معماری
خانه / سخنرانی ها / متن سخنرانی / مسئله حجاب ۵   ۵     ۱۴۰۱

مسئله حجاب ۵   ۵     ۱۴۰۱

۵   5     1401

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بِسْمِ اللَّه‏‌الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهر ین

سیما بقیه‏‌الله فی السموات و الارضین

مسئله حجاب

در این مبحث ابتدا به مسئله حجاب پرداخته می­‌شود که امروز بسیار در مورد آن بحث می­‌شود. این روزها مسئله مبارزه با بی‌حجابی در جامعه مطرح است و متأسفانه چند جبهه علیه این حکم پسندیده و اجتماعی و اسلامی گشوده شده که علیه حجاب و عفت فعالیت می‌کنند. یک جبهه کسانی هستند که از بیرون حساب می‌شوند و دشمنان اسلام هستند و یک جبهه کسانی هستند که در لباس دین و در لباس به ‌اصطلاح حجاب و چادر که کامل‌ترین شکل حجاب است و حتی در لباس روحانیت و در لباس دلسوزی برای نظام اسلامی، با حجاب مبارزه می‌کنند. در کنار این جبهه‌ها یک جبهه هم نفوذی‌ها هستند که مسئله را بد مطرح می‌کنند و بد عمل می‌کنند و صحنه‌سازی می‌کنند و صحنه‌هایی ایجاد می‌کنند که جوان‌ها را زده کنند و مردم را ناراحت کنند و این اصل مُسَلم اسلامی را مورد خدشه قرار دهند زیرا مهم­ترین راه نفوذ فرهنگ شیطانی همین بی‌بندوباری‌ها است.

مسئله حجاب، فقط یک مسئله اسلامی نیست، یک مسئله انسانی است یعنی انسان‌ها در طول تاریخ در همه مذاهب و در همه جوامع به مسئله حجاب و پوشیدگی برای زن اهمیت می‌داده‌اند. این مسئله‌ای نیست که فقط مربوط به اسلام بوده باشد. اگر به کتاب‌های دینی، کتاب‌های تاریخی و به همین آثار باستانی رجوع شود، دیده می­‌شود که زن‌ها خصوصاً زن‌های دارای شخصیت اجتماعی مثلاً درباریان، روحانیون و در همه فرقه‌ها و مذاهب دنیا زن‌هایی که دارای شخصیت بودند، زن‌های محجبه بوده‌اند. آثار باستانی و سنگ‌نوشته‌هایی وجود دارد که نشان‌دهنده این مسئله است.

و اگر زن‌هایی به ‌اصطلاح لاشی بوده‌اند، لاشی به معنای دقیق کلمه یعنی لاشئ، بی‌ارزش یا زن‌هایی که یک لاشه بوده‌اند؛ فقط در حد یک جسد بوده‌اند و فکر، روح، فرهنگ، اخلاق و رشد انسانی نداشته‌اند، برای آن‌ها به ‌اصطلاح همان کلمه لاشی بکار می‌بردند. این زن‌های لاشی، بی‌بندوبار حتی در عربستان و در جامعه قبل از اسلام این‌ها افراد خاصی بوده‌اند. درِ خانه­‌هایشان پرچم می‌زدند به این معنا که ما اینکاره هستیم و این‌ها افراد پست جامعه بوده‌اند. البته چنین مردانی هم بوده‌اند درواقع بهتر است گفته شود در همه زمان­‌ها چنین زنان و مردان بی‌بندوباری بوده‌اند.

 قانون حجاب در اسلام و در قانون اساسی ایران درواقع قانون مبارزه با بی‌بندوباری است. کلمه حجاب اجباری خود یک کلمه فریبنده است. این یک کلمه‌ای است که به وسیله آن دارند فرهنگ‌سازی می‌کنند. اگر فردی را به ‌اجبار داخل بهشت هم ببرند، بهشت برایش جهنم می‌شود. اگر فردی را به ‌اجبار در یک باغ سرسبز که همه‌جور امکانات داشته باشد ببرند ولی به او بگویند که در قفل می‌شود و دیگر نمی‌تواند از آنجا خارج شود، از همان لحظه درد او شروع می‌شود. درحالیکه اگر او را به باغچه کوچکی ببرند و کلید آن را به خود او بدهند، ممکن است خودش به خاطر خوش آب‌ و هوا بودن و لذت بردن از طبیعت، یک ماه یا دو ماه بماند و بیرون هم نیاید. از آنجائیکه آزاد است و کلید دست خودش است و می‌تواند هر وقت که خواست بیرون بیاید، لذت می‌برد. این کلمه اجبار، کلمه‌ای است که روح انسان خواه‌وناخواه از آن متنفر می‌شود و این‌ها آمده‌اند باسیاست گفته‌اند؛ مبارزه با حجاب اجباری، اولاً در نظام اسلامی حجاب اجباری نیست، قانون است ولی اجبار نمی‌شود.

امروز در کوچه و خیابان بی‌حجابی‌ها و بی‌بندوباری‌ها مفصل دیده می­‌شود تا جایی که گاهی اوقات افرادی هم که اهل مذهب نیستند به این وضعیت بی‌بند و باری معترض می­‌شوند. در همه جای دنیا، در دانشگاه‌های مهم دنیا، در هر کشوری خانم‌ها که می‌خواهند وارد شوند باید یک حجاب و یک لباس مناسبی داشته باشند. این‌طوری نیست که هرجور که می‌خواهند بروند، همه‌جای دنیا حجاب را دارند حالا حجاب‌ها اندازه دارد و هیچ کجا بی‌بندوباری نیست؛ تنها در بعضی از محافل که پرچم فساد می‌زنند و انسان‌های لاشی به این معنا هستند، فقط آن‌جاها بی‌بندوباری است ولی مکان­‌های فرهنگی، مکان­هایی که ارزشی دارند، انسانیت دارند، تمدنی دارند و عقلی حاکم است این‌چنین نیست که هرکس هر طور دلش خواست بیاید، برای هر جا مرزی می‌گذارند، حجاب را طوری تعریف می‌کنند. حجاب به معنای چادر نیست. حالا بدحجابی هم باز یک بحث است، بدحجابی با بی‌حجابی فرق می‌کند، بی‌حجابی به معنای بی‌بندوباری است. بی‌بندوباری یعنی حساب‌کتاب نداشتن، به‌ طوری‌ که دختران و پسران جوان ساده متوجه نمی‌شوند که این تفریح، این وضعیت و این آزادی و این بی‌بندوباری بنیان خانواده و بنیان جامعه را خراب و فاسد می‌کند.

ماجرای آندلس ماجرای عبرت‌آموزی است، با فساد و با بی‌بندوباری یک جامعه را و یک نظام اسلامی را سرنگون کردند، مسیحیت حاکم شد و پدر مسلمانان را درآوردند و مسلمانان را قتل‌ عام کردند. این بی‌بندوباری‌ها به چنین مسائلی کشیده می‌شود و نظام اسلامی با بی‌بندوباری مبارزه می‌کند. حتی این چیزی که الان هست این نیست که حتماً حجاب باشد، بی‌حجابی به معنای بی‌بندوباری مورد نظر است.

در قرآن و در ادیان پیشین که بررسی شد مثلاً آمده است که دختران شعیب وقتی‌که می‌خواستند بروند سر چاه آب بردارند؛ قرآن می‌گوید که آنها کناری ایستاده بودند بعد حضرت موسی(ع) آمد گفت چرا آب برنمی‌دارید؟ گفتند ما می‌ایستیم تا آقایان بروند؛ یعنی نمی‌خواستند با آقایان مختلط شوند و این برای دوهزار سال قبل ‌از اسلام است. دو هزار سال قبل از اسلام این‌طور بوده‌است یا مثلاً در مورد داستان حضرت یوسف(ع) هم این مسئله وجود دارد و نشان‌دهنده این است که مسئله حجاب، پوشش و عفاف از قدیم بوده ‌است.

آیا عفاف و حجاب تفاوت دارند؟

یک آخوند بی‌سوادی که متأسفانه در نظام جمهوری اسلامی از این فرصت آزادی و از این‌که هر کسی به هر صورت کار تحقیقی بکند و بیاید نظری بدهد، بین عفاف و حجاب فرق قائل شده‌است؛ یعنی یکی ممکن است محجبه باشد ولی عفیفه نباشد و یکی ممکن است عفیف باشد ولی محجبه نباشد، این درست است. اما آن‌چنان زیبا سخنرانی کرده ‌است که برخی از اهل علم که طلبه و آیت‌الله هستند هم تحت تاثیر قرار گرفته­‌اند. یک مورد ممکن است یک زنی بدکاره باشد ولی چادر سرش باشد این می‌شود فاسد و غیر عفیفه ولی محجبه است و این حجاب پوششی برای فساد او است و یکی هم ممکن است محجبه نباشد ولی عفیفه باشد و حاضر نباشد که به زنا و به بی‌بندوباری تن در دهد و حجاب هم نداشته باشد ولی انسان پاک و عفیفی باشد اما این مسئله به این معنا نیست که بین حجاب و عفاف فاصله باشد. اصلاً کلمه حجاب و عفاف یک مفهوم دارد؛ عَفَ یعنی کسی که خودش را از دسترس دیگران پوشاند، عَف در عربی معنایش به این صورت است به عنوان مثال: طلایی را در یک پارچه می‌­گذارند و از همه طرف آن را می‌پوشانند. عفاف به این معنا است، عفاف یعنی پوشاندن چیزی که هیچ چیزی نتواند به آن دسترسی داشته باشد. اتفاقاً عفاف از چادر بالاتر است و به ‌معنای پاکی درون و بیرون است. یک کسی ممکن است عفیف باشد و ذات خودش را حفظ کند و حجاب هم نداشته باشد و از آن‌طرف هم یک زن بدکاره ممکن است چادر سرش باشد، این به معنای این نیست که بین عفاف و حجاب فاصله است، این بین چادری و عفیفه فرق است، نه بین چادر و عفاف، نه بین حجاب و عفاف، بین محجبه و عفیفه. عموم و خصوص من وجه است یعنی یک کسی است محجبه است ولی آدم سالمی نیست، یک کسی است آدم سالمی است محجبه نیست، یکی هم است هم محجبه است هم سالم است، به این عموم و خصوص من وجه گفته می­‌شود. بین محجبه و عفیفه عموم و خصوص من وجه است ولی بین حجاب و عفاف عموم و خصوص من وجه نیست بلکه یک تساوی است، یعنی هر انسان عفیفی خودش را می‌پوشاند و هرکس واقعاً خودش را بپوشاند عفیف می‌شود، پاک می‌شود! خَلط است، این نشان‌دهنده بی‌سوادی است، نشان‌دهنده این است که مغلطه می‌کنند، ذهن‌ها را خراب می‌کنند. متأسفانه در لباس روحانیت و بعضی از افراد هم که افراد چهره‌ای هستند با حجاب و با عفاف مبارزه می‌کنند تحت عنوان اینکه حجاب اجباری اشتباه است و این شیطنت است و باید دقت کرد.

انسان بِما هُوَ اِنسان در تمام دنیا و در همه زمان‌ها با عفاف موافق بوده و با بی‌بندوباری مخالف بوده اما روش مبارزه متأسفانه گاهی مواقع اشتباه است و مسئله‌سازی می‌کنند و باعث بدبینی می­‌شوند، این کار نفوذی‌ها است! نفوذی‌ها برای این که این مسئله مهم خراب بشود، رفتارهای بدی می‌کنند حالا یا آگاهانه یا ناآگاهانه.

گاهی مواقع بی‌تقوایی دشمن نظام است! بی‌تقوایی یعنی ناآگاهانه عمل کردن. معتقد به حجاب نیستند ولی مسئول هستند. یک کاری می‌کنند که مردم از حجاب زده بشوند، همان‌ که در شهرداری، در دادگاه‌ها، در ادارات کارشکنی می‌کند که مردم را نسبت به نظام خراب کند. وقتی به چنین فردی می‌گویند حجاب را اجرا کن یک کاری می‌کند که مردم از حجاب زده بشوند! بد رفتار می‌کند و الا مبارزه با بی‌بندوباری و بی‌حجابی باید انجام گیرد. بی‌حجابی یعنی بی‌بندوباری، بدحجابی یعنی حجاب فرد ناقص است. این مسئله قابل حل است ولی مبارزه با بی‌بندوباری یک روانشناسی، یک جامعه‌شناسی، یک مردم‌شناسی، یک مدیریتی می‌خواهد که به ‌سادگی می‌شود این مسئله را حل کرد. متأسفانه مدیرانی که اعتقاد به حجاب ندارند و طرفدار بی‌بندوباری هستند به خاطر اینکه تفکر آن‌ها تفکر فساد غرب است، این‌ها مجری هستند و چون این‌ها مجری هستند بد اجرا می‌کنند، عمداً هم بد اجرا می‌کنند برای اینکه مردم و خصوصا جوان‌ها را از این مسئله زده کنند.

این است که باید مسئولین هم وظیفه خودشان بدانند که به ‌راحتی می‌شود در یک پروسه یکی ‌دو ساله بی‌بندوباری را از سطح جامعه برداشت، از سطح جامعه یعنی از تظاهر و از ظاهر جامعه برداشت. یکی از چیزهایی که این شیخ بی‌سواد گفته بود، این بود که اگر شما بخواهید به‌زور مردم را محجبه کنید مردم می‌روند در پنهان فساد می‌کنند! خب بروند در پنهان فساد کنند ما موظف به پنهان مردم نیستیم! مردم در پنهان بروند شراب بخورند، در پنهان هر کاری می‌خواهند بکنند، وظیفه نظام اسلامی این است که ظاهر جامعه را سالم نگه دارد و باید با برنامه­‌ریزی صحیح این کار را انجام دهد.

حال به ادامه بحث در مورد نکته‌های امتیاز عرفان مقربین با عرفان‌های دیگر می­‌پردازیم؛ یکی از مسائلی که عرفان مقربین به آن توجه دارد و در مورد آن بحث کرده، این است که در عرفان‌های دیگر بعضی‌ها بحث از فناء فِی الله دارند یعنی معتقدند انسان به‌ جایی می‌رسد که فانی در خدا می‌شود و با خدا یکی می‌شود!

همانطور که در مباحث گذشته ذکر شد ذات خدا قابل درک نیست و انسان نمی­‌تواند ذات خدا را بشناسد به معنای این که به آن احاطه داشته باشد، او فقط می‌داند خدایی هست و البته صاحب صفات کمالیه است. صفات کمالیه خداوند مانند ذات او است و انسان خداوند را در منطقه ذات و در منطقه صفات ذاتی جز اسمی و رسمی نمی­‌تواند بشناسد. هرچند باید گفت که حتی آن ذات اسم ‌و رسم هم ندارد. منظور از اسم ‌و رسم تجلیات الهی، آیات الهی و افعال الهی است که انسان از وجود آن‌ها پی به وجود یک حقیقت کاملی می‌برد که آن ذات خدا است ولی بیشتر از این در مورد ذات آگاهی ندارد و نمی‌تواند هم بیشتر از این وارد شود.

مسئله فنا فی الله از دیدگاه عرفان مقربین

از طرف دیگر عرفان مقربین معتقد است که انسان به کمالات که می‌رسد، آخرین حد کمالات برای او این است که در صفات و اسماء جمالیه الهی غوطه‌ور شود یعنی وقتی به ابدیت می‌رسد، وقتی به بهشت اعلی می‌رسد آنجا بی‌نهایت در صفات و اسماء و آیات رحمانیه الهی غوطه‌ور می‌شود و کمال انسان آنجا است. بالاتر از آن ‌که انسان کامل هست انسانی است که نماینده و مظهر تمام نمای افعال و صفات الهی است. اما بعضی از عرفان‌های غلط به همان اعتقاد شیطانی باور دارند که شیطان گفت که انسان می‌تواند داخل ذات خدا غرق شود و مانند ذات خدا شود و مثل خودِ خدا شود! تعبیر آن‌ها هم این است مثل قطره­ای که وارد اقیانوس می‌شود، قطره تا بیرون اقیانوس است قطره است اما وقتی رفت در اقیانوس دیگر آن شکل قطره­ای را از دست می‌دهد و دیگر قطره نیست و می‌شود اقیانوس! با این مثال مسئله فناء فِی الله را استدلال می‌­کنند که انسان فناء در ذات خدا می‌شود و دیگر منیت، عَنانیت و ماهیتی از او نمی‌ماند و وجود محض الهی می‌­شود.

این حرف از حرف‌های غلطی است که عرفان مقربین آن را قبول ندارد. عرفان مقربین فناء فِی الله را فناء فی اسماءِ الله می‌داند. البته ذات گاهی مواقع به معنای حقیقیِ ذات یعنی آن حقیقت وجودِ چیزی هست گاهی مواقع یعنی همان تجلیات یک شیء و اگر در روایات گاهی مواقع کلمه ذات به ‌کار برده شده، به معنای همان تجلیات الهی است، نه خودِ ذات. بنابراین این حرف که انسان می­‌تواند فانی فی ذاتِ الله و خودِ خدا شود، حرف غلطی است و ریشه آن ‌هم در همان فرهنگ عرفان شیطانی است زیرا شیطان می‌خواست بگوید انسان می‌تواند خدا شود.

شیطان به انسان می‌گوید که تو می‌توانی خدا بشوی و اگر خدا بشوی دیگر با خدا کاری نداری، خودت می‌شوی خدا، ولی عرفان اهل‌بیت می‌گوید انسان خدا نمی‌شود، او حداکثر در عالی‌ترین درجه انسان، یعنی مخلوق در عالی‌ترین درجه خود که حقیقت محمدیه(ص) است، می‌شود مرآت الهی، آینه جمال و جلال الهی، می‌شود آیت کبرای الهی، ولی هنوز بنده است یعنی بندگی از بین نمی‌رود اگرچه تمام صفات ربوبی در او ظاهر می­‌شود و او می‌شود نماینده خدا ولی نماینده خدا غیر از خودِ خدا است، نماینده خدا و مرآت خدا غیر از خودِ خدا است. صورت انسان در آینه به یک معنا غیر از خود او است و به یک معنا خودِ اوست. به این صورت او که گفت؛ “نه خدا توانمش گفت نه بشر توانمش خواند” او را بشر نمی‌شود خواند به خاطر این که غرق می‌شود در صفات الهی، اما نه که خدا بشود، خدا هم نمی‌شود گفت. هرکسی چنین اعتقادی داشته باشد، کافر است و امیرالمؤمنین و اهل‌بیت(ع) با کسانی که برای آن‌ها مقام خدایی قائل بودند، مبارزه می‌کردند و این‌ها مرتد هستند.

در عرفان‌های موجود رسمی و عرفای رسمی اسلامی گاهی مواقع کلماتی به‌ کار برده شده و بعضی تعبیراتی دارند که مُوهِن این هست که انسان در ذات خدا فانی می‌شود و خدا می‌شود. ظاهرش این‌طوری است ولی درواقع وقتی مسئله باز شود و تشریح و تفسیر شود، مشخص می­‌شود که آن‌ها این حرف را نمی‌زنند، عرفای بزرگی مثل مرحوم امام، مثل دیگر عرفای بزرگ این را نمی‌گویند ولی طوری صحبت می‌کنند که وقتی می‌گویند فناء فِی الله منظور فناء در نور خدا است نه در ذات خدا یعنی انسان در تجلی خدا فانی می‌شود و البته آنجا مقاماتی هست و صحبت‌هایی هست. در مرتبه فنا در تجلی خدا نیز انسان بی‌نهایت می‌شود ولی بی‌نهایت نسبی نه بی‌نهایت مطلق. خداوند بی‌نهایت مطلق است، ذات خداوند بی‌نهایت مطلق است، انسان بی‌نهایت نسبی می‌شود یعنی در صفات و اسماء الهی تکامل پیدا می‌کند و حدّ او از بین می‌رود و در آنجا حدّی نخواهد داشت ولی در فعل، در نور خدا، در تجلی خدا نه در ذات خدا.

اگر انسان درست راه برود، اگر شیعه باشد، اگر پا به‌ پای معصومین تا آن آخر برود، همه اگر است، تازه آنجا به این مقام می‌رسد، به مقام فانی فی صفات الله، فی اسماء الله، فی فعل الله و در تجلیات الهی آنجا فانی می‌شود. فنا در ذات خدا که در آن همه منیت­‌ها و ماهیت‌ها از بین برود، نه به عقل جور درمی‌آید نه به نقل، و وقتی‌ که تاریخ آن بررسی می­‌شود، به همان چیزی که به آن می‌گویند عرفان شیطانی و کابالای یهود و عرفانی که صهیونیست‌ها الان دارند آن را گسترش می‌دهند، می­‌رسد.

درباره ی n.majd

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *