اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللَّه الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
الحمدلله ربالعالمین و صلیالله علیمحمد واله الطاهرین سیما بقیه الله فی السموات و الارضین
سنخیت و ارتباط روحی
بهترین راه رسیدن به اهداف عالیه انسانی
همانطور که بارها عرض شد، صراط مستقیم و بهترین راه جهت رسیدن به اهداف مقدس و اهداف عالیه انسانی، اتصال به سلسله اولیاء الهی است. این همان چیزی است که حتی گاهی بعنوان ارتباط روحی از آن نامبرده میشود.
امروز میخواهم دو بحث را خدمت شما عزیزان مطرح کنم؛ یکی خود بحث ارتباط روحی است. بحث بعدی که یک قسمت از بحث مفهوم ارتباط روحی است. در مورد راه کار و بحث عملی ارتباط روحی است.
همانطور که بارها گفته شد. سنخیت و ارتباط روحی، منشأ دو اتفاق بزرگ و حادثه مهم در زندگی روحانی انسان میشود. باعث دفع عوامل باطل و عوامل منفیِ مؤثر در هستی ما انسانها میشود. یعنی آن عوامل منفی که باعث انحراف، گمراهی، نابودی و باعث نقص ما میشود در ارتباط روحی از بین میرود. اتفاق دوم این است که باعث تقویت و رسیدن عوامل مثبت و مؤثر در رشد و حرکت ما بطرف خداوند میشود. یعنی ۱ – دفع عوامل منفی، ۲- جذب عوامل مثبت.
در این ارتباط سالک بسرعت بطرف اهداف مقدس و کمالات عالیه حرکت میکند. این نتیجه ارتباط روحی و وصل شدن به سلسله اولیاء است. ما در صراط مستقیم بدنبال این هستیم نعمت بزرگ خداوند هم همین است. که در تفسیر سوره حمد این مطالب گفته میشود.
روش حصول ارتباط روحی و تأثیرات آن
ارتباط روحی چگونه حاصل میشود؟ ارتباط روحی بلحاظ مفهومی یعنی روح ما با روح اولیاء و با روح ولایت مطلقه الهی سنخیت پیدا میکند. این سنخیت درجه دارد؛ هر چه این درجات بیشتر بالا رود. هر چه انسان کاملتر شود، ارتباط روحی بیشتر میشود و انسان درجات بهشت را طی میکند. تا انشاءالله به عالیترین درجه برسد که جنهالمأوی یا جنات عدن است. مرحله بعد سکونت در آسمان طبقه کرسی و بعد آن طبقه عرش است. این درجات برای سالکان است که نسبت به اولیای مختلف درجات مختلف دارد.
مرحله اول؛ معرفت
در سنخیت و ارتباط روحی بلحاظ عقلی و علمی مرحله اول، بعد از تحقق معرفت، قبول ولی خدا است. یعنی بعد از اینکه انسان معنای ولایت را فهمید بدنبال پیدا کردن مصداق ولی خدا میرود، اولیاء را پیدا میکند. در ارتباط اولیه یعنی ارتباط مادی، ارتباط فیزیکی با آنها برقرار میکند و تحت تعالیم آنها قرار میگیرد. بعد از این در خدمت آنها و در جهت تحقق اهداف دنیایی و اخرویشان شروع بکار و خدمت میکند. نتیجهاش این میشود که روحش شروع به حرکت و رشد میکند.
مرحله دوم؛ مصداق
پس اولین مرحله، مرحله معرفت است، مرحله دوم، مرحله پیدا کردن مصداق است. یعنی اول اولیاء خدا را میشناسد که چه کسانی هستند و چه خصوصیاتی دارند. بعد کسانی که این خصوصیات را دارند پیدا میکند و بعد با آنها ارتباط فیزیکی و ارتباط مادی پیدا میکند. با آنها حشرونشر دارد، مجالست و نشستوبرخاست دارد. بمرور زمان، نازل شدن [عوامل مثبت] و دفع عوامل باطل شروع میشود و همینطور ادامه پیدا میکند.
کنار رفتن پرده ها
البته ممکن است در ابتدای حرکت، بسیاری از آنها را متوجه نشویم. ولی بعدها که انسان به درجات بالاتر میرسد و پردهها کنار میرود خصوصاً در قیامت که پردهها کنار میرود. آن حوادث جلوی چشمش میآید و باطن آنها را میبیند، میفهمد که چقدر به او نعمت میرسیده و او نمیفهمیده. چقدر بلاها دفع میشده و او نمیفهمیده. همه اینها به برکت آن ولایت است. مثلاً میبیند اگر فلان روز از فلان جا رد میشد تصادف میکرد. اگر فلان روز آن برنامه را اجرا میکرد دچار مشکلات میشد. او تصمیم داشت این کار را انجام دهد ولی اتفاقهایی افتاد که نتوانست انجامشان دهد. چرا؟ چون حمایت ولایت الهی همراهش بوده است.
دفع بلاها
پردهها که کنار برود انسان متوجه میشود اوایلش متوجه نمیشده که چه دفع بلایی میشود، چقدر شر شیاطین، شُرور و مسائل [دیگر] میشود. بعضیهایشان را میفهمیم و بعضیها را هم نمیفهمیم مثلاً گاهی مواقع میگوید خطر از بغل گوشم رد شد. بعضی مواقع میفهمد اوه اوه نزدیک بود چه تصادفی شود ولی نشد. بله بعضی مواقع اینها را متوجه میشود ولی بسیاری از اینها را هم متوجه نمیشود. ولی آن موقع که پردهها کنار رود میبیند که این حفظهی الهی که «کرام الکاتبین»، «کرام برره» است. اینها که «ارسلنا علیکم حفیظ».
«ما بر شما حافظانی قرار دادیم» است همه را به برکت ولایت داده است. میبینید مصیبتهای ظاهری مثل تصادفات، بیماریها و [سایر] مشکلات مادی و مصیبتهای باطنی مثل شرایط معصیت، شرایط آلودگی روحی برایتان پیش آمده ولی ولایت اثر گذاشته، آنها را از شما دفع کرده و چه نعمتهایی به شما رسیده است. مثلاً گاهی مواقع صحبتی کردید، حرفی زدید، فکری به ذهنتان رسیده که خیلی خوب بوده. اینها از پرتو عنایت الهی و از پرتو ولایت الهی بوده است.
سنخیت و ارتباط روحی
وصل شدن
وقتی پردهها کنار رود تاریخ زندگی فرد، جلوی چشمش میآید نگاه میکند آنگاه متوجه میشود میبیند، عجب! چه چیزهایی اتفاق افتاده که همه در پرتو ولایت بوده. همینطور که جلوتر میرود بیشتر متوجه میشود. تا جایی که همه را میبیند، دائماً الطاف الهی، دائماً نعمتهای الهی را میبیند و خب آن یک مقام بسیار بالایی است که انسان بداند بمقام «صلوات من عندالله» وصل شده. خداوند میفرماید «أُولَـئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ» این صلوات یعنی همین؛ یعنی فیض پی در پی، لطف پی در پی. «شراب مدام» دائماً به او میرسد:
گفت ما در خیال، عکس رخ ماه دیدهایم | ای بیخبر ز لـذت شـرب مـدام مـا |
میگوید ما دائماً لذت میبریم، دائماً الطاف الهی را متوجه میشویم. همین خودش یک لذت است که دائماً به انسان میرسد؛ مراتب بالاتر میرود تا به آنجا برسد.
ارتباط فیزیکی
شروع مراتب، با ارتباط فیزیکی است. وقتی اولیاء خدا را شناختیم، محضرشان رفتیم، در جلسات درس و کلاسهایشان نشستیم و ارتباط برقرار کردیم و شروع بکار کردیم. این «خدمت کردن» وصل شدن اولیه و وصل شدن ظاهری است. بعد همینطور که مراحل بالاتر را میرویم «سنخیت» ایجاد میشود که مرحله دوم است. یعنی اینکه شما بدون حضور او متوجه تفکرات او، تصمیمات او و نتایج او میشوید. این اتفاق باید در مرحله دوم سیروسلوک، خصوصاً در مرحله علم الیقین بیافتد؛ یعنی از نشانههای علم الیقین است.
سنخیت و ارتباط روحی
من شنیدم در مجلس یکی از بزرگان و اولیاء – چون مطمئن نیستم این اتفاق به این صورت افتاده باشد اسم نمیبرم – [به ایشان] گفته بودند ما یک انجمن و سازمانی را تشکیل دادیم و میخواهیم روی جوانان کار تربیتی کنیم و بحث شده بود که چه کار کنیم و چه کار نکنیم. از یکی از مسئولین پرسیده بودند «الگویتان چیست؟» گفته بود: «الگوی ما مقداد است ما میخواهیم مقداد تربیت کنیم». آن بزرگ جواب داده بود «مقداد تربیت کردن مهم است ولی شما باید مالک اشتر تربیت کنید». حالا فرق مقداد با مالک اشتر چیست؟
انسان سازی
طبق روایات، مقداد مقامش از بسیاری از اصحاب بالاتر بوده. در بعضی از روایات است که «مقام مقداد از سلمان بالاتر است»، حالا سلمان کیست؟ سلمان کسی بود که علم مَنایا داشت، علم باطن داشت، حقایق را میدید، پشت پرده را میدید سلمان «منا اهل البیت ع» بود. طبق بعضی روایات، مقداد از این شخصیت بزرگ بالاتر بود؛ زیرا مقداد به ذهنش هم خطور نکرد که چرا امیرالمؤمنین ع این کار [اشاره به ماجرای آتش زدن خانه حضرت زهرا س بستن دست امیرالمؤمنین ع و بیعت کردن اجباری ایشان با خلیفه] را کرد، میگفتند سلمان در اینجا حالتی داشته – که اعتراض و انتقاد نبوده – مبنی بر اینکه مثلاً چرا علی ع از قدرت الهی اش استفاده نمیکند!
چرا علی ع از علم الهی اش، از علم لدنی اش استفاده نمیکند! سؤالی برایش پیشآمده بود ولی برای مقداد در همین حد هم پیش نیامده بود که اشکال بکند؛ بهمین خاطر مقامش بالاتر است البته ما نمیخواهیم وارد این شویم چون سلمان یک شخصیت بسیار بزرگی داشته، دارای عظمت روحی و مقامی بسیار بالایی بوده.
آن عالم در آن جلسه گفته بوده: «مالک اشتر درست کنید». حالا چرا مالک اشتر؟ چون مالک اشتر بصیرت دارد، یعنی چه؟ یعنی مالک اشتر حالتی داشت که اگر در موقعیتی قرار میگرفت و امیرالمؤمنین آنجا نبود که بگوید چه کار کند، مالک اشتر وظیفه خودش را میدانست که در این شرایط، در این حالت چه کند؛ و این خیلی مهم است. این از درجات مهم سنخیت روحی است؛ یعنی انسان بجایی برسد که لازم نباشد حتماً به مولا بگوید «آقا من چه کار کنم؟»
تعبد اهمّ است یا تعقل
در جلسه ای بحثی داشتیم که بعضی تعبدی کار میکنند و بعضی تعقلی؛ بعضی در چارچوب الفاظ کار میکنند و بعضی اجتهاد میکنند. این بحث اینجا است که مالک اشتر شدن یعنی اینکه اگر من در شرایطی قرار گرفتم و مولا نیست که من از او بپرسم «الآن تکلیفم چیست؟» خودم بفهمم اگر مولا اینجا بود چه کاری میکرد.
«بصیرت» که میگویند یکی از معانیاش همین است که دائماً نباید مولا بالای سرت باشد و بگوید این کار را بکن و آن کار را نکن، تو باید بفهمی که اگر مولا در این مرحله بود، در این مقام بود، در این مکان و شرایط بود چه کار میکرد. این مسئله خیلی مهمی است. پس بصیرت یکی از درجات سنخیت روحی است یعنی رسیدن انسان بجایی که نه تنها گرایش روحانی داشته باشد و روحش به روح ولی خدا [متصل باشد] بلکه ذهن و معرفتش هم تحت تأثیر و تبعیت ولی خدا باشد؛ این خیلی مهم است. سنخیتها باید اینطور ایجاد شود. از مراتب سنخیت روحی و ارتباط روحی همین شباهت پیدا کردن فکر و تصمیمگیری ما در شرایط مختلف به ولی خداست که باید ایجاد شود. به این بصیرت میگویند.
راه ایجاد بصیرت (تقوای نظری و عملی)
این هم بحث خیلی مهمی است که بصیرت چگونه ایجاد میشود؟ ما باید چه کار کنیم که سنخیت روحی – گرایش روح در مراحل رشد شامل سنخیت فکری و اندیشه که نتیجه اش سنخیت در عمل میشود – در ما ایجاد شود؟ سنخیت عملی یعنی اگر الآن امام زمان عج اینجا بود همان کاری را میکرد که من میکنم.
سنخیت فکری
یکی از ابعاد شباهت روحی یا همان سنخیت روحی، سنخیت فکری است که حاصلش سنخیت در عمل میشود و این خیلی مهم است. چه کار کنیم که به این درجه برسیم؟ دو بخش دارد یک بخش آن کار عملی و یک بخشش کار نظری است. کار عملی این است که تقواپیشه کنید – حالا به بحث تقوا که رسیدیم بحث تقوا را مفصل میکنیم ولی الآن خدمتتان مختصر میگویم – تقوا یعنی کنترل نفس یعنی دخالت عوامل بیگانه در تصمیمگیریها، در محبتها، در موضعگیریها، در اختیار ما باشد و نگذاریم عوامل بیگانه دخالت کنند. نگذاریم حب و بغضها، منیتها، خودخواهیها، عقده های درونی در تصمیمگیریها دخالت کنند این تقوا است که بُعد عملی کار است؛ یعنی باید در روح خودمان، در اراده خودمان کاری کنیم که آنها را کنترل کنیم. انشاءالله در بحث تقوا بیشتر وارد میشویم تا جایی که جایگاه تقوا را در سیروسلوک مطرح کنیم.
سنخیت و ارتباط روحی
تقوای نظری
بحث دیگر که مسئله خیلی مهمی است، بحث تقوای نظری است یعنی اندیشه مان را درست کنیم. یکی از مراحل مهم مجتهد شدن و ولایت فقهی پیدا کردن این مسئله است؛ یعنی اگر کسی علومی را که یک مجتهد باید بخواند یاد بگیرد ولی این را نفهمد و به این درجه نرسد او مجتهد نیست.
مجتهد کیست؟ مجتهد کسی است که بتواند وارد این مرحله شود. این مرحله چیست؟ مرحله ای که میفهمیم چگونه میتوانیم به خودمان کمک کنیم تا فکرمان را بگونه ای تربیت کنیم که مطابق فکر مولا باشد و سنخیت فکری پیدا کنیم یعنی بفهمیم اگر مولا اینجا بود چه کار میکرد. این بحث بسیار مهمی است و تمام مباحثی که گفتم سرفصل است، یعنی وارد هرکدام شوی خودش یک فصل است. من دارم سرفصلها را خیلی مختصر میگویم؛ خصوصاً کسانی که میخواهند وارد مرحله دوم – مرحله دوم علم الیقین – شوند به این مسئله توجه داشته باشند.

راه ایجاد سنخیت و ارتباط روحی
مشکل ما این است که چگونه مثل مولا فکر کنیم؟ باید چه کار کنیم؟ روی این مسئله فکر کنید؛ اگر از شما بپرسند چه میگویید؟
جوابش این است که باید «نظام ارزشهایی که بر ذهن و روح مولا حاکم است را پیدا کنیم.» نظام ارزشها یعنی چه؟ یعنی فهم اینکه چه چیزی «مهم» و چه چیزی «اهمّ» است؛ یعنی وقتی میخواهید بگویید چه چیزی خوب و چه چیزی بد است، لازم است فهرستی تهیه کنید که از میان ارزشها، کدامیک بالاتر از دیگری است؟ یعنی اول خوبترین خوبها این است، بعدش این است، بعدش این است و … تا پایینترین خوبها و بعد هم آن چیزهای مباح – که نه خوب است و نه بد است – را بنویسید. سپس چیزهایی که بد است؛ از کمترین بدها شروع تا به بدترین بدها برسید؛ به این نظام ارزشها میگویند.
مثلاً در مورد قتل نفس، چیز واضحی است که اگر کسی فرد مؤمنی را بکشد گناهش بیشتر از غیبت کردن است؛ ولی همیشه اینطوری نیست که خیلی واضح باشد. معلوم است کشتن امام معصوم گناهش بیشتر از کشتن مثلاً انسان معمولی است و شکی در آن نیست؛ اما آیا همیشه اینطور است که معلوم باشد؟ خیر، گاهی مواقع با هم تعارض پیدا میکند یا به زبان فقهی بگوییم تزاحم پیدا میکند و وقتی بخواهیم با هم انجام دهیم نمیدانیم کدام کار مهمتر است.
سنخیت و ارتباط روحی
قاعده ترتب
در اصول بحثی بنام «قاعده ترتب» است؛ یعنی مجتهد بفهمد کدام امر مهم و کدام مهمتر است. مثلاً فردی که نمیداند لعن علنی بعضی از دشمنان اهل بیت ع یا طرح اختلافات بین شیعه و سنی در شرایط امروزی در شرایط این جلسه، این جامعه چه جایگاهی دارد این فرد مجتهد نیست.
فرض بفرمایید در جلسه ای یک عده از کفار آمدند و میخواهند اسلام را بشناسند شما بیایید طرح اختلاف شیعه و سنی کنید که شیعیان معتقدند خلافت غصب شد و خلفای اول غاصب بودند و امیرالمؤمنین ع خلیفه بحق است و… خب این فردی که نمیفهمد اهم و مهم چیست؛ نمیداند جایگاه چیست؛ اگر قرآن و چهارده هزار روایت هم حفظ باشد و سندهایش را بداند، مجتهد نیست. مجتهد کسی است که به تعبیر حضرت امام رضوان الله علیه شرایط زمان و شرایط مکان را بشناسد یعنی بتواند تشخیص دهد که الآن وظیفه چیست و چه بحثی را باید مطرح کند.
مثال
تشخیص اهم و مهم در عمل که میخواهد فتوا دهد مسئله خیلی مهمی است. بسیاری از اینهایی که میبینید به درجات بالا رسیدند بعد سقوط کردند علتش همین است. مثلاً فرض بفرمایید یک ظلمی در زندان اوین به مؤمنی شده، بله ظلم شده نباید هم بشود مؤمن مسلمان باید بلرزد بدنش، مؤمن مسلمان باید فریاد کند باید دلش بسوزد که اگر در یک گوشه ای از نظام اسلامی، جامعه اسلامی ظلمی نه به یک مسلمان به یک دختر یهودی که امیرالمؤمنین ع میفرماید باید شب نخوابد بله باید اینطوری باشد اما اگر ظلمی شد آیا مثلاً باید بیاد برود در BBC یا VOA بگوید! مسائل محرمانه نظام را که با هم اختلاف داریم بخاطر مبارزه با آن پخش کند! مثلاً بگوید که چرا در جامعه اسلامی ظلم میشود؟
چنین فردی شعور ندارد، او مهم و اهم را نمیفهمد؛ مسائل اسلام و نظام را نمیتواند تشخیص دهد. تشخیص اهم و مهم کار خیلی مهمی است. لذا در روایات داریم، عاقل کسی نیست که بفهمد چه کاری خوب و چه کاری بد است. عاقل کسی است که بفهمد از میان دو کار، خوب و خوبتر کدام است؛ بد و کدام بدتر کدام است. مجتهد باید عقل داشته باشد یعنی بتواند تشخیص دهد بین دو کار مهم، کدام مهمتر است، بین دو عمل خوب، کدام خوبتر است؛ این میشود همان قاعده الاهم فالاهم، همان قاعده ترتب.
مثلاً فرد مؤمنی در حال غرق شدن است کسی که میخواهد او را نجات دهد. بین دو عمل یعنی عدم نجات فرد یا نجات و ورود به باغ دیگران (غصب) باید انتخاب کند. که مثلاً فرض بفرمایید صاحب باغ کار هنری کرده، خشت درست کرده، در آفتاب گذاشته تا خشک شود. حال اگر فرد بخواهد آن مؤمن را نجات دهد باید پایش را روی اینها بگذارد و خراب شود. یا اینکه بگویم این تجاوز به حقوق مردم است، بشینیم تا آن مؤمن آنجا غرق شود. اینها مثالهای خیلی ظاهری است؛ گاهی مواقع اینطوری نیست، تشخیص یک کم سخت میشود گاهی مواقع خیلی سخت میشود.
نظام ارزش ها
نظام ارزشها یعنی ببینیم چه چیزی مهم و چه چیزی مهمتر است و چه چیزی را باید فدای چه کنیم. نقل است مرحوم شیخ حسین لنکرانی – که واعظی قوی بود – داستان مسلم بن عقیل را تعریف میکرد که هانی، ابن زیاد را دعوت کرد. در خانه به مسلم گفت با شمشیر پشت پرده بایست وقتیکه آمد او را بزن و فاتحهاش را بخوان. مسلم قبول کرد و پشت پرده رفت. وقتی خواست این کار را بکند در فکر فرو پنهان شد. با خود گفت اسلام اجازه ترور کردن افراد را نمیدهد؛ آیا این کار من درست است یا درست نیست؟
مرحوم شیخ حسین لنکرانی میگفت مسلم مرد خوبی بود، مرد عاقلی بود شهید هم شد. اما مجتهد نبود؛ اگر مسلم مجتهد بود با الاهمُ فالاهم میفهمید ترور این شخص بدلیل جلوگیری از فتنه کربلا و جلوگیری از قتل امام مهمتر است. مسلم باید اجتهاد میکرد، چون مجتهد نبود در همان چارچوب ماند که این کار را نکند. پیش خدا مأجور است چون تشخیصش این بود و به وظیفه اش عمل کرد. ولی ایشان میگفت که اگر مجتهد بود این کار را نمیکرد. ایشان میگفت حالا ما کاری نداریم که عملکرد مسلم درست بوده یا نه چون نمیشود اینها را به سادگی تفسیر کرد. ایشان مزاح میکرد، شوخی میکرد حالا با ائمه معصومین ع نمیشود شوخی کرد اما ایشان با مسلم شوخی میکرد.
نظام ارزش ها در علم الیقین
حال تشخیص اینکه انسان باید کجا چه کاری کند، اول باید نظام ارزشها را ترتیب دهد. تا بفهمد چه کاری مهم و چه کاری مهمتر است. بحث علم الیقین برای همین است جایی که فرد میخواهد کار اجرایی کند گاهی اوقات گیر میکنید که الآن این کار را کنم یا آن کار را کنم. افراد یا عقل مسلم هستند و تابع چارچوب قوانین عقلی یا اینکه به او گفته شده فلان کار را بکن که معتقد است باید همان کار را بکنم. فردی که تعهد دارد و قوه اجتهادش را بکار میاندازد نگاه میکند فرد بالاتر فلان کار را گفته ولی اینکه آیا باید این را اجرا کند یا اینجا یک اصل بالاتری وجود دارد – ترتیب مهم و اهم – را باید بداند که کدام مهم و کدام اهم است.
البته جایی که انسان تشخیص نمیدهد کجا مهم و کجا اهم است. وقتی وظیفه ای را تشخیص و آن را انجام دهد مأجور است پیش خداوند اجر میبرد. ولی برای اینکه شما سنخیت بیشتر با مولا پیدا کنید باید نظام ارزشهایتان را روز بروز مرتبتر کنید. یعنی روز بروز اینها را بررسی کنید که از اهداف مقدس، اهداف عالیه کدام مهم و کدام مهمتر است. خصوصاً در کارهای تشکیلاتی. بعد اگر توانستید عملی را انجام دهید که اگر مولا شما را دید گفت که شما هم به وظیفه تعهدیتان عمل کردید. هم به وظیفه تعقلیتان عمل کردید یعنی هم آن مسئله را فهمیدید. که ما چه میخواهیم بگوییم و چه گفتیم و هم مصداقش را درست تشخیص دادید این «بصیرت» میشود.
بصیرت
آن بزرگ در آن جلسه گفته بود: جوانها را بطرف بصیرت ببرید که بتوانید مالک اشتر تربیت کنید. یعنی روی بصیرتشان کار کنید. فرق مالک اشتر و محمد بن ابی بکر که حضرت امیر (ع) فرمان حکومت بر فرمانداری مصر را از محمد بن ابی بکر گرفت. به مالک اشتر داد برای همین بود مالک آشنا به مواضع بصیرت بود. موضعی که بصیرت لازم بود او آشنا بود و بصیرت داشت. مواضع صبر و ظفر را میدانست، این بصیرت است؛ یعنی اینکه بداند الآن اینجا باید چه کار کند. الآن اگر اینجا مولا باشد، مدام نباید تذکر دهد و تکرار کند. ما باز دوباره گیر کنیم؛ این خیلی مسئله مهمی است.
در مرحله علم الیقین باید این مراتب را انسان طی کند. لذا امتحان است و ما باید برای این کار نظام ارزشها را بشناسیم. بنابراین سرفصلها و عناوین بحث این بود که بهترین، تنهاترین و کاملترین راه نجات، ارتباط روحی و روحانی و وصل شدن به سلسله اولیاء است. که مراتب و درجاتی دارد. اولین مرتبه اش ارتباط فیزیکی و شرکت معرفت اوست . ارتباط با او زیرنظر او کار کردن، زیرنظر او رشد کردن مرحله دوم سنخیت است.
جمع بندی
بعد از ارتباط فیزیکی سنخیت فکری پیدا کردن با آن، به سنخیت روحی رسیدن است تا در بالاترین درجه سنخیت فکری پیدا کنند. سنخیت فکری که گفتیم یعنی چه؟ یعنی اینکه بدانیم اگر مولا در این شرایط بود چه کاری انجام میداد؟ برای اینکه به این مسئله برسیم گفتیم چه کار باید کرد؟ باید نظام ارزشهای مولا را بشناسیم و روی آن کار کنیم الاهمُ فالاهم را تشخیص دهیم. که وقتی در مرحله عمل قرار گرفتیم این کار را کنیم یا این کار را کنیم بین خودمان اختلاف پیدا شد که الآن باید این کار را کنیم. یا آن کار را کنیم منتظر نباشیم ولی بیاید و از او بپرسیم. باید خودتان بتوانید با رجوع به سلسله مراتب بفهمید. که الاهمُ فالاهم کدام است اول اهم را انجام دهید و بعد سراغ مهم بروید. این جمع بندی بحث امروز است.
کانال کانون علم و دین در تلگرام