معماری
خانه / سخنرانی ها / متن سخنرانی / ادله عدم توانایی انسان در شناخت ذات خداوند ۱۴   ۴  ۱۴۰۱

ادله عدم توانایی انسان در شناخت ذات خداوند ۱۴   ۴  ۱۴۰۱

۱۴    4     1401

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بِسْمِ اللَّه‏الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله

الطاهر ین سیما بقیه‏‌الله فی السموات و الارضین

ادله عدم توانایی انسان در شناخت ذات خداوند

در مباحث گذشته ذکر شد که یکی از تفاوت‌های اصولی عرفان مقربین با بعضی از مکاتب عرفانی این است که شناخت ذات خداوند برای انسان امکان‌پذیر نیست و او موظف و مکلف است که خداوند را در حد افعال و صفاتش بشناسد. همان‌طور که گفته شد انسان نمی­‌تواند ذات خداوند را بشناسد و به هیچ وسیله‌ای نمی­‌تواند به ‌حقیقت خداوند دسترسی پیدا کند و آن ‌چیزی که برای او وظیفه است که بالاترین تکلیف هر شخص شناخت و معرفت خدا است، منظور معرفت صفات و افعال او است. اما دلایلی که باید ارائه کرد؛ مهم‌ترین دلیل و بهترین دلیل، دلیل عقلی است؛ آن دلیل عقلی این است که خداوند یک حقیقت نامحدود است، خداوند مانند یک شی‌ء محدود و متناهی نیست، خداوند یک حقیقت لایتناهی است یعنی حتی انسان معنای لایتناهی را به معنای حقیقتش نمی‌تواند درک کند بلکه این‌ یک مفهومی است که دو بُعد دارد؛ یک بُعد حکایت از خارج می‌کند، یک بُعد حکایت از ماسوی که در این قسمت مفهوم نامحدود نیست، مفهوم محدود است یعنی مفهوم لایتناهی خودش متناهی است. این یک بحث منطقی و استدلالی است.

برای درک بهتر این مسئله باید اینگونه بیان شود که خداوند لایتناهی و لامتناهی است و انسان متناهی است. به عنوان مثال یک لیوان محدود است و اقیانوس نامحدود است، هیچ‌وقت اقیانوس در داخل لیوان جای نمی‌گیرد. «گر بریزی بحر را در کوزه‌ای / چند گنجد؟ قسمت یک‌روزه‌ای[۱]» پس هیچ‌وقت یک لیوان نمی‌تواند به تمام اقیانوس احاطه پیدا کند. البته این یک مثال خیلی بچگانه است زیرا نه خداوند مثل اقیانوس است نه انسان لیوان است. خداوند نامحدود است و انسان محدود، محدود هیچ‌وقت نمی‌تواند نامحدود را درک کند، این‌ یک مسئله کاملاً عقلی است. بنابراین هر کس می‌گوید که من خدا را شناخته‌ام باید بگوید من در حد خودم شناختم، ذات خداوند که حد ندارد، ذات که محدود نمی‌شود! پس چنین فردی در حد خود فعل خدا را شناخته است زیرا افعال خدا محدود است؛ یعنی گاهی هست، گاهی نیست. به عنوان مثال خدا رازق است، گاهی رازق است گاهی رازق نیست، گاهی روزی می‌دهد گاهی روزی نمی‌دهد، خداوند گاهی رحم می‎کند گاهی رحم نمی‌کند، پس رحم فعل خدا است. انسان این موارد را می‌تواند در حد خود درک کند اما ذات خدا را نمی‌تواند درک کند. ذات خدا یک حقیقت لایتناهی است، درک لایتناهی توسط یک موجود متناهی امکان‌پذیر نیست، این بهترین و ساده­‌ترین دلیل از نظر عقلی است.

