شعر در خصوص بعثت پیامبر اعظم (ص)
امشب است مرا همدم، آن تجلی اعظم | نور سرمد احمد، وان مقدس اکرم |
از سرادقات قدس، وز کمون عرش حق | مظهر الوهیت، جلوه کرده بر عالم |
نور نیر اعظم جان گرفته از آن نور | پس بود ابوالانوار نور اقدس اقدم |
بعد از آن تجلی ها، مرسلین پیامبرها | تا شود مهیا ره، بر پیمبر اعظم |
بر بشر بشارت داد، کانتهای جهل است و | ابتدای علم اینک، باسم ربک الاکرم |
بعد از این بشر اقرء ، علم با کرامت را | برگ تازه تاریخ، علمک با لقلم |
بعد ظلمت جهل و ظلم آن ستمکاران | بر دل ستمدیده، نام او شده مرهم |
کیک مباد که دم بزنی از وجود و بود خود | دردمی که هست آنجا رمی و رجم نامحرم |
علم اگر بنام من باشدش نه نام رب | نی نور که ناری باد بر بود بشر هر دم |
غیر او کسی نبود، محرم حضور حق | رحمتش نمود او را، بر مغاکیان همدم |
ما سوا اگر مرده است نفخه حیات است او | روح و زندگی بخشد، بر عالم و بر آدم |
آمده کند تلقین ، ماسوای میت را | میزند نهیش کای، خفته در لحد افهم |
پا از این قبور برکش، دست از این غبار بردار | زیروروی عالم را، چاره کن چنان ادهم |
خیز و زنده و کامد شاهد و شراب و شور | مطربانه پا بر کوب، عاشقانه دست بر هم |
گر بپرسی از مشرق کین سخن که یادت داد | چون سکوت دیوانه، کو یمت که لا اعلم |
شاعر: محمد علی علوی
One comment
Pingback: اشعار – کانون علم و دین