۲۸/ ۱/ ۱۴۰۳
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللَّهالرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیهالله فی السموات و الارضین
اهم سرفصل موضوعات این جلسه؛
مقدمه
ادله عقلی
ضرورت استاد برای تربیت روح
رابطه مرید و مراد
حسن ختام
مقدمه
شُبهات و سوالاتی که در دوره نمایشگاه مطرحشده بود را جواب میدادیم و در یکی از شبهاتی که گفته شد معنای ولایت را عرض کردیم. دلیل دیگر برای اینکه ما باید بهدنبال استاد و بهدنبال راهنما باشیم و اینکه انسان سر خود نمیتواند به سعادت ابدی برسد، آیات و روایات زیادی وجود دارد که چند آیه و روایت را میخوانم و توضیح میدهم.
ادله عقلی
یکی از ادلهی عقلی رجوع وجوب جاهل به عالم است، این دلیل عقلی است. دلیل عقلی این است که واجب است هر کسی که مسئلهای را نمیداند به کسی رجوع کند که میداند به این میگویند؛ وجوب رجوع جاهل به عالم.
ضرورت استاد برای تربیت روح
بنابراین انسان بدون استاد نمیتواند بهجایی برسد خصوصاً در مسیر سعادت ابدی و نجات روح. شما وقتی یک بیماری پیدا میکنید همه شما همینطور هستید بلافاصله عقل میگوید که بروید پیش متخصص، این برای بدن است برای جسم است که حالا آنچنان هم مهم نیست. اما روح که در واقع حقیقت ما است و زندگی ابدی خواهیم داشت آیا میشود بپذیریم که برای بدن که یک مرکب و یک وسیله موقتی است ما وقتی یک چیزی را نمیدانیم به پزشک رجوع میکنیم. ولی برای روح و سیر و سلوک و تربیت روحانی انسان استاد نداشته باشد! این خلاف عقل است قطعاً مسئله روح مهمتر و واجبتر است.
بنابراین در امور تربیتی، در امور معنوی، در امور روحانی که از جمله سیروسلوک است، سیروسلوک معنوی است و انسان احتیاج به استاد دارد. این یک دلیل کاملاً عقلی و مسلم و ساده است. آن کسانی که میگویند احتیاج به استاد و عالم ربانی نیست اینها چگونه عقل خودشان را قانع میکنند؟ برای امور مادی هر وسیلهای که در منزل مانند: شوفاژ، ماشین جاروبرقی خراب شود میروید پیش شخصی که در این کار تخصص دارد، بعد مسئله تربیتی روح و سیر و سلوک روح که ما تا ابدیت به آن احتیاج داریم. ما به بدن احتیاج نداریم و این بدن خاک میشود آنقدر به آن توجه میکنید ولی برای روح میگویید که احتیاجی به استاد و ولی ندارد! احتیاجی به عالم ربانی نیست! این دلیل عقلی است، حالا اگر یک شخصی عقلش کم بود و گفت که ما فقط آیات و روایات را قبول داریم( کدام آیه! کدام روایات!) مثل بعضیا که گفتهاند، که آیه برای ما بخوانید، از قرآن برای ما بگویید، وقتی عقل تعطیل باشد قرآن به درد کسی نمیخورد چون قرآن را باید با عقل پیش رفت« فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ» [۱] اگر نمیدانید از اهلش بپرسید وقتی یک چیزی را نمیدانید به اهلش رجوع کنید. قرآن تازه دلیل خاصی نمیگوید قرآن میگوید به عقلت رجوع کن دارد، حرف عقلی میزند، به اینها میگویند دلایل ارشادی. یعنی خداوند در قرآن اگر یک مطلبی را دارد میگوید میگوید عقلت را بهکار بینداز فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ خوب دارد میگوید که باید رجوع کنید به اهلش، سوال کنید از اهلش بعد رجوع کنید به عالم به عالم ربانی، عالم روحانی، عالم معنوی.
حضرت ابراهیم علیهالسلام در آیهی قرآن به پدرشان میفرماید: که « یَا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جَاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرَاطًا سَوِیًّا» [۲]
رابطه مرید و مراد
پدر من، من علمی دارم که تو نداری! یک چیزهایی میدانم که تو که پدر من هستی نمیدانی! فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرَاطًا سَوِیًّا تو پدر من هستی ولی چون جاهل هستی و من عالم هستم تو باید از من تبعیت کنی فَاتَّبِعْنِی تبعیت از من کن أَهْدِکَ صِرَاطًاسَوِیًّا من تو را بتوانم به راه راست هدایت کنم. ملاک اینکه به پدرش میگوید که تو باید از من اطاعت کنی و تبعیت من را بکنی چی است؟ ملاکش این است که میگوید من علم دارم و تو نداری و استدلال عقلی هم میکند این آیه بهعنوان قرآن نیست بهعنوان صحبتی است که ابراهیم با پدرش دارد صحبت میکند، میگوید پدر جان تو علم نداری و من علم دارم حالا که تو علم نداری و من علم دارم تو از من تبعیت کن تا تو را به راه مستقیم هدایت کنم. این همان دلیل عقلی است که قرآن دارد میگوید. ببینید با چه جاهلهایی شما روبرو هستید در این جامعه که دلایل عقلی را قبول نمیکنند، این هم دلیل نقلی. یا بهعنوان مثال روایتی از امام سجاد الان دو روایت از امام سجاد در ذهن بنده هست. روایات خیلی زیاد است، نهجالبلاغه غوغا است نهجالبلاغه درمورد علمای ربانی خیلی احادیث پرمحتوا و پرمعنی دارد، الإمامُ زینُ العابدینَ علیه السلام : “هَلَکَ مَن لَیسَ لَهُ حکیمٌ یُرشِ” هر کس پیر ندارد، استاد ندارد، مرشد ندارد هلاک شدهاست. یک حکیم یک انسان عاقلی که او را ارشاد کند و اگر نداشته باشد هلاک شده است. یعنی چی؟ یعنی وجوب واجب است که پیر داشته باشیم، استاد داشته باشیم. واجب است که وصل شویم به علمای ربانی به اولیای خدا، همینها هستند. در دعای مکارم اخلاق که از ادعیه امام سجاد از صحیفه سجادیه است، در آنجا امام یک بیانی دارد و از خداوند میخواهد و به ما یاد میدهد و به ما آموزش میدهد میگوید خدایا “وَفِّقْنى لِطاعَهِ مَنْ سَدَّدَنى وَ مُتابَعَهِ مَنْ اَرْشَدَنى” خدایا به من توفیق بده شخصی که به من یک چیزی را آموزش داد یقینی، علمی، ایمانی را در من ایجاد کرد به من توفیق بده تا من از او تبعیت کنم از او اطاعت کنم. از خدا میخواهد، امام سجاد چون علمش امامت است، در صحیفه است دارد به ما آموزش میدهد یعنی شما این دعا را بکنید و از خدا بخواهید که خداوند به شما توفیق دهد، از علمای ربانی اطاعت کنید و تبعیت آنها را بکنید اینها همه دلیل است. ولی خب بعضیها وقتی نفهمی و قصور فکرشان به آنها غلبه میکند تعابیر بدی را بهکار میبرند و میگویند که ما از مرید و مرید بازی خوشمان نمیآید، عه مرید و مرید بازی چه چیزی است! انسان باید مرید باشد، باید مراد داشته باشد. انسان باید شاگرد باشد و باید استاد داشته باشد، شاگرد و استادی نه اینکه شاگرد مدرسه و معلم! نه منظور این نیست، منظور شاگرد و استادی که میگوید من تبعیت کنم، اطاعت کنم کسی که ارشاد کند، این یعنی تربیت کند. یعنی رابطه مربی و شاگرد آن کسی که دارد تو را تربیت میکند و تربیت روحانی میکند. رابطه، رابطه تبعیت و اطاعت است. رابطه ارادت است، رابطه مرید و مرادی است. مرید و مراد بودن اصل زندگی ما است، همه ما باید بهدنبال یک مرادی باشیم که ما مرید او شویم این اصل زندگی است. با یک کلمه مرید و مراد بازی یک حقیقتی را خراب میکنند مسخره میکند، لوث میکنند. کار شیطان این است؛ مسخره میکند کلمات را مسخره جلوه میدهد کلمات را خراب میکند و مفاهیم در ذهنها خراب میشود. آقا این شخص حزب اللهی است! خب حزبالله مگه کم چیزی است؟! قرآن میفرماید: اولیاالله حزبالله هستند آنهایی که اولیای خدا هستند. این شیطان و این تلامذهی شیطان و این مریدان شیطان لوث میکنند و مسخره میکنند و ارزش این مفهوم را میآورند پایین.
به یک شخصی گفتم که شما حزب اللهی هستید؟ گفت من حزباللهی هستم اما نه یک حزب اللهی معمولی، گفتم یعنی مثل چی هستید؟ گفت حزباللهی خشک نیستم، گفتم یعنی چه مگر حزب اللهی خشک و خیس دارد، یعنی چی؟ گفت یعنی مثل شما هستم! گفتم اتفاقا من حزباللهی خشک هستم. اگر خیال میکنید حزباللهی خشک و خیس دارد، نه این درست نیست. حزبالله یک کلمه بیشتر نیست و دو قسمت نمیشود که بگوییم ما دو نوع حزبالله داریم. حزبالله خشک و حزبالله خیس! نه حزبالله حزب خدا است و مرید و مراد بازی نداریم. کلمه بازی نداریم! بله اگر منظور شما این است که یک شخص میآید ادعا میکند و یک گروهی هم بهطور ناآگاهانه بهدنبال او راه میافتند، اصلاً کلمه مرید و کلمه ولایت و کلمه مراد را اینجا روی آن نگذارید. این کلمات را بهکار نبرید اینجا باید بدانید که همانطورکه من بارها گفتهام امیرالمؤمنین یک لفظ مقدس است و این لفظ آنقدر بزرگ است و آنقدر مقدس است که در عالم هیچکس جز علیبنابیطالب این لقب را ندارد. شما به امام حسین با آنهمه عظمتش نمیتوانید بگویید امیر المؤمنین حتی به امام زمان علیهالسلام هم نمیتوانید لقب امیرالمؤمنین بدهید بااینکه آنها هم به معنی واقعی کلمه امیر هستند بر مومنین، ولی شما این کلمه را نمیتوانید به آنها بگویید. چون خداوند خواسته است که فقط برای حضرت علی باشد ولی دشمنان چکار کردند؟! این کلمه را خراب کردند و صدها امیرالمؤمنین درست کردند، آیا اگر صدتا امیرالمؤمنین جعلی پیدا شد؛ امیرالمؤمنین یزید، امیرالمؤمنین معاویه، امیرالمؤمنین هارونالرشید… اینها خودشان میگفتند که ما امیرالمؤمنین هستیم! آیا اگر صدها امیرالمؤمنین ظالم و دروغگو و جعلی درست شد این باعث میشود که دور امیرالمؤمنین را خط بکشیم؟! و این کلمه را بگذاریم کنار!! اگر صد عارف قلابی پیدا شد که عرفان بازی درآوردند و مرید و مرید بازی درآوردند شما باید این مفاهیم ارزشی را تخریب کنید؟ کلمه عرفان را تخریب کنید؟ ما یک مشکلی که در این جامعه داریم همین است اصلاً نمیفهمند وقتی میگوییم عرفان ناب، عرفان اهلبیت، نمیفهمد که اینجا باید زانو بزنیم، باید دست به سینه بایستیم، اینجا بدون وضو نباید این کلمه را بهکار ببریم، اینقدر این کلمه زیبا است، اینقدر این کلمه مقدس است. مثلاً میگوید نه آقا عرفانبازی را بگذارید کنار، عرفان چی است؟ عرفان انحراف است! اصلاً نمیفهمد که مخاطب او چه کسی است؟ چه کسی دارد این حرف را میزند؟ چی دارد میگوید؟ تعریف عرفان را بپرس چیست؟ یاد بگیر تعریف عرفان را، اصلاً تعریف عرفان را تو نمیدانی چیست؟ برای همین باور کنید یکی از آنها تا بهحال نتوانسته است برای من تعریف کند عرفان را! بگویم عرفان چیست؟ عرفان چی است که تو با آن مخالفت میکنی؟ نمیتواند تعریف کند. وقتی تعریف کرد گفتم اگر این تعریف درست است پس این تعریف چیست؟ پس این چیست؟ نمیتوانند! بعد میگویم حالا بنشین تا برای تو تعریف کنم عرفان چیست؟ با استدلال برای او توضیح میدهم. عرفان یعنی این، ولایت یعنی این، تبعیت یعنی این، مرید یعنی این، مراد یعنی این، اصل عقلی و این هم روایت آن، این هم آیات آن، حالا چند تا نمونه گفتیم. اما یک آقایی گفت که حاج آقا، البته از علما بود، مرد فاضلی هم بود و دنبال حقیقت هم بود خیلی هم احترام گذاشت. گفت حاج آقا دل من میخواهد به یک مفاهیمی برسم به یک جایی برسم اما حوصله چله گیری و اینها را ندارم، چله بگیرم و اینها را ندارم. گفتم یک راحهالحلقوم میخواهی دیگر؟ یک چیزی بگویم راحت همینطوری بنویسی خود تو، گفتم تنها راه آن این است که وصل بشوی به سلسله اولیاء. اگر وصل بشوی این راه راحتی است، یعنی یک کسی دست تو را بگیرد ببرد. گفت حالا او را از کجا پیدا کنم؟ گفتم بله این راه سختی است. دو راه دارد دیگر، یک راه این است که خود تو حرکت بکنی، زمین بخوری، بیراهه بروی به بنبست برسی برگردی، دوباره به یک راه دیگر بروی بعد بروی که دوباره باز بیراهه هم کوره راه است، بنبست است باز دوباره برگردی زمین بخوری پای تو بشکند بلند بشوی، تمرین کنی دوباره راه بیفتی یک راه این است چشم روی هم بگذاری عمر تو تمام میشود به جایی هم نمیرسی! این ریاضت کشیدنها اینطوری است، چله گرفتنها، کنترل نفس کردن، تهذیب نفس کردن، اینها اینطوری است سخت است آدم خسته میشود یک راه آن این است، یک راه این است که وصل بشوی و بروی اولیاء خدا را پیدا بکنی، یک مشکل داری، آنجا هزارتا مشکل داری وقتی خود تو بخواهی بروی هزارتا مشکل، هزارتا کوره راه، هزارتا شاخه میروی، اینقدر راههای انحرافی زیاد است، شیطان مدام درست کرده است، گفتم صدتا امیرالمؤمنین درست کرده است در مقابل یک امیرالمؤمنین، شیطان اینطوری است کار او. شما وقتی نگاه بکنی زندگی خود را نگاه کنید شما، بروید در زندگی خود، زندگی شخصی خود را نگاه کنید ببینید مثلا از اول عمر خود تا حالا چه تصمیماتی گرفتهاید؟ چهکار میکردید؟ چه کارهایی میخواستید انجام بدهید؟ حالا نصف عمر شما، اکثراً نصف عمر شما تمام شدهاست حالا اگر عمر را مثلاً هشتاد سال بگیریم میانگین عمر را هشتاد سال بگیریم، چهل سال بگذرد یعنی نصف عمر تمام شده است، در این نصف عمر را یک نگاهی کنید یک روز دنبال این بودیم که این مدرک را بگیریم، یک روز دنبال این بودیم که این خانه را بگیریم، یک روز دنبال این بودیم که این ماشین را بگیریم، یک روز دنبال این بودیم که این کار را کنیم… تا عمر ما تلف شد. شیطان ما را سرگرم میکند همیشه، یک هدفی میگذارد جلوی پای ما و میگوییم آقا من حالا اینجا میخواهم این کاره بشوم و چند سالی دنبال آن میدویم بعد از آن حالا یا به دست میآوریم یا به دست نمیآوریم، وقتی به دست آوردیم تازه اگر به دست آوردیم تازه میبینیم خیلی هم از زندگی خود راضی نیستیم و حالا دنبال یک چیز دیگری هستیم، سرگرم میکند ما را، ما در زندگی همیشه سرگرم بازی شیطان هستیم، حالا هر کسی به یک راهی، هر کسی به یک چیزی مشغول است آن مشغولیت تا عمر ما تمام بشود. این راه که خود ما بخواهیم برویم و اینها با مشکلات روبهرو میشود، بهترین آن این است که یک اهل دلی پیدا کنیم یک اهل حالی پیدا کنیم، وصل بشویم و زیر نظر او خدمت کنیم به خداوند و نفس او، دعای او، اثر روح او دست ما را بگیرد و ما را به بالا ببرد او فقط میتواند این راه، این بهترین راه است حتماً هم نباید امام زمان باشد؟ نه! همینکه در این مسیر باشد کافی است. این هم یکی از راههایی است که شیطان فریب میدهد میگوید که فقط امام زمان، تا امام زمان نیامده است هیچ کاری نمیتوانیم بکنیم، این هم یکی از راههای شیطان است. مینشینند هزاران هزار، میلیونها نفر نشستهاند به امام زمان وصل بشوند، نشدند! واقعیت را نگاه کنید. حالا من این حرف را بزنم حالا در یک مسجد بزرگی بود اگر مثلاً پشت تلویزیون بود فردا تکفیر میکردند ما را، ولی عقل خود را بهکار بیندازید و ببینید میلیونها نفر، کدام یک از آنها رسیدهاند؟ چند نفری رسیدند البته، ولی خیلیها هم نرسیدند، ما نباید جزء آن خیلیها باشیم. امام زمان(ع) نماینده دارد، شاگرد دارد، باید بگردیم و آنها را پیدا کرد. حتماً هم نباید معصوم باشند، نه! همینقدر که اهل ایمان باشد، اهل ذکر باشد، در مسیر باشد، فقط در مسیر بودن مهم است. در مسیر بودن، امام زمان هم در مسیر است شما خیال نکنید امام زمان رسیده به یک جایی، خب حالا بگوید من کامل شدم و حالا من منتظر هستم دیگران هم بیایند، نه! امام زمان خود او هم در مسیر است، در نهجالبلاغه داریم که هر روز اَلحِکمَه الضَّالَّهُ: امام زمان دنبال حکمت است هر روز، هر روز صبح که از خواب بیدار میشود دنبال کمال است. این راه کمال، در راه بودن مهم است، هر کسی در راه بود رسیده است، هر کسی که گفت:
هرآنچه که گویی که دانا شدم به هر دانشی بر توانا شدم
چنان دان که نادانتری آن زمان مشو بر تن خویش بر بدگمان [۳]
هر وقت هر کسی گفت که من مجتهد شدم، من عالم شدم ، من شدم فلان، دیگر همان موقع محل سقوط است، همان موقع تو سقوط کردی. عالم ربانی، انسان شیعه کسی است که همیشه در راه است، این راه روزبهروز لذتبخشتر است، روزبهروز حیاتبخشتر است، روزبهروز پرشعف است، نشاط برانگیز و بهجتزا است ولی تمام شدنی نیست همینطوری میروید جلو. امام زمان هم در مسیر است، سیر الیالله بینهایت است. بنابراین خیال نکنید ما باید بگردیم یک کسی که رسیده باشد و تمام شده باشد، نه! یکی کسی که در راه باشد را باید انتخاب کنیم که در راه است خود او هم، او میتواند شما را ببرد، باید وصل به چنین کسانی شد که اینها زیاد هم هستند و کم نیستند، مطمئن باشید خدا برای هر انسانی یک ولیّ و یک حجّتی گذاشته است، نه اینکه برای هر زمانی، برای هر زمانی یک حجّت کامل گذاشته است ولی برای هر مکانی و هر شخصی خداوند یک ولیّ گذاشته است. بگرد و ولیّ خود را پیدا کن. خب حالا این آقا به من گفت که من چهکار کنم؟ گفتم: دو راه دارد، یک راه آن است که سخت است، یک راه آن این است که دست خود را بدهی به یک ولیّ و ولیّ خود را پیدا کنی او دست تو را بگیرد و ببرد. خب او چهطوری پیدا میشود، او زمانی میآید پیش تو که در تو چه ببیند؟ صلاحیت ببیند، در تو درخواست ببیند. اگر در تو درخواست نبیند نمیآید پس تو باید نشان بدهی که میخواهی، این نشان دادن اینکه میخواهم لازمه آن همین حرکت کردن است، همین یک کوشش کردن است. یک کوششی را شروع کن، کمک کن به خود و حرکت بده خود را و همین که حرکت کنی و واقعاً نشان بدهی که بخواهی او میآید یعنی بنابراین اصل چیست؟ اصل این است که ما ریاضت بکشیم یا اصل آن است که از آن طرف باشد. اصل این است که ما حرکت کنیم برویم یا اصل این است که از بالا دست ما را بگیرند، کدام اصل است؟ میگوییم اصل آن است که از بالا دست ما را بگیرند، اما چه موقع از بالا دست ما را میگیرند؟ اینکه که ما یک تکانی بخوریم و یک نشانهای بدهیم، یک علامتی بدهیم تا دست ما را بگیرند.
تا نگرید ابر کی روید چمن تا نگرید طفل کی جوشد لبن )مولوی)
یک تکانی باید شما بخوری، این بچه باید گریه کند تا مادر بگوید بچه من گرسنه است بیاید شیر بدهد، گریه نکند که میگوید گرسنه نیست دیگر
تا نگرید ابر کی روید چمن تا نگرید طفل کی جوشد لبن [۴]
این حرف، یک تکانی ما باید بخوریم، این تکان خوردن را به این آقا عرض کردم یک تکانی باید بخوری، اگر تکان بخوری، تکان الکی نه، تکان واقعی! فیلم بازی نکنی، یک تکان! واقعاً احساس کن که من میخواهم واقعاً در خود این احساس را ایجاد کن وقتی در نماز شب وقتی در نماز نافله، در نماز واجب در یک جایی خلوت کردی با خدا، چشمهای خود را ببند و بگو خدایا من میخواهم، التماس کن اصرار کن هرچهقدر اینجا بیشتر اصرار کنی، هر چه بیشتر اشک بریزی، دل تو بشکند و نیاز خود را بیشتر نشان دهی عنایت از آنطرف بیشتر میشود. میگفت: آقا ما این همه خدا خدا میگوییم چهموقع ما میتوانیم بگوییم خدا و دعای ما مستجاب بشود؟ خیلی ساده است جواب آن این است که هرچهقدر بیشتر نزدیک بشوی، بیشتر از عمق وجود خود بگویی امکان اجابت بیشتر است، خداوند در قرآن صریحاً همین را فرموده است هرچهقدر صمیمانهتر امکان اجابت بیشتر است. یک تکانی بخوریم یک نیتی بکنیم حرکت کنیم تا آن عنایت شود. عنایت که شود خداوند اولیاء را میفرستد، گفت خداوند فرمود: چه کسی میداند وقتی یک بندهای به من رو میآورد من چهقدر خوشحال میشوم؟ اگر یک بندهای به من رو بیاورد من چهقدر خوشحال میشوم؟ فرمود: مثل این است که یک کسی در بیابان از شدت تشنگی رو به موت باشد و از شدت تشنگی حال او بد شده باشد و بخواهد بمیرد بعد آن موقع یکی بیاید و به او یک لیوان آب گوارا بدهد، یک ظرف آب گوارا به او بدهند این بخورد و لذت ببرد و جان بگیرد. چهقدر او لذت میبرد؟ میفرماید وقتی بنده من واقعاً به من میگوید خدایا من اینقدر لذت میبرم، یعنی چه؟ یعنی خدا تشنه این است که بندهها به او رو کنند، خداوند تشنه او است، او بیشتر از ما که ما به او توجه کنیم او بیشتر به ما توجه دارد و همین طور امام زمان(ع) و همینطور اولیاءالله، امام زمان گسیل میکند این وسیلههای خود را، این نمایندههای خود را میفرستد میفرماید بروید بگردید اهل پیدا کنید، نیازمند پیدا کنید و دست آنها را بگیرید بیاورید. آنها دارند میگردند ولی خب،
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک چو درد در تو نبیند که را دوا بکند؟ [۵]
حسن ختام
باید درد ببیند، باید ابن درد را ببیند پس بنابراین آن اصل این است که ما از آن طرف یک عنایتی بشود دست ما را بگیرند و ببرند اما از اینطرف ما باید نشان بدهیم که میخواهیم. آن داستان شخص تشنه را گفتم یک شب، باید نشان دهیم که میخواهیم، این که نشان داده شود دیگر آنها میآیند و این راه آن است، راه همین است. راه این است که ما بخواهیم تا بفرستند و جز این راه دیگری هم ندارد، جز وصل شدن به این موج و به این دریای رحمت و عنایت الهی که دارد توسط اولیاء الهی میآید ما غیر از این راه دیگری هم نداریم. هر کسی به جایی رسید از برکت آن نفس اولیاء خدا بود که به جایی رسیدند. خداوند انشاءالله به همه ما توفیق دهد.
بنابراین از ادله وجوب پیدا کردن ولیّ خدا و اولیاء خدا همان دلیل عقلی بود که گفتیم، روایت آن را هم گفتیم، آیه آن هم گفتیم و بعد مسئله دوم این است که کدام مهمتر است؟ ریاضت ما، کوشش ما یا کشش آنطرف؟ گفتیم که کشش مهمتر است، آن طرف مهم است. حالا یک باز دوباره چند تا دیگر هست یکی جذبه و این کجا است که اگر انشاءالله خدا توفیق داد هفته آینده در مورد این هم صحبت میکنیم.
[۱] . (سوره نحل آیه ۴۳)
[۲] . (آیه ۴۳ سوره مریم)
[۳] . (فردوسی)
[۴] . (مولوی)
[۵] . (حافظ)