معماری

هستی شناسی

هستی شناسی

هستی شناسی دربرگیرنده اعتقادات ما در مورد ماهیت جهان و ارتباط آن با کنشگران است. هستی شناسی مطالعه فلسفی طبیعت هستی، شدن ،وجود یا حقیقت است و مسائل مربوط به وجود، حدود وجود ،نشانه های وجود ،اقسام وجود را مطرح میکند که در واقع اصل موضوع هستی شناسی ،فلسفه است. شناخت شناسی معرفت شناسی بخشی از فلسفه است که به پدیده ی شناخت می پردازد و می‌کوشد به پرسش های درباره ابعاد گوناگون شناخت ،ابرارها و راه های معرفت ،امکان شناخت ،انواع شناخت و حدود و قلمرو آن پاسخ میدهد و همچنین درباره ی تعیین ملاک صحت و خطای آنها بحث می کند . شناخت معادل کلمه ی معرفت در زبان عربی است که عام ترین مفهوم آن یعنی مطلق علم و آگاهی و اطلاع اصالت حسّی ها در رابطه با تصورات: اصالت حس اینان معتقدند که عقل کاری جز تجربد و تعمیم و تغییر شکل دادن ادراکات حسّی ندارد و همه ادراکات عقلی مسبوق به ادراک حسی و تابع آن هستند و منشا تمام معارف انسانی احساس است. ادراک حقیقی را منحصر در ادراک حسی می دانند. معتقد هستند عقل بدون کمک گرفتن از تجارب حسی نمیتواند هیچ حکمی را صادر کند. پوزیتویسم ها نمونه بارز اصالت حسّی ها هستند. ویتگنشتاین و راسل و کارناپ هم جزءطرفداران این مکتب هستند در رابطه با تصدیقات : متافیزیک واژه‌ای که در برابر علمی به کار می‌رود و در ترجمه عربی ما بعد الطبیعه گفته می‌شود مقصود از متافیزیک آن چیزی است که در” پشت” و” فراسو” و “ماوراء” طبیعت قرار دارد. به معنی الهیات و امور مجرد از ماده. متافیزیک متافیزیک در واقع نام مجموعه‌ای از مسائل عقل نظری است که بخشی از فلسفه به اصطلاح عام را تشکیل ‌می دهد چنان که امروز گاهی اصطلاح جدید فلسفه مساوی با متافیزیک است. متافیزیسین کسی است که وجود حقایق را در خارج از ذهن و فکر قبول دارد و مانند ایده آلیست ها آنها را خیالات و تصورات نمی داند و همچنین به عالم ماوراء طبیعت هم معتقد است. اگزیستانسیالیسم حدود قرن ۱۹ اگزیستانسیالیسم یا هستی گرایی که از واژه اگسیستانس به معنی وجود گرفته شده است. در این مکتب اندیشیدن فلسفی با موضوع انسان آغاز می‌شود نه صرفاً اندیشیدن موضوعی. طبق باور این مکتب زندگی بی معناست مگر اینکه خود شخص به آن معنا و ماهیت دهد این نباید با پوچ گرایی اشتباه شود که عقیده دارند زندگی هدف و معنایی ندارد. دانشمندان مهم این مکتب سون ‌کی یرکگارد کشیش دانمارکی که بنیانگذار این مکتب شناخته می شود قائل به این بوده است که انسان مسئولیت فردی به خصوص در برابر خداوند دارد و آدمی را انسان می سازد و اراده وی بر سازندگی خودش موثر است. همچنین سارتر که به این باور بود که محکوم هستیم به آزادی انتخابی نداریم جز اینکه انتخاب کنیم و بار مسئولیت انتخابمان را به دوش کشیم. نقطه آغاز فرد است و نوع نگرشش به هستی ، مهم است. پراگماتیسم اوایل قرن ۲۰ پراگماتیسم اصالت عمل مقابل مکتب اندیشه و نظر است این مکتب قضیه ای را حقیقت می‌داند که فایده ی عملی داشته باشد. ریشه این نظر در سخنان هیوم که به عنوان فلسفه آمپریست شناخته می شود و کلاً ارزش معرفت را به جنبه عملی منحصر می‌کنند ،می‌توان یافت .شخصیت‌های این مکتب : یعنی عملگرایی به معنای کنش و عمل ۲-ویلیام جیمز که روش خود را تجربه ی خالص می دانست و قلمرو تجربه را علاوه بر حسی و ظاهری شامل تجربه روانی ومذهبی هم می شمرد و عقاید مذهبی را برای سلامت روان مفید ‌می دانست. ایشان نارسایی از فهم دین داشتند که خدا را کامل ،مطلق و نامتناهی نمی‌دانستند . ۱-پیرس پوزیتویسم اوایل قرن ۱۹ پوزیتویسم یا اثبات گرایی به معنای مثبت ،صریح ،تحقیقی و تحصلی است. اساس این مکتب داده های بی واسطه حواس هستند و از یک نگاه نقطه مقابل ایده آالیسم است. این مکتب تجربی افراطی می باشد و بر این باور هستند که علم یعنی هر آنچه قابل اثبات حسی باشد ۱- آگوست کنت اینطور بیان کرده که جبر تاریخ بشریت را به جایی خواهد برد که نگرش دینی و فلسفی از بین خواهد رفت و تنها اندیشه ای باقی خواهد ماند که متعلق به اندیشه تجربی باشد و مفاهیم انتزاعی علوم و قضایای متافیزیک چون از راه مشاهده ی مستقیم نیستند پس پوچ هستند .شگفت آور اینکه وی سرانجام به ضرورت دین برای بشر اعتراف کرد اما معبود آن را انسانیت قرار داد و خودش عهده دار این آیین شد . کنت برای فکر بشر سه مرحله قائل شد عهده دار این مکتب : مرحله ی الهی مرحله علمی مرحله ی فلسفی ماتریالیسم قرن ۱۹ این مکتب بعد از رنسانس و بحران اروپا رواج پیدا کرد و بر این نظر است هرچه در هستی تماما وجود دارد ماده و انرژی است در نهایت فیزیک. این مکتب مقابل مکتب ایدآلیسم مطرح شده که شاخه های آن ماده باوری مکانیکی است که فویرباخ بنیانگذاری کرد و ماده باوری دیالکتیکی که مارکس بنیانگذارش بود . دیالکتیک یعنی دانش قوانین عمومی حرکت که بر ۴اصل استوار است ۱-اصل تضاد . ۲-اصل تغییر و حرکت ۳-اصل تاثیر متقابل پدیده ها ۴-اصل جهش سوفیسم در قرن ۵ قبل از میلاد اندیشمندانی بودند که به زبان یونانی سوفیست نامیده می شدند . سوفیست یعنی حکیم و دانشور و دوستدار معرفت . اینان به حقایق ثابت باور نداشتند و هیچ چیزی را قابل شناخت جزمی ، یقینی نمی‌دانستند .معلمان حرفه ای بودند که فن خطابه و مناظره تعلیم می‌دادند و قصدشان فقط مغلوب کردن حریف بود. امروزه سوفیست به معنای مغالطه گر است. از نظر اینان حق و باطل تابع اندیشه انسان است. دانشمندان و و فیلسوفان این دوره پرتاگوراس و گرگیاس بودند گرگیاس برای حقیقت سه حالت قائل شد قرن ۵ قبل از میلاد ۱-حقیقت وجود ندارد ۳-اگر قابل شناخت باشد قابل انتقال نیست ۲-حقیقت وجود دارد اما قابل شناخت نیست فلسفه علمی است که از احوال موجود مطلق بحث می کند به عبارت دیگر مجموعه قضایا و مسائلی که پیرامون موجود بما هو موجود گفت و گو می کند .در واقع فلسفه یعنی علم و شناخت موجوداز آن جهت که موجود است نه از آن جهت که تعیّن خاصی دارد. روش اثبات فلسفه تعقلی است . عهده دار اثبات مبادی تصدیقی سایر علوم است ، معیار بازشناسی امور حقیقی از امور وهمی و اعتباری است و ویژگی مفاهیم فلسفی این است که از راه حس و تجربه به دست نمی آید . فلسفه اولی ایده آلیسم قرن ۱۷ به معنی تکیه بر اصول عقلی و منطقی در اندیشه، رفتار و گفتار است و در اصطلاح به معنای منطبق ساختن با قوانین خرد است. این مکتب با دکارت شروع می‌شود و با اسپینوزا و لایبنیتس ادامه پیدا می‌کند تا به هگل برسد. باور به عقل به عنوان تنها منبع معتبر شناخت اعتقاد این مکتب است. بر این عقیده هستند که عقل دارای ادراکات مستقلی است که لازمه و فطری آن است برای درک هستی. اندیشمندان کوشیده‌اند تا حقایق اصلی هستی را از راه برهان و استدلال عقلی اثبات کنند. عقل گرایی خردگرایی یا مکتب اصالت عقل

همچنین ببینید

عقل دینی در جهاد

عقل در لسان عرفا و لسان حکما و فلاسفه و در فرهنگ عامیانه، معانی و اصطلاحات مختلفی دارد. برای عقل معانی و مراتب مختلفی بیان‌شده است؛ عقل جزئی و عقل کلی، عقل مطبوع و عقل مسموع، عقل‌بالقوه و عقل‌بالفعل، عقل‌بالملکه و عقل بالمستفاد و به همین ترتیب صاحب‏‏‏‏‏‏ نظران تقسیم‌بندی­های مختلفی در مورد عقل کرده‌اند. عقل دینی یعنی آن عقلی که به نور ولایت مستمیر شده است و نورش را از نور ولایت و نور اولیای خدا می‌گیرد. این عقل مطلوب است و آن عقلی است که می­‏‌تواند انسان را در جهادهای مختلف و در میدان‌های کارزار مختلف کمک کند و هیچ‌گاه از ناحیه انسان و از ناحیه نفس در جهادها و مبارزات مختلف کنار گذاشته نمی‌شود. عقلی که به‌ انسان می‌گوید باید وارد جهاد اکبر شود، عقل دینی است. عقلی که تسلیم دین شده، عقلی که دین و دستورات الهی را بر زندگی خود حاکم کرده است، یکی از معانی‌ این نور، همان نور عقل است که در نفس انسان قرار دارد و چنین عظمتی دارد، همان عقلی که به نور الهی متصل است و از نور الهی و از مشکات الهی نور می‌گیرد ﴿یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ﴾ این شجره مبارکه که عقل از آن نور می‌گیرد. پس عقل دینی عقلی است که تابع خداوند و تابع ولایت الهی شده است و از ولایت الهی استمداد می‌گیرد. این عقل بنا به فرموده امام صادق علیه‌السلام اولین مخلوق از روحانیون است که از یمین عرش خداوند خلق ‌شده است. عقل و عشقی که عرفا معتقدند با هم تضاد دارند، همان عقل غیر دینی و عقل جزئی و دنیایی است. عقل دینی بعد از این‌که انسان در جهاد اصغر و با دشمن خارجی مبارزه کرد و تا آخر ایستاد و یا شهید شد‏ یا اسیر شد یا پیروز شد و در همه حالات تا آخر عمر این جهاد را رها نکرد و وقتی از میدان مبارزه با دشمن خارجی برگشت و حالا مبارزه با نفس کرد، همین عقل می‌گوید که ای انسان تو نباید در حد فهمیدن بدانی بلکه باید بروی و به مقام دیدن برسی، باید به مقامی برسی که ببینی و کشف کنی و شهود کنی و به انسان یاد می‌دهد که چگونه راه عرفان را طی کند و در تمام مراحل سیروسلوک عرفانی آن عقل همراه انسان است و مبارزه‌ای با کشف و شهود ندارد و انسان را به عشق الهی می‌رساند. آن عقل با عشق الهی هیچ مخالفتی ندارد بلکه تایید می‌کند، بلکه اصلاً خود آن عقل عشق است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *