سکولاریزم
در مورد رابطه دین با سیاست، بحث های زیادى شده است. اگر نظرات مختلف را بر روى یک طیف درنظر بگیریم در یک قطب آن «نظریه جدایى دین از سیاست» و در قطب مخالف آن «نظریه دیانت عین سیاست و سیاست عین دیانت» قرار مىگیرد. البته نظریه¬هایى هم بین این دو وجود دارد.
نظرّیه جدایى دین از سیاست در محافل امروز، معمولاً با عنوان «سکولاریزم» مطرح مىشود. البته برای کلمه «سکولاریزم» معانى مختلفی گفته شده است.
جدایى دین از سیاست، بدین معناست که حوزه و قلمرو هر یک از دین و سیاست با یکدیگر متفاوت است و «هیچ کدام از آنها نباید در امور مربوط به دیگرى دخالت کند».
ظهور سکولاریزم
داستان سکولاریزم از اروپاى قرون وسطى شروع مىشود و باید ریشه¬هاى آن را در دوره تسلّط کلیسا برهمه اروپا و جست¬وجو کرد.
کلیسا با در اختیارداشتن صنایع بزرگ و هم¬چنین برخوردارى از زمین¬هاى کشاورزى فراوان، از قدرت عظیمى بهره مىبرد.
این درحالى بود که کلیسا و مسیحیت آن زمان مایه علمى و دینى قویّى نداشت. طبعاً در این دستگاه، با آن وسعتى که پیدا کرده بود و از آن طرف هم با ضعفی که در بنیان علمى و تئوریک داشت؛ به¬تدریج، فسادهایى پیدا شد و موجب حرکت¬هایى علیه کلیساى کاتولیک گردید. افرادى نظیر مارتین لوتر (بنیانگذار فرقه پروتستان در مسیحیت) از درون تشکیلات خود کلیسا، در پى ایجاد اصلاحاتى در تعالیم مسیحیت برآمدند و در کنار حرکت¬هاى اصلاح¬¬طلب دیگر، شروع به فعالیت کردند. مجموع این حرکتها منجر به شکل¬گیرى نهضت بزرگى برعلیه پاپ گردید و سرانجام به رنسانس منتهى شد.
یکى از نتایج مهمّ رنسانس، تقبیح رفتار کلیساى کاتولیک و دخالت آن در امور مربوط به جامعه و از جمله امور سیاسى بود. گفته شد آن چه کلیساى کاتولیک تا آن زمان ترویج کرده انحراف از تعالیم مسیحیت بوده و اصولاً مسیحیت اصیل، دینى است که در آن حکومت نباشد و به کار سیاست نپردازد و به تقویت رابطه انسان با خداى خود در کلیسا محدود شود. نتیجه گرفته شد تمام عقب افتادگى¬هاى اروپا در طى این سال ها، ریشه در کلیسا و تعالیم آن دارد؛ پس باید آنها را از صحنه بیرون کرد. محورهاى عمده تعالیم کلیسا عبارت از خدا و آسمان و ملکوت بودند. تصمیم گرفتند به جاى این تعالیم، شعارهاى دیگرى را مطرح کنند.
به این صورت بود که شعار «خدا، آسمان، ملکوت» جاى خود را به سه محور دیگر یعنى «انسان، زمین، زندگى» داد و حساب دین را از مسایل جدّى زندگى جدا کردند و گفتند مسائل زندگى را باید دنیایى و در زمین حل کرد نه آن¬که به ¬سراغ خدا در ملکوت آسمان برویم.
البتّه کم کم پا را فراتر گذاشتند و گفتند اصولاً دین یک مسأله ذوقى و سلیقهاى است، نظیر مسائل ادبى و شعر و شاعرى. همانگونه که یک شاعرى مىگوید؛ اى ماه من؛ اى باد صبا این پیغام را به محبوب من برسان؛ در عالم واقع، نه باد صبا پیامى براى کسى مىبرد و نه ماه و خورشید صداى او را مىشنوند. وقتى هم کسى به گوشهاى مىرود و با اشک و آه مىگوید؛ اى خداى من؛ اى معبود من؛… معلوم نیست خدایى باشد یا نه.
