اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللَّهالرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
الحمدلله رب العالمین و صلی اللّه علی محمد واله الطاهرین سیما بقیهالله فی السموات و الارضین
اهم موضوعاتی که در این مطلب به آن پرداخته شده است، عبارتند از:
- مقدمه
- آیا هر فردی بدون ولیِمرشد، جهنمی است؟
- معنای سنخیت و انواع آن
- سنخیت کاذب و سنخیت واقعی
- سنخیت حقیقی
- کانون علم و دین، مدرسه سیر و سلوک
- آیا وجود حضرت رقیه در کربلا صحت دارد؟
مقدمه
هفته قبل در مورد آیاتی بحث شد که اشاره داشت به اینکه اگر خداوند بخواهد کسی را گمراه کند فقط کافی است که ولیِمرشد از او گرفته شود. اینکار نه توسط خداوند بلکه زمانیکه خود آن شخص با ولیِمرشد ارتباط غلط برقرار میکند، اتفاق میفتد. ادله و استدلال عقلی و نقلی آن را نیز گفتیم.
در این جلسه پیرامون دو سوال صحبت خواهم کرد، یک سوال درباره بحث جلسه قبل و سوال دیگر به مناسبت شهادت حضرت رقیه بنتالحسین علیهالسلام است.
آیا هر فردی بدون ولیِمرشد، جهنمی است؟
در بحث جلسه گذشته، سوالی مطرح شد که بسیاری از مردم مسلمان و شیعه، ظاهرا پیر، استاد و ولیِ مرشد ندارند و زندگی عادی دارند و طبق رساله رفتار میکنند، آیا اینها جهنمی هستند؟! خیر، کسانی که مرجع تقلید دارند و با مرجع تقلید خودشان ارتباط دارند، به نسبت ارتباطشان اهل نجات هستند ولی کسانی که این موارد را ندارند، اگر ولایت اهل بیت و اولیای خدا را داشته باشند، بعضی از آنها دینستیز، بعضی دینگریز و بعضی دیگر، دینپذیر هستند.
دینستیزها طبیعتا جهنمی هستند، دینگریزها کسانی هستند که مثلا ایام محرم یا ماه مبارک رمضان حالشان خوب است ولی بعد از این ایام به بساط گناه و فساد خودشان برمیگردند. برخی مانند بهاییها و دنیاطلبها و آنهایی که قرآن را آتش میزنند، به خدا، قرآن، دین، اهل بیت و مقدسات اهانت میکنند، دین ستیز هستند اما دینگریزها این چنین نیستند بلکه محرم که میشود سیاه میپوشند، مجلس عزا میگیرند و در مجالس عزاداری یا حتی در راهپیمایی اربعین هم شرکت میکنند، ماه مبارک رمضان یا روزه میگیرند یا به احترام این ماه رژیم غذایی خود را در این ماه میگذرانند ولی ایام دیگر نماز را کنار میگذارند و… .
دینگریزها به خاطر گناهانشان در جهنم خواهند ماند ولی اگر واقعاً ولایت اهل بیت را داشته باشند به شرط آنکه گناهانی مانند قتل نفس نکرده باشند یا حق الناس به گردنشان نباشد که باعث شود به مدت طولانی در جهنم ماندگار شوند، بعد از صدها، هزار یا میلیاردها سال بالاخره پاک شده و نجات پیدا خواهند کرد و به بهشت میروند.
عدهای هم دینپذیر هستند که روی صحبت ما با این دسته است. کسانی که دینپذیر هستند یعنی مرجع تقلید دارند و سعی بر انجام دستورات دینی دارند در واقع به نوعی به ولایت وصل بوده و اهل نجات هستند منتها در درجات پایین بهشت هستند. کسانی به درجات عالی بهشت میرسند که به سلسله اولیا و علمای حقه الهی و علمای ربانی وصل باشند. اولیا تا هر جایی که بروند افرادی که به ایشان متصل هستند را نیز تا به عرش با خود میبرند. بنابراین هر کس در سلسله اولیا نیست لزوما جهنمی نیست.
معنای سنخیت و انواع آن
مسئله دوم در ارتباط با موضوع اتصال به سلسله اولیا، بحث سنخیت است، بارها گفتهایم که ولایت کلمهای است که در فارسی برایش ترجمهای نداریم. بعضیها گفتهاند که ولایت به معنی دوستی است و ولایت اهل بیت یعنی دوست داشتن اهل بیت، که این معنی به تنهایی درست نیست، ولایت یک حقیقت و مفهوم خاص است. اگر میخواهید مفهوم ولایت را خوب درک کنید باید چندین کلمه را با هم جمع کنید که این کلمات عبارتند از نزدیکی، محبت، معرفت و سنخیت. به بیان دیگر نزدیکی توأم با محبت و معرفت معنای ولایت را در بردارد نه محبت بدون معرفت. الان خیلی از افراد، محبت امام حسین را دارند ولی معرفتش را ندارند لذا در عین حال که امام حسین را دوست دارند در خدمت یزید هستند به همین دلیل، معرفت، محبت، نزدیکی و سنخیت باید همراه با هم باشند.
سنخیت یعنی همجنس شدن و مشابهت ذاتی پیدا کردن با ولی به این معنا که ذات فرد شبیه و همجنس ولی شود، بهترین مثال برای درک این موضوع، مثال نور است، به این صورتکه مراتب نور نسبت به هم ولایت دارند یعنی اگر نور خورشید را در نظر بگیرید که تا عمق تاریکیها در دل فضا رفته است، هر کجا را که نگاه کنید حتی آنجا که نور بسیار ضعیفی وجود دارد با آن نوری که از منبع یعنی خورشید، تابیده سنخیت دارد. یعنی این نور از نظر جنس و ذرات انرژی همان نور تابیده شده است منتها با شدت ضعیفتر ولی در عین حال به مرحله قبل از خودش وصل است به طوری که ما میتوانیم بگوییم این طیف نور از پایین تا بالا همه به هم وصل هستند و هیچ نقطهای نیست که قطع شده باشد.
در بحثهای گذشته، به مفاهیمی مانند حقیقت، واقعیت و کذب اشاره کردیم و سه تقسیمبندی برای عشق بصورت عشق حقیقی، عشق واقعی، عشق کاذب، برای خدا بصورت خدای حقیقی، خدای واقعی، خدای کاذب و برای عقل بصورت عقل حقیقی، عقل واقعی، عقل کاذب بیان کردیم، همین مراتب برای سنخیت هم صادق است یعنی سه نوع سنخیت حقیقی، واقعی و کاذب داریم البته شاید بعداً جزئیاتی را به آن اضافه کنیم.
سنخیت کاذب و سنخیت واقعی
سنخیت کاذب به این صورت است که شخص تا فردی که حرفهای قشنگی میزند را میبیند، احساس میکند که از او خوشش آمده است و احساس میکند او میتواند دستش را بگیرد و مرشد و استاد خوبی برایش باشد بنابراین به طرف آن فرد میرود. سنخیتی که انسانها در ابتدا احساس میکنند دو حالت دارد یا بر اساس عقل است یا بر اساس احساس صرف بوده و هیچگونه پشتوانه عقلی ندارد. اگر زمانیکه صرفا بر مبنای احساس است مثلاً بر مبنای اینکه فلان شخص چقدر قشنگ صحبت میکند و صحبتهایش به دل مینشیند یا فلان شخص چه انسان خوبی است و من او را دوست دارم، تحلیل روانشناسی انجام دهید، متوجه میشوید که میل این فرد تحت تاثیر احساس و عاطفهای است که در یک جامعه و خصوصاً در دوران بچگی و نوجوانی به او داده شده است. مثلاً فرض بفرمایید در دوران کودکی این فرد، در فیلمی در سینما یا در مجلسی از یک نفر تعریف کردهاند و او مثلاً لحن یا چهره و یا حتی لباس خاصی دارد که در دوران کودکی فرد در ذهن او به صورت یک الگو به عنوان یک نکته مثبت نفوذ کرده است و حال این شخص بزرگتر هم که میشود گاهی اوقات به اشخاصی شبیه آن شخص، علاقمند میشود.
به عنوان مثال، الان در جامعه ما افرادی هستند که سخنرانی میکنند، خوب صحبت میکنند و حرفهای به ظاهر قشنگ میزنند، افرادی که سطحی نگر بوده و عمیق نیستند و نمیتوانند مطالب را تحلیل کنند، میگویند که چقدر قشنگ صحبت میکند، هر وقت که این فرد صحبت میکند آرامشی به دلمان مینشیند! ولی وقتی مطالب او را مطالعه میکنیم میبینیم مطالب او همه یا سطحی یا تقلیدی است. بسیاری از این شعرا که شما آنها را به عنوان عارف میشناسید که بنده اسم نمیبرم، در واقع عارف نیستند بلکه اینها فقط مفاهیم عرفانی را از بزرگان گرفتهاند و قشنگ بیان میکنند. ادیب و خوش سخن هستند، طبع شعری دارند و اشعار قشنگی میگویند و به اشتباه بین مردم به عنوان عارف معروف میشوند اما وارد زندگی شخصی آنها که میشوید شک میکنید که اصلاً این شخص مسلمان بوده است یا خیر یا مثلاً میبینید که ولایت امیرالمومنین را قبول ندارند. خیلیها از من میپرسند که این حرفهایی که فلان شخص زده است نشان دهنده این است که به جاهای بالایی رسیده و اینها را فهمیده است، مگر میشود شخصی به این مقامات عرفانی برسد ولی ولایت امیرالمومنین را قبول نداشته باشد؟! خدمت این افراد باید عرض کنم که او این حرفها را نفهمیده و درک نکرده است بلکه در کتاب بزرگان خوانده و با طبع شعرش به صورت شعر درآورده است.
مانند مجالسی که شعرا و روشنفکران دور هم جمع میشوند، گپی میزنند، گاهی اوقات منقلی هم آنجاست و کارهایی هم انجام میدهند و در عین حال در مورد سیاست، حکومت، دولت، شخصیتها، نظریه دانشمندان و سیستمها اظهار فضل میکنند و کلمات قلمبه سلمبه میگویند و به آن سمینار میگویند.
ترجمه سمینار، شب شراب است، در یونان باستان فیلسوفها دور هم جمع میشدند و تا دیر وقت شراب میخوردند (در آن زمان شراب مشکلی نداشته) و در مورد مباحث خداشناسی، عالم، علت و معلول، بحثهای فلسفی میکردند و اسم این مجالس سمینار بود که اینگونه مجالس همیشه بوده و الان هم هست، بعضی جلسات هم جلسه شعرا است دور هم جمع میشوند و هر کدام شعر خودشان را میخوانند اینها جلسات حکمت و جلسات علمایی که امام سجاد در دعای ابوحمزه ثمالی میفرماید که خدایا من در مجالس علما شرکت کنم، نیست، بلکه مجالس شعرا روشنفکران و… است.
طبیعتا اینها عارف نیستند زیرا مگر میشود شخصی به درجات بالای عرفان برسد ولی چهره نورانی اولیای خدا را در آن مراتب ندیده باشد و به عنوان مثال امیرالمومنین را هنوز نشناخته باشد. به همین خاطر است که میگوییم اینها طبع شعر و سخن دارند و شاعر هستند و به اشتباه در تاریخ به عنوان عارف شناخته میشوند.
و قرآن چه زیبا این افراد را توصیف کرده است. شعرا یعنی سخن سرایان و کسانی که سخن خوب میگویند میفرماید چه کسانی به دنبال اینها میروند؟ “وَالشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ” افرادی که بیهدف هستند و از آنجا که فلسفه زندگی را نفهمیدهاند و به درجات بالای شعور نرسیدهاند سطحی نگر بوده و به دنبال شعرا میافتند. قبلاً فرق غاوون و ظالون را عرض کردهام.
أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وادٍ یَهِیمُونَ (آیه ۲۲۵سوره شعرا) آیا نمیبینند که اینها هر روز در یک جلسهای هستند، هر روز در یک کشور هستند و هر روز یک جایی برای سخنرانی دعوت میشوند و چون خوش بیان هستند پولهای خوبی دریافت میکنند. اگر وارد زندگی آنها بشوید، میبینید که اینها فقط قشنگ صحبت میکنند وگرنه اعتبار و عمل صالح و عبادت درست حسابی ندارند.
بنده در طول عمری که از خداوند گرفتهام، در دانشگاهها، حوزهها و در مجامع مختلف برای یافتن استاد و پیر دنبال اینطور افراد بودهام به همین خاطر از این دسته افراد خیلی دیدهام، شما شاید کمتر دیده باشید ولی حواستان باشد که این افراد زیاد هستند مگر “انّ الّذین امنوا و عملوا الصّالحات” (آیه ۵۸ سوره عنکبوت)
البته این چنین نیست که تمام شعرا و سخنوران چنین باشند. آنهایی که سخنسرا هستند ولی ایمان دارند و عمل صالح میکنند جز این افراد نیستند یعنی اگر کسی هم خوب سخن بگوید و هم سخن خوب بگوید و هر دو را با هم داشته باشد و ایمان و عمل صالح هم داشته باشد، خوب است. بنابراین باید حساب حمید سبزواری یا شهریار یا چنین افرادی که اشخاص متدینی هستند و تعدادشان هم زیاد است که من اسمشان را نمیآورم از آنها جدا کنیم. کسی که دنبالهروی این افرادی که ظاهراً حرفهای خوبی میزنند است، دچار سنخیت کاذب است. یعنی به خاطر این است که طوری تربیت شده که ظواهر، افراد خوش ظاهر و خوش کلام او را فریب میدهند و جذب آنها میشود. تا چشم و ابروی یک شخص را میبیند عاشقش میشود و میگوید که چقدر زیباست و چه تیپ و بیان خوبی دارند و خوش لباس است، به قول امروزیها همین سلبریتیهایی که خودشان را هفت قلم آرایش میکنند و ادا در میآورند و جوانهای ما هم به آنها علاقهمند میشوند یا کسی که در فوتبال خوب دریبل میکند ولی فقط در همین حد است و وقتی حرف میزند آنقدر ضعیف صحبت میکند که شک میکنید اصلاً تا دوم راهنمایی خوانده است یا نه ولی چون خوب به توپ لگد میزند باعث میشود که جوانان و افراد ساده لوح را جذب کند، مصادیق همین نوع سنخیت هستند.
*عشقهایی کز پی رنگی بود عشق نبود عاقبت ننگی بود*
گاهی مواقع، شخصی که دو جلسه از جلسات ما را آمده است، به من میگوید استاد من، پیر من! باید به این شخص گفت تو اول بیا با من زندگی کن و من را بشناس و بعدا به عنوان استاد انتخاب کن به ظاهرکه نمیشود! هرچند بنده که متاسفانه بلد نیستم خوب سخنرانی کنم، چهره زاهدانهای هم که ندارم احتمالا از بقیه شنیده است که این فرد آدم خوبی است. این روش انتخاب کردن، درست نیست ابتدا باید با او زندگی کنید، حرکات او را ببینید، سکنات او را ببینید، اهداف و سبک زندگی او را بررسی کنید تا بفهمید که او چگونه انسانی است در غیر اینصورت میشود سنخیت ظاهری و کاذب که یک چیزی شنیدهاید و خوشتان آمده است.
اما اگر سنخیت بر اساس عقل، مطالعه و بررسی باشد یعنی بعد از اینکه با کسی زندگی کردی و متوجه شدی که شخص درستی است و اعتقادات و اهداف و طرز تفکر درستی دارد، به او علاقهمند شدی، این سنخیت میشود سنخیت واقعی و ارزشمند. این سنخیت میتواند تو را به سنخیت حقیقی برساند همانطور که عشق واقعی ما را به عشق حقیقی، عقل واقعی ما را به عقل حقیقی و خدای واقعی ما را به خدای حقیقی میرساند.
سنخیت حقیقی
همه ما حقیقت و ذات وجودمان پرتو وجود اولیاالله است و حقیقت وجودی اولیاالله یعنی همان انسان کامل (ولیاللهاعظم) تجلی فعل خداوند است که از آن به عنوان حقیقت محمدیه یاد میکنیم. ذات انسان کامل به خدا کشش و گرایش دارد و عشق الهی در وجود او تجلی پیدا میکند که به آن، سنخیت حقیقی گفته میشود وقتی که این سنخیت ایجاد شود مانند یک نیروی مغناطیسی قوی، ذرات نور و فوتون و ذره فواد ما را به طرف خودش میکشاند و تا عرش میبرد. سنخیت حقیقی این است که ذات شما عاشق ذات اولیای خدا شده و به آنها علاقمند شود و نور خدا را در آنها ببیند. وقتی این اتصال برقرار شود میشود همان مثال نور. چنانکه جناب حافظ میفرماید
*به هواداری او ذَرِّه صفت، رقص کنان تا لبِ چشمهی خورشیدِ درخشان بروم*
کلمه ذره که میگویم برای این است که به ذهنتان نزدیک شود، یعنی این فواد ما یک نور الهی و ذات ما تجلی حقیقت الهی است، حتی برای شیطان و شمر هم الهی است زیرا اگر کسی از آن ذره یعنی نور الهی نداشته باشد اصلاً موجود نمیشود و حتی در عالم امکان هم نمیماند و در کتمعدم میماند. البته این مفاهیم را قبلا در جلسات اسم باطن خدا و اسم ظاهر خدا گفتهایم.
آن کسی که وجود پیدا میکند و به عالم میآید اولین چیزی که میگیرد همین ذره است منتها گناه، معصیت، دوری از خدا و همین سنخیتهای کاذب، او را به پایین میکشاند و به یزید، معاویه، ملک ری و دنیا علاقمند میشود. سنخیتهای کاذب و دروغین باعث میشود که افراد به این وضعیت دچار شوند اما سنخیتهای حقیقی یعنی به آن دریای بینهایت الهی وصل شده و در مسیر کمال قرار بگیریم و به بالا برویم.
