معماری
Home / سخنرانی ها / متن سخنرانی / تفاوت بین عرفان مقربین و سایر عرفان­‌ها   ۲۴   ۳  ۱۴۰۱

تفاوت بین عرفان مقربین و سایر عرفان­‌ها   ۲۴   ۳  ۱۴۰۱

۲۴ ۳ ۱۴۰۱

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بِسْمِ اللَّه‏الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهر ین سیما بقیه‏الله فی السموات و الارضین

تفاوت بین عرفان مقربین و سایر عرفان­‌ها

در مورد تفاوت­‌های بین عرفان مقربین و عرفان‌های کاذب یا عرفان‌های حقی که خیلی ناب نیستند و تا رسیدن به عرفان اهل‌بیت علیهم‌السلام یک اشکالات و خدشه‌هایی به آنها وارد است، در مباحث گذشته صحبت شد. یکی از تفاوت‌های مهم آن این است که عرفان مقربین معتقد است که انسان­‌ها نمی­‌توانند ذات خداوند متعال را بشناسند یعنی ذات خداوند متعال برای ناصب الله قابل‌ درک نیست. این ذات به معنای آن حق و حقیقت و نقطه کانونی خداوند است. لذا عرفان مقربین معتقد است که شناخت امکان ندارد و آن چیزی که انسان از خداوند می‌شناسد صفات و افعال فعلیه خداوند است.

به طور کلی برای شناخت خداوند سه مرحله وجود دارد که مرحله اولِ آن شناخت افعال، تجلیات و ظهورات الهی است که برای انسان قابل شناخت است و آن چیزی که بر انسان وظیفه شده و واجب شده است که به آن شناخت پیدا کند و بشناسد همین مرحله یعنی صفات فعلیه خداوند است. بنابراین انسان وظیفه دارد خداوند را در آیاتش، در تجلیاتش، در ظهوراتش و در وجوه خداوند بشناسد و تا این حد برای انسان قابل شناخت و قابل ‌درک است. هم قابل‌درک است و هم واجب است که بشناسد. دو مرحله بعد از این مرحله شناخت وجود دارد یکی مرحله ذات و دیگری مرحله صفات ذاتی است که صفات ذاتی هم به ذات برمی­‌گردد. به انسان­‌ها گفته شده که وارد این دو مرحله نشوند زیرا هر کس وارد شود گمراه می‌شود و این مرحله برای انسان­‌ها قابل ‌درک نیست؛ نه تنها برای انسان‌های معمولی، حتی انبیاء بزرگ، انبیاء اولوالعزم، مقربین درگاه الهی و هیچ‌کس نمی­‌تواند آن را درک کند جز ذات خود خداوند. دلیلش هم این است که محاسبه‌الله یعنی غیر از خدا هر کس باشد مخلوق است و محدود است و خداوند حقیقتی بی‌نهایت است.

