بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه عمومی استاد علوی مورخ ۹۸/۹/۲۶
همان طور که در جلسات قبل گفته شد، براساس کلام امیرالمومنین علی علیه السلام: اَنعَمتَ عَلیهِم به دو گروه تقسیم میشوند: یک گروه «عَالِمٌ رَبَّانِیٌّ» و گروه دیگر « مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاهٍ » هستند. و کسانی که خارج از این دو گروه باشند، « هَمَجٌ رَعَاعٌ » یعنی موجودات بیهوده هستند. سالکین باید سعی کنند که حتماً جزو یکی از دو گروه باشند. مصداق کامل علمای ربانی، ائمه معصومین هستند.
عالم ربانی چه ویژگی هایی دارد و چطور باید علمای ربانی را شناخت؟
در این راستا یک شبهه مفهومی وجود دارد و یک شبهه مصداقی. شبهه مفهومی به این معنی است که معنای «عَالِمٌ رَبَّانِیٌّ» چه کسی و تعریف آن چیست؟ وقتی مفهوم «عَالِمٌ رَبَّانِیٌّ» مشخص شد، حال باید در خارج دید که چه کسی است.
شاخصه های عالم ربانی
چند شاخصه مهم «عَالِمٌ رَبَّانِیٌّ» عبارت است از: شرط اول عالم ربانی این است که عالِم و اسلام شناس بوده و دین خدا را بشناسد. همچنین اهل تفکر و تعمق و تدبر در آیات خداوند بوده و احادیث رسیده از اهل بیت علیهم السلام را بشناسد. شرط دوم این است که ربانی باشد. یعنی در خداوند ذوب شده و عشق و محبت به خدا و ذکر و یاد او در دل و وجود او رسوخ کرده و با خداوند شدیدالربط باشد.
اما در عین حال ممکن است کسی عالِم باشد ولی ربانی نباشد و یا ربانی باشد ولی عالِم نباشد. توضیح این که بسیاری از افراد دائماً اهل ذکر گفتن و تسبیح به دست و در حال استغفار هستند ولی شیطان از آنان خجالت میکشد. بنابراین گفتن ذکر تنها کافی نیست. صائب تبریزی میگوید:
توبه بر لب، سبحه بر لب، دل پر از شوق گناه معصیت را خنده می آید ز استغفار ما
اگر کسی اسلام شناس باشد ولی اهل دنیا باشد، خطر این شخص بیشتر است. در روایتی خداوند به حضرت داوود می فرماید: « ای داوود! از علمائی که دنیا دوست هستند برحذر باش » بنابراین دو صفت اسلام شناسی و ربانی بودن باید با هم باشند. ذاکری که دائماً به یاد خدا باشد، زاهدی می شود که میلی به دنیا ندارد. چنین کسی را انسان میتواند سرنوشت خود را با سرنوشت او گره بزند و از وی تبعیت کند. اینگونه افراد از دیگران اجری نمی خواهند. همانطور که یوسف نجار گفته بود که « اتَّبِعُوا مَن لَّا یَسْأَلُکُمْ أَجْرًا وَهُم مُّهْتَدُونَ »﴿یس/٢١﴾ ( از کسانی پیروی کنید که از شما مزدی نمیخواهند و خود هدایت یافتهاند). این خصوصیتی است که عالِم ربانی دارد. خصوصیت دیگر او آن است که همانطور که خداوند را دوست دارد، در اهداف الهی نیز ذوب شده است و تمام فکر و ذکر او این است که اراده خداوند در زمین حاکم بشود. به این صورت است که حکومت الله تحقق پیدا میکند. چنین انسانی مجاهد فی سبیل الله میشود و اهل گوشه نشینی و سکوت نیست و در جامعه حضور پیدا کرده و مردم را هدایت و با ظلم و طاغوت و ظالمین مبارزه می کند. چنین شخصی اهل آمر به معروف و ناهی از منکر نیز هست و نسبت به معروفات و منکرات حساس می باشد و بیتفاوت نیست. با دیدن منکر منزجر و با دیدن معروف شاد و خوشحال می شود. این خصوصیات تنها از ربانی بودن حاصل می شود.
در سلسله بودن عالم ربانی: شخص عالِم کسی است که کسب علم کرده و قبلاً هم متعلم علی سبیل النجاه بوده. بنابراین عالم ربانی باید حتماً در سلسله اولیاء باشد و قبلاً تحت نظر استاد و پیر و عالِم بوده و با او عهد بسته و بیعت کرده باشد.
در اینجا خودساختگی معنی ندارد و باید زیر نظر مولایی بالاتر از خود تربیت شده باشد. همچنین حق طلب، ذاکر خدا و عاشق خدا و دین خدا و اهداف الهی باشد. تمام همّ و غمش در زندگی پیاده کردن اهداف مقدس خداوند و اولیاء خدا باشد.
ترجیح آخرت به دنیا
عالم ربانی که عاشق خداوند است، جزو اولیاءالله می شود و بجای دنیا، آخرت را دوست دارد.« قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ ﴿الجمعه: ۶﴾ » بگو: « ای یهودیان! اگر گمان میکنید که (فقط) شما دوستان خدایید نه سایر مردم، پس آرزوی مرگ کنید اگر راست میگویید (تا به لقای محبوبتان برسید) »
زیرا فقط اولیاءالله به معنی واقعی آرزوی مرگ می کنند و دوست دارند هرچه زودتر از این دنیا کوچ کنند. چون چند بار به آنجا رفت و آمد داشته و آنطرف دنیا را دیده اند و شناخته اند و لذت آن را چشیده اند و آنجا را وطن خود می دانند و با این دنیا غریبه و بیگانه هستند. البته کسانی هم هستند که تقاضای مرگ می کنند. اما تحت تأثیر شیطان قرار دارند و خود را به شیطان فروخته اند. مانند کسانی که خودکشی می کنند. زیرا به درجه ولایت نرسیده و شیطان آنان را تسخیر کرده است. به همین دلیل است که خودکشی گناه بسیار بزرگی بوده و آمرزیدنی نیست. انسان ولیالله، خودکشی نمی کند. چون مکلف به زندگی در این دنیا و باید در دار امتحان خدمت کند. اما در عین حال آن طرف را بیشتر دوست دارد. زیرا آنجا را دیده است.
خلع بدن توسط عالم ربانی
در عرفان مقربین هم اینگونه است. و عالم ربانی باید به مرحله خلع برسد. یعنی همان حرفی که شیخ اشراق، سهروردی گفته: « حکیم به حکمت نمیرسد مگر آن که بتواند خود را خلع کند. » یعنی بتواند از بدن خود خارج شده و به عالم برزخ برود و برگردد. « مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا »[۱] یعنی قبل از این که مرگ برسد، بتواند به عالم برزخ برود و برگردد. در نتیجه انسانی که یک بار مرگ را تجربه کرده و در آن دنیا جایگاه خود را دیده، دیگر به این دنیا علاقمند نمی شود. زیرا این دنیا برای او غریب و وطن بیگانه است و دوست دارد به وطن اصلی برگردد.
این وطن، مصر و عراق و شام نیست این وطن، شهریست کان را نام نیست
مثالی زیبا از نحوه وابستگی ما به دنیا
این موضوع مانند کودکی که در بغل مادر و در کنار مزبله ای نشسته و کسی به او می گوید: بیا تا به پارک برویم و در آنجا بازی کنی. ولی چون می ترسد از مادر دور شود، نمی رود. اما برای دور کردن او از مادر بوسیله آبنباتی که در فاصله ای از مادر قرار می دهند، برای برداشتن آن از مادر دور می شود. و این کار را ادامه داده و برای بارهای بعد فاصله آن را با مادر بیشتر می کنند. و به مرور از مادر دور شده و تا پنجره می رود. در آنجا از پنجره به بیرون نگاه می کند و از آنجا پارکی با مناظر زیبا و کودکانی را میبیند که مشغول بازی هستند. کمکم به آنجا جذب شده و وقتی مادر صدایش می کند، توجهی به آن نمی کند. این دنیا برای انسانها، همان دامن مادری است که در کنار مزبله نشسته و دنیای آخرت، آن پارکی است که مثال زده شد.
انسانِ اهل سیروسلوک در مرحله علم الیقین و در مراحل آخر آن، چشم و گوش او باز شده و با دنیای بعدی و برزخ آشنا می شود و الهاماتی کسب می کند و کشف و شهودی می کند و بجایی می رسد که می تواند برود و برگردد. در آنجا بزرگان و اولیاء و بهشت را می بیند. و در طرف دیگر جهنم را می بیند و برمی گردد. این انسان دیگر نمی خواهد به این دنیا برگردد. لذا خصوصیات اولیاءالله اینگونه است. برای این که انسان بداند آیا جزو اولیاء خدا هست یا نه، باید ببیند آیا آن دنیا را دیده و به آن شائق و ذائق است. اگر این خصوصیات را ندارد، جزو اولیاءالله نیست. عالم ربانی هر چه به آخرت نزدیکتر باشد، شوق و ذوقش بیشتر میشود.
شناخت مصادیق عالم ربانی
بعد از این که نشانه ای عالم ربانی مشخص شد، حال باید دید مصداق آن کیست و از کجا می توان فهمید، کسی که ادعای عالم ربانی بودن می کند، درست می گوید. برای این کار چند راه وجود دارد. اما قبل از آن باید به یک سؤال پاسخ داد و آن این است که کسی باید رهبر جامعه باشد که از همه به امام زمان(عج) نزدیکتر باشد و کسی باید حاکم جامعه اسلامی باشد که از همه اسلام شناستر و پاکتر و عادلتر باشد. هر چند افراد عادی جامعه که جزو « هَمَجٌ رَعَاعٌ » هستند، میگویند: باید جزو علما و فقها و عدول مؤمنین نباشد. اما مثلاً شاه و حاکم و سیاس و … از این قبیل باشد. این نوع تفکر که انسانهای خوب نباید حاکم باشند، بسیار احمقانه است. هیچ انسانی و در هیچ جای دنیا این طرز فکر را قبول ندارد. و افراد صالح بهترین های خود را برای اداره جامعه خود انتخاب می کنند. هر چند در ملاک شایستگی جوامع مختلف تفاوتهایی وجود دارد.
حاکم جامعه اسلامی چه کسی باید باشد؟
بعضی می گویند: می دانیم که علما و فقهایی که به خدا و امام زمان(عج) نزدیکتر هستند باید حاکم باشند، اما این که در حال حاضر کسی که رهبری جامعه را به عهده دارد درباره خصوصیات او شک دارند. در اینجا مفهوم را قبول دارند اما در مصداق آن شک دارند. حال راه پیدا کردن مصادیق چیست؟
قبلاً گفته شد عالِم ربانی کسی است که باید به او وصل شد. در این مورد آنچه که در عرفان مقربین گفته شده سه پشتوانه علمی وجود دارد.
۱- علم، یعنی مشاهده و تجربه ۲- عقل، یعنی قوانین منطقی ۳- نقل، یعنی قرآن و روایت.
در این جلسات هر چه گفته می شود باید بر پایه این سه اصل باشد. البته دلیل عرفانی هم وجود دارد که به کشف و شهود و مشاهده که آن هم به علم برمی گردد. اما بعضی که عرفان را قبول ندارد، سه شیوه مشاهده و عقل و نقل و یا به عبارتی تجربه و عقل و نقل را مد نظر می گیرند. اما اصول عرفان مقربین همان سه پشتوانه را دارد که هیچ خللی در آن وارد نمی شود.
این که خوارج می گفتند: « لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ » امیرالمؤمنین میفرمودند: « خطبه ۴۰» :از سخنان آن حضرت است زمانى که شنید خوارج نهروان می گویند: لا حکم إلّا للّه، فرمود
قَالَ ( علیه السلام ) : کَلِمَهُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ نَعَمْ إِنَّهُ لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَکِنَّ هَؤُلَاءِ یَقُولُونَ لَا إِمْرَهَ إِلَّا لِلَّهِ وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ یَعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ یَسْتَمْتِعُ فِیهَا الْکَافِرُ وَ یُبَلِّغُ اللَّهُ فِیهَا الْأَجَلَ وَ یُجْمَعُ بِهِ الْفَیْءُ وَ یُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ یُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِیفِ مِنَ الْقَوِیِّ حَتَّى یَسْتَرِیحَ بَرٌّ وَ یُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ »
«گفتار حقّى است که به آن باطلى اراده شده. آرى حکمى نیست مگر براى خدا، ولى اینان می گویند: زمامدارى مخصوص خداست. در حالى که براى مردم حاکمى لازم است چه نیکوکار و چه بدکار، که مؤمن در عرصه حکومت او به راه حقّش ادامه دهد، و کافر بهره مند از زندگى گردد، و خدا هم روزگار مؤمن و کافر را در آن حکومت به سر آرد، و نیز به وسیله آن حاکم غنائم جمع گردد، و توسط او جنگ با دشمن سامان گیرد و راهها به سبب او امن گردد، و در امارت وى حق ناتوان از قوى گرفته شود، تا مؤمن نیکوکار راحت شود، و مردم از شرّ بدکار در امان گردند.»
اما خوارج می گفتند: حکومت نباید باشد. در حقیقت نوعی آنارشیسم و یا هرج و مرج باید باشد. در حالی که بالاخره باید سیستمی باشد که جامعه را اداره کند. خداوند در قرآن می فرماید: « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنکُمْ … ﴿النساء: ۵٩﴾ » صاحبان امر، کسانی هستند که در جامعه امر و فرمان به دست آنها است. در جائی که خوارج می گفتند « لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ » باید دانست که خداوند خودش بصورت یک انسان در جامعه حکومت نمی کند! ناگزیر کسانی که به خداوند نزدیک هستند و لیاقت اجرای اوامر الهی را به عهد دارند باید در جامعه حکومت کنند و این یک نظر عقلی است. اما در بحث مصداق، باید دانست آقائی که حاکم جامعه است آیا مصداق عالم ربانی بودن و یا ولی بودن و ولایت داشتن را دارد یا خیر.
یکی از راههایی که از همه مهمتر و راحتتر است، این است که باید با او زندگی کرد. یعنی ملاکها در دست باشد تا بتوان فهمید چه کسی اسلام شناس و زاهد است. باید دید حرکات و سکنات و موضع گیری ها و برخوردهای او چگونه است تا متوجه شد که آیا باسواد است و یا خیر. آیا مایل به دنیاست و یا به دنیا بی اعتناست. البته در این راه نباید شبهه مفهومی داشت یعنی باید دانست که عالم و زاهد چه کسی است و شدیدالربط به خداوند کیست؟ پس از حل شدن شبهه مفهومی باید با او زندگی کرد.
کسانی که در این راه گمراه می شوند علت آن است که هنوز شبهه مفهومی برای آنان حل نشده و نمی دانند چه کسی لیاقت استادی و پیری و مجتهد بودن و ولی فقیه بودن را دارد. ناگزیر در این راه دچار گمراهی می شوند. مانند دانشجوی رشته پزشکی که اطلاعات اولیه پزشکی را دارد و می تواند بفهمد از بین دو پزشک کدام یک حاذق تر است. برای کسب این علم و مفهوم اگر انسان تمام عمر خود را نیز صرف کند جا دارد و می ارزد. زیرا در اینجا مسئله روح و دین انسان مطرح است و سالک روح خود را در اختیار کسی که به عنوان استاد و پیر و … مطرح است می گذارد. بنابراین ابتدا باید تحقیق کرد که آنکه ادعای اولیاء خدا بودن را دارد آیا درست می گوید یا خیر.
چون بسی ابلیسِ آدم روی که هست پس به هر دستی نشاید داد دست
در مسئله طریقت نمی گویند برای شناخت یک شخص باید کتاب او را خواند. بلکه باید با او زندگی کرد. بطوری که بعد از مرگ او نیز ارتباط قطع نشود. البته قبل از اتصال به او باید با او زندگی کرد و بیشتر نزد او بود. قدما و گذشتگان نیز در این راه رفته و خدمت می کردند. حضرت موسی حدود ده سال در خدمت شعیب پیامبر بود. بنابراین باید با اولیاء زندگی کرد تا رفتار و کردار او سنجید و فهمید. وقتی مفاهیم تحقق پیدا کرد و فهم حاصل شد حال می توان به او وصل شد. اما اگر این راه بسته بود باید راه دوم که بحث سنخیت است را پیمود. آن هم سنخیت ظاهری و سنخیت باطنی و سنخیت حقیقی که راجع به آن در هفته آینده صحبت خواهد شد.
[۱] – بحارالانوار، ج۶۹, ص۵۹٫