بنابراین شما اگر پیش استاد، پیر و مرشدی رفتید و دیدید که دل شما را گرفته است بلافاصله نگویید که من با او سنخیت دارم و بررسی کنید. زیرا یکی از شرایط تبعیت ولایی و سیروسلوکی سنخیت است، اگر سنخیت نباشد شما نمیتوانید تبعیت کنید. سنخیت است که علم او را به شما منتقل میکند و دعای او را در حق شما مستجاب میکند. به موجب سنخیت، وقتی مرشد و امام شما در مورد شما دعا میکند و شفاعت شما را میکند این شفاعت اثر میگذارد. یکی از نشانههای سنخیت این است که شما از وقتی که با عالم ربانی ارتباط پیدا میکنید، احساس میکنید که یک فیض و روحانیت و معنویتی به شما میرسد که بهخاطر ارتباط با ولی است. سنخیت که باشد دعای او در شما و زندگی شما اثر میگذارد.
نیاز نیمهشبی دفع صد بلا بکند (حافظ،غزل۱۸۷)
یا
همت طلب از باطن پیران سحرخیز (بسطامی، غزل ۲۲۶)
پیران سحرخیز همانانی که اهلِ اهلالله و اهل ولایت هستند و اگر بین شما و آنها سنخیت برقرار بشود فیض آنها را احساس میکنید. اگر نزد یک نفر رفتید و دیدید احساس آرامش، امنیت، معنویت و بهرهبرداری روحانی و معنوی نمیکنید بدانید با او سنخیت ندارید، حال او یا حق است یا باطل، اگر باطل است که خب حرفی نمیماند اما اگر حق است بدانید دلیل اینکه احساس سنخیت نمیکنید این است که سنخیت حقیقی و سنخیت واقعی در شما ایجاد نشده است، به همین دلیل اصرار ما بر این است که استاد را باید با عقل شناخت نه با خوشایندها و لذت بردنهای ظاهری.
کانون علم و دین، مدرسه سیر و سلوک
بسیاری از افراد فقط برای اینکه حال کنند به جلسات میروند. دیروز یک نفر با بنده صحبت میکرد و از جلسه انتقاد میکرد و میگفت جذب شما کم است، چرا اینطوری است؟ من اول چیزی نگفتم اما چون دیدم خیلی اصرار میکند که چرا جذب شما کم است و برای من مهم است که از زبان خود شما بشنوم، گفتم عزیز من اینجا هیئت فلان مداح یا منبر فلان عالمی که صدای قشنگی دارد یا خوب صحبت میکند، نیست، اینجا دانشگاه است، کلاس است، مدرسه است، ما گزینش میکنیم. این بحث برای این شروع شد که مطرح کردیم فقط گروه وابسته میتوانند در قالب کانون علم و دین به کربلا بروند و ایشان گفته بود که ما میخواهیم با این گروه کربلا برویم اما به ما گفتند چون عضو وابسته نیستید، نمیتوانید. ایشان میگفت شما باید جذب کنید، به آنها بگوئید این کار را نکنند. عزیز من، درست است این جلسات در یک فضای معنوی هیئتی است ولی اینجا مدرسه است و محل تربیت افرادی است که خواهان سیروسلوک، فهم و معرفت هستند، اینجا اینطور نیست که ما بیاییم و سینهای بزنیم و مثلاً یک نفر با صدای خوب شعر موزونی بخواند و حالی کنیم و برویم، نه! هر کسی برای این موارد به اینجا میآید، نباید بیاید، اینجا مدرسه است، مدرسه افرادی را که طالب حقیقت هستند، میخواهند بفهمند و شعور آنها بالا برود و به درک معارف الهی برسند، گزینش میکند.
هر کسی دنبال حال و عشق و فلان است، حال و لذتهای خوب و حلال هم خوب است و در زندگی انسان اثر دارد ولی جایش اینجا نیست. اینجا یک مدرسه است، مدرسه گزینش میکند، مثلا میگویند اینجا مدرسه است و رشته ما ریاضی است و چون رشته شما مثلاً تجربی است ما شما را ثبتنام نمیکنیم. کانون علم و دین و این جلسات و مراحلی که شما طی میکنید که در ابتدا عضو مهمان یا عضو حامی، بعد از آن عضو عادی، سپس عضو وابسته و در نهایت عضو پیوسته میشوید مانند فرهنگستان است، لذا شما میبینید تاکنون ما در اینجا بیش از هزار نفر ثبتنام داشتیم که لیست اسامی آنها موجود است، مثلا یکی آمده سه یا چهار سال بوده و بعد رفته، یکی یک روز آمده و سپس رفته، دیگری دو روز آمده و رفته، البته یک روز و دو روزها را ثبت نام نکردند، کسانی که مثلاً حداقل یکی دو ماه آمدند ثبتنام شدهاند، اینها میآیند و میبینند اینجا به درد آنها نمیخورد و میروند و ما هم همین را میخواهیم. ما میخواهیم بروند زیرا میخواهیم کسیکه دنبال عرفان اهلبیت است و میخواهد شناخت و معرفت پیدا کند بماند. بنابراین سنخیت در یاد شما باشد، سنخیت ظاهری اصلاً ملاک نیست بلکه باید ایستاد و مطالعه و تحقیق کرد تا ببینیم این کسی که میخواهیم با او راه برویم، اهداف و برنامه او چیست؟ زندگی او چگونه است؟ سیروسلوک او چیست؟ اگر صحیح بود و عقل پذیرفت این میشود سنخیت واقعی و نشانه آن این است که شما در کنار او احساس معنویت و رشد روحانی میکنید.
آیا وجود حضرت رقیه در کربلا صحت دارد؟
گفتند که شهید مطهری یا بعضی از بزرگان در وجود حضرت رقیه تشکیک کردند که اصلاً حضرت رقیهای وجود نداشته است. امروز چون متعلق به این حضرت هست میخواهم روی آن بحثی کنم.
اولاً این بزرگان مانند شهید مطهری یا آیتالله خوشوقت (ره)گفتند در منابع اولیه تاریخی ذکری از حضرت رقیه نشده است و مدارکی که دال بر این باشد که دختری از امام حسین در شام شهید و دفن شده باشد نیست، حرف این بزرگان به معنای این نیست که حضرت رقیهای وجود نداشته و همه این حرفهایی که میزنند دروغ است. اینجا چندتا مسئله مطرح میشود که من به ترتیب جواب میدهم. اول اینکه اینها گفتند منابع و مدارک اولیه نیست، خب مگر همه چیز ما بر اساس منابع و مدارک اولیه است؟ بسیاری از منابع ما بعد از ششصد سال به دست ما رسیده است مثل بسیاری از منابع معتبر ما که قرون اولیه به دست ما نرسیده است. تاریخ به دست مومنین نوشته نشده است آن لعنتیها صد سال نوشتن تاریخ را ممنوع کردند.
در طول چند ده سال که نزدیک هشتاد تا صد سال بود و بنیامیه حاکم بودند آنها علیه اهل بیت صحبت میکردند بهطوری که در خطبههای نماز جمعه وقتی امام جمعه بالای منبر میرفت، میگفت: بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العالمین و لعنه الله عَلی… و امیرالمؤمنین را لعنت میکردند، هشتاد سال در کشور اسلامی در نمازهای جمعه رسم بود که امیرالمؤمنین را لعن میکردند یعنی امیرالمؤمنین را یک کافر میدانستند. خدا این بنی امیه را لعنت کند که اینقدر تاریخ را تحریف کردند و معاویه را که رسما در طول عمر خود با اسلام جنگید و آخرین سالها شاید سال آخر یا سال نهم یا سال دهم، یعنی آخرین لحظات عمر پیامبر، مسلمان شده است به عنوان کاتب وحی قرار دادند. این از عجایب تاریخ است اینها میگویند همه صحابی پیغمبر اهل بهشت هستند، صحابی پیغمبر هم یعنی هر کسی که پیغمبر را دیده است، یعنی اگر یک بچه هشت ساله با پدر خود به مسجدالنبی رفته و پیغمبر را دیده است او را صحابی میدانند و بنابراین اهل بهشت است. بعد همین آقای محیالدین عربی و امثال او، حضرت ابوطالب که یار و حامی پیغمبر بوده و سالهای سال برای پیغمبر جنگیده و پیغمبر را دیده و بزرگ کرده این صحابی نیست و در دین و ایمان او شک میکنند، میگویند ابوطالب مومن نبوده و کافر از دنیا رفته است. اینها بخاطر عنادی که با امیرالمؤمنین علیابنابیطالب داشتند این کارها را کردند.