سوال و جواب

سؤال: آیا بر اساس این ادله باز هم می‌توان به شناخت ذاتی خدا رسید؟

جواب: صفات ذاتی خدا هم عین ذات او است و هیچ تفاوتی نمی‌کند یعنی اگر خدا عالم است، علم خدا مثل من و شما نیست. انسان یک ‌زمانی عالم نبوده است، بعد عالم شده است پس علم برای او یک صفت خارجی است یعنی از خارج به او ملحق شده است. یک ‌زمان هم می‌آید که دیگر عالم نیست و علمش‌ را از دست می‌دهد؛ ﴿لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً﴾ [۲]  یعنی انسان به جایی می‌رسد که علمش را از دست می‌دهد. یک آقایی در صدا و سیما درمورد ارزش علم صحبت می‌کرد و می‌گفت تنها چیزی که با ما باقی می‌ماند علم است پس ما برویم به دنبال علم! در صورتی که اینگونه نیست و آیه قرآن می‌­فرماید: انسان علم را هم از دست می‌دهد. علوم کثیر را هم از دست می‌دهد مگر این ‌که جزء ذات او باشد. تنها در صورتی که یک علم جزء ذات او شد دیگر آن را از دست نمی‌دهد، در غیر این صورت این علوم از دست می­‌رود. به عنوان مثال فردی استاد دانشگاه است، فیلسوف است، ریاضی‌دان است، فیزیک‌دان است، بعد که پیر شود دچار آلزایمر می‌شود و همه علمش را از دست می‌دهد و چیزی یادش نمی‌ماند مگر این‌ که علم جزء ذاتش شده باشد. آیت‌الله تباری تعریف می‌کرده‌اند از یکی از علما، که ایشان دچار آلزایمر شد و بعد از یک مدت خوب شد و تعریف می‌کرده‌اند که ایشان همه‌چیز یادش رفته بود و حتی خانواده‌اش را هم نمی‌شناخت اما هر روز زیارت عاشورا را می‌خواند بعد هم که خوب شده بود می‌گفت من یادم بود که زیارت عاشورا را باید بخوانم. معلوم است که این جزء ذات او شده بود. بعضی از علم‌ها است که به ‌صورت ذاتی در نهاد انسان می‌ماند و ملکه می­‌شود.

علم خداشناسی در انسان باید اینگونه باشد والا در عالم قبر وقتی از او می‌پرسند پروردگار تو کیست، آن‌قدر در حالت کما و بیهوشی هست که اصلاً نمی‌فهمد چه چیزی می‌گوید، آن‌قدر در حالت فشار قبر هست و حواسش از کار افتاده است وقتی می‌گویند پیامبر تو چه کسی است اصلاً چیزی به ذهنش نمی‌رسد، گیج و منگ هست. لذا باید آن‌قدر در زندگی بگوید لااله‌الاالله آن‌قدر با الله زندگی کند و یاد الله باشد که در مراحل عالم بعد از مرگ، در عالم قبر، در عالم برزخ و قیامت با کوچک‌ترین مشکلی که روبرو شد، زمانی که ملکه عذاب را دید و نتیجه اعمال خود را به‌ صورت دیو و دد و به ‌صورت چهره‌های وحشتناکی دید، عادت کرده باشد و برایش ملکه شده باشد، در ذاتش رسوخ کرده باشد و بلافاصله بگوید یا الله. برای همین در بعضی از چله­‌ها مثلاً ذکر یا الله را باید روزی هزار مرتبه بگویید یا با کوچک‌ترین مشکلی که روبرو شدید بگویید یا الله که برایتان عادت شود و در ذات‌تان بماند که هر وقت کوچک‌ترین مشکلی برایتان پیش‌آمد مثلاً شب رفته‌اید در یخچال را باز کردید و دیدید آب خنک نیست به جای این‌که به اهل خانواده بگویید چرا یک لیوان آب یخ در یخچال نگذشته‌اید بگویید یا الله، این یک ناکامی کوچک است، یک شکست کوچک است، یک عدم موفقیت کوچک است و باید عادت کنید بگویید یا الله. لذا آن زمان که نکیر و منکر می‌آیند، فرشته‌ها می‌آیند، در عالم برزخ اعمال بد تبدیل به چهره‌های وحشتناک می‌شوند و به سراغ انسان می­‌روند، این مسئله در ذات او رسوخ کرده‌است و می‌گوید یا الله، این یا الله آن‌ها را دفع می‌کند و تبدیل به نعمت می‌کند. ذات باید این‌طوری شود. بسیاری از علم‌ها بر انسان نمی‌مانند و از بین می‌روند.

بنابراین انسان برای شناخت خداوند باید دقت داشته باشد که نمی­‌تواند ذات خداوند را بشناسد، تنها چیزی که می‌تواند از خداوند بشناسد افعال و صفات او است. علم در وجود ما عارضی است، نبوده و آمده و بعد هم از بین می‌رود ولی در مورد خداوند اینگونه نیست. علم خداوند جزء ذات خدا است! نه که خدا جزء دارد، نه که خدا یک ذاتی است که علم دارد. علم خودِ خدا است مانند علم است، خداوند هستی‌اش علم است بنابراین انسان در علوم ذاتی خدا از علم ذاتی خدا هم نمی‌تواند سردربیاورد تنها علم فعلی او برای انسان قابل فهم است. حیات جزء ذات خداوند است، خدا این‌طور نیست که یک موجودی بوده که زنده نبوده بعد زنده شده، حالا مثلاً زندگی او ابدی است، نه، حیات جزء ذات او است، ذات خدا حیات است یعنی از ذات او جداشدنی نیست.

همین نامحدود بودن جزء ذات خدا است، وحدت جزء ذات خدا است یعنی انسان فقط در حد یک مفهوم از آن چیزی می‌فهمد، بیشتر از این نمی‌فهمد. پس انسان ذات خدا و صفات ذاتی او که مانند ذات او هست را، حقیقت او را نمی‌تواند درک کند. به عنوان مثال اگر کسی پرسید خدا ذاتاً عالم است یعنی چه؟ شما بگویید ما نمی‌دانیم یعنی چی، ما نمی‌فهمیم ولی این را می‌دانیم که جاهل نیست، در همین حد. عالم است یعنی چی؟ نمی‌دانیم علم او که مثل ما نیست، علمِ ما این است که یک‌ چیزی را یاد می‌گیریم، یک تصویری یک صورتی در ذهن ما می‌­آید به این می‌گوییم علم ولی خدا که مثل ما ذهن ندارد، خدا که تصویری از اشیاء در ذهن او نمی‌آید، بنابراین خدا عالم است به این معنا که ما می‌گوییم نیست! به چه معنا است؟ یک معنای آن این است که خدا جاهل نیست. ما این را می‌فهمیم که خدا جاهل و نادان نیست در همین حد. این بحث یک بحث فلسفی است لذا اگر کسی بخواهد بیشتر مسلط شود باید با مفاهیم فلسفی وارد شود که این لازمه‌اش این است که کسانی که وارد مباحث می‌شوند اصطلاحات فلسفی را بدانند.

سؤال: فردی پرسیده که به نظر من اگرچه به کُنه آن نمی‌شود رسید اما می‌توان در حد معرفت خود به آن رسید و بهره‌ایی از آن برد. آیا این مسئله صحیح است؟

جواب: بله صحیح است، انسان می‌تواند بهره­ای ببرد ولی بهره‌ای از چی؟ از کُنه یا از افعال؟ ایشان گفته به کنه خدا نمی‌شود رسید، خب منظور او این است که همه ذات خدا را نمی‌شود درک کرد ولی در حد معرفت خودمان می‌توانیم بهره­‌ای ببریم. مگر کُنه خداوند قسمت­‌پذیر است، مگر خدا مثل اقیانوس است که بگوییم حالا ما خودِ اقیانوس را نمی‌توانیم درک کنیم ولی به اندازه یک لیوان می‌توانیم درک کنیم. نه، اینگونه نیست خداوند اصلاً جزءبردار نیست که شما بگویید کل آن را نمی‌فهمیم ولی جزء آن را می‌فهمیم. اگر قرار باشد خداوند جزءبردار باشد، محدود می­‌شود، در صورتی که خدا نامحدود است یعنی جزء ندارد که فرد بگوید من به ‌اندازه جزء خودم می‌فهمم. افعال و صفات فعلی خدا جزء دارد، همه این آیات و موجودات، آیات و افعال خداوند هستند و جزء دارند ولی ذات خدا که جزء ندارد که بگویی من به اندازه خودم به یک قسمت آن می‌رسم. اصلاً آنجا تو جا نداری که اندازه داشته باشی! در آنجا غیر خدا هیچ نیست که بتواند خدا را درک کند. فرقه‌­هایی وجود دارند مانند صوفیه که قائل به فناء فِی الله هستند، این اعتقاد آنها یک معنای غلط و یک معنای درست دارد. معنای غلط آن این است که این‌ها مثل یک قطره رفتند در اقیانوس حل شدند، این معنا صحیح نیست. ما از خداوند جدا نشدیم، بعضی‌ها گمان می‌کنند ما یک روحی هستیم از خدا جدا شدیم، جزء خدا هستیم، نه اینگونه نیست، اصلاً این معانی غلط است! آنجا این بحث‌ها نیست، ما فناء درآیات الهی می‌شویم یعنی می‌رویم به ‌جایی که به قول سعدی؛ رسد آدمی به‌جایی که به‌جز خدا نبیند! این که به‌جز خدا نبیند یعنی آن‌چنان غرق در آثار خدا می‌شود که دیگر به‌ غیر از آثار خدا چیزی نمی‌بیند، در همه ‌جا آثار خدا را می‌بیند به این معنا فانی شدن هست نه به این معنا که یک قطره می‌رود در اقیانوس مُضمَحل می‌شود، نه به این معنا اصلاً عقل نمی‌پذیرد.

سؤال: نوشته‌اند صفت ذاتی تجلی ذات است پس از جهت رتبه وجودی پایین‌تر از ذات خدا است، پس امکان شناخت آن است؟

جواب: صفت ذاتی تجلی ذات است اصلاً این حرف غلط است، صفت فعلی تجلی ذات است. تجلی خودش فعل است و صفت فعلی تجلی ذات است، نه این که صفت ذاتی تجلی ذات باشد. صفت ذاتی مانند ذات است و اگر بخواهی بگویی تجلی ذات است یعنی این صفت باز غیر از فعل است یعنی این صفت یک مرحله ذات دارد یک مرحله فعل، باز دوباره می‌شود غیر از فعل و جزء ذات، پس صفت ذاتی مانند ذات است هیچ فرقی نمی‌کند. انسان نمی‌­تواند این مسئله را بفهمد، وقتی گفته می­‌شود خدا عالم است نمی‌فهمد یعنی چی! معنای حقیقی کلمه را متوجه نمی­‌شود، فقط این را می‌فهمد که یعنی خدا جاهل نیست، یعنی جنبه صُلبی آن را می‌فهمد نه جنبه ثبوتی آن را.

سؤال: در قرآن کریم ما آیات زیادی داریم که ما را به تدبر در قرآن دعوت می‌کند،

جواب: بله قرآن فعل خدا است، قرآن کلام خدا است، کلام خدا فعل خدا است، پس انسان در فعل خدا و در کلام خدا که فعل خدا است باید تدبر کند، نه در ذات خدا.

سؤال: از طرفی هم صفات ذاتی خداوند در قرآن کریم آمده لذا تا حدی در حیطه تفکر انسانی است و به میزان فهم خویش از صفات می‌توانیم دریافت از صفات داشته باشیم؟

جواب: در قرآن کریم صفاتی که آمده بیشتر صفات فعلی است، اگر صفت ذاتی را اشاره‌کرده، در همین حد است که انسان بفهمد این صفت در ذات خداوند هست اما کیفیت آن چی است، انسان نمی‌فهمد. ما می‌دانیم خداوندی هست اما چی هست؟ اصلاً کلمه چی هست غلط است زیرا خدا ماهیت ندارد، ماهیت محدودیت است. به عنوان مثال سوال می­‌شود خورشید چیست؟ پاسخ این است که خورشید کره‌­ای است نورانی، پس دو قسمت است یک کره است یک نور، اول باید بفهمیم کره چی است بعد بفهمیم نورانی چیست، به این می‌گویند ماهیت. هر چیزی که ماهیت دارد انسان می‌تواند بفهمد چیست. اما خدا ماهیت ندارد که بگویی خدا مثلاً یک آدمی است؟ نه، خدا یک فرشته‌­ای است؟ نه، خدا یک نوری است؟ نه! نور جنس خدا نیست، نور صفت فعل خدا است، انسان نمی‌تواند درک کند. در قرآن هم اگر اشاره ‌شده در همین حد است که انسان بداند خدایی هست و به آن محتاج است و در صفات فعلی او می‌تواند تفکر و بحث کند.

سؤال: بر اساس نظریه تنزیه صفات ما می‌توانیم از طریق تنزیه صفات انسانی مانند علم، قدرت به فهم صفات الهی برسیم؟

جواب: تنزیه خداوند یعنی خداوند را تنزیه کنی از اینکه در ذهن ما بیاید. خدا را تنزیه کنی از این که عقل ما بر او احاطه پیدا کند، یعنی خدا را منزه بدانی از این که عقل من بر او به احاطه پیدا کند. آن صفاتی که می‌گویند به خاطر آن می‌توانیم خدا را بشناسیم صفات تشبیه است نه صفات تنزیه!

می‌گویند از راه تشبیه می‌شود خدا را شناخت یعنی بگوییم خدا عالم است ما می‌دانیم علم یعنی چی،  شبیه خودمان، خدا قادر است ما می‌دانیم قدرت یعنی چی، شبیه خودمان، خدا اراده می‌کند ما می‌دانیم اراده یعنی چی، خودمان اراده می‌کنیم! ائمه فرمودند نه از راه تنزیه و نه از راه تشبیه نمی­‌توان خدا را شناخت. شما اگر بگویید تنزیه مطلق؛ یعنی اصلاً خدا را نمی‌شود شناخت غلط است زیرا اصلاً این‌طوری نیست که نتوان شناخت، انسان در حد فعل می‌تواند خدا را بشناسد. پس تنزیه چیست؟ باطل است، تنزیه آن چیزی است که می‌گوید انسان اصلاً نمی­‌تواند خدا را بشناسد. ائمه فرمودند این غلط است.

بعضی‌ها قائل به تشبیه هستند یعنی می‌گویند که ما می‌توانیم خدا را بشناسیم حسابی هم می‌توانیم بشناسیم، اصلاً می‌توانیم کامل خدا را درک کنیم زیرا ما می‌توانیم علم را درک کنیم، ما می‌توانیم قدرت را درک کنیم، ما می‌توانیم حیات را درک کنیم، ما می‌توانیم اراده را درک کنیم، ما این صفات الهی را می‌توانیم درک کنیم، پس خدا را هم می‌توانیم بفهمیم. جواب آن این است که آن که گفت تنزیه یعنی اصلاً خدا را نمی‌شناسیم ائمه ما فرمودند تنزیه مطلق غلط است، ما خدا را می‌توانیم بشناسیم و وظیفه هم داریم که بشناسیم، گفتند واجب‌ترین وظیفه برای انسان شناخت خدا است اما این شناخت خدا یعنی شناخت در حد تجلیاتش، تجلی یعنی فعل، آیات عالم آفرینش آیات خدایی هستند و انسان به وسیله آن‌ها می­‌تواند خدا را در حد افعال او بشناسد. پس تنزیه مطلق نیست.

تشبیه یعنی ما کاملاً و دقیقا می‌توانیم خدا را بشناسیم، این هم غلط است. کاملاً هم نمی‌توانیم بشناسیم به خاطر این که ﴿لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ﴾[۳] ابصار یعنی حواس انسان بر خدا احاطه پیدا نمی‌کند و شناخت یک‌ چیز یعنی احاطه پیدا کردن به او. انسان هرقدر نسبت به چیزی احاطه بیشتری پیدا کند، شناخت او بیشتر می‌شود و خداوند قابل احاطه پیدا کردن نیست. بنابراین اگر بخواهیم دقیق بگوییم همین‌طور است که انسان نمی‌­تواند ذات خداوند را بشناسد و در مورد ذات خداوند جز همین‌قدر که می‌داند وجود دارد، چیز بیشتری نمی­‌تواند درک کند و بعد از او دیگر در صفات و افعال الهی است که می­‌تواند بحث کند.

سؤال: وقتی گفته می‌شود (انا لله و انا الیه راجعون) ما به چه صفتی از کجا رجعت می‌کنیم؟

جواب: ما از عِندالله آمدیم و عِندالله یعنی ما از ذات نیامدیم، ما از مرحله تجلی یعنی از مرحله صفات، از عالم عرش آمدیم، عرش غیر از خدا است. عالم جبروت، عالم لاهوت، این‌ها همه مادون مقام ذات الهی است، ما از آنجا آمدیم.

خداوند که تجلی کرد، در عالم تجلی، در اولین تجلی خود تمام عالم هستی که ما هم جزء آن هستیم خلق شد، ما نتیجه فعل خدا هستیم، حتی ما فعل خدا نیستیم، ما نتیجه فعل خدا هستیم یعنی خدا خلق کرد، این فعل او بود و ما نتیجه‌­ای از مخلوق هستیم یعنی فعل خدا نتیجه که داد ما شدیم. ما یعنی تمام عالم هستی، تمام مَا سِوی الله مخلوق خدا هستند.

بعد از فعل خدا، ما اثر فعل خدا هستیم وقتی هم برگردیم به آنجا برمی‌گردیم اما آنجا که برگشتیم، دو مرحله است؛ یک مرحله صفات رحمانیه الهی است که می‌شود بهشت و درجات بهشت و ما به بهشت برمی‌گردیم، یک جایی هم هست صفات قهریه خدا که جهنم است که اگر برگردیم به صفات قهریه خدا، برمی‌گردیم به جهنم. همه آنجا عِندالله است یعنی بهشت و جهنم همه عِندالله است ما ازآنجا آمدیم برمی‌گردیم به آنجا. حالا اگر اهل راه صحیح باشیم برمی‌گردیم به صفات رحمانیه الهی و الّا قبل از اینکه به صفات رحمانیه الهی برسیم به صفات قهریه الهی می­‌رسیم که جهنم هست و عذاب.


[۱] مولانا، دفتر اول از مثنوی معنوی

[۲] سوره نحل آیه ۷۰

[۳]  سوره انعام، آیه ۱۰۳

همچنین ببینید

عرفان مقربین

تعریف سنخیت

• تعریف سنخیت • اولیاء خداوند واسطه‌های فیض هستند • اثر ولایت • فرق بین گوش دادن و گوشِ‌دل دادن • اعتقادات اولین اصل است * ارتباط روحی * تاثیر صلوات بر اجابت دعا * دو رکن بسیار مهم در حکمت ناب شیعی * رسوم در سیروسلوک * حسن ختام جلسه

۲ دیدگاه

  1. چرا نوشتید عدم شناخت خدا توسط انسان؟؟!!در صورتی که به راحتی میتوان خدا را دید و شناخت اگر از تجربه کنندگان نزدیک به مرگ بپرسید خیلی هاشون خدا را ملاقات کرده اند و حتی با برون فکنی روح به راحتی میتوان خدا را ملاقات کرد حتی افرادی‌که چشم بصیرت دارند به راحتی خدا را در این دنیا میبینند

    • به نام خدا
      سلام و ادب
      در علم کلام ثابت شده است که خداوند دیده نمی‌شود؛ زیرا چیزی اگر بخواهد دیده شود باید مادی و جسم باشد، مکان داشته باشد، در جهت خاص باشد، شعاعی از آن به چشم برسد تا دیده شود، و مسلم است که خداوند نه جسم و مادی است و نه خصوصیات آن را دارد، پس دیده نمی‌شود. از این رو در قرآن کریم فرموده است که: “لا تُدرکه الابصار و هو یُدرک الابصار و هو اللطیف الخبیر
      البته خدا را می توان از طریق آیاتش شناخت و در این مطلب شناخت ذات خدا عنوان شده است. ذات معنای خود را دارد که در متن به آن اشاره شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *