برچسب: عرفان کاذب

  • سخنرانی استاد علوی مدظله العالی مورخ ۱۴۰۳/۰۵/۱۶

    سخنرانی استاد علوی مدظله العالی مورخ ۱۴۰۳/۰۵/۱۶

    بسمه تعالی

    اهم موضوعات مطح شده در این جلسه به شرح ذیل است:

    • عرفان کاذب و عرفان انحرافی
    • منظوراز نعمت خاص چیست
    • دشمن شناسی
    • نشانه های مدعیان هدایت
    • شرط در سلسله بودن
    • تشخیص عرفان حق
    • خدمت به پیر
    • نشانه علمای ربانی
    • تحقیقات استاد از فرقه‌ها
    • سه گروه در قرآن

     

    عرفان کاذب و عرفان انحرافی

    بحث عرفان‌های کاذب و عرفان‌های انحرافی از مباحث مهم است. خصوصاً برای دوستان دوره اول؛ بدانند که در بحث دشمن‌شناسی و در بحث سیر و سلوک، بحث دشمن‌شناسی از بحث‌های بسیار مهمی است که خداوند متعال در قرآن شریف وقتی‌که در سوره‌ی حمد از انسان‌ها صحبت می‌کند عجیب است، یک گروه از انسان‌های خوب را نام می‌برد و دو گروه از انسان‌های منفی خب این یعنی چی؟ یعنی خدا وقتی سه گروه می‌کند انسان‌ها را می‌فرماید صراط الذین انعمت علیهم اما وقتی‌که به انسان‌های منفی می‌رسد دو گروه را معرفی می‌کند “غیر المغضوب علیهم ولا الضالین” یک مغضوب علیهم را تعریف می‌کند یک ظالین ر،ا در این سِری است اسراری است درحالی‌که هم انسان‌های بد گروه‌بندی می‌شوند و هم انسان‌های خوب گروه‌بندی می‌شوند.

    در آن روایت امیر المؤمنین انعمت علیهم دو گروه هستند و گروه سوم بد هستند یعنی در روایت امیر المؤمنین برعکس است دو گروه خوب‌ها را نام می‌برد یک گروه بدها را ولی آیه قرآن یک گروه خوب‌ها را نام برد و دو گروه بدها را امیرالمؤمنین علی علیه السلام می‌فرماید:” أن الناس ثلاثهٌ” مردم سه گروه هستند، قرآن هم می‌فرماید مردم سه گروه هستند؛ امیرالمؤمنین علیه السلام می‌فرماید: آن سه گروه دو گروهشان خوب هستند و یک گروه خراب هستند و قرآن می‌فرماید: این سه گروه یک گروهشان خوب هستند و دو گروهشان خراب هستند.  خب این چه سری دارد باید به این فکر کرد که چرا قرآن این‌چنین می‌گوید و امیر المؤمنین آن چنین می‌گوید؟ امیرالمؤمنین علی علیه السلام چون خودش رأس افراد خوب هستند و موظف هستند انعمت علیهم را هدایت کند .

    منظوراز نعمت خاص چیست

    اینجا دو گروه را از کسانی که مورد نعمت خاص خداوند شده‌است، این انعمت علیهم یعنی راه کسانی که به آن‌ها نعمت داده‌ای. خب خدا به همه نعمت داده است به شمر هم نعمت داده است به یزید هم نعمت داده است به فرعون هم نعمت داده است! خداوند در قرآن می‌گوید به همه نعمت داده‌ایم پس این‌جا معلوم است که این نعمت، نعمت خاص است “صراط الذین انعمت علیهم” این نعمت خاص چیست؟ می‌گوید این انعمت علیهم کسانی هستند که مغضوب و گمراه  نیستند، پس این‌ها یک افرادی هستند که یک نعمت خاصی دارند چون اگر نعمت عام بود که این نعمت شامل مغضوب و گمراه نیستند پس این‌ها یک افرادی هستند که یک نعمت خاصی را دارند چون اگر نعمت عام بود که این نعمت شامل مغضوب علیهم انسان‌هایی که مورد غضب الهی قرار گرفته‌اند و ضالین یعنی گمراهان آن‌ها هم غرق نعمت هستند وجودشان را نگاه کنید تک‌تک سلول‌هایشان نعمت الهی است، خداوند به آن‌ها هم نعمت داده است ولی خدا می‌فرماید: این نعمت، نعمت خاص یک گروهی است که آن نعمت شامل مغضوب علیهم و ضالین نیست! خیلی مشخص است. پس این معلوم است که یک نعمت خاص است، این چه نعمتی است؟ نعمتی است که در آیات دیگر گفته است  می‌فرماید: “ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ”( سوره تکاثر آبه ۸) روز قیامت خداوند بندگانش را از نعمت‌هایی که به آن‌ها داده است می‌پرسد این نعمتی که ما به شما داده‌ایم با این نعمت چه‌کار کرده‌ای و در روایت می‌فرماید بفرمایید ببینم این نعمت چیست؟ شخصی که در مقابل امام نشسته است، امام از او می‌پرسد این نعمت چیست؟  آن شخص می‌گوید: خب نعمت‌های خوبی داده است میوه غذا گوش چشم… امام می‌گوید خداوند بزرگتر از آن است که ار این چیزها حسابرسی کند خدا بزرگتر از این است که بگوید من به تو نعمت غذا داده‌ام خدا بزرگتر از این است که بخواهد یک بنده را با این چیزها پرسش کند! یعنی خداوند در قیامت بندگانش را ردیف می‌کند و می‌پرسد غذا به تو دادم چه‌کار کردی! نه خدا در هیچ کاری بر بشر منت نگذاشته است اما در یک‌جا خداوند منت گذاشته است قَدْ مَنَّ اللهُ عَلَى الْمُؤْمِنینَ آن جایی است که می‌گوید من در میان شما پیامبران را مبعوث کرده‌ام، اولیایی را مبعوث کرده‌ام پس این نعمت، نعمت  ولایت است که این نعمت ولایت را مغضوب علیهم و الضالین ندارند اما آن دو گروه دارند؛  عالم ربانی و مُتَعَلِّمٌ على سَبیلِ نَجاهٍ ، این دو گروه چون به‌هم وصل هستند یک عالم ربانی است و دیگری متعلم است این دو گروه نعمت ولایت را دارند و بقیه چه چیزی هستند؟ بقیه همج‌الرعاء، معنی‌اش را از دوستان مسئول تدریس بپرسید. این همج الرعاء دو گروه می‌شوند؛ یکی مغضوب‌علیهم و دیگری  ضالین، و آن انعمت علیهم دو گروه می‌شوند؛ یکی عالم ربانی و دیگری مُتَعَلِّمٌ على سَبیلِ نَجاهٍ.

    دشمن شناسی

     این‌جا دشمن‌شناسی؛یعنی این‌که بروید این دو گروه را بشناسید در بحث دشمن‌شناسی”أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ”( سوره یس ایه ۶۰) خداوند در قرآن مکرر می‌گوید ما به انسان گفتیم شیطان دشمن آشکار شما است، شیطان دشمن قسم خورده شما است، آن‌جایی‌که قسم خورد که شما را هدایت می‌کند و نجات می‌دهد شما را از بهشت بیرون کرد‌. اینجا که قسم خورده است که شما را بدبخت می‌کند! ببینید این‌جا دیگر چی است! آن‌جا که قسم خورده بود خیرخواه بشر است آن بلا را سر بشر آدم آورد! این‌جا که قسم خورده است “قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ” ( سوره ص آیه ۸۲) به عزتت قسم که من همه بندگانت را گمراه می‌کنم در این‌جا که قسم خورده است دیگر می‌فرماید: که این دشمن، دشمن مهمی است، دشمن‌شناسی مهم است. و ما در دوره اول، دوستان معلم دقت داشته باشید در دوره‌ی اول باید سالکین عزیز و کسانی که اهل سیروسلوک هستند را با دشمنان اصلی  روبه‌رو کنید. دشمن شناسی که خداوند در سوره حمد این کار را کرده‌است به این خاطر است که این سوره مخاطبش همه انسان‌ها هستند ولی آن روایت امیرالمومنین مخاطبش کمیل است، مخاطبش افراد پاک هستند برای همین آنجا آمده اول آن دو گروه را گفته است. انسان‌ها باید بدانند شما یا جزء انعمت علیهم هستید اگر در خط ولایت اولیای الهی هستید اگر در سلسله اولیا نیستید یا مغضوب علیهم هستید یا ضالین. که این مغضوب علیهم و ضالین  را باید روی آن کار کرد و ببینیم چه کسانی مورد غضب الهی قرار گرفته‌اند و چه کسانی گمراه شده‌اند. ما اگر وصل به اولیای الهی نباشیم گمراه هستیم.

     نشانه های مدعیان هدایت

    خب در این قسمت دشمن‌شناسی یک بحثش مدعیان هدایت است که مدعی هستند ولی در مسیر هدایت نیستند و دروغ می‌گویند و ادعا می‌کنند که ما در مسیر ولایت هستیم ولی دروغ می‌گویند این‌ها جزء مغضوب علیهم هستند. نشانه‌هایی دارند، خب ازجمله نشانه‌های آن‌ها این است که در سلسله نیستند؛ یعنی به آن‌ها می‌گوییم آقا شما این مطالبی که دارید می‌گویید و ادعا می‌کنید در مسیر هدایت هستید این‌ها را از کجا گرفته‌اید؟! می‌گوید خودم! خودم درس خوانده‌ام، خودم مطالعه کرده‌ام و خودم رسیده‌ام… این علم را خودم به‌دست آورده‌ام، خودم زحمت کشیده‌ام! آیا از کسی اجازه دارید یا نه؟! می‌گوید نه من خودم! مثل این‌هایی که فرض بفرمایید می‌روند تحقیق می‌کنند مطالعه می‌کنند و می‌آیند مطب می‌زنند، سازمان‌های دولت مسئول جلو این‌ها را می‌گیرند و می‌گویند اگر شما می‌خواهید پزشک شوید باید از سازمان نظام پزشکی مجوز داشته باشید و از یک مرجع معتبر باید شما را تأیید کند شما حق ندارید بیایید تابلو مطب بزنید و بگویید فلان دکتر…! کشورهایی که پایبند هستند به مسئله بهداشت جامعه شان اجازه نمی‌دهند که هر شخصی بیاید مطب بزند مثل کشور ما نیست تابلو می‌زنند این‌جا طب سنتی است و حجامت می‌کند و بعد داروهای گیاهی را همین‌طور قالب می‌کند به مشتریان و در همه مسائل هم نظر می‌دهند و بعد افرادی که می‌روند آن‌جا خیلی‌ از آن‌ها هم ناموفق می‌شوند و اگر بعضی از آن‌ها تصادفی خوب من شوند معلوم نیست که چه اتفاقی افتاد که خوب شدن تصادفی خوب شده‌اند معلوم نیست به چه دلیل خوب شده‌اند! این می‌شود هرج‌ومرج هر کسی می‌آید ادعا می‌کند که من پزشک هستم، حکیم هستم یک دکانی باز می‌کند. اگر مسئولین یک کشور دلشان برای بهداشت مردمشان بسوزد هر کسی نمی‌تواند بیاید تابلو بزند که من پزشک هستم! به او می‌گویند باید بروید از نظام‌پزشکی مجوز بگیرید، نظام پزشکی کجاست؟ یک جایی است که افراد متخصص افرادی که سال‌ها زحمت کشیده‌اند درس خوانده‌اند و آن‌ها هم از اساتید و دانشگاه‌های معتبر مجوز دارند آن‌ها مجوز می‌دهند و در بُعد معنوی هم کسی که می‌خواهد بگوید من یک روحانی هستم، یک عالم هستم، یک پزشک روحانی هستم! باید مجوز داشته باشد همین‌طوری که نمی‌شود بگوید من از خودم علم دارم الان خیلی‌ها هستند دکان دارند  مرید پیروان   دارند در همین تهران چندین نفر هستند که ادعا می‌کنند با امام زمان در ارتباط هستند یا ادعا می‌کنند که مثلاً وصل هستند این‌ها باید شناخته شوند این‌ها اگر مجوز و اجازه اساتید مورد تأیید از یک مرکز زیرا اجازه نداشته باشند خطرناک هستند. این یکی از نشانه‌های خطرناک بودن مدعیان دروغین است در سلسله نیستند.

    شرط در سلسله بودن

    آن‌هایی که می‌گویند آقا ما در فرقه اویسیه هستیم و خودمان رفتیم این نمی‌شود، این منطقی نیست. حتماً باید مجوز داشته باشند. ما نمی‌گوییم هر کسی استاد ندارد بدبخت و بیچاره و اهل جهنم است ولی کسی که می‌خواهد مدعی هدایت باشد کسی که می‌خواهد شاگرد پرورش دهد حتماً باید مجوز داشته باشد و یکی از نشانه‌ها و علامت‌های یک عالم ربانی این است که مجوز و اجازه داشته باشد اگر نداشته باشد شما نمی‌توانید او را به‌عنوان پیر و عالم ربانی قبول کنید باید حتماً مورد تأیید باشد این ملاک، ملاک مهمی است اما محتوای عرفان حق و عرفان صحیح این است که می‌گوید شما باید در سلسله باشید هر عرفانی که می‌گوید شما در سلسله باشید این کلیاتش درست است حالا در جزئیاتش اگر یک مشکلات دیگری داشته باشد یا شرایط مختلفی دارد فقط آن شرایط را باید داشته باشد فقط این نیست اما این اصل مهم این است یکی از مهم‌ترین اصل‌های عرفان ناب این است که بگوییم شما باید در سلسله باشید سلسله هم سلسله بافتنی و من‌درآوردی نباشد سلسله باید مدرک داشته باشد مثل سلسله فقهای ما که از همین الان هر مرجعی که الان مرجعیت او مورد تایید علما هست بگیرید استاد او را بگیرید استادِ استاد او را بگیرید می‌روید تا می‌رسید به مشایخی که خدمت ائمه بودند مدرک مشخص سلسله شجره‌نامه مشخص همه معلوم است مثل ساداتی که شجره‌نامه  دارند قشنگ مشخص است اما شما می‌آیید در این سلسله‌های صوفی‌گری و این‌ها می‌گوید بله وصل شدیم به حسن بصری وصل شدیم به شقیق بلخی وصل شدیم به معروفِ کلخی وصل شدیم به هاشم کوفی ولی هیچ مدرک درست حسابی معتبری ندارند فقط ادعا است. خب این‌ها اصل حرف آن‌ها که باید در سلسله باشد درست است ولی سلسله ندارند شجره نامه ندارند برای همین نمی‌شود به آن‌ها اعتماد کرد.

    تشخیص عرفان حق

    این در مورد محتوا یعنی برای تشخیص عرفان حق یک راه آن این است که محتوای مطالب آن را ببینید یک راه دیگر این است که وقتی که ما مفهوماً این‌ها را شناختیم مصداقاً یعنی این آقا این شخص به این نام ادعا می‌کند که در سلسله است ادعا می‌کند که من تعالیم خود را سینه به سینه گرفتم و از اساتید همین طوری سینه به سینه گرفتیم و آمدیم و الان داریم این‌ها را تحویل می‌دهیم هر کس می‌خواهد بیاید هدایت بشود و این‌ها، این را باید با او زندگی کرد یعنی باید از نزدیک رفت دید و در زندگی او باید وارد شد و ببینید که آیا این واقعاً آن خصوصیات را دارد یا نه، خصوصیات چی است؟ خصوصیات را دوستان می‌گویند از جمله این‌که هدف او هدف الهی باشد، تمام کوشش او و سعی او و دغدغه او خدمت به امام زمان و به دین خدا باشد این خیلی مهم است و دنیا طلب نباشد زاهد باشد نسبت به دنیا، در شما منافعی برای خود نبیند.

    خدمت به پیر

     شما الان نگاه کن خدمت کردن در فرقه ها چطوری است خدمت به پیر باید بکنی. خدمت به پیر یعنی چی؟ یعنی باید برای او لباس بخری، برای او کفش بخری، برای او خانه بخری، برای او ماشین بخری، این می‌شود خدمت به او، در عرفان مقربین خدمت به پیر نیست خدمت به خدا است خدمت به دین خدا است خدمت به تحقق اهداف امام زمانی است خدمت به آن‌ها است نه خدمت به شخصِ او. شما ببینید من یک مثال برای شما بزنم یک حاج عیسی‌ای بود که خدمت به امام می‌کرد، چای می‌آورد، مثلا کارهای شخصی امام را انجام می‌داد، این خب خدمت امام بود، یک کسی هم بود خدمت به اهداف امام می‌کرد، می‌رفت جبهه، در جنگ در کشور در مسائل مختلف در اهداف امام زمان سفر به خارج از کشور این طرف آن طرف خود را حتی در معرض خطر می‌انداخت برای تحقق اهداف امام، کدام یک از آن‌ها به امام نزدیک‌تر بودن؟د از نظر ظاهری حاج عیسی نزدیک‌تر بود ولی از نظر واقعی چه کسی نزدیک‌تر بود؟ آن کسی نزدیک‌تر بود که در اهداف الهی امام کار می‌کرد. در عرفان مقربین این مهم است در عرفان‌های باطل این‌طوری نیست این آقای آقاخان هست رئیس فرقه اسماعیلیه ایشان هر سال هم وزن او را طلا می‌دهند به او، سال تولد او که می‌شود طلا می‌دهند ثروت زیادی دارد در تمام دنیا کارخانه‌ها دارد بانک‌ها دارد هتل‌های بسیاری که در همین ایران خود ما چند تا هتل بزرگ دارد خب این یک رهبر دینی است ولی چی به او می‌دهند چه کار می‌کند هیچ کار نمی‌کند چون رهبر آن‌ها است برای او روز تولدش هم وزن او به او طلا می‌دهند، یک ثروت زیادی دارد، آن رهبر کجا این رهبر کجا! رهبری که مردم خدمت به او می‌کنند برای تحقق اهداف الهی نه برای خود او.

    نشانه علمای ربانی

    بنابراین نشانه‌های مصداقی اساتید و علمای ربانی این است که شما را برای خود نمی‌خواهد بلکه شما را برای خدا می‌خواهد هر چقدر شما برای خدا به دین خدا به تحقق اراده الهی خدمت کنید او به شما بیشتر علاقمند است شما را بیشتر دوست دارد و به شما بیشتر توجه می‌کند نه این‌که شما را بخواهد برای خود استعمار کند.

    تحقیقات استاد از فرقه‌ها

    من خب با بسیاری از فرقه‌های صوفیه از قدیم ارتباط داشتم قبل از انقلاب البته بعداً کمتر شد دیگر من می‌دیدم یک آقایی که نه سوادی دارد نه اطلاعاتی دارد نه تقوایی دارد ولی قطب است قطب این سلسله است قطب این گروه است فرقه کمیلیه فرقه شاه نعمت‌لّاهیه، صفی‌علی‌شاهیه، ذهبیه، گنابادی همین‌طوری انواع این فرقه‌ها می‌رفتم مثلاً ببینم این‌ها چه می‌گویند گویا حرفی دارند این‌ها می‌دیدم استاد آن‌ها آن پیر آن‌ها اصلاً سر و پای او را طلا می‌کنند ولی هیچ علمی ندارد، آخر برای چی شما باید خود را؟ نه این بزرگ ما است! وقف می‌کردند به او ثروت‌های زیادی و این‌ها این می‌شود، چی این می‌شود؟ گمراهی این می‌شود، استعمار و استثمار و استحمار.

     سه گروه در قرآن

    خداوند در قرآن مغضوب علیهم را به سه گروه تقسیم می کند؛ یک کسانی که دنبال زور دنبال زر و دنبال فریب مردم هستند و باید شما با ملاک‌ درست سراغ شناخت این گونه افراد بروید (اصحاب زور و زر و تزویر). مصداق آن در قرآن فرعون، قارون، هامان است. فرعون مظهر زور و فریب، قارون مظهر پول و ثروت و هامان مظهر تزویر؛ اولی استکبار دومی استثمار سومی استحمار یعنی فریب دادن مردم، خوش سخن بودن خوش بیان بودن و با این امور دنیایی مردم را فریب می‌دادند و الان هم در تمام دنیا زیاد هستند.
    اصلاً دنیا محل شیطنت و حکومت شیطان است و شیطان در این سه چهره خود را نشان می‌دهد :
    زور و زر و تزویر
    قدرت و ثروت و فریب
    فرعون و قارون و هامان
    استکبار و استثمار و استحمار
    تیغ و تسبیح و طلا
    هر سه بخش مغضوب علیهم هستند که با این سه قدرت مردم را فریب می‌دهند و حکومت می‌کنند و در حکومت‌ها نفوذ می‌کنند و مردم را برده ی خود می‌کنند مردم را وسیله عیاشی و دنیا‌طلبی خود قرار می‌دهند. این‌ها در قبال انعمت علیهم هستند و در قبال منعم علیهم هستند حالا هر گاه مردم جامعه‌ای رو به مغضوب علیهم آوردند این مردم به سمت جهنم می‌روند هر گاه این‌ها به سوی انعمت علیهم آمدند این مردم به سمت سعادت و خوشبختی می‌روند.

    متاسفانه  اکثریت مردم یا تحت تاثیر ولایت شیطان (مغضوب علیهم) هستند؛ مردم اگر تحت تاثیر شیطان باشند، ضالین می‌شوند و اگر تحت تاثیر اولیای الهی( انعمت علیهم) قرار گرفتند می‌شوند جزو اولیاءالله می شوند.در همین راستا انسان باید نسبت به مدیران جامعه و کسانی که در راس کار می آیند بسیار حساس باشد تا ان شا الله با سر کارآمدن اولیای الهی ما هم با تبعیت کردن از آن ها، ان شا الله ما هم عاقبت بخیر شویم.
    در مقابل شیاطین که اصحاب زر و زور و تزویرند، علمای ربانی، را برای خود نمی‌خواهند بلکه شما را برای خدا می‌خواهند؛ هر چقدر شما برای خدا، به دین خدا و به تحقق اراده الهی خدمت کنید انها به شما بیشتر علاقمند می شوند و شما را بیشتر دوست دارند و به شما بیشتر توجه می‌کنند نه این‌که شما را بخواهند برای خود استعمار کند.

    ملاک اولیای الهی و شیاطین را باید شناخت و وقتی شیاطین روی کار می آیند، مردم را وسیله قرار می‌دهند برای جمع کردن ثروت برای جمع کردن قدرت برای نفوذ بر افکار مردم و خدا رحم کند به مردمی که از تحت ولایت اولیاءالله به تحت ولایت این‌ شیاطین می روند؛ آنها یا با قدرت، یا با ثروت،یا با فریب، یا با پارتی، یا با پررویی روی کار می‌آیند؛ این‌ها راه‌های مختلف سه تا (پ) سه تا (ز) این‌ها این‌طوری می‌آیند و مردم را گمراه می‌کنند هیچ راهی نیست جز وصل شدن به اولیاء الهی، تا زمانی که کسی به اولیاء الهی وصل نشود اصلاً چه بخواهد چه نخواهد چون این‌ها متخصص هستند در فریب مردم چشم‌های مردم را پر می‌کنند با قدرت با ثروت با اشرافی‌گری با هنر، شما الان ببینید اکثر جوان‌های ما تحت تاثیر همین هنرمندها خیلی از این هنرمندها و کسانی که در کار فیلم و این‌ها هستند جوان‌های ما را فقط این یک دلقک است فقط می‌تواند ادا در بیاورد هنر دیگری ندارد یا آن شخص فقط فوتبالیست است فقط می‌تواند توپ را گریپ کند و هیچ هنر دیگری ندارد ولی می‌بینید بسیاری از جوان‌های ما را رهبری می‌کند هدایت می‌کند گمراه می‌کند، این‌ها دیگر یعنی با تجملات با امور چشم پر کن جوان‌ها و مردم را می‌گیرند جذب می‌کنند و می‌برند به آن‌جایی که باید ببرند این را ما در تاریخ همین سال‌های اخیر آن دهه‌های اخیر همین سه دهه اخیر همین چهار دهه اخیر پنجاه سال اخیر را شما نگاه کنید در کشورها ببینید چه کسانی می‌آیند روی کار چه کسانی می‌روند کنار چه جوری است وضع آن‌ها را نگاه کنید وضع انسان ها را نگاه کنید چه هستند همین است این‌ها از این راه‌ها می‌آیند حکومت می‌کنند و بر دوش مردم سوار می‌شوند مردم ساده هستند مردم اکثر النّاس لایعقلون هستند اکثر النّاس لا یعلمون هستند اکثر النّاس لا یومنون هستند، این‌ها آیات قرآن است این اکثر الناس چه موقع نجات پیدا می‌کنند همین افراد لایَعقل همین افراد همین انسان‌ها اگر دست خود را بدهند به دست اولیاء اولیا این‌ها را نجات می‌دهند اما اگر بدهند به دست آن‌ها آن‌ها از این‌ها استفاده می‌کنند. گفت:

    قدرت کردگار می‌بینم        حالت روزگار می‌بینم      (شاه نعمت‌الله ولی)

    عوام را فریب می‌دهند انسان‌ها را فریب می‌دهند با یک شعارهای فریبنده. آن داستان مار را برای شما گفتم آن داستان خیلی مهم است. این‌طوری فقط مردم راه آن این است که وصل بشوند به اولیاء خداوند راه دیگری ندارند این‌ها مسائلی که باید گفته بشود و عرض می‌شود خدمت شما شیاطین یکی از کارهای آن‌ها تخریب چهره‌های اولیاء خدا است این هم مواظب باشید شیاطین می‌آیند وارد می‌شوند و تخریب چهره‌های اولیاء خدا را می‌کنند به طوری که مردم می‌گویند مگر علی هم نماز می‌خواند؟ این‌طوری شدند. تبلیغات آن‌قدر علیه اولیاء خدا می‌کنند که اولیاء خدا خانه‌نشین می‌شوند و ما در تاریخ زیاد داشتیم. این است که جامعه زمانی به بلوغ می‌رسد که اولیاء را بشناسد، غیر از این راه دیگری ندارد.

     بعضی ها خیال می‌کنند ما باید آن‌قدر جامعه را رها کنیم خود آن‌ها آزادانه بروند انتخاب کنند سر آنها به سنگ بخورد برگردند، آقاجان کسی که عقل او نمی‌رسد سر او به سنگ بخورد دیوانه‌تر می‌شود، سر او به سنگ بخورد عاقل نمی‌شود که، جامعه لایعقلون زمانی عاقل می‌شوند که دست خود را بدهند به دست عقلا، همین، این‌که خیال کنیم که متاسفانه بعضی از بزرگان ما و روشنفکرهای ما علمای ما مثلاً خیال می‌کنند که می‌شود جامعه را به یک جایی رساند که همه بشوند ابن‌سینا نه عزیز من این‌طوری نیست. آیه قرآن که می‌گوید اکثر الناس لا یعقلون تا قیام قیامت این آیه هست این‌طوری نیست که بعد از هزارسال بگویم این آیه دیگر اشتباه شد الان اکثر النّاس یعقلون نه! آیه قرآن کهنه نمی شود همیشه اکثریت مردم در شرایط عادی زندگی می‌کنند یک عده خاصی هستند که وصل می‌شوند و راه نجات مردم این است که وصل بشوند به این‌ها و آن‌ها هم همان اولیاء و علمای ربانی هستند.

     خداوند را قسم می‌دهیم به حق محمد و آل محمد به ما توفیق بدهد شیاطین را بشناسیم، دشمن شناس باشیم و با ارتباط با اولیاء خدا راه نجات و سعادت را پیدا کنیم، با صلوات بر محمد و آل محمد

     

  • تفاوت بین عرفان مقربین و سایر عرفان­‌ها   ۲۴   ۳  ۱۴۰۱

    تفاوت بین عرفان مقربین و سایر عرفان­‌ها   ۲۴   ۳  ۱۴۰۱

    ۲۴ ۳ ۱۴۰۱

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‏الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهر ین سیما بقیه‏الله فی السموات و الارضین

    تفاوت بین عرفان مقربین و سایر عرفان­‌ها

    در مورد تفاوت­‌های بین عرفان مقربین و عرفان‌های کاذب یا عرفان‌های حقی که خیلی ناب نیستند و تا رسیدن به عرفان اهل‌بیت علیهم‌السلام یک اشکالات و خدشه‌هایی به آنها وارد است، در مباحث گذشته صحبت شد. یکی از تفاوت‌های مهم آن این است که عرفان مقربین معتقد است که انسان­‌ها نمی­‌توانند ذات خداوند متعال را بشناسند یعنی ذات خداوند متعال برای ناصب الله قابل‌ درک نیست. این ذات به معنای آن حق و حقیقت و نقطه کانونی خداوند است. لذا عرفان مقربین معتقد است که شناخت امکان ندارد و آن چیزی که انسان از خداوند می‌شناسد صفات و افعال فعلیه خداوند است.

    به طور کلی برای شناخت خداوند سه مرحله وجود دارد که مرحله اولِ آن شناخت افعال، تجلیات و ظهورات الهی است که برای انسان قابل شناخت است و آن چیزی که بر انسان وظیفه شده و واجب شده است که به آن شناخت پیدا کند و بشناسد همین مرحله یعنی صفات فعلیه خداوند است. بنابراین انسان وظیفه دارد خداوند را در آیاتش، در تجلیاتش، در ظهوراتش و در وجوه خداوند بشناسد و تا این حد برای انسان قابل شناخت و قابل ‌درک است. هم قابل‌درک است و هم واجب است که بشناسد. دو مرحله بعد از این مرحله شناخت وجود دارد یکی مرحله ذات و دیگری مرحله صفات ذاتی است که صفات ذاتی هم به ذات برمی­‌گردد. به انسان­‌ها گفته شده که وارد این دو مرحله نشوند زیرا هر کس وارد شود گمراه می‌شود و این مرحله برای انسان­‌ها قابل ‌درک نیست؛ نه تنها برای انسان‌های معمولی، حتی انبیاء بزرگ، انبیاء اولوالعزم، مقربین درگاه الهی و هیچ‌کس نمی­‌تواند آن را درک کند جز ذات خود خداوند. دلیلش هم این است که محاسبه‌الله یعنی غیر از خدا هر کس باشد مخلوق است و محدود است و خداوند حقیقتی بی‌نهایت است.

    این که گفته می­‌شود خداوند حقیقتی بی‌نهایت است، ممکن است این شبهه به وجود بیاید که اگر نمی­‌توان خدا را شناخت پس چرا در مورد خدا صحبت می‌کنید و تعرف می­‌کنید؟ از یک طرف می‌گویید خدا را نمی‌توان شناخت و از طرف دیگر خدا را معرفی می‌کنید و می‌گویید خدا حقیقتی بی‌نهایت است! پاسخ این است که این حقیقت بی‌نهایت همان صفات ذاتی الهی است. این صفات ذاتی الهی را نیز انسان دقیقاً نمی‌تواند درک کند بلکه یک آیه‌ای و یک لفظی از آن را شنیده است و نسبت‌ به حد خود چیزهایی متوجه می‌شود اما این که حقیقت خدا چیست و این بی‌نهایت مفهومش چیست، قابل درک نیست زیرا مفهوم یک چیز ذهنی است ولی حقیقت یک چیز خارجی است و برای انسان قابل ‌درک نیست بنابراین گفته شده وارد مرحله ذات و بحث از ذات خدا نشوید که به گمراهی کشیده می‌شوید اما عرفای غیر طریقت اهل‌بیت وارد می‌شوند و بحث می‌کنند و آخر هم به سردرگمی می­‌رسند و حرف‌هایی می‌زنند که گاهی مواقع لازمه حرف‌های آن‌ها کفریات است. وقتی وارد می‌شوند و می‌خواهند در ذات خدا بحث کنند حرف‌هایی می‌زنند که این حرف‌ها دیگر قابل‌قبول نیست و به کفریات کشیده می‌شود، به همین دلیل ائمه فرموده‌اند هرگاه به بحث ذات خدت رسیدید، ساکت باشید، فقط همین‌قدر بدانید که خداوند ذاتی است که این ذات مثل سایر ذات‏‌ها نیست. بنابراین یکی از تفاوت­‌های عرفان مقربین با سایر عرفان­ها این است که وارد بحث ذات الهی و صفات ذاتی نمی‌شود زیرا انسان نمی­‌تواند ذات خدا را بشناسد و دلیلش این است که انسان موجود محدودی است و خداوند نامحدود است، محدود هیچ‌گاه نمی‌تواند نامحدود را درک کند مگر اثر او را، جلوه و ظهور او را. انسان صفات ذاتی خدا را هم متوجه نمی‌شود به عنوان مثال خداوند عالِم است؛ خدا یک علم فعلی دارد، یک علم ذاتی دارد. علم فعلی خداوند که همین عالم خلقت است، خداوند به این عالم علم دارد و این عالم فعل خداوند است و اثر فعل خداوند است اما علم ذاتی را انسان نمی‌تواند درک کند.

    به طور کلی علم انسان دو نوع است؛ برخی از علوم، علوم حصولی است به این معنا که فرد درس می‌خواند، کلاس می‌رود، استاد برایش توضیح می‌دهد و یاد می‌گیرد. برخی از علوم هم وقتی انسان خلق شد، با خلقت او در او نهاده شده ‌است به عنوان مثال خداوند می‌فرماید:

    ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها، فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ [۱]

    «و قسم به نفس ناطقه انسان و آن که او را نیکو به حد کمال بیافرید. و به او شر و خیر او را الهام کرد.»

    انسان علومی را به صورت فطری وجود دارد اما آیا علم خداوند هم مثل فطریات انسان است؟ قطعا این‌گونه نیست. آیا مثل علوم تحصیلی است؟ قطعا خیر. این علوم انسان برای او کمال است ولی همان علوم اگر به خداوند نسبت داده شود، برای او نقص می‌شود.

    تفاوت تسبیح و تقدیس

    بنابراین دو نوع علم وجود دارد؛ یک نوع علمی که برای انسان است و برای او کمال است و برای خدا کمال نیست. انسان خداوند را تسبیح و تقدیس می‌کند، تفاوتشان چیست؟ تفاوتشان در این است که در تسبیح صفات عیب و نقص را از خداوند دور می‌کنید و سلب می‌کنید. اما یک موقع هست که شما صفات کمالیه را از خدا می‌گیرید یک صفتی که منشأ کمال است مثل علم، اما کمال نسبی، برای مخلوق کمال است برای خدا کمال نیست. به عنوان مثال اگر انسان استاد خیلی خوبی داشته باشد که در طول زندگی همراهش باشد، این کمال است زیرا یک دارایی است و هرگاه کسی دارای چیزی بود یعنی یک کمالی دارد. اما همین داشتن استاد برای خدا نقص است پس آنگاه که یک صفت کمالی از خدا گرفته می­‌شود، به آن می‌گویند تقدیس. این‌ که فرشتگان گفته‌اند:

    ﴿…نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ…﴾[۲]

    «… و حال آنکه ما خود تو را تسبیح و تقدیس می‌کنیم …»

    بنابراین در تسبیح صفات نقص از خداوند سلب شده و در تقدیس صفات کمالیه‌­ای که برای خدا کمال نیست و برای انسان کمال است، از خداوند سلب می­شود. به عنوان مثال بین کودکی که پدر و مادر داشته باشد با کودکی پدر و مادر ندارد، آن ‌که پدر و مادر دارد، کامل‌تر است اما اگر برای خدا پدر و مادر قائل شد، این برای خداوند کمال نیست لذا می‌گوید: لَم‌یَلِدوَلَم‌یُولَد اینجا خدا را تقدیس می‌شود از یک کمال، کمالی که برای بنده کمال است. علم انسان برای او کمال است، اما علم انسان برای خدا نقص است پس آنگاه که گفته می­‌شود خدا عالم است، آن علم خداوند با علم انسان تفاوت دارد. حال اشکالی ایجاد می­شود که بعضی از متکلمین و فلاسفه به اینجا رسیده‌اند که آنگاه که گفته می­‌شود خدا عالم است، انسان عالم است، یک چیز می‌فهمیم پس وقتی یک چیز می‌فهمیم باید این‌ها یک چیز باشد مفهوم علم یک چیز است پس ما می‌توانیم بفهمیم خدا عالم است. جوابش این است که وقتی گفته می­‌شود خدا عالم است یا انسان عالم است دو مفهوم به ذهن می‌آید؛ در یکی سلب نقص و یکی ایجاد کمال می‌شود. وقتی گفته می­‌شود خداوند عالم است، منظور این است که جاهل نیست اما این که علمش چیست را انسان نمی­‌تواند متوجه شود زیرا آن علم عین وجودش است و وجود خداوند مانند وجود انسان نیست. وجود انسان تماما نقص و عیب و فقر است. بنابراین عرفان مقربین معتقد است که ذات خداوند برای انسان قابل شناخت نیست و انسان می­‌تواند در مورد آن صحبت کند از صفات فعلیه خداوند است و ذات خداوند و صفات ذاتی خداوند برای او قابل شناخت نیست بلکه آیات الهی و فعل خداوند را می‌تواند بشناسد و خداوند هم از او همین را خواسته است و بیشتر از این چیزی نخواسته ‌است.

    اهمیت و معنای ایمان به غیب

    در روایات و آیات آمده است که روز قیامت بنده‌ها خدا را می‌بینند و امیرالمؤمنین می‌فرماید: من نمی‌پرستم خدایی را که نبینم (لَم أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ). از امیرالمؤمنین پرسیدند که آیا شما پروردگار را می‌بینید؟ فرمود: من پروردگاری که نبینم  راعبادت نمی‌کنم، گفتند با چشم ظاهر می‌بینید؟ فرمود: نه چشم ظاهر که خدا را نمی‌بیند بلکه با قلب و با ایمان می‌توان خدا را ادراک کرد ولی آن‌ هم همان تجلی خدا است نه ذات خدا، ذات خداوند را هیچ و هیچ و هیچ موجودی نمی‌تواند بفهمد و یکی از معانی ایمان به غیب همین است.

    خداوند می‌فرماید: مؤمن کسی است که ایمان به غیب دارد، ایمان به غیب یعنی می‌داند مراحلی است که او چیزی از آنها نمی­داند ولی هست. حالا برای افراد عادی ایمان به غیب می‌شود ایمان به آخرت، ایمان به بهشت، ایمان به جهنم، ایمان به ملائکه، ایمان به خدا و … ولی برای امیرالمؤمنین که پرده‌ها کنار رفته و عالم برزخ، بهشت، جهنم و ملائکه را دیده است و با آن‌ها صحبت کرده‌است و برای او همه پرده‌ها کنار رفته، ایمان به غیب یعنی همین ایمان به ذات خداوند.

    بعضی از بزرگان اشتباه کرده‌اند و گفته‌اند که ایمان به غیب برای بزرگان معنا ندارد چون برای آن‌ها ایمان به شهادت است و همه‌چیز را می‌بینند و برای آن‌ها همه چیز مشهود است اما به ‌نظر می‌رسد این حرف اشتباه باشد زیرا اولاً ایمان به شهادت که هنر نیست، ارزش نیست زیرا به عنوان مثال وقتی شخصی دارد می‌بیند که افرادی در جایی نشسته‌­اند، این که به این مسئله ایمان داشته باشند، ارزش نیست، اصلا نمی‌تواند ایمان نداشته باشد، این ایمان جبری است، این ایمان اختیاری نیست، چه بخواهد چه نخواهد می‌بیند. لذا ایمان به شهادت زیاد مهم نیست، ایمان به غیب مهم است که انسان به درجه‌ای رسیده باشد که همیشه بگوید من در جایی هستم که چیزهایی هست که من نمی‌دانم. نبی مکرم اسلام(ص) از وقتی متولد شد، خداوند روح‌القدس را مأمور کرد که همراه او باشد و علمش از همان موقع شروع شد و بعد که پیامبر شد قطعا با زمانی ‌که پیامبر نشده بود، تفاوت داشت و رشد کرده بود و علمش بالا آمده بود. بعد از بیست و سه سال زمانی‌که آماده می‌شد برای رفتن به آن دنیا قطعا با زمانی که پیامبر تازه مبعوث شده بود، نیز تفاوت داشت و رشد کرده بود، قطعاً نمی‌شود بگوییم که هیچ فرقی نکرده بود، خودش می فرمود که خداوند به او فرمود که بگو ﴿رَبِّ زِدنی عِلماً﴾[۳] خدایا من را از نظر علم بالا بیاور. الان هزار و چهارصد سال است از این دنیا ظاهراً رفتند ولی در عوالم ملکوت دارند رشد می­کنند و باز هم می­گویند ﴿رَبِّ زِدنی عِلماً﴾ و دائماً در حال رشد هستند زیرا دائماً در یک مقامی هستند که می‌دانند خداوندی هست، عالم غیبی هست و ایمان به غیب دارند، مسیر رشد اولیاء خدا همینگونه بوده و ایمان به غیب یک ارزش است! بنابراین اگر انسان به مقامی برسد که چیزی که برای دیگران غیبت بود، برای او شهادت بود، معلوم است رشد کرده است اما همیشه باید بداند غیبی هست و به آن غیب ایمان داشته باشیم. آن غیبی که همیشه غیب خواهد ماند و تا ابدالدهر و در عالم ازل و سرمد غیب خواهد بود، ذات خداوند متعال است که انسان باید به آن ایمان داشته باشد و آن هیچ وقت مشهودِ کسی نخواهد شد.

    این چیزی که امیرالمؤمنین می‌فرماید که من پروردگاری را که نبینم عبادت نمی‌کنم یعنی تجلیات و ظهورات او را دارم می‌بینم و انسان همین‌گونه روز به روز در این مسیر رشد می‌کند. بنابراین اگر کسی پرسید چه تفاوتی بین عرفان مقربین با عرفان‌های دیگر است؟ باید این‌گونه پاسخ داد که چندین تفاوت وجود دارد؛ یکی از آن‌ها همین است که عرفان مقربین معتقد است که ذات خداوند قابل شکار برای هیچ صیادی نیست و همان‌طور که امیرالمؤمنین علی(ع) فرمودند (لَا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ)، هیچ گاه هیچ موجودی به ذات خداوند دسترسی نخواهد داشت و صحبت در ذات خداوند هم کارِ غلطی است زیرا انسان نمی­تواند حقیقت آن را درک کند مانند مفاهیم دیگری ازجمله وحدت حقه حقیقیّه، حقیقت بی‌نهایت و … .

    درک مفهوم جایزالخطا بودن انسان

    سوال مهم دیگری که همواره مطرح است این است که انسان جایزالخطا است حرف غلطی است یا حرف درستی است؟ به طور کلی یک جواز به معنای امکان و یک جواز به معنای اجازه وجود دارد. در کلام آنجا که گفته می­شود جایز یعنی امکان. لذا وقتی می‌گویند انسان جایزالخطا است یعنی انسان ممکن الخطا است. حال پرسیده می­شود چه کسی این امکان را در اختیار انسان قرار داده است؟ چه کسی انسان را ممکن الخطا آفریده است؟ پاسخ این است که خداوند به لحاظ تکوینی به انسان اجازه داده نه به لحاظ تشریعی زیرا به لحاظ تشریعی حرام است انسان خطا کند ولی به لحاظ تکوینی خدا انسان را به گونه­ای آفریده است که ممکن الخطا است یعنی خدا به لحاظ تکوین به انسان اجازه داده که خطا کند. به عبارت دیگر خداوند شرایطی را فراهم کرده که انسان می‌تواند خطا کند، می‌تواند خطا نکند و به همین علت است که ارزش دارد اگر انسان خود را کنترل کند.

    آقای فخرالدین حجازی خطیب خیلی قوی‌ایی بود، می­فرمود روزی در خیابان داشتم می‌رفتم و خواستم فکر کنم که لطفِ خدا به انسان چقدر زیاد است! داشتم در مورد الطاف خداوند به انسان فکر می‌کردم دیدم یک نفر گوشه خیابان ایستاده و دارد به خدا فحش خواهر و مادر می‌دهد! این اتفاق برای زمان قبل از انقلاب است. بعد گفت که به خودم گفتم چه خدای خوبی داریم که به این انسان می‌گوید ای انسان تو آزادی و من به تو این امکان را می‌دهم که به خودِ من هر چه از دهانت دربیاید بگویی و من کاری فعلاً با تو نداشته باشم، یعنی اجازه می‌دهم. این امکان فحش دادن به خدا را خودِ خدا داده است و این معنای جایزالخطا بودن است.

    آیا هدف وسیله را توجیه می­‌کند؟

    اما در مورد این موضوع که هدف وسیله را توجیه می‌کند، بحث بسیار است لذا در ادامه مبحث به آن پرداخته خواهد شد. بعضی افراد معتقدند هدف وسیله را توجیه می‌کند، توجیه یعنی صورت دادن، خوشگل کردن، به چیزی ارزش دادن، قابل‌قبول کردن. آنارشیست‌ها و ماکیاولیسم‌ها معروف است که می‌گویند هدف وسیله را توجیه می‌کند یعنی هدف به این کار ارزش می‌دهد. لذا هر عملی و هر جنایتی را برای رسیدن به هدفشان انجام می­دهند. علمای اخلاق و افراد اخلاقی با این حرف مخالفت کردند زیرا منشأ جنایت و منشأ فساد می‌شود و گفتند انسان برای رسیدن به اهداف خود نباید به هر کاری دست بزند.

    بعد متوجه شدند که در بعضی از مسائل حتی بزرگان اخلاق هم یک ‌چیزی گفتند که هدف وسیله را توجیه می‌کند. به عنوان مثال وقتی فردی می‌خواهد جان یک نفر را نجات بدهد اگر دروغ بگویی اشکالی ندارد. دروغ گفتن بد است اما اگر آن فرد راست بگوید، آن انسان کشته می­‌شود لذا اگر با دروغ گفتن جان انسانی را نجات دهد آیا کار او ارزش است؟ آیا این کار اخلاقی است؟ به عنوان مثال یک انسان دیوانه مستِ لایعقلی به یک انسان بی‌گناهی تهمت‌زده که تو فلان کار را کردی و باید کشته بشوی و دنبال او است و می‌خواهد او را بکُشد، از فردی می­‌پرسد آیا او اینجا است؟ او اگر دروغ بگوید آن فرد می‌رود و شخص بی‌­گناه نجات پیدا می­‌کند اما اگر راست بگوید او می‌آید و این انسان بی‌گناه را می‌کشد! در چنین شرایطی واقعا هیچ کسی حاضر نیست راست بگوید. آن‌کسی که راست می‌گوید را اتفاقا باید کشت تا باعث قتل یک انسان نشود. لذا نمی‌شود راست گفت و عقل این مسئله را نمی‌پذیرد. بنابراین آمدند کلمه را تغییر دادند و گفتند هدف وسیله را توجیه نمی‌کند بلکه توصیف می‌کند!

    به نظر می‌رسد این بازی با الفاظ است. بالاخره درنهایت می­خواهد بگوید برای رسیدن به هدف، وسیله باید عقلی باشد. به عنوان مثال شخصی می‌خواهد بالای پشت‌بام برود، این هدف است، از چه وسیله­ای باید استفاده کند؟ آیا با خودکار می‌تواند بالای پشت‌بام برود؟ نمی‌تواند، باید نردبان باشد. پس رفتن بالای پشت‌بام خودش می‌گوید اینجا نردبان می‌خواهد، با هر وسیله­ای نمی‌توان بالا رفت و یک وسیله خاص می‌خواهد. لذا می‌گویند هدف وسیله را توصیف می‌کند توجیه نمی‌کند، ارزش نمی‌دهد، ولی خب به نظر می‌رسد که این ‌یک نوع بازی با الفاظ هست و در احکام شرعی هم داریم، مثلاً قاعده‌­­ای در قوانین فقهی هست که به آن قاعده تُسب می­‌گویند. تُسب یعنی سپر، یک جنایتکاری چند نفر بی‌­گناه را گذاشته، پشت آن‌ها پنهان ‌شده، کمین کرده و از آنجا مدام دارد موشک می‌زند. حالا اگر بخواهند این فرد را از بین ببرند، چاره‎­ای نیست و ممکن است دو تا بی‌گناه هم اینجا کشته بشوند، آیا باید صبر کرد که او همین‌طور به کشتار خود ادامه بدهد یا باید اقدامی کرد و در این بین ممکن است یکی دوتا بی‌گناه هم کشته بشود؟ اسلام می‌فرماید باید اقدامی کرد و ممکن است یکی دو نفر هم کشته بشوند ولی آن‌ها شهید می‌شوند، آن‌ها هم پیش خداوند اجرشان را می‌گیرند و فرد می‌تواند برای رسیدن به آن هدف که نابودی آن ظالمِ قاتلِ جبارِ جنایتکار است این عمل را انجام بدهد، که البته باز این هم می‌شود توجیه کردن. این کار واجب است، این کار درست است، توجیه می‌کند. پس چه باید کرد؟

    جواب آن این است که در چنین مواردی باید از قاعده الاَهَم فِی الاَهَم که در فقه است، استفاده کرد. الاَهَم فِی الاَهَم یعنی برای رسیدن به یک امر مهم‌تر، یک امر مهمی انجام یا ترک شود. اگر فرد اینگونه عمل کند، اسلام آن را جایز می‌داند. اما تشخیص اینکه کدام مهم است، کدام مهم‌تر کار هرکسی نیست. بنابراین در جواب این سوال که آیا هدف وسیله را توجیه می‌کند، باید گفت که بستگی دارد چه کسی بخواهد توجیه کند، اگر یک مجتهد جامع‌الشرایط باشد، اگر ولیّ خدا باشد، می‌تواند زیرا او می‌تواند تشخیص بدهد که کدام امر مهم است و کدام مهم‌تر. افراد عادی که گرفتار هوای نفس و منافع شخصی هستند نمی‌توانند الاَهَم فِی الاَهَم کنند.

    از مرحوم علامه حلی(ره) یک سؤالی پرسیدند در مورد آب چاه که آب چاه در این شرایط نجس می‌شود یا پاک می‌شود؟ شب تا صبح هر چی خواست فتوا بدهد دید نمی‌تواند، فردا صبح گفت چاه را پرکنید، گفتند چرا؟ گفت من مُدام می‌خواهم فتوا بدهم می‌گویم نکند چون خودم چاه دارم یک‌جوری فتوا بدهم که به نفع خودم باشد! چاه را پرکنید یا بفروشید برود که من چاهی نداشته باشم که منافع من در تشخیص من تأثیر نگذارد. تشخیص من فقط تشخیص حکم خدا باشد. خب چنین فردی می‌تواند تشخیص بدهد اَهم چیه، مهم چیه، هرکسی که نمی‌تواند این را تشخیص بدهد.

     بنابراین اگر پرسیدند که آیا هدف وسیله را توجیه می‌کند؟ باید اینگونه پاسخ داد که اولاً هر هدفی هر وسیله‌­ای را توجیه نمی‌کند، هدف باید خیلی مهم‌تر از وسیله باشد که به خاطر او از این وسیله استفاده شود، اما تشخیص الاَهَم فِی الاَهَم کار اولیاءالله و بزرگان است.

    پاسخ به برخی شبهات مخالفان نظام اسلامی

    امروز عده­‌ای به اسم حجتیه و با اسم­‌های مختلف با نظام اسلامی با نظامی که این همه شهید و این همه جوانان پاک به قصد قربت الی الله رفتند کشته شدند، مخالفت می‌کنند. مخالفت آن‌ها نه برای این است که در این دستگاه‌های دولتی افراد نفوذی هستند و دارند مردم را ناراضی می‌کنند که به خاطر آن خودِ انقلابیون هم ناراحت هستند، خودِ همین شهدا هم ناراحت هستند و با آن‌ها مبارزه می‌کنند و آن‌ها را مهره دشمن می‌دانند. کسانی که در این مملکت خیانت می‌کنند، مردم را ناراضی می‌کنند، ایجاد تورم می‌کنند، ایجاد گرانی می‌کنند، احتکار می‌کنند، رشوه می‌گیرند و اختلاس می‌کنند، همه عامل دست دشمن هستند، این‌ها هم مانند خود آمریکایی‌ها می‌دانیم، اگر یک ضدانقلابی به خاطر این‌ها به انقلاب بد گفت بگو بد نگو، این کسی که این کار را کرده از جنس خودت است، این نوکر خودت است، رفیق تو است که دارد این کار را می‌کند! هر انسان پاکدلی برای این مسائل ناراحت است اما این انقلاب تأییدش را از همین شهدای پاک که عاشق خدا بودند و به خاطر خدا رفتند، می‌­گیرد و خدا نمی‌گذارد این خون‌ها هدر برود و هرکسی در هر مقامی باشد و به این‌ها خیانت کند چه آیت‌الله باشد چه مجتهد باشد چه وزیر باشد چه رئیس‌جمهور باشد، دشمن این شهدا هستند.

    عده‌ای با این نظام مخالفت می‌کنند، نظامی که محصول خون شهدا است حالا تحت هر عنوانی، یکی از مسائلی که مطرح می‌کنند مثلاً روایاتی است که در آن روایات گفتند که هر پرچمی قبل از انقلاب امام زمان برافراشته بشود این پرچم کفر است! روایاتی که در این باب هست همه برمی‌گردد به جهاد ابتدایی که چندین بار در مورد آن صحبت شد که در اسلام جهاد ابتدایی وجود ندارد یعنی در اسلام چنین چیزی وجود ندارد برای مسلمان شدن یک نفر روی گردن آن شمشیر گذاشته شود. اسلام با این مسئله مخالف است، اسلام جهاد ابتدایی به معنای قتال و جنگ ندارد، به معنای کوشش برای اشاعه فرهنگ الهی دارد. لذا جهاد ابتدایی به معنای جهاد فرهنگی و جهاد عقیدتی در اسلام وجود دارد اما جهاد به معنای قتال و جنگ برای مسلمان کردن دیگران وجود ندارد و اگر هم باشد فقط در زمان امام معصوم باید باشد زیرا امام معصوم خیلی کارها می‌تواند انجام دهد.

    کار پاکان را قیاس از خود مگیر

     گرچه ماند در نبشتن شیر و شیر[۴]

    لذا نباید این‌گونه قیاس کرد. جهاد ابتدایی و قتال ابتدایی کار امام است و آن چیزی که در روایات آمده و فرموده هر پرچمی قبل از انقلاب امام زمان برافراشته بشود پرچم کفر است، در بحث قتال است و الّا نه این جنگی که ایران داشت، نه این آمادگی نظامی و اسلحه‌سازی‌­ای که دارد و نه قیام امام(رض) در پانزده خرداد و قبل از آن هیچ‌کدام از آن‌ها ابتدایی نبود. امام روز اول با سلطنت و شاه مخالفت نمی‌کرد، گفت من نصیحت می‌کنم، یعنی امام اول از راه خیرخواهی، تبلیغ و راه ‌کار فرهنگی وارد شد اما وقتی دید دشمن اسلحه گرفته و دارد می‌کشد آنجا جهاد شد جهاد دفاعی. بنابراین این افراد آن روایت را نفهمیدند و بد فهمیدند! و خداوند ان‌شاءالله به آن‌ها فهم بدهد و بفهمند و از مخالفت با این نظامی که دستاورد خون بهترین جوان‌ها و بهترین پاکان دوران تاریخ است، دست بردارند. واقعاً شهدایی که ما داشتیم در طول تاریخ، حتی تاریخ اسلام به ‌غیر از کربلا بی‌نظیر بوده است و ان‌شاءالله خداوند همه‌کسانی که با این خون‌ها و با این جهادها و با این پاکی‌ها مبارزه می‌کنند اگر قابل هدایت هستند هدایت بفرماید، در غیر این صورت همه را نابود بفرماید.


    [۱] سوره شمس آیه ۷ و ۸

    [۲] سوره بقره آیه ۳۰

    [۳] سوره طه،آیه۱۱۴

    [۴] مولوی