معماری

خوشه های حکمت در کلام استاد

تعریف علم روانشناسی

بسم الله الرحمن الرحیم

تعریف علم روانشناسی:

  • روانشناسان بزرگ دنیا در تعریف روانشناسی از این علم به عنوان علم مطالعه رفتار و ذهن یاد می‌کنند. در واقع، علم روانشناسی به تحلیل و درک چگونگی شکل‌گیری و تاثیرگذاری عوامل مختلف بر رفتار، احساسات، تفکر و فرآیندهای شناختی انسان همچون ادراک، حافظه، یادگیری و تصمیم‌گیری می‌پردازد.
  • روانشناسی به‌معنای مطالعه علمی رفتار و فرایندهای ذهنی انسان و حیوانات است. متخصصان روانشناسی، «تأثیرات زیستی‌» (Biological)، «فشارهای اجتماعی» (Socially Forces) و «عوامل محیطی» (Environmental Factors) را بر روی شیوه تفکر، احساسات و رفتار افراد مورد بررسی قرار می‌دهند. همچنین بر مبنای نظر «انجمن روانشناسی آمریکا» (American Psychological Association |APA)، روانشناسی به معنای مطالعه فرایندهای ذهنی و شیوه‌ تأثیرگذاری آن بر رفتار است. علم روانشناسی ارتباط عمیقی با علوم پزشکی، علوم اجتماعی و آموزشی دارد.
  • روانشناسی به‌معنی علم مطالعه رفتار، افکار، هیجانات و انگیزه‌های پشت آن است. این مطالعه از طریق «توصیف» (Describe)، «توضیح و تبیین» (Explain)، «اندازه‌گیری» (Measurement) و «امتحان کردن» (Testing) صورت می‌گیرد و به‌اهداف کاربردی آن یعنی «پیش‌بینی» (Predict) و «تغییر» (Change) رفتار و فرایندهای ذهنی می‌رسد.
  • روانشناسی علمی است که به مطالعه ذهن و رفتار انسان‌ها می‌پردازد و شامل تاثیرات زیست شناختی، فشار‌های اجتماعی و عوامل محیطی بر نحوه و چگونگی  تفکر، عملکرد و حس افراد می‌شود. با استفاده از این علم، روانشناسان و روانپزشکان به معالجه اختلالات روانی افراد می‌پردازند و در جهت شناخت روان انسان‌ها گام بر می‌دارند.
  • روانشناسی (Psychology) مطالعۀ علمی و کاربردی فرآیندهای ذهنی و رفتار انسان است که مطالعۀ پدیده‌های هشیار و ناهشیار، از جمله احساسات و افکار را نیز در بر می‌گیرد. “Psychology” از کلمه یونانی psyche به معنای “روان” یا “ذهن” گرفته شده است؛ قسمت دوم آن برگرفته از-logia است که به “مطالعه” یا “تحقیق” اشاره دارد. روانشناسی یک علم با گستره وسیعی است که از مرزهای بین علوم طبیعی و اجتماعی عبور می‌کند و در آن مفاهیم گوناگونی بررسی می‌شوند؛ مانند ادراک، شناخت، توجه، احساسات، پدیدارشناسی، انگیزه، عملکرد مغز، شخصیت، رفتار، تاب‌ آوری، ضمیر ناخودآگاه و روابط بین‌ فردی. دانش به دست آمده از روانشناسی در حوزه‌های مختلف فعالیت‌های انسانی، از مشکلات زندگی روزمره گرفته تا درمان بیماری‌های روانی، استفاده می‌شود.

علم و دین

      در روانشناسی، از سه مفهوم بسیار مهم «شاخه روانشناسی»، «رویکرد روانشناسی» و «مدل درمانی» استفاده می‌شود:

  • «شاخه روانشناسی» (Branch’s of Psychology): همان‌طور که گفته شد، روانشناسی مفهومی گسترده و چندوجهی است. در نتیجه، شاخه‌هایی از علم روانشناسی به‌وجود آمده‌اند که هر کدام از آن‌ها، روانشناسی را به‌صورت متمرکز و در حوزه‌ مشخص بررسی می‌کنند.
  • «رویکرد روانشناسی» (Approach of Psychology): نظریه‌پردازان مختلف، عوامل متفاوت و متنوعی را برای شکل‌گیری افکار و رفتار در انسان در نظر می‌گیرند. این اختلاف‌نظرهای موجود در نظریه‌پردازان، باعث شکل‌گیری رویکردهای مختلف روانشناسی شده است.
  • «مدل درمانی» (Therapeutic Model): به‌طور معمول، بیشتر رویکردهای روان‌شناسی، مدل درمانی خاصی دارند که مبتنی بر عوامل تشکیل‌دهنده رفتار و فرایندهای شناختی مدنظرشان است. تعدادی از مدل‌های درمانی هم به صورت یکپارچه‌نگر بوده و از رویکردهای مختلف استفاده کرده‌اند. به «مدل درمانی»، «رویکرد درمانی» نیز گفته می‌شود.

بدست آوردن درک عمیق از روانشناسی به افراد کمک می‌کند تا به بینش کاملی نسبت به اعمال و رفتار خود برسند و سایر اطرافیان خود را بهتر درک کنند. مواردی چون زبان بدن، مهارت‌های ارتباطی و مهارت‌های مربوط به اعتماد به نفس در چارچوب علم روانشناسی قرار می‌گیرند.

 

فواید و ضرورت علم فلسفه

علم و دین

اساساً فلسفه از اصلی‌ترین نیاز روحی انسان، یعنی نیاز به دانستن و فهمیدن برخاسته است. چنانکه می‌بینیم کودکان همواره می‌خواهند چگونگی، چرایی و چیستی همه‌چیز را بفهمند. به همین دلیل، ارسطو می‌گوید: فلسفه با شگفتی و حیرت در برابر جهان آغاز شد، بنابراین هر انسانی به‌نوعی فیلسوف و تحت تأثیر فلسفه است؛ چراکه زندگی خود را هرچند ناخودآگاه، بر اساس جواب‌هایی که به این سؤالات بنیادین می‌دهد، بنا می‌نهد؛ با این تفاوت که فیلسوف رسمی و واقعی، این پرسش‌ها را به‌طورجدی و منظم پی گیری کرده، جواب‌هایی را که تاکنون داده‌شده است در بوته نقد نهاده و به جستجوی را ه حل‌های نو می‌پردازد.

فواید فلسفه عبارت‌اند از:

  • همه ما انسان‌ها در زندگی برای عمل کردن، مجبور به تصمیم‌گیری درست هستیم. به همین خاطر نیاز اساسی داریم که بدانیم چگونه و چرا چیزی را انتخاب می‌کنیم و اصولاً در هر موضوعی کدام راه را باید انتخاب نماییم. فلسفه به این امور می‌پردازد و راه‌حل‌های متفاوت با نتایج گوناگون جلوی ما قرار می‌دهد. بدین ترتیب، فلسفه برای همه انسان‌ها یک راهنما است؛ راهنما برای یافتن راه‌های بهتر، جدیدتر و کامل‌تر.
  • نکته دیگری که ضرورت و جایگاه فلسفه را بیش‌ازپیش روشن می‌سازد نیازمندی علوم به فلسفه است زیرا هر یک از علوم اعم از طبیعی یا ریاضی، شیء معینی را که اصطلاحاً موضوع آن علم نامیده می‌شود، موجود و واقعیت دار فرض می‌کنند و به بحث از آثار و حالات آن می‌پردازند، واضح است که ثبوت یک حالت و داشتن یک اثر برای چیزی وقتی ممکن است که خود آن چیز موجودیتش اثبات شود، پس اگر بخواهیم مطمئن شویم چنین حالت و آثاری برای آن شی هست باید ابتدا از وجود خود آن شی مطمئن شویم و این اطمینان را فقط “ فلسفه “ می‌تواند به ما بدهد.
  • نکته بعد اینکه پرسش‌های اساسی خواه‌ناخواه برای هر انسان آگاهی مطرح می‌شود که آغاز جهان و انجام آن چیست؟ راه درست به‌سوی مقصد و سعادت کدام است؟ و اینکه من در کجای این هستی قرار دارم؟ بدیهی است که دانش‌های طبیعی، پاسخی برای این گونه پرسش‌ها ندارند، هریک از این سؤالات اساسی، مربوط به شاخه‌ای از فلسفه است که باید با روش فلسفی-تعقلی موردبررسی قرار گیرد لذا نیاز به متافیزیک و فلسفه اُولی است. که از طریق شناخت‌شناسی و هستی‌شناسی به جواب برسد چراکه رابطه فلسفه به بعد معنوی انسان و ابعاد وجودی او نزدیک‌تر از علوم دیگر است. ازاین‌رو مابعدالطبیعه را می‌توان کلید راه سعادت و جاودانگی انسان دانست.
  • انسان عصر جدید به خاطر دوری از فطرت الهی و دین دچار حیرت و سرگردانی در مسیرهای انحرافی است. لذا نظام‌های اجتماعی می‌بایست بر اساس آگاهی از ساحت فطری انسان و ابعاد وجودی وی، ونیز با توجه به مبدأ و هدف آفرینش و شناخت عواملی که او را دررسیدن به هدف نهایی کمک می‌کند، تنظیم شوند. یافتن چنین فرمول پیچیده‌ای در توان مغزهای انسان‌های عادی نیست؛ اما فیلسوف می‌تواند با، شناختن مسائل بنیادین و شالوده‌های کلی آن، بر اساس شناخت مبدأ، مقصد و راه درست، به بشر کمک کند تا طبق یک جهان‌بینی درست و بدون هیچ تردید و تزلزلی راه را بپیماید. یافتن ایدئولوژی صحیح درگرو داشتن جهان‌بینی صحیح است و تا پایه‌های جهان‌بینی استوار نگردد، نمی‌توان به یافتن ایدئولوژی مطلوب و راهگشایی امید بست. شناخت هردوی این امور منوط به عقل نظری و عملی در فلسفه است. لذا اگر فردی تنها به ادراکات حسی قناعت ورزد و نیروی عقل خود را درست به کار نگیرد، اراده‌اش هم به دنبال همان غرایز حیوانی است و به تعبیر قرآن کریم از چهارپایان هم گمراه‌تر است؛ بنابراین انسان حقیقی کسی است که عقل خود را درراه مهم‌ترین مسائل سرنوشت‌ساز به کار گیرد و بر اساس راه کلی زیستن را بشناسد و سپس با جدیت به پیمودن آن بپردازد.
  • افزون بر این، فلسفه (بخصوص اسلامی) به طرد و رد مکاتب مادی و الحادی کمک شایانی می‌کند و شخص را در برابر کژاندیشی‌ها، لغزش‌ها و انحرافات فکری مصون می‌دارد؛ او را در میدان نبرد عقیدتی به سلاح شکست‌ناپذیری مسلح می‌سازد و به وی توان دفاع از بینش‌ها و گرایش‌های صحیح و حمله بر افکار باطل و نادرست را می‌بخشد. بنابراین فلسفه علاوه بر نقش اثباتی و سازنده بی‌نظیر، دارای نقش دفاعی و تهاجمی بی‌بدیلی نیز هست و در گسترش فرهنگ اسلامی و ویرانی فرهنگ‌های ضد اسلامی، فوق‌العاده مؤثر می‌باشد.

موضوع و مسائل علم فلسفه

علم و دین

 

موضوع علم، آن چیزی است که علم از حالات، صفات و عوارض آن بحث می‌کند لذا بهترین راه برای تعریف یک علم این است که موضوع آن مشخص گردد و اگر قیودی دارد دقیقاً موردتوجه قرار گیرد، سپس مسائل آن علم به‌عنوان قضایایی که موضوع مزبور محور آن‌ها است، معرفی گردند. از سوی دیگر تشخیص موضوع و قیود آن، درگرو تعیین مسائلی است که برای طرح کردن در یک علم منظور شده‌ و ممکن است نفی یا اثبات شود. مثلاً اگر عنوان «موجود» را که عام‌ترین مفاهیم برای امور حقیقی است در نظر بگیریم، خواهیم دید که همه موضوعات مسائل حقیقی در زیر چتر آن قرار می‌گیرد و اگر آن را موضوع علمی قرار دهیم، شامل همه مسائل علوم حقیقی می‌شود و این علم همان فلسفه به‌اصطلاح قدیم است. ولی مطرح کردن چنین علم جامع و فراگیری با اهداف تفکیک علوم سازگار نیست و ناچار باید موضوع محدودتری را در نظر بگیریم تا اهداف مزبور تأمین شود. در دوره یونان باستان، فلاسفه نخست دودسته از مسائل نظری را که محورهای مشخصی دارند در نظر گرفته‌اند و یک دسته را به‌نام «طبیعیات» و دسته دیگر را به‌نام «ریاضیات» نامیده‌اند و سپس هریک را به علوم جزئی‌تری تقسیم کرده‌اند.

 دسته سومی از مسائل نظری درباره «خدا» قابل‌طرح بوده که آن‌ها را به‌نام خدا‌شناسی یا «اثولوجیا» نام‌گذاری نموده‌اند. ولی یک دسته از مسائل عقل نظری باقی ماند که موضوع آن فراتر از موضوعات یادشده است و اختصاصی به هیچ‌یک از موضوعات خاص ندارد. گویا برای این مسائل، نام خاصی را مناسب ندیدند و به مناسبت اینکه بعد از طبیعیات موردبحث قرار می‌گرفت، ارسطو آن را «مابعد‌الطبیعه» یا «متافیزیک» نامید.

موقعیت این مسائل نسبت به سایر مسائل علوم نظری، همان موقعیت «سماع طبیعی» نسبت به علوم طبیعی است و همان‌گونه که موضوع آن «جسم مطلق» قرار داده‌شده، موضوع مابعد‌الطبیعه را هم «موجود مطلق» یا «موجود بماهو موجود» قرار داده‌اند تا تنها مسائلی را که اختصاص به موضوعات علوم خاص ندارد، در پیرامون آن مطرح نمایند، هرچند همه این مسائل، شامل همه موجودات نشود.

بدین ترتیب علم خاصی به‌نام «مابعد‌الطبیعه» یا «متافیزیک» به وجود آمد و امروزه «فلسفه» به این معناست. بر این اساس فلسفه «علمی است که از احوال موجود مطلق بحث می‌کند» و حال‌آنکه فلسفه اولی در مورد «مطلق وجود» بحث می‌کند. در فلسفه اسلامی، مسائل متافیزیک با مسائل خدا‌شناسی (الهیات به معنی الاخص) ادغام‌شده و به‌نام «الهیات بالمعنی الاعم» نام‌گذاری گردید.

سیر علم فلسفه

علم و دین

تاریخچه فلسفه

تاریخ فلسفه به رویدادها و روندهایی اشاره می‌کند که بر فلسفه گذشته ‌است. به عبارتی، چگونگی سیر حرکت تفکر فلسفی را بررسی می‌کند. از این رو میان نگارش تاریخ فلسفه با نگارش تاریخ فیلسوفان تفاوت وجود دارد. در تاریخ فلسفه، سیر فلسفه در بستر تاریخ به صورت یک جریان پیوسته و ممتد مورد بررسی قرار می‌گیرد(آن چیزی که بر فلسفه، گذشته‌است) در حالی که در دیگری، زندگی‌نامه و تفکرات فیلسوفان نگاشته می‌شود. در این نوشتار ما نخست تاریخ فلسفه را در مغرب زمین و سپس در اسلام مرور می‌کنیم.

  • فلسفه دوران باستان

اَشکال ابتداییِ تفکر فلسفی برای نخستین بار در دوران باستان و در سرزمین‌های مختلفی از جمله یونان ،مصر، ایران، چین، هند و یونان پدید آمده‌ است. در دوران باستان، «فلسفه» به دلیل رشد و شناسایی سطحی و ابتدایی تفکر در آن دوران، متکی بر علم نبود. پیش از شکل‌گیری فلسفه، ادیان مختلف به برخی از پرسش‌های مردم جواب می‌دادند. این پاسخ‌ها و توضیحات سینه به سینه و نسل به نسل انتقال می‌یافتند. انسان در عصر باستان تلاش می‌کرد تا با توسل به «اسطوره‌ها» به مسائل گوناگون خود در مورد زندگی، تقدیر، گذشته و آینده‌اش پاسخ دهد. «اسطوره‌ها» در چنین نگاهی، از قدرت مافوق بشری برخوردار هستند است و به  خدایانی اشاره دارند که جریان زندگی را در ید قدرت خود دارند. شرح حال اساطیر به واقع داستان نبرد میان نیروهای نیک با نیروهای بد یا جنگ میان خیر و شر است.

فلسفه پیشا سقراطی

فیلسوفان پیشاسقراطی نخستین متفکرانی بودند که کوشیدند تا به جای تفسیر اسطوره شناختی، جهان را به روشی طبیعی و گاه عقلانی توصیف کنند، و برای ادعاهایشان دلیل ارائه دهند. وجه تمایز کوشش این عده، به عنوان نخستین فیلسوفان برای شناختن جهان، با سخنان پیشینیانشان در این است که آن‌ها در تلاش بودند تا از راه مشاهده و تفکر و واقع‌بینی، با دور انداختن افسانه‌های دینی و تفسیرهای اساطیری و بدون توسل به خدایان اسطوره‌ای و نیروهای نامحدود چنین خدایانی، جهان را بفهمند.

از جمله مشهورترین متفکّران پیش از سقراط می‌توان به تالس، فیثاغورث، هراکلیتوس، پارمنیدس، دموکریت و پروتاگوراس اشاره کرد. این متفکران به ترتیب به مکاتب ملطی (فیلسوفان شهر ملط یونان) ، فیثاغوری، افسوسی، الئایی، اتم‌گرایی و سوفسطائی‌گری تعلّق داشتند. این دسته از فیلسوفان به‌طور کلی برون‌نگرا (طبیعت‌گرا)  بودند و همانطور که گفته شد، تلاش می‌کردند تا پدیده‌های جهان را با تعمق در پدیده‌های جهان و طبعیت بفهمند و توضیح دهند.

  • فلسفه در دوره سقراط

الف- سیر فلسفه با اندیشه سقراط به مسیر تازه‌ای افتاد. انقلاب سقراط، وارد کردن اخلاق به حوزه فلسفه است. وی اخلاق را در کانون توجّه فلسفه قرارداد و بر فنّ جدل و استدلال نظری تأکید می‌ورزید. این روش ابتکاری سقراط نوعی درون‌نگری محسوب می‌شود که هدف آن، روی تافتن از جهان خارج و نظر کردن به انسان و خویشتن انسان است. این روش، مبتنی بر سؤال و جواب‌های پیاپی و هدفمند شکل می‌گیرد. پس از سقراط، افلاطون (با رویکرد اشراقی) و ارسطو (با رویکردی عقلانی) مهمترین فلاسفه این دوران به حساب می‌آیند.

ب- سوفسطائیان . در زمان سقراط سوفسطائیان نفوذ زیادی بین جوانان آتنی داشتند و به آن‌ها سفسطه و فن جدل آموزش می‌دادند و ادعایشان این بود که حقیقتی وجود ندارد و اگر باشد امکان شناخت آن نیست. آن‌ها خود را دانشمندترین و عالمترین مردمان می‌خواندند.

  • فلسفه متاخرین از حکمای قدیم

الف – فلسفه هلنیستی

فلسفه یونانی‌مآبی، یا فلسفه هلنیستی، دوره‌ای از فلسفه غرب را در برمی‌گیرد که در تمدن هلنی، پس از ارسطو توسعه و با آغاز دوره نوافلاطونی پایان یافت. از جمله مکاتبی که در این دوره قرار دارند اپیکوریان، کلبیان و رواقیان هستند.

اپیکوریان

اپیکوریسم یا اپیکوریانیسم که به «فلسفه لذت یا لذت‌گرایی» ترجمه شده ‌است یک نظام فلسفی بر اساس آموزه‌های فیلسوف یونان باستان، اپیکور است. اپیکور، لذتی را که به دنبال خود رنج می‌آورد سخت نکوهش می‌کند. به همین دلیل، مخالف عیاشی و لذت‌پرستی به مفهوم دم‌غنیمت‌شماری است. ولی علی‌رغم نظریه او، در میان مردم گرایش به عیاشی و دم‌غنیمت‌شماری به «اپیکوریسم» معروف شده ‌است.

اپیکور، لذات را به متحرک و ساکن، یا فعال و منفعل تقسیم می‌کند. مقصودش از لذات متحرک یا فعال، لذاتی است که معمولاً ناشی از یک درد است و به دنبال خود نیز درد و رنج و لااقل فرسودگی و خستگی می‌آورد ولی لذت ساکن همان حالت آرامشی است که از نبودن رنج پدید می‌آید. از این رو اپیکور در نظام فلسفی خود، لذت ساکن و نه لذت متحرک را اصل می‌داند و مردم را به کسب چنین لذتی، سفارش می‌کند.

کلبیان

مکتب فلسفی کَلبی‌ها (منسوب به کَلب به عربی به معنای سگ)، به فرقه‌ای از فلاسفه یونان اشاره دارد که توسّط «آنتیستنس» یکی از شاگردان سقراط پایه‌گذاری شد و سپس بوسیله دیوژن (دیوجانس) به شهرت رسید. دلیل شهرت این فرقه به «کلبی‌ها» رد و حتّی تحقیر تمام آنچه راحتی و آسایش نامیده می‌شود و نیز کناره‌گیری از تمامی روابط اجتماعی و در پیش گرفتن نوعی از زندگی بسیار بَدَوی است. پیروان این فرقه  به تناسب زندگی که در پیش گرفته بودند عادت به سرزنش و خرده‌گیری از مردم کوی و برزن داشتند و البته  روشی زندگی آنان نیز از نظر جامعه، با سگان مشابهت داشت.

رواقیان

«رواقیان» نام یک مکتب فلسفی است که ۳۰۱ سال قبل از میلاد در شهر آتن به ‌وسیله «زنون رواقی» پایه‌ریزی شد. «رواقیگری» شاخه‌ای از فلسفه اخلاق شخصی است که ساختار آن بر منطق و مشاهده ادراکات جهان طبیعی اتکا دارد. براساس آموزه‌های این فلسفه انسان‌ها به عنوان موجودات اجتماعی می‌بایست راه رسیدن به «خوش‌روانی» (خوشبختی، یا نعمت) را پیدا کنند و به حالت رهایی از رنج برسند، به شرط آنکه میل به لذت یا ترس از درد، سبب افراط و تفریط در زندگی آنها نگردد. بر مبنای این اندیشه فلسفی، انسان همراه با درک جهان باید خود را با طبیعت هماهنگ سازد و با همکاری و رعایت انصاف و رفتاری عادلانه با دیگران در تعامل باشد.

ب- شکاکان

شکاکان جماعتی از حکما هستند، که معتقدند انسان برای کسب علم و یقین به معلومات خود، معیار و مبنای مشخص و صحیحی در دست ندارد از این روی دچار خطا می‌شود و عقل از اصلاح خطای او عاجز است. ادعای شکاکان برای طرح چنین دیدگاهی به تفاوت تجربه ادراکی و شناختی انسان‌های مختلف بازمی‌گردد. آنها معتقدند که تفاوت‌های فردی انسان‌ها مانند، اختلاف در روش فهم پدیده‌ها و متفاوت بودن ذائقه‌های ادراکی، تفاوت‌های زمانی و مکانی، همچنین گوناگونی محیط زیست و احوالات تربیتی انسان‌ها، سبب می‌شود که ادراکات آنها متفاوت گردد. همین تفاوت‌ها از نظر شکاکان عاملی است که باعث می‌شود تا انسان‌ها درک  یکسانی از امور و پدیده‌ها نداشته باشند. بنابراین در هیچ امری نباید و نمی‌توان رأی جزمی و حکم قطعی صادر کرد و می‌بایست به همه چیز با دیده تردید و شبهه نگاه کرد. بر پایه چنین اندیشه‌ای در زندگی روزمره نیز باید این اصل (تردید و شبهه به همه‌چیز) را به عنوان یک جنبه اخلاقی لحاظ کرد، یعنی مشی بی‌طرفی و بی‌تمایلی را باید اختیار کرد.

ج -فلسفه نوافلاطونی

بعد از افلاطون و ارسطو مدتی شاگردان ایشان به گرد‌آوری، تنظیم و تشرح سخنان اساتیدشان پرداختند و کمابیش بازار فلسفه را در یونان گرم نگهداشتند ولی طولی نکشید که آن رونق و رواج رو به کسادی نهاد و کالای علم و دانش در یونان کم مشتری شد. از این پس،  ارباب علم و هنر در حوزه اسکندریه، رحل اقامت افکندند ودر این شهر  به پژوهش و آموزش پرداختند. به این ترتیب اسکندریه از آن زمان تا قرن چهارم پس از میلاد به مرکز علم و فلسفه بدل گردید. در اسکندریه بیشتر فلاسفه به دنبال تجدید مکتب افلاطون بودند اما چون از دیدگاهی جدید و با نگاهی بدیع به بازاندیشی افکار افلاطون پرداختند، به مکتب «نوافلاطونیان» معروف شدند. نوافلاطونیان را می‌توان آخرین دوره حکمت یونان قدیم به حساب آورد که موسس آن آمونیوساکاس است . این مکتب در نیمه اول قرن سوم میلادی در اسکندریه شکل گرفت و توسط شاگردش افلوطین رشد کرد. در واقع شاکله قطعی و چهارچوب نهایی این فلسفه نتیجه تلاش‌های فلوطین اسکندرانی، است. محتوای فکری این مکتب فلسفی، بیش‌تر به شرح‌ و تعلقات فیلسوفانی چون فلوطین و شاگردش بر کارهای افلاطون و ارسطو اشاره دارد. یادآوری می‌شود که فیلسوفان جهان کهن و همچنین فیلسوفان دوره نوزایش، که امروز جزو فلسفه‌دانان «نوافلاطونی» به شمار می‌روند، خودشان را «افلاطونی» می‌خواندند.

  • فلسفه قرون وسطی 

قرون وسطی یا سده‌های میانی به دوره‌ای از تاریخ اروپا از سده پنجم تا سده پانزدهم میلادی گفته می‌شود. معمولاً آغاز این دوران سقوط امپراطوری روم غربی در سال ۴۷۶ میلادی در نظر گرفته می‌شود و فرجام آن دوران رنسانس و عصر کاوش‌ها است. تقسیم‌بندی فرهنگی تاریخ اروپا به ترتیب شامل عصر باستان، قرون وسطی و دوران مدرن است. در این نوع تقسیم‌بندی، قرون وسطی خود نیز به سه دوره بخش‌بندی می‌شود که عبارتند از: قرون وسطای آغازین، قرون وسطای میانی و قرون وسطای متأخر .

در اواخر یونان باستان، طی سده‌های سوم تا پنجم میلادی بتدریج امپراطوری روم غربی دچار جنگ‌های داخلی، اختلال در نظام تجاری و اداری، کاهش جمعیت، تهاجمات گسترده اقوام بیابانگرد و سکونت جمعیت گسترده‌ای از آنها شد. این رخدادها نهایتاً به سقوط امپراطوری روم غربی انجامید. سپس قرون وسطی آغازین (سده پنجم تا دهم) فرارسید. در ابتدای قرون وسطی آغازین (سده‌های پنج تا هفتم پس از میلاد) در اثر خلأ نظام سیاسی-اداری روم غربی و گسست شبکه تجاری، روندهای یادشده تشدید گردید. از سوی دیگر، امپراطوری بیزانس که ادامه دهنده راه امپراطوری روم بود، توانست در شرق مدیترانه به یک قدرت بزرگ تبدیل شود و دوره‌ای از شکوه اقتصادی و سیاسی را تحت حاکمیت ژوستینین یکم تجربه کند. اما جنگ طولانی مدت با ساسانیان و سپس فتوحات مسلمانان در آسیا و شمال آفریقا، این امپراطوری را به شدت تضعیف کرد. طی این دوره حیات اقتصادی اجتماعی پررونقی در بیزانس استمرار داشت .غرب اروپا، گرچه دستخوش تغییرات اساسی در ساختارهای سیاسی و اجتماعی گردید، اما میراث دوران باستان متاخر به‌طور کلی نابود نشد. بیشتر پادشا‌هان نهادهای باقی‌مانده از دوران امپراطوری روم را با یکدیگر ترکیب و حفظ نمودند. غرب اروپا بتدریج توان اقتصادی و اجتماعی خود را بازیافت و مجدد علوم و هنر در غرب رونق گرفت،  ولی کمی بعد بخاطر فشار جنگ‌های داخلی و یورش‌های مهاجمان خارجی همانند: وایکینگ‌ها از شمال، مجارها از شرق، از پای درآمد و نابود شد. در خاتمه این دوره غرب اروپا میان مجموعه‌ای از دوک‌نشین‌ها و دولت‌شهرها تقسیم شده و قدرت اصلی معنوی و سیاسی در اختیار پاپ قراگرفت.

در طول قرون وسطی میانی (سده یازدهم تا سیزدهم) جمعیت اروپا به سرعت رو به افزایش نهاد. در غرب اروپا توسعه اختراعات در زمینه‌های فناوری و کشاورزی اجازه رشد تجارت را داد اما کلیسا در اوج قدرت قرار داشت. فرارسیدن سلجوقیان از آسیای میانه به آناتولی و شامات باعث تضعیف امپراطوری بیزانس گردید. در مقابل، واتیکان جنگ‌های صلیبی را به راه انداخت و در پی آن اروپاییان مسیحی برای بازپس‌گیری سرزمین مقدس از مسلمانان،  از سال ۱۰۹۵ به مدت دو سده به شام و شمال آفریقا لشکر کشیدند و همچنین در شبه‌جزیره ایبری برای بازپس‌گیری اندلس کوشیدند. جنگ‌های صلیبی در برابر مسلمانان در بلندمدت دستاوردی برای کلیسا و شاهان اروپا نداشت اما بر رونق تجارت دولت‌شهرهای ایتالیا افزود.  از سوی دیگر نیز ایدۀ متحد ساختن تمام جهان مسیحیت را با چالش جدی مواجه ساخت. انتقال دانش و فناوری مسلمانان به نوزایی سده دوازدهم کمک کرد و مروج تأسیس دانشگاه‌ها و توسعه فلسفه مدرسی(مدرسه‌ای) جهت پیوند دادن دین و عقل گردید. خداشناسی توماس آکویناس، نقاشی‌های جوتو دی بوندونه، شعرهای دانته ، سفرهای مارکو پلو، و معماری گوتیک کلیساهای جامع همانند کلیسای جامع شارتر در میان دستاوردهای برجسته اواخر این دوره و نیز دوره قرون وسطای متأخر بوده‌اند. در این دوره طریقت‌های مسیحی متعددی نظیر فرقه «فرانسیسکن » و «شوالیه‌های مهمان‌نواز» پدید آمدند.

دوران قرون وسطای متأخر (سده‌های چهاردهم و پانزدهم) همراه با فجایع بزرگ و بحران شدیدی برای اروپا بود میان سال‌های ۱۳۴۷ و ۱۳۵۰، مرگ سیاه باعث کشته شدن یک سوم کل جمعیت قاره اروپا در آن زمان شد.. امپراطوری عثمانی، بیزانس را فتح کرد و مسلمانان بر اروپای شرقی چیره شدند، اما همزمان اندلس را از دست دادند. با تضعیف کشاورزی، نظام فئودالیته بشدت افول کرد .پایه‌های عصر کاوش در شبه‌جزیره ایبری و ایتالیا گذاشته شد. از اواخر این دوره با توسعه فناوری‌های جدید از جمله ماشین چاپ، نهادها، اصناف و فرهنگ شهرنشینی، مکتب انسانگرایی، گسترش دانشگاه‌ها و هنرها، نهادهای پولی و انباشت ثروت، ایجاد شبکه تجاری درون و بیرون قاره که عمدتاً به نام «رنسانس» خوانده می‌شود، سبب شد اروپا آماده ورود به دوران مدرن نخستین شود.

فلسفه و مکتب اسکولاستیک

مهمترین فلسفه ای که در قرون شکل گرفت فلسفه اسکولاستیک بود. واژه Scholastic از ریشه لاتین Scholia به‌ معنی مَدرَس است. در قرون وسطی، علم و حکمت تنها در مدارس و کلیساها به نحوی دینی تدریس می‌شد و دارای دو خصیصه بود: اولاً تبیین و اثبات بر مبنای کتاب مقدس، دوماً اینکه کتاب مقدس و ایمان ارجح بر عقل است؛ ثالثاً این فلسفه علاوه بر الهیات به سیاست، اخلاق، طبیعیات و اقتصاد دینی نیز می‌پرداخت لذا مجموعه علم و حکمت، منتسب به مدرسه (مدرسی) و به‌ نام «اسکولاستیک» معروف شد. طرفداران این مکتب نیز مَدرَسیّون لقب یافتند. این مکتب، از قرن نهم میلادی تا قرن پانزدهم رواج داشت. 

مدرسیون کمتر می‌کوشیدند، تا مثل پدران روحانی ، مناسبات اقتصادی را به‌طور خالص درک کنند؛ زیرا آنان به‌دنبال کشف قانونمندی‌های اقتصادی نبودند؛ بلکه به استناد اخلاق مسیحی، در تقلّای یافتن قواعد و ضوابط رفتاری، برای زندگی اقتصادی بودند. اندیشه اقتصادی آنها بر دو مسئله استوار بود: «قیمت عادلانه» و «ممنوعیت ربا». پایه و زیربنای این اندیشه‌ها نیز آموزش‌های پدران اولیّه کلیسا و مخصوصا فلسفه ارسطو بود.

هدف این مکتب، بسط و شرح تعالیم حضرت مسیح، به‌کمک فلاسفه یونان است. بروز اندیشه مدرسی، به‌نظر عدّه‌ای از نویسندگان، اوّلین آزمون حضور دین در صحنه اجتماعی شمرده می‌شود.

نقش مکتب اسکولاستیک در شکل دادن به نظام اقتصادی در قرون وسطی را نباید نادیده گرفت. دستمزد عادلانه که نه بر اساس شرایط بازار کار، بلکه با توجه به اصول اخلاقی اسکولاستیک، می‌باید تأمین‌کننده زندگی متعارف مزدبگیران باشد در کنار سایر تعلیمات این مکتب موجب شد که ساختار اقتصادی ارزشمندی در این دوره شکل بگیرد، که یکی از برجسته‌ترین ویژگی‌های آن ، عدم وجود تضاد طبقاتی میان صاحب‌کار و دستیار (کارگر) تا پایان دوران حاکمیّت این مکتب بود. علاوه بر این، می‌توان دو ویژگی زیر را نیز برای این مکتب برشمرد:

  1. نخست اینکه به واسطه تعالیم این مکتب، اندیشه ارسطو به‌خوبی شناخته شد و آموزه‌های ارسطویی به‌عنوان عالی‌ترین مرجع فکری مدرسی‌ها مورد توجّه قرار گرفت.
  2. دوم آنکه به واسطه تأکید بر اندیشه ارسطو، مکتب مدرسی، توجه خاصی به استدلال قیاسی و احتجاج نظری داشت.

نمایندگان مهم مکتب اسکولاستیک

۱-توماس آکویناس بزرگترین فیلسوف قرون وسطی است؛ که در تمامی مدارس حکمت، سرآمد بود. او اهل ایتالیا بود و مدتی نزد آلبرت بزرگ، ملقّب به ارسطوی قرون وسطی، به فراگیری فلسفه ارسطویی مشغول شد. وی آن‌قدر ارسطو را تجلیل می‌کرد که بعدها کاتولیک‌ها مثل یک پیامبر به ارسطو اهمیت می‌دادند. وی مدتی به‌عنوان استاد دانشگاه پاریس به تدریس فلسفه و اخلاقیّات پرداخت.

تعلیمات آکویناس، تلفیقی از فلسفه ارسطو با اصول مسیحیّت است. او در زمینه مالکیّت، قیمت، سود و مزد، مباحثی در کتاب « سیستم خداشناسی» خود ارائه کرده و از مالکیّتی که منطبق با ضوابط اخلاقی است، دفاع می‌کند و می‌گوید: «خدا زمین را برای همه انسان‌ها خلق کرده و کسی حق ندارد از این بابت حقّی را از دیگران سلب کند و اغنیا بعد از رفع نیازمندی‌های خود و خانواده خود، باید ثروت اضافی را بین دیگران تقسیم کنند».

۲-ویلیام اوکامی (۱۲۹۰-۱۳۵۰)؛ از فلاسفه مدرسی‌ در قرون وسطی به‌شمار می‌رود. او اعتبار زیادی میان مدرسیان داشت. بیان مشهوری دارد که به “تیغ اوکامی” مشهور شده است. او می‌گوید: «کاری که با (هزینه) کمتر می‌توان آن را انجام داد، بیهوده است اگر با (هزینه) بیشتر انجام گیرد». از این سخن وی، می‌توان به اندیشه  صرفه‌جویانه‌اش، پی برد. اوکامی با وجود آنکه از برجسته‌ترین متفکران مدرسی محسوب می‌شود اما از چنان پویایی فکر برخوردار است که طرفداران اصالت تسمیه قرن پانزدهم او را بنیان‌گذار تسمیه‌گرایی می‌دانند.

۳-جان وای کلیف (۱۳۲۰-۱۳۸۴)؛ آخرین فیلسوف مدرسی‌ است. به‌عقیده وی، آنچه حق حاکمیت است و مالکیت ایجاد می‌کند، درستکاری است. وی انباشتن مال و گردآوری ثروت را گناه می‌دانست و استدلال وی برای اثبات این ادعا، زندگی مسیح و حواریون بود که به گفته وی هیچ مالی نداشتند. بنابراین کلیف معتقد بود که روحانی واقعی نباید ثروتمند باشد. وی سرانجام در رساله‌ای ادعا کرد که پادشاه، نماینده خداست و روحانیون تابع وی هستند. این اندیشه و پس از آن افکار لوتر، شورش‌های مردمی متعاقب آن‌ها و فشار بیشتر بر فقرا، زمینه سقوط اندیشه کلیسا و حکومت دینی را فراهم ساخت و دروازه روشنگری و رنسانس گشوده شد.

  • فلسفه جدید

فلسفه مدرن یا فلسفه جدید دوره‌ای از تاریخ فلسفه است که از قرن هفدهم با «رنه دکارت» آغاز می‌شود و تا اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ادامه می‌یابد. شناسه اصلی فلسفه جدید «انسان‌گرایی» است. این اصطلاح متأثر از اندیشه‌های بشردوستانه که به حل مسائل مربوط به بشر دلبستگی داشتند، در سده نوزدهم در اروپا رواج یافت. در واقع این فلسفه جدید انسان‌گرا به تفکرات و اندیشه‌هایی گفته می‌شد که بر قابلیت‌های ذاتی انسان تأکید می‌ورزید. این اندیشه در نقطه مقابل اندیشه مسیحیان سده‌های میانه قرار داشت که انسان را موجودی ذلیل و گناهکار قلمداد می‌کردند که دائم باید در آرزوی رهایی از دام گناهان نفسانی خود باشد. فیلسوفان انسانگرا، انسان را شاهکار طبیعت و آفرینش می‌دانستند و بر این باور بودند که بشر خاستگاه و نماد بی‌پایان قابلیت‌ها و استعدادهای بی‌شمار اخلاقی، روحی و جسمانی است.

الف- فلسفه رنسانس

پیش از قرن‌های هفدهم و هجدهم افکار و آثار خلاق دانشمندان و هنرمندان بزرگ دوره رنسانس و نوابغ نامدار قرون پانزدهم و شانزدهم نظیر لئوناردو داوینچی، جوردانو برونو، گالیله، کوپرنیک و همچنین کاردانو و توماس مور، شالوده‌های محکمی برای تدارک خردگرایی ریخته بود. نوزایی یا رنسانس جنبش فرهنگی مهمی بود که آغازگر دورانی از انقلاب‌های علمی و اصلاحات مذهبی و تغییرات هنری در اروپا شد. عصر نوزایی، دوران گذار از قرون وسطی به دوران مدرن است. اعتقاد عمومی بر آن است که دوره نوزایی در قرن چهاردهم از شمال ایتالیا آغاز گردیده است. این جنبش در قرن پانزدهم شمال اروپا را نیز فراگرفت. دانش و هنر پیشرفت‌های عظیمی در ایتالیای سده پانزدهم و شانزدهم به‌وجود آوردند. این احیای فرهنگی به رِنُسانس مشهور شده ‌است. به دنبال این جهش تاریخی، دانشمندان و فیلسوفانی ظهور کردند که با الهام از میراث اصیل روم و یونان با دیدی تازه‌تر به جهان می‌نگریستند.

ب- عصر خرد

عصرخرد در تاریخ فلسفه اروپا، اصطلاحی است که با متفکرانِ نخستینِ قرنِ هفدهم میلادی از جمله رنه دکارت، اسپینوزا، و لایبنیتس ( اصالت عقل )آغاز شد و با پیشرفت تمدن و ترقی دانش و فن، اندیشه انسانی را تکامل بخشید. در اثر این تغییرات، فلسفه در قرن‌های هفدهم و هجدهم میلادی به علوم طبیعی و تجربی گرایش یافت. دلیل این امر آن بود که جامعه بشری در جهت سرمایه‌داری و شناخت بشری در جهت بسط علوم طبیعی به گونه‌ای رشد کرد که فلاسفه تجربه‌گرای انگلیسی را به سمت این دیدگاه سوق داد که شناخت بشری نه از تفکرات عقلی بلکه به تمامی از تجربه حسی و حواسِ پنجگانه وی نشأت می‌گیرد. چنین برداشتی از منشأ شناخت انسانی را باید دلیلِ ناکامیِ تلاش‌هایِ فلاسفه پیشین برایِ اثبات‌ دقیق و بی‌نقص «حقیقت» به حساب آورد. مهم‌ترین تجربه‌گرایانی که تجربه را اصلی‌ترین منبع شناخت بشری می‌دانستند عبارتند از جان لاک، جرج بارکلی و دیوید هیوم.

۶-عصر روشنگری

«عصر روشنگری» در تاریخ فلسفه اروپا، اصطلاحی است که برای فلسفه قرنِ هجدهم میلادی به کار می‌رود. با الهام از انقلاب در فیزیک که با قانون حرکت نیوتن آغاز شد، متفکرین عصر روشنگری استدلال کردند که تفکر روشمند (مشابه آنچه در فیزیک به وقوع پیوست) می‌تواند در همه شکل‌های فعالیت‌های بشر و حتی فلسفه به کار بسته شود. از این‌رو باید گفت عصر روشنگری با انقلاب علمی در جامعه سرمایه‌داری پیوند عمیقی دارد. این مسئله برای هر دو حرکت تجربه‌گرایی و خردگرایی اهمیت داشت. در این دوران جامعه بشری در جهت سرمایه‌داری و شناخت بشری در جهت بسط علوم طبیعی رشد کرد. دنی دیدرو، ولتر، روسو، شارل دو مونتسکیو، ایمانوئل کانت از فیلسوفان عصر روشنگری‌اند. عصر روشنگری به عنوان یک حرکت نخست در آلمان، فرانسه، انگلستان و اسپانیا روی داد اما به زودی به دیگر کشورها نیز گسترش یافت.

پیدایش فلسفه اسلامی

هنگامی که امپراطوران روم به مسیحیت گرویدند و عقاید کلیسا رابه عنوان آرا و عقاید رسمی ترویج نمودند بنای مخالفت را با حوزه های فکری و علمی آزاد گذاشتند تا اینکه سر انجام ژوستی نین امپراطور روم شرقی در سال ۵۲۹ میلادی دستور تعطیل دانشگاه‌ها و بستن مدارس آتن و اسکندریه را صادر کرد و بدین ترتیب مشعل پر فروغ علم و فلسفه در قلمرو امپراطوری روم خاموش گشت‌.

برخلاف این جریان، مسلمانان در سایه تشویق‌های رسول اکرم (ص ) وامامان معصوم (ع) به فراگیری انواع علوم پرداختند و مواریث علمی یونان، روم و ایران را به زبان عربی ترجمه کردند و عناصر مفید آنها را جذب و با تحقیقات خودشان تکمیل نمودند. این امر در نهضت ترجمه رخ داد و عامل مهمی در راه رشد فرهنگ اسلامی شد. از آنجا که خلفای عباسی در زمان حاکمیت خود به مقابله با اهل بیت (ع) و به حاشیه راندن ائمه اطهار (ع) به عنوان یک ترفند سیاسی، پرداختند به شدت دچار خلاء علمی شدند. آنها از آنجا که به ناحق مسند حکومت اسلامی را اشغال کرده بودند به شدت احساس نیاز به پایگاهی مردمی در میان مسلمانان می‌کردند.این  در حالی بود که بعد از رحلت پیامبر(ص) درحقیقت اهل بیت(ع) والی و معدن علم و خزانه‌‌دار وحی الهی بودند. اما چون دستگاه حاکم این حق را از این بزرگواران سلب کرده بودند، مجبور بودند برای جلب افراد و توجیه خود به تهدید و تطمیع متوسل شوند. از این روی حاکمان عباسی کوشیدند تا با تشویق دانشمندان و جمع‌آوری صاحب‌نظران به دستگاه خویش رونقی بخشند و با استفاده از دستاوردهای علمی یونانیان، رومیان و ایرانیان در برابر پیشوایان اهل بیت علیهم السلام، دکانی بگشایند. بدین ترتیب افکار مختلف فلسفی و انواع دانش‌ها و فنون با انگیزه‌های گوناگون وارد محیط اسلامی شد.

تبادل معلومات بین دانشمندان و تبادل کتب بین کتابخانه‌ها و ترجمه آنها، آهنگ رشد فلسفه و علوم و فنون را سرعت بخشید. در آغاز، نبودن زبان مشترک و اصطلاحات مورد اتفاق بین مترجمان و اختلاف در بنیادهای فلسفی شرق و غرب کار آموزش فلسفه را دشوار و کار پژوهش و گزینش را دشوارتر می‌ساخت. اما طولی نکشید نوابغی مانند ابونصر فارابی و ابن سینا با تلاش خود مجموعه افکار فلسفی آن عصر را آموختند و یک نظام فلسفی نظم یافته را پی ریختند. این نظام فلسفی علاوه بر افکار افلاطون ، ارسطو و نوافلاطونیان اسکندریه و عرفای مشرق زمین متضمن اندیشه‌های جدیدی بود و برتری فراوانی بر هر یک از نظام‌‌های فلسفی غرب داشت. در نظام فلسفی که به همت متفکران مسلمان پایه‌گذاری شد بیشترین سهم از آنِ ارسطو بود، از این روی فلسفه ایشان صبغه ارسطویی و مشائی به خود گرفت.

بعد از فارابی و ابن سینا ، سهروردی با بهره‌گیری از آثار حکما ایران باستان( مانند زرتشت) و تطبیق آنها با افکار افلاطون و نوافلاطونیان مکتب جدیدی را به نام حکمت الاشراق پی‌ریزی کرد که بیشتر صبغه افلاطونی داشت و در نهایت ملاصدرا در سده یازدهم هجری بر مبنای فلسفه مشاء، اشراق و عرفان ابن عربی مبتنی بر قران کریم ، حکمت متعالیه را پایه‌گذاری کرد.

بعد از ملاصدرا در دوره معاصر مکتب نوصدراییان توسط علامه طباطبایی شکل گرفت و توسط استاد مطهری و امام خمینی قدس سره شریف به جریان افتاد. درکنار «حسیون» که مبنای اندیشه فلسفی‌شان به تجربه برمی گرددو «عقلیون» که اندیشه‌شان، ناظر  به بدیهیات عقلی است علامه طباطبایی اولین کسی است که مباحث معرفت‌شناسی را با رویکرد علم حضوری وارد فلسفه اسلامی کرد. ایشان بدیهیات عقلی را نیز جزء علم حضوری می‌د‌‌انند.

شناخت‌شناسی

در باب شناخت‌شناسی و به منظور آشنایی با چگونگی پیدایش علم بعد از انحطاط فلسفه اسکولاستیک، دانستن این نکته ضروری است که در این دوره، دو مکتب شکل گرفت، که عبارتند از:

  • مکتب عقلگرایی: این مکتب را دکارت[۱] پایه‌گذاری کرد. وی معتقد است محسوسات فقط وسیلهای برای تشخیص سود و زیان چیزهای خارجی و موید اصول فطری عقل است. معلوماتی که از راه حس برای انسان حاصل می‌شود با واقع مطابق نیست .اما آنچه که باعث پیدایش علم می‌شود، فطرت عقل است که ودیعه خداوند به شمار می‌رود و ایده‌هایی همچون «نفس، جهان و خداوند» در آن وجود دارد. لذا دکارت به «امکان شناختی پیشینی» در عقل اعتقاد دارد.
  • مکتب تجربه‌گرایان: این مکتب در مقابل عقلگرایی قرار دارد و کسانی مانند جان لاک[۲] در زمره آن قرار دارند. برای روشن شدن دیدگاه این مکتب، اشاره به سخن لاک که می‌گوید:«اگرچه عقل را نمی‌توان انکار کرد اما همه چیز برآمده از عقل نیست» عبارت گویایی است. لاک «دانش فطری را که با تجربه فعلیت می‌یابد» را انکار می‌کند، بنابراین اعتقاد دارد که «ذهن در ابتدا مانند لوح سفیدی می‌ماند که بر آن چیزی نگاشته نشده است». با توجه به چنین نقل‌قولی، وقتی لاک «ادراکات فطری» را زیر سوال می‌برد باید به این مسئله پاسخ دهند که «پس چگونه ادراکات در انسان شکل می‌گیرد؟». وی در تشریخ این پاسخ، کتاب مهمی به نام «جستار در اندیشه بشر را نوشت» و در آن «نحوه شکل‌گیری ادراکات در انسان» را توضیح داد. بر اساس توضیحات ارائه شده در این کتاب، لاک بر این باور است که همه ادراکات ما یا از طریق حواس بیرونی (علم کسبی) به دست می‌آید یا از طریق حس درونی (وجدان و علم حضوری). تصورات بدست آمده از هر یک از این دو صورت (علم کسبی یا علم حضوری) وارد عقل می‌شود. بنابراین «عقل» را باید ماده‌ای دانست که از طریق تجربه بدست می‌آید، این ویژگی را دارد که از طریق «تأمل عقلی» به «تصدیقات عقلی» مبدل گردد. مطابق این نظر، لاک معتقد است: دانش، چیزی است که دو امر در آن رعایت شود: ۱- درک سازگاری و ناسازگاری تصورات و معانی ( منظور از آن تشخیص نسبت‌های موجود میان تصورات است). ۲. اثبات یا نفی وجود خارجی برای تصورات ذهنی.(آیا تصورات با مصداق خارجی خود مطابقت دارد؟).لاک جمله معروف دارد: « جز آنچه به حس درآمده باشد هیچ چیز در عقل نیست».

 

 

(۱) René Descartes

[۲] John Locke

تعریف علم فلسفه

 

علم فلسفه می‌تواند به سه معنی به کار رود:

اگر علم به معنای مطلق آگاهی باشد، اعم از فلسفه است؛ زیرا شامل قضایای شخصی و علوم قراردادی و اعتباری هم می‌شود؛ و اگر به معنای قضایای کلی حقیقی استعمال شود، مساوی با فلسفه به‌اصطلاح قدیم خواهد بود؛ اما اگر به معنای مجموعه قضایای تجربی به کار رود، اخص از فلسفه به معنای قدیم و مباین با فلسفه به معنای جدید است که مجموعه قضایای غیرتجربی و متافیزیکی است. لذا باید دانست که مقابل قرار دادن علم و فلسفه در اصطلاح جدید، درست نیست؛ ارزش ادراکات عقلی نه‌تنها کمتر از ارزش معلومات حسی و تجربی نیست، بلکه به‌مراتب بیشتر از آن‌هاست و حتی ارزش دانش‌های تجربی درگرو ارزش ادراکات عقلی و قضایای فلسفی می‌باشد؛ که به آن‌ها کلیت و ضرورت می‌دهد؛ بنابراین اختصاص دادن واژه علم به دانش‌های تجربی و واژه فلسفه به دانش‌های غیرتجربی، تنها به‌عنوان یک اصطلاح، قابل‌قبول است و نباید از تقابل این دو اصطلاح سوءاستفاده شود.

تعریف علم فلسفه از نظر استاد علوی: «فلسفه علم به موضوعات جهان‌بینی با روش عقلی است.»

موضوع و مسائل علم فلسفه

موضوع علم آن چیزی است که علم از حالات، صفات و عوارض آن بحث می‌کند لذا بهترین راه برای تعریف یک علم این است که موضوع آن مشخص گردد و اگر قیودی دارد دقیقاً موردتوجه قرار گیرد، سپس مسائل آن علم به‌عنوان قضایایی که موضوع مزبور محور آن‌ها است، معرفی گردند. از سوی دیگر تشخیص موضوع و قیود آن، درگرو تعیین مسائلی است که برای طرح کردن در یک علم منظور شده‌ و ممکن است نفی یا اثبات شود. مثلاً اگر عنوان «موجود» را که عام‌ترین مفاهیم برای امور حقیقی است در نظر بگیریم، خواهیم دید که همه موضوعات مسائل حقیقی در زیر چتر آن قرار می‌گیرد و اگر آن را موضوع علمی قرار دهیم، شامل همه مسائل علوم حقیقی می‌شود و این علم همان فلسفه به‌اصطلاح قدیم است. ولی مطرح کردن چنین علم جامع و فراگیری با اهداف تفکیک علوم سازگار نیست و ناچار باید موضوع محدودتری را در نظر بگیریم تا اهداف مزبور تأمین شود. در دوره یونان باستان، فلاسفه نخست دودسته از مسائل نظری را که محورهای مشخصی دارند در نظر گرفته‌اند و یک دسته را به‌نام «طبیعیات» و دسته دیگر را به‌نام «ریاضیات» نامیده‌اند و سپس هریک را به علوم جزئی‌تری تقسیم کرده‌اند.

 دسته سومی از مسائل نظری درباره «خدا» قابل‌طرح بوده که آن‌ها را به‌نام خدا‌شناسی یا «اثولوجیا» نام‌گذاری نموده‌اند. ولی یک دسته از مسائل عقل نظری باقی ماند که موضوع آن فراتر از موضوعات یادشده است و اختصاصی به هیچ‌یک از موضوعات خاص ندارد. گویا برای این مسائل، نام خاصی را مناسب ندیدند و به مناسبت اینکه بعد از طبیعیات موردبحث قرار می‌گرفت، ارسطو آن را «مابعد‌الطبیعه» یا «متافیزیک» نامید.

موقعیت این مسائل نسبت به سایر مسائل علوم نظری، همان موقعیت «سماع طبیعی» نسبت به علوم طبیعی است و همان‌گونه که موضوع آن «جسم مطلق» قرار داده‌شده، موضوع مابعد‌الطبیعه را هم «موجود مطلق» یا «موجود بماهو موجود» قرار داده‌اند تا تنها مسائلی را که اختصاص به موضوعات علوم خاص ندارد، در پیرامون آن مطرح نمایند، هرچند همه این مسائل، شامل همه موجودات نشود.

بدین ترتیب علم خاصی به‌نام «مابعد‌الطبیعه» یا «متافیزیک» به وجود آمد و امروزه «فلسفه» به این معناست. بر این اساس فلسفه «علمی است که از احوال موجود مطلق بحث می‌کند» و حال‌آنکه فلسفه اولی در مورد «مطلق وجود» بحث می‌کند. در فلسفه اسلامی، مسائل متافیزیک با مسائل خدا‌شناسی (الهیات به معنی الاخص) ادغام‌شده و به‌نام «الهیات بالمعنی الاعم» نام‌گذاری گردید.

مبادی و مرتبه علم فلسفه

پیش از پرداختن به حل مسائل هر علمی باید مبادی آن علم مورد شناسایی قرار گیرد. مبادی یک علم آن چیزی است که پایه‌های علم است و علم از آن آغاز می‌شود. هر علم دارای مبادی تصوری و تصدیقی است. شناخت مبادی تصوری، یعنی شناخت مفهوم و ماهیت موضوع علم و مفاهیم موضوعات مسائل آن که معمولاً در خود علم حاصل می‌شود، به این صورت که تعریف موضوع را در مقدمه کتاب و تعریف موضوعات جزئی مسائل را در مقدمه هر مبحثی بیان می‌کنند؛ اما موضوع فلسفه «موجود» و مفهوم آن بدیهی و بی‌نیاز از تعریف است. از‌این‌رو فلسفه نیازی به این مبدأ تصوری ندارد، اما موضوعات مسائل آن مانند سایر علوم در صدر هر مبحثی تعریف می‌شود (من‌جمله تقسیمات وجود).

 مبادی تصدیقی علوم بر دو قسم است: یکی تصدیق به وجود موضوع و دیگری اصولی که برای اثبات و تبیین مسائل علم از آن‌ها استفاده می‌شود. گفتیم وجود به‌عنوان موضوع فلسفه، احتیاج به اثبات ندارد؛ زیرا اصل هستی، بدیهی است و برای هیچ عاقلی قابل‌انکار نیست، دست‌کم هرکسی به وجود خودش آگاه است و همین‌قدر کافی است که بداند مفهوم «موجود» مصداقی دارد. اما قسم دوم از مبادی تصدیقی، یعنی اصولی که مبنای اثبات مسائل قرار می‌گیرند نیز به دودسته تقسیم می‌شوند: یکی اصول نظری (غیر بدیهی) که باید در علوم دیگری اثبات گردد و به‌نام «اصول موضوعه» نامیده می‌شود که کلی‌ترین اصول موضوعه علوم، در فلسفه اُولی اثبات می‌گردد، اما خود فلسفه اُولی اساساً نیازی به چنین اصول موضوعه‌ای ندارد، هرچند ممکن است در دیگر علوم فلسفی، مانند فلسفه‌های مضاف مانند فلسفه روان‌شناسی و فلسفه اخلاق از اصولی استفاده شود که در فلسفه نخستین یا دیگر علوم فلسفی ثابت‌شده باشد.

دسته دوم از اصول، قضایای بدیهی و بی‌نیاز از اثبات و تبیین است، مانند قضیه محال بودن نقیضین مسائل فلسفه اُولی مبتنی به چنین اصولی است. بنابراین فلسفه نخستین، احتیاج به هیچ علمی ندارد، خواه علم تعقلی باشد یا تجربی؛ ازاین‌رو آن را «مادر علوم» می‌نامند.

ممکن است گفته شود فلسفه نیاز به علم منطق و همچنین شناخت‌شناسی دارد؛ نظر به اینکه استدلال برای اثبات مسائل فلسفی، بر اساس اصول منطقی انجام می‌گیرد و نیز ازآنجاکه حقایق فلسفی، قابل شناخت عقلانی می‌باشد و این شناخت‌شناسی است که وجود عقل و توان آن بر حل مسائل فلسفی را بحث می‌کند. ولی می‌توان گفت آنچه موردنیاز اساسی فلسفه است، همان اصول بدیهی منطق و شناخت‌شناسی است که درواقع نمی‌توان آن‌ها را «مسائل» و محتاج به اثبات به شمار آورد.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هدف فلسفه

هدف نزدیک و غایت قریب و بی‌واسطه هر علمی، آگاهی انسان از مسائلی است که در آن علم مطرح می‌شود، زیرا یکی از صفات فطری انسان، حقیقت‌جویی یا حس کنجکاوی است و ارضای این غریزه یکی از نیازهای روانی وی را برطرف می‌کند. هدف از فلسفه شناختن حقایق عالم هستی است لذا می‌تواند حس حقیقت‌جویی انسان را ترغیب کند و به هدف برساند. این فهم قطعاً در بینش و هدف انسان مؤثر است. در اینجاست که (همان‌طور که ملاصدرا می‌گوید) ذهن انسان نسبت به حقایق عالم خارج همچو آیینه عمل می‌کند.

علاوه بر این هر علمی فواید و نتایجی دارد که به نحوی در زندگی مادی و معنوی و ارضای سایر خواست‌های طبیعی و فطری انسان اثر می‌گذارد؛ مثلاً علوم طبیعی زمینه را برای بهره‌برداری بیشتر از طبیعت و بهزیستی مادی فراهم می‌کنند و با یک واسطه با زندگی طبیعی و حیوانی انسان مربوط می‌شوند. علم فلسفه می‌تواند کنجکاوی و حس شناخت‌شناسی و هستی‌شناسی را تقویت کند هرچند ممکن است به نحو دیگری در زندگی معنوی و بُعد انسانی بشر هم اثر بگذارند و آن هنگامی است که با شناخت‌ فلسفی – الهی و توجهات قلبی توأم شوند. در این صورت پدیده‌های طبیعت را به‌صورت آثار و تجلی قدرت الهی ارائه داده و تبیین می‌کنند.

فواید و ضرورت علم فلسفه و ارزش آن

اساساً فلسفه از اصلی‌ترین نیاز روحی انسان، یعنی نیاز به دانستن و فهمیدن برخاسته است. چنانکه می‌بینیم کودکان همواره می‌خواهند چگونگی، چرایی و چیستی همه‌چیز را بفهمند. به همین دلیل، ارسطو می‌گوید: فلسفه با شگفتی و حیرت در برابر جهان آغاز شد، بنابراین هر انسانی به‌نوعی فیلسوف و تحت تأثیر فلسفه است؛ چراکه زندگی خود را هرچند ناخودآگاه، بر اساس جواب‌هایی که به این سؤالات بنیادین می‌دهد، بنا می‌نهد؛ با این تفاوت که فیلسوف رسمی و واقعی، این پرسش‌ها را به‌طورجدی و منظم پی گیری کرده، جواب‌هایی را که تاکنون داده‌شده است در بوته نقد نهاده و به جستجوی را ه حل‌های نو می‌پردازد.

الف-فواید فلسفه عبارت‌اند از:

  • همه ما انسان‌ها در زندگی برای عمل کردن، مجبور به تصمیم‌گیری درست هستیم. به همین خاطر نیاز اساسی داریم که بدانیم چگونه و چرا چیزی را انتخاب می‌کنیم و اصولاً در هر موضوعی کدام راه را باید انتخاب نماییم. فلسفه به این امور می‌پردازد و راه‌حل‌های متفاوت با نتایج گوناگون جلوی ما قرار می‌دهد. بدین ترتیب، فلسفه برای همه انسان‌ها یک راهنما است؛ راهنما برای یافتن راه‌های بهتر، جدیدتر و کامل‌تر.
  • نکته دیگری که ضرورت و جایگاه فلسفه را بیش‌ازپیش روشن می‌سازد نیازمندی علوم به فلسفه است زیرا هر یک از علوم اعم از طبیعی یا ریاضی، شیء معینی را که اصطلاحاً موضوع آن علم نامیده می‌شود، موجود و واقعیت دار فرض می‌کنند و به بحث از آثار و حالات آن می‌پردازند، واضح است که ثبوت یک حالت و داشتن یک اثر برای چیزی وقتی ممکن است که خود آن چیز موجودیتش اثبات شود، پس اگر بخواهیم مطمئن شویم چنین حالت و آثاری برای آن شی هست باید ابتدا از وجود خود آن شی مطمئن شویم و این اطمینان را فقط “ فلسفه “ می‌تواند به ما بدهد.
  • نکته بعد اینکه پرسش‌های اساسی خواه‌ناخواه برای هر انسان آگاهی مطرح می‌شود که آغاز جهان و انجام آن چیست؟ راه درست به‌سوی مقصد و سعادت کدام است؟ و اینکه من در کجای این هستی قرار دارم؟ بدیهی است که دانش‌های طبیعی، پاسخی برای این گونه پرسش‌ها ندارند، هریک از این سؤالات اساسی، مربوط به شاخه‌ای از فلسفه است که باید با روش فلسفی-تعقلی موردبررسی قرار گیرد لذا نیاز به متافیزیک و فلسفه اُولی است. که از طریق شناخت‌شناسی و هستی‌شناسی به جواب برسد چراکه رابطه فلسفه به بعد معنوی انسان و ابعاد وجودی او نزدیک‌تر از علوم دیگر است. ازاین‌رو مابعدالطبیعه را می‌توان کلید راه سعادت و جاودانگی انسان دانست.
  • انسان عصر جدید به خاطر دوری از فطرت الهی و دین دچار حیرت و سرگردانی در مسیرهای انحرافی است. لذا نظام‌های اجتماعی می‌بایست بر اساس آگاهی از ساحت فطری انسان و ابعاد وجودی وی، ونیز با توجه به مبدأ و هدف آفرینش و شناخت عواملی که او را دررسیدن به هدف نهایی کمک می‌کند، تنظیم شوند. یافتن چنین فرمول پیچیده‌ای در توان مغزهای انسان‌های عادی نیست؛ اما فیلسوف می‌تواند با، شناختن مسائل بنیادین و شالوده‌های کلی آن، بر اساس شناخت مبدأ، مقصد و راه درست، به بشر کمک کند تا طبق یک جهان‌بینی درست و بدون هیچ تردید و تزلزلی راه را بپیماید. یافتن ایدئولوژی صحیح درگرو داشتن جهان‌بینی صحیح است و تا پایه‌های جهان‌بینی استوار نگردد، نمی‌توان به یافتن ایدئولوژی مطلوب و راهگشایی امید بست. شناخت هردوی این امور منوط به عقل نظری و عملی در فلسفه است. لذا اگر فردی تنها به ادراکات حسی قناعت ورزد و نیروی عقل خود را درست به کار نگیرد، اراده‌اش هم به دنبال همان غرایز حیوانی است و به تعبیر قرآن کریم از چهارپایان هم گمراه‌تر است؛ بنابراین انسان حقیقی کسی است که عقل خود را درراه مهم‌ترین مسائل سرنوشت‌ساز به کار گیرد و بر اساس راه کلی زیستن را بشناسد و سپس با جدیت به پیمودن آن بپردازد.
  • افزون بر این، فلسفه (بخصوص اسلامی) به طرد و رد مکاتب مادی و الحادی کمک شایانی می‌کند و شخص را در برابر کژاندیشی‌ها، لغزش‌ها و انحرافات فکری مصون می‌دارد؛ او را در میدان نبرد عقیدتی به سلاح شکست‌ناپذیری مسلح می‌سازد و به وی توان دفاع از بینش‌ها و گرایش‌های صحیح و حمله بر افکار باطل و نادرست را می‌بخشد. بنابراین فلسفه علاوه بر نقش اثباتی و سازنده بی‌نظیر، دارای نقش دفاعی و تهاجمی بی‌بدیلی نیز هست و در گسترش فرهنگ اسلامی و ویرانی فرهنگ‌های ضد اسلامی، فوق‌العاده مؤثر می‌باشد.

ب-ارزش فلسفه

 برای فلسفه، ویژگی‌هایی ذکرشده که باعث ارزشمندی آن نسبت به علوم دیگر است و مهم‌ترین آن‌ها ازاین‌قرار است:

  1. فلسفه تأکید بر روش عقلانی در جهت اثبات و تبیین مسائل دارد که سبب امتیاز انسان آگاه و نوع بینش و گرایش اوست.
  2. فلسفه متکفل اثبات مبادی تصدیقی سایر علوم است و این‌یکی از وجوه نیاز سایر علوم به فلسفه به‌عنوان مادر علوم می‌باشد.
  3. در فلسفه، معیار بازشناسی امور حقیقی از امور وهمی و اعتباری به دست می‌آید. از‌این‌رو گاهی هدف اصلی فلسفه، شناختن امور حقیقی و تمییز آن‌ها از وهمیات و اعتباریات شمرده می‌شود، ولی بهتر آن است که آن را هدف شناخت‌شناسی بدانیم.
  4. مفاهیم فلسفی از راه حس و تجربه به دست نمی‌آید به همین دلیل شامل کمترین خطا است؛ مانند مفاهیم علیت، اجتماع نقیضین، واجب و ممکن، مادی و مجرد. این مفاهیم اصطلاحاً معقولات ثانیۀ فلسفی نامیده می‌شوند. با توجه به این ویژگی می‌توان دریافت که چرا مسائل فلسفی تنها با روش تعقلی قابل‌اثبات است. حاصل آنکه بدون بهره‌گیری از دستاوردهای فلسفه، نه جهان‌بینی که ما را به سعادت برساند، میسراست، نه رسیدن به کمال حقیقی انسانی.

ارسطو

علم و دین نام: اَرِسطو یا اَرِسطاطالیس     لقب:  معلم اول

ولادت: ۳۸۴   وفات: ۳۲۲ میلادی  –   از کشور یونان

استاد:  افلاطون

شاگردان: اسکندر مقدونی، ثئوفراستوس، اسپینوزا، ابن رشد، ابن هیثم، ابن سینا، رنه دکارت، هگل، شهاب الدین سهروردی، برتراند راسل، لودویگ ویتگنشتاین، ایمانوئل کانت، ابن باجه، فرانسوا ولتر، کارل پوپر، فارابی، میرداماد

کتب: مقولات، تعبیرات یا قضایا و ابطال، آنالوطیقای اول و دوم ( قیاس و برهان، جدلیات‌ یا فن جدل و مغالطات که در کل در کتاب ارغنون (ارگانون به معنی ابزار) جمع شده‌اند.

کتب علمی: طبیعیات، درباره آسمان، در کون و فساد، علم کائنات جو، تاریخ طبیعی، درباره نفس، تاریخ جانوران، تولد جانوران، و اعضای جانوران.

کتب فلسفی: اخلاقیات ادوموسی، اخلاق نیکوماخوس، سیاست، مابعدالطبیعه

کتاب ادبی: بوطیقا (فن شعر) ارسطو

زندگینامه

ارسطو در سال ۳۸۴ پیش از میلاد در استاگیرا از بلاد «مقدونیه» متولد شد، خانواده‌اش یونانی و پدرش طبیب بود، ارسطو یکی از مهم‌ترین فیلسوفان غربی به حساب می‌آید. او همچنین اولین زیست‌شناس بزرگ اروپایی نیز بوده‌است. در هیجده ‌سالگی در آتن به آکادمی درآمد و تا وفات افلاطون یعنی مدت بیست سال از شاگردان او بود، وی در مدت کم، چنان پیشرفتی در علوم نظری کرد که افلاطون به وی لقب علم داد، در چهل و یک سالگی به معلمی اسکندر معروف تعیین گردید و چند سالی به تربیت او اهتمام ورزید، سپس به آتن برگشته در گردشگاهی بیرون آن شهر موسوم به «لوکایون» به تعلیم پرداخت، و لوکایون را فرانسویان «لیسه» گفته‌اند و از این رو بعضی اوقات حکمت ارسطو را «حکمت لیسه» می‌گویند، اما بیشتر معروف به حکمت «مشاء» است، چه ارسطو تعلیم خود را در ضمن گردش افاضه میکرد پس پیروان او را «مشائی» می‌گویند و در یونانی این کلمه «پریپاتتیکوس» است، حوزه تدریس ارسطو تا زمان مرگ اسکندر در آتن دایر بود، چون «آتنیان» از آن پادشاه دلخوش نبودند پس از مرگ او ارسطو نتوانست در آتن بماند مهاجرت کرد و سال بعد در شصت و سه سالگی درگذشت (۳۲۲). نوشته‌های او در زمینه‌ها و رشته‌های گوناگون، از جمله: فیزیک، متافیزیک، اختر شناسی، شعر، ادبیات، زیست‌شناسی، منطق، علم بیان، سیاست، دولت و اخلاق بوده‌اند. ارسطو به همراه سقراط و افلاطون از اثرگذارترین و بزرگ‌ترین فیلسوفان یونان باستان بوده‌است که به همین دلیل، به «معلم اول»، ملقب شده‌ است.

فلسفه ارسطو

ارسطو فلسفه را با عنوان «دانش هستی» تعریف می‌کرد. ارسطو را می‌توان از نخستین فیلسوفان تحلیلی دانست. وی همچنین واضع منطق نیز هست. او با در نظر گرفتن زمین در مرکز گیتی و قرار دادن فلک‌های مختلف برای اجرام آسمانی (مثلا فلک خورشید، فلک ثوابت و…) الگویی از جهان را برای هم‌روزگاران خود ترسیم کرد. ارسطو چهار عنصر بنیادی کیهان را آب، آتش، خاک و هوا می‌دانست، به‌علاوه عنصر پنجمی به نام اثیر که معتقد بود اجرام آسمانی از آن ساخته شده‌اند.

ارسطو همه علوم و فنون را جز حکمت میداند و فلسفه را منبسط بر همه اموریکه ذهن انسان به آن اشتغال می‌یابد و منقسم به سه قسمت می‌شمارد: صناعیات، عملیات، نظریات

صناعیات، فنونی هستند که قواعد زیبایی را بدست می‌دهند و قوه خلاقیت را مکمل می‌سازند مانند شعر و خطابه، عملیات، صلاح، فساد و نیک و بد را معلوم می‌نمایند و شامل اخلاق، سیاست مدن و تدبیر منزل است. نظریات، حقیقت را مکشوف می‌سازند و شامل طبیعیات (حکمت سفلی)، ریاضیات و الهیات (حکمت اولی) است.

ارسطو، فلسفه اولی را اینچنین تعریف می‌کند: علم به وجود از حیث اینکه وجود است یعنی نه علم به این وجود یا آن وجود یا فلان وجود بلکه علم به وجود مطلق و علم به حقیقت وجود و مبادی و علل و احوال و اوصاف اصلی آن.

اخلاق در نظر ارسطو: او عقیده دارد همه کارهایی که انسان انجام می‌دهد، برای سود و خیری است که آن را مطلوب می‌شمارد. هر کسی به چیزی میل دارد اما اگر درست توجه شود، می‌بینیم هیچ موجودی به‌غایت و خیر اصلی خود نمی‌رسد، مگر اینکه همواره وظیفه‌ای را که برای آن به وجود آمده‌است، به بهترین نحو اجرا کند؛ مثلاً شمشیر خوب، شمشیری است که وظیفه خاص شمشیر، یعنی تیز بودن و بریدن را به‌خوبی انجام دهد و انجام این وظیفه برای شمشیر، فضیلت است. انسان نیز از این قاعده مستثنی نیست. وظیفه خاص انسان که مختص به اوست، همان خصلتی است که او را از سایر آفریده‌ها متمایز می‌سازد و آن اندیشیدن و تفکر است. ارسطو با انتقاد از فرضیه مثل (Idea) فلسفه خود را آغاز می‌کند. وی گفته‌است «علم جز بر کلیات تعلق نمی‌گیرد و برای تشخیص امری بایستی کل آن را مورد بررسی قرار داد». ما هنگامی می‌توانیم درباره اشیاء قضاوت کنیم که نوع و جنس را بهتر بشناسیم. تعیین قواعدی که حافظ روابط صحیح قضایای کلی با قضایای جزئی و شخصی باشد، خاص منطقی است که هیچ‌کس بهتر از ارسطو درباره آن تحقیق نکرده ‌است. همین منطق است که یکی از هدایای ارزنده و گرانبهای این فیلسوف به عالم بشریت به‌شمار می‌آید.

 

علم و دین

فارابی

علم و دین نام: ابونصر محمد بن محمد فارابی      لقب:  استاد الفلاسفه، معلم ثانی

ولادت: ۲۵۹ وفات: ۳۳۹  هجری قمری  –   از شهر فاریاب خراسان

تاثیر پذیر از ارسطو، افلاطون، ، بطلمیوس، ابویوسف کندی

تاثیرگذار بر ابن‌سینا، یحیی بن عدی، آلبرتوس ، شهاب‌الدین یحیی سهروردی، ابن باجه، ملاصدرا، ابوالحسن محمد عامری، ابن رشد، موسی بن میمون، ابوحیان توحیدی، لئو اشتراوس

کتب:  آراء اهل المدینه الفاضله، تحصیل السعاده، التنبیه على تحصیل السعاده، رساله فی العقل، عیون المسائل، السیاسات المدنیه، خصوص الحکم، الدعاوى الفلبیه

زندگینامه:

ابونصر محمد بن محمد فارابی در سال ۲۵۹ ق در فاراب خراسان در افغانستان به دنیا آمد. او یکی از بزرگ‌ترین فلاسفه و دانشمندان ایرانی عصر طلایی اسلام است. فارابی در علم، فلسفه، منطق، جامعه‌شناسی، پزشکی، ریاضیات و موسیقی تخصص داشت. بیشترین آثار او درزمینه فلسفه، منطق، جامعه‌شناسی و همچنین دانشنامه نویسی بود. وی نخستین فیلسوفی است که در دوره اسلام ظهور کرده و روی همین اصل او را «استاد الفلاسفه» می‌نامند. فارابی به مکتب نوافلاطونی تعلق داشت که سعی داشتند تفکرات افلاطون و ارسطو را با الهیات توحیدی هماهنگ کنند و در فلسفه اسلامی نیز ازجمله اندیشمندان مشایی محسوب می‌شود. فارابی شرح‌های ارزشمندی بر آثار ارسطو نگاشته و به سبب همین او را معلم ثانی خوانده‌اند.

 

انسان از دیدگاه فارابی

فارابی نخستین فیلسوفی است که در جهان اسلام به بحث پیرامون فلسفۀ آفرینش ، سعادت آدمی و ویژگی‌های انسان کامل پرداخته است در میان فیلسوفان اسلامی فارابی به‌احتمال‌قوی نخستین کسی است که درباره انسان کامل اندیشیده و رهبری مدینه فاضله را شایسته وی دانسته است. فارابی اصطلاحات الفیلسوف، الامام، الرئیس الأول، الفیلسوف الکامل را به مفهوم انسان کامل نسبت داده و به‌طور مستقل در کتاب احصاء العلوم به‌کاربرده است. فارابی در این کتاب تأکید می‌کند که ” اگر انسان، در مرتبه انسانیت به نهایت کمال برسد ،مرتبه‌اش در برابر ایشان ‌که از خردهـای خدایی برخوردارند همانند کودکان و نوجوانان و مردم کم‌هوش است در برابر انسان کامل”. فارابی که مؤسس فلسفه اسلامی است در مدینه فاضله خود که مبتنی بر نظام عالم وجود است به بررسی دقیق پیرامون میل و غرض انسان در زندگی پرداخته است. به نظر وی غرض و مقصد آدمی نیل به کمال و سعادت حقیقی است نه سعادت موهومی؛ زیرا در سعادت حقیقی تمام امور و افعال آدمی به‌عنوان وسیله‌ای برای وصول به سعادت تلقی می‌شوند درحالی‌که در سعادت و همی اموری مانند ثروت و لذت که وسیله‌اند به‌عنوان هدف در نظر گرفته می‌شوند. ازنظر فارابی سعادت حقیقی پس از رستگاری از قید حجاب تن در عالم آخرت حاصل می‌شود .وی هر جا از سعادت نهایی سخن می گوید،اِعراض از عالم ماده و کون و فساد را شرط لازم آن دانسته است. گاهی مانند سقراط، و فیدون حیات آخرت و سعادت بعد از مرگ را مرتبه کمال آدمی دانسته و گاه مانند، افلوطین اِعراض نفس از عالم ماده و رهایی و نجات آن به عالم معقول را مقام ذات انسان خوانده است. فارابی سعادت فردی را جدای از زندگی مدنی و اجتماعی نمی‌داند و معتقد است که سعادت واقعی زمانی میسر است که فرد در میان امت مدینه فاضله به سر برد. کمال صفات پسندیده انسانی نیز در رابطه با دیگران و به‌وسیله همکاری با سایرین شکوفا می‌شود. درواقع نقش مدینه فاضله این است که موجبات رشد و به فعلیت درآوردن صفات حمیده را فراهم می کند.

 

صفات انسان از دیدگاه فارابی

فارابی در بررسی طبیعت انسانی به دو قوه اساسی توجه دارد: یکی  قوه نظری و دیگری قوه عملی. انسان به‌وسیله قوه نظری علوم و دانش‌ها را فرامی‌گیرد و به‌وسیله قوه عملی نیز آنچه را که باید به کار بندد تا به سعادت برسد،در می‌یابد. فارابی درباره قوه نظری و عملی چنین بیان داشته است . قوه نظری نیرویی است که به‌واسطه آن انسان آن‌گونه دانش‌هایی را ادراک می‌کند که در عمل مورداستفاده قرار نگیرند. قوه عملی عبارت از آن نیرویی است که با استناد به اراده انسان به اموری که در عمل امکان کاربرد دارند معرفت حاصل می‌نماید. قوه نظری دارای سه مرتبه وجودی است مرتبه حسی مرتبه خیالی و مرتبه عقلی که به آن ناطقه نظری می‌گویند.

در مرتبه حسی انسان به‌وسیله حواس خود صور محسوسات را درک و در مرتبه خیال قوه مخیله صورت محسوسات را پس از پنهان شدن از حواس، نگهداری و در مرتبه عقلی معقولات را درک می‌کند که البته این قوه در ذات خود بالفعل نیست بلکه در ارتباط باعقل فعال فعلیت پیدا می‌کند.

فارابی علاوه بر سه قوه، قوه دیگری در انسان را متذکر می‌شود به نام قوه نزوعیه ( شوقیه )که منشأ شوق و حرکت است. بنابراین قوه نزوعیه عبارت از نیرویی است که به‌وسیله آن انسان‌ها به‌سوی انجام امری گرایش یابند و یا از آن بگریزند، خواستار چیزی شوند یا از چیزی دوری نمایند. خشم و دوستی صداقت و دشمنی ترس و امن، شهوت و مهربانی و سایر عوارض نفسانی همه مربوط به این نیرو است. فارابی پس از آن‌که به بحث پیرامون فطرت انسانی می‌پردازد این نکته را گوشزد می‌نماید که استعدادهای انسانی هیچ فردی را مجبور نمی‌سازند

یعنی انسان در رابطه با فطرت خویش مجبور نیست بلکه صاحب اراده و اختیار بوده و می‌تواند در جهت فطرتی که دارد حرکت کند یا نکند. فارابی معتقد است که استعدادهای انسانی باید پرورش یابند و نکته مهم در نظریه او این است که در اثر اختلاف در شیوه‌های تربیتی و محیط‌های متفاوت انسان‌های متفاوتی پرورش می‌یابند .

دو عامل مهم برتری فرد بر دیگری عبارت‌اند از: استعداد و تعلیم و تربیت ، فضائل نظری و فکری در امت مدینه ایجاد می‌شود و به‌وسیله تأدیب باید فضائل خلفی و عملی را به فعل و قول ایجاد نمود. ملاک شناسایی فضائل از دیدگاه فارابی همچون ارسطو اعتدال و میانه‌روی در افعال و کردار است .برترین و کامل‌ترین انسان از دیدگاه فارابی باید علاوه بر حکمت از ویژگی‌های زیر برخوردار باشد:

اعضای بدنش کامل ، تیزفهم و سریع التصور ، خوش بیان و دوستدار صداقت و عدالت و علم بوده و در کسب آنها بکوشد. از اراده قوی برخوردار بوده و هر کاری را که لازم می‌داند با جرأت و دلیری انجام دهد.  

در دیدگاه فارابی رئیس مدینه فاضله که انسان کامل است ،ازآنجاکه از عقل فعال مدد می‌گیرد و به کمال نفسانی رسیده است انسانی الهی است.  فارابی انسان کامل را در حد نبی و امام می‌داند زیرا افعال و کردارهای وی از ناحیه وحی که همان عقل فعال است منشأ می‌گیرد.

مراحل کمال عقلی از دیدگاه فارابی

مراحل کمال را فارابی چنین بیان می‌دارد که در ابتدا عقل بالقوه که هنوز هیچ نقشی نپذیرفته است اما مستعد پذیرش کل صور می باشد؛

عقل بالفعل که از استعداد محض خارج‌شده و قادر به درک جزئیات و حفظ و ذکر آن‌هاست .در این مرحله عقل به مرحله ای رسیده است که می تواند معانی را بالفعل و مستقل از ماده خارجی را درک کند( وجود عقلانی محسوسات) . زمانی که معقولات در عقل فعلیت یافتند ، در آن ملکه می‌شوند و عقل نسبت به آن معقولات عقل بالفعل می‌باشد پس معقولات بالفعل و عقل بالفعل یک‌چیزاند.

عقل مستفاد فعلیت کامل عقل است لذا توانایی مشاهده معقولات مجرده و بالفعل را دارد . ازاین‌جهت به چنین مرحله‌ای عقل مستفاد نام نهاده‌اند که نفس ناطقه آدمی در این مقام اولاً از عقل فعال مدد می‌گیرد ، ثانیاٌ  بی‌نیاز از ماده و درک کننده صور مفارق است .برای نیل به کمال باید نفس ناطقه همواره در حال اتصال به عقل فعال به سر برد.  نسبت عقل فعال به نفس ناطقه مانند نسبت آفتاب است به قوه بینایی که برای دیدن باید از نور کسب فیض کند. نفوس انسانی برای آنکه به کمال واقعی خویش نائل، آیند باید خود را از مادیات جدا سازند تا به‌سوی عالم علوی صعود کرده و به عقل فعال رسیده و از زندگی جاودان برخوردار شوند.

بر اساس دیدگاه فارابی عقل فعال همان روح القدس و آخرین مرتبه عقول مفارقه سماوی ست که موجودات اَکمل را تعقل می کند و می تواندصور منتزعه از مواد را فعلیت بخشد. و نیز معقولات بالقوه را به معقولات بالفعل تبدیل کند . فارابی عقل فعال را واهب الصور (بخشنده صورت‌ها) می‌داند که معقولات در آن موجودند و اوست که آن‌ها را به عقل انسانی ارزانی داشته است.

انواع قوای نفسانی از دیدگاه فارابی

۱- نفس نباتیه که شامل غاذیه، مربیه (موجودات بر اساس این قوه می توانند رشد و تربیت یابند) ، مولده ( بقای نسل)

۲- نفس حیوانیه که شامل محرکه و مدرکه است.

الف) محرکه شامل: نزوعیه (شوقیه) است که محرک اراده در قوای حیوانی یعنی قوه شهوانیه،و قوه غضبیه است.

ب) مدرکه: ۱٫ حواس خارجی (باصره، سامعه، ذائقه، لامسه)

۲٫ حواس باطنی (حس مشترک، مصوره، متخیله، وهم، ذاکره)

ج) نفس ناطقه : عقل عملی و  عقل نظری (علمی) که شامل : هیولانی (بالقوه)، بالفعل (بالملکه)، مستفاد

آرای فارابی درباره قوای نفسانی

 قوه نباتیه : بین نبات ، انسان و حیوان مشترک است. هدف آن نمو و حفظ نگهداری موجود زنده است. ازجمله این قوا می‌توان قوه غازیه برای بقاء فرد قوه مربیه برای تربیت و کمال فرد و قوه مولده (برای بقاء نوع) را نام برد.

قوای محرکه یا نزوعیه (شوقیه)

شامل قوایی است که موجب انگیزش انسان به طلب شی یا گریز از آن می‌شود. اراده نیز از این قوا سرچشمه می‌گیرد. از مصادیق قوه نزوعیه قوه شهوانی است و آن قوه‌ای است که به کمک آن طلب چیزهای نیک و سودمند کنند. دیگر قوه غضبیه است که به یاری آن رفع مضرات و خسارات کنند.

قوای مدرکه

قوای مدرکه که مرکب از دو قوه احساس ظاهری و باطنی است. الف) قوای حساسه: این قوا از حواس پنجگانه حسی تشکیل‌شده است. اما حواس باطنی شامل موارد زیر است:

 ۱- حس مشترک: مرکز اجتماع صور محسوساتی است که از راه حواس پنج‌گانه خارجی بدست می آیند . حس مشترک مانند حوضچه ای است که همه تصورات حسی درآن ریخته و در حقیقت احساس در آن بوجود می آید.

 ۲- قوه مصوره: مخزنی است که صورت محسوسات پس از پنهان شدن از حواس خارجی، در آن نگهداری می‌شوند و مرکز آن در قسمت جلو مغز است

۳- قوه متخلیه: وظیفه این قوه آن است که صور محسوسات را به انتحاب خود ترکیب و یا تجزیه کند.مثلا  گل را از لباس گلدار بردارد و آن را ساده تخیل کند.حتی می تواند بین محسوس و معقول شبیه سازی کند. مثلا تشبیه شجاعت به شیر .این قوه در خواب نیز فعال است و می تواند پدیده ها را بازآفرینی کند.

۴- قوه واهمه:بالاترین قوه در حیوان است و غریزه تحت فرمان اوست. قوه‌ای است که از محسوس آنچه را که به حس درنمی‌آید ادراک می‌کند ( ادراک نامحسوس جزیی) مثلاً درک بره از اینکه گرگ دشمن اوست؛ لذا با دیدن آن فرار می کند.یا با ورود به محلی احساس خطر می کنیم.

۵- قوه ذاکره (حافظه): این قوه آنچه قوه واهمه به او می‌سپارد (همچون مصوره نسبت به صور خارجی ) بایگانی و حفظ و نگهداری می‌کند.

قوه ناطقه

به‌وسیله این قوه ادراک معقولات میسر شده میان زیبا و زشت فرق گذارده می‌شود. به یاری آن آدمی صناعات و علوم را فرامی‌گیرد . این قوه بر دو قسم است:

الف – عقل عملی: انسان به‌وسیله آن حائز صناعات و حرفه‌ها می‌شود.

ب – عقل نظری: انسان به‌وسیله آن حائز معرفت می‌شود و برای رساندن انسان به سعادت خلق‌شده است. فارابی نفس ناطقه را به آیینه و عقل نظری را به صیقل آن تشبیه می‌کند.

نظریه معرفت

نظر فارابی این است که حواس منافذ معرفت است و معرفت کلیات جز از راه معرفت جزئیات حاصل نمی‌شود. ولذا احساس جزئی مقدم بر درک کلیات است. اما ادراک حسی تنها ما را از ظواهر اشیاء، آگاه می‌سازد نه حقایق آن‌ها که تنها از راه عقل درک می‌شود.

نکات مهم

فارابی در بیان چگونگی نفسانیات هرچند گرایش به آراء ارسطو دارد ولی تا پایان با او هماهنگ نیست. وی معتقد است نفس جوهری است بسیط و روحانی و مباین با جسم و در عین حال در خارج پدیده‌ای واحد است. وی قوای نفس نباتی را قوه خدمتگزار می‌نامد. مهم‌ترین مسئله‌ای که فارابی در خصوص آن به بحث پرداخته است عقل است. ازنظر فارابی نفس جاویدان نیست مگر وقتی‌که به مرتبه عقل مستفاد برسد و از ماده بی‌نیاز شود و قدرت اتصال به عقل فعال را داشته باشد. فارابی اساساً عقل فعال را از ارسطو اقتباس کرده است تا انتقال از قوه به فعل را توجیه کند. وی درباره وحدت نفس پیرو ارسطو است؛ یعنی اینکه تجزیه و ترکیب به خود نفس ارتباطی ندارد بلکه تجزیه و ترکیب به تعدد و تنوع قوای نفس مربوط می‌گردد.

فارابی بین وحی و توهم تفکیک قابل است و می‌گوید: وحی آن است که متخلیه از عقل فعال اشیایی را که دارای وجود بالفعل هستند می‌پذیرد و به‌وسیله محسوساتی که با این اشیاء تناسب دارند از آن‌ها حکایت می‌کند. درحالی‌که توهم تخیل اموری است که وجود بالفعل دارند و نه حاکی از امور موجود بالفعل.

 

سهروردی

علم و دین نام: شیخ شهاب‌الدین سهروردی    لقب:  شیخ اشراق، شیخ مقتول و شیخ شهید

ولادت: ۵۴۹  وفات: ۵۸۷ هجری قمری  –   از شهر زنجان

تاثیر پذیر از ابن‌سینا، فارابی، افلاطون، زرتشت (انوار اسپهبدیه، هیئات مظلمه)، ابوالبرکات بغدادی

تاثیرگذار بر ابن عربی، ملاصدرا

کتب:  التلویحات، حکمهالاشراق، اللمحات، الالواح المعادیه، الهیاکل النوریه، المقاومات، الرمز المومی، المبدء و المعاد، بستان القلوب، طوراق الانوار، التنقیحات فی الاصول، کلمهالتصوف البارقات الالهیه، النفحات المساویه، لوامع الانوار، الرقم القدسی، رساله فی اعتقاد الحکماء ، رساله العشق

  • زندگینامه:

شهاب‌الدین سهروردی، معروف به شیخ اشراق (۵۴۹–۵۸۷ ق / ۱۱۵۴–۱۱۹۱ م) فیلسوف نامدار ایرانی اهل شهر سهرورد شهرستان خدابنده استان زنجان است. وی از بزرگ‌ترین فلاسفه تاریخ ایران است که حکمت خسروانی را احیا کرد. و در اصول فقه و فقه نیز ید طولایی داشته ‌است. وی تحصیلات مقدماتی را که شامل حکمت، منطق و اصول فقه بود نزد مجدالدین جیلی و استادِ فخر رازی در مراغه و حکمت مشاء را در اصفهان آموخت. پس از پایان تحصیلات، به سفر در ایران پرداخت و با دیدار بسیاری از مشایخ تصوف شیفته راه تصوف گشت و دوره‌های درازی را به اعتکاف و عبادت و تفکر گذراند. او به آناتولی و شامات سفر کرد و در سوریه کنونی در شهر حلب نزد ملک ظاهر فرمانده دمشق ماندگار شد. در شهر حلب بود که کار بزرگ خویش، یعنی، حکمهالاشراق را به پایان رساند و کرسی تدریس را دریافت کرد لذا موردحسادت اطرافیان واقع شد. سرانجام به‌وسیله متعصبان که او را به الحاد متهم کردند، به زندان افکنده شد و در همان‌جا از دنیا رفت. البته مشهور آن است که صلاح‌الدین ایوبی (پدر ملک ظاهر) چون به مشروعیت خلفای عباسی و نظریات غزالی معتقد و مخالف فلسفه بود و از طرف دیگر دید سهروردی در جوانی توانسته در حلب به مقام شامخی برسد، حکم قتل ایشان را صادر کرد.

  • اندیشه و نظرات سهروردی:

منطق و فلسفه اشراقی

شیخ اشراق با پذیرفتن بخش‌هایی از مباحث منطق فلسفه مشاء دیدگاه‌هایی نو عرضه کرده است که با عنوان قواعد اشراقی معروف است.

 سهروردی را رهبر افلاطونیان جهان اسلام لقب داده‌اند. او خود فلسفه‌اش را حکمت الاشراق نامید (که به معنای درخشندگی و برآمدن آفتاب است). مکتب و فلسفه سهروردی هم فلسفی هست و هم عرفانی. چراکه او عقل را تنها مرجع شناخت نمی‌دانست بلکه کشف و شهود را شریف‌ترین و بلندمرتبه‌ترین مرحله شناخت می‌دانست، اما بر آن بود که این کشفیات را به‌صورت عقلی و فلسفی ارائه دهد.

حکومت حاکم

حکومت ترسیمی سهروردی حکومتی است که دارای صفت الهی باشد به اعتقاد سهروردی، حاکم حکیم یا رئیس مدینه می‌باید «صاحب کرامات» باشد تا اهل مدینه با دیدن کرامات وی از او فرمان برند. به اعتقاد سهروردی، حکما فرمان‌های خداوند را دریافت می‌کنند و این امر به آن‌ها قدرت و اقتدار می‌بخشد. حکیمی است که به منبع فیض الهی متصل است و او کسی است که با سفر به عالم مافوق قمر و بازگشت از آن به مفاهیمی دست‌یافته‌ است که می‌تواند هدایت بشر را در دست گیرد. در نظر سهروردی اگر ریاست واقعی جهان به دست حکیمی متأله قرار گیرد، زمانه آن حکیم بس نورانی و درخشان خواهد بود و برعکس، هرگاه جهان از تدبیر حکیمی الهی تهی ماند، ظلمت‌ها و تاریکی‌ها بر عالم و مردم آن چیره شود.

سهروردی و هستی‌شناسی

سهروردی مفهوم نور را بجای مفهوم وجود قرار داد تا خلقت اشراقی وجود را توضیح دهد؛ و مکتب خود را منتصب به «نورالانوار» نامید. همان حقیقت الهی که نور محض و مبدأ جهان است و تمام موجودات، وجود خود را از این منبع کسب کرده‌اند. وی معتقد است نور را نمی‌توان با کمک چیز دیگر و نسبت به آن تعریف کرد؛ زیرا تمام اشیا با نور آشکار می‌شوند و طبعاً باید با نور تعریف شوند. «نورالانوار» همان وجود مطلق است و جهان هستی چیزی جز مراتب و درجات گوناگون روشنایی و تاریکی نسبت به او نیست. به همین دلیل سلسله‌مراتب موجودات بستگی به درجه نزدیکی و دوری آن‌ها به «نورالانوار» دارد، یعنی به میزان درجه «اشراق» و نوری که از نورالانوار به آن‌ها می‌رسد. پس‌نور حقیقتی واحد است که شدت و ضعف دارد و بر این تعبیر از خداوند به‌عنوان نورالانوار و سرچشمه نورانیت سایر وجودها تعبیر می‌کند.

خلاصه حکمت اشراق

سُهرَوَردی، معتقد است موجودات از نور نورالانوار به وجود آمده و از تابش انوار به یکدیگر تابش متقابل ایجاد می‌شود که سهروردی ان را اشراق می‌نامد لذا وی می‌گوید هستی غیر از نور چیزی نیست و هرچه در جهان است و بعدازاین به وجود می‌آید ابعاد نور است، لذا جهان جز اشراق نمی‌باشد. منتها این انوار مشکک است؛ بعضی از نورها رقیق، برخی غلیظ، برخی از انوار ذرات پراکنده و پاره‌ای دیگر دارای ذرات متراکم است و همان‌گونه که نورهای قوی بر ضعیف می‌تابد انوار ضعیف هم به‌سوی انوار قوی تابش دارد. انسان نیز از این قاعده مستثنا نیست و لذا همان‌گونه که نورهای دیگران به او می‌تابد، نور فرد هم به دیگران می‌تابد. ازاین‌رو انسان فیاض است و می‌تواند به دیگران نور برساند و از نور سایرین روشن شود. به همین جهت لقب شیخ الاشراق را دریافت کرد.

منابع حکمت اشراق

۱ـ قرآن و حدیث

جملات غزالی بر فلسفه مشاء در کتاب‌هایش ضرباتی کاری بر پیکره جریان فلسفی در جهان اسلام وارد کرد. یکی از آثار این حملات ایجاد بدبینی و ذهنیت منفی نسبت به فلسفه در میان دین‌داران بود. سهروردی برای حمایت از فلسفه، رسالتی را آغاز کرد که طی آن کوشید تا میان فلسفه و عرفان و قرآن تا سر حد توان هماهنگی ایجاد کند و اگر پس از وی ملاصدرا سخن از «اتحاد قرآن و عرفان و برهان» به میان می‌آورد، به‌واقع می‌توان طراح این اندیشه را شیخ اشراق دانست.

سهروردی در بحث نورشناسی که محوری‌ترین بحث فلسفه اوست از آیات سوره نور تأثیر پذیرفته است: « و اشرقت الارض بنور ربها » می‌گوید: هر چه زنده است به ذات خویش، مجرد است و هر نور مجردی به ذات خود؛ زنده است و حق‌تعالی مطلق نور است زیرا که خود اعطاکننده حیات و بخشنده نور است. ظاهر است به ذات خود و نمودار کننده و آفریننده جهان وجود است که فرمود: « الله نور السموات و الارض » نوریت همه انوار فیضان نور اوست. سهروردی با استناد به آیه شریفه «الحق من ربک» حقیقت را امری واحد شمرده و آن را منسوب به خداوند می‌داند: «حقیقت، خورشید واحدی است که به جهت کثرت مظاهرش تکثر نمی‌یابد. شهر واحدی است که باب‌های کثیری دارد و راه‌های فراوان به آن منتهی است» وی می‌گوید: هراندازه که نور و روشنایی انسان زیاد شود، عشق و محبت او به نور قاهر فزونی می‌گیرد بنابراین از کالبد انسانی رهایی یافته و به جهان نور محض می‌پیوندد و در آنجا مقام گزیده و در زمره انوار قدسیه درآید و به سبب تقدس نورالانوار، قدسی شود.

۲ـ حکمت الهی یونان

سهروردی حکمت خود را از ارسطو (در قیاس برهانی) و به‌ویژه افلاطون گرفته است افلاطون در یونان پیشوای حکمای اشراق بود و سهروردی فلسفه خود را تابش بدرقه الهی بر قلب می‌داند و تأکید می‌کند کسانی که فقط طالب فلسفه محض هستند، به سراغ فلسفه مشاء بروند.

۳ـ حکمت مشاء

بدون شک این حکمت مشاء بود که مقدمه اشراق شده است. شیخ اشراق باوجوداینکه به ابن‌سینا احترام می‌گذاشت، اما حکمت مشائی را بدون شهود قلبی کامل نمی‌دانست. از طرفی شیخ اشراق سعی داشت مشهودات قلبی را در غالب استدلال عقلی اراِئه دهد و لذا متمسک به فلسفه مشاء شد؛ اما ضمن استفاده از آن، فلسفه نور و اشراق ایران باستان را با عرفان اسلامی تلفیق کرد و حکمت الاشراق را تأسیس نمود.

 

 

فرانسیس بیکن

علم و دین نام: فرانسیس بیکن    لقب: پدر تجربه گرایی

ولادت: ۱۵۶۱ و وفات : ۱۶۲۶میلادی از کشور انگلیس

تاثیر پذیر از ارسطو، برنارد پالیسی، سیسرون، میشل دو مونتنی، نیکولو ماکیاولی، پاراسلسوس، افلاطون، راجر بیکن، ویلیام گیلبرت

تاثیرگذار بر آیزاک نیوتن، جان لاک، رابرت بویل، توماس هابز، توماس جفرسون، دیوید هیوم، ادوارد گیبون، ولتر، ژان ژاک روسو، ادموند برک، ژوزف دو مستر، ویلیام پتی

کتب:  احیا علوم کبیر، درباب امپراطوری، آتلانتیس جدید، حکمت باستان، کتاب مقالات، ارغنون جدید، پیشرفت علم

 

زندگینامه:

فرانسیس بیکن در ۲۲ ژانویه ۱۵۶۱ در لندن (یورک هاوس) در منزل پدرش سر نیکولاس بیکن متولد شد. پدر او بیست سال اول سلطنت ملکه الیزابتِ اول مُهردار سلطنتی بود. مادر بیکن لیدی آن کوک خواهرزن لرد بارلی خزانه‌دار ملکه الیزابت و یکی از مقتدرترین مردان انگلیس بود. این زن که دختر سِر آنتونی کوک، آموزگار خصوصی ادوارد ششم پادشاه انگلستان بود، در علم کلام متبحر بود و با اسقف‌های زمان خویش به زبان لاتینی مکاتبه می‌کرد.

در دوازده‌سالگی بیکن را در کمبریج به کالج ترینیتی فرستادند جایی که با نهایت دقت از برنامه درسی قرون‌وسطایی تا حد زیادی به زبان لاتین پیروی کرد؛ اما بعداً از آن روش روگردان شده به روش تجربه‌گرائی متوسل شد و پس از سه سال آنجا را ترک کرد. وی باآنکه شانزده سال بیشتر نداشت در دفتر سفارت انگلستان در فرانسه مأموریتی به وی پیشنهاد شد و پس‌ازآنکه مضرات و منافع این کار را خوب سنجید آن را پذیرفت. پدر او سِر نیکولاس ناگهان در سال ۱۵۷۹ وفات یافت.

وی تصمیم داشت اموالی مادام‌العمر به فرانسیس بیکن تخصیص دهد ولی مرگ او بر این کار سبقت گرفت و سیاست‌مدار جوان باعجله به لندن فراخوانده شد درحالی‌که در ۱۸ سالگی پدر خود را ازدست‌داده بود و عایداتی هم نداشت. او به زندگی اسراف آمیز خو گرفته بود و برای او قناعت به زندگی ساده سخت می‌نمود. به همین جهت وارد رشته حقوق شد و برای به دست آوردن یک شغل سیاسی خویشان متنفذ خود را به تنگ آورد.

در ۱۵۸۳ به سن ۲۲ سالگی از تانتن به نمایندگی مجلس انتخاب شد. چند سال بعد لرد اسکس دوست بیکن توطئه‌ای بر ضد ملکه ترتیب داد تا او را زندانی کند و جانشینش را به تخت بنشاند. بیکن در نامه‌ای او را از این عمل بازداشت و به او نوشت که تا ابد به ملکه وفادار می‌ماند. اسکس در پی توطئه‌ای نافرجام بر ضد الیزابت زندانی شد تا اینکه موقتاً آزاد گردید، وی دوباره به جمع نیرو پرداخت و با قوای خود به‌سوی لندن حرکت کرد. بیکن به خشم تمام بر ضد اسکس قیام کرد و در این میان عضو دیوان عالی کشور گردید. اسکس دوباره گرفتار شد و او را به اتهام خیانت به محاکمه کشیدند. او مجرم شناخته شد و محکوم‌به مرگ گردید. شرکت بیکن در محاکمه اسکس او را تا مدتی منفور ساخت.

بیکن در ۴۵ سالگی ازدواج کرد و در ۱۵۹۸ به جهت قروض خود به زندان افتاد؛ اما در ۱۶۰۶ مشاور قضایی سلطنتی گردید و در ۱۶۱۳ معاون دادستان کل شد و در ۱۶۱۸ در ۵۷ سالگی بالاخره مثل پدرش به مقام مُهردار سلطنتی رسید. مرگ او در سال ۱۶۲۶ در سن ۶۵ سالگی به پایان رسید. مرض ذات‌الریه به حیات او در این عالم خاتمه داد.

اندیشه‌های فرانسیس بیکن:

فرانسیس بیکن (francis bacon) فیلسوف و دانشمند قرن هفدهم آغازگر زمینه تجربه‌گرایی در اروپا می‌باشد. دیدگاه وی در تاریخ علم به سودگرایی معروف است. در نظر بیکن روش‌شناسی علمی بسیار حائز اهمیت است. او به‌کارگیری منطق سنتی را در کشف حقایق علمی بی‌فایده می‌دانست و فقط تجربه و آزمایش را درراه رسیدن به علم قبول داشت. روش‌شناسی علمی بیکن عبارت است از مشاهده و تجربه در امور طبیعت جهت جمع‌آوری داده‌ها و اطلاعات موردنیاز برای شناخت واقعیت‌های جهان و تأکید بر استقراء که در آن مواد قوه تعقل به کار رود.

۱-۱- بیکن جداکننده علم از دین

بیکن یکی از مهم‌ترین اشخاصی است که اروپاییان را وارد تجدد علم و حکمت کرده است، هرچند که برخی از معاصران و دانشمندان قبل از او مانند گالیله، داوینچی و… نیز خدمات ارزنده‌ای را جهت پیشرفت علم اروپا ارائه داده‌اند ولی بیکن روش تازه‌ای را روشن نمود و قواعد و اصول آن را به دست داده است. اهل علم را از حوزه دیانت مسیح بیرون کرده و مستقل ساخت و گفته‌های پیشینیان را از حجیت‌ انداخته است. اگرچه نسبت به ارسطو و افلاطون باوجود کمال اعجاب و اعترافی که به بلندی مقام ایشان دارد یک‌ اندازه بی‌انصافی و زیاده‌روی کرده است، بااین‌حال این زیاده‌روی را برای اصلاح افراطی آن روزها از پیروی قدما‌ می‌کرده‌اند لازم می‌دانسته است.

۱- ۲- ترغیب علما به اندیشیدن و تفکر

وی طالبان علم را متوجه عیب‌ها و نقص‌های کارشان نموده و آنان را ترغیب نموده که جهت شناخت معارف و کسب علم از تأکید بی‌جا و افراط بر گفته‌ها و نوشته‌های دیگر علما پرهیز نمایند و با تکیه‌بر دیدگاه و جهان‌بینی خود درراه تأسیس علم و معرفت قدم بردارند.

۱- ۳- بیکن از مؤسسان علوم جدید

بیکن با روشن ساختن اهمیت علم و دانش در بهبود زندگانی انسان، تلاش نمود تا به کشفیات و اختراعات جدید و نوآوری‌های علمی اهمیت لازم را در جامعه بدهد و نشان دهد که با هر اختراع و کشفی که در زندگی انسان رخ می‌دهد گامی در جهت رفاه و حل مشکلات رخ می‌دهد. ازاین‌رو هرچند فرانسیس بیکن خود در علوم و صنایع هیچ کشف و اختراعی ندارد، او را یکی از بنیاد کنندگان علوم جدید که مبنی بر تجربه و مشاهده است می‌دانند و باآنکه مذهب فلسفی تأسیس ننموده، بانی فلسفه تحققی می‌خوانند. (فلسفه تحققی اصطلاحی است برای philosophie positive، یعنی فلسفه مبتنی بر امور محقق که در قرن نوزدهم تأسیس‌شده است.)

۱- ۴- نگاه بیکن به علم

بیکن دیدگاه و نظریات خود را در کتاب شش‌جلدی خود «احیاعلوم کبیر» فواید و سود علم و فضیلت را در زندگی انسان و بهبود اوضاع‌واحوال حیات مردم بیان کرده و به انتقاد از کسانی که در علم و حکمت به‌جای تأکید بر محتوا و معنی به الفاظ و مجادله مشغول‌اند، می‌پردازد. بدین ترتیب علم و حکمت قدیم را موردانتقاد قرار می‌دهد و خطا و ناقص بودن و بی‌حاصلی و بی‌ثمری آن را بازمی‌نماید و طریقه و روشی را که در کسب علم درست و منطقی می‌داند نشان می‌دهد. فرانسیس بیکن معتقد بود که «علم بر انسان و جهان تسلط دارد» و «بر طبیعت نمی‌توان مسلط گشت مگر آنکه از قوانین آن آگاهی یابیم» و در رد اندیشه کلیسا چنین عنوان کرد که «اگر انسان ذهن خود را معطوف به ماده کند در حدود آن کار می‌کند و از حدود ماده تجاوز نمی‌نماید». وی معتقد بود که ادراک ما از حقیقت تنها در همان حدی است که مشاهدات ما اجازه می‌دهد و «خارج از حیطه مشاهدات» نه‌تنها نمی‌توانیم چیزی بدانیم، شاید اصولاً شایسته دانستن آن نباشیم. ازنظر او ذهن مسئول یافتن روابط در ماده به‌وسیله مشاهده و تجربه است و میان علم و عمل و مشاهده فرقی نیست. راهی که وی برای رسیدن به بصیرت و ادراک بهتر از جهان پیرامون پیشنهاد می‌کند، چنین است: «با کسب دانشِ طبقه‌بندی ماده بر اساس ارزش و اعتبار آن، ذهن خود را از تزویر دور دار» و برای رسیدن به این ادراک باید ذهن را از بت‌هایی که آن را احاطه کرده‌اند رهاسازیم.

از دید بیکن علم زمانی به دست می‌آید که فرد محسوسات و جزئیات را به مشاهده و تجربه درآورد و برای استخراج قواعد به کلیات جمع‌آوری مواد روی آورد؛ اما این جمع‌آوری مواد، مشاهده و تجربه را سرسری نباید گرفت و با نهایت دقت و تأمل باید به کاربرد. وی در شناخت واقعیت‌ها بر محسوسات و تجربه اهمیت زیادی قائل بود و تأکید داشت که نباید به نقل‌قول و روایت اعتماد کرد و شخصاً باید به مشاهده و تجربه پرداخت. مواد تجربه را فراوان و بسیار و متنوع باید نمود.

در استخراج کلیات هم شتاب نباید کرد و مانند قدما از کلیات ابتدایی نباید یک‌باره به احکام کلی نهایی پرواز کرد، بلکه کم‌کم باید پیش رفت. در جمع‌آوری مواد و نتیجه‌گیری از آن‌ها روش تدریجی و استنباط‌های مرحله‌به‌مرحله را باید رعایت نمود؛ یعنی نسبت به دامنه تجربیات و مشاهدات باید نتیجه‌گیری نمود و در شناخت و استنباط از قواعد، سلسله‌مراتب و مراحل تدریجی نتیجه‌گیری را رعایت نمود. وی معتقد بود در گردآوری و استخراج اطلاعات نباید به حافظه اعتماد نمود، بلکه یافته‌ها و نتایج مشاهدات را در کاغذ ضبط و ثبت نمود. زمانی که مواد و داده‌ها پراکنده و متنوع هستند باید برای آن‌ها جدول تنظیم کرد. بیکن حتی به طبقه‌بندی جداول تحقیقی پرداخته و تأکید کرده که بر اساس این جدول‌ها به استقراء بپردازیم، یعنی از مواد جزء که جمع‌آوری کرده‌ایم، قاعده و دستور و احکام کلی درآوریم. وی در بخشی از کتاب به تقسیم‌بندی علم و فنون می‌پردازد و علوم را به سه دسته حافظه، متخیله و عقل منقسم می‌داند. آنچه مربوط به حافظه است تاریخ است و علوم متخیله، شعر است. علم عقلی، فلسفه است و فلسفه سه موضوع دارد، خدا، طبیعت و انسان. وی تأکید می‌کند که باید برای پیشرفت علم و گسترش نوآوری‌ها در جامعه تلاش نمود، ازاین‌رو شرحی سفارش می‌کند که باید برای پیشرفت علم وسایل فراهم کرد، از مدرسه و کتابخانه و انجمن‌های علمی؛ و باید کتاب‌های سودمند تدارک نمود و نویسندگان را دل‌گرم کرد و پاداش شایسته داد.

۱- ۵- علم روان‌شناسی بیکن

هم‌چنین بیکن در زمینه روان‌شناسی نیز نوشته‌های جالبی دارد. او به وجود بت‌هایی در ذهن انسان معتقد است که مانع پیشرفت علمی می‌شوند و این بت‌ها را به چهار دسته قبیله‌ای، غار، بازاری و تئاتری تقسیم می‌کند و آن‌ها را باعث انحراف ذهن انسان می‌داند. بت قبیله‌ا‌ی تمایل ذهنی ما به مشاهده امور از روی عادات شخصی است، نه آن‌طور که واقعاً هستند. بت بازاری مشکل مفهومی انسان است یعنی استفاده از کلماتی که در حقیقت نماینده هیچ واقعیتی نیستد، بت تئاتر یا مکاتب اشاره به نفوذ سیستم‌های فلسفی بالاخص نظام فکری ارسطو در ذهن دارد. به اعتقاد او افرادی که تحت تأثیر چنین نفوذی هستند، عقاید و آرای خود را قبل از تجربه و آزمایش پذیرفته‌اند و سپس با منحرف کردن تجربیات مورد مشاهده، سعی در اثبات قضایای از پیش تعیین‌شده خوددارند. تأکید بیکن بر مشاهده بدون پیش‌فرض نتیجه نظریات بت است.

۲- نقد به بیکن

یکی از جنبه‌های انتقادی وارده بر نظریات بیکن، تأکید مفرد و افراطی وی بر عنصر تجربه‌گرایی و مشاهده محسوسات می‌باشد، به‌نحوی‌که اگر واقعیتی در عرصه تجربه و تکرار آزمایشات بیکن خود را نشان ندهد، مورد نفی قرار می‌گیرد. بی‌تردید یکی از موارد جهت ادراک حقایق و واقعیت‌های جهان جهت کشف و شناخت، از طریق تجربه و مشاهده صورت می‌گیرد، اما بسیاری از حقایق و ادراکات جهان هستی نظیر مفاهیم متافیزیک، باورهای دینی و معنویات، امورات باطنی و روحی را نمی‌توان به طریق تجربه اثبات نمود و این نوع واقعیات از تیررس تجربه به دور هستند و این واقعیات نیز حیطه و علم مخصوص خود را دارا می‌باشند، لذا باید از طریق این علوم و چارچوب منحصر به خودشان مورد شناخت قرار گیرند. ازجمله ایرادات اساسی و مهم بر رهیافت‌های بیکن عدم توجه وی بر مفاهیم والای مذهبی و اعتقادی می‌باشد، تأکید مفرط بر تجربه و آزمایش باعث گردیده تا مبانی نظری و شالوده تحقیقاتی وی در تسلسل اعداد و آمار و اثبات ریاضی‌وار قرار گیرد و با ناتوانایی از شناخت این مفاهیم از آن‌ها غافل گردد. درحالی‌که دریافت حقایق و مسائل معنوی و الهی، در سایه‌سار آموزه‌های دینی و مذهبی محقق می‌گردد. به نظر می‌رسد که در شناخت واقعیت‌ها و جهت ادراک کامل آن‌ها می‌بایست از روش ترکیبی و تمامی ابزارها و عناصر موجود چون تجربه، مشاهده، محسوسات، تعقل، استدلال و استنتاج استفاده نمود. آموخته‌ها و رهیافت‌های بیکن با تقبیح آداب‌ورسوم و‌ اندیشه‌های کلاسیک و سنتی یکی از هجمه‌ها و انتقادات وارد بر خود را مسجل می‌نماید. بااینکه برخی از رویکردهای سنتی درست بر مبنای حقیقت نبوده و گاهاً مبانی مخدوش و غلطی را بر خود برگزیده‌اند، ولی در میان آن‌ها‌ اندیشه‌ها و نکته نظراتی یافت می‌شود که ارزش تأمل، اصلاح و گاه تکمیل را دارد. نادیده گرفتن چنین نکته نظراتی از دیدگاه منطقی موجه و منطقی نمی‌باشد، چراکه مبنای مکتوبات و یافته‌های سنتی، مجموعه‌ اندیشه و تفکرات حکما و‌ اندیشمندانی است که در عصر کمبود امکانات و ابزار حصول علم، توانسته‌اند به نایافته‌ها و مکتومات دستگاه آفرینش دست‌یافته و بر غنا و محتوای علم و دانش روزگار خود بیفزایند و با این کار معضل و مشکلی از جامعه را جهت بهبود زندگی مردم حل نمایند.

اسپینوزا

 

اسپینوزا

نام

عصر کشور تأثیر پذیرفته هم عصر مکتب کتب

باروک (باروخ) اسپینوزا

Baruch Spinoza

۱۶۳۲تا ۱۶۷۷

۴۵سال

هلند دکارت

هابز

 

شکسپیر، دکارت

جان لاک، نیوتن

فرانسیس بیکن

لایب نیتس

 

خردگرا

جبرگرا

شرح فلسفه دکارت

تأملات در مابعد الطبیعه

الهیات و سیاست

رساله در اصلاح فاهمه

اخلاق بر طبق نظام هندسی

زندگینامه

اسپینوزا متعلق به خانواده ای از یهودیان پرتغال بود که در حدود اواخر قرن شانزدهم به هلند مهاجرت کرده بودند. شاید نیاکان او «مارّانو» بودند؛ یعنی یهودیانی که در آخرین دهه قرن پانزدهم، برای احتراز از تبعید از کشور خویش، به ظاهر مسیحیت را پذیرفته بودند درعین اینکه در باطن معتقد به دین یهود بودند. به هر تقدیر، مهاجران، با ورود به هلند، آشکارا ایمان به دین یهود را اعتراف کردند؛ و به این ترتیب اسپینوزا در جامعه یهودی آمستردام و مطابق با سنن یهودی پرورش یافت. آموزش اولیه او طبعا به صورت مطالعه عهد عقیق و تلمود بود. وی به آرا مذهب قبّاله که تحت تأثیر سنت نوافطلاطونی بود، آشنا گردید و آثار فیلسوفان یهود مانند موسی بن میمون را مطالعه کرد. مقدمات زبان لاتینی را از یک آلمانی آموخت و تحت نظر فرانسیس واندن اندن یکی از مسیحیان، به مطالعه زبان پرداخت و تحت تعالیم او با ریاضیات و فلسفه دکارت آشنایی یافت.

اسپینوزا اگرجه در سنت دین یهود پرورش یافت، ولی آن را نپذیرفت و در سال ۱۶۵۶، وقتی که تنها بیست و چهار سال داشت از طرف جامعه یهود رسما مطرود شناخته شد. وی برای امرار معاش به تراشیدن عدسی های وسایل بصری پرداخت و بنابراین توانست زندگی آرام و بی دغدغه یکی محقق و فیلسوف را اختیار کند. در سال ۱۶۶۳ به جایی در نزدیکی لاهه نقل مکان کرد و در همانجا در سال ۱۶۷۶ با لایب نیتس ملاقات کرد. در سال ۱۶۷۳ کرسی فلسفه دانشگاه هایدلبرگ به او پیشنهاد شد ولی از قبول آن امتناع ورزید و بی شک به این دلیل بو دکه می خواست آزادی کامل را حفظ نماید و هرگز کسی نبود که طالب شهرت باشد. درسال ۱۶۷۷ بر اثر ابتلا به مرض سل درگذشت.

فلسفه اسپینوزا

. اسپینوزا در سه حوزه مابعدالطبیعه، روانشناسی و اخلاق بحث می کند وگرانبهاترین اثر او در باب اخلاق است.

در مابعدالطبیعه ،برخلاف دکارت که قایل به سه جوهر (خدا، روح و ماده) است فقط به یک جوهر اعتقاد داشت. جوهر چیزی است که فی نفسفه وجود دارد و به نفسه تصور می شود؛ علت خود است؛ قائم به ذات است؛ چنین موجودی فقط یکی است؛ چرا ؟ زیرا اگر دو جوهر باشند، اگر صفات یکی داشته باشند پس ذات یکی استو اگر دو جوهر باشند که هر دو صفات نامتناهی داشته باشند محدود می شوند و جوهر نمیتواند محدود باشد چون نامتناهی است. او می گوید، خدا دارای صفات نامحدودی است که بر ما مجهولند. روح و ماده تنها تجلیاتی از ذات باری اند. موجودات متناهی حالات خداوند یا جوهر یگانه اند. هرچه یک شی وجود بیشتری داشته باشد صفات بیشتری هم دارد. اگر موجودی نامتناهی باشد، صفات او هم نامتناهی است.

اسپینوزا می گوید همه چیز طبیعت است؛ منظور او فقط طبیعت مادی نیست، بلکه طبیعت تمام چیزهایی است که وجود دارد حتی معنویات. طبیعت همان خدا استولذا همه چیز در خداست؛ خدا جهان را نیافرید تا خود مانند استاد خیمه شب بازی بیرون بایستد و تماشا کند یا مانند دکارت خدای ساعت ساز باشد؛ بلکه خدا خود جهان است. خدا نامتناهی و واجب الوجود است؛ جوهر یگانه هستی است؛ فقط یک جوهر در هستی وجود دارد و آن خداست(خدا را نمی توان جز به عنوان موجود تصور کرد اگر میتوانید تصور کنید خدا وجود ندارد)؛ هر چیز دیگری در خداست.

در نظر اسپینوزا همه امور تابع یک جبر منطقی مطلق است. در عرصه نفسانیات چیزی به نام اراده آزاد یا اختیار، و در علم مادی چیزی به نام تصادف وجود ندارد. هرآنچه روی می دهد تظاهری است از ماهیت مرموز خدا، و منطقا محال است که وقایع جز آن باشند که هستند. در دستگاه وی همه چیز را می توان اثبات کرد لذا روش هندسی اساسی ترین اجزای نظریه او است. او بر خلاف دکارت سعی کرد فلسفه را همانند ریاضیات ثابت کند.

اسپینوزا معتقد است برای استدلال فلسفه، باید از ابتدا آغاز کرد و به ترتیب مرحله به مرحله پیش رفت. آغاز با خداست که تقدم وجودی دارد. حکمای مدرسی و دکارت این نظم را رعایت نکردند و مبدأ آنها متعلقات حسی است( مثلا دکارت فلسفه را از اینجا آغاز می کند که من فکر میکنم پس هستم! ) این اصل بدیهی است که شناخت معلول وابسته به شناخت علت است و تصور هر معلول وابسته به شناخت علت است، پس نظام تصورات و نظام علل یکسان هستند، لذا هم در نظام علل و هم تصور باید از خدا شروع کرد، و اشیاء متناهی را باید از وجود نامتناهی استنتاج کرد.

اخلاق اسپینوزا

او مانند سقراط و افلاطون معتقد است که هر عمل خطایی ناشی از اشتباه فکر است؛ کسی که به قدر کافی شرایط حال خود را بفهمد خردمندانه عمل خواهد کرد و حتی در احوالی که ممکن است برای دیگری بدبختی باشد خوشبخت خواهد بود. خودجویی و صیانت نفس حاکم بر همه رفتار بشر است. «هیچ فضیلتی مقدم بر این سعی که خود شخص وجود خود را حفظ کند قابل تصور نیست»از نظر وی « عالیترین خیر روح معرفت به خدا و عالیترین فضیلت روح شناختن خداست».

ابن سینا

نام فیلسوف عصر کشور شاگرد استاد لقب کتب ابن سینا
ابوعلی حسین ‌بن‌ عبدالله بن سینا                                         

تولد:

۳۵۹ق

وفات:

۴۱۶ق

 

ایران ابوعبید جوزجانی، ابوالحسن بهمنیار، ابو منصور طاهر اصفهانی،ابوعبدالله محمد بن احمد المعصومی

اسماعیل زاهد،

ابوعبدالله ناتلی،

محمود مَساح

شیخ‌الرئیس؛ شرف الملک، حجت الحق شاهزاده اطباء

  شفا، نجات، اشارات و تنبیهات،دانشنامه علایی،

قانون، طب، رساله الحدود، منطق المشرقیین

زندگینامه ابوعلی حسین بن عبدالله بن حسن بن علی بن سینا، مشهور به ابوعلیِ سینا، ،پزشک، ریاضی‌دان، اخترشناس، فیزیک‌دان، شیمی‌دان، جغرافی‌دان، زمین‌شناس، شاعر، منطق‌دان، فیلسوف، موسیقی‌دان و دولت‌مرد ایرانی و از مشهورترین و تأثیرگذارترینِ فیلسوفان و دانشمندان ایران‌زمین و جهان است که به ویژه به دلیل آثارش در زمینه فلسفه و پزشکی اهمیت دارد.

ابن سینا از همان آغاز کودکی استعداد و هوش عجیبی در آموختن علوم مختلف داشت. پدرش از کودکی برای تعلیم و تربیت او تلاش بسیاری می‌کرد. او علم فقه را نزد استاد اسماعیل زاهد آموخت. پس از آن پدرش او را برای فراگیری علم منطق و هندسه نزد استاد ابوعبدالله ناتلی فرستاد. او در ده سالگی قرآن را حفظ کرده بود و ادبیات، هندسه و ریاضیات، صرف و نحو عربی را نیز میدانست. کتاب‌های اصول اقلیدس، مقدمه‌ی پورفیری و المجسطی نوشته‌ی بطلمیوس از آثاری هستند که ابن سینا در کودکی و زیر نظر اساتید مختلف مطالعه کرد. ابن سینا پس از ۴۰ بار مطالعه علم متافیزیک ارسطو با عنوان کتاب مابعدالطبیعه نتوانست مفهوم آن را درک کند و ابهامات زیادی برایش به وجود آمد که به کمک کتاب اغراض مابعدالطبیعه فارابی توانست آن را بفهمد و به حقیقت آن پی ببرد. او با مطالعه نوشته های پزشکان پیشین و در کوتاه ترین زمان توانست علم طب را نیز بیاموزد و در جوانی موفق شد بیماری امیر سامانی را درمان کند که به عنوان پاداش به او اجازه داده شد از کتابخانه مخصوص شاهزادگان سامانی استفاده کند و این امر باعث شد او بتواند بیشتر از قبل بر علم خود بیافزاید. ابن سینا با مطالعه و هوش زیادی که داشت توانست در ۱۸ سالگی بر بسیاری از علوم زمان خود تسلط کامل پیدا کند و پیشرفت های بعدی خود را مدیون استدلال های شخصی خودش بود.

نظرات  ابن سینا مکتب مشاء

از مکاتب برجسته فلسفه اسلامی است که از فلسفه یونان به ویژه ارسطو و تفاسیر نو افلاطونی الهام گرفته است.

در وجه تسمیه مشاء( راه رونده ) باید گفت برخی علت این نامگذاری را عادت ویژه ارسطو در تدریس ذکر کرده اند ، گفته می‌شود ارسطو هنگام تدریس فلسفه قدم می‌زد – برخی نیز وجه آن را این دانسته‌اند که چون عقل و اندیشه این فلاسفه پیوسته در مشی و حرکت بوده فلسفه آنان به مشاء مشهور شده – چرا که حقیقت فکر همان حقیقت به سوی مقدمات و از مقدمات به سوی نتایج است.

در میان فلاسفه اسلامی کندی ، فارابی ، ابن سینا ، خواجه نصیر طوسی و ابن رشد اندلوسی از بزرگان مکتب مشائی شمرده می‌شوند. اما در جهان اسلام مکتب مشاء را بیشتربا نام ابن سینا می شناسند.

روش وی: مانند ارسطو روش عقلی استدلالی

هستی شناسی

نظام فلسفی  ابن سینا به طور کلی و به ویژه از لحاظ برخی اصول آن ژرف‌ترین و ماندنی‌ترین تاثیر را بر تفکر فلسفی اسلامی و نیز بر فلسفه اروپایی سده‌های میانه داشت .این نظام فلسفی آموزه‌ای از مهم‌ترین عناصر بنیادی فلسفه مشائی ارسطویی و برخی عناصر مشخص جهان بینی نو افلاطونی در پیوند با جهان بینی دینی و اسلامی دارد .لذا ابن سینا کوشید تا فلسفه مشائی را با دین سازگار سازد در این جهت علاوه بر اثبات وجود خداوند بمثابه واجب الوجود فلسفی ، به حل عقلی مسائلی از قبیل صدور کثرت از وحدت ، علم خداوند به جزئیات ، پیوند حادث و قدیم ، رابطه ذات و صفات خدا پرداخت ، در حوزه نفس نیز بحث تجرد و خلود را مطرح کرد. وی معقول ثانی و اولی را تفکیک کرد ابن سینا نظام فلسفی نوین خود را که  قصد داشته آن را به پایان برساند حکمت یا فلسفه مشرقی نامید.

هستی شناسی و خداشناسی

هستی شناسی (اونتولوژی ontology) در تفکر فلسفی اسلامی از همان آغاز جای ویژه خود را داشته در واقع آنچه از دیرباز و اکنون و همیشه جستجو شده و همیشه مایه سرگشتگی است این است که (موجود چیست) بدین سان هستی شناسی محور اصلی نظام فلسفی ابن سینا را تشکیل می‌دهد که هم در متافیزیک به معنای اعم و هم در خداشناسی به معنای اخص نقش تعیین کننده‌ای دارد.

وی هستی خدا (اَینه الله) را نه موضوع فلسفی نخستین بلکه از مطالب آن می‌شمارد و می ‌گوید هستی خدا نمی‌تواند موضوع باشد زیرا موضوع هر دانشی امری است مسلم که آن دانش از احوال آن بحث می‌کند و هستی خدا نمی‌باید در این دانش همچون موضوع  مسلم باشد .وی فلسفه نخستین (فلسفه اولی) را با حکمت یکی می‌داند و آن را برترین علم به برترین معلوم یعنی شناخت خدا می‌شمارد .

ابن سینا مسائل شناخت هستی را از خود مفهوم هستی یا وجود آغاز می‌کند وجود و موجود را بدیهی‌ترین و گسترده ترین مفاهیم می داند و دامنه مفهوم آنها را هر آنچه واژه ((هست)) درباره آن به کار می‌رود ، با مطلق وجود – می‌داند . پس آنگونه که عامه مردم می‌پندارند موجود تنها عالم محسوس نیست .زیرا مفاهیم کلی هر چند محسوس نیستند مفاهیم معقولند و بدین سان به گونه‌ای واژه هست را می‌توان درباره آنها به کار برد. از نظر وی عالم محسوس مرتبه ای از هستی است که دارای حرکت به سوی مقصدی است که جزء ذات آن و کمال مطلوبش است. ولذا مفهوم هستی نزد ابن سینا مفهومی است مشکک یعنی مفهومی که صدق آن بر افرادش به شدت و ضعف است.مسئله تشکیک در وجود نقش تعیین کننده‌ای در هستی شناسی و به ویژه خداشناسی ابن سینا دارد.

تمایز بین هستی و چیستی (وجود و ماهیت)

محور اصلی هستی شناسی ابن سینا وجود و ماهیت است .تمایز بین هستی و چیستی را امری بدیهی و بی‌نیاز از استدلال و برهان می‌داند .هستی وجه مشترک موجودات و چیستی وجه اختصاصی وبیان کننده ذاتیات موجود است. باید توجه داشت وجود و ماهیت یک شی در ذهن مغایر و جدا از یکدیگرند اما در خارج یک شی به حساب می آیند.مثلاً درخت یک موجود واحد ولی دارای دو مفهوم در ذهن است.وی معتقد است نیازمندی حمل وجود بر ماهیت، دلیل مغایرت آن دو است.نکته دیگر اینکه در هستی شناسی ابن سینا همه موجودات یکسان از مفهوم هستی برخوردار نیستند بلکه برخی در این معنی سزاوارتر و شایسته‌ترو در رتبه بالاتر از دیگران هستند ا این بیانگر تشکیک وجود است.

واجب و ممکن

ابن سینا موجود را به دو گونه بنیادی تقسیم می‌کند : ممکن و واجب

هر موجودی یا چنان است که وجود برای آن فی‌نفسه واجب است یا چنین نیست ؛ اگر واجب است پس قائم به خود است . اما اگر واجب نیست یا به اعتبار ذاتش شرطی همراه آن است. مانند شرط نبود علتش ، در این صورت ممتنع می‌شود. یا مانند شرط وجود علتش که آنگاه واجب می‌گردد. اما اگر هیچگونه شرطی همراه آن نباشد (نه تحقق علت و نه عدم آن) آنگاه ممکن است .پس ممکن نسبت به وجود و عدم رابطه مساوی دارد.

خداشناسی

مبحث واجب الوجود و ممکن الوجود در هستی شناسی ابن سینا پیوند تنگاتنگی با خداشناسی وی دارد. خدا شناسی ابن سینا بر پایه هستی شناسانه واجب و ممکن به شکل های گوناگون در شفا ، نجات و اشارات عرضه شده است.  مفهوم واجب الوجود سنگ زیربنای خداشناسی ابن سینا قرار دارد .واجب الوجود هستی محض است و دارای ماهیت و چیستی نیست. واجب الوجود عشق و عاشق و معشوق است. واجب الوجود که در نهایت کمال ، غایت و درخشندگی است ذات خویش را به همان غایت درخشندگی و زیبایی تعقل می‌کند. بزرگترین عاشق و معشوق و بزرگترین لذت بخش و لذت برنده است.

جهان شناسی (نظریه فیض یا صدور)

درباره چگونگی پیدایش جهان، ابن سینا متناوباً واژه‌های فیض ، صدور ، ابداع و خلق را به کار می‌برد. صدور موجودات از واجب الوجود ، خوداندیشی خدا و نیز اندیشیدن او به نظام احسن در وجود کل جهان است  ابن سینا می‌گوید این معنا به اعتبار پیدایش موجودات از مبدا نخستین نامیده می‌شود و به اعتبار پیوند یا نسبت مبدا نخستین با موجودات ابداع نامیده می‌شود. فیض تنها درباره خدا و عقول به کار می‌رود. نخستین صادر از خدا عقل اول است ، این عقل به خودی خود ممکن و به وسیله مبدا نخستین واجب است ، این صدور یا فیض نخستین ، انگیزه صدور بقیه موجودات از عقل است ، جهانشناسی ابن سینا پایه عقل و فلک اول استوار است.

در حوزه دانش منطق ابن سینا با ابداع دو نظریه «قیاس اقترانی شرطی» و «موجهات زمانی» از منطق ارسطویی پا فراتر نهاد در طرح نوینی از منطق موسوم به منطق سینوی را در تمدن اسلامی پی نهاد که پس از وی تا زمان خواجه نصیرالدین طوسی تکمیل گردید.در حوزه فلسفه وی کوشید تا فلسفه مشائی را با دین سازگار سازد. در این جهت علاوه بر اثبات وجود خداوند بمثابه واجب الوجود فلسفی، به حل عقلی مسائلی از قبیل صدور کثرت از وحدت، علم خداوند به جزئیات، پیوند حادث و قدیم، رابطه ذات و صفات خدا پرداخت. در حوزه نفس نیز بحث تجرد و خلود را طرح می‌کند. وی معقول ثانی و اولی را تفکیک می‌کند و در موضوع شرور تقریر نوینی ارائه می‌دهد.

بروشور فلسفه ۲

علم و دین

سرفصل های کارگروه فلسفه به شرح زیر است:

  • چگونگی پیدایش فلسفه
  • فلسفه پیش از سقراط
  • سقراط و شکل‌گیری تفکر درست فلسفی
  • اندیشه فلسفی افلاطون و ارسطو
  • فلسفه یونان
  • فلسفه اسکولاستیک
  • فلسفه قرون وسطی
  • فلسفه معاصر
  • فلسفه اسلامی

برای رسیدن به اهداف تغریف شده در کارگروه می‌بایست بر روی موارد زیر برنامه ریزی کرد:

  • مطالعه کتب معتبر فلسفی
  • آشنایی با اصطلاحات و مفاهیم فلسفی بر مبنای کتاب کلیات فلسفه آیت الله مصباح (ره)
  • ارائه مقالات علمی – تخصصی از سوی فراگیران
  • بازخوانی و تحلیل مطالب فلسفی در حلقه‌های درسی
  • دعوت از اساتید حوزه فلسفه برای مباحثه و طرح نکات تخصصی

جهت شرکت در دوره دو راه وجود دارد:

  • ثبت نام در سایت
  • مصاحبه حضوری

جهت کسب اطلاعات بیشتر با شماره ۰۹۱۹۰۸۴۸۲۶۴ تماس حاصل فرمایید.

بروشور فلسفه ۱

علم و دین

چرا فلسفه ؟

«حیرت» نقطه تحول انسان است؛ وقتی خود را می‌شناسد و به نقص و محدودیت خویش پی می برد، از خود می‌پرسد « از کجا آمده ام ،و بدنبال چه هستم ؟». چنین پنداری از «هستی » و جهانی که کرانه‌های آن به سادگی برای انسان پیدا نیست، عطش شناخت «منشا و چیستی وجود» را در او برمی‌انگیزد. فرونشاندن این میل مفرط که جان انسان‌های بیدار را قرن‌ها، تشنه «فهم حقیقت» نموده، به یاری دانشی میسر است که خردمندانه به سیر در هستی و وجود انسان می‌پردازد. این دانش «فلسفه» است. از این رو کانون علم و دین با برپایی «کارگروه تخصصی فلسفه» بر آن است که بستر لازم برای رشد فکری و مواجهه صحیح با مقوله «وجود و ضرورت اتصال به وجود لایتناهی» را برای اعضا این راه فراهم سازد.  

 

دغدغه ما:

  • آشنا کردن سالکان با علم فلسفه و چگونگی شکل‌گیری آن
  • نگاهی به سیر تاریخ فلسفه از پیش از میلاد تا عصر حاضر
  • مروری بر مکاتب فلسفی برجسته در غرب و اثرپذیری آنها از رخدادهای اجتماعی – سیاسی
  • تبیین اندیشه فیلسوفان غربی و آثار مهم آنها
  • تعمق در فلسفه اسلامی و تفاوت‌های پایه‌ای و بنیادی آن با فلسفه غرب
  • معرفی فیلسوفان صاحبنام اسلامی و تبیین اندیشه‌های آنان

اصطلاحات فلسفه

علم و دین

آتئیسم : یعنی خدا ناباوری، بی خدایی

به معنای نداشتن باور به وجود خدا یا خدایان

باور به اینکه هیچ خدایی وجود ندارد. دلیل عقلی شان این است که شواهد تجربی برای موجودیت خدا وجود ندارد. آتئیست ها معتقد هستند که انسانها خود می توانند واضع قوانین رفتاری و اصول اخلاقی باشند بنابراین هیچ نیازی به دین و مکاتب مذهبی که قانون اخلاقی وضع کنند، نیست.

اسکولاستیک:

بعد از رواج مسیحیت در اروپا و توام شدن قدرت امپراطوری روم مراکز علمی زیر نفوذ دستگاه حاکمه قرار گرفت که هزار سال به طول انجامید و به قرون وسطی موسوم شد.

فلسفه ی اسکولاستیک یعنی مدرسی یعنی این مکتب در مدارس وابسته به کلیسا تدریس می شد. و در واقع تبیین و دفاع از آیین مسیحیت در برابر اندیشه ای خدا ناباوری است.

شخصیت های برجسته ی این زمان:

۱- آگوستین

۲- توماس آکویناس که بزرگترین فیلسوف قرن وسطی است. آموزش فلسفه ی ارسطویی را عهده دار بود و به جهت تجلیل زیاد وی از ارسطو بعدها کاتالوگ به ارسطو مانند یک پیامبر اهمیت می دادند.

آمپریسم:

به معنای اصالت تجربه و حس

بر اساس دیدگاه این مکتب همه ی معرفتهای بشری مستقیم یا غیر مستقیم برآمده از تجربه است. این مکتب را تجرببین با آمپریست ها مینامند که معتقدند عقل بدون کمک گرفتن از  تجارب حسی نمی تواند هیچ حکمی را صادر کند باید به تجربه نزدیک شد و امور تجربی را معتبر دانست. این مکتب مقابل عقل گراها هستند. آمپریسم و پوزیتویسم دو مکتب مهم در مورد اصالت تجربه هستند. بعد از رنسانس با فرانسیس بیکن شروع میشود و با لاک و بارکلی و هیون ادامه پیدا می کند.

ایدئالیسم عینی:

اواخر قرن ۱۸ تا اواسط ۱۹ چند تن از فلاسفه ی آلمانی با گرفتن اصول از فلسفه ی کانت نقطه ضعف فلسفه ی وی را با بهره گیری از مایه های عرفانی جبران کردند که به فلسفه ی رومانتیک معروف شد.

صاحب نظران این دوره و مکتب

فیخته که نظرش بر این بود که عقل نظری طبیعت را به صورت نظام جبری می نگرد اما ما در خودمان آزادی و میل به افعال اختیاری مییابیم پس طبیعت تابع من انسان است، لذا اصالت روح را قبول داشتند.

هگل که این نظام را به صورت منسجم درآورد و به نام ایدئالیسم عینی نامید و مدعی بود که ایده ها موضوع حقیقی معرفت هستند و مقدم بر اشیاء. لذا سیر پیدایش ایده ها از وحدت به کثرت و از عام به خاص است.

عام ترین ایده هستی (تز) مقابلش ایده ی نیستی آنتی تز که با هم ترکیب می شوند و ایده ی شدن (سنتز به وجود می آید تاریخ و طبیعت جبر هستند و اراده ی فردی نقشی ندارد.

اصالت حس: اصالت حسی ها در رابطه با تصورات

اینان معتقدند که عقل کاری جز تجرید و تعمیم و تغییر شکل دادن ادراکات حسی ندارد و همه ادراکات عقلی مسبوق به ادراک حسی و تابع آن هستند و منشأ تمام معارف انسانی احساس است. ادراک حقیقی را منحصر در ادراک حسی می دانند.

در رابطه با تصدیقات

معتقد هستند عقل بدون کمک گرفتن از تجارب حسی نمیتواند هیچ حکمی را صادر کند. 

پوزیتویسم ها نمونه بارز اصالت حسی‌ها هستند. ویتگنشتاین و راسل و کارناب هم جزء طرفداران این مکتب هستند.

اصالت عقل: غقل یکی از ابزارهای شناخت است که به کمک آن استدلال میکنیم و به دانش ها و حقایقی دست می یابیم.

اصالت عقلی ها در باب تصورات بر این عقیده هستند که عقل دارای ادراکات مستقلی است که فطری و لازمه ی آن است و برای درک آنها هیچ نیازی به هیچ ادراک قبلی ندارد.

در باب تصدیقات هم معتقدند عقل ادراکات تصدیقی را بدون نیاز به تجربه ی حسی درک می کند. این مکتب با دکارت شروع میشود و یا اسپینوزا و لایب نیت ادامه پیدا میکند و در انتها به هگل می رسد.

اگزیستانسیالیسم : حدود قرن ۱۹

اگزیستانسیالیسم با هستی گرایی که از واژه اکسیستانس به معنی وجود گرفته شده است. در این مکتب اندیشیدن فلسفی با موضوع انسان آغاز میشود نه صرفاً اندیشیدن موضوعی

نقطه آغاز فرد است و نوع نگرشش به هستی مهم است.

طبق باور این مکتب زندگی بی معناست مگر اینکه خود شخص به آن معنا و ماهیت دهد این نباید با پوچ گرایی اشتباه شود که عقیده دارند زندگی هدف و معنایی ندارد.

دانشمندان مهم این مکتب سون کی برکگارد کشیش دانمارکی که بنیان گذار این مکتب شناخته می شود قاتل به این بوده است که انسان مسئولیت فردی به خصوص در برابر خداوند دارد و آدمی را انسان می سازد و اراده وی بر سازندگی خودش مؤثر است.

همچنین سارتر که به این باور بود که محکوم هستیم به آزادی انتخابی نداریم جز اینکه انتخاب کنیم و بار مسئولیت انتخابمان را به دوش کشیم.

ایدئالیسم

عقل گرایی خردگرایی با مکتب اصالت عقل

به معنی تکیه بر اصول عقلی و منطقی در اندیشه رفتار و گفتار است و در اصطلاح به معنای منطبق ساختن با قوانین خرد است.

این مکتب با دکارت شروع میشود و با اسپینوزا و لایبنیتس ادامه پیدا می کند تا به هگل برسد. باور به عقل به عنوان تنها منبع معتبر شناخت اعتقاد این مکتب است. بر این عقیده هستند که عقل دارای ادراکات مستقلی است که لازمه و فطری آن است برای درک هستی.

اندیشمندان کوشیده اند تا حقایق اصلی هستی را از راه برهان و استدلال عقلی اثبات کنند.

پراگماتیسم: اوایل قرن ۲۰

یعنی عمل گرایی به معنای کنش و عمل

براگماتیم اصالت عمل مقابل مکتب اندیشه و نظر است این مکتب قضیه ای را حقیقت می داند

که فایده ی عملی داشته باشد. ریشه این نظر در سخنان هیوم که به عنوان فلسفه آمپریست شناخته می شود و کلا ارزش معرفت را به جنبه عملی منحصر می کنند، می توان یافت.

شخصیت های این مکتب ۱ – بیرس

۲- ویلیام جیمز که روش خود را تجربه ی خالص میدانست و قلمرو تجربه را علاوه بر حسی و ظاهری شامل تجربه روانی و مذهبی هم میشمرد و عقاید مذهبی را برای سلامت روان مفید می دانست ایشان نارسایی از فهم دین داشتند که خدا را کامل مطلق و نامتناهی نمی دانستند.

پوزیتویسم : اوایل قرن ۱۹

پوزیتویسم یا اثبات گرایی به معنای مثبت صریح تحقیقی و تحصلی است. اساس این مکتب داده های بی واسطه حواس هستند و از یک نگاه نقطه مقابل ایده آلیسم است. این مکتب تجربی افراطی میباشد و بر این باور هستند که علم یعنی هر آنچه قابل اثبات حسی باشد.

عهده دار این مکتب:

۱ آگوست کنت این طور بیان کرده که جبر تاریخ بشریت را به جایی خواهد برد که نگرش دینی و فلسفی از بین خواهد رفت و تنها اندیشه ای باقی خواهد ماند که متعلق به اندیشه تجربی باشد و مفاهیم انتزاعی علوم و قضایای متافیزیک چون از راه مشاهده ی مستقیم نیستند پس پوچ هستند. شگفت آور اینکه وی سرانجام به ضرورت دین برای بشر اعتراف کرد اما معبود آن را انسانیت قرار داد و خودش عهده دار این آیین شد.

کنت برای فکر بشر سه مرحله قائل شد.

مرحله ی الهی

مرحله ی فلسفی

مرحله علمی

سوفیسم: قرن ۵ قبل از میلاد

در قرن ۵ قبل از میلاد اندیشمندانی بودند که به زبان یونانی سوفیست نامیده می شدند. سوفیست یعنی حکیم و دانشور و دوستدار معرفت اینان به حقایق ثابت باور نداشتند و هیچ چیزی را قابل شناخت جزمی یقینی نمی دانستند. معلمان حرفه ای بودند که فن خطابه و مناظره تعلیم می دادند و قصدشان فقط مغلوب کردن حریف بود. امروزه سوفیست به معنای مغالطه گر است. از نظر اینان حق و باطل تابع اندیشه انسان است.

دانشمندان و فیلسوفان این دوره برتاگوراس و گرگیاس بودند.

گرگیاس برای حقیقت سه حالت قائل شد.

۱- حقیقت وجود ندارد.

۲- حقیقت وجود دارد اما قابل شناخت نیست.

۳- اگر قابل شناخت باشد قابل انتقال نیست.

معرفت شناسی

معرفت شناسی بخشی از فلسفه است که به پدیده ی شناخت می پردازد و می کوشد به پرسش های درباره ابعاد گوناگون شناخت ابزارها و راههای معرفت امکان شناخت انواع شناخت و حدود و قلمرو آن پاسخ میدهد و همچنین درباره ی تعیین ملاک صحت و خطای آنها بحث می کند. شناخت معادل کلمه ی معرفت در زبان عربی است که عام ترین مفهوم آن یعنی مطلق علم و آگاهی و اطلاع

فلسفه

فلسفه در لغت فلسفه معرب کلمه فیلو (دوستار) و سوفیا دانش و دانایی است. منظور از فلسفه جرایی و علت شی است.

اما فلسفه در اصطلاح به سه معنا به کار میرود : اصطلاح اول شامل همه علوم حقیقی می شود.

در اصطلاح دوم برخی علوم قراردادی را همچون ادبیات را شامل می شود.

اصطلاح سوم به معنای فلسفه اولی با متافیزیک است که امروزه به این معنا بکار می رود.

اگر فلسفه را به این معنا بگیریم و موضوع آن را موجود مطلق بدانیم:

علمی است که از احوال موجود مطلق بحث میکند. در واقع فلسفه یعنی علم و شناخت موجود از آن جهت که موجود است نه از آن جهت که تعین خاصی دارد.

شاخصه های فلسفه :

روش اثبات فلسفه تعقلی است.

عهده دار اثبات مبادی تصدیقی سایر علوم است در حالیکه خودش به هیچ علمی نیاز ندارد. ولذا آن را « مادر علوم » می دانند.

معیار بازشناسی امور حقیقی از امور و همی و اعتباری است و مفاهیم آن از راه حس و تجربه به دست نمی آید.

فلسفه مضاف هرگاه کلمه فلسفه به کلمه ای که نام دانش و با موضوع خاص است. اضافه شود، فلسفه مضاف شکل میگیرد؛ مانند فلسفه فیزیک در فلسفه مضاف هر علم مبانی و زیربنای آن علم تبیین می گردد.

فلسفه مضاف را می توان از شاخه های دانش فلسفه دانست که قوانین وجود شناسی و شناخت شناسی را به محدوده های خاص علوم منتقل می کنند.

ماتریالیسم: ۱۹ قرن

این مکتب بعد از رنسانس و بحران اروپا رواج پیدا کرد و بر این نظر است هرچه در هستی تماماً وجود دارد ماده و انرژی است .

این مکتب مقابل مکتب ایدآلیسم است فویرباخ بنیان گذاری این مکتب است .

ماده یاوری دیالکتیکی را مارکس بنیان گذاری کرد که تلفیقی از دیالکتیک هگل و مادی گرایی باخ است که در اقتصاد بروز پیدا کرده است.

دیالکتیک یعنی دانش قوانین عمومی حرکت که بر ۴ اصل استوار است.

۱ – اصل تضاد ۲ – اصل تغییر و حرکت -۳ اصل تأثیر متقابل پدیده ها

۴- اصل جهش

متافیزیک:

متافیزیک واژه ای است در برابر علمی و تجربی و در ترجمه عربی ما بعد الطبیعه گفته می شود. مقصود از متافیزیک به معنی الهیات و امور مجرد از ماده است. متافیزیک در واقع نام مجموعه ای از مسائل عقل نظری است که بخشی از فلسفه به اصطلاح عام را تشکیل می دهد چنان که امروز گاهی اصطلاح جدید فلسفه مساوی با متافیزیک است.

متافیزیسین کسی است که وجود حقایق را در خارج از ذهن و فکر قبول دارد و مانند ایده آلیست ها آنها را خیالات و تصورات نمی داند و همچنین به عالم ماوراء طبیعت هم معتقد است.

نومالیسم:

در لغت به معنای نام گرایی با اصالت تسمیه است که ویلیام اوکامی و بارکلی از طرفداران این مکتب هستند.

بر اساس این مکتب هیچ ذات و ماهینی در عالم نیست و همه ی آنچه می پنداریم ذات دارند. نامی بیش نیستند که ما آن را در مورد اشیا وضع کردیم. مثلاً سفیدی در عالم نداریم و شما فقط چیزهایی را می بینید که سفید هستند لذا سفیدی را برای آن وضع می کنید. اینها در هیچ چیز مشترک نیستند مگر اینکه نام آنها مشترک است.

طرفداران این نظریه از مخالفان سرسخت کلی نگری هستند معتقدند کلی جز اسم گذاری مشترک که زاده تخیل و زبان ما است چیز دیگری نیستو وجود عینی در خارج ندارد.

هستی شناسی و شناخت شناسی: 

هستی شناسی و شناخت شناسی شاخه های اصلی فلسفه اند.

هستی شناسی در برگیرنده اعتقادات ما در مورد ماهیت جهان و ارتباط آن با کنشگران است. هستی شناسی مطالعه فلسفی طبیعت هستی شدن وجود یا حقیقت است و نیز قوانین کلی و  عام حاکم بر وجود است مانند قانون علیت و مسائل مربوط به وجود حدود وجود  نشانه های وجود، اقسام وجود ( به قوه و فعل ، بسیط و مرکب ، ممکن و واجب و…. را مطرح می کند. در واقع اصل فلسفه موضوع هستی شناسی است.

شناخت شناسی این بخش از فلسفه که به نوعی مبتنی بر هستی شناسی است. شامل امکان  معرفت،

آیا در دنیا می توانیم به رفاه و سعادت برسیم؟

علم و دین

این دنیا آمیخته با بلا و درد است:

هر که در این بزم مقرب تر است                                جام بلا بیشترش می‏دهند[۱]

یونس ابن یعقوب از امام صادق(ع) نقل کرده است که: [در خصوص مومنان] هر بدنی که چهل روز آسیبی به آن وارد نشود، ملعون است و دور از رحمت خداوند. گفتم: واقعاً ملعون است؟! فرمود: بله. گفتم: واقعاً؟! باز فرمود: بله. پس چون امام(ع) سنگینی مطلب برای من را مشاهده کرد، فرمود: ای یونس! از جمله بلا و آسیب به بدن، همین خراش پوست و ضربه خوردن و لغزیدن و یک سختی و خطا کردن و پاره شدن بند کفش و چشم درد و مانند اینها است [نه لزوماً مصیبت های بزرگ]. به خدا قسم، وقتی یکی از شما سکه های درهم را در کف دست وزن می کند و متوجه نقصان آن شده و غصه دار می‏شود، سپس دوباره وزن می کند و متوجه می شود که وزنش درست بوده، همین غصه کوتاه و گذرا، موجب آمرزش برخی از گناهان اوست[۲].

پس این دنیا دار لذت نیست. در آیه ای خداوند می‏فرماید:

﴿وَلَوْلَا أَن یَکُونَ النَّاسُ أُمَّهً وَاحِدَهً لَجَعَلْنَا لِمَن یَکْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفًا مِّن فَضَّهٍ وَمَعَارِجَ عَلَیْهَا یَظْهَرُونَ﴾[۳]

«و اگر نه آن بود که [همه] مردم [در انکار خدا] امتى واحد گردند قطعا براى خانه‏هاى آنان که به [خداى] رحمان کفر مى‏ورزیدند سقفها و نردبانهایى از نقره که بر آنها بالا روند قرار مى‏دادیم.»

لذا اگر خداوند کفار را کاملاً غرق عیش و نوش نمی‏کند به دلیل لطفی است که به بنده های مومنش دارد تا آنها گمراه نشوند و دل به این دنیا نبندند. دنیا محل آسایش نیست بلکه محل آزار و اذیت است و اگر کسی چشمش را باز کند میبیند که هیچ کس در این دنیا دارای آسایش نبوده است.

یک تن آسوده در جهان دیدم                        آن هم آسوده اش تخلص بود!

اندر این خاکدان فرسوده                              هیچ کس را نبینی آسوده[۴]

[۱] رحیم مقرب

[۲] بحارالانور ج ۷۶ ص ۳۵۴

[۳] آیه ۳۳، سوره زخرف

[۴] سنائی

 

 

لذت برنده حقیقی کیست؟

علم و دین

در قرآن هم از لذت و هم از سعادت صحبت شده است، اما این که قرآن از لذت و سعادت چه تعریفی دارد بحث مهمی است. اگر هر فردی در طول زندگی خود روی لذت های مختلفی که چشیده است، بررسی کند متوجه می‏شود که لذت‏ها فرق کرده است. لذت ها براساس ماده خارجی و ابزار لذت برنده متفاوت می‌شوند؛ مانند لذت شنوایی، بینایی، لامسه، چشایی و … هم خودشان با هم فرق دارند و هم در دوران مختلف (کودکی، جوانی و پیری) با هم تفاوت دارند.

یک حس لذت برنده وجود دارد که به غیر از آن شی خارجی است و آن حقیقت روح است که خود ثابت است اما سایر عوامل تغییر می‏کنند؛ بنابراین همین دنیا به انسان‏ها می‏گوید به این لذت‏ها دل خوش نکنید زیرا هر آنچه که به انسان لذت می‏دهد و حواسی که لذت می‏برند، در حال تغییر هستند. گاهی مواقع اتفاق می‏افتد که فردی مریض می‏شود و همان چیزی که در سلامت دوست داشت، دیگر دوست ندارد و مزاجش آن را نمی‏پذیرد؛ بنابراین هم شی خارجی و هم حواس لذت برنده تغییر می‏کنند اما انسان باید به دنبال آن چیزی باشد که ثابت، دائمی و ابدی باشد.

لذتی که بعد از آن درد باشد، فایده‏ای ندارد. «شب شراب نیارزد به بامداد خمار» لذا انسان باید به دنبال لذت‏هایی باشد که او را به لذت‏های بالاتر و ابدی برساند یا او را از یک درد بزرگ‏تر نجات دهد. لذتی که انسان را از یک لذت بزرگ‏تر محروم می‏کند، لذت نیست. پس انسان باید به دنبال آن باشد که این لذت زودگذر و موقت او را از لذت بالاتر باز ندارد.

خداوند در قرآن نیز حادثه‏ای را روایت می‏کند که این مسئله را تایید می‏کند. در ابتدای خلقت انسان آنگاه که شیطان در بهشت نزد او آمد، به او گفت:

﴿…هل أدلک على شجره الخلد وملک لا یبلى﴾[۱]

«… ای آدم، آیا تو را به درخت جاودانگی و ملکی که زایل نمی‏شود، راه نمایم؟»

شیطان دقیقا روی آن نیاز فطری و ذاتی انسان دست گذاشت. ذات و فطرت انسان به دنبال لذت‏های موقت و زودگذر نیست. درواقع در این حادثه خدا دارد ذات و حقیقت انسان را به او معرفی می‏کند. انسان خود نمی‏داند که ذاتش به دنبال چیست لذا به دنبال لذت‏های موقت می‏رود و گمان می‏کند همان را می‏خواسته است پس خداوند اینگونه به او آموزش می‏دهد تا آگاه شود.

همه انسان‏ها در بند لذت‏هایی هستند که به آنها تحمیل شده است، لذت‏هایی که ماده، جسم و حواسش به او تحمیل کرده‏اند. در همه افراد اگر بررسی و ریشه‏یابی شود، همین نتیجه حاصل می‏شود که همه به دنبال پول، امکانات و رفاه و همین لذت‏های لحظه‏ای و زودگذر هستند. همین که انسان در وجود خود دقت کند به این مسئله پی می‏برد و نیازی نیست که به تحلیل روانشناسی دیگران بپردازد. لذتی که زندگی به انسان نشان می‏دهد دائما در حال تغییر است.

تمام عالم به دنبال لذت و سعادت هستند اما هر کس لذت خود را در یک چیز می‏بیند. آنگاه که انسان به عقل و تفکر می‏رسد، بررسی می‏کند تا سعادتی را که به دنبال آن است به هر لحاظ (کمیت، کیفیت و مدت) در بالاترین جایگاه قرار داشته باشد. اگر به فردی گفته شود در صورتی که تنها یک شب سختی بکشد تا یک عمر در آرامش باشد، یقیناً او این سختی را به جان می‏خرد، در حالی که اگر به او گفته شود همین امشب را لذت ببر اما یک عمر درگیر مشکلات باش، هیچگاه نمی‏پذیرد. انسان باید سعادت را در ابدیت، پادشاهی و لحظه به لحظه نو شدن جست و جو کند زیرا اینها از صفات الهی است که در ذات انسان نهانیده شده است.

بررسی این موضوع که لذت‏ها و سعادت‏ها کدام بر دیگری ارجح هستند، کار عقل است؛ بنابراین تفاوت انسان با حیوان در این است که انسان عاقلانه به دنبال سعادت، لذت و کمال است. اگر بتوان اثبات نمود که دستیابی به سعادت ابدی یا سعادت طولانی (حداکثری) امکان پذیر است باید به نحوی برنامه ریزی کرد تا به آن سعادت ابدی دست یافت؛ بنابراین باید برای کسب سعادت در همین دنیا برنامه ریزی نمود.

در این مدت انسان در دنیا هر مصیبتی بکشد، برای آن سعادت ابدی می‏ارزد. به عنوان مثال اگر فردی یک شب تا صبح برای امتحان روز بعد سختی بکشد و با هزار مشکل خود را بیدار نگه دارد می‏ارزد که امتحان را به خوبی پشت سر بگذارد و بعدها بتواند مدرک بگیرد و یک عمر با مدرکش بهترین زندگی را داشته باشد…

بنابراین با توجه به مطالب ذکر شده، به دنبال سعادت و کمال و لذت حداکثری بودن هدف سیروسلوک صحیح است. این راه باید براساس عقل، علم و آگاهی باشد یعنی باید بتوان اثبات کرد که از لحاظ عقلی، علمی و منطقی این روش زندگی، بهترین روش است. آنگاست که سالک وارد مسیر شده و حرکت می‏کند.

اگر سالک در تمامی لذت هایی که متصور است جستجو کند، متوجه خواهد شد که بالاترین لذت را آرامش می‌داند و سایر لذت‌ها را به منظور رسیدن به آرامش بیشتر انتخاب می‌کند. به همین منظور عرفان مقربین هدف اصلی هر انسانی را رسیدن به بیشترین آرامش می‌داند و مسیر رسیدن به بیشترین آرامش را با یقین نامگذاری می‌کند.

یکی از سوالاتی که در این مبحث بسیار پرسیده می‏‌شود این است که اگر سالک عرفان مقربین به دنبال لذت است، چرا بزرگان به دنبال لذت نبودند و ترک لذت می‏کردند و می‏گفتند ما به دنبال خدا هستیم؟ در پاسخ به این سوال باید گفت همان جست و جوی خدا و مناجات با خدا لذت است اما علما بزرگ به لذت حقیقی رسیده بودند. هر کدام از لایه‏های وجودی از جمله جسم او شامل زبان، چشم، گوش و … وسیله‏ای برای لذت روح است. آنگاه که انسان از جسم بگذرد و به نفس برسد، نفس لذت خاص خود را دارد. از نفس که بگذرد و به روح برسد، روح نیز لذت خاص خود را دارد. به همین ترتیب لایه‏های درونی انسان به لذت‏های ابدی و بالاتر می‏رسد.

سالک بداند لذت برنده حقیقی خداست و انسان لذت برنده نیست زیرا وجود حقیقی اوست. ملاصدرا لذت را ناشی از وجود می‏داند و معتقد است لذت مساوی با وجود است لذا هر چه وجود قوی‏تر باشد، لذتش نیز بیشتر است. هر موجودی وجودش کامل‏تر باشد، لذتش کامل‏تر است. ازآنجائیکه خداوند وجود مطلق است و کامل‏ترین نوع وجود است، او بیشترین لذت را می‏برد و لذت برنده حقیقی است. لذت انسان زمانی است که لذت خدا را احساس و درک می‏کند. پس انسان در این دنیا لذت خدا را احساس می‏کند اما گیج است و نمی‏فهمد اما عرفا و اولیایی که به درجات بالا می‏رسند متوجه این حقیقت می‏شوند. آنها درک می‏کنند که لذت برنده حقیقی خداست و انسان با لذت اوست که به لذت ابدی خواهد رسید و راهی جز این ندارد.

[۱] آیه ۱۲۰، سوره طه.

 

دسته بندی انسان ها براساس سوره حمد

علم و دین

مقدمه

تفسیر سوره حمد یکی از مهم‏ترین درس‏هایی است که سالک در مرحله علم‏الیقین حتما باید فراگیرد. این سوره در هر ۵ نماز و در هر نماز دو مرتبه خوانده می‏شود، یعنی هر فرد حداقل روزی ده مرتبه این سوره را می‏خواند. تمام اسرار عالم در این هفت آیه سوره حمد نهفته است. سوره حمد در تکامل جهان بینی انسان و معرفی جوامع نقش بسیار مهمی دارد؛ بنابراین یکی از مسائلی که باید در مرحله ورود به علم‏الیقین مورد توجه ویژه قرار گیرد، تفسیر سوره حمد است. در سوره حمد خداوند انسان‏ها را تقسیم بندی بسیار اساسی و سرنوشت سازی کرده است. در ادامه به این تقسیم بندی پرداخته خواهد شد.

تقسیم ‏بندی انسان‏ها براساس سوره حمد

سوره حمد ۷ آیه دارد که بزرگترین آیه آن ﴿صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ﴾ می‏باشد. در این آیه ما از خداوند می‏خواهیم که ما را به راه کسانی هدایت کند که به آنها نعمت داده است و نه مغضوب علیهم و نه ضالین. البته آیات قبل از این آیه، در مورد رابطه انسان با خداوند، معارف بسیار خوبی را بیان می‏کند. خداوند در سوره حمد به انسان‏ها آموزش می‏دهد که با خواندن «ایاک نعبد و إیاک نستعین» منظور از عبادت و یاری خواستن چیست. خداوند در ادامه سوره اینگونه توضیح می‏دهد که عبادت خداوند و استعانت از خداوند به معنای درخواست هدایت به راه راست است؛ بنابراین بهترین مصداق یاری خواستن از خدا و عبادت کردن او این است که انسان دائماً از خدا بخواهد که او را به راه راست هدایت کند.

در این آیه خداوند انسان‏ها را به سه دسته تقسیم کرده است که این بهترین نوع تقسیم بندی انسان‌ها است؛ انعمت علیهم، مغضوب علیهم و ضالین

انعمت علیهم

کلمه «مستقیم» اولین وصف صراط است. وصف دیگر صراط، نعمت دادن خداوند به کسانی است که در این راه هستند (صراط الذین أنعمت علیهم).

با بررسی اجمالی دنیا می‏توان فهمید که خداوند به تمام بندگانش اعم از کافر و منافق و مؤمن نعمت داده است. حتی به فرعون و قومش و سایر اقوامی که عذاب خداوند برآنها نازل شده است؛ اما سوال اینجاست که اگر قرار است خداوند ما را به راه کسانی که به آنها نعمت داده هدایت کند، به قوم فرعون هم نعمت داد، پس آنها را هم به راه راست هدایت کرد؟ می‏دانیم که این چنین نیست، پس اینجا منظور از نعمت چیست؟

علامه طباطبایی در تفسیر المیزان اثبات کردند که هر گاه در قرآن واژه «نعمت» همراه با وصف نعمت آمد، مشخص است که آن نعمت چه بوده مانند «وجنات تجری من تحتها الانهار» و هرگاه واژه نعمت به تنهایی و بدون قید آمد مانند «انعمت علیهم»، منظور از نعمت، ولایت است یعنی بالاترین نعمت‏ها، نعمت ولایت است. ولایت یعنی قرب، نزدیکی؛ ولایت الهی یعنی نزدیک شدن به خدا. ولی‏خدا یعنی کسی که به خدا نزدیک است، لذا منظور از ولی الله الاعظم آن ولی‏ای است که از همه اولیاء به خداوند نزدیکتر است.

منظور از ولایتی که در قرآن مطرح شده آن واسطه‏ای است که انسان را به خدا نزدیک می‏کند. واسطه‏ای که تمام نعمت‏ها و فیوضات خداوند از کانال او به انسان می‏رسد. برای مثال وقتی کلید برق زده می‏شود، برق از نیروگاه (بعنوان منبع) از داخل سیم‏ها حرکت می‏کند تا به لامپ می‏رسد. منبع و واسطه‏های بین راه نسبت به هم ولایت دارند. نور نسبت به لامپ ولایت دارد. لامپ نسبت به سیمی که داخل دیوار است ولایت دارد و سیم نسبت به الکترون‏های داخل خود ولایت دارد. پس انسان لازم است تا واسطه‏ها را بشناسد. ولی‏خدا واسطه‏ای است که تمام فیوضات را از خداوند می‏گیرد و به انسان می‏دهد. این فیوضات می‏توانند بیماری، شنوایی، عقل، عشق، نعمت‏های مادی و دنیایی یا رزق باشند.

هر فیضی که می‏آید اول به ولی‏خدا و سپس به انسان می‏رسد. لذا اینگونه نیست که بین انسان و خدا هیچ واسطه‏ای نباشد. آنجایی که گفتند بین انسان و خدا هیچ واسطه‏ای نیست و می‏توان مستقیماً با خدا رابطه داشت و راز و نیاز کرد، آنجا ذات و روح حقیقی انسان است که بین آن با خدا واسطه‏ای ندارد و تنها بین ذات و خدا، فعل خداوند قرار دارد. البته این یک بحث فلسفی و عرفانیست که اکنون جای بحث آن نیست. تنها چیزی که در حال حاضر لازم است بدانیم این است که بین جسم انسان با خدا واسطه‏ای نیست، بلکه واسطه‏هایی وجود دارند که از کانال آنها فیوضات به انسان می‏رسد که ولی نام دارند. خداوند وقتی می‏فرماید أنعمت علیکم، بزرگترین نعمت را نعمت ولایت می‏داند زیرا همه نعمت‏ها اعم از مادی و معنوی از مجرای آن به انسان می‏رسد.

خداوند می‏فرماید:

﴿ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ﴾

«سپس در همان روز است که از نعمت [روى زمین] پرسیده خواهید شد.»

در این آیه خداوند به نعمت خاصی اشاره نکرده است پس در اینجا منظور از نعمت، ولی است. خداوند در روز قیامت از انسان درباره ولی خودش می‏پرسد و انسان باید پاسخگو باشد که با منشأ فیض خداوند چه کرده است. با آن ولی‏ای که اگر او نبود خداوند به انسان لطف نمی‏کرد. او منشأ فیض و واسطه بین خدا و انسان است و فیض خداوند از طریق او به انسان می‏رسد.

پس صراط الذین أنعمت علیهم به معنای هدایت شدن به راه کسانی است که به ولایت الهی وصل شده‏اند. وصل شدن به ولایت الهی یعنی دریافت هر نوع فیضی از خداوند. این از خصوصیات صراط مستقیم است که وقتی کسی به این صراط وارد شد مانند لامپی است که به منبع تولید برق وصل می‏شود و بلافاصله نور به او می‏رسد، اگر چه در این بین ده‏ها واسطه هم باشد؛ بنابراین راه مستقیم آن راهی است که وقتی انسان وارد آن راه شد، به آسانترین شکل، فیوضات الهی به او می‏رسد زیرا به ولی‏خدا متصل شده است. ولی‏خدا منشأ و واسطه همه فیوضات خداوندی است.

خداوند در قرآن در جای دیگری می‏فرماید:

﴿ألم تر إلی الذین بدلوا نعمت الله کفرا…﴾

«آیا ننگریستی به کسانی که نعمت خدا را به کفر تبدیل کردند و …»

خدا به همه نعمت داده است پس این «أنعمت علیهم» که خدا در سوره حمد می‏فرماید از آن نعمت‏ها نیست بلکه آن نعمتی است که به منزله قلب است. بزرگ‏ترین نعمت برای یک انسان معمولی در این دنیا قلب است، این نعمت برای عالم نیز آن کسی است که اگر او نباشد انسان‏ها با این اعمال و گناهان و فسادهایی که می‏کنند، یک لحظه زنده نمی‏ماندند و دنیا از هم پاشیده می‏شد. یک کسی یا چیزی وجود دارد که دنیا بخاطر آن خلق شده است و همانند قلبی است که اگر باشد بدن سالم و زنده است؛ بنابراین امام به منزله قلب برای عالم است. در روایات نیز آمده است که آن نعمت بزرگ، نعمت امام و ولایت است، آن انسان بزرگی که آنقدر محبوب درگاه خداوند است که خدا به خاطر او تمام عالم را حفظ کرده و به برکت وجود اوست که عالم موجود است در غیر این صورت سنگ روی سنگ بند نمی‏شد. اگر انسان پاک و انسانی که منشأ الطاف الهی به این دنیا است وجود نداشته باشد، خلقت این عالم معنا پیدا نمی‏کرد. در این دنیا که نگاه کنید جزء ظلم و ستم و جنایت چیزی نیست. همانطور که فرشته‏ها نیز در ابتدای خلقت به درگاه خداوند اشکال گرفتند که:

﴿…أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء…﴾

«…آیا در زمین کسی را می‏گماری که در آن فساد انگیزد و خون‏ها بریزد…»

آن چیزی که بزرگ‏ترین نعمت است و باعث شده است که این عالم موجود باشد، همان موجودی است که محبوب خداوند و منشأ فیض است، او ولی‏خدا و انسان کامل است. روح کاملی است که با خداوند بالاترین نوع ارتباط را دارد. ولی‏خداوند همان نعمت بزرگ است و هر کس که این نعمت را داشته باشد خوشبخت می‏گردد و برعکس. درست مانند بدن انسان که اگر بهترین اعضا و جوارح را داشته باشد اما قلب نداشته باشد، فایده‏ای برایش نخواهد داشت.

در آیه دیگری خداوند می‏فرماید که منظور از أنعمت علیهم چه کسانی هستند:

﴿…فَأُوْلَئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِّنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِینَ…﴾

«در زمره کسانى خواهند بود که خدا ایشان را گرامى داشته [یعنى] با پیامبران و راستان و شهیدان و شایستگانند…»

اینها کسانی هستند که مورد عنایت خداوند قرار گرفته‏اند. سیر و سلوک عرفان مقربین، یعنی این عرفان روش آنها بوده است و ما بدنبال کشف راهی هستیم که پیامبران بزرگ رفته‏اند و دنبال راه مرتاض‏ها، صوفی‏ها و دیگران نیستیم؛ بنابراین الگوی ما انبیاء و پیامبران الهی هستند.

عالم و عابد و صوفی همه طفلان رهند                      مرد اگر هست بجز عارف ربانی نیست

انعمت علیهم کسانی هستند که انسان را به خاطر خداوند می‏خواهند، آنها کسانی هستند که ولی‏خدا را شناخته‏اند و یا به دنبال ولی خدا در حال حرکت هستند. صراط مستقیم همین پیدا کردن ولی‏خداست و سالک باید با عالم ربانی ارتباط داشته باشد

بی پیر مرو تو در خرابات

هر چند سکندر زمانی

سالک نباید گمان کند که اگر ولی نداشت و اولیای خدا را پیدا نکرد که به آنها متصل شود، جزء انعمت علیهم است؛ متاسفانه یا مغضوب علیهم است و یا ضالین.

نظریه عرفان مقربین

علم و دین

عرفان مقرّبین یک نظام و روش انسان‏سازی با هدف تربیت روح انسان برای رسیدن به عالی‏ترین کمالات ممکنه است. شیوه تربیتی این نظام مبتنی بر آموزش‌ و پرورش سالکان در همه ابعاد وجودی انسان است. بر اساس آموزه‌های عرفان مقرّبین، تربیت روح انسان، وسعت دادن به آن و تقویت قدرت‏های روحی باید بطور هم‏زمان هم در بعد نظری و هم در بعد عملی صورت پذیرد؛ یعنی انسان باید هم بصیرت و جهان‏ بینی خود را اصلاح کند و هم با عمل مناسب توام با علم، روح خود را تقویت نماید. مبانی نظری این حکمت (حکمت شیعی) از سه منبع عقل، نقل و تجربه اخذ شده و هدف آن لقاء محبوب ازلی در عرش الهی است (حکمت عرشی). سالکان این راه، مقرّبان درگاه الهی (عرفان مقرّبین) و راه و مراحل آن مستقیم است (صراط). روش سیروسلوک برگرفته از شناخت انسان کامل و ایجاد ارتباط روحی و سنخیت با اوست و مراتب رشد با «خدمت» و کسب «یقین» طی می‌شود.

«عرفان مقربین» یا «حکمت عرشی»، «حکمت ناب شیعی»، «صراط مستقیم  قرآنی» و عناوین دیگر معارفی هستند که شاخصه عمده آن ارتباط روحی با اولیاء بزرگ خداوند از طریق قرار گرفتن در سلسله پیران طریقت و علمای ربانی صراط مستقیم است. بر اساس آموزه‌های استاد، عرفان ناب روش مقربین درگاه الهی است و در دو بعد نظری و عملی  جز از راه تمسک به حبل‌الله المتین که همانا ولایت اولیاء و مقربین است حاصل شدنی نیست و تمسک به سلسله اولیاء الهی نیز چیزی جز ارتباط روحانی  نیست. این ارتباط که خود حاصل ذکر، کنترل و تهذیب نفس، محبت، سرسپردگی  و طاعت است به معنی قرار گرفتن در ظل امدادات، فیوضات، الهامات و عنایت خداوندی است که از طریق و مجرای اولیائش بر همه عوالم وجود سریان دارد.

عرفان مقربین، عرفان موفق‌ترین انسان‌هایی است که بهترین راه سعادت را یافتند و رفتند و به مقصد رسیدند. این عرفان همان «حکمت ناب شیعی» است که در نزد ولی‌الله الاعظم عج بوده و در زمان ظهور زمین را به نور پروردگار روشن می‌کند. به بیان دیگر «عرفان مقربین» لب اللباب یعنی مغز اسلام ناب محمدی و قله دین حقیقی و نابی است که عندالله بوده و از گزند تحریف و آلودگی مصون مانده است و انسان‌ها برای دستیابی و کسب این حقیقت ناب لازم است به چشمه فیوضات عالیه الهی که همان اولیاء الله یا سلسله پیران طریقت هستند؛ متصل گردند و این اتصال جز از طریق خدمت عاشقانه و مخلصانه به اهداف آنان که همان هدف الهی است؛ امکان پذیر نمی‌باشد. خلاصه این ادعا را می‌توان چنین بیان کرد:

تنها راه رسیدن به سعادت ابدی، اتصال به سلسله اولیاء است و بس

این شاخصه و ویژگی، مهم‌ترین فصل تمایز عرفان ناب از جریان‌های باطل، عرفان‌های شیطانی و بدلی و حتی صحیح ولی مغشوش و مخدوش  می‌باشد. بر اساس اصول مسلم عقلی چون محالیت طفره  و قاعده امکان اشرف  مجاری فیض الهی، ذوات مقدس مقربین برحسب اقرب فالاقرب  هستند که با امداد رسانی به عوالم مادون، آن‌ها را در صیرورت علمی و نفسانی  تحت حمایت و هدایت ربانی  قرار می‌دهند.

هر روحی که طالب این سیر و سلوک است با اراده و مشیت خود می‌تواند به این سلسله جلیله ذهبیه  حقانی متصل شود.

لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقیم و با اتصال به سالکان این راه، در مسیر سنخیت روحی بین خود و روح اعظم کائنات رابطه‌ای وثیق، معقول و پرفیض را برقرار ساخته و پله‌های معراج را یکی بعد از دیگری طی نماید.

از مقامات توکل (تبتل) تا فنـا                        پـله پـله تـا ملاقـات خـدا

استاد واصل در این مسیر اولین حلقه اتصال شخص می‌باشد که معیارهای شناخت او در مجالس ذکر معارف به سالکان آموزش داده می‌شود. اعتقاد به وحدت علم و دین و عقلانی بودن هندسه این معرفت از نکات مؤکد استاد در جلسات می‌باشد.

آزادی بحث و پاسخ به سؤالات، نقادی عرفان‌ها و فلسفه‌ها و تجربه‌های انسانی در مطالعات و پژوهش‌های تطبیقی در علم و دین از دیگر مسائل مورد توجه و تأکید استاد است و در بعد تربیت عملی علاقه‌مندان به سیر و سلوک، استمرار چله‌های  ذکر و کنترل نفسانی نیز از برنامه‌های مستمر آموزش‌ها می‌باشد.

نظریه عرفان مقربین، حاصل تحقیق و مطالعه سالیان متمادی استاد علوی مدظله العالی در عرفان‌های شرق و غرب و در جستجوی بهترین راه‌های رسیدن به سعادت ابدی و نجات حقیقی (و نه خیالی و توهمی) می‌باشد.

مطالعاتی که با پشتوانه عقلی و علمی استوار گردیده است و با مبانی منطقی و عقلی مسلم به بررسی و شناخت ادیان و مکاتب فلسفی و خصوصاً عرفان‌های شرق و غرب پرداخته شده و در این مسیر از مقارنه و مقایسه و تطبیق مکاتب و نحله‌های فکری و فلسفی و عرفانی غافل نبوده است. دستاورد علمی و عملی این مطالعات و بررسی­ها معرفی بهترین و کامل‌ترین نظام‌های تربیتی جهت نیل به کمالات ممکنه انسانی است که همه بزرگان و مشاهیر عالم علم و حقیقت و عرفان از انبیاء عظام گرفته تا حکما و نوابغ سیر و سلوک معنوی بدنبال آن بوده‌اند.

انواع کفر و حکم تکفیر یک مسلمان

۰۴/۰۲/۱۴۰۳

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بِسْمِ اللَّه‏‌الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‏‌الله فی السموات و الارضین

اهم سرفصل موضوعات این جلسه؛

*مقدمه

* انواع عرفان

*حکم تکفیر به مسلمان

* کفر اعتقادی

* کفر عملی

* پاسخ به شبهه: هدایت از جانب خداوند است نه استاد!

مقدمه

 یک شبهه‌ای که به وجود آوردند؛ شبهه جذبه الهی است.

یک سوالی نوشته‌اند و از بنده خواسته‌اند که در مورد یکی از علما، به ‌نام شیخ احمد انصاری صحبت کنم. صحبت درمورد ایشان بسیار است…

ما یک قسمت‌بندی انجام داده‌ایم که اگر  شما به آن دقت کنید و روی آن فکر کنید و با دوستانی که در جلسات بوده‌اند صحبت کنید، مسئله حل می‌شود.

انواع عرفان

در این قسمت‌بندی؛ گفته‌ایم که عرفان به دو قسمت تقسیم می‌شود: عرفان حق و عرفان باطل. که هر کدام از این‌ها دو نوع هستند، در دو صنف هستند، عرفان ناب و عرفان صحیح، عرفان حق هستند. عرفان شیطانی و عرفان باطل هم که معلوم است کدام هستند. اگر این تقسیم‌بندی را یاد بگیرید و با استعداد متوجه شوید، دیگر درمورد اشخاص به‌اشتباه نمی‌افتید. اگر بخواهیم درمورد افراد صحبت کنیم مثلاً درمورد ملاصدرا صحبت کنیم، درمورد محی‌الدین عربی صحبت کنیم و درمورد مثلاً شیخ احمد انصاری صحبت کنیم و… و این‌که عقاید آن‌ها چه بوده‌است! اولا که این یک بحث بسیار طولانی می‌شود و ثانیاً جای آن این‌جا نیست. ما در کلاس‌های تخصصی در کلاس‌های فلسفه، در دوره سوم آن‌جا بحث‌های تطبیقی داریم؛ یعنی فلسفه‌ی ملاصدرا را با فلسفه به‌عنوان مثال ابن‌سینا و فلسفه غرب با فیلسوفان دیگر مقایسه می‌کنیم و با کسان دیگری که مخالف ملاصدرا بوده‌اند، علمایی که با ملاصدرا مخالف بوده‌اند و حتی بعضی از آن‌ها ملاصدرا را تکفیر کردند. خب ما آن‌جا عقاید مختلف را می‌گوییم؛ نظر ملاصدرا، نظر شیخ بهاء الدین، نظر فلاسفه غرب… و آن‌که به نظرمان کامل‌تر می‌رسد و می‌توانیم با آیات و روایات اثبات کنیم آن را انتخاب می‌کنیم و می‌گوییم به‌نظر ما این است. درمورد عرفان هم همین‌طور است، در مرحله سوم که مرحله تخصصی عرفان است عرفان محی‌الدین عربی، عرفان امام‌خمینی و عرفای دیگر؛ عرفای مسیحی، عرفای یهودی، عرفای هند که بسیارعرفای قوی و کشف و شهودهای بسیار بزرگی داشته‌اند عرفان هند بسیار عرفان قوی است، ما این‌ها را باهم مقایسه می‌کنیم نظر عرفاً را می‌گوییم و بعد می گوییم که کدامشان به آیات قرآن و روایات اهل‌بیت می‌شود اثباتش کرد. سعی ما این است که آن حقیقت و اصل مطلب را با استدلال‌های عقلی و قرآنی و روایی آن را پیدا کنیم. و بازهم ادعا نمی‌کنیم و نمی‌گوییم که آن‌چه که ما فهمیده‌ایم درست است سعی می‌کنیم خودمان را به عرفان ناب و آن فلسفه ناب و آن دین ناب برسانیم، حالا چه مقدار موفق باشیم آن یک بحث دیگر است.

 بنابراین ما وارد این مباحث نمی‌شویم خصوصاً در این جلسات، چون بعضی از افراد مبتدی هستند و اطلاعات آن‌ها ناقص است و بیشتر مقلدانه فکر می‌کنند یعنی خودشان قدرت اینکه متوجه شوند که مثلا این حرف انصاری با این حرف ملا صدرا و با این حرف محی‌الدین عربی… کدام یک درست است! خب نمی‌تواند تشخیص دهد. چون این کار عالمانه است و شخص خیلی باید درس‌خوانده باشد که بتواند این‌ها را متوجه شود که کدام درست است کدام اشتباه است‌ لذا ما این مباحث را این‌جا مطرح نمی‌کنیم.

حکم تکفیر به مسلمان

 تکفیر کردن و حکم کفر دادن به یک مسلمان از گناهان بسیار بزرگ است، از گناهان کبیره است. حتی بعضی‌ها گفته‌اند که اگر یک مؤمن را شخصی تکفیر کند یعنی بگوید که ملاصدرا کافر است یا هر شخص دیگر را، که اگر آن شخص درست می‌گوید که خب کافر است اما اگر غلط بگوید آن‌موقع خودش کافر می‌شود!

 حالا بعضی‌ها می‌گویند کافر نمی‌شود، ولی گناه بزرگی مرتکب شده‌است. گناه کبیره است، این نمی‌شود که یک شخصی که به خدا اعتقاد دارد، به اسلام اعتقاد دارد، به قرآن اعتقاد دارد به‌خاطر اینکه یک مطلبی را نفهمیده است ما به او بگوییم کافر، مرتد! نه، مگر این‌که علما بتوانند به او ثابت کنند که تو اشتباه می‌کنی و او اصرار کند که حرفش با وجود اینکه مخالف قرآن است اصرار کند و روی حرف خود بماند که آن‌جا اگر یک عالمی تکفیر کند، می‌شود روی آن بحث کرد.

 ولی حضرت امام خیلی از این مسئله رنج می‌برد و می‌گفت که در طول تاریخ بسیار پیش‌آمده است که عالمی را تکفیر کرده‌اند درحالی‌که درست نبوده است. بنابراین این موضوع به‌سادگی نباید مورد قبول قرار بگیرد.

 کفر گفتن دلیل بر کافر بودن نیست

مطلب دومی؛ که گاهی موقع‌ها بعضی‌ها کفر می‌گویند ولی کافر نمی‌شوند، آدم ممکن است یک حرفی را بزند و آن حرف کفر باشد ولی خود او متوجه نباشد که این حرفش نتیجه‌اش کفر است، این کافر نیست. درست است که حرف کفر آمیز زده است ولی کافر نیست، نمی‌شود به او گفت کافر و از این‌ها بسیار زیاد است. حتی بعضی از آن‌ها عالم بودند یک حرف زده‌اند که علمای دیگر آمده‌اند گفته‌اند که این حرف لازمه‌اش این است که مثلاً قیامتی در کار نیست و کسی که منکر قیامت شود درواقع منکر قرآن شده‌است، چون قرآن می‌گوید قیامت هست و کسی که منکر قرآن شده باشد کافر شده‌است. این‌چنین به کسی می‌گوید که من به حجاب اعتقادی ندارم قرآن را قبول دارم، اسلام را قبول دارم، پیغمبر را قبول دارم، ولی حجاب رو قبول ندارم، خب این کافر نمی‌شود مگراین‌که به او بگویید در قرآن آیه‌ای با عنوان حجاب است و او بگوید اگر این‌چنین است من قبول ندارم این‌جا کافر می‌شود چون می‌گوید من قرآن را قبول ندارم! اما یک نفر یک جایی‌ می‌گوید که من حجاب را قبول ندارم به او می‌گویند که در قرآن نوشته است، می‌گوید باشه من قبول دارم، قرآن هم قبول دارم، حجابی هم که در قرآن گفته من قبول دارم، ولی آن حجابی که قرآن می‌گوید این حجاب نیست، این کافر نمی‌شود.  بنابراین باید به این‌ها توجه کنید، اگر هم گفته باشند که هرکس عمداً نمازش را ترک کند کافر شده‌است‌؛ یعنی آدم‌های بی نماز کافر هستند! نه، بی‌نماز هم کافر نمی‌شود.

در آن روایتی آمده: “مَن تَرک صَلاه مُتعَمدا فقد کَفرَ” هر کس نماز را عمداً ترک کند کافر شده، منظور کفر عملی است.

کفر اعتقادی

ما در قرآن دو نوع کفر داریم؛ یک کفر اعتقادی و یک کفر عملی. کفر اعتقادی آن است که اگر کسی کفر اعتقادی پیدا کند دیگر مسلمان نیست و قبرستان مسلمان‌ها دفنش نمی‌کنند، ازدواج با مسلمان نمی‌تواند انجام دهد، نجس می‌شود.

 کفر عملی

اما کفر عملی چیست؟ کفر عملی این است که قبول دارد اما عمل نمی‌کند، کاهلی می‌کند یا حوصله ندارد، یا میل به گناه دارد این می‌شود کفر عملی. کسی که کفر عملی انجام‌ داده است؛ یعنی عملاً یک گناهی را مرتکب شده‌است و می‌داند گناه است ولی انجام می‌دهد، باز هم به این شخص نمی‌شود گفت کافر. وقتی می‌گوید من خدا و اسلام را قبول دارم ولی نماز نمی‌خواند این کافر نمی‌شود و نباید به این گفت کافر.

درمورد آیه‌ی حج هم در قرآن آمده است؛ آن‌جا می‌گوید هر کس عمداً حج را ترک کند کافر می‌شود، منظور کفرعملی است. این بحث‌هایی است که باید توجه داشته باشید.

بنابراین درمورد افراد صحبت می‌شود، در مورد شیخ احمد انصاری صحبت می‌شود… بنده فقط همین را به شما می‌گویم که این بحث، بحث تخصصی است؛ یعنی خیلی باید بحث شود بعد وارد شویم و استدلال کنیم، بسیاری از تهمت‌هایی که بعضی از نویسنده‌ها به ایشان زده‌اند، بسیاری از بی‌سوادها  کتاب‌های او را نخوانده‌اند و تهمت زدند این‌ها درست نیست. اما این‌که حالا چه مقدار باصطلاح روشش درست بوده‌است! چون این‌ها هیچ‌ کدام عرفان ناب نیستند، عرفان ناب فقط پیش امام زمان است. ما در تاریخ اسلام هیچ عارف، هیچ نحله، هیچ فرقه و مکتبی نداریم که بتواند بگوید که من هر چه می‌گویم این عرفان ناب ناب است! هیچ‌کس نتوانسته بگوید و هر کس این را بگوید، در همین جا یک اشتباه کرده‌است. ازجمله خود شیخ احمد انصاری، خود ایشان با تمام مقامی که دارد با تمام عبودیت و علمی که داشته است یک جاهایی گفته است من هر چه می‌گویم (حالا این رو اگر نگفته برداشتش این است) که من هر چه می‌گویم عین حرف امام زمان است! خب این ادعا ادعای صحیح نیست. یا خود محی‌الدین می‌گوید این کتابی که من نوشته‌ام را پیغمبر گفته است که من کتاب را به مردم بدهم! این‌ها درست نیست. ما این‌ها را قبول نداریم حالا دلایلش رو هم بعداً می گوییم، چون بعضی از این مطالب هم با هم اختلاف دارند بنده نمی‌خواهم الان وارد این بحث بشوم.   

پاسخ به شبهه

هدایت از جانب خداوند است نه استاد!

خب در شبهه‌ای که وجود دارد یک اشکال گرفته‌اند این است که می‌گویند؛ شما که می‌گویید انسان باید به‌دنبال استاد و اولیای خدا بگردد و زیر نظر آن‌ها خدمت کند! (اولا این را من به شما بگویم این مطالبی که در این جلسه گفته می‌شود ضبط کنید این جمله را ضبط کنید به هر کسی که می‌خواهید نشان دهید به هر عالم و هر استادی نشان دهید و اگر هر کس بیاید من حاضرم ثابت کنم که این حرف‌هایی که در این جلسات گفته می‌شود در بسیاری از جاها حتی در حوزه‌های علمیه گفته نمی‌شود، قدر این مطالب را بدانید. یعنی بنده رفته‌ام دیده‌ام حرف‌های علما را شنیده‌ام، با آن‌هایی که  ارتباط داشته‌ام در طول عمر، آن‌هایی هم که ارتباطی نداشته‌ام در این ایام اخیر الحمدالله در این سایت‌ها بچه‌ها برایم درمی‌آورند و می‌آورند من می‌بینم و می‌گویم این مطالبی که این‌جا گفته می‌شود، بعضی از آن مطالب ازجمله این‌که امروز می‌خواهم بگویم در هیچ جایی اگر اغراق نکنیم، در کم‌تر جایی گفته می‌شود این مطالب را پیدا نمی‌کنید، قدر مطالب را بدانید، ارزش آن را بدانید).

می‌گویند چه کسی گفته است ما باید به‌دنبال ولی خدا باشیم؟! خود خدا اگر بخواهد یک عده را هدایت می‌کند! بسیار افرادی بوده‌اند که استاد نداشتند به مقامات بالایی رسیده‌اند، چه کسی گفته است که حتماً باید استاد داشته باشیم! چه کسی گفته است که حتماً باید زیر نظر اولیا باشیم! “جذبه من جذباتِ الحق” یک جذبه‌ از جذبه‌های خدا “توازى عباده الثّقلین” یعنی یک جذبه به‌اصطلاح عرفانی است اگر خدا یک جذبه کند، یک نظر بیندازد انسان‌ها می‌روند و به خدا می‌رسند. چه کسی گفته است که باید برویم به‌دنبال استاد و … هدایت دست خداوند است و خداوند بخواهد هدایت می‌کند و نخواهد هدایت نمی‌کند و اگر پیش هزار متولی خدا هم که باشیم؛ پیش امام حسین و پیامبر و امام زمان هم که باشیم هدایت نمی‌شویم، دیدید که خیلی‌ها هدایت نشده‌اند، خیلی‌ها پشت‌سر پیامبر در مکه در مدینه نماز می‌خواندند در مسجدالحرام نماز می‌خواندند و در بهترین مسجدها پشت‌سر بزرگ‌ترین انسان‌ها نماز می‌خواندند، ولی هدایت نشده‌اند! چه کسی گفته است باید برویم به‌دنبال اولیا و استاد! باید خدا هدایت کند، خدا که هدایت کند، همه‌چیز درست است. این افراد با این حرف‌ها آن اصل را می‌خواهند خراب کنند، آن اصلی که ما  می‌گوییم: “تنها راه رسیدن به سعادت ابدی، وصل شدن به سلسله اولیا است”  خب الان به این اشکالی که گرفته‌اند می‌خواهیم پاسخ می‌دهیم؛ بعد می‌گویند که یک گروهی هستند از اولیا که به این‌ها می‌گویند “اویسیه” فرقه اویسیه، فرقه‌های صوفیه چندین فرقه هستند صوفیه و عرفا فرقه‌های مختلفی هستند.  یک فرقه‌ای هستند که به آن‌ها می‌گویند فرقه اویسیه، یکی از آقایانی که در صدا و سیما به‌عنوان عارف شناخته می‌شود و همیشه هم جلسه دارد به او گفتند که استاد شما چه کسی است؟ گفت من جزء فرقه اویسیه هستم و استاد نمی‌خواهم فرقه اویسیه کسانی هستند که می‌گویند استاد نمی‌خواهیم، ما بدون استاد هدایت می‌شویم. استناد هم می‌کنند به اویس قرنی، که اویس قرنی هم پیامبر را ندیده بود ولی به او ایمان آورده بود و موفق هم نشد که پیامبر را ببیند و از دنیا رفت! ولی جزء صحابه و اولیای خدا شناخته شده است. از کسانی بود که  در رکاب امیرالمؤمنین ایستاد و تا آخرین لحظه عمر خود جزء وفاداران و شیعیان خاص امیرالمؤمنین بود و آن‌قدر این شخص از نظر روحی بالا بود که وقتی پیامبر آمد مدینه و پیامبر مدینه نبود، بعد برگشت وقتی جستجو کرد گفتند پیامبر نیست چند ساعتی ماند و برگشت، گفتند چرا برمی‌گردی؟ گفت به مادر خود قول دادم که چند ساعتی بیشتر نیایم و چون قول دادم به مادر خود، برمی‌گردم. بعد که‌ رفت، پیامبر وارد مدینه شدند فرمودند “اِنِّی لَاَجِدُ نَفَسَ‌الرَّحمنِ مِن جانِبِ‌ الیَمن. تذکره الاولیاء عطار” من نفَس الهی و نفَس خدای‌ مهربان را از طرف یمن دارم احساس می‌کنم. گفتند درست می‌فرمایید، این‌جا یک شخصی بود از یمن آمده بود، اویس قرنی آمده بود، پیامبر فرمود: این شخص بسیار بزرگی است و یک چنین شخصیت بسیار بزرگی بود، این شخص پیامبر را ندیده بود و ایمان آورده بود به او. اویسی‌ها می‌گویند ما بدون این‌که استاد داشته باشیم می‌رویم به طرف خدا هدایت می‌شویم. اولین جواب این است که ما هیچ‌وقت با استثناء نمی‌توانیم قاعده و قانون را ابطال کنیم. خب هر قانونی هر کلی یک استثنایی دارد، نمی‌شود با یک قاعده استثنایی قانون را به‌هم زد، مثلاً قانون آفرینش این است که انسان با پنج عدد انگشت خلق بشود و همه هم دارند با این پنج عدد انگشت خلق می‌شوند، این می‌شود قانون الهی، حالا اگر یک نفر به دنیا آمد و شش‌ عدد انگشت داشت یا مثلاً چهار عدد انگشت داشت شما نمی‌توانید بگویید که دنیا حساب و کتاب ندارد، می‌توانید بگویید؟! بگویید دنیا قانون ندارد و حساب‌ و‌ کتاب ندارد چه کسی گفته است؟ بیا ببین این با شش‌ عدد انگشت به‌ دنیا آمد، این‌جا چه می‌گویند؟ می‌گویند استثناء، قاعده را به هم نمی‌زند، استثناء قانون را به هم نمی‌زند. گاهی موقع‌ها هر چه قانون‌هایی که انسان‌ها می‌ریزند، مثلاً می‌گویند این خیابان یک‌ طرفه هست قانون است، ولی گاهی موقع‌ها خود او می‌آید می‌گوید آقا درست است یک طرفه است بیا برو، پلیس سوت می‌زند می‌گوید آقا بیا برو، می‌گوید آقای پلیس یک ‌طرفه است! می‌گوید بیا برو، من دارم به تو می‌گویم. شما می‌گویی چه؟ فرمان پلیس بر تابلوی رانندگی ارجح است، درست است؟ این را می‌گویید استثناء است. پلیس می‌تواند یک قانون را استثنائاً بزند به هم، این قانون‌های تشریحی خود ما است. قانون‌های طبیعت هم همین‌طور است، قانون طبیعت این است که مثلاً فرض بفرمایید خدمت‌ شما ماه این‌طوری می‌چرخد، خورشید این‌طوری می‌چرخد، موجودات این‌طوری خلق می‌شوند، داستان زاد و ولد انسان‌ها، خب یک ‌نفر بدون پدر به دنیا آمده است به نام حضرت ‌مسیح، پس قانون به هم خورد و اصلاً قانونی نیست! نه با یک عدد قانون به هم نمی‌خورد، قانون این است که پدر و مادری باشند از او فرزندی متولد بشود، قانون آفرینش است، قانون طبیعی است و استثناء نمی‌خورد. این قانون که خداوند فرموده‌ است که هر کسی چیزی را نمی‌داند برود سراغ کسانی که می‌دانند « فَاسئَلُوا اَهلَ‌الذِّکر»[۱] این آیه قرآن است که هفته قبل آیات آن را خواندیم. حضرت موسی با آن عظمت خود وقتی به حضرت خضر می‌رسد می‌گوید: « هَل اَتَّبِعُکَ عَلی اَن تُعَلِّمَنِ مِمَا عُلِّمتَ رُشداً» می‌‌گوید می‌شود من تبعیت کنم‌ از تو، تا به من یک‌ چیزی یاد بدهی؟ می‌گوید چون تو علم داری و من علم ندارم من باید بیایم از تو یاد بگیرم، این قانون عالم است که هر کسی می‌خواهد یاد بگیرد باید برود نزد معلم‌. حالا اگر یک نفر علم‌ لدنی پیدا کرد استثنائاً قانون به هم نمی‌خورد، اگر یک‌ نفر بود به نام محمدابن‌عبدالله(ص) که استاد او خدا بود و خدا او را هدایت کرد و او احتیاج به استاد نداشت، اما این دلیل نمی‌شود که حالا همه بخواهند حضرت محمد بشوند آقا ما می‌خواهیم برویم با خدا… نه آقا این‌طوری نیست! تو با او فرق می‌کنی، قانون کلی این است هر کسی که چیزی ندارد برود پیش کسی که دارد از او بگیرد. البته توکل، توسل، دعا، راز و نیاز و این‌که ما بدانیم این‌ها وسیله هستند، اصل خدا‌ است و این بله سر جای خود هست. اما این استثناها مثل اویس ‌قرنی، مثل پیامبر اسلام یا مثل بعضی از پیامبران این‌ها، می‌گوید حضرت موسی اولوالعزم بود و پیامبر اولوالعزم بود، کلیم‌الله بود و با خداوند صحبت می‌کرد ولی با تمام آن مقام‌های خود می‌رود نزد حضرت خضر و می‌گوید من می‌خواهم بیایم نزد تو شاگردی کنم‌ یاد بگیرم، یعنی در عین حال این‌طوری است. پس آن قانون را نمی‌شود با یک استثناء به هم زد این اول که کسی بگوید، در ثانی اصلاً جذبه حق همین‌طوری که نمی‌آید حتماً باید شخصی زمینه‌ای داشته باشد، خود پیامبر هم اگر خداوند به او توجه کرد و خود او، او را هدایت کرد که پیامبر فرمود: “أَدَّبَنِی رَبِّی فَأَحْسَنَ تَأْدِیبِی”[۲] خداوند به من آموزش داد و خوب به من آموزش داد. در یک روایت دیگر است: اَدَّبَنِی رَبِّی، پروردگار من، من را ادب کرد. فَاَحسِن تَادِیبی، و ادب کردن من را به بهترین وجه انجام داد درست است؟، اما این بی‌جهت نبوده است یک زمینه‌ای در خود او بوده است، یک زمینه خاصی در او بوده است. همان اویس قرنی هم که‌ اگر خدا به او لطفی کرده بود یا بعضی‌ها که بدون استاد به جایی رسیدند که تعداد آن‌ها بسیار کم است، آن‌ها را وقتی شما نگاه کنید اولاً یک زمینه‌ای داشتند و بدون آن زمینه به این مقام نمی‌رسیدند در ثانی این زمینه را که داشتند اگر نگاه کنید در پشت عالم غیب فیض وقتی به این‌ها می‌رسیده‌ است از طریق ولیّ‌ اعظم می‌رسیده است یعنی هیچ‌‌کس بدون ارتباط با ولیّ‌اعظم خداوند به جایی نمی‌رسد، ممکن است خود او نفهمد ولی عنایت ولیّ‌خدا است هر لطفی “وَبِیُمنِهِ رُزِق‌َالوَرَی وَ بِوجُودِهِ ثَبَتَتِ‌الاَرض وَ السَّمَاء. دعای عدیله” یعنی اگر نوری اگر رحمتی به هر کسی می‌رسد توسط ولیّ‌اعظم خدا است ولی خب منتهی نمی‌فهمند، خود ما نمی‌فهمیم. شما حالا، روزی شما اگر امام زمان نباشد به دست شما می‌رسد؟ نه، اول به ‌دست ایشان می‌رسد بعد به ما می‌رسد منتهی ما نمی‌فهمیم. پس بنابراین در عالم باطن این‌طوری است که آن‌ها هم باز یک واسطه دارند و آن واسطه هست. ثالثاً این اگر شما آن صلاحیت را بخواهی پیدا کنی که خداوند به تو توجه کند یکی از شرایط آن صلاحیت این است که منیّیت خود را از بین ببری، آن مهم‌ترین است واین منیّیت جز با عنایت اولیاءالله از بین نمی‌رود، جز با شاگردی کردن جز با تواضع در مقابل اولیاء خدا از بین نمی‌رود. شما بهترین راه از بین بردن منیّیت را بارها گفتیم چه است؟ این از آن مسائلی است که می‌گویم هیچ جا نمی‌توانید پیدا کنید یا کمتر جایی می‌توانید پیدا کنید، روش عرفان مقربین برای ایجاد صلاحیت در ذات شما این است که می‌گوید خدمت، خدمت عاشقانه، ذکر خیلی خوب است، تقوا خیلی خوب است، عنایت‌ها همه خیلی خوب است ولی هیچ‌کدام از آن‌ها جز خدمت عاشقانه مثل خدمت عاشقانه نمی‌تواند شما را بالا ببرد، این خدمت عاشقانه است که باب‌ رحمت الهی را باز می‌کند و دعای اولیاء ‌خدا را شامل حال شما می‌کند و آن دعا اثر می‌گذارد در زندگی شما و حالا این را ما شاید جلسه آینده در مورد این ‌که وصل شدن به‌ انسان کامل، این را من برای شما جلسه آینده می‌گویم که انسان کامل یعنی چه؟ اصلاً داریم نداریم، این‌ها چیست؟ این کلماتی که گفتند این‌ها چیست؟ این عنایت اولیاء خدا

همت طلب از باده پیران سحرخیز        زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند [۳]

این همت طلبیدن از باده پیران سحرخیز یعنی این‌که دعایی بکنند در حق یک بنده‌ای، در حق یک سالکی و او نجات پیدا کند، این دعای اولیاء ‌خدا خیلی مؤثر است و آن جز با خدمت عاشقانه ایجاد نمی‌شود، بنابراین جذبه‌ای هم بخواهد بیاید از خدا، کششی از طرف خدا بیاید آن هم باید شما صلاحیت خود را نشان بدهید. چه‌طوری می‌توانی صلاحیت خود را نشان بدهی این است که بگویی خدایا من به‌خاطر تو از ولیّ تو دارم اطاعت می‌کنم‌، زیر نظر ولیّ تو دارم خدمت می‌کنم، این منیّیت را بگذارید کنار. حالا این‌که کسی ولیّ ‌خدا را بپذیرد یعنی حسادت و آن منیّیت خود را زیر پا گذاشته است و کسی که زیر نظر اولیاء ‌خدا خدمت می‌کند منیّیت خود را زیر پا گذاشته است و این بالاترین مقام است و این زمینه است برای فیض. حضرت موسی به خداوند عرض کرد خدایا چرا در این همه بنده‌هایی که داشتی فقط من را انتخاب کردی؟ چرا من را انتخاب کردی؟ برای این کار بزرگ با فرعون و آن قدرت او درافتادن؟ من که هزار مشکل دارم، من که تکلّم من مشکل دارد، من را انتخاب کردی؟

صدهزاران طفل سر ببریده گشت        تا کلیم‌الله صاحب دیده گشت[۴]

این همه‌ بچه‌ها کشته شدند تا من را انتخاب کنی، چرا من را انتخاب کردی؟ خداوند به او فرمود که: ای موسی برو پست‌ترین و بدترین مخلوقات من را پیدا کن بیا به من بگو که پست‌ترین و بدترین مخلوقات من کیست؟ حضرت موسی فرصت خواست، رفت گردید، فکر کرد، هر موجودی را می‌دید می‌گفت شاید این از من نزد خدا عزیزتر باشد، رسید دید یک سگی افتاده آن‌جا دچار بیماری گری و مریض و عرض می‌شود خدمت شما، کثیف و این‌ها؛ مگس‌ها دور او جمع شدند، یک طنابی انداخت گردن سگ که بیاورد او را، گفت که شاید این سگ از من مقام او نزد خدا بهتر باشد! رها کرد. آمد نزد خدا و گفت: من کسی را پیدا نکردم از من و از خود من پایین‌تر باشد؟ چه برسد به این‌که‌ پست‌ترین موجودات تو باشد. خداوند فرمود: موسی اگر یک قدم آن سگ را می‌آوردی جلو، از پیامبری افتاده بودی. یک قدم سگ را می‌آوردی و می‌کشیدی سگ را، از مقام پیامبری افتاده بودی. تو برای این نزد من عزیز هستی که از همه بنده‌های من فروتن‌تر هستی، از همه مخلوقات متواضع‌تر هستی، به‌خاطر این از همه عزیزتر هستی. این منیّیت را انسان می‌خواهد خورد کند نزد خدا تا به یک جایی برسد از چه راهی می‌شود؟ هیچ راهی بهتر از خدمت نیست، خدمت عاشقانه که عرفان مقربین این راه را انتخاب کرده است. می‌گوید ذکر بگویم؟ می‌گوید ذکر بگو خیلی خوب است، توسل کنم؟ توسل به ائمه کنم، کربلا بروم، مکه بروم و… تقوا داشته باشم؟ همه عالی هستند ولی هیچ‌کدام به اندازه خدمت مخلصانه اثر نمی‌گذارد. خدمت مخلصانه حد پایین آن این است که شما رساله می‌گیری و مرجع تقلید تو به تو می‌گوید به این پول تو خمس تعلق می‌گیرد، نمی‌گویی چرا؟ می‌گویی چشم. می‌‌روی خمس خود را می‌دهی می‌گویی چشم. با یک آقایی که مثلاً من می‌بینم زندگی او خیلی وضع او خوب نیست، آمده می‌گوید پنج میلیون تومان برای خمس،  می‌‌گویم خدایا! مگر تو چقدر درآمد داری که این‌قدر، من زندگی تو را می‌بینم زندگی تو خوب نیست چه‌طوری پنج میلیون تومان؟! می‌گوید بله من در معامله‌ای که انجام دادم مقداری سود بردم، خانه خود را فروختم  پنج میلیون تومان آن مثلاً خمس است آمدم بدهم. چه کسی می‌آید این‌طوری بدهد؟ خانه‌ای فروخته و مقداری سود برده است می‌آید خمس آن را می‌دهد، درست است؟  حالا خانه‌ای یا ماشینی فروخته بوده‌، گفت یک معامله‌ای کردم این‌قدر سود بردم و آمدم این‌قدر خمس که پنج تومان بود پس بیست‌وپنج تومان سود برده بود و پنج تومان می‌شود خمس آن، یک آدم این‌طوری است. خیلی‌ها نمی‌آیند این کار را انجام دهند! این معلوم است مقلّد است این معلوم است منیّیت ندارد این حداقلِ آن است، این‌طوری است که انسان می‌شود مطیع و منیّیت و خودخواهی خود را گذاشته است کنار، اطاعت و چون تو گفتی چشم، این در خدمت این آثار ظاهر می‌شود خداوند ان‌شاءالله به همه‌ ما توفیق بدهد. بنابراین جذبه و این‌که خدا خود هدایت می‌کند؟ بله، خدا هدایت می‌کند خیلی‌ها را هم بدون استاد خدا هدایت کرده است ولی این‌ها اولاً نادر هستند، اگر بخواهید دقت کنید یک نفر بیشتر نیست آن هم نبی مکرم است که حقیقت محمّدیه(ص) مستقیماً از خدا فیض می‌گیرد، بقیه عالم همه حتی پیامبران بزرگ به واسطه او فیض گرفتند پس آن‌ کسی که بدون واسطه فیض گرفته است یک نفر بیشتر نیست، نباید بگوییم کم است باید بگوییم اصلاً نیست و یک نفر است، بقیه همه واسطه فیض دارند این اولاً، درثانی این واسطه فیض بردن صلاحیت می‌خواهد و تو باید صلاحیت داشته باشی خب این صلاحیت را چگونه می‌خواهی به‌دست آوری؟ جز از راه تبعیت از اولیاء‌الله پس باز هم برمی‌گردیم به حرف، آن اول هم این بود که استثناء قاعده را از بین نمی‌برد. خدایا به‌ حق محمّدوآل‌محمّد به همه ما توفیق ولی ‌شناسی بده که مشمول آن حرف حافظ  نشویم که

رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس   

گویا ولی‌شناسان رفتند از این ولایت  [5]

 تا بقیه شبهات را ان‌شاءالله جلسه بعد جواب می‌دهیم با صلوات بر محمّد وآل محمّد.


[۱] . سوره نحل، آیه۴۳

[۲] . بحارالانوار ج۶۷، ص۳۷۲

[۳] . ( حافظ)

[۴] . (عطار)

[۵] . ( حافظ)

تعریف علم روانشناسی

تعریف لغوی

واژه روان‌شناسی (Psychology) از دو بخش «روان» و «شناسی» (Psy+Chology) ساخته ‌شده است که یک واژه یونانی(ψυχολογία)  است. پسیکولوژی (یا با تلفظ انگلیسی سایکالوژی) مرکب از دو کلمه پسیکه بمعنی روح و رُوان و لوگوس بمفهوم تحقیق و بیان مشتق شده است. پسیکه مفاهیم متعدد دارد و برخی آن را بمعنی دیگر، یعنی رَوان تفسیر نموده‌اند. این کلمه نام یکی از خدایان افسانه‌ای یونان قدیم بوده که در ابتدا زندگی بشری و فناپذیر داشته بعداً در زمره خدایان درآمده و جاودان گردید. بدین ترتیب واژه سایکالوژی یا پسیکولوژی از دو کلمه یونانی ‍Psyche بمعنای روح و روان و Logos بمعنای مطالعه ترکیب گردیده است.

خوب است بدانید که واژهPsyche (ψυχή)  در زبان یونانی بمعنی روح (Soul) است و بمعنی روان و ذهن نیست؛ اما این واژه را به نادرستی در انگلیسی برابر با Mind (ذهن/ روان) گرفته‌اند. در پارسی نیز به پیروی از انگلیسی روان‌شناسی گفته می‌شود. واژه روانشناسی با تعابیر دیگری چون علم‌الروح؛ علم‌النفس؛ معرفهالنفس؛ پسیکولوژی بکار برده می‌شود.[۱]


[۱] فرهنگ فارسی عمید.

تعریف اصطلاحی

«روان‌شناسی، مطالعه علمی ذهن و رفتار است.»[۱] این تعریف، روان‌شناسی را علم رفتار تعریف می‌کند. رفتار یعنی واکنش‌های یک فرد در محیط و در یک‌زمان معین. هدف از این علم آن است که فرد بتواند رفتار یا عکس‌العمل‌های خود و دیگران را در یک محیط و یک‌زمان خاص مطالعه کند.[۲] البته بعضی به آن جنبه درمانی داده و بیان می‌کنند «روانشناسی دانش بررسی جنبه‌ها و کارکردهای مختلف روان انسان و معالجه ناهنجاری‌های آن است»[۳].

به تعریف دیگر «روان‌شناسی دانشی است که به بررسی رفتار و فرآیندهای روانی[۴] می‌پردازد.»[۵] ﻣﻨﻈﻮر از «رﻓﺘﺎر» ﻫﻤﻪ ﺣﺮﮐﺎت، اﻋﻤﺎل و رﻓﺘﺎر ﻗﺎﺑﻞ ﻣﺸﺎﻫﺪه ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ و ﻏﯿﺮﻣﺴﺘﻘﯿﻢ شامل اﺣﺴﺎس، ادراک و اﻧﺪﯾﺸﻪ اﺳﺖ و ﻣﻨﻈﻮر از «ﻓﺮاﯾﻨﺪﻫﺎی رواﻧﯽ» ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﻫﻤﭽﻮن ﺣﺎﻓﻈﻪ، اﻧﮕﯿﺰش (ﺗﻔﮑﺮ)، ﻫﻮش، ﺷﺨﺼﯿﺖ و ﻫﯿﺠﺎن اﺳﺖ.[۶] این جمله چند نکته کلیدی دارد؛ که ماهیت روان‌شناسی را روشن می‌کند: ۱- روان‌شناسی دانش است پس از اصول علمی پیروی می‌کند. ۲- روان‌شناسی به بررسی رفتار می‌پردازد. ۳- روان‌شناسی به بررسی فرآیندهای روانی می‌پردازد. همان‌گونه که از تعریف روان‌شناسی آموختیم، روان‌شناسی دانش است. پس همانند دیگر شاخه‌های دانش از اصول علمی پیروی می‌کند. این دانش به بررسی رفتار که دیدنی (عینی) است و فرآیندهای روانی که انگاره‌ای (ذهنی) است می‌پردازد. رفتار همه‌ی واکنش‌هایی است که از جانداران سر می‌زند. رفتار آشکار است و در برابر آن فرآیندهای روانی، پنهان و انگاره‌ای (ذهنی) است


[۱]  فرهنگ واژه‌های روان‌شناسی اجتماعی.

[۲]  گنجی، حمزه، روان‌شناسی عمومی، دانشگاه پیام نور، ‌ص ۹٫

[۳] فرهنگ فارسی عمید.

[۴] در اینجا پسیکو بمعنای «روان» ترجمه شده است.

[۵]

[۶]

دستاورد علمی

بدلیل  آنکه افرادی از رشته‌های مختلف وارد روانشناسی شدند و علوم و دانسته‌های مختلفی داشتند، تعریف واحدی از روانشناسی نشده است. بعلاوه این امر سبب شد که در انتصاب لقب «پدر علم روانشناسی» اتفاق نظر وجود نداشته باشد.

حال در تحلیل تعاریف بیان شده در جهت دستیابی به تعریفی جامع و مانع می‌تواننکاتی ار خاطر نشان کرد:

۱-       روانشناسی یک علم است که منظور از علم «مفاهیمی است که در ذهن دانشمند است» که گاهی با فعل دانشمند خلط شده و اشتباه گرفته می‌شود. «علم» مربوط به ذهن دانشمند و «فعل» کار عملی اوست. بطور مثال گفته می‌شود «علم روانشناسی بمعنای مطالعه موجود زنده است»؛ در صورتیکه مطالعه، فعل و کار زیست‌شناس است و نتیجه‌ی این افعال و دستاوردها، علم می‌شود.

۲-       در تعاریف از «موجود زنده» صحبت شده است که باید حدود و ثغور آن مشخص شود که منظور کدام دسته از گیاه، حیوان و انسان است که مبحثی اختلافی است. حدود صحیح آن دو دسته حیوان و انسان است.

۳-       «مطالعه علمی» یعنی فرد بتواند علل را تغییر دهد و در قبال تغییر علل، معلول را بررسی کند یعنی متغیر مستقل و وابسته را بررسی کنند تا به علت واحد دستیابند؛ و لازمه تعریف جامع این است که این مسأله در تعریف مشخص شود. لذا مطالعه علمی بمعنای شناخت عوامل و انگیزه‌های رفتار موجود زنده مختار است.

۴-       «رفتار» شامل کلیه حرکات ارادی (نه غیرارادی) است که از روی شعور صورت می‌گیرد.

۵-       انجام صحیح «فرایندهای ذهنی» کار علم منطق است. لذا روانشناسی علم مستقلی نیست و لازم است با علم منطق، عصبب شناسی، جامعه شناسی و…  بررسی شود. از این رو علمی میان رشته‌ای است.

۶-       در تعریف باید «هدف» و «موضوع» که دو چیز مجزا از یکدیگرند؛ پرداخته شود بگونه‌ای که با هم خلط نشوند.

باتوجه به مطالب بیان شده

«روانشناسی شناخت علمی رفتار موجود زنده مختار در جهت تربیت موجود زنده است.»

و این جمله کوتاه تعریف روان‌شناسی بطور جامع را در برمی‌گیرد. بسط این تعریف چنین است که روانشناسی شناخت عوامل و انگیزه‌های رفتاری موجود زنده بااراده، بطور روشمند در جهت اصلاح و ایجاد در جهت دلخواه بسمت مثبت و منفی است.

فراخوان راهپیمایی جاماندگان اربعین حسینی

فراخوان راهپیمایی جاماندگان اربعین حسینی


اجتماع پرشور جامانگان 🏴اربعین حسینی

تجمع خانواده بزرگ کانون علم و دین و مؤسسات تابعه:گروه جهادی نقبا، مؤسسه قرآنی میثاق بانور، مؤسسه یادآوران آسمانی، خیریه کنزالسالکین و…

کانون علم و دین همزمان با اربعین سرور و سالار شهیدان از کلیه مشتاقان خاندان عصمت و طهارت علیهم‌السّلام دعوت می‌نماید با حضور در راهپیمایی جاماندگان از تهران به سمت آستان مقدس حضرت عبدالعظیم حسنی علیه‌السّلام با زائران کربلا هم قدم شوند.

               🌹🏴🌹🏴🌹

⭕مکان و ساعت تجمع متعاقباً اعلام خواهد شد.


⭕جهت کسب اطلاعات بیشتر با شماره ۰۲۱۷۷۱۸۳۸۱۸ یا ۰۹۱۲۸۰۳۶۹۳۲ تماس بگیرید.

روابط عمومی کانون علم و دین

سالروز رحلت جانسوز امام خمینی (ره)

بخشی از سخنان مقام معظم رهبری مدظله العالی در ویدئو زیر:

همه چیز از او رویید؛ در روزگاری همه چیز بود اما او نبود؛ همین ایران بود، همین قرآن بود،

همین نهج البلاغه بود؛ همین فقه بود؛ همین ملت بود؛ اما او نبود؛

بعد امام پدید آمد و قدم در صحنه گذاشت،

مثل وجودی که ماهیت را هستی می بخشد. امام همچون روحی که به کالبدی دمیده می شود و

اجزا زنده می شود بر ملت ما دمیده شد و ما را زنده کرد؛

رحلت امام خمینی

بخشی از سخنان امام خمینی رحمه الله علیه در ویدئو بالا:

تمام خوف و ترسی که انسان از دشمن دارد برای این است که خودش را می‌بیند، اگر خدا را در

کار ببیند و برای خدا کار کند، دیگر نمی‌ترسد. برای اینکه مقدرات دست خداست؛

گمان نکنیم ما خودمان کاری را انجام می دهیم؛ ما انقدر ناتوانیم که اگر گنجشک

چیزی را از دستمان بگیرد قادر نیست از آن بگیریم……

✍️ اماما

✍️ چگونه می توان وجودت را به تصویر کشید که قلم در مقابل شکوهت عاجز است و شرمسار.

✍️چگونه می توان از خورشید فروزانی سخن گفت که گرمابخش دل های مُرده و یخ زده زمینیان بود.

✍️ او که با کلام ملکوتی اش «عالم محضر خداست» حضور حضرت حق را در عرصه گاه هستی

به همگان نمایانْد تا زشتی ها و پلیدی ها از زمین پاکِ خدایی رخت بر بندد.

✍️ او که پرچم ناب محمدی را در عرصه گیتی برافراشت و ندایِ عدالت نبوی را در مقابل

طاغوتیان زمان به گوش جهانیان رساند.

سالروز رحلت جانسوز امام خمینی (ره) تسلیت باد.

دعوت نامه حضور در غرفه کانون علم و دین

دعوت نامه حضور در غرفه کانون علم و دین

با سلام و قبولی طاعات

منتظر قدوم مبارک شما در غرفه کانون علم و دین هستیم

زمان: هر روز تا پایان ماه مبارک رمضان از ساعت ۱۹ الی ۲۲:۳۰

مکان: سالن همایش های برج میلاد

مسجد قلب و عالم ربانی روح زمین است

مسجد قلب و عالم ربانی روح زمین است

عالم ربانی روح مسجد
هر مسجد قلب آن زمین است و عالم ربانی روح طپنده آن است

بدون این ساختار نهادهای دولتی حتی فرهنگ اسلامی نمی تواند نقش افرینی شایسته خود را داشته باشد.

ساختار و قالب مناسبی برای بروز و ظهور فرهنگ ولایی اسلام می تواند حاکمیت این فرهنگ معجزه گر را تضمین کند. فرهنگی که سازنده شخصیت و هویت یک جامعه اسلامی است. جامعه ای عاقل و فهیم، زنده به حیات طیبه، غیر قابل فساد، عزت مدار، افتخار آفرین، الگو و اسوه.

لتکونوا شهداء علی الناس

استاد علوی ۱۵ شهریور ۱۴۰۰

کانال تلگرام

صفحه اینستاگرام

طریقت عرفان سخت است؟

آیا طریقت عرفان سخت است؟

کسانی که اهداف عالیه دارند، راه برایشان آسان است.

چون چشم به هدف و قله دارند، لذا سنگلاخ و فراز و فرودها آن ها را خسته نمی کند.

آیاطریقت عرفان سخت است؟
کسانی که اهداف عالیه دارند، راه برایشان آسان است.

کانال کانون علم و دین در تلگرام

پخش زنده سخنرانیهای استاد علوی در اینستاگرام

نظریه عرفان مقربین

این نظریه حاصل تحقیق و مطالعه سالیان متمادی استاد در عرفان‌های شرق و غرب است

و در جستجوی بهترین راه‌های رسیدن به سعادت ابدی و نجات حقیقی (و نه خیالی و توهمی) می‌باشد.

مطالعاتی که با پشتوانه عقلی و علمی استوار گردیده است

و با مبانی منطقی و عقلی مسلم به بررسی و شناخت ادیان و مکاتب فلسفی

و خصوصاً عرفان‌های شرق و غرب پرداخته شده

و در این مسیر از مقارنه و مقایسه و تطبیق مکاتب و نحله‌های فکری و فلسفی و عرفانی غافل نبوده است.

دستاورد علمی و عملی این مطالعات و بررسی­ها

معرفی بهترین و کامل‌ترین سیستم‌های تربیتی جهت نیل به کمالات ممکنه انسانی است

که همه بزرگان و مشاهیر عالم علم و حقیقت و عرفان از انبیاء عظام گرفته تا حکما و نوابغ سیر و سلوک معنوی به دنبال آن بوده‌اند.

ارتباط روحی

عرفان مقربین یا حکمت عرشی، حکمت ناب شیعی، صراط مستقیم قرآنی و … عناوین دیگر معارفی هستند

که شاخصه عمده آن ارتباط روحی با اولیاء بزرگ خداوند از طریق

قرار گرفتن در سلسله پیران طریقت و علمای ربانی صراط مستقیم است.

بر اساس آموزه‌های استاد، عرفان ناب که روش مقربین درگاه الهی بوده است

و در دو بعد نظری و عملی جز از راه تمسک به حبل‌الله المتین که همانا ولایت اولیاء و مقربین است حاصل شدنی نیست

و تمسک به سلسله اولیاء الهی نیز چیزی جز ارتباط روحانی نیست.

این ارتباط که خود حاصل ذکر، کنترل و تهذیب نفس، محبت، سرسپردگی و طاعت است

به معنی قرار گرفتن در ظل امدادات، فیوضات، الهامات و عنایت خداوندی است

که از طریق و مجرای اولیائش بر همه عوالم وجود سریان دارد.

این شاخصه و ویژگی، مهم‌ترین فصل تمایز عرفان ناب

از جریان‌های باطل، عرفان‌های شیطانی و بدلی و حتی صحیح ولی مغشوش و مخدوش می‌باشد.

بر اساس اصول مسلم عقلی چون محالیت طفره و قاعده امکان اشرف مجاری فیض الهی، ذوات مقدس مقربین برحسب اقرب فالاقرب هستند

که با امداد رسانی به عوالم مادون، آن‌ها را در صیرورت علمی و نفسانی تحت حمایت و هدایت ربانی قرار می‌دهند.

هر روحی که طالب این سیر و سلوک است با اراده و مشیت خود می‌تواند به این سلسله جلیله ذهبیه حقانی متصل شود.

(لمن شاء منکم ان یستقیم) و با اتصال به سالکان این راه،

در مسیر سنخیت روحی بین خود و روح اعظم کائنات رابطه‌ای وثیق، معقول و پرفیض را برقرار ساخته

و پله‌های معراج را یکی بعد از دیگری طی نماید.

از مقامات توکل (تبتل) تا فنا        پله پله تا ملاقات خدا

استاد واصل در این مسیر اولین حلقه اتصال شخص می‌باشد

که معیارهای شناخت او در مجالس ذکر معارف به سالکان آموزش داده می‌شود.

اعتقاد به وحدت علم و دین و عقلانی بودن هندسه این معرفت از نکات مؤکد استاد در جلسات می‌باشد.

آزادی بحث  و پاسخ به سؤالات، نقادی عرفان‌ها و فلسفه‌ها و تجربه‌های انسانی در مطالعات و پژوهش‌های تطبیقی در علم و دین

از دیگر مسائل مورد توجه و تأکید استاد است

و در بعد تربیت عملی علاقه‌مندان به سیر و سلوک، استمرار چله‌های ذکر و کنترل نفسانی نیز از برنامه‌های مستمر آموزش‌ها می‌باشد.

از مهم‌ترین مبانی این نظریه اعتقاد به صیرورت و استکمال انسان در مراتب یقین است

و یقین چیزی جز حالت استقرار و ثبوت و جاودانگی در ابعاد مختلف وجودی مثل قلبی و روحی و ذهنی و نفسانی و… نیست.

بنابراین دوره‌ها و مراحل سیر و سلوک بر اساس مراتب یقین نامگذاری شده

و در هر دوره سالک عرفان مقربین باید در مسیر یقین خود را به کمالات لایق در آن مقام برساند.

# طریقت عرفان # طریقت عرفان

انسان عاقبت اندیش

انسان عاقبت اندیش

انسان عاقبت اندیش

آیا طریقت عرفان سخت است؟

انسان عاقبت اندیش، هفت شهر عشق را براحتی می پیماید و همه امور برایش راحت می شود.

حالش لحظه به لحظه بهتر می شود.

این همان صراط مستقیم است.

انسان عاقبت اندیش
انسان عاقبت اندیش، هفت شهر عشق را براحتی می پیماید، همه امور برایش راحت می شود.

کانال کانون علم و دین در تلگرام

پخش زنده سخنرانیهای استاد علوی در اینستا گرام

نظریه عرفان مقربین

این نظریه حاصل تحقیق و مطالعه سالیان متمادی استاد در عرفان‌های شرق و غرب است

که در جستجوی بهترین راه‌های رسیدن به سعادت ابدی و نجات حقیقی (و نه خیالی و توهمی) می‌باشد.

مطالعاتی که با پشتوانه عقلی و علمی استوار گردیده است

با مبانی منطقی و عقلی مسلم به بررسی و شناخت ادیان و مکاتب فلسفی و خصوصاً عرفان‌های شرق و غرب پرداخته شده .

در این مسیر از مقارنه و مقایسه و تطبیق مکاتب و نحله‌های فکری و فلسفی و عرفانی غافل نبوده است.

دستاورد علمی و عملی این مطالعات و بررسی­ها معرفی بهترین و کامل‌ترین سیستم‌های تربیتی جهت نیل به کمالات ممکنه انسانی است.

همه بزرگان و مشاهیر عالم علم و حقیقت و عرفان از انبیاء عظام گرفته تا حکما و نوابغ سیر و سلوک معنوی به دنبال آن بوده‌اند.

عرفان مقربین یا حکمت عرشی، حکمت ناب شیعی، صراط مستقیم قرآنی و …

عناوین دیگر معارفی هستند که شاخصه عمده آن ارتباط روحی با اولیاء بزرگ خداوند از طریق قرار گرفتن در سلسله پیران طریقت و علمای ربانی صراط مستقیم است.

بر اساس آموزه‌های استاد، عرفان ناب که روش مقربین درگاه الهی بوده است .

در دو بعد نظری و عملی جز از راه تمسک به حبل‌الله المتین که همانا ولایت اولیاء و مقربین است حاصل شدنی نیست و

تمسک به سلسله اولیاء الهی نیز چیزی جز ارتباط روحانی نیست.

این ارتباط که خود حاصل ذکر، کنترل و تهذیب نفس، محبت، سرسپردگی و طاعت است

به معنی قرار گرفتن در ظل امدادات، فیوضات، الهامات و عنایت خداوندی است

که از طریق و مجرای اولیائش بر همه عوالم وجود سریان دارد.

User Rating: 5 ( 1 votes)

عاقل کیست؟

عاقل آن نیست که خوب را از بد تشخیص دهد

عاقل کسی است که از میان دو بد آن را که ضررش کمتر است، بشناسد.

عاقل کیست؟
عاقل کسی است که میان دو بد آن که ضررش کمتر است، بشناسد.

کانال کانون علم و دین در تلگرام

@ostadalavi

نظریه عرفان مقربین

این نظریه حاصل تحقیق و مطالعه سالیان متمادی استاد در عرفان‌های شرق و غرب است

که در جستجوی بهترین راه‌های رسیدن به سعادت ابدی و نجات حقیقی (و نه خیالی و توهمی) می‌باشد.

مطالعاتی که با پشتوانه عقلی و علمی استوار گردیده است

با مبانی منطقی و عقلی مسلم به بررسی و شناخت ادیان و مکاتب فلسفی و خصوصاً عرفان‌های شرق و غرب پرداخته شده .

در این مسیر از مقارنه و مقایسه و تطبیق مکاتب و نحله‌های فکری و فلسفی و عرفانی غافل نبوده است.

دستاورد علمی و عملی این مطالعات و بررسی­ها معرفی بهترین و کامل‌ترین سیستم‌های تربیتی جهت نیل به کمالات ممکنه انسانی است.

همه بزرگان و مشاهیر عالم علم و حقیقت و عرفان از انبیاء عظام گرفته تا حکما و نوابغ سیر و سلوک معنوی به دنبال آن بوده‌اند.

عرفان مقربین یا حکمت عرشی، حکمت ناب شیعی، صراط مستقیم قرآنی و …

عناوین دیگر معارفی هستند که شاخصه عمده آن ارتباط روحی با اولیاء بزرگ خداوند از طریق قرار گرفتن در سلسله پیران طریقت و علمای ربانی صراط مستقیم است.

بر اساس آموزه‌های استاد، عرفان ناب که روش مقربین درگاه الهی بوده است .

در دو بعد نظری و عملی جز از راه تمسک به حبل‌الله المتین که همانا ولایت اولیاء و مقربین است

حاصل شدنی نیست و تمسک به سلسله اولیاء الهی نیز چیزی جز ارتباط روحانی نیست.

این ارتباط که خود حاصل ذکر، کنترل و تهذیب نفس، محبت، سرسپردگی و طاعت است

به معنی قرار گرفتن در ظل امدادات، فیوضات، الهامات و عنایت خداوندی است

که از طریق و مجرای اولیائش بر همه عوالم وجود سریان دارد.

اثرات وصل شدن به سلسله اولیا

اثرات وصل شدن به سلسله اولیا

اثرات وصل شدن به سلسله اولیا عبارتند از:

  • دفع عوامل منفی، بلاها و مصائب
  • جذب عوامل مثبت و نعمت ها و سرورها
اثرات وصل شدن به سلسله اولیا
اثرات وصل شدن به سلسله اولیا

صفحه پخش زنده سخنرانیهای استاد علوی در اینستا گرام https://instagram.com/elmodin_com

کانال کانون علم و دین در تلگرام https://t.me/ostadalavi

سنخیت در عمل نتیجه سنخیت فکری است

نتیجه سنخیت فکری، سنخیت در عمل است.

نتیجه سنخیت فکری، سنخیت در عمل است
نتیجه سنخیت فکری، سنخیت در عمل است

توضیحات:

با کلیک بر روی کلماتی که دارای لینک هستند می توانید مطالب بیشتری در خصوص این موضوعات مطالعه کنید.

  • باید ابتدا در یابیم که سنخیت چیست؟
  • مراد از عمل چیست و عمل مفید چیست؟
  • نتجه سنخیت چیست؟

برای پخش زنده جلسات در روز های سه شنبه ساعت ۱۷:۳۰ اینجا را کلیک کنید.

سردار سرافراز شهید سلیمانی

۱۳دی ماه ۱۳۹۸
بسم رب الشهدا و الصدیقین
السلام علیکم و علی عبادالله الصالحین
انا لله و انا الیه راجعون
سرباز ولایت و امت اسلامی سردار سرافراز حاج قاسم سلیمانی پس از عمری مجاهدت در جبهه های نبرد صبح امروز به درجه رفیع شهادت رسیدند. این واقعه بر همه ی مظلومان مجاهدان راه خدا و هم سلوکیان تسلیت باد.

بیانیه گام دوم انقلاب رهنامه پیشرفت ایرانی اسلامی

انقلاب اسلامی ایران با پشت سرگذاشتن فراز و نشیب های بسیار ، به مرحله ای از تکامل رسیده است که امروزه در معادلات جهانی به عنوان یک قطب تعیین کننده، ایفای نقش می کند. این جایگاه رفیع در حالی بدست آمده است که جهان در حال گذر از یک پیچ بزرگ تاریخی است و انقلاب اسلامی برای نقش آفرینی بیشتر در آینده بشریت، با شرایط حساس و سرنوشت سازی روبه رو است. در چنین شرایطی باید دکترین و رهنامه جامعی تدوین شود تا چارچوب فکری و عملیاتی برای طی طریق در این مسیر پر تلاطم و دستیابی به قله پیشرفت مبتنی بر الگوی ایرانی اسلامی برای تمامی ارکان جامعه فراهم شود. بر اساس چنین ضرورتی، حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مدظله العالی) رهبر حکیم انقلاب اسلامی، منشور و رهنامه ای با عنوان بیانیه گام دوم انقلاب تدوین و ابلاغ کرده اند که ضمن ترسیم چشم انداز، راهبردهای تحقق آن را با استفاده از نظریه انقلابی که حاصل تجربه اندوزی از عمر چهل ساله انقلاب اسلامی است، تبیین کرده اند. بیانیه گام دوم انقلاب، رهنامه ای است که با روایت تاریخی انقلاب آغاز می شود و در آینده ای امیدبخش امتداد می یابد.