برچسب: سیروسلوک

  • ضرورت سیروسلوک در زندگی انسان

    ضرورت سیروسلوک در زندگی انسان

    ۲۹/۰۳/۱۴۰۳

    اعوذبالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‏‌الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‏الله فی السموات و الارضین

    • مقدمه
    • ضرورت سیروسلوک در زندگی انسان
    • بالا رفتن درجاتب بهشت به واسطه انجام مستحبات
    • روح جمادی
    • روح نباتی
    • حیات انسانی
    • فرق انسان با حیوان در اندیشیدن است
    • سه بُعد وجودی حیوانات
    • اندیشه انسان محدود به مکان نیست
    • اندیشه انسان محدود به زمان نیست
    • مراتب افکار انسانیت
    • بُعد عمل
    • نظر قرآن درباره انسانیت
    • انسان کاریکاتوری
    • ماجرای حاج آقا ارباب
    • دعوت به تفکر
    • حسن ختام جلسه

    مقدمه

    پاسخ به شبهه‌ای که باید به طور فنی و گسترده به آن رسیدگی شود.

    ضرورت سیروسلوک در زندگی انسان

    یک شبهه ای که مطرح شده است؛ این است که دلیل ضرورت سیر و سلوک در زندگی انسان چیست؟ و آیا اینکه حتماً واجب است که انسان در این مسیر قرار بگیرد؟

    ما قبلاً به این شبهه یک پاسخ مختصری داده بودیم و حالا می‌خواهیم کمی فنی‌تر در مورد آن توضیح دهیم، که ان‌شاءالله برای شما هم بیشتر قابل استفاده باشد.  تفسیر کامل این شبهه در مرحله دوم؛ مرحله علم الیقین مطرح می‌شود. بنابراین مطلب ممکن است یک مقدار در سطح بالاتری باشد با دقت گوش کنید که ان‌شاءالله استفاده کنید.

    بالا رفتن درجات بهشت به واسطه انجام مستحبات

    خب پاسخ این سوال این است که سیر و سلوک به‌معنای وارد شدن به وادی عرفان واجب نیست. آن چیزی که واجب است در شریعت است و شریعت این است که انسان از محرمات دوری کند و محرمات و گناهان را ترک کند و واجبات دینی را انجام دهد، دراین‌صورت است که اهل نجات است. اما دقت کنید انجام واجبات و ترک محرمات ما را از جهنم نجات می‌دهد و وارد بهشت می‌کند، اما کدام بهشت! اولین طبقه بهشت. در صورتی که بهشت هشت طبقه است، درجات دارد و این درجات بهشت را انسان اگر بخواهد بالا برود با انجام مستحبات است که بالا می‌رود و ترک مکروهات. انسان با ترک محرمات و انجام واجبات می‌تواند فقط به مرحله اول بهشت برسد و برای بالا رفتن درجات بهشت باید اعمال مستحبی، روزه‌ی مستحبی، انفاق مستحبی، جهاد مستحبی و سیر و سلوک در عالم باطن را انجام دهد. چون شریعت واجبات و محرمات برای عالم ظاهر است ولی مستحبات و مابقی مربوط به عالم باطن و عالم روح انسان است. دراین‌صورت است که درجات بهشت را طی می‌کنیم تا این‌جا را ما قبلاً پاسخ داده بودیم و ممکن است تکراری باشد. اما یک مسئله دیگری هم وجود دارد که آن این است؛ وارد عالم سیر و سلوک شدن درواقع تجلی انسانیت است؛ یعنی ما باید بین انسان و حیوان که در روایت هست و در فلسفه هم هست یک روح جمادی داریم، یک روح نباتی داریم، یک روح حیوانی داریم و یک روح انسانی داریم و یک روح ملکوتی نبوی داریم، این‌ها انواع و اقسام روح است. خب این اجسامی که شما می‌بینید همین مادیات که می‌بینید همین چوب و سنگ و خاک و این‌هایی که می‌بینید یک روحی دارند که روح این‌ها جمادی است.

    روح جمادی

    روح جمادی یعنی: یعنی وقتی داخل این‌ها را بشکافید اتمی هست، الکترونی هست، نوترون و پروتون هست که این‌ها در حال حرکت هستند و این حرکت ناشی از روح جمادی است. برای‌اینکه علمی صحبت کنم و آن‌هایی که درس خوانده‌اند متوجه شوند به این می‌گویند روح جمادی، حرکتی دارند آثاری دارند یک ارتباطی با عالم ملکوت دارند.

    شما در عالم خواب وقتی‌که کوه می‌بینید، یک درخت می‌بینید، ماشین یا هواپیما و قطار در عالم خواب می‌بینید آن به‌اصطلاح روح ملکوتی اجسام است که در عالم خواب می‌بینید، یعنی این چیزی است که ماده نیست ولی مربوط به عالم ماده است و در عالم خواب می‌بینید.

    روح نباتی

    در علم زیست‌شناسی می‌گویند: ما یک جاندار داریم یک بی‌جان، جاندارها از چند قسمت مختلف تشکیل شده‌اند مانند: گیاهان، آغازیان، حیوانات، جلبک‌ها… این‌ها انواع و اقسام جاندارها هستند. دو قسمت مهم جاندارها این است که بعضی‌ها گیاهان هستند و بعضی‌ها جانوران هستند، جاندار هستند ولی گیاه یک جاندار است و جانور و حیوان یک نوع دیگر از جاندار هستند. این جانور و حیوان فرقش با گیاه در این است که گیاه مواد غذایی‌اش را از درون خودش تولید می‌کند با عمل فتوسنتز ولی جانور و حیوان کسی است که مواد مورد نیاز را از بیرون می‌گیرد و فرق دیگرش این است که جاندار موجودی است که رشد و نمو و تولیدمثل می‌کند ولی گیاهان آن جانداری هستند که حرکتش در یک جای ثابت است و به آن صورت حرکت ندارد و حیوانات از زمین کنده شدند و حرکت می‌کنند. 

    حیات انسانی

    فرق انسان و حیوان را باید بیان کنیم تا برسیم به این مسئله؛ بین حیوان و گیاه یک موجوداتی هستند که مرز بین گیاه و حیوان هستند که زیست‌شناسان نمی‌دانند که به این‌ها بگویند حیوان یا گیاه مثلاً جلبک‌ها از آن نظر که یک جای ثابتی هستند گیاه هستند و از آن نظر که غذای خودشان را از بیرون تهیه می‌کنند حیوان هستند یا بعضی از گیاهان باوجودی‌که گیاه هستند احساسات دارند مثلاً با موسیقی سرحال می‌شوند و اگر موسیقی بد برای گیاه بگذارید پژمرده می‌شود. مثلاً نخل را می‌گویند بین حیوان و گیاه است اگر سرش را ببرید خشک می‌شود بین حیوان و گیاه است و حیواناتی هستند بین انسان و حیوان هستند این‌ها را گفتیم که فرق حیوان و انسان را بگوییم. 

    فرق انسان با حیوان در اندیشیدن است

    فرق حیوان با انسان این است که انسان حیوانی است که فکر می‌کند الإنسان و حیوان و ناطق، انسان حیوانی است که نطق می‌کند؛ یعنی می‌تواند کلیات را تشخیص دهد و وقتی کلیات را تشخیص داد، می‌تواند فکر کند و اندیشه کند ولی حیوانات این‌چنین نیستند. لذا شما می‌بینید انسان‌ها روزبه‌روز رشد می‌کنند، انسان الان با انسان هزار سال پیش و یا حتی با انسان بیست سال پیش خیلی فرق کرده‌است، اگر به شما بگویند که یک دستگاهی هست که این‌جا بزنیم و در جای دیگر اتفاقی میافتد، ممکن بعضی‌ها قبول نکنند ولی الان می‌بینیم که این اتفاق می‌افتد. بله انسان پیشرفت می‌کند ولی حیوانات این‌چنین نیستند،  حیوانات، حیوانات الان چه حیوانات ده‌هزار سال پیش به‌همین شکل هستند؛ مگس، سگ، الاغ این‌ها با مگس و سگ و الاغ ده‌هزار سال پیش هیچ فرقی ندارند. چون حیوان‌ها فکر نمی‌کنند، قدرت نطق و تفکر را ندارند. ولی وقتی‌که دقت کنیم می‌بینیم که الان ثابت شده‌است که حیوانات هم فکر می‌کنند منتها نوع فکر کردن آن‌ها با نوع فکر کردن انسان فرق می‌کند و همین نوع فکر کردن است که انسان می‌تواند از تجربیاتش استفاده کند و درنتیجه پیشرفت کند و حیوان نمی‌تواند از تجربه‌اش استفاده کند و نمی‌تواند تجربیات خودش را منتقل به نسل‌های آینده کند. یعنی اگر یک الاغی از یک راهی برود و ببیند که در آن راه با مشکلی برخورد می‌کند، چند بار که برود دفعه بعد از آن‌جا نمی‌رود، راهش را عوض می‌کند. ولی این تجربه‌اش را نمی‌تواند به بچه‌اش منتقل کند و آن بچه هم همان بچه علاق است به همان شکل تجربه‌اش برای خودش است. ولی انسان می‌تواند منتقل کند مثلاً علم زیست‌شناسی، علم پزشکی، علم فضا، علم رایانه و دیجیتال… این رشته‌های فنی که یاد می‌گیرید وقتی به فرزندان خودتان منتقل می‌کنید می‌بینید یک بچه ده‌ساله یا پانزده‌ساله مطالب شما را یاد می‌گیرد و از این به بعد می‌رود بر روی مطالبی که از شما یاد گرفته است تحقیق می‌کند و به دستاوردهای جدیدی می‌رسد. فرق انسان و حیوان این مسائل طبیعی است که شما با چشم خود می‌بینید.

    فرق انسان با حیوان این نیست که انسان فکر می‌کند و حیوان فکر نمی‌کند! نه، حیوانات هم فکر می‌کنند حتی بعضی از آن‌ها خواب می‌بینند و این در علم و در پژوهش‌های علمی ثابت شده‌است که آن‌ها فکر می‌کنند ولی نحوه فکر آن‌ها چگونه است! از این‌جا فرق انسان و حیوان معلوم می‌شود.

    سه بُعد وجودی حیوانات

    حیوان همان سه بُعد وجودی انسان را دارد؛ وجود ما سه بعد دارد: یک بعد شناختی، یک بعد عاطفی و یک بعد عملی. یعنی ما می‌توانیم شناخت پیدا کنیم، فکر کنیم، بینش پیدا کنیم، دانش پیدا کنیم به غیر از این‌که علم پیدا می‌کنیم، عاطفه داریم یعنی گرایش پیدا می‌کنیم؛ از یک چیزهایی بدمان می‌آید و از یک چیزهایی خوش‌مان می‌آید، به یک چیزهایی میل پیدا می‌کنیم و از بعضی چیزها نفرت پیدا می‌کنیم به این می‌گویند بُعد عاطفی و بعد عمل می‌کنیم؛ یعنی در عالم خارج به‌ نحو خودمان تغییر می‌دهیم، تسخیر می‌کنیم این عمل ما است. حیوان چطور؟ حیوان همین سه بعد را دارد منتها فرق انسان و حیوان در این است که حیوان در همان محدوده وجودی خودش آگاهی دارد، در همان محدوده وجودی خودش عاطفه دارد و در همان محدوده وجودی خودش عمل می‌کند. ولی انسان این‌چنین نیست، انسان در محدوده‌ی وجودی خودش فکر نمی‌کند، بلکه ازنظر مکانی و ازنظر زمانی به ماورای مکان و زمان خودش هم فکر می‌کند. بارها گفته‌ایم زمانی که یک گوسفندی را شما از گله می‌آورید و سرش را می‌برید و یکی‌یکی گوسفندها را از گله می آورید و سرشان را در کشتارگاه می‌برید، گوسفندان دیگر اصلاً متوجه نیستند که بعد از این گوسفند نوبت آن‌ها می‌رسد! چرا چون آن گوسفند فقط در همان محدوده حضوری خودش فکر می‌کند. گفت: گرگ اجل یکایک ازین گله می‌برد. وین گله را ببین که چه آسوده می‌چرند! چون فقط به آن لحظه نگاه می‌کند به همان مکان و زمان خودش نگاه می‌کند.

