معماری

فارابی

علم و دین نام: ابونصر محمد بن محمد فارابی      لقب:  استاد الفلاسفه، معلم ثانی

ولادت: ۲۵۹ وفات: ۳۳۹  هجری قمری  –   از شهر فاریاب خراسان

تاثیر پذیر از ارسطو، افلاطون، ، بطلمیوس، ابویوسف کندی

تاثیرگذار بر ابن‌سینا، یحیی بن عدی، آلبرتوس ، شهاب‌الدین یحیی سهروردی، ابن باجه، ملاصدرا، ابوالحسن محمد عامری، ابن رشد، موسی بن میمون، ابوحیان توحیدی، لئو اشتراوس

کتب:  آراء اهل المدینه الفاضله، تحصیل السعاده، التنبیه على تحصیل السعاده، رساله فی العقل، عیون المسائل، السیاسات المدنیه، خصوص الحکم، الدعاوى الفلبیه

زندگینامه:

ابونصر محمد بن محمد فارابی در سال ۲۵۹ ق در فاراب خراسان در افغانستان به دنیا آمد. او یکی از بزرگ‌ترین فلاسفه و دانشمندان ایرانی عصر طلایی اسلام است. فارابی در علم، فلسفه، منطق، جامعه‌شناسی، پزشکی، ریاضیات و موسیقی تخصص داشت. بیشترین آثار او درزمینه فلسفه، منطق، جامعه‌شناسی و همچنین دانشنامه نویسی بود. وی نخستین فیلسوفی است که در دوره اسلام ظهور کرده و روی همین اصل او را «استاد الفلاسفه» می‌نامند. فارابی به مکتب نوافلاطونی تعلق داشت که سعی داشتند تفکرات افلاطون و ارسطو را با الهیات توحیدی هماهنگ کنند و در فلسفه اسلامی نیز ازجمله اندیشمندان مشایی محسوب می‌شود. فارابی شرح‌های ارزشمندی بر آثار ارسطو نگاشته و به سبب همین او را معلم ثانی خوانده‌اند.

 

انسان از دیدگاه فارابی

فارابی نخستین فیلسوفی است که در جهان اسلام به بحث پیرامون فلسفۀ آفرینش ، سعادت آدمی و ویژگی‌های انسان کامل پرداخته است در میان فیلسوفان اسلامی فارابی به‌احتمال‌قوی نخستین کسی است که درباره انسان کامل اندیشیده و رهبری مدینه فاضله را شایسته وی دانسته است. فارابی اصطلاحات الفیلسوف، الامام، الرئیس الأول، الفیلسوف الکامل را به مفهوم انسان کامل نسبت داده و به‌طور مستقل در کتاب احصاء العلوم به‌کاربرده است. فارابی در این کتاب تأکید می‌کند که ” اگر انسان، در مرتبه انسانیت به نهایت کمال برسد ،مرتبه‌اش در برابر ایشان ‌که از خردهـای خدایی برخوردارند همانند کودکان و نوجوانان و مردم کم‌هوش است در برابر انسان کامل”. فارابی که مؤسس فلسفه اسلامی است در مدینه فاضله خود که مبتنی بر نظام عالم وجود است به بررسی دقیق پیرامون میل و غرض انسان در زندگی پرداخته است. به نظر وی غرض و مقصد آدمی نیل به کمال و سعادت حقیقی است نه سعادت موهومی؛ زیرا در سعادت حقیقی تمام امور و افعال آدمی به‌عنوان وسیله‌ای برای وصول به سعادت تلقی می‌شوند درحالی‌که در سعادت و همی اموری مانند ثروت و لذت که وسیله‌اند به‌عنوان هدف در نظر گرفته می‌شوند. ازنظر فارابی سعادت حقیقی پس از رستگاری از قید حجاب تن در عالم آخرت حاصل می‌شود .وی هر جا از سعادت نهایی سخن می گوید،اِعراض از عالم ماده و کون و فساد را شرط لازم آن دانسته است. گاهی مانند سقراط، و فیدون حیات آخرت و سعادت بعد از مرگ را مرتبه کمال آدمی دانسته و گاه مانند، افلوطین اِعراض نفس از عالم ماده و رهایی و نجات آن به عالم معقول را مقام ذات انسان خوانده است. فارابی سعادت فردی را جدای از زندگی مدنی و اجتماعی نمی‌داند و معتقد است که سعادت واقعی زمانی میسر است که فرد در میان امت مدینه فاضله به سر برد. کمال صفات پسندیده انسانی نیز در رابطه با دیگران و به‌وسیله همکاری با سایرین شکوفا می‌شود. درواقع نقش مدینه فاضله این است که موجبات رشد و به فعلیت درآوردن صفات حمیده را فراهم می کند.

 

صفات انسان از دیدگاه فارابی

فارابی در بررسی طبیعت انسانی به دو قوه اساسی توجه دارد: یکی  قوه نظری و دیگری قوه عملی. انسان به‌وسیله قوه نظری علوم و دانش‌ها را فرامی‌گیرد و به‌وسیله قوه عملی نیز آنچه را که باید به کار بندد تا به سعادت برسد،در می‌یابد. فارابی درباره قوه نظری و عملی چنین بیان داشته است . قوه نظری نیرویی است که به‌واسطه آن انسان آن‌گونه دانش‌هایی را ادراک می‌کند که در عمل مورداستفاده قرار نگیرند. قوه عملی عبارت از آن نیرویی است که با استناد به اراده انسان به اموری که در عمل امکان کاربرد دارند معرفت حاصل می‌نماید. قوه نظری دارای سه مرتبه وجودی است مرتبه حسی مرتبه خیالی و مرتبه عقلی که به آن ناطقه نظری می‌گویند.

در مرتبه حسی انسان به‌وسیله حواس خود صور محسوسات را درک و در مرتبه خیال قوه مخیله صورت محسوسات را پس از پنهان شدن از حواس، نگهداری و در مرتبه عقلی معقولات را درک می‌کند که البته این قوه در ذات خود بالفعل نیست بلکه در ارتباط باعقل فعال فعلیت پیدا می‌کند.

فارابی علاوه بر سه قوه، قوه دیگری در انسان را متذکر می‌شود به نام قوه نزوعیه ( شوقیه )که منشأ شوق و حرکت است. بنابراین قوه نزوعیه عبارت از نیرویی است که به‌وسیله آن انسان‌ها به‌سوی انجام امری گرایش یابند و یا از آن بگریزند، خواستار چیزی شوند یا از چیزی دوری نمایند. خشم و دوستی صداقت و دشمنی ترس و امن، شهوت و مهربانی و سایر عوارض نفسانی همه مربوط به این نیرو است. فارابی پس از آن‌که به بحث پیرامون فطرت انسانی می‌پردازد این نکته را گوشزد می‌نماید که استعدادهای انسانی هیچ فردی را مجبور نمی‌سازند

یعنی انسان در رابطه با فطرت خویش مجبور نیست بلکه صاحب اراده و اختیار بوده و می‌تواند در جهت فطرتی که دارد حرکت کند یا نکند. فارابی معتقد است که استعدادهای انسانی باید پرورش یابند و نکته مهم در نظریه او این است که در اثر اختلاف در شیوه‌های تربیتی و محیط‌های متفاوت انسان‌های متفاوتی پرورش می‌یابند .

دو عامل مهم برتری فرد بر دیگری عبارت‌اند از: استعداد و تعلیم و تربیت ، فضائل نظری و فکری در امت مدینه ایجاد می‌شود و به‌وسیله تأدیب باید فضائل خلفی و عملی را به فعل و قول ایجاد نمود. ملاک شناسایی فضائل از دیدگاه فارابی همچون ارسطو اعتدال و میانه‌روی در افعال و کردار است .برترین و کامل‌ترین انسان از دیدگاه فارابی باید علاوه بر حکمت از ویژگی‌های زیر برخوردار باشد:

اعضای بدنش کامل ، تیزفهم و سریع التصور ، خوش بیان و دوستدار صداقت و عدالت و علم بوده و در کسب آنها بکوشد. از اراده قوی برخوردار بوده و هر کاری را که لازم می‌داند با جرأت و دلیری انجام دهد.  

در دیدگاه فارابی رئیس مدینه فاضله که انسان کامل است ،ازآنجاکه از عقل فعال مدد می‌گیرد و به کمال نفسانی رسیده است انسانی الهی است.  فارابی انسان کامل را در حد نبی و امام می‌داند زیرا افعال و کردارهای وی از ناحیه وحی که همان عقل فعال است منشأ می‌گیرد.