ارزیابى رابطه دین و سیاست
«سیاست» در اصطلاح عرفى، امرى مذموم قلمداد مىشود و داراى بار منفى و همراه با حیله¬گرى و حقّه¬بازى است. امّا باید توجه داشته باشیم که مراد ما از سیاست در این¬جا چنین چیزی نیست بلکه به تعبیرى ساده منظور ما، «آیین کشوردارى» و به تعبیر دقیق¬تر، سیاست، در این بحث به معناى «روش اداره جامعه به¬صورتى است که مصالح جامعه اعم از مادّى و معنوى را در نظر داشته باشد.»
امّا منظور ما از دین (اسلام) مجموعه احکام، عقاید و ارزش¬هایى است که توسّط خداوند براى هدایت بشر و تأمین سعادت دنیا و آخرت بشر تعیین گردیده و به¬وسیله پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار (علیهم¬السلام) به مردم ابلاغ و براى آنان تبیین گردیده و یا به حکم قطعى عقل کشف شده است.
سیاست در قرآن
قرآن و اسلام، قوانین مدنى، حقوقى، جزایى، قوانین تجارت و معاملات و… متعدّدى را وضع و در ارائه و وضع قوانین براى اداره امور جامعه، دخالت کرده است. علاوه بر این¬ها، قرآن حقّى هم براى پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) قائل شده که بر اساس آن در موارد خاص که تابع شرایط زمانى و مکانى است، خود پیامبر چنین قوانینى را وضع مىکند و مردم نیز مؤظّف به رعایت آنها هستند. در این باره در قرآن چنین مىخوانیم:
«وَ مَا کَانَ لِمُؤْمِن وَ لا مُؤْمِنَه اِذا قَضَى اللّهُ وَ رَسُولُهُ اَمْراً اَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ مِنْ اَمْرِهِمْ (احزاب / ۳۶)
نه هیچ مرد مؤمنى و نه هیچ زن مؤمنى حق ندارد در جایى که خدا و پیامبرش تصمیمى مىگیرند در برابر آن مخالفت نماید. »
این آیه و آیه:
«النبّى اولى بالمؤمنین من انفسهم (احزاب / ۶)
پیامبر نسبت به مؤمنان از خود آنها به خودشان مقدّم¬تر است.»
بالاترین مرتبه حقوقى و اجرایى است که مىتوان براى کسى قائل شد؛ که در اسلام براى شخص پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) لحاظ شده است.
در نگاه قرآن، پرداختن به مسائل سیاسی و اجتماعی، اصلاح امور جامعه و برقراری مناسبات عادلانه، از اهداف نبوت است و انسان عهده¬دار حاکمیت خدا و وارث نهایی زمین و حکومت در آن است. پس موظف است شرایط لازم را برای احراز این مسئولیت بزرگ کسب کند. برای مثال، می¬توان به موارد زیر، اشاره کرد:
« لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ (حدید/ آیه ۲۵)
به راستی که پیامبران را با دیده¬های روشنگر فرستادیم و همراه آنها، کتاب و میزان، نازل کردیم تا مردم به دادگری برخیزند. »
« وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ أُمَّهٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ (نحل/ آیه ۳۶)
و به راستی در هر امتی، پیامبری فرستادیم که خداوند را بندگی کنید و از پیروی طاغوت دوری جویید. »
اما در مورد مسأله حلّ اختلافات که بعد دیگرى از حکومت و سیاست را تشکیل مىدهد قرآن کریم سکوت نکرده و در این ¬باره نیز سخن گفته است:
«فَلا وَ رَبِّکَ لایُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِى اَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّاقَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً (نساء / ۶۵)
پس قسم به پروردگارت که ایمان نمىآورند مگر این¬که در اختلافاتى که بین آنان پدید مىآید تو را قاضى قرار دهند و بعد از آن هیچ احساس ناراحتى در قلب و دلشان نسبت به قضاوت تو نداشته باشند و تسلیم محض باشند. »
نه تنها اصل مسأله قضاوت در اسلام تثبیت شده، بلکه آن را شرط ایمان قرار دادهاند و با تأکید خاصّى قسم یاد مىکند که مردم ایمان نمىآورند تا این گونه بشوند که در موارد اختلافشان تو را قاضى قرار دهند و براى داورى به نزد تو آیند (نه آن که به دیگران مراجعه کنند) و پس از قضاوت تو نه تنها عملاً اعتراضى نداشته باشند، بلکه قلباً نیز از قضاوت تو، حتّى اگر برعلیه آنان حکم کرده باشى، هیچ¬گونه احساس کدورت و ناراحتى نداشته باشند و با کمال رضا و رغبت، حکم تو را بپذیرند و مسأله وقتى جالب تر مىشود که بدانیم پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) براساس علم غیب و باطن قضاوت نمىکرده بلکه مانند هر قاضى دیگرى که در اسلام قضاوت مىکند، برمبناى مدارک و اسناد و شواهد، بین دو طرف اختلاف، حکم مىفرموده و به همین دلیل نیز ممکن بوده در اثر ضعف مدارک، حقّ کسى درست داده نشود.
هم¬چنین، آیاتى که خداوند را ربّ معرّفى می¬کند، براى مقصود ما کفایت می¬کند؛ زیرا ربوبیّت به معناى صاحب-اختیار بودن است. گاهی، ربّ، هرطور بخواهد مربوب را ساخته و پرداخته می¬کند و این تصرّف، تکوینى است و گاهی، براى او قانون وضع کرده و امر یا نهى، مقرّر می¬دارد و این تصرّف، تشریعى است.
اگر کسى براى خداوند، ربوبیّت تشریعى قائل نباشد، نخستین مرتبه اسلام را فاقد است؛ زیرا نصاب توحید که براى مسلمان بودن ضرورت دارد، اعتقاد به توحید در خالقیّت و ربوبیّت تکوینى و تشریعى است. ابلیس با این که خداوند را خالق و ربّ تکوینى می¬دانست و به معاد هم اعتقاد داشت، از دیدگاه قرآن به دلیل انکار ربوبیّت تشریعى الهى و سرپیچى از فرمان حق تعالى کافر است.
خداى متعال در قرآن در مقام ملامت یهودیان و مسیحیان می¬گوید:
«اتّخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون الله (توبه/۳۱)
آنان در برابر خدا احبار (دانشمندان) و راهبان خویش را ارباب گرفته بودند. »
شکى نیست که نه یهود و نه نصارى، بزرگان کنیسه و کلیسا را آفریننده نمی¬دانستند، بلکه آنان را فقط صاحب¬اختیار در تشریع و قانون¬گذارى می¬دانستند. درواقع، اینان احبار و راهبان را ربّ تشریعى قلمداد می¬کردند یعنى اختیار امر حرام و حلال کارها را به دست بزرگان کنیسه و کلیسا می¬دانستند.
درجاى دیگر، خداى متعال خطاب به پیامبراکرم (صلى الله علیه وآله و سلم) می¬گوید: اهل کتاب را به امورى فرا بخوان. از جمله این¬که:
«لایتخذ بعضنا بعضاً اربابا من دون الله(آل عمران/۶۴)
بعضى از ما (مسلمین و اهل کتاب) بعضى دیگر را ارباب در برابر خدا نگیرند. »
در روایاتى، این آیه چنین تفسیر شده است که آنان (اهل کتاب) اعتقاد به اطاعت از بزرگانشان داشتند و بزرگانشان را صاحب¬اختیار در امر دین می¬شمردند، نه این¬که آنان را مبلّغ دین خود بدانند.
برخلاف این اندیشه، مسلمانان معتقدند که همان¬گونه که خلقت و تکوین، منسوب به خداست، تشریع و قانون¬گذارى هم منتسب به اوست و هیچ¬کس دیگر را در کنار خدا صاحب حق قانون¬گذارى نمی¬شمارند.
یکى از دلایل ترویج سکولاریزم در غرب این بود که آنها می¬خواستند تعارضى بین خواسته¬هاى خدا و خواسته¬هاى مردم پدید نیاید. از این¬ رو پنداشتند جاى دین فقط کلیساست و دین، حق دخالت درمسائل اجتماعى و حقوقى را ندارد. امّا در بینش اسلامى، بالاترین ارزش این است که انسان، تابع اراده خدا و بنده خالص او باشد و همه¬چیز را در اختیار او قرار دهد. پس براساس این بینش، مسلمان نمی¬تواند معتقد به آزادى مطلق در مسائل مهمّ زندگی¬اش باشد.
از جمله موارد دیگری که به عنوان نمونه می توان به آنها اشاره کرد، موارد زیر است:
۱- اختصاص حاکمیت و ولایت همه جانبه، برای خدا و رسول و اولیای او؛ ” سرپرست و ولی شما، تنها خدا و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آورده¬اند، همان کسانی که نماز به پا می¬دارند و در حال رکوع، زکات می¬دهند.” (سوره مائده(۵)، آیه ۵۵). طبق این آیات حکم راندن و حاکمیت در جامعه بشری، حقی است الهی که از ربوبیت خداوندی ناشی می¬شود و جز او و کسانی¬که از جانب وی مجازند، حق حکومت و زمامداری مردم را ندارند.
۲- اثبات امامت و رهبری سیاسی و اجتماعی برای پیامبر و امامان و این که رهبری انسان، به دلیل پیچیدگی آفرینش او، جز از طریق گزینش الهی ممکن نیست؛ ” خداوند به شما فرمان می¬دهد که امانت¬ها را به صاحبانشان بدهید و هنگامی که میان مردم، داوری می¬کنید، به عدالت داوری کنید.” (سوره نساء(۴)، آیه ۵۸). امام رضا (علیه¬السلام) در تفسیر این آیه می¬فرمایند: ” اهل امانت، امامان هستند، هر امامی امانت و رهبری را باید به امام بعد از خود بسپارد.”
۳- اثبات حکومت و خلافت در زمین، برای برخی از پیامبران گذشته؛ ” ای داود! ما تو را خلیفه در زمین، قرار دادیم، پس در میان مردم به حق داوری کن.” (سوره ص(۳۸)، آیه ۲۶).
۴- قرآن داوری و فصل خصومت در میان مردم را از وظایف پیامبران معرفی می¬کند؛ “و داود و سلیمان هنگامی که درباره کشتزاری داوری می¬کردند… .” (انبیاء(۲۱)، آیه ۷۸).
۵- امر به جهاد و مبارزه با طاغوت¬ها و لزوم تهیه امکانات دفاعی؛ ” ای پیامبر! با کفار و منافقان پیکار کن و بر آنان سخت بگیر.” (سوره تحریم(۶۶)، آیه ۹).
۶- اثبات حکومت برای برخی از حاکمان صالح، مانند طالوت و ذوالقرنین؛ ” و پیامبرشان به آنان گفت: خداوند طالوت را برای زمامداری شما مبعوث کرده است.” (سوره بقره(۲)، آیات ۲۴۶ و ۲۴۷).
اقلّى یا اکثرى بودن دین
درباره رابطه دین و سیاست برخى گفتهاند ما باید این مسأله را از نگاه برون¬دینى بررسى کنیم و قبل از این¬که به سراغ دین و محتواى آن برویم باید ببینیم اصولاً ما چه انتظارى از دین باید داشته باشیم و پاسخ دادهاند که ماباید حداقّل مطالب را از دین انتظار داشته باشیم.
در رابطه با این نظریه باید بگوییم حقیقت این است که ما گرچه زندگیمان در دو وجه حیات دنیوى و حیات اخروى متبلور مىشود؛ امّا معناى این سخن آن نیست که امور زندگى ما هم در دنیا دو بخش دارد که یک قسمت از آن مربوط به زندگى دنیا و قسمت دیگرش مربوط به آخرت است. اصولاً آن¬چه انسان مىتواند از اعمال انجام دهد و رفتارهایى که چگونگى زندگى آخرتى او را رقم مىزنند فقط مربوط به همین دنیاست:
«اَلْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لا حِسابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لا عَمَلَ (بحارالانوار، ج ۷۷، ص ۴۱۹)
امروز هنگام عمل است و حسابى در کار نیست و فردا هنگام حساب است و عملى در کار نیست. »
بنابراین، اساساً دین به این منظور آمده که براى رفتارهاى ما در همین دنیا دستورى بدهد نه این¬که دین براى این است که ما پس از آن که از این دنیا رفتیم آن وقت دستورى خواهد داد!
هم چنین، اسلام در هر فعلى از وجهه ارزشى آن، سخن مىگوید. ارزش مثبت و منفى آن را، و این که موجب کمال یا سقوط انسان است بیان مىکند. البته این جهت ارزشى و تأثیر مثبت و منفى یک فعل در کمال انسان گاهى آن قدر روشن است که عقل انسان هم به¬خوبى آن را درک مىکند. در این¬گونه موارد بیان تعبّدى از ناحیه دین لازم نیست و حکم خدا را از راه عقل هم مىتوان فهمید و این همان بحثى است که تحت عنوان «مستقلات عقلیه» در میان فقها مشهور است.
ولى در اکثر موارد، عقل این توانایى را ندارد که وجوه ارزشى افعال و مقدار تأثیرى را که در سعادت و شقاوت ما دارد درک کند تا ما بفهمیم که این کار واجب است یا حرام. این¬جاست که دین باید دخالت کند.
اکنون انسان¬هاى عاقل و منصف قضاوت کنند که آیا دینى که از نماز و روزه و حجّ و طهارت و نجاست گرفته تا خرید و فروش،رهن و اجاره، ازدواج و طلاق، روابط زن و شوهر، روابط فرزند با پدر و مادر، جنگ و صلح، روابط با سایر ملل و تا خوردن و آشامیدن، لباس پوشیدن و زینت کردن، خانه ساختن و تفریح کردن و حتّى تعیین ماه¬هاى سال، سخن گفته و دخالت کرده، دین اقلّى است یا دین اکثرى؟ چنین دینى سیاسى است یا غیر سیاسى؟ در امور اجتماعى و مربوط به اداره جامعه دخالت کرده یا تنها به امور فردى و عبادى پرداخته است؟ آیا هیچ انسان عاقلى مىتواند بپذیرد که خوردن گوشت خوک و یا مشروبات الکلى در سعادت و شقاوت انسان اثر دارد و بنابراین دین باید به آن بپردازد امّا نوع حکومت و اداره امور جامعه هیچ تأثیرى در این زمینه ندارد و اسلام درباره آن و ابعاد ارزشى آن نظرى مثبت یا منفى ندارد؟
منابع:
۱- فقه سیاسی، جلد دوم؛ عباسعلی عمید زنجانی؛ مؤسسه انتشارات امیرکبیر؛ چاپ اول؛ ۱۳۶۶
۲- نگاهی گذرا به نظریه ولایت فقیه؛ مؤلف: آیتالله محمدتقى مصباح یزدى؛ ناشر: انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)؛ چاپ: دوازدهم؛ بهار ۱۳۸۶
۳- پرسش¬ها و پاسخ¬ها، دفتر پانزدهم، دین و سیاست، ولایت¬فقیه و جمهوری اسلامی؛ مؤلفان: حمیدرضا شاکرین، علیرضا محمدی؛ ناشر: دفتر نشر معارف؛ چاپ هفتم؛ تابستان ۸۷
۴- پرسش و پاسخ،جلد دوم؛ محمدتقی مصباح یزدی
صغری آقابابایی