    اندیشه انسان محدود به مکان نیست

    ولی انسان چنین نیست؛ انسان نسبت‌به مکان‌های دور از خودش، ماورای مکان خودش، در شهر و کشور همسایه‌اش، به کُرات دوردست به کُرات نزدیک فکر می‌کند، مکان برای اندیشه‌ی انسان محدود نیست انسان موجودی است که شناختش به ماوراء  محدوده‌ی وجودی خودش است، این ازنظر مکان.

    اندیشه انسان محدود به زمان نیست

    از نظر زمانی هم به‌همین صورت است ما فکر می‌کنیم؛ که قبل‌از این‌که به دنیا بیاییم در کجا بودیم و اینکه چی شد که ما به دنیا آمدیم و وقتی‌که از  دنیا رفتیم به کجا می‌رویم! فکر می‌کنیم و به تاریخ گذشته‌مان فکر می‌کنیم که قبل‌از ما چه کسی در کره زمین بوده‌است، در این کشور چه پادشاهانی بوده‌اند؟ صد سال دیگر چه اتفاقی می‌افتد؟ دویست سال دیگر؟ ببینید انسان ماوراء زمان شخصی خود را فکر می‌کند. پس در بُعد اندیشه فرق انسان با حیوان این است که انسان موضوع تفکر او با موضوع تفکر حیوان فرق می‌کند نه این‌که بگوییم انسان موجودی است که تفکر می‌کند، حیوان موجودی است که تفکر نمی‌کند، نه! او هم تفکر می‌کند او هم فکر دارد، او هم وقتی یک چیزی را می‌بیند به آن خیره می‌شود فکر می‌کند، بعد اگر احساس کند که موجود خطرناکی است به او حمله می‌کند یا فرار می‌کند، لازمه این‌ها فکر است، اتوماتیک که این کار را انجام‌ نمی‌دهد، فکر می‌کند و اگر یک‌بار، دوبار با ناکامی روبرو بشود دفعه‌های بعد بیشتر مواظبت می‌کند یا بیشتر عکس‌العمل نشان می‌دهد این موجود فکر می‌کند. اما فرق فکر حیوان با انسان این است که موضوع فکر آن‌ها فرق می‌کند، موضوع فکر و موضوع اندیشه و موضوع شناخت حیوان در یک محدوده شخصی خلاصه می‌شود ولی انسان در ماوراء مکان و زمان خود می‌اندیشد. این‌که می‌گوئیم تجلّی انسانیت، حالا اگر یک نفر در همسایگی شما در همکاران شما در فامیل شما یکی بود که فقط به خود فکر می‌کرد اصلا به این مسائل فکر نمی‌کرد بلافاصله می‌توانید بگویید که این در درجه حیوانیت مانده است، انسان نشده است.

    مراتب افکار انسانیت

    این‌که ما می‌گوئیم سیروسلوک تجلی انسانیت است یعنی وقتی انسان به مرحله انسانی می‌رسد به این مسائل فکر می‌کند، هر چه شما به ماوراء مکان و زمان خود بیندیشید انسان‌تر هستید و هر چه بیشتر در محدوده خود و منییت خود بیندیشید بدانید که در مرحله انسانیت رشد نکردید، خب البته باید چه‌کار کرد؟ باید تصمیم گرفت باید فکر را منعطف کرد به امور ماورائی تا بتوانیم رشد کنیم. بسیاری از افراد هستند حالا این را من خدمت شما عرض می‌کنم. در بُعد ادراکات این‌طوری، در بُعد عواطف حیوان میل و تنفر او یعنی گرایش او به یک چیز یا نفرت او از یک چیز آن هم در حد شخصی خود او، ولی انسان این‌طوری نیست. انسان عواطف او و میل او به ماوراء خود او است، انسان دوست دارد همه انسان‌ها که به مرحله انسانیت رسیدند دوست دارند که خوب باشند، دوست دارند اخلاقی باشند، دوست دارند معنوی باشند همه این را دوست دارند حتی بدترین انسان‌ها ظالم‌ترین انسان‌ها میل دارد به این‌که بگوید من آدم خوبی هستم یعنی خوب بودن این میل به بالا رفتن، میل به تعالی میل به تکامل در همه انسان‌ها هست در حیوان این‌طوری نیست، حیوان میل او در محدوده خود او است، میل او به خوردن است، میل او به آمیزش است، میل او به آشامیدن است، می‌بینید آن میل‌ها و عواطف و گرایش‌های او به امور مادی اطراف خود است ولی انسان این‌طوری نیست. انسان‌ها همه، بدترین انسان‌ها دوست دارد که آدم خوبی باشد، سعی می‌کند خود را و اخلاق خود را خوب کند، سعی می‌کند رفتار خود را خوب کند این میل در انسان است حالا هر چه این قوی‌تر باشد باز می‌توانیم بگوییم این چیست؟ این انسانی‌تر است، هر چه میل انسان به معنویت به اخلاق به ماوراء به تعالی و رشد معنوی بیشتر باشد این انسان‌تر است، هر چه کمتر باشد حیوان‌تر است، این در مرحله عاطفی. در مرحله ادراکات آن‌طوری بود در مرحله عاطفه هم این‌طوری بُعد دوم وجودی انسان و حیوان است یعنی هم انسان و هم حیوان این سه بُعد را دارند، بُعد ادراکات، بُعد عواطف و بُعد عمل.

    بُعد عمل

    در بعد عمل هم همین‌طور است حیوان‌ها حداکثر عملی که می‌توانند کنند باز در محدوده خود آن‌ها است بیشتر نمی‌توانند کار کنند یعنی مهندس‌ترین حیوانات مثلا زنبور عسل که لانه‌ خود را طوری درست می‌کند که از نظر اشغال فضا نوع این خانه‌های مثلث و شش ضلعی که در کندو درست می‌کند این برای این است که بیشترین فضا را برای تولید عسل خود درست کند آن را به این‌ صورت درست می‌کند چون به هر شکل دیگری باشد کم می‌آورد، چهار ضلعی باشد کم می‌آورد، سه ضلعی باشد کم می‌آورد، دایره باشد کم می‌آورد یک وجه شش ضلعی درست می‌کند یک مهندسی فطری خدا برای او قرار داده است ولی باز عمل او در محدوده چیست؟ در محدوده خود او است، بیشتر دیگر نمی‌تواند ولی انسان این‌طوری نیست ، انسان عمل می‌کند در تمام ابعاد این عالم، در کرات می‌رود در زمین می‌رود در همه‌جا، در هر جا بتواند ازاین به اصطلاح دنیای ریز میکروب تا دنیای بالا کهکشان‌ها. می‌خواهد عمل کند برود بفهمد این‌جا هم می‌خواهد بفهمد، زیر میکروسکوپ می‌خواهد بفهمد عمل کند تأثیر بگذارد، میکروب‌ها و باکتری‌ها را می‌خواهد بشناسد تغییر بدهد، ویروس‌ها را تغییر بدهد تا اتم، ذرات بنیادی این‌ها همه را می‌خواهد تغییر بدهد می‌خواهد بشناسد، آن‌جاهایی که حتی هیچ هیچ نفوذی ندارد بلکه می‌خواهد مثلا با اثر آن‌ها این‌ها را بفهمد که چه هستند؟ این‌ها را می‌خواهد کار کند، از آن‌طرف هم تا بی‌نهایت، ده میلیون سال نوری فاصله است ولی می‌خواهد ببیند آن‌جا چه اتفاقی افتاده است. این تأثیر عمل او به غیر از این که شناختی دارد و میل دارد عمل او تا آن‌جاها می‌تواند برود. پس انسان‌ هر چه در سه بعد، بعد وجودی او یعنی بعد ادراکات، بعد عواطف و بعد عمل ماوراء خود او باشد می‌شود چه؟ می‌شود انسان‌تر و هر چه محدودتر باشد می‌شود حیوان‌تر

    نظر قرآن درباره انسانیت

    خداوند این مسئله را در قرآن چه‌قدر زیبا فرموده است «اِنَّ فِی‌ خَلقِ‌السَّمَوَاتِ وَالاَرض وَاختِلافِ اللَّیلِ وَالنَّهَارلَایَاتِِ لِاولِی‌الاَلبَاب.»[۱]

    چه کسانی هستند این‌ها؟

    «اَلَّذینَ یَذکُرونَ‌اللهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی جُنُوبِهِم وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلقِ‌السَّمَوَاتِ وَالاَرض»[۲] موضوعِ فکر است، موضوعِ اندیشه است، موضوعِ میل و عاطفه است، موضوعِ عمل است که یک انسان را انسان می‌کند. در مورد حیوان‌ها هم می‌گوید که “لَهُم قُلُوبُُ لَا یَفقَهُونَ بِهَا وَ لَهُم اَعیُنُُ لَایُبصِرُون بِها»[۳] این‌ها نمی‌فهمند، بعد می‌فرماید: آن‌ها “اُولَئِکَ کَالانعَام بَل‌هُم اَضَل” این‌هایی که فکر آن‌ها موضوع فکر آن‌ها فقط به محدوده وجودی خود آن‌ها هست آن‌ها مثل چهارپایان هستند، قرآن چه‌قدر قشنگ می‌گوید! بعد می‌گوید “بَل هُم اَضل” این شاید چندین تفسیر دارد، چرا بدتر هستند؟ خب یکی از آن این است که اگر کسی هوش داشته باشد، باهوش باشد، استعدادهای ذهنی فراوانی داشته باشد ولی آن عاطفه او، میل او به معنویت نباشد این می‌شود چه؟ این می‌شود یک موجودِ به تعبیر ما کاریکاتوری.

    انسان کاریکاتوری

    یک‌ نفر را شما نگاه کنید این کاریکاتور چه هست؟ کاریکاتور یک ‌نفر را می‌کشند بینی او بزرگ‌تر از حد معمولی است، چشمان او خیلی بزرگ‌تر است یا خیلی ریزتر است، سر او خیلی بزرگ‌تر است بزرگ‌تر می‌کشند، به این می‌گویند کاریکاتور دیگر، یک شکلی می‌کشند این اعضا در آن که در واقع است نیست فرق کرده است یا خیلی بزرگ کردند او را یا خیلی کوچک کردند، ترکیب او حفظ شده است به این می‌گویند کاریکاتور، شما مثلاً بروید به باشگاه برای این‌که بازوهای شما قوی بشود باید مثلا دمبل بردارید تمرین کنید حالا مدام برو به باشگاه شش ماه روی یک بازو کار کن، یک بازویی این‌طوری بشود یک بازویی لاغر به این می‌گویند چه؟ به‌ این می‌گویند رشد نامتناسب، رشد ناهماهنگ، رشد کاریکاتوری. حالا اگر یک انسانی در ذهن خود هوش او خیلی خوب است، حافظه او خیلی خوب است، استعدادهای ذهنی او خیلی عالی است ولی چه؟ ولی آن عاطفه به حد انسانیت نرسیده است، این می‌شود چه؟ می‌شود هیتلر، این می‌شود نتانیاهو، این می‌شود چنگیز، با آن فکر خود جنایت می‌کند یعنی آن تعالی روح را نمی‌خواهد، تمام فکر خود را آورده است متمرکز کرده است در یک مسئله پَست، این می‌شود کاریکاتور این می‌شود یک حیوان بلکه بدتر چون حیوان این‌طوری نیست، این بدتر است به‌خاطر این‌که آن امکان روحی را که خداوند به او داده‌ است، آن ذهنی که داده است باید با آن عاطفه تناسب داشته باشد و باید با عمل او متناسب باشد و وقتی این‌ها متناسب نیست این در عالم باطن یک موجود چه است؟ کاریکاتوری است، لذا ما در روایت داریم که وقتی عالم برزخ شما وارد می‌شوید قیافه‌هایی را می‌بینید، چهره‌هایی را می‌بینید که از دیو و دد وحشتناک‌تر است، از حیوانات ‌وحشی از بدترین حیوانات این‌جا چهره‌های وحشتناک‌تری دارند، وحشتناکی آن برای چه است؟ برای همین است که نشان داده می‌شود، آن ابعادی که نامتناسب رشد کرده است آن ابعادی که مغفول مانده است و دست نخورده است یک موجود عجیب‌ غریبی است یک موجود عجیب غریبی که فقط در نقاشی و تخیل می‌توانیم مثلا یک موجودی را بکشید که سر او سر گاو باشد و بدن او بدن مار باشد و پای او پای آدم باشد، یا مثلا دست و پای او دست و پای آدم باشد، ترکیب این چیزهایی که فقط در وهم ایجاد می‌شود این‌ها وهم‌انگیز هستند و وحشتناک‌ هستند چون وهم‌انگیز هستند وحشتناک هستند. داریم که شما وقتی که وارد عالم برزخ بشوید موجوداتی را می‌بینید که این‌ها همان انسان‌ها هستند ولی آن‌چنان چهر‌ه‌های آن‌ها وحشتناک است که از موجودات دیو و دد روی زمین وحشتناک‌تر هستند، این‌ها به‌ خاطر همین که آن‌جا چهره‌ آن‌ها را می‌بینند دیگر.

    ماجرای حاج آقا ارباب

    این‌که آقای مرحوم حاج‌ آقا رحیم ارباب تعریف کرده بود برای بعضی از علما که در این مسجدِ شاه اصفهان که حالا به آن می‌گویند مسجد امام، اگر که رفته باشید مثل مسجدهای دیگر یک هشتی دارد وارد می‌شوید از آن‌جا، وارد می‌شوند می‌آیند برای نماز و برای شبستان که امام جماعت آن‌جا مرد عارف و بزرگی بوده‌ است که خود مرحوم آقا رحیم ارباب یک‌بار برای علما تعریف کرد می‌گوید داشتم می‌رفتم و دیدم یک گاوی دارد حمله می‌کند به من، یک گاو خیلی وحشتناک که از این گاوهای معمولی نبود، دیدم مدام می‌خواهد حمله کند به من شاخ بزند و مدام من خود را می‌کشیدم کنار تا این‌که عبور کردم و رفتم. فردا این حالتی که وارد هشتی مسجد که می‌شد حال او عوض می‌شد و ذکر می‌گفت، دعا می‌کرد وقتی می‌خواست بیاید برای نماز جماعت از منزل حرکت می‌کرد در راه ذکر می‌گفت و وقتی وارد درب مسجد می‌شد حال او عوض می‌شد، آن عظمت الهی را آن هشتی و آن آیات روی در و دیوار روح او را عوض می‌کرد و وقتی وارد شد دید گاوی دارد می‌آید که مدام می‌خواهد به او حمله کند خود را می‌کشید کنار و دوباره گاو می‌آمد، آخر از کنار می‌رود داخل شبستان و نماز را می‌خواند و می‌رود. فردای آن روز یک آقایی می‌آید می‌گوید حاج‌آقا سلام علیکم، می‌گفت شما دیروز از دست ما چرا ناراحت بودید؟ گفت: از دست شما ناراحت نبودم؟! می‌گوید چرا من چندبار آمدم دست شما را ببوسم در هشتی مسجد، هرچه می‌آمدم شما خود را می‌کشیدید کنار مثل این‌که از من بدتان آمده بود، من چه‌کار کردم؟ از من ناراحت بودید؟ او را به‌ صورت آن چهره برزخی دیده بود، چهره واقعی این را دیده بود، این حیوان است هنوز.

    دعوت به تفکر

    صورَه صورَه صورَه الانسان، یعنی روح او روح حیوانی است. خب این‌که موضوع سیروسلوک و تفکر در آیات الهی، تفکر در خدا، تفکر در عوالم بالا، تفکر در روح، تفکر در حقایق عالم، موضوعات عالم، خلقت آسمان‌ها و زمین‌ها، شما در قرآن کلمه تفکر را نگاه کنید همیشه خدا می‌فرماید: کسانی که به آسمان‌ها نگاه کنید، اَفَلا یَتَفَکَّرُون، به زمین نگاه کنید، در خلقت آسمان‌ها اِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتِِ لِقُومِِ یَتَفَکَّرُون، قرآن می‌فرماید: موضوع تفکر انسان با موضوع تفکر حیوان فرق می‌کند نه این‌که این تفکر می‌کند او تفکر نمی‌کند، موضوع، به چه فکر می‌کنی؟ موضوع تفکر شما چه هست؟ هر موضوعی که به آن فکر می‌کنید شما در حد آن موضوع هستید، اگر تمام همّ وغم شما این است که این آقای الدنگ یک توپ بزند برود داخل دروازه و کیف کنید، بعضی‌ها این‌طوری شده دیگر تیم او باخته و سکته کرده مرده است. تیم او باخته و این پائین مانده‌ است، این درجه او پائین است. گفتند یکی در آن مسابقات بچه نوزاد او در دست او بود و داشت با او بازی می‌کرد تا گل شد بچه را انداخت بالا، بعد گفت آفساید، بچه را رها کرد و بچه افتاد مُرد. این‌قدر یعنی واقعا شخص باید پست باشد که موضوعی که او را شاد می‌کند و موضوعی که او را غمگین می کند یک موضوع بسیار بسیار پست و حقیر باشد؟! این است که فرق انسان با حیوان این است که به چه فکر می‌کند؟ به چه تفکر می‌کند؟ و اگر به مباحث و موضوعات عالیه فکر کنیم روح شما می‌آید بالا، تجلّی انسانیت یعنی انسانیت تو ظاهر می‌شود و الّا همان انسانیت تو در همان پنهان می‌ماند و در حیوانیت تو ظاهر می‌شود و وقتی در حیوانیت تو ظاهر شد چون این گوهر گران‌بها را از بین بردی از حیوان پست‌تر هستی. ای کسی که به موضوعات پست فکر می‌کنی تو وقتی آن گوهر انسانیت را در خود ظاهر نکنی قطعا برای همین ملاصدرا می‌گوید اگر خداوند در قرآن نمی‌فرمود بَل هُم اَضَلّ، این‌ها پست‌تر از چهارپایان هستند فردای قیامت چهارپایان می‌گفتند خدایا چرا این‌ها را با ما مقایسه کردی؟ تو به این‌ها عقل دادی، به این‌ها گوش دادی به ما ندادی، بعد تازه این‌ها را کردی مثل ما؟! گفت: یک روحانی با یک غیر روحانی بحث می‌کردند، آن آقای غیرروحانی به روحانی گفت ما اگر جرم می‌کنیم می‌برند ما را به زندان ولی شما اگر جرم می‌کنید خلع لباس می‌کنند شما را و تازه می‌شوید مثل ما، تازه شدید مثل ما یعنی این آقا، این موجود، این موجود موجودی است که خدا به او امکانات فکرکردن داده است، این فکر نکرده است با او فرق می‌کند به او نداده است پس باید بگوییم که مثل او که ظلم به او است برای همین باید گفت که چه؟ باید گفت: بَل هُم اَضَلّ.

    حسن ختام جلسه

    پس بنابراین سیروسلوک و توجه به عرفان فقط این نیست که حالا مثلا بگوییم که خب حالا ما همین‌که جهنم نرفتیم کافی است نه، موضوع این است که ضرورت سیروسلوک یعنی ضرورت این‌که انسانیت ما تجلّی بکند، ما انسان بشویم، وارد مرحله انسانی بشویم.

    طَیَران مرغ دیدی تو زپایبند شهوت      به درآی تا ببینی طَیَران آدمیت[۴]   

    ان‌شاءالله خداوند به همه ما توفیق عنایت بفرماید و ما در مسیر سیروسلوک انسانیت ما روز به روز متجلّی‌تر بشود با صلوات بر محمّدوآل‌محمّد.


    [۱] . سوره‌ آل‌عمران، آیه۱۹۰

    [۲] . سوره آل‌عمران، آیه۱۹۱

    [۳] . سوره اعراف،  آیه۱۷۹

    [۴] . (سعدی)

  • ۱۴۰۲/۷/۴

    ۱۴۰۲/۷/۴

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‏‌الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‏‌الله فی السموات و الارضین

    اهم موضوعاتی که در این مطلب به آن پرداخته شده است، عبارتند از:

    • یکی از علل اصلی لزوم اتصال به اولیای الهی
    • تفاوت رحمت رحمانیه و رحمت رحیمیه خداوند
    • راه جلب عنایت و توجه الهی
    • معنای تقلید
    • جمع‌بندی

    یکی از علل اصلی لزوم اتصال به اولیای الهی

    یکی از دلایلی که ما در برنامه‌های سیر و سلوک خود اصرار داریم که باید به اولیای خداوند وصل شد و سعی کرد با علمای ربانی ارتباط برقرار کرد این است که ارتباط با اولیای خداوند ما را از زندان و دام توهم و خیال‌های باطل نجات می‌دهد. اگر دقت کنید بسیاری از بزرگان و همین‌طور آیات و روایات این مسئله را گوشزد کرده‌اند که بسیاری از انسان‌ها در قسمت اعظم عمرشان در غفلت هستند. خداوند متعال در قرآن می‌فرماید:

    «یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَهِ هُمْ غافِلُونَ»[۱]یعنی انسان‌ها به‌همین ظواهر دنیا مشغول بوده و از آخرت غافل هستند.

    در روایت معروفی، پیامبر اسلام(ص) فرموده‌اند: “النَّاسِ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا” یعنی مردم خواب هستند وقتی بمیرند بیدار می‌شوند. جناب مولوی هم در یکی از اشعارشان بسیار زیبا فرموده‌اند:

    جان همه روز از لگدکوب خیال                                    وز زیان و سود وز خوف زوال

    بر خیالی صلحشان و جنگشان                          وز خیالی فخرشان و ننگشان

    یعنی مردم دائماً در خیال و توهم هستند. این‌که شخصی پیدا شود و انسان را از خیال و توهم نجات دهد یک اتفاق نادر است و برای هر انسانی پیش نمی‌آید. خیال و توهم، دام بزرگ شیطان است که در زندگی ما و بر ما و تفکرات و ذهنیات و اهداف ما حاکم می‌شود و تنها راه نجاتش همین است که انسان با اولیای خدا ارتباط برقرار کند تا آن‌ها انسان را از این راه نجات دهند. شما وقتی‌که به وجود حقیقتی به‌نام خداوند پی می‌برید و معتقد می‌شوید که خدایی وجود دارد و این خدا منبع و مرکز همه کمالات، سعادت‌ها، لذت‌ها و همه موفقیت‌ها است، اولین چیزی که به ذهنتان می‌رسد این است که به این خدا وصل شوید و با ارتباط با او درواقع به مرکز قدرت و به منبع کمالات، سعادت، لذت‌ها وصل شوید تا بتوانید نظر او را جلب کرده و با توجه او به خودتان، به آن امکانات و کمالات رسیده، هم در این دنیا و هم در عوالم بعد از دنیا نجات پیدا کنید و به خوش‌بختی و جنت موعود و سعادت ابدی برسید. این‌ها از مقدمات بدیهی زندگی هر خداپرستی است و هر خداپرستی به این مقدمات یقین دارد.

    تفاوت رحمت رحمانیه و رحمت رحیمیه خداوند

    برای‌اینکه عنایت و توجه خداوند را به خود جلب کنیم و به این منبع قدرت، کمال و سعادت وصل شویم، باید بدانیم که چه چیزی نظر او را جلب می‌کند و ما باید چه‌کار کنیم که خداوند به ما توجه کند! چون توجه خدا است که فیض و کمالات را به ما می‌رساند زیرا ما ذاتاً فقیر هستیم و تا زمانی‌که هستیم چه در این دنیا و چه در دنیاهای بعد آن، آنچه به آن نیاز داریم رحم و لطف و عنایت الهی و فیضی است که از خداوند می‌رسد و ما را بالا می‌برد و کامل می‌کند و به سعادت و موفقیت ابدی می‌رساند. به عبارت دیگر، توجه خداوند به هرکسی یعنی این‌که به او لطف و رحمت می‌کند و این فیض الهی یعنی همین کمالات و موفقیت‌ها و سعادت‌ها، زمانی بدست می‌آید که خداوند به ما توجه کند.

    این توجه و رحمت، توجه و رحمت رحیمیه است زیرا در توجه و رحمت رحمانیه، خداوند به همه عالم توجه دارد که اگر نظر خداوند به عالم نبود، نیست و نابود می‌شود *اگر نازی کند، در هم فرو ریزند قالب‌ها* یعنی اگر خدا کوچک‌ترین توجهی به هر موجودی نکند ،آن موجود نیست و نابود می‌شد. در واقع، خداوند به تمام موجودات توجه دارد و همین توجه باعث می‌شود که آن‌ها زنده باشند و فیض وجود و حیات رزق‌وروزی به آن‌ها برسد. این توجه شامل همه می‌شود، از عرش تا فرش و ذره ذره تمام موجودات عالم این عنایت خداوند شامل حالشان است. اما رحمت رحیمیه که همه به‌دنبال آن هستند و کارساز است، از یک نطفه ناقابل نجس انسانی ملکوتی می‌سازد. بواسطه رحمت رحیمیه خداوند است که انسان‌های ساده و انسان‌هایی که “أَنَا بَشَر مِّثلُکُم” هستند به‌جایی می‌رسند که “یُوحَى إِلَیَّ”می‌شوند یعنی وحی به آن‌ها می‌رسد و با عالم بالا ارتباط برقرار می‌کنند و کامل می‌شوند، به طوری‌که نماینده خداوند در عالم هستی و مظهر اراده‌ی خداوند می‌شوند و به آن منبع متصل می‌شوند رحمت رحیمیه، توجه خاص است و نه عام که همه ما به‌دنبال همین توجه هستیم. یعنی وقتی ما معتقد شدیم که خداوندی هست که منبع کمالات و سعادت‌ها است، می‌خواهیم با او ارتباط برقرار کنیم تا او به ما توجه و عنایت خاص کند ، این توجه و عنایت خاص خداوند را با کسب رضایتش به دست می‌آوریم. بنابراین ما باید کاری کنیم که او از ما راضی باشد! چه کاری انجام دهیم که او از ما راضی شود و ما را دوست داشته باشد و به ما توجه کند؟! طبیعتا اگر کاری نکنیم و همین‌طور بنشینیم توجه خاص خداوند نصیب ما نمی‌شود. در قرآن فرموده است، توجه خاص خداوند نصیب کسانی می‌شود که «وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ» [۲] یعنی کسانی که به‌دنبال این هستند که رضایت خدا را جلب کنند.

    راه جلب عنایت و توجه الهی

    بنابراین تا اینجای صحبت، متوجه شدیم برای کسب توجه و عنایت خاص یا همان رحمت رحیمی باید کاری کنیم که خداوند از ما راضی باشد، حال سوال این است که خداوند چگونه از ما راضی می‌شود؟ در پاسخ باید گفت، ما باید به دین او خدمت کنیم، طبیعتا کسی که به شما خدمت می‌کند با کسی که به شما خدمت نمی‌کند، تفاوت دارد و این‌ها مساوی نیستند. کسی که برای تحقق اهداف و برنامه‌های شما خدمت می‌کند، قطعا شما به او بیشتر از کسی که هیچ کاری نمی‌کند، توجه می‌کنید. خادم مورد عنایت و توجه خاص است. خدمت به دین خداوند باعث می‌شود که او به ما نظر خاص کند و ترجمه دیگر خدمت به دین خداوند همان عبادت است. عبادت نه این‌که دولا و راست شویم، این دولا و راست شدن، زمینه ای است که به یاد خداوند بیفتیم و یاد او در دل ما تقویت شود، یاد که تقویت شد عشق و محبت الهی در دل ما ظاهر می‌شود، عشق و محبت الهی که در دل ما ظاهر شد باید به‌دنبال این باشیم که به خدا خدمت کنیم. خدمت به خدا یعنی خدمت به دین او و خدمت به بندگانش البته بندگانی که خداوند می‌خواهد آن‌ها را نجات دهد و آن‌ها را به‌طرف سعادت‌ها، کمالات و بهشت موعود، سوق بدهد. اگر شما به بندگان خدا کمک کنید تا به‌طرف خدا و بهشت موعود بروند، خداوند می‌فرماید اینکه به بندگان من خدمت می‌کنی یعنی به من خدمت می‌کنی زیرا اراده من این است که بندگانم به‌طرف من بیایند.

    همه این مواردی که عرض می‌کنم، آیات قرآن است که بنده ترجمه همان‌ها را بازگو می‌کنم، در کلاس مرحله بالاتر، همه موارد را با ذکر آیات، روایات و استدلال خواهیم گفت. به عنوان مثال، خداوند می‌فرماید: «وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْض»[۳] یعنی اراده کردیم که انسان‌ها به مقام پیشوایی برسند. هر انسانی کمک کند که این اراده خداوند تحقق پیدا کند، در واقع به خداوند خدمت کرده است زیرا اراده خدا بر این است که این برنامه را در دنیا پیاده کند و هر فردی کمک کند که اراده خدا محقق شود خدا او را دوست دارد و به او توجه خاص می‌کند. بنابراین هر انسانی که توجه خداوند را می‌خواهد باید به خدا و دین خدا و بندگان خدا خدمت کند. البته بسیاری از انسان‌ها خیال می‌کنند که به خدا و بندگان خدا خدمت می‌کنند و خیال می‌کنند که عبادت می‌کنند، ولی در واقع اینطور نیست! گاهی مواقع‌ اشتباه یا خیانت می‌کنند.

    زمان طاغوت کسی بود که میلیون‌ها میلیون پول به حرم امام رضا می‌ریخت و در این خیال بود که به امام رضا خدمت می‌کند، نمی‌دانست که این پول، برای اسرائیل و برای عیش‌ونوش و سفر و تفریح‌ درباری‌ها خرج میشود، یا طرف خون می‌داد و نمی‌دانست که این خون برای کسانی که در جنگ علیه مردم فلسطین شرکت‌ کرده‌اند، استفاده می‌شود. این‌ها را نمی‌دانستند و خیال می‌کردند خدمت می‌کنند، ما نیز کارهای بسیاری می‌کنیم، نذر می‌کنیم خدمات‌ زیادی انجام می‌دهیم مثلا مدرسه یا بیمارستان می‌سازیم و خیال می‌کنیم که کار خیر انجام می‌دهیم ولی فردا که پرده‌ها کنار برود می‌بینیم که متاسفانه خیانت کرده‌ایم. مثلا فردی را دز نظر بگیرید که به بچه خود پول می‌دهد تا هر چه می‌خواهد براحتی داشته باشد و عقده‌ای نشود و نمی‌داند که این بچه پول را خرج مواد می‌کند و در واقع دارد به او خیانت می‌کند، یا مثلا فرد در جایی‌که باید بچه‌اش تنبیه کند او را ناز می‌کند و خیال می‌کند که بچه‌اش را دوست دارد در حالی که با اینکار به فرزندش خیانت می‌کند، این مثال‌ها در حد یک موضوع فردی است. در موارد اجتماعی و در جوامع هم به‌همین صورت است، بسیاری از انسان‌ها خیال می‌کنند که کمک می‌کنند یا کار خیر انجام می‌دهند ولی در واقعیت اینگونه نیست.

    “فردا که پیشگاهِ حقیقت شود پدید                                شرمنده رَهرُوی، که عمل بر مجاز کرد”

    یعنی آدمی که عمل به حقیقت نکرده و خیال کرده‌ که کار خیلی خوبی انجام می‌دهد و خدمت می‌کند، خیال کرده ‌است که نذر امام حسین کرده، بیمارستان ساخته یا به بچه‌های فقیر کمک کرده ‌است ولی نمی‌داند که همه این‌ها به‌جای بدی رفته و فردا که پرده‌ها کنار می‌رود نمی‌تواند بگوید که من عذر داشتم یا من خیال می‌کردم زیرا به او می‌گویند می‌توانستی شناخت پیدا کنی ولی در تخیل و خیال بودی، وهم زده بودی و دچار توهم بودی. همانکه اول عرض کردم “وز خیالی فخرشان و ننگشان” خیال می‌کند که دارد نامی برای خودش درست می‌کند و خدمت می‌کند درحالی‌که ننگ است و “بر خیالی صلحشان و جنگشان” خیال می‌کند که دارد صلح می‌کند و در واقع دارد جنگ می‌کند، خیال می‌کند دارد می‌سازد ولی دارد خراب می‌کند. چرا؟ زیرا به یک عارف، عالم و حجت الهی وصل نیست و وقتی وصل نباشد این‌چنین می‌شود. وقتی‌که انسان حجت ندارد کار خیر هم نمی‌تواند انجام بدهد،

    جناب مولوی چقدر زیبا می‌فرماید:

    در زمین دیگران خانه مکن                              کار خود کن ، کار بیگانه مکن

    کیست بیگانه، تن خاکی تو                             کز برای اوست، غمناکی تو

    شخصی زمینی گرفته بود ولی اشتباها بجای اینکه سر زمین خودش برود، سر زمین همسایه بغلی رفته بود و ویلا و استخر و حمام و جکوزی و … ساخته بود وقتی که خواست داخل زمین برود ، دید نامه‎‌ای آمده که طبق این مدارک، زمین شما صد متر آن‌ طرف‌تر بوده است بنابراین شما زمین فلانی را تصرف و ‌اشغال کرده‌ای و باید خالی کنی، می‌گوید ای دادِ بیداد! چه‌قدر کار کردم، این همه خرج کردم ولی داخل زمین دیگران بوده است و او می‌خواسته باشگاه درست کند حال باید پول بیاورم و خسارتی هم بدهم که این‌جا را خراب کنند. اگر هم خسارت نگیرد گویی همه این‌ها را برای او ساختم، اینجاست که شاعر می‌گوید:

    در زمین دیگران خانه مکن                              کار خود کن ، کار بیگانه مکن

    وقتی که انسان نا‌آگاهانه وارد بشود همین اتفاق خواهد افتاد و خیال می‌کند که کار خیر کرده است، در ادامه شاعر می‌گوید:

    کیست بیگانه، تن خاکی تو                             کز برای اوست، غمناکی تو

    مولوی می‌خواهد بگوید کسی که به جسم خود می‌پردازد روح خود را فراموش کرده است و نمی‌تواند به آن بپردازد و مانند کسی است که داخل زمین شخص دیگری کار می‌کند. فردا که مُردی همه چیز را این‌جا می‌گذاری و می‌روی. به قول این‌هایی که خروج از بدن یا همان مرگ موقت داشته‌اند می‌گویند دیدیم که بدن ما مانند یک لباس آن‌جا افتاده ولی خود ما این‌جا هستیم. این بدن را باید این‌جا بگذاری و بروی

    تا تو تن را چرب و شیرین می‌دهی                                 جوهر خود را نبینی فربهی(مولوی)

    اینچنین روحی رشد نکرده و همیشه به بدن چسبیده است.

    معنای تقلید

    این‌که شاعر می‌گوید در زمین دیگران خانه مکن یعنی شما اگر حجت محکمی نداشته باشید در روز قیامت می‌بینید که بسیاری از کارهای خیر شما از بین رفته است پس باید چه‌ کرد؟ باید به یک فردی وصل شد که اگر او اشتباه کرد من مقصر نباشم درست مثل زمانی‌که شما به یک نفر وکالت می‌دهید. شما وقتی که با آگاهی، تحقیق و شناخت، یک عالم‌ ربانی و یک حجت الهی را قبول می‌کنید، اگر دیدید آدم راست و درستی است که تا حالا هم از او بدی ندیده‌اید اگر پولی را به او بدهید تا در راه خدا خرج کند و او قبول ‌کند، اگر او در کار خلاف خرج کند ، به عهده خود او است و شما ثواب آن را برده‌اید، به شرط این‌که تحقیق شما سطحی نبوده و محققانه باشد. اگر آن فردی که پول خود را داخل ضریح امام رضا ریخت، اینکار را با دلیل و تحقیق و محققانه انجام داده بود، ثواب آن را می‌برد و گناه آن بر عهده شهردار منطقه آن زمان مشهد بود اما اگر چشم ‌و ‌گوش بسته بوده، توهم کار خیر داشته است. بنابراین فرد باید محققانه، حجت خدا را پیدا کند. اصلاً مسئله تقلید دراصول یعنی چه؟ ما گمان می‌کنیم تقلید یعنی این‌که مثلاً ادای کسی را دربیاریم بدون آنکه ذره‌ای تحقیق یا مطالعه کرده باشیم، تحقیق ادا درآوردن نیست! تقلید کردن از یک فرد یعنی این‌که شما می‌گویید من هر چه او بگوید گوش می‌کنم ولی محققانه، یعنی مثل اینکه درباره یک پزشک، تحقیق می‌کنید و می‌بینید که پزشک بسیار خوبی است بعد از آن هر چه بگوید گوش می‌کنید و مثلا زمانی‌که می‌گوید این دارو را بخور، دیگر نمی‌گویید چرا این دارو یا فرمول این نسخه چیست؟ می‌گویید چشم. به این می‌گویند تقلید، تقلید از کسی یعنی این‌که شما مسئولیت کاری را برعهده او می‌گذارید، هر چه او گفت گوش می‌کنید. معنی تقلید این نیست که مرجع تقلید، حلقه‌ای دور گردن شما می‌اندازد و شما را هر جا که خواست. بعضی‌‌ها خیال می‌کنند تقلید، یعنی این‌که من خود را در اختیار مرجع تقلید می‌گذارم و هرجا او خواست مرا می‌برد.


    [۱]. سوره روم آیه ۷

    [۲]سوره توبه آیه ۷۲

    [۳] . سوره قصص آیه ۵

  • ۳۱/۵/۱۴۰۲

    ۳۱/۵/۱۴۰۲

    اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‌‏الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی اللّه علی محمد واله الطاهرین سیما بقیه‌الله فی السموات و الارضین

    اهم موضوعاتی که در این مطلب به آن پرداخته شده است، عبارتند از:

    • مقدمه
    • آیا هر فردی بدون ولیِ‌مرشد، جهنمی است؟
    • معنای سنخیت و انواع آن
    • سنخیت کاذب و سنخیت واقعی
    • سنخیت حقیقی
    • کانون علم و دین، مدرسه سیر و سلوک
    • آیا وجود حضرت رقیه در کربلا صحت دارد؟

    مقدمه

    هفته قبل در مورد آیاتی بحث شد که اشاره داشت به اینکه اگر خداوند بخواهد کسی را گمراه کند فقط کافی است که ولیِ‌مرشد از او گرفته شود. اینکار نه توسط خداوند بلکه زمانی‌که خود آن شخص با ولیِ‌مرشد ارتباط غلط برقرار می‌کند، اتفاق میفتد. ادله و استدلال عقلی و نقلی آن را نیز گفتیم.

    در این جلسه پیرامون دو سوال صحبت خواهم کرد، یک سوال درباره بحث جلسه قبل و سوال دیگر به مناسبت شهادت حضرت رقیه بنت‌الحسین علیه‌السلام است.

    آیا هر فردی بدون ولیِ‌مرشد، جهنمی است؟

    در بحث جلسه گذشته‌، سوالی مطرح شد که بسیاری از مردم مسلمان و شیعه، ظاهرا پیر، استاد و ولیِ‌ مرشد ندارند و زندگی عادی دارند و طبق رساله رفتار می‌کنند، آیا این‌ها جهنمی هستند؟! خیر، کسانی که مرجع تقلید دارند و با مرجع تقلید خودشان ارتباط دارند، به نسبت ارتباطشان اهل نجات هستند ولی کسانی که این موارد را ندارند، اگر ولایت اهل بیت و اولیای خدا را داشته باشند، بعضی از آنها دین‌ستیز، بعضی‌ دین‌گریز و بعضی دیگر،‌ دین‌پذیر هستند.

    دین‌ستیزها طبیعتا جهنمی هستند، دین‌گریزها کسانی هستند که مثلا ایام محرم یا ماه مبارک رمضان حالشان خوب است ولی بعد از این ایام به بساط گناه و فساد خودشان برمی‌گردند. برخی مانند بهایی‌ها و دنیاطلب‌ها و آن‌هایی که قرآن را آتش می‌زنند، به خدا، قرآن، دین، اهل بیت و مقدسات اهانت می‌کنند، دین ستیز هستند اما دین‌گریزها این چنین نیستند بلکه محرم که می‌شود سیاه می‌پوشند، مجلس عزا می‌گیرند و در مجالس عزاداری یا حتی در راهپیمایی اربعین هم شرکت می‌کنند، ماه مبارک رمضان یا روزه می‌گیرند یا به احترام این ماه رژیم غذایی خود را در این ماه می‌گذرانند ولی ایام دیگر نماز را کنار می‌گذارند و… .

    دین‌گریزها به خاطر گناهانشان در جهنم خواهند ماند ولی اگر واقعاً ولایت اهل بیت را داشته باشند به شرط آنکه گناهانی مانند قتل نفس نکرده باشند یا حق الناس به گردنشان نباشد که باعث شود به مدت طولانی در جهنم ماندگار شوند، بعد از صدها، هزار یا میلیاردها سال بالاخره پاک شده و نجات پیدا خواهند کرد و به بهشت می‌روند.

    عده‌ای هم دین‌پذیر هستند که روی صحبت ما با این دسته است. کسانی که دین‌پذیر هستند یعنی مرجع تقلید دارند و سعی بر انجام دستورات دینی دارند در واقع به نوعی به ولایت وصل بوده و اهل نجات هستند منتها در درجات پایین بهشت هستند. کسانی به درجات عالی بهشت می‌رسند که به سلسله اولیا و علمای حقه الهی و علمای ربانی وصل باشند. اولیا تا هر جایی که بروند افرادی که به ایشان متصل هستند را نیز تا به عرش با خود می‌برند. بنابراین هر کس در سلسله اولیا نیست لزوما جهنمی نیست.

    معنای سنخیت و انواع آن

    مسئله دوم در ارتباط با موضوع اتصال به سلسله اولیا، بحث سنخیت است، بارها گفته‌ایم که ولایت کلمه‌ای است که در فارسی برایش ترجمه‌ای نداریم. بعضی‌ها گفته‌اند که ولایت به معنی دوستی است و ولایت اهل بیت یعنی دوست داشتن اهل بیت، که این معنی به تنهایی درست نیست، ولایت یک حقیقت و مفهوم خاص است. اگر می‌خواهید مفهوم ولایت را خوب درک کنید باید چندین کلمه را با هم جمع کنید که این کلمات عبارتند از نزدیکی، محبت، معرفت و سنخیت. به بیان دیگر نزدیکی توأم با محبت و معرفت معنای ولایت را در بردارد نه محبت بدون معرفت. الان خیلی‌ از افراد، محبت امام حسین را دارند ولی معرفتش را ندارند لذا در عین حال که امام حسین را دوست دارند در خدمت یزید هستند به همین دلیل، معرفت، محبت، نزدیکی و سنخیت باید همراه با هم باشند.

    سنخیت یعنی همجنس شدن و مشابهت ذاتی پیدا کردن با ولی به این معنا که ذات فرد شبیه و هم‌جنس ولی شود، بهترین مثال برای درک این موضوع، مثال نور است، به این صورت‌که مراتب نور نسبت به هم ولایت دارند یعنی اگر نور خورشید را در نظر بگیرید که تا عمق تاریکی‌ها در دل فضا رفته است، هر کجا را که نگاه کنید حتی آنجا که نور بسیار ضعیفی وجود دارد با آن نوری که از منبع یعنی خورشید، تابیده سنخیت دارد. یعنی این نور از نظر جنس و ذرات انرژی همان نور تابیده شده است منتها با شدت ضعیف‌تر ولی در عین حال به مرحله قبل از خودش وصل است به طوری که ما می‌توانیم بگوییم این طیف نور از پایین تا بالا همه به هم وصل هستند و هیچ نقطه‌ای نیست که قطع شده باشد.

    در بحث‌های گذشته، به مفاهیمی مانند حقیقت، واقعیت و کذب اشاره کردیم و سه تقسیم‌بندی برای عشق بصورت عشق حقیقی، عشق واقعی، عشق کاذب، برای خدا بصورت خدای حقیقی، خدای واقعی، خدای کاذب و برای عقل بصورت عقل حقیقی، عقل واقعی، عقل کاذب بیان کردیم، همین مراتب برای سنخیت هم صادق است یعنی سه نوع سنخیت حقیقی، واقعی و کاذب داریم البته شاید بعداً جزئیاتی را به آن اضافه کنیم.

    سنخیت کاذب و سنخیت واقعی

    سنخیت کاذب به این صورت است که شخص تا فردی که حرف‌های قشنگی می‌زند را می‌بیند، احساس می‌کند که از او خوشش آمده است و احساس می‌کند او می‌تواند دستش را بگیرد و مرشد و استاد خوبی برایش باشد بنابراین به طرف آن فرد می‌رود. سنخیتی که انسان‌ها در ابتدا احساس می‌کنند دو حالت دارد یا بر اساس عقل است یا بر اساس احساس صرف بوده و هیچگونه پشتوانه عقلی ندارد. اگر زمانی‌که صرفا بر مبنای احساس است مثلاً بر مبنای اینکه فلان شخص چقدر قشنگ صحبت می‌کند و صحبت‌هایش به دل می‌نشیند یا فلان شخص چه انسان خوبی است و من او را دوست دارم، تحلیل روانشناسی انجام دهید، متوجه می‌شوید که میل این فرد تحت تاثیر احساس و عاطفه‌ای است که در یک جامعه و خصوصاً در دوران بچگی و نوجوانی به او داده شده است. مثلاً فرض بفرمایید در دوران کودکی این فرد، در فیلمی در سینما یا در مجلسی از یک نفر تعریف کرده‌اند و او مثلاً لحن یا چهره و یا حتی لباس خاصی دارد که در دوران کودکی فرد در ذهن او به صورت یک الگو به عنوان یک نکته مثبت نفوذ کرده است و حال این شخص بزرگتر هم که می‌شود گاهی اوقات به اشخاصی شبیه آن شخص، علاقمند می‌شود.

    به عنوان مثال، الان در جامعه ما افرادی هستند که سخنرانی می‌کنند، خوب صحبت می‌کنند و حرف‌های به ظاهر قشنگ می‌زنند، افرادی که سطحی نگر بوده و عمیق نیستند و نمی‌توانند مطالب را تحلیل کنند، می‌گویند که چقدر قشنگ صحبت می‌کند، هر وقت که این فرد صحبت می‌کند آرامشی به دلمان می‌نشیند! ولی وقتی مطالب او را مطالعه می‌کنیم می‌بینیم مطالب او همه یا سطحی یا تقلیدی است. بسیاری از این شعرا که شما آنها را به عنوان عارف می‌شناسید که بنده اسم نمی‌برم، در واقع عارف نیستند بلکه این‌ها فقط مفاهیم عرفانی را از بزرگان گرفته‌اند و قشنگ بیان می‌کنند. ادیب و خوش سخن هستند، طبع شعری دارند و اشعار قشنگی می‌گویند و به اشتباه بین مردم به عنوان عارف معروف می‌شوند اما وارد زندگی شخصی آن‌ها که می‌شوید شک می‌کنید که اصلاً این شخص مسلمان بوده است یا خیر یا مثلاً می‌بینید که ولایت امیرالمومنین را قبول ندارند. خیلی‌ها از من می‌پرسند که این حرف‌هایی که فلان شخص زده است نشان دهنده این است که به جاهای بالایی رسیده و این‌ها را فهمیده است، مگر می‌شود شخصی به این مقامات عرفانی برسد ولی ولایت امیرالمومنین را قبول نداشته باشد؟! خدمت این افراد باید عرض ‌کنم که او این‌ حرف‌ها را نفهمیده و درک نکرده است بلکه در کتاب بزرگان خوانده و با طبع شعرش به صورت شعر درآورده است.

    مانند مجالسی که شعرا و روشنفکران دور هم جمع می‌شوند، گپی می‌زنند، گاهی اوقات منقلی هم آنجاست و کارهایی هم انجام می‌دهند و در عین حال در مورد سیاست، حکومت، دولت، شخصیت‌ها، نظریه دانشمندان و سیستم‌ها اظهار فضل می‌کنند و کلمات قلمبه سلمبه می‌گویند و به آن سمینار می‌گویند.

    ترجمه سمینار، شب شراب است، در یونان باستان فیلسوف‌ها دور هم جمع می‌شدند و تا دیر وقت شراب می‌خوردند (در آن زمان شراب مشکلی نداشته) و در مورد مباحث خداشناسی، عالم، علت و معلول، بحث‌های فلسفی می‌کردند و اسم این مجالس سمینار بود که اینگونه مجالس همیشه بوده و الان هم هست، بعضی جلسات هم جلسه شعرا است دور هم جمع می‌شوند و هر کدام شعر خودشان را می‌خوانند این‌ها جلسات حکمت و جلسات علمایی که امام سجاد در دعای ابوحمزه ثمالی می‌فرماید که خدایا من در مجالس علما شرکت کنم، نیست، بلکه مجالس شعرا روشنفکران و… است.

    طبیعتا این‌ها عارف نیستند زیرا مگر می‌شود شخصی به درجات بالای عرفان برسد ولی چهره نورانی اولیای خدا را در آن مراتب ندیده باشد و به عنوان مثال امیرالمومنین را هنوز نشناخته باشد. به همین خاطر است که می‌گوییم این‌ها طبع شعر و سخن دارند و شاعر هستند و به اشتباه در تاریخ به عنوان عارف شناخته می‌شوند.

    و قرآن چه زیبا این‌ افراد را توصیف کرده است. شعرا یعنی سخن سرایان و کسانی که سخن خوب می‌گویند می‌فرماید چه کسانی به دنبال این‌ها می‌روند؟ “وَالشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ” افرادی که بی‌هدف هستند و از آنجا که فلسفه زندگی را نفهمیده‌اند و به درجات بالای شعور نرسیده‌اند سطحی نگر بوده و به دنبال شعرا می‌افتند. قبلاً فرق غاوون و ظالون را عرض کرده‌ام.

    أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وادٍ یَهِیمُونَ (آیه ۲۲۵سوره شعرا) آیا نمی‌بینند که این‌ها هر روز در یک جلسه‌ای هستند، هر روز در یک کشور هستند و هر روز یک جایی برای سخنرانی دعوت می‌شوند و چون خوش بیان هستند پول‌های خوبی دریافت می‌کنند. اگر وارد زندگی آن‌ها بشوید، می‌بینید که این‌ها فقط قشنگ صحبت می‌کنند وگرنه اعتبار و عمل صالح و عبادت درست حسابی ندارند.

    بنده در طول عمری که از خداوند گرفته‌ام، در دانشگاه‌ها، حوزه‌ها و در مجامع مختلف برای یافتن استاد و پیر دنبال اینطور افراد بوده‌ام به همین خاطر از این دسته افراد خیلی دیده‌ام، شما شاید کمتر دیده باشید ولی حواستان باشد که این افراد زیاد هستند مگر “انّ الّذین امنوا و عملوا الصّالحات” (آیه ۵۸ سوره عنکبوت)

    البته این چنین نیست که تمام شعرا و سخنوران چنین ‌باشند. آن‌هایی که سخن‌سرا هستند ولی ایمان دارند و عمل صالح می‌کنند جز این افراد نیستند یعنی اگر کسی هم خوب سخن بگوید و هم سخن خوب بگوید و هر دو را با هم داشته باشد و ایمان و عمل صالح هم داشته باشد، خوب است. بنابراین باید حساب حمید سبزواری یا شهریار یا چنین افرادی که اشخاص متدینی هستند و تعدادشان هم زیاد است که من اسمشان را نمی‌آورم از آن‌ها جدا کنیم. کسی که دنباله‌روی این افرادی که ظاهراً حرف‌های خوبی می‌زنند است، دچار سنخیت کاذب است. یعنی به خاطر این است که طوری تربیت شده که ظواهر، افراد خوش ظاهر و خوش کلام او را فریب می‌دهند و جذب آن‌ها می‌شود. تا چشم و ابروی یک شخص را می‌بیند عاشقش می‌شود و می‌گوید که چقدر زیباست و چه تیپ و بیان خوبی دارند و خوش لباس است، به قول امروزی‌ها همین سلبریتی‌هایی که خودشان را هفت قلم آرایش می‌کنند و ادا در می‌آورند و جوان‌های ما هم به آنها علاقه‌مند می‌شوند یا کسی که در فوتبال خوب دریبل می‌کند ولی فقط در همین حد است و وقتی حرف می‌زند آنقدر ضعیف صحبت می‌کند که شک می‌کنید اصلاً تا دوم راهنمایی خوانده است یا نه ولی چون خوب به توپ لگد می‌زند باعث می‌شود که جوانان و افراد ساده لوح را جذب کند، مصادیق همین نوع سنخیت هستند.

    *عشق‌هایی کز پی رنگی بود              عشق نبود عاقبت ننگی بود*

    گاهی مواقع‌، شخصی که دو جلسه از جلسات ما را آمده است، به من می‌گوید استاد من، پیر من! باید به این شخص گفت تو اول بیا با من زندگی کن و من را بشناس و بعدا به عنوان استاد انتخاب کن به ظاهرکه نمی‌شود! هرچند بنده که متاسفانه بلد نیستم خوب سخنرانی کنم، چهره زاهدانه‌ای هم که ندارم احتمالا از بقیه شنیده است که این فرد آدم خوبی است. این روش انتخاب کردن، درست نیست ابتدا باید با او زندگی کنید، حرکات او را ببینید، سکنات او را ببینید، اهداف و سبک زندگی او را بررسی کنید تا بفهمید که او چگونه انسانی است در غیر اینصورت می‌شود سنخیت ظاهری و کاذب که یک چیزی شنیده‌اید و خوشتان آمده است.

    اما اگر سنخیت بر اساس عقل، مطالعه و بررسی باشد یعنی بعد از اینکه با کسی زندگی کردی و متوجه شدی که شخص درستی است و اعتقادات و اهداف و طرز تفکر درستی دارد، به او علاقه‌مند شدی، این‌ سنخیت می‌شود سنخیت واقعی و ارزشمند. این سنخیت می‌تواند تو را به سنخیت حقیقی برساند همانطور که عشق واقعی ما را به عشق حقیقی، عقل واقعی ما را به عقل حقیقی و خدای واقعی ما را به خدای حقیقی می‌رساند.

    سنخیت حقیقی

    همه ما حقیقت و ذات وجودمان پرتو وجود اولیاالله است و حقیقت وجودی اولیاالله یعنی همان انسان کامل (ولی‌الله‌اعظم) تجلی فعل خداوند است که از آن به عنوان حقیقت محمدیه یاد می‌کنیم. ذات انسان کامل به خدا کشش و گرایش دارد و عشق الهی در وجود او تجلی پیدا می‌کند که به آن، سنخیت حقیقی گفته می‌شود وقتی که این سنخیت ایجاد شود مانند یک نیروی مغناطیسی قوی، ذرات نور و فوتون و ذره فواد ما را به طرف خودش می‌کشاند و تا عرش می‌برد. سنخیت حقیقی این است که ذات شما عاشق ذات اولیای خدا شده و به آن‌ها علاقمند شود و نور خدا را در آن‌ها ببیند. وقتی این اتصال برقرار شود می‌شود همان مثال نور. چنانکه جناب حافظ می‌فرماید

    *به هواداری او ذَرِّه صفت، رقص کنان              تا لبِ چشمه‌ی خورشیدِ درخشان بروم*

    کلمه ذره که می‌گویم برای این است که به ذهنتان نزدیک شود، یعنی این فواد ما یک نور الهی و ذات ما تجلی حقیقت الهی است، حتی برای شیطان و شمر هم الهی است زیرا اگر کسی از آن ذره یعنی نور الهی نداشته باشد اصلاً موجود نمی‌شود و حتی در عالم امکان هم نمی‌ماند و در کتم‌عدم می‌ماند. البته این مفاهیم را قبلا در جلسات اسم باطن خدا و اسم ظاهر خدا گفته‌ایم. ‌

    آن کسی که وجود پیدا می‌کند و به عالم می‌آید اولین چیزی که می‌گیرد همین ذره است منتها گناه، معصیت، دوری از خدا و همین سنخیت‌های کاذب، او را به پایین می‌کشاند و به یزید، معاویه، ملک ری و دنیا علاقمند می‌شود. سنخیت‌های کاذب و دروغین باعث می‌شود که افراد به این وضعیت دچار شوند اما سنخیت‌های حقیقی یعنی به آن دریای بی‌نهایت الهی وصل شده و در مسیر کمال قرار بگیریم و به بالا برویم.

    بنابراین شما اگر پیش استاد، پیر و مرشدی رفتید و دیدید که دل شما را گرفته ‌است بلا‌فاصله نگویید که من با او سنخیت دارم و بررسی کنید. زیرا یکی از شرایط تبعیت ‌‌ولایی و سیروسلوکی سنخیت است، اگر سنخیت نباشد شما نمی‌توانید تبعیت کنید. سنخیت است که علم او را ‌به شما منتقل می‌کند و دعای او را در حق شما مستجاب می‌کند. به موجب سنخیت، وقتی مرشد و امام شما در مورد شما دعا می‌کند و شفاعت شما را می‌کند این شفاعت اثر می‌گذارد. یکی از نشانه‌های سنخیت این است که شما از وقتی که با عالم ‌ربانی ارتباط پیدا می‌کنید، احساس می‌کنید که یک فیض و روحانیت و معنویتی به شما می‌رسد که به‌خاطر ارتباط با ولی است. سنخیت که باشد دعای او در شما و زندگی شما اثر می‌گذارد.

    نیاز نیمه‌شبی دفع صد بلا بکند (حافظ،غزل۱۸۷)

    یا

    همت طلب از باطن پیران سحرخیز (بسطامی، غزل ۲۲۶)

    پیران سحرخیز همانانی ‌که اهلِ اهل‌الله و اهل‌ ولایت هستند و اگر بین شما و آن‌ها سنخیت برقرار بشود فیض ‌آن‌ها را احساس می‌کنید. اگر نزد یک‌ نفر رفتید و دیدید احساس آرامش، امنیت، معنویت و بهره‌برداری روحانی و معنوی نمی‌کنید بدانید با او سنخیت ندارید، حال او یا حق است یا باطل، اگر باطل است که خب حرفی نمی‌ماند اما اگر حق است بدانید دلیل اینکه احساس سنخیت نمی‌کنید این است که سنخیت حقیقی و سنخیت ‌واقعی در شما ایجاد نشده است، به همین دلیل اصرار ما بر این است که استاد را باید با عقل شناخت نه با خوشایندها و لذت بردن‌های ظاهری.

    کانون علم و دین، مدرسه سیر و سلوک

    بسیاری از افراد فقط برای این‌که حال کنند به جلسات می‌روند. دیروز یک ‌نفر با بنده صحبت می‌کرد و از جلسه انتقاد می‌کرد و می‌گفت جذب شما کم است، چرا این‌طوری است؟ من اول چیزی نگفتم اما چون دیدم خیلی اصرار می‌کند که چرا جذب شما کم است و برای من مهم است که از زبان خود شما بشنوم، گفتم عزیز من این‌جا هیئت فلان مداح یا منبر فلان عالمی که صدای قشنگی دارد یا خوب صحبت می‌کند، نیست، این‌جا دانشگاه است، کلاس است، مدرسه است، ما گزینش می‌کنیم. این بحث برای این شروع شد که مطرح کردیم فقط گروه وابسته می‎‌توانند در قالب کانون علم و دین به کربلا بروند و ایشان گفته بود که ما می‌خواهیم با این گروه کربلا برویم اما به ما گفتند چون عضو وابسته نیستید، نمی‌توانید. ایشان می‌گفت شما باید جذب کنید، به آن‌ها بگوئید این کار را نکنند. عزیز من، درست است این جلسات در یک فضای معنوی هیئتی است ولی این‌جا مدرسه است و محل تربیت افرادی است که خواهان سیروسلوک، فهم و معرفت هستند، این‌جا این‌طور نیست که ما بیاییم و سینه‌ای بزنیم و مثلاً یک نفر با صدای‌ خوب شعر موزونی بخواند و حالی کنیم و برویم، نه! هر کسی برای این موارد به این‌جا می‌آید، نباید بیاید، این‌جا مدرسه است، مدرسه افرادی را که طالب حقیقت هستند، می‌خواهند بفهمند و شعور آن‌ها بالا برود و به درک معارف ‌الهی برسند، گزینش می‌کند.

    هر کسی دنبال حال و عشق و فلان است، حال و لذت‌های خوب و حلال هم خوب است و در زندگی انسان اثر دارد ولی جایش اینجا نیست. این‌جا یک مدرسه است، مدرسه گزینش می‌کند، مثلا می‌گویند این‌جا مدرسه است و رشته ما ریاضی است و چون رشته شما مثلاً تجربی است ما شما را ثبت‌نام نمی‌کنیم. کانون علم‌ و دین و این جلسات و مراحلی که شما طی می‌کنید که در ابتدا عضو مهمان یا عضو حامی، بعد از آن عضو عادی، سپس عضو وابسته و در نهایت عضو پیوسته می‌شوید مانند فرهنگستان است، لذا شما می‌بینید تاکنون ما در این‌جا بیش از هزار نفر ثبت‌نام داشتیم که لیست اسامی آنها موجود است، مثلا یکی آمده سه یا چهار سال بوده و بعد رفته، یکی یک ‌روز آمده و سپس رفته، دیگری دو روز آمده و رفته، البته یک‌ روز و دو روزها را ثبت ‌نام نکردند، کسانی که مثلاً حداقل یکی دو ماه آمدند ثبت‌نام شده‌اند، این‌ها می‌آیند و می‌بینند این‌جا به درد آن‌ها نمی‌خورد و می‌روند و ما هم همین را می‌خواهیم. ما می‌خواهیم بروند زیرا می‌خواهیم کسی‌که دنبال عرفان اهل‌بیت است و می‌خواهد شناخت و معرفت پیدا کند بماند. بنابراین سنخیت در یاد شما باشد، سنخیت ظاهری اصلاً ملاک نیست بلکه باید ایستاد و مطالعه و تحقیق کرد تا ببینیم این کسی ‌که می‌خواهیم با او راه برویم، اهداف و برنامه او چیست؟ زندگی او چگونه است؟ سیروسلوک او چیست؟ اگر صحیح بود و عقل پذیرفت این می‌شود سنخیت واقعی و نشانه‌ آن این است که شما در کنار او احساس معنویت و رشد روحانی می‌کنید.

    آیا وجود حضرت رقیه در کربلا صحت دارد؟

    گفتند که شهید مطهری یا بعضی از بزرگان در وجود حضرت ‌رقیه تشکیک کردند که اصلاً حضرت ‌رقیه‌ای وجود نداشته است. امروز چون متعلق به این حضرت هست می‌خواهم روی آن بحثی کنم.

    اولاً این بزرگان مانند شهید مطهری یا آیت‌الله خوشوقت (ره)گفتند در منابع اولیه تاریخی ذکری از حضرت‌ رقیه نشده است و مدارکی که دال بر این باشد که دختری از امام‌ حسین در شام شهید و دفن شده باشد نیست، حرف این بزرگان به معنای این نیست که حضرت ‌رقیه‌ای وجود نداشته و همه این حرف‌هایی که می‌زنند دروغ است. این‌جا چندتا مسئله مطرح می‌شود که من به ترتیب جواب می‌دهم. اول این‌که این‌ها گفتند منابع و مدارک اولیه نیست، خب مگر همه چیز ما بر اساس منابع و مدارک اولیه است؟ بسیاری از منابع ما بعد از ششصد سال به دست ما رسیده است مثل بسیاری از منابع معتبر ما که قرون اولیه به دست ما نرسیده است. تاریخ به دست مومنین نوشته نشده است آن لعنتی‌‌ها صد سال نوشتن تاریخ را ممنوع کردند.

    در طول چند ده سال که نزدیک هشتاد تا صد سال بود و بنی‌امیه حاکم بودند آن‌ها علیه اهل‌ بیت صحبت می‌کردند به‌طوری که در خطبه‌های نماز‌ جمعه وقتی‌ امام ‌جمعه بالای منبر می‌رفت، می‌گفت: بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحیم، الحمد لله رب ‌العالمین و لعنه‌ الله عَلی… و امیرالمؤمنین را لعنت می‌کردند، هشتاد سال در کشور اسلامی در نمازهای‌ جمعه رسم بود که امیرالمؤمنین را لعن می‌کردند یعنی امیرالمؤمنین را یک کافر می‌دانستند. خدا این بنی امیه را لعنت کند که این‌قدر تاریخ را تحریف کردند و معاویه را که رسما در طول عمر خود با اسلام جنگید و آخرین سال‌ها شاید سال آخر یا سال ‌نهم یا سال‌ دهم، یعنی آخرین لحظات عمر پیامبر، مسلمان شده است به ‌عنوان کاتب وحی قرار دادند. این از عجایب تاریخ است این‌ها می‌گویند همه صحابی پیغمبر اهل بهشت هستند، صحابی پیغمبر هم یعنی هر کسی که پیغمبر را دیده است، یعنی اگر یک بچه هشت‌ ساله با پدر خود به مسجدالنبی رفته و پیغمبر را دیده است او را صحابی می‌دانند و بنابراین اهل بهشت است. بعد همین آقای محی‌الدین عربی و امثال او، حضرت ابوطالب که یار و حامی پیغمبر بوده و سال‌های سال برای پیغمبر جنگیده و پیغمبر را دیده و بزرگ کرده این صحابی نیست و در دین و ایمان او شک می‌کنند، می‌گویند ابوطالب مومن نبوده و کافر از دنیا رفته است‌. این‌ها بخاطر عنادی که با امیرالمؤمنین علی‌ابن‌ابی‌طالب داشتند این‌ کارها را کردند.

    شما به‌ این تاریخ چه اعتمادی می‌کنید؟ می‌خواهید از این تاریخ حقایق را در بیاورید؟ بسیاری از حقایق پنهان شده‌ است، خدا مرحوم علامه ‌امینی را رحمت کند، روزی در مجلسی خدمت علامه‌ طباطبایی می‌رسد. این‌ دو علامه، هر دو اهل تبریز و از بزرگان تحقیق و مطالعه بودند، خصوصاً علامه ‌امینی که چهل ‌سال تمام کتاب‌‌خانه‌های شرق و غرب را جستجو کرد برای این‌که کتاب یا حدیثی که در مورد امیرالمؤمنین است، پیدا کند و کتاب الغدیر که کتاب بسیار ارزشمندی است را نوشت. این شخصیت بزرگ در یک جلسه‌ای که خدمت علامه ‌طباطبایی بودند، به علامه‌ طباطبایی می‌فرماید که من یقین دارم شما هر فضیلتی از امیرالمؤمنین بگویید من نشنیده به شما می‌گویم که می‌روم پیدا می‌کنم که آن فضیلت در مورد خلفا نیز گفته شده است، یعنی امیرالمؤمنین هر فضیلتی داشت، معاویه هم داشته است. مثلا حتی مثلاً امیرالمؤمنین‌ در رکوع انگشتر داده است یک روایت درست کرده‌اند که معاویه هم در رکوع انگشتر داده است. هر چه برای امیرالمؤمنین بوده برای او درست کرده‌اند.

    شما از این تاریخ توقع دارید مثلاً بیاید جزئیات کربلا را درست بیان کند، اکثر جزئیات کربلا را که می‌گویند زبان‌‌حال است البته خیلی‌های آن هم گفت‌وگوها بوده است چون‌ کاتبین نوشتند.

    بنابراین:

    ۱) این بزرگان نگفته‌اند که حضرت رقیه نبوده است بلکه گفته‌اند در منابع اولیه هم‌چنین چیزی ذکر نشده است.

    ۲) تاریخ تاریخی است که به دست دشمنان نوشته شده است از این تاریخ توقعی نباید داشته باشیم.

    ۳) بحثی داریم که اثبات نشده‌ ولی رد هم نشده ‌است، ما بسیاری از مطالبی که در تاریخ داریم اثبات نشده ‌است ولی صرف این‌که اثبات نشده، رد هم نشده ‌است. کسی باید ثابت کند که این نیست و تا زمانی ‌که اثبات ‌نشده، نمی‌توان رد کرد.

    ۴) اصلاً چرا آدم باید سخت‌گیری کند؟ حالا به هر صورت یک مسئله‌ای با یک سری ادله وجود دارد، تصور کنید کاروان اسرا که اکثریت آن‌ها زن و بچه بودند، اگر این‌ها اربعین برگشته باشند در یک سفر طولانی از کربلا تا شام در راه بوده‌اند. دو راه وجود داشته است، یکی راهی است که از شمال می‌رود و آب‌ و هوای نسبتاً خوبی دارد و یک راهی که خیلی سخت، آفتابی و طولانی است، از بیابان عبور می‌کند، در این سفر سخت که چندین روز طول کشیده است، قطعاً بچه‌ها و زن‌هایی مُرده‌اند، موارد سقط جنین بوده است، زن باردار از دنیا رفته است، همه این‌ها بوده است، حالا شما بگویی که مثلاً یک دختر بچه از دنیا نرفته است! مگر می‌شود؟ قطعاً این اتفاق افتاده و این مسئله بعید نیست.

    ۵) مطلب دیگر این است که در روایتی نقل شده که وقتی امام‌ حسین(ع) می‌خواست وداع آخر را انجام دهد، می‌گوید السلام‌ علیک یا زینب، السلام ‌علیک یا ام‌کلثوم، السلام ‌علیک یا فاطمه، یک‌جا هم داریم که می‌گوید السلام‌ علیک یا رقیه، این رقیه احتمالا همین دختر کوچک بوده‌ است حالا اسم او یا رقیه یا فاطمه بوده‌ است، زیرا این‌طوری بوده ‌است که ائمه گاهی اسم‌ مادر و پدر خود را روی بچه‌ها می‌گذاشتند، یعنی همه بچه‌ها را علی می‌گذاشتند تا بعداً یک اسمی برای او انتخاب کنند، استحباب دارد، اگر دختر هست تا هفت روز او را فاطمه صدا کنید و بعد اسم جدید برای او بگذارید و اگر صاحب پسر شدید هفت‌ روز اسم او را محمد یا علی بگذارید و بعد از آن، اسم جدید برای او بگذارید. لذا مثلا شما می‌بینید امام ‌حسین سه تا علی دارد و برای این‌که از هم جدا باشند آنها را علی‌اصغر، علی‌اوسط و علی‌اکبر نامیده است. البته بنده با یک استدلالی به این نتیجه رسیده بودم علی‌اکبر امام زین‌العابدین است و به احتمال زیاد این حضرت علی‌اکبر که می‌گویند، علی اوسط باشد، هر چند باید روی این موضوع کار شود.

    ۶) مطلب دیگر این است که چند سال پیش سیلی آمد و این‌ قبری که الان در دمشق است را آب گرفت، کسانی که متولی‌ آن‌جا بود نقل کرده‌اند که وقتی به آن‌جا رفتند، دیدند قبر خراب شده و جنازه دختربچه‌ای سالم داخل آب است که آب را جمع کردند و قبر را دوباره ساختند و این بچه را آن‌جا گذاشتند.

    ۷) از این مهم‌تر این است که چندین ‌بار در مورد آن‌جا خواب دیده‌ شده است (اگر یک‌ یا دوبار آدم خواب ببیند حجت نیست ولی چندین بار خواب دیده‌اند)، معجزاتی که در آن‌جا دیده شده، افرادی که شفا گرفته‌اند و … همه این‌ها نشان‌ دهنده این است که چنین کسی بوده است که از دختران اولیاء خدا است و با ماجرای حضرت رقیه کاملاً تطابق دارد.

    ۸) مهم‌تر از همه این است که وقتی‌ چیزی این‌قدر متواتر است و تعداد زیادی از علما و بزرگان شیعه آن‌جا رفتند و هیچ‌کدام این واقعه را انکار نکردند، همین می‌تواند نشانه این باشد که واقعیت داشته است. مگر ما معتقد نیستیم که از دلایل وجود مقدس امام ‌زمان همین است که جلوی انحرافات را بگیرد، کار علما هم همین است که جلوی انحرافات و عقاید باطل را بگیرند. اینکه هیچ عالمی تا حالا انکار نکرده بلکه رفتند، زیارت کردند و حاجت گرفتند، نشان‌دهنده این است که این واقعه وجود داشته است.

    و آخرین صحبت من این است، گاهی بزرگان روی موضوع یا واقعه‌ای، صحبت و بحث علمی می‌کنند که خب طبیعتا فرق می‌کند اما کسانی که درباره این مسئله مته به خشخاش می‌گذارند قطعا مرضی دارند و باید گفت بله قطعاً چنین اتفاقی افتاده‌ است زیرا همانطور که عرض کردم غیر ممکن است در اسارت اینچنین اتفاقی نیفتد، بچه‌ای از دنیا نرود و … . حال فرد بگوید چون مثلاً معلوم نیست در این خرابه بوده یا در آن خرابه بوده است، شک می‌کنم. این‌ها یک مقدار مته به خشخاش گذاشتن است که ناشی از یک نوع مرض و غرضِ روحی است که نباید به این مسائل توجه کرد و باید تا زمانی که عدم آن اثبات نشده است و شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد این‌ها اتفاق افتاده‌ است، نباید شک کرد. حال موضوعی مانند عروسی حضرت ‌قاسم ثابت شده است که وجود نداشته است، این موضوع را باید منکر شد و رد کرد و طرح نکرد اما آن چیزهایی که نمی‌توان ثابت کرد که نبوده، نباید زیاد روی این‌ها دست بگذارید. به هر حال خیلی محتمل است در چنین سفری این اتفاق‌ها افتاده باشند و چنین بلایی بر سر این کودکان آمده باشد و از بین رفته باشند.