مراحل کمال عقلی از دیدگاه فارابی

مراحل کمال را فارابی چنین بیان می‌دارد که در ابتدا عقل بالقوه که هنوز هیچ نقشی نپذیرفته است اما مستعد پذیرش کل صور می باشد؛

عقل بالفعل که از استعداد محض خارج‌شده و قادر به درک جزئیات و حفظ و ذکر آن‌هاست .در این مرحله عقل به مرحله ای رسیده است که می تواند معانی را بالفعل و مستقل از ماده خارجی را درک کند( وجود عقلانی محسوسات) . زمانی که معقولات در عقل فعلیت یافتند ، در آن ملکه می‌شوند و عقل نسبت به آن معقولات عقل بالفعل می‌باشد پس معقولات بالفعل و عقل بالفعل یک‌چیزاند.

عقل مستفاد فعلیت کامل عقل است لذا توانایی مشاهده معقولات مجرده و بالفعل را دارد . ازاین‌جهت به چنین مرحله‌ای عقل مستفاد نام نهاده‌اند که نفس ناطقه آدمی در این مقام اولاً از عقل فعال مدد می‌گیرد ، ثانیاٌ  بی‌نیاز از ماده و درک کننده صور مفارق است .برای نیل به کمال باید نفس ناطقه همواره در حال اتصال به عقل فعال به سر برد.  نسبت عقل فعال به نفس ناطقه مانند نسبت آفتاب است به قوه بینایی که برای دیدن باید از نور کسب فیض کند. نفوس انسانی برای آنکه به کمال واقعی خویش نائل، آیند باید خود را از مادیات جدا سازند تا به‌سوی عالم علوی صعود کرده و به عقل فعال رسیده و از زندگی جاودان برخوردار شوند.

بر اساس دیدگاه فارابی عقل فعال همان روح القدس و آخرین مرتبه عقول مفارقه سماوی ست که موجودات اَکمل را تعقل می کند و می تواندصور منتزعه از مواد را فعلیت بخشد. و نیز معقولات بالقوه را به معقولات بالفعل تبدیل کند . فارابی عقل فعال را واهب الصور (بخشنده صورت‌ها) می‌داند که معقولات در آن موجودند و اوست که آن‌ها را به عقل انسانی ارزانی داشته است.

انواع قوای نفسانی از دیدگاه فارابی

۱- نفس نباتیه که شامل غاذیه، مربیه (موجودات بر اساس این قوه می توانند رشد و تربیت یابند) ، مولده ( بقای نسل)

۲- نفس حیوانیه که شامل محرکه و مدرکه است.

الف) محرکه شامل: نزوعیه (شوقیه) است که محرک اراده در قوای حیوانی یعنی قوه شهوانیه،و قوه غضبیه است.

ب) مدرکه: ۱٫ حواس خارجی (باصره، سامعه، ذائقه، لامسه)

۲٫ حواس باطنی (حس مشترک، مصوره، متخیله، وهم، ذاکره)

ج) نفس ناطقه : عقل عملی و  عقل نظری (علمی) که شامل : هیولانی (بالقوه)، بالفعل (بالملکه)، مستفاد

آرای فارابی درباره قوای نفسانی

 قوه نباتیه : بین نبات ، انسان و حیوان مشترک است. هدف آن نمو و حفظ نگهداری موجود زنده است. ازجمله این قوا می‌توان قوه غازیه برای بقاء فرد قوه مربیه برای تربیت و کمال فرد و قوه مولده (برای بقاء نوع) را نام برد.

قوای محرکه یا نزوعیه (شوقیه)

شامل قوایی است که موجب انگیزش انسان به طلب شی یا گریز از آن می‌شود. اراده نیز از این قوا سرچشمه می‌گیرد. از مصادیق قوه نزوعیه قوه شهوانی است و آن قوه‌ای است که به کمک آن طلب چیزهای نیک و سودمند کنند. دیگر قوه غضبیه است که به یاری آن رفع مضرات و خسارات کنند.

قوای مدرکه

قوای مدرکه که مرکب از دو قوه احساس ظاهری و باطنی است. الف) قوای حساسه: این قوا از حواس پنجگانه حسی تشکیل‌شده است. اما حواس باطنی شامل موارد زیر است:

 ۱- حس مشترک: مرکز اجتماع صور محسوساتی است که از راه حواس پنج‌گانه خارجی بدست می آیند . حس مشترک مانند حوضچه ای است که همه تصورات حسی درآن ریخته و در حقیقت احساس در آن بوجود می آید.

 ۲- قوه مصوره: مخزنی است که صورت محسوسات پس از پنهان شدن از حواس خارجی، در آن نگهداری می‌شوند و مرکز آن در قسمت جلو مغز است

۳- قوه متخلیه: وظیفه این قوه آن است که صور محسوسات را به انتحاب خود ترکیب و یا تجزیه کند.مثلا  گل را از لباس گلدار بردارد و آن را ساده تخیل کند.حتی می تواند بین محسوس و معقول شبیه سازی کند. مثلا تشبیه شجاعت به شیر .این قوه در خواب نیز فعال است و می تواند پدیده ها را بازآفرینی کند.

۴- قوه واهمه:بالاترین قوه در حیوان است و غریزه تحت فرمان اوست. قوه‌ای است که از محسوس آنچه را که به حس درنمی‌آید ادراک می‌کند ( ادراک نامحسوس جزیی) مثلاً درک بره از اینکه گرگ دشمن اوست؛ لذا با دیدن آن فرار می کند.یا با ورود به محلی احساس خطر می کنیم.

۵- قوه ذاکره (حافظه): این قوه آنچه قوه واهمه به او می‌سپارد (همچون مصوره نسبت به صور خارجی ) بایگانی و حفظ و نگهداری می‌کند.

قوه ناطقه

به‌وسیله این قوه ادراک معقولات میسر شده میان زیبا و زشت فرق گذارده می‌شود. به یاری آن آدمی صناعات و علوم را فرامی‌گیرد . این قوه بر دو قسم است:

الف – عقل عملی: انسان به‌وسیله آن حائز صناعات و حرفه‌ها می‌شود.

ب – عقل نظری: انسان به‌وسیله آن حائز معرفت می‌شود و برای رساندن انسان به سعادت خلق‌شده است. فارابی نفس ناطقه را به آیینه و عقل نظری را به صیقل آن تشبیه می‌کند.

نظریه معرفت

نظر فارابی این است که حواس منافذ معرفت است و معرفت کلیات جز از راه معرفت جزئیات حاصل نمی‌شود. ولذا احساس جزئی مقدم بر درک کلیات است. اما ادراک حسی تنها ما را از ظواهر اشیاء، آگاه می‌سازد نه حقایق آن‌ها که تنها از راه عقل درک می‌شود.

نکات مهم

فارابی در بیان چگونگی نفسانیات هرچند گرایش به آراء ارسطو دارد ولی تا پایان با او هماهنگ نیست. وی معتقد است نفس جوهری است بسیط و روحانی و مباین با جسم و در عین حال در خارج پدیده‌ای واحد است. وی قوای نفس نباتی را قوه خدمتگزار می‌نامد. مهم‌ترین مسئله‌ای که فارابی در خصوص آن به بحث پرداخته است عقل است. ازنظر فارابی نفس جاویدان نیست مگر وقتی‌که به مرتبه عقل مستفاد برسد و از ماده بی‌نیاز شود و قدرت اتصال به عقل فعال را داشته باشد. فارابی اساساً عقل فعال را از ارسطو اقتباس کرده است تا انتقال از قوه به فعل را توجیه کند. وی درباره وحدت نفس پیرو ارسطو است؛ یعنی اینکه تجزیه و ترکیب به خود نفس ارتباطی ندارد بلکه تجزیه و ترکیب به تعدد و تنوع قوای نفس مربوط می‌گردد.

فارابی بین وحی و توهم تفکیک قابل است و می‌گوید: وحی آن است که متخلیه از عقل فعال اشیایی را که دارای وجود بالفعل هستند می‌پذیرد و به‌وسیله محسوساتی که با این اشیاء تناسب دارند از آن‌ها حکایت می‌کند. درحالی‌که توهم تخیل اموری است که وجود بالفعل دارند و نه حاکی از امور موجود بالفعل.

 

درباره ی m.bayat

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *