اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللَّه الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه الله فی السموات و الارضین
جهاد، وظیفه ای دائمی
بحث در مورد جهاد تبیین و دشمنشناسی به مسئله جهاد با نفس و اولویت شناخت دشمنان درونی و منافقان که نفس مسوله و نفس اماره بالسّوء در بُعد فردی و منافقان و نفوذیان دشمن در بعد اجتماعی هستند، رسید و تفاوتهای بین جهاد اکبر و جهاد اصغر بیان شد که در واقع جهاد اکبر همان جهاد با نفس است.
مسئله مهم دیگر این است که جهاد مطلق است یعنی چه در جهاد اکبر و چه در جهاد اصغر یک مؤمن و انسانی که در مسیر صراط مستقیم حرکت میکند، نباید تا آخرین لحظه زندگیاش از این مبارزه دست بردارد. در اسلام جهاد یک وظیفه دائمی است، وظیفهای نیست که تعطیل شود و انسان از آن فارغ شود.
انسان در صراط مستقیم با ایمان به خدا با خداوند عهد میبندد که تا آخرین لحظه زندگیاش در مسیر خداوند باشد و در راه خداوند و مسیر ولایت الهی قرار بگیرد و از این مسیر خارج نشود و این همان ایمان حقیقی است.
ایمان کاذب، ایمان مجازی، ایمان واقعی و ایمان حقیقی درجات مختلفی از ایمان است. ایمان حقیقی آن عهدی است که انسان با خداوند میبندد که تا آخرین لحظه عمرش تا آنجایی که اختیار دارد در مسیر ولایت الهی باشد و تا لحظهی وصال لحظهای غافل نشود.
مومن واقعی کیست؟
مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا – سوره احزاب آیه ۲۳
«برخی از آن مؤمنان، بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملا وفا کردند، پس برخی پیمان خویش گزاردند.»
من پیش نهادهام که در خون گر دنیی و آخرت بیاری کاین ما یوسف خود نمیفروشیم | برگردم و برنگردم از یار هر دو بگیر و دوست بگذار تو سیم سیاه خود نگه دار[۱] |
این عهد بستن که در آیه شریفه میفرماید معنیاش همین میشود که مؤمنین حقیقی کسانی هستند که با خداوند عهد میبندند و عدهای از آنها شهید میشوند و عدهای از آنها از دنیا میروند و تا آن لحظه آخر از ایمان خودشان دست برنمیدارند و عدهای هم منتظر میمانند و عهد خودشان را از بین نمیبرند، تغییر نمیدهند، تبدیل نمیکنند و تا آخرین لحظه خوش عهد میمانند و تا آخرین لحظه منتظر هستند، این نشانه ایمان حقیقی است.
بنابراین جهاد در اسلام یک جهاد دائمی است که البته صورتهای آن ممکن است موقت باشد یعنی گاهی مواقع ممکن است در جبهه با دشمن خارجی باشد، ممکن است به ظاهر تعطیل شود ولی در باطن تعطیل نمیشود. انسان باید دائماً در جهاد باشد هم در جهاد داخلی با نفس خودش که جهاد اکبر است و هم در جهاد با دشمن خارجی که جهاد اصغر است و هیچوقت مبارزه یک انسان الهی با کفر و نفاق و دشمنان خدا تمام نمیشود و جهاد یک وظیفه دائمی است.
تفکر و نظر اینکه جهاد گاهی هست گاهی نیست، تفکر غلطی است. مؤمن پیوسته در جهاد است. این پیوستگی در جهاد اصل است، البته گاهی انسان از این جهاد خسته شده و برمیگردد که چنین فردی درواقع شکستخورده است.
چه در جهاد با نفس، چه در جهاد با دشمن خارجی اگر انسان خسته شود و جبهه را رها کند و برگردد، در واقع شکست خورده است، یا باید کشته شود یا باید پیروز شود یا باید اسیر شود که در جهاد با نفس کشته شدن و اسیر شدن یعنی سقوط ولی در جهاد با دشمن خارجی کشته شدن و اسیر شدن بهمعنای سقوط نیست. اگر کشته شد که شهید شده و اگر اسیر شد جهاد ادامه دارد، جهاد تعطیل نمیشود.
بنابراین تفاوت مهم جهاد با نفس و جهاد با دشمن خارجی این مسئله است که انسان در جهاد با نفس نباید کشته یا اسیر شود بلکه باید دائماً با نفس خود مبارزه کند و از این مبارزه دست برندارد تا پیروز شود.
جهاد اکبر؛ جهاد عقل با نفس
حال این سوال مهم مطرح میشود که در جهاد با نفس، چه کسی جهاد میکند؟ آیا خود انسان است که با نفس خود مبارزه میکند؟ نفس با خودش مبارزه میکند؟ به طور کلی چه بُعدی از وجود انسان است که با نفس مبارزه میکند؟ در پاسخ باید گفت که عقل است که دارد مبارزه میکند.
در جهاد با نفس، عقل است که با نفس مبارزه میکند. عقل اگر موفق شود نفس را کنترل کند پیروز میشود در غیر این صورت شکستخورده است. حال در این موضوع مسئلهای بین بعضی از صاحبنظران مطرحشده است که آیا عقل میتواند با نفس مبارزه کند؟ آیا عقل قدرت مبارزه با نفس را دارد؟ اصلاً تشخیص عقل تا چه مقدار است؟ آیا هر عقلی میتواند یا نمیتواند؟
دین، وسیله نجات انسان
در آن بحث که بعضیها معتقدند اخلاق کافی است و انسان احتیاجی به دین ندارد زیرا ذات دین چیزی جز اخلاق نیست و بقیه دین بهغیر از اخلاق یکسری مناسک و رفتارهایی است که در ادیان های مختلف فرق میکند، یک مقدار هم تاریخ است که تاریخ هم تحریف شده است و نمیتوان به آن اعتماد کرد.
بنابراین آن چیزی که از دین مهم است اخلاق است و این مسئله را ترویج میدهند و سپاه شیطان و سپاه کفر خیلی به این تفکر دامن میزنند که انسان به دین احتیاجی ندارد و بسیاری هستند که دین ندارند، نماز نمیخوانند، روزه نمیگیرند و ظواهر دین را رعایت نمیکنند ولی از مؤمنان هم خیلی اخلاقیتر هستند حقوق مردم را رعایت میکنند، به حقوق مردم تجاوز نمیکنند، قوانین را رعایت میکنند، مهربان هستند و اخلاق انسانی دارند.
از آن طرف دیده میشود کسانی که جای مهر روی پیشانی آنها است و نماز میخوانند ولی حقالناس را رعایت نمیکنند، اختلاس میکنند و… و با این وسیله میخواهند بگویند که دین و شریعت مهم نیست، اخلاق مهم است که البته این حرف، حرف غلط و شیطانی است. در مباحث گذشته به این شبهه مفصلا پرداخته شد و ذکر شد که یکی از رسالتهای دین همین اخلاقهای ظاهری است، دین الهی آمده است که اخلاق انسانی درست شود یعنی اگر ادیان نمیآمدند این چیزی که امروز به نام اخلاق انسانی از آن نام می¬برند و معتقدند که به وسیله آن انسان از دین بی نیاز میشود، باقی نمیماند.
اما دین فقط این نیست، دین فقط نیامده است که این اخلاق انسانی را حفظ کند و این را دامن بزند و تقویت کند بلکه دین آمدهاست که نجات انسان را در عوالم آینده که عوالم اصلی است، تضمین کند؛ عالم برزخ، عالم ملکوت، عالم آخرت و جهانهایی که بعد از این دنیا وجود دارد و انسان باید در این زمان کوتاه روح خود را بسازد و باید آن را با شریعت، با تعبد و عبادت و ارتباط با خداوند و عمل به دستورات خداوند و اولیای خداوند حفظ کند. بنابراین این انسانیتی که بحث آن است و این مبارزه با هوای نفس کار عقل است؟
سپس این افراد میگویند که عقل همه جا نمیتواند خوب و بد را تشخیص بدهد ولی آن کسانی که معتقدند عقل است که میتواند با نفس مبارزه کند و از ناحیۀ دین هم این حرف را میزنند، میگویند اگر انسان به وجدان خودش رجوع کند، خوب و بد را میفهمد. خداوند فهم بدی و خوبی را در سرشت و ذات انسانها قرار داده است.
﴿وَ نَفسِ وَ ما سَوَّاها ” فالهَمَها فُجورَها وَ تَقواها﴾ – سوره شمس آیات ۷ و ۸
«و قسم به نفس ناطقه انسان و آن که او را نیکو به حد کمال بیافرید. و به او شر و خیر او را الهام کرد.»
انواع عقل
زمانی که نفس ملهمه که آن نفسی است که میتواند خوب و بد را تشخیص دهد، تقویت گردد، دیگر انسان میتواند به آن سرشت و فطرت خودش رجوع کند.
اینجا است که عقل به کار میآید، اما کدام عقل؟ به طور کلی دو نوع عقل وجود دارد؛ یک عقل معمولی که نمیتواند در مبارزه با نفس موفق شود به دلیل این که هر فردی معتقد است که من آدم خوبی هستم و راه و روشم درست است، خیلی کم پیدا میشوند افرادی که در معرض نتایج بدِ اعمال خود هستند و متوجه آن میشوند ولی انسانهایی که دارند عادی زندگی میکنند و دچار مصیبت و مشکل نشدند.
نمیتوانند قبول کنند که بد هستند! آنهایی هم که به بلا و مصیبت گرفتار میشوند، میگویند اگر ما دچار مشکلات شدیم دیگران ما را اذیت کردند، ما آدم های خوبی هستیم! اکثریت انسانها فکر میکنند عملکردشان درست است.
از شمر و یزید گرفته تا صدام و جنایتکارهای بزرگ تاریخ تا انسانهای عادی و معمولی همه معتقد هستند روش زندگیشان و راهی که انتخاب کردند درست است و هیچ اشکالی از خودشان نیست، اگر هم در زندگیشان مشکلاتی هست، آن را دیگران یا جامعه ایجاد کردهاند. در صورتی که این حرفِ غلطی است، زیرا عقلی که تحت تاثیر هوای نفس است، عقلی که منیت دارد نمی تواند درست تشخیص بدهد. به این عقل در لسان عرفا و لسان معلمین اخلاق عقل جزئی گفته میشود.
عقل جزئی یعنی همین عقلی که عقل معاش هست، عقلی که دنبال تامین رفاه تن و بدن است. “عقل جزئی عقل را بدنام کرد” معنایش همین است زیرا این عقل نمیتواند درست تشخیص بدهد. لذا برای حل این موضوع گفته شده است که عقلی به نام عقل کل وجود دارد که اگر این عقل جزء به آن وصل شود، دیگر اشتباه نمیکند.
البته عقل کلی به معنای منطقیاش نیست، عقل کلی به معنای همان عقل کل، موجودی است که خدا او را خلق کرده و آن حقیقت انسانیت است که در لسان عرفان حقیقت محمدیه (ص) در مرتبهای از تنزّلات خود به عالم به نام عقل کل شناخته میشود که تجلی آن در معصومین و اولیاء الله هست. هر کسی به حَسَب آن مرتبه و درجهای که دارد از آن عقل کل استفاده میکند و آن عقل برتر هست.
اتصال عقل جزئی به عقل کل، شرط نجات انسان
لذا اگر عقل جزء به عقل کل وصل شود، دیگر خطا نمیکند. بهترین مثال آن همان عقل دینی است. عقل دینی یعنی عقلی که پایبند به دیانت و شریعت و پایبند به عبودیت خداوند است، این همان عقل جزئی است منتهی فرق آن با عقلهای جزئی دیگر این است که به عقل کل وصل شده است.
انسان متدین و مومن حقیقی، انسانی که با خداوند آن عهد را بسته، این عقل جزئی را به عقل کلی وصل کرده است و عقل کلی مرتبهاش بسیار بسیار بالاتر از مرتبه وَهم و هوای نفس و … هست و در آنجا شیطان و وَهم و خیال و هوای و نفس دسترسی ندارند و نمیتوانند به آنجا برسند. لذا عقل کل عقلی است که انسان را در مسیر سعادت هدایت می کند. پس آن چیزی که با هوای نفس و با نفس نفس اماره انسان مبارزه میکند، عقل است اما نه هر عقلی بلکه عقل دینی. عقل دینی عقلی که دین دارد تربیت میکند، عقلی که در پناه تعالیم دین و تعالیم خداوند و اولیاء خداوند به عقل کل وصل شده است و میتواند خوب و بد را به معنای حقیقی آن تشخیص بدهد.
امیرالمومنین علی(ع) میفرماید: (وَ کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَى أَمِیرٍ) – نهج البلاغه، حکمت ۲۱۱
خیلی عقلها هستند که اسیر نفس هستند و نفس امیر است، برای آنها فرمانده واقعی نفس است و آن کسی که از نفس اطاعت میکند، عقل است. همه گناهکارها، همه جنایتکارها، همه فاسقین و همه فاسدین و همه افرادی که گاهی مواقع گناه میکنند و تحت تأثیر شیطان قرار میگیرند، کسانی هستند که نفسشان امیر است و عقلشان اسیر است! وقتی عقل اسیر باشد، وقتی عقل، عقلِ دینی نباشد و وقتی عقل ارتباط با عقل کل نداشته باشد، نمیتواند خوب و بد را به درستی تشخیص بدهد و این عقل اسیر هوای نفس هست و در همه جهادها باید به این مسئله پرداخت.
تقسیم بندی صحیح جهاد
اتصال عقل جزئی به عقل کل، شرط نجات انسان در روایات آمده است که دو نوع جهاد وجود دارد، جهاد اصغر و جهاد اکبر. ولی برخی از علما و صاحب نظران معتقدند که سه نوع جهاد وجود دارد؛ جهاد اصغر، جهاد اوسط، جهاد اکبر. میفرمایند جهاد اصغر جهاد با دشمن خارجی است، جهاد اوسط جهاد با نفس است، جهاد اکبر جهاد عقل با عشق، عقل با عرفان است. آنگاه که انسان از مرحله شریعت میگذرد و وارد طریقت میشود، حقیقتا وارد مرحله جهاد با نفس شده است.
آنگاه که انسان میخواهد وارد عوالم بالا شود، آنجا دیگر عقل کار نمیکند و آنجا است که دیگر باید با عشق و کشف و شهود برای رسیدن به حقیقت حرکت کرد. بنابراین به اعتقاد ایشان در مرحله جهاد اصغر انسان به وسیله بدن و فیزیک خود جهاد میکند، در جهاد اوسط عقل است که با نفس مبارزه می¬کند، ولی در جهاد اکبر میفرمایند کشفالشهود و عشق است که با این عقل مبارزه میکند.
از نظر عرفان مقربین در این مسئله اشتباهی پیش آمده است. اولا تا زمانی که یک دلیل عقلی مسلّم وجود ندارد، انسان باید تابع و تسلیم الفاظ قرآن و روایات باشد یعنی نباید بگوید که اینجا کنایه و استعاره و مجاز هست ولی آن جهاد اکبر نیست، آن درواقع اوسط است. چنین تعبیری نباید باشد مگر این که دلیل یقینی محکمی وجود داشته باشد. بنابراین همین که پیامبر اسلام(ص) فرمودند جهاد اکبر همین جهاد اکبر است، جهاد اوسط وجود ندارد.
حال ممکن است یک مقدار پایینتر درجات پایینتری باشد ولی این که گفته شود مبارزه با عقل و مبارزه کشفالشهود، دوتا جهاد هست، به نظر درست نمیآید، دلیل این که عقلی که مبارزه میکند چه در جهاد اکبر چه در جهاد اصغری که روایات فرموده، عقل دینی است. عقل دینی است که با هوای نفس مبارزه میکند نه عقل معمولی. عقل دینی یعنی عقلی که به عقل کل وصل است.
فرض کنید در کنار ساحل هستید و یک اقیانوسی و یک دریایی هست که دارد آسمان را نشان میدهد. کنار ساحل یک گودی درست کنید از آب دریا یک مقدار داخل آن وارد شود. این آبی که اینجا هست چقدر از آسمان را نشان میدهد؟ به اندازه خودش، اما اگر این حوضچهای که شما درست کردید را به آب دریا وصل کنید، همین آب کوچک تمام آسمان را نشان میدهد. این مثالی است که برای این که مفهوم عقل متصل به معصوم، عقل متصل به عقل کل کاملا جا بیفتد. عقل متصل به معصوم حوضچهای است که به آب کُر، به اقیانوس متصل شده است و هیچ وقت گندیده نمیشود و همیشه تازه است.
همین عقل دینی است که میتواند با نفس مبارزه کند و الّا عقل جزئی عقلی که دینی نیست نمیتواند با نفس مبارزه کند! او اسیر هوای نفس است و همین دانشمندان و سیاستمداران و متفکرینی که با عقل خود بشریت را به بدبختی و به ضلالت و به جهنم میکشانند و خودشان هم به جهنم میروند، از همین عقل جزئی استفاده کردهاند. بنابراین عقل واقعی عقلی است که به عقل کل وصل شده باشد که همان عقل دینی است و حقیقتا میتواند نجات بخش باشد.
عقل دینی مخالف کشف الشهود نیست، عقلی که به عقل کل وصل باشد کشفالشهود را تایید میکند، مسیر عرفان را تایید میکند، اصلاً او است که به انسان میگوید بعد از این که رشد کردی و از برهان گذشتی، برو به عرفان برس، حالا که به عقل نظری رسیدی، از نظر به بَصَر برس، به دیده برس. آن عقل مخالفتی با کشفالشهود ندارد.
لذا به نظر میرسد این تقسیمبندی که کردند و جهاد را سه نوع دانستند، مطلب صحیحی نباشد و جهاد دو نوع است جهاد با نفس که جهاد اکبر است و جهاد با دشمن خارجی که جهاد اصغر هست و همین عقل دینی است که در تمام این جهادها وارد میشود و انسان را از مرحله شریعت به مرحله طریقت میرساند و از مرحله طریقت به مرحله حقیقت میرساند. از مرحله عمل به مرحله فکر و نظر میرساند و از آنجا هم او را به مرحله کشفالشهود میرساند.
اندرین ره می تراش و می خراش | تا دم آخر دمی فارغ مباش[۱] | |
قطره ایی دانش که بخشیدی ز پیش | متصل گردان به دریاهای خویش [۲] |
[۲] مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ۹۶