شما به این تاریخ چه اعتمادی میکنید؟ میخواهید از این تاریخ حقایق را در بیاورید؟ بسیاری از حقایق پنهان شده است، خدا مرحوم علامه امینی را رحمت کند، روزی در مجلسی خدمت علامه طباطبایی میرسد. این دو علامه، هر دو اهل تبریز و از بزرگان تحقیق و مطالعه بودند، خصوصاً علامه امینی که چهل سال تمام کتابخانههای شرق و غرب را جستجو کرد برای اینکه کتاب یا حدیثی که در مورد امیرالمؤمنین است، پیدا کند و کتاب الغدیر که کتاب بسیار ارزشمندی است را نوشت. این شخصیت بزرگ در یک جلسهای که خدمت علامه طباطبایی بودند، به علامه طباطبایی میفرماید که من یقین دارم شما هر فضیلتی از امیرالمؤمنین بگویید من نشنیده به شما میگویم که میروم پیدا میکنم که آن فضیلت در مورد خلفا نیز گفته شده است، یعنی امیرالمؤمنین هر فضیلتی داشت، معاویه هم داشته است. مثلا حتی مثلاً امیرالمؤمنین در رکوع انگشتر داده است یک روایت درست کردهاند که معاویه هم در رکوع انگشتر داده است. هر چه برای امیرالمؤمنین بوده برای او درست کردهاند.
شما از این تاریخ توقع دارید مثلاً بیاید جزئیات کربلا را درست بیان کند، اکثر جزئیات کربلا را که میگویند زبانحال است البته خیلیهای آن هم گفتوگوها بوده است چون کاتبین نوشتند.
بنابراین:
۱) این بزرگان نگفتهاند که حضرت رقیه نبوده است بلکه گفتهاند در منابع اولیه همچنین چیزی ذکر نشده است.
۲) تاریخ تاریخی است که به دست دشمنان نوشته شده است از این تاریخ توقعی نباید داشته باشیم.
۳) بحثی داریم که اثبات نشده ولی رد هم نشده است، ما بسیاری از مطالبی که در تاریخ داریم اثبات نشده است ولی صرف اینکه اثبات نشده، رد هم نشده است. کسی باید ثابت کند که این نیست و تا زمانی که اثبات نشده، نمیتوان رد کرد.
۴) اصلاً چرا آدم باید سختگیری کند؟ حالا به هر صورت یک مسئلهای با یک سری ادله وجود دارد، تصور کنید کاروان اسرا که اکثریت آنها زن و بچه بودند، اگر اینها اربعین برگشته باشند در یک سفر طولانی از کربلا تا شام در راه بودهاند. دو راه وجود داشته است، یکی راهی است که از شمال میرود و آب و هوای نسبتاً خوبی دارد و یک راهی که خیلی سخت، آفتابی و طولانی است، از بیابان عبور میکند، در این سفر سخت که چندین روز طول کشیده است، قطعاً بچهها و زنهایی مُردهاند، موارد سقط جنین بوده است، زن باردار از دنیا رفته است، همه اینها بوده است، حالا شما بگویی که مثلاً یک دختر بچه از دنیا نرفته است! مگر میشود؟ قطعاً این اتفاق افتاده و این مسئله بعید نیست.
۵) مطلب دیگر این است که در روایتی نقل شده که وقتی امام حسین(ع) میخواست وداع آخر را انجام دهد، میگوید السلام علیک یا زینب، السلام علیک یا امکلثوم، السلام علیک یا فاطمه، یکجا هم داریم که میگوید السلام علیک یا رقیه، این رقیه احتمالا همین دختر کوچک بوده است حالا اسم او یا رقیه یا فاطمه بوده است، زیرا اینطوری بوده است که ائمه گاهی اسم مادر و پدر خود را روی بچهها میگذاشتند، یعنی همه بچهها را علی میگذاشتند تا بعداً یک اسمی برای او انتخاب کنند، استحباب دارد، اگر دختر هست تا هفت روز او را فاطمه صدا کنید و بعد اسم جدید برای او بگذارید و اگر صاحب پسر شدید هفت روز اسم او را محمد یا علی بگذارید و بعد از آن، اسم جدید برای او بگذارید. لذا مثلا شما میبینید امام حسین سه تا علی دارد و برای اینکه از هم جدا باشند آنها را علیاصغر، علیاوسط و علیاکبر نامیده است. البته بنده با یک استدلالی به این نتیجه رسیده بودم علیاکبر امام زینالعابدین است و به احتمال زیاد این حضرت علیاکبر که میگویند، علی اوسط باشد، هر چند باید روی این موضوع کار شود.
۶) مطلب دیگر این است که چند سال پیش سیلی آمد و این قبری که الان در دمشق است را آب گرفت، کسانی که متولی آنجا بود نقل کردهاند که وقتی به آنجا رفتند، دیدند قبر خراب شده و جنازه دختربچهای سالم داخل آب است که آب را جمع کردند و قبر را دوباره ساختند و این بچه را آنجا گذاشتند.
۷) از این مهمتر این است که چندین بار در مورد آنجا خواب دیده شده است (اگر یک یا دوبار آدم خواب ببیند حجت نیست ولی چندین بار خواب دیدهاند)، معجزاتی که در آنجا دیده شده، افرادی که شفا گرفتهاند و … همه اینها نشان دهنده این است که چنین کسی بوده است که از دختران اولیاء خدا است و با ماجرای حضرت رقیه کاملاً تطابق دارد.
۸) مهمتر از همه این است که وقتی چیزی اینقدر متواتر است و تعداد زیادی از علما و بزرگان شیعه آنجا رفتند و هیچکدام این واقعه را انکار نکردند، همین میتواند نشانه این باشد که واقعیت داشته است. مگر ما معتقد نیستیم که از دلایل وجود مقدس امام زمان همین است که جلوی انحرافات را بگیرد، کار علما هم همین است که جلوی انحرافات و عقاید باطل را بگیرند. اینکه هیچ عالمی تا حالا انکار نکرده بلکه رفتند، زیارت کردند و حاجت گرفتند، نشاندهنده این است که این واقعه وجود داشته است.
و آخرین صحبت من این است، گاهی بزرگان روی موضوع یا واقعهای، صحبت و بحث علمی میکنند که خب طبیعتا فرق میکند اما کسانی که درباره این مسئله مته به خشخاش میگذارند قطعا مرضی دارند و باید گفت بله قطعاً چنین اتفاقی افتاده است زیرا همانطور که عرض کردم غیر ممکن است در اسارت اینچنین اتفاقی نیفتد، بچهای از دنیا نرود و … . حال فرد بگوید چون مثلاً معلوم نیست در این خرابه بوده یا در آن خرابه بوده است، شک میکنم. اینها یک مقدار مته به خشخاش گذاشتن است که ناشی از یک نوع مرض و غرضِ روحی است که نباید به این مسائل توجه کرد و باید تا زمانی که عدم آن اثبات نشده است و شواهدی وجود دارد که نشان میدهد اینها اتفاق افتاده است، نباید شک کرد. حال موضوعی مانند عروسی حضرت قاسم ثابت شده است که وجود نداشته است، این موضوع را باید منکر شد و رد کرد و طرح نکرد اما آن چیزهایی که نمیتوان ثابت کرد که نبوده، نباید زیاد روی اینها دست بگذارید. به هر حال خیلی محتمل است در چنین سفری این اتفاقها افتاده باشند و چنین بلایی بر سر این کودکان آمده باشد و از بین رفته باشند.
اکثر این مطالبی که گفته میشود زبانحال است. زبانحال یعنی طبیعی است که وقتی مثلاً بچهای یا خانمی که مورد ظلم واقع شده یا بین در و دیوار واقع شده است صدا بزند یا ابتا یا رسولالله و … این بسیار طبیعی است یعنی اگر هم نگفته باشد قطعاً آنجا به یاد پدر بزرگوار خود افتاده است البته قطعا گفته است ولی بسیاری از مسائلی که گفته میشود، زبان حال است یعنی اگر فاطمه زهرا گفته باشد یا ابتا یا رسولالله بعد از تو به ما ظلم کردند، بعد از تو حق ما را خوردند، بعد از تو …. این حرفها را اگر به زبان نیاورده باشد ولی همین که بین در ودیوار صدا زده است یا ابتا یا رسولالله یعنی همین حرفها مد نظر او بوده است و حرف دل او همین حرفها است پس چه اشکالی دارد اگر یک دختر بچه در گوشه خرابه و در حالت اسارت خواب پدر خود را دیده باشد، ما الان در خانوادههای شهدا، دخترها و بچههای شهدا از اینها زیاد داریم، عکس پدرش را میگیرد و با او صحبت میکند و گریه میکند.
خدا آقای منصور ارضی را حفظ کند، داستانی را تعریف میکرد، آن سالهایی که در یک روضهای خیلی منقلب شده بود گفت خدایا ذرهای از دردهای رقیه را به ما برسان که ما بتوانیم درک کنیم چه بر سر این بچهها و اسرا آمده است. بعد از چند وقت دختر کوچکی داشتند که از دنیا رفت، او گفت من حالا میفهمم که دختر سهساله چهقدر عزیز، خوش زبان، شیرین و خوشبیان است….