این که گفته می­‌شود خداوند حقیقتی بی‌نهایت است، ممکن است این شبهه به وجود بیاید که اگر نمی­‌توان خدا را شناخت پس چرا در مورد خدا صحبت می‌کنید و تعرف می­‌کنید؟ از یک طرف می‌گویید خدا را نمی‌توان شناخت و از طرف دیگر خدا را معرفی می‌کنید و می‌گویید خدا حقیقتی بی‌نهایت است! پاسخ این است که این حقیقت بی‌نهایت همان صفات ذاتی الهی است. این صفات ذاتی الهی را نیز انسان دقیقاً نمی‌تواند درک کند بلکه یک آیه‌ای و یک لفظی از آن را شنیده است و نسبت‌ به حد خود چیزهایی متوجه می‌شود اما این که حقیقت خدا چیست و این بی‌نهایت مفهومش چیست، قابل درک نیست زیرا مفهوم یک چیز ذهنی است ولی حقیقت یک چیز خارجی است و برای انسان قابل ‌درک نیست بنابراین گفته شده وارد مرحله ذات و بحث از ذات خدا نشوید که به گمراهی کشیده می‌شوید اما عرفای غیر طریقت اهل‌بیت وارد می‌شوند و بحث می‌کنند و آخر هم به سردرگمی می­‌رسند و حرف‌هایی می‌زنند که گاهی مواقع لازمه حرف‌های آن‌ها کفریات است. وقتی وارد می‌شوند و می‌خواهند در ذات خدا بحث کنند حرف‌هایی می‌زنند که این حرف‌ها دیگر قابل‌قبول نیست و به کفریات کشیده می‌شود، به همین دلیل ائمه فرموده‌اند هرگاه به بحث ذات خدت رسیدید، ساکت باشید، فقط همین‌قدر بدانید که خداوند ذاتی است که این ذات مثل سایر ذات‏‌ها نیست. بنابراین یکی از تفاوت­‌های عرفان مقربین با سایر عرفان­ها این است که وارد بحث ذات الهی و صفات ذاتی نمی‌شود زیرا انسان نمی­‌تواند ذات خدا را بشناسد و دلیلش این است که انسان موجود محدودی است و خداوند نامحدود است، محدود هیچ‌گاه نمی‌تواند نامحدود را درک کند مگر اثر او را، جلوه و ظهور او را. انسان صفات ذاتی خدا را هم متوجه نمی‌شود به عنوان مثال خداوند عالِم است؛ خدا یک علم فعلی دارد، یک علم ذاتی دارد. علم فعلی خداوند که همین عالم خلقت است، خداوند به این عالم علم دارد و این عالم فعل خداوند است و اثر فعل خداوند است اما علم ذاتی را انسان نمی‌تواند درک کند.

به طور کلی علم انسان دو نوع است؛ برخی از علوم، علوم حصولی است به این معنا که فرد درس می‌خواند، کلاس می‌رود، استاد برایش توضیح می‌دهد و یاد می‌گیرد. برخی از علوم هم وقتی انسان خلق شد، با خلقت او در او نهاده شده ‌است به عنوان مثال خداوند می‌فرماید:

﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها، فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ [۱]

«و قسم به نفس ناطقه انسان و آن که او را نیکو به حد کمال بیافرید. و به او شر و خیر او را الهام کرد.»

انسان علومی را به صورت فطری وجود دارد اما آیا علم خداوند هم مثل فطریات انسان است؟ قطعا این‌گونه نیست. آیا مثل علوم تحصیلی است؟ قطعا خیر. این علوم انسان برای او کمال است ولی همان علوم اگر به خداوند نسبت داده شود، برای او نقص می‌شود.

تفاوت تسبیح و تقدیس

بنابراین دو نوع علم وجود دارد؛ یک نوع علمی که برای انسان است و برای او کمال است و برای خدا کمال نیست. انسان خداوند را تسبیح و تقدیس می‌کند، تفاوتشان چیست؟ تفاوتشان در این است که در تسبیح صفات عیب و نقص را از خداوند دور می‌کنید و سلب می‌کنید. اما یک موقع هست که شما صفات کمالیه را از خدا می‌گیرید یک صفتی که منشأ کمال است مثل علم، اما کمال نسبی، برای مخلوق کمال است برای خدا کمال نیست. به عنوان مثال اگر انسان استاد خیلی خوبی داشته باشد که در طول زندگی همراهش باشد، این کمال است زیرا یک دارایی است و هرگاه کسی دارای چیزی بود یعنی یک کمالی دارد. اما همین داشتن استاد برای خدا نقص است پس آنگاه که یک صفت کمالی از خدا گرفته می­‌شود، به آن می‌گویند تقدیس. این‌ که فرشتگان گفته‌اند:

﴿…نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ…﴾[۲]

«… و حال آنکه ما خود تو را تسبیح و تقدیس می‌کنیم …»

بنابراین در تسبیح صفات نقص از خداوند سلب شده و در تقدیس صفات کمالیه‌­ای که برای خدا کمال نیست و برای انسان کمال است، از خداوند سلب می­شود. به عنوان مثال بین کودکی که پدر و مادر داشته باشد با کودکی پدر و مادر ندارد، آن ‌که پدر و مادر دارد، کامل‌تر است اما اگر برای خدا پدر و مادر قائل شد، این برای خداوند کمال نیست لذا می‌گوید: لَم‌یَلِدوَلَم‌یُولَد اینجا خدا را تقدیس می‌شود از یک کمال، کمالی که برای بنده کمال است. علم انسان برای او کمال است، اما علم انسان برای خدا نقص است پس آنگاه که گفته می­‌شود خدا عالم است، آن علم خداوند با علم انسان تفاوت دارد. حال اشکالی ایجاد می­شود که بعضی از متکلمین و فلاسفه به اینجا رسیده‌اند که آنگاه که گفته می­‌شود خدا عالم است، انسان عالم است، یک چیز می‌فهمیم پس وقتی یک چیز می‌فهمیم باید این‌ها یک چیز باشد مفهوم علم یک چیز است پس ما می‌توانیم بفهمیم خدا عالم است. جوابش این است که وقتی گفته می­‌شود خدا عالم است یا انسان عالم است دو مفهوم به ذهن می‌آید؛ در یکی سلب نقص و یکی ایجاد کمال می‌شود. وقتی گفته می­‌شود خداوند عالم است، منظور این است که جاهل نیست اما این که علمش چیست را انسان نمی­‌تواند متوجه شود زیرا آن علم عین وجودش است و وجود خداوند مانند وجود انسان نیست. وجود انسان تماما نقص و عیب و فقر است. بنابراین عرفان مقربین معتقد است که ذات خداوند برای انسان قابل شناخت نیست و انسان می­‌تواند در مورد آن صحبت کند از صفات فعلیه خداوند است و ذات خداوند و صفات ذاتی خداوند برای او قابل شناخت نیست بلکه آیات الهی و فعل خداوند را می‌تواند بشناسد و خداوند هم از او همین را خواسته است و بیشتر از این چیزی نخواسته ‌است.

اهمیت و معنای ایمان به غیب

در روایات و آیات آمده است که روز قیامت بنده‌ها خدا را می‌بینند و امیرالمؤمنین می‌فرماید: من نمی‌پرستم خدایی را که نبینم (لَم أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ). از امیرالمؤمنین پرسیدند که آیا شما پروردگار را می‌بینید؟ فرمود: من پروردگاری که نبینم  راعبادت نمی‌کنم، گفتند با چشم ظاهر می‌بینید؟ فرمود: نه چشم ظاهر که خدا را نمی‌بیند بلکه با قلب و با ایمان می‌توان خدا را ادراک کرد ولی آن‌ هم همان تجلی خدا است نه ذات خدا، ذات خداوند را هیچ و هیچ و هیچ موجودی نمی‌تواند بفهمد و یکی از معانی ایمان به غیب همین است.

خداوند می‌فرماید: مؤمن کسی است که ایمان به غیب دارد، ایمان به غیب یعنی می‌داند مراحلی است که او چیزی از آنها نمی­داند ولی هست. حالا برای افراد عادی ایمان به غیب می‌شود ایمان به آخرت، ایمان به بهشت، ایمان به جهنم، ایمان به ملائکه، ایمان به خدا و … ولی برای امیرالمؤمنین که پرده‌ها کنار رفته و عالم برزخ، بهشت، جهنم و ملائکه را دیده است و با آن‌ها صحبت کرده‌است و برای او همه پرده‌ها کنار رفته، ایمان به غیب یعنی همین ایمان به ذات خداوند.

بعضی از بزرگان اشتباه کرده‌اند و گفته‌اند که ایمان به غیب برای بزرگان معنا ندارد چون برای آن‌ها ایمان به شهادت است و همه‌چیز را می‌بینند و برای آن‌ها همه چیز مشهود است اما به ‌نظر می‌رسد این حرف اشتباه باشد زیرا اولاً ایمان به شهادت که هنر نیست، ارزش نیست زیرا به عنوان مثال وقتی شخصی دارد می‌بیند که افرادی در جایی نشسته‌­اند، این که به این مسئله ایمان داشته باشند، ارزش نیست، اصلا نمی‌تواند ایمان نداشته باشد، این ایمان جبری است، این ایمان اختیاری نیست، چه بخواهد چه نخواهد می‌بیند. لذا ایمان به شهادت زیاد مهم نیست، ایمان به غیب مهم است که انسان به درجه‌ای رسیده باشد که همیشه بگوید من در جایی هستم که چیزهایی هست که من نمی‌دانم. نبی مکرم اسلام(ص) از وقتی متولد شد، خداوند روح‌القدس را مأمور کرد که همراه او باشد و علمش از همان موقع شروع شد و بعد که پیامبر شد قطعا با زمانی ‌که پیامبر نشده بود، تفاوت داشت و رشد کرده بود و علمش بالا آمده بود. بعد از بیست و سه سال زمانی‌که آماده می‌شد برای رفتن به آن دنیا قطعا با زمانی که پیامبر تازه مبعوث شده بود، نیز تفاوت داشت و رشد کرده بود، قطعاً نمی‌شود بگوییم که هیچ فرقی نکرده بود، خودش می فرمود که خداوند به او فرمود که بگو ﴿رَبِّ زِدنی عِلماً﴾[۳] خدایا من را از نظر علم بالا بیاور. الان هزار و چهارصد سال است از این دنیا ظاهراً رفتند ولی در عوالم ملکوت دارند رشد می­کنند و باز هم می­گویند ﴿رَبِّ زِدنی عِلماً﴾ و دائماً در حال رشد هستند زیرا دائماً در یک مقامی هستند که می‌دانند خداوندی هست، عالم غیبی هست و ایمان به غیب دارند، مسیر رشد اولیاء خدا همینگونه بوده و ایمان به غیب یک ارزش است! بنابراین اگر انسان به مقامی برسد که چیزی که برای دیگران غیبت بود، برای او شهادت بود، معلوم است رشد کرده است اما همیشه باید بداند غیبی هست و به آن غیب ایمان داشته باشیم. آن غیبی که همیشه غیب خواهد ماند و تا ابدالدهر و در عالم ازل و سرمد غیب خواهد بود، ذات خداوند متعال است که انسان باید به آن ایمان داشته باشد و آن هیچ وقت مشهودِ کسی نخواهد شد.

این چیزی که امیرالمؤمنین می‌فرماید که من پروردگاری را که نبینم عبادت نمی‌کنم یعنی تجلیات و ظهورات او را دارم می‌بینم و انسان همین‌گونه روز به روز در این مسیر رشد می‌کند. بنابراین اگر کسی پرسید چه تفاوتی بین عرفان مقربین با عرفان‌های دیگر است؟ باید این‌گونه پاسخ داد که چندین تفاوت وجود دارد؛ یکی از آن‌ها همین است که عرفان مقربین معتقد است که ذات خداوند قابل شکار برای هیچ صیادی نیست و همان‌طور که امیرالمؤمنین علی(ع) فرمودند (لَا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ)، هیچ گاه هیچ موجودی به ذات خداوند دسترسی نخواهد داشت و صحبت در ذات خداوند هم کارِ غلطی است زیرا انسان نمی­تواند حقیقت آن را درک کند مانند مفاهیم دیگری ازجمله وحدت حقه حقیقیّه، حقیقت بی‌نهایت و … .

درک مفهوم جایزالخطا بودن انسان

سوال مهم دیگری که همواره مطرح است این است که انسان جایزالخطا است حرف غلطی است یا حرف درستی است؟ به طور کلی یک جواز به معنای امکان و یک جواز به معنای اجازه وجود دارد. در کلام آنجا که گفته می­شود جایز یعنی امکان. لذا وقتی می‌گویند انسان جایزالخطا است یعنی انسان ممکن الخطا است. حال پرسیده می­شود چه کسی این امکان را در اختیار انسان قرار داده است؟ چه کسی انسان را ممکن الخطا آفریده است؟ پاسخ این است که خداوند به لحاظ تکوینی به انسان اجازه داده نه به لحاظ تشریعی زیرا به لحاظ تشریعی حرام است انسان خطا کند ولی به لحاظ تکوینی خدا انسان را به گونه­ای آفریده است که ممکن الخطا است یعنی خدا به لحاظ تکوین به انسان اجازه داده که خطا کند. به عبارت دیگر خداوند شرایطی را فراهم کرده که انسان می‌تواند خطا کند، می‌تواند خطا نکند و به همین علت است که ارزش دارد اگر انسان خود را کنترل کند.

آقای فخرالدین حجازی خطیب خیلی قوی‌ایی بود، می­فرمود روزی در خیابان داشتم می‌رفتم و خواستم فکر کنم که لطفِ خدا به انسان چقدر زیاد است! داشتم در مورد الطاف خداوند به انسان فکر می‌کردم دیدم یک نفر گوشه خیابان ایستاده و دارد به خدا فحش خواهر و مادر می‌دهد! این اتفاق برای زمان قبل از انقلاب است. بعد گفت که به خودم گفتم چه خدای خوبی داریم که به این انسان می‌گوید ای انسان تو آزادی و من به تو این امکان را می‌دهم که به خودِ من هر چه از دهانت دربیاید بگویی و من کاری فعلاً با تو نداشته باشم، یعنی اجازه می‌دهم. این امکان فحش دادن به خدا را خودِ خدا داده است و این معنای جایزالخطا بودن است.

آیا هدف وسیله را توجیه می­‌کند؟

اما در مورد این موضوع که هدف وسیله را توجیه می‌کند، بحث بسیار است لذا در ادامه مبحث به آن پرداخته خواهد شد. بعضی افراد معتقدند هدف وسیله را توجیه می‌کند، توجیه یعنی صورت دادن، خوشگل کردن، به چیزی ارزش دادن، قابل‌قبول کردن. آنارشیست‌ها و ماکیاولیسم‌ها معروف است که می‌گویند هدف وسیله را توجیه می‌کند یعنی هدف به این کار ارزش می‌دهد. لذا هر عملی و هر جنایتی را برای رسیدن به هدفشان انجام می­دهند. علمای اخلاق و افراد اخلاقی با این حرف مخالفت کردند زیرا منشأ جنایت و منشأ فساد می‌شود و گفتند انسان برای رسیدن به اهداف خود نباید به هر کاری دست بزند.

بعد متوجه شدند که در بعضی از مسائل حتی بزرگان اخلاق هم یک ‌چیزی گفتند که هدف وسیله را توجیه می‌کند. به عنوان مثال وقتی فردی می‌خواهد جان یک نفر را نجات بدهد اگر دروغ بگویی اشکالی ندارد. دروغ گفتن بد است اما اگر آن فرد راست بگوید، آن انسان کشته می­‌شود لذا اگر با دروغ گفتن جان انسانی را نجات دهد آیا کار او ارزش است؟ آیا این کار اخلاقی است؟ به عنوان مثال یک انسان دیوانه مستِ لایعقلی به یک انسان بی‌گناهی تهمت‌زده که تو فلان کار را کردی و باید کشته بشوی و دنبال او است و می‌خواهد او را بکُشد، از فردی می­‌پرسد آیا او اینجا است؟ او اگر دروغ بگوید آن فرد می‌رود و شخص بی‌­گناه نجات پیدا می­‌کند اما اگر راست بگوید او می‌آید و این انسان بی‌گناه را می‌کشد! در چنین شرایطی واقعا هیچ کسی حاضر نیست راست بگوید. آن‌کسی که راست می‌گوید را اتفاقا باید کشت تا باعث قتل یک انسان نشود. لذا نمی‌شود راست گفت و عقل این مسئله را نمی‌پذیرد. بنابراین آمدند کلمه را تغییر دادند و گفتند هدف وسیله را توجیه نمی‌کند بلکه توصیف می‌کند!

به نظر می‌رسد این بازی با الفاظ است. بالاخره درنهایت می­خواهد بگوید برای رسیدن به هدف، وسیله باید عقلی باشد. به عنوان مثال شخصی می‌خواهد بالای پشت‌بام برود، این هدف است، از چه وسیله­ای باید استفاده کند؟ آیا با خودکار می‌تواند بالای پشت‌بام برود؟ نمی‌تواند، باید نردبان باشد. پس رفتن بالای پشت‌بام خودش می‌گوید اینجا نردبان می‌خواهد، با هر وسیله­ای نمی‌توان بالا رفت و یک وسیله خاص می‌خواهد. لذا می‌گویند هدف وسیله را توصیف می‌کند توجیه نمی‌کند، ارزش نمی‌دهد، ولی خب به نظر می‌رسد که این ‌یک نوع بازی با الفاظ هست و در احکام شرعی هم داریم، مثلاً قاعده‌­­ای در قوانین فقهی هست که به آن قاعده تُسب می­‌گویند. تُسب یعنی سپر، یک جنایتکاری چند نفر بی‌­گناه را گذاشته، پشت آن‌ها پنهان ‌شده، کمین کرده و از آنجا مدام دارد موشک می‌زند. حالا اگر بخواهند این فرد را از بین ببرند، چاره‎­ای نیست و ممکن است دو تا بی‌گناه هم اینجا کشته بشوند، آیا باید صبر کرد که او همین‌طور به کشتار خود ادامه بدهد یا باید اقدامی کرد و در این بین ممکن است یکی دوتا بی‌گناه هم کشته بشود؟ اسلام می‌فرماید باید اقدامی کرد و ممکن است یکی دو نفر هم کشته بشوند ولی آن‌ها شهید می‌شوند، آن‌ها هم پیش خداوند اجرشان را می‌گیرند و فرد می‌تواند برای رسیدن به آن هدف که نابودی آن ظالمِ قاتلِ جبارِ جنایتکار است این عمل را انجام بدهد، که البته باز این هم می‌شود توجیه کردن. این کار واجب است، این کار درست است، توجیه می‌کند. پس چه باید کرد؟

جواب آن این است که در چنین مواردی باید از قاعده الاَهَم فِی الاَهَم که در فقه است، استفاده کرد. الاَهَم فِی الاَهَم یعنی برای رسیدن به یک امر مهم‌تر، یک امر مهمی انجام یا ترک شود. اگر فرد اینگونه عمل کند، اسلام آن را جایز می‌داند. اما تشخیص اینکه کدام مهم است، کدام مهم‌تر کار هرکسی نیست. بنابراین در جواب این سوال که آیا هدف وسیله را توجیه می‌کند، باید گفت که بستگی دارد چه کسی بخواهد توجیه کند، اگر یک مجتهد جامع‌الشرایط باشد، اگر ولیّ خدا باشد، می‌تواند زیرا او می‌تواند تشخیص بدهد که کدام امر مهم است و کدام مهم‌تر. افراد عادی که گرفتار هوای نفس و منافع شخصی هستند نمی‌توانند الاَهَم فِی الاَهَم کنند.

از مرحوم علامه حلی(ره) یک سؤالی پرسیدند در مورد آب چاه که آب چاه در این شرایط نجس می‌شود یا پاک می‌شود؟ شب تا صبح هر چی خواست فتوا بدهد دید نمی‌تواند، فردا صبح گفت چاه را پرکنید، گفتند چرا؟ گفت من مُدام می‌خواهم فتوا بدهم می‌گویم نکند چون خودم چاه دارم یک‌جوری فتوا بدهم که به نفع خودم باشد! چاه را پرکنید یا بفروشید برود که من چاهی نداشته باشم که منافع من در تشخیص من تأثیر نگذارد. تشخیص من فقط تشخیص حکم خدا باشد. خب چنین فردی می‌تواند تشخیص بدهد اَهم چیه، مهم چیه، هرکسی که نمی‌تواند این را تشخیص بدهد.

 بنابراین اگر پرسیدند که آیا هدف وسیله را توجیه می‌کند؟ باید اینگونه پاسخ داد که اولاً هر هدفی هر وسیله‌­ای را توجیه نمی‌کند، هدف باید خیلی مهم‌تر از وسیله باشد که به خاطر او از این وسیله استفاده شود، اما تشخیص الاَهَم فِی الاَهَم کار اولیاءالله و بزرگان است.

پاسخ به برخی شبهات مخالفان نظام اسلامی

امروز عده­‌ای به اسم حجتیه و با اسم­‌های مختلف با نظام اسلامی با نظامی که این همه شهید و این همه جوانان پاک به قصد قربت الی الله رفتند کشته شدند، مخالفت می‌کنند. مخالفت آن‌ها نه برای این است که در این دستگاه‌های دولتی افراد نفوذی هستند و دارند مردم را ناراضی می‌کنند که به خاطر آن خودِ انقلابیون هم ناراحت هستند، خودِ همین شهدا هم ناراحت هستند و با آن‌ها مبارزه می‌کنند و آن‌ها را مهره دشمن می‌دانند. کسانی که در این مملکت خیانت می‌کنند، مردم را ناراضی می‌کنند، ایجاد تورم می‌کنند، ایجاد گرانی می‌کنند، احتکار می‌کنند، رشوه می‌گیرند و اختلاس می‌کنند، همه عامل دست دشمن هستند، این‌ها هم مانند خود آمریکایی‌ها می‌دانیم، اگر یک ضدانقلابی به خاطر این‌ها به انقلاب بد گفت بگو بد نگو، این کسی که این کار را کرده از جنس خودت است، این نوکر خودت است، رفیق تو است که دارد این کار را می‌کند! هر انسان پاکدلی برای این مسائل ناراحت است اما این انقلاب تأییدش را از همین شهدای پاک که عاشق خدا بودند و به خاطر خدا رفتند، می‌­گیرد و خدا نمی‌گذارد این خون‌ها هدر برود و هرکسی در هر مقامی باشد و به این‌ها خیانت کند چه آیت‌الله باشد چه مجتهد باشد چه وزیر باشد چه رئیس‌جمهور باشد، دشمن این شهدا هستند.

عده‌ای با این نظام مخالفت می‌کنند، نظامی که محصول خون شهدا است حالا تحت هر عنوانی، یکی از مسائلی که مطرح می‌کنند مثلاً روایاتی است که در آن روایات گفتند که هر پرچمی قبل از انقلاب امام زمان برافراشته بشود این پرچم کفر است! روایاتی که در این باب هست همه برمی‌گردد به جهاد ابتدایی که چندین بار در مورد آن صحبت شد که در اسلام جهاد ابتدایی وجود ندارد یعنی در اسلام چنین چیزی وجود ندارد برای مسلمان شدن یک نفر روی گردن آن شمشیر گذاشته شود. اسلام با این مسئله مخالف است، اسلام جهاد ابتدایی به معنای قتال و جنگ ندارد، به معنای کوشش برای اشاعه فرهنگ الهی دارد. لذا جهاد ابتدایی به معنای جهاد فرهنگی و جهاد عقیدتی در اسلام وجود دارد اما جهاد به معنای قتال و جنگ برای مسلمان کردن دیگران وجود ندارد و اگر هم باشد فقط در زمان امام معصوم باید باشد زیرا امام معصوم خیلی کارها می‌تواند انجام دهد.

کار پاکان را قیاس از خود مگیر

 گرچه ماند در نبشتن شیر و شیر[۴]

لذا نباید این‌گونه قیاس کرد. جهاد ابتدایی و قتال ابتدایی کار امام است و آن چیزی که در روایات آمده و فرموده هر پرچمی قبل از انقلاب امام زمان برافراشته بشود پرچم کفر است، در بحث قتال است و الّا نه این جنگی که ایران داشت، نه این آمادگی نظامی و اسلحه‌سازی‌­ای که دارد و نه قیام امام(رض) در پانزده خرداد و قبل از آن هیچ‌کدام از آن‌ها ابتدایی نبود. امام روز اول با سلطنت و شاه مخالفت نمی‌کرد، گفت من نصیحت می‌کنم، یعنی امام اول از راه خیرخواهی، تبلیغ و راه ‌کار فرهنگی وارد شد اما وقتی دید دشمن اسلحه گرفته و دارد می‌کشد آنجا جهاد شد جهاد دفاعی. بنابراین این افراد آن روایت را نفهمیدند و بد فهمیدند! و خداوند ان‌شاءالله به آن‌ها فهم بدهد و بفهمند و از مخالفت با این نظامی که دستاورد خون بهترین جوان‌ها و بهترین پاکان دوران تاریخ است، دست بردارند. واقعاً شهدایی که ما داشتیم در طول تاریخ، حتی تاریخ اسلام به ‌غیر از کربلا بی‌نظیر بوده است و ان‌شاءالله خداوند همه‌کسانی که با این خون‌ها و با این جهادها و با این پاکی‌ها مبارزه می‌کنند اگر قابل هدایت هستند هدایت بفرماید، در غیر این صورت همه را نابود بفرماید.


[۱] سوره شمس آیه ۷ و ۸

[۲] سوره بقره آیه ۳۰

[۳] سوره طه،آیه۱۱۴

[۴] مولوی

About n.majd

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *