معماری
خانه / دسته‌بندی نشده / ۱۳۹۴/۱۰/۱۵

۱۳۹۴/۱۰/۱۵

 

یکی از اثرات در سلسله بودن این است که انسان را متخلق به صفات الهی می‏کند و هر کس که در این سلسله به خداوند نزدیکتر است به این معناست که افکار، اعمال، حرکات و سکناتش بیشتر رنگ خدایی گرفته است و این رنگ خدایی

 

جلسه ۱۹۳                                                                                                                  ۱۵/۱۰/۱۳۹۴

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله  الطاهرین سیما و بقیه الله فی السموات و الارضین

فهرست

سلسله اولیاء ۲

ویژگی‏های محقق حقیقی.. ۵

اصول دین در عرفان مقربین.. ۷

تعریف عالم ربانی.. ۷

تفاوت عرفان مقربین با سایر عرفان‏ها ۸

خلاصه. ۱۰

 

در مباحث گذشته در بحث صفات کلی أولیاء نکاتی ذکر شد که البته جا دارد که به نکات بیشتری پرداخته شود تا آنجا که سالک بتواند بعد از شناخت و تشخیص صفات کلی، مصداق را تشخیص دهد. سپس بحث رابطه انسان با اولیاء مطرح می‏گردد؛ اولیاء باید چه رابطه‏ای با انسان داشته باشند، انسان باید با آنها چگونه رفتار کند و معاشرت با آنها چگونه باید باشد که نشان دهد او در این سلسله نورانی و در این محدوده و میدان جاذبه الهی قرار گرفته است و به سعادت و خوشبختی ابدی خواهد رسید.

سلسله اولیاء

در تکمیل بحث محتوای مثنوی معنوی که مولوی آن را اصول اصول اصول دین می‏داند، لازم است به چند نکته دیگر اشاره شود. در مراحل سیر در صراط مستقیم و سلسله اولیاء از بالا به سمت پایین در مرتبه اول ولی، خداوند است، همانطور که قرآن نیز می‏فرماید: «الله ولی الذین آمنوا». ولی اول، ولی به ذات و ولی حقیقی خداوند است. لذا اصل اول توحید است. ولی دوم، پیامبر(ص) است لذا اصل دوم نبوت است. در مرتبه سوم ولی ائمه(ع) هستند لذا اصل سوم امامت است و در مرتبه بعدی جانشینان به حق ائمه یا علمای ربانی قرار دارند که امروزه تحت عنوان ولی فقیه مطرح هستند یعنی آن فقها و علمایی که ولایت دارند. در مرحله پایین‏تر نیز علمای ظاهری قرار دارند. لذا مراتب سلسله ولایت از بالا به پایین به این ترتیب است. از سوی دیگر مراتب این سلسله از پایین به بالا به این ترتیب است که انسان‏های عادی ابتدا باید به علمای ظاهری وصل شوند، علمای ظاهری نیز باید به فقهایی که ولایت دارند وصل شوند. اگر عالم ظاهری به آنها وصل نباشد سلسله قطع می‏شود. فقهایی که ولایت دارند نیز به ائمه معصومین وصل می‏شوند، ائمه معصومین اوصیاء أنبیاء هستند، لذا به انبیاء وصل می‏شوند و آنها نیز به خداوند متصل هستند.

بنابراین این سلسله عبارتست از توحید، نبوت، امامت و علما. این سلسله به لحاظ کلی به این ترتیب است که حفظ می‏شود و اما اگر قرار باشد مفاهیم و معانی جزئی بسط داده شود که این سلسله چرا و چگونه به این ترتیب هستند، مباحث بسیاری مطرح می‏گردد. برای مثال روایات بسیار زیادی حاکی از این است که خداوند اول نوری را که خلق کرد، نور حقیقت محمدیه است سپس از شعاع این نور أنبیاء خلق شدند و از شعاع أنبیاء، نور ائمه خلق شدند. از شعاع این نور، انبیاء اولوالعزم خلق شدند و از شعاع نور پیامبران اولوالعزم، مرسلین خلق شدند و از شعاع نور مرسلین، أنبیاء خلق شدند و از شعاع نور أنبیاء، شیعیان خاص خلق شدند و ….

این نور بصورت یک حقیقت مشککه است. حقیقت مشککه یعنی مرتبه پایین با مرتبه بالاتر از خود در ذات و جنس هیچ تفاوتی ندارد فقط مرتبه بالاتر شدیدتر و آن ضعیف‏تر است. مانند نور که هر دو نقطه نور هستند اما یک نقطه نور شدید و یک نقطه نور ضعیف است. به عبارت دیگر تفاوتشان در شدت و ضعف است اما اصلشان یکی است مانند نور خورشید با نور شمع؛ نور، نور است اما نور خورشید شدید و نور شمع ضعیف است، یعنی دو ماهیت جداگانه ندارند و ماهیتشان یکی است، به عبارت بهتر یک حقیقت است که اختلافشان در شدت و ضعف است یعنی همان چیزی که باعث شده یکی شدید شود، همان نیز باعث شده است که دیگری ضعیف شود. این حقیقت نورانی نیز از عوالم بالا که به سمت پایین حرکت می‏کند، سبب می‏شود عوالم پایین خلق شوند به نوعی که نور جسم یکی منشأ نور دیگری شده است.

البته عالم ارواح، عالم عقول که به آن نفس کلی یا عقل کلی نیز گفته می‏شود، هر کدام عوالم جداگانه‏ای هستند. این مباحث، مباحث فنی است که اگر کسی بخواهد این مسائل، جزئیات، تفاوت‏ها و روابط میان آنها را متوجه شود در مراحل بالاتر این مباحث مطرح می‏شوند و اینجا است که عرفان مقربین با عرفان‏های منحرف و با عرفان‏هایی که حق هستند اما اشکال دارند، متفاوت می‏شود. لذا عرفان مقربین با عرفان مولوی و عرفان محی‏الدین تفاوت دارد. اختلافاتشان نیز از آنجا نشأت می‏گیرد که مفاهیمی برایشان به خوبی جا نیفتاده است و درست متوجه نشده‏اند لذا گاهی مواقع به حرف‏هایی می‏رسند که ظاهرش نیز اشکال دارد.

« نقل است که[۱] … سلطان محمود به زیارت شیخ ابوالحسن خرقانی رسول فرستاد که شیخ را بگویید که سلطان برای [دیدن] تو از غزنین بدینجا آمد، تو نیز برای او از خانقاه به خیمه‌ی او درآی؛ و رسول را گفت اگر نیاید این آیه برخوانید: “واطیعو الله و اطیعو الرسول و اولی الامرمنکم.” [از خدا اطاعت کنید و از رسول او و آنان که اداره‌ی امور شما را بر عهده دارند]

رسول پیغام بگزارد. شیخ گفت: مرا معذور دارید. این آیه برو خواندند، شیخ گفت: محمود را بگویید که: چنان در اطیعو الله مستغرقم که در اطیعو الرسول خجالت‏ها دارم تا به اولی الامر چه رسد؟! رسول بیامد و به محمود باز گفت. محمود را رقت آمده [دلش نرم شد] و گفت: برخیزید، که او نه از آن مرد است که ما گمان برده بودیم…

یکی از شعراء هند به نام سرمد که به او سرمد مقتول می‏گویند، مانند حلاج در راه عشق الهی کشته شد. علمای مذهبی از سرمد خواستند که کلمه طیبه بخواند، و معلوم بود که ” سرمد ” عادت داشت، هرگاه کلمه طیبه می‏خواند از لا اله پیش نمی‏رفت، زمانی که علما از وی درخواست کردند که کلمه طیبه بخواند “سرمد” از کلمه لااله زیاد نگفت، و این کلمه نفی است، و علما اعتراض کردند “سرمد” گفت که تا حال من در نفی مستفرق‏ام و به اثبات نرسیده‏ام، چون برسم، الا الله خواهم گفت، سپس علما فتوی دادند که فقط لا اله گفتن کفر است، پس اگر سرمد “سرمد” توبه نماید درست است، وگر نه واجب القتل خواند بود “سرمد” توبه نکرد، چنانچه روز دیگر “سرمد” را در نزدیک مسجد جامع دهلی بردند و سر از تن او جدا کردند.

این عرفا و عرفان‏هایشان دچار اشکالاتی که بودند که نتیجه‏اش مرگ آنها بوده است. این حرف‏ها، حرف‏هایی است که به ظاهر زیبا است اما مفهوم و محتوایی ندارد. این ظاهر زیبا برای فریب مردم، افراد غاوی و گمراه خوب است، افرادی که به دنبال دین نیستند بلکه می‏خواهند عشقی بکنند و کتابشان به جای قرآن و نهج‏البلاغه، دیوان حافظ است. البته این مسئله بدین معنا نیست که دیوان حافظ بد است اما برای چنین افرادی دیوان حافظ جای قرآن را گرفته است. لذا قرآن می‏فرماید:

﴿وَالشُّعَرَاء یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ﴾[۲]

«و شاعران را گمراهان پیروی می‏کنند.»

شاعر یعنی سخن سرا، کسی که خوب سخن می‏گوید اما مطالبش عمیق و صحیح نیست و تنها ظاهر زیبایی دارد. غاوون کسی است که هدف ندارد و تنها دنبال چیزهایی است که به او حال خوبی بدهد. لذا تنها به دنبال حال است، دنبال فهم نیست و هدف و برنامه ندارد.

“لا إله إلا الله” در اصل دو جمله نیست بلکه یک جمله است. این را فقیه بزرگی مثل شهید اول در شرح لمعه ذکر کرده است که “لا إله إلا الله” ظاهرش دو جمله است که جمله اول نفی است و جمله دوم اثبات است. لذا عرفای عادی معتقدند یک قدم، قدم نفی است و یک قدم، قدم اثبات است و این نفی و اثبات‏ها باعث می‏شود انسان حرکت کند و عوالم یکی پس از دیگری پشت سر بگذارد و عوالم بالاتر را اثبات کند، نفی عوالم پایین و اثبات عوالم بالا تا به خدا برسد. در این صورت است که فرد از گفتن الا الله خودداری می‏کند به این بهانه که من در مقام نفی هستم یعنی در حال دل کندن از دنیا هستم اما هنوز به خدا نرسیدم پس إلا الله را نمی‏گویم. در صورتی که به لسان تحقیق “لا اله الا الله” در قرآن دو جمله نیست بلکه یک جمله است. معنای حقیقی این جمله عبارتست از “الله لا إله إلا هو” یعنی خدایی (الله) که خدایی غیر از او نیست. آن که خدایی غیر از او نیست، وصف الله است.

در عرفان مقربین مباحثی به عنوان عرفان تطبیقی وجود دارد مانند شیطان، اصول و فروع دین. اصول دین آن چیزهایی است که فقه از آن در می‏آید و آن علم کلام و مباحث کلامی است. مانند این که چه چیزی حجت است و چه چیزی حجت نیست، جایگاه عقل یا نقل کجاست و فروع دین براساس این مباحث کلامی است. پس اصول دین مباحث کلامی است و این مباحث کلامی (علم کلام)، اصولی دارد که در فلسفه ثابت می‏شوند. پس مباحث فلسفی و کلام، اصول دین هستند. وقتی کسی فلسفه می‏خواند به یک جاهایی می‏رسد که باید برخی مسائل را از عرفان فراگیرد مانند حقیقت وجود. پس این که وجود چیست و حقایقش چیست در یک اصول دیگری به نام عرفان قرار می‏گیرند. بنابراین عرفان، اصول اصول اصول دین است.

ویژگی‏های محقق حقیقی

از ویژگی‏های محقق حقیقی این است که ساکت می‏شود و حرف طرف مقابل را کامل گوش می‏دهد، بعد از اتمام صحبت‏های او نیز قضاوت نمی‏کند بلکه آنچه را از حرف‏های او متوجه شده است به خود او عرضه می‏کند تا مطمئن شود منظور او دقیقا همین بوده است. آن زمان است که می‏تواند بگوید حرف‏های او چه اشکالاتی دارد. اما اگر حرف طرف را نشنیده باشد یا اگر شنید و منظور او را نفهمید یعنی او منظور دیگری داشت و آن فرد چیز دیگری فهمید، اگر در چنین شرایطی حرف آن شخص را رد کند،‏ این خلاف مشرب تحقیق و انصاف است. “و لیس هذا اول قاروره کسرت فی الاسلام” «و ا ین اولین شیشه ای نبود که در اسلام شکسته شد»

در روایتی آمده است (که البته این روایت یک روایت تاریخی است و مشخص نیست تا چه حد صحیح است) کسی آمد و در میان مسلمانان مطالبی را بیان کرد که ظاهر آنها کفر به نظر می‏رسید. به عنوان مثال گفت من احمد پیامبر هستم (أنا احمد النبی) و … لذا دستور دادند که این فرد باید اعدام شود زیرا که کافر شده است. امیرالمؤمنین(ع) فرمودند که او را نکشید، او جزء أولیاء خدا است. از ایشان سوال کردند چرا؟ ایشان در پاسخ فرمودند: تمام این حرف‏هایی که می‏زند یک محمل صحیح دارند و به ترتیب محمل صحیح تمامی جملات او را بیان کردند. به عنوان مثال این که می‏گوید أنا احمد النبی، اینجا احمد اسم نیست، فعل است یعنی من پیامبر را حمد می‏کنم، نه این که من احمد پیامبر هستم لذا ادعای پیامبری نکرده است. سپس می‏فرماید وظیفه یک مسلمان است که هیچ گاه تکفیر نکند و ابتدا توجه کند طرف مقابل چه می‏گوید و دقیقاً منظورش را بفهمد شاید منظور دیگری داشته باشد. اما متاسفانه دیده می‏شود که در اسلام علمای بزرگ تکفیر شدند به عنوان مثال معروف است که ملاصدرا تکفیر شده است.

شیخی می‏گفت: «به طور مثال خود بنده که در باب برپا داشتن نماز ۵ گانه در اول وقت همیت خاص دارم، هرگز پس از هر نماز لعن به گمراهان زمانه چون ملاصدرای شیرازی را فراموش نمی‏کنم. او از آنها است که آن بالا بالاها جایش نیست این پایین پایین‏ها هم راهش نیست». مردی از میان جمعیت پرسید: «او هم از دشمنان دین است شیخ»؟!شیخ گفت: «چطور خبر ندارید؟! البته نقلی نیست، هر چه در باب شرعیات نمی‏دانید بپرسید من می‏دانم و برایتان می‏گویم! این مردک کافر صاحب علم‏الشیطان است»! زنی از میان جمع گفت: «علم‏الشیطان دیگر چیست؟»! شیخ گفت: «علم فلسفه و ستاره‏شناسی و جادو دیگر! چطور نمی‏دانید؟ البته نقلی نیست، هر چه نمی‏دانید از من بپرسید برایتان می‏گویم. من می‏دانم حتی این ملاصدرای ضاله قائل به وحدت واجب‏الوجود است». هم همه‏ای میان جمع در می‏گیرد. پیرمرد به ملاصدرا نگاه می‏کند، صدرای شیرازی به او علامت سکوت می‏دهد. شیخ ادامه می‏دهد که: «می‏بینم نمی‏دانید یعنی چه؟! البته نقلی نیست، هر چه نمی‏دانید از من بپرسید برایتان می‏گویم! اگر می‏دانستید قائلیت به وحدت واجب‏الوجود چه ضررهای کفرآمیزی دارد در لعن او که باطل کننده سحر نیات اوست از یکدیگر پیشی می‏گرفتید! خدا لعنتش کند». مردم با شیخ همراهی می‏کنند: «خدا لعنتش کند. خدا لعنتش کند». ملاصدرا فقط لبخند می‏زند.

شیخ دستش را بالا می‏آورد و می‏گوید: «آرام باشید، آرام باشید. آن طور که شنیده‏ام این لعین یکی از عمله‏های شیطان است جهت گمراه کردن بندگان خدا. و خدا می‏داند اگر چند نفری چون من نباشند که در سفر جاهلانی چون شما را هدایت کنند، ای بسا این فرزند شیطان در راه و بیراه کمین کرده که شما را با خود به نزد پرتگاهی ببرد و از پشت به عمق دره جهنم پرتابتان کند»! مردی از میان جمع گفت: «خدا عمر با عزت به شما دهد! خدا این ملاصدرا را از روی زمین بردارد!» همه با هم گفتند آمین! ملاصدرا خطاب به شیخ گفت: «یا شیخ سوالی از محضرتون داشتم». شیخ گفت: «هر چه نمی‏دانید بپرسید برایتان می‏گویم». ملا شیرازی گفت: «این ملاصدرای ملعون تبلیغ وحدت واجب‏الوجود را می‏کند یا وحدت وجود را؟»! شیخ به فکر فرو رفت، با دستپاچگی و لبخندی بر گوشه لب گفت: «خب، خب! چه فرقی می‏کند برادر؟! این هر دو که می‏گویی یکی است! و لذا بر همه ما واجب است که پی ختم نمازهای پنج گانه لعن دشمنان دین من جمله این ملاصدرای کافر بی دین را واجب بدانیم. خدا لعنتش کند». ملاصدرا می‏گوید: «لعنتش کنید برادران که الحق شایسته لعن مومنانی مثل شماست». مردم هم همراهی می‏کنند: «خدا لعنتش کند، خدا لعنتش…»

آرام آرام از جمع دور می‏شود، هنوز صدای شیخ را می‏شنود که می‏گوید: «و اما در باب شرعیات نماز. هرچه نمی‏دانید از من بپرسید که می‏دانم کم می‏دانید…» صدرا در فکر فرو می‏فرود: «…این که در قرآن تزکیه قبل از حکمت آمده است بدان معناست که اول نفس را باید طاهر کرد و بعد به دنبال حکمت رفت که اگر اینگونه نشد جز ظلمت چیزی پدید نمی‏آید…»

به تعبیر خود مولانا مثنوی اُصولُ اُصولِ اُصولِ الدّین است: «…هذا کتاب المثنوی و هو اُصولُ اُصولِ اُصولِ الدّین فی کشف اَسرار الوصول و الیقین؛ این کتاب مثنوی است، که اصولِ اصولِ اصول دین درباره کشف رازهای وصول به حقیقت و رسیدن به مرتبه یقین است.»[۳]این جمله مولوی از طرف برخی تعبیر به کفر و در نتیجه تکفیر او شده است در حالی که می‏توان حمل بر صحت کرد و او را تکفیر نکرد زیرا در ادامه صحبتش توضیح می‏دهد که اصول دین است برای رسیدن به مرتبه یقین.

اصول دین در عرفان مقربین

بحث به اینجا رسید که در سلسله عرفان مقربین اصول عبارتند از توحید، نبوت، امامت، فقهائی که متصل به ائمه هستند و ولایت دارند و علمای ظاهری. لذا در طریقت اگر فردی این اصول را به عنوان اصول دین خود پذیرفته باشد اشکالی ندارد یا اگر فردی معتقد باشد اصول دین تنها یکی است و آن سخن و سیره امیرالمؤمنین است کافر نشده است زیرا امیرالمؤمنین(ع) از توحید، معاد، عدل و … سخن می‏گوید، لذا این مسئله اگر به این معنا باشد اشکالی ندارد و نباید روی الفاظ تعصب‏های بی‏جا و کورکورانه داشت.

تعریف عالم ربانی

اصل اساسی و صفت اصلی که یک ولی باید داشته باشد تقرب به خداوند و خداگونه بودن است. عالم ربانی، عالمی است که شدیدالربط به رب است، هر چه این عالم و ولی به خداوند نزدیکتر باشد و صفات الهی در او تجلی کرده باشد، ولایتش بالاتر می‏رود. همانطور که در مباحث گذشته ذکر شد این قرب، قرب مکانی نیست بلکه قرب مکانت، مقام و منزلت است بدین معنا که روح فرد الهی شده و سبقت الله شده باشد. همه کوشش چنین فردی بر این است که حرکات و سکناتش و اهداف و اعمالش رنگ خدایی بدهد و هر زمان که با مشکل یا مسئله‏ای روبرو می‏شود، اولین دغدغه‏اش این باشد که نظر خداوند در این مسئله چیست؟ چنین کسی باید ارتباطش با خداوند آنقدر زیاد باشد که ربانی شود. بنابراین شدید الربط بودن به رب به این معناست.

مرحوم «شیخ بهائی » در کتاب «اربعین » حدیث هیجدهم را به بیان اوصاف دوستان و همنشینان اختصاص داده و روایت کرده است که: امام صادق(ع) گفت: رسول خدا(ص) فرمود: حواریون به حضرت عیسی(ع) گفتند:

قال رسول الله (صلی الله علیه و آله): «قَالَتِ الْحَوَارِیُّونَ لِعِیسَى یَا رُوحَ اللَّهِ مَنْ نُجَالِسُ؟ قَالَ مَنْ یُذَکِّرُکُمُ اللَّهَ رُؤْیَتُهُ وَ یَزِیدُ فِی عِلْمِکُمْ مَنْطِقُهُ وَ یُرَغِّبُکُمْ فِی الْآخِرَهِ عَمَله» [۴]

«ای روح خدا! با چه کسی مجالست و معاشرت کنیم؟ فرمود: با کسی که دیدار او شما را به یاد خدا اندازد. و سخنش بر دانشتان بیفزاید. وعملش شما را برای توشه گیری آخرت ترغیب نماید».

ولی‏خدا کسی است که وقتی او را می‏بینید، به یاد خدا بیفتید. از طرفی آن کسی انسان را به یاد خدا می‏اندازد که دائم از خدا می‏گوید نه تنها زبانی بلکه در عمل، در مشکلات زندگی، در برنامه و اهدافی که دارد و در همه مسائل رضایت خدا را در نظر می‏گیرد و به دنبال کسب رضایت خداست و آنگاه که احساس کند خدا از او راضی است هیچ غمی ندارد و تمام غم و غصه‏اش همین است که خدا از او راضی نباشد، لذا نه مسائل دنیوی و نه حتی مسائل اخروی باعث غمگین شدن او نمی‏شوند و هر چه مرتبه او بالاتر رود، این حالت در او بیشتر می‏شود. همانطور که در حدیث قدسی قرب نوافل آمده است که: ” وَ لَا یَزَالُ یَتَقَرَّبُ الْعَبْدُ إلَیَّ بِالنَّوَافِلِ…” «بنده من همواره به وسیله انجام دادن کارهای مستحب (نافله‏ها) به من نزدیک می‏گردد.»[۵]

تفاوت عرفان مقربین با سایر عرفان‏ها

یکی از مواردی که در آن عرفان مقربین با سایر عرفان‏ها اختلاف دارد، مسئله قرب نوافل و قرب فرائض است. قرب فرائض یعنی انسان از راه انجام واجبات و ترک محرمات به خدا نزدیک شود. بارها به این مسئله اشاره شده است که انسان با فرائض از جهنم نجات پیدا می‏کند، اما درجات بهشت را با واجبات نمی‏تواند بالا رود و این درجات را باید با نوافل بالا رفت که به آن قرب نوافل می‏گویند.

در مکتب عرفان مقربین قرب نوافل بالاتر از قرب فرائض است در صورتی که در سایر عرفان‏ها برعکس است. همانطور که ذکر شد خداوند می‏فرماید انسان درجات بهشت را با نافله و مستحبات بالا می‏رود تا به جایی می‏رسد که من او را دوست داشته باشم و این دوستی تا جایی افزایش می‏یابد که خداوند می‏فرماید:

(… فَإذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی‌ یَسْمَعُ بِهِ ، وَ بَصَرَهُ الَّذِی‌ یُبْصِرُ بِهِ ، وَ لِسَانَهُ الَّذِی‌ یَنْطِقُ بِهِ ، ویَدَهُ الَّتی یَبطِشُ بِها، وَ رِجْلَهُ الَّذِی‌ یَمْشِی‌ بِهَا، وإن سَأَلَنی لَاُعطِیَنَّهُ…)[۶]

«تا آنجا که من او را دوست بدارم، و هنگامى که او را دوست بدارم گوش او شوم همان گوشى که با آن می‏شنود و چشم او گردم همان چشمى که با آن ببیند، و زبانش شوم همان زبانى که با آن سخن گوید، و دست او گردم، همان دستى که با آن بگیرد، اگر مرا بخواند اجابتش کنم…»

چنین کسی هر کاری که انجام دهد کار خدا است، یا به عبارت دیگر خداست که دارد آن کار را انجام می‏دهد. چشم او، چشم خدا، گوش او، گوش خدا می‏شود یعنی خداست که می‏بیند، خداست که می‏شنود.

خداوند در قرآن می‏فرماید:

﴿سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ﴾[۷]

« خدا منزه است از آنچه در وصف مى‏آورند.»

هیچ کس نمی‏تواند خدا را وصف کند، هرگاه انسان خدا را وصف کند، توصیف او حقیقت خدا نیست بلکه چیزی را وصف می‏کند که در ذهنشن گمان می‏کند خداوند است. لذا در آیه ۱۶۰ خداوند می‏فرماید: ﴿إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ﴾ تنها بنده‏های مخلص خدا می‏توانند خدا را وصف کنند.

حال سوال اینجاست که چرا تنها بندگان مخلص می‏توانند خدا را وصف کنند؟ زیرا زمانی که یک بنده مخلص “الله اکبر” می‏گوید، خود خداست که “الله اکبر” می‏گوید. او دارد خدا را وصف می‏کند چون مخلص است وقتی مخلص شد زبان او زبان خدا می‏شود، به این موضوع در روایت قرب نوافل اشاره شد. آنگاه که چنین فردی حرف می‏زند، گویا خدا دارد حرف می‏زند. این مقام، همان مقام ولایت است.

معنای حقیقی عبارت “الحمدالله رب العالمین” این است که حمد کردن تنها مخصوص خداوند است و غیر از خدا نمی‏تواند حمد کند. البته انسان مکلف است که حمد کند و باید این مراتب را طی کند و با این تشبه و ادا درآوردن‏ها متلبس و متشبه شود و ظاهر خود را اصلاح کند تا به این ترتیب به تدریج ظاهر به باطن سرایت کند. آنگاه که ظاهر انسان به بندگان مخلص خداوند تشبه پیدا کند، به مرور باطنش نیز شبیه آنها می‏گردد.

در یکی از فرازهای دعای بعد از نماز در ماه رجب آمده است که: «حَرِّمْ شَیْبَتى عَلَى النّارِ، حرام کن محاسنم را بر آتش دوزخ»، که امام صادق(ع) در هنگام خواندن این فراز محاسن شریف خود را در پنجه دست چپ خود می‏گرفت و این دعا را با حالت التجا و تضرّع می‏خواند در حالی که به حرکت دادن انگشت سبّابه دست راست خود را تکان می‏داد. علتش این است که در روایت آمده است که چون امام این کار را انجام دادند، ما نیز این کار را انجام می‏دهیم زیرا ما می‏خواهیم ادای او را دربیاوریم. این شبیه به او شدن، سبب می‏شود اخلاق او در انسان اثر بگذارد لذا اگر فردی ظاهر خود را شبیه پانک‏ها و رپرها درست کند، اخلاق و روح آنها در آن فرد اثر می‏گذارد. این که علما عبا و عمامه می‏پوشند به این علت نیست که قصد داشته باشند خود را از مردم جدا کنند بلکه این لباس، لباس ائمه است و شیعیان نیز از ابتدا سعی می‏کردند ظاهر خود را شبیه ائمه کنند. بنابراین وقتی فردی ظاهر خود را شبیه کفار می‏کند، در او اثر گذاشته و روح ایمان در وجودش کمتر می‏شود. لذا تاکید می‏شود که شیعیان حداقل در نماز عبا بر روی دوش خود بیندازند و تا آنجا که ممکن است سعی کنند این تشبه‏ها را داشته باشند، عمل کردن به این مسائل واجب نیست اما این همان نوافل است لذا سالک هر چه سعی کند این نافله‏ها را بیشتر انجام دهد، بیشتر شبیه به اولیاء خدا می‏گردد. سالک در این نوافل است که رشد می‏کند و به خدا نزدیک می‏شود، نزدیکی به خدا یعنی مذهب و مرآت خدا شدن.

در روایت آمده است جایی که فرائض است، انجام به نوافل صحیح نیست مثل این که شخصی نماز واجب خود را نخواند و به جای آن نماز مستحبی بخواند. مسلماً چنین عملی فایده‏ای ندارد. پس ابتدا باید واجبات را انجام داد و سپس مستحبات را و یا به عبارت بهتر ابتدا باید از جهنم بیرون آمد و سپس وارد بهشت شد، نمی‏شود که انسان در جهنم باشد و بخواهد مراتب بهشت را طی کند. البته این حرف هم به این معنا نیست که کسی که غیبت می‏کند نمی‏تواند روزه مستحبی بگیرد بلکه منظور این است که اگر قضای روزه واجب بر گردن دارد نمی‏تواند روزه مستحبی بگیرد. همین نوافل و تشبهات باعث می‏شوند که انسان بتواند گناهان خود را نیز ترک کند. اعمال واجب نسبت به مستحبی تقدم زمانی یا رتبی دارند و نه تقدم ارزشی. اما آن چیزی که انسان را به سعادت و به ارزش‏ها می‏رساند نوافل هستند.

یک مقدم و یک مقدمه وجود دارد. مقدمه آن چیزی است که باید بیاید تا مرحله بعدی محقق گردد. به عنوان مثال برای گرفتن مدرک دکتری، فرد باید دبستان، دبیرستان و دانشگاه را بگذراند، این مراحل مقدمه هستند اما قطعا ارزش مدرک دکتری از دیپلم بیشتر است اما دیپلم مقدمه دکتری است.

خلاصه

بنابراین یکی از اثرات در سلسله بودن این است که انسان را متخلق به صفات الهی می‏کند و هر کس که در این سلسله به خداوند نزدیکتر است به این معناست که افکار، اعمال، حرکات و سکناتش بیشتر رنگ خدایی گرفته است و این رنگ خدایی تنها زبانی نیست بلکه چنین فردی واقعاً دغدغه دارد و همواره غصه این را دارد که آیا خدا از او راضی است لذا هم و غمش کسب رضایت خداوند است، این مصداق ولایت است و به این ترتیب است که ولایت ایجاد می‏شود و بعد از این صفات، صفات دیگر در سالک ایجاد می‏شوند. بنابراین این صفت منشاء صفات دیگر مانند زهد است. عالم ربانی باید زاهد باشد و میل به دنیا نداشته باشد، دنیا طلب و جاه طلب نباشد و این صفات به وسیله عشق الهی است که ایجاد می‏شود. محبت و قرب الهی، تقوی و عدالت از ولایت نشأت می‏گیرند. ولایت اصل است زیرا ربانی بودن و ارتباط با خداوند داشتن از همین ولایت می‏آید.

هر که خواهد همنشینی خدا
…گر خدمت پیر ما نشینی
خورشید جهان نشسته آنجا
تا نشیند در حضور اولیاء[۸]
…جز نور خدا دگر نبینی
در تارک پاک مه جبینی

 

[۱] شیخ فرید الدین عطار نیشابوری، داستان ملاقات محمود غزنوی با ابوالحسن خرقانی عارف نامدار قرن چهارم هجری را در کتاب تذکره‌ی اولیا آورده است.

[۲] آیه ۲۲۴ سوره شعراء

[۳] مولوی، ۱۳۷۵، ص۳

[۴]اربعین شیخ بهایی: حدیث ۱۸ – اصول کافی: ج ۱، ص ۳۹٫

[۵]أسرار الصّلوه‌» طبع‌ مطبعه حیدری‌ (سنه ۱۳۸۰) ص ۱۷۵

[۶] کافی ، ج ۲ ، ص ۳۵۲

[۷] آیه ۱۵۹، سوره صافات

[۸] مولوی- مثنوی معنوی- دفتر دوم

درباره ی alavi

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *