیات و الهیات (حکمت اولی) است.

    ارسطو، فلسفه اولی را اینچنین تعریف می‌کند: علم به وجود از حیث اینکه وجود است یعنی نه علم به این وجود یا آن وجود یا فلان وجود بلکه علم به وجود مطلق و علم به حقیقت وجود و مبادی و علل و احوال و اوصاف اصلی آن.

    اخلاق در نظر ارسطو: او عقیده دارد همه کارهایی که انسان انجام می‌دهد، برای سود و خیری است که آن را مطلوب می‌شمارد. هر کسی به چیزی میل دارد اما اگر درست توجه شود، می‌بینیم هیچ موجودی به‌غایت و خیر اصلی خود نمی‌رسد، مگر اینکه همواره وظیفه‌ای را که برای آن به وجود آمده‌است، به بهترین نحو اجرا کند؛ مثلاً شمشیر خوب، شمشیری است که وظیفه خاص شمشیر، یعنی تیز بودن و بریدن را به‌خوبی انجام دهد و انجام این وظیفه برای شمشیر، فضیلت است. انسان نیز از این قاعده مستثنی نیست. وظیفه خاص انسان که مختص به اوست، همان خصلتی است که او را از سایر آفریده‌ها متمایز می‌سازد و آن اندیشیدن و تفکر است. ارسطو با انتقاد از فرضیه مثل (Idea) فلسفه خود را آغاز می‌کند. وی گفته‌است «علم جز بر کلیات تعلق نمی‌گیرد و برای تشخیص امری بایستی کل آن را مورد بررسی قرار داد». ما هنگامی می‌توانیم درباره اشیاء قضاوت کنیم که نوع و جنس را بهتر بشناسیم. تعیین قواعدی که حافظ روابط صحیح قضایای کلی با قضایای جزئی و شخصی باشد، خاص منطقی است که هیچ‌کس بهتر از ارسطو درباره آن تحقیق نکرده ‌است. همین منطق است که یکی از هدایای ارزنده و گرانبهای این فیلسوف به عالم بشریت به‌شمار می‌آید.

     

    علم و دین