در این نوشته، مهمترین استدلالها در تفسیر اینکه مهمترین عنصری که در قیام اباعبدالله الحسین(ع) نقش داشته چه بود؟ این تفسیر بر دو پایه عقلی و نقلی است. در این نوشته بر شبهه اینکه دلیل خروج امام حسین علیه السلام ترس کشته شدن بود نیز پاسخ داده خواهد شد. این گروه با تکیه بر اینکه امام علیه السلام در هنگام خروج از مدینه مدام آیه «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ ۖ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ- آیه ۲۱ سوره قصص» را می خواندند دلیل خروج امام را ترس از کشته شدن می دانند.
ادامه نوشته »گسترش فرهنگ شایسته سالاری ۱۱ ۵ ۱۴۰۱
تمام همّ و غم معصومین این بود که بشریت را به حکومت صالحان و شایستگان برسانند. از همان اول که پیامبری از آسمان مبعوث شد، از حضرت آدم علیهالسلام تا پیامبر خاتم، تمام پیامبران الهی هدفشان همین بوده است که بر روی زمین شایستگان و اولیای خدا حاکم باشند. اگر فرهنگ شایستهسالاری یا حکومت صالحان هم از لحاظ کمی در میان بشریت گسترش پیدا کند و هم به لحاظ کیفی تعمیق پیدا کند، انسان میتواند ادعا کند که در مسیر انبیا و پیامبران و صالحین و شهدا و صدیقین قرار گرفته است و میتواند بگوید که ادامه دهنده راه اباعبداللهالحسین علیهالسلام هست. لذا افراد باید به این مسئله توجه داشته باشند که در تکتک فعالیتهایشان، دغدغهشان این باشد که آیا در کمک به فرهنگ شایستهسالاری و حکومت صالحان چقدر نقش دارد و چقدر فعالیتهای او در این مسئله تأثیر دارند. درحقیقت معنای سنخیت روحی با اولیای خداوند همین است و البته منظور از اولیای خداوند؛ در درجه اول امام زمان سلاماللهعلیها و ائمه علیهمالسلام است و بعد علما و اولیای بزرگ خداوند. هر کس وارد مجموعه کانون علم و دین و مؤسسات تابع آن شود، اولین و مهمترین هدفش باید این باشد که به فرهنگ شایستهسالاری و به گسترش و توسعه و تعمیق و نفوذ فرهنگ شایستهسالاری کمک کند.
ادامه نوشته »مسئله حجاب ۵ ۵ ۱۴۰۱
در عرفانهای موجود رسمی و عرفای رسمی اسلامی گاهی مواقع کلماتی به کار برده شده و بعضی تعبیراتی دارند که مُوهِن این هست که انسان در ذات خدا فانی میشود و خدا میشود. ظاهرش اینطوری است ولی درواقع وقتی مسئله باز شود و تشریح و تفسیر شود، مشخص میشود که آنها این حرف را نمیزنند، عرفای بزرگی مثل مرحوم امام، مثل دیگر عرفای بزرگ این را نمیگویند ولی طوری صحبت میکنند که وقتی میگویند فناء فِی الله منظور فناء در نور خدا است نه در ذات خدا یعنی انسان در تجلی خدا فانی میشود و البته آنجا مقاماتی هست و صحبتهایی هست. در مرتبه فنا در تجلی خدا نیز انسان بینهایت میشود ولی بینهایت نسبی نه بینهایت مطلق. خداوند بینهایت مطلق است، ذات خداوند بینهایت مطلق است، انسان بینهایت نسبی میشود یعنی در صفات و اسماء الهی تکامل پیدا میکند و حدّ او از بین میرود و در آنجا حدّی نخواهد داشت ولی در فعل، در نور خدا، در تجلی خدا نه در ذات خدا.
ادامه نوشته »ادله عدم توانایی انسان در شناخت ذات خداوند ۱۴ ۴ ۱۴۰۱
بنابراین انسان برای شناخت خداوند باید دقت داشته باشد که نمیتواند ذات خداوند را بشناسد، تنها چیزی که میتواند از خداوند بشناسد افعال و صفات او است. علم در وجود ما عارضی است، نبوده و آمده و بعد هم از بین میرود ولی در مورد خداوند اینگونه نیست. علم خداوند جزء ذات خدا است! نه که خدا جزء دارد، نه که خدا یک ذاتی است که علم دارد. علم خودِ خدا است مانند علم است، خداوند هستیاش علم است بنابراین انسان در علوم ذاتی خدا از علم ذاتی خدا هم نمیتواند سردربیاورد تنها علم فعلی او برای انسان قابل فهم است. حیات جزء ذات خداوند است، خدا اینطور نیست که یک موجودی بوده که زنده نبوده بعد زنده شده، حالا مثلاً زندگی او ابدی است، نه، حیات جزء ذات او است، ذات خدا حیات است یعنی از ذات او جداشدنی نیست.
ادامه نوشته »تقسیمبندی انسانها ۳۱ ۳ ۱۴۰۱
به طور کلی از جمعبندی آیات سوره حمد و روایات این مطلب به دست میآید که مردم دو گروه هستند: یک گروه انعمت علیهم و یک گروه غثاء یا همان همج الرعاع. به عبارت دیگر یک گروه کسانی هستند که مورد انعام خدا قرار دارند و یک گروه انسانهایی هستند که در حد پایینترین موجودات قرار میگیرند و از حیوانات هم پستتر هستند. انعمت علیهم خود به دو گروه تقسیم میشوند؛ عالم ربانی و متعلم علی سبیل النجاه؛ همج الرعاع نیز به دو گروه تقسیم میشوند؛ مغضوب علیهم و ضالین.
و به جای همجالرعاع میفرماید: غُثاء، یعنی همین خار و خاشاک و علفهای ریزی که روی آب هستند. خب این خیلی خطرناک است الان هر کس به خودش نگاه کند اگر عالم ربانی است که خوش به حالش، اگر عالم ربانی نیست ولی زیر نظر یک عالم ربانی زندگی میکند باز هم خوش به حالش بالاخره نجات پیدا میکند، اما اگر هیچ یک از این دو نیست، به او مدالی میدهند به نام همج الرعاع و غثار.
ادامه نوشته »