یکی از اثرات در سلسله بودن این است که انسان را متخلق به صفات الهی میکند و هر کس که در این سلسله به خداوند نزدیکتر است به این معناست که افکار، اعمال، حرکات و سکناتش بیشتر رنگ خدایی گرفته است و این رنگ خدایی
جلسه ۱۹۳ ۱۵/۱۰/۱۳۹۴
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما و بقیه الله فی السموات و الارضین
فهرست
تفاوت عرفان مقربین با سایر عرفانها ۸
در مباحث گذشته در بحث صفات کلی أولیاء نکاتی ذکر شد که البته جا دارد که به نکات بیشتری پرداخته شود تا آنجا که سالک بتواند بعد از شناخت و تشخیص صفات کلی، مصداق را تشخیص دهد. سپس بحث رابطه انسان با اولیاء مطرح میگردد؛ اولیاء باید چه رابطهای با انسان داشته باشند، انسان باید با آنها چگونه رفتار کند و معاشرت با آنها چگونه باید باشد که نشان دهد او در این سلسله نورانی و در این محدوده و میدان جاذبه الهی قرار گرفته است و به سعادت و خوشبختی ابدی خواهد رسید.
سلسله اولیاء
در تکمیل بحث محتوای مثنوی معنوی که مولوی آن را اصول اصول اصول دین میداند، لازم است به چند نکته دیگر اشاره شود. در مراحل سیر در صراط مستقیم و سلسله اولیاء از بالا به سمت پایین در مرتبه اول ولی، خداوند است، همانطور که قرآن نیز میفرماید: «الله ولی الذین آمنوا». ولی اول، ولی به ذات و ولی حقیقی خداوند است. لذا اصل اول توحید است. ولی دوم، پیامبر(ص) است لذا اصل دوم نبوت است. در مرتبه سوم ولی ائمه(ع) هستند لذا اصل سوم امامت است و در مرتبه بعدی جانشینان به حق ائمه یا علمای ربانی قرار دارند که امروزه تحت عنوان ولی فقیه مطرح هستند یعنی آن فقها و علمایی که ولایت دارند. در مرحله پایینتر نیز علمای ظاهری قرار دارند. لذا مراتب سلسله ولایت از بالا به پایین به این ترتیب است. از سوی دیگر مراتب این سلسله از پایین به بالا به این ترتیب است که انسانهای عادی ابتدا باید به علمای ظاهری وصل شوند، علمای ظاهری نیز باید به فقهایی که ولایت دارند وصل شوند. اگر عالم ظاهری به آنها وصل نباشد سلسله قطع میشود. فقهایی که ولایت دارند نیز به ائمه معصومین وصل میشوند، ائمه معصومین اوصیاء أنبیاء هستند، لذا به انبیاء وصل میشوند و آنها نیز به خداوند متصل هستند.
بنابراین این سلسله عبارتست از توحید، نبوت، امامت و علما. این سلسله به لحاظ کلی به این ترتیب است که حفظ میشود و اما اگر قرار باشد مفاهیم و معانی جزئی بسط داده شود که این سلسله چرا و چگونه به این ترتیب هستند، مباحث بسیاری مطرح میگردد. برای مثال روایات بسیار زیادی حاکی از این است که خداوند اول نوری را که خلق کرد، نور حقیقت محمدیه است سپس از شعاع این نور أنبیاء خلق شدند و از شعاع أنبیاء، نور ائمه خلق شدند. از شعاع این نور، انبیاء اولوالعزم خلق شدند و از شعاع نور پیامبران اولوالعزم، مرسلین خلق شدند و از شعاع نور مرسلین، أنبیاء خلق شدند و از شعاع نور أنبیاء، شیعیان خاص خلق شدند و ….
این نور بصورت یک حقیقت مشککه است. حقیقت مشککه یعنی مرتبه پایین با مرتبه بالاتر از خود در ذات و جنس هیچ تفاوتی ندارد فقط مرتبه بالاتر شدیدتر و آن ضعیفتر است. مانند نور که هر دو نقطه نور هستند اما یک نقطه نور شدید و یک نقطه نور ضعیف است. به عبارت دیگر تفاوتشان در شدت و ضعف است اما اصلشان یکی است مانند نور خورشید با نور شمع؛ نور، نور است اما نور خورشید شدید و نور شمع ضعیف است، یعنی دو ماهیت جداگانه ندارند و ماهیتشان یکی است، به عبارت بهتر یک حقیقت است که اختلافشان در شدت و ضعف است یعنی همان چیزی که باعث شده یکی شدید شود، همان نیز باعث شده است که دیگری ضعیف شود. این حقیقت نورانی نیز از عوالم بالا که به سمت پایین حرکت میکند، سبب میشود عوالم پایین خلق شوند به نوعی که نور جسم یکی منشأ نور دیگری شده است.
البته عالم ارواح، عالم عقول که به آن نفس کلی یا عقل کلی نیز گفته میشود، هر کدام عوالم جداگانهای هستند. این مباحث، مباحث فنی است که اگر کسی بخواهد این مسائل، جزئیات، تفاوتها و روابط میان آنها را متوجه شود در مراحل بالاتر این مباحث مطرح میشوند و اینجا است که عرفان مقربین با عرفانهای منحرف و با عرفانهایی که حق هستند اما اشکال دارند، متفاوت میشود. لذا عرفان مقربین با عرفان مولوی و عرفان محیالدین تفاوت دارد. اختلافاتشان نیز از آنجا نشأت میگیرد که مفاهیمی برایشان به خوبی جا نیفتاده است و درست متوجه نشدهاند لذا گاهی مواقع به حرفهایی میرسند که ظاهرش نیز اشکال دارد.
« نقل است که[۱] … سلطان محمود به زیارت شیخ ابوالحسن خرقانی رسول فرستاد که شیخ را بگویید که سلطان برای [دیدن] تو از غزنین بدینجا آمد، تو نیز برای او از خانقاه به خیمهی او درآی؛ و رسول را گفت اگر نیاید این آیه برخوانید: “واطیعو الله و اطیعو الرسول و اولی الامرمنکم.” [از خدا اطاعت کنید و از رسول او و آنان که ادارهی امور شما را بر عهده دارند]
رسول پیغام بگزارد. شیخ گفت: مرا معذور دارید. این آیه برو خواندند، شیخ گفت: محمود را بگویید که: چنان در اطیعو الله مستغرقم که در اطیعو الرسول خجالتها دارم تا به اولی الامر چه رسد؟! رسول بیامد و به محمود باز گفت. محمود را رقت آمده [دلش نرم شد] و گفت: برخیزید، که او نه از آن مرد است که ما گمان برده بودیم…
یکی از شعراء هند به نام سرمد که به او سرمد مقتول میگویند، مانند حلاج در راه عشق الهی کشته شد. علمای مذهبی از سرمد خواستند که کلمه طیبه بخواند، و معلوم بود که ” سرمد ” عادت داشت، هرگاه کلمه طیبه میخواند از لا اله پیش نمیرفت، زمانی که علما از وی درخواست کردند که کلمه طیبه بخواند “سرمد” از کلمه لااله زیاد نگفت، و این کلمه نفی است، و علما اعتراض کردند “سرمد” گفت که تا حال من در نفی مستفرقام و به اثبات نرسیدهام، چون برسم، الا الله خواهم گفت، سپس علما فتوی دادند که فقط لا اله گفتن کفر است، پس اگر سرمد “سرمد” توبه نماید درست است، وگر نه واجب القتل خواند بود “سرمد” توبه نکرد، چنانچه روز دیگر “سرمد” را در نزدیک مسجد جامع دهلی بردند و سر از تن او جدا کردند.
این عرفا و عرفانهایشان دچار اشکالاتی که بودند که نتیجهاش مرگ آنها بوده است. این حرفها، حرفهایی است که به ظاهر زیبا است اما مفهوم و محتوایی ندارد. این ظاهر زیبا برای فریب مردم، افراد غاوی و گمراه خوب است، افرادی که به دنبال دین نیستند بلکه میخواهند عشقی بکنند و کتابشان به جای قرآن و نهجالبلاغه، دیوان حافظ است. البته این مسئله بدین معنا نیست که دیوان حافظ بد است اما برای چنین افرادی دیوان حافظ جای قرآن را گرفته است. لذا قرآن میفرماید:
﴿وَالشُّعَرَاء یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ﴾[۲]
«و شاعران را گمراهان پیروی میکنند.»
شاعر یعنی سخن سرا، کسی که خوب سخن میگوید اما مطالبش عمیق و صحیح نیست و تنها ظاهر زیبایی دارد. غاوون کسی است که هدف ندارد و تنها دنبال چیزهایی است که به او حال خوبی بدهد. لذا تنها به دنبال حال است، دنبال فهم نیست و هدف و برنامه ندارد.
“لا إله إلا الله” در اصل دو جمله نیست بلکه یک جمله است. این را فقیه بزرگی مثل شهید اول در شرح لمعه ذکر کرده است که “لا إله إلا الله” ظاهرش دو جمله است که جمله اول نفی است و جمله دوم اثبات است. لذا عرفای عادی معتقدند یک قدم، قدم نفی است و یک قدم، قدم اثبات است و این نفی و اثباتها باعث میشود انسان حرکت کند و عوالم یکی پس از دیگری پشت سر بگذارد و عوالم بالاتر را اثبات کند، نفی عوالم پایین و اثبات عوالم بالا تا به خدا برسد. در این صورت است که فرد از گفتن الا الله خودداری میکند به این بهانه که من در مقام نفی هستم یعنی در حال دل کندن از دنیا هستم اما هنوز به خدا نرسیدم پس إلا الله را نمیگویم. در صورتی که به لسان تحقیق “لا اله الا الله” در قرآن دو جمله نیست بلکه یک جمله است. معنای حقیقی این جمله عبارتست از “الله لا إله إلا هو” یعنی خدایی (الله) که خدایی غیر از او نیست. آن که خدایی غیر از او نیست، وصف الله است.
در عرفان مقربین مباحثی به عنوان عرفان تطبیقی وجود دارد مانند شیطان، اصول و فروع دین. اصول دین آن چیزهایی است که فقه از آن در میآید و آن علم کلام و مباحث کلامی است. مانند این که چه چیزی حجت است و چه چیزی حجت نیست، جایگاه عقل یا نقل کجاست و فروع دین براساس این مباحث کلامی است. پس اصول دین مباحث کلامی است و این مباحث کلامی (علم کلام)، اصولی دارد که در فلسفه ثابت میشوند. پس مباحث فلسفی و کلام، اصول دین هستند. وقتی کسی فلسفه میخواند به یک جاهایی میرسد که باید برخی مسائل را از عرفان فراگیرد مانند حقیقت وجود. پس این که وجود چیست و حقایقش چیست در یک اصول دیگری به نام عرفان قرار میگیرند. بنابراین عرفان، اصول اصول اصول دین است.
ویژگیهای محقق حقیقی
از ویژگیهای محقق حقیقی این است که ساکت میشود و حرف طرف مقابل را کامل گوش میدهد، بعد از اتمام صحبتهای او نیز قضاوت نمیکند بلکه آنچه را از حرفهای او متوجه شده است به خود او عرضه میکند تا مطمئن شود منظور او دقیقا همین بوده است. آن زمان است که میتواند بگوید حرفهای او چه اشکالاتی دارد. اما اگر حرف طرف را نشنیده باشد یا اگر شنید و منظور او را نفهمید یعنی او منظور دیگری داشت و آن فرد چیز دیگری فهمید، اگر در چنین شرایطی حرف آن شخص را رد کند، این خلاف مشرب تحقیق و انصاف است. “و لیس هذا اول قاروره کسرت فی الاسلام” «و ا ین اولین شیشه ای نبود که در اسلام شکسته شد»
در روایتی آمده است (که البته این روایت یک روایت تاریخی است و مشخص نیست تا چه حد صحیح است) کسی آمد و در میان مسلمانان مطالبی را بیان کرد که ظاهر آنها کفر به نظر میرسید. به عنوان مثال گفت من احمد پیامبر هستم (أنا احمد النبی) و … لذا دستور دادند که این فرد باید اعدام شود زیرا که کافر شده است. امیرالمؤمنین(ع) فرمودند که او را نکشید، او جزء أولیاء خدا است. از ایشان سوال کردند چرا؟ ایشان در پاسخ فرمودند: تمام این حرفهایی که میزند یک محمل صحیح دارند و به ترتیب محمل صحیح تمامی جملات او را بیان کردند. به عنوان مثال این که میگوید أنا احمد النبی، اینجا احمد اسم نیست، فعل است یعنی من پیامبر را حمد میکنم، نه این که من احمد پیامبر هستم لذا ادعای پیامبری نکرده است. سپس میفرماید وظیفه یک مسلمان است که هیچ گاه تکفیر نکند و ابتدا توجه کند طرف مقابل چه میگوید و دقیقاً منظورش را بفهمد شاید منظور دیگری داشته باشد. اما متاسفانه دیده میشود که در اسلام علمای بزرگ تکفیر شدند به عنوان مثال معروف است که ملاصدرا تکفیر شده است.
شیخی میگفت: «به طور مثال خود بنده که در باب برپا داشتن نماز ۵ گانه در اول وقت همیت خاص دارم، هرگز پس از هر نماز لعن به گمراهان زمانه چون ملاصدرای شیرازی را فراموش نمیکنم. او از آنها است که آن بالا بالاها جایش نیست این پایین پایینها هم راهش نیست». مردی از میان جمعیت پرسید: «او هم از دشمنان دین است شیخ»؟!شیخ گفت: «چطور خبر ندارید؟! البته نقلی نیست، هر چه در باب شرعیات نمیدانید بپرسید من میدانم و برایتان میگویم! این مردک کافر صاحب علمالشیطان است»! زنی از میان جمع گفت: «علمالشیطان دیگر چیست؟»! شیخ گفت: «علم فلسفه و ستارهشناسی و جادو دیگر! چطور نمیدانید؟ البته نقلی نیست، هر چه نمیدانید از من بپرسید برایتان میگویم. من میدانم حتی این ملاصدرای ضاله قائل به وحدت واجبالوجود است». هم همهای میان جمع در میگیرد. پیرمرد به ملاصدرا نگاه میکند، صدرای شیرازی به او علامت سکوت میدهد. شیخ ادامه میدهد که: «میبینم نمیدانید یعنی چه؟! البته نقلی نیست، هر چه نمیدانید از من بپرسید برایتان میگویم! اگر میدانستید قائلیت به وحدت واجبالوجود چه ضررهای کفرآمیزی دارد در لعن او که باطل کننده سحر نیات اوست از یکدیگر پیشی میگرفتید! خدا لعنتش کند». مردم با شیخ همراهی میکنند: «خدا لعنتش کند. خدا لعنتش کند». ملاصدرا فقط لبخند میزند.
شیخ دستش را بالا میآورد و میگوید: «آرام باشید، آرام باشید. آن طور که شنیدهام این لعین یکی از عملههای شیطان است جهت گمراه کردن بندگان خدا. و خدا میداند اگر چند نفری چون من نباشند که در سفر جاهلانی چون شما را هدایت کنند، ای بسا این فرزند شیطان در راه و بیراه کمین کرده که شما را با خود به نزد پرتگاهی ببرد و از پشت به عمق دره جهنم پرتابتان کند»! مردی از میان جمع گفت: «خدا عمر با عزت به شما دهد! خدا این ملاصدرا را از روی زمین بردارد!» همه با هم گفتند آمین! ملاصدرا خطاب به شیخ گفت: «یا شیخ سوالی از محضرتون داشتم». شیخ گفت: «هر چه نمیدانید بپرسید برایتان میگویم». ملا شیرازی گفت: «این ملاصدرای ملعون تبلیغ وحدت واجبالوجود را میکند یا وحدت وجود را؟»! شیخ به فکر فرو رفت، با دستپاچگی و لبخندی بر گوشه لب گفت: «خب، خب! چه فرقی میکند برادر؟! این هر دو که میگویی یکی است! و لذا بر همه ما واجب است که پی ختم نمازهای پنج گانه لعن دشمنان دین من جمله این ملاصدرای کافر بی دین را واجب بدانیم. خدا لعنتش کند». ملاصدرا میگوید: «لعنتش کنید برادران که الحق شایسته لعن مومنانی مثل شماست». مردم هم همراهی میکنند: «خدا لعنتش کند، خدا لعنتش…»
آرام آرام از جمع دور میشود، هنوز صدای شیخ را میشنود که میگوید: «و اما در باب شرعیات نماز. هرچه نمیدانید از من بپرسید که میدانم کم میدانید…» صدرا در فکر فرو میفرود: «…این که در قرآن تزکیه قبل از حکمت آمده است بدان معناست که اول نفس را باید طاهر کرد و بعد به دنبال حکمت رفت که اگر اینگونه نشد جز ظلمت چیزی پدید نمیآید…»
به تعبیر خود مولانا مثنوی اُصولُ اُصولِ اُصولِ الدّین است: «…هذا کتاب المثنوی و هو اُصولُ اُصولِ اُصولِ الدّین فی کشف اَسرار الوصول و الیقین؛ این کتاب مثنوی است، که اصولِ اصولِ اصول دین درباره کشف رازهای وصول به حقیقت و رسیدن به مرتبه یقین است.»[۳]این جمله مولوی از طرف برخی تعبیر به کفر و در نتیجه تکفیر او شده است در حالی که میتوان حمل بر صحت کرد و او را تکفیر نکرد زیرا در ادامه صحبتش توضیح میدهد که اصول دین است برای رسیدن به مرتبه یقین.
اصول دین در عرفان مقربین
بحث به اینجا رسید که در سلسله عرفان مقربین اصول عبارتند از توحید، نبوت، امامت، فقهائی که متصل به ائمه هستند و ولایت دارند و علمای ظاهری. لذا در طریقت اگر فردی این اصول را به عنوان اصول دین خود پذیرفته باشد اشکالی ندارد یا اگر فردی معتقد باشد اصول دین تنها یکی است و آن سخن و سیره امیرالمؤمنین است کافر نشده است زیرا امیرالمؤمنین(ع) از توحید، معاد، عدل و … سخن میگوید، لذا این مسئله اگر به این معنا باشد اشکالی ندارد و نباید روی الفاظ تعصبهای بیجا و کورکورانه داشت.
تعریف عالم ربانی
اصل اساسی و صفت اصلی که یک ولی باید داشته باشد تقرب به خداوند و خداگونه بودن است. عالم ربانی، عالمی است که شدیدالربط به رب است، هر چه این عالم و ولی به خداوند نزدیکتر باشد و صفات الهی در او تجلی کرده باشد، ولایتش بالاتر میرود. همانطور که در مباحث گذشته ذکر شد این قرب، قرب مکانی نیست بلکه قرب مکانت، مقام و منزلت است بدین معنا که روح فرد الهی شده و سبقت الله شده باشد. همه کوشش چنین فردی بر این است که حرکات و سکناتش و اهداف و اعمالش رنگ خدایی بدهد و هر زمان که با مشکل یا مسئلهای روبرو میشود، اولین دغدغهاش این باشد که نظر خداوند در این مسئله چیست؟ چنین کسی باید ارتباطش با خداوند آنقدر زیاد باشد که ربانی شود. بنابراین شدید الربط بودن به رب به این معناست.
مرحوم «شیخ بهائی » در کتاب «اربعین » حدیث هیجدهم را به بیان اوصاف دوستان و همنشینان اختصاص داده و روایت کرده است که: امام صادق(ع) گفت: رسول خدا(ص) فرمود: حواریون به حضرت عیسی(ع) گفتند:
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله): «قَالَتِ الْحَوَارِیُّونَ لِعِیسَى یَا رُوحَ اللَّهِ مَنْ نُجَالِسُ؟ قَالَ مَنْ یُذَکِّرُکُمُ اللَّهَ رُؤْیَتُهُ وَ یَزِیدُ فِی عِلْمِکُمْ مَنْطِقُهُ وَ یُرَغِّبُکُمْ فِی الْآخِرَهِ عَمَله» [۴]
«ای روح خدا! با چه کسی مجالست و معاشرت کنیم؟ فرمود: با کسی که دیدار او شما را به یاد خدا اندازد. و سخنش بر دانشتان بیفزاید. وعملش شما را برای توشه گیری آخرت ترغیب نماید».
ولیخدا کسی است که وقتی او را میبینید، به یاد خدا بیفتید. از طرفی آن کسی انسان را به یاد خدا میاندازد که دائم از خدا میگوید نه تنها زبانی بلکه در عمل، در مشکلات زندگی، در برنامه و اهدافی که دارد و در همه مسائل رضایت خدا را در نظر میگیرد و به دنبال کسب رضایت خداست و آنگاه که احساس کند خدا از او راضی است هیچ غمی ندارد و تمام غم و غصهاش همین است که خدا از او راضی نباشد، لذا نه مسائل دنیوی و نه حتی مسائل اخروی باعث غمگین شدن او نمیشوند و هر چه مرتبه او بالاتر رود، این حالت در او بیشتر میشود. همانطور که در حدیث قدسی قرب نوافل آمده است که: ” …وَ لَا یَزَالُ یَتَقَرَّبُ الْعَبْدُ إلَیَّ بِالنَّوَافِلِ…” «بنده من همواره به وسیله انجام دادن کارهای مستحب (نافلهها) به من نزدیک میگردد.»[۵]
تفاوت عرفان مقربین با سایر عرفانها
یکی از مواردی که در آن عرفان مقربین با سایر عرفانها اختلاف دارد، مسئله قرب نوافل و قرب فرائض است. قرب فرائض یعنی انسان از راه انجام واجبات و ترک محرمات به خدا نزدیک شود. بارها به این مسئله اشاره شده است که انسان با فرائض از جهنم نجات پیدا میکند، اما درجات بهشت را با واجبات نمیتواند بالا رود و این درجات را باید با نوافل بالا رفت که به آن قرب نوافل میگویند.
در مکتب عرفان مقربین قرب نوافل بالاتر از قرب فرائض است در صورتی که در سایر عرفانها برعکس است. همانطور که ذکر شد خداوند میفرماید انسان درجات بهشت را با نافله و مستحبات بالا میرود تا به جایی میرسد که من او را دوست داشته باشم و این دوستی تا جایی افزایش مییابد که خداوند میفرماید:
(… فَإذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ ، وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ ، وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ ، ویَدَهُ الَّتی یَبطِشُ بِها، وَ رِجْلَهُ الَّذِی یَمْشِی بِهَا، وإن سَأَلَنی لَاُعطِیَنَّهُ…)[۶]
«تا آنجا که من او را دوست بدارم، و هنگامى که او را دوست بدارم گوش او شوم همان گوشى که با آن میشنود و چشم او گردم همان چشمى که با آن ببیند، و زبانش شوم همان زبانى که با آن سخن گوید، و دست او گردم، همان دستى که با آن بگیرد، اگر مرا بخواند اجابتش کنم…»
چنین کسی هر کاری که انجام دهد کار خدا است، یا به عبارت دیگر خداست که دارد آن کار را انجام میدهد. چشم او، چشم خدا، گوش او، گوش خدا میشود یعنی خداست که میبیند، خداست که میشنود.
خداوند در قرآن میفرماید:
﴿سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ﴾[۷]
« خدا منزه است از آنچه در وصف مىآورند.»
هیچ کس نمیتواند خدا را وصف کند، هرگاه انسان خدا را وصف کند، توصیف او حقیقت خدا نیست بلکه چیزی را وصف میکند که در ذهنشن گمان میکند خداوند است. لذا در آیه ۱۶۰ خداوند میفرماید: ﴿إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ﴾ تنها بندههای مخلص خدا میتوانند خدا را وصف کنند.
حال سوال اینجاست که چرا تنها بندگان مخلص میتوانند خدا را وصف کنند؟ زیرا زمانی که یک بنده مخلص “الله اکبر” میگوید، خود خداست که “الله اکبر” میگوید. او دارد خدا را وصف میکند چون مخلص است وقتی مخلص شد زبان او زبان خدا میشود، به این موضوع در روایت قرب نوافل اشاره شد. آنگاه که چنین فردی حرف میزند، گویا خدا دارد حرف میزند. این مقام، همان مقام ولایت است.
معنای حقیقی عبارت “الحمدالله رب العالمین” این است که حمد کردن تنها مخصوص خداوند است و غیر از خدا نمیتواند حمد کند. البته انسان مکلف است که حمد کند و باید این مراتب را طی کند و با این تشبه و ادا درآوردنها متلبس و متشبه شود و ظاهر خود را اصلاح کند تا به این ترتیب به تدریج ظاهر به باطن سرایت کند. آنگاه که ظاهر انسان به بندگان مخلص خداوند تشبه پیدا کند، به مرور باطنش نیز شبیه آنها میگردد.
در یکی از فرازهای دعای بعد از نماز در ماه رجب آمده است که: «حَرِّمْ شَیْبَتى عَلَى النّارِ، حرام کن محاسنم را بر آتش دوزخ»، که امام صادق(ع) در هنگام خواندن این فراز محاسن شریف خود را در پنجه دست چپ خود میگرفت و این دعا را با حالت التجا و تضرّع میخواند در حالی که به حرکت دادن انگشت سبّابه دست راست خود را تکان میداد. علتش این است که در روایت آمده است که چون امام این کار را انجام دادند، ما نیز این کار را انجام میدهیم زیرا ما میخواهیم ادای او را دربیاوریم. این شبیه به او شدن، سبب میشود اخلاق او در انسان اثر بگذارد لذا اگر فردی ظاهر خود را شبیه پانکها و رپرها درست کند، اخلاق و روح آنها در آن فرد اثر میگذارد. این که علما عبا و عمامه میپوشند به این علت نیست که قصد داشته باشند خود را از مردم جدا کنند بلکه این لباس، لباس ائمه است و شیعیان نیز از ابتدا سعی میکردند ظاهر خود را شبیه ائمه کنند. بنابراین وقتی فردی ظاهر خود را شبیه کفار میکند، در او اثر گذاشته و روح ایمان در وجودش کمتر میشود. لذا تاکید میشود که شیعیان حداقل در نماز عبا بر روی دوش خود بیندازند و تا آنجا که ممکن است سعی کنند این تشبهها را داشته باشند، عمل کردن به این مسائل واجب نیست اما این همان نوافل است لذا سالک هر چه سعی کند این نافلهها را بیشتر انجام دهد، بیشتر شبیه به اولیاء خدا میگردد. سالک در این نوافل است که رشد میکند و به خدا نزدیک میشود، نزدیکی به خدا یعنی مذهب و مرآت خدا شدن.
در روایت آمده است جایی که فرائض است، انجام به نوافل صحیح نیست مثل این که شخصی نماز واجب خود را نخواند و به جای آن نماز مستحبی بخواند. مسلماً چنین عملی فایدهای ندارد. پس ابتدا باید واجبات را انجام داد و سپس مستحبات را و یا به عبارت بهتر ابتدا باید از جهنم بیرون آمد و سپس وارد بهشت شد، نمیشود که انسان در جهنم باشد و بخواهد مراتب بهشت را طی کند. البته این حرف هم به این معنا نیست که کسی که غیبت میکند نمیتواند روزه مستحبی بگیرد بلکه منظور این است که اگر قضای روزه واجب بر گردن دارد نمیتواند روزه مستحبی بگیرد. همین نوافل و تشبهات باعث میشوند که انسان بتواند گناهان خود را نیز ترک کند. اعمال واجب نسبت به مستحبی تقدم زمانی یا رتبی دارند و نه تقدم ارزشی. اما آن چیزی که انسان را به سعادت و به ارزشها میرساند نوافل هستند.
یک مقدم و یک مقدمه وجود دارد. مقدمه آن چیزی است که باید بیاید تا مرحله بعدی محقق گردد. به عنوان مثال برای گرفتن مدرک دکتری، فرد باید دبستان، دبیرستان و دانشگاه را بگذراند، این مراحل مقدمه هستند اما قطعا ارزش مدرک دکتری از دیپلم بیشتر است اما دیپلم مقدمه دکتری است.
خلاصه
بنابراین یکی از اثرات در سلسله بودن این است که انسان را متخلق به صفات الهی میکند و هر کس که در این سلسله به خداوند نزدیکتر است به این معناست که افکار، اعمال، حرکات و سکناتش بیشتر رنگ خدایی گرفته است و این رنگ خدایی تنها زبانی نیست بلکه چنین فردی واقعاً دغدغه دارد و همواره غصه این را دارد که آیا خدا از او راضی است لذا هم و غمش کسب رضایت خداوند است، این مصداق ولایت است و به این ترتیب است که ولایت ایجاد میشود و بعد از این صفات، صفات دیگر در سالک ایجاد میشوند. بنابراین این صفت منشاء صفات دیگر مانند زهد است. عالم ربانی باید زاهد باشد و میل به دنیا نداشته باشد، دنیا طلب و جاه طلب نباشد و این صفات به وسیله عشق الهی است که ایجاد میشود. محبت و قرب الهی، تقوی و عدالت از ولایت نشأت میگیرند. ولایت اصل است زیرا ربانی بودن و ارتباط با خداوند داشتن از همین ولایت میآید.
هر که خواهد همنشینی خدا …گر خدمت پیر ما نشینی خورشید جهان نشسته آنجا |
تا نشیند در حضور اولیاء[۸] …جز نور خدا دگر نبینی در تارک پاک مه جبینی |
[۱] شیخ فرید الدین عطار نیشابوری، داستان ملاقات محمود غزنوی با ابوالحسن خرقانی عارف نامدار قرن چهارم هجری را در کتاب تذکرهی اولیا آورده است.
[۲] آیه ۲۲۴ سوره شعراء
[۳] مولوی، ۱۳۷۵، ص۳
[۴]اربعین شیخ بهایی: حدیث ۱۸ – اصول کافی: ج ۱، ص ۳۹٫
[۵]أسرار الصّلوه» طبع مطبعه حیدری (سنه ۱۳۸۰) ص ۱۷۵
[۶] کافی ، ج ۲ ، ص ۳۵۲
[۷] آیه ۱۵۹، سوره صافات
[۸] مولوی- مثنوی معنوی- دفتر دوم