    اکثر این مطالبی که گفته می‌شود زبان‌حال است. زبان‌حال یعنی طبیعی است که وقتی مثلاً بچه‌ای یا خانمی که مورد ظلم واقع شده یا بین در و دیوار واقع شده است صدا بزند یا ابتا یا رسول‌الله و … این بسیار طبیعی است یعنی اگر هم نگفته باشد قطعاً آن‌جا به یاد پدر بزرگوار خود افتاده است البته قطعا گفته ‌است ولی بسیاری از مسائلی که گفته می‌شود، زبان ‌حال است یعنی اگر فاطمه‌ زهرا گفته باشد یا ابتا یا رسول‌الله بعد از تو به ما ظلم کردند، بعد از تو حق ما را خوردند، بعد از تو …. این حرف‌ها را اگر به زبان نیاورده باشد ولی همین که بین در ودیوار صدا زده است یا ابتا یا رسول‌الله یعنی همین حرف‌ها مد نظر او بوده است و حرف دل او همین حرف‌ها است پس چه اشکالی دارد اگر یک دختر بچه در گوشه خرابه و در حالت اسارت خواب پدر خود را دیده باشد، ما الان در خانواده‌های شهدا، دخترها و بچه‌های شهدا از این‌ها زیاد داریم، عکس پدرش را می‌گیرد و با او صحبت می‌کند و گریه می‌کند.

    خدا آقای منصور ارضی را حفظ کند، داستانی را تعریف می‌کرد، آن سال‌هایی که در یک روضه‌ای خیلی منقلب شده بود گفت خدایا ذره‌ای از دردهای رقیه را به ما برسان که ما بتوانیم درک کنیم چه بر سر این بچه‌ها و اسرا آمده است. بعد از چند وقت دختر کوچکی داشتند که از دنیا رفت، او گفت من حالا می‌فهمم که دختر سه‌ساله چه‌قدر عزیز، خوش ‌زبان، شیرین و خوش‌بیان است….

  • سبک زندگی    ۰۷  /  ۰۴  /  ۱۴۰۱

    سبک زندگی ۰۷ / ۰۴ / ۱۴۰۱

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بِسْمِ اللَّه‏‌الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

    الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله

    الطاهر ین سیما بقیه‏الله فی السموات و الارضین

    سبک زندگی با اراده و عمل تغییر می­‌کند.

    در این مبحث به طرح و توضیح دو سوال مهم پرداخته خواهد شد. اول این که سبک زندگی در کانون علم دین به چه صورتی است؟ دوم این که این سبک زندگی در کانون علم و دین چه نتیجه­‌ای داشته است؟

    پاسخ این است که عرفان مقربین تغییری در سبک زندگی افراد ایجاد نمی‌کند یعنی اینگونه نیست که افراد وارد این مسیر شوند و بلافاصله سبک زندگی‌شان تغییر کند. در این مسیر به افراد آموزش داده می­‌شود که چگونه خود سبک زندگی­شان را تغییر دهند به عبارت بهتر هر فردی تنها خود می­‌تواند این تغییر را ایجاد کند نه هیچ کس دیگری. خصوصاً در مرحله اول فقط به افراد آموزش داده می­‌شود و این آموزش هم یک مسئله بسیار سهل و ممتنع است، سهل است از این نظر که انسان اسلام را به ‌غیر از این راه نمی‌تواند بشناسد، حقیقت و مرز اسلام همین است، آیات قرآن همین را می‌گوید، روایات هم همین را می‌گوید، نزد هر عالمی که بروید همین را می‌گوید. آن‌ هم بحث وصل شدن به ولایت است. همه می‌گویند اما وقتی به زندگی افراد دقت شود، مشخص می­‌شود که اینگونه زندگی نمی‌کنند.

    یکی از سوالاتی که گاهی مواقع زیاد پرسیده می‌شود این است که چرا این مباحثی که در عرفان مقربین مطرح می­‌شود، دیگران نمی‌گویند؟ چرا تا به حال هیچ عالمی نگفته است؟ چرا تا الان تلویزیون یا رادیو نگفته است؟ اگر نمی‌گویند که اشتباه از آن‌ها است ولی به طور کلی عرفان مقربین همواره با دو برخورد مواجه بوده است؛ یک برخورد که افراد معتقدند این حرف‌ها را که همه می‌گویند و این حرف درستی است. یک برخورد هم این است که می‌گویند اگر این حرف درست است چرا دیگران نمی‌گویند؟ بنابراین این که گفته شد مسئله عرفان مقربین سهل و ممتنع است به همین علت است، لذا در کلاس­‌های عرفان مقربین خصوصاً در دوره اول فقط معرفی می‌شود که بهترین سبک زندگی این است که انسان به سلسله اولیا متصل شود. تا زمانی که انسان به اولیا وصل نشود به نتایج مهمی در زندگی‌اش نخواهد رسید. این مسئله را با استدلال، با دلیل و با استفاده از عقل و با استفاده از تجربه و آیات و روایات در دوره اول عرفان مقربین مطرح می‌شود. در دوره دوم افراد یاد می‌گیرند که چگونه با افرادی که در سیروسلوک هستند ارتباط برقرار کنند و در دوره سوم یاد می­‌گیرند چگونه با خدمت کردن می­‌توانند به سلسله اولیاء وصل شوند.

    بنابراین در مسیر عرفان مقربین این موارد آموزش داده می­‌شود اما فقط آموزش فایده‌ای ندارد، خود فرد باید تصمیم بگیرد، خود باید این کار را انجام دهد و آثارش را ببیند. اگر فردی در زندگی‌اش با یک انسان جدید دوست شود و رابطه‌­اش با او زیاد شود، اگر دقت کند آثاری را در زندگی خود می‌بیند. حال اگر آن شخص از افراد مؤمن واقعی باشد که خیلی بیشتر اثرگذار است و اگر از اولیا خدا باشد که تغییر اساسی ایجاد می‌شود. بعضی افراد گمان می‌کنند که تا وارد کلاس عرفان می‌شوند، باید چشم برزخی پیدا کنند، باید بتوانند روی آب راه بروند، باید بتوانند مریض شفا دهند و … نه اینگونه نیست. اسلام‌شناس با مسلمان فرق می‌کند. خیلی‌ها اسلام‌شناس هستند ولی مسلمان نیستند. اسلام‌شناس یعنی در اسلام مطالعه می‌کنند، اما همین که این مسائل را یاد بگیرند که سبک زندگی‌شان تغییر نمی‌کند، باید به این دستورات عمل کنند تا نتیجه بگیرند. باید بگردند و اولیای خدا را پیدا کنند و با آن‌ها ارتباط برقرار کنند و این را بفهمند که فیض معنوی، هدایت، روحیه خوب، آرامش و فیض الهی از طریق اولیا و ارتباط روحی با آنها به انسان می‌رسد.

    ارتباط روحی با اولیا بسیار مهم است، به طور کلی بحث عرفان مقربین این است که خوشبختی در ارتباط روحانی با اولیای خدا است، ارتباط روحانی نه این‌که فرد فقط آشنا شود و شماره ‌تلفن او را داشته باشد آن‌هم هست ولی مقدمه است، اصل ارتباط روحانی است. انسان باید بگردد و اولیای خدا را پیدا کند و مؤمنین واقعی را پیدا کند و با آن‌ها ارتباط روحی برقرار کند. ارتباط روحی هم از طریق خدمت و از طریق دعا و توسل و شفاعت اولیا محقق می‌شود. ارتباط روحی که برقرار شد، زندگی انسان معنویت پیدا می‌کند. این عمل است، شناخت نیست. حال اگر فردی صد سال هم در این کلاس‌ها شرکت کند و فقط بشنود، ممکن است اطلاعاتش زیاد شود ولی سبک زندگی او تغییری نمی‌کند و آثار معنویت و روحانیت در زندگی او ایجاد نمی‌شود. لذا بسیاری از افراد اسلام‌شناس هستند ولی مسیحی یا یهودی هستند، الان در غرب کسانی هستند که زندگی امام زمان را از من و شما بهتر می‌دانند تمام کسانی که با امام زمان در طول هزار و چهارصد سال ارتباط برقرار کرده‌اند را می‌شناسند، اسم آن‌ها را می‌دانند، تاریخ تولدشان را می‌دانند، اسم پدر و مادرشان را می‌دانند، در مورد امام زمان کتاب می‌نویسند یعنی رفته‌اند تمام آثار علمی را در کتابخانه‌ها مطالعه کرده‌اند و خیلی اطلاعات دارند اما برای یهود است، برای صهیونیست است.

    امروز در دانشگاه‌های اسرائیل اسلام‌شناس‌هایی وجود دارند که کتاب‌های قطوری در مورد اسلام و در مورد شیعه نوشته‌اند. در مورد شیخ کلینی کتاب نوشته‌اند که شما از شیخ کلینی فقط اسمش را می‌دانید. در مورد شیخ سعدی شیخ مفید کتاب نوشته‎‌اند، آن‌قدر اطلاعاتشان زیاد است ولی مسلمان نیستند؛ یهودی هستند، صهیونیست هستند. پس مسلمان بودن با اسلام‌شناس بودن فرق می‌کند! اگر فردی صد سال هم در این کلاس‌ها بیاید ولی ارتباط روحانی با اولیای خدا پیدا نکند، توقع نداشته باشد که زندگی‌­اش تغییر کند. در کلاس­‌های عرفان مقربین سبک زندگی برای افراد ایجاد نمی‌شود بلکه به آنها بهترین سبک را نشان می‌دهند، دیگر خود افراد هستند که باید این کار را انجام دهند و توقع نداشته باشند حتماً حالات خاصی برایشان ایجاد شود و به دنبال این هم نباشند. اگر کسی عمل کند، نتیجه خواهد گرفت. همانطور که گفته شد اسلام‌شناسی با مسلمان شدن فرق می‌کند، خود مسلمان شدن هم باز یک بحثی است. گفت: « نه هر کس شد مسلمان / می‌توان گفتش که سلمان شد».

    فرد ابتدا باید اراده کند تا بتواند عمل کند. وقتی اراده کرد و عمل کرد، آن موقع نتیجه می‌گیرد ﴿لِمَن شاءَ مِنکُم أن یَستَقیم ﴾ [۱] این مطالبی که گفته می‌شود برای کسی است که می‌خواهد سیروسلوک داشته باشد. اراده کرده ‌است و تصمیم گرفته است سیروسلوک داشته باشد. به همین علت اگر کسی خواست در سیروسلوک قرار بگیرد؛ اولین کار و اولین قدم این است که تعهد دهد که در زندگی نظم داشته باشد، نظم اولین تعهدی است که فرد باید در سیروسلوک داشته باشد. بدون نظم به ‌جایی نمی‌رسد. بنابراین گفت« نه هر کس شد مسلمان / می‌توان گفتش که سلمان شد». اول باید سلمان شوی، بعداً مسلمان شوی یعنی اول اراده سلمان را باید داشته باشید، سلمان اراده کرده بود که حقیقت را پیدا کند و به آن عمل کند و چون این اراده را کرده بود توانست مسلمان خوبی شود.


    [۱]  سوره تکویر آیه ۲۸

  • سیر و سلوک از منظر اقبال لاهوری

    سیر و سلوک از منظر اقبال لاهوری

    در آثار عارفان فرآیند کمال یافتن شخص‏ سالک،به سفری تشبیه شده که تمام مؤلفه‏های یک‏ مسافرت طبیعی در آن لحاظ شده است،«مسافر» همان ذات سالک است،«مبدأ»،انانیت یا خودخواهی او و«مقصد»،خدایا حقیقت است. «راه سفر»،طریقت و«توشهء راه»،شریعت یا اعمال شرعی است.این تحولات روحانی به دو بخش مقامات و احوال تقسیم شده‏اند که مقامات‏ مراتب و درجات اکتسابی و زوال‏ناپذیر شخصیت‏ سالک است،و احوال ورود کیفیتهای موهوبی‏ خداوند بدون تصرفات اختیاری در روح شخص‏ سالک.در منابع تصوف،تقسیمبندیهای متفاوتی‏ از مراحل مختلف مقامات و احوال به وسیلهء صوفیان صورت گرفته است.